مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 17
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع این جلسه: حوزه های متعلق به «کن ایجادی» و مقام فوق التجردی انسان
از ابتدای صحبت ضبط نشده است …خوش ذهن بوده و همه چیز را میخواستند جمع کنند این عالم که حرف زد گفتند چه چیزی میخواهد جواب بدهد. ایشان هم با شوخی مطلب را برگزار کرد. گفت: حاج آقا شما ناراحت نباشید، اینها مربوط به اول ما خلق الله میشود صحبت بر سر اول ما خلق الله العقل بود همه خندیدند و ایشان هم گفت که همه به آن برمیگردد. حالا یک چیز لطیف تر هم گفتند حالا باید خودشان بگویند. عبارت ایشان را تخفیف دادم. حالا اگر بگویم بحث سر چه چیزی بود بدتر هم میشود. شوخی کردن آن بزرگواران در یک فضایی بود. آنها یک شوخی کردند ایشان نسبت به کسانی که موجه نزد ما هستند. شوخی کردند اینطور نیست که به این صورت شوخی کردند. من حق ندارم عرض کنم. خلاصه هر وقت اول ما خلق الله العقل گفته میشود بی اختیار یادم میآید چون مربوط به اولین روزهای طلبگی من است. منظور آن هم یکی از اول ما خلق الله ها هست.
آیا اینها همه به هم بر میگردد؟ بعضی از مضامینش این است که بعید میآید که اینها مقصود باشد و لذا حیثی و جهتی خیلی سریع به ذهن میآید که منظور اولِ حیثی است نسبت به نگرشهای مختلف و مقطع های مختلف و دیدگاههای مختلف. خب اگر به این صورت باشد رو اینجور حسابی مانعی ندارد که از یک دیدی این بستر اول ما خلق الله است ملاحظه میکنید بله به یک نحو اول است. اما آن اولی که انتظار آن روایات در سطح بالا میباشد، آن اول با این اول تفاوت دارد ولذا فرمایش دوم شما تا اندازهای که به ذهن بنده میآید، روشن میشود که مقام نورانیت و … خیلی خیلی برتر است از بستری که آن حالت اولیت با اینگونه حرکات دارد. آن یک مقام دیگری است که خیلی بالاتر است.
شاگرد: بعضی از آنها حتی مصدریت برای اینها میباشند.
استاد: بله اینکه ما میگفتیم این بستر در یک رتبه وجودی است که وساطت فیض برای همه مراتب وجود دارد. یکی از رتبههای وجود در بستر نفس الامری این است.
شاگرد: پس این بستر اولیه اولین رتبه وجود نیست.
استاد: نه من نگفتم این اولین رتبه میباشد اصلاً اینگونه عرض نکردم و به ذهن من خطور نکرده بود که این اول رتبه است.
شاگرد: در ذهن که قرار شد، پایههای تموج پایه در این بستر باشد و موج هر پایهای باشد.
استاد: عالم ناسوت، وقتی حرکت را میگوییم، از عالم ناسوت صحبت میکنیم و هنوز ملکوت و غیره مانده است. مقام نورانیت در اصطلاحات کلاسیک از جبروت بالاتر است و خود این بستر رتبه وجودی آن مربوط به دون ملکوت است و اصلاً به ذهنم خطور نکرده بود که وقتی رتبه وجود را میگوییم منظورم اول رتبه باشد. خوب شد سؤال کردید چون بنده گاهی چیزی میگویم ممکن است عبارت من جور دیگری ایهام کند، نه رتبه وجودی یعنی شما در قوس صعود و نزولِ وجود وارد شوید نه در طول و عرض و عمق و زمان وجود، منظور ما از رتبه وجود این میباشد. شما گاهی ذهن شریفتان را میبرید به طول و عرض و عمق و گذشته و زمان. من عرض کردم از این بیرون بیایید و بروید سراغ رتبه وجودی که در قوس وجود معنا پیدا میکند در قوس وجود در رتبههای وجودی وقتی ذهنمان را بردیم. آن وقت به یک رتبه وجودی میرسیم که بستر کل پیدایش تمام هندسههای فضا -زمانیکه بینهایت فرض دارد چه به حکمت خداوند متعال اندازه اش همه بینهایتها باشد و یا بعضی از آنها باشد.آنها دیگر در دست مانیست و مربوط به خالق متعال میشود. و بحثش را یک روزی کردیم که بینهایت معقول است ولو در وقوعش تابع دلیل هستیم.
شاگرد: کلاً این عالم دوباره خیلی بزرگ شد و ما قبلاً بحث کردیم و گفتیم مجرداتی که آقایون می گویند بهخاطر این تصور بود که اینها تلقی واحد از زمان داشتند و اگر با این بحث تموج پایه بتوانیم انواع زمان را تصویر کنیم، خیلی از این چیزهایی که در مورد مجردات میگفتند میآید در ذیل این مبحث مخصوصاً ملائکه و خیلی از اینها در ذیل تموج ها می اید یعنی انواع عوالمی که همه آنها مکان دارند اما نه لزوماً مکانی که ما داریم.
استاد: خلاصه فضا-زمان دارند یا ندارند؟
شاگرد: دارند.
استاد: و لو مناسب خودشان باشد اگر داشته باشند این بستر واحد است.
شاگرد: الآن شما میخواهید بگویید که من از فرمایش شما اینگونه برداشت کردم که شما تصویری از مجردات داریم که مطلقاً مکان و اینها به هیچ معنایی حتی تموجی …؟
استاد: داریم ولی داریمِ مطلق، گاهی میگوییم داریم یعنی داریم در اصطلاح کلاسیک وجود مقابل عدم میباشد. وقتی میگوییم داریم یعنی داریم.
