1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس تفسیر: تعدد قرائات(٢)- بررسی دیدگاه مرحوم کلینی پیرامون روایت...

درس تفسیر: تعدد قرائات(٢)- بررسی دیدگاه مرحوم کلینی پیرامون روایت «ان القرآن نزل علی حرف واحد»

کلام روشن علامه طباطبائی در تعدد ثبوتی قرائات
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=16777
  • |
  • بازدید : 82

بسم الله الرحمان الرحيم

 

 

خلاصه‌‌ای از تاریخچه مواجهه علماء با روایت « نزل علی حرف واحد»

جلسه قبل مطلبی که به ذهنم آمده بود را عرض کردم. یادم نیست که قبلاً مطرح شده بود یا نه. آن چه که به ذهنم بود این بود که می‌‌خواستیم دیدگاه و نگاه خود مرحوم کلینی رضوان‌‌الله‌‌علیه نسبت به روایات «نزل القرآن بحرف واحد» را به دست بیاوریم. چه دیدگاهی نسبت به این‌‌ها داشتند. چرا این سؤال به ذهنم آمد؟ چون مستندات روشنی پیدا کردیم که نشان می داد زمینه صدور روایات حرف واحد، بعداً عوض شد. وفات مرحوم کلینی در سیصد و بیست و نه است.وفات ابن مجاهد سیصد و بیست و چهار است. بعد از کار ابن مجاهد تا صد سال بعد، دیگر صحنه عوض شد. گفتم که می‌‌گفتند تکفیر می‌‌کنیم. لذا زمان مرحوم شیخ الطائفه یک فضایی تشکیل شده بود. لذا باید از آن‌‌ها جدا صحبت کنیم. دیدگاه خود مرحوم کلینی چه بوده؟ ما به‌‌دنبال این بودیم. از خود کافی به دست بیاوریم. این اصل سؤال است.

بعضی از فرمایشات آقایان که می‌‌آید چیزی به ذهنم می‌‌آید که تأکید کنم. فرموده بودند شما گفتید شیوع روایات حرف واحد از قرن یازدهم بوده. ببینید من عرض نکردم شیوع روایات «انما هو حرف واحد نزل من عند واحد» از قرن یازدهم بوده؛ شیوع روایت از همان زمان معصومین بوده؛ در کافی بازتاب همان شیوع است. قبلاً هم عرض کرده بودم. در شیوع آن‌‌ها هیچ گیری نیست. نزد شیعه در همه زمان‌‌ها واضح بود. آن چه که من عرض کردم این بود؛ این روایات با این شیوعی که از اول داشته در یک زمینه اجتماعی صادر شده که آن زمینه محو شد. ما شواهد روشنی را پیدا کردیم. زمینه صدور اصلاً محو شده بود. و لذا دو موضع گیری بعد از محو زمینه صدور روایت، صورت گرفته است. یک؛ موضع گیری شیخ الطائفه در مقدمه تبیان، همچنین موضع گیری مرحوم طبرسی در مقدمه مجمع.

آن موضع گیری این است که می‌‌گویند این روایات –نزل القرآن بحرف واحد- شایع است و آن را مقابل «نزل القرآن علی سبعة احرف» می‌‌گذارند. می‌‌گویند خب بین شیعه معروف است که «ان القرآن نزل علی حرف واحد» ولی اهل‌‌سنت دارند «نزل القرآن علی سبعة احرف». این یک موضع گیری لطیفی است. همین اندازه است. بیشتر هم نیست. قبلاً ما مفصل از این‌‌ها بحث کرده‌‌ایم. مقدمه تبیان و مقدمه مجمع همین است. می‌‌گویند شایع از روایات شیعه این است که «ان القرآن نزل علی حرف واحد»؛ مقابل آن روایت بسیار معروف که اهل‌‌سنت ادعای تواتر می‌‌کنند. آن‌‌ها می‌‌گویند «ان القرآن نزل علی سبعة احرف». این دو عبارت را در مقدمه تبیان و مجمع داریم. قبلاً هم عرض کردم که جمع آن با سائر کلمات شیخ و دیگران چه می‌‌شود.

اگر یادتان باشد صاحب فصل الخطاب مقابل طبرسی و شیخ –البته عبارت شیخ را در فصل الخطاب نیاورده اند- در آن جایی که فرمودند «لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»، هم شیخ و هم مرحوم طبرسی فرمودند که این اختلاف قرائات اصلاً اختلاف نیست. همه آن‌‌ها حق است. بلکه اختلاف برای جایی است که می‌‌دانیم یکی از آن‌‌ها درست نیست. مرحوم نوری در فصل الخطاب موضع گرفتند و با این‌‌ها در افتادند که همین مرحله دومی است که می‌‌خواهم بگویم.

بنابراین یکی صدور روایات حرف واحد و یکی تبیین بعد از محو زمینه صدور است که در مقدمه این دو تفسیر آمده؛ به این نحو که بین شیعه معروف است که قرآن حرف واحد است. و این حرف واحد مقابل سبعة احرف است. آن چه که من از قرن یازدهم عرض کردم این است: به روایات «انما هو حرف واحد» بر رد تعدد قرائات استدلال می‌‌کنند. نه بر رد «سبعة احرف». پس دو فضا و دو باب است. از اینجا دیگر شروع شد. این هم فضای تحقیق است و ما هم طلبه هستیم و تحقیق می‌‌کنیم. حالا واقعاً باید بگردیم و پیدا کنیم. تا آن جایی که ما پیدا کردیم مرحوم سید نعمت الله جزائری اولین شخص بودند؛ قبل از ایشان در کتب شیعه از حدیث، از فقه، از تفسیر یک نفر پیدا کنید که بگوید چون روایات کافی می‌‌گوید «نزل القرآن علی حرف واحد» پس تعدد قرائات باطل است. مقصود معلوم باشد. بزنگاه عرض ما اینجا بود. و الا ببینید قطب راوندی که قبر مبارکشان در صحن حضرت معصومه سلام الله علیها است، از بزرگان و اجلاء علماء امامیه هستند. مقام قطب راوندی شوخی نیست. ایشان فقه القرآن دارند که در نرم‌‌افزارها موجود است. در جلسات قبل هم من عبارت ایشان را‌‌ آوردم و خواندم. فرمودند «علی مذهبنا یجوز العمل بالقرائتین». هر دوی آن‌‌ها حق است. لینک آن را در فدکیه هم گذاشته‌‌ام. خب او یک فقیه است که فقه القرآن نوشته؛ برای قرن ششم هستند.

 

برو به 0:06:49

شاگرد: ایشان بود که فرموده بودند برای همه این قرائات تا امیرالمؤمنین سند داریم؟

استاد: نه، عبارت فقه القرآن این نبود. ولی ایشان می‌‌گویند «علی مذهبنا یجوز العمل بالقرائتین[1]»؛ خیلی جالب است؛ یعنی هر دوی آن‌‌ها درست است؛ «يطّهرن» یا «یطهُرن». به نظرم در ذیل این آیه بود. دو-سه جای فقه القرآن است. عباراتشان این را روشن می‌‌رساند. خب قطب راوندی کافی را نخوانده بودند که «انما هو حرف واحد»؟! خوانده بودند. پس چرا می‌‌گویند علی مذهبنا هر دو قرائت درست است و حق است و طبق حکم شرعی است؟! ما دنبال این هستیم که قبل از سید نعمت الله یک نفر از قبل قرن یازدهم پیدا شود که به روایت حرف واحد برای رد تعدد قرائات استدلال کرده باشد. و لذا مرحوم نوری صاحب فصل الخطاب که به این روایت حرف واحد در رد تعدد قرائات استدلال می‌‌کنند با مثل مرحوم طبرسی صاحب مجمع در می‌‌افتند و می‌‌گویند که حرف شما درست نیست. پس معلوم می‌‌شود که مبنای مرحوم طبرسی با مبنای ایشان دو تا است. اصلاً دو جور کار است.

