مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 48
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴٨: ١۴٠٠/٠٩/٢١
در برگهای[1] که دیروز به من دادید سه فرع مطرح کردید. روی همه مبانی جواب های خاص خودش را دارد. مثلاً روی مبنای حد ترخص که الآن مشهور است، تقدیر یک چیز است. فروعات آن را هم مطرح کردهاند. یکی آمد و دیگری نیامد چه کار بکنیم. روی مبنایی که من عرض کردم وقتی اذان طریقیت به موضوع اصلی پیدا کرد، درجاییکه دست ما بهخاطر شرائط و آن چه که محرز است، کوتاه شد یا عمل نکرد، موضوع برای ما واضح است که آمده، ولی سماع اذان هم هست. خب در این جور شرائطی به این مبنا از حیث حکم مشکلی پیدا نمیکنیم.
سه جا از مستمسک را سریع میگویم. شما یادداشت کنید و برای مطلب دیروز به آن مراجعه کنید. نمیخواهم برای آن سه جا کلمه تأیید را به کار ببرم و بگویم که موید است؛ نه، میخواهم تفاوت دیدگاهها در هماهنگی با یک ثالث را بیان کنم. در یک فرعی دو دیدگاه است که میخواهیم ببینیم کدام یک از این دو دیدگاه با مطلب دیگر هماهنگ تر است. منظور من فقط این است.
مستمسک جلد هشتم صفحه ۴٣۶:
مرحوم سید در مسأله صوم میفرمایند:
إذا كان حاضراً فخرج إلى السفر، فان كان قبل الزوال وجب عليه الإفطار، و إن كان بعده وجب علیه البقاء علی صومه[2]
«إذا كان حاضراً فخرج إلى السفر»؛ ماه مبارک در بلد خودش بود اما بیرون رفت، «فان كان قبل الزوال وجب عليه الإفطار»؛ اگر قبل از زوال از شهر بیرون رفت و مسافرت کرد، باید افطار کند. «و إن كان بعده وجب علیه البقاء علی صومه». این مسألهای است که محل ابتلاء همه است و همه هم شنیدهاند.
در صفحه ۴٣۶ میفرمایند:
و الظاهر أن المناط كون الشروع في السفر قبل الزوال أو بعده، لا الخروج عن حد الترخص و كذا في الرجوع المناط دخول البلد. لكن لا يترك الاحتياط بالجمع إذا كان الشروع قبل الزوال و الخروج عن حد الترخص بعده و كذا في العود إذا كان الوصول إلى حد الترخص قبل الزوال و الدخول في المنزل بعده [3]
ما که میگوییم قبل از زوال سفر برود، یعنی قبل از زوال از حد ترخص رد شود؟ یا یعنی قبل از زوال از شهر بیرون برود؟ ولو هنوز به حد ترخص نرسیده اذان بگویند او باید روزه بگیرد. چون «خرج قبل الزوال» و زوال در بلد خودش بوده. اما اگر بگوییم که میزان خروج از حد ترخص است، باید قبل از زوال از حد ترخص خارج شده باشد، تا یجوز له الافطار. اما اگر وقت زوال در شهر خودش بود و خروجش از حد ترخص بعد از زوال بود، نه.
سید میفرمایند: «و الظاهر أن المناط كون الشروع في السفر قبل الزوال أو بعده»؛ حد ترخص در اینجا میزان نیست. آن چه که میزان است که روزه بگیرد یا نگیرد، شروع سفر است. «لا الخروج عن حد الترخص».
«و كذا في الرجوع المناط دخول البلد»؛ وقتی هم که بر میگردد، اگر بخواهد روزه اش درست باشد، باید وارد شهر شده باشد. پس اگر قبل از زوال به حد ترخص برسد اما هنوز که وارد شهر نشده زوال شد، اینجا دیگر روزه تو رفت. چون وقت زوال باید در بلد باشی. این فرمایش سید است.
البته بعد احتیاط میکنند و میفرمایند:
«لكن لا يترك الاحتياط»؛ در عروه مع التعلیقات[4] دیدم که در آن جا به سید اشکالی دارند. میگویند سید بین احتیاط وجوبی با فتوا جمع کردهاند. میگویند که سید میگوید «والظاهر ان..» که فتوا است. بعد میگویند «لکن لایترک الاحتیاط». میگویند که «لایترک الاحتیاط» با «والظاهر» جمع نمیشود. این اشکال را به سید گرفتهاند.
خب با این «لایترک الاحتیاط» معلوم میشود که در ذهن سید فضا سنگین بوده. حالا این جور جمع کردهاند. چیزی که جالب است این است که احتیاط سید به این شکل است:
«لكن لا يترك الاحتياط بالجمع إذا كان الشروع قبل الزوال و الخروج عن حد الترخص بعده»؛ احتیاط چیست؟ روزه بگیرد و یک بار هم قضاء کند.
«و كذا في العود إذا كان الوصول إلى حد الترخص قبل الزوال و الدخول في المنزل بعده»؛ احتیاط کند تا وقتی که داخل منزل میشود. یعنی اگر وقت زوال به بلد رسید اما هنوز به خانه نرسیده باز احتیاطا این روزه را قضاء کند. این احتیاط سید است.
چرا این را میگویم؟ بهخاطر اینکه مرحوم آقای آملی در کتاب مصباح الهدی بعد از اینکه اینها را مفصل توضیح میدهند در آخر کار میگویند «کان علی المصنف..[5]»؛ چرا سید منزل را گفتند؟! ایشان محکم استدلال میکنند که اساساً تا خروج از بلد نشده، اصلاً صدق سفر نمیآید. قبل از آن را نگاه کنید، محکم میگویند کسی که در شهر است، کجا مسافر است؟! این را در اینجا محکم جا میاندازند و بعد میگویند این چه احتیاطی است که بعد از زوال به شهر رسیده حتماً باید در خانهاش نماز بخواند.
برو به 0:06:30
خب سید هم یک فقیهی است که آن را مینویسد؛ بی خودی احتیاط نمیکند. اما ایشان محکم میگویند «کان علیه…». چرا؟ بهخاطر مبنای خودشان است. اما با این چیزهایی که در این یکی- دو روز عرض کردم برای شما واضح است که سید چرا احتیاط کرده. این جور نیست که شما قاطعانه بگویید از خانه تا خروج از شهر، سفر نیست. همچنین ادله زیادی هم بود. این جور نیست که ایشان بگویند «کان علی المصنف…»؛ ایشان چرا احتیاط کردند؟!
جای دیگر در صفحه ٢۴ مستمسک است. این هم جالب است. بحث در این است که مسافت هشت فرسخ است، شروع آن را از کجا حساب کنیم؟ سید در مسأله پانزدهم میفرمایند:
( مسألة ١٥ ) : مبدأ حساب المسافة سور البلد أو آخر البيوت فيما لا سور فيه في البلدان الصغار والمتوسطات[6]
«مبدأ حساب المسافة سور البلد»؛ یعنی مبدأ خروج از شهر. اگر سور ندارد چه؟ «أو آخر البيوت فيما لا سور فيه»؛ میگوید که از اینجا سفر شروع میشود. بعد هم به بلاد متسعه میروند که من با آن کاری ندارم.
