مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 68
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و أمّا رواية علقمة، فالظاهر أنّ المراد منها بقرينة قوله عليه السلام: «فهو من أهل العدالة و الستر» من لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا، و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من أهل الستر؟ و يؤيّده قوله: «و إن كان في نفسه مذنبا» يعني فيما بينه و بين اللّٰه تعالى، فالرواية في مقام أنّ مجرّد المعصية و لو في الباطن لا يقدح، كما يشعر به قوله عليه السلام: «و إلّا لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء» فإنّ هذه الملازمة لا تستقيم إلّا إذا كان مجرّد الذنب، و لو في الباطن قادحا. و أمّا مصحّحة حريز فيرد عليها ما ذكرنا أخيرا في رواية سلمة بن كهيل، و أما صدر رواية علقمة فيعرف المراد بقرينة ذيلها الذي عرفت المراد منه.[1]
وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي- عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ- فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ- جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ- تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ- لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ- لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع- لِأَنَّهُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ- فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً- أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ- فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ- وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً- وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ- دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ.[2]
ملاحظه فرمودید، آن روایت علقمه را مرحوم شیخ این طوری جواب دادند که فرمودند «و أمّا رواية علقمة، فالظاهر أنّ المراد منها بقرينة قوله عليه السلام: «فهو من أهل العدالة و الستر» من لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا» چون تعبیر این بود؛ حضرت وقتی فرمودند «فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ».
علقمه گفت که «تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ؟» کسی که دور گناه میرود ما شهادتش را قبول کنیم؟ حضرت فرمودند اگر این طور باشد که فقط باید انبیاء و اوصیاء شهادت بدهند. دنبالش چه فرمودند؟ «فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً» شیخ میفرمایند «من لم تره» یعنی آن کسی که با او معاشرت داشتی، ممارست داشتی، سابقه از او داری، آن وقت «لم تَرهُ». نه این که الان یک کسی ابتدا به ساکن در خیابان به او رسیدی بگوید مصداق روایت است. حضرت میفرمایند «لم تره بعینک یرتکب ذنباً» آخر تو اصلا این را ندیده بودی چطور حضرت به علقمه بگویند که «مَن لم تره یرتکب ذنبا»؟ اصلا صدق این «لم تره یرتکب ذنبا» در صورتی است که معاشرت داشته باشید. میفرمایند که «و أمّا رواية علقمة، فالظاهر أنّ المراد منها بقرينة قوله عليه السلام: «فهو من أهل العدالة و الستر»» «مَن لم تره بیعنک» یعنی چه؟ یعنی «من لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا، و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من أهل الستر؟» چطور من اهل الستر است؟ چطور از اهل عدالت است؟
شاگرد: ما الان دو تا چیز داریم، یکی این که «فهو من أهل العدالة و الستر»، یکی هم قبلش دارد «من لم تره …». این که ما «من لم تره» را سفت پایش بایسیم، «اهل العدالة و الستر» را معنی کنیم که یک برشی از طرف شارع است، یا یک اعتباری است میخواهد بفرماید فضای حقوقی است، فضای اجتماعی است و ما یک اهل العدالة و الستر اجتماعی داریم. یکی هم این است که ما تحفظ بر «اهل العدالة و الستر» داشته باشیم و این را قرینه برای آن بگیریم مثل همان قضیه «رأیتُ أسداً یرمی» که یا تحفظ بر «یرمی» بکنیم و اسد را بگیریم مثل رجل شجاع یا مثل این؛ یا این که تحفظ بر اسد بکنیم بگوییم منظور از «یرمی»، «یرمی الخوف» باشد.
استاد: خب حالا به نظر شما کدام اینها اولی است؟ و اولویتش به چه دلیل؟ مرحوم شیخ میفرمایند این قرینه است. چرا؟ چون تعبیر خیلی مهم است «اهل العدالة و الستر» همین طوری به کسی که ابتدا به ساکن، اولین بار او را دیدهاید میگویید «اهل العدالة»؟! نمیگویید. پس باید با او معاشرت کرده باشید که گناهی از او ندیده باشید.
شاگرد: بستگی به این دارد ما «فاء» را چطوری بگیریم؟ گاهی این فاء، فاء تفریع معقول است؟ خب قصد میشود آن چیزی بر آن متفرع میکنیم و این چیزی که متفرع میکنیم، بسته به آن برشِ اعتباراست، یا این که دارید یک طوری فاء را معنا می کنید، فاءهایی داریم که مشعر به این است که این علت بر چیز دیگری است، یا این که خودت داری این را میبینی.
استاد: علی ای حال تناسب حکم و موضوع را که عرف نگاه میکند گاهی از حکم، سعه و ضیق موضوع را کشف میکند، برعکسش هم میشود؛ از موضوع که برایش واضح است حکمی که مناسب این موضوع است را کشف میکند.
این جا مرحوم شیخ میفرمایند حکم «اهل العدالة و الستر» است، این که با چشم خودت ندیدی گناه بکند اهل عدالت است. این حکمش است که اهل عدالت است. پس معلوم میشود آن چیزی که ندیدی یعنی آن چیزی با آن بودی و ندیدی، نه آن چیزی که الان ابتدا به ساکن در مجلس مرافعه میگوید «و هو من اهل العدالة» از تناسب حکم سعه و ضیق موضوع و خصوصیات موضوع را کشف میکنید. از حکمی که «اهل العدالة» هست میفهمیم «لم ترَه» یعنی «عاشرته فلم تَرَ».20:50
شاگرد: یک نکتهای که مطرح فرمودند، شاه فردش میشود. وقتی با کسی معاشرت بکنیم و نبینیم، طوری هست که معاشرت بکنیم و نبینیم. خب غیر از این دیگر چیست؟ چه کار میتوانیم بکنیم که مثل این روایت ظاهرا میخواهد کار را تسهیل بکند.
