1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۵٩)- شبهه صدقیه و مناشیء آن

درس فقه(۵٩)- شبهه صدقیه و مناشیء آن

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=12792
  • |
  • بازدید : 128

بسم الله الرحمن الرحيم

فقه: جلسه ۵٩؛ ١۴٠٠/١٠/١٩

تقسیمات اطلاق

دیروز عرض شد که اطلاق افرادی با اطلاق احوالی فرق می‌کند. در «یسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ[1]» بین این دو فرق گذاشتیم. دیروز برگه‌ای را گذاشته بودند، در آن اشکالی را به صدر بحث مطرح کرده بودند. من عبارت ایشان را سریع عرض می‌کنم.

فرموده‌اند: «اطلاق افرادی مثل اکرم العالم» و اطلاق احوالی حالات یک فرد مثل زید –که حالات مختلف وجود آن فرد واحد است- با اطلاق مرحله‌ای تفاوت می‌کند. یعنی اطلاق گیاهی مثل سیب در تمام مراحل رشدش از بذر، درخت و میوه آن، یا مثل انسان در تمام مراحل رشدش، مثال‌هایی است که برای مراحل مختلف آن اسم گذاشته شده است. مثلاً علقه بر مرحله‌ای صادق نیست؛ مضغه بر علقه صادق نیست. اسماء هر کدام از آن‌ها فرق می‌کند. در هر کدام از آن‌ها یک هیئت اجتماعیه ای دارد که این‌ها در آن نیامده و با هیئت قبلی آن فرق می‌کند. در چنین بستری اگر در صدق یک اسم شک کردیم، نمی‌توان اطلاق جاری کرد. اگر شک کردیم که شارع در یک مرحله آن را مسمی به هلال نمی‌داند، نمی‌توان به اطلاق تمسک کرد و شبهه صدقیه یا مصداقیه می‌شود. همان‌طور که اگر نسبت به مرحله‌ای شک کردیم که علقه هست یا نه، نمی‌توان به اطلاق علقه تمسک کرد. اگر چه انسان شامل آن هست. چون در تمام این حرکت تکاملی انسان صادق است».

ببینید ذیل فرمایش ایشان من در شماره هفتم جزوه مخصوصاً تعبیر به «خطوتان» کردم. آنها چه بودند؟

فهناك خطوتان إحداهما تلو أخری:

في الأولی لا بدّ أن نحرز صدق أصل عنوان المطلق و هو الهلال، فإذا کان صدق الهلال مشكوكًا لا يمكن الأخذ بالإطلاق، و في الثانية بعد إحراز الأولی أي صدق الهلال، فليس لنا أن نرفع اليد عن الإطلاق الثابت للهلال إلّا بانصراف مقبولٍ أو قرينةٍ واضحة[2]

 «في الأولی لا بدّ أن نحرز صدق أصل عنوان المطلق و هو الهلال»؛ باید آن را احراز کنیم. قبول است که اگر جای شک نباشد ما اطلاق نداریم. «فإذا کان صدق الهلال مشكوكًا لا يمكن الأخذ بالإطلاق»؛ ولو اطلاق احوالی باشد. ما در این جهت اشکالی نداریم که شما بحث را به این سمت ببرید که ما شک بکنیم. صحبت سر این است که اطلاق احوالی با اطلاق مراحلی فرق دارد یا ندارد؟

قبلا عرض کرده بودم که هر کجا نیاز عملی باشد و ثمره علمی مترتب باشد ما تقسیم می کنیم. تقسیماتی که ثمره علمی ندارد لغو است اما آن جایی که ثمره دارد، تقسیم می‌کنیم. مثلا در همین اطلاق این‌طور در خاطرم هست که اطلاق افرادی معلوم است؛ اطلاق احوالی، اطلاق زمانی و اطلاق صفاتی. به این شکل تقسیم‌بندی می‌کردیم. یعنی یک جایی هست که شما می‌بینید اینجا اطلاق ازمانی خصوصیتی دارد که ثمره علمی دارد و با اطلاق احوالی فرق می‌کند. حالات یک موضوع با ازمان یک موضوع با صفات یک موضوع تفاوت می‌کند. زید در هر صفتی و زید در هر حالی، زید در هر زمانی ثمره علمی دارد و لذا تقسیم می‌کنیم. این مراحلی هم که پیش می‌آید هر اسمی می‌توانید بر آن بگذارید. مقتبس از آیه شریفه «ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقارا وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوارا[3]»، به این هم اطلاق اطواری بگویید. یعنی اطلاقی که غیر از حالات است. دقیقاً اطوار است. «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق‏[4]»؛ طورا بعد الطور؛ مرحلة بعد المرحلة. من حرفی ندارم. اگر یک جایی می‌بینیم که منجر به اشتباه می‌شود و ثمره عملی هم دارد، باید بین اطلاق اطواری و اطلاق احوالی جدا کنیم. ما در اینجا هیچ حرفی نداریم.

 

برو به 0:05:49

اما غیر از این است که بگوییم ما شک داریم که اینجا هست یا نیست. در مثال‌هایی که ایشان زده‌اند درست است که «علقة» با «مضغه» فرق می‌کند؛ هرگز بر علقه، مضغه صادق نیست. اما اگر در لسان دلیل جنین آمده، شما می‌گویید چون اسم علقه، مضغه است، شما حق ندارید به اطلاق تمسک کنید. شما این حرف را می‌زنید؟! می‌گویید یا نمی‌گویید؟ نمی‌گویید. چون وقتی در لسان دلیل جنین آمده، همه اطوار را می‌گیرد. شما باید دلیل بیاورید که علقه جدا است. چون وقتی جنین گفتیم همه این‌ها را می‌گیرد. اینجا است که وقتی در لسان دلیل کلمه جنین آمده نمی‌توانید اطلاق اطواری را از دست فقه و استنباط بگیرید و بگویید شک داریم. در جنین بودن که شکی نداریم. بله، اگر در لسان دلیل علقه باشد و شک داشته باشیم، درست است. در نحن ما فیه هم هلال است. بعداً هم اصل تسمیه و شک آن را بررسی می‌کنیم.