در اینکه حد ترخص هم مبداء حساب شود، یک قولی دارد که ایشان به نظرم شروع به رد کردن میکنند. یا در جای دیگری دیدم. آن چه که مرحوم حکیم در ذیل این مطرح میکنند، این است:
وفي الكفاية : « انه لا يبعد أن يكون مبدأ التقدير مبدأ سيره بقصد السفر ». وكأنه لأن ظاهر نصوص التقدير كونها ملحوظة مما بين المكلف والمقصد. وتشير اليه النصوص المتضمنة لذكر المنزل[7]
میگویند در کفایه محقق سبزواری آمده «و في الكفاية: انه لا يبعد أن يكون مبدأ التقدير مبدأ سيره بقصد السفر»؛ هر کجا به قصد سفر راه افتاد، آن جا مبدائش هست. یعنی از نقطهای که مکلف قاصدا للسفر فی بریدین، راه افتاد، حساب کنید. ایشان این را فرموده بودند.
حالا میخواهند حرف ایشان را بیان کنند، میفرمایند «وكأنه لأن ظاهر نصوص التقدير»؛ یعنی تقدیر بریدین. «كونها ملحوظة مما بين المكلف والمقصد»؛ چقدر میخواهید بروید. کاری نداریم که شهر تو تا آن جا چقدر فاصله دارد. «وتشير اليه النصوص المتضمنة لذكر المنزل»؛ یعنی نصوصی که میخواهد تقدیر حد بکند، میگوید از کجا حساب کن؟ از منزل حساب کن. بعد میگویند چند مورد است. یکی از آنها که به بحثهای ما مربوط میشود و میخواستند تفاوت دیدگاه را بگویند، موثقه عمار است.
موثق عمار : « لا يكون مسافراً حتى يسير من منزله أو قريته ثمانية فراسخ ». لكن مبدأ السير لا ينطبق على المنزل دائماً ، إذ قد يكون من نقطة معينة في المنزل. نعم قد تنطبق النصوص على ما عن ابن بابويه : « من أن مبدأها جدران البيت » لكن ـ مع احتمال أن يكون المراد من المنزل ما هو أوسع من البيت ـ لا يناسب عطف الضيعة والقرية عليه في الخبرين الأخيرين. وحمله على التخيير بين الأقل والأكثر ممتنع. بل الظاهر منها أن المبدأ المنزل ، حيث لا يكون في قرية أو ضيعة ، ومنهما حيث يكون فيهما. ومنه يظهر الاشكال فيما تقدم عن الكفاية ، فإنه وإن سلم أنه مقتضى الإطلاق ، إلا أنه يجب رفع اليد عنه لهذه النصوص[8]
«لا يكون مسافراً»؛ اگر بخواهد حکم مسافر شرعی را داشته باشد، «حتى يسير من منزله أو قريته ثمانية فراسخ»؛ آقای حکیم میگویند که ما نمیتوانیم بین آنها جمع کنیم؛ ما میخواهیم یک حدی را تعیین کنیم. هشت فرسخ یعنی چه؟ از منزلش یا از قریه خود؟ خب میگویند به این معنا است که اگر قریه ندارد، از منزل و اگر قریه دارد از قریه. چون تعیین بین اقل و اکثر ممتنع است؛
«وحمله على التخيير بين الأقل والأكثر ممتنع». ببینید این یک دیدگاه است که این «او» را در فرمایش امام علیهالسلام این جور معنا میکند. اما با نگاهی که من عرض کردم این «او» منحصر در این نیست که بگوییم، منزل به این معنا است که قریه ندارد. دیگر اصلاً به آن نیازی نیست.
شاگرد: به این معنا است که از منزل یا از قریه، هر کدام را خواست میتواند حساب کند.
استاد: بهمعنای تخییر است. البته تخییر خاصی که توضیحات آن را عرض کردم. لذا وقتی من با این نگاه به اینجا رسیدم، دیدم این مشکلی که ایشان در حمل امتناع اقل و اکثر دارند در ذهن من نبود. یعنی یک بیانی خیلی روشن با مبادی شرعی است. مبادی است که وقتی همه آنها را در کنار هم گذاشته باشیم، روشن است.
سند روایت اسحاق بن عمار روی حساب مشهور در تقسیم رباعی، ضعیف است. اما چه فوائدی در همین روایت ضعیف است. صفحهای ایجاد کرده بودم و برخی از اعزه هم مطالبی را فرموده بودند. صفحه به نام فوائد روایات ضعیف[9] است. همانی که من چند بار عرض کردم که ما نباید روایات ضعیف را مانند حبل المتین و منتقی الجمان، از قاموس فقه و استدلال بیرون ببریم. نه آنها باید باشد. این صفحه خوب است. شما هم هر چه که پیدا کردید یادداشت کنید. من وقتی به این روایت برخورد کردم به آن جا اضافه کردم. میگوییم سند روایت اسحاق ضعیف است، اما میبینیم که چه چیزهایی در آن است. اسحاق بن عمار چه چیزی میگوید؟ جو متشرعه آن زمان را برای ما منعکس میکند. « قلت أ ليس قد بلغوا الموضع الذي لا يسمعون فيه أذان…[10]»؛ یعنی ارسال مسلم است. یعنی سؤال از آن نیست. بین امام علیهالسلام و او یک چیز مفروغ عنه است که مشترعه چه زمانی قصر میکنند؟ وقتی به جایی میرسند که دیگر اذان نمی شنوند.
خب این فایده روایت ضعیف است. کشف دارد و …؛ خیلی چیزهای دیگری در آن هست. مثلاً وقتی به کمتر از چهار فرسخ رسیدند و مردد شدند، امام علیهالسلام میفرمایند که از آن جا دیگر تمام بخوانند. یعنی کشف شد اول هم که شروع کرده بودند به چهار فرسخ نمی رسیدند. کشف ها از چیزهای بسیار مهمی در فقه است. فروعات غامضی دارد. اگر قبلاً برخورد کردید که هیچ. اما اگر برخورد نکردید، یادتان باشد. این روایت از آنها است.
برو به 0:13:09
منظور من این است با اینکه روایت ضعیف است اما وجوه مختلفی که در آن هست، می تواند برای باز شدن ذهن کسی که در کلاس فقه کار میکند، مورد استفاده قرار بگیرد. حالا من از این، چه چیزی را میخواهم استفاده کنم؟ این حدسی است که به ذهن من میآید. تقریباً اگر بخواهم بدون وسوسه عرض کنم، نیمه اطمینانی به این حرف دارم؛ این است که جناب علی بن باویه –پدر صدوق- که الآن قول ایشان بهعنوان قول شاذ میآید، تا اذان مخفی نمیشد نماز را نمی خواندند. همین روایت ضعیف هم کاشف آن است. این روایت ضعیف میگوید که متشرعه این جور بودند. خب پس چطور در فقه میخ آن از قدیم کوبیده شده بود؟ که علی بن باویه میگویند وقتی از منزل خروج کردی، تقصیر کن. وجه آن چیست؟ وجه آن این است که در ذهن علی بن باویه بین اینها جمع بود. بین آنها منافاتی نمی دیدند. آن سیرهای که متشرعه داشتند، ایشان هم داشتند. ایشان هم که جدا نبودند. اسحاق بن عمار در زمان امام کاظم علیهالسلام دارد میگوید که متشرعه این جور هستند. اذان که مخفی میشود قصر میکنند. علی بن باویه بعد از این همه وقت، جزء این متشرعه نبودند؟! ایشان هم جزء متشرعه بودند و همین را عمل میکردند. پس چطور شده که به ایشان منسوب شده؟
همین که عرض کردم. یک روایتی به ایشان منسوب شده؛ که پسرشان هم در فقیه[11] هر دو را آوردهاند، بدون اینکه اشاره به تعارض هر دو بکنند. اول میگویند «تواری» و بعد هم میگویند «و روی…». خب ایشان هر دو را آوردهاند. جمع آنها به چه چیزی میشود؟ خود صدوق –پدر و پسر- عملاً روی این استیناس چه کار میکردند؟
شاگرد: احتیاط میکردند.