پس این معلوم باشد که من عرض نکردم شیوع این روایت برای قرن یازدهم است. بلکه شیوع آن از اول بوده است. فقط در قرن پنجم به بعد چون زمینه صدور از بین رفته بود، روایت حرف واحد را مقابل سبعة احرف می‌‌گذاشتند. از قرن یازدهم به بعد از این روایت برای رد تعدد قرائات استفاده کرده‌‌اند. این نکته خیلی مهمی است که ما از نظر تحقیقی هم به‌‌دنبال آن هستیم تا شواهدی را پیدا کنیم. این یک نکته.

نقل مهم ابن عبد البر از سفیان بن عیینه  و ابن وهب

من جلوتر عرض کرده بودم که مطلوب ما نسبت به حوزه، این است که به اینجا برسیم که هر طلبه‌‌ای که مقداری با این علوم آشنا شده، این حرف سفیان به عیینه[2] به گوشش خورده باشد. حرف ابن وهب به گوشش خورده باشد. هر کسی چند سالی درس خوانده باشد این مستندات واضح تاریخی که ما با چه زحمتی به آن رسیدیم – در طی چند سال کم‌‌کم جلو می‌‌رفتیم – به گوشش خورده باشد. ما چند سال مشغول بودیم خرد خرد به این ها می رسیدیم. اول به ابن حجر در فتح الباری رسیدم. می‌‌گفت «و قد ثبت عدة من الصحابه کانوا یقرئون ولو لم یسمع[3]». اول این را پیدا کردم. عجب! ابن حجر دارد تصریح می‌‌کند. برای زمینه صدور روایت ما خیلی ابهام داشتیم. با چه زحماتی به این زمینه صدور دست پیدا کردیم. اما آن وقتی که دیگر فصل الخطاب شد و دیگر کار در ذهن من صاف صاف شد و مطلب تمام شد، وقتی بود که در فتح الباری و کتاب الاستذکار ابن عبد البر در قرن پنجم، به این رسیدیم که دو نفر هم سفیان بن عیینه و هم ابن وهب -این وهب شاگرد مالک است که در ١٩٧ وفات کرده است. یعنی سه سال به قرن سوم مانده بوده وفات کرده. یک سال بعد از او سفیان بن عیینه در سال ١٩٨ وفات کرده- کار را تمام کرده بودند. یعنی به قدری دلالت واضح است که می‌‌گویم باید هر طلبه‌‌ای شنیده باشد. به قدری واضح است که هیچ کسی در هیچ فضایی نمی‌‌تواند این‌‌ها را توجیه کند. سؤال روشن است؛ می‌‌گوید از سفیان به عیینه پرسیدم –بعدش همان شخص می‌‌گوید که ابن وهب هم همین را می‌‌گوید-:

التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد (8/ 293)

المؤلف: أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (المتوفى: 463هـ)

وهذا كله يدلك على أن السبعة الأحرف التي أشير إليها في الحديث ليس بأيدي الناس منها إلا حرف زيد بن ثابت الذي جمع عليه عثمان المصحف حدثنا عبد الله بن محمد بن أسد وخلف بن القاسم بن سهل قال أنبأنا محمد بن عبد الله الأصبهاني المقرىء قال حدثنا أبو علي الأصبهاني المقرىء قال حدثنا أبو علي الحسين بن صافي الصفار أن عبد الله بن سليمان حدثهم قال حدثنا أبو الطاهر قال سألت سفيان بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل تدخل في السبعة الأحرف فقال لا وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم أقبل تعالى أي ذلك قلت أجزاك قال أبو الطاهر وقاله ابن وهب قال أبو بكر محمد بن عبد الله الأصبهاني المقرىء ومعنى قول سفيان هذا أن اختلاف العراقيين والمدنيين راجع إلى حرف واحد من الأحرف السبعة وبه قال محمد بن جرير الطبري[4]

«المؤلف: أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (المتوفى: 463هـ)»؛ معاصر شیخ الطائفه بوده است. در اندلس بوده. ایشان از کتب بسیار مهمی سند می‌‌آورد.

در کتاب المرشد الوجيز إلى علوم تتعلق بالكتاب العزيز که برای همان ابی شامه معروف در علوم قرآنی است، هم این مطلب را می‌‌آورد. «إمتاع الأسماع (4/ 270)» هم می‌‌آورد. در فتح الباری ابن حجر هم هست. این‌‌ها را قبلاً گفته ام. در فدکیه هم آورده‌‌ام.

شاگرد: آدرس را می‌‌فرمایید؟

استاد: الاستذکار قدیمی‌‌ترین کتاب در این زمینه است. الاستذکار برای خودش است که خلاصه التمهید است. التمهید یکی از امهات مستندات قدیمی است. جلد هشتم، صفحه ٢٩٣. آن چیزی که مقصود من است این است:

«قال حدثنا أبو الطاهر قال سألت سفيان بن عيينة»؛ ببینید نمی‌‌شود توجیه کنند. کلمه به کلمه نگاه کنید. سفیان بن عیینه چه کسی بوده؟ ١٩٨ وفات کرده است. سن او هم طولانی بوده و معاصر امام صادق و امام کاظم و امام رضا سلام الله علیهم بوده.

 

برو به 0:12:50

«عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين»؛ یعنی دقیقاً همین بحثی که ما داریم. مدنیین «مَلِک» می‌‌خوانند و عراقیین «مالک» می‌‌خوانند و نظیر این‌‌ها . دو جور می‌‌خوانند. می‌‌گوید از او پرسیدم: «هل تدخل في السبعة الأحرف»؛ روایتی که می‌‌گوید «نزل القرآن علی سبعة احرف» به این معنا است؟ سبعة احرف یعنی «ملک» و «مالک»؟ چه جواب داد؟«فقال لا»؛ ملک و مالک که سبعة احرف نیست. خب پس سبعة احرف چیست؟«وإنما السبعة الأحرف كقولهم»؛ یعنی قول مردم؛«هلم أقبل تعال أي ذلك قلت أجزأك»؛ تلاوت به معنا است. حالا در وحی تعال بوده، شما بگو اقبل. فرقی که نمی‌‌کند. مقصود را داری می‌‌رسانی. ببینید سفیان بن عیینه نزول قرآن بر سبعة احرف را به تلاوت قرآن به معنا، معنا می‌‌کند.