شاگرد: مجردات یعنی موجود مجرد.
استاد:چه کار به این بخش دارید. ایشان کار به اینها نداشتند بلکه ایشان کار به روایت اول ما خلق الله داشتند و مقام نورانیت و امثال این موارد. ایشان کاری به تطبیق بر آن مورد نداشتند و بحث کلاسیک و سؤال شما این نبود بلکه سؤال شما از داریم بود.
شاگرد: حالا ما سؤال میکنیم .
استاد: منافاتی ندارد که بگویید این بستر در چنین فضایی مربوط میشود به آن چه را که کن ایجادی به آن میخورد و فضا-زمان در همه عوالم داشته باشد اما ما یک حوزههای دیگه ای هم داریم که مربوط به حوزه این کن نیست.
شاگرد: این راکه میدانستیم و اینها از طبایع و امثالش معلوم شد. منتهی سوالم این است که حوزههایی.
استاد: پس آنها بالاتر از این است.
شاگرد: باشد. این هم مشکل ندارم. سوالم این است که تا دو سه جلسه قبل فکر میکردیم که کن ایجادی معادل میشود با وجود و عدم مقابلی. از بحث شما فهمیدیم که آن بستر کن ایجادی دارد و وجود و عدم مقابلی است.
برو به 0:07:20
استاد: گفتم ظرفش میباشد و ظرف دارد درست میکند.
شاگرد: بله ظرف آن است حالا عرض من این ست که حوزههای کن ایجادی غیر از این هم داریم؟
استاد: این را یک بار دیگر بحث کردیم که تا آنجایی که من در ذهنم بود محال نیست ولی میشود کلماتی را که دیگران بهخاطر ضیق تدوین به این برگردانیم وهمین اندازه و نه بیشتر و شاید شما میخواستید بگویید برهان داریم که اینگونه نمیشود.
شاگرد: نه واقعاً برای من سؤال بود.
استاد: تا اندازهای که من میدانم این است که آنها معقول است به معنایی که برهان بر عدمش نداریم در حوزه کن ایجادی باشد و برهان بر عدمش نداریم تا اندزه ای که ذهن ما قد میدهد و لذا است که این ممکن است و توجیه کسانی که گفتند با این بستر و فضا-زمانهای متناسب با خودش داشته باشد آن هم ممکن است.
شاگرد: میدانم الآن تلقی رایجی که در فضای فلسفه و اینها از عالم ملکوت هست غیر از جبروت است.
استاد: آن ها دیگر مُلک نیستند.
شاگرد: تلقی رایج در ادامه مجرداتی که من به نظرم رسید که در بحث شما میتوان در این مباحث آورد.
استاد: بله درست می باشد یعنی آنها حتماً میگویند موطن کن ایجادی است.
شاگرد: و کن ایجادی هست که در ادبیات شما وجود و عدم مقابلی هم میباشد، توضیح آقایان را میگویم یعنی یا بگوییم عالم ملکوت فی حاق الواقع است فعلاً نمیدانم چه چیزی است عالم ملکوتی که ما در کلاسها خواندیم و آن عالم ملکوت از جنس وجود و عدم مقابلی بود و به نظرم رسید که با این بحث فضای تموج پایهای که شما گفتید آنها را میشود در این فضا توضیحش داد. وقتی که میتوانیم توضیح بدهیم بی خودی که نمیخواهیم عالم اضافه کنیم اما عرض من در فرمایش اخیر شما این بود که عالم ملکوت یک حوزهای است از کن ایجادی و غیر از حوزه وجود و عدم مقابلی است.
استاد: از کن ایجادی را الآن من در صددش نبودم، ببینید من دنبال فرمایش ایشان حرف من جلو رفت ایشان فرمودند که این بستر همان اول ما خلق الله است و این را عرض کردم و گفتم میتواند چون اول حیثیات مختلف دارد یعنی آن اولی که افق روایات آن را تعیین میکند از این بالاتر است یعنی اگر بر بحث کلاسیک ما منطبق کنیم موطن کن ایجادی و اینهاست. صحبت سرموطن کون ایجادی نیست بلکه صحبت سر مراد از افق این روایات بود و عرض کردم بالاتر از این هاست و بالاتر به چه نحو است و اینجا هم همان دو احتمالی که شما فرمودید مطرح است. اگر بگوییم همه اینها به فضا-زمان و این بستر بر میگردد. خب همه آنها در ذیل این بستر قرار میگیرد.
شاگرد: یک سؤال شفاف بخواهیم بپرسیم. شما آن وجود و عدم مقابلی را در حوزه غیر از این بستر قائل هستید یا نه؟
استاد: بهعنوان امکانش بله.
شاگرد: یعنی میشود وجود و عدم مقابلی داشت که در بستر تموج پایه نیاید.
استاد: بله به عبارت دیگر عرض کردم ظرف خارج و آن بستر کاری میکند که میتواند با مشاعر ما تأثیر وتاثر متقابل داشته باشد و به قول امروزی ها تراکنش داشته باشد اما وجودی که شما دنبال آن هستید موطنش همین ظرف است اما ریختش به نحوی است که اصلاً محال است با مشاعر ما تراکنش داشته باشد. آیا شما میگویید محال است؟
شاگرد: محال نیست و نمیدانم.
