مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 7
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٧: ١٣٩۵/٠٧/٠۴
توضیح استاد درباره بیان یکی ازشاگردان: اینجوری که حاصل فرمایش شما بود همین شد که وجوب مطلق است نسبت به صلاه حتی قبل از وقت و وجوب مشروط به معنای معروف که شرط وجوب، شرط تکلیف، وقت است نگیریم. وجوب هست ولو قبلش[قبل ازوقت،وجوب هست] و فقط واجب است که معلق است. وقت، قید امتثال آن است. واجب اینطوری است.
در مساله فعلیت، انواع فعلیت، انشاء حکم، واقعا یک ظرافت کاری های دقیقی وجود دارد. اجزاء داخلی ،وجوب نفسی انبساطی دارند؛همچنین عده ای برای تقیّد شرط نیز ، وجوب نفسی انبساطی قائل هستند ولی خود شرط، وجوب نفسی انبساطی ندارد.
وجوب غیر نفسی است ولی آیا این وجوب بالعرض است؛ مثل وجوب مقدمه بر بعض وجوه تقریراتش ؟ آنطوری که من گمانم هست اینطور نیست. نه نفسی انبساطی است مثل جزء که مقدمه داخلی است و نه وجوب بالعرض است به نحوی که عده ای میگویند که مقدمه خارجیه باشد بلکه وجوب تبعی است. وجوب تبعی با وجوب غیری تفاوت دارد. وجوب غیریِ اصطلاحی با وجوب نفسی انبساطی با وجوب تبعی این موارد تقریراتش فرق میکند. خیال میکنی وجوب شرط، مقدمه خارجی است. التقیّد جزءٌ و القید خارجی. در تقید به شرط عده ای قائلند وجوبش نفسی است ولی خود شرط وجوبش نفسی نیست. آیا غیری است به آن اصطلاح رایج؟ خیر، وجوب تبعی است.
وجوب تبعی در تحلیل و تقریر بسیاری از مباحث، و اشکالات که پیش می آید وجوب تبعی آثار خوبی دارد و خیلی از آن اشکالات دیگر پیش نمی آید.
اشکال استاد به تقریر شاگرد درباره وجوب مطلق و واجب معلق
اگر گفته شود واجب معلق هست، یعنی در عالم انشاء با حالات مکلف کاری نداریم یعنی راهی داریم که مکلف اصلا جزء موضوع نباشد. یعنی شخصی که هنوز به دنیا نیامده وجوب صلاه برای او هست ؛ بعدا که به دنیا آمد و بالغ شد این واجب معلق دارد. یا این گونه بگوییم وقتی اصل مکلف جزء موضوع است تا اینکه موجود نشود یا بالغ نشود حاضر نیستید بگویید وجوبی هست.
غیر موجودش خب روشن تر است، غیر بالغش هم سخت است. بگوییم الان برای غیر بالغ وجوب هست. بطور مطلق فقط معلق است به اینکه بالغ بشود مثل وجوب حج که صاحب فصول برای توضیحش فرموده بودن. آن را چرا فرموده بودند؟ زیرا احکامی دارد و الا اینجور جاها خیلی دور از ذهن است که بگوییم وجوب هست.
خب اگر میبینیم خلاف ارتکاز بیّن است که برای بالغ بگوییم وجوب هست ولی معلق به بدو بلوغ است اگر این خلاف ارتکاز است رمزش چیست؟
با استدلال شما تمام بود که شارع تقنین خودش را کرده است چکار دارد بچه بالغ شده است یا نشده است و به دنیا آمده است یا نیامده است. استدلال شما باید اینجا را بگیرد و حال آنکه ارتکازا میبینیم نمیگیرد. دلیلش چیست؟ معلوم می شود پس آن استدلال مطلق نیست و برای بعضی از موارد خوب است ولی بطور مطلق جواب نمیدهد.
