مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 35
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٣۵: ١٣٩٨/٠٩/٠۵
تا آن جایی که من برخورد کردم سه تا روایت هست، که مربوط به بحث ما می شود. ان شاء الله هم در مورد سند و هم در مورد دلالتِ این سه روایت فکر کنید. اولی روایتی است که قبلا خواندیم، رجلٌ اشتری عبدا من رجل کان عنده عبدان[1]، دو تایی را به او داد و گفت: تخیر ایهما شئت فأبق أحدهما، که حضرت فرمودند نصف ثمن را بده … که علماء از آن استفاده کردند که حضرت آخر کار تصحیح فرمودند. فرمودند اگر عبدی که فرار کرده، پیدا شد یختار أیهما. ابن ادریس گفتند این روایت خلافِ اجماع امت است. گفتند ما به یک روایت از اجماع امت دست برداریم؟! امت می گویند بیع مجهول جایز نیست. در این روایت حضرت فرمودند که عبدا من عبدین که مجهول است، بیعش مانعی ندارد. این را قبلا بحث کردیم. این یک روایت.
دومین روایت هم که صحیحه اطنان است.
سومین روایت[2] که آن هم جالب است. حضرت تصحیح نمیکنند، اما میگویند اگر آنطور بود، تصحیح میکردیم. این هم مربوط به بحث ما میشود. سوال میکند مردی هست که لباس می خرد. پیشِ کسی که پیراهن های متعدد دارد میآید و میگوید عشرة اثواب من خیارهنّ. اینچنین تعبیری. از بهترین این لباسها می خواهم به من بدهید. بعد اسماعیل پسر حضرت حاضر بود، حضرت فرمودند: این درست نیست. بعد فرمودند که شاید 5 تایش بهترین باشد.بقیه اش همه مساوی باشد«کانت سواء».
شاگرد : قوهی؟
استاد : بله، احسنت. اثواب قوهی را میخرد، بعد حضرت فرمودند که چون ممکن است ده تا بهترین لباس در آن نباشد، 5 تا می آید ، بقیه همه برابر است. از این ناحیه حضرت قبول نکردند و الا اگر طوری باشد که مثلا صد تا ثوب است، ده تا خیار در آن باشد، لسان حدیث اشکال نمی کردند. حالا اگر می خواهید، بخوانید. چون بحث ما سر آن نیست ولی مربوط به بحث ما می شود.
شاگرد : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَشْتَرِي الْجِرَابَ الْهَرَوِيَّ وَ الْقُوهِيَّ فَيَشْتَرِي الرَّجُلُ مِنْهُ عَشَرَةَ أَثْوَابٍ فَيَشْتَرِطُ عَلَيْهِ خِيَارَهُ.
استاد : ببینید عشرة أثواب می خرد از کسی که از اینها زیاد دارد. فقط شرط میکند که از بهترینش به من بدهی. پس اصل معامله مورد بحث ماست. اثواب زیادی دارد او می گوید عشرة اثواب. از این پیراهنهایی که داری ده تا پیراهن خریدم، فقط شرطش این است که وقتی میخواهی به من تحویل بدهی ، بهترینش را بدهی.
شاگرد : كُلَّ ثَوْبٍ بِرِبْحِ خَمْسَةٍ أَوْ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ.
استاد : می گوید هر پیراهن را، هر چه خریدی من 5 دینار یا 5 درهم مثلا به تو سود میدهم. کل ثوب یعنی هر پیراهن، ده تا پیراهن از تو میخرم، هر پیراهنی که از تو میخرم، هر مقداری که خریدی،مثلا 5 درهم یا بیشتر یا کمتر به تو سود میدهم.
شاگرد : فَقَالَ مَا أُحِبُّ هَذَا الْبَيْعَ.
استاد : من این بیع را دوست نمی دارم. چرا؟
شاگرد : أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ يَجِدْ خِيَاراً غَيْرَ خَمْسَةِ أَثْوَابٍ وَ وَجَدَ الْبَقِيَّةَ سَوَاءً.
استاد : حضرت فرمودند می گوید ده تا بهترینش را به من بدهید. صد تا پیراهن دارد، وقتی میروی میبینی، 5 تا از آنها خیار است. بقیه همه برابر هستند. خب ده تا نبوده. او شرطی کرده که در این موجود نبوده است.
شاگرد : قَالَ لَهُ إِسْمَاعِيلُ ابْنُهُ إِنَّهُمْ قَدِ اشْتَرَطُوا عَلَيْهِ أَنْ يَأْخُذَ مِنْهُمْ عَشَرَةً فَرَدَّدَ عَلَيْهِ مِرَاراً فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا اشْتَرَطَ عَلَيْهِ أَنْ يَأْخُذَ خِيَارَهَا
استاد : از این کارها اسماعیل داشته است.
شاگرد : أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ يَكُنْ إِلَّا خَمْسَةَ أَثْوَابٍ وَ وَجَدَ الْبَقِيَّةَ سَوَاءً وَ قَالَ مَا أُحِبُّ هَذَا وَ كَرِهَهُ لِمَوْضِعِ الْغَبْنِ.
استاد : ببینید چون عشرة خیار گفته، موضع الغبن است، فلذاکَرهه» اما این که معامله باطل است؟ مجهول است؟ باید بحث شود. ولی اگر ده تا لباس بهتر (عشره اثواب فیشترط علیه خیاره) پیدا شد و از اول کار علم داریم که هست، این روایت دلالت برتصحیح این معامله دارد.
