مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 67
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و أمّا رواية علقمة، فالظاهر أنّ المراد منها بقرينة قوله عليه السلام: «فهو من أهل العدالة و الستر» من لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا، و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من أهل الستر؟ و يؤيّده قوله: «و إن كان في نفسه مذنبا» يعني فيما بينه و بين اللّٰه تعالى، فالرواية في مقام أنّ مجرّد المعصية و لو في الباطن لا يقدح، كما يشعر به قوله عليه السلام: «و إلّا لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء» فإنّ هذه الملازمة لا تستقيم إلّا إذا كان مجرّد الذنب، و لو في الباطن قادحا. و أمّا مصحّحة حريز فيرد عليها ما ذكرنا أخيرا في رواية سلمة بن كهيل، و أما صدر رواية علقمة فيعرف المراد بقرينة ذيلها الذي عرفت المراد منه.[1]
وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي- عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ- فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ- جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ- تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ- لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ- لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع- لِأَنَّهُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ- فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً- أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ- فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ- وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً- وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ- دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ.[2]
«و أمّا رواية علقمة، فالظاهر أنّ المراد منها بقرينة قوله عليه السلام فهو من أهل العدالة و الستر» من لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا، و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من أهل الستر» چطور چنین چیزی ممکن است؟ روایت علقمه چه بود؟ مرحوم شیخ به صورت دو بخش مجزا، اول آخر روایت را آوردند، بعدش قسمت اول را آوردند. در وسائل هم که قبلا عرض کرده بودم باب 41 حدیث 13 بود.
روایت این بود «عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ، قَالَ الصَّادِقُ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ» چه کسی شهادتش قبول میشود چه کسی نمیشود؟ این جوابهای ائمه علیهم السلام، خیلی آن شروع کلام حضرت مهم است. مقصود اصلی شارع را در آن شروع عبارات حضرت، آن جا بیشتر باید تفحص کنیم. میگوید «تقبل و من لا تقبل» «فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ»، حضرت حرفشان را زدند، حالا «قلتُ»، و اینها برای بعدش است.
« ُکلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ»، حالا دارد مقابل نص اجتهاد میکند. اشکال میکند که آخر شما میگویید شهادت کسی که نزدیک گناه میرود، داخل گناه میشود را قبول کنیم؟! باز حضرت بردند کار را سختتر کردند. یعنی نه تنها گفتند اگر میدانی اقتراف دارد، نه دیگر، حضرت کار را بدتر کردند، آخر تو چه میگویی تو که شهادت مقترف قبول نیست. «فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع لِأَنَّهُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ» آنها هستند که معصوم هستند. یعنی باز امر را آسانتر میکنند و الا اگر این دید این طرف بود میگفتند خب حالا اگر اقتراف است، من نگفتم.
بعد حرف خودشان را خلاصه کردند «فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً» با چشم خودت دیدی گناه کرده است. فرمایش دیروز مرحوم شیخ یعنی برو مواظبش باش؟! «لم تره بعینک» آیا یعنی نگاهش بکن؟! یعنی باید بروی علم پیدا کنی به عدمِ رؤیت؟ «لم تره»؛ یعنی علم به عدم رویت، باید این طور معنا کنیم؟ یا به معنای همین که ندیدی؟! نه این که دنبالش برو ببین گناه میبینی یا نه؟ 14:32«فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ»؛ مرحوم آقای شعرانی این جا حاشیه دارند که این نمیشود و روایت را طوری معنا کنند که با فتوای مشهور جور دربیاید.
مسألة 10 كفاية حسن الظاهر في الشهود
إذا شهد عند الحاكم شاهدان يعرف إسلامهما، و لا يعرف فيهما جرح، حكم بشهادتهما، و لا يقف على البحث إلا أن يجرح المحكوم عليه فيهما، بأن يقول: هما فاسقان، فحينئذ يجب عليه البحث.
و قال أبو حنيفة: ان كانت شهادتهما في الأموال، و النكاح، و الطلاق، و النسب كما قلناه. و إن كانت في قصاص، أو حد لا يحكم حتى يبحث عن عدالتهما.
و قال أبو يوسف و محمد و الشافعي: لا يجوز له أن يحكم حتى يبحث عنهما، فإذا عرفهما عدلين حكم، و الا توقف في جميع الأشياء، و لم يخصوا به شيئا دون شيء.
دليلنا: إجماع الفرقة و أخبارهم.
و أيضا الأصل في الإسلام العدالة، و الفسق طار عليه يحتاج إلى دليل.
و أيضا نحن نعلم أنه ما كان البحث في أيام النبي عليه السلام، و لا أيام الصحابة، و لا أيام التابعين، و انما هو شيء أحدثه شريك بن عبد الله القاضي، فلو كان شرطا ما أجمع أهل الأعصار على تركه.[3]
حالا این روایتش را که الان شیخ جوابش میدهند من یک عبارت عرض بکنم. از چه کسی؟ از کسی که همین طور اهل کوچه و بازار نیست. مؤلف تهذیب و استبصار است. شیخ الطائفه کم کسی نیست. ایشان یک جمله دارند. اصل حرفشان که خیلی عجیب است. اما یک نکتهای که میگویند جزافگو نیستند. شما میتوانید بروید مقابل شیخ بگویید ما ادعای اجماعشان را قبول نداریم. اما این که میگویند اخبارالطائفه یک چیزی میخواهند بگویند، میتوانید بگویید دلالت ندارد اما منظور ایشان چیست؟ عبارت شیخ در کتاب خلاف جلد شش صفحه 217 خیلی روشن است. اصلا قابل مناقشه نیست. چون خیلی محکم حرف زدند.
فرمودند «إذا شهد عند الحاكم شاهدان يعرف إسلامهما، و لا يعرف فيهما جرح» بدی آنها را نمیدانیم. اسلام آنها را هم میدانیم «حكم بشهادتهما». میگویند مسلمان هستند، بدی او را هم نمیگویند. «و لا يقف على البحث» باید صبر بکند برود جستجو کند؟ یا همین که مسلمان هستند و بدی هم از آنها ندیدیم، کافی است؟ «و لا يقف على البحث إلا أن يجرح المحكوم عليه فيهما،» مدعی علیه یعنی آن کسی که میگوید دارند بر علیه او شهادت میدهند میگوید اینها فاسق هستند. شما میگویید از مسلمانی هم خیر ندیدیم. من میدانم اینها فاسق هستند. بله اگر قبول نکرد و گفت اینها فاسق هستند آن وقت باید بحث و فحص کنند. «بأن يقول: هما فاسقان، فحينئذ يجب عليه البحث». حالا دیگر حاکم چون جرح کرده باید برود از عدم معروفیت آنها را در بیاورد. بعد شروع میکنند چون خلاف اقوال اهل سنت را هم میگویند.
