1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١۴)- تبیین واحدهای مختلف زمان

درس فقه(١۴)- تبیین واحدهای مختلف زمان

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=8869
  • |
  • بازدید : 73

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ١۴ : ٢٠/ ٧ /١۴٠٠

لزوم توجه به زحمات و عبارات علماء

دیروز دو-سه حدیث یادداشت کرده بودم. دومی آن‌ها که برای مقصود من مهم‌تر بود، از چشمم رفته بود. دیدم که این حدیثی که دلالتش برای مقصود من بیشتر بود از چشمم رفته است. لذا آن را عرض کنم.

بحث ما در این بود که واحدهایی که در شرع حکمی دارد و ما الآن می‌خواهیم روی آن‌ها دقت کنیم، آن واحدها نقش دارند و دخالت دارند درجایی‌که ما حرف می‌زنیم و می‌خواهیم بحث صاف شود.

البته بعضی از آقایان آخر کار فرمودند که مباحثه به هم ریخته و شلوغ شده و معلوم نشده که چه شد. من آخر مباحثه منظورم تنها پیش زمینه ذهنی برای شما بود. و الا بینی و بین الله من هیچ حقی به خودم نمی‌دهم که محضر شما اعزه بی ادبی و جسارت کنم و حرف بزنم. تنها چیزی که مجوز من است که من بی ادبی کنم، همین بهانه بودن است. ما یک چیزی را مطالعه می‌کنیم و به‌عنوان مباحثه طلبگی بهانه می‌شود که در ذهن شریف شما مطرح شود و خود شما دنباله آن را بگیرید. لذا پیش مطالعه، پیش زمینه فکری، پیش فکر برای این کارهای ما ضروری است. اگر من اسمی از کتابی را می‌برم یا مطلبی را اشاره می‌کنم، تغییر فتوایی را بیان می‌کنم بعداً به تفصیل آن می‌رسیم، می‌خواهم شما بروید و نگاه کنید. کاملاً زمینه ذهنی داشته باشید و حرف‌ها را ببینید. فکرهایی که علماء کرده‌اند را مد نظر قرار دهید.

شوخی نیست. دیروز عرض کردم که در روایت معروف است «مداد العلماء افضل من دماء‌ الشهداء[1]». مرحوم علامه حلی یکی از بهترین کتاب هایشان قواعد الاحکام است. خود فخر المحققین هم بر آن شرح –ایضاح الفوائد- نوشته اند. یکی از کتاب‌هایی که هم مقدمه متن آن و هم مقدمه شرح آن خواندنی است، مقدمه قواعد و شرحی است که پسرشان بر این کتاب نوشته اند. مقدمه شرح فخر هم خیلی مهم است.

علی ای حال پدر اشاره می‌کنند به این‌که مداد علماء بر دماء شهدا فضیلت دارد. روایت از قدیم در کتب بوده است و وجه آن را هم مختلف فرموده‌اند. من نگاه که می‌کردم علماء سه-چهار وجه فرموده بودند. چیزی که حاج آقا بهجت می‌فرمودند –من توضیح حاج آقا را در این شرح ها ندیدم- علماء فرموده‌اند چرا مداد علماء افضل است. – مداد این مداد ما نیست. مداد، مرکب و حبر است. مداد مایعی است که عالم قلمش را در آن می‌زند و می‌نویسد. دماء سیال است، مداد هم سیال است. در روایت شریف هست که «مداد العلماء یوزن و یرجح علی دماء الشهداء»- علماء فرموده اند چرا و وجوه خوبی هم گفته اند. آن چه که حاج آقا یک دفعه فرمودند و اشاره زیبایی کردند این بود که فرمودند این مداد عالم که با سر انگشت او روی کاغذ می‌آید، آن شیره جانش است. فکر کرده و زحمت کشیده است. آن آثار معرفتی و بقاء دین هم جای خود.

مداد العلماء یک چیز خارجی نیست. و الا این مداد را بچه هم می‌تواند بزند و بنویسد. چه زمانی این مداد العالم می‌شود؟ که این زحمت و … .دیروز عرض کردم که به سر خودش می‌زند. واقعاً این جور است. کسانی بوده‌اند که در فضای تحقیق علمی گفته اند «لیت امی لم تلدنی». ما حال آن‌ها را نمی فهمیم. من که اهل تحقیق نبوده ام، چطور می‌شود در یک بحث علمی که در بحران می‌افتد، می‌گوید کاش مادر ما را نزاییده بود. ما حال او را نمی فهمیم، واقعاً! کما این‌که وقتی آن طرفش حل می شده، این‌طور شنیده‌ام؛ شاید آشیخ جهفر کاشف الغطاء گفته باشند. گفت نیمه های شب وقتی مطلب حل می شده دست سرور روی ران خود می‌زدند و می‌گفتند «این الملوک و ابناء الملوک». پادشاهان بیایند و ببیند من چه لذتی دارم می‌برم از این‌که این مطلب برای من حل شد.

 

برو به 0:05:16

منظور این‌که این زحمت‌ها را ما نباید، نادیده بگیریم. من اگر محضرتان جسارت می‌کنم برای همین است که بهانه ای باشد که ما این‌ها را ذکر کنیم و شما به آن‌ها مراجعه کنید. زحمات علماء و فکرهای آن‌ها را ببینیم –کم و زیاد آن را- و دنباله مطالبی را که نیاز داریم بگیریم. لذا این‌که فرمودند مطالب مخلوط شده، نه. من تنها اشاره کردم. ان شالله شما به آن اشاره‌ها مراجعه کنید، بعد سر فرصت می‌رسیم.

ارتباط بحث اشتراک افق و بحث تلسکوپ

این هم که بحث ما بحث تلسکوپ بود اما بحث اشتراک افق و رویت قبل از زوال را مطرح کردیم –گمان من این جور است؛ به‌عنوان ذهن طلبه‌ای که کلمات علماء را خوانده‌ام و رفتم و برگشتم- به این خاطر بود که اگر این دو بحث حل شود، برای سرعت حل مسأله تلسکوپ هم نافع است. یعنی شما اگر این دو مباحث برایتان واضح باشد، آن جا زودتر تصمیم‌گیری می‌کنید. تا آن وقتی که این‌ها مبهم باشد و بعداً هم بخواهد بگوید تلسکوپ… . منافاتی هم با هم ندارند. شما می‌توانید کاملاً و خیلی شدید قائل باشید به لزوم اشتراک افق در ثبوت شهر و هلال. مانعی ندارد. بعدش هم قائل شوید که تلسکوپ مجزی است. ولی اگر قائل شوید به عدم اشتراک و برایتان هم صاف باشد، در رویت هلال با تلسکوپ هم زودتر می‌توانید مطلب برایتان صاف شود و آیا مجزی هست یا نه.