استاد: احتیاط نیست؛ مثل قنوت خواندن است. متشرعه به قنوت ملتزم هستند. معروف نزد صدوق این بود که میتوانید قنوت را به فارسی بخوانید. از فتاوای معروف صدوق است. من، تقریباً به همین اطمینانی که عرض کردم میتوانم برسم که خود صدوق قنوت را به فارسی نمیخواندند. چرا؟ بهخاطر عمل به افضل. اصلاً متشرعه آن را ترک نمیکنند. همانی که شیخ در تهذیب برای وقت مختار فرمودند. فتوای شیخ بود؛ محکم فرمودند وقت مختار که گذشت تمام است. شما نماز را نخواندهای. بعد گفتند که این همه روایات هست. آنها چه میشود؟ شیخ فرمودند «ان الوجوب عندنا علی ضروب[12]». یک وجوب هست که او را عقاب نمیکنند اما مذمت –یُلام- میکنند و میگویند که چرا نخواندی. خب آن زمان به این «یُلام» هم ترتیب اثر میدادند.
یعنی نمیشود که شما همینطور به کف بروید؛ کفی –جواز- که شارع برای معذور انتخاب کرده. بلکه باید به آن چیزهایی که در شرع افضلیت دارد و لا یرضی الشارع بترکه فی الاختیار، التزام داشته باشید.
شاگرد: عمل او چه بوده؟ چه کاری میکرده؟
استاد: وقتی که می خواسته از شهر خارج شود، وقتی که دیگر سماع اذان نمیشد، قصر میکرد. نه اینکه همین که در شهر قم راه می افتاده قصر میکرده.
شاگرد: اگر در این فاصله بوده نماز را تمام می خوانده؟
استاد: بله. همین را میخواهم عرض کنم. یعنی فتوای آنها صفر و یکی نبوده؛ یا قصر واجب است یا تمام واجب است. حالا موارد دیگر آن را هم عرض میکنم. کسی که صلات مسافر را بحث کند، موارد آن را میبیند. موارد بسیار زیادی در صلات مسافر هست که تخییر را میگویند.
شاگرد: گاهی است که طرف احتیاط میکند و تا اذان مخفی نشده، قصر نمیکند.
استاد: نه، عرض من که احتیاط نیست. احتیاط که دوباره همان بحثها است.
شاگرد: عرض من این است که اگر داشته باشیم که علی بن باویه در این فاصله نماز تمام میخواند…
استاد: نه، آن را که نداریم. من که میگویم اطمینان طلبگی دارم، برای این است که آن را نداریم. من ابتدا برای همین تأکید کردم. من اگر پیدا کرده بودم که در اینجا معرکه میگرفتم! پیدا نکردم. فقط حدسم را میگویم. از کجا؟ آن هم فقط از روایت ضعیف. میخواهم فوائد روایت ضعیف را بگویم. این روایت چه میگوید؟ بهعنوان ارسال مسلم میگوید قومی خارج شدند و «بلغوا موضع الذی یقصر»؛ ببینید این یعنی برایش واضح است که تا به خفاء نرسند، همینطوری قصر نمیکنند. اول هم خفاء اذان را نمیگوید. دنباله آنکه دوباره میخواهد از امام علیهالسلام سؤال کند، میگوید: اینها که به حد ترخص رسیدند. نماز را شکسته خواندند. چند روز است که شکسته خواندهاند. اما شما میفرمایید که تمام بخواند؟!
حضرت میفرمایند منافاتی ندارد. آن جا موضع قصر بود لذا قصر خواندند. چرا؟ چون «لم یشکوا فی سفر…».
شاگرد: تطبیق فرمایشتان را در روایت «منزله او قریته» میفرمایید. چون بین حد ترخص و فرسخ ظاهراً تفاوت بود. چون در بحث فرسخ تمام مشکل این بود که شارع یک مدیریتی کرده و یک مسافتی را گذاشته اما فرمودید که حد ترخص اساساً طریقی به مسافت نیست. اینجا تفاوت نمیکند؟
استاد: حد ترخص طریق نبود. اما در بریدین، اول مسیرة یوم بود که سنت قصر آمد. فرض الکتاب بر «لاجناح[13]» است. لزوم قصر از ناحیه سنت و با تعلیل «صدقة الله لاترد» است. عرض من این است: کسانی که میخواهند از این عدول کنند و بگویند اگر با هواپیما پنج ساعت رفتید و…. ، آن را من عرض کردم.
برو به 0:19:19
شاگرد: شما فرمودید ذهن من در «منزله او قریته» انس دارد که مشکلی ندارد. اینجا با همان مبانی اشکالی نیست. چه از منزل هشت فرسخ حساب کند و چه از قریه هشت فرسخ حساب کند.
استاد: بله، کدام یک از آنها موافق فضیلت و موافق ضوابط امتثال امر اصلی است؟ کدام یک از اینها؟ آنکه از قریه حساب کنید.
شاگرد٢: از جایی که سماع اذان مخفی شود.
استاد: سماع اذان حد ترخص است. در این فضایی که مرحوم آقای حکیم میگویند این را کسی نگفته است. به نظرم برخورد کردم که از برخی نقل کرده بودند که شروع مسافت را از حد ترخص گرفته بودند.
شاگرد: در فرمایش شما عرض میکنم که فضیلت این است که مسافت را از آن جا حساب کنند.
استاد: ببینید چندبار دیگر هم گفته ام ولی خوب است. مرحوم آقای صدر در مقدمه اقتصادنا مطلبی دارند. اولین دفعه من در سال ۵٨ به آن برخورد کردم. کسی که اولین بار با این برخورد میکند یک علامت سؤال به ذهنش میآید. ولی الآن بیش از چهل سال است که روی آن فکر میکنم و میبینم که این حرف یک زوایایی دارد. ایشان در مقدمه میگویند من میخواهم در کتابم یک نظام و سیستم اقتصادی عرضه کنم. بعد فرمودند وقتی میخواهم نظامی را بگوییم، نظام مؤلفههایی دارد تا برقرار شود. میگویند به جاهایی رسیدم که طبق فتوای خود من این نظام درست نمیشد؛ یک خانه آن خالی میماند. دیدم این خانه را میتوانم با فتوای علامه –که غیر فتوای من است- درست کنم. فرمودند که من از فتوای علامه استفاده کردم تا این نظام درست شود.
خب علامت سؤال این است که اگر فتوای شما این نیست به این معنا است که این را غلط میدانید. ما که مصوبه نیستیم. یعنی میگویید که دین این نیست. خب چطور فتوای شما این است که این غلط است اما چطور بعداً از آن استفاده میکنید؟! کانه یک نحو تهافت و تناقض است.
قبلاً چند بار دیگر عرض کردم. میگوییم چه مانعی دارد؟ از این فتوا برای اینکه نظام درست شود استفاده میکنیم، چه بسا کسی که فتوائش این بود، وقتی بعداً نظام درست شد، فتوایش عوض شود. تجدید نظر بکند. عدول از فتوا کند. چرا؟ چون وقتی نظام را میبیند کشف میکند. از روابط بین کل کشف میکند که فتوای من مشکل داشت. این مانعی ندارد.
شاگرد: شاید هم عوض نشود.
استاد: مانعی نیست. ایشان هم نمیگویند که عوض میشود. ایشان میگویند من روی فتوای خودم محکم هستم. من برای آینده میگویم.
شاگرد: یعنی این جور بگوییم که ممکن است که فتوای ایشان در آینده عوض شود.
