مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 9
موضوع: تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم
….
استاد: اسم کتاب همان الفضائل است؟
شاگرد: در بُعد فضائل نوشته است، مثلا به ابن مسعود و ابن عباس نسبت می دهند کتاب در مورد قرائات، در مورد ابیّ گفته اند فضائل.
استاد: شاید همین فضائل سور است؟
شاگرد: خود راویان فضائل دو جور است، یکی مثل همین روایت فضیلت سوره ق است و دیگری با سبک خاصی است.
استاد: و شاید قال رسول الله ندارد.
شاگرد: حالا این را یادم نیست ولی یک سبک خاصی است که اگر کسی این سوره را بخواند ده برابر ثواب این ها را میبرد. سوره فلان ده برابر ثواب اینها… یعنی روی یک قالب بوده و همه را در این قالب گفته است. آیا احتمال ندارد که روایت فضائل برای ابیّ بوده اما نه برای همه سور، سپس این آقا برای این که جعل کند گویا در دست ها هم بوده، از ابی معروف بوده که ابیّ فضائل سور دارد؛ به خاطر همین هم به اسم ابیّ جعل کرده است تا اینکه خلاصه یک اعتباری به آن دهد؛ ابیّ گویا یک شخص شناخته شده در روایات فضائل بوده است. این آقا آمده یک سری روایات را داخل کرده است؛ با این بیان مشکلی که گفته بودند هم سند متصل دارد و هم رفتتد و دیدند و مثلا کذاب را پیدا کردند، به ظاهر حل می شود،؛ زیرا آنجایی که سند متصل دارد برای خود روایاتی است که ابیّ داشته است. و آن جایی که به شخص در عبادان می رسیم، روایات آن جاعل بوده است که روایاتی را دخیل در مجموعه فضائل کرده است. مثلاً بعضی سوره ها روایتی نداشته و این اضافه کرده است.
استاد: که الان هم دست ما از وضع او چیزی موجود نیست.
شاگرد: الان با آن روایت مخلوط شده.
استاد: ببینید، علی ای حال روایاتی که سند دارد چگونه به یک عبادانی برسد؟!
شاگرد: نگفتند که به عین کل این عبارت سند دارد. شاید به روایات فضائلی که ابیّ نقل می کند سند دارد.
استاد: نه، مسلم است که ثعلبی متفرق کرده است، صریح ابن جوزی است که «فرقوا» این ها پخشش کرده اند، «ثعلبی و واحدی فرقوا نجوما نجوما»، و به مناسبت در هر سوره آورده اند، وگرنه اصل روایت یک روایت است. در مقدمه معالم التنزیل به این مطلب تصریح شده است.
شاگرد: اصل روایت یک روایت بوده، آن قسمتی که برای خود ابی بوده، سند دارد و آن قسمتی که جعلی بوده به وضاع برمی گردد.
استاد: بزنگاه عرض من این است که حرف آن بنده خدا…چون او واضعش بوده، این حرف او باید علی ایّ حال به او منتهی شود، باید در سلسله سند باشد، در حالی که این طرق ها چند تا است، یعنی در زمان خود این واضع، از یکی دو تا دیگر نقل شده است؛ چه طور حرف اوست که در طبقه او، کسی از دیگری هم شنیده است؟! یعنی شما از زید می شنوید وحال من می گویم از واضع شنیده ام، پس چه طور آن دیگری که با او تماس نداشته و در طبقه او بوده، شما از او شنیده ای؟! ولذا دیروز عرض کردم این چنین وضعی یک نحو محال عادی است که چنین وضعی صورت بگیرد! این نکته کمی نیست! که این ها همین طوری از او به این زده اند و عجیب تر این است که اسمی هم از واضاع نبرده اند.
ولی اصل اینکه شما فرمودید که ابیّ کتاب فضائل داشته و این روایت به کتاب برمی گردد و با استناد به این، عده ای هم تشجیع شده بودند که چیز هایی را وضع کنند؛ اما لازمه این احتمال، این نیست که این روایتی که در دست ما می باشد از وضع های او باشد. این هایی که او وضع کرده با تنبه محدثین از بین رفته است. زیرا آن قرنی که او به تفحص رفته است، پایان قرن دوم بوده است -یعنی بین 150 تا 200- که در این بازه رفت و واضع را شناخت، پیش محمود بن غیلان هم رفت و گفت و اینها همه از محدثین حسابی بوده اند. خب این معلوم شد، واضع را شناختند. حالا اسم واضع را نبردند، این خود بحث جدا دارد! وقتی معلوم شد این ها دیگر نقل نکردند؛ پس این سند هایی که الان در دست محدثین هست -چندتا هم طریق- ربطی به آن عبادانی ندارد؛ این هم از یک طبقة. نکته این است که اصلا اساس وضع -اگر واضعی در کار باشد- اگر 50 تا طریق هم باشد باید به وضاع برسد. و بعد از او چند طریق شود اشکال ندارد. ولی او باید یک نقطه باشد که از او نقل شده است؛ در حالی که آن سند ها مختلف، متفرق می باشد.
برو به 0:05:59
شاگرد: خود روایت فضائل را آدم می بیند دو لسان است؟
استاد: نه، از چیزایی که دیروز بود یا پریروز بود در مباحثه به ذهنم آمد؛ گفتم آن چیز که شما برما متقدم هستید در این مباحثه این است که؛ شما رفتید این ها را نگاه کرده اید و ما نگاه نکردیم داریم باشما بحث می کنیم؛ انصافش را رعایت کنیم. ولی من نشد که یک کار این جوری که لسان کلش را نگاه کنم، لذا بعدش در ذهنم آمد که ما یک کلمه همین طوری! استدلالی کلی گفتیم ولی شما در این جهت مقدم بودید که رفتید و نگاه کرده بودید…یادمم رفته بود. بحث های دیگر را نگاه کرده بودم. یک کسی، نمی دانم خودتان گفته بودید یا یکی از آقایان که یک کتابی که کل حدیث ابی را یک جا آورده باشد. پیدا شد؟
شاگرد: در جامع الاحادیث میشود پیدا کرد
استاد: بعید است که این روایت فضائل ابیّ سند شیعی داشته باشد.
شاگرد: در کتاب مستدرک تکهتکه آورده است.
استاد: آن سوالی که دیروز عرض کردم نیز سوال خوبی است؛ این قضیه تحقیق مومل از چه قرنی چند سند مختلف دارد؟ یعنی از چه قرنی معروف بوده است؟ او خودش برای آخر قرن دوم است، یعنی در ابتدای قرن سوم این تحقیق انجام شده است؛ پس این تحقیق باید در کلمات بیاید-به یک دیگر که می گفتند که- از قرن سوم تا زمان ابن جوزی که قرن 6 بوده یا 7 -ابن جوزی جد این سبط بن جوزی که کتاب تذکرة الخواص را دارد- و از ابتدای قرن سوم تا قرن ششم، حدود دو سه قرن، باید این تحقیق نقل می شد؛ ببینیم این تحقیق را چه کسانی نقل کرده اند؟ و از آن مواردی است که دواعی برای نقلش باید زیاد باشد. که معروف شود و در کتاب ها بیاید. نه این که بماند بعد از این همه وقت نقل کنند. این سؤال تحقیق خوبی است!
شاگرد: یک کتاب خواص القرآن تازگی چاپ شده است.آقای پور صائب یک کتاب در این رابطه نوشته است.
استاد: تصنیف حالا می باشد؟ جمع آوری شده است؟
شاگرد: بله
استاد: شاید در آن کتاب توضیحی از این بحث باشد.
