مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 69
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه۶٩: ١۴٠٠/١١/١٠
شاگرد: رکوردهایی که زودتر از حد معلول در رؤیت هلال ثبت شده بهعنوان رد بر طریقیت به حساب میآید؟
استاد: نه، رد بر ذو الطریقین شده. این رد بر او نیست. رد بر این است که دو موضوع کنیم. نکتهی این حرفی که الآن میخوانیم آن جا معلوم میشود. فرمودند: «و قد يستدلّ لكون الموضوع هو درجة ابتعاد خاصّ للقمر عن الشمس[1]». رد این است. تا قمر یک فاصله معینی از خورشید نگیرد، موضوع شهر و هلالی که موجب دخول شهر شرعی است محقق نمیشود.
خب دیروز استدلال مبتنیبر چه بود؟ گفتند «من جانبین». چون ما از دو جانب دو مطلب داریم مطمئن هستیم که رؤیت در هلال موضوعیت ندارد و طریقیت دارد. عبارت رؤیت هلال بود. آن جانبین چه بود؟ اینکه صرف مضی مقارنه، بالاجماع دخول شهر نیست. یکی اینکه از طرف دیگر مضی ثلاثین و رؤیت در بلد شرقی مطلقاً موجب دخول شهر است. دیگر رؤیت را کنار میگذارد. پس از این دو طرف که نگاه میکنیم، قاطع میشویم که رؤیت به یک چیزی به غیر خودش طریقیت دارد. چرا؟ چون اگر موضوعیت داشت نمیشد بگوییم سی روز و رؤیت در بلد شرقی جای آن مینشیند. از این استدلال طریقیت گرفتیم. آن استدلال، استدلال اعتباری و علمی بود. اینجا استدلال شرعی و فقهی بود. به آیه قرآن استدلال شده. لذا فضای بحث تفاوت کرده. و لذا است که در اینجا میگوییم: «و قد يستدلّ لكون الموضوع هو درجة ابتعاد خاصّ للقمر عن الشمس بقوله تعالي: «قُلْ هي مَواقيتُ للناس».
منازل قمر، هر روز و شبش، فاصله گرفتن های آن، مواقیت مردم است. خب وقتی هر کدام از اینها میقات شدند، شما با چشم عادی اماره وطریق به یک میقات دارید. و با تلسکوپ اماره بر میقاتی دیگر دارید. طریقیت در جایی فایده دارد که شما بگویید ما یک ذو الطریق –هلال- داریم و بر آن ذو الطریق، دو طریق داریم. یک طریقش چشم عادی است و طریق دیگرش چشم مسلح است. طریق بعدی مضی ثلاثین است. طریق دیگر آن رؤیت در شب بیست و نهم است؛ یعنی میفهمیم که ماه قبل یک روز زودتر دیده می شده. این یک حرف است.
اما میبینیم که آیه میفرماید «مواقیت»؛ هر کدام از اینها برای خودش یک میقات است. پس اگر با تلسکوپ دیدیم، دیدن با تلسکوپ طریق به کدام ذو الطریق است؟ میقات روز اول. فردای روزی که با غیر تلسکوپ نمیتوانستیم ببینیم، میقات دوم است. امروز یک میقات است و فردا میقات دیگر است. ماه از خورشید بیشتر فاصله گرفته است. وقتی میقات دوم است رؤیت متعارف فردا طریق به ذوالطریق است، البته نه ذو الطریق دیروز که میقات اول بود. بلکه ذو الطریق امروز ما میقات دوم است.
حالا صحبت در این است که صرف اینکه بگوییم طریقی بودن رؤیت کافی است، در اینجا فایده ندارد. اگر رؤیت برای یک موضوع طریقیت دارد، تلسکوپ و غیر تلسکوپ فرقی نمیکند. اما اگر رؤیت برای میقات خاصی در قمر طریقیت دارد، عیناً مانند حد ترخص میشود. یعنی چطور حد ترخص موضوع فاصله خاصی در بلد بود و لذا وقتی با تلسکوپ میدیدید فایده نداشت، اینجا هم ذو الطریق و آن چیزی که رؤیت طریق به آن است، میقاتی از مواقیت قمر است که وقتی با تلسکوپ میبینیم هنوز آن میقات نیامده و بعداً میآید. بنابراین استدلال به آیه شریفه فضای بحث را جلو میبرد و غیر از استدلال اعتباری است که در عبارت دیروز بود.
شاگرد: یعنی میقات عرفی زمان شارع، موضوع حکم شرعی شده بود؟
استاد: تأکید این جواب روی تعدد است. اهلّه، مواقیت هستند؛ پس یک موضوع نیستند. هر هلالی و هر شکلی و هر روزی برای ناس یک میقات است. خب وقتی امروز شما با چشم عادی میبینید، میقات است. و اگر امروز نمیتوانید با چشم عادی ببینید، مگر با تلسکوپ و چشم مسلح، میقاتی است که با میقات فردا فرق میکند.
برو به 0:06:42
شاگرد: میقات ممضات هم همین میقات عرفی است؟
استاد: بله.
شاگرد: موضوع ثبوتی این میقات عرفی چیست؟ اینکه میفرمایید ابتعاد خاصی است، یعنی یک درجه خاص؟ مثلاً یک وقتهایی میفرمایید خواجه گفته ده درجه. این را میفرمایید؟
استاد: باید ببینیم که منازل چیست. الآن میرسیم. میگوییم بیست و هشت منزل است؛ کل یوم و لیلة ینزل القمر فی کل واحد من هذه المنازل تقریباً. بیست و هشت منزل است.تهافت طریقیت رؤیت با عدم اجزاء تلسکوپ
خب میبینید که فضای بحث فضای جدیدی شد. به آیه قرآن استدلال شد که دو موضوع کنیم. خب این از کجا آمده؟ من نشد الآن عبارت را ببینم. از حافظه عرض میکنم، بعد خودتان ببینید. این جور در حافظهام هست که در هیویات فقهیه فرموده بودند: به مرحوم آقای خوئی اشکال شده بود که شما قائل به اشتراک آفاق نیستید. میگویید هر کجا دیدند در شب شریک هستند –آن هم طبق قیدی که بعداً به فتوا زدهاند- کافی است؛ یک بلدی است که شش ساعت بعد، غروبش است، در بلد ما قطعاً هلال نبوده اما وقتی شش ساعت بعد میبینند شما میگویید برای ما که شش ساعت قبل نداشتیم، هلال کافی است. ولی بعد میگویید که با تلسکوپ کافی نیست.
خب ملازمه ای هم ندارند و حرفی نیست. اما گفته اند که شما در مراسله و در جواب خودتان چهار-پنج دلیل قاطع روشن و مطابق با ارتکازات کل آوردید بر اینکه رؤیت طریقیت دارد. دلیل محکمی آوردهاند. شما که قائل به طریقیت هستید بعد میگویید که تلسکوپ فایده ندارد. خب شما هلال میخواهید؛ هلال میخواهید و میگویید که رؤیت طریق است؟ خب چطور؟ ذو الطریق هلال است که دو طریق دارد؛ یک طریق چشم مسلح و یک طریق چشم غیر مسلح. چطور شد که شما میگویید این رؤیت طریق است اما بعد از ذو الطریق دست بر میدارید؟ لذا بههیچوجه نباید برای رؤیت موضوعیت قائل شوید.