در تفسیر ابن کثیر از انس بود؛ به این صورت خواند: «ان ناشئة اللیل هی اشد وطئا و اصوب قیلا». یکی گفت چرا به این صورت خواندی؟! باید می‌‌گفتی«و اقوم قیلا». گفت این‌‌ها فرقی ندارند، معنایشان یکی است. و لذا ابن حجر می‌‌گوید:

لكن ثبت عن غير واحد من الصحابة أنه كان يقرأ بالمرادف ولو لم يكن مسموعا له[5]

من ابتدا این را دیدم. عجب! تصریح او است. به‌‌دنبال او راه افتادیم. بعد می‌‌بینیم از سفیان بن عیینه می‌‌پرسد این‌‌که ما بخوانیم «ملک» یا «مالک» سبعة احرف است؟ می‌‌گوید نه، این‌‌که سبعه احرف نیست. حالا دنبالش جالب بود که ابن عبد البر از آن قاری بزرگ –ابوبکر اصفهانی- نقل کرد؛ گفت: «قال أبو الطاهر وقاله ابن وهب»؛ ابن وهب از بزرگان مفسرین و از شاگردان مالک بن انس است. یک سال قبل از سفیان وفات کرده است. او هم همین را گفته است. مالک ابن انس هم گفته. خود ابن وهب می‌‌گوید که از مالک پرسیدم مرادف بخوانیم؟ گفت بله، اری ذلک واسعا[6]. ابن حزم گفت این کافر حساب می‌‌شود. ابن حزم بعد از ابن مجاهد بود. ابن حزم راست می‌‌گفت. اگر مالک در زمان آن‌‌ها بود کافر می‌‌شد. اما خبر ندارد زمانی‌‌که مالک بود، اصلاً با این ها کافر محسوب نمی شدند. بلکه فضا، فضای دیگری بود. بعد می‌‌گوید:

«قال أبو بكر محمد بن عبد الله الأصبهاني المقرىء»؛ که از بزرگ‌‌ترین اساتید اقراء است. نزدیک همان زمان بود.«ومعنى قول»؛ این را درست کنار روایت کافی بگذارید، تمام است. مال همان زمان است. او گفته «معنی قول سفيان هذا»؛ این‌‌که سفیان گفت اختلاف مدنیین و عراقیین سبعة احرف نیست به چه معنایی است؟«أن اختلاف العراقيين والمدنيين راجع إلى حرف واحد»؛ پس چه شما «ملک» بخوانید و چه «مالک» بخوانید، «نزل علی حرف واحد». پس روایات کافی –انما هو حرف واحد- ناظر به قرائاتی که سند دارد نیست. و لذا تصریح می‌‌کند که حرف واحد است. هر چه شما قراءاتی که سند دارد و متفاوت است را بخوانید، حرف واحد هستند. من این را عرض کردم که طلبه‌‌ای نباشد که چند سال مشغول باشد و این حرف سفیان بن عیینه را نشنیده باشد که تصریح می‌‌کند که سبعة احرف یعنی اینکه خودت مرادف درست کنی. آن وقت معنای روایت کافی را خیلی قشنگ می‌‌فهمد. «انما هو حرف واحد نزل من عند واحد». اما اگر شما به جای «تعال» که جبرئیل علیه‌‌السلام آورده بگویید «اقبل»، نزل من عندک است. معنا با این زمینه صدور روشن است.

کلام روشن علامة طباطبایی در قبول تعدد ثبوتی قراءات

همین شنبه شب در منزل یکی از اعزه بود؛ ایشان فرمودند؛ با این‌‌که در مباحثه هم عرض کرده بودم و از کتاب دیگری هم گفته بودم. چون ایشان فرمودند دوباره مراجعه جدیدی کردم و دیدم خیلی خوب است که به اندازه دو-سه دقیقه این را دوباره یادآوری کنم. ایشان فرمودند تأیید همین مطلب که تعدد قرائات مستند به خود جناب جبرئیل عن الله تعالی است، علامه طباطبائی هم در کتاب مهر تابان این را فرموده‌‌اند. در سؤال و جواب ابحاث تاریخی است. قبلاً هم خدمت شما گفته ام. اما بعد از تذکر ایشان دوباره آوردم و نگاه کردم. دیدم عباراتی دارند که خوب است و اشاره می‌‌کنم. کتاب من اولین چاپ است. حالا الآن نمی‌‌دانم که صفحه چند است اما فصل ابحاث تاریخی بعد از بحث نسخ به اینجا می‌‌رسند. در مورد کتابت وحی می‌‌پرسند.

 

برو به 0:19:09

تلميذ: راجع به كتّاب وحى الهى قرآن مجيد چه قسم بوده‏اند؟ آيا وقتى كه وحى نازل مى‏شده است. بعدا رسول خدا مى‏فرستادند در پى كاتب وحى كه بيايد و بنويسد؟مثلا بعضى از كتّاب وحى وجود مقدّس حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام بوده‏اند؛ و معلوم است كه آن حضرت پيوسته با رسول الله نبودند؛ بلكه رسول الله چه بسا آن حضرت را به جنگ مى‏فرستاده‏اند؛ و يا براى مأموريّت‏هاى ديگرى گسيل مى‏داشتند.عبد الله بن مسعود و ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت؛ وضع و طريقه‏ شان چگونه بوده است؟[7]

جواب علامه با «بنده ندیده ام» شروع می‌‌شود. بعد خودتان مراجعه کنید. جملاتی که منظور من است را سریع می‌‌گویم و رد می‌‌شوم. ببینید که ایشان چقدر روشن این حرف را زده‌‌اند.

و امّا اختلاف قرائت‏ها را استناد مى‏ دهند به روايت؛ يعنى قراء اين‏طور از رسول الله روايت كرده‏اند؛ و همين‏طور است قرائت عاصم كه قرائت دائر قرآنست؛ او نيز از امير المؤمنين عليه السّلام بيك واسطه روايت مى‏كند… قضيّه اختلاف قرائت در تاريخ قرآن، خود يك مسئله‏ايست؛ خود يك مرحله‏ايست… و نيز از نزد خودشان اين قرائات ابداع نشده است…اين قرائتى است مستند به پيغمبر اكرم…و بقول اهل تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت مى‏كردند، پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف كيفيّت قرائت خود رسول الله مى‏شود[8]

«و امّا اختلاف قرائت‏ها را استناد مى‏دهند به روايت»؛ منظور از روایت یعنی از اجتهاد خودشان نیست.«يعنى قراء اين‏طور از رسول الله روايت كرده‏اند»؛ بعد به عاصم و دیگران مثال می‌‌زنند و بعد می‌‌گویند:

«قضيّه اختلاف قرائت در تاريخ قرآن، خود يك مسئله‏ايست؛ خود يك مرحله‏ايست»؛ یعنی حل آن و توضیحش و وضوحش  خیلی کار می‌‌برد. من به گمانم این دو صفحه بعد از یک عمر کار تفسیری و علمی، خلاصه زحمات ایشان در تفسیر وخلاصه زحمات علمی ایشان است. بعد می‌‌فرمایند: «و نيز از نزد خودشان اين قرائات ابداع نشده است…و بقول اهل تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت مى‏كردند، پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف كیفیت قرائت خود رسول الله مى‏شود».

