مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 5
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵: ١٣٩۵/٠۶/٣١
در روایتی آمده است که:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ علیه السلام قُلْتُ الْمَرْأَةُ تَرَى الطُّهْرَ قَبْلَ غُرُوبِ الشَّمْسِ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ قَالَ إِذَا رَأَتِ الطُّهْرَ بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلَا تُصَلِّي إِلَّا الْعَصْرَ لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ فِي الدَّمِ وَ خَرَجَ عَنْهَا الْوَقْتُ وَ هِيَ فِي الدَّمِ فَلَمْ يَجِبْ عَلَيْهَا أَنْ تُصَلِّيَ الظُّهْرَ وَ مَا طَرَحَ اللَّهُ عَنْهَا مِنَ الصَّلَاةِ وَ هِيَ فِي الدَّمِ أَكْثَرُ قَالَ وَ إِذَا رَأَتِ الْمَرْأَةُ الدَّمَ بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلْتُمْسِكْ عَنِ الصَّلَاةِ فَإِذَا طَهُرَتْ مِنَ الدَّمِ فَلْتَقْضِ صَلَاةَ الظُّهْرِ لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ طَاهِرٌ وَ خَرَجَ عَنْهَا وَقْتُ الظُّهْرِ وَ هِيَ طَاهِرٌ فَضَيَّعَتْ صَلَاةَ الظُّهْرِ فَوَجَبَ عَلَيْهَا قَضَاؤُهَا.[1]
عبارت این بود : و اذا رأت المرأه الدم بعد ما یمضی من زوال الشمس اربعه اقدام. یعنی خرج وقت الظهر. فلتمسک من الصلاه فاذا طهرت من الدم فلتقض صلاه الظهر. چرا؟ لانّ وقت الظهر دخل علیها و هی طاهر. و خرج عنها وقت الظهر و هی طاهر مضی اربعه اقدام فضیّعت فوجبت.
وقتی حضرت قید میزنند، چه موقع ضیّعت؟ دارند توضیح میدهند مفهوم ضیعت این فرض ما را شامل می شود. حضرت میفرمایند چه موقع ضیعت فوجب علیها القضاء؟ آن وقتی که دخل و هی طاهر و خرج و هی طاهر. فضیّعت؛ یعنی کل وقت موسع خودش را نخواند فضیّعت، فوجب القضاء.
عبارت را دوباره میخوانم. اذا رأت المرأه الدم بعد ما یمضی من زوال الشمس اربعه اقدام فلتقض صلاه الظهر. بعد از اینکه گذشت باید قضا کند. خب اگر قبلش بود قضا لازم نیست. ببینید دقیقا بحث ماست هنوز وقت خارج نشده است خون دیده است، مفاد این جمله این است که لا تقضی، چرا؟ چون که لم تضیّع. از نظر کبری درست است که دارد وقت این چنینی را روایت می گوید ولی از حیث اینکه کبری این موافق [مطلب ما]است (تحقق مفهوم تضییع) و استدلال دقیقا ما نحن فیه را به مفهومش می گیرد.
اگر دخل علیها و هی طامث و خرج علیها و هی طامث اصلا نباید قضا کند.
ظاهرا تعلیل اینجا شامل ما نحن فیه هم بشود. فضیّعت فوجب علیها القضاء، بینا بین آن می شود فضل. آنجا اصلا واجب نیست و اصلا خدا از من نخواسته است. در اینجا فضیّعت فوجب علیها القضاء، بینا بینش می شود لم تجب ولی خب فضل است. نه آنطوری است که بگوییم خدا اصلا از او نخواسته است و نه اینطوری است که بگوییم قضا واجب است چونکه تضییع نکرده است.
در مقابل هم باز این احتمال هست که بالمقابله، فضل ثالثش روشن است. استظهار ظاهر می شود از روایت.[2]
تفرّع ضیّعت بر استدلال حضرت، تفرع استدلالی برهانی است و تعبدی نیست.
برو به 0:11:00
یعنی ما میخواهیم یک واجب موسعی در کل فضای او ترک بشود اختیارا. وقتی نشد این تضییع وجوبی نیست. خب تضییع مرتبه ای از فضل، خب افضل هم هست که قضا کند. این جلوی ما را نمیگیرد ولی اینکه بگویید حتما ضیّعت موجب ایجاب قضا، حضرت میفرمایند کل این وقت را متمکن باشد و ترک کند. و در مورد اصل تکلیف او هم حرف هست که در مورد آن صحبت میکنیم.[4]
صحبت سر این است که فضایی که ما هستیم و فقط استدلال این روایت و فاء تفریع فضیّعت. این روایت میگوید تضییع کجاست؟ تضییع آنجایی است که یک واجب موسع را در تمام آن فضای موسع خودش انجام نداده باشد. اگر در بخشی از آن فضای موسع انجام نداده باشد نمیشود گفت: ضیّعت. بهترین قضا همان استحبابی که مثل شیخ و اینها جمع کرده بودند.
