1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣٠)- ١٣٩٨/٠٨/٢٨ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(٣٠)- ١٣٩٨/٠٨/٢٨ – استاد یزدی زید عزه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=2823
  • |
  • بازدید : 81

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٣٠: ١٣٩٨/٠٨/٢٨

اختلاف رای علامه در نهایه و تذکره در باب اختلاف متبایعین

و لو اختلفا فقال المشتري: أردت الإشاعة و العقد الصحيح، و قال‌ البائع: بل أردت معينا، فالأقرب تصديق البائع، لأنه أعرف بقصده، و دلالة لفظه التابعة لإرادته. و يحتمل تصديق المشتري، عملا بأصالة الصحة و أصالة عدم التعيين. و يحتمل البطلان و إن قصد الإشاعة، لأن الذراع اسم لمنفعة مخصوصة، فيكون المبيع مبهما. [1]

در نهایة الإِحکام فی معرفة الأَحکام – از مرحوم علامه- ، فتوایشان دو تاست. دیدم که آن اختلاف فتوایشان خوب است، فقط قرار نیست بحث‌ها را به تفصیل پیگیری کنیم. ان‌شاءالله می‌رویم بحث‌های بعدی که طول نکشد. ولی اشاره‌ای به اختلاف نظر مرحوم علامه در تذکره و در نهایه خوب است. البته اهل سنت هم همین‌ها را دارند. در مکتبة الشاملة دیدم، آنها هم همین فروض و همین بحث‌ها را دارند که حالت تطبیقی دارد، خود مرحوم علامه هم اشاره می‌کنند. در نهایة چه فرمودند؟

فرمودند: و لو اختلفا فقال المشتري: أردت الإشاعة و العقد الصحيح، و قال البائع: بل أردت معينا، فالأقرب تصديق البائع بایع درست می‌گوید، به خلاف تذکره که فرمودند اصالة الصحة  که قول مقابل را اختیار می کند[2].چرافالأقرب تصدیق البائع؟ لأنه أعرف بقصده، ایجاب را او خوانده، او شروع کرده، او موجب بوده. او می‌گوید اردتُ معیناً؛ تمام شد. و دلالة لفظه التابعة لإرادته، این کأن یک جوابی به فرمایش شیخ است، شیخ انصاری فرمودند اگر لفظی هست که ظهور دارد، آن ظهور متَّبع است. ایشان می‌گوید الدلالة تابعة للإرادة. خود متکلم می‌گوید من این از لفظی که گفتم، این را اراده نکردم. پس وقتی اراده نکرده، دلالتی هم نخواهد بود. این هم یک نوع جوابی برای شیخ است . بنا هم هست پی‌اش را نگیریم، من فقط گفتم که خود شما …، و الا خود همین که سر می‌رسد یا نمی‌رسد بحث داردکه دیروز هم فی الجمله بحث شد.

مرحوم علامه در جوهر النضید وقتی خواجه می‌فرماید الدلالة تابعة للإرادة قانع نمی‌شوند و می‌فرمایند فیه نظر، ولو دو صفحه بعدش در دلالت عبد الله عَلَماً، قبول می‌کنند که لا تدل جزء اللفظ علی جزء المعنی. چرا؟ لأن الدلالة تابعة للإرادة. آنجا چون مثال واضح بوده علامه هم قبول دارند. ولی اصلِ الدلالة تابعة للإرادة را قبول ندارند. و به گمانم یکی از سنگین‌ترین بحث‌ها و در عین حال پربارترین بحث‌ها حتی در قرن بیستم و پیدایش منطق‌های جدید و فلسفه تحلیلِ زبان، همین تفکیک بین این بحث است که ببینیم الدلالة تابعة للإرادة یا نه؟  یک تحلیلِ تمام عیار می طلبد تا ببینیم دلالت تابع اراده هست یا نیست. این یک بحث خیلی پربار و نافع است. آنهایی که در اصول روی آن کار کردید را مرور بکنید و تکمیلش بکنید که در شعبه‌های مختلف از آن بهره می‌برید. علی ای حال ایشان اینجا قبول دارند.

و يحتمل تصديق المشتري، عملاً بأصالة الصحة و أصالة عدم التعيين. و يحتمل البطلان و إن قصد الإشاعة، اصلاً این معامله کلاً باطل است، لأن الذراع اسم لمنفعة مخصوصة، برای جای خاصِ زمین، فيكون المبيع مبهما.این عبارت ایشان در نهایه که ملاحظه فرمودید مختار ایشان با آن چیزی که شیخ از ایشان در تذکره نقل فرمودند و استدلالشان تفاوت کرد. کفایت میکند و از این بحث بگذریم.

 

برو به 0:03:58

مقام ثبوت و اثباتِ اصاله المضی

قرار شد شواهدی، له و علیه اصالة المُضی  پیدا کنید. آقایی یازده تا شاهد جمع‌آوری کردند، همه آنها شواهدی است لَهِ آن اصل، که آیا ممکن است چنین اصلی داشته باشیم؟ اصالة عدم العود الا بالحجة. اصالة المضی الا بالحجة. اصل بر این است که عود نکن مگر حجت بر لزوم عود داشته باشی. اگر بر لزومِ عود، حجت داری، اعاده کن، برگرد، ملاحظه کن، حتی در شک. اما مادامی که حجتِ الزامی بر، ‌عود نداری، اصل بر عدم العود است و مضیّ است. به شوخی در ذهنم آمد، گفتم به ده تا اقتصار نکردید، یازده را گذاشتید که ان‌شاءالله می‌خواهید به صد تا برسانید. یازده فتح بابِ بعد از ده است دیگر. از این ده تا شاهد برود صدتا بشود.

