مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 6
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۶: ١٣٩۵/٠٧/٠٣
اگر میگوییم لسان اقض ما فات یک نحو حکومت برای انشاء است یعنی نسبت به ملاک کاشف است .(در اینجا مراد از نسبت، مقابل شیء میباشد) ، الاشیاء تعرف بمقابلاتها؛ انشاء مقابلِ ملاک است، مقابل شئونات حکم از قبیل متعلق و متعلق المتعلق و… نیست. برای مثال چگونه نسخ توجیه میشود؟! نسخ برای خدای متعال نسبت به علم او معنا ندارد. میگویید نسخ در عالم ملاک، حکمش موقت است اما در مرحله انشاء حکم ظاهری مطلق است.
پس می شود که ریخت انشاء در فضای انشاء با ملاک_ با همان خصوصیات خودش_ متفاوت باشد. اینجا هم چنین چیزی را میخواهم عرض کنم. فضای اقض ما فات انشاء حکم میباشد؛ حکم صلاه به، ما بین الزوال و الغروب موقت بوده ولی اقض ما فات کاشف از توسعه در ملاک صل میباشد. کاشفیت مال ملاک است ولو حکومت دارد نسبت به انشائی که موقت بوده است.
البته این روی مبنای عدم تبعیت قضاء للاداء است ولی اگر بگویید اساسا قضا تابع ادا است، تعدد مطلوب رخ میدهد؛ یک امر است و دوشیء در آن مطلوب است.مولی اصل نماز را میخواهد؛ حتما هم در وقت میخواهد پس دو وجوب مترتب میشود.بحث ما ناظر به این مبنا نیست.
فراموش نشود فرض دیگری هم مطرح است که به بحث ما(حکومت) ربطی ندارد. اگر در فرض عدم التبعیه قضاللاداء، خطاب اقض ما افت امر استینافی و مستقل باشد و ربطی به آن امر قبلی نداشته باشد فرض جدید شکل میگیرد.
در حکومتی که بیان شد در حینی که قضا میکنید دقیقا ممتثل امر همان صلّ ظهر هستید نه ممتثل امر اقض. اگر بگوییم ممتثل امر اقض هستید این استیناف هست و ابتدای کار.در این صورت امر اقض را امتثال میکنید و در صورت شک در صدق عنوان فوت بایستی برائت جاری کنید.
اما اگر امر اقض فقط یک اشاره گر باشد بایستی همان امر صل را ادامه دهد. پس وقتی دارید قضا میکنید دارید امر همان روز را امتثال میکنید قضاءً.فعل قضای شما امتثال همان امر به صلات است قضاءا. بنابراین کلام ما، فرض عدم تبعیه القضا للاداء به همان معنایی که تعدد مطلوب نیست و از طرف دیگر لسانش لسانی نیست که استیناف باشد ویا یک نحوه تاسیس باشد.
برو به 0:04:33
و اذا رأت المرأه الدم بعد ما یمضی من زوال الشمس اربعه اقدام فلتمسک عن الصلاه فاذا طهرت من الدم فلتقض صلاه الظهر لان وقت الظهر دخل علیها و هی طاهر و خرج عنها وقت الظهر و هی طاهر فضیّعت صلاه الظهر فوجب علیها قضاءها.
عَنِ الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ علیه السلام قُلْتُ الْمَرْأَةُ تَرَى الطُّهْرَ- قَبْلَ غُرُوبِ الشَّمْسِ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ إِذَا رَأَتِ الطُّهْرَ بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ- أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلَا تُصَلِّي إِلَّا الْعَصْرَ- لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ فِي الدَّمِ- وَ خَرَجَ عَنْهَا الْوَقْتُ وَ هِيَ فِي الدَّمِ- فَلَمْ يَجِبْ عَلَيْهَا أَنْ تُصَلِّيَ الظُّهْرَ- وَ مَا طَرَحَ اللَّهُ عَنْهَا مِنَ الصَّلَاةِ وَ هِيَ فِي الدَّمِ أَكْثَرُ الْحَدِيثَ.[1]
خب روی این مبنا حالا برگردیم. البته یک روایت بود که قبل از اینکه توضیح این مبنا را عرض کنم. روایت (ضیّعت) که صحبتش شد. آن روایت به اندازه ذهن قاصر خودم میبینم که سند که خوب است. یعنی در کل سند روات خوب و اجلاء میباشند.فضل بن یونس هم موثق است. واقفی است و بخاطر واقفی بودن او روایت موثق می شود ولی علی ای حال از نظر اعتبار، موثقش هم خوب است. این سند مشکل ندارد ولی مفاد متن را چطور باید معنا کنیم.