در آن جلسه هم آن استاد بزرگوار به این اشاره کردند:

جبرائيل سالى يكبار خدمت رسول الله مى‏آمد و آنچه از قرآن، از اوّل وحى تا آنوقت نازل شده بود به پيغمبر دوباره مى‏خواند، و وحيش را تجديد مى‏كرد؛ و پيغمبر هم به همان طريقى كه أخيراً جبرائيل خوانده است به كُتّاب‏وحى مى‏خوانده‏اند؛ و از آنها بهمين گونه بمردم انتشار مى‏يافت؛ و در نتيجه اين وحى با وحى سابق اختلاف پيدا مى‏كرد. و بنابراين، علّت اختلاف قرائات مستند به اصل اختلاف قرائت جبرائيل در سنوات عديده مى‏شود[9]

«…و در نتيجه اين وحى با وحى سابق اختلاف پيدا مى‏كرد»؛ حالا در این قسمت می‌‌توانیم تحقیق بیشتر و هم مناقشه کنیم. من فرمایش ایشان را می‌‌خوانم. «و بنابراين، علّت اختلاف قرائات مستند به اصل اختلاف قرائت جبرائيل در سنوات عديده مى‏شود»؛ اولی که ما این مباحثه را شروع کردیم شاید بالای ده جلسه بحث شد که آیا اصل نزول قرائت قرآن به چه صورت بوده. این می‌‌تواند یک وجه آن باشد. ثبوتا ما از وجوه متعددی بحث کردیم. این یکی از آن وجوه است که ایشان می‌‌فرمایند هر سالی که جبرئیل می‌‌آورد، متفاوت می آورده است.

تلميذ: آيا هر سالى كه جبرائيل نازل مى‏شد و همه قرآن را براى رسول الله تلاوت مى‏كرد، رسول الله در يك سال همه قرآن را براى أمير المؤمنين عليه السّلام، و در سال ديگر فقط براى ابَىّ، و در سال ديگر فقط براى زيد بن ثابت، و همچنين هر سالى فقط براى يكى ديگر از كاتبين قرآن مى‏خواندند؟[10]

می‌‌گویند خب مثلاً کل قرآن را در یک سال برای اُبی می‌‌خواندند؟! تلاوت سال بعد را برای ابن مسعود می‌‌خواندند؟! جواب می فرمایند که نه این طور نیست :

علّامه: بالاخره اين همه رواياتشان متعدّد است و همه جور دارند. فقط در سال رحلت رسول اكرم دارند كه رسول اكرم فرمود: من عمرم تمام شده است، و شاهدش اينست كه در امسال دوبار جبرائيل بر من نازل شده است و قرآن را براى من دوبار تلاوت كرده است؛ از اوّل قرآن تا آخر، و اين دليل بر رحلت من است؛ و البتّه معلومست كه دو مرتبه تلاوت كرده است، يعنى به دو كيفيّت. در اين قسمت‏ها كتاب «إتقان» سيوطى بد نيست؛ در آن اين مطالب تا حدّى كشف مى‏شود. سيوطى إنصافاً ملّاى زبردستى بوده؛ در تتبّع و نقل اقوال و روايات بسيار تسلّط دارد، و در اين امور خيلى مسلّط بوده و صاحب نظر هم نبوده است، بلكه مسلّط در نقل بوده است[11]

آن چه که مقصود من است کلمه «دو کیفت» است که در چند سطر بعد می‌‌آید: «در سال رحلت رسول اكرم دارند كه رسول اكرم فرمود: من عمرم تمام شده است، و شاهدش اينست كه در امسال دوبار جبرائيل بر من نازل شده است و قرآن را براى من دوبار تلاوت كرده است؛ از اوّل قرآن تا آخر، و اين دليل بر رحلت من است»؛این قسمت توضیح جناب علامه است:«و البتّه معلومست كه دو مرتبه تلاوت كرده است، يعنى به دو كيفيّت»؛ این توضیح از ایشان است. ما هم قبلاً از روایت « يُوشِكُ أَنْ أُقْبَض‏» بحث کردیم. مفصل از روایت نزول قرآن در کل سنه بحث کردیم. ایشان می‌‌گویند سال آخر که دوبار آمد یعنی چون دو کیفیت بود دوبار آمد. ولی اگر یک کیفیت بود، نیاز نبود که دوبار بیاید. این مبنای ایشان است. این مهم‌‌ترین عبارتی بود که مقصودم بود. شاید جلوتر ها نگاه کرده بودم به این کلمه توجه نکرده بودم. در ذهنم نیست. این‌‌که قبلاً عرض کرده باشم نمی‌‌دانم. ظاهراً نگفته بودم. این مهم است که ایشان می‌‌گویند اساساً عرضه سنوی به‌‌خاطر تعدد نزول بوده و لذا چون در وسط سال رحلت و شهادتشان پیش می‌‌آمد، جبرئیل دوبار آمد، چرا؟ چون دو کیفیت را تلاوت کرده باشد.

تلميذ: بالاخره بايد اين مسأله حلّ شود؛ و آن اينست كه ابىّ بن كَعْب تمام قرآن را خودش يك قسم قرائت مى‏كرده است، زَيد بن ثابِت نيز يك قسم و أمير المؤمنين عليه السّلام نيز يك قسم قرائت مى‏كرده اند؟ و در اين صورت لازمه‏اش اينست كه در هر سال، قرآن را براى يك نفر مى‏خوانده‏اند؛ و اگر در هر سال قرآن را براى همه مى‏خوانده‏اند بايد در نفس قرائت اينها نيز اختلاف وجود داشته باشد.

علّامه: نه، ممكنست ابىّ قرآن را يك قسم خوانده باشد و سال آينده يك قسم ديگر خوانده باشد و سال آينده يك قسم ديگر و همينطور؛ و همينطور هم هست، چون براى ما از هر يك از قرّاء چند نوع قرائت حكايت شده است؛ از خصوص ابَىّ مثلًا، كه در اين سال اينطور خوانده است، و در سال بعد طور ديگر قرائت كرده است. بعضى چنين مى‏گويند كه علّت اختلاف قرائات اينست[12]

این قسمت منظور من بود؛ «… و همین‌‌طور هم هست»؛ اینجا اظهار نظر خودشان است. یعنی می‌‌گویند واقعش این است که اصلاً خود اُبی یک قرائت ندارد. بلکه خود اُبی چند قرائت دارد. بعد ادامه می‌‌دهند و می‌‌گویند: «چون برای ما از هر یک از قراء چند قرائت حکایت شده است». کنار این سندهایی که چقدر طول کشید که پیدا کنیم را بگذارید. برای ما از سندهای بسیار خوشحال کننده بود. از قول نافع[13] بود. نافع که خودش مقری مدنی از قراء سبعه است، تا وقتی که نمی گفتند قرائت خودت را بگو، نمی گفته و سائر قرائات را اقراء می‌‌کرده. می‌‌گفتند تو که خودت مختار القرائات داری! می‌‌گفت داشته باشم؛ کله قرآن؛ همه کلام خداست. هر کسی به من مراجعه کند چرا از کلام خدا محرومشان کنم؟! سائر قرائات را اقراء می‌‌کرد و می‌‌گفت اگر به من بگویند که مختار خودت را در قرائت بگو، قرائت خودم را می گویم.