شاگرد: این هم به همان اصالة الصحة برنمی‌گردد؟ اصلی که می‌فرمایید؟ اصالة عدم العود.

استاد: نه اصالة الصحة به آن می‌گردد. شما آن جلسه نبودید، یک معرکه‌گیری بود که دیگر برنمی‌گردم.

شاگرد: این اصل برای شما صاف است؟

استاد: نه. اثباتش را عرض می‌کنم صاف نیست، ثبوتش که خیلی ممکن است. ۲-۳ سال پیش در همین مباحثه، به عنوان ادعا عرض کردم،گفتم مجموع کبریات  در دستِ فقیه است، شواهدش را هم عرض کردم، آن یک ادعا بود و آن ادعا،ثبوتاً برای من صاف است. شواهد هم دارم. اما این‌که بگویم الآن ظهور آن کبریات برای من اثباتاً صاف باشد، نه من آن را عرض نمی‌کنم. باید کاشف الغطایی باشد که بگوید ما بینی و بین اللوح المحفوظ الا قبضی للحیتی و امثال اینها. اثباتش به من ربطی ندارد، ولی ثبوت و بحث ثبوتی‌اش چرا، به یک نحو اطمینانی به این هست که این از نظر ثبوتی خوب است، سر می‌رسد و خیلی از چیزها را سامان‌دهی می‌کند.

شاگرد: بنای عقلا به عنوان شاهد دوم بود. شاهد اوّل مدلول جمعی است، شاهد دوم بنای عقلاست. یعنی ما وقتی به عقلا نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که روش ایشان بر همین اصالة عدم العود هست. مثلاً رئیس یک شرکتی وقتی عوض می‌شود، برنامه‌ها را تغییر نمی‌دهد، می‌گوید همان روال پیش برود. طبق فرمایش شما که فکر کردم، می‌بینم که عقلا یک چنین روشی دارند. چون برگشتن هزینه‌بر است. عقلا یک چنین هزینه‌ای را فقط با حجت خرج می‌کنند.

استاد: ما اگر این کلی را از ناحیه ادله شرعیه ثابت نکنیم، بنای عقلایی که شما می‌فرمایید اصل جواز را می‌رساند. و باید از ناحیه شارع، امضایی برای او بیاوریم یا لااقل اگر در مرئی و مسمع شارع است، عدم الردع داشته باشیم. عدم الردع شارع و امضای شارع یک فضایی است که شما برای سیره عقلا می‌فرمایید. آن که من می‌خواهم عرض کنم این است که خود شارع بنای این همه اصولی که از ادله شرعیه داریم را بیان کند، که خود شما هم شاید آن شواهدی که آوردید در آن فضا بود. ولی صرفِ سیره، دلیل نمی‌شود بر آن مطلوبی که ما داریم. ما نمی‌خواهیم حالت امضاء و عدم الردع باشد. ما می‌خواهیم استظهار اثباتی باشد از ادله شرعیه؛ یا از دلیل خاص – منفرد – پیدا کنیم، یا از چند تا دلیل با هم، که وقتی ۵ تا دلیل را با هم در مرئی و مسمع عقلا عرضه می‌کنید، بگویند شارع مقدس با این ۵ تا دلیل این را گفته است.

 

برو به 0:08:29

اصالة الصحة در نظر آیت الله بهجت

در اصالة الصحة یک فرعش که غالباً یادم می‌آید و جالب است که بگویم، در جامع المسائل حاج آقا (آیت الله بهجت) در دو جا فتوایشان تغییر کرد. هر چه جلوتر رفته، آن سعه اصالة الصحة را نسبت به قبلش خیلی بازتر دیدند. شما نگاه کنید ببینید من درست فهمیدم یا نه. خیلی وقت است، از حافظه دارم می‌گویم. در قرائت جامع المسائل فرمودند که شما به قرائت سوره مبارکه حمد مشغول هستید، در حین اشتغال اگر رسیدید به صراط الذین انعمت علیهم، شک کنید که مالک یوم الدین را صحیح گفتم یا نه. آن مانعی ندارد. می‌گوییم رد شدید، نمی‌خواهد برگردید؛ تطبیق قاعده تجاوز علی احد وجوهه . اما سؤال این است، همان هنگام که از دهانتان بیرون می‌آید، در حال تلاوتِ خود آیه، در صحتش شک می‌کنید. در بحث قرائت فرمودند برگردد، حالا یا احوط یا فتوی، شاید هم احوط فرمودند. احوط این است که برگردد، چرا؟ فرمودند شک در محل است. نمی‌تواند بگذرد. باید مطمئن بشود، باید احراز کند که آیه را درست گفته. در قرائت این‌طور گفتند.

