مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 11
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۱۱: ١٣٩٨/٠٧/٠٨
و أمّا الرابع، فبمنع احتياج صفة الملك إلى موجودٍ خارجيٍّ، فإنّ الكليّ المبيع سَلَماً أو حالّا مملوكٌ للمشتري، و لا وجود لفردٍ منه في الخارج بصفة كونه مملوكاً للمشتري، فالوجه أنّ الملكيّة أمرٌ اعتباريٌّ يعتبره العرف و الشرع أو أحدهما في موارده، و ليست صفةً وجوديّةً متأصّلةً كالحموضة و السواد؛ و لذا صرّحوا بصحّة الوصيّة بأحد الشيئين، بل لأحد الشخصين و نحوهما. فالإنصاف كما اعترف به جماعةٌ أوّلهم المحقّق الأردبيلي عدم دليلٍ معتبرٍ على المنع. قال في شرح الإرشاد على ما حكي عنه بعد أن حكى عن الأصحاب المنع عن بيع ذراعٍ من كرباسٍ من غير تقييد كونه من أيّ الطرفين، قال: و فيه تأمّلٌ، إذ لم يقم دليلٌ على اعتبار هذا المقدار من العلم، فإنّهما إذا تراضيا على ذراع من هذا الكرباس من أيّ طرف أراد المشتري أو من أيّ جانب كان من الأرض، فما المانع بعد العلم بذلك؟انتهى. فالدليل هو الإجماع لو ثبت، و قد عرفت من غير واحد نسبته إلى الأصحاب. قال بعض الأساطين في شرحه على القواعد بعد حكم المصنّف بصحّة بيع الذراع من الثوب و الأرض، الراجع إلى بيع الكسر المشاع قال: و إن قصدا معيّناً أو كلّياً لا على وجه الإشاعة بطل؛ لحصول الغرر بالإبهام في الأوّل، و كونه بيع المعدوم، و باختلاف الأغراض في الثاني غالباً، فيلحق به النادر، و للإجماع المنقول فيه إلى أن قال: و الظاهر بعد إمعان النظر و نهاية التتبّع أنّ الغرر الشرعي لا يستلزم الغرر العرفي و بالعكس، و ارتفاع الجهالة في الخصوصيّة قد لا يثمر مع حصولها في أصل الماهيّة، و لعلّ الدائرة في الشرع أضيق، و إن كان بين المصطلحين عموم و خصوص من وجهين، و فهم الأصحاب مقدّم؛ لأنّهم أدرى بمذاق الشارع و أعلم، انتهى. و لقد أجاد حيث التجأ إلى فهم الأصحاب فيما يخالف العمومات.[1]
مرحوم شیخ در ۴ دلیلی که آورده بودند برای بطلان عبد من عبدین به نحو فرد مردد خدشه فرمودند. به دلیل چهارم آنها رسیدیم. دلیل چهارم دلیلی استدلالی بود، فقهی، در فضای اصول و فقه و بلکه سائر علوم انسانی از حقوق، از فقه، از اخلاق، از اقتصاد، بسیار فایده دارد. ریخت استدلال چهارم آن بود. استدلال چهارم چه بود؟ گفتند ملک صفة وجودی، شما میگویید یکی از این دو تا عبد من است، ملک محل میخواهد. استدلال این است وقتی ما یکی از این دو تا نداریم، مملوک مبیع بالفعل هم نداریم تا بگوییم این ملک برای مشتری شد. بعتک، یک چیزی که محل استقرار ملک است. آقای مشتری مالک شدی، چیزی را که آن محل استقرار ملکیت تو است. چیزی نداریم. عبد من عبدین فرد مردد است جا ندارد، محل ندارد. پس ما مبیع بالدقه نداریم، چون محلی برای ملکیت نداریم. استدلال این است. مرحوم شیخ مطلب خیلی خوب فرمودند، دوباره عبارتشان را بخوانم، چون دیروز خواستم که عبارت را بخوانیم که با ظاهر عبارت آشنا بشویم. دقت در عباراتشان مانده.
فرمودند: و أمّا الرابع، فبمنع احتياج صفة الملك إلى موجودٍ خارجيٍّ: چه کسی گفته که صفت ملک که به فرمایش آقا(یکی از شاگردان) اضافه بیانیه است ، صفتی که خودش ملکیت است،مملوکیت است. صفت ملک به چیز خارجی که نیاز ندارد اصلاً. چرا؟ میگویند از جای دیگر برایتان شاهد میآوریم.
برو به 0:02:10
فإنّ الكليّ المبيع سَلَماً أو حالّا مملوكٌ للمشتري: میدانید دو تا بحث موازی در فقه داریم هر دویش هم بحثهای خوبی است. یک در حوزه مبیع است، یکی در حوزه ثمن است. البته یک بحث هم داریم کلاً مربوط به اثمان است. این سه تا اگر ذهن شریفتان باشد یک بخش عظیمی از معاملات فقه در ذهن شریفتان ساماندهی میشود. مبیع و ثمن، مثمن و ثمن، در سه حوزه از آن صحبت میشود. یکی شرایط، خصوصیات، چیزهایی که راجع به مبیع است. یکی شرایط، خصوصیات، چیزیهایی که راجع به ثمن است. یکی هم بیع الاثمان که خصوص صرف است.
برو به 0:03:13
من در کتابهای فقهی دیدم، خیلی تعریف کردند صرف را، زیباترین تعریف، دارم حکایت ذهن طلبگی خودم را عرض میکنم. زیباترین تعریف که هم زیباست، هم بسیار آثار علمی دارد، که اگر روی این دقت کنید بعداً بسیاری فواید علمی در کلاس فقه و استدلال از آن میگیرید، این تعریف محقق است در شرایع که فرمودند الصرف بیع الاثمان. نگفتند بیع الذهب بالذهب و الفضة بالفضة. خیلی تعریفها کرده اند.آن ها خوب است مانعی هم ندارد، ما با آن تعریفها درگیری نداریم. اما این تعریف محقق یک هنگامهای از آثار فقه و درک مطالب کلی است. بیع الاثمان. اگر ثمن با ثمن یا به تعبیر امروزی خود ما پول با پول. شما میگویید طلا و نقره هست چه کار دارید به سایر پولها؟ حالا معلوم میشود. بعد که شما صرف را خواستید در آن دقت کنید، ضوابطش را ببینید آیا قابل توسعه است یا نیست، این تعریف محقق فرقش با سایر تعاریف معلوم میشود. بیع الاثمان، یعنی چه؟ یعنی در عرف عقلا، در معاملات، یک چیزهایی است که از نظر حقوق تجارت، حقوق اعتبارات عقلاییه پول است، بها است، ثمن است. ریختش اینطوری است. ما در بیع کالا به کالا، نه کالی به کالی. کالی به کالی را برای خودش بگذارید. کالا به کالا، یعنی مبیع و ثمن هر دو کتاب است به یک گوسفند. میگوید من الآن گوسفند نیاز دارم، کتاب را میفروشم. عین به عین. حالا ثمن هم عین است، ثمن نیمه عین است. فقها که میگویند ثمن عین است. اینجا کالا به کالا درست است میگوییم یکی مثمن یکی ثمن. یکی مبیع، یکی عوض مبیع. مبیع و عوض را من حرفی ندارم. اما این واژه نقد، پول، ثمن، یک چیزی است در عرف عقلا و فقه. احکام اختصاصی خودش را دارد. اگر شما در فقه ثمن را بما هو ثمن یعنی یک عنصر حقوقی نشناسید اصلاً خیلی جاها در ذهن شما نسبت به درک احکام شرعی ابهام واقع میشود. یعنی یک حکم شرعی را بدون فهم صحیح از آن همینطور داری جلو میروی. شما باید از جوهره حقوقی ثمن شناخت داشته باشید. و لذا این تعریف محقق اوّل در شرایع تعریف ناب است. صرف در فقه چیست؟ بیع الاثمان. این جوهره صرف است. آن یکیاش چیست؟ در محدوده مبیع.
اوّل ثمن را بگویم. در محدوده اثمان یک بحث سنگین داریم در مکاسب هم بود، باب النقد و النسیه. بحث خیلی خوب، تا میگویند مکاسب کجایید؟ میگوید باب نقد و نسیه میخوانم. تا میگوید نقد و نسیه ذهن شما باید برود در چه بخش معاملات؟ اثمان، عوض. چرا؟ چون نقد و نسیه تقسیمی است در اقسام بیع از ناحیه ثمن. ثمن دو حالت دارد. اگر نقد، نقد یعنی چه؟ پول. پول حاضر است، نقد. اگر نسیه است، بعداً پولش را بدهد، میشود نسیه. پس اگر مبیع را بعداً میخواهد بدهد نسیه نیست. اصلاً تعریف نسیه برای آن جایی است که پول را، ثمن را میخواهد بعداً میدهد، نقد و نسیه. این هم یک بخش مهمی از فقه احکام خیلی زیبایی هم آنجا مطرح است.
یک بخش دیگر این است که اینجا شیخ اشاره فرمودند؛ سلم و حال. تا میگویند بیع سلم، سلم و حال یعنی چه؟ یعنی در حوزه مبیع. حالا دیگر با ثمن کار نداریم، با مثمن کار داریم. بیع سلم و حال. یعنی ذهن دیگر سراغ ثمن نرود، بیاید در حوزه مثمنها، در حوزه اعیان به تعبیر آقا اعیان که تعبیر خوبی است، چون اعواض، اثمان، اصلاً یک جوری با اعیان فرق دارد. قبلاً هم کسانی که در مباحثه ما تشریف داشتید فی الجمله مباحثهاش شده. اما فعلاً آن بماند که عین هست یا نیست سر جایش بحث میکنیم.
فعلاً اینجا عرض میکنم، شیخ میفرمایند که میخواهند شاهد بیاورند. از چه؟ از سلم و حال، تا میگویند سلم و حال یعنی چه؟ یعنی سه تا حوزه مهم و پرکاربرد فقه، سلم و حال، نقد و نسیه، صرف. فوری میفهمید تا میگویند سلم برای این طرف است. بخش مبیعها، نه بخش اثمان، و نه بخش اثمان به اثمان. اثمان به اثمان صرف است. اثمان مقابل مثمنها، بیع نقد و نسیه است، مثمنهای مقابل این،فقط در حوزه مثمنها دو جور است، سلم و حال. پس سلم چیست؟ اذا کان المبیع مؤجلاً. مرحوم محقق در جلد ۲۴ جواهر که دیروز آدرس میدادم بعد از بحث از المسئلة التاسعه عبارتش را خدمتتان خواندم بروید جلو صفحه ۲۶۷. آن آدرس قبلی من ۲۳۰ و اینها بود، بروید ۲۶۷، همینجا میفرمایند. میفرمایند السلم ابتیاع مال مضمون _مثمن_ الی اجل معلوم. پس یکی اجل در کار است، میشود سلم. اگر مبیع کلی موصوف است ولی اجل ندارد، میشود حال، ولی کلی است. پس لذا مرحوم شیخ فرمودند برای رد این استدلال چهارم چه کسی گفته که حتماً ما باید یک چیز خارجی داشته باشیم محل ملک باشد. فان الکلی المبیع، شما یک کلی را میفروشید، سلماً مؤجل او حالّا بغیر مؤجل. هر دو مبیع است، مملوک للمشتری. الآن مشتری خرید. یک کلی را خرید مالک ذمه بایع شد. چه اجل داشته باشد چه نداشته باشد. مملوک. استشهاد زیبایی میکنند مرحوم شیخ برای رد استدلال او که میگوید ملک صفت میخواهد. و لا وجود لفرد منها فی الخارج. مبیع ما که کلی است الآن فرد خارجی نداریم که شما بگویید محل استقرار ملکیت است.
لفرد منه فی الخارج بصفة کونه مملوکاً للمشتری. حالا همینجا در سلم ما مملوک نداریم؟ کسی مثل مرحوم شیخ بگویند ما در سلم مملوک نداریم. از نظر فقهی داریم یا نداریم؟ همه فقها قبول دارند ما در سلم مملوک داریم. بعداً هم میشود بفروشید، از دفتر مراجع چقدر سؤال میکنند. عبارت مرحوم شیخ این کلمه خارجش را بُلدش کنید، قرمزش کنید.
بمنع احتياج صفة الملك إلى موجودٍ خارجيٍّ: تأکید کلام شیخ روی این نیست که در سلم مملوک نداریم. مملوک خارجی نداریم. در سلم مملوک داریم، چیست؟ ذمه. ذمه بایع. ذمه کجاست؟ مملوک خارجی نیست .کجاست این ذمه؟ ذمه بعد باید بحثش بشود. ذمه یک مملوک عقلایی است که در نزد اعتبار عقلا شیءٌ ینبغی و یلیق بأن یصیر مملوکاً.[2]
ما اگر اساساً آن را که الآن مرحوم شیخ میگویند یک تحلیل حسابی بکنیم که شیخ دارند چه میگویند، اصلاً شما دیگر ذهنتان دچار یک مشکلی نمیشود که مدام سعی کنید که بگویید نه، چیزی نیست که مملوک او باشد. اصلاً میبینید صاف میروید جلو.
دو تا موردش الآن در ذهنم است. یکیاش راجع به اجازه کاشف است یا ناقل. چه بحثهایی دقیق. مشهور میگفتند که اجازه کاشف است. مشهور قائلند به چیزی که اصلاً معقول نیست. چه کارش کنیم؟ شریف العلماء در مکاسب بود، با یک زحمتی برای اینکه هم از مشهور فاصله نگیرند، هم مطلب را معقولش کنند قائل شدند به کشف حکمی. کشف حکمی را یادم نیست مرحوم شیخ هم میگفتند استاد ما بعض الاساطین یا نه از خودشان گفتند. علی ای حال در لسان اساتید بود که کشف حکمی که مرحوم شیخ در مکاسب در باب بیع فضولی میگوید مال استادش شریف العلماست. در کربلا هم استاد مهمی بودند.
شاگرد: میگویند بعض الاساطین
استاد: ، بسیار خوب. این اشاره به حرف استاد دارد. کشف حکمی، و حال آنکه اگر همین که شیخ اینجا میگویند تحلیل گسترده بشود که حالا ما چون نافع است عرض میکنم، اگر تحلیل بشود اصلاً چرا کشف حکمی. شما مجبور شدید، کشف حکمی همه اینها برای اینکه حرف شیخ فرمودند مبادیاش کاملاً تحلیل نیاز دارد. این فرمایشات برای همین است. مبادی این تحلیلش کاملاً باز بشود به گمانم ذهن شما هم صاف میگوید بله بله، اصلاً نیازی به این چیزها نداشتیم. حالا تحلیلش چیست؟
برو به 0:21:00
مرحوم شیخ فرمودند فالوجه، این فالوجه خیلی حرف قشنگ، خوب، جانانه.
فالوجه أنّ الملكيّة أمرٌ اعتباريٌّ يعتبره العرف و الشرع أو أحدهما في موارده: در مورد اعتباریات من اعتبار میکنم. اصلاً کلمه اعتبار یعنی چه؟ این اعتباری زیاد تکرار شده اما تحلیل دقیقش اگر خوب صورت بگیرد و مبادی این اعتبار برای ما خوب واضح بشود بعداً در بسیاری از جاهایی که دچار مشکل میشویم میبینیم اصلاً این اشکال برای یک نحو تطبیق ناخودآگاه است. پارسال بود شاید در همین مباحثه بود، این را عرض میکردم که اطلاق سعی، با اطلاق شیوعی فرق دارد،اینکه اسم اطلاق سِعی در کتب نیامده از باب این بوده که یک شیوعی را در افراد مفروضه متعلّق حکم تصور می کردند، به آن هم شیوع گفتند. و حال آنکه اگر ما جدا کردیم اطلاق شیوعی را با افراد مفروض متعلق الحکم که اکرم باشد میتوانستیم در مورد جدا حرف بزنیم با همان وصفی که خودش دارد. نه اینکه اوّل تشبیه کنیم بعد بیاییم آثار کلاس برایمان داشته باشد.
برو به 0:22:31
این را قبلاً هم گفتم دوباره سریع عرض میکنم. من گمانم این است، به این صورت جایی ندیدم، اگر شما دیدید به من هم بفرمایید. کل علوم انسانی که این اعتباریات که مرحوم شیخ فرمودند اعتبار میتوانیم به یک نحو بسیار فراگیر با مفاهیم کلی سامان بدهیم که وقتی اینطور کلی تصورش کردیم بعداً در مواضع پیچیده غامضی که برخورد میکنیم بتوانیم با این کلیات تحلیل کنیم. با این کلیاتی که از ساده ساده، تقسیمبندیهای کم جلو رفتیم بعداً بتوانیم جایگاه اینها را روشن کنیم. عرضم این است کل این اخلاق، اقتصاد، فقه، حقوق، تمام اینها را شما میتوانید با دو تا واژه شروع کنید بعد همه آنها را تحت این دو تا واژه سامان بدهید. دو تا واژه چه بود؟ قبلاً گفتم. اغراض، قِیَم. غرض، ارزش. همه اینها تحت این در میآیند. یعنی شما هیچ کدام از این علوم نیست مگر اینکه وقتی سراغش میروید میبینید سروکار شما با این دو عنصر است، سومی هم ندارد. سومی دارد ولی نه سومی که مثل آن دو دخیل باشد بلکه نقش واسطه را دارد.
شما آن دو تا نقش اصلی که دارند در این فضاها، غرض عقلا غرض دارند، بشر اغراضی دارند و ارزش. ارزش یعنی چه؟ یعنی آن چیزی که این غرض را به آنها میدهد. پس غرض آن چیزی است که ندارند، میخواهندش. ارزش آن چیزی است که آنها را به آن مطلوب و به آن غرضشان میرساند. این تقسیمبندی کلی است. حالا هر مثالی هم بزنید، بعضی مثالهای حقوق و اخلاق و اینها خیلی پیچیده میشود. من تا آنجایی که بوده توانستم با این تحلیل کنم. الآن هم هر کجایش برای شما مبهم شد، شما مثالهای پیچیدهای بزنید تا من تا اندازهای که فکرم قد میدهد برای شما توضیح بدهم. ارزشها، کدامند، اغراض کدامند و آن که الآن میخواهم بگویم که فرمودند فالوجه.
اغراض داریم، چیزهایی هم ارزش دارند، اما مهم جهتدهی ارزشهاست. شما هر چیزی که یک ارزشی دارد که میتواند غرض شما را به شما بدهد، شما را به غرضتان برساند تا جهتدهیاش نکنید شما را به غرضتان نمیرساند. مثال بسیار ساده، یک غرض، تشنه شدید، غرض شما سیراب شدن است. تشنه شدید، یک غرض برای شما آمده میخواهید سیراب بشوید. یک چیزی هست اینجا دارای ارزش است، یعنی شما را به این غرضتان میرساند. آن چیست؟ آب است. پس آب ذوالقیم است، آن است که قیمت دارد، ارزش دارد. یک چیزی شما دارید که غرض شما سیراب شدن است. میخواهید از تشنگی در بیایید. غرض سیراب شدن است. ارزش آب است. شما تا آب را جهتدهی نکنید شما را به غرضتان نمیرساند. عقلا در تجربیاتی که از عالم دارند میدانند باید قیم را ارزشها را جهتدهی کنند تا به اغراضشان برسند. این جهتدهی کردن یعنی فضای اعتبارات عقلایی. این که شیخ فرمودند.
فالوجه أنّ الملكيّة أمرٌ اعتباريٌّ: اعتبار کجاست؟ این فضا، این حوزه جهت دادن قیم برای اینکه ما را به اغراض برساند. شاگرد: این مسیری که ما از ارزش به غرض برسیم، اعتبار است؟
استاد: بله. یک بخشهاییاش است که اعتبار نیست، علما هم گفتند. شما الآن تشنه هستید آب هم ارزش دارد. مثل بچه. سریع چه کار میکند؟ پا میشود برمیدارد آب را میخورد.
شاگرد: اینجا اعتبار داریم؟
استاد: اینجا نه. اعتبار بعد از این است. این اوّلین مرحله جهتدهی تکوینی است. تمام دستگاه اعتباریات عقلا اخاذی کردند ادای این تکوین را در آوردند. یعنی شما الآن تکوینیترین جهتدهی، تکوین محض است. اینکه میروید آب میخورید. رفتن و آب خوردن این جهتدهی ارزش شیء دارای ارزش است که آب است به سوی غرض. آب را برمیدارید میخورید. این تکوین محض است. حالا وقتی دیدیم میشود که برویم آب را بخوریم، این راحتترین راهش است، حالا یک کسی آنجا نشسته پایش فلج است، از آن طرف هم آب میخواهد. غرض را دارد. صاحب ارزش همین جا هست، فقط نمیتواند جهتدهی تکوینی کند. جهتدهی تکوینی این است که برود بخورد، نمیتواند. اینجا فضایی است که یک چیزهایی پیش میآید. چیزهایی که انسانی است. دیگری را صدا میزند سه عنصر اینجا داریم، امر، التماس، دعا. اگر پایینتر از این آقایی است که صدایش میزند میگوید دعا، ادعوک، از شما میخواهم، خواهش میکنم، این آب را به من بدهید چون پا ندارم. اگر مساوی هستند، میگوید التماس دعا. التمسک، از شما درخواست میکنم، درخواست مساوی به مساوی. و اگر آن شخص پایینتر است، یأمره، میگوید برو آب را بیاور. خود امر و لوازمی که امر دارد شروع در فضای جهتدهی است. یعنی چون نتوانست الآن به هر جهت، فعلاً نخواست تکوین محض جهتدهی کند با ترفندهای دیگر امور انسانی را شکل میدهد. یکی از چیزهایی که در امور انسانی و علوم انسانی بعداً چقدر حرف دارد امر است، درخواست است. و علومی که در اینجا به پا میشود، روابط اجتماعی، فردی، خانوادگی، امر، نهی. هر چه بروید اینها با این تحلیلی که عرض کردم میتواند توضیحش را بدهد.
این شروع کار به مثال ساده. پس ما کلاً دو چیز داریم، اغراض، قِیَم. در این معاملهای که روایتش را دیروز خواندیم از امام علیه السلام سؤال میکند: اشتری عبداً و کان عنده عبدان. گفت فاختر احدهما شئت. حالا پیاده کنید ببینید، غرض داریم، ارزش هم داریم. علی ای حال دارد سراغش میرود. جهتدهی هم دارد. این جهتدهیها در فرمایش شیخ هست. میفرمایند که این اعتبارات سه حوزه دارد. یعتبره العرف. گاهی است این اعتبار، این جهتدهی را عرف انجام میدهد. گاهی الشرع، شرع یعنی دون العرف. گاهی شرع خودش تأسیساً میآید این جهتدهی را ساماندهی میکند. گاهی هم او احدهما.
العرف و الشرع، واو جمع بود. او احدهما. یکیشان جدا جدا، یا عرف و شرع با هم. شرع امضاء عرف را میکند.
شاگرد: عرف یعنی عقلاء بما هم عقلاء؟
استاد: بله، مقصود ایشان اینجا از عرف یعنی عرف دارای شأن اعتبار. که عقلایی که شما الآن میگویید مانعی ندارد. بعداً حالا یک تتمیمهایی برایش هست که فعلاً بگذریم، فعلاً همین است، عرف عقلا بما هم عقلا. حالا آیا اگر عقلا در یک جایی صاحب عواطف، احساس، اینها بودند چه باید گفت، دخالتی دارد یا ندارد، آن تحلیل بعدی نیاز دارد، فعلاً همین است. پس خلاصه حرف این شد که ما یک فضای اعتبار داریم که یعتبره العرف و الشرع او احدهما فی موارده، در موارد خاص خودش. مهم این است، اگر ما این اعتبار را رفتیم مدام بین آن و تکوین مشابهت برقرار کردیم، داریم اشتباه میکنیم. و غالب اشتباهات کلاسیک، استدلالاتی که در فلسفه اخلاق، در حقوق، در سائر علوم انسانی شده و اشتباه بوده از ناحیه این است که بین این جهتدهی به فضای اعتبار با تکوین یک نحو مشابهت برقرار کردند و حال آنکه آنچه که باید بینش مشابهت برقرار کنند نقطه انطلاق باید تکوین باشد اما تحلیل فضای اعتبار باید نسبت به اغراض باشد.
شاگرد: یک نمونه اشتباهش را میشود بفرمایید؟
استاد: همین که شیخ الآن گفتند. گفتند محل میخواهد. محل ندارد. الآن جواب چیست؟ میگویید شیء خارجی. چرا؟ میگوید مملوک ملک است دیگر. اعتبار ملک کردم ، مملوک کجاست؟ مملوک نداریم که. اما جواب شیخ چیست؟ جواب شیخ میفرمایند که این فضای اعتبار تو اگر میخواهی سر برسد درکش کنی فقط چشمت را بینداز به غرض و ارزش، تمام. این رابطه را ببین. به تکوین چه کار داری؟ ما فقط میخواهیم به غرض برسیم. وقتی عقلا میخواهند به غرض برسند میخواهند ارزش را جهتدهی کنند برای رسیدن به غرض. هر طوری که این جهتدهی جلو میرود، یعنی میبینم به غرضمان رسیدیم. مشکل ندارم که.
شاگرد:آیا این بحث، بحث نسبیت را پیش نمیآورد؟
استاد: نه. نسبیت همه اینها را سر جایش بحث میکنیم. شما یک مثال بزنید. برای آن چیزی که میگویم محل اشکال است بگویم نه، لازمهاش نیست بیاورد.
۲-۳ سال پیش در مباحثه اصول بود، اعتباریات را بحث کردیم. اصول را حاج آقا رسیدند سر بحث اعتباریات، بعداً هم کل مباحثه را یکی از آقایان پیاده کردند. یک فایل شده، حدود ۳۰-۴۰، مرور بکنید به نظرم خوب باشد.
برو به 0:33:57
ملاحظه بکنید در این بحثهای ما خیلی مهم است. اتفاقاً درگیری اصلی ما در شروع آن بحث اعتباریات این بود که بزرگانی از اهل استدلال و فکر و برهان و یک عمر نبوغ، اینها حرفشان بود صریحاً آنجا فرمودند، میگفتند که این اعتباریات لا برهان علیها. اینها برهانبردار نیست. عقلا این طور اعتبارمی کنند،اگر نخواهند طور دیگری اعتبار میکنند. شروع حرف ما دقیقاً این بود با اصرار زیاد که دقیقاً حرف این است که اعتباریات برهانبردار است. اما نه اینکه حرف آنها آن اندازهاش که میگفتند غلط باشد. حالا باید فایل را انشاءالله نگاه کنید. به تفصیل نگاه کنید ۳۰-۴۰ جلسه است.
اعتباریات ذرهای در آن نسبیت حاکم نیست به نحو واقعش. و تمامش روی برهان است. یعنی شما میتوانید اقامه برهان بکنید همانطوری که در ریاضیات حتی. بله مقداری پیچیدهتر. مبادی پیچیده است. آنجا هم مفصل اینها بحث شده. در اینکه اقامه برهانش چطوری است و من بعداً از عبارات خود مرحوم اصفهانی آوردم که ایشان که مشهورات را میگفتند لا واقع لها الا تطابق آراء در جای دیگر گفته بودند اینطور نیست. تطابق آرای عقلا که به جزاف نیست عقلا یک چیزی فهمیدند که تطابق کردند. نه اینکه شما همینطور بگویید که لا واقع لها الا التطابق. بعد اینکه مدتی بحث کردیم، در نهایه الدرایه برخورد کردم ایشان به یک عبارتی که یادم است میگفتم اگر من عبارت ایشان را اوائل مباحثه دیده بودم از اوّل این را بحث میکردیم، خود ایشان هم دارند میگویند، ولو آنجا فرمودند، یعنی خیلی عبارت خوبی بود. اگر عبارت لیس جزافا را جستوجو کنید می آید. ولی آنجا آوردیم در آن فایل. علی ای حال لازمهاش تا آن اندازه که بحث کردیم و میفهمیم نسبیت نیست سر سوزنی. بلکه دستگاهی به پا میشود در این اعتباریات با آن پشتوانه برهانی که دارد که به تعبیر مرحوم آقای کازرونی که خدا رحمتش کند دستگاه خدا ترازویش گرمی است. میگفتند در مغازه علففروشی که بروید، قدیمها علّاف خیلی زیاد بود. بچه بودم یادم بود که مغازههایی بود که علففروشی بود، میآورد یک دفعه بار میآمد نصف مغازه از علف پر میشد. آنها هم که علف میخواستند برای مرغ، برای گوسفند، صف میایستادند، این آقا بغل میزد، در ترازویش میگذاشت. ترازویش چطوری بود؟ از آن ترازوهای قدیمی که دو تا کفه داشت بلند با طناب. یک سنگی در این طرف بود در یک کفه، آن هم این بغل میزد علف را میگذاشت در کفه این طرف. همین که این تکان میخورد پایین میآمد میگفت بگیرید .
حاج آقا میگفتند یک ترازو داریم علّافی. یک کیلو این طرف آن طرف هم دیگر کسی سختگیری نمیکند. بغل میزنند که تکان خورد آمد میگوید اینقدر. میگفتند ترازوی خدا این نیست. ترازوی خدا گرمی است. میگفتند گرمی چیست؟ ترازوی طلاگر. زرگرها ترازو دارند. آنها یک ترازوی خیلی ظریف، یک گرمش را حساب میکند. نیم گرمش را هم حساب میکند. قشنگ دقت میکند که ببیند چقدر است. میفرمودند دستگاه شرع، تقنین هم عقاب و ثوابش هم تشریعش گرمی است. گرمی برهانبردار. اینطوری نیست که لوازمش آنها باشد. علی ای حال آنها را خواستید مراجعه میکنید.
شاگرد: عقلا به چه نحو در عالم اعتبار جهتدهی را انجام میدهند، آیا قضیه حقیقیه ای اینها در عالم نفس خودشان دارند و مثلاً متعاقدین موضوع این را محقق میکند یا شکل دیگری دارد، برایندش را در جلسات بعدی بفرمایید ممنون می شوم
استاد: این که فرمودید فایل را انشاءالله بگذارند مراجعه کنید، یکی از مهمترین ارکان مباحثه ما این بود که غیر از افراد اعتباریات و کلیات اعتباریات ،عقلا خلق طبیعت میکنند. خلق طبیعت به آن معنایی که آنجا صحبتش شده. انشاءالله مراجعه کنید. و اگر ملاحظه کردید، اگر جایی بحث بود اشکال داشتید که درست نیست، به ما هم بگویید استفاده کنیم. ما آنجا این فرمایش شما را که طبایع. چیست؟ خلق طبایع در مقام اعتبار صورت میگیرد به نحوی که مثال میزنم به آن دایرهای که سایه میافتد با توسعهاش.