برو به 0:07:04
«و قال أبو حنيفة: ان كانت شهادتهما في الأموال، و النكاح، و الطلاق، و النسب كما قلناه» یعنی دو تا مسلمانی که از آنها بدی ندیدیم کافی هست اما «و إن كانت في قصاص،» دو تا مسلمان هستند، بدی از آنها ندیدیم اما خبر نداریم چه هستند. اگر قصاص هستند باید صبر کنیم. «قال ابوحنیفة إن کانت فی قصاص أو حد لا يحكم حتى يبحث عن عدالتهما» اول باید برود بحث از عدالت مجهول الحال بکند، به صرف اسلام اکتفا نکند. این نظر ابوحنیفه است.
شاگرد: اگر با دقت اعتراض کنند.
استاد: این حکم الله بود. قصاص ممکن است. ابوحنیفه میگوید اگر تفسیق هم نکند باز حاکم وظیفه دارد تفحص کند. یعنی وظیفه خود حاکم است که چون قصاص و حد است برود ببیند که این شاهدها عادل هستند یا نه. این حرف ابوحنیفه است.
«و قال أبو يوسف» شاگرد ابوحنیفه «و محمد» محمد بن حسن شبیبانی شاگرد دومش «و الشافعي: لا يجوز له أن يحكم حتى يبحث عنهما،» مجهول الحالی که صرفا مسلمان است، بدی هم از او ندیدیم ولی نمیدانیم عادل است یا نه، اینها گفتند اول باید حاکم فحص کند، فتوای آنها موافق همین است که الان بین ما مشهور است. آنها گفتند «لا یجوز حتی یبحث عنهما فإذا عرفهما عدلين حكم، و الا توقف في جميع الأشياء، و لم يخصوا به شيئا دون شيء» اموال و نکاح و قصاص هیچ فرقی ندارد. شیخ اول چه فرمودند؟ فرمودند «إذا شهد عند الحاكم شاهدان يعرف إسلامهما، و لا يعرف فيهما جرح، حكم بشهادتهما، و لا يقف على البحث إلا أن يجرح المحكوم عليه فيهما،» بعد فرمودند «دلیلنا» چرا ما این را میگوییم؟ «إجماع الفرقة و أخبارهم.
و أيضا الأصل في الإسلام العدالة، و الفسق طار عليه يحتاج إلى دليل.
و أيضا نحن نعلم أنه ما كان البحث في أيام النبي عليه السلام، و لا أيام الصحابة، و لا أيام التابعين، و انما هو شيء أحدثه شريك بن عبد الله القاضي، فلو كان شرطا ما أجمع أهل الأعصار على تركه»
شاگرد: روایتی که دیروز از آقا رسول الله خواندیم که همه تعریف میکردند، بحث میکردند سندا قبول ندارند؟ همچنین چیزی زمان رسول الله نبوده؟
استاد: حالا آن که در تفسیر الامام است، خود تفسیر الامام خیلی محل بحث است، مخالفهای بسیار شدید دارد. ظاهر تفسیر الامام این است که خیلی از اشکالاتی که به آن میگیرند قابل جواب است و به تعبیر حاج آقا مثل سایر کتب روایی باید در این نگاه بشود. حالا بحث تفسیر جای خودش است. علی ای حال شیخ این طور میفرمایند که «فلو كان شرطا ما أجمع أهل الأعصار على تركه».2048
حالا من این را خواندم تا عبارت خلاف در ذهن شریفتان بیاید. مقصود من یک کلمهاش بود. عرض کردم مولف تهذیب و استبصار این را میگوید. نه یک فرد عادی. فرمودند «دلیلنا اجماع الفرقة» ما میگوییم این اجماع شما را قبول نداریم. خیلی ها هم فوری میگویند شیخ ادعای اجماع کردند. میگویند اجماع بر علیه آنها است؛ خب ما با کلمه اجماع اصلا کار نداریم ولی شیخ جزافگو که نیستند، دارند میگویند «دلیلنا اجماع الفرقة و اخبارهم».
بالاخره اخبار را چه کار کنیم؟ شما میگویید دلالت ندارد، خیلی خب دلالت هم نداشته باشد، ببینیم مقصود ایشان از این اخبار چه بوده. بعد که جمع کردیم چه بسا دلالت دارد. ما هنوز ندیده، مقصود ایشان را نفهمیده همین طور رد می کنیم.
لذا آن چیزی که من الان میخواهم تاکید کنم این است که در فضای تحقیق طلبگی به عنوان بحثِ در کلاس فقه … ما اصلا کاری به فتوا نداریم. فتوای برای مجتهدین است. ما که طلبه هستیم فقط مباحثه حدیث میکنیم. رفت و برگشت و قلتُ و اقول و از این بحثهای طلبگی داریم.
شیخ چه میگویند؟ منظورشان از این «اخبارهم» چیست؟ 7 – 8 – 10 تا را من یادداشت کردم. حالا اگر شد سریع هم میگویم شما اگر یادداشت بکنید بعدا هم در فکرش باشید ان شاء الله این 5 – 6 تا را به 100 تا برسانید. تشابک شواهد یعنی همین؛ یعنی شیخ که میفرمایند «اخبارهم»، این همه روایات از گوشه و کنار شواهد روشنی بر این مقصود ایشان دارد. ما یک روایت بگیریم و بخواهیم کار را تمام کنیم، نمی شود.
لذا دیروز هم آن روایت تفسیر را عرض کردم مقابلش روایات دیگری هم دارد و ما باید همه را نگاه کنیم. حالا من قبل از این که جواب شیخ را عرض کنم سریع اینها را میگویم، شما هم یادداشت بکنید ببینید هر چه بر «له» او و «علیه» اوست پیدا کردید برای ما هم بفرمایید. روایتی که دیروز خواندیم در احکام الحکم از تفسیر الامام علیه السلام صفحه 175 بود.