شاگرد2: از آن طرف هم مویداتی دارد؛ مثلا حضرت مقابل انبیاء و اولیاء حضرت می فرمایند و لذا توهم این که این طور عدالتی که هیچی از او سر نمیزند، بخواهند پایین بیاورند، خب یک درجه پایین تر میآورند
استاد: انبیاء و اوصیا را کنار بگذاریم، آن طرف کیست؟ آن کسی که با او معاشرت کنیم ببینیم گناه نمیکند، نه این که معاشرت نکرده میگویید گناه نکرده است. این فرمایش ایشان است.
شاگرد: به هر صورت تسهیل هست ولی چه مرتبهای از تسهیل است؟ آن طرف طیف را که دارد میزند، دارد طرف مقابل طیف میرود؟ یا نه کنارش دارد میرود؟
استاد: خب حالا یک احتمال دیگر هم هست. شما ببینید علقمه سوال و جوابی کرد. این چیزی که مرحوم شیخ دارند الان روی آن، معنا میکنند. قرینه و ذو القرینه میآورند؛ «بقرینة قولی» برای جواب دوم امام علیه السلام است.
اول یک سوالی بود که حضرت یک جوابی دادند. اگر سوال دوم نکرده بود، جواب اول تمام بود.آیا این درست که بگوییم ما جواب اول را نبینیم و فقط جواب دوم را بررسی کنیم؟! حالا یک بار دیگر ببینید.
روایت این بود که حضرت فرمودند «قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ» و جالبش این است که علقمه از فرمایش حضرت یک چیزی فهمید. فهمِ او را حضرت تخطئه نکردند. عدم تخطئه خیلی مهم است. علقمه از حرف حضرت چه فهمید؟ حضرت فرمودند «کل من کان علی فطرة الاسلام جازت شهادته». علقمه فهمید که پس «المقترف للذنوب تقبل شهادته»؛ فوری هم ابراز کرد. حضرت هم رد نکردند. نگقتند که منظورم این نبود. پس صدر روایت را اول باید معنا کنیم تا بعدش در توضیحات حضرت بیاید. اول که این را فرمودند و اگر اشکال نکرده بود تمام بود.
«کلّ من کان علی فطرة الاسلام جازت شهادته» این همان حرف شیخ الطائفه است. دیروز عرض کردم و از عبارت خلاف شیخ خواندم گفتم یک کلمه شیخ دارند و در فضای مباحثه طلبگی خوب است روی آن دقت کنیم. شیخ وقتی که گفتند اسلام کافی است «و لا یجب البحث و الفحص» بعدش فرمودند «لنا اجماع الفرقة و اخبارها». این جا بود که ما گفتیم از نظر بحث کلاس فقه، آن هم از این طور بزرگی که جزافگو نیست و مولف تهذیب و استبصار است، باید ببینیم منظورشان چیست؟ آن جا که گفتند. ما خیلی کار میکنیم ببینیم آیا حدس میزنیم منظور شیخ الطائفه چه بوده؟ این مثلا شاید یکیاش هست که الان مرحوم شیخ دارند میگویند. درست قسمت اولِ روایت مطابق نظر شیخ است؛ «کل من کان علی فطرة الاسلام جازت شهادته». علقمه هم میفهمد که در بیان حضرت مقترف للذنوب هم شامل است. حضرت فرمودند که انبیاء و اوصیاء هستند که مقترف نیستند. یعنی درست فهمیدی. مقصود من را بد نفهمیدی. بعد همین مقصود را که با انبیاء و اولیاء تکمیل کردند در توضیح ادامه دادند. حالا این سیاق را در نظر بگیرید که حضرت فرمودند مولود بر فطرت اسلام، انبیاء و اوصیاء هستند که گناه ندارند. مقترف للذنوب که همه نوعا هستند؛ «هُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ».
برو به 0:10:02
بعد فرمودند «فَمَنْ» حالا فاء تفریع؛ «فمَن لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً» او چه گفت؟ «مقترف للذنوب». حضرت فرمودند نوعا همه مقترف هستند. خب اقتراف مانع است؟ فرمودند نه! انبیاء و اوصیاء هستند که مقترف نیستند. پس آن چه که چشم تو دید کافی است. «فمَن لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ» این اهل یعنی چه؟ یعنی همان صدر کلام یعنی «فهو الذی وُلد علی فطرة الاسلام و لم یظهر منه الفسق» این که روشن است.
شاگرد: ولو معاشرت هم نداشته باشد.
استاد: مسلمان هست، از اول تا آخر اگر ما ردیف کنیم این «فهو» خودش معنا میشود؛ «فمَن لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ» یعنی اهل ولادت بر اسلام است و این کافی است. «لم یظهر منه الفسق» دقیقا توضیحی است که شهید ثانی فرمودند؛ شهید ثانی چون مخالف مشهور بود این را خیلی باز کردند. شهید ثانی کلمه مذهب را به کار بردند گفتند مذهب این است. مواردی این چنین هست که به کار میرود.
در جواهر ببینید که مرحوم صاحب جواهر وقتی در مواردی میرسند که اجتماع امر و نهی است مثل مکان غصبی؛ میگویند «مِن مذهب الامامیة» یا «إنّه المذهب» یا «مِن دین الامامیة». یک تعبیر این طوری دارند که استحاله اجتماع امر و نهی از دین امامیه است. اینها که مانعی ندارد. در کلاس و برنامهها، شهید هم میگویند «الیوم صار المذهب» خب زمان شیخ طوسی که این عبارتشان را میآورند. این که زمان ایشان مذهب شده چه بسا متفرع بر ضوابط کلاس است که حالا پیجویی تاریخیاش هم خیلی خوب است.