برو به 0:05:00
عرض کردم آنچه که مشهور گفته اند هم موافق ارتکازات است و اصلا ذهن پس نمیزند و هم موافق ضوابط اصول و فقه است؛ یعنی تقریر قاعده مند خیلی خوبی میتوان از آن کرد؛وقتی زوال میشود امر بالفعل میشود ولی فعلیت ذو شئونی که تدریجی است. زوال که شد فورا نمیگوید صلّ بلکه وقتی زوال شد، اگرمکلف وضو نداشت امر به تکبیر و قرائت بالفعل نیست و اول باید وضو بگیرد. در اینطور فضایی مشهور گفته اند اگر وضو نداشت و فقط به اندازه چهار رکعت وقت داشت واجب نیست نماز را قضا کند زیرا امر مولی برای او فعلیت پیدا نکرد. فعلیتی که ما الان گفتیم به نحو تدریجی است ولو اول زوال شد به یک معنای رایج متسامح فیه صلّ فعلیت پیدا کرد ولی آن فعلیتی که کار از آن بیاید و قضا را برعهده او بگذارد نیامد بلکه زمانی آمد که یا وضو داشت و چهار رکعت گذشت و نخواند که بالفعل شده بود الان وضو داری نماز را بخوان اگر نخواندی قضا کن ولی اگر وضو نداشتی، غسل نداشتی، ساتر واجب نیاز داشتی و… آن ها هم جزء فعل است تا امر صل بالفعل بشود. حتی زمانی که وضو میگرفتی فهمیدی سجده آخر حائض میشوی یا مغمی علیه میشوی باز هم طبق فتوای مشهور واجب نیست زیرا کشف میکند در آن سه رکعت خوانده شده کبّر و اقرأ و ارکع و اسجد بالفعل نبوده زیرا تا آخر فرصت نداشت. این هم کشفی که دیروز عرض کردم. از این کشف میکنیم که امر برای او بالفعل نبوده است و وقتی که بالفعل نبوده است قضا هم تابع ادا است و ادایش که برای او بالفعل نشده است پس قضا هم ندارد بخلاف جایی که فرصت داشته باشد کل نماز را با شروط بخواند خب امر بالفعل شده است و همینکه بالفعل شده است قضا هم تابع ادا هست و باید نماز خود را قضاء کند.
اگر قضا تابع ادا نباشد یعنی امر اقض مستانف و مستقل باشد این مسلک دارای اشکال است . بلکه امر جدید قضائی، امر به صلات را احیاء میکند و لذا در ارتکاز همه هست که حتی بنابر عدم تبعیت قضا للاداء وقتی این نماز را قضا میکنی امر ظهر آن روز را ممتثل هستی پس میگویی آن نماز را میخوانم.
این تقریر موافق ارتکاز است . اما اینکه امر اقض ربطی به امر صل نداشته باشد و خودش امری مستقل باشد خلاف ارتکاز است .
با مجموع این دو نکته قول مشهور موافق ضوابط میشود.
آیا من ادرک رکعه، لسانش لسان حکومت است یا یک کبرای شرعی؟ اگر لسان حکومت است ما تابع مدار حاکمیم و اگر حاکم در آخر وقت بوده ما نمیتوانیم آن را به اول وقت ببریم زیراقیاس رخ میدهد.ولی اگر لسانش لسان کبروی باشد_ نه اینکه به حکومت بگوییم کانّه تو مُدرکی؛ به ادعاء بگویم تو مدرک هستی،بلکه من ادرک فقد ادرک. اگر (من ادرک) کبری باشدوقتی اول وقت شرایط را با یک رکعت درک کرد میتواند بقیه رکعات را هم ادامه دهد زیرا من ادرک کبری است اینجا را هم میگیرد.[1]
برو به 0:13:12
من گمانم این است که اگر یک نحو کبری باشد الان ببنید اول تا آخر حاج آقا لسان را لسان حاکم میگیرند. یعنی به این عنوان که خلاف قاعده است ؛ شارع به عنوان سر باری بر تقنینات اولیه این را به عنوان چیزی فرموده که من ادرک رکعه، کمن ادرک.
الان حاج آقا جمله ای دارند که خیلی زیبا است. میفرمایند چه وسط وقت چه آخر وقت و چه اول وقت. برای بحث ما نحن فیه که خیلی خوب و زیباست ولی برای من ادرک، همین را نمی گویند چون که من ادرک دلیلش فقط مال آخر وقت است. تازه صاحب حدائق میفرمایند :همان آخر وقت هم فقط برای نماز صبح است. من ادرک رکعه من صلاه الفجر قبل طلوع الشمس کمن ادرک کله. و الا نماز های دیگر من ادرک رکعه من صلاه العصر، آن وقت سه رکعتش در نماز مغرب بیفتد؟ وقت نماز دیگری است.بنابر حکومت، وادی آن وادی قیاس میشود.
اما اگر من ادرک، کبری باشد یعنی خودش یک مطلب شرعی است؛ نه استثناء از تقنین ها. خودش کشف از یک کبری است. در این صورت وسط راه و اول راه را هم میگیرد.در فرضی که بین راه از اغماء به هوش آمد اندازه ای که وضو بگیرد و یک رکعت نماز بخواند فرصت داشت .این بیان می آید یعنی امر بالفعل میشود .
