1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۶٧)- نقد سید مرتضی در رد قیاس منصوص العله...

اصول فقه(۶٧)- نقد سید مرتضی در رد قیاس منصوص العله تسری حکم در بیع وقت النداء و ذبح با حدید

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=6729
  • |
  • بازدید : 95

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۶٧: ١٣٨٨/١١/١٢

نقد سید مرتضی در ردّ قیاس منصوص العله

1.     تسرّی حرمت از بیع به سایر معاملات در هنگام نماز جمعه

ابتدای جلسه ضبط نشده است.

استاد:مولی می‌گوید این چه حرفی است؟ نمی‌توانی برای من عذری بیاوری که من نگفته‌ام. من که علت را گفتم، مطلب تمام شد. خب، این مثال‌های این‌چنینی که خودِ مولی به کلام خودش محاجّه می‌کند در مقابل بنده‌ای که به این علت اخذ نکرده، خب، سیّد مرتضی این‌ها را چه کار می‌کنند؟

شاگرد: خب، اگر بفهمیم با توجه به تمام روایات، که این هایی که مولی گفته علت نیست، انگیزه است….

استاد: ببینید مولی فرموده «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون‏»، واضح است که مولی فرموده وقتی ندا نماز جمعه داده شد بیع را رها کنید، این برای شما بهتر است. الآن همین‌جا، اگر شخصی به نماز جمعه نیامد، مولی به او بگوید چرا نماز جمعه نیامدی؟ مگر من نگفتم «فاسعوا الی ذکر الله و ذرو البیع»؟ می‌گوید من مشغول مضاربه و اجاره بودم، درحالی‌که مولی گفته «و ذروا البیع»، این کلام مولی و این هم عرف عقلاء؛ مولی فرموده بیع را رها کن، مولی می‌توانست بگوید تجارت را رها کن، معاملات را رها کن، اما تنها بیع را گفت، ما که کاسه داغ تر از آش نیستیم، مولی فرموده بیع را رها کن و من هم بیع نمی‌کردم، اجاره می‌کردم، مزارعه بود، مساقات بود. یعنی وقتی کسی برای اجاره رفت سید مرتضی به او اجازه می‌دهند و می‌گویند این کلام ربطی به او نداشته است؟ به گمانم می‌رسد این از موارد واضحی است که این حرف سید تمام نیست. نظیر این مثال‌ها زیاد است که شما بگویید مولی تنها فرموده «بیع را رها کن»، خب، این خصوصیتِ آن موقع است که در آن زمان شخص یهودی وقتِ نماز جمعه می‌آمد و داد و فریاد راه می‌انداخت؛ جمعیت پا می‌شدند و می‌رفتند از او چیزهایی می‌خریدند.

معلوم است که دنباله آیه «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ»، که « ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ» است – جالب این است که «لانه» ندارد- یعنی این‌که نماز بخوانید بهتر است و منِ مولی می‌دانم که این بهتر است لذا آن را رها کنید؛ خب، در اینجا آیا می‌توانیم بگوییم بهتر بودن فقط داعی است، یعنی داعی است بر اینکه مولی بگوید به‌دنبال نماز بیایید و بیع حرام شود، بیع را ترک کنید. داعی که علت نیست، پس اجاره ربطی به این نداشته است. من عرض می‌کنم عرف عقلاء می‌گویند اگر اجاره کنید مولی مواخذه می‌کند. می‌گوید مگر من نگفتم؟! می‌گوییم شما که تنها بیع را گفتید. می‌گوید مگر نگفتم «ذلکم خیر لکم»، معلوم است که می‌خواستم بگویم «البیع یمنعک عن الصلاة»، این بیع نماینده مانع از صلاة است، رادع از صلاة است؛ یعنی اگر آن را به کلام سید بر گردانیم این‌گونه می‌شود «وذروالبیع لانه یمنعکم عن الصلاه» این «لانه» همراه آن است؛ خب به فرموده سید بگوییم این «لانه» انگیزه آن است، یعنی انگیزه مولی برای این‌که از بیع نهی کند مانعیت رسیدن به نماز جمعه بوده است؛ ولی انگیزه که علت نیست، مولی تنها اسم بیع را برده است.  ببینید در اینجا هم عرفِ عقلاء و هم خودِ مولی به نفس همین آیه عَلَیه بنده اش احتجاج می‌کند که چرا اجاره کردی؟ چرا مشغول مضاربه شدی و نماز نیامدی؟

شاگرد: در «فاسعوا الی ذکر الله» اگر مراد از ذکر، نماز باشد دراین‌صورت اگر مضاربه کرد یا اجاره کرد هم نهی دارد.

استاد: یعنی امر به شیء مقتضی نهی از ضد آن است؟ در اصول که قبول ندارنداز باب. یعنی می‌خواهید از باب «فاسعوا» بگویید نهی از ضد است، ما به آن کاری نداریم، حتی فرض می‌گیریم «فاسعوا» نبود، مثلاً آیه این‌گونه بود: «اذا نودی للصلاه من یوم الجمعه ذروا البیع» دراین‌صورت مولی چه می‌گفت؟ مکلف می‌گفت من که مضاربه کردم. خود مولی به همین کلام احتجاج نمی‌کرد؟! می‌گوید من که «ذروا البیع» گفتم، از تناسب حکم و موضوع می‌فهمید که این‌ مثال برای مانع از نماز است. منِ مولی با توجه به خصوصیات تناسب حکم و موضوع، عاشق بیع نبودم، عرف عقلاء می‌فهمند. مقصود من هم معلوم بوده و شما هم آن را می‌فهمید که مقصود من از بیع، مانع از نماز بود.