پس این یک نکته ما در تقسیم، اطلاق اطواری را بگوییم، هیچ مشکلی نداریم و خیلی هم خوب است. اگر یک جا دیدیم که در استدلال یک مسامحه ظریفی را انجام می‌دهیم، این تقسیم ها به داد بحث می‌رسد و جلو می‌رویم. اما اگر شک بکنیم حرف دیگری است. همچنین جنین و هلال که بحث اصلی ما است. این نکته اول.

تشبیه رویت هلال به خون

حالا عبارت را بخوانیم.

نعم يصحّ تشبيهه بالدم و نحوه مع بقاء أجزائه الصغار حيث تُری بالمجهر و لا تُری بالعين المجرّدة، و لكن الموضوع هنا أيضًا ليس إلّا الدم، و ليست للرؤية المتعارفة موضوعية، بل الميزان في الأجزاء الصغار أيضًا صدق الدم، فكما ذکرنا في مثال البخار و الماء، و اختلاف اسمَيهما و أحكامهما، فكذا نقول إنّ للدم و صدقه معيارًا لاجتماع خاصّ لأجزائه و هيئة خاصّة طارئة عليها، فإذا صدق الدم و لو رُئي بالمجهر يجری عليه حكمه، و أمّا إذا صدق «بلازما» أو الخليّة الحمراء أو البيضاء و نحوها فلا يجري عليها حكم الدم، و ليس للرؤية إلّا الكشف عن الدم و صدقه العرفي[5]

این «نعم» به تسمیه و قویدی که دارد مربوط می‌شود.

«نعم يصحّ تشبيهه»؛ تشبیه این هلال که یک فرد بود و اطلاق افرادی نداشت. «بالدم و نحوه مع بقاء أجزائه الصغار حيث تُری بالمجهر»؛ ذرات خون را با میکروسکوپ می‌توانید ببینید. «و لا تُری بالعين المجرّدة»؛ در اینجا هیچ کسی نمی‌گوید که میزان میکروسکوپ است. میزان همین چشم عادی است.

«و لكن الموضوع هنا أيضًا ليس إلّا الدم»؛ نه دم متعارف و دم قابل رویت با چشم متعارف. موضوع این نیست. موضوع خود خون است.

«و ليست للرؤية المتعارفة موضوعية»؛ که بگوییم الدم المرئی بالرویة المتعارفه نجس. «بل الميزان في الأجزاء الصغار أيضًا صدق الدم»؛ اگر خون صدق بکند موضوع می‌آید.

«فكما ذکرنا في مثال البخار و الماء، و اختلاف اسمَيهما و أحكامهما، فكذا نقول إنّ للدم و صدقه معيارًا لاجتماع خاصّ لأجزائه و هيئة خاصّة طارئة عليها»؛ تسمیه قیود دارد. مقدمات آن را چندین بار عرض کردم. دست شما در تسمیه باز است. شما می‌توانید هر قیدی را جزء مسمی قرار دهید؛ با حیثیت تقییدیه انتفاء عند الانتفاء می‌توانید تسمیه کنید. خب حالا چه وقتی به آن خون می‌گویید؟ زمانی‌که برای آن هیئت اجتماعیه باشد. اگر زیر هیئت اجتماعیه رفتید و ذرات آن را در نظر گرفتید و در عرف عقلاء اسم جدا داشت، دیگر آن حکم را هم ندارد.

«فإذا صدق الدم و لو رُئي بالمجهر يجری عليه حكمه»؛ این فرض است. «و أمّا إذا صدق «بلازما»»؛ همان پلاسمای خون است. «أو الخليّة الحمراء أو البيضاء»؛ گلبول قرمز و سفید. «و نحوها فلا يجري عليها حكم الدم، و ليس للرؤية إلّا الكشف عن الدم و صدقه العرفي».

خوب است در اینجا نکته‌ای را عرض کنم. در صدق ابتدائی این حرف درست است. یعنی شما می‌گویید این خون هست یا نیست. دست او زخم شده و آن را شسته. الآن که دست او را نگاه می‌کنید، می‌بینید که مایع زرد رنگی روی پوست او آمده. آیا عرف به آن خون می‌گوید؟ هر کسی نگاه می‌کند می‌گوید که این خون نیست. یک چیز زرد رنگی است که اینجا آمده. شما که مسأله جواب می‌دهید می‌گویید که آن نجس است؟ نه، روشن است.

ظاهراً آن مایع زرد رنگ همان پلاسمای خون است. نقش خیلی مهمی هم در قوام بدن دارد. تراز ضعف و قوتی که بدن دارد به این است. هر چه تراز قوت پلاسمای خون و املاح در آن و مولکول های آلی آن بالاتر باشد، بدن سالم تر است و مقاومت آن در برابر انواع چیزها بالاتر است. وقتی تراز آن پایین می‌آید ضعف عمومی می‌آید. ضعف عمومی به چه معنا است؟ یعنی هیچ عضوی از شما مشکلی ندارد اما می‌بینید آن چه که باید باشید نیستید. چرا؟ چون املاح خاص، ویتامین خاص، هرمون خاصی، پروتئین خاصی را ندارد. یا مولکول آلی را ندارد. البته یا مولکول غیر آلی؛ املاح معدنی مولکول آلی نیستند. مولکول آلی خصوص آن هایی است که در آن‌ها کربن دخالت دارد. املاحی که کربن در آن‌ها نیست، در همین پلاسما به‌شدت به آن‌ها نیاز است. و حال آن‌که آلی هم نیستند.

 

برو به 0:12:30

خب این جزء اصلی خون است و اصل خون را تشکیل داده. از زخم بیرون می‌آید و شما می‌گویید که نجس نیست. چرا؟ چون صدق خون نمی‌کند. در تسمیه خون یک اجتماع دخالت دارد. یک وجودی از همه اجزاء دخالت پیدا کرده. مثل این‌که به بیابان می‌روید و می‌بینید که یک حصیری را به پا کرده‌اند، به آن بیت نمی‌گویید. چون در تمسیه بیت شما یک حسابی دارید. همین‌طور حاضر نیستید که بگویید یک چیزی بیت است. در مورد خون هم این‌گونه است؛ یعنی به پلاسما خون نمی‌گویید. و همچنین اجزاء دیگر خون.