و لم يعد «ق» آية و لا نظير له من نون و صاد لأنه مفرد و كل مفرد فإنه لا يعد، لبعده من شبه الجملة فأما المركب مما أشبه الجملة و وافق رءوس الآي فإنه يعد مثل طه و حم و الم و ما أشبه ذلك[1].
شاگرد: فرمایش علّامه را در مورد کلیّات مضامین سوره را بعد از این مطرح می کنید؟
استاد: نه، آن مربوط به «تفسیرها» بود که مجموع سوره را… شما نگاه کردید؟
شاگرد: بله،
استاد: بله، هرچه استنباط شما بوده از فرمایش ایشان بفرمایید ما هم استفاده کنیم.
شاگرد: آن کلیّتی که ایشان فرموده بودند در مورد فهرست آیات سوره بود، خیلی چیز مبهمی در آن احساس نکردم. امّا نکته ای که در پایان به عنوان غرر آیات مطرح می کنند، حالا این، بخاطر آن انسی بوده که ایشان با آیات داشتند و گزینش کردند یا یک ضابطه هم دارد که مثلا بنده ای که در این وادی ها نیست، هم سردربیارم؟
استاد: ظاهرش همان اوّلی است که از آن فهم و انسی که خودشان داشتند غرر برای ایشان جلوه کرده، امّا خوبی بحث این است که لسان آیات شریفه به گونه ای هست که می توانند به ما هم منتقل کنند. و لذا اینکه گفتند غرر یعنی من بعدا برای شما توضیح می دهم به نحوی که شما متوجّه می شوید که آن غرّة و أغر بودنش کجا است؟
من از یکی از شاگردان مرحوم آقای طباطبایی شنیدم که می گفت: ایشان فرموده اند: ما از این سور حوامیم یک مطالب توحیدی استفاده کردیم که هر چه سعی کردیم پیاده کنیم، نشد! ببینید از انس و فهم خودشان یک چیزهایی را می گویند هرچه خواستیم پیاده کنیم نشد؛ ولی ظاهرا این جا یک چیزی است که فهمیدند و می توانند بیانش کنند.
برو به 0:13:00
مثلایک کلمه اش که از حافظه حدود بیست و هفت هشت ساله پیش عرض می کنم، باید دوباره نگاه کنیم؛ اینجا که فرمودند از غُرَر است، کلمه ی غفلت منظورشان است؛ «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا[2]» ایشان می فرمایند: غفلت در کجا به کار می رود؟ شما اگر مثلا در قم هستید و یک امری دارد در تهران انجام می شود، شما نمی گویید من از آنچه در تهران صورت می گیرد غافلم. شما که آنجا نیستید؛ اصلاً غفلت معنا ندارد. یا اگر فردا قرار است واقعه ای صورت گیرد که هیچ کس احتمالش را نمی دهد، بگویم من از آنچه فردا واقع می شود غافل هستم! می گویند کلمه غفلت برای این جا نیست؛ منشأ کلمه غفلت در جایی به کار برده می شود که چون من غافلم نمی فهمم و نمی بینم، «لولا الغفلة» می بینم. فلانی در مجلس بود ولی چون غافل بودم،وی را ندیدم و الّا می دیدم. ایشان در مورد آیه شریفه می فرماید -که شاید در همین جا هم باشد،همان طور که من در حافظه ام است- که اگر نبود در قرآن کریم غیر از همین آیه، بس بود برای معجز بودن و بالاترین کتاب الهی بودن قرآن! فکر کنم همین آیه بود. یادم هست یک آیه در المیزان، ایشان می گویند، اگر نبود در قرآن همین یک آیه برای ما بس بود. حالا نمی دانم آن «قل یتوفاکم الموت بود»؟ یا «لقد کنت فی غفلة من هذا»؛ خب آیه چه می فرماید؟ آیه می فرماید: «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ[3]»؛ ما پرده را برداشتیم، این پرده کدام پرده می باشد باکلمه غفلة؟ «لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک عطاءک»، غطاء همان غطاء غفلت است. حالا که صحنه ای پیش آمد که غطاء غفلت کنار رفت، «فبصرک الیوم حدید»؛ حالا از غفلت درآمده، چشم تیزبین… اما قبلش هم اگه می خواستی ببینی، میشد. در غفلت بودی که نمی دیدی. این خیلی..! استفاده ای که ایشان می برند چیست؟…یعنی همان مطلبی است که امر معاد طوری است که بعدا که می روند و می بینند، می بینند این جا هم اگر به دستورات قرآن و انبیا گوش می دادند و عمل می کردند، برای ایشان مکشوف می شد. لازم نبود حتماً در قیامت و آن صحنه عظیم وارد بشوند. خدای متعال در اثر این غفلاتی که داشته اند کشف غطاء کند … شواهد هم دارد. ایشان از کلمه غفلت مثلا می گویند غرر؛ «لقد کنت فی غفلة من هذا».
البته من بعدا که درباره ی فرمایش ایشان فکر می کردم، می دیدم آیه با قطع نظر از استفادهی ایشان، توجیهات عرفی هم دارد؛ که غفلت را «فی غفلة من نتائج اعمالک بالنسبة إلی هذا الموطن»، بگوئیم. مانعی هم ندارد و می توان بالای منبر برای عموم گفت. اما ایشان با آن انسی که با آیات داشتند، غفلت را این گونه معنا می کنند. شواهد فراوانی هم دارد. اگر اینها را در رساله ای جمع کنید هم خودش لذت می برد، هم به معارف قرآن نزدیکتر میشوید، هم بهره ای برای دیگران است. این رساله های کوچک خیلی نافع است و کار علما هم بوده است. این هم یکی از آن ها باشد جمع آوری شود!
یک روز دیگر هم شاید عرض کردم که در نهج البلاغه هم دو جمله یادم مانده، با این که من نهج البلاغه هم نه زیاد خوانده ام نه مأنوس بودم، همین مروری، واقعش سرِ خجالت من -سهم خودم- زیر است! که این ها را قدردان نبودیم، عمر هم برای من رفت! شما که جوان هستید مثل ما نکنید. ولی با همین مطالعات مختصر دوتا جمله از نهج البلاغة یادم است که هنگامه است. کلید است؛
اول، «أسفرت الساعة عن وجهها[4]»؛ امیرالمومنین برای وصف اولیاء خدا؛ میگویند: ساعة، قیامت برای این ها، «اسفرت الساعة»؛ نقابش را کنار زده است. دوم در خطبه دیگری است که أمیرالمؤمنین در وصف اولیاء خدا می فرماید: «حقّقت القیامة علیهم عداتها فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدنیا[5]» چه وعدههایی در مورد قیامت است! وعده های عظیم عظیم! قیامت دارد، امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند: برای این ها هر چه قیامت وعده داشته است، محقق شده است؛ تمام دیگر، این خیلی حرف است! شوخی نیست! «حققت القیامة علیهم عداتها فکأنهم و الجنة کمن قد رأیها فهم فیها متنعمون»!
شاگرد: بعد از آن که می فرماید «حقّقت القیامة علیهم عداتها»، «فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدنیا».
استاد: به ببینید چه جمله عظیمی است. خودشان همه وعده ها را دیده اند بعد برای اهل دنیا می گویند: این قیامت برای شما این وعده ها را دارد.
