مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 50
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵٠: ١۴٠٠/٠٩/٢٣
امروز نگاه می کردم به دنبال جواب سوال هایی که در ذهنم بود، بودم. به کلامی از مرحوم آقای بروجردی برخورد کردم؛ رضوان الله علیه؛ بعضی وقت ها آدم در کلمات علماء مطلبی را می بیند، طوری خوشحال می شود که نمی تواند بگوید. لذا گفتم به شما هم بگویم. این مطلب را تازه دیدم. نمیدانم آقایان در تعلیقه هم آورده اند یا نه.
بحث طولی بودن احکام و حضور آنها در یک فرد و نقشی که در آن فرد دارند را مرحوم بروجردی در کتاب صلاة مسافرشان آوردهاند. البدر الزاهر فی صلاة جمعة و المسافر، صفحه ٣۴٧.میفرمایند: «ورود إشكال عقلي في المقام والجواب عنه[1]».
من بناء ندارم همه آنها را بخوانم. طولانی هم هست خودتان باید مراجعه کنید. در صلات مسافر فدکیه آن را گذاشتهام. اگر خواستید مراجعه کنید. برجسته شدن و رنگی شدن عباراتی از ایشان که منظور من است کار میبرد. ولی همین اندازه عرض می کنم: لایه هایی از این بحث وجود دارد که غامض است. هنوز مجال آن نشده که مطرح شود. گاهی قدمهای اول و پیشرفته آن کند است. اما ما شاءالله آقای بروجردی در ورود به اشکال و آنچه از شیخ نقل میکنند و دنباله آن مطالبی را میگویند، به لایههای غامض هم اشاره کردهاند. یعنی زمینه بحث را فراهم کردهاند. این چند صفحه البدر الزاهر را قدر بدانید. در منزل به آن مراجعه کنید. الان وقت نیست که ما آن را بخوانیم. ممکن است این مطلبی که ایشان در اینجا بیان کرده اند و آن را به خوبی تحقیق کرده اند، در جای دیگر به آن توجه نداشته باشد. خیلی زیاد این اتفاق می افتد. کسی یک جایی مطلب خیلی خوبی به ذهنش می آید و خود او از آن در جای دیگر استفاده نمی کند. این مانعی ندارد. فضای کلاس طوری است که او یادش نمی آید یا نمی توانند. خیلی نظیر دارد.
مرحوم نهاوندی شاگرد شیخ انصاری بودند. حاج آقا می فرمودند که ایشان خیلی به استادشان عقیده داشتند. جمله ای که حاج آقا از آقای نهاوندی نقل میکردند این بود: ایشان میگفتند استادم اشکال واضح که ندارد. یعنی خیالتان را راحت کنم، کسی نمیتواند اشکال واضحی از شیخ ما بگیرد. اگر کسی هم اشکال واضحی از ایشان بگیرد به این معنا است که نفهمیده شیخ چه می گوید. اشکال واضح ندارد. جمله دیگر ایشان خیلی اعتقاد ایشان را می رساند. ایشان می گوید: اگر هم کسی در جایی به شیخ ما اشکالی بگیرد که وارد هم باشد، آن را از خود شیخ در جای دیگر گرفته است. یعنی شیخ در جای دیگری یک تحقیق خوبی کرده، او هم آن را از ایشان گرفته است. ممکن است که همان حرف خوب را شیخ در جای دیگر یادش نباشد؛ این ممکن است، فضای علمی این گونه است.
بنابراین میشود آدم یک جایی مطلبی را بگوید که سرنخ باشد، برای آن جایی که دیگری به ذهنش نیامده و از آن استفاده نکرده. این جا مرحوم آقای بروجردی مطالب خیلی خوبی دارند. حتماً آن را نگاه کنید و از آن استفاده ببرید. از صفحه ۳۴۷ شروع میشود و تا صفحه ۳۵۲ ادامه دارد.
این یک نکته. نکته دیگر تصحیح حرف دیروزم است. دیروز گفتم در روایت عبد الاعلی بن اعین، علی بن ابی حمزه بطائنی – که واقفی است- آمده.اما کسی که در روایت هست علی بن حنظله می باشد. برادر همان حنظله که صاحب مقبوله میباشد. در این جا علی بن حنظله می باشد که دو برادر بودند؛ عمر و علی. این علی بن حنظله است که امام با حالت عتاب همراه با گلایه به ایشان خطاب میکنند؛ مدح همراه با گلایه او را خطاب میکنند که «انک رجل ورع[2]». یعنی از تو توقع نیست که بگویی احکمناه. احکمناه یعنی رجعناه. ما کاری کردیم که فتوای ایشان عوض شود. کاری کردیم که حضرت دو جور حرف بزنند و فتوای ایشان عوض شود.
برو به 0:05:49
عدول از فتوا معروف است. مرحوم شیخ کاظم شیرازی که به زیارت مشهد آمده بودند. در برگشت از مشهد در قم با آقای بروجردی بحث کرده بودند و فتوای آقای بروجردی را عوض کرده بودند. یعنی در یک مناظره سبب شوند که فتوای یکی عوض شود. احکمناه؛ او هم میخواست با چند سوال فتوای حضرت را عوض کند. حضرت با عتابی که کردند فرمودند این جور نگو، فتوای من عوض نشد. بلکه تو نمی فهمی. ذهن تو به گونه ای است که اینها را عدول از فتوا میبینی. « عِنْدِي سَبْعِينَ وَجْهاً[3]». این روایت خیلی عالی است.
شاگرد: تعبیر احکمناه بیان کننده این نگاه نیست که آنها امام را یک عالم میدانستند، نه امام؟
استاد: نه، مطلب خوبی را فرمودید؛ منصفی که به ادله شرعی مراجعه بکند مطمئن می شود که اصلاً فرهنگ شیعه؛ آن چیزی که در ایمان شیعه و قلوب آنها راسخ بوده، همان چیزی است که امروز شاید برای آن کمتر هم بگذارند. این جور نیست که بگوییم عوض شده است. اصلا این طور نیست. ولی کسی که با رفت و آمدی مانوس است، میفهمد که حالات انسان یک دفعه تغییر میکند. حضرت فرمودند: «الإيمان ثابت في القلب و اليقين خطرات[4]». «و إن قلوب المؤمنين لمطوية بالإيمان طيا[5]». ایمان طی است ولی ظهور و بروز آن تفاوت میکند. این روایت خیلی عالی است.
خب معنای آن در اینجا چیست؟ مثلاً ابابصیر[6] و سدیر دستگاه اعتقادات شیعه و مقامات دستشان بود. اما وقتی ابومسلم خروج کرده بود، گروهی از کوفه برای امام صادق علیه السلام نامه نوشتند؛ خوشحالیم که دیگر تمام شده باشد و امر به شما میرسد. ببینید یک شرایطی پیش می آید که انسان از واضحات غفلت می کند. این چنین اتفاق میافتد. در چنین شرایطی حضرت نامه را به زمین زدند و فرمودند: «أف أف ما أنا لهؤلاء بإمام »[7]. یعنی چه؟ یعنی اینها دیگر شیعه نیستند؟! نه. بلکه می خواهند بگویند که آنها ملکه آن را ندارند. این منافاتی با این ندارد که فرهنگ شیعه همان فرهنگ شیعه است و جا گرفته و همه هم آن را می دانند. اما درجات در ایمان و رسوخ در ایمان فرق میکند. به تعبیر حاج آقا یک دفعه حمام گرمی به پا میشود و آدم خیلی از چیزها را فراموش میکنیم.
خدا رحمت کند حاج آقای صدوقی را. وقتی کوچک بودم بالای منبر میفرمودند: چرا علماء فرمودند که شهادتین را در نماز، اذان و جای دیگر این قدر تکرار کنید. میفرمودند بهگونهای ملکه او شود که در سکرات مرگ یادش نرود. واضحات یادش می رود اسم خودش یادش می رود. به همین خاطر می گفتند تکرار کنید.
بنابراین چیزهایی هست که در فرهنگ هم هست و قبول هم دارند اما یک دفعه می بینید که می شود. در بحث علمی و می گوید احکمناه. نظیر آن هم اتفاق افتاده از مشایخ بزرگ نجف بودند و همه هم ایشان را می شناسید. حاج آقا آن نقل میکردند و میگفتند این چه حرفی است؟! یک مرجع بزرگ این حرف را میزند! با اینکه معلوم است مقصودش این نبوده. اما یک دفعه می بینید در بحث علمی این حرف را می زند. علی ای حال ما هم نمیخواهیم حرفی را که یک دفعه کسی گفته، ما هم بگوییم. شاید مطلب را گفته بوده و بعد گفته اگر امام معصوم هم بیاید این جور که من تقریر کردم، نمی تواند توجیه کند. بعد به سرعت استدراک کرده بوده و گفته البته آن ها نیازی به این حرفها ندارند. ولی خوب این حرف را گفته بوده.