در هیویات این تناقض را از ایشان گرفتند؛ مبنای ایشان که طریقیت محض است، با این طریقیت چطور قائلید که تلسکوپ مجزی نیست؟ بعد ایشان در صدد جواب برآمدند که تناقض را از کلام ایشان دفع کنند. به این صورت که درست است که آیه میفرماید رؤیت طریقیت دارد، اما برای کدام منزل قمر، طریقیت دارد؟ موضوع حکم شرعی کدام منزل است؟ «قل هی مواقیت»؛ هر منزلی میقات است. میقات دیروز که شرعیت ندارد.
و قد يستدلّ لكون الموضوع هو درجة ابتعاد خاصّ للقمر عن الشمس بقوله تعالي: «قُلْ هي مَواقيتُ للناس»، و تفرّع عليه نكتة هامة هي حصول موضوعَين لهما طريقان في بحث الرؤية بالعين المجرّدة و المسلّحة، لا موضوع واحد له طريقان[2]
«و قد يستدلّ لكون الموضوع هو درجة ابتعاد خاصّ للقمر عن الشمس بقوله تعالي: «قُلْ هي مَواقيتُ للناس»، و تفرّع عليه نكتة هامة هي حصول موضوعَين لهما طريقان في بحث الرؤية بالعين المجرّدة و المسلّحة، لا موضوع واحد له طريقان»؛ اگر موضوع واحد بود که له طریقان، مبنای ایشان هم تناقض میشد. اما در مانحن فیه چون مواقیت است، موضوعان لهما طریقان میشود. شارع فرموده که رؤیت متعارف طریق به میقات دوم است. شما با تلسکوپ میقات اول را میبینید اما میقات اول که موضوع نبود.
در کتاب المستند فی شرح العروه الوثقی در جلد دوم، صفحه ١١۵، چند صفحه بحث میکنند و در پایان بحث تنبیهی را ذکر میکنند. این تنبیه مربوط به بحث ما است.
تنبيه: غير خفي ان القمر- على ما ذكره القدماء من الهيويين- حركتين: حركة في كل أربع و عشرين ساعة لها مشرق و مغرب، و حركة أخرى في تلك الدائرة يدور فيها حول الأرض من المغرب الى المشرق في كل شهر مرة واحدة، فيختلف مكانه في كل يوم عن مكانه في اليوم الآخر. و من ثمَّ قد يتفق مع الشمس طلوعا و غروبا و قد يختلف. فمع الاتفاق المعبر عنه بالمحاق و تحت الشعاع و هو طبعا في آخر الشهر بما ان النصف المستنير فيه بكامله نحو المشرق و مواجه للشمس لم ير منه أي جزء بتاتا. ثمَّ بعدئذ يختلف المسير فينحرف الطرف المستنير الى الشرق و يستبين جزء منه و به يتكون الهلال الجديد- كما تقدم- الا ان هذا الانحراف المستتبع لتلك الاستبانة تدريجي الحصول لا محالة فلا يحدث المقدار المعتد به القابل للرؤية ابتداء بل شيئا فشيئا، إذ كلما فرضناه من النور فهو طبعا قابل للقسمة، بناء على ما هو الحق من امتناع الجزء الذي لا يتجزء. فلنفرض ان أول جزء منه واحد من مليون جزء من أجزاء النصف المستنير من القمر فهذا المقدار من الجزء متوجه الى طرف الشرق غير انه لشدة صغره غير قابل للرؤية. و لكن هذا الوجود الواقعي لا أثر له في تكون الهلال و ان علمنا بتحققه علما قطعيا حسب قواعد الفلك و ضوابط علم النجوم، إذ العبرة حسب النصوص المتقدمة بالرؤية و شهادة الشاهدين بها شهادة حسية عن باصرة عادية لا عن صناعة علمية أو كشفه عن علوه و ارتفاعه في الليلة الآتية. و منه تعرف انه لا عبرة بالرؤية بالعين المسلحة المستندة إلى المكبرات المستحدثة و النظارات القوية كالتلسكوب و نحوه، من غير ان يكون قابلا للرؤية بالعين المجردة و النظر العادي.[3]
«تنبيه: غير خفي ان القمر» البته صحیح عبارت، «للقمر» است «- على ما ذكره القدماء من الهيويين- حركتين: حركة في كل أربع و عشرين ساعة لها مشرق و مغرب»؛ چند بار از این حرکت صحبت شد. یک حرکت شبانهروزی است؛ حرکت اولی که طبق مبانی قدیم بر طبق حرکت فلک اطلس است. فلک اطلس که در یک شبانهروز دور میزند همه را با خودش میبرد. این حرکت اُولی است. یک حرکت ثانیه هم دارد که حرکت از غرب به شرق است که در یک ماه یک دور میزند.
تا آن جا که میفرمایند:
برو به 0:12:26
«ثمَّ بعدئذ يختلف المسير فينحرف الطرف المستنير الى الشرق و يستبين جزء منه و به يتكون الهلال الجديد»؛ توضیح میدهند که قمر چطور کمکم فاصله میگیرد.
«و لكن هذا الوجود الواقعي»؛ همین که ماه از مقارنه رد شد، یک هلال بسیار باریکی تشکیل میشود. اما این وجود واقعی هلال فایدهای ندارد. «لا أثر له في تكون الهلال»؛ آن هلالی که عرفی است و میقات است و مردم با آن کار دارند و در لسان آیه شریفه آمده، «و ان علمنا بتحققه علما قطعيا حسب قواعد الفلك و ضوابط علم النجوم»؛ ما قسم میخوریم که آن هلال ریز تشکیل شده اما فایده ندارد.
«اذ العبرة حسب النصوص المتقدمة بالرؤية و شهادة الشاهدين بها شهادة حسية عن باصرة عادية لا عن صناعة علمية أو كشفه عن علوه و ارتفاعه في الليلة الآتية»؛ همینجا است که گفتند تناقض است. شما گفتید که رؤیت طریق محض است، بعد میگویید رؤیت عادی. ضمیمه کردن این عادی، تهافت است. اگر طریق است، میزان ذو الطریق است، به طریق چه کار دارید؟ نه باید عادی باشد تا طریق باشد! معنا ندارد. مثلاً شما بگویید که میخواهیم هلال را ببینیم، بعد بگویید اگر این حیوان دید و شما ندیدید فایده ندارد، چون رؤیت طریق محض نیست. بلکه رؤیت ما معیار است. پس رؤیت موضوع شد. طریق محض به ذو الطریق نشد. ایشان این جور فرمودند.
«و منه تعرف انه لا عبرة بالرؤية بالعين المسلحة»؛ اگر با تلسکوپ ببینید فایده ندارد. «المستندة إلى المكبرات المستحدثة و النظارات القوية كالتلسكوب و نحوه، من غير ان يكون قابلا للرؤية بالعين المجردة و النظر العادي»؛ ایشان این را فرمودند. به تهافت اشکال شده.