علی ای حال آن چیزی که شیخ فرمودند روایات داریم. شاید این روایت یکیاش هست و این هم استظهاری که حالا من عبارت شیخ هم بخوانم و مدام حرفهای خارج از بحث نزنم.
فرمودند که «و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من أهل الستر؟ و يؤيّده قوله: «و إن كان في نفسه مذنبا»» حضرت این طور فرمودند؛ فرمودند «فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً» ولو واقعا هم مذنب است اما شما غیبتش هم نمیتوانید بکنید.
شیخ میفرمایند «وإن کان فی نفسه مذنبا» یعنی چه؟ فرمودند «يعني فيما بينه و بين اللّٰه تعالى،» اگر بین خودش و خدا گناه کار است «فالرواية في مقام أنّ مجرّد المعصية و لو في الباطن لا يقدح» آن معصیت باطنی «لا یقدح». من روی کلمه «لا یقدح» شیخ خیلی فکر کردم که مقصودشان چیست؟ «لا یقدح» یعنی چه؟ گناه واقعی «لا یقدح بالعدالة الواقعیة»؟
شاگرد: عدالت فقهی است.
استاد: عدالت فقهی که مبنای ایشان نیست. گناه واقعی «یقدح بالعدالة». نمیتوانیم بگوییم «لا یقدح» قبلش «من اهل العدالة» گفتند. چطور «هو من اهل العدالة اما فی نفسه مذنبا»، آن وقت شیخ میفرمایند «لا یقدح». حضرت میگویند واقعا مذنب است اما اهل العدالة هست؛ این را چطور جمع کنیم؟
شاگرد: چون از معصومین نبوده، در روایت هم آمده «انبیاء و معصومین».
استاد: حضرت گفتند اگر ذنب را خودت دیدی با این که معصوم نیست، دیگر اهل عدالت نیست. «فمن رأیتَه بعینک أنّه یرتکب ذنباً فلیس هو من اهل العدالة» با این که معصوم نشد، غیر معصوم بود. چطور است که وقتی گناه را دیدی دیگر اهل العدالة نیست. وقتی گناه را ندیدی، «هو من اهل العدالة و إن کان فی نفسه مذنباً». اگر «فی نفسه مذنباً» هست واقعا اهل العدالة نیست. برای شما در ظاهر عادل است. «لا یقدح» در حکم ظاهریِ تو. و حال آن که حضرت فرمودند «فهو من اهل العدالة».
اینها را دارم عرض میکنم برای این که اصلا این اهل العدالة، اساسا عدالت رفتاری است یعنی الان این جا شارع مقدس در این مقام با کمالات روحی، تقوا و آخرت و صلاح باطنی مردم در دنیا و آخرت کار ندارد. این جا مقام این نیست. مقام این است که برای کسی که فعلا مسلم است ولو ابوسفیانی باشد که تا دیروز کافر بوده. این از امروز نیست، «الاسلام یجبّ ما قبله». حالا شروع شد. این اهل العدالة است. عدالت این طوری مقصود است.
اگر این طوری معنا کنیم آن وقت درست است. «و إن کان فی نفسه مذنبا» چرا «فی نفسه مذنبا لا یقدح»؟ چون مقصود ما از اهل العدالة این است. 31:50
امروز یک کلماتی به کار میبرند مثل شهروند و حق شهروندی. این هم یک حق اسلاموندی است. کسی که در محدوده اسلام آمده – ولو هم به حسب ظاهر داخل در اسلام است، باطنا هم منافق است باشد – الان هم «من اهل العدالة» است. این عدالت! این عدالت یعنی چه؟ حضرت فرمودند منافق است اما چون ظاهرا مسلمان است «تؤکل ذبیحته». چرا؟ چون أکل ذبیحهاش، زن به او دادن، پاک بودن بدنش، همه متفرع بر ظاهر اسلام است. این عدالت ظاهری «لم یظهر منه …».
شاگرد: فرمودید مقصود شیخ این نیست.
استاد: من نفهمیدم منظور ایشان از «لا یقدح» چیست. فرمودند «و يؤيّده قوله: «و إن كان في نفسه مذنبا» يعني فيما بينه و بين اللّٰه تعالى، فالرواية في مقام أنّ مجرّد المعصية و لو في الباطن لا يقدح». «لا یقدح» در «اهل العدالة» بودن؟ یا «لا یقدح» در عدالت واقعیه؟ یا «لا یقدح» در این اهل العدالة که، ظاهر شرع برای او قرار داده؟ اگر این باشد خیلی خوب است.
شاگرد: مقصود شیخ از احراز واقعی که به همین معاشرت و فحص اکتفا میکنیم، آن گناهی که «لم یظهر فی المعاشرة و الفحص» یعنی در باطن بوده، این در آن احراز ما«لا یقدح». یعنی ما عدالت واقعی را بعد از معاشرت و فحص احراز میکنیم ولو این که در باطن احتمال هم بدهیم. این احراز را مختل نمیکند. یعنی «لا یقدح» در نسبت اثباتی ما ولو عدالت ظاهری و فقهی نیست. واقعی است فقط احرازش ظاهری است. همین معاشرت و اینها اکتفا میشود.
برو به 0:17:48
استاد: پس ما عدالتی داریم و این محرزش است. کشفِ حالی داریم، کاشفی داریم، ظاهر حالی داریم، عدالتی داریم. حضرت فرمودند «فهو ظاهراً کشفتَ أنّه عادل؟» به یک کاشف ظنی؟! یا حکم را تمام کردند؟ فرمودند «فهو من اهل العدالة و إن کان مذنباً». یعنی حضرت فرمودند من الان به حسب ظاهر برای تو میگویم عادل است. این طور؟! مثل حکومت و ورود. بعدا بگوید یک چیز دیگری است؟! یا نه، الان ما در صدد کاشف نیستیم.