برو به 0:39:11
شاگرد:چرا فقها متوجه اعتباری بودن این مسائل نشدند؟
استاد: فقها دو تا ذهن دارند. یادم است اصول الفقه بحث میکردیم دهة ۶۰. این یک چیزی بود خاطرهاش برای من و بعدها هم بود ولی آن بحثی که در اصول الفقه داشتیم خیلی این جهت برای مباحثهای که ما داشتیم از آن استفاده میکردیم. هم بحثهای ما، دو دوره مباحثه میکردیم، خوشذهن بودند. خیلی صحبت میشد. من برای اینکه بگویم یک جایی سؤال داشتم. محضر مرحوم مظفر که فرمایش ایشان را، سعی من این بود که از عبارت ارتکازی که خود ایشان توضیح دادند شاهد بیاورم بر خلاف مختار خودشان. یعنی در یک بحث علمی، بحثشان یک خروجی داشت، میگفتند مختار ما این شد.
از عبارت خودشان که ارتکاز است دارم حرف میزنم میگویم ببینید خود شما اینجور گفتید. همینجور کار برای فقها است. یعنی فقها یک ذهن ارتکازی دارند که آن دستگاه ضمیر ناخودآگاهشان این چیزهایی که دارند. یکی هم ذهن کلاسیکی که درس خواندند. ضوابط را میدانند. آگاهانه است، زبان برایش دارند. این دو تا خیلی جاها با هم موافق هستند. خیلی جاها با هم موافق نیست. یعنی آن که در کلاس تدوین شده از ارتکاز ما کمتر است. هنوز در عالم ارتکاز آنها چیزهایی هست که در کلاس تدوین نشده. در کلاس اسمش نبردند.
پس اینکه میگویید چطور فقها نفهمیدند نکته این است که آنها وقتی در کلاس آمدند خواستند پیاده کنند روش کلاسیکشان تطبیق با تکوین بوده، اما چطور میگویید این بوده و حال اینکه نمیفهمدند، چرا خود همان فقها همینها را میفهمیدند، از حیث ارتکازشان نسبت به عالم اعتباریات آنطور که خدا برای بشر قرار داده. یعنی در درک ذمه آن است مشکل ندارند، میفهمند. اما وقتی میخواهند آن ارتکاز را در کلاس اسمش ببرند، صغری و کبری و استدلالش را بگویند، زبان کلاسیک نداشتند. و بلکه وقتی میخواستند زبان کلاسیک را بگویند با مقولات همراه میشده.
شما میگویید صفت ملک، الآن گفتند یا نگفتند؟ الآن چه کار کردید؟ دقیق تحلیل کنید. میگویید صفت ملک، کلمة صفت، دارد سر ناظر کلاه میگذارد. یعنی در کلاس آمدید میگویید. آخر این صفت موصوف میخواهد. صفت بیموصوف که نداریم. جوابش این است اصلاً خاستگاه کلمه صفت برای مقولات است. ما وقتی آمدیم در اعتباریات که اینها صفت نیستند. من اعتبار کردم برای اینکه از ارزشها به غرضها برسانم. چرا میگویید صفة الملک؟ تا در کلاس یکی گفت صفة الملک دیگران هم میبینند. میگویند خب حالا صفت موصوف میخواهد که جواب بدهید. در کلاس گیر میافتیم صفت موصوف میخواهد تا از باب این تطابق مشکل پیش میآید. به خلاف آنکه من عرض کردم، مرحوم شیخ فرمودند. شما دید خودتان را در اعتباریات فقط بیندازید به اغراض و قِیَم و جهتدهی قیم برای رسیدن به اغراض. اگر این را با همان برهان بپذیری، نه گتره. این مفصل در آن فایل بحثش است. گترهپذیر هست اما واقعش گتره نیست، که خیلی جاهای دیگر شما میتوانید استفادة جاهلانه از آن بکنید.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] کتاب المکاسب،ج ۴،ص :٢۵١-٢۵٢
[2] شاگرد: ملکیت مجازی میشود ، حقیقیه نیست، به معنای اینکه جواز مطالبه هست، حق مطالبه هست،اینکه اطلاق ملک میکنیم،اطلاق بشود ولی چه بسا مجازا.
استاد: نه در کلاس فقه که الآن نیست. شما میخواهید تحلیل مجازی بکنید، تحلیل خودتان را ارائه میدهید. اما آنچه که الآن معروف است علما میگویند در استفتائات، رسالهها ببینید، در خرید و فروش چک، این همه در استفتاء مردم سؤال میکنند. مرتب محل سؤال است. خرید و فروش چک در بعضی شعبش که فرق میکند یکیاش همین خرید ذمه است. یعنی ذمه او را شما مالکید، الآن شما مملوک دارید که داین هستید. من مالک هستم، ملک دارم، ملک من چیست؟ ذمه او. ذمه او ملک من است، با کتاب هیچ فرقی ندارد. چه را میخواهم بفروشم؟ ذمه او را میخواهم بفروشم. جایز است یا نیست؟ میگوید اگر هنوز مدتش نرسیده، لا یجوز بیع الذمة قبل حلول اجله. نه نمیتوانید .
