1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. قاعده من ادرک(٢)

قاعده من ادرک(٢)

و لو زال العذر کذا یدلّ علیه بعد نقل الاجماع این روایات و الضعف مجبور بعمل الاصحاب ...
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=2307
  • |
  • بازدید : 80

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ١٠: ١٣٩۵/٠٧/٢۶

الضعف في السند في بعض ما مرّ، مجبور بعمل الأصحاب بالنسبة إلى الدالّ منها؛ مع إمكان استفادة إلغاء الخصوصيّة ممّا في «المعتبر» بالنسبة إلى الغداة، و إن اختصّ البيان بها لأغلبيّة الابتلاء بعدم إدراك تمام الصلاة فيها كما لا يخفىٰ بالنسبة إلى سائر الصلوات. و يخرج ما مرّ شاهداً علىٰ الإلغاء المذكور بحيث لا يرجع إلى القياس.[1]

ادامه توضیح قاعده من ادرک و عمل اصحاب

ظاهرا مختار ایشان در استدلال عمل الاصحاب است. عبارت این طور میرساند. قبلش هم اینطور بود.

و لو زال العذر کذا یدلّ علیه بعد نقل الاجماع این روایات و الضعف مجبور بعمل الاصحاب. محور می شود هم نقل اجماع و هم روایاتی که مجبور است به ضعف عمل. این حالش اینطور نشان میدهد.

مع إمكان استفادة إلغاء الخصوصيّة ممّا في «المعتبر» بالنسبة إلى الغداة… .

مع امکان، یک گام دیگری است که بخواهیم بگوییم امکان استفاده الغاء خصوصیت است، زیرا روایتی در معتبر هست که میتوانیم از آن به نحوی که قیاس نباشد الغاء خصوصیت کنیم؛ یعنی وقتی اجماع هست، مساله قیاسی نیست. اجماع و روایات مجبور به عمل اصحاب، برای دلیلیت قاعده من ادرک برای همه صلوات کافی است.

کافی است یا نه! باز هم کم می آوریم؟ باز هم کم می آوریم زیرا اجماع بر همه صلوات است در حالی که روایات مجبور به عمل ، غیر آن اجماع است . عمل یعنی فتوا؛ فتوا زمانی جابر است که بر طبق روایت فتوا داده شود نه بیش از روایت. پس نهایت تاثیر جابر بودن عمل اصحاب این می شود که این روایات کالروایت صحیح السند بشوند. ضعف سند مجبور شد. عمل، ضعف سند را جبران کرد و دلالت بر جای خودش است ؛ این روایات تا زمانی که قیاس بر آن ضمیمه نشود دال نیست. باید قیاس بکنیم تا دال شود.

مجبور بعمل الاصحاب؛ محتوای اینها یا سندش؟ اما اینکه اصحاب بیش از محتوا عمل کردند، فتوا دادند، خب از باب دلیلیت اجماع و هویتی جای خودش ولی اگر فعلا کاری با اجماع نداریم، کار با جبر این ادله داریم که براساس عمل سند صحیح می شود ولی محتوایش که بیش از محتوای روایات است چطور؟! یعنی اصحاب اگر قیاس هم بکنند حالا عملشان جبران قیاس هم میکند؟! قیاس را تجویز میکند؟

شاگرد: روایت« من أدرك ركعة من الصلاة فقد أدرك الصلاة» دلالتش صریح و تمام است و کلمه الوقت به آن اضافه نشده ، عمل اصحاب اگر ضعف این روایت را جبران کند دیگر بحث قیاس مطرح نخواهد شد.

استاد: خب نبود. ظاهراً صاحب حدائق گفته بود صریحٌ؟ [2]همینجا خیلی این روایت روشن نیست. که اصلش هم مال عامه است ظاهرا در صحیح بخاری یا صحیح مسلم آمده است. همینجا دارد من ادرک رکعه من صلاه الامام فقد ادرک الصلاه، و فضل الجماعه.