اما اینجا یک سؤالی هست. اگر شما خون داشتید و بعض اجزاء آن را استخراج کردید؛ مثلاً پلاسمای آن را گرفتید، دراین‌صورت آن پاک است یا نه؟ نجس است. خب فرقش با آن چه شد؟ همان پلاسما از رگ ها بیرون می‌آید؛ ذرات بزرگ نمی‌توانند از زخم بیرون بیاید. چون پلاکت ها راه را می‌بندند و نمی‌گذارند خون بیرون بیاید. آن شبکه هایی که درست کردند تا خون بیرون نیاید، منافذی دارد که اجزاء ریز خون که مولکول های ریزی دارند می‌توانند از آن رد شوند. آن‌ها بیرون می‌آیند و شما در آن جا مایع زرد رنگی را می‌بینید. می‌گویید خون نیست و نجس هم نیست. خب این از همان رگ بیرون آمده.

تفاوت در چیست که اگر شما خونی را در اینجا داشته باشید و از آن پلاسما را استخراج کنید می‌گویید نجس است، اما همان پلاسما که از منافذ روی پوست می‌آید را می‌گویید صدق خون به آن نمی‌کند و نجس نیست؟

شاگرد: آن داخل بدن است و وقتی که بیرون می‌آید نجس نیست. اما دیگری بیرون بدن بوده. اگر آن را جدا کردید استصحاب را دارد.

استاد: کلمه استصحاب را به کار بردید. حالا ممکن است که بدون استصحاب هم نجاستش را اثبات کنیم. اول فرمایش شما بدون استصحاب هم سر می‌رسد. اصلاً در داخل بدن چیزی نجس نیست. ملاقات ما فی الباطن نجس نیست. تا زمانی‌که خون در باطن است، نجس نیست. و لذا اگر عین نجاست از باطن انسان زائل شود کافی است. دیگر تطهیر نیاز ندارد. البته ربطی به هم ندارد و صرفاً برای استیناس خوب است. بنابراین وقتی خون بیرون آمد حکم شرعی نجاست بعد از خروجش از بدن می‌آید. وقتی بیرون آمد همه اجزاء آن حکم دارد و نجس است. به خلاف وقتی که در بدن بود و حکم نجاست نداشت، بخشی از آن قبل از محکومیتش به نجاست، از طریق منافذ بیرون آمد. این دیگر خون نیست و حکم نجاست هم ندارد.

شاگرد: حکم نجاست پلاسمایی که جدا شده به تنجس است یا به ذاتش است؟

استاد: ظاهراً  جزء نجس العین بوده، الآن هم که آن را استخلاص کردید، نجس العین است. به این‌که جزء نجس العین بوده.

شاگرد: تسمیه جداگانه دارد. مثل بخار بول.

استاد: اسم جدا دارد اما این اسم جدا سبب نمی‌شود که در ارتکاز متشرعه از عین نجس بودن فاصله بگیرد. مگر این‌که استحاله بیاید. اگر به مرحله‌ای رسید که متشرعه با آن چیزهایی که از شرع می‌دانند، مطمئن شدند که خون در اینجا استحاله شده، حرف دیگری است. و الا اگر استحاله نباشد، نجس است.

ببینید چند سال پیش یک بحثی بود که گفتیم شبهه می‌تواند چهار صورت باشد. شبهه مفهومیه، شبهه مصداقیه، شبهه مقصودیه و شبهه صدقیه. برای آن‌ها هم مثال‌هایی را عرض کردیم. بعضی از بزرگان علماء فرموده بودند که این‌ها به هم بر می‌گردد و لذا بی خود تقسیم نکنید. آن جا مباحثه شد که بر می‌گردد یا بر نمی گردد.

 

برو به 0:17:21

شبهه صدقیه و مناشئ آن

الف: مخلوط شدن طبایع بسیطه در خارج

الآن می‌خواهم در مانحن فیه یک وجهی را برای زمینه شک عرض کنم. حالا ببینیم یک چیز جدید پدید بیاید یا نیاید. مانعی ندارد. ما فعلاً از نزدیک منشأ شک یک مثالی را بررسی می‌کنیم تا بعد ببینیم چیست. آن جا عرض کردیم که ما خیلی از مسمیات را داریم که بسیط هستند. منظور از بسیط هم بسیط فلسفی نبود، بسیط عرفی بود. مثلاً وقتی شما می‌گویید آرد، مرکب است یا بسیط؟ بسیط است. ولو می‌گویید که ذرات آرد که مرکب است. اما مقصود ما این نیست. مقصود ما از مرکب مثل خانه است. مفهوم خانه عرفا مرکب یا بسیط است؟ مرکب است، چون سقف دارد، حیاط دارد، اتاق دارد. وقتی صلات می‌گویید مرکب است یا بسیط است؟ مرکب است، چون رکوع دارد، سجده دارد و قرائت دارد. اما وقتی آب می‌گویید، آب مرکب یا بسیط است؟ بسیط است. متشابه الاجزاء است. هر چیزی که متشابه الاجزاء است، عرفا مفهومی بسیط است.

خب وقتی مفهومی بسیط است شکی در صدق آن ندارید. می‌گویید آب است. مفهومش روشن و صدقش هم روشن است. خب شبهه صدقه از کجا آمد؟ مفهوم آب روشن است و اجزاء هم ندارد که مثل صلاة و خانه از آن بحث کنیم که صحیح و اعمش کدام است و کدام یک از آن‌ها محور است، بلکه آب، آب است. اما چطور می‌شود که در صدق آب بر آب گل آلود شک می‌کردیم؟ عرض کردم که منشأ شبهه جهل ما نیست. ما در هیچ چیزی جهل نداریم. نمی‌توان گفت که من نمی‌دانم. یک لیوان آب دارم، مقداری خاک دارم. خطرون این خاک ها را در این لیوان می‌ریزم. حتی یک دهم گرم از خاکی که در آن می‌ریزم معلوم است. من جهل موضوعی ندارم که بگویم در خارج چیزی را نمی‌دانم.