اکنون باید این مساله را پاسخ داد ؛ او یک رکعت وقت دارد سپس به اغماء رفت ؛کشف می شود چهار رکعت را فرصت نداشت پس یک رکعت او هم فعلیتی ندارد این را باید چه کنیم؟ آیا باید کشف را بپذیریم یا نه؟ من روی حساب کشفی که رایج است میگویم_ خیلی در فتاوا و در عروه و تعلیقات کشف را میپذیرند که حتی بعض موارد کشف خیلی سخت به ذهن می آید. مثلا اگر بخواهیم خیلی با آب و تاب این کشف را عرض بکنیم کسی مستطیع شده؛ با پول زیاد به حج میرود؛ بهترین سفر حج را انجام میدهد ،همه اعمال که تمام شد، با پول زیاد به شهر خودش برمیگردد، سه یا چهار فرسخ قبل از رسیدن به شهر دزد به او میزند و بقیه مالش را میبرد. یعنی بقیه این راه را باید گدایی کند و بین راه مانده است.در اینجا بگوییم کشف میکند که از اول مستطیع نبود زیرا شرط حج، داشتن زاد و راحله ی رفت و بازگشت تا وطنش میباشد.پس این شخص از استطاعت می افتد. این سقوط کشف میکند که این حجه الاسلام نبوده بلکه حج مستحبی بوده است؛خیال کرده واجب بوده است بنابراین بعدا اگر مستطیع شد باید بجا بیاورد. این مساله درعروه هست.
خلاصه کشف دامنه ای دارد؛ در بیع و… هم بود.
اگر در این یک رکعت برای این سه عذر (اغماء و حیض و جنون)کشف را به همین بیان اجرا کنیم این نماز یک رکعتش فایده ای ندارد. زیرا سه رکعت بعدش طبق فرمایش ایشان لا صلاه است. وقتی لا صلاه شد کشف میکند کل امر نماز بالفعل نبود؛ یک رکعت هم صورتاً نماز بود. به عبارت دیگر کشف میکند که من ادرک، من ادرک نبود زیرا من ادرک در مورد کسی است که یک رکعت را با قابلیت انضمام سه رکعت دیگر درک کند در حالی که اینجا چنین چیزی نیست.
بنابراین من ادرک صرفا در مورد وقت میباشد و حتی بنابراین که لسانش کبروی باشد _ نه حاکم_ ربطی به مانحن فیه ندارد.
این بیان خوب است؛ موافق همه جهات است. یعنی انسان میبیند ذهنش که در این مسیر جلو میرود نه ارتکاز او را ممانعت میکند و نه ضوابط روشن کلاس فقه.
الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام فِي حَدِيثٍ قَالَ: وَ إِذَا رَأَتِ الْمَرْأَةُ الدَّمَ- بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ- فَلْتُمْسِكْ عَنِ الصَّلَاةِ- فَإِذَا طَهُرَتْ مِنَ الدَّمِ فَلْتَقْضِ صَلَاةَ الظُّهْرِ- لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ طَاهِرٌ- وَ خَرَجَ عَنْهَا وَقْتُ الظُّهْرِ وَ هِيَ طَاهِرٌ- فَضَيَّعَتْ صَلَاةَ الظُّهْرِ فَوَجَبَ عَلَيْهَا قَضَاؤُهَا.
الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ علیه السلام قُلْتُ الْمَرْأَةُ تَرَى الطُّهْرَ- قَبْلَ غُرُوبِ الشَّمْسِ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ إِذَا رَأَتِ الطُّهْرَ بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ- أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلَا تُصَلِّي إِلَّا الْعَصْرَ- لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ فِي الدَّمِ- وَ خَرَجَ عَنْهَا الْوَقْتُ وَ هِيَ فِي الدَّمِ- فَلَمْ يَجِبْ عَلَيْهَا أَنْ تُصَلِّيَ الظُّهْرَ- وَ مَا طَرَحَ اللَّهُ عَنْهَا مِنَ الصَّلَاةِ وَ هِيَ فِي الدَّمِ أَكْثَرُ الْحَدِيثَ.
روایاتی که به عدم قضاء برای مدرک چهار رکعت حکم میکنند ، بر قبل از تسهیل و ناحیه ی ایجاب ابتدائی اوقات صلات حمل میشوند. و روایاتی که حکم به وجوب قضاء را بیان میکنند بر بعد از تسهیل و تداخل اوقات صلات حمل میشوند. پس زمانی که اربعه اقدام بر او گذشت بایستی قضاء کند. تسهیل قید تقنین جدید نیست بلکه حیث تعلیلی میباشد.
چرا خدای متعال وقت را بعدا متداخل فرمود؟ علت و حکمتش تسهیل بود نه اینکه قیدش هم تسهیل باشد و حتما باید سهل نیز باشد .