فاء در فضیّعت نمیتواند عاطفه باشد زیرا فاء عطف باید دو کار باشد. وقتی میگویید: بی گناهی را زد پس ظالم است. این پس، عطف نمیکند بلکه توصیف همان کار قبلی است. پس ظالم است یعنی با همان ضرب قبلی. اما گاهی میگویید بی گناهی را زد پس کشت، این پس عاطفه است. دو تا کار است. الفاء للترتیب. اول این کار را کرد بعد آن کار را کرد.[2]
این روایت سندش مانعی ندارد و ولی در متن، قیدی که میزند ظهور تصوری آن بنظرم روشن است. یعنی اگر ما سعی کنیم ظهور تصوری این کلام را بخواهیم توجیه کنیم، برای ظهور تصوری اش زحمت بی فایده می کشیم. یعنی مقصود امام از این کلام در ریخت جمله با قرائن داخلیه خودش تام است.
تری الطهر قبل غروب الشمس. قبل از اینکه خورشید غروب کند حائض بوده است اما هنوز خورشید غروب نکرده است پاک می شود.
کیف تصنع بالصلاه
نماز را بخواند یا نخواند. شما چه میگویید؟ معلوم است که باید بخواند. قبل از غروب پاک شده است باید بخواند.
حالا ببینید امام چه جوابی میدهند در این روایت.
قال: فقال اذا رأت الطهر بعد ما یمضی من زوال الشمس اربعه اقدام فلا تصلّ الا العصر
اربعه اقدام که وقت نماز ظهر است اگر گذشته است هنوز هم تا غروب خیلی مانده است ولی اگر پاک شد ظهر دیگر گذشته است و عصر را فقط بخواند.
لانّ وقت الظهر دخل علیها و هی فی الدم و خرج عنها الوقت و هی فی الدم فلم یجب علیها ان تصلّی الظهر.
واجب نیست ظهر را بخواند. دنباله روایت هم خیلی مهم است.
و ما طرح الله عنها من الصلاه و هی فی الدم اکثر.
من خیالم میرسد با یک ذره تامل، مقصود حضرت خیلی واضح است. میگویند اقل حیض سه روز است و اکثر آن ده روز است. هفت روز هشت روز نماز نخوانده است حالا امروز هم که وقت ظهر گذشته است آن هفت هشت روز را میگوید قضا نکن ولی امروز را که وقت آن گذشته امروز را قضا کند؟؟!!!! اگر میخواهد قضا کند هفت یا هشت روزی که نماز نخوانده است را قضا کند.(یعنی چون آن هفت روز قضاء ندارد امروز هم قضاء ندارد.)
و ما طرح الله عنها، یعنی طرح الله عنها قضاءها. آن مقداری که خدای متعال قضایش را از او طرح کرده و گفته نخوان، و هی فی الدم که هفت هشت روز بوده است خیلی بالاتر از امروز است که الان چند ساعت در دم بوده است.پس این چند ساعت هم قضاء ندارد.[3]
بیان فقه الحدیثش یک احتمال بود که جلوتر هم عرض کردم برای هردو تایش جور در می آید که اگر یادتان باشد از آن بزنگاه فقاهت حاج آقا رضا بود در مصباح الفقیه که ایشان آمدند وقت توسعه تسهیلی را با وقت تعیین اولیه جدا کردند. مطلب حسابی ای بود در فقه الحدیث این فضا.
یعنی خدای متعال اول، وقتی تعیین مینموده برای نماز .وقت ها را بصورت طبقه بندی بیان کرده است. اول فرموده است یک شبانه روز کامل من پنجاه و یک رکعت نماز از شما میخواهم. سی و چهار رکعت نفل و هفده رکعت فرض. روایت هم دیدم و نمیدانم از کجا نقل شده بود. روایت این بود که رمز پنجاه و یک رکعت نماز اشاره به آباء پیامبر خدا صلی الله علیه و اله است تا حضرت آدم. هر رکعتی آن وقت در ذیل این آیه خیلی زیبا: الذی یراک حین تقوم و تقلبک فی الساجدین. خدا شما را در این ساجدین، (پنجاه و یکی ساجد)، تقلبک فی الساجدین.