کلام آقای سیستانی در رویت هلال

شاگرد: دیروز به فرمایش آقای سیستانی در ذیل کلام آقای خوئی آدرس هم دادید؟

استاد: ایشان یک کتاب خودشان نوشته اند که تنها اسم آن را داریم. کسانی که متمکن هستند در مورد این تغییر نظر تحقیق کنند. البته نمی‌شود بگوییم «تغییر نظر» است؛ مرحوم آقای خوئی به نظرشان قید زده‌اند. از آن عدول نکردند. ایشان شاگردهایی قبل از این مراسله داشتند. شاگردان آقای خوئی همه معلوم هستند. اگر این تحقیق خارجی شود خوب است. آیا قبل از این‌که آقای تهرانی نامه را برای ایشان بنویسند و ایشان به فتوایشان بدون این‌که عدول کنند، قیدی بزنند –خلاصه ناچار شدند که یک قیدی بزنند- آیا از شاگردان خود آقای خوئی در بحثشان کسی مخالف مبنای ایشان بوده‌ یا نبوده؟

شاگرد٢: دیروز عرض کردم که از خود حاج آقای شاهرودی مشافهتا شنیدم.

استاد: ایشان همان وقت مخالف بودند؟ ایشان که ظاهراً موافق بودند.

شاگرد٢: نه، اصل این قیدی که اضافه شد. این عدول آقای خوئی را به نوعی منتسب به خودشان می‌دانستند که از این فتوا برگشتند.

استاد: یعنی این مراسله سبب آن نشده است؟ قبل از این مراسله ایشان هم بحث کرده بودند؟

شاگرد٢: بله ایشان عدول را منتسب به خودشان می دانستند

استاد: من دیروز این جور نفهمیدم. به خیالم بعد از این مراسله، آقای خوئی به ایشان گفتند که تغییر دهید.

شاگرد٢: بله، این را گفتند. اما از قبل هم همین بوده. یعنی کانه این بهانه ای شده است. ایشان هم که خودشان مباحث رویت هلال دارند این  را فرموده اند.

استاد: ظاهراً خود ایشان قائل به عدم لزوم اشتراک هستند. این جور نیست؟

شاگرد٢: آن قیدی که در شب اشتراک داشته باشند.

استاد: نه، اصل مبنا. مسأله، مسأله متابعت مشهور است. مشهور می‌گویند باید دو بلد اشتراک افق داشته باشند. آفاق غیر مشترکه مجزی نیست.

شاگرد 2: نه در اصل مبنا مخالف نبودند.

شاگرد٣: کدام شاهرودی را شما می‌گویید؟

استاد: منظور شما آسید محمود است.

شاگرد٢: بله.

استاد: ببینید سؤال من این است که آیا در درس ایشان کسی با اصل مبنا –یعنی مدافع مشهور باشد- مخالف باشد. منظور من این است. یعنی قبل از این‌که این رساله باشد و قبل از این‌که این بحث‌ها بیاید کسی باشد که در درس ایشان شاگرد ایشان باشد اما مدافع مشهور باشد. این را داریم یا نداریم؟ چرا این را می‌گویم؟ چون الآن یک رساله‌ای از آقای سیستانی هست که در دسترس نیست، در رساله رویت هلال آقای مختاری اسم آن را آورده‌اند –اختلاف الآفاق فی رویة الهلال- بعد می‌گویند چاپ نشده و ما از آن خبری نداریم.

شاگرد: حاج آقا ظاهراً پسر ایشان که کتاب اختلاف الآفاق را چاپ کرده‌اند در آن جا آراء پدرشان را آورده‌اند.

استاد: کتاب «اسئلة حول رویة الهلال» را می‌گویید؟

شاگرد: نه، یک کتاب دیگری دارد که از درس خارج چاپ کرده‌اند.

استاد: اسم آن چیست؟

شاگرد: اتحاد الآفاق و اختلافها پی دی اف آن در سایت هست.

استاد: ان شالله به‌دنبال آن می‌رویم.

سؤال من این است والد ایشان که ایشان که از والدشان نقل کرده‌اند، قبل از این مراسله ها و این قید، همراه استادشان بودند در این‌که اتحاد افق شرط نیست و بعد عدول کردند؟ چون الآن به مشهور قائل هستند. الآن فتوای ایشان قول مشهور است. زمانی‌که استاد ایشان میخ این مبنای خلاف مشهور را می‌کوبیدند، ایشان مخالف این مبنا بودند؟ یعنی در همان زمان مثل فتوای الآنشان، مدافع مشهور بودند؟ یا آن زمان ایشان هم حرف استادشان را قبول داشتند؟ کما این‌که آسید محمد باقر و نوع شاگردان آقای خوئی قبول داشتند. یعنی مرحوم آقای خوئی چنان محکم در این میدان جلو آمده بودند که نوابغ و فرهیختگان از شاگردان ایشان، تابع استاد بودند. منظور من این است. آیا کسی بوده که در همان زمان مدافع مشهور بوده یا نه.

 

برو به 0:11:43

این را چرا عرض می‌کنم؟ چون برای این جهت مهم است که وقتی ایشان با این مراسله و با آن بحث‌هایی که ایشان گفتند قید را به فتوا اضافه کردند، این اضافه کردن قید، زمینه‌ای شده برای عده دیگری از شاگردانشان. اگر قبل از آن موافق بودند. این خیلی مهم است. یعنی یک بحثی مطرح شده که بعد شاگردان ایشان دیدند که خلاصه، حرف ایشان یک قید می‌خواهد حالا این قیدی که ایشان می‌زنند کاندید منفرد است؟ آن مبنا که درست بود تنها با این قید درست می‌شود؟ یا نه، بدل دارد؟ لذا دیدند که بدون عدول از حرف مشهور، حرف مشهور را به جای قید ایشان می‌آوریم و جایگزین قید ایشان می‌شود. این نکته از نظر علمی نکته ی مهمی است. البته در کتابی که از دفتر ایشان چاپ شده، این بود: اسئلة حول رویة الهلال مع اجوبتها. آن را من دارم و نگاه کردم. بعداً هم یک عدولی داشتند. آن‌که صریحاً در این اسئلة آمده است. دو تا عدول. در دو جا می‌گویند فظهر لاحقا. می‌گویند ما قبلاً دو فتوا داشتیم که فظهر لاحقا. در این رساله به آن تصریح کرده‌اند به این‌که دو عدول را داشته‌اند. اما این‌که قبلاً از مبنای مشهور که الآن فتوایشان است، از آن عدول کرده‌اند یا نه، از اول مدافع آن بوده‌اند؟ اگر کسی به آن اطلاع پیدا کرد به ما خبر دهد.