استاد: خب چیزی که در گام دوم آن میخواهم عرض کنم: روی این مبنا همه جا لازم نیست که از فتوا عدول شود و عوض شود. بلکه وقتی میخواهند نظامی را درست کنند، فتوا تکمیل میشود. فتوا تکمیل میشود به چه معنا است؟ یعنی این چیزی که ایشان گفته بود بخشی از کار است. در فضا یا کلاس مدون یک ضیقی داشت که وقتی از فتوای علامه در آن نظام استفاده کرد، از فتوا عدول نکرد بلکه آن را تکمیل کرد.
تکمیل به چه معنا است؟ تعبیری در ذهن من هست، آن را عرض میکنم. مباحثه طلبگی است. به اندازهای که این چند روز که کتاب دستمان بوده و با ذهن قاصر عرض میکنم. آن چیزهایی که در ذهنمان گذشته را برای هم نقل میکنیم.
من این جور تعبیر میکنم. در اصول مسألهای به نام اجتماع امر و نهی داشتیم. بحث سنگینی بود که همه هم مستحضر هستید. خدا همه را رحمت کند. حاج آقا که به بحث اجتماع امر و نهی رسیده بودند، شاید حدود ١٣-١۴ روز مقدماتی را ردیف کردند برای اینکه بگویند امتناع اجتماع امر و نهی نیست، ممکن است. یک آقای هم تشریف میآوردند، ایشان هم بزرگوار بودند. چیزی نمی گفتند. حاج آقا همه مقدمات را طی کرده بودند. چیز کمی نیست. روز آخر که نتیجه را گرفتند و مسأله امکان اجتماع امر و نهی را بیان کردند، ایشان با اشکال مختصری گفت یعنی این جور؟ حاج آقا هم نگاهی کردند و گفتند اینکه واضح البطلان است. یعنی گفت که اجتماع امر و نهی ممکن نیست. ایشان ١٣-١۴ روز در مقدمات حرفی نداشت، الآن که نتیجه را گرفتند گفتند معلوم است که این نمیشود. اصلاً یک جور واضحی گفت معلوم است که نمیشود. یعنی نزد او واضح بود که اجتماع امر و نهی محال است.
خب بحث دقیق و سنگین است. ١٣-١۴ روز برای آن مقدمه گفتند، نمیشود که آدم آنها را بحث نکند و در آخر کار با همان ذهن بگوید که نمیشود. بحث سنگین است و حسابی هم سنگین است. تازه آمدند و قید مندوحه را هم به آن زدند. اجتماع الامر و النهی مع المندوحه.
ما یک تعارض داریم که تکاذب است. یک تزاحم داریم که دو کار است. باید دو کار انجام دهد که نمیتواند. یک اجتماع داریم که یک کار است. بدنه کار، یک کار است اما معنون به عناوینی است. عرض من این است که این اجتماع امر و نهی یک مناطی دارد. همانطور که در ذرات یک درخت حی آب وجود دارد، مناط مسأله اجتماع امر و نهی مثل آب در رخت، در سراسر فقه حضور دارد. این عرض طلبگی من است. شما قدر این بحث را بدانید، آن وقت ببینید که چه آثاری از آن میآید. فوائدی که از آن میآید به این صورت است که در خیلی از جاها دیگر ابهامی نیست.
یعنی حضور مناط مسأله اجتماع امر و نهی -که این قدر سنگین است- در تمام فقه هست. عرض میکنم بعد از دقت هایی که علماء کردهاند، میگویند که اجتماع امر و نهی ممکن است. نباید تردید کنیم. بله، صاحب جواهر[14] در یکی-دو جا میگویند که نزد شیعه معلوم است که اجتماع امر و نهی نمیشود. حالا منظور ایشان در آن جا فرض قبح آن است. یعنی قبیح است که مولی بگوید بکن و نکن. قدرت ندارد که! ایشان از ناحیه عدلیه میگویند که نمیشود. و الا بزرگان علماء شیعه مانند میرزای قمی در قوانین میگویند که امکان اجتماع هست. ایشان که خلاف دین امامیه و شیعه که حرف نمیزنند. لذا بحث ظرافت دارد و باید ملاحظه کنید.
برو به 0:26:27
عرض من این است: مناط این مسأله در سراسر فقه مثل آب در رخت است. همه جا ساری و جاری است. اگر این درست شود خیلی از جاها برای ما حل میشود. دیروز مسأله شیخ و شیخه را عرض کردم. شیخ و شیخه روزه بگیرند یا نگیرند؟ اگر روزه بگیرند حکم آن چیست؟ دیروز عرض کردم که خود این، فردی از مسأله اجتماع است. اما نه اجتماع امر و نهی که ما در آن به مشکل برخورد کنیم و یک مسأله دقیقی در اصول به پا شود. خوبی آن مسأله دقیق این بوده که اینجا را برای ما حل میکند. الآن شیخ و شیخه ای که روزه میگیرند، برای آنها واجب است یا مستحب؟ یجوز التخییر؟ من عرض میکنم که مجمع همه اینها است. یعنی اجتماع جواز، اجتماع وجوب، اجتماع استحباب در روزه شیخ و شیخه هست. اما حیث ها دقیق است و هر کدام حکم خودش را دارد.
در مورد جماعت معاده چه میفرمودید؟ فروعات آن را در عروه ببینید. شما نماز فرادی خواندید و میتوانید به جماعت اعاده کنید. خب حالا این واجب است یا مستحب است؟ الآن در جماعت میخواهید بگویید که تکبیر بگو. نماز را خواندهاید و میخواهید نماز دوم را به جماعت اعاده کنید. آنهایی که احتیاط در نیت دارند، بگویند که نماز بر من مستحب است یا واجب؟ در عروه هم دارند. با بیانی که من عرض میکنم هر دو است. اصلاً منافاتی ندارد. حالا حاشیه عروه را ببینید. خب حالا اگر نماز را بستم، نمیتوانم نماز واجب فریضه را اختیارا قطع کنم. اما نماز مستحب را میتوانم اختیارا قطع کنم. میتوانم آن را قطع کنم یا نه؟
شاگرد: نمیتوانم.
استاد: مستحب است که! در عروه فتاوا را ببینید.
عرض من این است: الآن که شما این فرع را میبینید، ذهن شما حیثیات را جدا میکند و اصلاً مشکلی ندارید. این نماز هم واجب و هم مستحب است. اجتماع استحباب و وجوب است. مثل اجتماع امر و نهی.
شاگرد: برای نیت چه میگوید؟
استاد: میگوید نماز ظهری که در دین واجب است را به جماعتی که مستحب است، اعاده میکنم. اصلاً میخواهم سراغ مکلف نروم. میخواهم «من» را نیاورم. وقتی «من» را میبیند میگوید «بر من» واجب است یا مستحب است؟ وقتی یک واحد را میبیند میگوید خب چه کار کنم. ببینید شما عنوانها را بگویید. بگویید نماز ظهر که در شرع واجب است؛ نماز من هم مصداقی از نماز ظهرِ واجبِ در شرع است، نه به امر جدید.
شاگرد: واجب در شرع چیست؟
استاد: واجب در شرع همانی است که درمباحثه گفتیم. مرحوم حاج آقا رضا در صلات صبی فرمودند که وقتی نماز را انجام دادی، امر ساقط میشود و دیگر امر نداریم، بدعت و تشریع است. اما وقتی در جماعت معاده رسیدند از آن عدول کردند. طبق روایات باب فرمودند. روایات باب ارشاد است. چرا وقتی که شما انجام دادید امر میرود؟! چه کسی میگوید که وقتی در یک فرد امتثال کردید امر ساقط میشود؟! این از استدلالات کلاسیک این جور شده. روایت میگوید «اختار الله احبهما الیه[15]». یعنی دو نماز میخواند که همه آنها مصداق همان امر هستند. امر به طبیعت خورده. میتوانید برای آن افراد متعددی بیاورید. ما این را مفصلا مباحثه کردیم.