 

برو به 0:05:30

می‌خواهم مثال‌های واضحی عرض کنم که خودِ مولی هم در مقابل حرف سید محاجّه می‌کند، این عرف عقلاء است. مولی به کسی که مضاربه کرده این حرف را می‌زند یا نه؟ می‌گوید مگر من نگفتم «ذروا البیع»؟ آیا می‌تواند بگوید شما «ذروا البیع» گفتید، اما من مضاربه کردم. می‌گوید کلام معلوم است و همه می‌فهمند که مقصود گوینده‌یِ کلام «ذروا المانع عن الصلاه» است، آن چه را که شما را از نماز باز می‌دارد رها کنید.

شاگرد: ظاهراً سید اینجا را نمی‌گوید؛ یعنی ایشان جایی را می‌گوید که صرفاً دلیل را گفته‌اند و ما تردید می‌کنیم؛ اما جایی -مثل اینجا- که عرف استظهار قوی می‌کند را نمی‌گوید.

استاد: سید استدلال کردند، ایشان می‌گویند دلیل این‌که مولی اسم بیع را آورده‌، این بوده که معلومات ما زیاد شود؛ استدلال علمی می‌کنند و می‌گویند ذکر علت فقط ظهور در داعی دارد و حکمت است، حکمت انشاء است.

شاگرد: بله، یعنی با صرف علت نمی‌توانیم کار را تمام کنیم اما گاهی به‌خاطر تناسب حکم و موضوع، کلام به‌گونه‌ای است که احدی در آن شک نمی‌کند، این را نمی‌توانیم به سید نسبت دهیم. یعنی ایشان می‌گویند اینگونه نیست که مثلاً گفته باشند که اینجا اسکار هست، و ما بگوییم پس هر جا اسکار است این حکم را دارد، این درست نیست.

استاد: این مثال دال بر این است که تعلیل می‌تواند وراء داعی هم باشد. این اندازه هست یا نیست؟

شاگرد: سید این را می‌گوید که اگر ما باشیم و علت، بیش از این مقدار را نمی‌توانیم استفاده کنیم. اما در اینجا که قطع مسلّم داریم، نمی‌توانیم آن را به سید نسبت دهیم.

استاد: یعنی شما فقیهی که می‌خواهد بر لفظ مولی جمود بکند و به جواز مضاربه فتوا بدهد را چگونه تخطئه می‌کنید؟

شاگرد: در این مثال اصلاً نمی‌توان حرف دیگری زد.

استاد: پس این مثال کلیت حرف سید را نقض می‌کند. من هم همین را می‌گویم، هر چند استدلال ایشان اینجا را هم می‌گیرد.

شاگرد: کلام ایشان جایی را که استظهار مسلم داریم را شامل نمی‌شود. در اینجا این قدر کلام روشن است که با وجود اینکه تعلیل هم نیامده اما شما عمومیت را استفاده می‌کنید.

استاد: واضح و روشن بودن کلام از کجاست؟

شاگرد: این مثال شبیه «لاتقل لهما افّ » است که استظهار از کلام این است که اهانت نکنید؛ نه اینکه مقتضای تنقیح مناط و قیاس اولویت این باشد که اهانت نکنید. در اینجا هم معلوم است که گویا می‌خواهد بگوید هرچه منافات با صلاة دارد، کنار بگذار.

شاگرد٢: مرحوم سید در مورد «لاتقل لهما اف» چه می‌گویند؟

استاد: در اینجا برخی می‌گویند که اصلاً قیاس نیست، بلکه استظهار از خود کلام است.

شاگرد: اشکالی که می‌توانیم به ایشان بکنیم این است که عرف از کلامی که تعلیل دارد، تعمیم می‌فهمد، اگر غیر این باشد بیان و مئونه اضافی می‌خواهد. اما برای رد سید استفاده از این مثال نادرست است.

استاد: با این مثال می‌خواهیم جلوی قطعیت کلام ایشان را بگیریم، می‌خواهیم از فرد جلی شروع کنیم و به فرد خفیّ برسیم. با این مثال خودِ مولی محاجه می‌کند و می‌گوید مگر این تعلیل را نگفتم؛ پس یک مثال نقض برای فرمایش ایشان همین‌جا است، پس جایی هست که حیثیت و علت حکم که مانعیت للصلاة است معلوم می‌شود و شما قبول دارید که علیت سرایت می‌کند و حتی خود مولی، عَلَیه شما احتجاج می‌کند.

 

برو به 0:10:32

اگر قبول دارید وقتی علت آمده و با قرائنی قطع پیدا کردیم که حکم تعمیم دارد، اگر تعمیم حکم در اینجا صحیح است؛ خب، پس درجایی‌که  قطع نیست و تنها ظهور است، در آنجا چه کار می‌کنید؟

شاگرد: ممکن است سید بگوید هر چیزی که منافات با صلات دارد اصلاً از وادی بحث خارج است.

استاد: خب، عین همین را برای اسکار هم می‌گوییم. وقتی می‌گوییم «مسکر»  عرف نمی فهمد که بی عقل می‌شویم؟ خمر تو را بی عقل کرده یا حشیش؟ بی عقلی بی عقلی است، هیچی نمی‌فهمد، راحت آدم می‌کشد. آیا می‌توان گفت «لاتقربوا الصلاة و انتم سکری» فقط سُکر خمر را می‌گوید؛ اما اگر سُکر از حشیش پیدا شد، این اشکال ندارد؟ تعلموا ما تقولون[1]؟!