تفاوت واحد های زمانی

روایتی که می‌خواستم در بحث خودمان عرض کنم و دیروز از چشمم رفت این بود:

بحث ما سر این بود که آن واحدی که ما انتخاب می‌کنیم که موضوع حکم است، در بحث ما خیلی مهم است؛ شبانه‌روز، روز، شب، لحظه و یا حتی ماه. گاهی ما کل ماه را به‌عنوان یک ماه حساب می‌کنیم. سال را به‌عنوان یک واحد حساب می‌کنیم. مثلاً می‌گوییم مریضی که مرضش یک سال مستدام بود، روزه اش قضاء ندارد. ببینید داریم سال را به‌عنوان یک واحد برای «کتب علیکم الصیام[2]» در نظر می‌گیریم. «وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّة[3] ».«فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ[4]». این «ایام اخر» در چه واحدی؟ در واحد سال. این عده باید در واحد سال تکمیل شود. حالا آمدیم در کل این واحد سال مریض بود. اصلاً متمکن نبود. قضاء هم ندارد. یعنی معلوم می‌شود که این تکلیف در یک واحدی ملاحظه شده که اگر در این واحد نتوانست، تکلیف تمام شده است. این‌ها نکاتی است که در آن واحد مهم است. یک ماه را به‌عنوان واحد قرار می‌دهیم.

در مانحن فیه عرض کردم تکوینش از مقارنه تا مقارنه است. یا از خروج قمر از تحت‌الشعاع تا خروج قمر از تحت‌الشعاع بعدی است که ٢٩ روز و ١٢ساعت و ۴۴ دقیقه می‌شود. این دقیق آن است. خب لحظات این معلوم است. این فاصله به‌عنوان لحظات و ثانیه‌ها ماه است؛ قطعه ماه است که دوره تکوینی ماه را نشان می‌دهد.

نکاتی هم یادم می‌آید؛ راجع به اعتباریتی که دیروز شما فرمودید. دو-سه اعتباری است. یکی از آن‌ها را در ادامه می‌گویم که این مراسله ایشان را الزام کرده تا بین مبدأ الشهر با مبداء محاسبه فرق بگذارند. یعنی اعتبار در کار می‌آید. چاره‌ای ندارند. آیا منظور این بود؟ یا اعتباری که بعداً می‌گویم؛ اعتبار ناظر و منظر و مناظر و مرایا و این‌که هلال برای ما هلال است و ناظر در هلال… بحث‌های هر کدام می‌آید. مقداری گسترده است. هر کدام را باید سر فرصت ببینیم.

اول روایتی که از چشمم رفته بود را بگویم تا مسأله اعتباری هم بیاید.

ببینید شما این قطعه زمانی را می‌خواهید با ٣٠ شبانه‌روز یا ٢٩ شبانه‌روز ماه تطبیق دهید. مثالش این است که شما یک خط‌کش ٣٠ سانتی دارید. ولی مُدَرج است. یعنی قشنگ خط‌کشی شده است. یک سانت، دو سانت، تا ٣٠ سانت شماره گذاری شده است. شبانه‌روز ٣٠ روز این‌گونه است. روز اول، روز دوم … .خط کشی دارید که ٣٠ شماره دارد. شب و روز آن هم به این صورت است که در خط‌کش ها دیدید که نصفش را هم می‌گذارند. ۵میلی متر و ۵ میلی متر بعدی که باهم یک سانت می‌شوند. این خیلی روشن است. خط‌کشی شده که شماره دارد.

 

برو به 0:16:59

حال یک خط‌کش دیگری دارید که مدرج نیست و روی آن شماره نگذاشته اند. مثلا در بحث رویت هلال از مقارنه تا مقارنه است. قطعه زمانی را مانند یک خط‌کش در نظر بگیرید. از مقارنت تا مقارنت. لحظات آن معلوم است ولی فعلاً شبانه‌روز در آن نیست. آن خط‌کش ٣٠ سانت بود و فرض می‌گیریم که این خط‌کش ٢٩ سانت و نیم است و مدرج هم نیست. حالا شما یک خط‌کشی که ٢٩ سانت و نیم است و تکوینی است را می‌خواهید با خط‌کش ٣٠ سانتی تطبیقش کنید. خلاصه یک چیزی کم دارد. از ٢٩ زیادتر دارد. از ٣٠ هم کمتر دارد. آن چه که عرض کردم تطبیق خیلی مهم است برای این است.

ما چاره‌ای نداریم. یک چیز تکوینی داریم که ١٩و نیم است و یک چیز تکوینی -برای حرکت وضعی زمین- دیگری داریم که ٣٠ است. ٣٠ شبانه‌روز داریم و ٢٩ و روز و نیم در مقارنت با مقارنت داریم. می‌خواهیم این‌ها را با هم تطبیق کنیم. ٢٩ آن زیادتر دارد و ٣٠ آن کم‌تر دارد. حالا چه کار کنیم؟

مسأله اینجا بود. و لذا من عرض کردم شهر به‌عنوان یک واحد؛ لحظات شهر به‌عنوان یک واحد، با روز و شبانه‌روز فرق می‌کند. این‌ها را می‌خواهیم تطبیق دهیم. حالا بعض ادله شرعیه هست که من مطرح کردم برای این اشکال که گفته بودند مگر می‌شود وسط روز ماه شروع شود. دو بعد از ظهر که هلال را دیدیم ماه شروع شود؟! اصلاً معقول نیست. معنا ندارد که بگوییم ماه شروع شد. معنا دارد یا ندارد؟

روایت دال بر لحظه بودن خروج هلال

بعضی از روایات را برای استیناس عرض کردم. سه روایت را دیروز گفتم. یکی از عبارت مقنعه بود و از اقبال بود و از … . روایت معروفی که «إذا طلع هلال شهر رمضان غلت مردة الشياطين‏[5]».

روایت دیگر در فضائل الاشهر مرحوم صدوق در صفحه ٩٩ است. این روایت در مقصود من روشن‌تر است. دیروز در روایات ادعای انصراف می‌شد اما اگر کسی بخواهد در این روایت ادعای انصراف بکند، خیلی ضعیف‌تر است. بعید می‌دانم کسی زود از او قبول کند. حضرت فرمودند:

…معاشر شيعتي إذا طلع هلال شهر رمضان فلا تشيروا إليه بالأصابع و لكن استقبلوا القبلة و ارفعوا أيديكم إلى السماء و خاطبوا الهلال و قولوا ربنا…[6]

ارتکاز شما از این روایت چیست؟ حضرت می‌فرمایند وقتی هلال ماه مبارک طلوع کرد با انگشت به آن اشاره نکنید، فوری دست‌ها را به دعا بالا بیاورید و شروع به دعا خواندن کنید.«فلا تشيروا إليه بالأصابع». حال آمدیم ساعت دو بعد از ظهر شرایط فراهم شد و هلال را دیدیم. این‌که می‌گویند هلال در روز دیده نشده، صحیح نیست. این جور نیست که دیده نشده باشد.