شاگرد: شواهد برای اصالة العدالة میخواهید بگویید؟
استاد: نه، ما میخواهیم ببینیم این اخباری که شیخ گفتند فعلا برای «له» خود ایشان، ایشان چه فهمیده بودند ولو شما بعدا مناقشه کنید. ایشان چه برداشتی داشتند که گفتند اخبار الطائفه؟ میتوانیم حدس بزنیم؟ میتوانیم پیدا کنیم؟ چیزهایی که ولو بعدا مناقشه بکنیم فعلا به حسب ظاهر در تایید حرف شیخ باشد که اسلام در شهادت کافی است اینها مقصود من است.
الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ ع فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا تَخَاصَمَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ- قَالَ لِلْمُدَّعِي أَ لَكَ حُجَّةٌ- فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً يَرْضَاهَا وَ يَعْرِفُهَا- أَنْفَذَ الْحُكْمَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ- وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ حَلَّفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ بِاللَّهِ- مَا لِهَذَا قِبَلَهُ ذَلِكَ الَّذِي ادَّعَاهُ وَ لَا شَيْءٌ مِنْهُ- وَ إِذَا جَاءَ بِشُهُودٍ لَا يَعْرِفُهُمْ بِخَيْرٍ وَ لَا شَرٍّ- قَالَ لِلشُّهُودِ أَيْنَ قَبَائِلُكُمَا فَيَصِفَانِ- أَيْنَ سُوقُكُمَا فَيَصِفَانِ- أَيْنَ مَنْزِلُكُمَا فَيَصِفَانِ- ثُمَّ يُقِيمُ الْخُصُومَ وَ الشُّهُودَ بَيْنَ يَدَيْهِ- ثُمَّ يَأْمُرُ (فَيُكْتَبُ أَسَامِي الْمُدَّعِي وَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ الشُّهُودِ- وَ يَصِفُ مَا شَهِدُوا) بِهِ- ثُمَّ يَدْفَعُ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ الْخِيَارِ- ثُمَّ مِثْلَ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ آخَرَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِهِ- ثُمَّ يَقُولُ لِيَذْهَبْ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا- مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُ الْآخَرُ- إِلَى قَبَائِلِهِمَا وَ أَسْوَاقِهِمَا- وَ مَحَالِّهِمَا وَ الرَّبَضِ الَّذِي يَنْزِلَانِهِ- فَيَسْأَلَ عَنْهُمَا فَيَذْهَبَانِ وَ يَسْأَلَانِ- فَإِنْ أَتَوْا خَيْراً وَ ذَكَرُوا فَضْلًا- رَجَعُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَاهُ- أَحْضَرَ الْقَوْمَ الَّذِي أَثْنَوْا عَلَيْهِمَا وَ أَحْضَرَ الشُّهُودَ- فَقَالَ لِلْقَوْمِ الْمُثْنِينَ عَلَيْهِمَا- هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ وَ هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ- أَ تَعْرِفُونَهُمَا فَيَقُولُونَ نَعَمْ- فَيَقُولُ إِنَّ فُلَاناً وَ فُلَاناً جَاءَنِي عَنْكُمْ- فِيمَا بَيْنَنَا بِجَمِيلٍ وَ ذِكْرٍ صَالِحٍ أَ فَكَمَا قَالا- فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ- قَضَى حِينَئِذٍ بِشَهَادَتِهِمَا عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ- فَإِنْ رَجَعَا بِخَبَرٍ سَيِّئٍ وَ ثَنَاءٍ قَبِيحٍ دَعَا بِهِمْ- فَيَقُولُ أَ تَعْرِفُونَ فُلَاناً وَ فُلَاناً فَيَقُولُونَ نَعَمْ- فَيَقُولُ اقْعُدُوا حَتَّى يَحْضُرَا- فَيَقْعُدُونَ فَيُحْضِرُهُمَا- فَيَقُولُ لِلْقَوْمِ أَ هُمَا هُمَا فَيَقُولُونَ نَعَمْ- فَإِذَا ثَبَتَ عِنْدَهُ ذَلِكَ لَمْ يَهْتِكْ (سِتْرَ الشَّاهِدَيْنِ)- وَ لَا عَابَهُمَا وَ لَا وَبَّخَهُمَا- وَ لَكِنْ يَدْعُو الْخُصُومَ إِلَى الصُّلْحِ- فَلَا يَزَالُ بِهِمْ حَتَّى يَصْطَلِحُوا- لِئَلَّا يَفْتَضِحَ الشُّهُودُ وَ يَسْتُرُ عَلَيْهِمْ- وَ كَانَ رَءُوفاً رَحِيماً عَطُوفاً عَلَى أُمَّتِهِ- فَإِنْ كَانَ الشُّهُودُ مِنْ أَخْلَاطِ النَّاسِ- غُرَبَاءَ لَا يُعْرَفُونَ- وَ لَا قَبِيلَةَ لَهُمَا وَ لَا سُوقَ وَ لَا دَارَ- أَقْبَلَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِيهِمَا- فَإِنْ قَالَ (مَا عَرَفْنَا) إِلَّا خَيْراً- غَيْرَ أَنَّهُمَا قَدْ غَلِطَا فِيمَا شَهِدَا عَلَيَّ- أَنْفَذَ شَهَادَتَهُمَا- وَ إِنْ جَرَحَهُمَا وَ طَعَنَ عَلَيْهِمَا- أَصْلَحَ بَيْنَ الْخَصْمِ وَ خَصْمِهِ- وَ أَحْلَفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ- وَ قَطَعَ الْخُصُومَةَ بَيْنَهُمَا.[4]
سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فِي بَصَائِرِ الدَّرَجَاتِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي كِتَابِهِ إِلَيْهِ قَالَ: وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنَّهُمْ يَسْتَحِلُّونَ الشَّهَادَاتِ- بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَلَى غَيْرِهِمْ- فَإِنَّ ذَلِكَ لَا يَجُوزُ وَ لَا يَحِلُّ- وَ لَيْسَ هُوَ عَلَى مَا تَأَوَّلُوا إِلَّا لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ ذَكَرَ حُكْمَ الْوَصِيَّةِ ثُمَّ قَالَ- وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص- يَقْضِي بِشَهَادَةِ رَجُلٍ وَاحِدٍ مَعَ يَمِينِ الْمُدَّعِي- وَ لَا يُبْطِلُ حَقَّ مُسْلِمٍ- وَ لَا يَرُدُّ شَهَادَةَ مُؤْمِنٍ- فَإِذَا أَخَذَ يَمِينَ الْمُدَّعِي وَ شَهَادَةَ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ- قَضَى لَهُ بِحَقِّهِ وَ لَيْسَ يَعْمَلُ بِهَذَا- فَإِذَا كَانَ لِرَجُلٍ مُسْلِمٍ قِبَلَ آخَرَ حَقٌّ- فَجَحَدَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَاهِدٌ غَيْرُ وَاحِدٍ- فَهُوَ إِذَا رَفَعَهُ إِلَى بَعْضِ وُلَاةِ الْجَوْرِ أَبْطَلَ حَقَّهُ وَ لَمْ يَقْضُوا فِيهِ بِقَضَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص- كَانَ فِي الْحَقِّ أَنْ لَا يُبْطِلَ حَقَّ رَجُلٍ مُسْلِمٍ- فَيَسْتَخْرِجَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ حَقَّ رَجُلٍ مُسْلِمٍ- وَ يَأْجُرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ يُحْيِيَ عَدْلًا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَعْمَلُ بِهِ.[5]
دیروز یک روایتی خواندیم که سیره حضرت را بیان میکرد، روایت چه بود؟ حضرت صلوات الله علیه فرمودند «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا تَخَاصَمَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ» «کان رسول الله»؛ یعنی چه؟ یعنی روش حضرت بود. دیروز عرض کردم باید همه روایات را ببینیم، همین جور تعبیری «کان رسول الله»، در وسائل داریم. این روایت باب 6 احکام کیفیة الحکم است. در ابواب الشهادات که بعد از همین باب است، باب 18 حدیث سوم «سعد بن عبدالله فی بصائر الدرجات»، چون دو تا بصائر الدرجات داریم. یک بصائر الدرجات صفار که الان داریم و یک بصائر الدرجات سعد داریم که در دستها نیست فقط مختصرش هست به نام منتخب البصائرِ حسن بن سلیمان که آن هست. سعد بن عبدالله ظاهرا خود کتاب را داشتند. شاید هم با واسطه نقل دیگران نقل میکند.