در کتاب هیویات این احتمال هست –البته میشود که از محضر تلامیذ سؤال شود- که آیا خود همین بیانِ مستند سبب شده که در ذهنشان اینگونه بیاید، یا اینکه خودشان ابتدائا فکرش را کردهاند و بعد توسط فکر ایشان تناقض وارد شده بر مستند هم جواب داده میشود؟
علی ای حال عبارت مستند این تحریک را داشت. این تحریک که هلال از مقارنه موجود است؛ قسم میخوریم که یک ذره از آن هست. خب پس چرا مقارنه میزان نیست؟ برای اینکه باید مقداری صبر کنیم هلال درشت شود و عادی شود تا با چشم آن را ببینیم. این فرمایش ایشان در المستند است. در اینجا نیز همین را توضیح میدهند:
«أنّ ابتعاد القمر عن تحت الشعاع ليس هو موضوع الحكم بشكل مطلق، بل ابتعاده عن الشمس بحيث يتكوّن و تشتدّ أشعّة انعكاسه بنحوٍ يُرى على سطح الأرض بالعين المجرّدة … فالترديد بين إمكان رؤيته بالعين المجرّدة و إمكان رؤيته بالعين المسلّحة، فيه تباين موضوعيّ لا أنّ الموضوع واحد، إذ الموضوع ليس هو جرم القمر، و إلّا فإنّه يمكن أن يُرصَد و يرى القمر بالعين المسلّحة طوال دورانه حول الأرض سواء كان في حالة المحاق أم في غيرها، و إنّما الموضوع هو منازل القمر و هو قوله تعالى: «قُلْ هِيَ مَوٰاقِيتُ لِلنّٰاسِ». و منزلة القمر تختلف من حالة إلى أخرى، فإذا ابتعد القمر عن الشمس بمقدار درجتين فإنّ هذه منزلة و في هذه الحالة لا يمكن أن يُرى بالعين المجرّدة، و إذا ابتعد عن الشمس بمقدار عشر درجات فإنّها منزلة أخرى و ميقات آخر أيضًا، و في هذه الحالة يمكن أن يُرى بالعين المجرّدة، فمن حيث الزمن يوجد في المنازل اختلاف و كذلك من حيث المسافة الفضائيّة، فأيّ منزلة هي ميقات و موضوع الحكم، ففي المقام موضوعان لا موضوع واحد تكون الرؤية بالمجرّدة و المسلّحة طريقان إليه حتّى يُقال بإمكان ثبوت الهلال بالعين المسلّحة، و التعبير بالرؤية عن الموضوع هو الكناية و الإرشاد إلى حدّ درجة و منزلة القمر التي هي موضوع الحكم.
و موضوع الحكم هو تكوّن الهلال بحيث يرى بالعين المجرّدة ـ أي المنزلة التي يُسمّى فيها هلالًا و يستهلّ به الناظرين ـ لا التكوّن الضعيف غير المرئيّ بالباصرة أي المنزلة القمريّة السابقة. فالموضوع بحيث يرى هو جزء الموضوع، أمّا نفس الرؤية فهي طريقٌ محض، نعم إذا أمكن الرؤية المجرّدة و لم تتحقّق لمانع أو لعدم استهلال فالطريقان حينئذ على موضوعٍ واحدٍ ذي منزلة و درجة واحدة بخلاف ما إذا كان طريقان على موضوعين[4]
«أنّ ابتعاد القمر عن تحت الشعاع ليس هو موضوع الحكم بشكل مطلق، بل ابتعاده عن الشمس بحيث يتكوّن و تشتدّ أشعّة انعكاسه بنحوٍ يُرى على سطح الأرض بالعين المجرّدة»؛ موضوع این است. پس ابتعاد داریم و ابتعادان. ابتعادی که اسمش منزل اول میشود. و ابتعادی که اسمش منزل دوم میشود.
«فالترديد بين إمكان رؤيته بالعين المجرّدة و إمكان رؤيته بالعين المسلّحة، فيه تباين موضوعيّ»؛ خب حالا دو طریق داریم و دو موضوع که ربطی به هم ندارند. ببینید کار علمی مهمی شده که آن تناقض را از آن جا بر دارد.
«لا أنّ الموضوع واحد، إذ الموضوع ليس هو جرم القمر، و إلّا فإنّه يمكن أن يُرصَد و يرى القمر بالعين المسلّحة طوال دورانه حول الأرض سواء كان في حالة المحاق أم في غيرها»؛ همینطور است که عرض کردم امروز میگویند تلسکوپ های رادیویی. تلسکوپ های رادیویی مثل خفاش کار میکند. با امواج رادیو و ارسال به جسم است که میفهمد کجا است. خفاش چطور میفهمد که اینجا یک جرمی هست و لذا راهش را کج میکند؟ تلسکوپ رادیویی هم همینطور است. به جای اینکه نور دریافت کند، امواجی با طول موج بیشتری را دریافت میکند. طیف نور از امواج بسیار بلند رادیویی شروع میشود و همینطور ریز میشود و تا ما وراء بنفش میرود. ما وراء بنفش هم به گاما، ایکس، آلفا تقسیم میشود و بالا میرود. این طیف نور است. یک جاهایی هست که طیف مرئی نور هست. یعنی وقتی یک موجی بازتاب پیدا میکند و به چشم شما میآید، طوری انعکاس پیدا کرده که به تناسب انعکاسش بخش خاص طیف مرئی -که محدوده قرمز تا بنفش است- دیده میشود اما مادون قرمز دیگر دیده نمیشود و ماورای بنفش هم دیگر دیده نمیشود. این طیف مرئی به چشم شما میآید. این یک چیز است. وقتی شما ماه را بهعنوان یک جرم نورانی می بینیند، طیف مرئی آن را میبینید. اما تلسکوپ رادیویی وقتی پشت قمر به این طرف است و هیچ انعکاسی از طیف مرئی از آن ندارید، با ارسال امواج میفهمد که جرمش اینجا است. بنابراین فرمایش ایشان این است:
برو به 0:18:22
«و إلّا فإنّه يمكن أن يُرصَد و يرى القمر بالعين المسلّحة طوال دورانه حول الأرض سواء كان في حالة المحاق أم في غيرها»؛ یعنی حتی در حالت محاق شما میتوانید بفهمید که ماه دقیقاً کجا است. الآن از مقارنه رد شد یا نشد.
«و إنّما الموضوع»؛ موضوع که قمر نیست، بلکه «هو منازل القمر و هو قوله تعالى: «قُلْ هِيَ مَوٰاقِيتُ لِلنّٰاسِ»؛ «هی» به اهله بر میگردد. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاسِ[5]». میفرمایند اهله بهمعنای حالات قمر است. شب اول، دوم، سوم، تربیع، بدر؛ اینها اهله میشود. شاید از باب شروع هلال باشد؛ هرچه که باشد به اینها اهله گفته اند.
شاگرد: شما «یری» را عنوان مشیر گرفتید. و الا اگر قمر در محاق باشد که امکان دیدن آن نیست. به این معنا که طیف نور مرئی به ما برسد و الا امواج رادیویی بحث دیگری است. یعنی ما آن را ببینیم، حتی با چشم مسلح.