استاد: یعنی ظرفی داریم که دو مدل مظروف دارد، مظروفی که یمکن ان یعامل مع مشاعرنا و مظروفی که لایمکن، شما اگر برهان آوردید که نه در این ظرف و کل مظروف فی هذا الظرف یمکن ان یعامل مع مشاعرنا. خب بعد همه آنها درحوزههای اوسع نفس الامری از کن ایجادی میشود؛ اما اگر برهان ندارید یبقی فی بقعة الامکان یعنی ظرف این ظرف است و ظرف تعامل است اما مظروف ها دو جور است که یکی یمکن ان یعامل مع مشاعرنا که همین هایی است که تموج بر میدارند. هر چه که تموج بر میدارد یمکن ان یعامل مع مشاعرنا البته مشاعر به معنای اعم اما اگر یک چیزی باشد لا یمکن ان یعامل مع مشاعرنا خب در این ظرف است اما مظروفی است که رابطه با مشاعر برقرار نمیکند.
شاگرد: حالا یک بار هست که میگوییم امکان دارد و یک بار هم با توجه به بحثهایی که شما داشتین آیا الآن بالفعل داریم که اینها منظور است؟
استاد: یعنی فرمایش شما این است که الآن جایی داریم که برهان داشته باشیم و اگر برهان نداریم بر خلافش این طرف برهان داشته باشیم به نفع آنها. نه اینگونه نیست یعنی تمام براهینی را که درمطالب کلاسیک آوردهاند روی این مبنا قابل توجیه است بهخصوص وقتی بحثهای معارفی آیات و روایات هم ضمیمه آن شود. یعنی وقتی میگویید یک روزی داریم که واحد آن روز خمسین الف سنه و سنه آن هم معلوم نیست که چه سنه ای میباشد. لایدری امن سنی الدنیا ام من سنی الاخره؟ اگر شما همچین چیزی گفتید یعنی چه؟ یعنی عوالمی داریم که واحد زمانی آنها به این مقدار وسعت دارد. مثل اینکه واحد زمانی ما ثانیه است و زیر ثانیه نداریم یا فوقش ساعت الکترونیکی هم باشد یک دور زدن عنصر سزیوم بود که ساعت الکترونیک درست کرد همان ساعت الکترونیک اگر دل او برویم میبینیم قابل تقسیم به عوالم بسیار ریزتر است. خب در چنین فضایی ما میتوانیم بگوییم همه آنهایی که استدلال برآن بود متناسب با خودش داشته باشد.
شاگرد: حالا یک مرتبه فضای استدلال حکما را میگوییم و یک مرتبه فضای آیات و روایات را میگوییم. آیا در ذهن شما هست که برخی از آیات و روایات ناظر باشد بر واقعیاتی که از وجود و عدم مقابلی باشند اما از جنس تموجی نباشند.
استاد: هر چیز که از ثابتات باشد به این صورت است ما هر چیز دلیل داشتیم و هر چیز که جز ثابتات باشد و بههیچوجه در او حالت زمان نیاید و به هیچ وجه در او معنا نداشته باشد با برهان. اینطور چیزی اگر دلیل اثباتی آمد بر اینکه این محدوده کن ایجادی بهمعنای وجود و عدم مقابلی میباشد اینجا دیگر تمام و مقصود شما حاصل شده است.
شاگرد: الآن مورد در ذهنتان هست مثلاً عالم اسماء و صفات قائل شدهاند غیر از عالم دیگر است میشود گفت عالم اسماء و صفات در ادبیات اینها. با توجه به اینکه این عالم را غیر از مرتبه ذات میکنند و لو برخی جاها یکی میکنند. میشود گفت عالم اسماءو صفات چنین چیزی است؟
استاد: نه خود حدوث اسمایی را اول کسی هم که به آن قائل شدند مرحوم سبزواری هستند در کلمات قبل از ایشان نیست و میفرمایند این نظر خود من است و یک حدوثی جدید در حکمت به نام حدوث اسمایی درست کردند همان جا خودشان طوری توضیح میدهند که حدوث اسمایی اصلاً بهمعنای کن ایجادی و این محدوده مربوط نمیشود. اگر نگاه کنید نمیخواهند بگویند که حدوث اسمایی ایشان مربوط به محدوده وجود منبسط است و به فیض اقدس بر میگردانند نه فیض مقدس که وجود منبسط است پس حدوث قائل هستند و حدوث اسمایی میگویند اما نه حدوث اسمایی در محدوده فیض مقدس بلکه در محدوده فیض اقدس را میگویند البته از مسائل خیلی قبل یادم است و تازه ندیدم.
شاگرد: منتهی مرحوم علامه طباطبایی در رساله الولایه رد کردهاند.
استاد: در بدایه حدوث اسمایی حاجی را رد میکنند.
شاگرد: منتهی چند جور موضع گرفتهاند ایشان خیلی جاها مشی رایجشان که در نهایه هست این است که ما سوی الله سه عالم است. اما در رساله الوسائطشان بود که تصریح میکنند که ما سوی الله چهار عالم است که عالم اول آن اسماء و صفات است و عرضم این است که در آن فضا میشود این اسما و صفاتی که ایشان میگوید علی القاعده از این جنس میشود.
استاد: کن ایجادی؟ نه نمیشود.
شاگرد: چرا نه؟ یعنی وجود و عدم مقابلی هست اما حرکت ندارد یعنی از ثابتات است.
استاد: وجود و عدم مقابلی در مبنای کلاسیک خودشان من قبول دارم.
برو به 0:16:25
شاگرد: من میخواهم بگویم حوزهای که ایشان بحثش را کرده است و لو اینکه مبنای ایشان این است که مراتبشان مختلف است اما این حوزهای که ایشان از اسماء و صفات بحث میکنند و اسماء و صفات را هم غیر از ذات میگیرند و عالم دیگری میگیرند و از عوالم مخلوق به یک معنا میگیرند.