شاگرد: این ملکیت ظاهراً در مدرسه هست ولی به عرف بگوییم مالکیت ذمه را نمیفهمند.
استاد: یعنی آنهایی که کلاس فقه نرفتند ، فروش چک را نمیفهمند یعنی چه؟
شاگرد: چرا، چک یک عینیتی دارد.
استاد: یعنی خود این چک، این چه عینیتی دارد؟ کاغذش که مهم نیست.
ذمه به معنای عهده است. کلمه ذمهاش اگر بین عرف عامه متداول نیست بگویند عهده.
شاگرد: بگویند عهده ولی من مالک چه هستم؟
استاد: تعبیر عوامانه خودمان گردن. میگوید من ۲۰ تومان به گردن او طلبش دارم. این گردن او، میخواهم بگویم به شما برو ازش بگیر. شما در ارتکازتان میخواهد یک چیزی خارجی باشد، همین که شیخ با آن در میافتد. شیخ میگویند بله، عرف عقلا نمیگوید وقتی گردن او را میدهم به تو حتماً این گردن او یک چیزی باشد در خارج کتاب خارجی باشد، همین که او باید دو ماه دیگر پنجاه تا کیسه سیمان به شما بدهد بس است. میگویید من ۵۰ تا کیسه سیمان گردن او میخواهم. این را به شما میدهم، شما برو ازش بگیر. میگوید کجاست؟سیمانی که نیست. کارخانه است، سنگش هنوز در معدن است، تا بیایند پودر کنند سیمان کنند خیلی مانده، ولی سر وقت برو بگیر، سلم این است. این را شما چه میگویید؟ عرف میفهمد. کلمه ذمه مهم نیست.
معامله سلم لغت جهانیاش را شما ببینید ، در فارسی میگوییم پیش خرید، پیش خرید، ماشین را پیش خرید میکنند، الآن از ما سؤال میپرسند. این شرکتهای ماشینها ، برای پیش فروش دستگاهی به پا کردند. میگوید من ماشین را به شما فروختم، میگویند ماشین که الآن نیست، قطعاتش باید از خارج بیاید آن ماشینی که بعداً به من میدهی. میگوید فروختم. این پیش فروش را عرف چطور معنا میکند؟ در درکش مشکلی ندارند. میگوید من طلب از شرکت دارم. از عهده شرکت است که این ماشین را به من بدهد. حالا این عهده من را به تو فروختم. این حق امتیازم را به تو فروختم.
شاگرد:خودتان می گوید حق را فروختم.نه ذمه را.
استاد: حق من را فروختم.آیا متعلق حق را به او فروختم؟چیزی از خودم را به او فروختم یا جیزی از خود او را به او فروختم
شاگرد: حق مطالبه من از آن را به شما واگذار کردم.
استاد: حق مطالبه من از او، چرا حق دارم؟ بدون اینکه چیزی باشد؟ در اینکه شما تعبیر حق میآورید، بعداً عرض میکنم. در اینکه تحلیل ما از کلاً امور اعتباری چطوری است حرفی ندارم با شما. ولی فعلاً ذمهای که در کلاس فقه میگوییم اینطور نیست که یک چیز چموشی برای ذهن عقلا باشد. فقط هم این شد الفاظ. یعنی الآن با شما بحث کردیم، ۵ دقیقه بعد هم ادامه بدهیم چیز اضافی به ذهن عرف عقلا وارد نمیکنیم. قبلاً میدانستم پیش خرید کردن یعنی چه، حالا بگویید حق مطالبه من، ذمه او را به من که من مالکم، اینها عبارات است. مقصود عرف عقلا از این پیش خرید و عهده و ذمه و همه اینها معلوم است. چیزی را با این الفاظ تغییر نمیدهیم. میخواهیم تحلیل کنیم، چیزی را که میدانند. تحلیلها به جای خودش. عرض من این است که آن را که عقلا میدانند روشن است نزد خودشان. صفت ملک اینجا مملوکی داریم یا نداریم؟ سؤال این است. الآن پیشفروش کرده و او هم پیشخرید کرده. ما یک چیزی که ملک کسی باشد داریم یا نداریم؟ شما میگویید نداریم.
مرحوم شیخ میفرمایند چرا داریم، عرف عقلا هم الآن میگویند این دارا است، شما میگویید حق مطالبه دارم، چیزی نداریم. عرف میگوید چرا چیزی داری، الآن شما خرید کردید چند تا کشتی شکر، تاجرها هستند. عرف میگویند نه اینکه فقط حق این دارد که بعداً آن کشتی که رسید تخلیه کند. میگویند خریده دو تا کشتی شکر داراست، یعنی او را به عنوان یک تاجر مالک آن چیزی را که سلف و موصوف خریده حسابش میکنند. و لذا حاضرند که از او بخرند.
شاگرد٢:این مثالها حال که بشود در خارج موجود است. به اعتبار ما یئول در نظر میگیرند عرف، چون امکانش هست اشکال ندارد، اما مورد بحث ما اصلاً تعهد در خارجش تصریح نمیشود.
استاد: الآن باز فرمایشات شما و ایشان هم که میفرمایند یک مقدماتی را نیاز دارد.