حالا که خندید این را هم بگویم: یک وقتی کسی در شرائط علمی است؛ کسی که کار کرده میفهمد؛ مثل شیخ جعفر کاشف الغطاء؛ میگفتند نیمه های شب دست روی زانوی خود می زده می گفته «این الملوک و ابناء الملوک». چیزهایی را حل میکرده و خوشحال می شده. به قدری خوشحال می شده که میگفته لذتی که الان من میبرم را پادشاهان روزگار نبردهاند. ما هم میگوییم حالا میگوییم خب یک عالمی نیمه شب خوشحال شده، چیزی نیست که! چرا این حرف رو می زنیم؟ برای این که کار نکرده ایم. او چیزی را احساس میکند که نه پادشاه حس کرده و نه من که درس نخوانده ام. اما خب این ها بوده.
آن آقا میگفت: پیرمردی بود منبر می رفت. مطالب خوبی هم می گفت. تند هم صحبت می کرد. گاهی خودش می دید که منبر خوبی شده و پر بار شده. یک دفعه سکوت میکرد؛ وقتی میدید که جای خیلی خوبی رسیده چند لحظه سکوت میکرد و بعد میگفت: به به! بحر مواجم! خب این می شود. حال خود او به گونه ای است که می گوید بحر مواج هستم. این حالت میآید.
منظور اینکه شما فرمودید، نقص کمبود رسوخ هست اما این نقص که به این شکل میدیدند، من قسم میخورم که این جور نبوده. یعنی برای من واضح است. اصلاً رفتار شیعه و تشکیلاتشان روشن است.
در روایت کافی[8] چه میگوید؟ میگوید عده زیادی در بیت حضرت نشسته بودیم، حضرت تشریف آوردند و با تندی فرمودند: چرا به ما اهل بیت نسبت میدهند که ما علم غیب می دانیم؟! من کنیزی دارم که کار بدی انجام داده، میخواهم او را ادب کنم اما از صبح تا حالا مخفی شده و هر چه دنبال او میگردم، او را پیدا نمی کنم. بعد مردم میگویند ما علم غیب داریم! در کافی شریف روایت را ببینید. نمی دانم سدیر بود یا ابابصیر بود. عدهای بودند. میگوید وقتی عموم جمعیت رفتند به محضر حضرت به اندرونی رفتیم. منظور من این جا است: می گوید عرض کردیم یابن رسول الله ما که میدانیم شما میدانید! ببینید برای آنها این جور بود. ما که میدانیم شما میدانید، وجه آنجا چه بود که شما این جور گفتید؟
برو به 0:12:59
من همیشه عرض می کنم که این سوال بی ادبی بود. اگر شما می دانید که میدانند، پس چه کار دارید؟! کار امام است و خودشان میدانند. کسی در آنجا بوده یا چیز دیگری، یک ملاحظهای کردند که اینطور فرمودند. این سوال، سوال از سرّ کار امام است که یک نحو بی ادبی است.
شاگرد: ظاهراً سوال نمی کنند. آنچه که در ذهن من می باشد این است که ما شما را خیلی بالا میدانیم اما علم غیب را به شما نسبت نمی دهیم. بعد حضرت آصف بن برخیا را میگویند و… .
استاد: بله، فرمودند که علم به کتاب آصف بن برخیا قطره بود، نسبت به دریا بود. بعد شاید قسم خوردند که والله تمام علم الکتاب نزد ما است. جواب او را هم ندادند که چرا آن جا اینطور گفتم. به نظرم او سوال می کند. البته روایت در کافی هست. گاهی میشود که من فراموش کنم.
شاگرد: میتوان گفت که اعتقادات عمیق لایه معرفتی برخی از شیعیان بوده ولی عموم این لایه را نداشتند؟
استاد: بله، «لست بامام لکم» نیز همین بود. «أ ما يعلمون أنه إنما يقتل السفياني[9]». از روز اول جد ما گفتند، امیر المومنین گفتند، امام حسن وقت صلح چه فرمودند؟ به ایشان گفتند چرا با معاویه صلح کردی؟ امام حسن یک چیزی می گویند که میخ فرهنگ شیعه است. حضرت چه فرمودند؟ «أنه ما منا أحد إلا و يقع في عنقه بيعة لطاغية زمانه الا ابنه خیرة الامام[10]». یک استثناء دارد. ببینید چه فرهنگی است. یک چیز جا افتاده و روشنی است. در این جا هم حضرت میفرمایند: «أ ما علمتم أنه ما منا أحد إلا و يقع في عنقه بيعة لطاغية زمانه إلا القائم الذي يصلي خلفه عيسى علیهالسلام[11]». چرا یک چیزهایی که واضح هست را قاطی میکنند؟! چیزهایی که جد ما از روز اول گفتند و تا آخر معلوم است یک دفعه همه را جو می گیرد و این حرف را میزنند.
شاگرد: در ذهنشان بداء نمی آمده؟
استاد: چرا! اگر بداء نبود که هلاک میشدیم. خود مقوله بداء یک چیزی است برای جایی که پا ور میزنیم تا مصحح نجات ما باشد. بله، همین جور است.
شاگرد: علماء ابرار چیست؟
استاد: علماء ابرار آن زمان؛ خود علماء خیلی مهم است. علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل. علماء یک واژهای بوده که به امام معصوم علماء میگفتند. عالم آل محمد صلیاللهعلیهوآله یعنی چه؟ آن عالم نشان دهنده معصوم بوده. فرد روشن «علماء امتی افضل» معصومین هستند. خطبهای که امیرالمؤمنین به کمیل فرمودند که سنی ها هم مفصل آن را نقل کردهاند، خیلی جالب است. حضرت میفرمایند: «يا كميل إن هذه القلوب أوعية ، وخيرها أوعاها[12]» تا آن جایی که میفرمایند: «لا تخلو الأرض من قائم للَّه بحجة إما ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا». در نهجالبلاغه[13] هم هست. مفصل است. اهلسنت هم مفصل آن را آوردهاند. خطیب بغدادی[14] میگوید که از بهترین روایات لفظا و معنا است. خود اهلسنت میگویند به قدری این روایت از کمیل مشهور است که نیازی به سند ندارد. اینها را در ذیل این حدیث آوردهام. مطالب خیلی خوبی ذیل این حدیث هست.
یک کلمه از آن منظور من است. وقتی حضرت قائم و حجت را میگویند، ابن قیم میگوید که این شیعه ها بی خود میگویند؛ این تکه آن اضافی است، شما آن را حذف کردید. میگوید این تکه آن را شما شیعه ها اضافه کردید. خودشان آن را حذف کردند. در کتابهای خودشان هست. اما میگوید شیعه ها این را اضافه کردهاند.
خیلی خب. بعد در آخر خطبه حضرت میفرمایند: «أولئك خلفاء الله في أرضه». اینجا ابن قیم خودش میماند. میگوید که ابوبکر گفته که ما خلیفة الله نداریم. خودش میماند. آن جا را ببینید. چطور شد که آن جا گفتید که شیعه ها آن را اضافه کردهاند اما حالا که امیرالمؤمنین خلفاء الله را میگویند ماندی؟! که ما خلفیة الله نداریم. خلفاء الله فی ارضه؛ یعنی وقتی حضرت میفرمایند «لا تخلو الأرض من قائم للَّه بحجة»، «هجم بهم العلم»، شاخص اصلی علمی که آن ها میگویند، ذریه طبیه و معصومین هستند که حرفشان را میزنند. لذا علماء ابرار کسانی هستند که در امت اینگونه هستند. برّ مطلق و عالم مطلق هستند.
برو به 0:17:57
بله! چرا اینها را اینطور میگفتند؟ در مقابل غلوهایی که بود اینگونه میگفتند. غلوهایی که خود معصومین میخ آن را کوبیده بودند که به عدهای که مواظب رفتارشان نبودند و فکرشان ضابطه مند نبود، مجال بدهند تا به اصول اعتقادات شیعه صدمه بزنند. اینها کسانی بودند که حصن بودند. علماء ابرار حصنی بودند برای حفاظ بر اعتقادات حقه با پرهیز از غلو باطل. غلوی که واقعاً غلو است. نه آنکه درک معارف مقامات اهل البیت علیهالسلام باشد.