استاد: خب ملازمه با این ندارد که در ارتکاز ایشان حتما کن ایجادی باشد کما اینکه مرحوم سبزواری هم که میگویند فیض مقدس نمیگیرند و فیض مقدس موطن کن ایجادی است.
شاگرد: حالا ما خودمان بخواهیم بحث کنیم فارغ از ارتکاز علامه، ما درمورد اسماء وصفات که اگر بپذیریم که قبلاً هم بحث داشتیم که تاخر از ذات دارد و این تاخر هم یک جور منشائیت بهمعنای عام کلمه ایجاد میکند.
استاد:حدوث ذاتی میآید.
شاگرد: خب بعد نمیتوانیم بگوئیم این حوزهای از کن ایجادی است؟ که از جنس تموج پایه نیست؟
استاد: نه
شاگرد: چرا؟
استاد: بهخاطر اینکه این حوزه، حوزهای است که جزء ثابتات است اما خدا نمیگوید کُن بهمعنای کُن ایجادی. مخلوق بهمعنای وسیع هست «ان الله خلق اسماً بالحروف غیر متصوت»[1] خلق بهمعنای وسیع مانعی ندارد اما اینکه بگوییم نص است که این خلق یعنی قال له کن فیکون.
شاگرد: من میخواهم معنای وجود و عدم مقابلی را بدانم. شما اگر این معنای حدوث را بگویید به نظر من ثابتات دیگر معنایی ندارد. چون همین که حادث میشود ثابت نیست یعنی اگر معنای یک مدل حدوث را در آن بخواهیم وارد کنیم.
استاد: بله حدوث زمانی را درست میفرمایید اما آنها حدوث ذاتی را میگویند.
شاگرد: حرف من این است که اگر حوزهای از حدوث ذاتی پیدا کردی این بحث کن ایجادی همان میشود که کن ایجادی اوسع از وجود میباشد.
استاد: حدوث ذاتی یعنی مسبوقیت به غیر، تمام این حوزههای نفس الامری که بحث آن را میکردیم همه اینها مسبوق به غیر هستند یعنی حدوث ذاتی دارند اما درعینحال حوزه کن ایجادی هم نیستند. بحثها هم روی همین است.
شاگرد: اما وجود بهمعنای خاص دارند یا نه؟
استاد: وجود بهمعنای اشاری و وسیع بله دارند.
شاگرد: نه وجود بهمعنای خاص.
استاد: وجود مقابل عدم. همینطور حقایقی را برای حوزه هیچستان هم ناچارند که قبول کنند.
شاگرد: در اسماء میگویم که یعنی در اسماء تلقیشان این جور نیست که اینها وجود دارند یعنی عالم اسماء و صفات.
استاد: تلقی از مطالب کلاسیک مانعی ندارد. تلقی از ارتکازشان و از واقع مطلب نه ولذا الآن من یادم نیست در کتاب منظومه نگاه کنید حدوث اسماء را به نظرم تصریح میکنند که راجع به وجود منبسط نیست و تصریح به این است با اینکه حادث میباشد کن ایجادی به آن نخورده است و تصریح اهل فن است و وقتی ایشان میگویند که حدوثش برای فیض اقدس است و فیض اقدس حضرت العلم است و حضرت العین نیست.
شاگرد: حالا من بیشتر روی الوسائط علامه نظرم بود. حالا اگر فرصت دیگری بود من دوباره نگاه میکنم به نظرم ادبیات علامه در رساله الوسائط این است که عالم اسماء و صفات در مراتب وجودی که خداوند آفریده داریم و اولین مرتبه بوده و بعد عالم عقل و بعد عالم خیال و بعد عالم حس است. آن عالم اسماء و صفاتش برداشتم این است، تعبیری که ایشان میکند شبیه این بحث ثابتاتی است که شما میفرمایید.
استاد: اگر صرفاً بهخاطر ملاحظه ضوابط کلاس نباشد و اگر واقعاً با دید ارتکازی نفسالامری مقصود ایشان این باشد که این اسماء کن ایجادی دارند. بله دقیقاً همینی است که شما دنبال آن هستید؛ اما این خیلی روشن نیست چون در فضایی مطالب معارفی این را میگویند و دستهبندی میکنند اما اگر دقیقاً بخواهیم این را بگوییم این برای ملاحظه این است که برخوردی با اینها پیدا نکنیم.
شاگرد: اصلاً میشود کن ایجادی با ثابت بودن فرض کرد، ثابت محض بودن.
استاد: محال نیست.
شاگرد: کن به آن خورده است؟
استاد: در رتبه وجودی «کن» به آن تعلق میگیرد. همین بستری که من عرض کردم، خودش راسم زمان بهمعنای مقدار حرکت است اما «کن» به این معنا، خودش وجود اشاری به این صورت که توضیحش را دادم، دارد.
شاگرد: در ذهن ما دیگر کثرت بر نمی دارد. آیا دو بر آن فرض دارد؟
استاد: کُن.
شاگرد: کُن ایجادی غیر زمانی. دو برای آن فرض دارد؟ ولی به قول شما محال نیست.