شاگرد: حاج آقا رضا در صبی هم با شما موافق بود. یک بار دیگر هم نقل کردید درحالیکه ایشان موافق شما است.
استاد: در سقوط امر، نه در مختارشان.
شاگرد: دو احتمال میدادند و میگفتند که میشود که این امر ساقط نشود. همان طبیعت معهوده است.
استاد: نمیدانم که چرا این جور در ذهن من مانده است. آن جا به نظرم روی اختیار فتوایشان این جور گفته بودند. نه اینکه احتمال بدهند. به نظرم خود ایشان گفته بودند که باید اعاده کند.
شاگرد: احتمالی را فرمودند. در آخر شما گفتید که من اطمینان کردم که ایشان همان حرف من را میزند.
استاد: پس من یادم رفته است.
شاگرد٢: اول بر طبیعت حمل میکردند اما بعداً تحصیل حاصل را مطرح میکنند.
استاد: بله، تحصیل حاصل را میآورند.
شاگرد: درجاییکه دو امر است، دو احتمال میدهند ولی اینجا میفرمایند که میتوانیم بگوییم که یک امر است و بعد بحثهایی میکنند که اگر دو امر باشد بعد اشکالاتی میشود. لذا آن قسمتی که یک امر هم میتواند باشد را کاملاً پذیرفتند.
استاد: آن را که بله. آن را درست میفرمایید. گفتم اینجا از مواضع قوت مصباح است. آن هم درست است. اما تحصیل حاصلی که ایشان میگفتند را میگویم. شبهه تحصیل حاصل را جواب ندادند.
شاگرد: ولی هر دو را بهصورت احتمال میگفتند.
استاد: بسیار خب. آن چه را که من سد راه میدیدم این بود که یک کلمه تحصیل حاصل را میآوریم و سرنوشت بحث عوض میشود و حال اینکه تحصیل حاصلی نیست. روایات نماز جماعت مثبت این است که تحصیل حاصل نیست. روایت ارشاد به این است که شما در استدلال کلاسیک خودتان دارید اشتباه میکنید.
شاگرد: بالأخره مسافر میتواند چهار فرسخ را از منزلش حساب کند یا از قریه اش حساب کند. بعد ما میگوییم افضل این است که از قریه باشد. مگر اینکه عذر داشته باشد.
استاد: ببینید ما در مباحثه یک چیزی را میگوییم اما در مقام اسناد دادن به شارع هر چه که از جیب خودمان در بیاوریم، اشتباه است. ما فعلاً داریم در فضای بحث و استظهارات محتملات را میآوریم. تا اینکه آخر کار بگوییم افضل کدام است. فعلاً میگوییم تا تعارض درست نشود. این خیلی مهم است. ذهن ما یک دفعه تعارض درست میکند و می گوید این که نمیشود! تعیین بین اقل و اکثر که ممتنع است! من میگویم که اینجور نگاه نکنیم که بعد بخواهیم تاویل ببریم؛ منزل کجا است؟ آن جایی که قریه ندارد. قریه کجا است؟ آن جایی که قریه هست. این نگاه نباشد.
شاگرد: پس چطور باشد؟
استاد: سومین شاهدی که از مستمسک گفتم مربوط به بحث شما است. جلد هشتم، صفحه ٩٩ .
شاگرد٢: بحث تکمیل فتوا را توضیح میدادید.
استاد: بله، آن را بر میگردم. امتناع اجتماع را هم برای آن گفتم. اما نتیجه نگرفتم. ببینید گاهی میبینید که فقیه فتوا داده بود اما با غض نظر از سریان مناط اجتماع امر و نهی که مثل آب در درخت در همه تار و پود آن وجود دارد. لذا وقتی این دقیقه را توجه ندارد، درجاییکه ذهن او تعارض و تنافی میبیند، درواقع صفر و یکی و دو ارزشی آن را میبیند و فتوا میدهد. بعد وقتی از فتوای علامه در یک نظام استفاده میکند، میبیند که اصلاً بستر، بستر یک و دو نبود. بستر، بستر چند گزینهای بود. مثل اجتماع امر و نهی که میگویند. فتوای او تکمیل میشود. یعنی بدون اینکه از فتوای قبلی دست بردارد و عدول کند، میبیند که دو چیز با هم جمع میشوند.
برو به 0:33:52
مثل همین عرض من در مانحن فیه؛ جمع شدن فتوای ابن بابویه با فتوای مشهور. اینجا از فتوا عدول نکرده و یک نحو هر دو با هم معیت دارند. یعنی بستر، بستری است که بنابر «قصّر من منزلک» ترخیص جایز است اما محل جواز قصر است؛ محل مرجوحیت قصر است. یعنی جواز منافاتی با این ندارد، چرا که الآن تنها توهم حظر است. در همه آنها جمع است. و متشرعه بدون عذر مرجوح را انجام نمیدهد، آن هم در عبادیت و مرجوحیت. جواز و درعینحال وجوب، همه اینها جمع است. یعنی الآن کسی که طبق فتوای ابن بابویه از منزل بیرون آمده و از قم خارج نشده، مرجوح هست و جواز هم هست و واجب هم هست.
شاگرد: مسقط هم هست.
استاد: بالاتر از مسقط است. یعنی تمام احکام طبیعت فرض را دارد؛ دارد نماز قصر واجب را میخواند؛ مصداق واجب را میخواند. ببینید اینها با هم منافاتی ندارد. اگر بگویید: نماز واجب آن هم مرجوح؟! میگوییم این از چیزهایی است که در کلاس میآید.
شاگرد: ثواب نماز او چون مرجوح است، کم است؟
استاد: آن مبنای مشهور است که اقلیت ثواب را میگویند. مانعی ندارد، اینجا خوب است. بعضی از مواضع کراهت بود که فرق میکرد. موارد کراهت در عبادت از موارد اجتماع امر و نهی تنزیهی است.
شاگرد: بالأخره در فرسخ نسبت به حد ترخص یک خفائی هست.
استاد: من صفحه ٩٩ را عرض بکنم. فرمایش شما و ایشان در آن جا میآید.
ببینید در همین جلد مستمسک، صفحه ٩٩ در مسأله ۶۵ میفرمایند:
مسألة ٦٥ ) : الأقوى عدم اختصاص اعتبار حد الترخص بالوطن ، فيجري في محل الإقامة أيضاً، بل و في المكان الذي بقي فيه ثلاثين يوماً متردداً. وكما لا فرق في الوطن بين ابتداء السفر والعود عنه في اعتبار حد الترخص ، كذلك في محل الإقامة. فلو وصل في سفره الى حد الترخص…نعم لا يعتبر حد الترخص في غير الثلاثة ، كما إذا ذهب لطلب الغريم أو الآبق ، بدون قصد المسافة ، ثمَّ في الأثناء قصدها ، فإنه يكفي فيه الضرب في الأرض [16]
«الأقوى عدم اختصاص اعتبار حد الترخص بالوطن»؛ حد ترخص تنها برای وطن است؟ میگویند نه، «فيجري في محل الإقامة أيضاً»؛ در محل اقامه هم میآید. در مشهد مقدس بودید و قصد کردید، هم میآید. «بل وفي المكان الذي بقي فيه ثلاثين يوماً متردداً»؛ سی روز مردد مانده. تا جایی که در دنباله مسأله میگویند:
«نعم»؛ این نعم منظور من است. «لا يعتبر حد الترخص في غير الثلاثة»؛ حد ترخص در غیر این سه تایی که گفتیم –محل اقامه، محل تردد ثلاثین و وطن- نمیآید. ادله حد ترخص –سماع اذان و رویت جدران- برای این سه مورد بود.