بررسی فقه الحدیث روایت؛فارغ از قبول یا اعراض اصحاب
این سه تا باشد،باز هم باید -پیرامون روایاتی که در مانحن فیه (بر این که آن بیع فرد مردد یا کلی در معینی) دلالت دارد که تجویز شده و ابطال نشده- بگردیم. این بحث از نظر کلاس فقه بنظرم خیلی سنگین است. درست است که ما الان از نظر فتاوی فرد دوم را شهرت و اجماع داریم که باطل است، ولی این روایات که -علی ای حال- دلالتش خوب است. ما به همین سادگی بگوییم که این روایات بیع مجهول را تجویز میکند و اصحاب از آن اعراض کردند، خلاص! به اندازه همین، فضا تمام است؟! من به گمانم در فضای بحث کلاسیک خیلی سنگینتر است. به خروجی بحث کاری ندارم، خروجیاش که مسیر باز است، هر کسی مراجعه می کند. از نظر بحثی، روایات با سند صحیح به این محتوا در کتب آمده، محدثین گفتند، ما همینطور بخواهیم هر طور که هست به خاطر مجهولیت این روایات را کنار بگذاریم. و حال آن که دلالت روایت بر ما نحن فیه ، دلالت تامِ خوبی است.
روایت اطنان را دیروز خواندیم. طن در لغت به چه معنای بود؟ الحُزمة یا الحَزمة من القصب و الحطب. بسته است تا نبندند، طنّ نمی گویند. و لذا هم عدد در آن است. یک انباری بود، نیزارِ وسیعی را این درو کرده بود. کل این ها را بسته بودند، سی هزار تن میشد. یعنی سی هزار بسته. این ها را در انبار روی هم گذاشته بودند. مشتری آمد و ده هزار تن از این سی هزار تن را خرید. کلی در معین است که مرحوم شیخ میگویند. رفتند که فردا بیایند تحویل بگیرند، آتش گرفت. بیست هزار تن از این ها سوخت. ده هزار تن مانده بود. حالا چه کار کنند؟ امام فرمودند این ده هزار تن را باید به او بدهد. او ده هزار تن خریده، موجود است. مبیعِ او را بدهد. بقیه هم از مالِ مالکی که سی هزار تن داشته، از مال او سوخته است. این روایت هست. پس تن بسته است، صیعان متفرقه است. روایت کأنه از نظر مدلول صریح است در چه چیزی؟ در آن جایی که علامه در قواعد گفتند باطل است. ولو فرق الصیعان، بیع باطل می شود. روایت این است.
شاگرد: طنی که هست مثل این خرمن هایی است که الان میچینند و دورش یک بسته ای میبندند که باد نبرد. نه این که بیایند کیسه کیسه بکنند .
استاد: من نگفتم تن، کیسه است. ببینید مثلا اندازه ای که مقصود بوده، نی ها را به هم گره می زنند.
شاگرد: مثل همین گندم ها. بعضی اش مثلاً 20 کیلو است، بعضی اش 50 کیلو است.
استاد: یعنی کاملا شما به عنوان واحد می توانید آن را به کار ببرید. و لذا می گوید عشرة آلاف طنّ یعنی به عدد ذکر میکند نه به وزن.
شاگرد: بههرحال در آن یک مقداری مسامحه می کردند.
استاد: میزان وزن نبود، عدد بود.
شاگرد: به مشاهده بوده. منتها در آن مسامحه میکردند. بعضی تعدادشان کمتر بوده بعضی بیشتر بوده.
استاد: حرفی نیست، ولی آن چیزی که مقصود من است این است که خلاصه منفصل بودند.
شاگرد: می خواهم بگویم آن جا کلی میخریدند. میگوید من ده هزار تا از این را میخواهم، نه به عنوان این که ده هزارتا فرد از داخل اینها میخواهم.
استاد: آن که درست است. یعنی شما تحلیلِ مرحوم صاحب جواهر را در فضای بحث تحکیم می کنید. ایشان فرمودند جدا بودن، میزان نیست. میزان قصد آن هاست. اگر هم جدا باشد، قصد کلی بکند درست است. ولی ظاهر عبارت این نبود.
برو به 0:09:33
شاگرد : الان یک کسی مثلا می گوید ده هزار تا دانه از فلان چیز را خریدم، به عنوان فرد منتشر رعایت کرده یا ده هزارتا کلی است. ده هزارتا مثلا به عنوان یک فرد کلی در نظر گرفته که منطبق بشود.
استاد : لکنّ الانصاف که صاحب جواهر فرمودند.
شاگرد 2: اگر طن یک واحد محاسباتی باشد ، دیگر این قدر بی حساب و کتاب نیست. همان طوری که رطل و این ها برای خودش حساب و کتاب دارد .
شاگرد : آن یک معنای هزار کیلو دارد، آن بله.
شاگرد 2: کیلو نه. محاسبه که فقط وزن نیست،قامت الانسان هم برای طن بعضی ها گفتند. یعنی یک حالت مسافتی هم در کنار آن حُزمة برایش گفتهاند. از حیث وزنی کسی معنایی برایش نگفته بود. ولی مشخص است که یک معیار محاسباتی است.
استاد : یعنی مثلا به اندازه جسد یک انسان، اندازه جسد یک انسان نی ها را یا هیزم ها را با بسته می پیچیدند. حالا وزنش به فرمایش شما ولو کم و زیاد بشود، متسامح فیه بوده. اما علی ای حال منفصل بوده. صاحب جواهر گفتند: و لکنّ الانصاف عدم دلیل صالح للفرق بین الصاع عن الصبرة و بین الصاع فی صیعان المتمایزة.[3] یعنی اصل خود این تفرقه از حیث کلی در معین که تفاوتی نمیکند. یعنی ایشان اساسا فرد مردد را با کلی در معین از حیث حکم یکی میدانند. اگر این جایز است، آن هم هست. فضایی نیست که در آن متفاوت بشود. بله اگر آن تحلیل پشت صفحه جواهر را تحکیم کنید، فرمایش شما با ایشان یکی میشود، حرفی هم نیست.