استاد: اگر شما رتبههای وجود را تصور کردید. مراتب وجود را و نه مراتب ابعاد را اگر مراتب وجود را تصور کردید، میبینید برای آن فرض دارد. خود نفس الطبایع اگر کن بخواهد در کلی سعی که متصور بود رب النوع هر طبیعتی، طبیعت هم در اعیان ثابته است رب النوع همان عین ثابت بهمعنای کلی سعی همین کُنی است که شما دنبالش هستید. حالا میگویید میتوانید به آنها برگردانید حرف دیگری است والا دقیقاً بخواهید جا گذاری کنید. رب النوع بهمعنای کلی سعی که فردی از طبیعت عین ثابت است، همین است یعنی کن به آن خورده در رتبهای از وجود که سِعی بوده یعنی در همه امکنه و ازمنه سایر جاری است. مقید به هیچ زمان و مکانی نیست. خب عرض کنم عبارت را هم بخوانیم.
شاگرد: سؤالی دارم که مبتنی بر همان بحث قبل است که درواقع شما برای مقام نورانیت کن ایجادی قائل نیستید و این را مرتبه قبل از کن ایجادی میگیرید؟
استاد: بله، باطن همه اینها را ما دستهبندی کلاسیک کردیم و مقام نورانیت هر چه باشد مربوط به واقعیات است وقتی وساطت مطلقه شد آن اطلاق بر میگردد به هر چه که مسبوق به رتبتین است. اینها را یادم میآید که صحبتش شد. یادتان است که عرض میکردم که چگونه است که بستر نفس الامر ما را بهسوی هویت غیبیه میبرد یعنی خود این بستر و مظاهرش یک باطن بسیط در دلش وجود دارد که همان مقام وساطت مطلق برای کل بستر نفس الامر میشود و لذا ببینید ما چون آمدیم در یک مقامی و در یک حوزهای حرف میزنیم آن مقام را محدوده اش را میگوییم ولی آن مقام لازم نکرده [محدودیت داشته باشد به این معنا] بله قطعاً مقام وساطت فیض برای مظهرحقیقت الوجودِ العین برای آن جا درست است یک شعبهای از وساطت در آن جا وجود دارد اما معنایش این نیست که مقام وساطت فیض فقط وساطت برای خصوص آن حوزه فیض مقدس داشته باشد. برای همه دیگر هم میتواند داشته باشد در حساب کلاسیک باید بفهمیم که کلام ما ناظر به آن است.
کن ایجادی-تموج پایه-ثابتات-فیض اقدس-فیض مقدس-وجود و عدم مقابلی-عالم ملکوت-ساعت الکترونیکی-عالم اسماء و صفات-رساله الولایه- رساله الوسائط-حدوث اسمی-حدوث ذاتی-شرح منظومه-وجود منبسط-عالم طبایع
شاگرد: در بحثهای معارفی اشکالی پیش میآید که شما فرمودید که بصائر الدرجات کتاب مهمی است و ازاینجهت موضوعیت دارد که انسان بفهمد که مقام انسان چیست. خب این مقام انسان یعنی مقام خاص خاص اهلبیت علیهمالسلام است و مقام انسان نیست.
استاد: بصائر الدرجات مگر آن مقام را وارد میشود؟ من دیروز هم عرض کردم. شما بخوانید چیزهایی را میگویند در مقامات معصومین علیهمالسلام که قابل درک برای انسانها بوده است نه آن مقام که آن جا که بهصورت دیگری میباشد.
شاگرد: ما همین مقام اهلبیت علیهمالسلام را از همینجا درآوردیم و از احادیث در میآید که این مقام وساطت فیض مطلقه هست.
استاد: مجموعش ذهن را میبرد اگر یادتان باشد در تفسیری که برای جد صاحب جواهر بود در مرءآة الانوار عرض میکردم که کتاب خیلی خوبی هست و در مقدمه برهان چاپ شده و برای خود بحرانی نیست برای جد صاحب جواهر میباشد. مرءآة الانوار در برهان های پنج جلدی هست که ما داریم ولی در این برهانهای ده جلدی که چاپ شده نمیدانم در آن آوردهاند یا نه. ولی به نظرم در نرمافزارها باشد آن برهانی که ما داریم پنج جلدی چاپ شد یک دو سه و یک جلد آن هم نوشته مقدمه، مقدمهاش برای خود بحرانی نیست بلکه برای جد اُمی صاحب جواهر است به نام مرءآة الانوار. ایشان یک سلیقه خیلی خوبی خرج داده اند. آمدهاند واژههای تاویلی و معارفی اهل البیت علیهمالسلام را که اهل البیت برای آنها حرف زدهاند را اینها را به ترتیب حروف الفبا آوردهاند و روایات مربوط به آنها را در ذیلش ذکر کردهاند. واژه واژه قرآنی است ولی در ذیل این واژه اهل البیت علیهمالسلام با روایاتشان این واژه را برای ما توضیح دادهاند. توضیحات تاویلی یا تنزیلی ایشان اینها را تا آنجایی که ممکن شده جمعآوری کردهاند. کسی هم کار ایشان را ادامه دهد. بسیار خوب میشود خب عرض من این است که تفسیر ایشان را شما میخوانید میبینید و دست خودتان هم نیست وقتی یک بار میخوانید کمکم ذهن شما شروع به فهم آیات میکند اگر این کتاب را نخوانده بودید این مطالب به ذهن شما نمیآمد بعد که روایات اهلبیت را خواندید حالا قرآن میخوانید نا خود آگاه مطالبی را میفهمید همین تفسیر را دوبار میخوانید. میبینید دوباره که قرآن میخوانید مطالب بیشتری به ذهنتان میآید ده بار میخوانید میبینید که حالا که تلاوت قرآن میکنم اصلاً فضای جدیدی در ذهن من از برداشت و فهم ازآیات میباشد این یعنی معصومین علیهمالسلام در روایاتشان کلید به ذهن ما میدهند. بخواهیم یا نخواهیم میبرند و ذهن هم دست خودش نیست و اینجوری هم که تفسیر به رای است میایستیم و نسبت به معصومین علیهمالسلام نمیدهیم اما آنها کار خودشان را کردند. لذا این هایی که الآن ما صحبت میکنیم برای مجموع روایاتی است که در طول تاریخ معصومین علیهمالسلام فرموده بودند و علما روی آن بحث کردند و فکر کردند و رساله نوشتند و شاگرد و استاد حرف زدند الآن من طلبه که این را میگویم حاصل فکر تاریخ علما میباشد و مطلب گفتند و برای آن حرف زدهاند. دیدم امروزه کسانی که این بحثها را انجام میدهند. میگویند چیزی که یک زمانی علما میگفتند و اینها را غلو مسلّم بیان میکردند الآن نُقل مجلس علمی حوزه است ثم ماذا؟ خب یک زمانی قوه درک نوعی بشر این نبود که اینها را بفهمند و هی فکر و فکر الآن برای علما ساده است. چرا یک چیزی را که دارند میفهمند از زیر آن شانه خالی کنند و این نکته بسیار مهمی است و این آقایون اینها را برای تنقیص میگویند و خبر ندارند که علمای الآن اینگونه نیست که بخواهند برگردند و غلاة آن روزها شوند. چون علمای امروزه میفهمند و هر چه هم فهمیدید انکار از شما متمشی نمیشود. بارها عرض کردم کسی که حوزه ذهنی او این است چون مطلب خوبی است ببخشید که تکرار میکنم میگوید یک شخصی داشته باشد که مخلوق خدا باشد اما لحظه به لحظه خبر از ذهن من داشته باشد و خبر از کارهای من داشته باشد اینکه دیگر مخلوق نیست و خود خدا میباشد اگر من فهمیدم که یک فردی هست خبر از دل من دارد همان خدا میباشد کسی که اینگونه میباشد بر او حرام است که بگوید امام خبر از دل من دارد قدرت درک بالاتر را ندارد. اگر امام میدانند پس خودش است و همان خداست و درچنین شرایطی حرام است به او بگویند [اهل بیت] میدانند و به این باید بگویند امام هم نمیداند ولذا معصومین علیهمالسلام هم مراعات میکردند و خیلی از کسانی که به این صورت بودند ابراز نمیکردند که چه مقاماتی خداوند به ما داده است و ابراز میشد سجده میکردند و میگفتند شما خودش هستید و تمام شد برای این کسی که قدرت جمع را ندارد. باید اصل را بر نفی غلو گذاشت هر جا که میخواهد گام بر دارد و بعد میبیند که خدا شدم، حرام است که این گامها را برداریم بدون رفت و برگشت. اینجا نمیشود گفت که تقصیر و قصور کردی اینجا حرام است جلو بروید. خب پس کجا حرام نیست؟ آن وقتی که مثل خورشید برای شما واضح است که امام خبر از دل من دارند و درعینحال خدا هم نیستند و این را می فهمم وقتی فهمیدید دیگر متمشی نمیشود از ذهن شما که اگر گفتم امام خبر از دل من دارند غالی شدم و این دیگر غلو نیست. علمای زمان ما که نوعشان اینها را میبینند و استنکار هم نمیکنند برای این است که یک عمر علما زحمت کشیدند و الآن قوه درک و هضم کردن علما بیشتر شده است وقتی میبینند غلو نیست از آنها انکار این روایات متمشی نمیشود اما یک زمانی یک کسی یک روایتی را میشنود نمیفهمد و می گوید اگر این روایت درست است پس اینها خدا هستند. خب این عالم میگوید غلو است. این روایت خلاف محکمات دین است و ما دعوایی نداریم وهر وقت دیدی غلو است این روایت را کنار بگذار و هر وقتی هم که فهمیدی و دیدی خدا نیستند و منافاتی ندارد. باذن الله اینها ممکن است راحت هستی.
برو به 0:31:19
شاگرد: منظور این بود که این بصائر الدرجات و اینها مقام اهلبیت ونورانیت را از همین روایات شما آوردید.
استاد: از مجموع و هضم اینها. بله
شاگرد: آن وقت اینکه مقام انسان نیست. مگر اینکه بگوییم انسانها همه شان میتوانند و این نمیشود یا میشود؟
استاد: اینها مطالبی است که یادآوری آنها از کلام علما خوب است. ببیند مرحوم آشیخ غلام رضای یزدی از علمای بزرگ زمان خودش بود و شاگرد ایشان از خودشان شنیده بود و این حرفها را چون خودشان گفتهاند من میگویم. میگفت در اتاقی نشسته بودیم و مرجعی هم وفات کرده بود نوبت رسیده بود به آسید ابوالحسن و معاصرین ایشان بحث سر این بود اعلم چه کسی است دیگران گفتند اعلم آسید ابوالحسن اصفهانی میباشد و در آن اتاق صحبت بود. میگفت آشیخ غلامرضا گفتند بله بله بعد فرمودند که اما درحکمت اعلم من هستم و منظور از اعلم نه اعلم از آسید ابوالحسن. اصلاً فضای مجلس ایشان بوده میخواستند بگویند در دوره زمان خودم اعلم در حکمت من هستم. شاگرد آن آقای اصطهباناتی هم بودند که معروف است که آشیخ پای پیاده از یزد به شیراز برای زیارت قبر استادشان رفتند که خیلی به ایشان عقیده داشتند همانی که مرحوم آقا نجفی قوچانی در سیاحت شرق میگویند که این شیخ یزدی را من خودم بردم درس آقای اصطهباناتی و من فهمیدم که چیزی بلد نیست ولی این مرید شد و ول نکرد خیلی جالب است که میگوید من او را بردم درس او و او ادامه داد و مریدی شد که پیاده از یزد برای زیارت قبر استادش رفت.