شاگرد: این اشکال وارد است. یعنی عرف از کلامی که معلّل باشد، واقعاً تعلیل می‌فهمد؛ ولی این مثال را نمی‌توانیم به سید نشان دهیم. اگر سید مرتضی این مثال را ببیند می‌گوید منظور من تعلیل بود، نه کلامی که استظهار واضح از آن بشود.

شاگرد٢: اگر به این شکل بود: «ذروا البیع لانه مانع عن البیع»، به نظر شما، سید در اینجا چه می‌گویند؟ در اینجا هم طبیعتاً باید مثل «لانه المسکر» باشد.

استاد: بله، چه فرقی می‌کند. حالا ایشان[2] می‌گویند قطعی است، اما ما که در فقه دیدیم هر کسی ممکن است روی شرایط روحی‌ای که دارد، مثلاً بگوید مضاربه جایز است و در آیه شریفه فقط از بیع کرده و گفته «ذروا البیع» و این چه ربطی به مضاربه دارد، جریان آن در مضابه قیاس است و «القیاس لیس من مذهبنا». خیال نکنید خیلی از جاها گفته نمی‌شود، به راحتی گفته می‌شود وقتی در شرایطی هستند که می‌خواهند طبق ضوابط اصول جلو بروند.

شاگرد: به نظر بنده سید مرتضی، مواردی که ذهن اباء دارد که حتی به احتمال آن توجه کند را نمی‌خواهد بگوید. من نمی‌خواهم بگویم حرف ایشان صحیح است یعنی به نظر من کلامی که معلل است واقعاً تعمیم دارد، ولی می‌خواهم بگویم آن مواردی که فرمودید، مورد نظر ایشان هم نیست.

استاد: شما می‌فرمایید تعمیم دارد؛ خب، از چه ناحیه ای تعمیم دارد؟ غیر از این است که می‌گویید ظهور در این است که حکم دائر مدار علت است؟ برای این‌که حرف سید را قدم به قدم جلو ببریم من از قطعی المدار شروع کردم. می‌گویم جایی هست که خود مولی در مقابل سید احتجاج می‌کند. وقتی جایی است که قطعی المدار است و خود مولی مقابل آن قرار می‌گیرد، در ادامه به جایی می‌رویم که ظهور در مدار دارد که همین فرمایش شما است. من چیز اضافه‌ای نمی‌خواهم بگویم. همین چیزی که شما می‌خواهید با کلمه ظهور در مقابل سید بگویید، ما می‌خواهیم در دو گام، گردن سید بگذاریم؛ یکی جایی که همه و حتی خود مولی احتجاج می‌کند. و مرحله بعدی ظهورات است، منظور من هم همین بود. در استدلال چه کار می‌کنیم؟ برای اثبات این‌که حرف او صحیح نیست، می‌گردیم یک فرد واضح، جَلیّ و قطعی‌ای که مورد قبول طرفین باشد را پیدا می‌کنیم.

شاگرد: من می‌خواهم عرض کنم همانطور که این مشابه کلام محقق است که اگر جایی کلام معلل باشد، اگر قرینه‌ای باشد بر تعمیم، ایشان آن می‌پذیرند، کلام ایشان در جایی است که قرینه‌ی مفید علم نباشد. به نظرم سید هم شبیه همین مطلب را می‌گویند که اگر جایی استظهار قطعی باشد را نمی‌گویند؛ بلکه موردی مدّ نظر ایشان است که استظهار قطعی نباشد.

شاگرد٢: مثال تمر بهتر است. زیرا محقّق صریحاً بیان کرده که در اینجا نمی‌توان سرایت داد.

استاد: یعنی عملاً فتوا نداده‌اند. حضرت فرموده‌اند «افلا ینقص اذا جفّ»؛ اما اگر چیزهای ربوی دیگری باشد که یکی از آن‌ها تَر و دیگری خشک باشد، ولی الان وزن هایشان مساوی است، معامله آن‌ها چه مانعی دارد؟ خب، حضرت «افلا ینقص اذا جفّ» را در مورد تمر گفتند. نقصان وزن خصوص رُطَب را می‌گویند.

شاگرد: این مثال باز احتمال خلاف دارد.

استاد: خب، خوب است بگردیم شخص کسی را که می‌گوید غیر بیع جایز است را پیدا کنیم. خیلی جالب است. نمی‌دانم در جواهر گفته‌اند یا نه.

شاگرد٢: گفته اند کسی توهم نکند حالا که بیع جایز نیست، بقیه افراد دیگر جایز است.

شاگرد٣: در آیه بعدی تجارت دارد، لذا بیع خیلی ظهور در عمومیت پیدا می‌کند.

استاد: بله، گیری ندارد. ولو غیر تجارت باشد و مثلاً بازی بکند. آیه بعدی شاهد روشنی است که می‌توان کلام را آن جور گفت، یعنی خود گوینده کلام «ذروا البیع» در کلام بعدی می‌گوید ببینید بیع نماینده است، ببینید بیع موضوعیت ندارد. لذا همان بیع به تجارت و در کنارش به لهو تعبیر می‌شود.

 

برو به 0:17:17

شاگرد: پس این باعث می‌شود که دیگر نتوان با این مثال سید را نقض کنیم. ایشان می‌گوید این قدر قرائن روشن دارد که اینجا را نمی‌گویم.

استاد: قرائن روشن در نفس آیه است، نه در خارج؛ این موید است. خب، قرائنی که در نفس کلام است، چیست؟ تناسب حکم و موضوع است. تناسب حکم و موضوع خیلی از وقت ها از تعلیل بالاتر است. چه مانعی دارد؟ الآن خیلی‌ها هستند که می‌گویند اصلاً اسمی از تناسب حکم و موضوع نبرید؛ به آن‌ها چه جوابی می‌دهید؟ بالاخره به آن‌ها هم باید جوابی داد.