«كما»؛ مثال آن را من عرض کنم. کسی بیهوش میشود یا دشمنی او را بیهوش میکند و یک دفعه چشم باز میکند و خود را در ده فرسخی بلد خود میبیند. او را بردهاند. نماز او تمام است یا شکسته؟ نماز او قطعاً تمام است. فتوای همه است. نماز او با اینکه در ده فرسخی شهر است و او را بردهاند، اما چون مغمی علیه بوده و قاصد سفر نبوده، تا زمانیکه در آن جا است نمازش تمام است. حالا خودش میخواهد برگردد. هوشیار و سر حال است. حال نماز او در راه برگشت، شکسته است یا تمام؟ شکسته است. ده فرسخ فاصله است. میخواهد ده فرسخ برگردد و بیاید. از چه زمانی شکسته بخواند؟
«کما إذا ذهب لطلب الغريم أو الآبق ، بدون قصد المسافة ، ثمَّ في الأثناء قصدها ، فإنه يكفي فيه الضرب في الأرض»؛ الضرب فی الارض یعنی چه؟ یعنی همین که راه افتاد. یادتان هست عدهای میگفتند اگر در شهر راه بیافتد اصلاً «ضرب فی الارض» صادق نیست. اگر آن جا صادق نیست، اینجا چطور صادق است؟!
اگر صدق تشکیکی را پذیرفتیم راحت هستیم. اما در صدق، صفر و یکی میگوییم تا وقتی که از شهر بیرون نرفته اصلاً ضرب فی الارض صادق نیست. ولی اینجا میگویید وقتی راه افتاد ضرب فی الارض صادق است. این برای چیست؟ برای این است که ببینید در دستگاه فقهی فریقین -خیلی جالب است- تا به مسافت میرسند میگویند که داوود ظاهری[17] – از ظاهریه است- گفته که ما طبق قرآن عمل میکنیم. قرآن گفته «اذا ضربتم فی الارض[18]». هر مسافرتی که باشد، صدق سفر بکند. «فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ[19]». این حقیقت شرعیه که نیست. عرفی است. همین که سفر بود کافی است. میتوانید تقصیر کنید. داوود ظاهری این را گفته. درحالیکه اینچنین نیست. این جزء مسلمات است که بریدین شرط وجوب قصر است.
لذا «ضرب فی الارض» را در اینجا میبینید که هیچ مشکلی نداریم و فتاوا هم هست. در اینکه او حرکت کرد نماز را شکسته میخواند. سماع اذان و هیچکدام از اینها هم نیست. خب الآن این را برای فرمایش شما گفتم. الآن که میخواهد مسافتی را معین کند از کجا معین میکند؟ شما الآن ضرب فی الارض را چه میگویید؟ از همان جا که راه افتاده.
برو به 0:40:05
جالب است که مرحوم آقای حکیم میگویند چون مسافت دقیق است، در جواب آن آقایان میگویند که جا تا جای منزل هم فرق میکند. کسی است که از انتهاء منزلش راه میافتد و مثلاً منزل او صد متر است. لذا از کجای منزل باید راه بیافتد. آقای حکیم این را مطرح میکنند. میگویند که از کجا منزل را حساب کنیم؟ با این بیان از کجا حساب کنیم؟
ببینید ما یک کف کار داریم؛ همانی که صاحب ذخیره فرمودند؛ بین المکلف و المبداء. ضرب فی الارض میکنیم و میبینیم که چقدر راه میرویم. این همان حدی است که کف کار است.
شاگرد: همان جایی است که قصد میکنیم.
استاد: احسنت. نقطهای که قصد میکنیم، حتی اگر در شهر باشد. ممکن است که اول که وارد یک شهری میشوید مسافتی نباشد اما به یک دانشگاه یا بیمارستانی میرویم و تا آن جا میشود. ببینید کف کار منضبط است. منضبط برای چه؟ برای اصل جواز. نه برای وجوب. برای اصل جواز منضبط است که اگر شما کردید، محتاج به اعاده نیستید. این کف کار است. مسافت را محاسبه میکنید.
شاگرد: حتی اگر خود شهر، هشت فرسخ باشد؟ بلاد کبیره باشد.
استاد: بلاد کبیره دو نگاه دارد. مرحوم آقای رفیعی -آسید ابوالحسن قزوینی- بر عروه یک حاشیهای دارند. من حاشیه ایشان را وقتی دیدم که مطلب به ذهن من آمده بود. بعد گفتم که چقدر قشنگ گفتند. آدم که روی یک مسأله فکر میکند و بعد به فتوای کسی میرسد و آن را میبیند خوشش میآید. آقای رفیعی فرمودند بلاد کبیره یک شهر است ولو بلغ ما بلغ؛ هر چه میخواهد بزرگ شود، شهر شهر است. حد ترخص خودش را دارد. من این جور به ذهنم میآمد که بلاد کبیره شهر واحد است.
شاگرد: «من منزله او قریته» بالأخره چه میشود؟ شما میفرمایید هشت فرسخ از منزل یا قریه فرقی ندارد.
استاد: فرق دارد. موارد جواز میآید. یعنی اگر انجام داد، لایعاد. نیازی به اعاده به نحو وجوب نیست. اما اگر میخواهد بلد کبیره را روی حساب درست خودش حساب کند، روی بیرون از بلد حساب میکند. از آن جا چهار فرسخ –بریدین- حساب کند. کما اینکه هر کسی هم الآن مسأله بپرسد، میگوییم اگر در تهران باشی سفر تو از بیرون کل تهران حساب میشود. بیرون از تهران حد ترخص او و بعد مسافتی میشود که میخواهد حساب کند. آن فرد خفی را حساب نمیکنیم. محل اختلاف انظار که هیچ. خودمان هم میدانیم مرام شارع در سوق دادن مکلفین به افضل، به اعلی و اجلی در امتثال است.
یکی از چیزهایی که خیلی مهم است، این است که شما در امتثال اوامر شرع نیاز دارید که بگویید سرو کارتان با عوام و عرف است لذا یک چیز واضح بگویید. شارع هم این کار را درجاییکه نیاز شرع به او بوده کرده. واضح افضل؛ هم افضل باشد و هم مشکل نباشد. این کار را کرده. در اینجا واضح افضل چه میشود؟ اینکه شما بلد را در نظر میگیرید و مسافت را محاسبه میکنید.
به عبارت دیگر آیه شریفه این است «اذا ضربتم فی الارض»؛ شما می تو انید ضرب را جور و واجور ملاحظه کنید. موارد ضرب فی الارض به تشکیک است. شما میتوانید این ضرب فی الارضی که خداوند متعال رخصت آن را به شما داده، به بهترین وجه صدق خودش محقق کنید. متشرعه را به بهترین وجه صدق خودش ارجاع دهید. بهترین وجه کدام است؟ اینکه از بیرون شهر حساب مسافت کنید. نه اینکه مثلاً از محله خودش در تهران محاسبه مسافت کنند. چیزی که به ذهن من میآید این است.
شاگرد: در برخی از جاها ممکن است استیحاش داشته باشد. مثلاً اگر شهر ده فرسخی داشته باشیم و او تنها پانصد متر از شهر بیرون برود.