برو به 0:14:35
مقصود من خواندن روایت نیست، مقصود من همین به کار بردن «کان» است. «ثمّ قال علیه السلام و کان رسول الله» آن جا حضرت میگویند «کان رسول الله» این جا حضرت میگویند «و کان رسول الله» خب میشود که ما یکی «و کان» را ببینیم و بگوییم این یکی را کار نداریم؟ نمیشود. اگر هر دو حدیث است، و فعلا با غض نظر از سندش، «کان رسول الله»، این هم «و کان رسول الله»
«و کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقضی» با این که آیه آمده رجلین، عدلین حضرت میفرمایند «و کان یقضی بشهادة رجلٍ واحد مع یمین المدعی و لایبطل حق مسلم و لا یردّ شهادة مؤمن» این هم «کان رسول الله» پس در حدیث اول محکمکاری میکردند اما این جا «کان لا یردّ شهادة المومن» هر یک نفر هم میآمد حضرت حاضر نمیشدند به او بگویند برو دنبال کارَت.
در دنبالش حضرت توضیح میدهند، میگویند «فَإِذَا أَخَذَ يَمِينَ الْمُدَّعِي وَ شَهَادَةَ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ قَضَى لَهُ بِحَقِّهِ» حکم میکردند اما «وَ لَيْسَ يَعْمَلُ بِهَذَا» میگویند عامه و اهل سنت این طوری رفتار نمیکنند. آنها میگویند حتما باید دو تا شاهد عادل باشد. خود حضرت یکی را رد نمیکردند اما قضاوت میکردند. «وَ لَيْسَ يَعْمَلُ بِهَذَا فَإِذَا كَانَ لِرَجُلٍ مُسْلِمٍ قِبَلَ آخَرَ حَقٌّ فَجَحَدَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَاهِدٌ غَيْرُ وَاحِدٍ فَهُوَ إِذَا رَفَعَهُ إِلَى بَعْضِ وُلَاةِ الْجَوْرِ أَبْطَلَ حَقَّهُ» میگوید برو! تو یک نفر شاهد بیشتر نداری اما «کان رسول الله لا یردّ شهادة مومن»، این هم «کان»! جمع بین این دو تا چیست؟ بین دو تا «کان» تعارض است؟! من عرضم این است که تعارض نیست.
شاگرد: تعارض چطوری میشود؟ همان بحث این است که از حیث اثبات عدالت حضرت میفرستادند تفحص کنند، این جا حضرت میفرمایند به عدل واحد و قسم هم حضرت عمل میکردند.
استاد: «لا یردّ شهادة واحد» را ببینید. «شهادة مومن»! کلمه عدل هم این جا ندارد. مومن باشد، آن هم مومن زمان حضرت. مومنِ زمان حضرت در ظاهر حال شامل منافقین هم بود. آیه شریفه چه میفرماید؟ «ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ»[6] یعنی آنهایی که بودند مومنین بودند، بینشان آدمهای خبیث و طیب بود. یعنی مومن ظاهری که ظاهرش مومن بوده است اما خبیث بود و باطنا مومن نبود. در آیه شریفه دیگر میفرماید «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ»[7] آنهایی که بعدا مرتد شدند میگوییم همان زمان هم منافق بودند اما آیه میگویند «یا ایها الذین آمنوا». «آمنوا»؛ یعنی آنهایی که دور حضرت است. «من یرتد منکم عن دینه» آن ارتداد چیست؟ ارتداد حدوثی است بعد از شهادت حضرت و رحلتشان یا ارتداد ظهوری است؟ هر دو تاش. عدهای حدوثی بود که مبتلا به فتنه شدند «لو أنّ الناس اعتزلوهم» خیلی روایت عظیمی است، من زیاد تکرار میکنم. در صحیح بخاری است که ابوهریره این حدیث را نقل کرده است، در صحیح بخاری و صحیح مسلم ببینید.