این روایت منکر فضیلت نیست بلکه منکر ایجاب قضا است. میگوید لازم نیست این قضا بیاید. این از باب خود استظهار محض خود این روایت. یعنی ما غیر از این است که یک وقتی میگوییم این روایت اصلا دلالت ندارد و در دلالت خدشه میکنیم و گاهی میگوییم دلالت تصدیقی با مجموع چیز هایی که از خارج میدانیم و یا عمل و اینها فایده ندارد. یا دلالت تصدیقی نهایی ندارد یا قرائن لبیه خارجیه ای داریم که میدانیم قطعا مورد امام نبود.[5]
حالا بازهم این روایت میرسیم مانعی ندارد. یعنی بیشتر فکر راجع به روایت و استظهار از آن [مد نظر قرار دارد] و الا این روایت روایتی نیست که به مفاد خودش یا مورد خودش [به آن عمل شده باشد] ولی خب اصل کبری [قابلیت بررسی دارد] لذا آقای حکیم هم در فرمودند:
و النصوص الداله علی عدم قضاء الصلاه علیها لو فرض شمولها للفرض فهی مقیده بما ذکر و اما ما قد یظهر من موثق (موثق کذا که عبارت را آورده اند) و قریب من روایه ابی عبیده فمحمول علی ما سبق او مطروح لعدم العثور علی قائل به بل فی کشف اللثام و عن غیره شدّه وضوح وجوب القضا فی فرض المتن [6]
حالا ببینید همین حرفی را که اینجا در جلد سوم روایتش را گفتند این یک دفعه یک تکانی به ذهن مخاطب خودشان دادند در جلد سوم. در جلد پنجم ص 168 دوباره یادآوری میکنند به اینکه قد عرفت فی مبحث الحیض از اشکال. بعد میگویند مطلق همان پیکره نماز کافی است. چهار رکعت میتوانست نماز ظهر بخواند کافی است چکار به طهارت دارید.
برو به 0:17:15
و انّ الظاهر وجوبه بمجرد سعه الوقت لنفس الفعل لانّ الظاهر من دلیل نفی القضاء علی الحائض و المجنون و المغمی علیه اختصاصه بصوره استناد الفوت الی الاعذار المذکوره.
فوت صلاه باید مستند به جنون و اغماء باشد نه به یک جنون بعلاوه چیز دیگر.میگویند کسی که بعد از چهار رکعت نماز مغمی علیه می شود این واقعا فوت صلاه مستند است به اغمای او. چهار رکعت که گذشت اغماء آمد و بخاطر اغماء از او فوت شد.اما کسی میگوید چهار رکعت بعلاوه ده دقیقه هم برای غسل کردن مثلا تا بگوییم وجوب برای او بیاید. میگن این شما میگویید بعد از چهار رکعت نماز و ده دقیقه هم برای غسل کردن اغماء آمد پس نماز از او فوت شد مستندا به اینکه هم اغماء آمد و هم غسل نداشت. یعنی شرایط را نداشت. چون مستند به این دوتاست چه کسی گفته وقتی مستند به عدم غسل کردن او بود اینجا هم باید قضا کند؟ نه همان کافی است. تنهایی جایی بر او وجوب می آید که مستند باشد به اغماء. اغمای همان پایان چهار رکعت فرصت داشته باشد کافی است. فوت مستند است به اغماء نه مستند به اغماء و چیز دیگری.
و قد تحقق الفوت مستندا الی غیرها لا الیها و لذا لو هیّأ المقدمات قبل الوقت فصلّی عند دخوله لم تفته.
ببینید وضو داشت سر وقت تکبیر را گفت و سر چهار رکعت هم به اغماء رفت در اینجا نماز از او فوت نشده است. پس اگر غسل نداشت فوت می شد، مستند بود به اغماء و غیر از اغماء.
و المحکّم حینئذٍ دلیل وجوب قضاء الفائت لا دلیل نفی القضاء عن المعذورین.
همانی که صحبتش شد. بعد می گویند این قید را می زنند که حالا الان دوباره یک نحوی آن عدم وجوب و روایت و وجه آخری را که کافر ماجرایی بحث بود دوباره میخواهد به میدان بیاید.
میگوید: و هذا ظاهر. این حرفی که ما زدیم که اقض ما فات عموم دارد فوتش هم فوت عرفی است. هرکه نماز نخوانده است اقض ما فات. دلیل مخصص آمد و گفت مغمی علیه و مجنون و حائض قضا بر اینها واجب نیست. این موارد فائت الصلاه هستند و موضوع ما هستند ولی حکم که همان وجوب قضا است را ندارند.
خب بنابر این در ما نحن فیه که بخشی از وقت را دارد عموم داریم دیگر برای او.. این حرف را زدیم.
ایشان میفرمایند: هذا ظاهر بناءً علی کون دلیل نفی القضاء از این چند تا عذر، مخصّصاً لدلیل وجوب قضاء ما فات بأن یکون الفوت متحققاً بالنسبه الیهم و غیر موجب للقضا. اما اذا کان…
یک امایی دارند که دوباره آن حرف زنده می شود. این فرض چه هست ببینیم این احتمال به سر میرسد یا نه.
اما اذا کان دلیل نفی القضا (از مغمی علیه و مجنون و حائض) چرا قضا بر آنها واجب نیست؟ دلیل نفی القضا عنهم مخصّصا لدلیل تکلیف بالصلاه.