یک روایتی هست که مفصل آمده است. از زمان خلیفه دوم آمده است. می‌گوید:

قال عبد اللَّه: حدثني أبي: حدثنا وكيع، حدثنا الأعمش عن أبي وائل قال: كنا بخانقين فأهللنا هلال رمضان، فمنا من صام، ومنا من أفطر، فأتانا كتاب عمر: إن الأهلة بعضها أكبر من بعض، فإذا رأيتم الهلال نهارًا فلا تفطروا فإنما مجراه في السماء، ولعله أهل ساعتئذ، وإنما الفطر للغد من يوم يرى الهلال[7]

«کنا بخانقین»، در روز هلال را دیدیم. به خلیفه نامه نوشتیم که چه کنیم؟ در برخی از کتب در الشامله که ماشین نویسی شده است، دیدم که تصحیف شده و نوشته «کنا مخالفین». «کنا مخالفین» یعنی چه؟! اصل آن بوده «کنا بخانقین». در خانقین عراق بودیم. ماه را در روز دیدیم. متردد شدیم که چه کار کنیم؟ امر ما را روشن کن.

یکی دیگر از واژه‌هایی که برای بحث ما خوب است، این است که می‌گوید روز دیدید اعتناء نکنید، «لعله اهله الساعه». روایت با «الساعه» خیلی متعدد است و باید خیلی بگردید. آن چه که می‌توانید روایت را به سرعت پیدا کنید و در جاهای دیگر هم آن را پیدا کنید، کلمه «ساعتئذ» است. «حینئذ» نمی‌گویید؟ این هم «ساعتئذ» است. این کلمه خیلی کم به کار می‌رود. لذا در نرم‌افزارها که بزنید سریع آن را می‌آورد. این روایت که می‌گوید اگر هلال را در روز دیدی اعتناء نکن. چرا؟ چون «لعل ساعتئذ»؛ یعنی در همین ساعت از تحت‌الشعاع بیرون آمده و شما آن را می‌بینید. خب ببینید یک چیزی است که ریشه‌دار است و در روایاتی که از قدیم است، می‌گوید ما آن را در خانقین دیدیم. این روایت می‌گوید اگر دیدید «لعل اهل ساعتئذ»، الآن دارد از هلال بیرون می‌آید. آن وقت ما بگوییم نادر است و اصلاً واقع نمی‌شود؟ نه این جور نیست. این را برای این عرض می‌کنم که بعداً محل ابتلاء بودن آن معلوم شود و آثاری هم که دارد –اگر در مباحثه سر رسید- بر آن بار شود.

خب ببینید در روایت می‌گوید «لاتشیروا الیه بالاصابع». وقتی می‌شود در روز هلال را ببینیم آیا این روایت از دیدن هلال در روز انصراف دارد؟ عرف عام می‌گوید وقتی هلال ماه مبارک طلوع کرد با انگشت به آن اشاره نکنید. حال اگر در بعد از ظهر یا طرف صبح هلال ماه مبارک را دیدیم، بگوییم این روایت می‌گوید الآن اشکالی ندارد که اشاره کنید. همه اشاره کنید. چرا؟ چون این روایت برای اینجا نیست. روایت برای چه زمانی است؟ «طلع الهلال وقت الغروب». عرف عام این را از ما چقدر می‌پذیرند؟ که اشاره کن؛ اصلاً روایت مال اینجا نیست. شما ده صبح است که هلال ماه مبارک را می‌بینی. بعد از ظهر است که هلال ماه مبارک را می‌بینی، اشر الیه بالاصابع. چرا؟ حضرت که فرمودند لاتشیروا الیه باصابع؟ می‌گویند این‌که برای حالا نیست. آن برای غروب است. به گمان من ادعای انصراف در اینجا خیلی ضعیف‌تر است.

 

برو به 0:23:28

شاگرد: فرق این روایت با روایات دیگر چیست که انصراف در آن ضعیف‌تر است؟

استاد: به‌خاطر این‌که اینجا نهی از کاری است نسبت به هلال. دعا خواندن امر به یک کاری است. می‌گوییم خب اینجا وقتش نیست، بگذار برای وقت غروب. اما وقتی یک کاری را که مردم به‌عنوان عنصر عرفی می‌شناسند –چه شب ببیند و چه روز- می‌گویند این کار را با هلال انجام نده و به هلال اشاره نکن، عرف برای آن‌که وقتی نمی‌بیند. نمی‌گوید وقتی می‌گویم به هلال اشاره نکن به این معنا است که دم غروب به هلال اشاره نکن. اگر روز دیدی اشاره کنی طوری نیست. ولو دعا هم همان بود ولی این تفاوت را عرف عام می‌بیند. این مبادی استظهار می‌شود. سؤال شما سؤال خیلی خوبی است؛ در این‌که تفاوت هست یا نیست. اگر تأیید کنید که بین دو تعبیر تفاوت است؛ «لاتشیروا الیه بالاصابع»، با «اُدع عند رویة الهلال» در ادعای انصراف تفاوت است. اگر تفاوت است مبداء آن چیست؟ چرا ذهن عرف بین این دو تفاوت می‌بیند. مثلاً وجهی که من عرض کردم ممکن است وجهی باشد که درست نباشد. ممکن است بخشی از کار باشد. ادامه بحث آن محضر خودتان و ذهن شریف خودتان باشد.

علی ای حال این روایتی بود که دیروز از چشم من در رفت. باز هم روایت هست. این‌ها را مقدمه عرض می‌کنم برای بعدها. یکی از روایاتی که علماء خیلی در موردش بحث کرده‌اند و به نظرم دلالت خیلی قوی و بسیار خوبی دارد، روایت بطن نخل[8] است که اهل‌سنت در تفسیر، در تاریخ و در تفاسیر آورده‌اند.« يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرام‏قِتالٍ فيهِ[9]». مفصل آن را آورده‌اند.

این روایت که برای کتب شیعه است. از امام سؤال می‌کند:

أبان عن عمر بن يزيد قال: قلت لأبي عبد الله ع إن المغيرية يزعمون أن هذا اليوم لهذه الليلة المستقبلة فقال كذبوا هذا اليوم لليلة الماضية إن أهل بطن نخلة حيث رأوا الهلال قالوا قد دخل الشهر الحرام[10].