شاگرد: کسی قصد نماز جمعه نداشته باشد، باز هم کارهای او حرام می‌شود؟

استاد: نه، یا نماز جمعه بر او واجب نیست مثلاً پیرمرد است. فرض این است که زمان حضور امام است و بر او واجب عینی است. این‌ها مفروض بحث ما است.

صاحب جواهر در اینجا می‌فرمایند:

و مما ذكرنا يعلم أنه لا فرق بين البيع و غيره من العقود و سائر المنافيات، بل لو لم يكن المدار على التنافي أمكن فهم المثالية من البيع لغيره من عقود المعاوضات و القطع بعدم الخصوصية كما اختاره جماعة و إن كان لا يخلو من نوع إشكال، اللهم إلا أن يدعى إرادة مطلق النقل من لفظ البيع لا خصوص عقده، لعدم ثبوت الحقيقة الشرعية فيه، و الانصاف أن دعوى القطع بإلغاء الخصوصية ممكنة سواء قلنا بالتعبدية أو بالمنع من حيث المنافاة[3].

ببینید ایشان تردید می‌اندازند، یعنی وقتی عبارت را نگاه می‌کنید ارسال مسلم نکرده‌اند. علی ایّ حال اگر در همین‌جا بگردید دور نیست کسی را پیدا کنید که بگوید شما به چه دلیلی می‌خواهید تعدّی کنید؟ البته چون بعدش آن تعبیر «تجارة» را در آیه دارد، معلوم نیست کسی پیدا شود.

شاگرد: مثال‌ها با هم فرق می‌کند، یعنی اگر قرائن دیگر نباشد و تنها با علت بخواهیم تعمیم بدهیم، فرمایش ایشان می‌آید.

استاد: خب، دراین‌صورت ما نسبت به علت سراغ استظهار عرفی می‌رویم.

شاگرد: بله، آن اشکال وارد است. عرض من این است که در برخی از مثال‌ها نمی‌توان در مقابل سید قرار بگیریم.

استاد: بله، ممکن است بگویند که از ناحیه خارج برای او قطع آمده است.

2.     تسرّی حکم از جواز ذبح گوسفند با حدید، به غیر حدید

صاحب معالم هم به همین صورت جواب دادند که از علت دائر مدار بودن به ذهن می‌آید؛ نه این‌که داعی به ذهن بیاید. استظهار نوعی از علیت این است. به عبارت دیگر داعی هم محتمل است، اما محتمل مرجوح است. در محاورات عقلائیه ظهور تعلیل در دائر مدار بودن است، این جواب صاحب معالم است. مثالی هم که من زدم به این خاطر است که اذهان کسانی که با حرف سید مواجه می‌شوند نظیر این‌ها را ببینند. یعنی حتی گاهی خود مولی احتجاج می‌کند. خیلی عجیب است. ولو بزرگان و علماء نفرموده اند اما به ذهن می‌آید. بعض از این موارد بود که به ذهنم می‌آمد فردا مولی به ما می‌گوید که من به‌خاطر فهم شما چقدر مظلوم بودم.

مولی می‌گوید برای این‌که سر گوسفند را ببرید، با دوام ترین و تیزترین شیء موجود در زمان را انتخاب کرده‌ام. این وظیفه من بود که تیزترین را انتخاب کردم و گفتم اصلاً به‌دنبال چیز دیگری نروید. الآن با پیشرفت ابزار و صنعت چیزی درست شده که از آن تیزتر است، آن وقت شما می‌گویید مولی نگفته بالاتر از آن را بگیرید، خب این واضح و آشکار است که تیزترین را برای شما انتخاب کردم و جلوی غیر از آن را گرفتم، شما به من مولی نسبت می‌دهید که وقتی تیزتر آمد، من آن را نگفته ام؟! این ظلم به این مولی نیست؟! خیال می‌کنیم ظلم به این مولی است. از قبل و بعد روایت معلوم است که می‌گوید وقتی گیر کردید سنگ هم بردار، چوب هم بردار، همه‌ی این‌ها را می‌فرماید؛ اما در شرائط عادی فقط حدید را می‌گوید، به تو اجازه نمی‌دهم از غیر حدید استفاده کنید. خب، فرمود «حدید»؛ اما نگفت وقتی شرائطی شد که شیئ با دوام تر و تیزتر از آن مانند سرامیک آمد، نمی‌توانید از آن استفاده کنید.

 

برو به 0:24:08

امروز چاقوی سرامیک را به‌گونه‌ای درآورده‌اند که حتی با سخت‌ترین گوشت های گاو و شتر هم کار بکند، کند نمی‌شود؛ اما مجبور است آن فولاد را دائماً تیز بکند. وقتی این کاردی را که کُند نمی‌شود را می‌بینیم، بگوییم نمی‌توانیم به مولی نسبت دهیم؟! بَینی و بَینَ الله فردا مولی می‌گوید که من مظلوم فهم شما هستم، چون تیز ترین را انتخاب کردم اما شما می‌گویید مولی این را گفته و بالاتر از آن را نگفته است. خب، وقتی داریم می‌بینیم که دیگری تیزتر است، آیا احتمال این هست که اگر با آن سر گوسفند را ببریم، بگوییم شاید مولی مقصود دیگری داشته است؟!