خب نمیدانم از کجا به اینجا رسیدیم.
شاگرد: از احکمناه
استاد: بله، احکمناه بهمعنای رجعناه است. این میشود. لذا حضرت هم فرمودند «انک رجل ورع». یعنی از تو بعید است. این مذمت و عتاب همراه با مدحی است که میگویند از تو توقع نیست. خب این هم برای روایت دیروز.
شاگرد: در روایت سؤالی نیامده به این صورت است: «دخلت أنا و أبو بصير و ميسر و قلنا له جعلنا فداك سمعناك و أنت تقول كذا و كذا في أمر جاريتك و نحن نعلم أنك تعلم علما كثيرا و لا ننسبك إلى علم الغيب».
استاد: ببینید در روایت آمده «سمعناك و أنت تقول كذا»، ما شنیدیم که اینطور میگویید.
شاگرد: یعنی میگوید ما میدانیم که شما این را میگویید ولی شما را به علم غیب منسوب نمیکنیم. خودش را تبرئه میکند یعنی نگفتیم که شما علم غیب دارید.
استاد: من حالا آن را دوباره نگاه میکنم. یعنی خودش را تبرئه میکند.
شاگرد٢: یعنی علم کثیر کفایت میکند که بفهمید جاریه کجا است. اما آن علم غیبی که لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر را نسبت نمی دهند…
استاد: نه. «لا ننسبك إلى علم الغيب» ناظر به آن خطبه است. از بحث خارج شدیم. حضرت مغیبات را گفتند؛ در خطبه نهجالبلاغه هست که حضرت از هلاکو و چنگیز خبر دادند. شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید را ببینید. شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید یکی از مصادر مهم تاریخ مغول است. الآن در رفرنس های جهانی میگویند که شرح ابن ابی الحدید یکی از مهمترین مصادر تاریخ مغول است. چه ربطی به هم دارد؟ وقتی نگاه کنید رمزش این است: ابن ابی الحدید میگوید من این خطبهای که حضرت آمدن چنگیز را توضیح میدهند، دیدهام. زمان ما بوده و من با چشم خودم دیدم. بعد شروع میکند تمام آن چیزهایی که با چشم خود دیده را میگوید. فصل مشبعی[15] راجع به چنگیز و مغول میگوید. لذا الآن تاریخ شناس ها میگویند که یکی از مصادر تاریخ مغول، ابن ابی الحدید است. خودش شاهد بوده و ذیل خطبه حضرت میگوید.
در همین خطبه که حضرت توضیح میدهند و قیافههای آنها را میگویند، به حضرت میگویند: «فقال له بعض أصحابه لقد أعطيت يا أمير المؤمنين علم الغيب[16]». حضرت سریع نفی میکنند؛ «فضحك ع و قال للرجل و كان كلبيا يا أخا كلب ليس هو بعلم غيب و إنما هو تعلم من ذي علم». این «لاننسبک» با این مناسب است. یعنی میخواهند بگویند آن غیبی که مذموم است، نیست. ولی میدانیم که میدانید. آن وقتی که من خواندم این جور فهمیدم. این جور نیست که «لاننسبک» و اینکه حضرت میگویند چرا اینها ما را به علم غیب نسبت میدهند، بخواهند بگویند که آقا ما نبودیم. به ذهن من این جور نیامده بود. ولی فرمایش شما را دوباره تأمل میکنم.
نکتهای هم آقایان دیروز گفتند برای پایان عرض کنم. مسأله «صدقة الله لاترد[17]» که راجع به صلات مسافر است و استفاده بسیار خوبی که مرحوم آقای بروجردی میکنند؛ البدر الزاهر را نگاه کنید. یعنی من واقعاً خوشحال شدم. یک ساعت پیش دیدم. فقیه بزرگی مثل ایشان این مسائل طولی را بیان کنند؛ حالا نه با کلمه طولی اما مطلبش را بیان کردند. بعداً هم وارد لایههای غامضی شوند که من به سهم خودم در مباحثه تا حالا وارد نشدهایم. یعنی هنوز مقدمات آن مشکل دارد. ایشان زمینه آن را فراهم کردند. حالا ما مرده یا زنده بودیم، قدر این قسمت از کتاب آقای بروجردی را بدانید. یعنی زمینههایی در آن مطرح میکنند که این زمینهها خیلی خوب است. کلیدی است.
برو به 0:23:17
در این فضا ایشان چه کار میکنند؟ به «صدقة الله لاترد» نگاه جمعی دارند. ادله شرعیه را با هم میبینند و با هم از آنها استفاده میکنند. حالا شما همین صدقة الله را نشنیده باشید، بعد وقتی عروه را میخوانید میبینید ٢٠٠ فرع صلات مسافر مطرح شده، همینطور گنگ و علی العمیاء جلو میروید؛ اینجا دلیل داریم و اینجا دلیل نداریم. اینجا خاص است و آن جا تخصیص خورده. اما اگر همین «صدقة الله» و سائر ادله را –همانطور که مرحوم بروجردی این کار را کردهاند- کنار هم میگذارید، میبینید اصلاً همه فروعات درست است. مثلاً میگویند که اگر در سفر معصیت میکنید، از قصر خبری نیست؛ چون دلیل شرعی داریم. خب دلیل داریم اما غیر از این است که خدا به عاصی –صدقة الله- صدقه نمیدهد. به این روشنی دلیل داریم اما آن را به تعبدی حمل کنیم! مانعی هم ندارد کسی که نمیداند آن را به تعبدی بودن حمل کند. وظیفه ما این است. اما آن جایی که خودشان بیان کردهاند و ما بهوضوح میتوانیم آن را حمل کنیم، اینگونه نیست.
در جایی که «لو قصّر لقصّر السنه»، کثیر السفری که «من بیوتهم معهم[18]»، قصر نیست. چرا نیست؟ میگوییم دلیل داریم. بله، دلیل داریم. اما دلیل ها را کنار هم بگذارید. «لو قصّر لقصّر السنه»، کل سال میخواهد از صدقه استفاده کند؟! «لو قصّر لقصّر السنه»، کل سال را باید از صدقه استفاده کند. صدقة الله برای کسی است که مناسبت دارد. ببینید که چقدر مناسب است. حالا شما نگاه میکنید و میگویید اینجا دلیل داریم و اینجا هم دلیل داریم و هیچ حرفی هم نداریم. تا مادامی که حالت جمع بین ادله در ذهن ما فعال نشده. اما وقتی فضاء، فضای فقه الحدیث شد، جمع بین ادله شد، بهگونۀ دیگری است. ببینید که آقای بروجردی در اینجا چقدر خوب وارد میشوند و مطالبی را در جمع بین اینها میگویند.
عرض من هم این بود که تا ممکن است؛ ادله را به آن نحوی که طولیت احکام ممکن است، مرتب به جنگ هم میاندازیم. و حال اینکه واقعاً با هم جنگ ندارند. وقتی شما نگاه میکنیم واقعاً تعارض نیست.
مثلاً یکی از مواردیکه مفصل بود، تعارض عام و خاص من وجه بود. من همیشه عرض میکنم که ما در کلاس میگوییم که دو دلیل متعارض هستند وبین آنها هم عام و خاص من وجه است. درحالیکه خود من وجه میگوید که من تکاذب ندارم. عرض من را ببینید. ما میگوییم تعارض بهمعنای تکاذب الدلیلین است. بعد میگوییم تعارضی که بین آنها عام و خاص من وجه است. درحالیکه بین عام و خاص من وجه که تکاذب ندارد. دو دلیل است که هر کدام عنوان خودش را میگوید. ما در مورد تصادق میگوییم که تعارض دارد؛ یعنی تکاذب دارد. کجا هر کدام میگوید دیگری دروغ است؟! دروغ نیست. دو دلیل هستند و ما باید آن را حل کنیم. ببینید چقدر مهم است. دو دلیلی که میدانیم تکاذب ندارند را باید حل کنیم. ما اسم آن را تعارض میگوییم.
شاگرد: در عام و خاص من وجه نه، ولی در جاهای دیگر میگوییم تعارض بدوی دارند.
استاد: خب چرا به آن تعارض بدوی بگوییم و بعد آن را این جور کنیم؟! میخش کوبیده میشود.
شاگرد٢: اطلاق های آنها تکاذب دارند.
استاد: تکاذب به این معنا که میخواهیم بگوییم دروغ است.