در خِلل به نظرم، در آنجا همین را می‌فرمایند، می‌فرمایند در حینی که قرائت را می‌خواند – همان فرع است- اگر شک کند که همین را که مشغولم، صحیح گفتم یا نه؟ فرمودند مانعی ندارد اجرای اصالة الصحة فی عمل نفسه. یعنی در آنجا مجرای اصالة الصحة را ندیدند. خیلی جالب است، یعنی در همین پیشرفتِ این فاصله که چندین ماه طول کشیده – مدتی شده تا از بحث قرائت به بحث خلل صلاه برسند- می‌بینید برای اصالة الصحة یک توسعه بیشتری دیدند، که خیلی هم می‌تواند محل مناقشه بشود، اما ایشان این‌طور فرمودند. اجرای اصالة الصحة فی عمل نفسه در حین قرائت. الآن دارم می‌گویم، شک می‌کنم درست گفتم یا نه؟ خب برگرد درستش را بگو. این دیگه بهانه ی خوبی شد برای اینکه مدام برگردد. شک و احتمال در صحت هم که آسان است، راحت می‌آید، به اندک چیزی می‌گوید شک کردم که درست گفتم یا نه، این باعث می‌شود مدام برگرد.این مثار وسواس است. نه، اصالة الصحة می‌گوید داری می‌گویی، برو. اگر قسم می‌خوری که غلط گفتی، برگرد. قاطعی که غلط گفتی، برگرد. اینجا باید برگردی. اما اگر شک داری، اصالة الصحة در نفس عمل می‌گوید بخوان و ادامه بده، مضی در قرائت بکن. این فرع جالبی است که در دو جای جامع المسائل است، آنجا یا احتیاط وجوبی یا فتوا بود که باید اعاده کند. اما در بحث خلل فرمودند که نیازی نیست.

شاگرد: یعنی اشتغال به آیه دارد، یعنی از حرف که رد شد در حرفی که گفته، شک می‌کند ، یا شک را در حرفی که می‌زند  کدام را می‌فرمایید؟

استاد: عبارت ایشان را بخوانیم به خاطر این که شما ببینید یک صاحب فتوا، در یک کتاب، توسعه و ضیقِ اصالة الصحة در ذهن ایشان تفاوت می‌کند.[3]

اگر کلمه‌ای غیر صحیح ادا شد، یا مشکوک شد در محلش، غیر صحیح اداء شد که قطع است، یا مشکوک شد در محلّش،باید اعادة آن نماید، احتیاط هم نیست،فتوا است. و آنچه بعد از آن خوانده شده و آنچه قبل از آن بوده، لازم نیست اعادة آن مگر آن‌که به واسطه اتصال، مثل کلمه واحده باشد، مثل «الف و لام». «الف و لام» را اعاده کند، قبل و بعدش لازم نیست. اگر چه قمری باشد.[4]این در بحث قرائت بود.

در احکام خلل، فرمودند که:  شک در صحت، موردِ اصالة الصحة و قاعده فراغ است. و تفصیلِ دخولِ در غیر و عدم آن، در آن جاری نیست. پس شک در صحت تکبیرة الإحرام قبل از قرائت، اعاده ندارد.[5] می‌گویند موردِ اصالة الصحة. یعنی اسم می‌برند. من به گمانم آنجا که فرمودند مشکوک الصحة شد با اینجا اختلاف فتوا شده. آنجا فرمودند اگر مشکوک الصحة شد باید اعاده کند. اینجا می‌فرمایند شک در صحت موردِ اصالة الصحة و قاعده فراغ است و تفصیل دخول در غیر و عدم آن، در آن جاری نیست. بله فقط یک احتمال هست و آن این است که باید لااقل لفظ را گفته باشد تا قاعده فراغ صدق کند. ممکن است فی الجمله تفاوتی که اینجا با آنجا دارد، همین باشد.

 

برو به 0:15:03

فرض سوم در مسئله بیع صاع من صبره

الثالث من وجوه بيع البعض من الكلّ: أن يكون المبيع طبيعة كلّية منحصرة المصاديق‌

في الأفراد المتصوّرة في تلك الجملة.[6]

آن روزهای اوّل خدمت شما عرض کردم، ما که این بحث را شروع کردیم به خاطر این بود که مرحوم شیخ یک اشاره‌ای کردند به طلبه‌ها، که این بحث جای کار دارد. فرمودند و قد اوکلنا تحقیق هذا المقام، به کسانی که در این زمینه کار کنند. از این فرمایش شیخ معلوم بود این مطالب بلند است و جای کار دارد. لذا الآن هر چه جلو می‌رویم، مقصودمان این است که با این مراحلی که طی می‌شود، ان‌شاءالله زوایای بحث روشن بشود، هرقدر که ما متمکن بشویم. مرحوم شیخ فرمودند ما سه صورت داریم. بیع بعض جملة متساویة الاجزاء کصاع من صبرة، که بعد فرمودند یتصور علی وجوه.

اوّل اشاعه بود، دوم فرد مردد بود، سوم: من وجوه بيع البعض من الكلّ: أن يكون المبيع طبيعة كلّية منحصرة المصاديق في الأفراد المتصوّرة في تلك الجملة.