مولی فرموده است ای مکلف نماز بخوان و سپس فرموده است ای مکلفی که به تو گفتم نماز بخوان اگر مجنون بودی اصل «صلّ» برای تو نیست نه اینکه صلّ برای تو هست فعلا مانع داری بعدا قضا کن. خب این خیلی تفاوت کرد بجای اینکه اقض ما فات را تخصیص بزند، اصل تکلیف به صلاه را تخصیص میزند.
اما اذا کان مخصصا لدلیل التکلیف بالصلاه بأن کان این دلیل عدم قضا برای مجنون و مغمی علیه و حائض، بأن کاشفا عن عدم المصلحه فی صلاتهم. اصلا شما تکلیف به نماز ندارید. ملاک برای شما نیست. دلیل کاشف از نفی ملاک هست برای آنها نه یک مانعی برای اتیان،بأن یکون کاشفا عن عدم المصلحه فی صلاتهم و مانعا عن صدق الفوت بالاضافه الیهم. هیچ کس نمیگوید نماز از بچه غیر بالغ فوت شد چونکه اصلا اقتضای تکلیف ندارد. حاال هم میگوید مجنون و مغمی علیه نماز نخوانند نه اینکه بخواهد اقض ما فات را تخصیص بزند بلکه میخواهد بگوید آنها اصلا تکلیف ندارند.
شاگرد: مانع از تکلیف کردن شد.
استاد: بله آن عبارتی که صاحب جواهر داشتند و شبهه به ذهن آورد که ایشان فرمودند اذا حصل احد الاعذار المانعه من التکلیف. صاحب جواهر «التکلیف» را اضافه کردند به عبارت صاحب شرایع. ایشان گفته بودند المانعه من الصلاه، که محتمل بود این عبارت یعنی المانعه من اتیان الصلاه، صاحب جواهر فرمودند من التکلیف بالصلاه. این احتمال اگر آمد فضای حرف خیلی عوض می شود و دوباره آن وجه های اخیر زنده می شود و میگوییم وقتی این می آید اصلا دیگر تکلیفی نیست. چه فوتی؟ چه تضییعی؟
تا یک وقتی تکلیف داشت و آن هم تکلیف موسعی که به او میگفتندکه هنوز فرصت داری و بعدا هم مانعی پیش می آید که میگوید اصلا تو نیاز به نماز نداری و اصلا زمینه مصلحتش برای تو نیست. اگر اینجور باشد، فیکون وارداً علی دلیل قضاء الفائت. ورود چه بود؟ موضوعمان را از بین میبرد. یعنی دیگر اصلا برای او فوتی معنا نخواهد نداشت و نمی شود گفت فات عنه الصلاه. مجنون فات عنک الصلاه و مغمی علیک فات عنک الصلاه، پس قطعا داخل این عنوان هستی فقط با دلیل مخصص حکم را از تو برمیداریم. نه دلیل میگوید تو اصلا تحت موضوع فوت نیستی تا اینکه من حکم را از تو بردارم. موجب تخصص و ورود می شود یعنی موضوع برداشته می شود.
شاگرد: با این حساب بحث اولویتِ قضا و… کنار میرود؟
استاد: بله نکته خوبی است. که وقتی اینچنین است که گفته شود خوب است قضا کنی ولو اینکه واجب نیست. خوب بودن ندارد دیگر. مثل این است گفته شود افضل این است بچه زمانی که مراهق بود آن نمازها زمان مراهقی اش را قضا بکند. چه کسی میگوید چونکه چند سال قبل از تکلیف می توانست نماز بخواند افضل این است که قضا کند اگر نخوانده است. چنین چیزی اصلا به ذهن نمی آید.[7]
این حرف ایشان را ببینید و زیر بعضی کلمات علمی خط بکشیم یکدفعه فضای عبارت عوض می شود.
ایشان فرمودند:
بأن کان کاشفا عن عدم المصلحه فی صلاتهم و مانعا عن صدق الفوت بالاضافه الیهم. مخصص دلیل تکلیف به صلاه، بأن کان کاشفا عن عدم المصلحه.[8]
این احتمال که میگوید اصلا کار او این است که میخواهد اصل تکلیف را بردارد جالب این است که در مستمسک ج7 ص 47-48 بحث بر سر این است که کسی که اغماء مستوعب داشت. از اول زوال تا غروب مغمی علیه بود. قضا میکند یا نه؟ ما میگوییم قضا ندارد. در همانجا بین روایات خودش یک نحو تعارض است تعارض صوری. چندین روایت که میگوید صبح به اغماء رفته و شب به هوش آمده حضرت میفرمایند نماز را قضا کن.
ببینید آن روایات باب که خود حضرت میفرمایند ولو اغماء مستوعب بوده است قضا بکند معلوم می شود آن روایت میخواهد بگوید فوت هم اینجا هست. قطعا تحت مصداق فوت هست. یعنی ملاک برداشته نشده است و فوت هست ولی خب با روایات دیگری که مستوعب را استثناء میکنند جمع میکنیم میگوییم افضل است.
برخی از این روایات را اشاره بکنم.