صلی!…نمی دانم کدام سوره است که..؟! که «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي نَعيم[6]» چه تعبیری! همین حالا او در نعیم است!، «وان الفجار لفی جحیم[7]یصلونها یوم الدین» -من که ادعایش را ندارم ودر نفس الامر هم نیستم- به خیالم می رسد این «یصلونها» یکی از واژه های مهم معارفی قرآن است. «یصلونها یوم الدّین»؛ یعنی الآن در آن هستند. ولی «صلی» هنوز صورت نگرفته است؛ «صلی» چیست؟! «صلی» چند جا در قرآن آمده «تصلیة جحیم[8]»، «لایصلیها الا الاشقی»، عالم آخرت که عالم احاطه و حضور است، نسبت ما با آن چیست؟ ما در حجاب هستیم از آن؛ اما یک «صلی» داریم.این صلی چگونه است؟ چه طور ما داریم به سوی عالم آخرتی که بر ما احاطه دارد می رویم و تدریجا حجب آن از پیش ما برداشته می شود. به خیالم می رسد آن واژه ای قرآنی که برای تبیین رابطه ی آن عالم محیط با ما که در سیر هستیم به سوی آن عالم، واژه ی «صلی» است. و چند جای دیگر هم هست، «لایصلیها»
شاگرد: خود لغت صلی به چه معناست؟
استاد: در ترجمه ها «صلی» را درآمدن ترجمه می کنند، ولی اینجور نیست. باید بحث لغویش بشود، یک وقتی هم چون دیدم واژه قرآنی مهمی است روی آن کار کردهام. الان یادم نیست اگر خواستید باز سرفرصت باید بحث شود.البته خوشبختانه در همین سوره ی قاف به آن می رسیم انشاءالله. از قبلش هم مطالعه بکنیم. باز آقا فرمودند در مورد ترتیب سوره ها سبب خیر شدند؛ من امروز مدتی که فرصت داشتم، در مورد ترتیب سوره ها هم مطالعه کردم. دو سه نکته هم دراین مورد عرض می کنم.
برو به 0:21:37
شاگرد: عبارت توحید صدوق نیز هست؟ …
استائ: بله، آن هم تعبیر خیلی مهمی است؛ حضرت امام رضا (ع) درمجلس معروفی که با عمران صابی بحث می کردند، یک جمله کوتاه؛ «لقد علم اولوا الالباب انّ ما هنالک لا یُعلم الا من ههنا»؛[9] اصلا ممکن نیست معرفت آخرت مگر از اینجا، لذا حضرت استشهاد کردند، چه استشهادی! «من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة أعمی»؛ همان جمله ی معروف که «المعرفة بذر المشاهدة» و آیه ی، «کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون»؛ یعنی درصحنه ی قیامت نیز، همه نمی توانند همه چیز را درک کنند. یک چیزهایی است که به بذرش نیاز دارد. اگر از این دنیا بذرش را با خودش نبرده باشد، آنجا محجوب است. بله آنجا محکماتی را می فهمد که اصل حرف درست بوده است، «یعلمون أن الله هو الحق المبین[10]»، ازمسلمات است که برای همه به علم حضوری واضح می شود اما نه اینکه همه مقامات یکسان شود؛ «عن ربهم لمحجوبون».
شاگرد: لاتدخل من الدنیا فی الاخره…
استاد: در روایت معاذ دارد: «لاتدخل من الدنیا فی الآخرة[11]» شبیه آن روایتی که فرموده است: «أخرجوا من الدنیا قلوبکم من قبل أن تخرج منها ابدانکم»؛ یعنی مبادا طوری باشید که وقتی می میرید، از دنیا به آخرت بروید، یعنی قبلش باید رفته باشید؛ مرگ برای شما مثل لباس کندن ِراحت باشد. «قد صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالملأ الآعلی» ولذا حضرت فرمودند: «کشفوا غطاء ذلک لأهل الدنیا»؛ یعنی این جا نشسته اند ولی از آن عالم خبر می دهند.
شاگرد: روایتی که از توحید صدوق بود، تعبیرش چیست؟
استاد: یک روایت بسیار مفصلی است و مامون می خواست به خیال خودش آبروی حضرت را ببرد و از همه ی ملل جمع کرد، زرتشتی، یهودی… مرحوم صدوق روایت را مفصّل با طول و تفصیل آورده اند. شخصی از متکلّمین صابی بود و از سوالاتش معلوم است که خیلی قوی بوده و اگر دو سه تا مثل او و جاثلیق نصرانی بودند که از ائمه سوال می کردند، خیلی روایات نابی در می آمد. این عمران صابی سوالاتی جانانه می کردند و حضرت هم خیلی مفصل جوابش را دادند، بعد از آنکه مناظره همه یهودی ها و نصرانی ها تمام شده بود. چون آن جلسه خیلی مفصل است، در توحید صدوق اواخر کتاب هست، عبارتش این است، «لقد علم اولوا الالباب انّ ما هنالک لا یُعلم الا من ههنا[12]»؛ عقلا می دانند که آنچه در آخرت هست، معرفت به او علی ما هو علیه شروع نمی شود مگر از اینجا، از این جا آنجا را کشف می کنند.
شاگر: لفظ استدلال نیز دارد.
منظور اینکه ایشان فرموده اند از غرر آیات هست خیلی شواهد دارد و فقط می خواهد یک کسی راه بیفتد و یک رساله ای جمع آوری کند در این باره؛ که امور آخرت طوری است که برای امثال بنده که غافلیم، نیاز به «صلی» داریم. با زور ما را می برند. گوشمان را می گیرند و کشان کشان می برند. و گرنه کسانی که اهل غفلت نبودند و خودشان رفتند، خیلی راحت می روند.
بنده اگر این جا حرفی می زنم از باب این نیست که مدعی باشم چیزی بلد هستم یا کار انجام دادم، هیچکدام. -چیزی که به بنده جرأت می دهد این جا جسارت کنم- دو نکته است؛یکی اینکه وقتی من دو کلمه می خوانم زمینه می شود که برای شما سرنخ شود بروید دنبالش، بنده مثل ضبط صوت روایاتی که از کتب دیده ام، یا مطالبی که از اساتید شنیده ام را بگویم، چرا نگویم! دوم اینکه بهانه تحقیق شما می شوم. لذا خورده خورده قسمت بود خدمت شما تکرار می شود از آیات و علماء می گویم و سرنخی برای شما شود.
برو به 0:28:47
راجع به ترتیب سوره ها که ایشان فرموده بود «ترتیبها و تفسیرها» مرحوم طبرسی در مقدمه ی مجمع البیان[13] در الفن الخامس راجع به زیادی و نقصان قرآن می آورند و از کلام سید مرتضی مطالبی می آورند تا آن جا که از سید نقل می کنند: «و معلوم ان العنایة بنقل القرآن وضبطه أصدق من العنایة بضبط کتاب سیبویه و دواوین الشعراء و ذکر أیضا رضی الله عنه أنّ القرآن کان علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله مجموعا مؤلفا علی ما هو علیه الآن»، زمان پیامبر عین همین حالا بوده این را سید مرتضی فرمودند طبرسی هم این را قبول دارند «و استدلّ علی ذلک بأنّ القرآن کان یدرس و یحفظ جمیعه»، همه می خواندند حفاظ بودند اینها چیز مورد ابهامی نیست «فی ذلک الزمان حتی عَیّن علیٌ علیه السّلام جماعة من الصحابه فی حفظهم له»، معین کردند صحابه ای را که حافظ باشند «و انه کان یعرض علی النبی و یتلی علیه» می آمدن در محضر حضرت می خواندند که تطبیق کنند «و ان جماعه ممن الصحابه مثل ابن مسعود، ابیّ بن کعب وغیره ختموا القرآن علی النبی عدّة ختمات»، با وجود اینها نتیجه می گیرند که «کلّ ذلک یدلّ بأدنی تأمّل علی ان القرآن کان مجموعا مؤلفا مرتّبا غیر مبتور و لا مبثوث»، مبتور یعنی بخش هایی از آن افتاده باشد؛ مبثوث یعنی قبلا پراکنده بوده بعد ترتیبش داده اند. خوب این مطلبی است که جناب طبرسی هم قبول دارند از از جناب سید مرتضی نقل می کنند. مطلب را صاف سر می رسانند.