شاگرد: من فهمیدم چیزی بلد نیست یعنی کدامشان.
استاد: یعنی خیلی تقویت نکرده بود و میگفتند آخوند صاحب کفایه بالاتر بود و میگوید من درس این استاد بردم و او این را دیگر ول نکرد و من ترک کردم. خب مانعی ندارد چون افراد جور وا جور هستند علی ای حال آشیخ فرموده بودند که من اعلم هستم و اینکه شما میگویید اینچنین شخصی که میگوید: اعلم من هستم یک کتابی دارند به نام مفتاح علوم القرآن که آیتالله بهجت سفارش میکردند که این کتاب را بخوانید از کتابهای سفارش شده ایشان این بود مفتاح علوم القران و چاپ جدید هم شده است نوشته مرحوم آشیخ غلامرضا فقیه خراسانی، خراسانی چون رفتند و ابتدای درس ایشان مشهد بوده است ولی یزدی هستند شروع اولین صفحه از این کتاب این است. ایشان کتابشان را با این آیه شریفه شروع میکنند. یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله. الف و لام برای حصر است ایشان اینگونه برداشت میکنند که شما انسان را گفتید من حرف این اعاظم یادم میآید. فرمودند یعنی خداوند مخلوق بسیار دارد و همه هم محتاج او هستند اما اگر اسم احتیاج را بگذارند فقیر به خداوند. شما فقط فقیر به خداوند هستید. آخر کوه و دشت و حیوان و ملائک فقیر به خداوند نیستند؟ نه الف و لام حصر میگوید. انتم الفقراء الی الله. یعنی چه؟ توضیحش در ادامه در کتاب هست و توضیح این هم یک شعر حاجی هست «و انها بحت وجود ظل حق *** عندی و ذا فوق التجرد انطلق»[2] شما میگویید انسان چه شده؟ حاجی میگوید میدانید فرق انسان با سایرین در چیست؟ انسان از سایرین حتی از ملائک اعاظم بالا بالای جبروت که همه مجرد هستند،[ بالاترست و] فوق تجرد است یعنی بحت وجودٍ ظل حق. یعنی ماهیت ندارد و یکی از اصطلاحاتی است که میگویند انسان از آنهایی میباشد که حد یقف ندارد ولذا تمام ممکنات غیر از حقیقت انسانیه، ماهیت دارند الا انسان که ماهیت ندارد و لذا فوق تجرد است اینها خیلی مطالب زیبایی است خیلی زیبا میباشد. این هم ذکر علما است استاد ما حاج آقای علاقه مند حفظه الله میفرمودند آشیخ غلامرضا برای بازاریها منبر میرفت همه بازاری ها میفهمیدند که حاج شیخ چه میگوید و مشکل نداشتند اما کسانی که منظومه و اسفار و غیره را خوانده بودند، میدانستند که حاجشیخ اسفار میگویند. یعنی یک بخش از اسفار را شروع کرده بودند و درس حکمت میدادند اما اصطلاح و چیزی به کار نمیبردند. اینجور بودند و اعلمیت هم به این خاطر میباشد. در این کتابشان هم همینطور است. ایشان میگویند ای انسانها انتم الفقراء الی الله خدا اگر فقیری دارد شما هستید. چرا؟ خدا کمال مطلق است. خیلی ها فقیر هستند اما فقیر مقید میباشند اما فقیر مطلق شما هستید.
شاگرد: چون ماهیت ندارید.
استاد: او کمال مطلق میباشد. چه کسی را میخواهد؟ کسی را میخواهد که علّم الآدم الاسماء کلها، أنبئونی بأسماء هولاء، ببینید که بلد نیستید. شما یک فقیری هستید که ظرف دارد وقتی پر کردند پر میشود اما من یک فقیری میخواهم که هر چه پر کنم بازم فقیر میباشد این حرف حاج شیخ در صفحه اول مرآة دارند و اشاره حرف ایشان است که بنده عرض میکنم. بنابراین در این مبناء انسان را نگویید که چه شد و بصائر الدرجات انسان را بهمعنای فوق التجرد معرفی میکند ملاحظه میکنید نه بهمعنای یک چیز مجرد و منافاتی هم ندارد .
شاگرد: یعنی مقام نورانیت دستیافتنی است؟ این برداشت میشود یا نه؟
استاد: شما فرمودید که بصائر الدرجات مربوط به انسان میشود و عرض کردم مربوط به انسان میشود و انسان در این چیزی که حاج شیخ غلامرضا میگویند و مرحوم حاجی سبزواری در شعرشان میگویند و فوق تجردی را که برای انسان میگویند. انسان مقامش بالاتر میباشد و انسانشناسی چیز کمی نیست؛ انتم الفقراء فقیر فقط شما هستید و من از حیث طلبگی قبلتر عرض کرده بودم و در این مباحثات هم گفتهام که یک محمل آیه است و الا دنبال آیه را اگر بخوانیم. این حرف آشیخ دوباره ظهورش عوض میشود و یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی این حصر را دوباره بر میگرداند یعنی اگر فقیری هست از ناحیه شما میباشد و خداوند که به شما احتیاجی ندارد این دیگر به استنتاج مرحوم آشیخ ربط پیدا نمیکند ولی منافاتی هم ندارد اگر سیاقش را با هم بخوانید که انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی. حصرش و اضافه اش میشود نسبت به غنای خداوند متعال میخورد اما همین جا بایستید که انتم الفقراء الی الله لا سائر الذوات الماهیات.