اما یک جایی می‌رسد که دیگر شک می‌کنم که این آب گل است یا آب است. نمی‌توان گفت که این شک من شبهه موضوعیه است. نمی‌توان گفت که شبهه مصداقیه است. ولو آشیخ حسین حلی به نظرم به همین برگردانده بودند. شاید هم مفهومیه بود. علی ای حال این شبهه تفاوت دارد. شبهه ای نیست که از امر موضوعی نشأت گرفته باشد. شبهه ای است که از صدق آب بر او ناشی شده بود. تحلیل آن را هم در اعداد عرض کردم.

این نکته خیلی مهم است که در عالم وضع و در خزینه ذهنمان، موضوع و موضوع له چه چیزی بودند؟ طبیعت بودند. وضع خاص مشکلی نداشت ولی طبایع اوضاع روی طبایع می‌گشت. طبیعی لفظ را برای طبیعی معنا وضع می‌کردیم. خب مصداق چه کار می‌کند؟ تا چشم ما به مصداق می‌افتد آن آرشیو یاد ما می‌آید. تا آب را می‌بینیم، لفظ آب و معنای بسیط آب و آن علقه ای که بین این دو هست، به ذهنمان می‌آید. پس رویت مصداق برای یادآوری و تداعی ما معد می‌شود؛ برای این‌که آن علقه وضعیه یادمان بیاید و بگوییم آب. چرا می‌گوییم آب؟ چرا آن علقه یادمان می‌آید؟ به‌خاطر این مصداق. مصداق این قدرت را دارد که معدی برای احضار طبیعی معنا و طبیعی لفظی که با آن جوش خورده در ذهنمان باشد.

خب حالا چرا در این آب گل شک می‌کنیم؟ کسی که خالی الذهن است تا به این می‌رسد، به ذهنش آب گل می‌آید یا با این‌که مقداری در آن خاک ریختیم ولی هنوز این قدرت را دارد که آب را به یاد ما بیاورد. می‌تواند نقش این اعداد را ایفاء کند؛ یعنی این فرد آن طبیعت را بیاورد. اما وقتی شما گِل می‌بینید یاد آب نمی افتید، می‌گویند چه می‌بینید، می‌گویید گِل می‌بینم. وقتی گِل می‌بیند با وقتی که آب می‌بیند، دو اسم با دو مسمی است. این گِل معد حضور آب در ذهن نیست[6].

خب این برای اصل این بود که می‌خواست احضار کند و ما صدق را انجام دهیم. در آن جا بحث به این صورت سر رسید که منشأ شبهه صدیقه چیست؟ اختلاط یک طبیعت با طبیعت دیگر است. خود آب متواطی بود، در آن شکی نداشتیم. چون فرد آب با فرد گِل که دو طبیعت هستند، در خارج مخلوط می‌شوند، دو مصداق با هم مخلوط می‌شوند. اختلاط دو مصداق ما را در صدق آن به تنهایی شک می‌اندازد. این یک منشأ بود. مثال‌های دیگر را هم عرض می‌کنم.

شاگرد: در بحث هلال یکی از مصادیق شبهه صدقیه هلال بود.

استاد: حالا صحبت ما همین‌جا است.

 

برو به 0:23:21

ب: شک در اختلاط

ببینید ما منشأ های دیگری هم داریم که در تسمیه و شبهه صدقیه مهم است. آب بسیط بود. اما گاهی در تسمیه ما شرط اختلاط است. گفتم که در تسمیه دستمان باز است. مثلاً وقتی می‌خواهند نان بپزند، خمیر می‌گویند. قوام تسمیه خمیر به چیست؟ به این است که آرد خشک تنها نباشد. آرد تنهای بدون آب هم نباشد. اصلاً خمیر برای اختلاط وضع شده است. برای جایی که آب را با آب مخلوط کنیم. خب یک وقتی شک می‌کنیم که خمیر هست یا نیست. دیدید گاهی آب را می‌ریزند و مثل زمین شخم زده می‌شود. اما هنوز خمیری که باید باشد، نیست. یک حدی آب می‌ریزید و الآن شک می‌کنید که خمیر هست یا نیست. منشأ شک ما این است که قید تسمیه اختلاط است. می‌گویید آن اختلاطی که قید تسمیه است در اینجا آمده یا نه. لذا منشأ شک این است که نمی‌دانید در اینجا اختلاط آمده یا نه. این هم یک جور است که خود اختلاط منشأ شک می‌شود. چرا؟ چون قوام تسمیه بود.

ج: شک در سعه یا ضیق در مصداق مرکب

حالا به هلال و منا بیاییم. یک جایی هست که سر و کار ما با یک جزئی است که در سعه و ضیقش شک می‌کنیم. مثل بحث چند روز پیش ما در «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُم‏[7]». شک می‌کنیم که وجه چه اندازه است. یا شک می‌کنیم که سرزمین منا چه اندازه است. تسمیه منا چه اندازه است. اینجا جزء منا هست یا نیست. در اینجا شک در چیست؟ در این‌که معنای منا بسیط است؟ یا معنای وجه بسیط است؟ نه، مرکب است. چون مرکب است ما شک می‌کنیم.

خب رمز شک ما اختلاط است؟ اصلاً این نیست. رمز شک ما مرکب بودن آن از مجموعه‌ای از مؤلفه‌ها است؛ شک ما در سعه و ضیق آن است. یعنی می‌خواهیم ببینیم که مرز بیرونی آن چه اندازه عقب می‌رود. و الا یک نقطه مرکزی دارد که قطعی المنا است. قطعاً آن جا منا است. یا در خود وجه، بینی و چشم قطعاً وجه است. شکی در آن نداریم. شک ما در وسعت و پس رفتن و در انبساط آن مصداق است. چون متشکل از اجزاء است.

وضع الفاظ برای روح معانی

شاگرد: بستگی به این دارد که تسمیه وجه را قبل از تحدید آن بدانیم یا قبل از آن. معلوم نیست که خود وجه مرکب باشد. ممکن است چیزی باشد با این‌که اجزاء ندارد ولی بگوییم که وجه دارد.

استاد: نکته خوبی است. اگر ما وجه را از باب مسمای قبل از تحدید بدانیم، این فرمایش خوب است که در آن اجزاء نیامده. اما درست است که ما قبل از تحدید، وجه می‌گوییم. ما قبل از تحدید مؤلفه‌ها وجه را می‌گذاریم ولی علی ای حال آن مسمای ما قبل از تحدید هم اجزاء دارد. این را نمی‌توانیم انکار کنیم.