پس روایاتی که میگفت قضاء نکن اقتضای اولیه تقنین را بیان میکند. اما روایات بعدی اقتضای ثانوی تقنین را بیان میکند. یعنی تسهیل و جا گرفتن وقت مسهَّل فیه؛ آن چیزی که تسهیل در آن صورت گرفته است مطلق انشاء شده نه اینکه به قید سهولت انشاء شده باشد.
برو به 0:21:24
مرحوم شیخ در استبصار و تهذیب _ هر دوی آنها بنظرم بود_ میفرمایند قضا مستحب است. یعنی بر او واجب نیست ولی مستحب است.
ایشان دو روایت رابر استحباب جمع کردند. عصر را باید بخواند ولی قضای ظهر برای او مستحب است. هم تهذیب دارد و هم استبصار. بعد از شیخ این جمع را نپذیرفتند گمان میکنم کتاب های بعد از شیخ شاید یک یا دو مورد همراه شیخ فتوا به استحباب داده باشند. فعلا میخواهیم یک نوع حمل که استحباب بود انجام نشود. میفرمایید لسانش این است؛ درست است اما در مقام جمع باید از این لسان کوتاه بیاییم. جمع چیست؟ یعنی مقداری از ظهورش بزنیم. به این نحو که روایت در صدد توضیح وظیفه فعلی طبق آن قاعده اصلی میباشد ؛ این روایات میگوید خب درست آن آنطوری بود ولی بعد از اینکه تسهیل، انشاء شد _ انشاء تسهیل مطلق بود ، مقید به سهولت نبود. حکمت، تسهیل بود_ صلات دارای وقت بخصوص از ناحیه رسم عبودیت عبد شده است. مولی تسهیل کرده ولی از ناحیه رسم امتثال عبد ، به تعبیر عرفی کانّ او باید برای خودش واجب بداند و انجام بدهد. ولی خب تعبیر خیلی دقیق فقهی نخواهد بود.[2]
عبارت ایشان را نگاه کنید، آیا آن احتیاط هم جای خود را باز کرده است یا نه؟
مساله: اذا حصل احد الاعذار المانعه من التکلیف. قرار شد تکلیف به معنای برداشته شدن تکلیف نباشد بلکه مانع من اتیان مکلف به باشد.
کالحیض و الجنون و الاغماء. میگوید کالحیض، چیزی هم ممکن است شبیه این بیاید.
بعد مضی مقدار من الزمان. این کلمه مضی در عبارت خیلی دقت دارد.
بعد مضی مقدار من الزمان، تا این عبارت را ببینید میگویید خب یعنی اول ظهر یک خرده بگذرد. این به ذهن می آید؛ ولی ببینید قیدی می آورند که میبینیم این برداشت اشتباه است و اینطور نباید برخورد کنیم. مضی، مطلق المضی است. یک بازه زمانی است نه از زوال. الان توضیحش می آید.
بعد مضی مقدار من الزمان یتمکن فیه من اقل الواجب الصلاتی مع التطهر. طهارت از حدث و سائر الشروط. ستر و طهارت از خبث و قبله و…
مع عدم الاداء. اذا حصل و مع عدم الاداء. اگر نماز خوانده که هیچ، اما اگر نماز را نخواند، وجب القضا.
این فتوا شد مسلّم در فرضی که متمکن بود.
حالا آمد کمتر شد مشهور گفته اند: و لا یجب القضا مع ادراک الاقل من ذلک علی المشهور. اگر وضو نداشت ولی به اندازه چهار رکعت وقت داشت، باز هم واجب نیست. زیرا فرصت وضو هم نیاز است.
این فتوای مشهور را باطلاقه قبول نمیکند. آنجایی که کمتر از چهار رکعت و… باشد میپذیرند ولی آنجایی که از صلاه اختیاری کمتر وقت دارد ولی وقت صلاه اضطراری را دارد؛ تیمم کند و خیلی مختصر بخواند و… قبول نمیکنند.
شاگرد: عاجز کمیّتاً و کیفیتا خیلی دامنه گسترده ای دارد. بر اساس چیست؟ مثلا کسی هم که در حال غرق شدن است بالاخره برای خودش صلاه عاجزی دارد. این حدش چیست؟ چه چیزی را باید مورد ملاحظه قرار بدهیم؟
استاد: بعید میدانم منظور ایشان رکعت باشد. حتی اینجا به صلاه خوف هم نمی شود منتقل شد؛ بگوییم صلاه چهار رکعتی است تبدیل به صلاه خوف دو رکعتی می شود. همچنین معنا ندارد بگوییم اگر حائض به اندازه دو رکعت نماز مسافر وقت داشت همین دو رکعت را بخواند. اصلا مقصود ایشان از کمیت، کمیت رکعات نیست لذا مربوط به آن غریق که نمازش رکعاتی است هم نمی شود. منظورشان از کمیت یعنی کم و زیاد کردن برخی از واجبات. مثلا سوره را اصلا نخوان. یا مثلا کیفیتش را تغییر بده.