شاگرد: شاید آهن خصوصیتی داشته که میکروب ها را می کشته؟

استاد: مثلاً اگر با کارد فولادی اناری را پوست کنید، بعد از چند لحظه پوست انار و دست شما سیاه می‌شود. این به‌خاطر خصوصیاتی است که در کارد است. اگر در صنعت به آن آهن چیزی ضمیمه کنید و مثلاً استیل را بسازید، دیگر نه پوست انار را سیاه می‌کند و نه دست شما را. کما اینکه حضرت می‌فرمایند فعلاً برای شما آهن پاک است، اما وقتی زمان ظهور ما شود آهن نجس است. در فقه به آن فتوا نداده‌اند و الا یکی از نجاسات را حدید گفته اند. خود حدید این خصوصیات عجیب و غریب را دارد. در نماز آن را همراه نکنید، اما وقتی می‌خواهید سر گوسفند را ببرید یک خصوصیتی دارد که احتمال دارد که تمام گوشت گوسفند را عوض کند؟! خب، کسی این احتمال را دفع نمی‌کند، اما آیا احتمالی هست که در محاورات عقلائیه به آن اعتناء شود، یعنی وقتی مولی در ضرورت به چوب هم راضی می‌شود، بگوییم که این احتمال در اینجا نمی‌گذارد که آن تیزتر را انتخاب کنیم؟! این جور نیست. تناسب حکم و موضوع در سر بریدن گوسفند است، در حمل کردن حدید در نماز نیست که بگوییم چه بسا خصوصیتی در حدید است که در فلز دیگری نیست. خب، در نماز درست است، یعنی وقتی می‌گویند در نماز با خودت حدید نبر، صبغه آن صبغه تعبد است، در اینجا تناسب حکم و موضوع نمی‌بینیم، فلذا واقعاً نمی‌توانیم به چیزی که خبر نداریم سرایت دهیم. اما وقتی می‌خواهید رگ های گردن گوسفند را ببرید که حیوان سختی نکشد، بگوییم خصوصیاتی در حدید است که مانع از چیز دیگری می‌شود؟! این احتمالات تنها از باب «ذَرهُ فی بقعة الامکان» است، والّا احتمالی نیست که در محاورات عقلائیه ظهور را از دست شما بگیرد، احتمالی نیست که فردا مولی نگوید که من مظلوم فهم شما هستم. من این مطالب را به این عنوان که سر برسد و اثبات شود، تأیید نمی‌کنم، تنها آن چیزی که در ذهنم آمده را برای شما می‌گویم، در عالم طلبگی چیزهایی به ذهن انسان می‌آید.

شاگرد:….

استاد: بله، دیروز هم عرض کردم اگر باب این‌ها فتح شود، «مُحِقَ الدین»، محق دین می‌شود.

مصادیق تسرّی حکم از یک مورد به دیگری در استدلالات معصومین علیهم السلام

ببینید خود امام صادق مصداقاً به خود آن‌ها حرفی را می‌زنند:

عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن أحمد بن محمد بن أبي نصر عن أبي المغراء عن عبيد بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال: إني لذات يوم عند زياد بن عبيد الله الحارثي إذ جاء رجل يستعدي على أبيه‏ فقال أصلح الله الأمير إن أبي زوج ابنتي بغير إذني فقال زياد لجلسائه الذين عنده ما تقولون فيما يقول هذا الرجل قالوا نكاحه باطل قال ثم أقبل علي فقال ما تقول يا أبا عبد الله فلما سألني أقبلت على الذين أجابوه فقلت لهم أ ليس فيما تروون أنتم- عن رسول الله ص أن رجلا جاء يستعديه على أبيه في مثل هذا فقال له رسول الله ص أنت و مالك لأبيك قالوا بلى فقلت لهم فكيف يكون هذا و هو و ماله لأبيه و لا يجوز نكاحه [عليه‏] قال فأخذ بقولهم و ترك قولي[4].

«عن عبيد بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال: إني لذات يوم عند زياد بن عبيد الله الحارثي إذ جاء رجل يستعدي على أبيه‏»؛ حضرت می‌فرمایند من نشسته بودم یکی آمد، داد و فریاد کرد که من را از دست پدرم نجات بده. فرمودند چه کار کرده؟ گفت رفته دختر من را شوهر داده است. دخترِ من است، اما پدرم آمده می‌گوید این داماد توست. دختر تو را به عقد این فرد در آوردم.

«فقال أصلح الله الأمير إن أبي زوج ابنتي بغير إذني فقال زياد لجلسائه الذين عنده ما تقولون فيما يقول هذا الرجل»؛ حالا باید چه کار کنیم؟ این عقد درست است یا نه؟

«قالوا نكاحه باطل»؛ آن‌هایی که نشسته بودند گفتند نکاح او باطل است.

«قال ثم أقبل علي فقال ما تقول يا أبا عبد الله»؛ امام می‌فرمایند آن سائل رو به من کرد و گفت شما چه می‌فرمایید؟

 

برو به 0:30:11

 «فلما سألني أقبلت على الذين أجابوه فقلت لهم»؛ به کسانی که جواب داده بودند رو کردم و گفتم،

«أ ليس فيما تروون أنتم- عن رسول الله ص أن رجلا جاء يستعديه على أبيه في مثل هذا»؛ کلمه مثل را ببینید.

«فقال له رسول الله ص أنت و مالك لأبيك قالوا بلى»؛ آن روایت از پیامبر در مورد بحث مالی بوده است. آن‌ها گفتند بله، ما این روایت را داریم و پیامبر هم فرموده است.

«فقلت لهم فكيف يكون هذا»؛ امام نمی‌گویند روی مبنای شما این را می‌گویم؛ بعدش هم می‌گویند «قولی».

«و هو و ماله لأبيه و لا يجوز نكاحه [عليه‏]»؛ می‌گویید همه‌ی اموال او برای پدرش است، اما حق ندارد دختر او را به نکاح کسی در بیاورد؟! الآن هم در فقه ما این‌چنین است که در ولایت داشتن، جد و اب مثل هم هستند.