استاد: شاید منظور ایشان تلسکوپ های صرفاً رادیویی نباشد. یعنی مثلاً با تلسکوپ رادیویی جای آن را دقیق معین میکنیم. چون قمر بسیار کوچک تر از شمس است. ولو فاصله آن خیلی زیاد است ولی علی ای حال شعاع کره نورانی که نور را میتاباند محیط بر کره قمر است. و لذا وقتی مستنیر از منیر کوچکتر باشد، بیش از نصفش روشن میشود. اگر دو کره مساوی باشند دقیقاً نصف کره مستنیر روشن است. اما اگر منیر بزرگتر باشد کمی بیشتر از نصف روشن میشود. لذا سایه قمر و زمین مخروطی است. نه سایه استوانهای. اگر منیر و مستنیر مساوی باشند، سایه آن در بینهایت تشکیل میشود. بهصورت یک استوانه جلو میرود. اما وقتی منیر بزرگتر است سایه مخروطی میشود. خلاصه از دو طرف تمام میشود. لذا اگر جرم آن را پیدا کردید چه بسا نقطه ظریفی که اطراف قمر بیش از نصف روشن است را بتوانید ببینید. البته من این را از تجربه و مستند نمیدانم؛ مطالعه نکردهام. اما وقتی در محاق است، کرویت نصف تام روشن نیست، بلکه بیش از نصف کره روشن است.
حالا آیا منظور ایشان این است که در محاق میتوانیم به این شکل ببینیم؟ مثل تطوق. وقتی هلال تطوق پیدا میکند را دیدید؟ شب دوم و سوم وقتی هلال را نگاه میکنید میبینید بقیه ماه بهصورت دایره چسبیده به هلال کاملاً روشن است. گویا کره را میبینید. به آن چسبیده است. علت و خصوصیات آن جای خودش. احتمال دارد که منظور ایشان از «یری» همین باشد. یعنی جرم آن را در محاق پیدا میکنیم و یک چیزی از آن را میبینیم.
شاگرد: میتواند لحظات آخر محاق هم منظور ایشان باشد. چون محاق عرفی منظور ایشان است. با چشم دیده نمیشود و در محاق است ولی وقتی با تلسکوپ که نگاه میکنیم… .
استاد: شاید. یعنی آن جایی که اتفاق است که محاق است، ولو بالدقه هم در حال مقارنه نباشد. احتمال دیگر این است که ـ البته شاید از نظر نظامی محقق شده باشدـ شما عینک یا دوربینی داشته باشید که اساساً با غیر طیف مرئی بتوانید ببینید. یعنی به چشم شما کمک کند که در محدوده طیف x و طیف گاما بتوانید ببینید. اگر این جور باشد که به یک معنا شما میتوانید قمر را ببینید. تفصیلات آن را نمیدانم، احتمالش را عرض میکنم.
«و إنّما الموضوع هو منازل القمر و هو قوله تعالى: «قُلْ هِيَ مَوٰاقِيتُ لِلنّٰاسِ»؛ که اهله یعنی اشکال قمر. حالا قول مفسرین و مطالب دیگر را عرض میکنم. من عبارت ایشان را بخوانم.
برو به 0:23:27
«و منزلة القمر تختلف من حالة إلى أخرى»؛ یک موضوع نیست، یک منزل نیست و یک میقات نیست. حالات قمر مواقیت است که هر میقاتی موضوع جدایی است.
«فإذا ابتعد القمر عن الشمس بمقدار درجتين فإنّ هذه منزلة»؛ اما اینکه هلال نیست.
«و في هذه الحالة لا يمكن أن يُرى بالعين المجرّدة، و إذا ابتعد عن الشمس بمقدار عشر درجات فإنّها منزلة أخرى و ميقات آخر أيضًا»؛ پس دو موضوع شد.
«و في هذه الحالة يمكن أن يُرى بالعين المجرّدة، فمن حيث الزمن»؛ که طولانی میشود. «يوجد في المنازل اختلاف».
«و كذلك من حيث المسافة الفضائيّة، فأيّ منزلة هي ميقات و موضوع الحكم»؛ هر منزلی برای خودش بهصورت جدا موضوع حکم است.
«ففي المقام موضوعان لا موضوع واحد تكون الرؤية بالمجرّدة و المسلّحة طريقان إليه حتّى يُقال بإمكان ثبوت الهلال بالعين المسلّحة، و التعبير بالرؤية عن الموضوع هو الكناية و الإرشاد إلى حدّ درجة و منزلة القمر التي هي موضوع الحكم»؛ در هیویات به این تصریح هم میکنند که نزد ما رؤیت بههیچوجه موضوعیت ندارد. بلکه اینها همراه هستند. تأکید میکنند که رؤیت طریقت دارد. اینجا هم همین را میگویند. وقتی تعبیر به رؤیت هلال میکنیم، دیدن آن بهمعنای دیدن آن بما هو هلال نیست. بلکه یعنی قمر را در یک منزل خاص ببینیم. این موضوع میشود.
«و موضوع الحكم هو تكوّن الهلال بحيث يرى بالعين المجرّدة ـ أي المنزلة التي يُسمّى فيها هلالًا و يستهلّ به للناظرين ـ لا التكوّن الضعيف غير المرئيّ بالباصرة أي المنزلة القمريّة السابقة»؛ که موضوع قبلی بود.
«فالموضوع بحيث يرى هو جزء الموضوع»؛ ببینید رؤیت جزء الموضوع نیست. موضوع بحیث یری –امکانیت رؤیت- موضوع است. که قبلاً از آن بحث شد.
«أمّا نفس الرؤية فهي طريقٌ محض، نعم إذا أمكن الرؤية المجرّدة و لم تتحقّق لمانع أو لعدم استهلال فالطريقان حينئذ على موضوعٍ واحدٍ ذي منزلة و درجة واحدة بخلاف ما إذا كان طريقان على موضوعين». این بیان ایشان است در اینکه با استدلال به آیه شریفه شده بیان شده که منازل قمر، دو موضوع شرعی است.
شاگرد: از اینجا معلوم میشود که ایشان برای ابتعاد ملاک کمی نمیگیرند بلکه ملاک کیفی میگیرند. درست است که در اینجا با مواقیت درجه را میگویند ولی در آخر که میخواهند جمعبندی کنند، میگویند «تکون الهلال بحیث یری». لذا شما چطور جازم هستید که در اینجا میخواهند ملاک کمی بدهند که بار رکوردهای رصدی رد شود؟
شاگرد٢: در کتاب رؤیت هلال آقای مختاری در چند جا تصریح میکنند که ما از باب مثال میگوییم بُعد خاص طریقی برای آن است. ولی منظور ما همان امکان است.
برو به 0:27:51
استاد: نه، آن مسأله امکان چیز دیگری است؛ اختلاف حسابی دارد در اینکه رؤیت فعلیه شرط است یا امکان آن شرط است. در مثل مراسلات، مرحوم آقای طهرانی تاکید میکنند و تصریح میکنند که امکان نه، بلکه فعلیت رؤیت ملاک است. ایشان که روی امکان تأکید میکنند میخواهند آن را رد کنند. میخواهند بگویند که ما آن را قبول نداریم. مسأله ما نیست که وقتی امکان میگویند یعنی آن بُعد نه. در همان هیویات میگویند که زیر هشت درجه دیدن آن محال است.