شاگرد٢: اطلاق آن میگوید که این نمیتواند باشد و اطلاق دیگری هم میگوید این نمیتواند باشد.
استاد: تکاذب به قطع بر میگردد. ظهور این با ظهور آن سازگاری ندارند. غیر متوافق هستند. نه اینکه این اطلاق میگوید آن دروغ است. مقاله هایی که نوشته شده، واقعاً زحمت کشیده شده. خود چیزهایی که طلبگی بحث میکنیم پوچ است. گاهی در مباحثه یاد مرحوم کربلایی کاظم میافتم. رضواناللهعلیه. صاحب اعجاز قرآن؛ کربلایی کاظم ساروقی. حاج آقا میفرمودند؛ دیدم که دیگران هم دیدهاند. مکاسب های قدیم صفحات بزرگی داشته. ایشان هم که سواد نداشته. صفحه مکاسب را که جلوی ایشان باز میکردند، ایشان دست می گذاشته و می گفته از اینجا تا اینجا آیه قرآن است. بعد میگفتند که تو چطور وسط صفحه آیه قرآن را میفهمی؟ میگفتند این قسمت یک نوری دارد که جاهای دیگر صفحه ندارد.
این حرف ایشان که واقعاً کرامتی بوده، حالا مباحثههای من که باعث خجالت منِ طلبه میشود که سر شما را درد میآورم، یاد حرف ایشان میافتم. میگویم حداقل که ما مینشینیم آن جایی که آیه قرآن میخوانیم، حدیث میخوانیم، حرف علماءرا میخوانیم یک نوری است که برای آنها است. بقیه آن هم که… . عرض میکنم این زحمتی که آقایان کشیدهاند تعلیقات آن است. مباحثهای که شده زحمت کشیدهاند آنها را پیاده کردهاند و تعلیقات خیلی خوبی را به آن اضافه کردهاند. عناوینی هم زدهاند. مثلاً یکی از آنها را تازه دیدم. عنوان زدهاند انشاء شرعی و خطاب شرعی[19]. تعبیر خطاب آوردهاند. عنوان قشنگی است. من نمیدانم قبلا در ذهن من بوده یا نه. بعد که مقاله را نگاه کردم دیدم از حاج آقا نقل کرده بودند. آن جلسه یادم هست.
تازه به درس آمده بودند و درس هم در مسجد بود. تازه به مسجد فاطمیه آمده بودند. منبر کوچکی بود و دستشان را روی منبر گذاشته بودند. حاج آقا جمله بزرگی را گفتند. فرمودند علماء بزرگ فتاوایشان در جیبشان بود. اما حاضر نبودند مردم را به خلاف احتیاط بیاندازند. این احتیاط چه احتیاطی میشود؟ فتاوایشان در جیبشان است و حاضر نیستند مردم را به خلاف احتیاط بیاندازند. این احتیاط چه احتیاطی است؟ فرمودند فتوایاشان در جیبشان است اما حاضر نیستند که مردم را خلاف احتیاط بیاندازند.
احترام را هم که دیروز آخر مباحثه گفتم. مرحوم آقای خوئی گفتند سید که در حائل برای زن احتیاط کرده، فقط بهخاطر مراعات ابن ادریس در طول تاریخ فقه است. این را هم ضمیمه بفرمایید. حالا بیایید کاری که خود شارع کرده و این هایی که شاگردان شرع مقدس هستند از او گرفتهاند. شرع چه کار کرده؟ یک تشکیلات و نظمی قرار داده.
برو به 0:30:33
من روایت را مرتب از فقه الرضا[20] نقل میکردم. دیدم آقایان زحمت کشده اند و از کافی و از کتابهای مرحوم صدوق هم آدرس دادهاند. فقط از فقه الرضا نیست. من از بحارالانوار آورده بودم و خوانده بودم. آقایان هم از کافی آوردهاند. روایت چه بود؟ این بود که شارع هم همین کار را کرده. یعنی کاری کرده که هم بر مردم سخت نگیرد و هم اینکه تا ممکن است بالاترین مسائل نفس الامری را در جیب آنها پر کند. آن جایی که نیاز نبوده آن حد ترخیصی کف را نگفته. بلکه مردم را تشویق کرده؛ همینی که ایشان میگویند به خلاف احتیاط نیاندازد، شارع هم همین کار را کرده. مردم را با بیانات خودش مدیریت کرده. خطابات غیر از انشائات شارع است. یعنی خطاب را بهگونهای قرار میدهد که بالاترین نفع را به دست متشرعه برساند. نه اینکه یک بیانی بگوید که … . در همان مقاله بیانی را آوردهاند. اگر خواستید مراجعه کنید.
شاگرد: روایت فقه الرضا چیست؟
استاد: من مکرر گفته بودم. حضرت فرمودند خدای متعال وقتی میخواهد حکم انشائی عزیمتی محکمی که در آخر کار میآید را بگوید، طبقه پایین معذور اقل الناس و اضعف الناس را در نظر میگیرد و انشاء وجوبی میکند. بقیه و دیگران را با احکامی در طول بیان میکند که یا عزیمت در طول برای مختار است، یا تشویق به افضلیت است و دهها چیز دیگر که شارع مقدس در فقه با بیانات خودش به مقصود خودش رسیده است.
شاگرد: اگر در مورد کثیر السفر و سفر معصیت دلیل خاصی نداشتیم، میتوانستیم به «صدقة الله» استناد کنیم؟
استاد: نه، اصلاً بیان ما در جایی است که ما در جمع میمانیم، بعد ضوابط مضیقی را میزنیم. و الا درجاییکه ما دلیل نداریم، ضوابط کلاسیک و آن چه که عرف عقلاء است، حاکم است. اصلاً بیان آنجا برای این است که ما خودمان استحسانات بکنیم. گاهی میشود که شش-هفت سال پیش مباحثهای گذاشتهایم؛ یکی از آقایان تازگی میگفت؛ گفتم خب مانعی ندارد. اصلاً ورود ما در بحث علوم قرآنی برای این بود که من تأکید کردم که مسأله تحریف قرآن یک چیزی است که بهشدت امکان وقوعی ندارد. اصلاً شروع ما برای این بود که بگوییم نمیشود. به این خاطر وارد این بحث شدیم که بگوییم نه یک واو زیاد شده و نه یک واو کم شده. همین چند روز پیش میگفت عدهای میگفتند که فلانی قائل به تحریف قرآن است! گفتم اصلاً مباحثه ما برای این بود؛ ورود ما و خروج ما همه برای این بوده. اما این جور تلقی میشود. مانعی ندارد. الآن هم ممکن است، بگویند که اینها به استحسانات منجر میشود. نه، اصلاً فضای استحسان و قیاس یک چیز است.
همانطور که آقا گفتند. قیاسی که ابن جنید و فضل بن شاذان نسبت دادند؛ قیاس یک تعریف ظریف و بالایی دارد. متأسفانه وقتی شد که فقهای بزرگی به قیاس متهم شدند. این جور به گمانم میرسد. سید بحر العلوم فرمودند. علامه فرمودند. به نظرم علامه –کتابهای ایشان را داشتند- در ایضاح الاشتباه در مورد ابن جنید فرمودند: قد بلغ الرجل فی الفقه غایته[21]. به نظرم چنین تعبیری را دارند. مثل علامه حلی بالاترین درجه فقهات را برای ابن جنید قائل هستند. مرحوم آقای صدر[22] میگویند: له رسالة فی ابطال القیاس. اما چه شد؟ بین شاگرد و استاد بحثی شد. بر علیه ایشان در همین مسأله قیاس رسالهای نوشتند. لذا ایشان مورد اتهام قرار گرفت که قائل به قیاس است. قیاسی که شما میدانید چقدر ظرافت کاری دارد. مواردی است که در «الاحکام تدور مدار الاسماء» و امثال آن، یکی میگوید که قیاس است و دیگری میگوید نیست. او میگوید تنقیح مناط است و دیگری میگوید نه، قیاس کردی. این اتفاق اجتماعی به وجود آمد و به نظر شیخ الطائفه در الفهرست فرمودند «ترکت الطائفه استنساخ کتبها[23]». یعنی یک کتاب ابن جنید در زمان ما نیست. چرا؟ لقوله بالقیاس. این جنید به قیاس قائل بود، کل طائفه شیعه استنساخ کتب ابن جنید را کنار گذاشتند. کتابها هم از بین رفت. خب اینکه او چه میخواست بگوید را نمیدانیم. عبارتش الآن نیست. بهخاطر ردیه بزرگی علیه او؛ رده نویس بزرگ بود.