«قال فأخذ بقولهم و ترك قولي»؛ حضرت می‌فرمایند والی قول من را قبول نکرد و قول بقیه را گرفت. این روایت کافی است.

در این روایت حضرت به حمل شایع چه کار کردند؟

شاگرد: باز هم قابل استناد نیست. حکم مشخص است، اما احتجاج آن قابل استناد برای ما نیست. چه بسا معصوم در منظر علمای اهل‌سنت به چیزهایی احتجاج می‌کردند که خودشان هم قبول نداشتند، یعنی از باب جدل با آن‌ها مواجه شدند.

استاد: یعنی حضرت به چیزی استدلال و استظهار کرده‌اند که عرف عام آن را نمی‌پذیرد؟

شاگرد: نه، به چیزی استدلال می‌کنند که عرف عام بپذیرد.

استاد: نه، آن‌ها که نپذیرفتند.

شاگرد: آن‌ها نپذیرفتند اما روال استدلال، عرف عام پسند بود. چیزی نبود که عرف عام نپسندد. می‌پسندید، اما زیر بار آن نرفتند.

مانند احتجاجی که امام جواد علیه السلام در مورد مواضع سبعه در سجده داشتند، که برای ما قابل فهم نیست.

استاد: در آن جا استشهاد از غیر آوردند.

شاگرد: در اینجا هم که قابل فهم است، اما معلوم نیست مورد عنایت حضرت باشد.

شاگرد2: آن‌ها چرا نپذیرفتند؟

استاد: آن‌ها قبول نکردند که نکاح را بر امور مالی حمل کنیم «انت و مالک لابیک» در مورد مال است، درحالی که در اینجا بحث نکاح است.

مثلاً آیه می‌فرماید: «لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ[5]»؛ در آیه اولاد را ندارد. خالات و عمات را دارد اما اولاد را ندارد. آیا می‌توان گفت چون در اینجا نفرموده از خانه اولاد بخورید، پس نمی‌توانید از خانه بچه‌هایتان بخورید، اما از خانه پدر، عمو و خاله مانعی ندارد.

شاگرد: در اینجا من نفهمیدم تشبیه حضرت برای چیست. چون اگر قیاس به مال شود، باید اصل از فرع شدیدتر باشد، اما در نکاح اینگونه نیست. اولیتی که در مال نسبت به نکاح می‌بینیم چیست؟

استاد: حضرت فرمودند «قولی»، حضرت نمی فرمایند من طبق قول آن‌ها که قیاسی هستند، گفتم که باید این‌طور بگویید. «قولی» یعنی مبنای من این بود، یعنی حرف من و حکم الله این است؛ یعنی وقتی جد ما گفتند «انت و مالک لابیک»، برای جدّ، حتی در نکاح انشاء ولایت کرده‌اند.

منظور من مطرح شدن این روایات است به عنوان این‌که روی آن‌ها فکر کنیم. وقتی حوزه مستحضرات در ذهن متفکر بیشتر باشد، بیشتر می‌تواند با یک جامعیتی فکر کند. اما این به این معنا نیست که اگر این‌ها مطرح می‌شود، دیگر تمام است.

می‌خواهم بگویم الآن حضرت به حمل شایع چنین کاری را انجام دادند که حضرت می‌فرمایند جد ما این جور فرمودند و این کار هم صورت گرفت. اما واقع آن چیست؟ واضح‌ترین این جواب این است که حضرت حکم واقعی را می‌دانستند، استظهار که نمی‌کردند. حضرت که مجتهد نبودند. محکم‌ترین جواب این است که حضرت که از قول جدشان استظهار نمی کردند، بلکه حکم خدا را می‌دانستند. واقعیت آن هم همین است.

شاگرد: خیلی از وقت ها چنین شیوه‌ای را برای خودشان هم به کار نمی‌بردند، بلکه محیط چنین اقتضائی داشت، مثل شیخ طوسی در خلاف و مبسوط که استدلال‌هایی که کرده‌اند جَدَلی است، اما در نهایه این استدلال‌ها را نکرده‌اند؛ یعنی محیط بغداد به‌گونه‌ای بوده که لازم بوده با این استدلالات وارد شوند. حضرات معصومین در محیط هایی واقع می‌شدند که آن محیط این استدلالات را می طلبیده است.

 

برو به 0:37:06

استاد: بله، این‌که عرض کردم روایت برای فکر کردن است، به همین خاطر است. خب در یک مجلسی آن را به مناسبت گفتند، اما چرا دوباره آن را برای عبید الله می‌گویند و چیزی به آن اضافه نمی‌کنند؟ می‌گویند «اخذ بقولهم و ترک بقولی»، نمی‌گویند اگر این‌ها را بگویند عبید الله این‌ها را یاد می‌گیرد؟!

حضرت می‌فرمایند چرا وقتی من یک حکمی به شما می‌گویم نمی پرسید که از کجای قرآن برای شما می‌گویم؟ خب، وقتی سؤال می‌کنیم از آیه استظهار می‌کنند. دارند ما را به این سمت هول می‌دهند که از کلام مولی سر در بیاوریم. فقاهت به همین معنا است.

شاگرد: ما که نمی‌توانیم به همان صورتی که اهل‌بیت از قرآن سر در آورده‌اند، سر در بیاوریم.