و یعارضها جمله اخری کصحیح حفص عن المغمی علیه یوماً الی اللیل قال علیه السلام: یقضی صلاه یومه. ص48
صحیح الآخر: یقضی المغمی علیه ما فاته (برای چند روز هم هست مطلق است.)
صحیح ابن مسلم: عن الرجل یغمی علیه ثم یفیق قال علیه السلام: یقضی ما فاته. یوذّن فی الاولی و یقیم فی البقیه
صحیح رفاعه عن المغمی علیه شهرا ما یقضی من الصلاه؟ قال علیه السلام: یقضیها کلها.
حضرت میفرمایند کل یک ماه را قضا کن. این یعنی تکلیف اصلا نبود؟ مصلحت نبود و مثل زمانی بود که غیر بالغ بود؟ اصلا اینطور نیست.
شاگرد: مصلحت ملزمه نبود.
استاد: بله
إنّ امر الصلاه شدید. یک ماه هم مغمی علیه باشد، باشد. امر الصلاه شدید یعنی امر مصلحت صلاه شدید ولو برای او در یک شرایطی بگوییم الزامش رفته است ولی آن شدت مصلحت که درجه قوی ای از استحباب است نرفته است. از فضل نرفته است و قضا بکند. لذا با این هم این روایتی که این باب هست این فرمایش ایشان که فرمودند:
و اما اذا کان مخصّصاً لدلیل التکلیف بالصلاه و کان کاشفا عن عدم المصلحه فیکون واردا علی دلیل قضاء الفائت رافعا لموضوعه فقد یشکل وجوب القضاء. اصل وجوب قضا محل اشکال است لعدم احراز الفوت فی الفرض…
و یندفع، حالا ببینیم خودشان اندفاع را چه فرموده اند.
یندفع الاشکال بانّه اذا کان دلیل نفی القضاء مختصّاً بصوره استناد الترک الی احد الاعذار المذکوره و لم یکن مجال لتطبیقه فی الفرض المذکور و لابد ان یکون المرجع عموم التکلیف و مقتضاه ثبوت المصلحه فیه حینئذ فلابد من صدق الفوت.
برو به 0:29:17
کلی اش این است که اصل دلیل تکلیف، مرجع میشود نه خصوص اینکه الان «صلّ». آن بحثی که شما اول مباحثه فرمودید. عده ای میگویند شرط تکلیف قدرت است این قدرت نداشته است و وقتی که قدرت نداشته است چرا اصلا برای او تکلیف باشد. شبیه همین است. اصلا تکلیف برایش نیست پس روایاتی که میگوید: انّ امر الصلاه… چطور قابل توجیه است. با اینکه شرط تکلیف قدرت است و وقتی هم شرط نیست اصل مشروط نیست وقتی مشروط نیست آیا به ملاک رو می آوریم یا نه؟
یکی طبق اینکه بر اساس ملاک، قدرت شرط تکلیف باشد؛ درست است میتوانیم بگوییم به ملاک این افضلیت را می آوریم ولو تکلیف وجوبی بالفعل بخاطر فقد شرطش نیست.
یک حرف دیروز صحبت شد و نمیدانم بعد از مباحثه تفصیلش آمد یا نه. میگویند قدرت شرط تکلیف است. آیا این اصطلاح رایج که قدرت شرط تکلیف است مخلوط شدن فضای امتثال با فضای انشاء نیست؟ این چیزی که فرمودند مطلب خوبی است اگر آن حرف باز بشود..
به چه بیان؟ بیانش مهم است. همینطور به یک ارتکازی چیزی یا استدلالی که خلاف ارتکاز است یا نه طور دیگری؟
استدلالشان نظرتان هست که چه میگویند؟
تفکیک مقام انشاء و امتثال
برو به 0:30:53
علی ای حال این بیانی که میخواهیم بگوییم این است. میگوییم وقتی که مولی میخواهد صلاه را واجب کند الان کاری با شرایط مکلف ندارد. یعنی حتی وقتی میخواهد نماز ظهر را جعل موضوع و طبیعی اش بکند کاری حتی با بلوغ و عدم بلوغ ندارد. اصلا کاری با مکلف یا غیر مکلف ندارد و لذا شما میگویید قطعا اگر بچه ای که بالغ نیست نماز ظهر خواند، نماز ظهر خوانده است. فرض ادعایی، مصداق ادعایی نیست مثل رجل شجاع.
تمرینیت بعضی ها گفتند [بخاطر] این شبهات است و الا همه کسانی که بیان میکنند می گویند شرعیت دارد. یعنی واقعا این صبی دارد یک فردی از طبیعت صلاه ظهر را ایجاد میکند ولو متصف به وجوب نباشد. مگر لازم کرده است حتما فرد صلاه ظهر چون امرش با یک شرایط وجوبی است بر او هم واجب باشد؟ قبلا راجع به این ها مفصل صحبت شده در نماز جمعه اگر یادتان باشد بر شیخ و شیخه واجب نبود. برایش جائز بود که. میخواست نماز ظهر را بخواند چه بگوید؟ بگوید نماز جمعه میخوانم واجب؟ نه واجب نیست بر او ولی علی ای حال مصداق نماز جمعه است.