سند این روایت را نیمدانم از قبل یاداشت کرده بودم و برخورد کردم. پنجاه و یکی واسطه بوده و حالا هم پنجاه و یک رکعت نماز به ازای هرکدام از آبائشان… و لذا به این استشهاد کرده بودند که تمام آباء حضرت موحد بودند. تقلبک فی الساجدین، ولو تقیه و… بوده است ولی آنها موحد بودند ساجد بودند. و همینطور برای حضرت امیر المومنین علیه السلام برای ایمان مسلّم حضرت ابو طالب علیه اسلام.[4]
در بین شبانه روز پنجاه و یک رکعت. یعنی اول مال کل شبانه روز بعد یک تعیینی شده است توزیعی. شما میتوانستید در سعه باشید و پنجاه و یک رکعت را پشت سر هم بخوانید ولی نه، حکمت توزیع ذکر الله بر این بیست و چهار ساعت این بوده که تعیین وقت کرده است ولی وقت غیر متداخل. یعنی از اینجا تا اینجا برای ظهر و اینکه گذشت از آنجا تا اینجا برای عصر و…
مرحوم حاج اقا رضا فرمودند ان توزیع اولیه که وقت ها غیر متداخل بوده است خیلی مهم است و روایاتی هم که آن وقت ها را میگوید آن توزیع اولی را دارند میگویند توزیع غیر متداخل. بعد برای مردم سخت است آنطوری شریعت سمحه سهله توسعه دادند توسعه تسهیلی در آن وقت توزیعی. گفتند برای اینکه آسان باشد از ظهر تا غروب این را بخوان، حالا شد وقت ها متداخل. اذا زالت الشمس دخل وقت الصلاه. [5]
خب روی این حساب الان این روایت را می شود معنا کرد؛ همین که عرض کردم، هر دو استدلال امام هم (از نظر فقه الحدیث فی حد نفسه) جا پیدا میکند از نظر فقه الحدیث فی حد نفسه.حضرت میفرمایند هفت روز نماز نخوانده میگوییم قضا نکن الان هم در آن وقت توزیعی اصلی که متداخل نبود نمیتوانست نماز بخواند و حائض بود. شما میخواهید در آن وقت تسهیلی توسعه بعدی زور سرش بیاورید که بخوان. خب هفت روز نخوانده است این را هم در وقت اصلی نخواند. ببینید چقدر زیبا می شود و هیچ مشکلی هم ندارد.
میبینید فقه الحدیث فی حد نفسه مشکل ندارد.
برو به 0:19:25
عده ای گفته اند تقیه است زیرا موافق عامه است. مانعی ندارد که مراد اصلی تقیه باشد ولی استدلال کردن حضرت با تقیه سازگار نیست مگر اینکه استدلال هم تقیه ای باشد. برای این روایت« انّا لا نعرف رجلا فقیها حتی یُلحن له فیعرف له» خیلی عالی است. امام میفرماید: ما مرد را فقیه نمیدانیم مگروقتی غلط به او بگوییم بفهمد غلط به او گفته ایم. فقیه این است که وقتی غلط به او بگویند میفهمد غلط است و اینطور نیست که بگوید ما متعبد هستیم.
این تعبد کاشف از این است که تعبدش خوب است. روایت داریم طوبی للنجباء. نجباء از مسلّمون هستند. خوب هستند آنها ولی مانع نداردفقاهت نداشته باشند. یعنی نجیب است، المسلّمون نسلّم. اما در اینکه بخواهد بگوید الان من فقیه بودم، فقیه یعنی فهمیدم. که لحن اینجا صورت گرفته ولی غیر فقیه این را نمیتواند بگوید.[6]
علی ای حال خب پس روی این فضا روایت درست می شود. حالا قسمت دوم روایت را ببینید.[7]
پس ادامه روایت که حضرت فرمودند فإذا رأت المرأه الدم بعد، اول زوال نماز ظهر را نخوانده است و رأت الدم بعد ما یمضی من زوال الشمس. زوال شمس گذشت ( وقت اصلی غیر متداخل) ولی خدا به این زن اجازه داده بود عقب بیندازد. خب وقتی اجازه داده بود حضرت فرمودند فلتقض صلاه الظهر، نماز ظهر را باید قضا بکند لانّ وقت الظهر دخل علیها و هی طاهر و خرج عنها وقت الظهر و هی طاهر فضیّعت. ضیعت یعنی باید قضا کند. یعنی اگر هنوز طوری بود که تضییع نبود برای سهولت بود چرا بخواند؟! باید کل وقت تضییع کرده باشد تا قضا لازم باشد. به عنوان سهولت دیگر قضا ندارد زیرا خدا خودش اجازه داده که میتوانی عقب بیندازی. مجاز بود از ناحیه خدا که عقب بیندازد و عقب انداخت ویک دفعه مانع آمد و حائض شد خب او که گناه نکرده است تقصیر و تفریطی در نماز نداشته است . مجاز بوده است چرا قضا کند؟!
تسهیل خود توسعه. آن کسی که خودش اجازه داده که میتوانی عقب بیندازی خود او میگوید دیگر قضا لازم نیست زیرا مخالفتی با امر من نکرده ای.[8]
خب این مال این روایت است تا اینکه بعدا توضیح مشهور را بدهم.