برو به 0:29:08
به عبارتی دیگر اموری که در آخر وقت باید سریع انجام بدهد وظیفه اش میشود. الان همین حائض اگر پاک بود و نزدیک غروب بود چطور وظیفه اش سریع ترین نماز بود ،همانطور که در آنجا وظیفه اش بود اینجانیز وظیفه اش میباشد.نه اینکه وظیفه اش عوض بشود و برود سراغ مسافر و غریق و خائف و… اصلا این منظور نیست.[3]
ایشان احتیاط میکنند،چیزی که مضعف این احتیاط است، عدم انضباط و وضوحش نزد مکلف است یعنی نمیفهمد چقدر؟ کجا؟ و همین اشکال در قول مشهور هم هست نمیدانیم چکارش کنیم؟
برو به 0:39:25
شاگرد: شاید احتیاط مستحبی است.
استاد: توی این فرض ایشان فتوا نداده اند.
شاگرد: در فرض کلیتش که گفته اند، ببینید اینطور میفهمم که یک فرض اولش را فتوا دادند چه علم داشته باشد و چه نداشته باشد همین است که اگر وقت دارد رجوع میکنیم به ضابطه مشهورش که کاملا روشن است اما مساله اش در این است که اگر کسی علم داشته باشد انگار که خودش از پیش میداند که قرار است این اتفاق بیفتد لذا احتیاط دارد لذا اینهایی هم که می شود همه اش در بحث نماز احتیاطی می شود. عذر و اینها ، هر کدام که خواست بعدا باید قضا کند.
استاد: مشهور میگفتند قضا ندارد که. لم یجب علی المشهور.
شاگرد: قضایش هم احتیاطی است.
استاد: احتیاط وجوبی؟
شاگرد: استحبابی .
استاد: خب باید فتوا داده باشند به عدم وجوب و حال آنکه ایشان فتوا نداده اند.
شاگرد: قبلش فتوا داده اند. همه را با هم یک کاسه فتوا داده اند.
استاد: در اقل فتوی ندادهاند،در آنجایی که متمکن بود گفتند وجب القضا
شاگرد: قبلش هم مع العلم و هم غیر مع العلم را شامل می شود
استاد: آن درست است
شاگرد: خب پس فتوایی قبلا داده اند که هم مع العلم را شامل می شود و هم غیر مع العلم را. حالا در مورد علم یک احوط میگویند که قبلش فتوایش را داده اند.
استاد: دو موضوع است. من موضوع را باز کنم.
خانمی برای غسل و ستر و…از اول ظهر تا نیم ساعت وقت لازم داشت تا بتواند نماز ظهر بخواند ولی اول ظهر نماز نخواند و بیست دقیقه قبل از ساعت یک حائض شد؛ شما میگویید وقت صلاه اختیاری داشتی واجب است قضا کنی. این فرض اول، وجب القضا.
فرض بعدی این است «و لا یجب مع ادراک الاقل». او نیم ساعت وقت نیاز دارد ولی یک ربع بعد از زوال حائض شد ؛ علی المشهور قضا واجب نیست. الان اینجا ایشان فتوا دادند؟ خیر. می فرمایند علی المشهور قضا واجب نیست. ولی خودشان تفصیل میدهند و میگویند یک ربع که درک کرد حساب کنید علم داشت یا نداشت. اگر میدانست قرار است سر ساعت مغمی علیه بشود باید در این یک ربعی که زمان دارداگر میتواند صلاه عاجز و مضطر را _اگر چه نیم ساعت زمان طبیعی آن در غیر اضطرار بود_ انجام بدهد اما انجام نداد؛ احوط این است که قضا کند.
لذا عرض میکنم احتیاط در اینجا وجوبی است زیرا ایشان در فرض علم فتوا ندادند. لذا در این فرض ظاهر عبارت احتیاط وجوبی است. اما این مشکل را دارد که ضابطه مند نیست. ضابطه مند نبودن یکی از مضعّفات تکلیف است ؛ مولی از عبدش آن را میخواهد و برایش عقاب هم میکند اما تحقق آن برای عبد خیلی روشن نیست.