 

برو به 0:16:37

فرق فرد مردد با کلی در معین

و الفرق بين هذا الوجه و الوجه الثاني‌

كما حقّقه في جامع المقاصد بعد التمثيل للثاني بما إذا فرّق الصيعان، و قال: بعتك أحدها-: أنّ المبيع هناك واحدٌ من الصيعان المتميّزة المتشخّصة غير معيّنٍ، فيكون بيعه مشتملًا على الغرر. و في هذا الوجه أمر كليٌ غير متشخّصٍ و لا متميّزٍ بنفسه، و يتقوّم بكلّ واحدٍ من صيعان الصبرة و يوجد به؛ و مثله ما لو قسّم الأرباع و باع ربعاً منها من غير تعيين. و لو باع ربعاً قبل القسمة صحّ و تنزّل على واحدٍ منها مشاعاً؛ لأنّه حينئذٍ أمر كليٌ. فإن قلت: المبيع في الأُولى أيضاً أمر كليٌ. قلنا: ليس كذلك، بل هو واحدٌ من تلك الصيعان المتشخّصة، مبهم بحسب صورة العبارة، فيشبه الأمر الكليّ، و بحسب الواقع جزئيٌّ غير معيّن و لا معلوم. و المقتضي لهذا المعنى هو تفريق الصيعان، و جعل كلّ واحد منها برأسه، فصار إطلاق أحدها منزَّلًا على شخصيٍّ غير معلوم، فصار كبيع أحد الشياه و أحد العبيد. و لو أنّه قال: بعتك صاعاً من هذه شائعاً في جملتها، لحكمنا بالصحّة، انتهى.

و حاصله: أنّ المبيع مع الترديد جزئيٌّ حقيقيٌّ، فيمتاز عن المبيع الكليّ الصادق على الأفراد المتصوّرة في تلك الجملة.

و في الإيضاح: أنّ الفرق بينهما هو الفرق بين الكليّ المقيّد بالوحدة و بين الفرد المنتشر.[7]

همان کلی در معینی که همه می‌دانیم و معروف است و تکرار شده. فرق بین فرد مردد – فرض دوم- با کلی چیست؟ چند بار هم بحثش شد. یک عبارت نسبتاً مفصلی را مرحوم شیخ از جامع المقاصد می‌آورند، معلوم می‌شود که قبول داشتند، اشکالی هم نمی‌کنند. به عنوان عبارت محقق ثانی، خودشان در متن کتاب قرار می‌دهند و آنرا مطلب خوبی دیدند، خلاصه‌اش هم می‌کنند.

و الفرق بين هذا الوجه و الوجه الثاني كما حقّقه في جامع المقاصد بعد التمثيل للثاني فرد مردد بما إذا فرّق الصيعان، و قال: بعتك أحدها فرقش این است که أنّ المبيع هناك واحدٌ من الصيعان المتميّزة المتشخّصة واقعاً واحدٌ، وجود است، فرد است. هناک، یعنی در فرض دوم. غير معيّنٍ مردد است ولی وجود و فرد مبیع است. یکی از این صاع‌ها، متفرّق هم هستند. فيكون بيعه مشتملًا على الغرر. غرر یعنی جعل، ابهام، و آن بحث‌هایی که قبلاً شد. این هم باطل می‌شود. و في هذا الوجه وجه کلی در معین، فرد مبیع نیست، امر کلّیٌ مبیع کلی است، غير متشخّصٍ و لا متميّزٍ بنفسه.عرض شد که کلی اگر در ناحیه مثمن باشد، بیع به سلف و حال تقسیم می‌شد. و اگر همین کلی در ناحیه ثمن باشد، بیع به نسیه و نقد تقسیم می‌شد. نقد به معنای پول موجود است، نسیه هم که مؤخر می‌افتد، سلف هم که مربوط به کالا است.

«و يتقوّم بكلّ واحدٍ من صيعان الصبرة و يوجد به»؛ بله، اگر بعداً آن کلی بخواهد پیاده بشود، به هر کدام از این صیعان خارجیه می‌تواند متقوم بشود.و مثله ما لو قسّم الأرباع و باع رِبعاً منها من غير تعيين. زمین است دیگر، رِبع‌ها را تقسیم بکند، و باع ربعاً منها من غیر تعیین. کُرت‌بندی بکند، زمین را تقسیم بکند، جاهایش را از همدیگر معین بکند، بعد رِبعی از آن زمین را بفروشد. در اینجا هم باید ببینیم که چطور قصد کرده.و لو باع ربعاً قبل القسمة صحّ و تنزّل على واحدٍ منها مشاعاً؛چون زمین واحد است، لأنّه حينئذٍ أمر كليٌ.اما اگر بعد از متفرّق شدن باشد و یک فرد مردد را بفروشد باطل است. فإن قلت: المبيع في الأُولى أيضاً أمر كليٌ.این هم چند روز پیش بحث شد. که اگر در فرد مردد هم دقت کنیم، کلی است. جواب می‌دهند نه، دقت بحث در همین است که مبیع کلی نیست، مبیع وجود است و این عناوینی هم که می‌گوییم احدهما عبداً، مشیر به احدهما است. مثل مثالِ عصایی که عرض کردم، که فرد مردد کاملاً معقول است. فرد مردد در فضای حقوق که خیلی قشنگ معقول و متصور است و بسیاری اوقات غرض عقلایی به آن به عنوان یک عنصر حقوقی، تعلق می‌گیرد. در فضای جعل و انشاء – نه معامله- هم ممکن است، مثال‌هایی که زده شد. در مقام تکوین هم مثل علم اجمالی این بحث را داشت که می‌تواند  به عنوان مثالی تکوینی باشد. ولو برای آن تحلیل‌های مختلفی ارائه بشود. قلنا: ليس كذلك اینها فرق بکند، بل هو واحدٌ من تلك الصيعان المتشخّصة یکی از آنها وجودشان است، فردشان است، کلی که نیست. مبهم بحسب صورة العبارة عبارتی که می‌گوییم عبداً. ولی خلاصه یکی از این وجودات است.فيشبه الأمر الكليّ  ظاهرش به نظر کلی می‌آید. و بحسب الواقع جزئيٌّ غير معيّن و لا معلوم. نه این‌که کلی باشد.و المقتضي لهذا المعنى هو تفريق الصيعان، اگر همه صاع‌های صبره با هم جمع‌اند، مجتمع‌اند، مشاع معنا دارد. اما وقتی جدا کردید، معین‌اند. می‌گویید صاعاً من هذه الصیعان. وجودات اینها جدا جدا شده. و جعل كلّ واحد منها برأسه، فصار إطلاق أحدها وقتی می‌گوییم احد هذه الصیعان، منزَّلًا على شخصيٍّ غير معلوم نه بر کلی، فصار كبيع أحد الشياه و أحد العبيد فرقش چیست؟ عبید و شیاه را خدای متعال جدایشان کرده، اما در صیعان متفرقه، صبره بوده و ما جدایشان کردیم. و شیاه و عبید متساوی الاجزاء نیستند، اما در صیعان متفرقه، همه‌اش مثل هم هستند، متشابه الاجزاء هستند. این فرق را هم دارد.و لو أنّه قال: بعتك صاعاً من هذه شائعاً في جملتها ده تا صاع از هم جدا شدند. او می‌گوید بعتک صاعاً من هذه – هذه نه یعنی مِن هذه الصبرة، یعنی مِن هذه الصیعان المتفرقة- شائعاً فی جملتها، این صاع در همه – در این ده تای متفرق- شیوع دارد. اینجا چیست؟ لحكمنا بالصحّة، انتهى.