شاگرد: مسقط نماز ظهر
استاد: مسقط نماز ظهر است و واقعا هم نماز جمعه است و برای او به وصف وجوب نیست چونکه طبیعت نماز جمعه بند به امرش نیست که وجوبی است یا نه. اصلا بند به مکلف نیست. انشاء در یک محدوده هایی اصلا کار با حال مکلف ندارد. حال مکلف مربوط به حوزه امتثال اوست.
مولی میفرماید اول من این ها را اجرا کردم حالا تو بیا انجام بده. خب وقتی میخواهیم انجام بدهی اگر قدرت نداری کاری با تو ندارم. کار با تو ندارم حالا که قدرت نداری نه اینکه آن تکلیف من در حین انشاء کار نداشتن با تو بود. خیلی این بیان فرق میکند.
وقتی انشاء میکردم لحاظ کرده بودم که با تو غیر قادر کاری ندارم اما اینکه نه آنکه انشاء شده بود اصلا ناظر نبود نه اینکه به شرط لا هم بود. اصلا ناظر به این نبود. ما میخواهیم بگوییم نماز ظهر این است خب بعد به مکلف نگاه میکنیم به مراتبی که امتثال انواع و اقسام دارد با او حرف میزنیم. خب اگر اینطور باشد در ما نحن فیه قدرت دیگر نیاز نیست، تکلیف می آید و انطباقش هم بر این مکلف قهری است ملاک هم به همان اندازه برای او بوده است. فقط اگر بگویید قضا امر جدید میخواهد و… که آن وقت در فوت خدشه کنید این هم جواب دارد. اصلا چه کسی گفته است در اقض ما فات نیاز به صدق فوت داریم؟ شما بیایید عموم اقض ما فات را از دست ما بگیرید و بگوید دو جور فوت داریم و… اصلا اینجا معلوم نیست فوت باشد و..
برو به 0:33:59
من یک بیان دیگر عرض میکنم حتی بنابر مبنای عدم تبیعت قضا للأداء اما با یک تقریر دیگر. ولی حالا میگوییم دو تا قول است: یکی القضاء تابع للأداء، این را چطور معنا میکنیم؟ میگوییم اساسا اصل امر صلاه، وقت شرطش نیست، تعدد مطلوب است. «صل» یعنی نماز ظهر را بخوان و یک مطلوب دیگر این است که از زوال تا غروب بخوان. حالا اگر بین زوال تا غروب نخوانده باشی فقط یک مطلوب من از دست رفته است ولی اصل مطلوب باقی مانده است. این را میگوییم القضاء تابع للأداء. دقیقا همان امر شامل قضا هست و لذا اگر حتی اقض ما فات کما فات هم نبود روی این مبنا قضا واجب بود.
این یک جور بیان است خب میگوییم قضا تابع ادا نیست (فرض میگیریم) خیلی خب قضا تابع ادا نباشد حالا که این را میخواهید بگویید چطور میخواهید توضیح بدهید یک چیز خلاف ارتکازی که اصلا کسی باورش نمی شود بگویید اقض ما فات یک امر جدید (صلّ) است. میگوید ایها المکلف صلّ ما فاتک به امر جدید استقلالی که آن وقت برائت هم در آن بیاید، صدق موضوع و فوت هم نیاز داشته باشد و این حرف ها. اصلا این خلاف ارتکاز است.
اقض ما فات را به دست عرف بدهی میگوید آن را قضا کن. گفتن بخوان، نخواندی قضایش کن. یعنی اینکه من الان میگویم قضا کن هیچ ربطی به آن ندارد. یک امر جدید است مثل اینکه چطور میگویم نماز آیات بخوان حالا هم میگویم نماز ظهر بخوان ولی ربطی به آن ندارد. قضای آن است چطور میتوانیم بگوییم ربطی به آن ندارد!
خب اگر اینطور باشد ما یک استظهار جدید می کنیم از عدم تبعیت قضا از اداء. میگوییم درست است قضا به آن معنای قبلی تابع ادا نیست ولی اقض ما فات، امر جدید هم نمی آورد می آید لسان حکومت را دارد در امر قضا. یعنی تصرف میکند در امر قبلی و میگوید امر قبلی طوری است که من حکومتا یا ملاکاً می گویم توسعه دارد.
خب اگر اینطور شد دوباره محور همه حرف ها می شود امر اصلی. این بیان خیلی تفاوت میکند و اصلا دیگر نیاز نداریم به صدق فوت و… اقض ما فات میگوید آن (صلّ) تا بعد وقت هم میرود.