استاد: ابتدائاً درست است، اما وقتی معلم آن را توضیح داد و او را فقیه کرد، با دیگران فرقی نمی‌کند؟! اول درست است که نمی‌توانیم، اما بعداً می‌گویند بیا، یادت دهم که چطور از آن استفاده کنی. وقتی می‌گویند بیا تا یادت دهم چگونه از آن استفاده کنی و ده سال محضر امام بود، با مثل من که چیزی نمی‌دانم فرقی نمی‌کند؟!

اگر او بگوید من با تو فرقی ندارم، فقط امام برای من ده روایت را گفته اند و من آن‌ها را ضبط کرده‌ام، تنها تفاوت من و تو در این است که تو این ده مورد را نشینده ای؟! در اینجا می‌توان قسم خورد که اگر چنین حرفی زد، فقیه نیست، زیرا تنها ده مورد از حرف امام را ضبط کرده است، اما فقیه نیست. حافظ که فقیه نیست. زیرا تنها ده مورد را از امام شنیده است. فقیه کسی است که وقتی امام ده مورد را به او یاد دادند فهم او بالا می‌رود، این چنین شخصی فقیه است؛ والّا اگر فقط حفظ شود، می‌گوید فرق من و تو در این است که من ده مورد بیشتر از تو شنیده‌ام. خب، آن ده مورد را بگو. این چیزی نیست که بگوییم از روایات استفاده نمی‌شود، ائمه می‌گویند «هلموا الینا»، بیایید تا ما شما را فقیه کنیم؛ نه این‌که فقط مثل ضبط صوت چیزهایی را بگوییم و شما فقط بشنوید.

من روایت را نقل کردم که فقط روی آن فکر کنید. مقصود اصلی من هم این است که امام بالحمل الشایع کاری کرده‌اند که اسم قیاس در آن نیست؛ بلکه به حمل شایع استظهار اولویت از «فکیف» می‌کنند. یعنی وقتی آن هست، این هم هست؛ این‌ها با هم جوش خورده است. چطور این را از آن جدا می‌کنید؟ منظور از این استدلال فقط همین بود.

شاگرد: اولویتی در کار نیست. اولویت در نکاح است، نه در مال.

استاد: خب، این اشکالِ به روایت است. نمی‌توانیم روایت را از کافی برداریم. «کیف» در کلام امام یعنی چه؟ حضرت فرمودند «الستم تروون؟ قالوا بلی. فقال فکیف یکون هذا و ماله لابیه و لایجوز نکاحه علیه؟»

شاگرد: شاید به این خاطر باشد چون جد بر پدر دختر ولایت دارد و پدر هم بر دختر ولایت دارد، به طریق اولی جد بر دختر ولایت دارد.

استاد: این درست است. من هم همین را عرض کردم.

مظلوم واقع شدن شارع در فهم مشهور

این روایت خیلی جالب است. خیلی مثال‌های دیگر است که می‌بینید همه قبول دارند؛ البته برخی از آن‌ها هم مشکوک است. مثال حدید را که عرض کردم می‌بینید مشهور و بلکه قاطبه خلاف عرض بنده هستند. این را که عرض کردم به این خاطر بوده که من داشتم ذهن طلبگی را عرض می‌کردم. با این‌که قاطبه اذهان خلاف من است، اما به خیالم می‌رسد که مولی در اینجا مظلوم شده است، یعنی مولی با این انتخاب اولویتی که او داده، مظلوم فهم آن‌ها شده است؛ مثل روایت رویت هلال. مولی بهترین روایات صحیحه را فرموده ولی مظلوم فهم مشهور شده است. می‌گویند بین این روایات صحیح با روایت «صم للرویه» تعارض است. تعارض که شد چون بر طبق این عمل کرده‌اند، آن‌ها را کنار می‌گذاریم. تمام شد.  این یک جور مظلوم قرار گرفتن است، نمی‌توان هم کاریش کرد. مولی حرف خود را بزند، اما دیگران این جور بفهمند.

خلاصه در طی بحث‌ها و مشکلاتی که پیش می‌آید، این‌ها معلوم می‌شود. صاحب حدائق می‌گویند ادله‌ی واضح شرعیه وجود دارد -به گونه‌ای که کسی نمی‌تواند آن را انکار بکند – و اگر کسی در خانه شرع بیایید، حتماً می‌گوید نظر شارع این است که زمین صاف است. هر که بگوید زمین گرد است از در خانه شارع بیرون رفته است. حدائق را ببینید. ایشان می‌گوید چطور می‌شود در خانه شارع بیاییم و بگوید زمین گرد است؟ کسانی که این را نگفته‌اند از شرع فاصله گرفته‌اند. خب، ایشان این را می‌گویند؛ اما یک روزی می‌شود که بچه‌ها و نوه های ایشان به این مشکل بر می‌خورند و می‌بینند که زمین گرد است. حالا باید بیایند و ببینند که پدرشان راست گفته یا نه. چطور راست گفته؟! شما می‌گویید شارع این را گفته است.

 

برو به 0:43:18

شما می‌گویید شارع فقط فرموده حدید. شارع گفته فقط باید ماه را ببینید. اگر تلسکوپ گذاشتید من قبول ندارم. این‌ها را به شارع نسبت می‌دهیم؛ بعد اوضاعی می‌شود که می‌بینیم وقتی در مورد کل کره می‌خواهند تصمیم گری کنند، این حرف را می‌بینند و به شارع نسبت می‌دهند اما بعد یک دفعه می‌بینند که روایت صحیحه ای مثل خورشید جلوه می‌کند. عجب! این‌ها هم بوده؟! مشهور آن‌ها را کنار گذاشتند چون نفهمیدند. وقتی نفهمیدند این عبارت مظلوم فهم آن‌ها بوده است.