و من صحيح مسلم، عن أبي بكر بن أبي شيبة، عن شعبة، عن أبي النباح، عن أبي زرعة، عن أبي هريرة، عن النبي صلى الله عليه و آله قال: يهلك أمتي هذا الحي من قريش. قالوا: فما تأمرنا؟. قال: لو أن الناس اعتزلوهم. [8]
حضرت فرمودند که «يهلك أمتي[9] هذا الحي من قريش» این گروه قریش مردم را هلاک میکنند. که عرض کردم در صحیح بخاری دو تا «هذا الحی من قریش» دارد، یکی این جا حضرت فرمودند «یهلک الناس هذا الحی من قریش» این گروه مردم و امت من را هلاک میکنند. یک جای دیگر در صحیح بخاری «حیٌّ من قریش» دارد؛ در سقیفه عمر نقل کرده که ابوبکر خطبه خواند گفت «لن یعرف هذا الامر الا لهذا الحی من قریش» ریاست برای ما است، 3 نفر بودند که حاضر بودند، ابوبکر بود و عمر بود و ابوعبیده جراح؛ صریحا عمر نقل میکند «لهذا الحیّ من قریش» شما انصار و مدنی هستید، دو بار در صحیح بخاری آمده «هذا الحیّ من قریش» یکی در سقیفه گفته شده و یکی هم حضرت گفتند «یهلک الناس هذا الحی من قریش» حالا دنبالش مقصود من بود. این که گفتم ارتداد حدوثی و ظهوری داریم.
بعد میگویند «قالوا: فما تأمرنا» حالا که شما میگویید «هذا الحی من قریش» مردم را هلاک میکنند، دستور میدهید چه کار کنیم؟ حضرت یک جملهای گفتند آنهایی که میخواهند گریه کنند پایش بنشینند گریه کنند «قال: لو أن الناس اعتزلوهم» ای کاش مردم از اینها فاصله بگیرند. همراهیشان نکنند که اینها به مقاصد خودشان برسند. خب آنهایی که همراهی کردند آنها مرتد هستند. اما آنها دیگر مرتد حدوثی هستند یعنی اول نفاق نداشتند. بعد که فتنه پیش آمد همراه آنها شدند «لو أن الناس اعتزلوهم» ای کاش مردم از اینها اعتزال میکردند.
آن بنی اسلم هم که در مدینه آمدند خوشحال شد و گفت کار ما گرفت. بسیاری از کارهایی که پیش بردند به خاطر همین وفد بنی اسلم بود که وارد مدینه شدند.
مؤمن اطلاقی داشت که «لایردّ شهادة مومن». قرار نبود وقتی یک کسی میآید فعلا مسلمان است حضرت بگویند تو منافق هستی. اصلا بنای حضرت این نبود. میگفتند مومنِ آن زمان همان ظاهر اسلام بود که شک نداریم. «کان لا یردّ» این قسمتش مقصود من است. یعنی شیوه حضرت این بود که «لا یردّ» ولو یک نفر بود. آن مقصود اصلی من روشن بشود این که حضرت شهادت یکی را قبول میکردند اینها همه درست است. یکی از چیزهایی مدخول «کان رسول الله» هست، «کان لا یردّ شهادة مومن» است.
شاگرد: مقام بیان چطوری احراز میشود؟ یعنی آن چیزی که از مقام بیان از این روایت فهمیدیم این است که نسبت به دو تا حضرت دارند میگویند 2 تا نیاز نیست، یکی با قسم واحد هم کافی است. اما از این حیث که ویژگیهای آن شاهد واحد را داشته باشد.
استاد: من با «لا یردّ» کار دارم.
شاگرد: همان «لا یردّ» شهادت واحد، خب این شاهد واحد چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟استاد: باید عادل باشد، حدیثی که دیروز از تفسیر الامام خواندیم صریح در این بود که لازم نیست عادل باشد. چرا؟ چون صریحا میگفت کسانی میآیند حضرت نمیشناختند ولی رد نمیکردند. تا آخر پایش ایستادند. حدیث دیروز خیلی جالب بود، آخر کار گفتند «کان من أخلاط الناس» یعنی هیچ کس نمیشناخت، نه قبیلهای داشت، نه هیچی. یک نفر مجهول الحال خدمت حضرت آورده بودند دارد شهادت میدهد، ببینید چقدر پایان این روایت جالب بود. حضرت فرمودند «فَإِنْ كَانَ الشُّهُودُ مِنْ أَخْلَاطِ النَّاسِ غُرَبَاءَ لَا يُعْرَفُونَ وَ لَا قَبِيلَةَ لَهُمَا وَ لَا سُوقَ وَ لَا دَارَ» میگفتند برو؟ رد است؟ دقیقا مجهول الحال است که هیچ کس از آنها خبر نداشت. «کان یردّ؟» «کان لا یردّ» شاهدش همین روایت است «فَإِنْ قَالَ» حضرت به مدعی علیه میفرمودند «ما تقول فیهما» در اینها غریب هستند و روی حساب ظاهر من اینها را نمیشناسم، خودت جرحی بر آنها داری یا نه؟
برو به 0:23:13
شاگرد: مسلمان بودند؟
استاد: بله
شاگرد: مسلم است آن کسی که اصلا معلوم نبود از کجاست و چطوری است، مسلمان بودنش معلوم است؟
استاد: در این روایت کلمه اسلام نیست، فقط محکمکاری در ایفا و استیفای حق است.
خب اگر میگفت «مَا عَرَفْنَا إِلَّا خَيْراً غَيْرَ أَنَّهُمَا قَدْ غَلِطَا فِيمَا شَهِدَا عَلَيَّ أَنْفَذَ شَهَادَتَهُمَا» همین که مدعی علیه، جرحی بر آنها وارد نمیکرد ولو میگفت علیه من شهادت دادند اشتباه کردند، آدم خوبی هستند ولی اشتباه کردند «أنفذ شهادتهما». حضرت میگفت ببینید «لا یردّ» دو تا هم بودند «وَ إِنْ جَرَحَهُمَا»، مهم این جا بود میگفت اینها فاسق هستند، مدعی دو نفر مجهول الحال آورده، هیچ قبیلهای هم ندارند، محضر حضرت مدعی علیه هم میگوید اینها فاسق هستند «جرحهما»؛ باز حضرت چه کار میکردند؟ میگویند بروید تمام شد، ادعا باطل شد. نه! ولو مسلمی است که نمیشناسند و این یک نفر هم دارد جرح آنها میکند باز «لایردّ».
چقدر این دو تا روایت با هم هماهنگ هستند! کجا بینش تعارض است؟ دو تا سیره درست جفت و جور است. «لایردّ»؛ چرا «لا یردّ»؟ اگر «جرحهما وَ طَعَنَ عَلَيْهِمَا أَصْلَحَ بَيْنَ الْخَصْمِ وَ خَصْمِهِ وَ أَحْلَفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ قَطَعَ الْخُصُومَةَ بَيْنَهُمَا» با صلح قطع خصومت میکردند و الا اگر قرار بود مجهول الحال نافذ نباشد، چرا سراغ صلح بروم؟ کلمه صلح یعنی دقیقا آن روایت سعد که «کان رسول الله لا یردّ» اصلا سبک حضرت این بود که وقتی مسلمان بودند رد نمیکردند. این نبود که بگویند تو گفتی، بی خود گفتی. این دو تا چقدر هماهنگ است! آن تشابکی که عرض میکنم را ببینید و حال آن که اگر شما دو تا روایت را سریع بخوانید میگویید این که دو تا سیره شد. در حالی که این که دو تا نیست. کاملا با همدیگر موافق است به نحوی که «یعضد» همدیگر را.