شاگرد: منظور ما از وجه، وجهی است که در انسان است یا از مطلق وجه صحبت می‌کنیم؟

شاگرد٢: شاید منظور ایشان در مثال کلمه باشد. فرمودید کلمه این نیست چند حرف فصاعدا باشد، بلکه آن زمانی است که آن را تطبیق می‌کنیم. اینجا هم وجه درواقع مفهومی نیست که خودش دارای اجزاء باشد. بلکه روی یک چیزی پیاده می‌شود که خودش دارای اجزاء هست. اینجا است که این مسأله پیش می‌آید. مثال آن تطبیق حرکت ماه روی روزها است.

استاد: ببینید ما یک بحثی داشتیم که آن را در اینجا مطرح نکردم. چون ریخت آن بحث حساب دیگری دارد و آن این است که  الفاظ برای روح معانی وضع شده‌اند؟ یا نه؛ روح معانی، یک حرف بیخودی است مثلاً؟ یا فوقش بعداً روح معنا یک معنای توسعه یافته مجازی است؟

این اساساً یک اختلافی است. اگر ما بگوییم حتی وجه ابتدائا برای روح معنا وضع شده، خوب است. وجه به چه معنا است؟ ما یواجه الشیء. هر چیزی که به وسیله آن بین دو چیز مواجه صورت می‌گیرد. خب دراین‌صورت فضای دیگری به پا می‌شود. و لذا اگر بگوییم «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه‏[8]» دیگر نیازی به تاویل نیست. نیازی به این‌که بگوییم مجاز است، نیست. بلکه می‌گوییم «ما یواجه به الشی» است. «ما یواجه به الشی» در هر موردی به حسبه است. در مورد خداوند متعال هم روح این معنا بدون شائبه مجاز صادق است. چون روح معنا آن است. این بیان خوب است اما فعلاً من نخواستم به این شکل سیر کنم. فعلاً من می‌خواهم به همین معنای عرفی وجه سیر کنم.

 

برو به 0:29:28

الآن ولو قبل از تحدید تسمیه می‌کنیم، اما فعلاً به‌صورت انسان می‌خواهیم صورت بگوییم. این تسمیه روشن است. مثلاً وقتی دست می‌گوییم، الآن نیاز به قدرت نداریم. در فقه اللغه یک مبنایی بود که نسبتاً قابل دفاع بود؛ چه بسا تمام پیکره لغت از تسمیه های دو حرفی یا بیشتر شروع می‌شود که آن هم ناظر به مواردی است که مشاعر ما درک می‌کند. این بیان در آن جا قابل دفاع بود. اما این‌که چه اندازه‌ای حرف دیگری است. به گمانم در آن جا با نظریات دیگر مکمل هم بودند و با‌ آن‌ها جمع می‌شد.

لذا اگر وجه را به‌معنای «ما یواجه به الشئ» بگیریم منافاتی ندارد که یک نوعی از وضع برای صورت انسان به کار رفته باشد یا صورت مطلق حیوانات بدون توسعه به کار رفته باشد. وقتی ما کلمه را وضع می‌کنیم درست است که توجه نداریم دو حرف یا سه حرف است؛ درست است که وقتی خانه می‌گوییم توجه نداریم که چند اتاق دارد یا ندارد. به این‌ها توجه نداریم. اما علی ای حال برای چیزی وضع می‌کنیم که این اجزاء و مؤلفه‌ها را دارد. لذا شاید این حرف ما وجهی داشته باشد که رمز شک ما در صدق خانه، کلمه، وجه و امثال آن در سعه و ضیق آن است. البته در وجه و منا منشأ شک ما در انبساط و توسعه مصداق است.

ج: شک در وصول به درجه ای از اجتماع

در هلال برعکس است. در هلال ما انبساطی از بیرون نداریم. چون می‌دانیم کل قمر است و از درون شروع می‌شود. یک چیزی نیست که ما شک کنیم چقدر توسعه دارد. بلکه یک چیزی است که از درون قمر هلال شروع به رشد می‌کند. وقتی ما شک می‌کنیم هلال هست یا نیست، به این صورت نیست که شک کنیم مانند صورت بقیه آن جزئش هست یا نیست. می‌دانیم که هلال قطعاً در اندرون این قرص قمر هست. فقط شکی که داریم این است که نمی‌دانیم شروع شده یا نه. به حد ضخامتی که صدق هلال بکند و به هیئت اجتماعیه خاص رسیده یا نه. در انبساط مفهوم شک نداریم. تفاوت ظریفی است. منا به این صورت نیست، یک جای قطعی دارد که شک می‌کنیم مناطق بیرون آن جزء آن هستند یا نیستند. اما در هلال شک نمی‌کنیم که کدام منطقه جزء آن هست یا نیست. می‌دانیم که در قمر است؛ می‌دانیم که در دایره محدود است. اصلاً در انبساط او شک نمی‌کنیم. در این دایره محدود نور شروع می‌کند به جمع شدن. می‌خواهیم ببینیم به آن درجه از جمع شدن که هلال باشد رسیده یا نه؟ وصول به یک درجه از اجتماع خیلی فرق می‌کند با سعه و ضیق اجزاء موتلفه.

د: شک در اجزاء مؤتلفه شیء

مثال اجزاء موتلفه چیست؟ مثل خانه و کلمه است. خانه به چه صورت است؟ به‌خاطر مؤلفه‌های آن شک می‌کنیم که خانه هست یا نیست. مثل منا و وجه، شک ما در سعه و ضیق است؟! نه. شک ما مثل قمر است؟ یعنی شک ما در این است که یک چیزی پیدا شده؟! نه، شک ما در مقومات آن است. یعنی خانه به یک چیزهایی نیاز دارد. به مؤلفه‌هایی نیاز دارد. تفاوت آن در چیست؟ در منا و صورت سر و کار ما با کم متصل است. کم متصل پنج متر است یا دو متر است؟ در هلال سر و کار ما با محدوده معینی است که باید ببینیم به حد اجتماع خاص رسیده یا نرسیده. اگر به آن برسد مشکلی نداریم. اما در خانه که شک می‌کنیم به این خاطر است که نمی دانیم این خانه­ای که پاسیو ندارد، خانه هست یا نیست؟ یک خانه‌ای است که هال ندارد. وقتی که ما کوچک بودیم هال نبود. هال بعداً در آمد. می‌گفتند خانه هایی هستند که جدید ساخت است، برای آن‌ها هال می‌زدند.