شاگرد٣: در اینجا که به «هو الكناية و الإرشاد إلى حدّ درجة و منزلة القمر التي هي موضوع الحكم» تصریح دارد.
شاگرد٢: عبارت کتاب رؤیت هلال این است: «به عبارت ديگر، در دستۀ دوم رؤيت و سمع و مانند آنها در مقام تحديد، و طريق است براى اثبات چيزى ديگر مانند مسافتى خاص، يا كيفيتى خاص و به تعبير فنّى طريقيت دارد نه موضوعيت[6]». « به عبارت ديگر، چنان كه گذشت، صرف خروج ماه از محاق، مثبت حلول ماه جديد نيست، بلكه بايد ماه به درجه و حدّى برسد كه «قابل رؤيت» باشد و اين قابليت رويت، يا امكان رؤيت، يا رؤيت تقديرى و رؤيتپذير بودن ماه، ملاك حلول ماه جديد است[7]».
استاد: درست است ولی باید به آن حد برسد. نه اینکه آن حد میزان نیست. اگر بتوانند آن را ببینند که با تلسکوپ هم میبینند.
شاگرد٢: «به عبارت ديگر قابلية الرؤية يا امكان الرؤية با چشم غير مسلّح موضوع حكم است و شارع مقدس وصول قمر به اين درجه را نشانۀ آغاز ماه قمرى دانسته است. اين نكتهاى است كه بسيارى از جمله مرحوم آية الله خوئى رحمه اللّه به آن تصريح كردهاند[8]». منظور من تکمیل فرمایش ایشان بود.
استاد: نه، دو تا بحث است. روی مسأله امکان صحبت شد. یک چیزی نیست که الآن بگوییم عبارت چنین است. نظر ایشان روشن و تام است. میگویند ما میگوییم که رؤیت طریق است. طریق به چه چیزی؟ به اینکه این اندازه قمر فاصله بگیرد. وقتی این اندازه فاصله گرفت، موضوع آمده. و این فاصله، فاصلهای است که میتوانیم آن را ببینیم ولو بالفعل آن را نبینیم. ایشان این را میگویند. بعداً در همان جا توضیح میدهند و میگویند که زیر هشت درجه که محال است.
شاگرد٢: ایشان همینجا توضیح میدهند که مراد از درجه خاص، منزل نیست. منظور این است که طریق است برای قابلیت رؤیت.
استاد: اگر فرمایش شما روی آن حرف ضمیمه شود، به این صورت است که بگوییم «حیث یری» موضوعیت دارد.
شاگرد: یعنی درجه با ملاک کیفی، نه کمی. کانه درجه معلق را میگویند.
شاگرد٣: اصلاً ملاک کیفی با آن درجه محقق میشود. چون تا یک درجهای که استحاله دیدن دارد.
شاگرد٢: درواقع آن چیزی که در ذهن ایشان است که نباید آن را با جدران مقایسه کرد، این است که میخواهند بگویند وقتی شما با تلسکوپ میبینید شما فاصله را بالا و پایین میکنید. البته عبارت درجه را صریحاً دارند اما میگویند این فاصله و درجه را شما جابجا میکنید و زودتر میبینید. یعنی هنوز به درجهای که ملاک کیفی را دارد، نرسیده اما شما آن را رصد کردید. لذا ملاک کیفی مهم است.
استاد: میگویند که رؤیت طریق محض است. اگر فرض گرفتیم که رؤیت طریق محض است، وقتی با فرض طریقیت محضه حیثیت شود، حیثیت تقییدیه است یا باز حیثیت طریقیه است؟ کدام یک است؟ یعنی در «القمر بحیث یری»، بعداً میخواهند بگویند که دیدن غیرمسلح باشد. الآن این «یری» قید کار است که اگر باشد تهافت است؟ یعنی اگر بگویید طریق محض است و هیچ کاره است، اما آن قمر بحیث یُری به این رؤیت متعارفه و به قید این رؤیت متعارف؟! اینکه دیگر از طریقیت افتاد!
شاگرد: این اشکال وارد است اما مرادشان آن نیست. یعنی منظورشان این است که دوباره با چشم عادی ببینیم.
استاد: ببینید در فضای بحث چیزهایی هست که همه بر آن متفق میشوند یا اول متفق نیستند و بعد متفق میشوند یا از اول همه متفق هستند. امکانیت رؤیت از چیزهایی است که در مراسلات از آن فاصله گرفتند. بعداً فضای بحث از این امکانیت رؤیت و موضوعیت فاصله گرفته. یعنی الآن در فضای بحث با موضوعیت و با فعلیت رؤیت، خیلی مشکلی نداریم. چون در میان باحثین خیلی مدافع ندارد. ببینید این گام ها جلو رفته. اما الآن صحبت سر این است که این امکانیت رؤیت را چگونه میخواهید حساب کنید؟ خلاصه کدام قمر موضوع است؟ شما میگویید منزل. منزل که نزد عرب معروف است. اینجا هم معروف است؛ کل لیلة و یوم. پس «بحیث یری» کیفی نشد. شما اگر میگویید: «منازل»،«کل منزل»، منزل یک چیز شناخته شده است. رؤیت کیفی شرط آن نیست. الآن به تفسیر و غیر آن نگاه کنید، بیست و هشت منزل است که ستارههای آن معلوم است، اسمهای آن معلوم است. کل یوم و لیله ینزل القمر فی احدها تقریباً. با این توضیح میتوانیم بگوییم «المنزل بحیث یمکن ان یری» آن هم به قید کیفی. خب منازل را به هم زدهاید. تهافت دارد.
برو به 0:34:41
شاگرد: منازل به این صورت نیست که خیلی درجه دقیق داشته باشند.
استاد: کل یوم و لیلة. بله، سیر قمر تفاوت میکند. وقتی که در حضیض باشد، سرعتش سریع است لذا دو منزل را سریع میرود. اما گاهی که در اوج باشد منازل را دیرتر میرود. از نظر ضوابط حرکت خارجی قمر هر کدام زمان خودش و مکان خودش را دارد. اما صحبت سر این است که شما میگویید منازل تفاوت میکند و منازل، میقات است؛ اگر خود خارجیت آن میزان باشد –نه تقویم القمر- یعنی اگر تعدیلات را میزان بگیرید، یک نظمی برای حرکت ماه میآید که مواقیت هم معلوم میشود. اما اگر تعدیلات را ملاحظه نکنید و تنها حرکت محسوس قمر را در نظر بگیرید خود مواقیت هم بی ضابطه میشود؛ مثلاً یک میقات ده ساعت و دوازده ساعت میشود و یک بار هم بیش از یک شبانهروز میشود. لذا خود منزل نامنضبط میشود.