دنبالش هم باز شیخ توضیح میفرمایند «كما يشعر به قوله عليه السلام: «و إلّا لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء فإنّ هذه الملازمة» که اگر قرار است شهادت انبیاء و اوصیاء فقط قبول بشود – که نمیشود و نظم بهم میخورد- پس باید غیر انبیاء و اوصیاء را هم شامل شهادت بکنیم. و در مقامی که فقط شما با آن معاشرت کردید، گناه از او ندیدید، حالا دیگر او، اهل العدالة است ولو واقعا مذنب است.
اهل العدالة است؟ یک وقتی با او معاشرت کردید احراز ظنی کردید که آن عدالت واقعی هست. «لا تستقيم إلّا إذا كان مجرّد الذنب، و لو في الباطن قادحا» حالا چون در واقع قادح نیست، آن وقت ملازمه سر میرسد، مقصود ایشان این است.
شاگرد: اگر تناسبات عقلائی اش را نگاه بکنیم، اگر ما به یک نحوی از گناه باطنیاش خبردار شدیم مثلا در خانهاش تجسس کردیم و سرک کشیدیم دیدیم شرب خمر کرد ولی هیچ گناهی در جامعه انجام نداده بود، الان «من اهل العدالة و الستر»؟ از لحاظ حقوق شهروندی برای او کشف نشده است. به لحاظ تناسبات عقلائی این طور نیست که دیگر نباید به شهادت او عمل کنیم؟ چون من میدانم ولو هنوز جامعه خبر ندارد.
استاد: خب حالا کسی رفت و سرک کشید فهمید «یرتکب ذنباً» این روایت ساکت از اوست؟ یا دارد حرف میزند؟
شاگرد: حرف میزند.
استاد: چطور حرف میزند؟
شاگرد: «تره بعینک»
استاد: نه! دنباله دارد. حضرت فرمودند وقتی دیدی آن وقت حالا چه؟ «فمن لم تَرَه فهو شهادته مقبولة و من اغتابه»
شاگرد: خب غیبت نباید بکنند.
استاد: فرق تهمت با غیبت چیست؟
شاگرد: غیبت واقعیت دارد اما تهمت معلوم نیست.
استاد: بسیار خوب! پس یک نفر رفت سرک کشید و گناه او را فهمید الان بیاید بگوید که «شهادته غیر مقبوله» یا نه؟
شاگرد: خود قاضی و حاکم شرعی رفته دیده است.
استاد: میخواهم بگویم که دنبالش حضرت تاکید میکنند وقتی منِ شارع به او اهل العدالة میگویم، اگر هم یک کسی اتفاقا فهمید مانعی نیست. بین المسلمین معروف به فسق نیست، اسلام را دارد، اسلامِ غیر معروف به فسق. اگر هم یک کسی فهمید مانعی نیست. خیلی تعبیر عظیمی است، حضرت فرمود «مَن أغتابه بما فیه فهو خارجٌ من ولایة الله»
شاگرد: خب این چه ربطی به قبول شهادت دارد؟ من غیبت نمیکنم برای این که بینی و بین الله آن را شاهد قرار نمیدهم.
استاد: نمیتوانم بگویم «لا تقبل شهادته». باید یک بهانهای بیاورم. مانعی ندارد بهانه بیاورم.
شاگرد2: غیبت میکند گناه میکند، عیب ندارد منتها او را از عدالت میاندازد. غیبت میکند، گناه هم کرد، اثبات میکند که او عادل نیست.
استاد: معمولا معروفیت فسق هم همین طور صورت میگیرد. یعنی آن اول کسی که فسقی را از کسی میبیند میگوید و بین مردم منتشر میشود و کم کم مردم میفهمند این گناه را او انجام داده است، لذا «یعرف بالفسق» معروف به فسق میشود. این حرفی نیست. وقتی شد دیگر تمام است.
شارع با کسی که مسلمان است اما این صبغه عدالت مطابق با اصل در او نیست، شارع با او برخورد میکند. میگوید وقتی در بین جامعه مسلمین به فسق شناخته میشوی من دیگر تو را امین نمیدانم. من خبر تو را قبول نمیکنم. «فتبینوا» حرف دیگری است که حالا راجع به آن دیروز یک چیزهایی عرض کردم.
شاگرد: اگر عدالت اجتماعی موضوع باشد، هنوز موضوعش باقی است، شهادتش بینی و بین الله قبول است.
استاد: بله من از شهید ثانی عبارت را خواندم. شهید به این معترف شدند. فرمودند خودِ کسی که دارد طلاق میدهد مثلا صیغه طلاق را دارد اجرا میکند، وکیل زوج است. دو تا شاهد عادل زوج هم آورده است. گفته آقای وکیل من! دو نفر شاهد بیاور که طلاق بدهد. خودِ وکیلی که میخواهد طلاق بدهد میداند، خودش با چشم خودش گناه دیده است، چه کار کند؟ شهید ملتزم شدند. گفتند الان طلاق میدهد و چون این عادل عمومی است. حتی خود همین وکیل طلاق میتواند برود با آن زن نکاح کند.
شاگرد: این جا واقعا ارتکاز متشرعه همین بوده است؟ میخواهم بگویم بنظر میآید که موافق نیست.