ولی مرحوم آقای خویی در البیان که مقدمات خوبی برای تفسیر دارند، در همین بحث که می رسند می فرمایند: «لا ریب عند جمیع العلماء»؛ شکی در این نیست که ترتیب الآن، ترتیب مأثور نیست و مصحف امیرالمؤمنین (ع) اینگونه نبوده است. ایشان عدم ریب را ادّعی می کنند. اینکه مصحف امیرالمومنین چگونه بوده، اهل سنت از جمله سیوطی در الاتقان دارند. معظم اهل تسنّن دارند، خیلی هم جالب است! امروز برخورد کردم در کتاب التفسیر الحدیث که در نرم افزار جامع التفاسیر، مولّفش سنی است – دروزة محمد عزت- و مربوط به لبنان و سوریه واین ها می باشد. ظاهرا سنّی است ولی چیزهایی در کتابش پیدا می شود که جالب است و چیزهایی هست که آدم احتمال نمی دهد در کتاب یک سنی ها باشد. مثلا نوشته بود که، «نَقَلَ فی مجمع التبیان للطوسی»! تفسیر تبیان برای شیخ طوسی است؛ مجمع البیان برای طبرسی است. اسم ها نزدیک بهم است و این ها را بهم زده و یک تلفیقی درست کرده است.
مثلا از تفسیر علی بن ابراهیم هم نقلیاتی دارد. به هر حال چیزی که جالب است را می خواهم بگویم. میگوید که من در زندان بودم و به فکر نوشتن تفسیر افتادم. تفسیر که توقیفی نیست، بعد هم استفتاء کرده از دو تا از علمای آن جا که تفسیری بنویسد بر طبق نزول قرآن و آن ها هم جواب دادند نه اشکال ندارد. یعنی همانی که سیوطی و خودش و همه علماء اهل سنّت می گویند مصحف امیرالمومنین اینگونه بوده است. یعنی به همان نحوی که بر پیامبر نازل شده یک، دو، سه، تا آخرین آیه ای که بر رسول الله نازل شده، آخرین شماره باشد. خودشان می گویند که مثل مصحف امیرالمؤمنین(ع) همین طوری بوده است. این سنی هم می گوید این طوری خوب است تا اینکه در ضمنش بفهمیم به ترتبیب که نازل شده، به همین نظم جلو برویم و آن ترتیب نجومی که قرآن کریم به مناسبتها، آیه بعد آیه، طورا بعد طور نازل شده خیلی قشنگ تر می توانیم تفسیر را پیش ببریم ومفاد را بفهمیم. لذا استفتاء کرده که اگر تفسیری طبق نزول بنویسم اشکال دارد؟ آن ها هم گفتند: نه. البته من ندیدم که چه کار کرده است. ولی همین تفسیر الحدیث یک مقدّمه ای بلند بالایی راجع به همین بحث ما دارد که ترتیب چگونه بود، اساسا بوده یا نبوده؟ فقط دو تا چیز از آن نقل می کنم، به عنوان نقل قول، از اتقان سیوطی نقل کرده است که جمهور علما یعنی خود اهل سنّت معتقدند که ترتیب سوره های قرآن به اجتهاد صحابه بوده است. توقیفی و از نوع وحی نیست. سپس از ابن تیمیه که امام سلفی ها است و خیلی به حرف هایش اعتناء دارند، او هم نقل کرده که «جمهور العلماء من الحنابله والشافعیه و المالکیه»، حنفی ها را نگفته است. این سه تا را معتقدند که ترتیب سور به وحی نبوده، توقیفی نبوده، به اجتهاد صحابه است. حالا منظور من بذر این مسئله بود که در ذهنتان از حیث اقوال باشد.
شاگرد: از قرن اول و دوم چیزهایی هست که تأیید این قول باشد؟ اگر ترتیت عوض شده باشد علی القاعده خیلی باید سرو صدا کرده باشد، آن ها که در امثال این موارد حساس هستند.
استاد: بله، در مورد اینکه خود این کلام درست باشد، بحث است. اینکه میگوید جمهور، این ها هم کسانی هستند که نقلیاتشان برای خودشان معتبر است. مثل مرحوم خویی هم می گویند لاریب شکی نزد علماء نیست که مصحف امیرالمومنین با این مصحف متفاوت بوده.
شاگرد: مصحف امیر المومنین سلام الله علیه مسلم است که بنا بوده ترتیب قرآن متداول بین مسلمین است. چون مصحف امیر المومنین (ع) طبق روایات مشتمل برتوضیحات و مطالبی است، معلوم نیست مطابق این قرآنی که در دست ما است باشد. لذا ممکن است دو چیز باشند.
استاد: بله، آن مصحف دردست ها نیست بلکه در دست حضرت بقیه الله است. اما همه قبول دارند که چنین مصحفی بوده، سنی و شیعه هیچ کس در این شک ندارد که امیرالمومنین یک مصحف داشته. کما اینکه ابن مسعود و ابیّ مصحف داشته اند. حتی از عجایبی که نقل کردند، در تاریخ هم هست، مصحف ابن مسعود و ابی را محفوظ نگه داشتند و از آن مصاحفی بود که ندادند برای احراق، چون عثمان مصاحف را احراق کرد و هنگامه ای شد. و هرکاری کردند ابن مسعود مصحفش را نداد و حتی سال ها بعد از کشته شدن عثمان، این مصحف بود و قرائت هم می شد. و همین تفسیر الحدیث یک باب مفصلی در این رابطه جمع آوری همین ها می آورد.
برو به 0:38:38
اما مرحوم طبرسی به تبع سید مرتضی می فرمایند: «کلّ ذلک یدلّ بأدنی تأمّل علی ان القرآن کان مجموعا مؤلفا مرتّبا غیر مبتور و لا مبثوث»؛ درزمان پیامبر صلی الله علیه و آله. این فرمایش ایشان که مجمع البیان روی هیمن مبنا اند.
شاگرد: غیر سید مرتضی قائل دیگری ندارد این مطلب. از قدیم یادم هست که می گفتند یکی از آراء شاذ سید مرتضی همین است. حالا نمی دانم غیر ایشان هم کسی این حرف را زده؟
استاد: در مقدمّه تبیان هم مرحوم شیخ اشاره ای به آن داشتند چنانچه قبلا من نگاه کردم.
شاگرد٢: تازگی مراجعه نکردم ولی حدود ٢٠ سال پیش مراجعه کردم. ایشان پنج دلیل می آورند که قرآن همین که دست ما می باشد، همین طور جمع آوری شده است، از جمله: اطلاق کتاب به ما بین الدفتین می شود، حافظ دارد،روایاتی که بین شیعه است.
استاد: نه، ایشان از مدافعان سرسخت این هستند که لا زیاده و لانقصان، مابین الدفتین نه یک واو زیاد شده و نه یک واو کم شده است، نه بحث ترتیب سور.
شاگرد: بله.
استاد: الان اگر البیان را داشته باشید کلمه ترتیب سور را اگر در البیان[14] جستجو کنید می آید، من درالبیان دیدم، می فرمودند که «لاشک عند جمیع العلماء» که مصحف امیر المومنین در ترتیب با این قرآن در دست ما مخالف بوده. و این که جالب است این سنی شروع کرده دیده تفسیر طبع بحث علمی همانطوری است که مصحف امیرالمومنین علیه السلام بوده!