استاد: همان حرف آقای رفیعی که فرمودند «ولو بلغ ما بلغ» را میخواهید بگویید؟ ببینید در آن جا یک نکتهای است. این است که شهر اگر بزرگ شد، میزان چیست. جلوتر عرض کردم که موضوع شناسی در فقه بسیار مهم است. ما میدانیم که موضوع قصر در فقه چیست؟ سفر و مسافر است. لذا اگر بلد به قدری بزرگ شد که متردد در محلههای این بلد کبیره احساس سفر ندارد. لذا موضوع اصلاً نیامده است. همینجا است که آقای رفیعی میگویند ولو بلغ ما بلغ. چون موضوع نیامده. اما آقای رفیعی نمیخواهد بلغ ما بلغ را در شهری بگویند که قاطن در او، اگر میخواهد به نقطهای برود احساس سفر دارد. برنامهریزی سفری برای آن دارد. اگر این شهر باشد، آقای رفیعی اصلاً نمیخواهند بلغ ما بلغ را بگویند. من هم عرض نمیکنم. موضوع مهم است تا ببینیم کجا است که نزد عرف سفر میآید.
لذا در بلد کبیره وقتی از خانه خود راه میافتد میگوید که مسافر هستم. اما در سفری که حدیث اسحاق بن عمار گفت که دیگر دل به بیابان زده و از شهر بیرون رفته –حاضر در سفر و از شهر بیرون رفتیم- آن چه که صدق روشن سفر نزد عرف است کدام است؟ دومی است. میگوید که از تهران در رفتیم. اینجا است که مسافت را از همینجا حساب میکند؛ چون صدق سفر از اینجا شروع میشود. ولو قبل از آن هم مانند «ضرب فی الارض» درجهی خفیفی از صدق سفر را منکر نیستم. بر خلاف مرحوم آقای آملی که به سید میگویند که چرا احتیاط کردی. معلوم است که در بلد صدق سفر نیست.
شاگرد: ظاهر روایت اسحاق بن عمار این است که «لاتقربوا الصلاة» به گوششان خورده اما «و انتم سکاری» به گوش آنها نخورده. یعنی یک بخشی به گوش آنها رسیده و یک بخشی نرسیده.
استاد: شما اگر روایات قنوت را ببینید بهتآور است. وقتی میگوید که قنوت یادم رفته حضرت میفرمایند که نمازت را اعاده کن. الآن جا گرفته و همه میدانند. الآن چقدر به شما مراجعه میکنند و میگویند که قنوت نماز یادم رفته و چه کار کنم. این جور نیست که شما خیال کنید من بگویم میدانیم همه مستحب است! نه، شما جواهر را نگاه کنید. در مسأله قنوت از نظر ادله فضا سنگین است. فضای سنگین است که اگر یادت رفته اعاده کن. یعنی شارع کاری میکند که فضیلتهای افضل را تا اینجا جلو میبرد که به قدری فضیلت دارد که حیف است. فیض مهمی از دستت در رفته، اعاده کن. فرد دوم هم که مانعی ندارد. امتثال عقیب الامتثال، با این توضیحاتی که من عرض کردم خلاف ضوابط نیست.
برو به 0:48:01
شاگرد: طبیعتاً بخشی از فتوا به گوش آنها نخورده که از حضرت میپرسند چرا اینجا تقصیر کنیم.
استاد: چرا نخورده؟ درحالیکه از زمان امام صادق علیهالسلام روایت بود که «اذا خرجت من منزلک فقصر». حماد در زمان امام کاظم علیهالسلام بود. خود اسحاق بن عمار هم از امام کاظم علیهالسلام نقل میکند. همین روایت «قصّر اذا خرجت من منزلک» برای قبل از زمان امام کاظم است. اینها یعنی سماع اذان شود؟! اینها را شنیده بودند، روایات هم اینگونه نبود که بگویید روایات را نشنیده بودند. آن هایی که در فضای روایت میبینید را نوعاً محدثین میدانستند. حسابی دنبال حدیث بودند. این جور نبود که نقل ها را بگویند و من بعد از ده سال بشنوم. اینها روایاتی بود که برای هم نقل میکردند و عمل میکردند.
این ختم عرض من باشد: این احتمال در ذهن من هست که سید مرتضی هم دو قول ندارند. احتمالاً میگویم. یعنی اینکه الآن معروف شده سید در خروج از شهر همراه ابن بابویه نیستند و میگویند «اذا خفی الاذان». اما وقتی بر میگردی سید مرتضی چه گفتند؟ گفتند «اذا دخلت منزلک»، «اذا دخلت المصر». عرض من این است که سید اصلاً دو نظر نداشتند.
نکته مهم دیگری که میخواستم ابتدا بگویم و یادم رفت: اساساً اینکه اصحاب تبدیل نص را انجام دادند؛ تواری من البیوت را توارت البیوت گفتند، در ذهن آنها این دو یکی بوده. ما بعداً به دور و فاصله زدیم. یعنی وقتی در ذهن خود آنها یکی بوده در نص دستی نبرده اند. بلکه گفته اند ما از «تواری جدران از ما» و «ما از جدران» چیزی میفهمیم که این دو عین هم هستند. و لذا بعدها از عباراتشان تلقی شده که تواری جدران بهمعنای فاصله یک فرسخی است.
پس سید مرتضی هم دو قول ندارند. سید مرتضی با آن توضیحی که من عرض میکردم یک چیز میگفتند. یک بخش آن را برای جواز و یک بخش کار میگویند. برای خروج هم افضلیت در فتوا را آوردهاند. این هم پایان عرض من است.
شاگرد: درواقع رمز کار شما این است که میگویید ثبوت دقیق است.
استاد: احسنت. ثبوت و مناط اجتماع امر و نهی در بدنه یک کار با هم میآیند. یک نماز میخواند اما معنون و مجمع ده عنوان است. همه آنها هم حکم شرعی است.
شاگرد: شارع میتواند بعداً به من بگوید که تو با ثبوت چه کار داشتی؟
استاد: وقتی میبینیم که خود شارع میگوید وقتی در کلمات من گیر افتادید، این کار را بکن. شوخی نیست، این قاعده اجماع است؛ الجمع مهما امکن، یک قاعده چیست؟ بر آن ادعای اجماع شده. فقط ما در کلاس میآییم و آن را تاویل میبریم و میگوییم اولی بهمعنای حتماً است. ما طوری ضوابط کلاس را چیده ایم که قاعدهای که مفاد آن روشن است را تاویل میبریم. الجمع مهما امکن یعنی کاری با ثبوت نداشته باش؟ اصلاً نمیشود.
شاگرد: شما که مبادی ظهورات را به دقت بررسی میکنید در اینجا انصافا اینطور نیست.
استاد: مبنای اصلی که من در الجمع مهما امکن میگویم این است که «اذن فتخیر» برای ضعف شما است و مولی بر شما آسان گرفته است. میگوید قرار نیست من فردا تو را مواخذه کنم، چرا؟ چون ذهن عرف، فوری تعارض درست میکند. مشکلی نیست. اما اگر همین تعارض را به دست اصحاب دیگری بدهیم که افقه از تو هستند، آن را حل میکند. لذا «اذن فتخیر» به این معنا نیست که چارهای نداریم. بلکه برای تسهیل است. تو رد نکن، بعد میفهمید که شما تعارض درست کرده بودید. این به این معنا است که با ثبوت کاری نداشته باش؟! اینها دقیقاً خودش ارجاع به ثبوت است. شواهد عدیده ی دیگری هم دارد.
شاگرد: سید مرتضی بیانی دارند که به فضل بن شاذان و یونس بن عبد الرحمان نسبت میدهند که قائل به قیاس بودند. در رسائل شریف مرتضی.