استاد: ارتکاز را در فردهای خفی بررسی می کنیم. آن روزی هم که عرض کردم گفتم این جا مهمترین جا هست. شهید که رفتند گفتند مانعی ندارد. فرمودند اَولَی است که نمیتواند. چرا؟ شبیه کسی که خودش امام میشود. کسی که میداند خودش عادل نیست، اجازه میدهید امام بشود یا نه؟ میگویید شارع عدالتی که برای جماعت خواسته این است که مأمومین این را عادل بدانند. «العدالة عند المأموم» شرطِ برقرار شدن جماعت است. تو خودت میدانی عادل نیستی، امامت بکن. احکام امامت هم جاری کن. نیت امامت هم بکن. حالا ارتکاز متشرعه چیست؟
من یادم است خدا رحمتشان کند همین طور با حالت گریه میگفتند من وقتی میخواهم نماز جماعت بخوانم میگویم نماز خودم هست و خودم. اما وقتی میخواهم نماز جمعه امامت کنم گیر هستم، گفتند امامت جمعه چیست؟ شرط انعقاد نماز جمعه، جماعت است و من باید نیت امامت کنم و من هم میدانم کارم خراب است، چه کار کنم؟ ایشان از بزرگواریشان بود اینها را میگفتند. ایشان میگفتند من میمانم، تکبیر بگویم یا نگویم؟
وقتی میگویند شرط عدالت است کار مشکل میشود. حالا همین جا اگر برای ایشان صاف بشود که آن چیزی که شارع مقدس از جماعتِ جمعه هم خواسته است، این است که این هیئت اجتماعیه دلهایشان با هم گرم است که همه با هم خوب هستیم. مأمومین این خطیب جمعه و امام جمعه، مطمئن هستند این آقا عادل است. این برای شارع کافی است، میگوید جماعت است دل تو جمع باشد و نیت جماعت بکن.
شاگرد2: ارتکاز هم با حرف شما هم خوانی دارد.
استاد: ارتکاز برای فردهای خفیّ است.
شاگرد: در همین تطبیق در امام جماعت؛ اگر یک نفر بداند چطور می شود؟
استاد: همین فرض خوبی است. یک کسی هست میداند این امام جماعت در این مسجد احدی از او جز عدالت سراغ ندارد و جماعت هم میخواند. شخص خودش از او حرام دیده است، شما نمیتوانید اقتدا کنید. این فرد خفیّ هست که کاملا پس میزند.
اما اگر شما روی مبنا جلو بروید بگویید عدالت عند الجماعة اگر شرط است، این عدالت عند الجماعة آن هم داخل در جماعت میشود ولی خب این کافرماجرایی بحث است. یعنی شما دیگر میخواهید مبنا را تا آن جایی ببرید که اینها را بگویید. ولی غیر از این است که ما ابتدا، بحث را از ریشه طور دیگری بگذاریم. ما میگوییم عدالتِ عند المأموم شرط است. این دیگر نزد مأموم عدالت ندارد.
اما اگر بگویید شرط عدالت در مأموم نیست «الشرط العدالة الظاهریة فی المجتمع». همین که در ظاهر مردم کسی او را فاسق نمیداند شارع قبول دارد که امامت کند و شما هم به او اقتدا کنید. مثل خودش که امام میشود؛ خب چه فرق میکند؟ خودش دارد میگوید من امام جماعت هستم، شک کردم به مأموم مراجعه میکنم. شک کردم رکعت کذا است، اگر نماز صبح باشد نماز باطل میشود. اما وقتی نیت امامت کرده رجوع به ماموم میکند. اصلا هم نمیداند رکعت یک بود یا دو. به مأموم مراجعه میکند. احکام عدالت را اجرا میکند صحیح هم هست. چرا؟ با این که خودش را فاسق میداند نیت جماعت کرده، واقعا جماعت است و او امام جماعت است. این از موارد فرد خفی است.
یک بار دیگر هم عرض کردم خدا رحمت مرحوم آقا شیخ غلامرضا یزدی از علمای بزرگ صاحب کرامت یزد بودند. از ایشان معروف بود که کسی را دیدند گفتند چرا شما این قدر راه تا این جا میآیید؟ همان نزدیک محل خودت هم مسجد است. چرا نمیروی آن جا نماز بخوانی؟ گفت حاج آقا من امام جماعت را نمیشناسم. فرمودند خدا پدرت را بیامرزد. مگر نمیدانی تا وقتی نمیشناسی میتوانی نماز بخوانی؟! این یعنی انبیاء و اوصیائی که حضرت فرمودند. آقا شیخ این نماز را این طور تسهیل کرده بودند.
برو به 0:28:48
علی ای حال آن چیزی رسیدیم و این جا هم طولش دادیم و از فرمایشات شیخ اعظم هم داریم استفاده میکنیم، این نکته بود که شیخ الطائفه فرمودند «اخبارها» اخبار طائفه میگویند اسلام کافی است که یکی هم همین روایت است. من دیروز عرض کردم میتوانیم به عنوان حدسیات دستهبندی بکنیم که آیا نظر مرحوم شیخ به چه چیزهایی بوده است؟
دیروز 3 تا روایت را به عنوان سنت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواندیم؛ یکی روایت تفسیر الامام علیه السلام[3] بود به عنوان سنت حضرت، دومی روایت «کان رسول الله لا یردّ شهادة المومن»[4]؛بلاریب هر کس حدیث تفسیر الامام را ببیند میگوید سیره حضرت بر قبول شهادت مجهول الحال نبود. این را از نظر دلالت بحث هم کردیم که دلالتش روشن است.
از آن روایت «کان رسول الله لا یردّ شهادة المومن» چه چیزی برمیآمد؟ ولو یکیاش ناظر به کمیت بود. یکی اش ناظر به کیفیت؛ چون عرض میکنم در بنائات عقلائیه، شارع هم در کمّش بناگذاری طولی جدید دارد، و هم در کیف.
عرض کردم بین این دو تا روایت تنافی نیست. چون آن روایت میگوید شهادت مجهول الحال را قبول نمیکردند. این روایت میگوید رد هم نمیکردند. و اتفاقا دیروز در جمعش عرض کردم تا آخر هم حضرت رد نکردند. اصلا رد نکردند. با این که نشناختند، «من الغرباء» بود و هیچ شناختی از او نبود. اصلا در روایت نگفت رد کردند، بلکه به صلح ختمش کردند؛ گفتند قسم بخور و «أصلح بینهما». این دو تا روایت بود.
عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ شَهَادَةِ النِّسَاءِ فِي النِّكَاحِ بِلَا رَجُلٍ مَعَهُنَّ إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مُنْكِرَةً فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ ثُمَّ قَالَ لِي مَا يَقُولُ فِي ذَلِكَ فُقَهَاؤُكُمْ قُلْتُ يَقُولُونَ لَا تَجُوزُ إِلَّا شَهَادَةُ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ فَقَالَ كَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ هَوَّنُوا وَ اسْتَخَفُّوا بِعَزَائِمِ اللَّهِ وَ فَرَائِضِهِ وَ شَدَّدُوا وَ عَظَّمُوا مَا هَوَّنَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَ فِي الطَّلَاقِ بِشَهَادَةِ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ فَأَجَازُوا الطَّلَاقَ بِلَا شَاهِدٍ وَاحِدٍ وَ النِّكَاحُ لَمْ يَجِئْ عَنِ اللَّهِ فِي عَزِيمَةٍ فَسَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي ذَلِكَ الشَّاهِدَيْنِ تَأْدِيباً وَ نَظَراً لِأَنْ لَا يُنْكَرَ الْوَلَدُ وَ الْمِيرَاثُ وَ قَدْ ثَبَتَتْ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَ يُسْتَحَلَّ الْفَرْجُ وَ لَا أَنْ يُشْهَدَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُجِيزُ شَهَادَةَ امْرَأَتَيْنِ فِي النِّكَاحِ عِنْدَ الْإِنْكَارِ وَ لَا يُجِيزُ فِي الطَّلَاقِ إِلَّا بِشَاهِدَيْنِ عَدْلَيْنِ- قُلْتُ فَأَنَّى ذِكْرُ اللَّهِ تَعَالَى فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ فَقَالَ ذَلِكَ فِي الدَّيْنِ إِذَا لَمْ يَكُنْ رَجُلَانِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ وَ رَجُلٌ وَاحِدٌ وَ يَمِينُ الْمُدَّعِي إِذَا لَمْ يَكُنِ امْرَأَتَانِ قَضَى بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بَعْدَهُ عِنْدَكُمْ.[5]
یک روایت دیگر بود که آن هم حضرت فرمودند «سنّ رسول الله تأدیبا». حضرت از بابِ آثاری که اشهاد دارد، این را سنت قرار دادند ولوبخاطر اینکه سخت است واجب نکردند.
باب 24 از شهادت نساء، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ شَهَادَةِ النِّسَاءِ فِي النِّكَاحِ بِلَا رَجُلٍ مَعَهُنَّ إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مُنْكِرَةً» آیا«المرأة»، صفت نساء به عنوان جنس منکر است یعنی او را نمیشناسیم؟ اگر این احتمال باشد نص در بحث است.
اما اگر باشد «إذا کانت المرأة منکِرَةً» فقط این سوال میماند که چه فرقی میکند؟ نکاحی که محقق شده، زن منکر باشد یا مرد؟ شاهد که گرفتند فرقی نمیکند. چرا «إذا کانت المرأة منکرةً»؟ «إذا کان أحد الزوجین منکرة»! از چیزهایی که منکرةً با «عند الانکار» مانعی ندارد یعنی مانعی ندارد که سائل به خاطر مورد که برای او پیش آمده میگوید «إذا کانت المرأة منکرةً». این جا مرأة نه یعنی شاهد، یعنی زوجة، «إذا کانت الزوجة منکرة للنکاح» ولی زنها دارند شهادت میدهند.
شاگرد: یعنی در واقع زن دارد از طرف شوهر طلاق می دهد.
استاد: شوهر میگوید نکاح هست. شاهد زن هم دارد. زن میگوید نکاحی نبوده است.
شاگرد: مدعی باید شاهد بیاورد، شوهر شاهد زنها آورده است.
استاد: شوهر، زن ها را آورده و زوجه او منکرة هست. انکار میکند. چرا سائل این را پرسیده؟ به خاطر این که مورد این طوری بوده است و الا ممکن است یک جای دیگر برعکس باشد. زن بگوید من عیال او هستم. نکاح هم صورت گرفته. شوهر انکار میکند.
«إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مُنْكِرَةً فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ ثُمَّ قَالَ لِي مَا يَقُولُ فِي ذَلِكَ فُقَهَاؤُكُمْ» چرا «منکرة» را به معنای انکار میتوانیم بگیریم؟ چون جواب امام علیه السلام «عند الانکار» بود؛ ال در الانکار، ال عهد باشد به خصوص انکار زوجه برمیگردد.
اما اگر عند الانکار حضرت فرمودند تو گفتی «إذا کانت المرأة منکرة» اما لازم نیست که حتما زن منکر باشد، «عند الاَنکار» یعنی «الانکار سواءٌ تحقق من الزوج أو من الزوجة» این احتمال هست که امام علیه السلام در جواب دارند فرضی که سائل گرفته را توسعه میدهند.
شاگرد: مرأة نمیتواند شاهد باشد به خاطر این که المرأة داشت.
استاد: آن به معنای جنسی است. مانعی نداشت. شهادت النساء جایز است یا نه؟ وقتی المرأة یعنی «المرأة شاهدة جنساً»، حالا من دو احتمال را عرض کنم حالا بعدش ببینید اظهر کدام است؟ هر چه هست برای آن چیزی که مقصود ماست فعلا کاری به این چیزهایش نداریم.