شاگرد: کتب دیگری نیز تألیف داشته اند در بحث تفسیر طبق ترتیب نزول مانند کتاب نیّری بروجردی به نام اسلام شناسی تاریخی که آیاتی که مربوط به منافقین هست را طبق ترتیب نزول بررسی کرده است.
استاد: اصل اینکه سور را ترتیب نزولی بیاورند که خیلی مفصل است، ولی کتاب مستقل تفسیری که نظم مصحف را تغییر دهند و بر ترتیب نزول بنویسند مثل این. آن بله! فرمودید اسم کتاب این است؟
شاگرد:سه جلد است.
استاد: پس این کتاب به اسم تفسیر نمی باشد.
شاگرد: آیاتی که در مورد منافقین می باشد را بررسی کرده و طبق نزول آورده است.
شاگرد: در بحث جمع قرآن در زمان پیامبر، ظاهرا می گویند که اصل نگارش قرآن و کتابت قرآن توسط صحابه در زمان رسول الله امر قطعی بوده است. کما اینکه حفظ قرآن در زمان رسول الله امری قطعی بوده است. امّا آن چیزی که محل بحث بوده این است که آیا بشکل مجموعه مدوّنی، به این شکلی که الآن هست در زمان رسول الله صورت گرفته است یا خیر. بلکه می گویند در زمان پیامبر ترتیبی بین سور نبوده است. چون مجموعه مدونی به نام قرآن نداشتیم.
استاد: بله، گفته اند، جمع سه مرحله داشته، الواح، صحف، مصحف. الواح یعنی یک پوست، استخوان، سنگهای نازک، یک ورق کاغذ، قرطاس و … این ها مرحله اوّل بوده. بعد زمان ابوبکر همه ی این ها را از سنگ و لوح و.. به صحیفه تبدیل کردند. صحیفه؛ یعنی قراطیس جداجدا بود. یعنی جلد نداشت و به صورت کتاب نبود، می گفتند، مرحله صحف. زمان عثمان صحف را جمع آوری کرد و به صورت مصحف درآمد که در بعضی نقلها آمده که اسم مصحف را هم ابن مسعود گذاشت. که گفت در حبشه چیزهایی دارند که به آن می گویند مصحف، از آن جا متخذ است.
آیا صحف نظم نداشت ومبثوث بود و پراکنده بود و بعدا در مصحف نظم پیدا کرد. مصحف عثمان با آن تاریخی که دارد. اما کسانی که دفاع می کنند که نظم داشته، می گویند: مانعی ندارد با اینکه در الواح و صحف بود، اما نظمش معلوم بود. وقتی آیه ای نازل می شد، خود حضرت می فرمودند، این آیه در فلان سوره بگذارید یا این سوره را بعد از فلان سوره قرار دهید و نظم کتابت را پیامبر مدیریت میکردند و همه به امر خودشان بود.
شاگرد: اکثر کسانی که قائل به ترتیب نیستند قائل اند که آیات یک سوره مرتب است.
استاد: بله، در مقدمه همین کتاب حدود ۶٠ تا ٧٠ روایت نقل میکند که هر کدام از آن قابل بحث است.
شاگرد: الان از موجودین علامه طباطبائی قائل اند که ترتیب آیات در یک سوره همین طور بوده.
شاگرد2: در المیزان در سوره احزاب آیه تطهیر را می فرمایند احتمالش هست که این آیه به تنهایی نازل شده؛ در هیچ جامع روایی حتی در اهل سنت نداریم که این آیه با قبلش آمده باشد. احتمالا دیگران این آیه را در این جا گذاشته است.
استاد: یک روز دیگه مثل اینکه شما تشریف نداشتید، راجع همین نقل مستند کردم -هیچ کدام از شما تشریف نداشتید- من گفتم که آقای طباطبائی در کتاب مهرتابان برای آقای تهرانی، ایشان این هارا ضبط می کردند و پیاده می کردند از آقای طباطبایی سوال می کنند راجع همین، در المیزان ایشان چیزی نگفته اند.
شاگرد: در آیه تطهیر…
استاد: می دانم این را می گویند، اما اینکه در محفل خصوصی به این صورت گفته باشند، تصریحی در المیزان من یادم نمی آید! در المیزان چه گفته اند؟
شاگرد: یکی از جواب هایی که به کسانی که قائل اند آیه در مورد ازواج نبی هست، این است که این آیه هیچ جا در هیچ جامع روایی حتی اهل سنت نداریم که با قبل و بعد نازل شده باشد، یعنی هرجا که این در مورد این آیه صحبت به میان آمده چه در احتجاجات خود اهل سنت یا دیگران بدون باقبل و بعد نیامده احتمالا دیگران این آیه را در اینجا گذاشته.
استائ: احتمالا می گویید. احتمالا در بحث علمی است، در الیوم اکملت نیز می گویند، اول می گویند الیوم اکملت و آیه تطهیر به قبل و بعد هیچ ربطی ندارد این را صاف میکنند. بیش از این نمی گویند حالا که فهمیدیم ربطی ندارد حالاببینیم چیست؟ اما در آن مهرتابان که شاگردشان از آن ها نقل می کنند -محفل خصوصی بوده- این طور که من یادم مانده بیش از 25 سال قبل در ذهنم مانده، در آن محفل خصوصی می گویند که من در دو آیه مطمئنم یا می گویند علم دارم، جایش این جا نبوده. در المیزان این طور نمی گوید که جایش این جا نبوده، همین طور استدلال علمی می کنند به ماقبل و ما بعد، ربطی ندارد. در المیزان می گویند پس بحثمان را فی حد نفسه در خود آیه ادامه می دهیم، چون به قبل و بعد ربطی ندارد همین بس. اما در آن محفل می گویند که من مطمئنم که این آیه اینجا جایش نبوده.
شاگرد: در این دو آیه ممکن این حرف را بزنند، وگرنه در کل المیزان از جمله کسانی که از اثر داشتن سیاق آیات بحث می کنند، علامه است.
استاد: بله، همین دو آیه را تصریح می کنند که مکانش تغییر کرده موید حرف شما می باشد.
شاگرد: پس اگر در باقی جاها ترتیب آیات را قبول کردند، چگونه قائل شده ترتیب آیات همین است اما ترتیب سور همین نیست. نمی توانند این سخن را قائل شوند. بسیار روایت داریم، خودشان نیز می گویند که این آیه در آن سوره مکی است و این آیه مدنی بود. امکان ندارد که مابین این دوتا خالی مانده باشد. بعدا گفتند بیایید این را داخل این سوره بگذارید، پس داخل شدنش در این سوره یا ماثور است یا غیر ماثور، اگر ماثور است پس ترتیب سورماثور است، اگر غیر ماثور است ترتیب آیات نیز ماثور نیست.
برو به 0:49:50
استاد: یعنی نمی شود این آیه به أثَر وارد سوره الف شود، اما سوره باء که می خواهد بعد از الف بیاید، به اثر نباشد. چه ملازمه ای بین این دو تا هست؟
شاگرد: داخل شدنش در سوره الف چگونه است؟
استاد: به دستور پیامبر خدا این آیه در سوره الف وارد شده، اما نه به دستور پیامبر خدا سوره باء بعد از سوره الف آمده. ملازمه ای بین این دو نمی باشد. یعنی می شود ترتیب آیات را ماثور بدانیم اما ترتیب سور را اجتهادی بدانیم. بله این مواردی که نقل کردم که جهمور علماء حنابله و… کذا گفته اند در مورد ترتیب سور بود. ترتیب آیات نبود.