خیلی در اینجا برای ما این سؤال مطرح بود که مختار به چه معنا است؟ ابن جزری توضیح داد که مختار قاری با فتوای مجتهد فرق دارد.فتوای یکی از دو مفتی درست است اما در مختار قاری همه آن‌‌ها درست است. این‌‌ها را ابن جزری قشنگ توضیح داد و ما همه این‌‌ها را خواندیم. این‌‌ها را عرض می‌‌کنم برای کسانی که تشریف نداشتید و در این بحث‌‌ها ذهنتان جدید است تا مراجعه کنید و این بحث‌‌ها را صاف کنید.

 

ملاحظه استاد نسبت به فرمایش علامه درباره تعدد واختلاف نزول سنوی

شاگرد: قول علامه قول جدیدی هست که دو عرضه به جهت اختلاف کیفیت بوده باشد.

استاد: من جلوتر راجع به اختلاف عرضه، عرض کردم. در ذهن من چیزی بود که نزول سنوی و تعدد به‌‌گونۀ دیگری بود و اینطور نبود.

 

برو به 0:27:09

شاگرد: یعنی حرف شما تأیید این نبود؟

استاد: بله، اصلاً گمان من به این صورت نبود. ما ثبوتا به‌‌گونه‌‌ای دیگری جلو رفتیم. این‌‌که هر سالی اختلاف بیاید، نبود ولذا آن عبارت قضیه جزیره خضراء  که عبارت خیلی جالبی بود، عرضه اخیره را توضیح داده بود. عرضه اخیره ای که سید شمس الدین در جزیره خضراء توضیح داد را چند روز خواندیم. می‌‌گفت دفعه آخر جبرئیل آمد و همه را آورد «فالکل من قرائة امیرالمؤمنین[14]». یعنی طبق نقل سید شمس الدین در جزیره خضراء، تمام قرائات –سبعة احرف- در عرضه اخیره آمده است. نه این‌‌که عرضه اخیره تنها یک قراءت آمده باشد که همان قراءت آخری باشد. این‌‌ها شواهدی بود که در مباحثه دست به دست هم می‌‌داد.

تلميذ: ممكن نيست كه بگوئيم همان‏طوركه نحوييّن مثل سيبويه و كسائى و غيرهما روى قواعدى كه در دستشان است اختلاف دارند يكى شعر عربىّ را بقسمى مى‏خواند؛ و ديگرى بقسم ديگر؛ در اعراب اختلاف دارند همين‏طور ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت و ساير از قرّاء هم عرب بوده‏اند؛ اهل لسان بوده‏اند از حقيقت علم نحو و ادبيّت و عربيّت مطّلع بوده‏اند؛ و روى زبان مادرى و قواعدى كه در دستشان بود اين‏طور مى‏خوانده‏اند؛ و چنين بگوئيم كه اختلاف قرائت مستند به اختلاف و اجتهاد نظر خودشان است؟[15]

این احتمال را به تفصیل سؤال می‌‌کنند.

علّامه: نه اين‏طور نيست؛ ظاهر اختلافشان از نقطه نظر روايت است؛ يعنى استناد به رسول الله مى‏دهند؛ مثلا در ملك يوم الدّين رواياتى داريم كه مى‏گويند رسول خدا هم ملك مى‏خوانده‏اند و هم مالك است؛ اگر دو روايت متواتر باشد لازمه‏اش اينست.قارى ملك بيشتر از مالك است؛ از هفت نفر قارى چهارتايشان ملك خوانده‏اند و مابقى آنها مالك خوانده‏اند؛ اعتبار هم با ملك مساعدتر است؛ بجهت آنكه يوم را معمولا به مالك نسبت نمى‏دهند به ملك مى‏دهند مى‏گويند: شاه فلان يوم نه مالك فلان يوم.مرحوم قاضى ره در نماز هم ملك مى‏خوانده‏اند؛ و در تفسير كشّاف وجوهى ذكر مى‏كند كه ملك اشمل و اعم و انسب است[16]

«نه اين‏طور نيست»؛ تصریح ایشان است که تعدد قرائات مستند به اجتهاد نیست.«ظاهر اختلافشان از نقطه نظر روايت است؛ يعنى استناد به رسول الله مى‏دهند»؛ یعنی همانی که صاحب وسائل در کتاب تواتر القرآن کسانی را که این‌‌ها را به حضرت نسبت نمی‌‌دهند، مسخره کردند.

«مثلا در ملك يوم الدّين رواياتى داريم كه مى‏گويند رسول خدا هم ملك مى‏خوانده‏اند و هم مالك است؛ اگر دو روايت متواتر باشد لازمه‏اش اينست. قاری ملک بیشتر از مالک است». بعد از مرحوم آقای قاضی نقل می‌‌کنند که ایشان «ملک» می‌‌خواندند.

این هم تذکری بود که دادند و دیدم نکات خوبی در بر داشت.

بررسی دیدگاه مرحوم کلینی پیرامون روایت «نزل علی حرف واحد»

حالا به بحث خودمان برگردیم. بحث ما این بود: مرحوم کلینی رضوان‌‌الله‌‌علیه که روایات حرف واحد را آوردند، دیدگاه خودشان و نگاهی که به معنای این روایت داشتند، بازتابش به حمل شایع در خود کافی شریف به چه صورت است؟ من دو تا از آن‌‌ها را بگویم، اگر فرصت شد بقیه آن را بعداً می‌‌گویم. من این دو جلد کافی را آورده‌‌ام که مقصود من در یک جلد از‌‌ آن است. یعنی در یک جلد کافی دو-سه روایت است که مقصود من را نشان می‌‌دهد.

جلد اول چاپ هشت جلدی که شروع کار صفحه ۴٣٨ است. سه صفحه دیگر مربوط به همین صفحه هست. صفحه ٢١١ و ٢۶۶ و ٢۶٧. در آیه شریفه هست: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب‏[17]». در صفحه ٢١١ روایت این است:

معلى بن محمد عن الوشاء قال: سألت الرضا ع فقلت له جعلت فداك فسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون فقال نحن أهل الذكر و نحن المسئولون قلت فأنتم المسئولون و نحن السائلون قال نعم قلت‏ حقا علينا أن نسألكم قال نعم قلت حقا عليكم أن تجيبونا قال لا ذاك إلينا إن شئنا فعلنا و إن شئنا لم نفعل أ ما تسمع قول الله تبارك و تعالى- هذا عطاؤنا فامنن‏ أو أمسك‏ بغير حساب[18]

من حدیث را نمی خواهم بخوانم و فقط می خواهم استشهاد خودم را بگویم: ببینید این معنا ندارد که یک راوی، کلام خدا را تغییر داده، سهو کرده و اشتباه کرده یا اجتهاد کرده باشد، بعد امام معصوم بیایند بگویند قول الله. این منظور من است. در روایت کافی شریف امام معصوم بگویند قول الله. شما می‌‌پذیرید؟! سبک اهل البیت به این صورت بوده؟! کسی اشتباهی کرده اما آن‌‌ها بگویند قول الله؟! چنین کاری نمی کردند.

«…أ ما تسمع قول الله تبارك و تعالى- هذا عطاؤنا فامنن‏ أو أمسك‏ بغير حساب‏»؛ می‌‌فرمایند «اما تسمع قول الله». کما این‌‌که در جلسه قبل گفتم حضرت می‌‌فرمایند «قل کما قال الله سلام علی آل یاسین[19]». اینجا می‌‌گویند «اما تسمع قول الله».