بعد حضرت فرمودند «فَأَجَازُوا الطَّلَاقَ بِلَا شَاهِدٍ وَاحِدٍ وَ النِّكَاحُ لَمْ يَجِئْ عَنِ اللَّهِ فِي عَزِيمَةٍ فَسَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فِي ذَلِكَ الشَّاهِدَيْنِ تَأْدِيباً وَ نَظَراً لِأَنْ لَا يُنْكَرَ الْوَلَدُ وَ الْمِيرَاثُ» و الا چقدر نکاح صورت میگیرد که عادل کجا بود! شاهد نمیگیرند! آن وقت این همه فروج «وَ قَدْ ثَبَتَتْ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَ يُسْتَحَلَّ الْفَرْجُ وَ لَا أَنْ يُشْهَدَ» بدون این که شاهد بگیرند. این همه مسلمین دارند. آنها گفتند این شرط کار است. لازمه کار این است که همه این ها با شاهد باشد؟! بعد فرمودند «وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُجِيزُ شَهَادَةَ امْرَأَتَيْنِ فِي النِّكَاحِ عِنْدَ الْإِنْكَارِ» «عند الانکار»؛ یعنی وقتی نمیشناسیم؟ یا «عند الانکار»؛ یعنی «عند الانکار»، «المرأة منکرة»؟ یا «عند الانکار»؛ یعنی انکار أحد الزوجین؟ این محتملات است.
«وَ لَا يُجِيزُ فِي الطَّلَاقِ» «یجیز شهادة امرأتین» شاید عبارت مجلسی اول باشد، مجلسی دوم فرمودند «قال الوالد العلامة» که این «عند الانکار»؛ یعنی «مع ضمیمة الرجل» این هم دیروز صحبت شد. دیدم که مرحوم مجلسی دارند. گفتند حضرت نمیخواهند بگویند که طبق ضوابط کلی جلو رفتند. «کان امیرالمومنین یجیز شهادة امرأتین»، نه یعنی امرأتین و خلاص، یعنی «شهادة امرأتین منضمة إلی رجل».
شاگرد: رجلی که خودش مدعی است؟
استاد: نه! شاهد است. یعنی اگر الان بگوییم «یجیز شهادة امرأتین» این خلاف ضوابط روشن است. خلاف قاعده است. برای این که خلاف قاعده نباشد مجلسی اول فرمودند یعنی «یجیز شهادة امرأتین منضمتین إلی الرجل عند الانکار» ایشان این طور معنا کردند.
شاگرد: رجل یعنی خود زوج؟
استاد: نه! یعنی شاهد.
شاگرد2: این جا که این را نمیگوید.
استاد: ایشان میگویند قاعده این است.
شاگرد: یعنی روایت مخالف با قواعد دیگر است؟
استاد: مخالف با قواعد است و میگویند این جا معلوم است. حضرت میخواهند بینة درست کنند فرمودند جد ما امیرالمومنین 2 تا زن را هم در شاهد قبول میکردند. یعنی طبق قاعده، 2 تا زن به ازای یک مرد قبول است و حتما لازم نیست 2 تا مرد باشد. ایشان این طوری فرمودند.
آن چیزی که مقصود من از این روایت است فقط همین کلمه است که «سنّ رسول الله تأدبیاً». پس حضرت سنت ندبی هم داشتند.
وقتی یک چیزی سنت شد نمیشود بگوییم سنت پیامبر شد و دیگر باید به آن عمل بکنیم. بله اگر سایر ادله نباشند و گفتند سنت است، عزیمتی میگیریم. اما صحبت سر این است که ما ادله مختلف داریم. مثل شیخ الطائفه دارند میگویند «أخبارها»؛ یعنی این قدر سختگیری که الان در کمیت و کیفیت هست شاید در شرع نباشد.
کمیت چیست؟ بنای عقلا در گوش به حرف دادن یا شاهد گرفتن حتما بر تعدد نیست. شارع آمده میخش را کوبیده. گفته نزد منِ شارع وقتی میخواهید در محکمه اسلامی شاهد بیاورید، 2 تا بیاورید. آن یک شاهد که بنای عقلا دارندرو آن گوش میدهند، قبول نیست. یعنی یک بنایی از شرع است، از کجا این را میگوییم؟ شما سوال کنید، نه از صغیر و کبیر مسلمانها، بلکه از کفاری که مطلع بر شرح حال مسلمانان هستند.
و یکی هم در کیفیت یعنی شارع مقدس میخ این را کوبیده که آن بنای عقلا که شاهد میآورند اگر منِ شارع میگویم شاهد بیاورید باید عادل باشد، من با غیر عادل کار ندارم، ارتکاز متشرعه البته، بیش از ارتکاز! اصلا نمیشود بگویند نیازی به ارتکاز نیست.
شیخ فرمودند متواتر است و کسی منکر این نیست، صدها شاهد از آیات و روایات میآورید که شارع این میخ را کوبیده، در بنای عقلاء کمًّا و کیفاً بناگذاری طولی کرده. فرموده ای عقلاء! منِ شارع به شما میگویم باید شاهد متعدد بیاورید، یکی کم است و ثانیا عادل باشد. میخ این را کوبیدیم و اصلا گیری هم نداریم. آن چیزی است که مشکل ماست این است که صحبت در این است که در طول آن هست یا در عرض است؟
برو به 0:39:24
مشکل ما این است که وقتی میگوییم شرع در کمیت و کیفیت حرف فرموده، بنای عقلا کنار رفت؛ اگر این طور شد هر کجا فقدان نص است اما اگر بگوییم طولیت دارد، شارع نفرمود آی عقلا! خداحافظ. شارع فرمود ای عقلا! من به شما میگویم تعدد. به آن توجه کنید. مرام من در تعدد است و با شما همراه نیستم که بر یکی اکتفا کنم. مرام من بر عدالت است. مرام من این نیست که بدون عدالت مشی کنم. این یک چیزی است که شارع میخش را کوبیده و روشن هم هست. هیچ متدینی در این شک ندارد. و الا کفار بیایند با 10 مسلمان صحبت کنند، میبینید در لسان مسلمانها شاهد عادل هست. قرآن فرموده 2 تا شاهد عادل بیاور. همه به آن ضمیمه میکنند. این بالاتر از ارتکاز است.