البته این حرف‌ها را از باب مباحثه طلبگی می‌گوییم؛ نه از این باب که سر رسیده باشد. اگر در ده موردی که می‌گوییم مشهور اشتباه کرده‌اند، اگر بعدا همه عرف عقلاء و متفکرین روی آن فکر کنند و حتی در یکی از آن‌ها بفهمند که مشهور اشتباه کرده است، همان یکی کافی است. این بحث‌ها برای این است؛ و الّا مقصودمان این نیست که فوری دیگران را تخطئه کنیم.

حاج آقا می‌فرمودند استادمان مرحوم کمپانی می‌فرمودند حرف‌های استادمان صاحب کفایه برایم مثل وحی بود – مراحلی است که آدم جلو می‌رود- با این همه دقائقی که از او دیدم، آیا می‌شود که او اشتباه کند؟! این حالت ادامه داشت تا جایی که به تعبیر حاج آقا «دستم به او بند شد»، یعنی دیگر مطمئن شدم که آخوند در اینجا اشتباه کرده است. استاد بودند، بالاسر من بودند، اما وقتی دستم به او بند شد، دیگر فهمیدم اشتباه می‌کنند. در ادامه می‌فرمودند اقای کمپانی می‌گفت الآن طوری شده که اگر ایشان بگوید ماست سفید است یا الآن روز است، باز نگاه می‌کنم و بررسی می‌کنم. خب، این حالت باید در ابتدا هم باشد اما گاهی ممکن نیست و در اختیار شخص نیست و این مراحل روحی باید طی شود، تا به جایی برسد که اگر او بگوید الآن روز است، می‌رود بررسی می‌کند.

منظور ما هم این است. مشهور خیلی از حرف‌ها را دارند و ما نمی‌توانیم آن را تخطئه کنیم؛ اما در یکی دو جا دست آدم بند می‌شود. برای خود من این‌طور شد. نه در قضیه حدید و این‌ها. جلوتر عرض کردم.

شاگرد: در قضیه رویت هلال؟

استاد: نه، در رویت هلال نبود. آن چه برای من عجیب تر بود که باید بعداً مفصّل روی آن صحبت کنیم، مسأله قصاص بود، که محل قصاص فوت می‌شود و دیگر دیه هم ندارد. می‌گویند در روایت آمده «فرّ»؛ تا فرار نکند فایده ندارد. آن جا از مواردی بود که عملاً کشیده شدم به سوی اینکه اگر الآن خودِ شما بخواهید این مسأله را بگویید خجالت می‌کشید. باید برایتان پیش بیاید تا ببینید خجالت می‌کشید که جواب دهید یا نه؟ اما وقتی ادله را می‌بینید، متوجه می‌شوید که این روایت مظلوم فهم ما شده است. اگر یکی دو جا مطمئن شدید کلام شارع مظلوم واقع شده و مشهور این ظلم ناخودآگاه را به شارع نسبت داده‌اند، دیگر اگر آن‌ها بگویند روز است یا ماستم سفید است، می‌گویید باید نگاه کنم.

البته اگر این حالت از ابتدا وجود داشته باشد و در همه جا بخواهد مشهور را تخطئه کند، مَرَضی است که از هاری هم بدتر است.

شاگرد: این اوامری که معصومین نسبت به فتوا دادن داشتند – مثل اینکه فرمودند من دوست دارم که بنشینی و فتوا بدهی- منظورشان فتوا دادن براساس معیارهایی بوده که حضرت به آن‌ها داده‌اند؛ نه این‌که صرفاً هر سؤالی را بفرستند و از ایشان جواب بخواهند.

استاد: بله، «أنتم‏ أفقه‏ الناس، ما عرفتم معاني كلامنا[6]»، «لا يكون الرجل منكم فقيها حتى يعرف معاريض‏ كلامنا[7]»، «إنا و الله لا نعدّ الرجل من شيعتنا فقيها حتى‏ يلحن‏ له فيعرف اللحن[8]»؛ «یلحن» چند معنا دارد. یکی از معانی «یلحن» که خیلی جالب است، این است که برای آن مطلب غلطی بگویند و او تشخیص دهد که این غلط است؛ یعنی امام معصوم می‌گوید که معصوم مطلب غلطی می‌گوید، اما آن شخص لحن را می‌فهمد.

شاگرد: این را می‌توانیم در زمان غیبت هم سرایت دهیم؟

استاد: ما الآن فقه الحدیث را می‌گوییم؛ نه این‌که فوری بخواهیم آن را پیاده کنیم. عرضم این است که ببینیم تا کجا جلو می‌رود. می‌خواهند بگویند فقیه کسی است که اگر عمداً او را به غلط بیندازند، او می‌فهمد.

شاگرد: منظور من این است که نباید در درایة الحدیث بین زمان حضور و غیبت معصوم تفاوتی بگذاریم.

استاد: فی الجمله که تفاوت هست، اما این‌گونه نیست که کلاً بگوییم بازه آن، دوتا می‌شود. فرقی نمی‌کند. علی ایّ حال فهم لازمانی است. فهم معقولات و کبریات لازمانی است. در این‌ها تفاوتی نمی‌کنند اما فی الجمله فرق دارند.

 

 

والحمدلله رب العالمین

 

کلید: قیاس و تنقیح از معنای حدید، قیاس و رد سید مرتضی، تناسب حکم و موضوع، تنقیح مناط و تناسب حکم و موضوع،

 


 

[1] مقرر: اشاره به آیه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُون‏». النساء ۴٣

[2] اشاره به کلام شاگرد

[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌11، ص: 307‌

 

[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏5، ص: 395

[5] النور۶١

[6] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 330

[7] معاني الأخبار، النص، ص: 2

[8] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏51، ص: 112