استاد: بله اینجا نیاز داریم به او ولی در تبعیت قضا للاداء اصلا نیازی به آن نبود و وقتی هم می آمد ارشاد بود. در این فضا، مبنا عدم تبعیت قضاء للاداء است ولی معنایش این نیست که امر استینافی جدید مستقل است. امر حکومتی است توضیح دهنده همان امر اصلی صلاه است که خیالم میرسد این موافق با ارتکاز است. یعنی همان امر صلاه هست الان قضایش کن. اگر اینطور باشد باز دوباره اینجا مساله ملاک قوی می شود و وجه رابع ضعیف می شود میگوییم ما اصلا نه نیازی به صدق فوت داریم نه به عموم و اطلاق و…
همان امر صلاه اول ظهر بود آمده بود گردن او و بین راه مانع پیش آمد میگوییم (اقض) یعنی همان امر بود به گردن تو هم آمده بود خب بخشی از آن مانع پیش آمد خب امر که آمده بود الان قضایش کن.[9]
عرض من این است که انشاء صلاه وقت جزئش بوده است، وحدت مطلوب بوده است ولی با یک امر دیگری این وحدت به نحو حکومت توسعه پیدا میکند. میگوید این امر بعدش هم هست. برای چه؟ به تبع ملاک. درست است که در این وقت نیاز بود ولی ملاکش طوری است که بعدش هم شما نیازش دارید و لذا من می آیم و این را که وحدت مطلوب بود حکومتاً به نحو دلیلی که نیاز به او داریم توسعه اش میدهم برای بعد از وقت.
اینجا میگوییم مبنا می شود عدم تبعیت قضاء للأداء اما در عین حال در محور قرار گرفتن، حاکم شدن امر صلاتی محتاج لسان حاکم نیستیم که فوت و… باشد چونکه آن که امر جدید نیست که در آن برائت جاری کنید یا موضوع خودش را نیاز داشته باشد بلکه آن امر است که زنده شده و همه باید برگردیم به آن.
شاگرد: همین بیان را تقریبا مرحوم شیخ در رسائل داشتند فرمودند:
أن القضاء و إن كان بأمر جديد إلا أن ذلك الأمر كاشف عن استمرار مطلوبية الصلاة من عند دخول وقتها إلى آخر زمان التمكن من المكلف.غاية الأمر كون هذا على سبيل تعدد المطلوب بأن يكون الكلي المشترك بين ما في الوقت و خارجه مطلوبا و كون إتيانه في الوقت مطلوبا آخر كما أن أداء الدين و رد السلام واجب في أول أوقات الإمكان و لو لم يفعل ففي الآن الثاني و هكذا.[10]
ولی بیان ایشان با بیان شما یک مقدار متفاوت شد…
استاد: بله این هم کانّه عدول است بازگشت است و لذا این را که من عرض میکنم واقعا یک وجه ثالثی می شود یعنی نه عدم تبعییت قضاست استینافا و استقلالا و نه آنجوری که باز تعدد مطلوب از اول درست کنیم.
کشف ملاکی است نه انشاء و این دو با هم خیلی فرق میکند. درست است این کشف میکند از اینکه ملاک برای شما هست ولی کشف نمیکند از اینکه از اول، (صلّ) برای ظهر تعدد مطلوب بود.
انشاء است برای صلّ صلاه الظهر. انشاء وجوب صلاه ظهر است از زوال تا غروب بر فرض عدم تبعیت. پس این دلیل کاشف از تعدد مطلوب انشائی نیست. تصرف میکند در انشاء، توسعه میدهد انشاء را بخلاف اینکه کاشف از ملاک است که این را ما هم قبول داریم.
شاگرد: توسعه در انشاء مشکلی ندارد؟
استاد: مانعی ندارد. در انشاءات توسعه حکومتی میدهند. کثیر الشک لیس بشک. حتی توسعه موضوع میدهد در تکوینیات. در یک انشاء اعتباری میگوید فرض میگیرم آن اندازه وسعت داشته است کما اینکه در یک موضوع تکوینی میگوید فرض میگیرم این اندازه فرد ادعایی دارد
من خیالم میرسد تعدد مطلوب جز تبعیت قضا للاداء روحاً چیزی نیست. روحش همین است القضاء تابع للاداء. یعنی مطلوب است نماز را میخواهم و خیلی خیلی موکّد در وقت هم میخواهم به نحوی که اگر در وقت نخوانی چوب میخوری. ولی میخواهم و اینطور نیست که اگر وقت گذشت چوب را میزنم ولی دیگر نمیخواهم. تعدد مطلوب اینطور است.
ولی بنا بر عدم تبعیت میگوید در این وقت میخواهم و چوب هم مال این وقت است. وقت گذشت دیگر تمام شد مثل برخی فتاوایی که برای زکات فطره است. زکات فطره از آنهایی است که میگوید اگر نداد تا زوال روز عید اصلا دیگر وجوب رفت و قضا هم ندارد و اگر شخص بگوید من آن وقت معصیت کردم بعدش بدهم یا نه؟ میگویند نه دیگر گذشت. الان اینطور فتوا هست که زکات فطره را اگر تا زوال عید نداد بعدش دیگر قضا ندارد.[11]
شاگرد: توسعه در انشاء را توضیح بفرمایید.
استاد: توسعه در حکم به این معنا که یعنی خود وجوب توسعه پیدا کند. ببینید حکم وجوب است، خود نفس وجوب توسعه پیدا کند بدون ملاحظه این که منظور نیست.
شاگرد: میگوئید توسعه اش به توسعه متعلقش است. توسعه وجوب به توسعه متعلقش است.