حالا فرمایش مرحوم شیخ را بخوانیم.
لو باع صاعاً من صبرة، فهل ينزّل على الوجه الأوّل من الوجوه الثلاثة المتقدّمة أعني: الكسر المشاع أو على الوجه الثالث و هو الكليّ، بناءً على المشهور من صحّته؟ وجهان، بل قولان، حكي ثانيهما عن الشيخ و الشهيدين و المحقّق الثاني و جماعة.
و استدلّ له في جامع المقاصد: بأنّه السابق إلى الفهم، و برواية بريد بن معاوية عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام: عن رجل اشترى عشرة آلاف طُنّ …
و يمكن دفع الأوّل: بأنّ مقتضى الوضع في قوله: «صاعاً من صبرة» هو الفرد المنتشر الذي عرفت سابقاً أنّ المشهور بل الإجماع على بطلانه. و مقتضى المعنى العرفي هو المقدار المقدّر بصاع، و ظاهره حينئذٍ الإشاعة، لأنّ المقدار المذكور من مجموع الصبرة مشاع فيه.
و أمّا الرواية فهي أيضاً ظاهرة في الفرد المنتشر، كما اعترف به في الرياض.
لكنّ الإنصاف: أنّ العرف يعاملون في البيع المذكور معاملة الكليّ فيجعلون الخيار في التعيين إلى البائع، و هذه أمارة فهمهم الكليّ.
و أمّا الرواية، فلو فرضنا ظهورها في الفرد المنتشر فلا بأس بحملها على الكليّ لأجل القرينة الخارجيّة، و تدلّ على عدم الإشاعة من حيث الحكم ببقاء المقدار المبيع و كونه مالًا للمشتري.
فالقول الثاني لا يخلو من قوّة، بل لم نظفر بمن جزم بالأوّل و إن حكاه في الإيضاح قولاً.[4]
یمکن دفع الاول. دفع الاول چیست؟ فرمودند و استدلّ له في جامع المقاصد بأنّه السابق إلى الفهم. وقتی میگوید بعتُ صاعا من صبرة ، سابق به فهم چیست؟ کلی در معین است. یعنی مبیع من، یک کلی است ولی کلیای است که افرادش بعدا از این اداء میشود. به تعبیر صاحب جواهر، مضمون، از این محدوده عین خارجی ادا می شود. مرحوم شیخ می گویند این طور است واقعا؟ وقتی می گوید صاعا من الصبرة، این صاعا یعنی یک کلی ای که مبیع است و در این بعدا اداء میشود؟ یا نه، صاع من الصبرة، مِن بیان جنس است. صاع از همین. یعنی آن تفردش را ، وجودش را ما مبیع قرار دادیم. من یک صاع کلی نفروختم که بعدا از این بدهی. روی این صبرة دست گذاشتم، مِن، از همین. خب این که موجود است. در خارج موجود است. می گویم صاعا مِن. درست مثل این که میگویم نصفِ خانه، که آن روز بحث میکردیم. نصف خانه را من خریدم ولو مشاع، اما میگویم از این خانه، نصفِ این را دارم میخرم. نه اینکه نصفِ یک چیز کلی را میخرم که بعدا میخواهد در این موجود بشود. آن طور نه. مرحوم شیخ این می فرمایند یمکن دفع الاول که گفتند تبادر عرفی این است بأنّ مقتضی الوضع من که گمانم این است که اینکه مرحوم شیخ می گویند کاملا درست است، فقط دیگران هم که مشکل داشتند برای این است که فرض دوم را با اجماع و شهرت باطلش کردند. وقتی او رفت کنار، دیگر این تبادر عرفی را هم به طرفِ کلی در معین میگردانیم. ایشان میفرمایند مقتضی الوضع فی قوله صاعا من صبرة هو الفرد المنتشر فرد مردد، منظورشان از منتشر همان فرد مردد است. الذي عرفت سابقاً أنّ المشهور بل الإجماع على بطلانه یعنی ارتکاز عرفی در کاربرد این جمله همانی است که ما میگوییم باطل است. خب برای این که تصحیحش کنیم، از آن محمل بیرون آن رامی بریم. یا باید روایات را تحکیم کنیم و اجماع و شهرت، مدرکی بشود ، مطمئن بشویم. قبلا ضوابطش را عرض کردم. اگر شد مدرکی، به راحتی می شود به روایت عمل کرد. چرا؟ چون این اجماع و شهرت از استدلالِ یک کبرایی بر یک صغرایی ناشی شده که دقیقا تطبیق این کبری بر آن صغری به گامِ ذهنی یک فقیه بوده و در این گام مسامحه کردهاند آن فقهایی که این گام را انجام دادند. اگر این طور باشد. چون سه تا روایت است. هر سه تا روایت در مانحن فیه است، ظاهرش هم فرد منتشر است،مرحوم شیخ هم می فرمایند.
و مقتضى المعنى العرفي هو المقدار المقدّر بصاع، و ظاهره حينئذٍ الإشاعة معنای عرفی هم که همان فرد منتشر باشد، همان مقداری است که اندازه اش صاع است. صاعا من صبرة. اگر میگوییم صاعا من صبرة، مشاع میشود. یعنی این مقدار را من می خواهم بخرم. قرار شد فرد نباشد چون اجماع بر بطلانش است. فردی که ظاهر عرفیاش است، کنار میرود. آخرکار چه میماند؟ میگوید من صاع میخواهم، نه آن فرد منتشر که بالاجماع باطل است. صاع را میخواهم. صاع ظاهرش چیست؟ یک مقدار خاص. مقدار یعنی چه؟ یعنی من این مقدار را میخواهم بخرم. این مقدار، اشاعه میشود. من شریک میشوم در این مقدار با این چیزی که خریدم.