شاگرد: چه کسی بود؟
استاد: شیخ مفید. وقتی ردیه نویس بزرگ بود، عظمت او باعث شد این اتفاق بیافتد. و حال اینکه شیخ مفید که معصوم نبودند. برای من خیلی جالب بود. آسید حسن صدر در تأسیس الشیعه الکرام لعلوم الاسلام میگویند «له رسالة فی ابطال القیاس». ایشان اینطور میگویند. ولی خب دیگر اینگونه جا گرفت. دو- سه نفر را هم سید مرتضی میگویند که قائل به قیاس بودند. فضل بن شاذان، یونس بن عبد الرحمان. بعد هم سید به اینها یک حملهای دارند. ما چه میدانیم منظور آنها از قیاسی که میگفتند چه بوده. باید ببینیم منظور آنها چه بوده. شاید ببینیم که اصلاً آنها قیاس نبود. بلکه یک نحو تشابه بود. فقاهت بالای آنها بود که اینها را جدا میکردند.
برو به 0:36:50
شاگرد: شاید استصحاب خودمان بوده.
استاد: بله، می گفتند استصحاب در شبهه حکمیه قیاس بیّن است. مرحوم شیخ[24][25] [26][27]هم دارند.
شاگرد٢: اگر ما کاملاً به این رابطه طولی و احکام پی ببریم، چه اشکالی دارد درجاییکه آن جدول هنوز پر نشده، به فهممان اطمینان کنیم و آن را پر کنیم؟
استاد: من در مسأله ارتکاز متشرعه حرفی ندارم. مفصل از آن بحث کردیم. صحبت سر این است که آنها نباشد.
تازه به این برخورد کردم، تا یادم نرفته آن را بگویم. در جلد اول مستمسک[28] مرحوم آقای حکیم در نجاست خون یک جا میگویند که معلوم نیست که در نجاست خون بهطور مطلق در دم سائله اجماع داشته باشیم. بعد میگویند ارتکاز متشرعه که هست. ایشان میگویند با وجود اختلاف ما در اینجا حجیت ارتکاز را قبول نداریم. اینجا از جاهای یادداشت کردنی مستمسک برای آن بحثی که ما داشیتم، است. اگر یادتان باشد با همه بحثهایی که در ارتکاز صحبت شد، من عرض کردم که ارتکاز لسان ندارد. راجع به آن بحث گستردهای را کردیم. این حرف آقای حکیم خیلی خوب است. یادداشت کردنی است. من در آن جا گذاشتم.
آقای حکیم میفرمایند: نجاست خون قطعاً در ارتکاز متشرعه هست. اما با وجود اختلاف ما چطور ارتکاز را بگوییم. معنا این حرف چیست؟ یعنی ارتکاز مراتب دارد. ارتکاز گاهی بر وجوبی است که شارع برای متشرعه میپسندد. نه آن وجوبی که فقیه در سر جایش برای آن انواعی را قائل است؛ شیخ الطائفه هم میگویند «عندنا علی ضروب[29]».
حرف آقای حکیم یعنی ارتکاز لسان ندارد. ارتکاز قطعاً ما را به مرام شرع راهنمایی میکند. اما به دقائق مطویه در حکم شرعی ارتکاز زبان ندارد. لذا آقای حکیم میگویند که ما در اینجا نمیتوانیم ارتکاز را بپذیریم.
شاگرد: هنوز ارتکاز شکل نگرفته اما من به روابط پی بردهام.
استاد: باز یاد آوری این خوب است. حاج آقا زیاد قضیه مرحوم شیخ انصاری که در آن تشرف حضرت سه بار به او فرمودند «انت المجتهد» را میفرمودند. چند روزی بود که شیخ در شک بود که من مجتهد هستم یا نیستم. در بین درس حضرت تشریف آوردند و یک فرعی را سؤال کردند. شیخ فقیهی که کل فقه در دستش هست، عرض کرد فقها این فرع را مطرح نفرموده اند. فرمودند اگر چنین شد قاعده چه اقتضائی میکند؟ یعنی از فقاهتت بگو. الآن نص داریم و چیزی هم مطرح نکردهاند. جواب که داد، سه بار فرمودند انت المجتهد، انت المجتهد، انت المجتهد. تا از در بیرون رفتند، شیخ یادش آمد که من دو-سه روز است در این فکر هستم. در آن لحظه اصلاً یادش نبود. به شاگردش گفت بدو؛ این جور هم نبود که بیرون مسجد کوچه باشد. فضا باز بود. شاگرد شیخ سریع بیرون رفتوبرگشت کانه ایشان به آسمان رفته. من هیچ کسی را ندیدم. حاج آقا میفرمودند شیخ هیچ حرفی نزد که چه خبر شد و این سؤال و جواب چه بود.
خب شیخ این جور شخصی شده. یعنی یک عمر فقه خوانده و الآن که به او میگویند قاعده چه چیزی را اقتضاء میکند، جواب میدهد. از کجا جواب میدهد؟ از جیبش؟ نه، از فقه. من قبلاً این جور آن را تحلیل کردم؛ گفتم گاهی است که فقیه از یک نص جواب میدهد. اما گاهی فقیه از هزاران نصی که در عمرش دیده جواب میدهد. از نص هم جواب میدهد اما از مجموع هزار نص است که جواب میدهد. الآن به شما چه بگوید؟ الآن ندارد. یک عمر زحمت کشیده و هزار نص را دیده و میداند که دارد درست جواب میدهد. اما نمیتواند به شما یک عبارت بدهد.
شاگرد: تا اینجا چهارچوب نداشته باشد، هر کسی یک چیز میگوید.
استاد: بله، این مشکل کار ارتکاز است.
شاگرد: نو معتزلی ها همینطور هستند. عقل را معیار قرار میدهد و جلو میرود.
استاد: لذا چهار چوبی که ما در آن جا ارائه کردیم همین بود.
شاگرد: هر کسی با روح فقه یک جور برخورد میکند.
استاد: نه، اگر بین خود و خدای خود بخواهد حجت داشته باشد، حجت دارد و اگر مقلد دارد، فتوا هم میدهد. اما صحبت سر ارزش در کلاس فقه است. به تعبیر آقاضیاء میگفتند که اینجا گود زورخانه است. یعنی ما در کلاس فقه نمیگذاریم که طبق استحسان جلو برود. بلکه ما باید دقیقاً طبق ضابطه جلو برویم. همین ارتکاز را هم ببینید؛ ارتکاز لسان ندارد. وقتی لسان ندارد ما باید همان جا بایستیم. اندازهای که ارتکاز هست، به آن اخذ کنیم. بههیچوجه استحسانی که فردی باشد، مقبول نیست. جلوتر هم عرض کرده بودم حتی اگر در یک زمان و عصر عرف عقلاء بپسندند اما عرف آینده عقلاء ببینند که آنها اشتباه کردهاند؛ من عرض جلوتر عرض میکردم که میشود عقلاء جو زده بشوند. عرف عقلاء مستقر، یعنی دو-سه نسل میگذرد و میبینیم همه ناظرین بیطرف میگویند که این حرف درست است. این استظهار از کلام شارع درست است. اینجا است که میگوییم این ارتکازی است که با ادله شرعیه زبان گرفته و حالا دیگر استحسان نیست.
برو به 0:42:41
استحسان جایی است که همینطوری است. یعنی میگوید خوب حرفی است. خوب حرفی است، تمام نیست. در کلاس فقه باید روی ضابطه باشد. اما ضابطه ها قابل تدوین است. یک صدم ضابطه ها در کلاس مدون شده. بسیاری از چیزها را داریم که هنوز مدون نشده. این مباحثه ما برای همین ها است. برای آن بخشی است که هنوز تدوین نشده ولی همه ما بر آن اتفاق داریم. آیندگان هم بر آن اتفاق دارند. باید آنها را بنویسیم و مدون کنیم و حرف بزنیم، دیگران هم میگویند که راست گفتید. درست تدوین کردید. بسیاری از اختلافات در کلاس با همین تدوین بر طرف میشود. ان شالله.
شاگرد: خیلی از نکاتی که میفرمایید وقتی به مقام استنباط میرسد از آن استنباط نمیکنید. مثلاً «صدقة الله لاترد» میگویید که یک ضابطه ای است که خیلی از چیزها را با هم چفت میکند. نقش آن در استنباط چیست؟
استاد: شما شاید تشریف نیاورده بودید. گفتم امروز من به فرمایش آقای بروجردی برخورد کردم و خوشحال شدم بهگونهایکه نمیتوانم آن را وصف کنم. چرا؟ بهخاطر اینکه آقای بروجردی مطالبی را مطرح کردند که همین بحثها است. ایشان استفاده کردهاند. یعنی اگر من حرفی را از علماء شنیده باشم و قدرت اینکه بتوانم از آنها استفاده کنم را نداشته باشم؛ چون از علم عاجز هستم… .