برو به 0:28:35
به ذهنم می آید آنچه را که مشهور فرمودند حتی احتیاطی هم که حاج اقا به آن ضمیمه کردند هم مطابق ضوابط فقه است و هم مطابق ارتکازات. یعنی گاهی طبق ضوابط جلو میرویم و دیگر اگر جایی هم خلاف ارتکاز بود نگاه نمیکنیم و تنها طبق قاعده جلو میرویم. ارتکاز هم مثلا مناشئی دارد که…
اما اینجا هر دوی آنها وجود دارد. یعنی هم ضوابط فقه مقتضی این است و هم ارتکازیات و اموری که خدمتتان میگویم.
برو به 0:29:13
فرض این است که زوال شد و این خانم نماز را میتوانست بخواند و نخواند. اگر همه شرایط را داشت چهار رکعت میتوانست بخواند و نخواند یا شرایط را نداشت ولی دیرتر حائض شد؛ میتوانست غسل و وضوء و تطهیر لباس و مقدمات را انجام دهد و نماز را بخواند ولی بخاطرموسع بودن وقت نماز نماز نخواند و بعد حائض شد مشهور فرمودند بخاطر اینکه از صلاه تامه با جمیع شرایط اختیاری متمکن بود باید قضا کند. عرض من این است چرا باید قضا کند؟ بهدلیل اینکه الان امر تدریجی شرعی برای او مرحله به مرحله بالفعل شد. یعنی اگر الان قرار بوده است غسل کند ظهر که زوال شد الان امر شرعی (کبِّر) هنگام زوال برای او بالفعل نیست ولی (اغتسل) که هست. یعنی مثلا میگوید همین زوال که شد نماز واجب شد، نماز واجب شد یعنی همینکه تا زوال شد مولی میگوید کبّر؟؟!!! اصلا معنایش این نیست.بلکه نماز واجب میشود ولی به فعلیت امر نفسی انبساطی، وجوب نفسی انبساطی که مبنای صحیحی است در وجوب بالفعل نیست.
یک کلمه میگوییم نماز ظهر واجب است اما نماز ظهر به اجزاء خودش به وجوب نفسی انبساطی منبسط است.
کبّر، اقرأ، ارکع..
اینها مرحله به مرحله متناسب با خودش بالفعل می شوند . بنابراین اگر زوال شد ولی شخص وضو نداشت هرگز امر کبّر، بالفعل نیست، الان امر به توضوء(اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم) بالفعل است. کبّر هست شاناً ولی به فعلیت نرسیده زیرا وضوء ندارد.
این بیان که امر باید به فعلیت خودش برسد ردّ آن کسی است که میگفت چهار رکعت کافی است. یادتان است یک عده ای میگفتند معظم، بعضی دیگر میگفتند چهار رکعت محض کافی است ولو وضو هم نداشته باشد ولی به اندازه چهار رکعت از زوال کافی است.
میگوییم نه این طبق ضوابط نیست زیرا فعلیت امر صلاه به نحو وجوب نفسی انبساطی بر اجزاء است . چه موقع مولی به او میگوید تکبیر بگو؟ اگر وضو ندارد نمیگوید تکبیر بگو. شما میگویید چکار داریم وضو دارد یا ندارد همینکه چهار رکعت گذشت باید نماز را قضا کند. ما میگوییم نه. به عبارت دیگر تحصیل طهارت و شروط برای خانمی که میخواهیم بگوییم نماز ظهر را قضا کن، لازم است زیرا تا وجوب بالفعل نشده باشد ما قبول نداریم… .
اگر به اندازه وضو وقت داشت فقط دو رکعت نماز میتوانست بخواند این کاشف از این است که امر بالفعل نبوده است. شخصی اول ظهر تکبیر میگوید و بین نماز وفات میکند. از نظر ظاهر میگویید که کبّر برای او بالفعل شده بود (با مناقشات مثال کاری ندارم میخواهم مقصود را عرض کنم. میخواهم کشف را توضیح بدهم) وقتی او بین نماز مرد شما میگویید: مولی اول میگوید: کبّر، اقرأ. بین نماز مردن کاشف از این بود که آن کبّر، صورت بود بالفعل واقعی نبود. حالا این محل مناقشه میتواند باشد ولی من فقط میخواهم کشف را توضیح بدهم برای کسانی که قائل به کشف هستند. پس بنابر این در ما نحن فیه هم اگر حائض شد در آن فرضی که برای شروع، وسعت وقت نداشت،کشف میکنیم که آن اندازه فعلیتی که برای الزام او به قضا نیاز بود رخ نداده است. ببینید طبق ضابطه و قاعده است.