شاگرد : این مقتضی المعنی را مقابل مقتضی الوضع آوردند. شما الان هر دو یکی فرمودید؟ شما در دل اولی این را میفرمایید.
استاد : ببینید ایشان دارند جواب استدلال مرحوم محقق ثانی را میدهند. استدلال مرحوم محقق چه بود؟ السابق الی الفهم. ایشان می گویند السابق الی الفهم لغةً أو عرفا؟ لغةً فرد منتشر است، عرفا فرد اول است که مشاع است، بر خلاف حرف شما که کلی در معین است. این جواب از حرف محقق کرکی میدهند.
و ظاهره حینئذ الاشاعة چرا؟ لأنّ المقدار المذكور من مجموع الصبرة مشاع فيه.
این فرمایش مرحوم شیخ در این که وضع آن است. چرا وضع آن است؟ ایشان فرمودند: مقتضی الوضع. مبدأ این اقتضا است، وضع را از کجا در میآوریم؟ صاعا من صبرةٍ، سه تا کلمه است. وضع کدام از اینها بر فرد منتشر دلالت میکند؟
تنوین است یا مِن است؟ صاعاً من صبرةٍ ، یعنی خود صاع این جا الان متغیر است، جایش چیزهای دیگر هم می شود گذاشت. صبره هم متغیر است، جایش می شود چیزهای دیگر گذاشت. آن چیزی که نقش زبانی دارد و شبیه ثابت های منطقی است، نقش ایفا می کند، همین دوتاست. یکی تنوینِ تنکیر است، یکی هم مِن است. که حرف نقشش این طوری است. حالا الان مقتضای وضع ، صاعا من صبرة، هو الفرد. هر کجا تنوین تنکیر بیاید، فرد می شود ؟ تنوین تنکیر برای فرد است همه جا یا نه؟
شاگرد: اگر صاعین من صبرة می گفت…
استاد: اگر می گفت بعتک صاعین من صبرة، یا ثلاثة اصواع، بحث ما هیچ فرقی نمیکرد. ایشان باز میگویند ثلاثه اش، خود عدد سه، دال بر فرد است.
شاگرد: ثلاثةً است؟
استاد: بله. ثلاثهً مِن الصبرة. از این صبرة است. این جا تنوین ثلاثة اثنان، تفرید را می رساند، مِن هم مِن تبعیض یا بیان جنس است. مِن الصبرة یعنی ثلاثة اصواع که بعضی از صبرة است یا مِن الصبرة که مِن بیان جنس است، که من بیشتر در ذهنم مِن بیان جنس جور در میآید، نه مِن تبعیض. ولو مِن تبعیض هم احتمالش صفر نیست که کسی به کار ببرد. ثلاثة اصواع من هذه الصُبرة.
شاگرد: هر دو می شود حاج آقا؟
استاد: مِن؟
شاگرد: نه؛ هم در تنوین و هم در صاع،هر دو احتمال میآید، شما بهعنوان فرد منتشر میتوانید صاع را اشاره کنید و بگویید یک صاعی که از اینها است یا نه کلی در نظر بگیرید که از این جنس میخواهم.
استاد: اشکال شما به مرحوم شیخ می شود که حالا عرض می کنم.
شاگرد 2: شما در بحث اطلاق بدلی میفرمودید که اکرم عالما یک معنای این شکلی دارد که ما در اکرم عالما از کجا بدلیت را می فهمیم؟ از همین که آن طبیعت اکرام، با این فرد گره خورده است، با این معنای عالماً که این تنوین میرساند. و این جا هم شاید آن وضعی که گفته، از مجموعه اینها بشود اصطیاد کرد. یعنی صاعا که دارد میگوید، انگار آن یک اشاره ای به فرد دارد. مِن صبرة که دارد میگوید، این هم که به همین خارج اشاره می کند. مجموعه اینها را کنار هم بگذاریم فرد مردد میشود.
استاد : این خوب است. ولی در جواب ایشان که فرمودند فرقی نمیکند، ببینید در صاعا اگر تنوین دلالت بر وحدت دارد، تنوین دو نوع دلالت بر وحدت دارد. گاهی وحدت فردی منظورش است. صاعا یعنی چه؟ یعنی یک فرد موجود در خارج. اما همین جا صاعا میتواند تنوینی باشد به معنای مفهومی و یک چیز کلی که بعدا منطبق بر یک فرد میشود.
برو به 0:20:58
به عبارت دیگر، درست است که تنوین یک فرد را میرساند، اما در آن نخوابیده که فرد متشخص در خارج که بحث ماست. ولو فردی که موجود نیست. مثلا وقتی می گویید که بعتک صاعا من الحنطة، کلاً، سلماً، برای این که 5 ماه دیگر یک صاع حنطة به من بدهی – سلم محض، ربطی به بحث ما ندارد – آن جا صاعا گفتیم یا نگفتیم؟ گفتیم. تنوین تنکیر را چطور معنا میکنید؟ باز هم وحدت در آن هست، اما در این یک نخوابیده که یعنی الان این تفردِ وجودی و تشخص دارد. این فرمایش مرحوم شیخ است که فرمودند وضعا دالّ بر این است. این سوال و مناقشه در فرمایش ایشان است که چرا می گویید وضعا؟ وضعا را از مِن می خواهید در بیاورید یا از تنوین؟ در تنوین، هر دو ممکن است. اگر تفرد، تفردِ با مشخصات خارجیه باشد ، فرد منتشر می شود. اما اگر فرداً به معنای ملاحظه طبیعی فی فردٍ مّا باشد. کلی را فروختم اما صاعا، یعنی کلیِ من مبیع است. مبیع چیست؟ صاعی که همان طبیعیِ کلی است اما به عنوان فردٌ مّا، که شاید هنوز هم موجود نباشد. پس سازش دارد تنوین هم با خارج، هم با کلی بودن، به عنوان کلی ای که فی فردٍ مّا ملاحظه شده است. به عبارت دیگر تفاوت الصاع با صاعا این است که الصاع طبیعیای است که میتوانیم از فرد منعزلش کنیم، داریم ماهیتش را در نظر میگیریم. اما صاعا که میگوییم،من فِلِشی گذاشتم در دل این کلی به فرد،اما نه به فرد خاص. شاید فردی که اصلا نباشد. وجود در او ملحوظ است، همین اندازه. این فرمایش آقا در این که فرمودند هر دو تایش درست میشود.