استاد: اما حکومتاً
شاگرد: بله حکومتا که معلوم است
استاد: پس آن امر زنده است. یعنی در فضای استدلال ما آن امر اول محور است. خدشه های این چند روزه بر سر این بود که فوت نیست من خواستم به این بیان عرض کنم که این دلیلی که بعدا می آید که حکومت دارد آن را توسعه میدهد، ما دائر مدار لسان او نیستیم. او را که زنده کرد برمیگردیم به صلّ.
شاگرد: اگر متعلق توسعه پیدا کرد دیگر چه دلیلی دارد که حتما در وقت باشد چون توسعه پیدا کرده.
استاد: حکومتا توسعه پیدا کرد . یعنی الان خود او حقیقتاً و در واقع که انشاء موسع نشد؛به لحاظ ملاک -کاشف ملاک است لذا عرض کردم- کاشف از توسعه انشاء است حکومتا که کاشف از ملاک است واقعا.
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 102
[2] شاگرد: حضرت در اینجا دو شق کرده اند. شق اول کاملا طاهر است و زمان ظهر هم است خب هر فقیهی میگوید طاهر است و باید بخواند و نخواند باید قضایش را بخواند. وقت عصر میرسد و عصر کاملا حائض است از اول وقت تا آخر وقت و نباید نماز بخواند و قضا هم نمیخواهد ولی ممکن است اینجا یک بحث بکنیم که در یک بازه زمانی این وسط مانع پیش بیاید دیگر این با ما یکی نیست.
استاد: چرا. مفهوم ضیعت شاملش می شود. گفته می شود چون دخل علیها و هی طاهر و خرج و هی طاهر فضیّعت. دقیقا مصداق ما مفهوم [همین] است. دخل علیها و هی طاهر و خرج عنها و هی غیر طاهرو لم تضیّع.
[3] شاگرد: شاید تقیه هم کرده اند. اینها را میخواهم بگویم گویا نمیخورد [این برداشت شما] چون ببینید گاهی وقت ممتد از زوال تا غروب است این درست است ولی اینجا وقت ها را جدا کرده است و گفته است ظهر تا عصر، عصر تا غروب.
استاد: یک دسته ای از روایات اینگونه هستند. قبلا صحبتش شده ما در وقت ها نماز که بحث میکردیم مدتی بصورت مفصل حرف اینها بود. درست است این ها مربوط به آنهاست و از آن حیث مربوط به ما نحن فیه نمی شوند این درست است ولی استدلال کبری شامل می شود یا نه؟؟
شاگرد: من میگویم شامل نمی شود.
استاد: جواب من را ندادی که با (ضیّعت) چکار میکنید؟
حضرت میگوید همانی را که خودتان میگویید هیچ فقیهی نمیگوید همانی را که هیچ فقیهی نمیگوید حضرت دارند واضح توضیحش میدهند. میفرمایند دخل طاهر، خرج طاهر. کل وقت بر او گذشت و نخواند، فضیّعت. فاء تفریع است خب فاء تفریع مفهومش در مورد خودتان هست یا نیست؟ وارد شد بر او وقت ولی هنوز که خارج نشده بود. موسع بود برای او که صبر کند.
خب حالا خرج و هی غیر طاهر. ضیّعت یا نه؟
شاگرد: این اصل سوال ماست که آیا ضیّعت یا نه؟ این روایت چیزی را ثابت میکند و اصل سوال ما این است که این زن که طاهر داخل می شود و فی الدم خارج می شود آیا این ضیّعت یا نه؟ آیا این از این روایت در می آید یا نه.
استاد: اگر تضییع میکرد این قید لغو بود از امام علیه اسلام. اگر فاء تفریع فضیّعت بدون خروج هم تضییع بود دیگر لغو بود. نه تنها لغو بود بلکه مخل به مقصود هم بود.اگر صرف دخول برای اندازه صلاه کافی بود، ضیّعت؛ تمام شد. چرا خرج عنها و هی طاهر.
[4] شاگرد: صنف مساله فرق دارد چونکه در آخرش تلقی این است میگوییم نمیدانست که میخواهد این رخ بدهد لذا شاید اگر میدانست وسطش میخواهد رخ بدهد اولش میخواند. چون فکر میکرد وقت دارد، نخواند. یعنی از اولی که توانایی اش را پیدا میکند تا زمانیکه زمان دارد میتواند.
استاد: تکلیف دارد یا ندارد؟
شاگرد: دارد.
استاد: از کجا میگویید. بالفعل شدن تکلیف باید اول وقت، شرایط را داشته باشد. کسیکه اول اذان گفتند و مکلف شد بالفعل شد برای او. مثل کسیکه بعد از رفتن کاروان مستطیع می شود. کسیکه کاروان رفت و مستطیع شد میگوییم خب خودت میدانی. سال بعد بجا بیاور.
شاگرد: اصلا کسی سن بلوغش در این لحظه برسد این مکلف نیست؟ یعنی از اول ظهر تا اذان مغرب این زمانش که وجوب همینطور دارد پشت سر هم می آید. طبق مبنای قوم هر لحظه وجوب دارد می آید.
استاد: از کجا میگویید؟ -از نظر بحث استدلالی عرض میکنم- وقت زوال این عذر داشت، حیّ علی الصلاه، شخص میگوید من عذر دارم. حالا ساعت دو عذر برطرف می شود حالا این حیّ الصلاه از کجا آمد؟ این اول الکلام بود دلیل بیاورید که آمد.