برو به 0:39:02
علی ای حال در یک کلمه انسان به این معنا را باید دقت کرد و این چیزهای که گفتم سریع گفتم و حاصل فکر را ببینید و چقدر مطالب در جاهای مختلف هست و اگر جمعآوری و مستند کنید میبینید که درک اینها اگر صورت بگیرد حاصل اینها نه تنها روایات است و روایات که گفتهاند بلکه حاصل فکر افراد بسیاری میباشد که با یک عمر زحمت و فکر خلاصه میکردند و به دیگران می گفتند و نهایات آنها میشده بدایات دیگرانی که آن ها دوباره فکر میکردند حالا دیگر این اصلاً به علمای حوزه و تشیع وارد نیست که چیزی که مرحوم صدوق میگفتند غلو است شما همه میگویید، مانعی ندارد و آن زمان بهصورتی بوده که واضح بودن مطالب امکان نداشته است و صدوق و امثال ایشان مشی علی الاصل میکردند همان اصلی که گفتم هرچه را که الآن واضح نیست از مواردی است که ما تأویل میکنیم و قبول نمیکنیم و هرچیزی هم که واضح شد دیگر تکوینا انکار آن متمشی نمیشود این را هم ختم کنم مرحوم صدوق در اعتقادنا فرمودند و بعد مرحوم مفید یک تصحیح الاعتقاد دارند و یک جایی در کتاب میرسند و مرحوم مفید میگویند برای من نقل کردند این طرفیها فوری هر کسی یک چیزی میگفت. میگفتند اینها غالی هستند غلات دیگر تمام شد مرحوم مفید میگویند برای من نقل کردند بعضی از مشایخ قمیین که همه را رمی به غلو میکنند، گفتهاند که اول درجه غلو که دیگر از تشیع خارج میشود و دیگر جزء غلات میشود، نفی السهو عن النبی است یعنی اینکه بگوید پیامبر خدا سهو انجام نمیدهند پس کسی که گفت ان رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم لا یسهو غالی میشود از تشیع رفت مرحوم مفید میگویند که برای من نقل کردند که بعضی از مشایخ این را میگویند وبعد میگویند که اگر این درست باشد این مستضعف میباشد یعنی مرحوم مفید میفرمایند این چه حرفی است که اگر کسی بگوید ان رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم لا یسهو غالی شده است شاگرد: تعبیر مقصرین داشتند.
استاد: شاید مقصرین داشتن و شاید من اشتباه کنم من المقصرین یا قاصرین. علی ای حال این کوتاه آمده آخر اینکه غلو نبوده ولی او این را هم میگوید الآن بن باز در سایتش هست که میگوید هر کس بگوید پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم، علم غیب دارد فهو کافر و خرج من الاسلام چرا چون خلاف نص صریح آیه صحبت کرده که آیه میفرماید قل لا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله یعنی الا و نفی آمده. آیههای دیگر هم در قرآن هست یا نیست؟ به آن کاری نداریم ما فقط همین را میبینیم فعلاً آیه میگوید لا یعلم الغیب الا الله کسی غیر خدا غیب ندارد و اگر گفت که غیر از خدا غیب دارد پس کافر است و در استفتاء او نگاه کنید.
شاگرد: یعنی کافر فقهی میشود.
استاد: نمیدانم دنباله حرفش چیست.
شاگرد: بعید است چون تعبیر میکند خرج عن الملة.
استاد: تعبیر ایشان است؟
شاگرد: بله.
شاگرد: شیعه را کافر فقهی نمیدانند و الا به مکه و مدینه راه نمی دادند.
استاد: حالا نمیدانم صریح می گوید،کافر است.
شاگرد: خود آنها در تفسیرش میگویند که اطلاع بر غیب دارند ولی احاطه بر غیب ندارند و بعض از تفاسیر که هست میگویند بله اطلاع بر غیب دارند و آن چیزی که گیر میدهند این است که میگویند احاطه غیبیه ندارند.
استاد: خب همان احاطه غیبیه که شما میگویید و کافرش میدانید قائل به احاطه نیست لا یحیطون بشیء.
شاگرد: تعابیرشان مختلف است و بن باز میگوید پیامبر وقتی زنده بودند غیب را نمیدانستند حالا که مرده است که دیگر هیچ استاد: تازه بنابر همین تعبیر هم برفرض احاطه را بگیریم استثنا را منقطع باید بگیریم و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء یعنی الا بما شاء احاطتهم یا اطلاعهم؟ اگر احاطه بگوییم که آمده و اگر استثناء را منقطع بگیریم یعنی الا بما شاء اطلاعهم لا احاطتهم یعنی مستثنی حکمش با مستثنی منه یکی نباشد.
بصائر الدرجات-انسان شناسی-بن باز-علم غیب-مرآه الانوار-مقدمه البرهان-جد صاحب جواهر-واژه های تاویلی قرآن-اعتقادنا صدوق-شیخ غلامرضا فقیه خراسانی یزدی-سیدابوالحسن اصفهانی-اقا نجفی قوچانی-مرحوم اصطهباناتی- کتاب مفتاح علوم القرآن-آیه الله بهجت-حاجی سبزواری-مقام انسان-فقیر مطلق-فقیر مقید-فقر الی الله-مقام فوق التجرد-
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] کافی، ج1،ص112
[2] شرح منظومه،ج5،ص124
دیدگاهتان را بنویسید