شاگرد: در صاع که دو احتمال هست، میتواند کلی باشد و میتواند فرد باشد،من صبرة یعنی فرد خاص، از آن حالتِ کلی خارجش میکند.
استاد: این هم خوب است؛ وقتی صاع را کلی بگیرید با تنوین فردٌ مّا و با تنوینِ فردِ متشخصِ وجود، مِن معنایش تغییر میکند. معنای مِن آن وقت تغییر میکند. شما اول بگویید بعتُ صاعا؛ صاعا یعنی چه؟ یعنی فرد متشخصی که الان موجود است. مبیع این است. مِن الصبرة، این مِن چه مِنی می شود؟ مِن تبعیض میشود. اما اگر گفتید صاعا، یک کلی مبیع است، اما من الصُبرة. این برای چیست؟ این مِن بیان جنس است یعنی از این جنس. از این انتخاب بشود آن کلی ، نه از جای دیگر. وجودش ممکن هست . فعلا برای این فرمایش شما که میگوییم می شود معنای مِن عوض بشود.
شاگرد: در آن اولی چرا نتوانستیم مِن بیانیه بگیریم؟
استاد : آن به خاطر این است که مِن بیانیه برای یک واحد می آید. خاتم مِن فضة این فضة با خود خاتم یکی هستند هوهویت دارند. وصف و موصوف هستند. خاتم مِن فضة. این خاتم با فضه ای که مدخول مِن است دو تا نیست؛ تفردش یکی است . اما این جا صاعا با صبرة دو تاهستند، صبرة وسیعتر است، مفصلتر است. لذا تبعیض میشود. چون در وجود رفتیم. مثل این که میگوید فصّ از خاتم. الفُصّ من الخاتم این یعنی چه؟ یعنی بعضاش است. کل فصّ یک مجموعه ای هست که بعضی از آن خاتم است چرا؟ چون در وجود است. در وجود با تبعیض مناسبت دارد اما وقتی در کلی می روید با بیان جنس أنسب است.
شاگرد : با توجه به بیان شما، اگر بشود صاعا من الصبرة یا من هذه الصبرة درست است، اما صاعا من صبرةٍ این حتما باید فرد باشد. این عبارتی که شیخ می گوید صاعا من صبرةٍ و الا اگر قرار باشد کلی باشد، من صبرةٍ دیگر چه خصوصیتی داشت که در کلام آمده است؟
استاد : نه. این یعنی صبرةٍ مشاهدة. من این را شک ندارم که مقصود شیخ از صبرة ، صبرة مجهوله نیست. اگر مجهوله بود که باطل بود. از بحث ما خارج میشود. صاعا من صبرةٍ مشاهدةٍ موجودةٍ این در آن خوابیده. شاید اولی هم که فرمودند ، الف و لام داشت. فرمودند کصاعٍ من صبرة مجتمعةٍ. آن جا هم صبرةٍ گفتند ولی معلوم بود که آن جا مقصودشان همانی است که موجود است.
شاگرد : موجود است ولی بحث سر این است که در بحث ما چون ما در مورد صبرة خاصی حرف نمیزنیم، کلی می گوییم. هر صبرة ای که مشاهده شده.
استاد : چون در فضای فقه هستیم و الا متبایعین نمی گوید صبرةٍ. در متبایعین باید صبرة معلوم باشد.
شاگرد : سنخ این چیزها، چیزی است که با تناسبات روشن می شود. مثلا شاید تناسبی که در اکرم عالما میفهمیم این است که یک مفروض الوجود عالم را گرفته، خب این تنوینی که عالماً میگوید یعنی یک فرد خارجی را اکرام کن. شاید این جا هم که می گوییم صاعا من صبرة با توجه به این که واقعا خارج را میخواهیم بفروشیم، فرض کنیم مثلا اگر در ناحیه متعلق بیاید شاید یک تناسبی با آن وحدت مفهومی، داشت، ولی وقتی در ناحیه متعلق المتعلق می آید یا مثل این جا که خارج را می فروشیم تناسبش به این باشد که آن فرد خارجی باشد.
استاد : تناسبی که شما میفرمایید گاهی در محدوده قرائن داخلیهی صرف کلام است. فقط از حیث کلام و نحو، مِن و تنوین. یک وقت نه، تناسب اجناس ، کالا ، خصوصیات خارجی هم در این دخالت میکند.
یک احتمالی بود که آن اوائل عرض کردم. دوباره وقتش است که در موردش فکر کنیم. آیا مشاع بودن، کلی در معین بودن، فرد مردد بودن، انواعِ ملک است؟ یا ملک یک چیز است، ولی حالات مختلف دارد. این ها حالاتِ ملک است.