همین نکته رد قول مشهور نیز هست. میگویید شرایط مکلف را در نظر بگیرید؛ ببینید مسافر است یا نه؟ اهل تیمم است یا نه؟ وضو دارد یا نه؟ این قدر اختلافاتی که سر داشتن شرایط است. مستحبات را انجام بدهد یا ندهد؟ دیدید میگوید اقل واجب. کسی که نماز میخواند شاید فقیه هم باشد یک چیزهایی را عادت کرده یادش می رود این اندازه اش مستحب است و اقل واجبش آن است، شما در موردش بگویید که اقل واجب را حساب کن ! لذا این چیزی است که روی حساب ضابطه درست بود ولی حلش…
در یک کلام میتوانیم بگوییم اینجا چون تنجز تکلیف را نیاز داریم قاعده مند است . هرکجا یقین دارد که میتوانسته انجام بدهدمنجز است باید قضا کند. به محض اینکه فعلیت تامه امر مشکوک شد اصل برائت است. یعنی اصل میگوید فعلیت امر برای تو به نحوی که الآن، قضا واجب باشد ، نداریم. این جهتش خوب است.ولو این انضباط روشن را ندارد اما باید قسم بخوری امر برای من بالفعل شد بتمامه، اگر نتوانی قسم بخوری برائت ضمیمه اش می شود؛ میگویند برای تو قضا واجب نیست. با ضمیمه برائت دیگر آسان می شود.
[1] شاگرد: به شرطی که این شخص بتواند حائضاً نماز بخواند. مساله این است که من ادرک به این صورت است که طرف میتواند ادامه بدهد و بخواند ولی در حائض مانع دارد از ادامه نماز. حال سوال این است که چطور میتواند؟
استاد: بله آن مال ادامه کشف است. این از حیث من ادرک حالا فرض گرفتیم که مثلا شرایطی بود که نماز را نخواند میتوانست ولی مثلا مکره شد البته برای حائض هم در مستمسک بحثی دارند که آیا حائض وجوب از او برداشته می شود یا نه بجای اینکه وجوب از او برداشته شود بدعت و حرمت و اینها هم می آید.
شاگرد: نه اصلا متمشی نمی شود از او نه اینکه بگوییم بدعت است. بگوییم صلاه از متمشی نیست.
استاد: اگر وجوب از او برداشته شود ولی نماز بر او حرام نباشد. مثل شیخ و شیخه که وجوب نماز جمعه از آنها برداشته می شود ولی اگر بخوانند مجزی است.
استاد: مشهور که می گویندحرام است!
شاگرد: فرض بگیریم حرام هم نباشد گاهی یک چیزی هست که میگوییم از او متمشی نمی شود میگویم کسی که حائض است ولو بخواند کلا صلاه است.
استاد: ولو اینکه بداند نمازش جایز است؟
شاگرد: نه بحث جواز نیست بحث این است که کاری را که میکند متصف به صلاه نمی شود.
استاد: وقتی شما میگویید خانمی که شاک است جمع کند بین تروک حائض و اعمال مستحاضه یعنی اینکه میگویید با اینکه احتمال میدهی حائضی ولی نمازت را بخوان. در اینجا قصد قربت متمشی می شود یا خیر؟
شاگرد: قصد قربت متمشی می شود ولی اگر واقعا حائض باشد این صلاه کلا صلاه است.
استاد: اگر همانجا هم بداند که با اینکه واقعا حائض است نماز بر او واجب نیست ولی جایز است قصد قربت متمشی نمی شود؟
شاگرد: اگر جایز باشد که اصلا قصد قربتش مشکلی ندارد. مشکل ما بر سر قصد قربت نیست مشکل ما این است که شارع آمده دست گذاشته است و گفته این دیگر نماز نیست.
استاد: یعنی اصلا بقیه من ادرک شما هست ولی سه رکعت باقی مانده را نمیتوانی ادامه بدهی که تمام کنی. روی این فرض.
[2] شاگرد: اگر بگوییم قاعده من ادرک کشف را قبول نکند به اینصورت که بگوییم کسی که یک رکعت را درک کرد این نازل منزله این است که چهار رکعت را درک کرده است و کاری نداریم که بعد میتواند ادامه بدهد یا نمیتواند.
استاد: این همان وجهی است که عرض کردم من ادرک کبری باشد.
شاگرد: پس باید قضا کند و شما در آنجا نپذیرفتید که باید قضا کند.