شاگرد: این که صلح برقرار میکنند و صلح میکنند یعنی رد نکردن؟
استاد: بله دیگر.
شاگرد: اگر رد بکنند من میتوانم بعدش بگویم خب با هم صلح کنند. شما دنبال کارتان بروید، شما دو تا هم با هم صلح کنید.
استاد: فرض این است که اول روایت حضرت تعبیر بینه داشتند، فرمودند «فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً يَرْضَاهَا وَ يَعْرِفُهَا» حضرت این بینه را میشناختند. چه کار میکردند؟ «أَنْفَذَ الْحُكْمَ» تمام!
«وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ حَلَّفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ بِاللَّهِ وَ إِذَا جَاءَ بِشُهُودٍ لَا يَعْرِفُهُمْ بِخَيْرٍ» که این جا الان وقتی که لایعرفهم، بینه تامّ برای حضرت صدق ندادند اما «لا یردّ»، شهود آورده «لا یردّ شهادة مومن»
شاگرد: چرا «حلف المدعی علیه»؟
شاگرد2: جایی که هیچ کسی نیاورده است.
شاگرد: در شهود آمده که الان جمع شدند، حضرت سراغ حلف رفت.
شاگرد3: این بعینه هم همان است، این قسمت اخیر هم همین است، وقتی که شهودی بیاید که نه جمع مشخص است نه تعدیل، حضرت سراغ احلاف میرفتند و مدعی علیه قسم میخورد.
استاد: مدعی علیه قسم میخورد بر این که او حقی بر من ندارد. پس باید حضرت به واسطه قسم او، حکم بر «له» مدعی علیه کنند و «علیه» مدعی. پس صلح برای چیست؟ این بزنگاه عرض من است. «حلف المدعی علیه». «مدعی علیه» هم بر علیه «مدعی» حلف میخورد. «حکم له» یعنی «حکم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم للمدعی علیه للمنکر لأنّه حلف و علی المدعی». حضرت این را بخاطر حلف منکر نفرمودند. اصلا اصل حرف این است که «لا یردّ» رد نکردند. هم او را احلاف کردند، هم رد نکردند. احلاف برای محکمکاری است که حالا شرایط حلف هم اگر خواستید در جواهر نگاه کنید. چون برای واضحتر شدن این بحثهای ما در ذهن شریفتان خوب است. اگر نگاه نکردید آدرس میدهم نگاه کنید.
جواهر جلد 40 صفحه 182 است و عبارت «و أمّا السکوت» که میخواهم برای آن توضیحی عرض کنم صفحه 207 است. وقتی که یک مدعی میآید میگوید من از فلانی طلب دارم و پول را به من نداده است. زید میآید پیش حاکم میگوید من از عمرو 1000 تومان طلب دارم، باید شما از او بگیرید و به من بدهید.
مدعی روشن است، طرف مقابل هم روشن است. فرمودند دعوی که محقق شد این مدعی علیه سه حالت دارد؛ یا اقرار میکند یا انکار میکند یا سکوت میکند؛ این تثلیث ابتدای امر است. اقرار میکند که بله راست میگوید و حکم بر له مدعی میشود. یا انکار میکند میگوید بی خودی میگوید و از من طلب ندارد. گاهی هم سکوت میکند، سکوت انکار نیست. صفحه 209 «و قد یناقش» را منزل رفتید نگاه کنید.
چرا سکوت میکند؟ سکوت در مقام قضاء خیلی مهم است، الان خودتان را در نظر بگیرید که یک کسی بینه هم داشته، از شما طلب دارد، پولی به شما داده است یا مثلا بدون بینه معاملهای کردید که این معامله سبب شده برای این که آن طلبکارِ شما شود؛ شما هم میفرمایید الان او میگوید من از او طلب دارم. چرا سکوت میکند؟ فرض کنید یک چیزی را از کسی خریدید طلبکار شما شده و بعد رفتید پولش را دادید ولی شاهد نگرفتید. حالا از شما شکایت میکند و میگوید من از او طلب دارم، شما را آن جا میآورد میگوید جواب بدهید، الان شما آن جا حاضر میشوید میبینید دارد میگوید از او طلب دارم، من 1000 تومان از او میخواهم، شما فکر میکنید که اگر راستش را بگویید که بله از من طلب داشت ولی من به او دادم، لازمه این اقرار است که این را به من فروخته و از من طلب داشته و شما مدعی میشوید، ادعا میکنید که من دادم ولی شاهد هم ندارید، از آن طرف اگر بیایید انکار کنید که دروغ است بگویید از من طلب ندارد. از باب اینکه در آن «یمکن ان یقال» خدشه می کنید، شرایط خاصی پیش میآید که طرف سکوت میکند یعنی میبیند که اگر حرف بزند بر علیه او تمام میشود. در چنین شرایطی ساکت میشود. وقتی ساکت شد معنایش چیست؟ معنایش این است که منکر نیست.
«البینة علی المدعی و الیمین علی من أنکر» با ساکت چه کار کنیم؟ این جا دو تا قول نقل کردند؛ یکی این است که زندانش کنید، اجبارش کنید و بگویید حرف بزند. یک قول هم این است که بگویید اگر حرف نزنید بر علیه او، ادعای طرف مقابل را قبول میکنید یا ردّ یمین میکنید و میگویید مدعی قسم بخورد. تفسیر کلام را آن جا میبینیم. خود این بحثها برای مانحن فیه خیلی جالب است در این که شما میبینید مواردی هست که شرع برای همه موارد احکام دارد یعنی الان حضرت به صلح ختم میکردند. مواردی هست که حاضر نیست قسم بخورد، ردّ یمین هم نمیکند، نکول میکند؛ درصورت انکار هم 3 صورت داشت. در صفحه 159 «و فی جواب المدعی اقرار و انکار و سکوت» انکارش در صفحه 169 است.