شاگرد : این را هم فرموده بودید که تابع چه چیزی است؟ به اختیار ماست ، ما اعتبارش می کنیم …
استاد : یا طبیعت… ولذا وقتی حالات شد ، حالات دارد تعیین می کند. ملک یک عنصر حقوقی است. شارع مقدس هم طبق تناسب و ملاکاتی که میداند، حالاتی برای این ملک جعل می فرماید، تشریع میکند، متشرعه را به او وارد میکند. نه این که شارع مقدس انواعی میآورد که تجاهری دارد که محال است مثلاً اشاعه، کلی فی المعین شود. اگر حالات باشد ، خیلی تحلیل ها فرق می کند. مخصوصا با آن چیزهایی که چند جلسه قبل صحبت شد. حالات یعنی چه؟ حالات یعنی ملک یک صفت یا نوعِ منطقیِ فلسفی نیست. ملکیت یک عنصر اعتباری است. وقتی اعتباری شد آن چیزی که قوام اعتبار است، حکمت است، نه تکوین. آن چیزی که اعتبار ما، مقوِّمش است، اغراض و حِکم است.اغراض و حکم،حالات را به این ملکیت اعتباری تحمیل میکند، این اعتبار، حالات را برای آن میآورد. وقتی حالات باشد ، خیلی از اشکالاتی که بعدا گیر میافتیم را حلش می کند. می گوییم ما دلیل داریم این جا ، تا این مرحله این طور است. تا این مرحله اش را دلیل داریم. یعنی دو حال است، آن هم به تناسبی که اگر خود ما هم فکر کنیم، آنرا می فهمیم .
حالا در مانحن فیه مثال بزنم. شما می گویید صاعا من صبرة، اگر صاع ها را جدا کردید. صبرة بود، خرمن گندم. آمدید هر کدام را کردید در پاکت، پاکت های 3 کیلویی که صاع باشد. چهار مد را کردی در یک پاکت، سه کیلو شد و گفتی این صاع. کیسه ها روی هم است. عرف و ذهن و تناسب را در نظر بگیرید. می آید می گوید بعتُک صاعا من هذه الصیعان. با این که صبرة روی هم است، مجتمع است، جدا نشده. می گوید بعتُک صاعا من هذه الصبرة. عرض من این است که الان این دو حال مبیع هست. وقتی صیعان مجتمع است و همه اش روی هم است، این جا معنا ندارد الا کلی در معین. وقتی صیعان متفرقه است ، آنجا هم معنا ندارد مگر فرد. چون فرد است که الان موجود است. او که نمی آید چند تا جعبه را باز کند ، پاکت را باز کند ، این ها را قاطی بکند. کلی در معین اقتضای تشابه اجزای مجتمع است. تفرد اقتضای اجتماع افراد متشخص است. اگر شیئی باشد که متشابه الاجزا باشد و ابعاضش به همدیگر متصل هستند این جا اقتضایش چیست؟
برو به 0:31:32
من آن دفعه که مباحثه میکردیم، انواعی از حق ملکیت به ذهنم آمده نوشتم. الان هم نشد که دوباره دقیق بخوانم ، ببینم چیست. ابتدایش را بخوانم: ممکن است گفته شود که ملک یک نوع حق است و حق متعلق می خواهد در حد ضرورت جعل حق و نظام تقنین و تشریع که عنصر حقوقی است، نه کلامی و فلسفی ، پس یک و دو و سه و … سه چهار جور، انواع ملکیت که حکمت تقنین آن ها را اقتضا می کند. برای چه؟ برای این که ما به اغراض عقلائیه از جعل ملکیت، برسیم. یکی اش کلی در معین است.
شاگرد : یعنی ابدا تفاوت ماهوی ندارد، فقط آن اقتضای حالاتشان هست که حالت ملکیت…
استاد : بله. چرا؟ چون یک چیز تکوینی نیست که بگوییم دو نوع است. متفرع بر حکمتِ جعل است. شارع مقدس حکم ، مصالح و مفاسد را در نظر میگیرد ، جعلِ حکم وضعی میکند. جعل این حکم وضعی به متناسب با حکم و موضوع در هرجایی … حالا بعدا هم عرض میکنم ببینید چقدر چیزهایی را حل میکند. یک روالی می رود جلو، بگویید اینکه کلی در معین بود! چطور شد حالا شد … خب، یک روال که جلو می رود، وقتی شرایط تغییر کرد ، الان دیگر جای او نیست ، جای این است. مثلا یک خانه ای هست – مثال های خیلی ساده – یک خانه ای هست مشاعا بین دو نفر است ، خانه وقتی مشاعِ بین دو نفر است، معنا دارد کلی در معین؟ من عرض میکنم کلی در معین در خانه مفهوم نیست. میگوییم نصف کلی در این خانه. نصف کلی ندارد، خانه نصف بردار نیست. یک واحد است که انتفاع از آن میبرید. بسیطتر هم بکنید که روشن تر است مثل جزء لا یتجزی که صاحب جواهر فرمودند. در چنین شرایطی چه بگوییم؟ می گوییم وقتی مملوک ما خانه هستش، ملک چیست؟ مشاع است و غیر این معنا ندارد. همین جا اگر آمدیم خانه را فروختیم، خانه فروش رفت، صد تومان به شما دادند، نصف برای اوست و نصف برای دیگری. این صد تومان که میگویید نصف و نصف، پولِ صد تومان، میگویید نصفش برای اوست ، نصفش برای اوست. مشاع مناسب با پول است یا کلی در معین؟ من عرض میکنم مشاع دیگر تمام شد. تا خانه بود اقتضای اشاعه داشت، وقتی خانه فروش رفت و پول شد، پول می گویند نصفش برای توست ، نصفش برای او. نه این که در کلی این ریال ها شریک هستید. معنایش این است که اگر صد تومان است ، 50 تومان برای من ، 50 تومان برای تو. نه این که کلُ واحدٍ من هذه صد تا ریال، نصفش برای من ، نصفش برای تو. این لغو است. جعل اشاعه در مورد پول لغو است. فکرش کنید ببنید درست در می آید یا نه؟
شاگرد : ثمره اش این است که اگر یک مقداری از این پول از بین رفت، از هر دو تاش کم می شود.
استاد : در کلی در معین می گویید یا در اشاعه؟
شاگرد : در اشاعه عرض می کنم.
استاد : کلی در معینش هم همین است. نصف و نصف برای آنهاست، وقتی شد هشتاد باز هم نصف و نصف برای آنهاست.
شاگرد : فرقی نمی کند چه کلی فی المعین ، چه اشاعه.
استاد : تحلیلش را من دارم میگویم، آن لغو است. یعنی اعتبار اضافی است. عقلاء میگویند که صد تومان شد، در دانه دانه این صد تومانها، دو تایی شریک هستید. در دانه دانه اش. نصف نکن که بگو من در نصفش تصرف میکنم. فتوایی که در خمس چند روز پیش عرض کردم. عده ای از مراجع میگویند وقتی شما صد تومان در بانک دارید و به آن خمس تعلق گرفت، مشاع است. مشاع است یعنی چه؟ یعنی الان اگر خمس تعلق گرفت ، حق نداری به این حساب دست بزنی. اول باید بروی خمس را بدهی، خمس را که تأدیه کردید، حالا مجاز هستید دست بزنید. چرا؟ چون مشاع است . در همه اش شریک هست. تک تک ریال ها. اما کسی که در خمسِ پول میگوید کلی در معین، اینها چیست؟ فتوایش در جامع المسائل هست، می گویند صد تومان است، بیست تومانش برای اهل خمس است، هشتاد تومانش که برای خودت است. چرا مجاز نباشی در 80 تومان تصرف کنی؟
شاگرد : در همان جا اگر از بین رفت یک مقداری، از خمس کم می شود یا نمی شود؟
استاد : اگر طوری است که تفریط صورت گرفته ، از مال او کم می شود. اگر تفریط صورت نگرفته ، مالی است بدون تفریط، تلف سماوی آمده ، چرا کم نشود. تلف سماوی آمد از بین رفت.
شاگرد : اگر کلی در معین باشد ، نباید کم بشود.
استاد : نه؛ کلی در معین لازم نکرده کم نشود.
شاگرد : عین همان روایتی که فرموده بود که مال از بین رفته.
استاد : نه ؛ آن روایت آثاری دارد. الان ما اینها را بر این بار کردیم. الان مرحوم شیخ می گویند اگر کلی در معین است انتخابش با بایع است. همه اینها محل کلام است. ما تا حالا گفتیم که وقتی کلی در معین است وقتی بخشی اش تلف شد ، دیگر آن کم نمی شود. این هم جا تا جا دارد. وقتی اقباض نشده، چیزی از آن کم نمیشود. اگر اقباض شد، چرا نمی شود؟ اتفاقا در همان ثُنیا که کلی در معین است همان جا هم چرا گفتند اشاعه است؟ اشاعه نیست. چون اقباض برای او صورت نگرفته است، در دست او باقی مانده. لذا این آثاری که شما میگویید را بعدا بحثش میکنیم. فعلا ببینید فی حد نفسه خود این، حرف خوبی است یا نه، که طبق اغراض حالت باشد.
شاگرد : اقباضِ قبل از افراز که نمی شود.
استاد : میشود. مجموعش را میدهد، می گوید سهم من را بعدا بده.
شاگرد : دست آن میشود.
استاد : مرحوم شیخ مطرح میکنند. یعنی یک چیزی را میخرد، بعد کلش را دست مشتری میدهد، می گوید تو برو بعدا سهم من را بده.
شاگرد : اقباض در ضمن.
استاد : اقباض درضمن، الان شیخ میفرمایند.
شاگرد : این غرض عقلایی نیست که بدون اذن همدیگر نمیتوانند این پول را خرج کنند؟ ما بگوییم این همان به صورت اشاعه است. در خانه هم همین طوری بود دیگر.یعنی بدون اجازه همدیگر نمیتوانستند این خانه را کاری بکنند. حالا هم که تبدیل به پول شده این پول بدون اجازه همدیگر نمی توانند کاری بکنند.
استاد : ببینید ما که می گوییم اقتضای این را دارد، نمی گوییم اگر حکمتی بود، محال است. چند بار عرض کردم. صحبت سر آن هست که لغو هست یا نیست.
الان پولی است در حساب، یک پنجمش، خمس شده است. یک وقت است می گویی حق نداری دست بزنی. شریک داری باید بروی اذن بگیری. مضمون مشاع شد، اما یک وقتی است که می گوییم الآن این دسترسی ندارد. پول را هم نیاز دارد. قطعاً، به طور قطع متدین است، یک ریال از آن 20 تومانِ خمس را دست نمیزند. اگر 100 تومان است، می رود می رود تا 20 تومان. اگر یک میلیون است می رود می رود تا 200 تومان. یک ریال به او دست نمی زند. شما می گویید دست نزن تا بروی بدهی. فرض بگیرید قاطع هستیم که این 20 تومان تکان نمیخورد، این برای آن هاست. متدینی است که حفاظتش از این، از پول خودش هم بیشتر است. شما به چه غرضی می گویید که حق ندارد دست بزند، جز این که میگویید چون مشاع است. یعنی کبری را منطبق میکنید. میگوید مشاع است . قاعده این است که در مشاع، شریک باید راضی باشد. ما هم قبول داریم. اگر پذیرفتیم مشاع است حرفی نیست اما صحبت سر این است که مصادره هم نشود. علی المبنا حرف نزنیم. حالا آمدیم و مشاع نبود. آمدیم و کلی در معین بود. کلی درمعین چرا ممنوع باشد؟ قطعا بخش او در کلی در معین محفوظ است . بقیه اش را می تواند تصرف بکند.