این مقدمه ای بود برای بحث ترتیب سور که باقی بماند. درسوره الذاریات انشاء الله بیشتر بحث می کنیم. در این زمینه مطالعه و جمع آوری کنید. آن هایی که اهل کار هستند می دانند گاهی آدم شش ماه دنبال یک بحث می باشد بعد شش ماه یک مطلب کلیدی پیدا می کند. که اگر روزهای اول می خواست نبود، وقتی در فکر باشید و جمع آوری کنید دفتری برای آن باز کنید…
شاگرد: آیا کتابی در این رابطه داریم؟
استاد: ذیل علوم القرآن کتاب های متعدد پیدا می شود. در نرم افزار هم که تبویب می کنند، بخش علوم قرآن و بخش تفسیر را جدا می کنند. اینها را دو بحث می کنند. ذیل علوم قرآن کتاب های متعدد پیدا می کنید.
عبارتی که بودیم این بود که این عبارت از تبیان[15] است. تعبیر شیخ در تبیان این است که «لم يعد أحد ق آية، و كذلك نظائره مثل ن و ص»؛ تعبیر شیخ در تبیان خیلی صاف است. ق و نظائر ق مثل صاد ونون، «لم یعد بآیه» چون یک حرف است به یک حرف که نمی شود آیه گفت. ولی حروف مقطعه ی بیش ازیک حرف را می شود آیه حساب کرد. همین عبارت را مرحوم طبرسی با کمی تغییر آورده اند؛ «و لم يعد ق آية و لا نظير له من نون و صاد لأنه مفرد» ق خودش جزء یک آیه است و آن را آیه مستقل نشمرده اند.
بعد می فرماید «ولا نظیرله». و «لا» ادامه نفی «لم یعدّ» می باشد یعنی «وکذا لم یعدّ نظیر له»؛ یعنی هر حرف مقطعی که نظیر «ق» بوده، آن را هم آیه مستقل نشمردهاند. «من ن و ص»؛ در سوره مبارکه «ص» و قلم. «لأنه مفرد و كل مفرد فإنه لا يعد،لبعده من شبه الجملة»، آخر باید یک جمله ای باشد که آیه بشود.
«فأما المركب»؛ یعنی حروف مقطعه ای که مفرد نبودند. «مما أشبه الجملة»؛ ولو جمله نیست ولی مرکب است قوام جمله به ترکیب است این هم مرکب است. چون «اشبه الجملة و ووافق روس الآی»؛ أی أشبه ظاهر الترکیب و «وافق رءوس الآي»؛ نحوِ تلفظ هم موافق است، سجع مانندی دارد.مثلا طاها ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی. «فإنّه يعد»؛ یعنی یعد آیه مستقل به حساب می آید. «مثل طه و حم و الم و ما أشبه ذلك»؛
حتی در سوره ی شوری حم، عسق یادم هست که بعضی ها دو آیه حساب کرده اند. حم یک آیه عسق یک آیه البته در مصحف رائج یک آیه است.
شاگرد:چرا این ها به صرف اینکه یک حرف است یک آیه نیستند؟ بیشتر به حالت یک استحسانی می ماند. چه بسا معنی این حرف مقطعه مفرد با یک معنای مستقلّی جور دربیاید.
شگرد2: آن هم یک استحسان لفظی فقط. معنا با شبه جمله صاف نیست.
استاد: چیزی که الآن عرض می کنم اگر نقض نداشته باشد از حیث معنا که می فرمایید صرفا لفظی است، ببینید هر سه تا حرف مبارک -قاف و نون و صاد- «ق و القرآن المجید»، «نون و القلم» و…، «ص و القرآن»…؛ یک گونه است که این ها غیر از اینکه مفرد اند به قَسَم بعد از خودشان متصل شده اند؛ حالا ببینید در مورد حروف دیگر، «یس و القرآن الکریم» غیر از «یس»، «حم تنزیل الکتاب من العزیز الحکیم». در «یس» هم که بعدش قسم دارد، این احتمال هست که «یاء» یاء ندا باشد؟ بحثی بود که اسم مبارک حضرت «سین» باشد نه «یاسین»، خوب «یس» یک بحث جدایی برای خودش پیدا می کند که محتمل است «یاء» آن یاءِ ندا باشد و «سین» فقط حرف مقطعه باشد. و الّا در غیر یس به قسم متّصل نیست.
شاگرد: از کجا فرمودید که در یاسین، اسم حضرت سین هست؟
استاد: نه، عرض کردم اینکه یاء نداء باشد، از اقوال و وجوه است، آن که الان معروف است می گوییم خود مجموع «یس» از حروف مقطع است. شما اگر در کتب ببینید، در اقوال آمده است. نقل حرف های در کتب را می کنم و نمی خواهم بگویم که این طور است.
شاگرد٢: سین تنها را بهمعنای سید گرفتند، این مطلب هم وجه دارد هم قائل دارد.
استاد: بله یاسین یعنی یا سید.
حالا یکی از بحث هایی که جزو أمهات مباحث تفسیر است که «نزل القرآن علی سبعة أحرف.»، یک بحث خیلی سنگین مقدّمات تفسیر است. به ذهن بنده آمده که خود این روایت «نزل القرآن علی سبعة أحرف»، صَدَر علی سبعة أحرف. خود این روایت صَدَر علی سبعة احرف. یعنی اگر از خود این روایت سر دربیاوریم که یعنی چه، خودش «سبعه احرف» است و اگر ببینیم توضیحاتی داده اند، وجوهی را بیان کرده اند، بعدا می بینیم همه این وجوه خیلی خوب است و خیلی هایش سر می رسد با همان توضیحاتی که قبلا عرض کرده بودم که معنای صحیح فی حد نفسه باشد و ممکن المراد.
برو به 0:57:57
منظور اینکه این ها، وجوه می باشد برای اطلاع بر اینکه این ها در کتب گفته شده است. اما تصدیق این، تصدیق یعنی تصور ابتدا بعد تصدیق؛ تصور کردیم که «یاء» یاء ندا باشد و «سین» نام مبارک حضرت باشد. آیا تصدیق هم کنیم؟! فرمایش شما پیش می آید که دلیل نقلی در روایت داریم که مجموع «یس» اسم حضرت می باشد، دلیل اعتباری و برهانی داریم که نمی شود. آن وقت میشود تصدیق این مطلب.
شاگرد: داشتید حم و ن ص با قسم های بعدش می گفتید…
استاد: بله، ایشان که فرمودند صرفا استحسانی است. می خواستم بگویم با مواردی که «حم» و «کهعص» همه این ها این تفاوت را دارد، که این سه حرف با یک قسم بعد خودش مثل یاسین، که البته یاسین با آن همه موارد فرق می کند. چون حروف مقطعه 14 حرف است. کل حروف زبان عربی 28 تا میباشد. و نظم بسیار زیبایی درون این ها است. زبان عربی با 32 تای زبان فارسی نزدیکی هایی دارند، اما عربی که یک اسراری دارد، نباید 32 حرف داشته باشد. حتی 29 تا هم نباید داشته باشد. با اینکه در روایت دارد حضرت فرمودند «لا»، «لا» هم باید باشد، در نقلی اهل سنت می گویند؛ حضرت که ابوذر سوال کرد، دیدم رگ گردن پیامبر خدا ورم کرد گفتم نه «لا» را نباید بندازی حتما باید… «ثخذ» «ضظغ» «لا»، اکنون اینکه چرا پیامبر آن قدر التهاب به خرج دادند که باید «لا» باشد جای خودش. اما می دانیم که حرف عربی 28 تا می باشد. گرچه به ترتیب ابجد به حسابی که خودش دارد 29 تا می باشد. امّا حروف اصلیای که باید داشته باشد 28 تا است. چرا 28 تا می باشد؟ نمی دانیم؛ ولی یک چیزهایی که به ذهن می آید این است که یکی از مظاهر سبع مثانی 28 است. چهار تا هفت تا، مضربی از هفت است.