شاگرد: آن هایی که حال نداشت حیاط داشت.

استاد: معمولاً حیاط خانه‌ها مربع شکل بود. سه-چهار طرف آن را می‌ساختند که وسط آن حیاط بود و حوض بود. در خانه‌های قدیمی قم هم که بروید اصلاً هال ندارد.

 

برو به 0:34:53

حالا شک می‌کنیم خانه‌ای که هال ندارد، خانه هست یا نیست. چرا شک می‌کنیم؟ در سعه و ضیق آن که شک نمی‌کنیم، بلکه شک می‌کنیم این مؤلفه قوام خانه هست یا نیست. ببینید منشأها چقدر متفاوت می‌شود. خب اگر این تقسیم‌بندی ها ثمره علمی نداشت، من وقت شما را گرفتم. اما اگر جایی شد که ثمره علمی دارد؛ یعنی اگر برای حل شک و پیشرفت بحث درجایی‌که شک می‌کنیم، فایده داشته باشد، با این تقسیم‌بندی ها آن‌ها را دقیقاً از هم جدا می‌کنیم.

نقش هیئت در تسمیه

شاگرد: یک جایی در تسمیه هست که ما فقط به هیئت کار داریم، مثل قبّه که اصلاً مهم نیست ماده آن از چه چیزی باشد. می‌خواهد گِل باشد یا سنگ باشد. هلال هم شاید همین طور باشد. اما مثال‌هایی مانند خانه، گویا مسمی آن هیئتی است که بر اجزاء خاص سوار می‌شوند. یعنی هم اجزاء و هم هیئت در نظر گرفته شده است ولی به این صورت که مسمی هیئتی است که در اجزاء خاص تحصل پیدا می کند. صلات هم به همین صورت است. یعنی هیئت نوعیه مخصوصی که در ذیل اجزاء معهود در صلاه تحقق تحصل پیدا می‌کند.

استاد: خانه و قبه همین‌طور است. یعنی مرکب صناعی و مرکب خارجی داریم. در هلال ما اجتماعی می‌خواهیم که صناعی نیست. اجتماعی را می‌خواهیم که بر آن هیئت اجتماعی قوس صادق باشد. اما کلمه و خانه و صلات، مرکب صناعی است. یعنی ما به‌خاطر نیازهایمان و اغراضمان آمدیم چند چیز را اعتبار کردیم. در مرکب صناعی این حرف می‌آید که شک ما از کجا می‌آید؟ مرکب صناعی اگر کم متصل بیرونی باشد، شک ما از سعه و ضیق کم متصل می‌آید. اما در خانه شک ما از مقومات اغراض ما در خانه می‌آید. یعنی اصلاً ریخت شک فرق دارد. منشأ شک ما کم متصل نیست که چقدر توسعه دارد؟

خب در قبه، هیئتش مورد تسمیه است نه ماده آن. خانه هم همین‌طور است. در خانه هم یک اغراضی هست که از آجر یا سنگ باشد. در صدق خانه تفاوتی نمی‌کند که به آن خانه بگوییم.

شاگرد: ما به این خاطر سراغ اغراض می‌رویم که آن اغراض تأمین کننده نحوه شکل‌گیری آن هیئت باشد، اما آن چیزی که در نهایت برایش تسمیه صورت می‌گیرد، همان هیئت است. هیئت نوعیه خاصه ای که در ضمن این اجزاء محقق می‌شود. اسم برای آن گذاشته شده است. بله این‌که چه شکلی به این هیئت داده شود، اغراض به آن کمک می‌کند. اما اسم نهایی برای آن هیئت است.

استاد: شما با تسمیه قبه و خانه فرقی می‌بینید یا نه؟

شاگرد: بله

استاد: فرقش در چیست؟ در قبه هیئت مسمی است. اما در خانه اصلاً هیئت مهم نیست.

شاگرد: نه، هیئت مهم است. آن هیئتی است که در ضمن این اجزاء شکل می‌گیرد. مانند صلات.

استاد: خب در آن جا هیئت مسمی نشد. شما می‌گویید هر چیزی که اتاق و حیاط داشته باشد، خانه است. به چه هیئتی؟ هر چه در آمد. خب با فرض این‌که هر چه در بیاید، مسمی هیئت نیست.

شاگرد: مثالی عرض کنم. مرحوم علامه وجود حرفی و اسمی را مشترک معنوی می داند. ایشان تبیینی دارند که به نظر می رسد مرحوم آخوند هم در معنای حرفی همین تبیین را دارند که وضع و موضوع له در حروف را عام می داند. می‌گویند ما یک معنای مبهمی مثل جنس حیوان را داریم، این معنا یک تحصل جداگانه‌ای ندارد، مگر این‌که شما آن را با یک فصلی متحصل کنید و تصور کنید. یعنی وجود معنای مبهمی می شود که برای آن معنای مبهم اسم می‌گذاریم. این معنا ذاتش مبهم است و وقتی می‌خواهد به ذهن من بیاید تازه می‌خواهد محصل شود. مثل تحصل حیوان در انسان، در بقر و… . در خانه اسم برای هیئت نوعیه ای است که تحصل ندارد مگر در ضمن برخی از اجزاء. در مقام تسمیه مثلا 10 جزء لحاظ می شود که این 10 جزء ممکن است به صورت های مختلفی تحصل پیدا کند و هیئت های مختلفی داشته باشد. اسم صلاه یا خانه برای آن هیئت نوعیه ای است که در ضمن این اجزاء تحصل پیدا می کند.

استاد: شما مثال‌هایی که علامه فرمودند را بیان کردید. شما می‌گویید ترازو. آیا هیئت در تسمیه آن دخالت دارد یا ندارد؟! هیئت در تسمیه مَرکب دخالت دارد یا ندارد؟! فرمایش شما در این‌ها هم می‌آید. اسم و فعل و.. . ببینید نمی‌توان گفت که تسمیه برای هیئت است. «و فِعلةٌ لهیئةٍ»، ابن مالک از خود «فِعله» که وزن هیئت است، استفاده کرده. «فَعلة لهیئة» به چه معنا است؟ «جِلسه» به چه معنایی است؟ یعنی نوع خاصی که تشکل آن و متهئ بودن آن مورد نظر است. مثالی که از اساتید یادم می‌آید، موم است. موم چه هیئتی دارد؟ این‌ها مثال‌های خوبی است.