«و أمّا الجواب بالانکار» آن میگوید من این را قبول ندارم، این که باید چه کار بکند سه حالت دارد؛ یا رد میکند، یا کلا نکول میکند بدون ردّ یمین، یا آن سومش هم «ثمّ المنکر إما أن یحلف أو یردّ أو ینکل»[10] خود منکر هم سه حالت دارد؛ منکری که حاضر است قسم بخورد، منکری که رد یمین میکند و میگوید من قسم نمیخورم؛ مدعی قسم بخورد و منکری که نکول میکند؛ نکول میکند یعنی نه حاضر است ردّ یمین کند و نه خودش قسم میخورد؛ احکام هر سه تای این را بررسی کردند.
بنابراین با این توضیحاتی که الان در این اقسام جواب منکر عرض کردم، یکی از کسانی که ما در قضاء داریم ساکت است. الان شرایطی است که از او میپرسی منکر هستی؟ جواب نمیدهد؛ ازاو میپرسی قبول داری؟ حرف نمیزند؛ چون میبیند هر طور بگوید الان کارش گیر است به خصوص اگر وکیل هم نباشد، بلد هم نباشد و میداند اگر دهان باز کنم آن کسی که وکیل است میفهمد چطور جواب بدهد و چطور جواب ندهد، آن کسی که درس وکالت نخوانده الان قواعد دادگاه را نمیداند، دهان باز میکند بر علیه او میشود. هیچ حرفی نمیزند. با این ساکت چه کار کنیم؟ باید جلو برویم، این ضوابطی که ما الان داریم در روایت جمع میکنیم برای این طور موارد سکوت، شاهدهای بسیار خوبی برای جمع مجموع روایات میشود.
برو به 0:35:09
عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ شَهَادَةِ النِّسَاءِ فِي النِّكَاحِ بِلَا رَجُلٍ مَعَهُنَّ إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مُنْكِرَةً فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ ثُمَّ قَالَ لِي مَا يَقُولُ فِي ذَلِكَ فُقَهَاؤُكُمْ قُلْتُ يَقُولُونَ لَا تَجُوزُ إِلَّا شَهَادَةُ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ فَقَالَ كَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ هَوَّنُوا وَ اسْتَخَفُّوا بِعَزَائِمِ اللَّهِ وَ فَرَائِضِهِ وَ شَدَّدُوا وَ عَظَّمُوا مَا هَوَّنَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَ فِي الطَّلَاقِ بِشَهَادَةِ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ فَأَجَازُوا الطَّلَاقَ بِلَا شَاهِدٍ وَاحِدٍ وَ النِّكَاحُ لَمْ يَجِئْ عَنِ اللَّهِ فِي عَزِيمَةٍ فَسَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي ذَلِكَ الشَّاهِدَيْنِ تَأْدِيباً وَ نَظَراً لِأَنْ لَا يُنْكَرَ الْوَلَدُ وَ الْمِيرَاثُ وَ قَدْ ثَبَتَتْ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَ يُسْتَحَلَّ الْفَرْجُ وَ لَا أَنْ يُشْهَدَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُجِيزُ شَهَادَةَ امْرَأَتَيْنِ فِي النِّكَاحِ عِنْدَ الْإِنْكَارِ وَ لَا يُجِيزُ فِي الطَّلَاقِ إِلَّا بِشَاهِدَيْنِ عَدْلَيْنِ- قُلْتُ فَأَنَّى ذِكْرُ اللَّهِ تَعَالَى فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ فَقَالَ ذَلِكَ فِي الدَّيْنِ إِذَا لَمْ يَكُنْ رَجُلَانِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ وَ رَجُلٌ وَاحِدٌ وَ يَمِينُ الْمُدَّعِي إِذَا لَمْ يَكُنِ امْرَأَتَانِ قَضَى بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بَعْدَهُ عِنْدَكُمْ.[11]پس برای «کان رسول الله» دو تا تعبیر در روایت داشتیم که باید با همدیگر ملاحظه کنیم، یک دیگر هم داریم؛ صفحه 265 همان ابواب الشهادات، باب 24 حدیث 35 هست؛ داود بن حصین میگوید «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ شَهَادَةِ النِّسَاءِ فِي النِّكَاحِ بِلَا رَجُلٍ مَعَهُنَّ إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مُنْكِرَةً» نمیشناسیم. این روایت تصریح در مجهول الحال است. « إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مُنْكِرَةً فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ» دو تا لسان وقتی در یک جایی، «لا بأس به» الان فرمایش شما برای این لسان چیست که میگفتید عادل را نگفتند.
«لا بأس به ثُمَّ قَالَ لِي مَا يَقُولُ فِي ذَلِكَ فُقَهَاؤُكُمْ قُلْتُ يَقُولُونَ لَا تَجُوزُ إِلَّا شَهَادَةُ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ» منکرة گفتند، این طرف هم رجلین عدلین گفتند! یک زن؟ آن هم منکرة؟! «فَقَالَ كَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ هَوَّنُوا وَ اسْتَخَفُّوا بِعَزَائِمِ اللَّهِ وَ فَرَائِضِهِ وَ شَدَّدُوا وَ عَظَّمُوا مَا هَوَّنَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَ فِي الطَّلَاقِ بِشَهَادَةِ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ فَأَجَازُوا الطَّلَاقَ بِلَا شَاهِدٍ وَاحِدٍ» اصلا تعبیر روایت، بلا شاهد واحد است، میگویند اصلا شاهد لازم نیست «وَ النِّكَاحُ لَمْ يَجِئْ عَنِ اللَّهِ فِي عَزِيمَةٍ فَسَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي ذَلِكَ الشَّاهِدَيْنِ تَأْدِيباً وَ نَظَراً لِأَنْ لَا يُنْكَرَ الْوَلَدُ وَ الْمِيرَاثُ» آیه نیامده؛ «سنَّ» صریح است در این که شهادت گرفتن در نکاح مستحب است، سنت است.
خب این هم یک طور سنت حضرت است. حضرت میگفتند نکاح میخواهید لازم نیست شاهد بگیرید اما خوب است بگیرید. لذا چون مستحبی است که حضرت «سنّ». آنها این مستحب را واجب کردند، طلاقی که آیه برایش آمده میگویند لازم نیست. «فسنّ رسول الله» پس این هم سنت سوم؛ روایات را با همدیگر جمع کنیم میبینیم این سنت، صریح در سنت استحبابی است. بلاریب، نزد شیعه که واضح است و خود حضرت هم دارند میفرمایند، «تَأْدِيباً وَ نَظَراً لِأَنْ لَا يُنْكَرَ الْوَلَدُ وَ الْمِيرَاثُ وَ قَدْ ثَبَتَتْ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَ يُسْتَحَلَّ الْفَرْجُ وَ لَا أَنْ يُشْهَدَ» بدون این که شاهد گرفته بشود، مسلمانها بدون شاهد نکاح انجام میدهند، این چیزی که سنت ندبی است آنها لازم کردند.
«وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُجِيزُ شَهَادَةَ امْرَأَتَيْنِ فِي النِّكَاحِ عِنْدَ الْإِنْكَارِ»، انکار یعنی منکرة، نمیشناختیم ولی «ُیجِيزُ شَهَادَةَ امْرَأَتَيْنِ فِي النِّكَاحِ عِنْدَ الْإِنْكَارِ وَ لَا يُجِيزُ فِي الطَّلَاقِ إِلَّا بِشَاهِدَيْنِ عَدْلَيْنِ» آیه آمده، قبلا هم عرض کردم خود شارع متصدی شده. آیه آمده ما مدام بیاییم بخواهیم حرف بزنیم، این را چند بار عرض کردم. «قُلْتُ فَأَنَّى ذِكْرُ اللَّهِ تَعَالَى فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» یک مرد هم باید باشد، شما میگویید دو تا زن کافی است؟ «فَقَالَ ذَلِكَ فِي الدَّيْنِ» این برای نکاح است. «إِذَا لَمْ يَكُنْ رَجُلَانِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ وَ رَجُلٌ وَاحِدٌ وَ يَمِينُ الْمُدَّعِي إِذَا لَمْ يَكُنِ امْرَأَتَانِ قَضَى بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بَعْدَهُ عِنْدَكُمْ.» یعنی پیش خود شما هم این را انجام دادند. «بعده عندکم یعنی امیرالمومنین بعد رسول الله عندکم فی الکوفه»
شاگرد: حاج آقا این را دقیقا برای چه چیزی شاهد میآورد؟
استاد: مقصود من 3 تا سنت بود؛ شواهد را که عرض میکنم ما یک روایت تفسیر الامام را بخوانیم، بگوییم «کان رسول الله» و تمام! نه! باید همه اینها را ببینیم. که 3 تایش را من پیدا کردم.
شاگرد: الان از «ما فی النکاح» پل میزنید به باب شهادت؟50:30
استاد: پل نزدم.
شاگرد: دارید شاهد میآورید؛ میگویید در نکاح زن واحد منکرة را شاهد گرفتند، خب این چه ربطی به باب قضاء دارد؟
استاد: شهادت نکاح یعنی وقتی نزاع میکند میگوید من زنش هستم یا نیستم، نفقه میخواهد این یعنی شهادت نکاح برای چه؟! همین طور؟! اصلا شهادت نکاح یعنی فقط شاهد بگیرد؟ برای قاضی فایده ندارد؟ عبارت چه شد؟! «کان امیرالمومنین یجوز شهادة إمرأة فی النکاح» یعنی وقت نکاح فقط دو تا زن بیایند بنشینند گوش بدهند؟ همین؟! یا این که «یجوز الشهادة» یعنی ادای شهادت وقتی که اختلاف میشود؛ شما چه میفرمایید؟ «وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُجِيزُ شَهَادَةَ امْرَأَتَيْنِ فِي النِّكَاحِ عِنْدَ الْإِنْكَارِ»
الان هم نمیخواهیم بگوییم اصحاب فتوا دادند یا ندادند. من مکرر عرض کردم که فعلا جمع روایات است و این که این روایت چه میگوید؟ الان دلالت این روایت چیست؟ حالا من که این قسمتش هم نخواندم، برای مرأة واحدة بعد عرض میکنم، آن چیزی که اساس عرض من است این است. میخواهم فقط نحوه نگاه کردن را جا بیاندازیم. من نمیگویم آن جا نگاه کنیم. من هرگز نمیگویم در بین این ادله به نحو سوار شدن روی بنای عقلاء نگاه بکنید.
من عرض میکنم دو تا نگاه کردن را تصور کنید. این طوری به ادله نگاه کنیم یا آن طوری نگاه کنیم. اگر مباحثه ما همین نتیجه را داشته باشد که این قدرت را به ذهن ما بدهد که بتوانیم این عینک را برداریم و یک عینک طولی بگذاریم، آن وقت ببینیم این ادله معارض میشود؟ مدام باید طرح کنیم؟! آن را کنار بگذاریم، آن یکی را کنار بگذاریم. ابدا طرح نیست؛ حالا من 7 – 8 – 10 تا یادداشت روایات است، فقط ذکر روایات است و ببینیم جمع روایات در نزد عرف عام چیست؟ این روایت هم الان از سعد بن عبدالله بود عرض کردم روایت 35 در ابواب الشهادات بود.
برو به 0:42:39
تقریبا 10 تا موضوعبندی هست برای روایاتی که ممکن است مرحوم شیخ در عبارتی که در خلاف گفتند «دلیلنا اجماع الفرقة و اخبارها» مدنظرش بوده است. منظور ما این است که کدام روایات است که شیخ فرمودند «أخبارها»؟ شاید اینها از آنهایی باشد که مدنظر شیخ بوده است.
والحمدلله رب العالمین
کلید: الخلاف، تفسیر امام عسکری، شیخ طوسی، شیخ انصاری، روایت علقمه، روایت سعدبن عبدالله، سیره شهادت مسلمان، وسائل الشیعه، بصائر الدرجات، جواهر الکلام، صحیح مسلم، صحیح بخاری، بنی اسلم، اجماعات شیخ الطائفة، شهادت در نکاح، سنت شهادت در طلاق، بنائات عقلائی، مجهول الحال، تشابک شواهد، روایت علقمة،
[1] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 127-128
[2] وسائل الشيعة، ج27، ص: 395-396
[3] الخلاف، ج6، ص: 217-218
[4] وسائل الشيعة، ج27، ص: 239-240
[5] وسائل الشيعة، ج27، ص: 339
[6] سورة آلعمران، آیة 179 ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ
[7] سورة مائدة، آیة 54 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم
[8] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج31 ؛ ص535
[9] استاد مفیدی: در صحیح مسلم یهلک الناس است.
[10] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج40، ص: 171
[11] وسائل الشيعة، ج27، ص: 360
دیدگاهتان را بنویسید