عبارت واضحتر آن را عرض کنم: «و التعبير بالرؤية عن الموضوع هو الكناية و الإرشاد إلى حدّ درجة و منزلة القمر التي هي موضوع الحكم»؛ این بهمعنای امکانیت رؤیت است؟! امکانیت رؤیت را دارد. نه اینکه به نحو کیفی قید کار باشد. حالا شما قبل و بعد عبارت را ببینید. فضای مباحثه همین است، نمیتوانیم چیزی را که منظور کسی نیست به او نسبت دهیم. ولی فعلاً برداشت ما از عبارت این است. شروع عبارت چه بود؟ «فإذا ابتعد القمر عن الشمس بمقدار درجتين فإنّ هذه منزلة و في هذه الحالة لا يمكن أن يُرى بالعين المجرّدة»؛ منزله، موضوع است اما اثرش این است که «لایمکن ان یری». نه اینکه «لایمکن ان یری» یا «یمکن ان یری» قید خود منزله باشد. اگر قید منزل باشد که تمام ضوابط روشن بحث تفسیر و عرف و … را به هم زدهایم. ما خودمان از آیه شریفه یک معنایی از منزل ارائه میدهیم و یک قیدی هم به آن اضافه میکنیم که نه در تفسیر و نه در عرف است. بلکه آنها با منزل بهعنوان امر ثبوتی بر خورد میکنند. خب شما میگویید قید ثبوتی است، اما قید نیست. «اثر» منزل است. یعنی وقتی منزل رد شد، اثر منزل اول این است که «لایمکن ان یری». منزل دوم که آمد از آثارش این است که «یمکن ان یری». امکانیت رؤیت قید منزل دوم نیست. از آثارش است.
شاگرد: شاید صفات ثبوتی هلال مد نظرشان باشد.
استاد: منزلهای آن مد نظر است.
شاگرد: صفات مکانی آن مورد نظر است. یعنی الآن که هلال در آن محل قرار دارد، این خودش یک صفت ثبوتی هلال و قمر است. این ملاک است.
استاد: خب در رؤیت زیر چهار درجه و زیر پنج درجه در آن مکان بوده یا نبوده؟ در منزل قبلی بوده. میخواهم این را عرض کنم اینکه شما قید امکانیت رؤیت را میزنید، برای منزل است اما وقتی که جلوتر رفت که نمیتوانید منزل را عوض کنید. آن قیدی هم که میزنید حیثیت تقییدیه نیست. حیثیت توضیحیه است. قید توضیحی با احترازی فرق میکند. منزل دوم امکانیت رؤیت دارد. نه اینکه منزل، آن باشد که مقید است. و الا مصادره بیّن میشود. شما میگویید ما میگوییم منزل آن است که «مقیدا بحیث ان یری بالعین المتعارفه». خب این مصادره به مطلوب شد. شما از کجا این قید را آوردید؟
شاگرد٢: از طرف دیگر هم مشکلی دارد. فرض بگیرید که با هیئت مطمئن شدیم که هلال در منزل دوم است و رؤیت هم طریقیت داشت، و منازل هم موضوع بود… .
استاد: آنهایی که این را میگویند قائل میشوند. لذا آقای مختاری در اینکه به قطع برسیم مشکلی ندارند. به همین خاطر است که میگویم کسانی که قائل به امکانیت رؤیت هستند در مقابل کسانی هستند که قائل به فعلیت رؤیت هستند. آقای سیستانی هم بهخاطر همین که شما میگویید از فتوای خود عدول کردند. ایشان میگویند الآن وقتی هلال را در کابل دیدید اما در لندن نمیتوانید بالفعل ببینید، اول ماه نیست. اما آقای مختاری گفتند همین که در بلد شرقی دیدید و در بلد غربی امکان رؤیت دارد. امکان به این معنا است که آن موضوعی که رؤیت، طریق به آن شده، محقق شده. لذا طبق نظر آنها ولو در لندن هلال را نبینید اما همچنان اول ماه ثابت است.
برو به 0:40:11
آقای سیستانی خودشان در آن رساله تصریح کردهاند که قبلاً من همین را میگفتم. میگویند ما قبلاً میگفتیم رؤیت در بلد شرقی مطلقاً برای غربی کافی است. اما وقتی تدقیق مبنا کردیم، گفتیم باید هلال را ببینیم –نه صرف امکان رؤیت ولو میدانیم که نمیتوانیم آن را ببینیم- و از مبنای سابق برگشتیم. از فتوا عدول کردند و گفتند اگر عرض بلد نسبت به بلد رؤیت، خیلی شمالی باشد فایده ندارد. چون در آن جا امکانیت رؤیت به این معنا هست؛ یعنی اماره به آن ابتعاد در هر دو جا هست. اما با اینکه ابتعاد سماوی شده ولی اگر در آن شهر نبینیم فایده ندارد.
شاگرد: بحث ابتعاد را میتوان بهگونهای طرح کرد که رکوردی که از حاج آقای زمانی مطرح کردید بهعنوان نقض مطرح شود. ظاهر همین عبارتی که میفرمایید هم همین است. ولی ممکن است نزد فقها معنای دیگری در ذهنشان باشد و در ارتکاز دوستانی که سؤال میکردند نیز همین باشد. ممکن است که به این شکل تقریب شود و بگویند رؤیت طریق است و ذو الطریق هم همان ابتعاد است. آن ابتعاد هم درجه خاصی است. اما ضابطهمند بودن آن درجه را میخواهد با میقات بیان کند. یعنی بگویند رؤیت، طریق به منازل و درجاتی است که قابلیت میقات بودن را داشته باشد. یعنی نگوییم رؤیت متعارف تا مصادره شود. لذا اصلاً دیگر نمیتوانیم به ابتعاد آن اشکال کنیم، لذا باید به این فضا برویم که میقات بودن به اینها نیست.
استاد: میقاتی که نزد عرف شناخته شده است چه نیازی به این دارد که قابلیت میقات شدن داشته باشد؟ این ابداع ما لم یکن است؛ آن چیزی که نبوده و شناخته شده نبوده!
اسامی منازل قمر
حالا من «اهلّه» را عرض کنم. در دو جا از بحارالانوار یکی در جلد پنجاه و هشت اسلامیه که پنجاه و پنج در نرمافزار میشود، صفحه ١٣۵، میفرمایند:
«والقمر قدرناه منازل» أي قدرنا مسيره منازل ، أو سيره في منازل ، وهي ثمانية وعشرون : الشرطين والبطين ، والثريا ، والدبران ، والهقعة ، و الهنعة ، والذراع ، والنثرة ، والطرف ، والجبهة والزبرة ، والصرفة ، والعواء والسماك ، والغفر ، والزبانى ، والاكليل ، والقلب ، والشولة ، والنعائم ، والبلدة وسعد الذابح ، وسعد بلع ، وسعد السعود ، وسعد الاخبية ، وفرع الدلو المقدم وفرع الدلو المؤخر ، والرشاء وهو بطن الحوت ، ينزل كل ليلة في واحدة منهافإذا كان في آخر منازله وهو الذي يكون فيه قبل الاجتماع دق واستقوس « حتى عاد كالعرجون » أي كالشمراخ المعوج « القديم » العتيق. وعن الرضا عليه السلام أنه يصير كذلك ستة أشهر ، وسيأتي مزيد تحقيق لذلك في باب السنين والشهور انشاء الله. [9]
««والقمر قدرناه منازل» أي قدرنا مسيره منازل، أو سيره في منازل، وهي ثمانية وعشرون»؛ در جواهر و در کتب فقهی هست؛ منازل قمر یک چیز بسیار شناخته شدهای نزد عرب جاهلی بوده. بعداً در اسلام خیلی جا نگرفته که یک فرهنگ اسلامی شود. اما اسم اینها و ستارههای آن ذکر شده و در کتب لغت آمده. در بحارالانوار هم توضیح میدهند. هر بیست و هشت مورد را اسم میبرند. «الشرطين، والبطين ، والثريا ، والدبران ، والهقعة ، و…. ينزل كل ليلة في واحدة منها»؛ بیست و هشت مورد است. اینها ستارههایی نزدیک بروج است. برج چند تا است؟ دوازده تا است. رابطه دوازده و بیست و هشت چقدر است؟ یعنی در هر برجی تقریباً دو و ثلث منزل است. دو تا دوازده تا ٢۴ میشود و از ٢٨ تا چهارتا میماند. ١٢ را بر این چهارتا تقسیم کنیم، سه میشود. یعنی هر برجی نسبت به منازل قمر به اینطور است. لذا در حرکت ثانیه در هر شبی، «ینزل فی واحدة منها».