مضرب اول هفت که 14 است، کل 28 حرف را در یک دایره ترسیم می کنند. هر حرفی در مقابل خود در آن طرف دایره نظیره ای دارد.
شاگرد: به ترتیب ابجدی؟
استاد: نه، چند جور ترتیب دارد! ابتثی، احطمی، ابجدی و یکی هم به ترتیب حروف نورانی قرآن؛ یعنی 28 تا است نصفش کنیم می شود14 تا، 14 تایی که را در حروف مقطعه آمده، حروف نورانی و بقیه یعنی آن 14 تایی که نیامده را ظلمانی نامیده اند. 14 تای نورانی را در قوس صعود دایره و بقیّه را در قوس نزول قرار می دهند و مقابل هر حرف نورانی نظیره ای از حروف ظلمانی قرار می دهند و آثار و بحثهایی برای خودشان دارند. منظور اینکه تعداد حروف مقطعه اهمیّت داشته است و روی آن حساب باز کردهاند. ولی الآن نسبت به بحث ما این -حروف مقطعه وقتی نسبت به آیات فقط این چهار تا هستند که «ن، ق، ص و یس» با یک قسم ممزوج شده است؛ که تا آن جایی که در ذهن من است با سائر حروف نشده است. و از زیبایی های قاف و نون این است که در هیچ جای دیگر قرآن جزء حروف مقطعه نیامده است؛ منحصرا سوره نون و قاف است. اما سوره صاد در دو جای دیگر هست، کهعیص و المص هست. علی ای حال این مؤیّد این بوده که این را جزو آیه گرفته اند.
شاگرد: حم عسق داریم که !
استاد : درست است. من توجه نداشتم. ولی فقط می ماند نون؛ حالا که فرمودید خاطره ای یادم آمد. این ها مؤید این بوده که این سه تا را جزء آیه گرفته اند.
شاگرد: از نظر ترتیب نزول هم در میان سوره های مقطعه دار، اول نون است بعد قاف است بعد صاد.
استاد: یعنی سور به ترتیبی که نازل شده در سور حروف مقطعه دار، اول سوره مبارکه نون است بعد قاف بعد صاد است. هرکدام از این ها زمینه بسیار خوب برای تأمل در آیات است.
استاد: ولی خب علی ای حال، این سوال هنوز هست که آیا اینکه قاف یک آیه نیست، امر مسلّمی است!؟ حالا اجماع داریم که ۴۵ آیه است خب ولی اینکه در دلیل بگویند اشبه الجمله و امثال اینها، آیا مطلب را مسلم میکند؟! اگر تعداد آیات مأثور و توقیفی باشد، همان طور که جمهور برآن مشی می کنند، خب حرفی نیست. اما از حیث احتمالاتی که در قرآن وراء چیزی که مشهور در دست ها می باشد، الاحتمال قائم که نون یا قاف یا صاد، یک آیه مستقل باشد. مخصوصا که بعدا خواهیم گفت که خود قاف رأس مخروط سوره ی مبارکه است. که کل سوره ی مبارکه کأنّه بازشده ی همین یک حرف است. اگه این جور باشد، شما می گویید مفرد است و ما اشبه الجمله؟! ما میخواهیم بگوییم اساس کل سوره به این است. مانعی ندارد از حیث احتمال که یک آیه هم حساب بکنیم. ولی حساب نکردند. و اگر هم توقیفی بودنش هم مسلّم باشد «لانتعدّی». از آن تعدی نمی کنیم اما احتمال آن باقی است. به عنون اینکه شواهد و قرائن در نفی یا اثباتش پیدا کنیم.
برو به 1:04:45
شاگرد: تغییر مکان آیه تطهیرو آیه الیوم در قول المیزان، یا به امر پیامبر بوده است یا از باب ترتیب بعد از رحلت پیامبر بوده
استاد: من یادم است که لسان ایشان در المیزان، آرام بود.
شاگرد: ولی الان در المیزان می گویند یقینا همین است.
استاد: پس الان از کجا نقل کردید؟
شاگرد: از المیزان عرض کردم، اینکه یقینا این آیه ربطی به ما قبل و بعد ندارد، بعد سؤال میکنند چرا اینجا هست؟ جواب می دهند فالآیه اما وضعت هنا بامرمن النبی. پس از باب ترتیب نزول نیست.
استاد: از باب ترتیب نزول نبودن در باقی سور نیز می باشد، اما حرف آقای طباطبائی این است که این جا جایش نیست. بین آیه است. میگوید بین یک آیه است. مهم هم این است که بین یک آیه است.
شاگرد: چرا می گویند «بأمرمن النبی»؟ که نتوانند بعداً آیه را پاک کنند؟
استاد: احتمالش هست. ولی درمهر تابان به نظرم می رسد که صریحا گفتند، من مطمئنم که این دو آیه در این جا نبوده است. من این طور یادم است.
شاگرد: … شبه جمله هم که حیثیت معنوی است، اصلا چیز گفتنی از آن در نمی آید.
استاد: این ظاهرا عبارت این است که «مناسبات ذکروها بعد الوقوع». اصل آیه و مکان آیه مبهم نبوده است، به اجماع 45 تا آیه بوده است، شیخ که این را فرمودند و شاید قبل از شیخ هم گفته باشد و ایشان(طبرسی) هم آوردند، به خاطر «مناسبه ذکروها» است. که یک حرف آیه است نمی تواند آیه باشد. قوام آیه بودن ترکیب است که اینجا ترکیب را ندارد.
شاگرد: اگر این یک حرف متضن مطالبی باشد که با دو حرف و یک حرف بودن که تفاوت نمی کند،.
استاد: بله این اشکال به حرف آنهاست. ولی حرف ایشان، این است.
شاگرد: شبه جمله، حیثیت معنوی دوباره میآورد، این حیثیت معنوی با یک حرف یا دو حرف که تفاوت نمیکند. کأن یک نحوه تناقض در مطلب ایشان است.
شاگرد: در سوره شعراء «طس» داریک که دو حرف است و جزء آیه حساب شده است. درحالیکه از لحاظ سجع هم میخورد که یک آیه مستقل باشد. حم عسق را هم بعضی آیه دوم حساب کرده اند در عین حال سجعش مناسبت ندارد.
استاد: در مصحف رایج دو تا است بعضی مصحف ها یک آیه است.
شاگرد: تعریف آیه را برخی به این می دانستند که باید جمله باشد.یا نه؟ در آیه مدهامتان و المر نیز یک آیه می دانند.
استاد: بله، بعضی، قوام آیه را به ترکیب است. مدهامتان را برخی یک آیه حساب می کردند و برخی یک آیه حساب نکردند.
شاگرد: الر با اینکه چند حرف است ولی باز یک آیه حساب نکردند.
شاگرد٢: شاید بهخاطر این است که سجع ندارد.
شاگرد٣: هرجایش را بگیریم مثال نقض دارد.
شاگرد: چه چیزی در ذهن شیخ طوسی بوده که اینطور فرمودهاند؟
استاد: ایشان که نمی خواستند تحقیقش کنند که شما در آن خدشه کنید. این یک امر جا افتادهای بوده است، ق آیه نیست. شیخ خواسته است همان طور در ادبیات مناسباتی می آوردند، ازباب مناسبات ذکروه، یک مناسبتی ذکر کنند. به این بیان که آیه قوامش به ترکیب است، غیر مرکب پس چرا یک آیه است؟
شاگرد: مثلا یک فعل امر داریم یک حرفی نمی تواند آیه باشد؟
استاد: نقض همین حرف، آیه مدهامتان است، مگر بگوییم باطن همین مدهامتان باطنش یک جمله است و «هما» در تقدیر دارد، هما مدهامتان، ولی ظاهرش یک آیه است. و قوام آیه به ترکیب است.
شاگرد: ذکر مناسبات در ادبیات یک اقتضایی دارد اما در بحث تفسیر، آن هم شیخ طوسی عبارت اینگونه بیاورد!؟
استاد: بر سر آیه بندی بحث است، این تفسیر نیست. شماره گذاری است.
شاگرد: شبه جمله آوردن حیثیت معنوی است..
استاد: نه، شبه جمله در این جا حیثیت لفظی است. «ما اشبه الجمله» یعنی «اشبه ظاهر الترکیب»، نه بمعنای شبه جمله که ادبا می گویند.
شاگرد: اشبه الجمله اصطلاح ادبی است، حیثیت معنا می باشد.
استاد: قرینه دارد، اشبه الجمله ظاهر الترکیب.
استاد: آنچه در دفاع از شیخ می گویم؛ الف لام این می شود ترکیب، از مفرد بودن در می آید، آیه هم قوامش به ترکیب است، همین که دوتا بشود که ترکیب بیاورد، کافی است که آیه حسابش کنیم. اما تا بگوییم «ن»، نمی تواند آیه باشد. این اصل حرف است که برای شماره بندی هم می باشد. سر برسد یا خیر، این حرف دیگری است.
شاگرد: یک خواص القرآن داریم منسوب به حضرت صادق(ع) که البته اولین نسخه اش مال قرن هشتم است. و در مقدمه اش می گوید: اولین کسی که متعرض آن شده، سیدبن طاووس است. و تفسیر برهان خیلی به این مراجعه داشته. درعین حال یک مواردی از خواص القرآن می گویند که عموم وخصوص من وجه است. و مواردی است مثلا در ق بود که بحرانی به آن اشاره نکرده بود. در اینترنت دیدم به صورت متن با تحقیق آقای کعبی نامی موجود است؛ سندش هم مرسل است.
استاد: در مقدمه البرهان هم بود که گفته بود یک نسخه موجود است که مخطوط است. معلوم می شود آن که نزد بحرانی بوده زیادتر بوده است.
الحمدلله رب العالمین
[1]. مجمع البيان في تفسير القرآن ج9 211.
[2]. ق، 22
[3]. ق،22
[4] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1 ص156؛ یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَهُ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْیٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَهٍ بُکْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَهِ وَ مَوَاطِنَ الْحَیْرَهِ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِکْمَهِ وَ لَمْ یَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَهِ فَهُمْ فِی ذَلِکَ کَالْأَنْعَامِ السَّائِمَهِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسِیَهِ قَدِ انْجَابَتِ السَّرَائِرُ لِأَهْلِ الْبَصَائِرِ وَ وَضَحَتْ مَحَجَّهُ الْحَقِّ لِخَابِطِهَا وَ أَسْفَرَتِ السَّاعَهُ عَنْ وَجْهِهَا وَ ظَهَرَتِ الْعَلاَمَهُ لِمُتَوَسِّمِهَا مَا لِی أَرَاکُمْ أَشْبَاحاً بِلاَ أَرْوَاحٍ وَ أَرْوَاحاً بِلاَ أَشْبَاحٍ وَ نُسَّاکاً بِلاَ صَلاَحٍ وَ تُجَّاراً بِلاَ أَرْبَاحٍ وَ أَیْقَاظاً نُوَّماً وَ شُهُوداً غُیَّباً وَ نَاظِرَهً عَمْیَاءَ وَ سَامِعَهً صَمَّاءَ وَ نَاطِقَهً بَکْمَاءَ رَایَهُ ضَلاَلٍ قَدْ قَامَتْ عَلَی قُطْبِهَا وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا تَکِیلُکُمْ بِصَاعِهَا وَ تَخبِطُکُم بِبَاعِهَا قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ المِلّهِ قَائِمٌ عَلَی الضّلّهِ
[5] نهج البلاغه صبحي صالح، ج1 ص343؛ حَقَّقَتِ الْقِیَامَهُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ لِأَهْلِ الدُّنْیَا حَتَّی کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لاَ یَرَی النَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لاَ یَسْمَعُونَ فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِکَ فِی مَقَاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَهِ وَ مَجَالِسِهِمُ الْمَشْهُودَهِ وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِینَ أَعْمَالِهِمْ وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَهِ أَنْفُسِهِمْ عَلَی کُلِّ صَغِیرَهٍ وَ کَبِیرَهٍ أُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا أَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فیهَا وَ حَمَّلُوا ثِقَلَ أَوْزَاِرِهمْ ظُهُورَهُمْ فَضَعُفُوا عَنِ الاِسْتِقْلاَلِ بِهَا فَنَشَجُوا نَشِیجاً وَ تَجَاوَبُوا نَحِیباً یَعِجُّونَ إِلَی رَبِّهِمْ مِنْ مَقَامِ نَدَمٍ وَ اعْتِرَافٍ لَرَأَیْتَ أَعْلاَمَ هُدًی وَ مَصَابِیحَ دُجًی قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلاَئِکَهُ وَ تَنَزَّلَتْ عَلَیْهِمُ السَّکِینَهُ وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ أُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ الْکَرَامَاتِ فِی مَقْعَدٍ اطَّلَعَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ فِیهِ فَرَضِیَ سَعْیَهُمْ وَ حَمِدَ مَقَامَهُمْ یَتَنَسَّمُونَ بِدُعَائِهِ رَوْحَ التَّجَاوُزِ.
[6]. انفطار،13 – المطففین، 22
[7]. انفطار، 14
[8]. الواقعة، 94
[9] . التوحيد (للصدوق)، ص: 438، و قد علم ذوو الألباب أن الاستدلال على ما هناك لا يكون إلا بما هاهنا.
[10]. نور،25
[11]. بحار الأنوار – ط مؤسسةالوفاء، ج84، ص354
[12]. توحیدالصدوق، ص438؛ وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا
يَعْنِي أَعْمَى عَنِ الْحَقَائِقِ الْمَوْجُودَةِ وَ قَدْ عَلِمَ ذَوُو الْأَلْبَابِ أَنَّ الِاسْتِدْلَالَ عَلَى مَا هُنَاكَ لَا يَكُونُ إِلَّا بِمَا هَاهُنَا وَ مَنْ أَخَذَ عِلْمَ ذَلِكَ بِرَأْيِهِ وَ طَلَبَ وُجُودَهُ وَ إِدْرَاكَهُ عَنْ نَفْسِهِ دُونَ غَيْرِهَا لَمْ يَزْدَدْ مِنْ عِلْمِ ذَلِكَ إِلَّا بُعْداً لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ عِلْمَ ذَلِكَ خَاصَّةً عِنْدَ قَوْمٍ يَعْقِلُونَ وَ يَعْلَمُونَ وَ يَفْهَمُون
[13] مجمع البيان في تفسير القرآن – ط مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، ج1 ص43
[14]البیان، ج1 ص223؛ أن وجود مصحف لامير المؤمنين عليهالسلام يغاير القرآن الموجود في ترتيب السور مما لا ينبغي الشك فيه ، وتسالم العلماء الاعلام على وجوده أغنانا عن التكلف لاثباته.
[15] التبیان، ج9 ص 356؛ لم يعد أحد ق آية، و كذلك نظائره مثل ن و ص لأنه من المفرد، و كل مفرد فانه لا يعد لعبده عن شبه الجملة. و أما المركب فما أشبه الجملة و وافق رؤس الآي، فانه يعد مثل (طه) و (حم) و (ألم) و ما أشبه ذلك.