برو به 0:40:03
این را در جامع المسائل متفرع کردند، مرحوم سید هم در عروه دارند. بنظرم در حاشیه های عروه هم شاید 60 درصد، 70 درصد، الان شاید بیشتر هم شده باشد که صاحبین فتوا، کلی درمعین یا حق می گیرند . دو سه تا حاشیه من یادم است که حق میگیرند. آن که دیگر خیلی فضای قشنگی است. حاج آقا (آیتالله بهجت) هم در درسشان به نظرم مایل شدند به این که خمس را حق بگیرند، نه مشاع بگیرند و نه کلی در معین. درس خمسشان را اگر ببینید ، حرف قابل دفاعی است، مخصوصا با این مبانیای که ما بحث میکنیم، آن حرف، خودش را یک جور دیگری نشان می دهد. حالا حق فعلا بماند، آن قول سوم محشین عروه است. اما غالب محشین، بعد از این که سید فرمودند – فتوای سید هم کلی در معین است-، گفتهاند کلی در معین است.[5]
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
[1] علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي حبيب عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال: سألته عن رجل اشترى من رجل عبدا و كان عنده عبدان فقال للمشتري اذهب بهما فاختر أيهما شئت و رد الآخر و قد قبض المال فذهب بهما المشتري فأبق أحدهما من عنده قال ليرد الذي عنده منهما و يقبض نصف الثمن مما أعطى من البيع و يذهب في طلب الغلام فإن وجد اختار أيهما شاء و رد النصف الذي أخذ و إن لم يوجد كان العبد بينهما نصفه للبائع و نصفه للمبتاع.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج5 ؛ ص217)
[2] علي بن إبراهيم عن أبيه عن إسماعيل بن مرار عن يونس عن معاوية بن عمار قال: سألت أبا عبد الله ع عن الرجل يشتري الجراب الهروي و القوهي فيشتري الرجل منه عشرة أثواب فيشترط عليه خياره كل ثوب بربح خمسة أو أقل أو أكثر فقال ما أحب هذا البيع أ رأيت إن لم يجد خيارا غير خمسة أثواب و وجد البقية سواء قال له إسماعيل ابنه إنهم قد اشترطوا عليه أن يأخذ منهم عشرة فردد عليه مرارا فقال أبو عبد الله ع إنما اشترط عليه أن يأخذ خيارها أ رأيت إن لم يكن إلا خمسة أثواب و وجد البقية سواء و قال ما أحب هذا و كرهه لموضع الغبن.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج5 ؛ ص196)
[3] جواهر، ج 22، ص 422
[4] مکاسب، ج 4، ص 257
[5] . شاگرد : یعنی دیگر اصلا نسبت به مال کاری ندارد وقتی حق می گیرد؟
استاد : بله کار دارد. حتما متعلق خمس، عین است. اما کلی در عین.
شاگرد 2: اگر خانه باشد چطور کلی در معین است؟ دست آن ها نیست بعضی چیزها ذاتش اشاعه است.
استاد : بله دست آن هاست، همین طور هم می گویند ولو یک خانه …
شاگرد 2: بعضی چیزها ذاتش کلی در معین است، بعضی چیزها ذاتش اشاعه است و نمی توانند کاریش کنند.
استاد : نه نگویید نمی توانند یا نمیشود.
شاگرد 2: امکان ندارد.
استاد : نه، راه دارد. آن هم راه دارد، صبر کنید. حاشیه های عروه را ببینید، حسابی عده ای طرفدار اشاعه هستند.یعنی می گویند پولِ بانک هم اشاعه است. صبرة هم اگر خمس شد، اشاعه است.
شاگرد 2: بعضی جاها هست که چاره ای جز اشاعه نداریم. مثل همین خانه ای که شما می فرمایید.
شاگرد 3: یک پنجمش به عنوان کلی فی المعین معنا پیدا نمیکند.
استاد : کلی فی المعین این جا معنا پیدا میکند، واسطه می زنیم. یعنی تبدیلش می کنیم به عدد و به مالیتِ عددی، این دفعه با واسطه عدد، ملکیت … این ان شاء الله برای بعد باشد.
شاگرد : بر مبنای اینکه خمس حق باشد، قاعدتا به عین تعلق نمیگیرید.
استاد : در آن هم می گویند متعلقش عین است. یعنی دو بحث است، یکی این است که آیا خمس تعلق می گیرد به ذمه یا به عین؟ این یک فرع است. که مشهور میگویند به عین تعلق میگیرد. حالا که تعلق به عین گرفت، سوال این است که چطوری تعلق گرفت، به نحو حق؟ به نحو کلی در معین؟ یا به نحو اشاعه؟ در عروه هم ببینید دو فرع است.
شاگرد : حق به چه نحو تعلق می گیرد؟
استاد : ببینید حق میگوید: الان صاحب خمس مالک یک پنجم این نیست. مثل حق الرهانة؛ در حق الرهانة مرتهِن مالکِ بخشی از عین مرتهنه نیست، ولی حق هم دارد. شبیه آنکه که زن مالک عین نیست اما نسبت به عین حق دارد. و لذا قول ایشان، شواهد هم دارد. می گویند شما می توانید اختیاراً از عین ندهید. در عینی که خمس به آن تعلق گرفته، اختیاراً خود شما می توانید از عین ندهید. اگر شریک، مالک بود که شما باید بروید با حاکم شرع مصالحه کنید. و حال آن که می توانید خودتان از جیب خودتان خمس را بدهید. همین که از اختیارِ خود خمس دهنده، می تواند از مال دیگری بدهد، معلوم میشود حق است. این ها بحث های خیلی ظریفی است. این ها بحث های خیلی قشنگی است. بحث های خوبی هم آقای حکیم در مستمسک دارند.
دیدگاهتان را بنویسید