این فرضی که محقق فرمودند  به آن فرض اوّل برمی‌گردد ؟ یا این‌که ممکن است نظرش این باشد که فرق کرد و چهار صورت پیدا شد، به متن توجه بکنید؛

و لو قال بعتك صاعاً من هذه الصیعان المتفرقه شائعاً، شیوع صاع با این‌که مبیع، صاع باشد مشاعاً، فرق ندارد؟ یا فرق دارد؟ اگر فرق ندارد این به صورت اوّل برمی‌گردد. همان چیزی که آن‌جا گفتند. مشاع بود و ظاهر عبارت هم آن را نمی گرفت. اما اگر اینجا بگوییم نه، خود صاع، مشاع است. شیوع یعنی چه؟ یعنی فردِ  شخص خاصی منظورش نیست. شیوع افرادی که خودش یک جور کلی می‌شود. کلیِ مطلق نیست که بعداً از خاص برداریم و بدهیم؛ کلی در معین باشد. بلکه یک نحو صاعی مثل فرد منتشر است ، در این شیاع منتشر است. فرد مردد، وجودی است که علی البدل است. فرد منتشر یک فردی است که شایع در همه اینهاست. آیا ایشان با این لو قال بعتک می‌خواهند همان وجه اوّل را بگویند، یا نه می‌خواهند یک صاع مشاع را ترسیم کنند؟ شما روی آن تأمل بکنید. فرقی بین اینها می‌بینید یا نه؟ کسر مشاع با کلی مشاع فرق می‌کند یا نه؟

 

برو به 0:25:00

تفاوت مشاع با کلی در معین

کسر مشاع که خیلی روشن است. مثل خمس. سید در عروه فرمودند که اقوی این است که تعلق خمس که به عین است، به نحو کلی در معین است و به نحو اشاعه نیست. خیلی هم در خمس ثمرات دارد. اگر خمس مشاع باشد چه فروعاتی دارد. اگر کلی در معین باشد، کار مکلفین خیلی آسان‌تر می‌شود. خود خمس صاع نیست، خمس کسر است، خمس تعیّن نفسی ندارد، تعیّن جمعی دارد. خمس یعنی یک پنجم. اگر هزار تومان است یک پنجمش نسبت به این هزار تومان، دویست تومان می‌شود.خمس کسرِ مشاع است، وقتی که مشاع بگیریم،اگر کسرِ کلی در معین بگیریم، یک فضای دیگری دارد.

صاع مشاع چطور است؟ ترسیم صورت اوّل این بود که گفتیم اگر این صبره مثلاً ده صاع است، وقتی می‌گوید بعتُ صاعاً من هذه مشاعاً، یعنی عُشر. صاع را به عُشر برگردانیم. آن هم یک نحو تصوری است که صاعاً یعنی ببین چند تا صاع است، به نسبت صاع، عُشر می‌شود. صاعی که به عُشر برمی‌گردد.

یکی هم کلی در معین است. کلی یک صاع. فقط در مشاع می‌شد از هر چیزی بدهی، حالا می‌گویم نه، از این معین بده. کلی در معین. این هم یک فرض. آیا فرض چهارم اینجا هست یا نه؟ که شاید محقق بخواهند بفرمایند؛ و آن این است که نه این‌که صاع مشاعاً، که یعنی عُشر، به عُشر برگردد. نه خود کسرِ مشاع که عشر و خمس باشد. و نه کلی که یک کلی است که فقط محدوده‌اش را معین می‌کند. بلکه صاع به عنوان یک مقداری که در این شیوع دارد، اما در افراد این شیوع دارد.