(ان المغیریة یزعمون ان النهار سابق للیل و ان هذا اللیل لیوم الماضی لا لیوم الآتی)؛ امشب که می‌گوییم  شب اول ماه است یعنی فردا اول ماه است یا  به این معناست که امروز اول ماه بود و شب اول ماه، شب بعد از آن است؟ کدام است؟ می‌گوید مغیریه دومی را می‌گویند که شب بعد از آن است. حضرت چه فرمودند؟ یک استشهاد روشن عقلائی کردند. کلام امام است اما امام به کار بیرونی استشهاد می‌کنند. خودشان نمی‌گویند. می‌فرمایند: «فقال كذبوا هذا اليوم لليلة الماضية إن أهل بطن نخلة حيث رأوا الهلال قالوا قد دخل الشهر الحرام»؛ زیر کلمه «دخل» خط بکشید. الآن با آن کار داریم.

همانی است که آقای تهرانی با‌ آقای خوئی کاری کردند که ایشان بین این دو فرق گذاشتند. می‌گویند «دخول الشهر» با «محاسبة الشهر» دو تا است. یعنی این مباحث آقای خوئی را به این کار مجبور کردند.

لذا آقای تهرانی به‌ آقای خوئی می‌گویند که شما در منهاج بین این‌ها که فرقی نگذاشته بودید. اینجا فرق گذاشتید. یعنی به‌خاطر فضای بحث و سنگینی بحث ناچار شدند بین «مبداء الحساب» با «مبداء الشهر»؛ بین «مبداء دخول الشهر» با «مبداء المحاسبه» فرق بگذارند. فضای بحث ناچار شده است.

حضرت می‌فرمایند «قالوا قد دخل الشهر». امروز که روز بود. شب هم که تابع روز است؛ «وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ[11]» که در حدیث دیگری دارد. لیل که سابق النهار نیست. لیل دنبال شب می‌آید. خب اگر امروز روز اول بود، شب بعدش اولین شب می‌شود. چرا می‌گویید شب قبلش؟ حضرت چه استدلال می‌کنند که «کذبوا»؟ می‌گویند که هلال را دیدند و بعد از این‌که هلال را دیدید امشب برای ماه قبل باشد؟! معنا ندارد. «دخل الشهر». شهر آمد. پس چون شهر آمد دیگر امشب را نمی‌توانید بگویید برای قبل است. چون « دخل الشهر». این روایت خیلی از نظر استظهار و مطلب مهم است. این هم یادتان باشد و روی آن تأمل کنید. هم سند آن و هم مطالب آن.

روایت دیگری هم برای رویت هست که آن هم دلالت خیلی خوبی دارد. مثلاً تأکید حضرت روی رویت است و کنار آن قضاء را قرار می‌دهند. گاهی انسان تعجب می‌کند که چطور در یک مبنای علمی بعضی از واضحاتی که در روایت هست را چشم نمی‌بیند. آن مبنای کلاسیک اصلاً نمی‌گذارد. نه این‌که ببیند و بخواهد اغماض کند. چند روایت هست که ایشان استشهاد می‌کنند. عبارت را ببینید، حضرت فرمودند:

صحيحة إسحاق بن عمّار قال: سئلت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن هلال رمضان يغمّ علينا في تسع و عشرين من شعبان، فقال: و لا تصمه إلّا أن تراه، فإن شهد أهل بلد آخر أنّهم رأوه فاقضه[12]

«سئلت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن هلال رمضان يغمّ علينا في تسع و عشرين من شعبان»؛ هوا ابری می‌شود.

«فقال: و لا تصمه إلّا أن تراه»؛ میزان رویت است.

«فإن شهد أهل بلد آخر أنّهم رأوه فاقضه»؛ قضا کن. قضا کنار «لاتصم الا عن تراه» آمده است.

روایت بعدی را ببینید:

صحيحة عبد الرّحمن بن ابى عبد اللّه قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن هلال رمضان يغمّ علينا في تسع و عشرين من شعبان، فقال: لا تصم إلّا أن تراه، فإن شهد أهل بلد آخر فاقضه[13]

«فقال: لا تصم إلّا أن تراه، فإن شهد أهل بلد آخر فاقضه»؛ معنای این‌که «قضاء» را کنار «لاتصم» گذاشته‌اند چیست؟ معنایش این است که رویت صفتیت دارد؟ موضوعیت دارد یا نه؟ «شهد اهل بلد آخر»، اشتراک افق هست یا نیست؟ این‌ها سؤالاتی است که در این روایات به‌خوبی مطرح است.

برای این‌که دخول شهر لحظه‌ای هست یا نیست؟، «لاتشیروا الیه باصابع» و امثال این دو سه روایت بد نیست.

تنظیر عرفی لحظه‌ای بودن خروج ماه به خروج لحظه ای خورشید(سال نو)

مطلب عرفی دیگری عرض می‌کنم که شما همه دیده‌اید. یادتان هست که برای حلول شمس به برج حمل مثالی را عرض کردم که همه به آن تحویل سال می‌گویند؟ آن یک لحظه سماوی بود. ساعت آن هم معلوم بود. آن ساعتی که تحویل می‌شد یک جا شب بود و یک جا روز بود، یک جا قبل زوال بود. برای ما که می‌خواستند روز فروردین را تعیین کنند چگونه تعیین می‌کردند؟ می‌گفتند اگر تحویل سال بعد از ظهر است، امروز هنوز اسفند است. فردا اول فروردین است. اگر تحویل سال قبل از ظهر است، همین امروز اول فروردین است. همه شما با آن مانوس هستید.

 

برو به 0:30:36

حال یک سؤال ساده: وقتی می‌گویند سال شمسی، اول روزی که می‌گویید روز این سال نو است، چه روزی است؟ اسفند است یا اول فروردین؟ اول فروردین. هیچ‌کس شکی ندارد. می‌گویند روز اول نوروز و روز اول سال، اول فروردین است. حال آمدیم و تحویل سال ساعت دو بعد از ظهر است. به سؤال من دقت کنید. ساعت دو بعد از ظهر تحویل سال است. امروز اول فروردین هست یا نیست؟ امروز اول فروردین نیست. پس روز اول سال فردا است. مشکلی هم نیست. خب چه می‌خواهی بگویی؟ فردا روز اول فروردین است دیگر.

حال ارتکاز عرف عام و مردمی که نشسته اند و می‌خواهند سال تحویل شود، وقتی سال تحویل شد، حلول سال جدید را به هم تبریک می‌گویند یا نمی‌گویند؟ می‌گویند. خب اعتراض کنید که حلول سال جدید از اول فروردین است. هنوز که اسفند است. در جواب شما چه می‌گویند؟ می‌گویند برای فردا تبریک می‌گوییم؟! واقعاً ارتکاز همه هست. می‌گویند ربطی به هم ندارند. آن ٣٠ روز و اول فروردین را داریم تطبیق می‌کنیم. من یک بازه ای داریم؛ تحویل تا تحویل. به این سال می‌گویم. ٣۶۵ روز و شش ساعت و آن‌قدر دقیقه و آن‌قدر ثانیه. به این سال می‌گویم. ولی خب برای محاسبه چاره‌ای نداریم که بگویم اول فروردین که اول سال است فردا است. ولی امروز هم آمد.