 

برو به 0:41:42

شاگرد: هر کدام از این مثال‌ها تاملاتی می‌خواهد. یک مثال نقضی از آن طرف عرض کنم. اغراض از خانه چیست؟ از سرما حفظ کند، از گرما حفظ کند. و موارد متعددی که برای غرض ذکر می‌شود. حال فرض کنید دانشمندان برای شما یک کاری کنند که از سرما و گرما حفظ شوید و کسی شما را نبین و… ولی هیچ حصار و سقفی نداشته باشد و هیئت نوعیه خانه را نداشته باشد. به این خانه می‌گوییم؟

شاگرد٢: شاید یکی از مثال‌های هیئت، جمله باشد. چون در جمله ما فاعل و فعل و مفعول داریم، و درواقع دائر مدار اغراض و آن چیزی که باعث شده این کلمات بیایند شده. اما آن هیئت ترکیبیه که می‌گوییم از این‌ها تشکیل شده –مثل جمله اسمیه و فعلیه- با هیئتی که از وزن این‌ها –مفاعل، فعلات و…- تفاوت دارد. آن هیئتی که شما می‌گویید جور دیگری است که اجزاء این هیئت دائر مدار اغراض هستند. مثل هال و … که شبیه فاعل و مفعول است. هیئت در جمله را تشبیه می‌کنم به هیئتی که مقصود شما از خانه است.

استاد: ایشان می‌خواهند هیئتی که بر عناصر نحوی عارض می‌شود را بگویند. هر کلامی عناصر نحوی دارد. فاعل دارد، مسند دارد، مسند الیه دارد. تمییز، مفعول دارد. علی ای حال وقتی جمله می‌گوییم، خلاصه یک هیئتی دارد.

شاگرد: گمان می‌کنم در تسمیه تفاوت است. همیشه هیئت دخیل در تسمیه نیست تفاوت است بین هیئت در جملات و هیئت در مرکبات صناعی که عرف یک حس شهودی خاصی نسبت به آن دارد. یعنی خود شهود هیئت در مرکبات صناعی در تسمیه نظر می شود.

استاد: کلمه هیئت خاصه شما را نمی‌توانم تصور کنم. منظور شما از هیئت خاصه این است که مثلاً فاصله نداشته باشد؟ گفت کجا بروم؟ گفت به راست برو! به تبلیغ رفته بود و گفته بود آفتابه ای بدهید تا دستشویی بروم. گفته بودند برو به راست! یعنی باید از خانه فاصله بگیری و در بیابان بروی! حالا اگر آن جا خانه بسازند خانه می‌شود؟ پانصد متر آن طرف تر یک چیزی ساخته‌اند، می‌گویند آن هم خانه است.

شاگرد: با آثار به آن اشاره می‌شود. این مبنای مرحوم امام است. ایشان می‌گویند الفاظ در مرکبات برای هیئتی وضع شده‌اند که این اجزاء را با عرض عریضشان بلعیده است. با این آثار ما به آن‌ هیئت نوعیه اشاره می کنیم. شبیه آن چیزی که آخوند در موضوع داشتند. می‌گفتند موضوع علم چیزی است که ما به آن اشاره می‌کنیم.

استاد: ببینید برای نماز این را می‌دانیم که هیئت روشن است. شما نمی‌توانید آن را به هم بزنید. اگر شما اول سجده را انجام دهید و بعد قرائت و رکوع را انجام دهید، به آن نماز می‌گویید؟! اجزاء آن هست که! در خانه هر کجا که شما این عناصر را عوض کنید، باز به آن خانه می‌گویید. به عبارت دیگر ترتیب مؤلفه‌ها مهم است. عدد اصلی و عدد ترتیبی. گاهی نقش اعضاء یک مجموعه فقط ایفاء عضو است. به این عدد اصلی یک مجموعه می‌گویند. اما یک وقتی است که ترتیب اعضاء یک مجموعه مهم است. هر کجا در تسمیه ما ترتیب مؤلفه مانند نماز نقش ایفاء می‌کند، ما فرمایش شما را قبول می‌کنیم. اما صحبت در این است که این ترتیب در خانه هم هست؟ یعنی در مؤلفه‌های خانه، ترتیب بین این مؤلفه‌ها شرط تسمیه هست یا نیست؟

شاگرد: این ترتیب یک متغیر جدیدی است که وارد بحث شد.

استاد: نه، شما به نماز مثال زدید. خب ما در نماز آن هیئت را می‌پذیریم چون در آن هیئت ترتیب جزء التسمیه است. با این ترتیب تسمیه شده.

شاگرد: شما یک متغیر جدیدی را اضافه کردید. منافاتی ندارد که مرحوم امام این‌ها را قبول داشته باشد. یعنی وقتی می‌خواهیم با آن هیئت اشاره کنیم، یک جایی هست که ترتیب اخذ شده و یک جایی هست که ترتیب اخذ نشده.

استاد: عضوهایی که نقششان در عضویت، عدد اصلی است. شما یک مثال بیاورید که در این جور موارد در تسمیه هیئت داشته باشیم. مجموعه‌ای داریم که مؤلفه‌هایی دارد که نقش آن‌ها تنها نقش عدد اصلی است. مثل کلاس. می‌گویید کلاس پنجم این مدرسه. اگر در تسمیه یک چیزی مانند دانش‌آموزان این کلاس به ترتیب قد، میز را دخالت بدهید، قبول است. اما اگر می‌گویید دانش‌آموزان این کلاس، به این معنا است که نقش هر دانش‌آموز که مؤلف این کلاس است، نقش عدد اصلی است. یعنی نه قد او و نه سن او و نه چیز دیگری دخالت دارد. بلکه صرفاً عضو این کلاس است. من می‌خواهم عرض کنم که خانه به این صورت است. بله، تقارب و این‌که نزدیک هم باشند قبول است. اگر مقصودتان از هیئت این است، قبول داریم. یعنی فاصله چندانی نباشد که اغراض ما را برآورده نکند.