اگر امر بالفعل شده باشد و انجام نداده باشد قضاء میخواهد، خب وقتی بالفعل شد، باید از عهده ی آن در بیاید، اگر گفته شود برای بیرون آمدن از عهده ی آن نیاز به صدق فوت است ، میگوییم قضا ولو تابع ادا نباشد ولی امر استینافی بدوی نیز نیست، مثل اینکه بگوید من حالا میگویم یک نماز ظهری فعلا آمده است به اسم نماز ظهر. نه ابدا چنین نیست. اقض ما فات کما فات یعنی من اشاره میکنم به همان امر صل و شما همان امر را امتثال کن. اگر این اقض ما فات نبود نمیگفتیم قضا کن از باب تعدد مطلوب اما این اقض آن امر را توسعه میدهد حکومتا، لذا شما قضا که میکنید درست آن امر اول را انجام میدهید.
آقایی نقل میکرد؛یکی از رفقای ما رفته بود مسافرت و روزه اش را خورده بود و بعد که درس ها شروع شد سختش بود که روزه بگیرد و فقط جمعه ها روزه ش را قضا میکرد. بعد برای روضه به منزل حاج آقا آمد. (من با یک واسطه نقل میکنم) میگفت حاج آقا داشتن صحبت میکردند من رسیدم و نشستم؛ حاج آقا صحبت را قطع کردند و رو در صورت من کردند و فرمودند: دعیتم فیه الی ضیافه الله و بعد ادامه صحبت را گفتند. این را میخواهم بگویم کسی که قضای ماه مبارک را بجا می آورد در ماه مبارک است. قضای همان امر است، دعیتم فیه الی ضیافه الله. شما اگر دارید قضا میکنید الان همان میهمانی خداست. همان امر است نه اینکه قضا به امر جدید است و ربطی بهم ندارند و صرفا یک تشابه اسمی باشد. نه ابداً !!مهمان همان وقت هستی و آن امر را داری قضا میکنی.
نماز ظهر و عصر نیز همین گونه است؛ اقض ما فات آن را زنده میکند. خب وقتی اینطور شد با این بیانی که عرض کردم ضمیمه کنید. این خانم امر برایش بالفعل شد به همه شئونش چون میتوانست انجام بدهد. امری بالفعل شد آن امر که بالفعل شد مجاز بود که عقب بندازد پس برای این نخواندن عقاب نمیشود ولی چون بالفعل شده بود همان ادامه دارد؛ همان را امتثال کن.
ببینید چقدر طبق قاعده شد. امری که بالفعل بوده و میتوانستی انجام بدهی امتثال نکردی؛ خب معذور بودی در انجام ندادن ولی همان امر هنوز هست و آن را انجام بده.
با این بیان به نظر میرسد آنچه مشهور فرمودند طبق قاعده میشود و از حیث ضوابط مشکلی ندارد. از حیث ارتکازات نیز به نظر میرسد موافق باشد ؛ میتوانست نماز را بخواند و نخواند اگر بگوییم اصلا قضا بر او واجب نیست خیلی دور از ذهن است لذا بنظر می آید در بعضی از کلمات و شاید بسیاری از کلمات گفته اند: لم یقل به احد. احدی نگفته است یعنی دور از ذهن است. حالا در فضای فقه خیلی مشکل است جایی بگوییم لم یقل به احد.
شاگرد: آیا این عدم فعلیت مناسب همان تفکیک نکردن های میان عالم امتثال و عالم جعل نیست که همان سبک مشهور صحبت می کردند میگویند که حتی قدرت هم شرط تکلیف می دانند ما داریم در فضایی بحث میکنیم که حتی در این مغمی علیه و اینها هم تکلیف را آوردیم.
استاد: این بیان که کار را آسانتر میکند.
شاگرد: یعنی الان فضای فعلیتی که شما میفرمائید مرحله به مرحله منتظر می شویم وقت داخل بشود، شرط وجوب هست یا هرچه، تا فعلیت مرحله ای به نتیجه برسد.
اگر ما بگوییم یک تکلیفی بود اصلا خداوند جعل کرد و این جعل مولی تمام شد حالا آمدیم در مقام امتثال…
استاد: فعلیت مربوط به مقام امتثال است.
شاگرد: حالا این آقا از زوال شمس در این بازه زمانی باید انجام بدهد نه اینکه این بازه زمانی خودش یک شرط وجوب برای این فعل باشد که بدون قید آن لزوم نیاید.
استاد: اینکه ما فعیلت را تدریجی کردیم برای این بود که تدریج در همه خصوصیات فعلیت یک حکم دخالت دارد. برای مثال ابتدای ظهر شخصی اگر نماز میخواند قائماً میخواند زیرا صحیح و سالم بود ولی چون واجب موسع بود نخواند سپس ساعت چهار ضعف بر او مستولی شد و مجبور شد نماز را نشسته بخواند، این نماز قضا دارد یا ندارد؟ قضا ندارد زیرا اول وقت که بالفعل شد به صورت مرحله به مرحله فعلیت یافت وخصوصیات امر بالفعل شده است ولی خود فعلیت تک تک اینها مرحله به مرحله. یعنی اگر وضو نداشت به اندازه وضو گرفتن و نماز خواندن زمان داشت فعلیت به این اندازه آمده ولی حالا که وضو ندارد کبّر برای او بالفعل نیست زیرا وضو ندارد.