شاگرد: نه، بیان فنی را عرض میکنم. مثلاً در همان «لاتعاد» که فرمودید علی القاعده است، آیا شما از آن استفاده میکنید؟ حیث خیلی از مطالبی که میفرمایید تحلیلی است. اما در خروجی استنباط معمولاً به آن ملتزم نمیشوید.
استاد: یکی از آقایان نوشته بودند که شما در مباحثه گفتید که در جماعت میتوان فرد نماز را تکرار کرد. بعد گفتند که خودت ملتزم میشوی که کسی چهاربار نماز خوبی بخواند و هیچ مشکلی هم نداشته باشد؟ من فقط کلام صاحب جواهر را برای ایشان فرستادم. الحمدلله در کانال هم گذاشتهاند. صاحب جواهر به اینجا که میرسند میدانید چه میگویند؟ من گفتم تازه استحباب آن را نگفتهام. اما صاحب جواهر بعد استحباب آن را هم میگویند. میگویند اگر اجماع نباشد. بعد میگویند «یستانس لعدمه[30]»؛ یعنی میتوانیم استیناس کنیم که اجماع نیست. میگویند امام معصومی که نمازشان قطعاً هیچ شبهه ای ندارد، هر چه بخواهند استحباب دارد که تکرار کنند. فرد دیگری بیاورند. «یختار الله احبهما[31]» را هم بحث کردیم که احبهما به چه معنا است.
شاگرد: مثلاً از همین حدیث «لاتعاد» استفاده کنیم که شخصی یک واجب در نماز را نیاورده، مثلاً تکبیرة الاحرام که میگویند حدیث لاتعاد در مورد آن نیست، بعد شما فتوا دهید و بگویید اگر عمداً هم تکبیرة الاحرام را نیاوردید اشکالی ندارد.
استاد: کلمه فتوا که به من مربوط نیست. آن برای مجتهدین است. ما طلبهای هستیم که درس نخوانده است. آن ربطی به ما ندارد. ما مباحثه طلبگی میکنیم. آنکه همان اول معلوم است. اما اینکه بخواهیم در مباحثه پیش برویم و به لوازم یک حرف ملتزم شویم، باید معلوم باشد که این لوازم در کجا هست یا نیست. گاهی میگویید شما این حرف را گفتی و لازمه حرف شما این است. اگر بحث کنیم من ملازمه را قبول ندارم.
مرحوم آقای کازرونی میگفتند شیخ غلام رضا ابرند آبادی –خدا رحتمشان کند- مینشستند و مباحثه میکردند. طرف ملازمه ای درست میکرد. میگفتند اول تا آخری که ایشان استدلال میکردند حاج شیخ غلام رضا سرشان زیر بود و گوش میداد. بعد آقای کازرونی –که خودشان عالم بزرگی بودند- میگفتند آخر کار شیخ غلام رضا فقط یک کلمه میگفت ملازمه نیست! اینها اهل خیلی بحث بودند. اینها از علماء یزد بودند که وقتی مباحثه میکردند، پلیس ها میآمدند که چه کسی دارد دعوا میکند! واقعاً عرض میکنم. مدرسه یزد، مدرسه بزرگی است که نزدیک خیابان است. مرحوم آقای علاقه بند با حاج میرزا آقا بحث میکردند -خدا همه آنها را رحمت کند- پلیس ها آمده بودند که چه کسی دارد دعوا میکند. بعد دیده بودند که دو عالم با هم بحث میکنند. این جور!
آقای کازرونی میفرمودند –خیلی جالب- کسی که اهل کار بود میدید که این یک کلمه حاج غلام رضا همه را خراب کرد. یعنی ملازمه نیست. باید برسیم و ببینیم اینکه میگوییم لازمه حرف این است، هست یا نیست.
برو به 0:47:53
شاگرد: من میگویم این مطالبی را که میگویید یک جاهایی تطبیق کنید. یعنی مطالبی که در عنوان کلی میگویید –مانند امر طولی- را در یک جای فقه بیاورید و بگویید خروجی این بحث با فتوای مشهور متفاوت است. با همه جوانب آن خروجی بدهید. به نظرم باعث میشود که هم رسوخ در ذهن قویتر شود و هم آنها را از حالت ابهام کلی که دارد، بیرون میآورد.
استاد: فرمایش شما بهترین پیشنهاد است. اتفاقا همین بحث حد ترخص را به مناسبت بحث وارد شدیم که اینها پیش آمد.
شاگرد٢: شما جواز قصر در خروج از منزل را فرمودید که جایز است. ولی فرد افضل آن بعد از خروج از حد ترخص است.
استاد: بله، یعنی آن جایی که وجوب است و «صدقة الله لاترد» است که اگر رد صدقه کند باید اعاده کند، دیگر خروج از منزل نبود.
شاگرد٢: فرمایش شما با این فرع ملازمه دارد یا نه؟
استاد: من دیروز عرض کردم حتماً برای اینکه «صدقة الله» منجز شود و مسافری که تمام خوانده لازم باشد که اعاده کند، حتماً باید مسافت را از خارج شهر حساب کند. و هشت فرسخ آن –رفت وبرگشتش- از بیرون سور بلد باشد. لذا اگر در این جور جایی عمداً تمام خواند، باید اعاده کند.
شاگرد: از خانه خود که حساب کرده هشت فرسخ شده اما از قریه خود که حساب کرده هشت فسخ نشده… .
استاد: اینجا چون شرعا جواز قصر است… .
شاگرد: میتواند تمام بخواند و قصر.
استاد: بله، یعنی اعطاء صدقه منجز نیست که بگویند آن را رد کرده. چون خود شارع فرموده یجوز. بلکه افضل آن است. عرض کردم که… . اما اینجا اگر خواند اعاده ندارد. ولی چیزی نیست که ما بگوییم او محاسبه وجوب را از اینجا قرار داده.
شاگرد٢: آن را مطلق نفرمودید. فرمودید برای بعضی نه برای نوع مختارین.
استاد: عرض من این بود آن چیزهایی که کف کار است و ترخیص است، برای موارد تصحیح و موارد ضرورتی که شخص الآن محتاج است و باید مثلاً حج را اعاده کند.
شاگرد: یعنی برای معذور؟
استاد: بله، اصلاً یکی از کتابهایی که اگر کسی در فقه بنویسد هم خودش فایده میبرد و هم به دیگران فایده میرساند، کتاب العذر است. یک وقتی من کتابهای فقه را نوشتم نزدیک سیصد- چهار صد کتاب شد. یعنی کتابهایی که از نظر کلاس فقه جا دارد نوشته شود. یکی از آنها کتاب العذر است. یعنی شما در سراسر فقه عذر را تحلیل کنید و موارد آن را بیاورید. ادله را جمعبندی کنید و دستهبندی کنید. خیلی کتاب خوبی میشود. نمیدانم که نوشته شده یا نه. بعضی چیزهایی را که گفته بودم دیدم در نرمافزار انجام دادهاند و خوشحال شدم. لذا در مباحثه تا جایی که فهمیدیم لازمه مطلبی، این باشد روی حساب مباحثه جلو میرویم. حرف آن را هم میزنیم و لازم گیری هم میکنیم. خیلی موارد هم هست. الآن که از صلات مسافر سؤال میکنند با این جور چیزها در بعضی از جاها میبینم که خود من شخصا یک اطمینانی دارم که اگر این جور جواب بدهیم درست است. ولو دیگران یا خلاف آن را بگویند یا برایشان صاف نباشد یا ابهام داشته باشد.
شاگرد٣: با توجه به کثرت سفرهایی که در آن زمان بوده، نباید در روایات انعکاس سعه و ضیق عذر میآمد؟ مثلاً الآن کسی سؤال کند که من به این شکل عذر داشتم آیا این مصحح برای قصر هست یا نه. چرا این انعکاس ها نیست. شما میفرمایید «من منزله او من قریته» هست. اما اینکه از مصادیق سؤال بکنند و بخواهند تطبیق امتثال ها را بپرسند، انعکاس ندارد. مثلاً عجله داشتن یک عذر است یا عذر یک مریضی است.