 

برو به 0:49:03

شاگرد٢: فرق عام مجموعی با عام استغراقی در چیست؟ همین هیئت است که باعث می‌شود عام استغراقی عام مجموعی شود.

استاد: عام استغراقی، مجموعی نمی‌شود. عام استغراقی این است که حکم به تعداد افراد منحل می‌شود. عام مجموعی یک حکم بیشتر نیست.

شاگرد٢: الان ما یک عمومی داریم که هیچ حکمی ندارد. می‌توان عموم مجموعی آن عموم استغراقی شود؟

استاد: چه مانعی دارد؟ العلماء، به صورت ماهیت مهمله یا ماهیت لابشرط مقسمی. وقتی آن‌ها را شمرده بودیم به چهل و شش قسم رسیده بود. انواع اهمال و… به چهل قسم رسیده بود.

شاگرد: قوام هیئت به ترتیب اجزاء است؟

استاد: یکی از آن‌ها ترتیب است.

شاگرد: اگر ترتیب رفت ممکن است که هیئت باقی باشد؟

استاد: بله. من در این‌ها مشکلی نداشتم. هیئت موم چیست؟

شاگرد: همین که از هم جدا نیست.

استاد: در اینجا که هیئت مقوم تسمیه نیست. عرض من این است که موم اصلاً برای هیئت وضع نشده. در مقصود واضع از وضع کلمه موم، اصلاً نظارت به هیئت نداشته. چیز دیگری منظور او است.

شاگرد: بله، اما این مبنا که همه جا با اغراض جلو برویم معلوم نیست که همه وجدانیات را جمع کند. در کلمه خانه بفرمایید اغراض اصلی آن چیست.

شاگرد٢: ایشان ظاهراً اجزاء داشتن را انکار می‌کنند. فرمایش حاج آقا این است که این‌که اغراض دارد، نافی این نیست که اجزاء هم دارد.

شاگرد: یک جاهایی مثل قبه هست که اسم فقط برای هیئت است. و یک جاهایی هست که اسم برای هیئتی است که در ضمن اجزاء تحصل پیدا می‌کند. یعنی هم اجزاء موضوعیت دارد و هم هیئت.

شاگرد٢: فرمایش حاج آقا این است که یک جاهایی هست که هیئت اصلاً موضوعیت ندارد.

شاگرد: من که در این مشکلی ندارم. مثلاً یک جاهایی هست که تنها برای ماده اسم می‌گذارند. در مرکب صناعی چه می‌گویید؟

شاگرد٢: موضع حاج آقا در مورد خانه این است که هیئت موضوعیت ندارد.

شاگرد: خب من هم می‌گویم هیئتی است که در اجزاء محقق شده.

شاگرد٢: خب الآن باید ببینیم مفاد هیئت چیست. به نظرم به‌صورت اشتراک لفظی هیئت استعمال شده. وقتی جمله می‌گوییم هیئت جمله اسمیه به ذهنمان می‌آید یا هیئت جمله فعلیه؟

شاگرد: حرف مرحوم امام این است که نمی‌توان به این هیئت اشاره کرد بلکه تنها می‌توان به وسیله آثار به آن اشاره کرد.

استاد: مثالی که در مورد حیوان می‌فرمودید؛ در مبنای مشاء حیوان جنس است. ناطق فصل است. می‌گفتند حیوانی که جنس است، به ازای هیولا و ماده انسان است. و ناطق آن به ازاء فصل است و وحدت شخصی هم دارد. خب در حکمت متعالیه می‌گویند که حیوان وحدت ابهامی دارد. وحدت آن شخصی نیست. وقتی شما می‌گویید حیوان به ازاء ماده است، هیئت ماده چیست؟ بر مبنای حکمت متعالیه می‌گویید به ازاء حیوان که جنس است یک وحدت ابهامی داریم. هیئت وحدت ابهامی چیست؟

شاگرد: آن جا برای هیئت مثال نزدم.

استاد: شما حیوان را مثال زدید.

شاگرد: برای این مثال زدم که گاهی وقت ها مسمای ما یک چیز مبهم است.

استاد: آن قبول است. اما صحبت در این است که وقتی مسمی مبهم است، درحال ابهام ما می‌توانیم یک هیئت هم فرض بگیریم؟ اگر هیئت شناور مبهم باشد، مقوم تسمیه نخواهد بود. چرا؟ چون قوام هیئت به تشخص آن است.

شاگرد: این هیئت وقتی در خارج بیاید و ضمن اجزاء محقق شود، قطعاً تشخص پیدا می‌کند. لذا برای آن هیئتی که در ضمن این اجزاء محقق می‌شود اسم می‌گذارد.

استاد: ببینید این اجزاء طوری هستند که وقتی محقق می‌شوند هیئت دارند. نه این‌که این اجزاء باید هیئت داشته باشند.

شاگرد: صرف نام گذاری است. حالا اسم می گذارند برای همان هیئتی که وقتی این اجزاء کنار هم هستند ایجاد می‌شود. این چه مشکلی دارد؟

استاد: به این می‌گویند پردازش دیرهنگام. یک اصطلاحی دارند که می‌گویند پردازش متأخر. یعنی اول شما طوری تعیین می‌کنید که تحقق آن در موطن خودش هر هیئتی بود، باشد.

 

 

و الحمد لله رب العالمین

 

کلید: شبهه صدقیه، انواع شبهه، اجزاء صغار خون، هیئت کلمه، تسمیه، اطلاق اطواری، روح معنا، پردازش  با تاخیر، تسمیه در مرکبات صناعی

 


 

[1] البقره ١٨٩

[2] https://almabahes.bahjat.ir/10932/

[3] نوح ١٣و ١۴

[4] انشقاق ١٩

[5] https://almabahes.bahjat.ir/10932/

[6] شاگرد: همین شبهه را در اعلام شخصیه هم داریم، مثلاً در محدوده صدق اسم منا در این سرزمین شک می‌کنیم.

استاد: بله، الآن آن را عرض می‌کنم.

[7] المائده ۶

[8] البقره ١١۵