استاد: ابن جنید معروف است. اما اینها را نمیدانستم.
شاگرد٢: این جمعی که فرمودید در کل فقه هست، در روایتی هم هست. فردی که جنب بوده و فوت کرده. حضرت دارند که «هنا حرمتان تجتمع فی حرمة واحده».
استاد: خیلی نظیر دارد. در تداخل اسباب هم میگویند که اصل عدم تداخل اسباب است. من یک تفصیلی در ذهنم بود که قاعده تداخل اسباب مطلق نیست. در مواردی فرق میکند.
شاگرد٢: در روایت میگوید «هنا حرمتان یجزیک غسل واحد». در آن روایت میگویند «حقوق علیک یجزیک».
استاد: ما الآن در کلاس میگوییم که دلیل داریم.
شاگرد٢: اما در اینجا دارد که «هنا حرمتان تجتمع فی حرمة واحده».
استاد: یعنی درعینحالی که دو تا است، تجتمع فی حرمه واحده. یعنی منافاتی ندارد. تعدد آن از بین نمیرود. این جور نیست که آن واحد از آن دوئیت آن دو مانع باشد. لذا اگر آن دو احکام اختصاصی خودش را دارد باقی است. این جور نیست که چون اجتماع کردند مردد باشیم که چه بگوییم. هر دو هستند و هر کدام هم اگر احکام اختصاصی دارند برای خودش باقی است. مثل اینکه نماز جماعت معاده چون نماز فریضه است، از آن حیث نمیتوانید اختیارا آن را قطع کنید. هرچند اگر خلاف تکلیف کردید و آن را قطع کردید، دیگر اعاده ندارد. چون یک بار آن را خواندهاید. منافاتی ندارد. اعاده ندارد اما تکلیفا هم جایز نیست.
شاگرد٣: فرمودید که با خروج از منزل جواز میآید و با خروج از حد ترخص وجوب میآید.
استاد: بله، آنها مراتب صدق سفر است. هر کسی که بخواهد به احوط عمل بکند میتواند.
برو به 0:54:56
شاگرد٣: یعنی برای مسافت، خروج از قریه جواز به وجوب تبدیل نمیشود.
استاد: برای مسافت، قریه کاره بود. منزله او قریته.
شاگرد٣: نه، برای حد ترخص و تقصیر. چون گفتید که قدما بین دو چیز اختلاف داشتند.
استاد: بله، بین منزل و خروج از بلد. من این جور عرض کردم که سماع طریقیت دارد. اصلاً خودش کاره ای نیست. طریقیت دارد برای احراز صدق سفر خارج از بلد. پس دو تا است. خروج از منزل و خروج از قریه. سماع اذان هم طریقیت دارد برای خروج از قریه. این عرض من در فضای مباحثه طلبگی بود.
شاگرد: اگر کسی تمام مراحل امر را امتثال کند، طبق نظر حضرت عالی امر ساقط نمیشود؟
استاد: نه، این را مباحثه کردیم. اصلاً سقوط امر معنا ندارد. مگر به تمام شدن غرض. تفصیلی دارد. مواردی دارد. مثلاً در مواردی میگوید که این آب را بریز. یک وقتی هم عرض کردم. اگر خواستید دوباره تذکر دهید تا بگویم. موارد سقوط امر چهار جور است. خیلی زیبا است. اصلاً بعضی از جاها هست که نمیشود اعاده کنند. یعنی برای آن دو فرد معنا ندارد. غرض میآید و اصل دیگر ممکن نیست. چهار جور است. حالا برگه آن را برای شما میآورم.
شاگرد: در جمعی که مرحوم حکیم بین روایت کردهاند، ایشان هم در «منزله او قریته» تعارضی نمیبینند. میفرمایند که هر کدام از آنها که شما قصد سفر دارید.
استاد: نمیگویند تعارض دارند. اما قید زدند. گفتند منزل اگر قریه نیست. به روایت قید میزنند. درحالیکه رویات قید نزده.
شاگرد: در روایت دیگر داریم که در آن «یرید» آمده.
استاد: بله، اما آن هم «او» داشت. دو تا از آنها «او» داشت که ایشان میگفتند چطور می¬شود. در مرسله ابن بکیر میفرمایند «ان کان بینه و بین منزله او ضیعته التی یعم بریدان قصّر». در اینجا باز «او» است. من دیگر آن را نخواندم بهخاطر اینکه دیدم طول میکشد. ایشان میگویند «وحمله على التخيير بين الأقل والأكثر ممتنع[20]». چون ممتنع است، پس به این معنا است که اگر قریه دارد یا ندارد. من عرض میکنم که روی این مبنا اصلاً ممتنع نیست. چون ما بستر امر را در فضایی ترسیم کردیم که صدق سفر و ضرب فی الارض تشکیکی است. کف آن را برای ضرورات میگذاریم. اما متشرعه را به مرتبهای از تشکیک که قطعی و محرز است، تشویق میکنیم. فقیه بزرگی مثل مرحوم آملی میگویند که اصلاً در شهر، صدق سفر نمیکند. لذا میگویند که سید چرا احتیاط کرده.
ببینید ذهن ها این جور مختلف میشود. شارع هم مرتبه روشن نزد همه را بهعنوان معیار عمل میگذارد. ترخیص ها را برای آن جایی میگذارد که گیر افتاده، جاهل بوده، میخواهد اعاده کند، میگوید که دیگر اعاده ندارد. یعنی برای تصحیحات میگذارد. چرا میگویند «ان الفقیه لایعید صلاته، یحتال فی تصحیحها [21]». یحتال یعنی چه؟ یعنی همین ها. از این زوایای دقیق احکام شرعی استفاده میکند برای اینکه بگوید اعاده نکن. اما نه اینکه حالا که من این مطلب دقیق را گفتم، همه نمازهایت را این جور بخوان. اصلاً مقصود نیست.
والحمد لله رب العالمین
کلید: مدیریت امتثال، الجمع مهما امکن، حد ترخص، خفاء جدران، خفاء اذان، الفقیه لایعید صلاته، جماعت معاده، ضرب فی الارض، اجتماع امر و نهی، الامتثال عقیب الامتثال، بلاد کبیره،
[1] یکی از شاگردان برگه را دادند و مفاد آن برای ما روشن نبود.
[2] مستمسك العروة الوثقى، ج8، ص: 433
[3] همان ۴٣۶
[4] العروة الوثقى مع تعليقات ج٢ ص ۵۴
[5] مصباح الهدى في شرح العروة الوثقى ج ٨ ص ٣٣٨
[6] مستمسك العروة الوثقى ج ٨ ص ٢۴
[7] همان
[8] مستمسك العروة الوثقى ج٨ ص ٢۵
[9] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-000-qwaed-jaaberyat-00010.html
[10] المحاسن، ج2، ص: 312
[11] من لا يحضره الفقيه ج١ ص ۴٣۵
[13] النساء ١٠١
[14] جواهر الكلام ج٨ ص ١۴٢ ؛بل وعلى ما هو المعلوم عند الشيعة من عدم اجتماع الأمر والنهي
[15] الكافي- ط الاسلامية ج٣ ص ٣٧٩
[16] مستمسك العروة الوثقى ج٨ ص ٩٧
[17] موسوعة طبقات الفقهاء ج٢ ص ٢۴١
[18] النساء ١٠١
[19] البقره ١٨۴
[20] مستمسك العروة الوثقى ج٨ ص ٢۵
[21] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج2، ص: 351؛ عن حمزة بن حمران عن أبي عبد الله ع قال: ما أعاد الصلاة فقيه قط يحتال لها و يدبرها حتى لا يعيدها.