ولی چرا در ماه قمری این جور نشده است؟ اولاً ماه قمری زیاد تکرار می‌شود. ثانیاً روی حساب کمبود نور ماه در وقت هلال، نوعاً همه آن را وقت غروب می‌بینند. این جور نشده که به‌طور متعارف رسم شود که مردم در روز هم هلال را ببینند. و الا ممکن است که اگر مرتب در روز هلال را می‌دیدند؛ مثلاً حلول ماه مبارک را، به هم تبریک می‌گفتند. همان عرف هستند. فرقی نکرده است. لذا اگر زمانی بیاید که از بچه‌های کوچک همه عینک داشته باشند؛ عینک‌هایی که با تجزیه نور کار بکند و در روز خیلی از چیزها را ببینند؛ حالت تلسکوپی و نظیر آن را داشته باشد؛ متعارف باشد که بچه از بچگی آن را روی چشم گذاشته و دیده –فرض بگیریم- در این حالت در ارتکاز عرفی خودشان وقتی هلال را دیدی می‌گوید صبر می‌کنم تا غروب شود؟! می‌گوید؟! نه. نمی‌گوید. می‌گوید هلال ماه نو است. هلال را دیدم.

این را برای این عرض کردم که ما احکام قطعات زمان را به‌عنوان واحد، در ارتکاز عرف عام از هم جدا می‌کنیم. وقتی می‌گویند به شما تبریک می‌گویم، نمی‌گوید که هنوز اول فروردین نیست، فردا اول فروردین بشود تا من تبریک بگویم. نه، می‌بیند که به هم ربطی ندارند. احکام سال به‌عنوان مجزا شده به اول فروردین تا آخر اسفند یک چیز است، احکام سال به‌عنوان لحظاتی که بین تحویل تا تحویل است، تفاوت می‌کند. منافاتی با هم ندارند.

شباهت بحث بلوغ، به بحث رویت هلال با توجه به مبنای لحظه ای بودن دخول شهر

شاگرد: قبلاً بحثی را در بلوغ مطرح فرمودید. خیال می‌کنم طرح آن نسبت به روشن شدن مبنای حضرتعالی در بحث رویت هلال نافع باشد.

در بلوغ برخی از آقایان قائل بودند که امر تکوینی است که احتلام و انبات شعر خشن علامت آن هستند. البته با توجه به این که این علامات غالبی هستند، شارع برای این‌که صحنه ی امتثال را  مدیریت کند ضابطه ١۵ سال و نه سال را گذاشته است.

بحثی در آنجا مطرح فرمودید که چون بلوغ امری تدریجی است، مستظهر  به استصحاب عدم است. خیلی از اختلافات در روایات سن بلوغ را هم به‌همین‌نحو حل می‌کردید. فکر کنم این مطالب در بحث الان ما نافع است . یعنی اولاً در نگاه ثبوتی تولد هلال را امری واقعی و تکوینی می‌دانیم. و از  طرفی رویت هم طریقیت محض دارد و صرفاً یک علامت است؛ همان‌طور که انبات شعر علامت بود این هم علامت است. از طرفی دیگر شارع هم با تعیین ٣٠ روز ، همانند بحث بلوغ صحنه را مدیریت کرده است.

اتفاقا خروج قمر از تحت الشعاع، تدریجی است، آن هم مستظهر به استصحاب عدم دخول شهر است.

نسبت به بحث اختلاف واحد ها و مثال خط کشی که فرمودید، در باب بلوغ ممکن است کسی در ساعت ده صبح بالاحتلام بالغ ‌شود. خب اینجا خود بلوغ یک  چیزی است که احکام و آثاری دارد. برخی موارد هست که به محض بلوغ مترتب می شود. مثلا نگاه به نامحرم دیگر حرام است. این مثل آن اثر غل و زنجیر کردن شیطان است که به محض دخول شهر مترتب می شود و شاخصه خاصی نمی خواهد. ولی برخی از احکام است که خودشان در شریعت خط کش جداگانه دارند مثل نماز و روزه. که وقتشان معلوم است و شارع بر اساس همان خط کش مدیریت می کند. مثلا اگر قبل از زوال بالغ شده یا بعد آن. همه این ها با همان خط کش های در شریعت مدیریت می شوند. در این جا هم دخول شهر چیزی است و مدیریت احکام چیز دیگری است.

استاد: بله .بعداً هم به فرمایش شما می‌رسیم. سر مبداء حساب خیلی کار داریم.

استدلال علامه تهرانی بر لزوم اشتراک افق

ایشان در صفحه چند بود که فرمودند بین اهل الهلال فرق بگذارید.

 

برو به 0:36:33

شاگرد: ٩۵.

استاد: بله، ایشان می‌گویند: « ثمّ ما أفدت من الفرق بين بداية الشّهر و بداية الحساب[14]»؛ بین بدایه الشهر و بدایه الحساب. در منهاج الصالحین می‌گفتند «دخل الشهر». تمام. مطلقاً برای کل کره. با بحث‌های ایشان دیدند که نمی‌شود. البته بعداً می‌رسیم که درست است که کره ارض دو روز تقویمی دارد، اما باید آن دو روز تقویمی را حل کنیم. این جور نیست که به صرف این‌که می‌گوییم کره دو روز دارد، خط زمان را…. . این‌که خط زمان چطور عمل می‌کند عجائبی دارد. البته از بطء ذهن بوده اما شاید عرض کنم ساعت‌ها در این حرف‌هایی که متفرقا می‌دیدم، ذهنم مشغول می‌شد که اگر در خط زمان برویم و خودمان را آن چا فرض بگیریم، این طرف خط با آن طرف خط میدانا چجوری است.

آن چه که فعلاً ذهن من رسیده این است که مثلاً دو نقطه با فاصله کمی است. ساعت آن مهم است. مثلاً او هفت و یک دقیقه روز یک شنبه است. دیگری هفت روز دو شنبه است. یعنی به نقطه‌ای می‌رسیم که نزدیک هم هستند که یکی از آن‌ها یک دقیقه جلوتر است. یکی هفت ویک دقیقه است اما هفت و یک دقیقه روز یک شنبه. تقویمش عقب است. دیگری ساعتش یک دقیقه عقب است؛ یعنی هفت است اما هفت روز دو شنبه است. اگر کره زمین دو روز دارد این جوری دارد. ما باید خط زمان و این‌که آن جا چه چیزی دارد رخ می‌دهد را باید حل کنیم. طلبمان باشد. هر چقدر هم که روی آن فکر کنید می‌ارزد.

علی ای حال آقای تهرانی، آقای خوئی را مجبور کرده‌اند که فرق بگذارند بین «مبداء دخول الشهر» و «مبداء  الحساب». می‌گویند:

ثمّ ما أفدت من الفرق بين بداية الشّهر و بداية الحساب، بأنّ الأوّل يتحقّق بخروج القمر عن تحت الشّعاع و بأنّ الثّاني يتحقّق من أوّل ليلة الرؤية مهما تحقّق الخروج، يرد عليه، أوّلا أنّ ما أفدت من الاختلاف بين مبدء تحقّق الشّهر و بين مبدء الحساب، هو خلاف ظاهر تحرير الكلام في رسالة المنهج.و سنبيّن أنّ النّقود الواردة في موسوعتنا كما أنّها واردة على نفس تحقّق الخروج، واردة على مبدء تحقّق الحساب، بلا فرق بينهما.و ثانيا أنّ إهلال الهلال له معنى، و صيرورة القمر هلالا لها معنى آخر.و ذلك لأنّ الإهلال بمعنى الظّهور و الاشتهار، فالقمر بمجرّد خروجه عن تحت الشعاع يصير هلالا بالنّسبة إلى الامتدادات الأرضيّة، و أمّا الإهلال فلا يكون إلّا بعد الرؤية، فيختلف بالنّسبة إلى بقاع الأرض، فيقال أهلّ الهلال لافق من الأرض كإسبانيا و لم يهلّ لافق آخر كطهران.و ما ورد في الرّوايات ممّا هو دخيل في تحقّق الشّهر هو الإهلال، كما أنّ ما هو دخيل في تحقّقه حسب ما هو المتعارف بين الملل و الأقوام كذلك، لأنفس الخروج عن تحت الشّعاع، فأين هذا من ذاك.و ثالثا: أنّ نفس تحقّق الهلال، بابتعاد القمر عن تحت الشّعاع عدّة درجات، إنّما هي بالنّسبة إلى خصوص الأرض و سكّانها و كلّ ما امتدّ من الأرض بخطّ مستقيم في الفضاء إلى نفس القمر.

«ثمّ ما أفدت من الفرق بين بداية الشّهر و بداية الحساب، بأنّ …يرد عليه، أوّلا أنّ ما أفدت من الاختلاف بين مبدء تحقّق الشّهر و بين مبدء الحساب، هو خلاف ظاهر تحرير الكلام في رسالة المنهج»؛ می‌گویند در منهاج که این‌ها را نگفته بودید. همانی است که دیروز عرض کردم. این اولاً.

«و سنبيّن أنّ ..»؛ که بر همه آن‌ها ایرادات وارد است.

«و ثانيا أنّ إهلال الهلال له معنى، و صيرورة القمر هلالا لها معنى آخر»؛ دیروز عرض کردم. حال ببینید این واقعا به‌عنوان یک مطلب مفروض ثابت مقبول است؟ یعنی در اسپانیا که شش ساعت بعد ما بوده، هلال از تحت‌الشعاع خارج شده و اهل الهلال لاسپانیا اما در تهران و قم چون هنوز هلال نداشتیم و از تحت‌الشعاع خارج نشده بود، لم یهل الهلال لقم. پس اگر شما با هواپیما اسپانیا بروید و هلال را ببینید، آن جا اهل الهلال است برای آن افق. اگر با همان هواپیما تهران برگردید باید روزه باشید. چون شما در جایی هستید که لم یهل الهلال لتهران و قم. این جور؟ اهل الهلال هست یا نیست؟

ایشان می‌گویند «لم یهل». العرف بابک. برای تهران اهلال هلال نشده است. ولو ساعت ده شب تهران، قمر هلال شده است. اما تهران که اهلال ندارند. هلال نیست اصلاً. هلال زیر کره زمین رفته است و برای فضای او هلالی نیست. حال این جور هست یا نیست؟ روی آن تأمل کنید.

ظرفیت افق در رویت هلال و مصادره به مطلوب بودن استدلال علامه تهرانی

دو سؤال ذیل فرمایش ایشان هست. آیا این یک مصادره مطویه مخفیه نیست؟ مصادره مطلوب مخفی. شما می‌گویید «اهل الهلال» یعنی چه؟ یعنی هلال ظاهر می‌شود و آشکار می‌شود. خب این چه زمانی می‌شود؟ وقتی که آن را در افق داشته باشم. وقتی هلال را داشته باشم «اهل الهلال» می‌شود. خب این مصادره به مطلوب است. این اول الکلام نیست؟ یعنی «اهل الهلال عند الغروب»

این «عند» قید «اهل» است؟ یا ظرف آن است؟ اهل الهلال لتهران. اهل الهلال عند الغروب که تهران هلال را در افق خودش دارد، این «عند» قید کار است؟

 

برو به 0:41:27

یعنی اگر «عند الغروب» در آسمان تهران نداشتیم اصلاً «اهل» نداشتیم. چون قید کار است. یا نه، «عند الغروب» نوعاً ظرف اهلال است. اما شرط کار نیست. لذا اگر تهرانی‌ها الآن بفهمند که ساعت ده «صار القمر هلالا» می‌گویند «اهل الهلال». کاری به ما ندارند. با تهران چه کار دارند؟ چه ربطی به افق آن‌ها دارد. می‌گویند «اهل الهلال». الآن «اهل الهلال». بله «صار القمر هلالا» اما «لم یهل الهلال لنا». «لنا» ندارند. چرا؟ چون «ظاهرة سماویة». شما می‌خواهید با زور «ظاهرة سماویة» را به آفاق بندش کنید. یک جوری آن را به کره زمین بکشانید. لذا آن را به‌صورت پیش‌فرض قید قرار می‌دهید. اگر این قید را قرار ندهید، برمی‌گردد که ظرف باشد.

تقدیری بودن افق در رویت هلال

علاوه که ما قبول می‌کنیم که این قید باشد. مگر ما موضع تقدیری نداریم؟ در فقه تغییر تقدیری زیاد است. یکی از آقایان هم که چند جلسه قبل مطرح کردند، آن هم بحث خوبی است. الآن اینجا ما می‌گوییم «لم یهل الهلال لتهران» یعنی چه؟ یعنی حسا. آیا «لم یهل الهلال لتهران تقدیرا؟». تقدیرا به چه معنا است؟ تقدیر انواعی دارد. تقدیر خیلی بحث گسترده و لطیفی است. انواعی دارد. یعنی الآن هم اگر در آسمان بالاسر تهرانی‌ها هلال نباشد اما اگر طوری شود که بتوانند آن طرف را ببینند؛ لو نظرو الی مقابلهم، لراوه. هلال از تحت‌الشعاع بیرون آمده و تهرانی‌ها هم بر فرض رویت تقدیری اگر به آن نگاه کنند، آن را می‌بینند. «لو نظروه لراوه».

مثلاً الآن ما در قم هستیم و ساعت ده شب است. شما یک هواپیما یا ماهواره‌ای را –نه به طرف آسمان- به طرف خط افقی ببرید که همراه زمین دور نزد. چون ماهواره‌ها که می‌روند با زمین دور می‌زنند. نه، شما به خط هندسی از قم به طرف مغرب خطی را ببرید؛ مثلاً سفینه‌ای را بفرستید که با خط دائره نرود و مستقیم از جو بیرون برود. ما الآن پشت کره زمین هستیم و ماه هم این طرف است. ماهواره را مستقیم بالا می‌فرستیم. یعنی به‌طوری‌که شش هزار کیلومتر از شعاع زمین را بالا برود. چه کار می‌کند؟ مخصوصاً این‌که نور خورشید بیرون از جو، تفشی و پخش شدید را نداشته باشد، همان جا برای ما مخابره می‌کند که ما داریم هلال را می‌بینیم. در تهران است، در قم است. همین که به آن جا رفت می‌گوید هلال را می‌بینیم.

می‌خواهم رویت تقدیری را توضیح دهم. یعنی اگر این‌ها به آن جا بروند و یک آیینه قرار بدهند هلال را نشانشان می‌دهد. رویت تقدیری چه مانعی دارد؟

پس ایشان که فرمودند «اهل الهلال» با «صیرورت» دو تا است، چه کار می‌خواهند بکنند؟ می‌خواهند هر جوری که شده آن ظاهره سماویه را به آفاق بر گردانند. ما می‌توانیم از این برگرداندن جلو گیری کنیم. به دو امر؛ به این‌که بگوییم قید نیست بلکه ظرف است. و یکی هم این‌که بگوییم رویت تقدیریه برای موضوع کافی است. لزومی به حسی نباشد. پس «اهل» با «صیرورت» یکی می‌شود.

روز شنبه ان شالله حرف وحید بهبهانی را می‌خوانیم. رساله ایشان را ملاحظه بکنید. به نظرم رساله دوازدهم بود. در کتاب رویت هلال، رساله وحید بهبهانی در رویت قبل از زوال.

آن مسأله تدریجی و مدیریت امتثال را هم که شما فرمودید می‌خواستم بگویم که وقت کم بود. البته هنوز هم مهلت آن مانده است.

 

والحمد لله رب العالمین

 

کلید: خط زمان، مدیریت امتثال، رویت هلال و مدیریت امتثال، اشتراک افق، لحظه‌ای بودن خروج هلال، احکام لحظه، احکام شبانه‌روز، احکام ماه، احکام روز، رویت تقدیری، اشتراک افق و ظرف بودن آن، اشتراک افق و قید بودن آن،

 


 

[1] الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 168: عن مدرك بن عبد الرحمن عن أبي عبد الله الصادق جعفر بن محمد ع قال: إذا كان يوم القيامة جمع الله عز و جل الناس في صعيد واحد و وضعت الموازين فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء.

[2] البقره ١٨٣

[3] همان١٨۵

[4] البقره ١٨۴

[5] الإقبال بالأعمال الحسنة (ط – الحديثة)، ج‏1، ص: 72

[6] فضائل الأشهر الثلاثة، ص: 99

[7] ص355 – كتاب الجامع لعلوم الإمام أحمد الفقه – صيام رمضان والفطر منه إذا رئي الهلال يوم الشك نهارا – المكتبة الشاملة الحديثة

[8]ص327 – تفسير الإمام الشافعي – قال الله عز وجل يسألونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير – المكتبة الشاملة الحديثة:  قال الله عزَّ وجلَّ: (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ)الأم: كتاب سير الأوزاعي:قال الشَّافِعِي رحمه الله تعالى: – روى – الكلبي من حديث رفعه إلى رسول اللَّه – صلى الله عليه وسلم – أنه بعث عبد اللَّه بن جحش – في سرية – إلى بطن نخلة، فأصاب هنالك عمرو بن الحضرمي، وأصاب أسيراً أو اثنين، وأصاب ما كان معهم من أدم وزيت وتجارة (من تجارة أهل الطائف) ، فقدم بذلك على رسول الله – صلى الله عليه وسلم -.ولم يقسم ذلك عبد الله بن جحش – رضي الله عنه – حتى قدم المدينة، وأنزل اللَّه – عز وجل – في ذلك:(يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ)حتى فرغ من الآية – فقبض رسول الله – صلى الله عليه وسلم – المغنم وخَمَّسهُ.قال الشَّافِعِي رحمه الله تعالى: وأما ما احتُج به من وقعة عبد اللَّه بنجحش، وابن الحضرمي، فذلك قبل بدر، وقبل نزول الآية، وكانت وقعتهم في آخر يوم من الشهر الحرام، فوقفوا فيما صنعوا، حتى نزلت: (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ) الآية.

[9] البقره٢١٧

[10] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏8، ص: 332

إشارة إلى ما ذكره المؤرخون أن النبي بعث عبد الله بن جحش معه ثمانية رهط من المهاجرين و قيل: اثنى عشر و أمره أن ينزل نخلة بين مكة و الطائف فيرصد قريشا و يعلم أخبارهم فانطلقوا حتى هبطوا نخلة فوجدوا بها عمرو بن الحضرمى في غير تجارة قريش في آخر يوم جمادى الآخرة و كانوا يرون أنه من جمادى و هو رجب فاختصم المسلمون فقال قائل منهم: هذه غرة من عدو و غنم رزقتموه فلا ندرى أ من شهر الحرام هذا اليوم أم لا فقال قائل منهم: لا نعلم هذا اليوم إلا من الشهر الحرام و لا نرى أن تستحلوه لطمع أشفيتم عليه، فشدوا على ابن الحضرمى فقتلوه و غنموه عيره فبلغ ذلك كفار قريش فركب وفدهم حتى قدموا على النبي صلى الله عليه و آله فقالوا أ يحل القتال في الشهر الحرام؟ فأنزل الله تعالى: «يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه- الآية-» و يظهر من بعض السير أنهم انما فعلوا ذلك بعد علمهم كونه من شهر رجب بان رأوا الهلال و استشهاده عليه السلام بان أصحابه حكموا بعد رؤية الهلال بدخول رجب فالليل السابق على النهار و يحسب معه يوما.

[11] یس۴٠

[12] رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 10‌

[13] همان

[14] رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 95‌