شاگرد: برای متشرعه حداقل یک چیز واضحی است که باید نماز را بخواند.
استاد: برای متشرعه واضح است که نماز عصر را هم همین باید بخواند. الان این روایت میگوید خانمی که بعد از مضی اربعه اقدام حائض شد دیگر نباید نماز عصر را بخواند و فقط ظهر را باید قضا کند و حال آنکه چه کسی هست که بگوید عصر را نباید قضا کند؟!
شاگرد: همینطور هم هست
[5] شاگرد: چطور از این مفهوم میگیریم؟
استاد: از ترتب تضییع بر قید خروج چون اگر خروج هم نمی آمد در فرض ما بازهم تضییع می شد همینکه میگوییم فوت.
[6] مستمسک ج3 ص357
[7] شاگرد: ممکن است شرط تکلیف باشد ولی اگر ملاک مطلق باشد میشود تصویر کرد.
استاد: بله حالا این ها چیز هایی است که میخواستم به ترتیب بعدا عرض بکنم.
[8] شاگرد: یا عدم الموضوعیه. به هر صورت اگر آن مصلحتی که ما با بیان شارع فهمیده بودیم کنار رفت آیا نیاز به بیان دیگری نداریم از طرف شارع همانطوری که مثلا بگوییم اگر فرض کنیم دلیلی برای اقض ما فات نداشتیم آقایان میگونید به بیان جدید نیاز دارد.
استاد: بله این هم حرف خوبی است حالا ببینیم داریم یا نداریم.
[9] شاگرد: نگاهی که الان هست در مبنای رایج که خطاب آن به آن میآید یا به نحو انحلال، این یک طوری نگاه به مکلف و حالات مکلف دارد و هویت امتثال دارد و تا زمانیکه آنطوری نگاه کنیم این فرمایش یک مقدار با مشکل مواجه می شود. شما در اصل این قضیه خدشه ندارید؟ که این نگاه که مکلف دارد محور قرار میگیرد، خطاب صل متوجه آن میشود یا نمیشود؟
استاد: اگر میگویید خطاب به معنای اینکه یعنی خطاب بیاید شرعا، عرض من هم این نیست. فعلیت تدریجی به نحو قضیه حقیقیه است در هر شانی از…
شاگرد: یعنی در واقع آن ماهیت عمل مد نظر شارع قرار نمیگیرد؟ یعنی ماهیت صلاه مد نظر قرار گرفته است خب باید در یک بازه ای زمان بالاخره امری است که زمان بردار است باید محقق بشود حالا به نحو تعدد مطلوب. یعنی در واقع خود صلاه موضوعیت پیدا میکند حالا چه اینکه در زمان خودش باشد چه اینکه خارج از زمان خودش باشد.
استاد: نه. این دلیل نمی آید کاشف باشد از اینکه مصلحت صلاتی تعدد مطلوب بودن است. این دوباره همان تبعیت قضاء للاداء است. اگر اقض ما فات کاشف باشد از اینکه در اصل (صلّ) تعدد مطلوب بود اینکه برگشت و شد قضاء تابع للأداء.
[10] فرائد الاصول، ج1، ص: 393
[11] شاگرد: این رواتی که اول خواندید (فضیّعت) این یک جوری انگار ظهور در این دارد که تضییع ملاک است. اولش وارد شد و بعد طوری شد که نخواند، ضیّعت. اگر یعنی حالت تضییع نباشد قضا هم نیست .
شاگرد2: فاء موجود در ضیّعت بنطر می رسد فاء عاطفه است. یعنی میگوید طاهر بود و ضایع هم کرد فوجب القضاء و فاء تفریع نیست.
استاد: فاء عاطفه. والفاء للترتیب بانفصال. یعنی اول نماز را نخوانده و یک خرده فاصله شده و بعدا هم ضایع کرده. اینطور؟؟
واو، فاء و ثمّ وقتی عاطفه باشد فرق دارند با هم. خرج زید و عمرو، خرج زید فعمرو، خرج زید ثم عمرو، اگر عاطفه باشد والفاء للترتیب بانفصال. باید یک فاصله ای بیفتد و حال اینکه معلوم می شود این استلزام عقلی است و دارد ملازمه بین قبل و بعد را برقرار میکند.
شاگرد: تضییعش که هست. فوت اگر صدق بکند این با آن اقض ما فات یک مقداری با هم ناسازگاری دارد این میگوید ملاک قضا، تضییع است. یعنی یک نفر اگر قصورا کوتاهی کرد تضییع نکرده است قضا هم لازم نیست.
استاد: در ما نحن فیه با این بیانی که در آخر کار عرض کردم این روایت چه می شود؟ اگر استدلالش سر برسد به منزله یک مخصصی است برای (صلّ). یعنی فضای مبنایی ما تا حالا خوب جلو آمد. یعنی قضا تابع اداء شد به این معنا که آن امر زنده است. سر و کار او با فوت نیست. ما دائر مدارد صدق فوت نیستیم ما دائر مدار این هستیم که اول زوال هست که (صلّ) در حق او بالفعل شد.
دیدگاهتان را بنویسید