شاگرد: یعنی نه این‌که دو تا صاع را به هم بزنیم [8]مثلاً نصفش را این طرف، نصفش را از آن طرف، یکی‌ از این دوتا که الآن هست .

استاد: بله. یکی‌اش. یکی از اینها به نحو شیوع. نمی‌خواهم شریک بشوم. نمی‌خواهم بگویم یک عُشر اینها برای من شد. شیوع به معنای سریان.

شاگرد: و کلی در معین هم نه که مثلاً بتوانیم نصف از این، ثلث از آن، مقداری از دیگری برداریم و به هم بزنیم تا یکی بشود.

استاد: بله، کلی در معین ممکن است، مانعی ندارد، به صاع من صبره هم کلی در معین می‌گوییم. صاعاً من هذه الصبرة – مجتمع است- . یک صاعش را فروختم از هر جایی می‌توانید بردارید. یک صاع را جدا هم کردید، دوباره می‌توانید نصفش کنید.

شاگرد: می‌توانیم تصرف کنیم تا آن مقداری که خمس بماند؟ کنار بگذاریم…

استاد: بنابر کلی در معین بله. اتفاقاً در جامع المسائل، در جلد دوم همین را می‌گویند. می‌گویند چون مبنای ما کلی در معین شد، پس وقتی خمس به یک مالی تعلّق گرفت، در کلّش نمی‌تواند تصرف کند. چرا؟ چون خلاصه یک پنجمش برای مستحِق است. ولی در بقیه‌اش چرا نتواند بکند؟ پس تا  تصرف جایز است، به یک پنجم آخر که رسید، متعین می‌شود در خمس و دیگر نمی‌تواند تصرف کند. این هم لازمه کار است. ولی در مشاع نه. در مشاع کلش مشاعاً برای او و مستحقین است. همه شریک‌اند، نمی‌تواند تصرف کند تا وقتی برود به مستحق پرداخت کند، یا برود با حاکم شرع مثلاً مصالحه کند یا اینطور کارهایی که مجاز بشود. این تفاوت‌ها را دارد.

شاگرد: فرق بین فرض دوم با فرض چهارم – که در بیان محقق ثانی اشاره کردید- چیست؟

استاد: فرض دوم، فردِ مرددِ غیر معین است به معنای این‌که یک فرد است اما غیر معین است. در فرض چهارم تفاوت بین فرد منتشر و با فرد مردد است. یعنی در فرد مردد یک واقعیتی است، تشخصی برایش مفروض است ولی برای ما مبهم است. اما در فرض چهارم واقعاً فرد، منتشر است. یعنی در همه اینهاست. فرمودند شائعاً. شائعاً یعنی چه؟ بعتك صاعاً شائعاً. صاع شائع با خمس شائع فرقی می‌کند یا نمی‌کند؟ اگر نخواهیم این دقت‌ها را بکنیم، ظاهرش راحت است، می‌گوییم این مقصودش همان فرض اوّل است، یعنی همان فرض اوّل، نه دوم. فرقش هم با فرد مردد خیلی روشن است. چون آن‌جا می‌شود مشاع، در کلّش شریک می‌شود. فرد مردد نه، فقط در یکی است. این تفاوت را دارند. حالا این‌که آیا فرق دارند یا نه، محل فکر می‌تواند باشد.

و حاصله: أنّ المبيع مع الترديد جزئيٌّ حقيقيٌّ در فرض دوم، فيمتاز عن المبيع الكليّ الصادق على الأفراد المتصوّرة في تلك الجملة.

شاگرد: ممکن است حکمش هم فرق بکند یا علی القاعده اینطوری که می‌فرمایید،فرد منتشر نباید وجه بطلانی داشته باشد؟

استاد: فرمودند که حکمنا بالصحة. چون برگشت به وجه اوّل و اشاعه، به خاطر مشاع بودن در کل حکمنا بالصحة ، یا نه، چون آن ابهامی که در فرد مردد بود اینجا نیست حکمنا بالصحة. چرا فرمودند لحکمنا بالصحة؟ اگر منظور ایشان فرض چهارمی باشد، از چیزهایی است که جای فکر دارد. اگر هم به اولی برگردد که دیگر اصلاً مقصودِ عبارت، همان است؛ پس شما نگویید اینجا خود صاع شائعاً است. صاع شائع با صاع مشاع فرقی می‌کند یا نه؟ و حکمنا بالصحة که در اینجا می‌گویند، محتمل است که فرقی در ذهن شریف ایشان بوده یا نه؟ روی این تأملی بکنید.

شاگرد: شما فرمودید فرض چهارم احتمال داده می‌شود که کلیِ منتشر است؟

استاد: صاع مشاع، کسر مشاع، کلی مشاع. کلی است به یک نحوی، اما کلیِ مشاع. کلی مشاع را ایشان می‌خواهند فرق بگذارند با صاع آنجا، مثلا یک خانه‌ای هست، می‌گویید نصف این خانه را فروختم. اینجا چه چیزی را فروختی؟ کلی فروختید یا شخص؟ ذهن عرف را تحلیل کنیم. نصف این خانه را فروختم. این مبیع ما کلی است یا وجود و جزئیِ خارجی؟

شاگرد: کلی را خریدیم. در تک‌تک اجزایش باهم شریکند.باید مفروض بشود.