استاد: بنا بر کشف نپذیرفتیم. بنابر کشف بالفعل نشده است. روی آن مبنایی که من توضیحش را عرض کردم که چرا میگویند. میگوید خب بالفعل شد و وقتی بالفعل شد قضا هم ولو تابع اداء نباشد اما همان امر بالفعل شده بوده و دلیل قضا می گوید آن امر زنده شد. امری که بالفعل شده بود زنده شد قضا کن اما من ادرک بنا بر کشف میگوید تو بعدش نمیتوانستی بخوانی کشف کرد که آن یک رکعتش هم کلا یک رکعت است. یعنی حتی مشمول من ادرک هم نبود. لم یدرک رکعه. چرا؟ چون بقیه اش را نتوانست بخواند.
شاگرد: کشف چه حجت و برهانی دارد که قبولش بکند؟
استاد: حجیت و برهان کشف فعلا روی توضیحی که من دادم این است که چون فعلیت امر معنا ندارد مطلق باشد. یک نحو خیالی است که میگوییم تا اذان گفتند نماز واجب شد. واجب نشد و لذا اگر الان وضو ندارد هرگز مولی به او نمیگوید صلّ، کبّر، اول باید وضو بگیرد.
شاگرد: خود همین لسان من ادرک مخالف این نیست؟
استاد: آن فقط مربوط به وقت است و میخواهد وقت را توسعه بدهد نمیخواهد تصرف کند در فعلیت امر. میخواهد بگوید وقت ادامه دارد بعدش. مودّی هستی قاضی هستی هرچه هستی که بحث هایش بعدا می آید ولی فعلیت را تصرف نمیکند. فعلیت باید بشود و اگر نشود ما دلیل نداریم که قضا بر او واجب بشود روی این بیان.
[3].شاگرد: اگر این مراد ایشان بود باید مضطر میگفت نه عاجز
استاد: بعدش میگویند. و اسقاط ما یسقط بالضروره والعجز. منظورشان این است. اسقاط ما یسقط بالضروره نه اینکه الضروره مطلق برای هر کس بلکه الضروره برای همین شخص با این شرایطی که فعلا دارد. این چه نمازی برای او متصور بود خود او با این شرایط بالفعلش. مقصودشان ظاهرا باید این باشد.
شاگرد: ضرورت و عجز وقتی کنار هم آمده، عجز یعنی کسیکه مثلا توانایی ایستادن ندارد الان نشسته بخواند که زودتر بشود.
استاد: شخص خود او که الان توانایی برای ایستادن دارد.
شاگرد: عجز این وسط چکاره است؟ زمان که تنگ باشد این چیزی به اسم عجز برای ما درست نمیکند.
استاد: این محتمل است و صفر نیست که بگوییم اگر فرض گرفتیم پیر مردی است که بخواهد بایستد خیلی ایستادنش طول میکشد اما این معمولی هم نمینشیند ولی اگر نشسته بخواند سزیع تمام میکند.
شاگرد: غرضم این است که کلمه عجز اینجا چکاره است؟ کسیکه زمان ندارد خب یک ضرورتی است که دارد زمان از دست میرود و نمازش قضا می شود. چطور متصف به عجز می شود این شخص؟ آیا میخواهیم بگوییم مثل عاجز نماز بخواند؟ این عاجزی که نشسته است.
استاد: چون الان در فضای ما کلمه مضی زمان بود هر عنصری در این بازه مضی که چقدر است دخالت دارد. محور فرمایش حاج آقا هم سر این است که این مضی چقدر باشد و اصلا هیچی دیگر مطرح نیست. میخواهند بگویند هرچه ممکن است از نظر فعلیت تکلیف این مضی زمان را کوچک کنیم که این مکلف بتواند یک نماز بخواند هرچه کوچک بشود احتیاط این است که اگر میتوانست قضا کند. پس محور زمان است.
شاگرد: اشکال ایشان بهطرو عذر بوده ،الاتیان بصلاه العاجز. خب صلاه عاجز، نشسته، خوابیده و… هست ، شاید مراد ایشان العاجز من الوقت باشد.
استاد: فی الکمیه و الکیفیه
شاگرد: تمام نظر روی زمان است
استاد: بله خب
شاگرد: یعنی باید بگوییم آنکه طور ناگهان بلند می شود و میبیند الان نمازش قضا می شود عاجز از وقت است و زود باید نماز را ببندد نه اینکه اگر عاجز بود و دست نداشت غسل دستش را انجام نمیداد ولی این هم غسل دست انجام نداد.
شاگرد2: کلام شما توضیح مضطر است. اگر مضطر می شد راحت تر بود…
استاد: عذر اینجا با عجز بعدی فرق دارد. اینها معلوم باشد.