شاگرد: اما کبّر متوجه به این آقای خاص کرد با همان نگاهی که کأنه مولی در مقام جعل با تک تک مکلفین می خواهد حرف بزند
شاگرد2: ما اصلا میگوییم صحبت مولی تمام شده. مولی یک (صلّ) گفته است و الان من باید آن را تطبیق کنم.
استاد : وجوب نفسی انبساطی مال عالم انشاء است نه مال عامل امتثال. وجوب نفسی انبساطی یعنی چه؟ یعنی وقتی که میگوییم صلاه ظهر واجب است یعنی منحل می شود. وجوب شرطی ذمی و غیری نیست بلکه وجوب نفسی است. در همان عالم جعل مولی یک مرکبی درست کرده است؛ به آن امر را تطبیق داده است . که آن امر در عالم انشاء منحل می شود. یعنی در عالم انشاء وجوب نفسی انبساطی است. خب وقتی وجوب آن نفسی انبساطی است و فعلش هم متدرج است وقتی میخواهد به فعلیت برسد به همان نحو انشاء به فعلیت میرسد.
شاگرد: خود این کلمه فعلیت یعنی چیه؟
استاد: یعنی اول نماز که میخواهد نماز را ببندد مولی به او نمیگوید صلّ یعنی سلام هم بده. نه!! الان میگوید فقط کبّر و بعد از اینکه تکبیر را انجام داد میگوید حالا إقرأ. به تدریج بالفعل می شود و الا اینکه بگوییم خب یک صلاه بود و مولی هم گفته در عالم انشاء بخوان خب من اول سلام را که آسان تر است بجا می آورم و بعد تکبیر بجا می آورم؛ اینطور چیزی نمی شود. در عالم انشاء وجوبی، امر به یک ماهیت مخترعه متدرّج با اجزای مترتب به نحو وجوب نفسی انبساطی تعلق گرفته است پس مجبور است هرگونه انشاء شده در عالم امتثال نیز همانطور انجام بدهد . لذا همان امر به شئونات موضوعی که در عالم انشاء برایش در نظر گرفته اند به فعلیت میرسد.
حالات مکلف را در نظر نگرفتن یک چیز است و آنچه که انشاء تدریج در آن میطلبد چیز دیگری است.
وقت هم گذشت ولی خیالم میرسد حرف مشهور موافق این مبنا باشد. باز هم فکر کنید.
[1] وسائل الشيعة، ج2، ص: 36٢
[2] شاگرد: این را که شما فرمودید ، باید مقدمه دیگر هم گویا باشد. و آن انحصار است. انحصار تضییع در چنین فرضی، در استیعاب کل وقت است.
استاد: بله ولی قیود در اینجا مفهوم دارد.
[3] شاگرد: فکر میکنم اداء منظور باشد نه قضاء. سائل هم اول از قضا سوال نمیکند میگوید الان پاک شده است بخواند یا نخواند.
استاد: اداء در وقت الان ولی حضرت میفرمایند: خرج عنها وقت الظهر
شاگرد: هفت روز را خدا اداء را بخشیده است و این یک ساعت هم جزء همان است. میخواهم بگویم سوال از قضا نیست بلکه سوال از اصل نماز است.
استاد: الان اداء را که نمیتوانست انجام بدهد. فرض روایت این است چونکه طامس بود.
در این فاصله بعد مضی اقدام تازه پاک شد اینکه نمیتوانست انجام بدهد یعنی این فاصله هم مثل هفت هشت روز بود. حالا الان که پاک شده است تا غروب بخواند یا نه؟ حضرت میفرمایند آن هفت هشت روز نخوانده است
شاگرد: اگر بخواهد بخواند باید قضاءً بخواند؟
استاد: قضاءً نسبت به مضی اربعه اقدام و اداءً نسبت به وقت امروز برای غروب شمس.
شاگرد: شاید شبهه ای در ذهن راوی بوده است که حضرت با ما طرح الله، دخل مقدر دفع میکنند. دلیلش را لازم نیست بگویند. خب میفرمودند: نخواند.
استاد: فقه الحدیث روایت وجوه و محتملاتی دارد. قرائن داخلیه اش را میخواهیم ببینیم خود مفاد روایت از حیث مدلول تصوری مبهم است یا نیست؟ من میگویم مبهم نیست.
شاگرد: ابهام از همان جهت اصل وقتش است. یعنی هم با ذهنیت ما نسبت به وقت..
استاد: بله. یعنی نسبت به قرائن خارجیه مدلول تصدیق نهایی مبهم است. مراد امام، من لتصدیقه یعنی مراد امام از این کلام. بنظرم در موسوعه مرحوم آقای خویی دیدم ایشان فرمودند این از آن روایاتی است که نردّ علمه الی اهله.
شاگرد: با این تحلیل باز هم مراد امام واضح نیست؟
شاگرد2: مراد کلی نه مراد در اینجا. مدلول تصدیقی یعنی مرادش در فضای کلی فقه.
استاد: یعنی الان در اینکه امام میخواهند این مطلب را بگویند (مدلول تصوری) یعنی جمله این را میگوید و امام هم میخواهند این را بگویند. میخواهند در چه مرتبه ای؟ در مرتبه مدلول تصدیقی محاذی مدلول تصوری لولا قرائن خارجیه. عبارت این است امام این را میخواهند بگویند. یعنی پشتوانه آن یک اراده استعمالی هست به اندازه مدلول تصوری فعلی. ما باشیم و این روایت.
اما خب سایر روایات، مسلّمات، این ها را در نظر بگیریم حساب دیگری دارد مثل ایشان که فرمودند: نردّ علمه الی اهله. حالا با مدلول تصوری اش…
فقه الحدیث در همین فضا است مدلول تصوری. که اصلا باید چطور توجیه کنیم؟ توجیهی دارد یا ندارد با قطع نظر از استقرار مذهب و…
نردّ علمه الی اهله به نحوی است که اصلا هیچی نمیفهمیم یا نه، الی اهله نسبت به اجماع و استقرار مذهب و اینها نمیفهمیم. کدام یکی از اینهاست؟
[4] شاگرد: تا حضرت آدم ع پنجاه و یک واسطه بوده است؟
استاد: اینجور شاید بوده روایت.
شاگرد از جهت تاریخی ده هزار سال پیش بوده حضرت آدم که 1400 سال را از آن کم کنیم 8600 سال باقی میماند…
شاگرد: حضرت نوح قریب به هزار سال تبلیغ کرد.
استاد: بله در امالی صدوق دارد که عمر حضرت نوحه دو هزار و پانصد سال است.
شاگرد: باید فرزندشان هم دو هزار سالگی به دنیا آمده باشد ولی اگر صد سالگی به دنیا آمده باشد ، مشکل حل نمیشود.
استاد: وقتی همه معمّر باشند مانعی ندارد.
شاگرد: در مورد برخی از پیامبران داریم که سیصد چهارصد سال عمر کردند.
استاد: معمر بودند. دارد که حضرت سلمان سیصد و خورده ای سال سن داشت.
علی ای حال این را هم شنیده باشید و این روایت هم سندش و وضعیات مدلولش اصلا در ذهنم نبود. اصل شنیدن حدیث خودش چیزی است. شما این حدیث را شنیده بودید؟ من هم یادم نبود اصلا یک وقتی دیده بودم یاداشت کرده بودم.
[5] شاگرد: میتوانیم بگوییم بعد از اینکه امتداد و تسهیل قائل شدند برای دخل ظهر و مغرب و عشاء، بعد در این قضیه ای که مانع برای حائض و امثالش قرارداده ا ند، در این یک تسهیل دیگر هم قائل شدند گفتند امتداد را دیگر در نظر نمیگیریم میگوییم این مقدار که برای ظهر بود فی الدم بود پس دیگر لازم نیست بخواند. یعنی نمیدانم حکومت بگوییم یا چیز دیگر بگوییم که به آن روایات امتداد داشته باشد در مساله خودش، در موضوع خودش که حائض است بگوییم ما قائل به امتداد هستیم و این بحث قضا که پیش می آید میگوییم ما قائل می شویم به آن وقت غیر متداخل.
استاد: همین درست است.
شاگرد: خب پس نباید این روایت را کنار بگذاریم همانطور که آقای خویی و…. کنار گذاشتند ولی ما کنار نگذاریم و بگوییم در اینجا کار دیگری کرده اند.
استاد: خب حالا کنار بگذاریم یا نگذاریم فعلا مانده است ما اول باید فقه الحدیث فهمش را درست کنیم ببینیم کنار بگذاریم یا نه. آن حرف دیگری است و شاید جواب داشته باشد ولی فعلا این گونه، از ابهامی که مستولی بر روایت است میتوانیم کمی دور شویم ولی آخر کار، خلاصه مورد تجویز هم باشد یا نه آن حرف دیگری است.
[6] شاگرد: در فرض اینکه غیر فقهاء بیشتر از فقهاء هستند این روایت اغراء به جهل نمیکند یک عده کثیری را به یک عده قلیلی که فقیهند میفهمند و یک عده کثیری هم نمیفهمند.
استاد: القاء به کل که نکردند. خود روایت میفرماید: انّا لا نعدّ الرجل من شیعتنا فقیها حتی یلحن له، نه یلحن للناس.
شاگرد: شما در روایت برداشت کردید و فرمودید ممکن است استدلال این روایت، استدلالش هم برای این باشد که بفهمیم چه کسی فقیه است. خب اگر استدلال اینطور باشد واقعا عده کثیری در آن میمانند.
استاد: اگر ماندند که فوقش میگویند به آن که عمل نمیکنند و میگویند نردّ علمه الی اهله. مسلّم هستند یعنی میگویند نردّ علمه الی اهله ولی اغراء به جهل به معنای واقع کردن در عمل خلاف واقع که نشده است که. یک استدلالی گفته اند این نمیفهمد میگوید نردّ علمه الی اهله اما کسیی که فقیه است میفهمد مثلا از موارد آن چیزی است که امام علیه السلام غرضی داشته است یا نداشته است. من تازه گمان نمیکنم اینطور موارد به دست عموم الان خیلی زیاد باشد. بله بصورت اشارات و… هست. یعنی جاهایی که معلوم می شود که این مثلا شاید این مصداقی از آن باشد.
[7] شاگرد: فرمایش شما که در بحث توقیت اولیه مطرح کردید میتوانیم یک قاعده اینطوری استفاده کنیم که ملاک برای اشتغال ذمه در بحث اوقات صلاه همان توقیت اولیه است؟
استاد: بله یعنی ما میخواهیم چیزی خلاف امتنان را تسهیل نکنیم. وقتی مولی منت گذاشته و امتنانا تسهیل کرده است این تسهیل نباید برای عده دیگری موجب کلفت باشد. امتنان است برای اینکه شما راحت باشید خب برای کسی که اصلا این تکلیف را نداشته است سختی بیاورد؟؟ نمی شود، با روح آن امتنان و تسهیل منافات دارد و لذا امام علیه السلام برای ایجاد کلفت برای حائض میفرمایند نه نه ایجاب نیست، خدای متعال چیزی را که ابتداءا برای او ایجاب کرده بود وظیفه ای در اتیان آن نداشت ( وقت اربعه اقدام)، و آن (از اربعه اقدام تا غروب)را هم که تسهیلا برای دیگران که گفته است که اگر خواستید عقب بیندازید اشکال ندارد عقابتان نمیکنم، حالا این تسهیل چه ربطی به حائضی که تسهیل برای او محقق نیست، دارد؟
شاگرد: چرا از ابتدا نداشت؟
استاد: چون حکمت تقنین این بود که در بیست و چهار ساعت نمازها را بر وقت های غیر متداخل توزیع کنیم.
شاگرد: این را از جمع همه روایات استفاده کردید؟
استاد: بله جمع بود
شاگرد: نتیجه اش این می شود که تکلیف نداشته است؟
استاد: تکلیفی داشته است مترتب. اول تکلیف او در این فاصله بوده است چون سخت بوده که حتما همه در این فاصله نماز ظهر را بخوانند، هم عصر را دوباره بخوانند، گفتند خیلی خب چون که سخت است اگر خواستید جمع کنید. انّما جمع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بین صلاه لیخفّف علی امته، لیوسّع علی امته بلا عذر، تعبیر صحیح مسلم هم هست حتی. جالب است اینها میگویند وقت داخل نشده است در روایت خودشان صحیح مسلم میگوید حضرت جمع کردند لیوسّع علی امته بلا عذر. این لیوسع یعنی وقت اصلی نبود متداخل نبود ولی خب سخت بود مردم دوبار سه بار جمع بشوند. افراد فرق میکنند، فضلیت را در فاصله انداختن قرار دادهاند، اما امتنان و تسهیل را در جمع کردن و وقت توسعه ای قرار دادهاند. خب این تسهیل نباید برای حائض کلفت بیاورد.
[8] شاگرد: توضیح شما خلاف روایت است. تسهیل را اینجا دیگر قبول نکردند و با توجه به توضیحی که الان دادید از باب تسهیل، این وقت داشت ولی ضیّعت.
استاد: برای ما نحن فیه تسهیل است. حضرت میفرمایند اگر مضی اربعه اقدام شد و ساعت سه ظهر نخواند،او باید قضا کند زیرا کل وقت گذشت ولی فرض ما که تسهیل است. فرض ما این است که پاک بود هنوز اربعه اقدام نگذشته است ولی میتوانست نماز را بخواند حائض شد تسهیل می شود برایش و این خانم دیگر قضا نکند. من دارم تسهیل را برای فضای خودمان عرض میکنم.
دیدگاهتان را بنویسید