اما صحبت سر این است که شارع مقدس در آن نظمی که برای شرع خودش داده، چطوری نظم داده؟ کلا بناء را کنار گذاشته؟ عرض ما این است که کنار نگذاشته، حالا میخواهم شواهدی برای حرف شیخ بیاورم.
شاگرد: «سنَّ تأدبیا» در چه موردی است؟
استاد: در نکاح است. برای این که میخواهد ازدواج صورت بگیرد. حضرت فرمودند نکاح است لااقل دو تا شاهد باشند که بعدا نفقه دارد. احکام دارد.
شاگرد: این میخی که در حالت طبیعی «سنّ» است. میخی که شارع کوبیده برای حالت نکاح نبوده؟
استاد: نه! فرمودند خدای متعال برای نکاح فرمود آی بندگان من! وقتی طلاق میدهید 2 تا شاهد عادل بیاورید. اما خدا نفرموده ای بندههای من! وقتی نکاح هم میکنید دو تا شاهد عادل بیاورید. پس حضرت چه کار کردند؟ حضرت یک سنت فضیلتی بیان کردند. گفتند خوب است که آن هم منظم باشد. از ناحیه حضرت بود. سنت بود اما سنتی برای محکمکاری؛ حضرت فرمودند «لئلا ینکر الولد و المیراث» بچه و ولد و میراث منظم باشد. شاهد میآورد میگوید عقد صورت گرفته است.
شاگرد: مورد «و استشهدوا شهیدین من رجال» باید ببینیم کجا است؟
استاد: و استشهدوا برای دین بود. «و اشهدوا ذوی عدل منکم»[6] در طلاق بود. در نکاح هیچی نداریم. اصلا هیچی در آیات شریفه نیست. همین است که میگوییم «سنّ». مقصودم من هم همین بود که یک جایی این طور سنت نشان بدهیم. حالا برای این طولیت من چند تا چیز فهرستوار عرض میکنم شما هم روایتش را مراجعه کنید تا بحث بیشتری صورت بگیرد.
مثلا روایتی بیاید بگوید که اصلا شهادت 2 تا زن قبول نیست الا «فی الامر الیسیر و الامر الدون» مگر در چیزی که کم است، مهم نیست. آیا این روایت خلاف قاعده است یا وفاق قاعده است؟ این سوالات از نظر فضای کلاس فقه مهم است.
جالب این است که 4 مورد هست. در 4 مورد شرع این است که شهادت قبول نیست. روایت آمده است. مرحوم مجلسی فرمودند که «لم أرَ أحداً أفتی به» من در عمرم کسی را ندیدم به این روایت فتوا داده باشد. بسیار خوب «لم أرَ أحداً أفتی به» مانعی ندارد ولی خب روایت که در کتاب آمده است، الان در وسائل هست.
در 4 مورد شهادت زن قبول نیست، شهادت طفل قبول نیست، شهادت عبد قبول نیست، شهادت ولد الزنا هم قبول نیست. هیچ کدام اینها شهادتشان قبول نیست. جالب این است که در هر 4 موردش جدا جدا روایت آمده است «إلا فی الشیء الیسیر و الامر الدون». این را چرا دارم عرض میکنم؟ قانون است که میگوید «لم أرَ أحداً» فرقی نمیکند. شهادت او قبول نیست. اما روایت میگوید اگر کم بود این مطابق قاعده است. روی مبنای کار عقلاست یا نه این خلاف قاعده است؟ تخصیص خلاف قاعده فقهی است؟ خیلی دیدگاه تفاوت میکند. چهارتا روایتی که «لم أرَ مَن أفتی به» معرض عنه است. وقتی معرض عنه است، شیء یسیرِ یسیر هم باشد، تمام است. دلیل نداریم، اصحاب هم اعراض کردند چه عظیم باشد چه یسیر باشد.
اما اگر گفتیم که اساساً روایات بناء طولی است، اعراض از بناء که نشده. این روایت دارد توضیح میدهد نه این که تخصیص بزند. روایت دارد توضیح میدهد شارع که بناگذاری کرده مقصودِ او این نبوده که بناء عقلاء را در شیء یسیر هم بناگذاری کند. چقدر تفاوت میکند؟! این جا دیگر معنا ندارد که بگوییم این روایت مورد اعراض اصحاب است. اصحاب از بنای عقلاء اعراض کردند، از بنای عقلاء که اعراض نکردند! حال این 4 تا را ببینید.
ولد الزنا، طفل، عبد و زن؛ در هر 4 تا بابش در وسائل هست، «الشیء الیسیر، الامر الدون، ما لیس بکثیر،» اگر این عبارات را بزنید، سریع میآید.
والحمدلله رب العالمین
کلید: شهادت درنکاح، شهادت در طلاق، شیخ طوسی، شیخ انصاری، الخلاف، روایت علقمه، روایت تفسیر امام، جمع روایی، وسائل، مجلسی اول، مجلسی ثانی، بنای عقلاء، شهادت طفل، شهادت ولد الزنا، شهادت نساء، شهادت عبد، شهادت در اموریسیر، عدالت اجتماعی، عدالت عند المأموم، شهادت مقترف بالذنب، جواز شهادت مسلم، «من لم تره بعینک یرتکب ذنبا»، بناء طولی، سنت عزیمتی، سنت فضیلتی، سنت تأدیبی، زبان شناسی، مبادی استظهار، قرینیت صدر کلام.
[1] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 127-128
[2] وسائل الشيعة، ج27، ص: 395-396
[3] وسائل الشيعة، ج27، ص: 239-240
[4] وسائل الشيعة، ج27، ص: 339
[5] وسائل الشيعة، ج27، ص: 360
[6] سورة طلاق، آیة 2
دیدگاهتان را بنویسید