و الاحوط مع العلم بطرو العذر، این عذر یعنی جنون و اغماء و اینها و ربطی به عجز ندارد میداند که بعدا قرار است مغمی علیه بشود و حائض بشود و…
الاتیان بصلاه العاجز. کدام عاجز؟ انواع عاجز های از مکلفین یا نه عاجز خودش با این شرایطی که بالفعل دارد.
شاگرد: من الوقت
استاد: احسنت. من الوقت یعنی همینکه محور است
عاجز از وقتی که میخواهد کوتاهترین نماز را در این فاصله ابقاء کند.
شاگرد: یعنی اگر من الوقت را بگذاریم درست می شود. یعنی از عاجزها فقط عاجز من الوقت مراد است
استاد: اصلا مقصودشان این است. محور سخن ایشان این است که میخواهند وقت را تا ممکن است کوتاهش کنند و بگویند میتوانست و وقت کم داشت.
شاگرد: وقت یعنی عاجز؟ من که ذهنم همراهی نمیکند که عجز با وقت چطور تناسب دارد.
استاد: لا یطول وقته را ببینید. الاتیان بصلاه العاجز فی الکمیه و الکیفیه و التنزل الی البدل فیما له بدل لا یطول وقته.
معلوم می شود که صحبت بر سر این است که وقت طولانی نشود. وقت طوری باشد که بتواند در این وقت کوتاه نماز را بخواند.
شاگرد: این بدل یعنی چه؟ یعنی جور دیگری نماز بخواند؟ اگر وقت را برای افراد مختلف در نظر بگیریم عجزش هم مختلف میشود، یعنی وقت برای یک انسان معمولی چهار رکعتش را فرض کنید پنج دقیقه وقت میخواهد همین آدم اگر عاجز بود و نشسته نماز میخواند دو دقیقه می شد و اگر خوابیده میخواند یک دقیقه می شد. این شخص حائض اگر یک دقیقه وقت داشته باشد یک نماز را میتواند بخواند به اندازه آن نماز خوابیده فعلیت میتواند پیدا بکند نماز پس چرا همان را نخواند؟
برای خودش و با شرائط خودش فعلیت پیدا میکند ولو اینکه الآن، از این عجزی ندارد ،یعنی امر دایر بین این است که در این یک دقیقه که دارد میرود. خب تو که نمیتوانی نماز پنج دقیقه ای را بخوانی ولی میتوانی یک نماز خوابیده ای بخوانی که میدانی بالاخره فی الجمله آن مصلحت عالیه را شامل است. چرا نباید بخواند این را بخوان.
استاد: اگر در ضیق وقت بود و آفتاب در حال طلوع است خوابیده اجازه میدهید بخواند؟
شاگرد: نه میگویم همین معنا در آنجا هم می آید
استاد: در کجا؟ یعنی در پایان وقت؟
شاگرد: بله همانجا هم این را بگوییم. بگوییم که تویی که ضیق وقت داری درست است که نمیتوانی نماز درست و حسابی بخوانی ولی نماز بدلی را گذاشته ایم برای همین جا و تو نماز خوابیده بخوان بهتر از این است که کلا نماز نخوانی.
استاد: یعنی لازمه حرف شما این است که در ضیق وقت همانطور که وضو به تیمم تبدیل می شود قیام هم به بدلش منتقل می شود.
شاگرد: همه موارد به بدل تبدیل می شوند. یعنی اینکه ما هیچ لحظه ای از وقت را فوت نکنیم و همان قدر که هست استفاده کنیم.
استاد: خب مشکل این است که میگوید وقتی خوابیده بخوانم باید قضا کنم پس چرا دوباره بخوانم. این را هم از باب شوخی عرض میکنم، نه دیگر اینجور چیزی بود که میخواستم بگویم این نمی شود. میدانیم که نمی شود نماز را در آخر وقت خوابیده خواند و بگوید نماز را خواندم دیگر.
شاگرد: همانجا تیمم میکند و میخواند.
استاد: تیمم فرق میکند. تیمم را میدانیم که طهارت مائیه شرعا عند ضیق الوقت منتقل می شود به تیمم اما قیامی که واجب است اختیاری است در ضیق وقت منتقل به بدل نمی شود و شرعا بدل ندارد برای ضیق وقت.
شاگرد: استدلالی که فرمودید برای بحث اضطرار آن استدلال به نظر میرسد وقتی اضطرار را مطرح میکنید الان این شخص دیگر دارد مضطر می شود و عذری برای او می آید دیگر نمیتواند نماز بخواند ولو به مقدار کمتر این استدلال به نظر میرسد انقدر قوت دارد اقتضایش را دارد که مثلا بگوییم هر طوری که شده بالاخره یک طوری یک نمازی خوانده شود.
دیدگاهتان را بنویسید