«فإذا كان في آخر منازله …»؛ در ذیل فرمایش ایشان بعداً در اینباره عرضی دارم.
در جلد هشتاد و سه اسلامیه، صفحه ١۴٢ که جلد هشتاد نرمافزار است، مرحوم مجلسی کل اسماء منازل قمر را بهصورت یک شعر فارسی در بحارالانوار آوردهاند. چند جای بحارالانوار فارسی آمده که یکی از آنها اینجا است. اسماء منازل بیست و هشت گانه قمر است. این منازل شناخته شده است. دور میزند و ستارههایی هست که در آن ستارهها قمر از اینها رد میشود. این ستارهها نزدیک بروج اثنی عشر در فلک ثوابت است و ربطی به دون سبع سیاره ندارد. یعنی روی ضوابط امروز این منازل قمر و ستارههایی که نام گذاری شده، بالای منظومه شمسی است. ثوابت آن هایی است که بالای منظومه شمسی است. همین که وارد منظومه شمسی میشویم، به آنها کواکب سبع سیاره میگوییم. سیارات برای درون منظومه شمسی هستند. وقتی بالا میرویم فلک ثوابت میشود.
این منازل شناخته شدهاند و اسم آنها هم برده شده. خب وقتی قرآن کریم میفرماید «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديم[10]» یا «وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِساب[11]»، منظور از این منازل چیست؟ یک بحث خوب و تفصیلی باید داشته باشیم.
برو به 0:46:12
قبل از آن به این توجه کنید که اصل و محوریت استدلال ایشان بر آیه اهلّه است. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاس[12]». تفسیری مثل مجمع البیان و شاید تفاسیر دیگر آمده باشد. من در ذهنم بود که اینجا از عجائب مجمع البیان است. در مجمع البیان وقتی به یک چیزی میرسند گاهی ده وجه بیان میکند. اقوال را ذکر میکنند. اما اینجا که رسیدهاند خلاف ظاهر بیّن آیه را گفتهاند و رد شدند و رفتهاند. در المیزان وقتی به اینجا میرسند میگویند که این چه وجهی شد؟! در المیزان مطلب خیلی واضح است. اگر به المیزان مراجعه کنید، نسبت به استظهارات خیلی خوب است. و الا قبلاً گفتهام نسبت به استعمال لفظ در اکثر از یک معنا و مرادات متعدده ما حرفی نداریم و اصلاً فضای دیگری است. ولی فضای ما بحث استظهار فقهی است. میخواهیم با کلمه «قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاس» موضوع را دو تا کنیم. خب باید به بحث ما مربوط باشد تا بعد بگوییم دو میقات شد. در مانحن فیه ما با این کار داریم.
خب در مجمع چه فرمودند؟ همین مبنایی که ایشان هم فرمودند. میگویند الاهله یعنی حالات و اشکال قمر در طول یک ماه. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ»، هلال شب دوم بزرگتر است. هلال شب هفتم تربیع است. شب چهاردهم بدر است. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ»؛ اهله چیست؟ « قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاس»؛ بگو این اشکال طی یک ماه مواقیتی برای مردم است. بعد ادامه دادند و گفتند که هلال شب اول که با چشم عادی نمیبینیم میقات است و هلال شب دوم موضوع ثانی و میقات دیگری است. پس دو تا موضوع شد. ظاهراً مجمع هم فقط همین وجه را گفته اند.
اما روایت دارد. به نظرم سندش هم خوب بود.
عن الحلبي عن أبي عبد الله ع قال: إنه سئل عن الأهلة فقال هي أهلة الشهور فإذا رأيت الهلال فصم و إذا رأيته فأفطر[13]
«إنه سئل عن الأهلة فقال هي أهلة الشهور»؛ هلال های ماههای دوازده گانه. نه اشکال یک هلال ماه محرم. خیلی تفاوت میکند. یعنی ماه محرم و… . همانی که میفرماید: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُم[14]». بنابراین «قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاس»؛ یعنی مردم ماهها را تشخیص دهند و حج را بفهمند. تعجب است که در اینجا میگویند مواقیت بهمعنای منازل است و حال اینکه در ادامه آیه «للحج» دارد. شما بگویید که برای حج چیست؟
شاگرد: دهم.
استاد: دهم عدد است نه اشکال قمر.
شاگرد: شما میفرمایید اهله، ولی اول آن و عید قربان آن معلوم نیست که چه زمانی است. لذا این مشکل در آن جا هست.
استاد: بسیار خب. ولی میدانیم که ذی الحجه ماه حج است؛ «للحج». وقتی اول ماه روشن شد کاری نداریم که روز نهم کدام یک از اشکال قمر است. بگوییم ای مسلمانان روز نهم، کدام یک از اشکال قمر است؟ در عمرتان فکر آن را کردهاید؟! پس شکل قمر میقات شد یا شروع ماه و بعد از آن هم شمارش؟ «أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ[15]»، نه «اتممناها» به فلان شکل قمر که میقات است!
شاگرد: اینها موادی است که با آن تقویم را درست میکردند. تقویم قمری عرب ها با همین اشکال بوده.
استاد: شما یک قرارداد عرف عام عرب و غیر عرب بیاورید که اسم عدد نیاورد ولی مثلا بگوید در وقت تربیع دوم هلال ماه است. اصلاً مرسوم نبوده.
شاگرد: لازم نیست که مرسوم بوده باشد. مواقیت یعنی از اینها استفاده میکردند تا تقویم را نظم دهند.
استاد: تقویمی که در آن می گویید روز نهم، برای حرکت وضعی زمین است یا برای حرکت ماهیانه قمر؟ میگویید عرفه روز نهم ماه است. این کلمه روز برای حرکت وضعی زمین است که شبانهروز را درست میکند یا برای ماه است که اشکال را درست میکند؟ فرقش این است که وقتی شما روز میگویید به واسطه شمارش حرکت وضعی زمین باترکیب آن دو در آن جا تقویم درست میکنید. به خلاف اینکه بگویید خود اشکال، تقویم است. شما با حرکت زمین یک دوره ماه را میشمارید. میگویید روز پانزدهم و روز چهاردهم.
شاگرد: ترکیب است. با هم یک تقویم را درست میکنند.