استاد: نکته سر این است که اساساً ماهیت عذر، ماهیت عرفی منعطف است. سیال است. یعنی هر کسی آن را یک جور معنا میکند. مثل حرج. چرا در عبادات، عسر شخصی میگویید؟ بهخاطر اینکه کلمه عسر مقوله نیست و یک چیز مشت پر کن نیست. بلکه به خود شخص بر میگردد. به مجموع حالات او بر میگردد. عذر هم همینطور است.
شاگرد: دراینصورت اتفاقا انگیزه سؤال بیشتر میشود. چون منعطف است ممکن است هی به ذهن آنها سؤال بیاید.
استاد: نه، اتفاقا شارع خودش در بیاناتش کاری کرده که متشرعه به نحوی سهل انجام میدهند که آن جایی که آمده… . «انما هذا و اشباهه یعرف من کتاب الله[32]». حالا اگر ما بودیم، نعرف؟! حضرت میفرمایند «یعرف». ما اگر بودیم میگفتیم روی همان پارچه مسح کن؟! اما حضرت میفرمایند «یعرف». این بالاترین ارشاد است. «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج[33]». در روایت دیگر هست که حضرت مشت مبارکشان را بستند و فرمودند «الحرج الذی لایدخل فیه الشیء[34]». حضرت با این بستن دست تقریباً دو ثلث فقه را بیان کردند. روایت آن را ببینید خیلی عالی است.
شاگرد: شما در مسح ملتزم شدید که مسح به باطن دست را حمل بر افضلیت کردید.
استاد: نه، فرمایش ایشان این است که خروجی آن تفاوت کند.
شاگرد: تفاوت میکند. یعنی شما فرمودید که حتی اگر در باطن دست خود هم مانعی ندارد این حمل بر افضلیت میشود. کما اینکه مرحوم حکیم فرموده بودند آن را حمل بر افضلیت کرده بودند.
شاگرد٢: اگر سالم باشد، میتواند با آرنج خود مسح کند؟
استاد: نه، آقای حکیم هم این را نمیگویند. آقای حکیم فقط بطن و ظهر کف را میگویند. صاعد را نمیگویند.
شاگرد: شیخ هم بطن و ظهر را دارد.
استاد: بله، آن را خیلی ها دارند. حاج آقا رضا حرف شیخ را رد کردند. به تعبیر حاج آقا میگفتند که به استادم گفتم –ظاهراً حاج شیخ کاظم شیرازی- استاد شما میرزای شیرازی دوم –آمیرزا محمد تقی- در فتاوا خیلی احتیاط داشتند. حاج آقا میگفتند که من حاشیه ایشان را بر عروه دیدم، هیچ جایی نبوده که سید در عروه فتوا داده ایشان احوط کرده بود. کل حاشیه میرزا بر عروه همین بود. بعد میگفتند که از استادم پرسیدم میرزا که در فتوا این جور احتیاط میکنند، در درس هم بنایشان بر احتیاط بود؟ گفت در درس که کافر ماجرایی میکردند. کافر ماجرایی یعنی جایی میرفت که… .
برو به 0:56:54
حالا از حیث مباحثه –اشاراتی هم هست- حتی برای مسح، در حال اختیار قول به مسمی دارد؛ پشت کفش را انگشتی میکند؛ اینها را ببینید. یعنی «امسحوا» مطلق است؟ کافر ماجرایی آن را میگویم. من این را نمیگویم. من از نظر بحث فقهی را میگویم.
شاگرد: یعنی در عمل احتیاط میکنید؟
استاد: نه، عرض من این است که واقعاً مراحلی هست که عزیمت و در طول است. این جور نیست که چون ما یک اطلاقی در طول داریم و بقیه مراحل همه فضیلت باشد. من این را عرض نکردم. بلکه ما باید از مجموع ادله به دست بیاوریم که دو دلیل طولی است. در بسیاری از موارد دلیلی در طول دلیل دیگری است، اما دلیل دوم عزیمت است. یعنی شارع اجازه نمیدهد که خلاف آن را بکنید. همینطور دل بخواهی که نیست. ولی اگر دست ما از این عزیمت کوتاه شد، دلیل دیگر در طول موجود است. این اساس من است.
شاگرد: ابن عباس که گفته میتوانی نماز ظهر را قبل از وقت بخوانی…. .
استاد: ولی گفتم یک ارتکازی داشته. یعنی ادله طولیه در ذهن ناخود آگاه او بوده، و درک درستی که نتوانسته از طولیت داشته باشد، او را به اشتباه انداخته است. گفته اگر مسافری نمازت را قبل از ظهور و زوال بخوان و برو.
شاگرد: یک ثبوت داشته که نماز به ٢۴ ساعت تقسیم شده. بعد پایین آمدیم و گفتیم عزیمت این است که نماز ظهر بعد از زوال است.
استاد: خب او میگوید که عزیمت عذری نیست، عزیمت اختیاری است. عزیمت اختیاری یعنی اگر مختاری، عذر نداری، مسافر نیستی باطل است. منِ ابن عباس هم میگویم باطل است اما خدا که میداند تو الآن مسافری. خدای متعال عزیمت اختیاری کرده و گفته اگر مختاری در شرائط عادی نمازت باطل است. ابن عباس میگوید عزیمت مختار بوده نه عزیمت ذو العذر که یکی از آنها سفر است.
شاگرد٢: ایشان اشکالش این است که چرا عزیمت مختار را گذاشته، شما میگویید که از جیب خودش گذاشته.
استاد: بله، او اصل طولیت را می فهمیده و مراحلی که عزیمت را تفسیر میکرده، اشتباه کرده است. با این جور نگاه کردن، ذهن دارد با مجموع ادله فقهیه پخته میشود و جلو میرود.
شاگرد: اگر کسی جهلا در موضع قصر تمام بخواند چه؟
استاد: اتفاقا اشکال عقلی آقای بروجردی همین است. میگویند چطور شد؟ او آیه را نشنیده باشد، چه نمازی خوانده؟ این نماز بود یا نبود؟ اشکال عقلی را جواب میدهند. خیلی جالب بود. امروز دیدم.
شاگرد: شما با مبنای خودتان چه جوابی میدهید؟ چون شما فرمودید که یک رکعت بوده و بعد دو رکعت شده و بعد دو رکعت سنت به آن اضافه شده.
استاد: خلاصه عرض من این است: اصل امر به صلات را ایشان جامع گیری میکند. ایشان میگویند ما یک امر داریم. میگویند نماز تمام و قصر دو فرد از یک طبیعت نماز ظهر است. نه دو طبیعت که دو امر بخواهد. گفتم آقای بروجردی یک زوایایی را وارد شدند که … . البته ان قلت و قلت در بعضی از آنها هست ولی خیلی خوب است. بنابراین ما همه جا امر به صلات داریم که اصل فرضی بوده که دو رکعت بوده. بعد سنت به آن اضافه شده. سنتی که به آن اضافه شده با موضوع جدید که سفر است دوباره به فرض برگشته است. پس ما امر تمام در همه جا داریم. امر در همه جا ساری و جاری است. از بین نرفته است. در طول آن است. هر جا که ما بتوانیم با آن امر عبادت را تصحیح کنیم، میکنیم.
لذا دیروز من گفتم خیلی از جاها شما «صدقة الله» میگویید، بعد ما در ضوابط کلاس در موارد متعدد میگوییم احتیاطا جمع بخوان. خیال میکنیم که جمع خواندن خلاف ارتکاز است. این سؤال را داشتم یادم رفت بگویم. من پیدا نکردم؛ شما ملاحظه کنید. در نصوص ما جایی را داریم که حتی برای احتیاط معصومین فرموده باشند که جمع بکن؟! این را پیدا نکردم. به گمانم فقط در فتاوا است. و حال اینکه «صدقة الله» و تسهیل خلاف این است که بگوییم جمع بخوان. آن جایی که جمع است، ما یک حکم طولی داریم که وقتی به نتیجه نرسید باید قصر صاف شود. وقتی صاف نشد، فعال میشود. کدام امر فعال میشود؟ امر تمام که همه جا موجود است. به این نیازی پیدا نمیکنیم که بگوییم الآن که دست ما از اثبات قصر کوتاه شد، پس دوران است. درحالیکه دوران نیست. بلکه دو امر در طول هم هستند. آنکه موجود بود. مثل عاصی به سفر، این جور نیست که چون مسافر است امر دیگری دارد. آن امر را داشت. مسافر هم داشت. فقط صدقة الله شامل آن نشد؛ وقتی عاصی هستی صدقة الله شامل تو نمیشود و باید نماز را تمام بخوانی.
شاگرد: در عبارت فقه الرضا اینچنین است: «و إن خرجت من منزلك فقصر إلى أن تعود إليه و اعلم أن المتم في السفر كالمقصر في الحضر[35]».
استاد: نه، «و اعلم» آن برای سنی ها است. سنی ها میگویند «لاجناح» بهمعنای این است که واجب نیست. ببینید فتوای مشهور فقهای آنها این است. میگویند قصر در سفر جایز است، واجب نیست. مفصل بحث کردهاند. این دارد آنها را رد میکند. «و اعلم أن المتم في السفر»؛ یعنی سنی هایی که تمام میخوانند، «كالمقصر في الحضر» مثل کسی است که در شهرش تقصیر میکند.
شاگرد: یعنی این برای قبل از آن نیست؟
استاد: نه، شما اگر کل عبارات فقه الرضا را ببینید این جوری میآورد. یعنی تکهتکه است. یعنی این «و اعلم» اینگونه نیست که برای بعدی باشد. حتی این دو «و إن خرجت» و «فعلیک» هم جدا است. من فکر آن کردم که ربط بدهم، ولی این جور فهمیدم. حالا اگر برای شما صاف شده بفرمایید.
شاگرد: اگر اینگونه برداشت کنیم که پشت سر هم میباشد، خلاف فرمایش شما میشود.
استاد: نه، چرا؟
شاگرد: شما میگویید اگر از منزل خروج کنید مختارید که تمام بخوانید یا قصر. تازه تمام افضل است.
برو به 1:03:58
استاد: قبل از آن خودش گفته بعد از اذان. همین فقه الرضا است. چهار سطر بعدش است. میگوید وقتی اذان مخفی شد آن وقت واجب است. اینجا میگوید «متم»، یعنی کسی که برا او واجب است؛ سنی هایی که ما شیعیان میگوییم بر آنها واجب است قصر کنند، باز تمام میخوانند. میگوید او باید اعاده کند. «و اعلم أن المتم في السفر»؛ که ما شیعیان میگوییم صدقة الله است، خود سنی ها چقدر روی آن بحث کردهاند. فقهاء آنها میگویند که واجب نیست. شاید قول به وجوب هم دارد. من یادم نیست. در موسوعه[36] ببینید. ولی معروفشان این است. اصلاً اختلاف شیعه با اهلسنت این است. آنها میگویند بله ما قبول داریم که آیه گفته جایز است و حدیث هم داریم که صدقة الله است اما مختاریم. اصلاً کلاً مختار میدانند. میگویند اگر شما سفر ده فرسخی و پنجاه فرسخی هم بروی مختارید. آنها اینطور میگویند. «و اعلم أن المتم في السفر»؛ در سفری که واجب است قصر کند، «كالمقصر في الحضر كالمقصر في الحضر»؛ چطور در حضر اگر قصر کند باطل است و باید اعاده کند، در قصر واجب التقصیر هم اگر تمام خواند –که اهلسنت این کار را میکنند- باطل است و باید اعاده کند. این دیگر صاف است.
والحمد لله رب العالمین
[1] البدر الزاهر في صلاة الجمعة والمسافر ج١ ص ٣۴٧
[3] همان
[4] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط – القديمة)، ج2، ص: 131
[5] قرب الإسناد (ط – الحديثة)، النص، ص: 35
[6] عبد السلام بن نعيم
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج8، ص: 331؛ عن المعلى بن خنيس قال: ذهبت بكتاب عبد السلام بن نعيم و سدير و كتب غير واحد إلى أبي عبد الله ع حين ظهرت المسودة قبل أن يظهر ولد العباس بأنا قد قدرنا أن يئول هذا الأمر إليك فما ترى قال فضرب بالكتب الأرض ثم قال أف أف ما أنا لهؤلاء بإمام أ ما يعلمون أنه إنما يقتل السفياني.
[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 257؛ عن سدير قال: كنت أنا و أبو بصير و يحيى البزاز و داود بن كثير في مجلس أبي عبد الله ع إذ خرج إلينا و هو مغضب فلما أخذ مجلسه قال يا عجبا لأقوام يزعمون أنا نعلم الغيب ما يعلم الغيب إلا الله عز و جل لقد هممت بضرب جاريتي فلانة فهربت مني فما علمت في أي بيوت الدار هي قال سدير فلما أن قام من مجلسه و صار في منزله دخلت أنا و أبو بصير و ميسر و قلنا له جعلنا فداك سمعناك و أنت تقول كذا و كذا في أمر جاريتك و نحن نعلم أنك تعلم علما كثيرا و لا ننسبك إلى علم الغيب قال فقال يا سدير أ لم تقرأ القرآن قلت بلى قال فهل وجدت فيما قرأت من كتاب الله عز و جل- قال الذي عنده علم من الكتاب أنا آتيك به قبل أن يرتد إليك طرفك قال قلت جعلت فداك قد قرأته قال فهل عرفت الرجل و هل علمت ما كان عنده من علم الكتاب قال قلت أخبرني به قال قدر قطرة من الماء في البحر الأخضر فما يكون ذلك من علم الكتاب- قال قلت جعلت فداك ما أقل هذا فقال يا سدير ما أكثر هذا أن ينسبه الله عز و جل إلى العلم الذي أخبرك به يا سدير فهل وجدت فيما قرأت من كتاب الله عز و جل أيضا- قل كفى بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب قال قلت قد قرأته جعلت فداك قال أ فمن عنده علم الكتاب كله أفهم أم من عنده علم الكتاب بعضه قلت لا بل من عنده علم الكتاب كله قال فأومأ بيده إلى صدره و قال علم الكتاب و الله كله عندنا علم الكتاب و الله كله عندنا.
[9] الكافي (ط – الإسلامية)، ج8، ص: 331
[10] كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 225؛ أ ما علمتم أنه ما منا أحد إلا و يقع في عنقه بيعة لطاغية زمانه إلا القائم الذي يصلي خلفه عيسى ع.
[11] همان
[12] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-033-033-homfatemah/q-tfs-033-033-ahlbayt-14-10015.html
[13] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 495
[14] قال الخطيب بعد إيراده لهذا الأثر في “الفقيه والمتفقه” (1/184) : “هذا الحديث من أحسن الأحاديث معنى، وأشرفها لفظا
[16] همان 215
[17] الكافي- ط الاسلامية ج ۴ ص ١٢٧
[18] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 438 ؛ عن إسحاق بن عمار قال: سألته عن الملاحين و الأعراب هل عليهم تقصير قال لا بيوتهم معهم.
[19] https://almabahes.bahjat.ir/12119/
[20] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-096-004-maktabah/q-tfs-096-004-maktabah-hasankh-00041.html
[21] إيضاح الاشتباه ج١ ص ٢٩٢؛ و أقول أنا: قد وقع إلى من مصنّفات هذا الشيخ المعظم الشأن كتاب «الأحمدي في الفقه المحمدي» و هو مختصر هذا الكتاب، و هو كتاب جيد، يدل على فضل هذا الرجل و كماله، و بلوغه الغاية القصوى في الفقه و جودة نظره، و أنا ذكرت خلافه و أقواله في كتاب «مختلف الشيعة في أحكام الشريعة»
[22] تأسیس الشیعه الکرام لعلوم الاسلام
[23] فهرست الطوسي ص : 392: محمد بن أحمد بن الجنيد: يكنى أبا علي و كان جيد التصنيف حسنه إلا أنه كان يرى القول بالقياس فترك لذلك كتبه و لم يعول عليها
[28] مستمسك العروة الوثقى ج١ ص ٣۴۴
[31] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 379؛ عن حفص بن البختري عن أبي عبد الله ع في الرجل يصلي الصلاة وحده ثم يجد جماعة قال يصلي معهم و يجعلها الفريضة.
[32] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 33؛ عن عبد الأعلى مولى آل سام قال: قلت لأبي عبد الله ع عثرت فانقطع ظفري فجعلت على إصبعي مرارة فكيف أصنع بالوضوء قال يعرف هذا و أشباهه من كتاب الله عز و جل- ما جعل عليكم في الدين من حرج امسح عليه.
[33] الحج٧٨
[34] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 386 ؛ … ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا فما فوض إلى نبيه فقد فوض إلينا يا ابن أشيم من يرد الله أن يهديه يشرح صدره للإيمان و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا أ تدري ما الحرج قلت لا فقال بيده و ضم أصابعه كالشيء المصمت الذي لا يخرج منه شيء و لا يدخل فيه شيء.
[35] الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 162