شاگرد: منظور از «قول الله» حتماً قرآن است؟

استاد: بله قرآن است دیگر، سوره ص آیه ٣٨.

شاگرد: تعدد قرائاتش چه شد؟

استاد: من می‌‌خواهم این را مقدمه بگویم تا ببینید در یک جلد که این روایات را می‌‌آورند در دیدشان چگونه اینها جمع می‌‌شده. صفحه ٢۶۶، حدیث دوم؛

عن بكار بن بكر عن موسى بن أشيم قال: كنت عند أبي عبد الله ع فسأله رجل عن آية من كتاب الله عز و جل فأخبره بها ثم دخل عليه داخل فسأله عن تلك الآية فأخبره بخلاف ما أخبر به الأول فدخلني من ذلك ما شاء الله حتى كأن قلبي يشرح بالسكاكين «4» فقلت في نفسي تركت أبا قتادة بالشام لا يخطئ في الواو و شبهه و جئت إلى هذا يخطئ هذا الخطأ كله فبينا أنا كذلك إذ دخل عليه آخر فسأله عن تلك الآية فأخبره بخلاف ما أخبرني و أخبر صاحبي فسكنت نفسي فعلمتأن ذلك منه تقية قال ثم التفت إلي فقال لي يا ابن أشيم إن الله عز و جل فوض إلى سليمان بن داود فقال هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب و فوض إلى نبيه ص فقالما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا فما فوض إلى رسول الله ص فقد فوضه إلينا[20]

«… إن الله عز و جل فوض إلى سليمان بن داود فقال»؛ چه کسی فقال ؟ -این مقصود من است- چه کسی قال؟ خدای متعال،«هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب»

صفحه 267 حدیث ششم؛

عن إسحاق بن عمار عن أبي عبد الله ع قال: إن الله تبارك و تعالى أدب نبيه ص فلما انتهى به إلى ما أراد قال له إنك لعلى خلق عظيم ففوض إليه دينه فقال و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و إن الله عز و جل فرض الفرائض و لم يقسم للجد شيئا و إن رسول الله ص أطعمه السدس فأجاز الله جل ذكره له ذلك و ذلك قول الله عز و جل- هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب[21]

این سه حدیث را ملاحظه کردید که به تعبیر امام علیه‌‌السلام «قول الله» است. حالا به صفحه ۴٣٨ در همین جلد بیاییم.

عن عبد الله بن سليمان عن أبي عبد الله ع قال: سألته عن الإمام فوض الله إليه كما فوض إلى سليمان بن داود فقال نعم و ذلك أن رجلا سأله عن مسألة فأجابه فيها و سأله آخر عن تلك المسألة فأجابه بغير جواب الأول ثم سأله آخر فأجابه بغير جواب الأولين ثم قال هذا عطاؤنا فامنن أو أعط بغير حساب و هكذا هي في قراءة علي ع قال قلت أصلحك الله فحين أجابهم بهذا الجواب‏يعرفهم الإمام ….[22]

در این روایت حضرت آیه را به این صورت خواندند: «هذا عطائنا فامنن او اعط بغیر حساب» و بعد فرمودند «هکذا هی فی قرائة علی علیه‌‌السلام». خب مگر در سه روایت قبلی، حضرت نفرمودند قول الله؟! اینجا هم مگر نمی‌‌گویند «فی قرائة علی»؟! «قرائة علی» قول علی است یا قول الله است؟! معلوم است که قول الله است. مرحوم مجلسی به اینجا که می‌‌رسند این عبارت را دارند:

 

برو به 0:36:23

قوله عليه السلام: و هكذا هي، أقول: لم تذكر هذه القراءة في القراءات الشاذة و كأنه على هذه القراءة المن بمعنى القطع أو النقض و حمله على أن الترديد بين العطاء مع المنة و بدونها بعيد عن سياق الخبر، و على القراءة المشهورة المن بمعنى الإعطاء[23]

«قوله عليه السلام: و هكذا هي، أقول: لم تذكر هذه القراءة في القراءات الشاذة»؛ اصلاً در قرائات چنین چیزی نیست. تنها جایی است که به حضرت نسبت می‌‌دهند.«و كأنه على هذه القراءة المن بمعنى القطع»؛ می‌‌خواهند روی این قرائت معنا را توضیح دهند.

خب الان هر دوی این روایات در کافی شریف آمده است. ما سوالمان این است که مرحوم کلینی به‌‌عنوان یک محدث بزرگ که همه این‌‌ها را دیده‌‌اند، بین این دو چطور جمع می‌‌کردند؟ یعنی می‌‌گفتند قول خدا این است، چون در اینجا قرائت علی است؟! اما آن جا قول خدا نیست؟! تقیه است؟! اصلاً لسان از این اباء داشت که بگوییم دارند تقیه می‌‌کنند و بعد بگویند قول الله. عرض من این است: زمانی‌‌که ایشان بودند با توجه به آن زمینه ای که فراهم بوده، می‌‌دانستند «قراءة علی» یعنی «من قرائاته» که معروف نیست. یعنی اگر من امام به جای «امسک» می‌‌گویم «او اعط»، قرائتی است که جد ما داشتند؛ نه این‌‌که قرائات دیگر را نداشتند. سبعة احرف را آن ها داشتند. این را داشتند که دیگران از آن خبر نداشتند. این عرض من در جمع بین این احادیث در جلد اول است.

رابطه تحریف و تعدد قراءات

شاگرد: این‌‌که معنای «اعط» با «امسک» متفاوت است، با تحریف منافاتی ندارد؟

استاد: نه، اتفاقا ما این را به این صورت جمع کردیم و گفتیم پنج-شش جور می‌‌تواند باشد. تا وحی بیانی و وحی تفسیری هم جلو رفتیم که با هم موازی بودند. بحث خوبی که مطرح شد؛ هر کسی حال داشت بعداً این را ادامه بدهد. مواردی از تعدد قرائات هست که اصلاً با وحی تفسیری و وحی بیانی جور در نمی‌‌آید. مرحوم آقای عسگری به همه این‌‌ها می‌‌گفتند که وحی بیانی است. یادتان هست که بحث کردیم؟!

ما این سؤال را مطرح کردیم که سؤال خیلی خوبی بود؛ در میان قراءات متعدد مواردی هست که  وحی بیانی که ایشان می گویند، اصلاً جور در نمی‌‌آید. و لذا ما گفتیم تعدد قرائات دو نوع کلی دارد: ترادف تسهیلی و تباین تنزیلی. ترادف تسهیلی قول کسانی بود که بد معنا کرده بودند. ولی می‌‌توانست در برخی از قرائات در نظر جلیل باشد. اما مهم تباین تنزیلی بود. و لذا این سؤال مطرح شد که در تعدد قرائات کجا است که اصلاً با حرف متاخرینی که توجیه کرده اند، جور در نمی‌‌آید؟! منظور تعدد قرائاتی است که اصلاً نمی شود با وحی بیانی و تفسیری آن را توضیح داد.

شاگرد: به غلف و غلُف مثال زدید.

استاد: غلف و غلُف دو معنای متباین بود. در تفسیر منسوب به امام عسگری سلام الله علیه بود. از موارد خوبی که پیدا کردیم بود. حضرت در تفسیری که منسوب به امام است فرمودند «و قالوا قلوبنا غُلف»، در قرائت دیگر «قالوا قلوبنا غُلُف» که امام هر دو را توضیح دادند. یکی از آن‌‌ها حالت مسخره داشت و دیگری حالت تکبر و تبختر داشت. حضرت فرمود که اینها هر دوی این‌‌ها را گفته بودند. هم حالت مسخره را گفته بودند و هم تکبر و تبختر را گفته بودند. خدای متعال در یک جمله هر دو را به‌‌صورت قرائت آورده است. یک قرائت آن «قالوا قلوبنا غُلُف» است و در قرائت دیگر «قالوا قلوبنا غُلف» است. بعد چه چیزی منسوب به حضرت بود این بود که حضرت فرمودند «و کلاً القرائتین حق لانهم قالوهما». هر دو را گفته بودند پس هر دو حق هستند. این تعبیر تفسیر امام بود که شما فرمودید. ببینید اصلاً با تفسیر بیانی جور در نمی‌‌آید. یعنی بین غلف و غلُف تباین است.

مورد دیگر «و منهم من بدل تبديلا» بود. اهل‌‌سنت هم آن را مفصل داشتند که در دو قراءت آن هم تباین بود و با هم جور در نمی آمد. یکی هم رایج ترین قرائت محل ابتلا است که «مالک» و «ملک» است. این دو محل ابتلای هر متدینی در طول تاریخ بوده. حرف‌‌های آن را مفصل خواندیم. بزرگانی[24] بودند که می‌‌گفتند من هر دوی آن‌‌ها را می‌‌خوانم؛ احب القرائه بکل منهما؛ چون حضرت هر دوی آن‌‌ها را می‌‌خواندند. پسر ابن جزری در شرح کتاب پدرش این جمله را گفت. این‌‌ها از بزرگان علم قرائت بودند.

«ملک» و «مالک» دو قرائت هستند، اما کدام یک بیان دیگری است؟! کدام تفسیر دیگری است؟! تفسیر و بیان نیست، بلکه مباین هستند. «ملک» یعنی سلطان و پادشاه، «مالک» یعنی صاحب. دو معنا است. چقدر بحث‌‌های گوناگونی سر آن ها شده است. منظور این‌‌که این هم بحث خوبی است.

ببینید اساساً تعدد قرائات بون بعیدی با تحریف دارد. تحریف این است که یک کلام عوض شود. تعدد قرائت دقیقاً حفاظ بر آن چیزی است که ملک وحی آورده است و با گوش خودش از استادش و از استادش، همه شنیده‌‌اند تا می‌‌رسد به آن جایی که کسی مد «و لا الضالین» را پنج الف می‌‌کشید، ابن مسعود سه بار سر گرفت و گفت این جور که من می‌‌خوانم بخوان؛ من با گوش خودم از حضرت شنیدم. حتی مد را رعایت می‌‌کردند. در اصول و فروع قرائات، تنها فروعش نیست. فرش القرائات[25] نبود که تنها تباین باشد. حتی در اصول القرائات هم این قدر دقت می‌‌کردند. ابو علی فارسی چه گفت؟ این‌‌ها خیلی شواهد مهمی است. ابوعلی فارسی در الحجة للقراء السبعة -که مرحوم طبرسی هم مفصل از او نقل می‌‌کند- در ضمن «مالک یوم الدین» گفت نزد همه اهل ادب می‌‌توان «مالک» را اماله کرد. از نظر فن ادب مشکلی برای اماله «مالک» نیست. اما در قرائت نمی‌‌توانید الف «مالک» را اماله کنید. چون «لم یرو عن رسول الله صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله[26]». حرف او را ببینید! این‌‌ها خیلی مهم است. یعنی وقتی در فضای قرائات می‌‌روید باید بگوید که شنیدم. نه این‌‌که بگوید «مالک» است و جایز است که آن را اماله کنیم. می‌‌گوید نه، حق نداری؛ «القرائة سنة متبعه». خب کسی که این فضاها را نبیند و دور باشد می‌‌گوید که خود آن‌‌ها اجتهاد کرده‌‌اند. این ابو علی فارسی است که یکی از بزرگان فن است. عرض کردم ببینید مجمع البیان چقدر از او نقل می‌‌کنند. کتابش در الشامله هست؛ الحجة للقراء السبعة. در ذیل «مالک یوم الدین» نگاه بکنید.

بقیه چیزهایی که در کافی شریف هست را آورده بودم تا بخوانم، زنده بودیم برای جلسه بعد.

شاگرد: تلقی علامه این بود که من قِبل الرواة را منافی این نمی‌‌دانستند که از جانب پیامبر باشد.

استاد: بله، منافی نمی دانستند و صحبت‌‌آن حدیث شد. الاختلاف؛ «لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»؛ در آن زمان قرائات به مترادف بین مردم زیاد بود و طوری بود که معنا تغییر می‌‌کرد. لذا حضرت فرمودند این‌‌ها که فرق می‌‌کند. حضرت فرمودند آن چه که موجب اختلاف است از رواتی می‌‌آید که نقل به معنا می‌‌کنند و مثل سفیان حدیث سبعة احرف را معنا می‌‌کنند.

شاگرد: این‌‌که علامه داشتند بیان دیگری بود که منافاتی با این نداشت که اختلاف باشد اما من قِبل الرواة  بما هو راوی از پیامبر باشد نه این که اختلاف به آن معنایی که می فرمایید باشد .

استاد: ولی روایت می‌‌فرماید «حرف واحد».

شاگرد: دو روایت است.

استاد: این دو روایت پشت سر هم است. روایت دوازدهم و سیزدهم بود.«عن زرارة عن أبي جعفر ع قال: إن القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجي‏ء من قبل الرواة».

 

و الحمد لله رب العالمین

 

 

 


 

[1]فقه القرآن ج‏1 ص55؛و على مذهبنا لا يحتاج إلى ذلك لأنا نعمل بالقراءتين فإنا نقول يجوز وطء الرجل زوجته إذا طهرت من دم الحيض و إن لم تغتسل متى مست به الحاجة و المستحب أن لا يقربها إلا بعد التطهير و الاغتسال. و القراءتان إذا صحتا كانتا كآيتين يجب العمل بموجبهما إذا لم يكن نسخ.

[2]التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد (8/ 293)؛ حدثنا أبو الطاهر قال سألت سفيان بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل تدخل في السبعة الأحرف فقال لا وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم أقبل تعالى أي ذلك قلت أجزاك قال أبو الطاهر وقاله ابن وهب قال أبو بكر محمد بن عبد الله الأصبهاني المقرىء ومعنى قول سفيان هذا أن اختلاف العراقيين والمدنيين راجع إلى حرف واحد من الأحرف السبعة وبه قال محمد بن جرير الطبري

[3] فتح الباري لابن حجر (8/ 539)

تنبيه وقع في تفسير سورة الحجر في آخر هذا الحديث عن علي بن عبد الله قلت لسفيان إن إنسانا روى عنك عن عمرو عن عكرمة عن أبي هريرة أنه قرأ فرغ بضم الفاء وبالراء المهملة الثقيلة وبالغين المعجمة فقال سفيان هكذا قرأ عمرو يعني بن دينار فلا أدري سمعه هكذا أم لا وهذه القراءة رويت أيضا عن الحسن وقتادة ومجاهد والقراءة المشهورة بالزاي والعين المهملة وقرأها بن عامر مبنيا للفاعل ومعناه بالزاي والمهملة أدهش الفزع عنهم ومعنى التي بالراء والغين المعجمة ذهب عن قلوبهم ما حل فيها فقال سفيان هكذا قرأ عمرو فلا أدري سمعه أم لا قال سفيان وهي قراءتنا قال الكرماني فإن قيل كيف جازت القراءة إذا لم تكن مسموعة فالجواب لعل مذهبه جواز القراءة بدون السماع إذا كان المعنى صحيحا قلت هذا وإن كان محتملا لكن إذا وجد احتمال غيره فهو أولى وذلك محمل قول سفيان لا أدري سمعه أم لا على أن مراده سمعه من عكرمة الذي حدثه بالحديث لا أنه شك في أنه هل سمعه مطلقا فالظن به أن لا يكتفي في نقل القرآن بالأخذ من الصحف بغير سماع وأما قول سفيان وهي قراءتنا فمعناه أنها وافقت ما كان يختار من القراءة به فيجوز أن ينسب إليه كما نسب لغيره

[4]التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد (8/ 293)

[5]فتح الباري لابن حجر (9/ 27)

[6]الإحكام في أصول الأحكام لابن حزم (4/ 171) ؛ ر ومن العجب أن جمهرة من المعارضين لنا وهم المالكيون قد صح عن صاحبهم ما ناه المهلب بن أبي صفرة الأسدي التميمي قال ابن مناس نا ابن مسرور نا يحيى نا يونس بن عبد الأعلى نا ابن وهب حدثني ابن أنس قال أقرأ عبد الله بن مسعود رجلا {إن شجرة لزقوم * طعام لأثيم} فجعل الرجل يقول طعام اليتيم فقال له ابن مسعود طعام الفاجر قال ابن وهب قلت لمالك أترى أن يقرأ كذلك قال نعم أرى ذلك واسعا فقيل لمالك أفترى أن يقرأ بمثل ما قرأ عمر بن الخطاب فامضوا إلى ذكر الله قالمالك ذلك جائز قال رسول الله صلى الله عليه وسلم أنزل القرآن على سبعة أحرف فاقرؤوا منه ما تيسر مثل تعلمون يعلمون قال مالك لا أرى في اختلافهم في مثل هذا بأسا ولقد كان الناس ولهم مصاحف والستة الذين أوصى لهم عمر بن الخطاب كانت لهم مصاحف قال أبو محمد فكيف يقولون مثل هذا أيجيزون القراءة هكذا فلعمري لقد هلكوا وأهلكوا وأطلقوا كل بائقة في القرآن أو يمنعون من هذا فيخالفون صاحبهم في أعظم الأشياء وهذا إسناد عنه في غاية الصحة وهو مما أخطأ فيه مالك مما لم يتدبره لكن قاصدا إلى الخير ولو أن أمرا ثبت على هذا وجازه بعد التنبيه له على ما فيه وقيام حجة الله تعالى عليه في ورود القرآن بخلاف هذا لكان كافرا ونعوذ بالله من الضلال قال أبو محمد فبطل ما قالوه في الإجماع بأوضع بيان والحمد لله رب العالمين

[7]http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-000-000/q-tfs-000-007-00031.html

[8]همان

[9]همان

[10]همان

[11]همان

[12]همان

[13]جمال القراء وكمال الإقراء (ص: 532)؛ وكان نافع رحمه الله يقرئ الناس بالقراءات كلها.قال أبو دِحْية المُعَلَّى بن دِحية: فجئته بكتاب الليث بن سعد، رحمه الله.لأقرأ عليه، فوجدتهيقرئ الناس بجميع القراءات، فقدت: يا أبارويم أتقرئ الناس بجميع القراءات؟فقال: سبحان الله العظيم، أأحرم من نفسي ثواب القرآن؟أنا اقرئ الناس بجميع القراءات حتى إذا جاء من يطلب حرفي أقرأته به.وقال الأعشى: كان نافع يسهل القراءة لمن قرأ عليه إلَّا أن يقول له إنسان: أريد قراءتك، فيأخذه بالنبر في مواضعه، وإتمام الميمات.

[14] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏52، ص: 169؛ … لما حج رسول الله ص حجة الوداع نزل عليه الروح الأمين جبرئيل ع فقال يا محمد اتل علي القرآن حتى أعرفك أوائل السور و أواخرها و شأن نزولها فاجتمع إليه علي بن أبي طالب و ولداه الحسن و الحسين ع و أبي بن كعب و عبد الله بن مسعود و حذيفة بن اليمان و جابر بن عبد الله الأنصاري و أبو سعيد الخدري و حسان بن ثابت و جماعة من الصحابة رضي الله عن المنتجبين منهم فقرأ النبي ص القرآن من أوله إلى آخره فكان كلما مر بموضع فيه اختلاف بينه له جبرئيل ع و أمير المؤمنين ع يكتب ذاك في درج من أدم فالجميع قراءة أمير المؤمنين و وصي رسول رب العالمين..

[15]http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-000-000/q-tfs-000-007-00031.html

[16]همان

[17]ص ٣٩

[18]الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ 211

[19] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏2، ص: 493؛ إذا أردتم التوجه بنا إلى الله و إلينا فقولوا كما قال الله تعالى سلام على آل يس‏

[20]الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 26۵

[21]الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 267

[22]همان ۴٣٨

[23] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ؛ ج‏5 ؛ ص168

[24]شرح طيبة النشر لابن الجزري (ص: 49) ؛ وفي ذلك نظر فان كلا منهما ثبت متواترا عن رسول الله صلى الله عليه وسلم وقرأ به جماعة من الصحابة والتابعين، وأنا أحب القراءة بكل منهما في كل ركعة

[25]القراءات القرآنیه، ص ١٢٨؛ و اذا رجعنا الى كتب القراءات لمعرفة ما تدرسه من موضوعات نجدها تصنف الموضوعات القرائية الى نوعين هما: 1 – الاصول: و يعنى بها الاحكام العامة التي تأخذ شكل قواعد تطرد في عموم الكلمات القرآنية وفق مواردها. 2 – الفروع: – و يصطلح عليها ب‍ (الفرش) ايضا – و يراد بها الاحكام الخاصة التي تقتصر على مواردها الجزئية فقط. و الاصول القرائية هي أمثال: الادغام. هاء الكناية. المد و القصر. الهمز. احكام النون الساكنة و التنوين. الفتح و الامالة و بين اللفظين. الوقف. و الفرش القرائي هو أمثال: ما ورد في قراءات سورة (الفاتحة) حيث قرأ عاصم و الكسائي (مالك) بالألف، و قرأ باقي السبعة (ملك) بغير ألف و ما ورد في قراءات سورة (الاعراف) حيث قرأ ابن عامر (قليلا ما يتذكرون – 3 -) بالياء من أول الفعل و قرأ باقي السبعة (قَلِيلاً مٰا تَذَكَّرُونَ) بغير ياء.

[26]الحجة للقراء السبعة ج1 ص 8؛ أبو علي الفارسي فقال: لم يمل أحد من القراء ألف مالك، وذلك جائز إلا أنه لا يقرأ بما يجوز إلا أن يأتي بذلك أثر مستفيض».