استاد: ترکیب یک دوره با شبانهروز است. اما شما باید اشکال قمر را بیاورید. علاوه که چه کسی به بدر، هلال میگوید؟! بگوید «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ»؛ یعنی هلال و بدر و… . آقای طباطبایی همین اشکال را میفرمایند. «الاهله» یعنی ماه شب چهارده؟! خب آن زمان که هلال نیست. بگوییم تغلیب است؛ یعنی با هلال شروع میشود و از اشکال در طول یک ماه به اهله تعبیر شده.
شاگرد٢: به روزهای محاق هم که اصلاً هلال صدق نمیکند.
استاد: بله. مَحقُ القمر است.
شاگرد: اگر حرکت ماه به دور زمین را در نظر بگیریم دیگر این دوازده خصوصیتی ندارد. نسبت به حرکت خورشید بله. یعنی میتواند به جای آن ١٢ تایی که در نظر میگیرید، هلال هزارتا باشد.
برو به 0:52:36
استاد: نه، سنین قمری است. سال قمری. سالهای قمر برای خودش حساب دارد. لذا بعداً در آن سال کبیسه به حساب میآید. شما در یک بازه سیصد و بیست و خوردهای سال، دقیقترین تقویم سال قمری را دارید. چرا میگویید دوازده تا فایده ندارد. یعنی شما با مقایسه حرکت انتقالی زمین و حرکت … .
شاگرد: اگر اولی را در نظر بگیریم دیگر در آن مقایسه نیست. ولی این حتماً مقایسه میخواهد. یعنی حرکت ماه را را با حرکت خورشید در نظر میگیریم و میگوییم در این دوازده برج است و کبیسه آن به این صورت است. یعنی اگر یک سال شمسی را بخواهیم با حرکت ماه به دور زمین بشماریم، دوازده تا میشود.
استاد: دوازده ماه و یازده روز.
شاگرد: بله، یعنی یک مقایسهای وجود دارد. ولی در معنای اول واقعاً هیچ مقایسهای وجود ندارد.
استاد: معنای اول چه بود؟
شاگرد: معنایی که در مجمع آمده بود. طبق آن معنا دیگر مقایسهای نداریم.
استاد: چرا! مقایسه حرکت وضعی زمین با حرکت دورانی قمر. میگوییم روز اول، روز دوم. روز که برای ماه نیست. ماه دارد دور میزند، آنکه شبانهروز ندارد. کره زمین است که شبانهروز را درست میکند. میگویید روز اول ماه. ماه که روز نداشت، آن تنها دور میزند. وقتی زمین روز درست میکند، میگویید روز زمین را به آن بزن. خب این مقایسه شد.
اینها برای این بود که وجوه و محتملات در ذهن شریف شما باز شود.
شاگرد٢: مطلبی که از کتاب رؤیت هلال ذکر کردم، در صفحه ١٠٢ به بعد است.
استاد: من آن را در فدکیه آوردهام و شاید بالای ده بار آن را مرور کردهام! آن چیزی که در آن جا مقصود آنها است، این است که چیز دیگری را دفع میکند. این در ذهن شریف شما نیست. ایشان در مجله فقه، دستهبندی میکنند و میگویند زیر هشت درجه که هیچ. اصلاً محال است. هشت درجه تا دوازده درجه خیلی سخت است. کسی که اسم درجه میبرد و بعداً میگوید رؤیت طریق به این درجه است، لذا امکانی که میگویند مقابل دارد. مقابل آن مثل آقای سیستانی است که میگویند این امکان قبول نیست. اگر در بلد شرقی دیدید در بلد غربی کافی نیست. آن را جواب میدهد نه اینکه شما این امکانیت را بهعنوان قید و محور بحثشان قرار دهید. اگر این را بفرمایید دوباره رؤیت از طریقیت خارج میشود و موضوع میشود.
شاگرد: قمر در این ماه در یک منزل است و در ماه دیگر در همان روز در منزل دیگری است؟
استاد: هر روزی در یک منزل است.
شاگرد: نسبت به روزها ماه چه؟
استاد: تقریباً همان است.
شاگرد: نه، یک تفاوتهایی دارد.
استاد: منظورم این نیست که در همان منزل است. بلکه شناور است. آن منزلی که قمر در اول ماه در آن بود، در بیست و هشت روزی که گذشت به همان جا میآید.
شاگرد: همان جا میآید اما دقیقاً همان جایی است که ماه پیش در آن بود؟
استاد: ببینید منازل، ستارگان ثوابت هستند که نزدیک صور دوازدهگانه بروج هستند. آنها ثابت هستند. قمر و زمین در اینها میگردند. خورشید هم طبق ضوابط قدیم و زیجات حرکت میکنند. آنها زمین را ثابت میگیرند و قمر را متحرک. اینها معلوم است. آنها ثابت هستند، اما قمر چگونه حرکت میکند؟ قمر در یک دور که بیست و هفت روز و خوردهای –شهر نجومی- است، در ثوابت یک دور را میزند. یعنی اگر شما با حساب حرکت توسطی و تعدیلات –نه دقیقاً؛ واقعیت بیرون آن از نظر رصد تفاوت میکند- به قمر در یک منزل با ستاره ثابت نگاه کنید، وقتی حرکت توسطی آن به نقطه حرکت ثابت بر میگردد، بیست و هشت روز هم نمیشود. بلکه در بیست و هفت روز به آن جا میرسد. اما چون میخواهد به مقارنه برسد باید خورشید و آن –یا به تعبیر امروز زمین و آن- از آن ثابت رد شوند. یعنی ٣۶٠ درجه بیشتر برود تا به نقطه مقارنه برسد. چون حرکت صورت گرفته. بنابراین جای آن ستارههای ثابت تغییر نمیکند. اما اینکه اول هر ماه، قمر در کدام منزل است، این منزلها یکی نیست. یعنی این جور نیست که بگوییم روز بیست و هشتم ماه، قمر در شُرُطین است. اصلاً اینگونه نیست. شُرُطین در آسمان ثابت است و ماه دور میگردد. لذا حدوداً بیست و هشت روز در یک ماه میگردد و به آن حال اولش بر میگردد که مقداری جلوتر میرود. چارهای ندارد. این از منازل. شما در ذهن شریفتان ثابت و متغیر و اینکه باید در آخر ماه بیش از ٣۶٠ درجه برود را مد نظر بگیرید. بیاد بیشتر برود چون منزل ثابت بود اما ماه و زمین با هم رفتهاند، پس قمر مجبور است برای اینکه به منزل آخر برسد، بر گردد به منزل اول خودش که در ابتدای ماه در آن بود. چون این فاصله را رفتهاند.
والحمدلله رب العالمین
[1] https://almabahes.bahjat.ir/10932/
[2] همان
[3] المستند فی شرح العروه الوثقی،جلد دوم، صفحه ١١۵
[4] https://almabahes.bahjat.ir/10932/
[5] البقره ١٨٩
[6] رؤيت هلال، مقدمهج1، ص: 100
[7] همان ١٠٢
[8] همان ١٠٣
[9] بحار الأنوار ج۵٨،ص١٣۵
[10] یس ٣٩
[11] یونس ۵
[12] البقره ١٨٩
[13] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج4 ؛ ص76
[14] التوبه ٣۶
[15] الاعراف ١۴٢؛ «أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً»