مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 6
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۶: ١٣٩٨/٠۶/٣١
و يضعّف الأوّل بمنع المقدّمتين؛ لأنّ الواحد على سبيل البدل غير مجهول؛ إذ لا تعيّن له في الواقع حتّى يُجهل، و المنع عن بيع المجهول و لو لم يلزم غررٌ، غير مسلّم. نعم، وقع في معقد بعض الإجماعات ما يظهر منه صدق كلتا المقدّمتين. ففي السرائر بعد نقل الرواية التي رواها في الخلاف على جواز بيع عبدٍ من عبدين قال: إنّ ما اشتملت عليه الرواية مخالفٌ لما عليه الأُمّة بأسرها، منافٍ لأُصول مذهب أصحابنا و فتاويهم و تصانيفهم؛ لأنّ المبيع إذا كان مجهولًا كان البيع باطلًا بغير خلاف، انتهى.
ملاحظه فرمودید که چهار تا دلیل مرحوم شیخ از دیگران نقل کردند برای اینکه فرض دوم که بیع عبدٍ من عبدین بود باطل است. چهار تا دلیل. اوّل جهل، دوم ابهام، سوم غرر، چهارم هم مسئلة ملکیت که محل نبود.[1]
علی ای حال سه تا امر مهمی که ابتدا مطرح است همینها بود. مجهول، مبهم، غرر.
برو به 0:01:38
مرحوم شیخ شروع میکنند به جواب دادن اینها. اوّلیاش این بود: بیع عبدٍ من عبدین بیع مجهولٍ و کل بیع مجهولٍ باطل بالاجماع فهذا البیع باطلٌ بالاجماع. اینجا دو تا مقدمه تشکیل دادند. میفرمایند: يضعّف الأول بمنع المقدمتين. شما میگویید بیع عبد من عبدین، بیع مجهول است، نه قبول نداریم، بیع معلوم است،چه کسی گفته مجهول؟ دوم میگویید کل بیع مجهولٍ باطل بالاجماع. نه چه کسی گفته؟ کلّ بیع مجهول غرری باطل. منع المقدمتین. این رد اوّل. ردّ ابهام را میگذارم برای صفحة بعد، کمی جلو میروم. فعلاً تا همین رد مجهول بیاید مطالب خیلی خوبی گفتند. اوّلش از نظر استدلالی جواب میدهند. یضعّف الاوّل بمنع المقدمتین. صغری و کبری.
لأن الواحد. واحد یعنی چه، یعنی واحد من العبدین. لأن الواحد علی سبیل البدل عبد من العبدین غیر مجهول. چه کسی میگوید این مجهول است؟ شما سر سوزن نقطه ابهام ندارید. دارید میبینید. ده سال است این عبدها در خانه این بایع هستند. شما هم ده سال است اینها را دیدهاید. تمام روحیاتش و خصوصیاتش، همه را قبول دارید. هیچ جهلی برای شما نیست. وقتی بایع میگوید که یکی از این دو تا را به شما فروختم.کجایش مجهول است؟[2]
در مورد اجماع قبلاً صحبت کردیم الآن هم خلاصهاش را عرض میکنم. ما از اجماع و حتی بلکه از شهرتی که به درجة آن اجماع برسد نمیتوانیم بگذریم. چرا؟ نه به خاطر اینکه یک فقه کلاسیک درست بکنیم. فقه کلاسیک که مانعی ندارد. در فقه کلاسیک میگوییم اجماع یا نقل اجماع حجت است تخطی از آن خروج از خط قرمز فقه است. آن مانعی ندارد، از حیث حتی بحثی ورای ضوابط کلاسیک كلامی(زبانی). میگوییم ما از اجماع و شهرت به عنوان یک امر فطری وجدانی نمیتوانیم عدول کنیم و کنار بگذاریمش. اما با یک شرط. آن شرطی که هست این است که مجمعین دو چیز را با هم تلفیق کنند. غالب موارد هم از جمله ما نحن فیه الآن این طور است. یک کبری داشتند از شرع، یک صغری داشتند از آن جایی که معقد اجماع در آن محقق شده. کبرایی را که دارند، باید کبرایی نباشد اصطیادی، کلاسیک. تشخیص بدهیم، اینها خیلی هم زود آدم میتواند تشخیص بدهد. کبرایی باشد کاشف از ارتکاز متشرّعه. از بدنة این کبری در بین مسلمین یا شیعه، یا چیزی باشد که ارتکاز مذهب باشد یا ارتکاز اسلام باشد بهطور مطلق. پس کبرایی که میبینیم استنادی دارد که در کلاس حاصل شده به آن استدلال میکنیم. آنها استدلال کردند، ما هم استدلال میکنیم. کبرای یک.
دو. صغرا را ببینیم آنها آن کبری را بر این صغری تطبیق دادند، تطبیق آن کبری بر این صغری آیا کاشفیت دارد یا باز هم کلاسیک است؟ گاهی کبری کلاسیک نیست. کبری متخذ است و کاشفیت دارد از بدنة وجود این کبری در ارتکاز تمام متشرّعه. همه داشتند، همة مسلمین دارند. اما یک فقیه میآید آن کبرای مرتکز را میگیرد میگوید این مصداقش است. و حال آنکه آن تطبیق کبری بر این صغری کاشفیت ندارد، خود تطبیق مستند است. یعنی به اجتهاد ایشان مربوط است. اما اگر تطبیقی باشد کاشف. نمیتوانیم از آن عدول کنیم. داریم از دین دست برمیداریم. اگر کسی منصفانه نگاه کند، اگر متدین به دین است نمیتواند. کبرایی که کاشف از ارتکاز متدینین است. تطبیق کبری بر صغری که این تطبیق کاشف از این است که این تطبیق و مصداقیت این صغری بر آن کبری در بین متشرّعه، فرهنگ کسانی که متشرّع به دین اسلاماند یا به فقه اهل البیت علیهم السلام هستند، این موجود است. اگر این تلفیق صغری و کبری با هم به نحو کاشفیت شد، ما دیگر نمیتوانیم دست برداریم، شک هم نداریم. اما اگر نه، شرایط وقتی نگاه میکنیم یکی از این دو تا مختل شد که یا کبری کاشف نبود، یا تطبیق کبری بر صغری کاشف از تطبیق متشرّعه نبود، مجال برای بحث و کلاس و بگو و استدلال کن و رد کن اینها همه فراهم میشود.
برو به 0:11:54
و لذا آن چیزی هم که دیروز خواندم از عبارت مرحوم صاحب جواهر. صفحة ۴۱۳. بعد از اینکه ایشان حرف محقق اردبیلی و بعدش هم استدلالات صاحب حدائق را نقل کردند من الغریب فرمودند بعد ذلک کلٍّ ما فی الحدائق. استدلالات را گفتند جواب دادند، آخر کار دیگر با تندی با آنها برخورد کردند. فرمودند که فإنّا لا تعتبر فی المعلومیه ازید من ذلک بعد تظافر النصوص بها کما هو واضحٌ لدی کل مجردٍ عن حب مخالفة الاصحاب. هر کس حب مخالفت اصحاب ندارد برایش واضح است.
به سهم خودم قابل هم نیستم همینش را هم بگویم ما این انامل را دست مبارک صاحب جواهر را با همین عبارتی را که نوشتند میبوسیم، قصد ایشان معلوم است که قصد حفظ دین و شرع و همة اینهاست. اما حب مخالفت آیا با حب موافقت علی ای تقدیر فرق ندارد. یک کسی حب مخالفت دارد، اصلاً میخواهد مخالفت کند، یک کسی نمیخواهد مخالفت کند. اما حب موافقت علی ای تقدیر هم ندارد. دلیل هم اقامه میکند. یعنی خودش را میگذارد کنار آنها هم رجالٌ و نحن رجال. بلکه حتی میگفتند از مرحوم آقای بروجردی هم شاید نقل شد، دیگران هم شده. آقای بروجردی حتی هر روز خودشان را میگذاشتند کنار روز دیگر خودشان که میگفتند انا کل یومٍ رجل، یعنی چه؟ یعنی دیروز اگر حرفی زدم، امروز فرد دیگری هستم میخواهم فکر کنم جلو بروم، اینجور نیست که چون دیروز گفتم امروز هم باید همان را بگویم، انا کل یومرجل از ایشان معروف است. بنابراین کنتُ امس رجلاً و اکون الیوم رجلا. فکر کردم، کار را جلو بردم، امس کنت رجلٍ. آنها هم رجال نحن رجال. اینها مهم است و الا هر کس حب مخالفت اصحاب دارد محکوم است. درست هم هست. اما کسی حدائق بخواند، گمان نمیکنم از بیست جلد حدائق، از سیره ایشان به دست بیاورد که ایشان حب مخالفت دارد، یعنی خوشش میآید مخالفت کند. اینجور نیست. ایشان وقتی حدیث آمد استنتاجی کرد در بند این نیست اصحاب چه گفتند.
کما اینکه من دو جا، اگر شما هم پیدا کردید یادداشت کنید، قبلاً هم عرض کرده بودم، دو جا در خود جواهر هست، اصحاب چیزی گفتند برای شخص صاحب جواهر با همین مطلبی که فرمودند آفتابی شد که اشتباه کردند نمیشود. چه تعبیراتی آوردند؟ یکیاش ج۷، ص۳۳۹ بود. آنجا چون برایشان واضح شد، بحث قبله بود ما مباحثهاش کردیم. وقتی ایشان به تبع پسر محقق ثانی، خود پدر نه. به تبع پسر امر قبله را بردند روی نقطه برای صاحب جواهر دیگر قطعی شد که حرف اصحاب سر نمی رسد. بعد چندین صفحه بحث کردند. در صفحة ۳۳۹ عبارتشان این است. میگویند اینقدر هم من حرف زدم، علی أنّ ذلک کلّه منّا مماشاة لبعض الاذهان التی تستوحش من التفرّد بالقول و لم تتفطن الی أنّ الوحشة من الباطل و إن کثر القائل به و الأنس بالحق و ان قل . محل وقتی واضح شد، اینها چنین میگویند. چند صفحه قبلش چه بود؟ صریحاً میگوید اصحاب، صفحة ۳۳۴. فظهر من ذلک کله فإن اراد الاصحاب بالجهة، فمرحبا بالوفاق. یعنی من حب مخالفت ندارم، حب موافقت هم ندارم. حب مخالفت که ندارم ولی حب موافقت هم ندارم. اگر آنها همین را میگویند مرحباً بالوفاق. نه اینکه من تابع موافق آنها هستم. و إلّا کان للنظر فیها تفسیراً و دلیلاً مجال. چون برایشان واضح بود.
یکی دیگر هم هست. در جواهر، جلد ۴۱، صفحة ۱۴. آنجا هم وقتی مطلب سر میرسد و برایشان واضح میشود میفرمایند لا وحشة مع الحق. وقتی کسی به حق رسید دیگر وحشت ندارد. حالا اگر باز هم شما از جواهر اینها را پیدا کردید برای من هم بگویید. جمعآوری اینها خوب است. چرا؟ چون کلمات صاحب جواهر، فقیه بزرگی که ۳۰ سال این کتاب عظیم را مینویسند، چون که نمیخواهند گتره حرف بزنند، باید کلماتشان را با هم جمع کرد. اگر اینجا این را میگویند، آنجا هم این را میگویند.
مجموع اینها را که میبینید مقصود ایشان از آن کلماتی هم که تند میآورند روشنتر میشود. مرحوم شیخ را هم که دیدید.
عبارت مرحوم حاج آقا رضا هم چند بار دیگر عرض کردم که در تنجیس متنجس ،بحث که تمام میشود میگویند شهرت میگوید با واسطه هر چه باشد منجس است. دلیلی(با عنایت بهدلیل)، این را نمیگوید. بعد فرمودند لکن مخالفة المشهور مشکل و مخالفة الدلیل اشکل . این هم تعبیر ایشان بود اینجا.
مرحوم آیت الله بهجت هم تا من گفتم، گفتند نه، کجایش مشکل است وقتی که واضح شد؟ علی ای حال ما این مباحثه را برای همین میکنیم. کسی نمیخواهد در ابتدا که کتاب باز کرد،در مباحثة فقه بگوید که مثلاً بد است.(و سریعاً به حکم شرعی برسد)
مرحوم شیخ اعظم علامه انصاری حاج آقا میفرمودند مدتی بود در اجتهاد خودش تشکیک میکرد. ببینید چه افرادی یک عمری درس خواندند، میگفت من مجتهد نیستم، تشکیک میکرد تا اینکه نشسته بود و تشریف آوردند یک آقایی و حاج آقا زیاد نقل میکردند. یک سؤالی پرسید،در درس بود. شیخ عرض کرد که این مطرح نشده. اما اگر مطرح شد قاعده چه اقتضا میکند؟ شیخ عرض کرد که قاعده اقتضایش این است. سه بار فرمودند که انت المجتهد. همین که از در مسجد پا را بیرون گذاشتند شیخ یادش آمد چند روز است گرفتار این هستم، آن وقت یادش نبود که من مجتهد هستم یا نیستم. عجب این سؤالی که در هیچ کتابی نبود بعد هم سه بار به من بگویند، به شاگرد گفت سریع برو ببین آن آقا کجا رفتند؟ حاج آقا میفرمودند بیرون مسجد دید بازی داشت. کجا بودند، رفت بیرون کأنّه به آسمان رفت. اصلاً اثر در آثار کسی نیست. دیگر این نقل شده بود. شیخ به این جلالت شک میکند مجتهد هستم یا نیستم. برایمان گفته اند طلبهای رفته بوده منظومه ظاهراً، درس منظومه روز اوّلش بوده وارد شده نشسته. بعد استاد اتفاقاً داشته راجع به حدوث و قدم و قدم زمان و اینها میگفته. بعد گفته فلاسفه قائلند به قدم زمانی عالم، ولی فقها، فلاسفه را تکفیر میکنند. این آقا هم محکم دستش را روی زانویش میزند و میگوید این فقها چه از جان ما فلاسفه میخواهند؟ حالا همینجور حرف او در فقه هم هست، ممکن است من طلبه همان روز اوّل که كتاب شیخ را دست بگیرم، بگویم مثلاً چه از جان ما میخواهند. من منظورم این بود ما اگر کتاب باز میکنیم میخوانیم ،.به خاطر این است که این کلمات رفت و برگشتش خیلی اثر دارد. لذا ما اینها را میخوانیم برای این است که برویم، برگردیم، سؤال، جواب تا نظر ما آن چیزی نباشد که جنبه حب مخالفت و حب موافقت و امثال اینها باشد. یک عبارتی بود حاج آقا فرمودند خیلی عبارت مهمی است، مناسبتی هم شده بود، فرمودند که شیخ انصاری اگر شیخ شد از رفت و برگشت و تدبر در کلمات علامه و محقق بود میرویم و برمیگردیم برای یک کلمه که عرض کردیم. برای اینکه بعد از رفت و برگشتها انشاءالله در بسیاری از مسائل حال ما بشود حال صاحب جواهر که وقتی برایشان برای فقیه صادق مطلب واضح شد میگوید اصحاب گفتند که گفتند. نه با جهل که روز اوّل بگوید من با اصحاب مخالفم. مگر تو چه کارهای که از روز اوّل بخواهی با اصحاب مخالفت کنی، مقصودم این است. اینقدر باید بروی و برگردی، تا حالت حال صاحب جواهر بشود. آن کسی که حب مخالفت اصحاب ندارد. همة اینها اما دیگر کالشمس، برایش واضح است که مطلب اینطور نیست. آن وقت میگوید لا وحشة مع الحق. همة مقصود مباحثه همین است. تا مادامی که به این وضوح برای ما نرسیده عبارت صاحب جواهر شامل ماست. مطوی هم باشد حب مخالفت هست در ما.
شاگرد: در مورد اجماع مطالب را فرمودید، غرر فرمودید چطور میشود؟
شاگرد: این بحث اجماعی که فرمودید کبری و صغری باید یک ویژگی داشته باشند این بحث عیناً در شهرت هم میآید؟
استاد: بله. اجماع منقول، شهرت اینها. بلکه اجماع محصّل به نحو کلاسیکش، آنجا هم میآید. اجماع محصّل طرقی دارد.
من یک وقتی شروع کردم جمعآوری کردن، تازه دوباره برخورد کردم علامت گذاشتم، ۷، ۸-۱۰ مورد از جواهر. ببینیم تحصیل اجماع نزد فقهای بزرگی مثل صاحب جواهر چگونه است؟ وقتی صاحب جواهر میگوید علیه الاجماع نقلاً و تحصیلاً مقصودشان از تحصیلاً چیست ؟ کتب خاصی را مراجعه میکردند. شواهد از خود کلام ایشان است. مثلاً یکیاش این است که مکرّر یادداشت کردم. ایشان به مختلف علامه مراجعه میکردند. مختلف یکی از مؤلفههای بزرگ برای تحصیل اجماع جناب صاحب جواهربوده. و همچنین به کتب قدما. یکیاش مقدمة معتبر است. مقدمة معتبر محقق اوّل یک مقدمة خوبی دارند. ده نفر از فقهای بزرگ را آنجا اسم میبرند میگویند اگر این ده نفر آمدند دیگر شهرت میشود. اینها خیلی عالی است. روابطی که آدم بداند، ده نفری که محقق اسم میبرند اینها ارکان شهرتاند.
برو به 0:24:02
يضعف الأول بمنع المقدمتين لأن الواحد
لأن الواحد تضعیف صغری است.
لأن الواحد على سبيل البدل غير مجهول إذ لا تعين للواحد علی البدل في الواقع حتى يجهل
جهل برای این است که یک چیزی هست ما نمیدانیم. وقتی چیزی نیست ما چه میدانیم. بگوید زیدی که اصلاً پدر و مادری ندارد دنیا اصلاً نیامده. پیش ما مجهول است. آخر زیدی که اصلاً نیست، پدر و مادری ندارد، تا حالا هم دنیا نیامده به ما نمیخندند؟ اگر بگوییم مجهول است. مجهول نیست که، وجود ندارد. نه اینکه مجهول است. لا تعیّن له فی الواقع. این تعیّنی ندارد تا بگوییم مجهول. جهل مال آن است که یک واقعیتی دارد ما نمیدانیم. نقص از علم ما است. اما اینجا نقص از علم ما نیست، ما همه چیز عبدین را میدانیم. چون فرد علی البدل واقعیت ندارد، ما نمیدانیمش. از باب عدم اقتضای او است برای یک معلومیت. این برای صغری.
و المنع: و المنع کبری
و المنع عن بيع المجهول: چه کسی گفته در کبری هر مجهولی بیعش باطل است.
و لو لم يلزم غرر: مجهول غرری فقط باطل است. حالا غرر چیست میآید. مفصل دنبالش هستند.
غير مسلم: ما قبول نداریم.
نعم: حالا میروند سر معقد اجماع. الآن میخواهند اجماعی درست کنند. بعداً مرحوم شیخ می فرمایند که اگر ما از دلیل چیزی بخواهیم دست بیاوریم جهل غرری است که غرری باید توضیحش بیاید. فعلاً میگویند که قبل از دلیل و نهی غرری و جهل غرری ما اجماع داریم. معقد اجماعات شامل ما نحن فیه هست صغرویاً و کبرویاً. یعنی هم اجماع داریم بر اینکه کلّ مجهولٍ باطل بیعه، و هم اجماع داریم که عبدٌ من عبدین مجهولٌ، بیع مجهولٍ صغرویاً. صغرای آن کبری است.
نعم وقع في معقد بعض الإجماعات ما يظهر منه صدق كلتا المقدمتين: صغرویا و کبرویاً
ففي السرائر: مرحوم شیخ اینجا چهار تا عبارت نقل میکنند. دو تایش از مرحوم شیخ هست در خلاف. یکیاش از صاحب سرائر است، یکیاش هم از پسر علامه، فخر المحققین است.
عبارات شیخ در خلاف است، ایشان اوّل دومیاش را میگویند، عبارت اوّل را بعدش میگویند. ترتیبی که شیخ آورده اینطوری است، اوّل هم کتاب سرائر را میآورند. عبارت سرائر را میخوانیم چون عبارت سرائر مربوط به عبارات شیخ طوسی است که بعد هم خود مرحوم شیخ انصاری میفرمایند.
ففي السرائر بعد نقل الرواية التي رواها في الخلاف على جواز بيع عبد من عبدين قال إن ما اشتملت عليه الرواية مخالف لما عليه الأمة
الأمة: یعنی مسلمین، نه فقط شیعه.
مخالف لما عليه الأمة بأسرها مناف لأصول مذهب أصحابنا و فتاواهم و تصانيفهم لأن المبيع إذا كان مجهولا كان البيع باطلا بغير خلاف:
این عبارتی که از سرائر نقل کردند در رد شیخ نمیشود حسابش کرد. ایشان میگوید حالت رد نگرفته، میگوید شیخ الطائفه اگر هم در نهایهاش این روایت را آورده، آورده بعنوان حدیث لا فتوا. اصحاب ما حدیث را میآورند. حدیث که فتوا نیست. لذا بعد از اینجایی که شیخ این عبارت را نقل کردند در کتاب السلم خود خلاف از آن برگشتند. این را صاحب سرائر میگوید.
حالا این روایت چیست؟ این روایت فقط در خلاف نیست. این روایت در سه تا از کتب مهم اربعه موجود است. در کافی شریف هست، در فقیه و تهذیب هم هست. از نظر سند میگویند ضعیف است ولی اینکه چطورسندش اینطوری که الآن هست سر برسد نیاز به تحقیق خوبی داشته که انجام هم دادند در طول تاریخ. و الآن حاشیهای که در این کافی دار الحدیث هست. دار الحدیث کافی ۱۵ جلدی است. اسلامیه کافی هشت جلدی است. در اینجا میفرمایند که این سند در کافی ظاهراً آمده که علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی حبیب. کافی سندش این طور است. همین سند را مرحوم شیخ طوسی هم در تهذیب آوردند، معلوم میشود از کافی گرفتند و این نسخة کافی آن زمان این در آن رخ داده بوده. اما در فقیه شیخ صدوق نه، دارد عن ابن ابی عمیر عن ابن حبیب. و لذا در تعلیقة این کافی جدید دو تا شاهد خوب آوردند که انصافاً قانع کننده است.[3]یکی میگویند که در خود کافی . که میگوید عن ابی حبیب، نه عن ابن ابی حبیب. در خود کافی دارند عن ابی حبیب، اینجا دارد عن ابن ابی حبیب. انسان به شک میافتد که آیا این ابن اضافی هست یا نیست. بعد میگویند حالا میرویم در فقیه. فقیه میگوید عن ابن ابی عُمِیر عن ابی حبیب. این احتمال خیلی درست است، دو تا ابی بوده. ابن ابی عُمیر عن ابی حبیب. این ابن را که نوشته چشمش روی ابی دوم رفته. گفته عن ابن ابی حبیب. ابن عمیر افتاده. احتمال خیلی درستی است. لذا آن کسی که استنساخ میکرده در سند کافی ،این سقط دارد. باید باشد که علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن ابن حبیب. ابی عمیر افتاده عن ابن ابی حبیب. این خیلی چیز خوبی در اینجا هست، پس از این ناحیه سند کافی و سند تهذیب به کمک سند فقیه برمیگردد میشود از کسانی که روایت برمیگردد به ابن ابی عمیر. بله خود ابو حبیب مجهول است. یعنی در کتب رجال ذکری از او نشده، هیچ ترجمهای از او نداریم. ولی وقتی با این طریق پیش رفتیم در فقیه که عن ابن ابی عمیر است، کافی و تهذیب هم که بنا شد اطمینان پیدا کنیم که اینجا ابن ابی عمیر عن ابی حبیب، این فاصله سقط شده، ابن ابی عمیر در سند کافی و تهذیب هم بوده. پس میشود قاعده در اینکه ابن ابی عمیر از اصحاب اجماع است و از اصحاب اجماع به این است که مراسیلش که معروف است، آیا آنجا هم که مسانید ابن ابی عمیر هست چون از اصحاب اجماع هست به این حدیث اعتنا بکنیم و بگوییم باشد، ابی حبیب مجهول باشد، ابن ابی عمیر میشناسدش. چون ابن ابی عمیر او را میشناخته برای ما کافی است. عبارت کشی این بود لأنّهم اهل فقه اجمع فی الطائفة تصحیح ما یصح عنه. برای ابن ابی عمیر که خصوص مراسیله کمسانیده بود. حالا در کلاس خدشه میکنند، میگویند مراسیلش را هم اگر بگوییم آن مراسیل را با مسانید فرق میگذاشته. مسانید وقتی اسناد میکرده میخواسته بگوید که برای من فرق دارد، ارسالٌ لا ارسل الا عن ثقة، اما اسند لعله بلا ثقه .
برو به 0:32:55
دیگر معروف است. علی ای حال معلوم نیست از خود قاعدة اجمعت الطائفة علی تصحیح ما یصح (که قبلاً بحث کردیم) که از باب فقاهت آنها چون منظور است محوریت اجماع، توثیق رجالی نیست. محوریت اجماع پشتوانة خبرویت و فقاهت این اصحاب اجماع است. علی ای حال روایت از نظر سند با این توضیحاتی که دادند خیلی قوی میشود. هم در فقیه به اعتبار ابن ابی عمیر و هم کافی و تهذیب هم که ولو ابن ابی عمیر را ندارد با این توضیحی که در تعلیقة اصول کافی دار الحدیث دادند انسان به اطمینان میرسد درست میگویند. در خود کافی هم یک جای دیگر دارد، آنجا دیگر ابن ابی حبیب ندارد، آنجا دارد عن ابی حبیب.
اگر هم در همین کتابی که الآن میخوانیم حدیث را میخواهید ببینید پشت صفحه، مرحوم شیخ آوردند، عبارت دوم خلاف. اوّل عبارت سرائر، بعدش عبارت خلاف است که در خلاف عبارت اوّل، دوم ذکر شده، سومیاش عبارت خلاف است که زودتر از عبارت دوم است. صفحة ۲۵۰ کتاب ما، و عبارته المحکی فی باب البیوع که اوّل بوده، فیه أنّه ربا اصحابنا این حدیث را کأنّه اذا اشتری.[4]
روایت چیست؟در عبارت شیخ هم بعداً میآید. عبارت این است که کسی میگوید که:
اشترى عبدا من عبدين على أن للمشتري أن يختار أيهما شاء. حضرت فرمودند: أنه جائز. مانعی ندارد.
و لم يرووا في الثوبین شيئا: این عبارت خلاف است. کل روایت از تهذیب و اینها هم اختلاف نسخه دارد. اگر خواستید دنبالش بگردید در چندین مورد آمده. در تهذیب دو جا آمده. اگر شما خواستید طوری بزنید که همة اینها بیاید یا با قضیة انفصال منطقی بزنید یای منطقی، جستجوهای منطقی با یای منطقی. یا دو تا جستجو بزنید. فاختر ایهما، فاختر احدهما. یکی هم اختر فاحدهما. فاختر احدهما. شما بگردید دیگر همه مواردش برایتان میآید. نسخهها تفاوتش این است که اختر ایهما، اختر احدهما، فاختر احدهما، فاختر ایهما. این چهار تا را اگر بزنید همة موارد که دو تا در تهذیب است برایتان میآید. این برای اینکه بعداً راحت باشید، برای اینکه سریع همة مواردی که این روایت آمده با شروحش در روضة المتقین، در ملاذ الاخیار، در مرآة العقول، سه تا کتاب که شروح متعددی دارند. روضة المتقین شرح فقیه است. آن همة شروح میبینید که اینها را توضیح روایت را میدهند انشاءالله ملاحظه میکنید و ما هم انشاءالله ادامهاش را میخوانیم.
پس صاحب سرائر گفتند این روایت خلاف اجماع امّت اسلامیه است و شیخ هم در نهایه که آوردند فتوا نبوده، مبادا خیال کنید فتواست این فرمایش ایشان انشاءالله برای فردا، هم روایت را بخوانیم هم شما سندش را نگاه کنید، نقدهای روایات را هم بقیة مباحثی که انشاءالله میآید.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] شاگرد: یک آیه به ذهن میآید آیا مثل این میشود، «إِنّي أُريدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ» مثل این است؟ این به ذهن ما میآید.
استاد: مانعی ندارد که آن اینجا مطرح بشود. شاید در کتابهای فقهی گفته باشند از این طرفیها. الآن روایت هم داریم. الآن روایتش مطرح میشود چند تا. سند هم هرکدام ریز به ریز جلو میرویم.
شاگرد: اگر بگوید و من اصل نکاح را بپذیرم آن وقت در مقام تعیین با هم نزاع کردیم چه طور؟
استاد: آن جوابی که آنها میگویند مقابلة قبل النکاح، مقابلة قبل البیع. شما در مغازه میروید میگویید یکی از این دو تا را میخواهم. این معامله تمام شد. یعنی تا بعد تعیین کنیم و معامله انجام بشود. این هم پیشنهاد است. باز هم ببینیم تا روایت بعدی.
[2] شاگرد: ذات آنهاست که نباید مجهول باشد یا آن چیزی که مبیع شده به قید؟
استاد: مبیع مجهول نیست. کجایش برای شما مجهول است؟ بله. به تعبیرشان لا تعیّن فی الواقع حتی یجهل. تعیّن ندارد. نه اینکه یعنی مجهول است.
شاگرد: مراد از جهل که میگوییم چیست ؟ لزوماً جهلی که میگوییم یعنی ذاتش را نشناسیم یا اینکه عنوانش را نشناسیم؟
استاد: آن میشود ابهام، دومی میشود. اگر ذاتش را میشناسیم هیچ جهلی هم به آن نداریم، ولی فعلاً احد هذین است تعیّن ندارد. این عدم تعیّنش ابهام مبیع است، نه مجهولیت مبیع.
شاگرد: آن که موضوع دلیل است که موجب بطلان میشود جهل است عرفاً، نزد عرف دلیلش را باید ببینیم آن جهلی که میگویند حتی ممکن است شامل ابهامی که ما اینجا از آن بحث می کنیم هم باشد، از اینها اعم باشد.
استاد: مرحوم شیخ در همینجا اوّل میگویند ما اگر با عنایت بهدلیل نگاه کنیم، دلیل ناهی از این فقط غرر است. ما بیش از غرر چیزی نداریم. اگر به اجماع نگاه کنیم چرا، معاقد اجماعات همین جهل را هم میگیرد. اين یعنی همینها که شما دارید میگویید، ما باید به دلیل نگاه کنیم، مرحوم شیخ هم همین را میفرمایند. میگویند اگر به دلیل غیر از اجماع نگاه کنیم، نهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن بیع الغرر. بیش از این ندارد. البته خود غرر هم ابطالش و هم حکم وضعیش پشتوانة اش اجماع است. و الا نهی در عبادات علی القاعده موجب فساد نیست. اینجا بالاجماع موجب فساد است. و الا نهی عن بیع الغرر. چرا باطل باشد؟ شما معامله نکنید. اما معامله صحیح است، بعداً طبق آن رفع غررش ادامه میدهید، مثل خیار. چطور است یک معامله صحیح است، با اعمال خیار ادامهاش میدهید. بیع غرری باشد نهی ، کار بد کردید الآن هم در ادامه تصحیحش کنید. اما به پشتوانة میگویید این نهی در اینجا موجب فساد هست. اجماع داریم. معامله اگر غرری بود از اساس همان لحظة اوّل باطل است، منعقد نمیشود. بیش از این دلیل نداریم. این برای گام اوّل، پس معقد اجماع، هم میگوید این مجهول است و هم میگوید مجهول بهطور مطلق باطل است.
برو به 0:06:21
شاگرد: ملازمهاش را تعبداً میپذیریم؟ اگر کسی اشکال کند از کجا اینها متوجه شدند؟ اجماعی از کجا متوجه شدند این ملازمه را؟ صرف اینکه ما حدس میزنیم بالأخره اینها بودند بینشان کسانی که با روایات سروکار داشتند که به ما نرسیده، آنها حتماً ملازمه را آنجاها کشف کردند که این نهی ملازمه است با فسادش .
استاد: مقصود شما خدشه ای در ما نحن فیه است، اجماع ما نحن فیه یا در اصل کلی اجماع؟
شاگرد: درکلی اجماع.
استاد:در کبرای قبول اجماع خدشه میکنید. آن مانعی ندارد. در کلمات هم هست. از خود مرحوم شیخ، کتاب الطهارة مرحوم شیخ، جلد ۱، صفحة ۲۰۵.
مرحوم شیخ وقتی بحثی را میخواهند بررسی بکنند میرسند به شهرت و نقل اجماع، چنین عبارتی دارند، سطر چهارم. فرمودند که: و أمّا الشهرة و نقل الإجماع فموهونان بالابتلاء علی فساد المستند. اینها موهوناند به اینکه ما مستندشان را میدانیم، اجماع مدرکی است، میدانیم هم که اشتباه کردند. مانعی ندارد که شما در جایی که مسئله، مسئلة اجماع باشد، این طور خدشه بکنید. فساد المستند. بعد: و مخالفة جماعة کثیر من اهل التحقیق و التدقیق لهم.
[3] كافي (ط – دار الحديث) ؛ ج10 ؛ ص228
ورد الخبر في الفقيه، ج 3، ص 148، ح 3543، عن ابن أبي عمير عن أبي حبيب عن محمّد بن مسلم. و قد ورد في الكافي، ح 13982، رواية أبي حبيب، عن محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السلام.
فعليه، الظاهر وقوع السقط في ما نحن فيه بجواز النظر من «أبي» في «ابن أبي عمير» إلى «أبي» في «أبي حبيب».
[4] شاگرد: علی بن ابراهیم عن ابیه عن محمد بن جعفر عن ابی حبیب
استاد: این هم شاهدش است. این سند میگوید علی بن ابراهیم عن ابیه عن محمد بن جعفر عن ابی حبیب. اینجا هم در سند ما یک واسطه میخواهد: علی بن ابراهیم عن ابیه (از کسی که جای محمد بن جعفر باید قرار بگیرد) عن ابی حبیب. این بوده عن ابن ابی عمیر عن ابی حبیب. این دو تا ابی بوده، ناسخ وقتی دیده گفته عن ابن ابی، ابی را که دیده بعد دنبالة ابی دوم را بعدش حبیب نوشته. و حال اینکه بین ابی اوّل با ابی دوم باید بنویسد عمیر عن ابی. کسانی که استنساخ کتاب کردند دیدند تا چشم میاندازد دو تا کلمه مثل هم هستند، رسیده به ابی عن ابن ابی بعد میگوید ابی ابی حبیب، دنبالش نوشته حبیب. و حال آنکه عمیر عن را چشمش از آن رد شده. این سند به وضوح دارد میرساند که محمد بن جعفر به جای محمد بن ابی عمیر، ابن ابی عمیر قرار گرفته. از مجموع اینها انسان به اطمینان میرسد که این تعلیقة کافی خیلی مطلب خوبی است.
شاگرد: موارد شاید باشد که یک راوی از یک راوی دیگر هم بیواسطه هم با واسطه نقل کند.
استاد: دو تا شدند.مشکل این است. آنجا محمد بن جعفر، نه ابن ابی حبیب ، عن ابی حبیب، همان که ما میخواهیم بگوییم. اما در این یکی میشود عن ابن ابی حبیب. اگر اینجور باشد این دو تا سند کافی میشوند دو نفر. یک نفر داریم ابن ابی حبیب است، یکی هم داریم ابی حبیب است. و حال آنکه با این توضیحی که دادیم همان ابی حبیب، ابن ابی حبیب نیست. این ابنش برای ابن ابی عمیر است. شما اگر ملاحظه بکنید و مجموع اینها را کنار هم بگذارید به اطمینان میرسید که فرمایششان درست است.