 

برو به 0:32:55

تفاوت عناوین حقیقی و حقوقی

استاد: نصف خانه را خریده، خانه معین است. آخر شما کلی خریدید، تحویل هم نمی‌گیرید، بگذارد برود؟ به شما چه چیزی تحویل می‌دهد؟ تا آخر که نمی‌تواند نصف خانه را تحویل شما بدهد. در همه‌اش شریک هستید، پس کلی نخریدید، خانه را خریدید. می‌گویید دقیقاً مبیع من الآن این خانه است، اما نصفش.

شاگرد: یک فرد بیشتر ندارد، فقط آن‌که در خارج است.

استاد: و ما شک نداریم که مبیع، این خانه است. الآن می‌خواهم این خانه را بخرم اما نصفش را. این نصفش را که می‌خرم کلی خریدم، یا وجود خریدم؟ وجود خریدم. گمان نمی‌کنم شک بکنید. خود کسر مشاع با این‌که کسر مشاع است، سازگاری دارد با این‌که وجود باشد.

شاگرد: مثل کلی‌ای که چند تا فرد دارد و یک کلی‌ای که یک فرد بیشتر ندارد. آن دو نفر در کلش شریک هستند.

استاد: آن کل با کلی فرق می‌کند. چرا اینجا نصف کلی نیست؟ چون نصف که دو تا فرد ندارد. در همه اجزای خانه ساری است. بله، وقتی متشابه الاجزاء است، مثلا دو تا کتاب عین هم، کسی بگوید که من نصف این را خریدم. می‌گویید که اینجا دو تا فرد داریم، این کتاب و آن کتاب، نصفش می‌شود یکی‌اش. خب این می‌شود کلی و فرد. اما در نصف غیر متشابه الاجزاء ما کسر مشاع داریم که نصف خانه است، اما کلی نداریم. دقیقاً وجود را می‌خرم. چرا این را عرض می‌کنم؟ برای این‌که در ذهن شما حیثیات  ممتاز بشود، نگویید که وقتی کسر شد، کلی می‌شود.

شاگرد: جزئی نیست چون تشخص ندارد، نمی‌توانید نشانش بدهید، جزئیت یعنی تشخص.

استاد: این را نشان می‌دهیم و می‌گوییم این خانه را خریدم.

شاگرد: نه این را نخریدید، نصف این را خریدید. به هر کسی بگوییم خانه را خریدیم، می‌گوید اشتباه است.

استاد: یعنی کلّش را نخریده. آیا نصف این خانه را نخریده؟

شاگرد: نصفش را خریده.

استاد: نصفش چیست؟ یک چیز کلی در اذهان؟!

شاگرد ۱: کلی‌ای است که مصداقش مشخص خواهد شد.

شاگرد ۲: می‌خواهند بگویند کلی در معین است.

استاد: یعنی می‌گویید من یک چیز کلی خریدم که در این منطبق شده.

شاگرد: اگر می‌فرمایید جزئی است، باید یک تشخصی نشانش بدهید.

استاد: همین حرف که در کلّش هم می‌آید. وقتی کلش را می‌خرد چه طور؟ وقتی می‌گوید من این خانه را خریدم، می‌گوید من خانه خریدم اما یک کلی که فردش فقط این خانه است. یک واحد خانه کلی می‌خرد ولو فردش هم فقط این یکی است.

شاگرد: وقتی همه‌اش را می‌خرد همین را می‌خرد.

استاد: همین را می‌خرد. وقتی هم نصف می‌خرد، نصف همین را می‌خرد.

شاگرد: ولی جزئیت یقیناً در آن نیست، چون باید تشخص داشته باشد.

استاد: آن برای این است که شما دارید اشکال می‌کنید. هنوز نصف را به عنوان یک وجود تصور نمی‌کنید، اشکال دارید؛ با  بیان  اینکه کلی است صورت مسئله را پاک می‌کنید.

شاگرد: جزئیت یعنی تشخّص.

 

برو به 0:36:22

استاد: بیایم در متشابه الاجزاء، یک خط‌کش، ده سانت است. نصف دارد یا ندارد؟ نصفِ کلی دارد یا جزئی؟

شاگرد: نصف دارد، می‌توانیم چپ و راستش را نشان بدهیم.

استاد: نه، در مبنای شما کلی است یا جزئی ؟

شاگرد: بستگی به قصد ما دارد که ما چه بگوییم، چه می‌خواهیم، الآن نصف این چیست؟

استاد: نصف این خط‌کش.

شاگرد: دو تا نصف، عین خارجی دارند.هذا النصف و هذا النصف.

استاد: پس کلی نیازی نیست باشد، دو تا نصف جزئی در خارج داریم.

شاگرد 2: این را می‌توانیم بگوییم وقتی هنوز دو تا نصف، بالفعل نیست؟

استاد: نصف بودنش که بالفعل است، نصفه‌ی منَصَّف نیست. منصّف، که تنصیفش کرده باشند، جدایش کنید درست است. اما خلاصه دست راست با دست چپ که بالفعل است.

شاگرد 2: دست راست و چپ دارد ولی نصف معین نیست.

استاد: نقطه نصف هم معین است. یعنی شما از نظر هندسی می‌توانید آن‌را معین کنید؛ همان نقطه‌ی نفس الامری. در یک خط‌کش ده سانتی، شما نقطه را به عنوان یک فرض تعیین نمی‌کنید. شما با رسم هندسی، نقطه‌ی نصفِ خط‌کش را کشفش می‌کنید.

شاگرد 2: ولی بالقوه است.

استاد: آن نقطه‌ی نصف بالقوه است؟

شاگرد 2: نه،تقسیم شدن بالقوه است.

استاد: تقسیم شدن قبول است. الآن به هم وصل‌اند. ولی آن نقطه‌ای که، نقطه‌ی نصف این است، نفس الامریت دارد.

شاگرد 2: مخصوصاً اگر منظورمان، نصفِ مقداری باشد. مثلاً بتواند از یک چهارمِ ابتدایی شروع بشود، تا یک چهارم مانده به انتهایش، این هم نصف خط‌کش است.

شاگرد 3: یا نسبت کسر مشاع باشد، نصف کل، مثلاً پنج تومان قیمت این نصف است و پنج تومان قیمت آن نصف، اما کلّش دوازده تومان قیمت دارد، که نصفش شش تومان می‌شود. من آن شش تومان را نیت کردم.

استاد: من هم که دارم حیثیات را مثال می‌زنم برای این‌ است‌ که نهایه الامر ببینید نصفِ حقوقی با نصفِ هندسی و حتی با نصفِ فیزیکی فرق می‌کند. یعنی اگر یک خط‌کش، ده سانت باشد و شما بخواهید بگویید این خط‌کشی که ده سانتی است، از حیث وزن نصفش چقدر است، اینجا دیگر نمی‌آیید نصفِ هندسی تعیین کنید، آنجا باید بروید وزن کنید، بعد بگویید نصفش این اندازه است. چه بسا نصفش بشود هفت سانت و نصف دیگرش، پنج سانت بشود. چون این طرف و آن طرفش از حیث وزن فرق بکند. پس شما کلمه نصف را که در یک عین به کار می‌برید، حیثیات مختلفی را در نظر می‌گیرید. و این حیثیات سبب نمی‌شود که آن کلی بشود. حیثیات که او را کلی نمی‌کند. من از نصفِ هندسی شروع کردم تا نزد ذهن شریف شما، واضح باشد که نصفِ هندسی او را کلی نمی‌کند. نصف و نصف، می‌توانید ببینید و نشانش دهید. یک نقطه‌ای است نفس الامری، نصفش است، شما با رسم هندسی کشفش می‌کنید. می‌گویید این نقطه‌ی نصف است. این نصف، این هم نصف دیگر. ببینید کلی نشد. نصف واقعیتی است.

شاگرد: خط کش با خانه فرق می‌کند.

استاد: وزن هم همین است. حالا اگر گفتید این خط‌کش، نصف وزنش چقدر است؟ خب وزن می‌کنید و می‌بینید نصف این طرفش کم‌وزن‌تر است. باید یک مقداری دیگر از آن نصف به این یکی بدهید تا دو نصفِ وزن، برابر بشود. وزن کلی نشده.

شاگرد: اگر بگویم نصف این خط‌کش را خریدم چیست؟

استاد: آن حقوقی است، یعنی ملکیتش را. ملکیتی که متعلّق به این است را می‌خواهم بخرم.

شاگرد 4: در خانه می‌شود تصور کرد که نصفِ وزن مقصود نیست.

استاد: هیچکدام اینها نیست، در خانه معامله حقوقی است. یعنی ما با منافعِ عین کار داریم، با تزاحمِ در انتفاع کار داریم. وقتی می‌گوییم نصفِ خانه یعنی نصفِ جهتِ ملکیت و مالکیت.

روی این مثال‌ها فکر کنید، به‌هیچ‌وجه وقتی می‌گویم نصفِ این خانه را خریدم، اصلاً کلی نمی‌شود. متعلق معامله من، همین خانه است، نصفش. من کلی نخریدم، معلوم است، من دارم شخصِ خانه خارجی را معامله می‌کنم اما نصف مشاعش را.

روی بحث تأمل بکنید ببینید شائعاً که ایشان فرمودند با این فرق دارد یا نه؟

و في الإيضاح: أنّ الفرق بينهما هو الفرق بين الكليّ المقيّد بالوحدة که یکی است،

و بين الفرد المنتشر.

فرد منتشر شیوع دارد، کلی مقید به وحدت یکی است ولی خلاصه کلی است. مقید بالوحدة در یک محدوده خاصی منتشر است.

انواعی از فرد منتشر در ذمه و … یادداشت‌هایی دارم. ان‌شاءالله برای این‌که همه جوانب بحث بررسی بشود، هر روزی هر مقداری که به ذهنم آمد عرض می‌کنم.

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 


 

[1] نهاية الإحكام في معرفة الأحكام، ج‌2، ص: 492‌

[2] تذكرة الفقهاء، ج‌10، ص: 85‌

[3] شاگرد: شاید روایت خاصه‌ای در خلل داشته؟

استاد: فرمایش شما ممکن است، ولی من جواهر را هم شاید نگاه کردم، فقط همین است، طبق ضوابط است.

[4] جامع المسائل، ج۱، ص۳۷۴

[5] جامع المسائل، ج۱، ص 437

[6] كتاب المكاسب،ج‌4، ص: 253

[7] كتاب المكاسب ج‌4، ص: 254

[8] . مخلوط کنیم.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است