یعنی الصلاه اینجا معلوم نیست یعنی وقت الصلاه. صاف نیست که بوسیله آن بگوییم چون اصحاب به آن عمل کرده‌‌اند این دلالت حاصل می‌‌شود. ثانیا آنها که به روایت عامه عمل نکرده‌‌اند و ما نمیخواهیم بوسیله عمل اصحاب جبر کنیم سند روایت عامه را.[3]

جالب این است در ما نحن فیه خود اهل سنت فقط نماز صبح و عصر دارند.در صحیح بخاری و مسلم که ابوهریره نقل کرده است. آنجا کلمه الوقت و نماز های دیگر هم ندارند ولی باز بین خودشان الغاء خصوصیت کرده اند. بعضی مثل ابوحنیفه مثلا به صغری عمل نکرده است میگویند اجتهاد فی قبال النص. دیدم نووی در شرح صحیح مسلم میگوید (و یردّه الخبر). میگوید ابوحنیفه گفته است نماز صبح نه!![یعنی من أدرک جاری نمی‌‌شود] نووی جواب میدهد که روایت داریم… اجتهاد فی قبال النص که میگویند اینجاست.

بنظرم در الصراط المسقیم _در این نرم افزار ها _هم گفته بودند از اجتهادات ابوحنیفه فی قبال النص همین را آورده بودند که خود ابوحنیفه گفته است که قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم: من ادرک رکعه من صلاه الغداه و العصر فقد ادرک. اما خودش بعد فتوا داده است که نماز غداه نه ولی نماز عصر بله.

علی ای حال در صحیح مسلم و بخاری اگر من ادرک بزنید می آید که در یک باب خود مسلم میگوید من ادرک رکعه من الصلاه فقد ادرک الصلاه و بعد میگوید در نقل دیگری است که من ادرک رکعه من صلاه الامام فقد ادرک الصلاه. و اصلش هم این است که اگر برای نماز جمعه باشد که آن هم روایت دارد که من ادرک رکعه من صلاه الجمعه فقد ادرک الصلاه. یعنی صلاه جمعه اش درست است. الان فتوای رساله های ما نیز همین است که اگر یک رکعت از نماز جمعه را برسد کافی است.

علی ای حال در ما نحن فیه این حالت وجود دارد که عمل سند را جبر کرده است ،آیا قیاس را میتواند درست کند یا نه؟ ما چه میزانی داریم که از صلاه غداه و عصر به کل نماز ها سرایت بدهیم و دیروز هم عبارت حدائق را خواندیم که ایشان اشکال کردند.

عرض کنم روایت دیروز را من پیدا کردم و یاداشت کردم؛ در معتبر (ج2 ص 47) هست؛ من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت ؛ در منتهی علامه( ج4 ص 109) میفرمایند:  فی لفظ آخر من ادرک رکعه من الوقت. میگوید فی لفظ آخر، یعنی علامه عنایت داشته اند به اینکه یکی داریم من ادرک رکعه من الصلاه یا من ادرک الغداه و فی لفظ آخر من ادرک رکعه من الوقت. «فی لفظ آخر» یعنی «فی لفظ» که استاد ما روی مسامحه نقل کردند؟! خیلی بعید است. مثل علامه میگوید و فی لفظ آخر. ببینید باز در (ذکری ج4 ص133) فرمودند و یدفعه عموم و لا تبطلوا اعمالکم و عموم من ادرک رکعه من الوقت. عموم من ادرک رکعه من الوقت که ظاهرا در نماز آیات مطرح میکنند که تناسب با وقت دارد.

تعبیر عجیب تری در تمهید القواعد ص ٧٠ شهید ثانی است. تعبیرشان است للنص الصحیح المستفیض بانّ من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت. در روض الجنان(ج2 ص807) هم دارند لعموم من ادرک. در مسالک اینطور دارند لعموم قوله صلی الله علیه و آله وسلم من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الجمیع. در مسالک (ج1 ص142 ) من ادرک رکعه من الوقت، در نماز جمعه هم دارند. در جواهر (ج7 ص 94 )  من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت کله. این ها تعبیراتی است که علماء دارند.  به نظرم در مجله فقه اهل بیت علیهم السلام بود یک مقاله بلند بالایی آمده. نویسنده مقاله ای راجع به مشهوراتی که لا اصل لها نوشته بودند. یکی از آن موارد همین بود که دیدم چیزی که مقصود من بود ایشان هم همین را و خیلی بیش از این را آورده بودند اگر خواستید مراجعه کنید. که این کلمه الوقت لا اصل له. ایشان به شدت دفاع کرده بودند از اینکه عبارت من ادرک رکعه من الوقت عبارتی است که محقق آورده است و قبل از ایشان هیچ جا نبوده است و بعد از ایشان هم فقها از او گرفته اند و نقل کرده اند.

آیا اینطور هست یا نیست؟ با اینجور تعبیرها للنص الصحیح المستفیض. علامه در منتهی بگویند که و فی لفظ آخر، اگر آن را دیده باشند اینها یک خرده احتمال را دور میبرد اما اگر بگویید چرا در هیچ کتاب شیعه و سنی نیست و فقط در اینجا آمده است؟!

علت مفقود شدن کتب شیعه در قرن هفتم و هشتم

 

جلوتر عرض کردم که خیلی وحشتی از این نیست که در دست آنها روایتی بوده است .خود محقق کتاب معتبر هم این احتمال را داده اند؛ احتمال خوبی است که یک اصلی پیش محقق بوده و به دست ما نرسیده است و این مانعی ندارد. خیلی در این زمینه کار گسترده است. مواردی بود من خودم برخورد کرده بودم و در همین مباحثه و مباحثه های دیگر هم قبلا گفته ام ؛ دائما برای من سوال پیش می آمد که قرن نهم تا دهم و یازدهم چه شده است که تعداد عجیبی از کتاب های ما محو شده است. کتاب های حسابی در قرن هشتم بوده و در دست مصنفین قرن هشتم بوده است و از آنها ذکر کرده اند و مطلب داشته اند ؛ معلوم است در دستشان بوده است ؛ یک دفعه از صفحه روزگار محو شدند. من این به ذهنم می آمد که چطور شده است. مخصوصا برخی از روایات که داعی بر نقلش زیاد بوده است در مهمترین کتاب های ما نیامده است. این را عرض میکردم روایت اٍخبار امیرالمومنین علیه السلام به هلاکوخان که داعی بر نقلش خیلی زیاد است ؛ اصلا سند ندارد؛  کسی که خودش حاضر و ناظر بوده ؛ عادل درجه اعلی است ؛ علامه حلی خودشان میفرمایند: پدر من با سید بن طاووس همراه شدند و به پیشواز هلاکو رفتند و این روایت را برایش خواندند . اول امان نامه گرفتند و گفتند ما میدانیم پیروز می شوی. گفت چه میدانید! خلافت پانصد ساله عباسی است و دستگاهی که پانصد سال مانده است کم است؟! حالا شما میگویید من پیروز می شوم؟! گفتند در این روایت حضرت دقائق چهره تو را ، صدای تو را_ جهوری الصوت و اینکه چطور حرف میزنی و… _ را به ما گفته اند. این روایت است و ما میدانیم تو پیروز می شوی؛ از حالا آمده ایم بگوییم وقتی که پیروز شدی کاری با شیعه نداشته باش.

علامه حلی این را در دو کتاب خود کشف الیقین و نهج الصدق دارند.

شاگرد: در کتاب های فقهی آنهایی که ناظر به بحث حلال و حرام بودند با توجه به بحث کتب اربعه و دأبی که داشته اند این اتفاق افتاده است یا اینکه فقط در روایت های فضایلی این اتفاق افتاده است؟!

استاد: بعید است؛ مثل آن روایت دیگر نیست ولی در اینجا بعدی است که احتمال کاملا به صفر نمیرسد. ولو صفر عقلائی برای این طرفش.

شاگرد: با توجه به دسترسی آنها روی اصول اربعمأه و اتصالشان به عصر غیبت که دأب بر حفظ اینها بوده است باز مع ذلک ممکن است چیزی از دستشان افتاده باشد؟! چیزی از آنها زائل شده باشد؟!

استاد: الان شما قبول دارید که کتاب فاضلین یکی از منابع خیلی از مرسلات هستند؟!‌‌ یعنی در کتاب آنها روایاتی هستند که در کتاب های بعدی در کتب اربعه ، وافی ، وسائل و بحار بعدش نیست فقط در این کتاب هاست.[4]

علت مفقود شدن کتب شیعه در قرن هفتم و هشتم

 

برو به 0:18:11

با آن چیزی که من میخواهم عرض کنم -یک احتمال دیگر- اصلا فضای دیگری باز می شود. آن فضا این است که واقعا آنهایی که قرن هفتم و هشتم بوده اند کتاب های بسیاری در دستشان بوده است و بعضی وقت ها آنها را در کتاب هایشان اعمال میکردند و بخشی از آن به دست ما میرسید و بخش حسابی از آنها نرسیده است. خب کجا رفته است؟ جلوتر صحبت کردیم که مدتی برای من سوال و ابهام بود که چطور شد؟! یک دفعه نمیدانم به چه مناسبتی در تاریخ ریاضیات اروپا آنجا خوانده بودم که یک کسی چه سختی هایی کشید اما در ذهنم به هم وصل نشده بود تا اینکه شاید در همین مباحثه فقه بود که یک دفعه احتمال در ذهنم آمد بروم مقارنش را ببینیم ؛ رفتم دیدم که از نظر زمانی خیلی خوب است. قبل از اینکه رنسانس در اروپا محقق بشود عده زیادی از اروپایی ها بعد از فتح قسطنطنیه یک موج عجیبی برایشان ایجاد شد. آنها میگویند در فتح قسطنطنیه ما شکست خوردیم ولی در واقع از نظر فرهنگی ما پیروز شدیم. کتاب هایی که در استانبول قرن ها خاک خورده بود را فوری برداشتند و با حالت فرار از استانبول به روم رفتند و در آنجا شروع به بازبینی کتاب ها کردند . تمام فرهنگ یونان را به همان زبان یونانی که بعدا به زبان عربی ترجمه شده بود (گاهی واسطه میگرفتند از عرب ها) برگشتند ترجمه کردند. مقدمه رنسانس، فتح قسطنطنیه شد. خب در همان فضا و قبلش چکار کردند؟! این مهم است. در تاریخ ریاضیات خوانده بودم که خودش می گوید عده زیادی از آنها بصورت مسلمان به میان مسلمانان میرفتند . فلان ایتالیایی گفته بود که من چه خطر هایی را گذراندم ، نزدیک مرگ و کشته شدن رسیدم(احتمال لو رفتن او بود). به عنوان یک مسلمان با لباس معمم روحانی صدها کتاب ریاضی را از میان مسلمان ها جمع کردم و آوردم.

بعد احتمال دادم زمانی که این نویسنده میگوید «من رفتم این همه کتاب آوردم» مقارن قرن نهم و دهم است. دیدم بله عجیب است که این زمان شروع کردند. از قرن هشتم شروع کردند فعلا خبر یکی از آنها در آمده است بقیه اش را هم تحقیق کنید و ببینید چقدر شواهد پیدا می شود که گروه گروه کتاب ها را بردند. یعنی با فاصله صد سال یک دفعه بزرگان علما دیدند که کتاب هایی که بود، نیست و نمیدانند کجا رفته است. این خیلی عجیب است. مرحوم مجلسی میفرستادند تمام جاها را بگردند تا کتاب ها پیدا بشود ولی کتاب ها پیدا نمی شد. در دست مرحوم مجلسی هم نبود.

کتاب التکلیف شلمغانی تا همین قرن در دست صاحب غوالی اللئالی بوده است با فاصله اندکی محو می شود و دیگر وجود ندارد. الان کتاب التنزیل ایشان بهترین تصحیحش در اروپا شده است. علی ای حال رفته است. حتی من الان یادم آمد چیز های عجیبی که کسی گفته بود ما را به کتابخانه ای در لندن بردند. او را میان کتاب ها با ترن میبردند که فقط باید تماشا کند آن هم کتب خطی. یعنی چیزهای عجیبی نقل میکنند که وقتی آدم این ها را می شنود و بعد میبیند روایات چطور در دست آن زمانها بوده است ولی اینطور نبوده که دائما منتقل کنند در کتابی یا استنساخ بکنند.

بعضی از آنها تعمد بوده که محو بشوند بعضی از آنها هم مثل روایت ابن حزم برای قضیه عقبه که خیلی عجیب است. یک کلمه ابن حزم واقعا برای هرکسی که بخواهد در این فضاها تحقیق کند یک هشدار عجیبی است. ابن حزم در کتاب الاحکام یا المحلی میرسد سر اینکه حذیفه راجع به منافقین چه چیزی گفته است ؛ آیا بین صحابه منافق وجود داشته؟! میگوید راوی روایت حذیفه ، ولید بن جمیع است و ولید بن جمیع ساقط. چرا؟! لانّه روی اخباراً فی انّ … سپس شروع میکند به اسم بردن از اول و دوم و سوم و بزرگترین افراد آنها. میگوید اینها در لیله عقبه همه جمع شدند تا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را شهید کنند. اسم میبرد هفت هشت ده نفر را . ولید بن جمیع راوی صحیح مسلم است. ولید بن جمیع اینها را داشته است؛ علماء دیگرشان که این را دیدند گفتند یا لیت مسلم لم یخرج عنه. خیلی بد شده است که مسلم در صحیح از ولید بن الجمیع نقل کرده است. اتفاقا روایتی که صحیح مسلم در صحیح دارد راجع به نفاق موجود در بین صحابه است؛ انّ فی اصحابی اثنا عشر منافقا. ابن حزم میگوید ولید بن الجمیع اسامی آنها را نام برده است. الان کجاست؟ این همه محو بشود من نمیدانم!!

ابن حزم آدم کمی نیست در اینکه آدم دروغگویی نیست مورد اعتبار همه آنهاست. اگرچه در موضع گیری هایش خیلی با او حرف دارند ولی در اینکه خودش بگوید این ساقط است زیرا این روایت را روایت کرد. کجاست این روایت؟

به عنوان خیال که آدم دنبالش برود که شاید پیدا کند اصلا محال است. محو شده است!! فقط همین یک کلمه از آن مانده است و این را هم برای اینکه ردش کند آورده است. گفته است این روایتی که او آورده است اصلا محال است. آدمی که این روایت محال را نقل کرده است ساقط است؛ آن را دور بیندازید.

ولی خب این روایت الان کجا رفت؟ هیچ معلوم نیست.

شما میگویید این همه کتاب های قدیمی اهل سنت مانده است، کتب تسعه آنها مگر الان همه در دست نیست. چقدر حدیث در اینهاست. صد ها کتاب تاریخ و اینها هست یا نیست؟ الان هم که امروزه در سایت هایشان و نرم افزار و… همه موجود است. اگر راست میگویید یک روایت که این اسم در آن باشد پیدا کنید و حال آنکه ابن حزم برای قرن پنجم است، سیصد و هشتاد و نه به دنیا آمده است و چهارصد و خورده ای وفات کرده است معاصر شیخ الطائفه بوده است. در همان زمان میگوید من این روایت را دیدم و اینها در دست ماست؛ میگوید او اینها را روایت کرده است. کجا رفته؟؟!!

پس نمیتوانیم بگوییم محقق همینطور رکعه من الصلاه و رکعه من الوقت را گفته است. آخر این هم خیلی مئونه میبرد. در منتهی هم علامه صریحا گفته اند و فی لفظ آخر. لفظ آخر چیست؟ اشتباهِ استاد؟

این که در منتهی مسامحه استادشان را بگویند و فی لفظ آخر. شهید ثانی با این تعبیر بگوید الروایه المستفیض ، این ها برای اینجور اجلاء مئونه میبرد. که حالا گفتم نسبت سهو و خطا آسان است. خود من بینی و بین الله عرض میکنم من که یک دفعه دیدم خیلی چیز ها بوده است و محو شده است این احتمال برای ذهن من ضعیف غیر قابل اعتناء است. [5]

فقط این سوالی که فی الجمله روی آن فکر کردم این است که چرا در روایتی که مال آنهاست حضرت روی دو تا نماز تاکید کردند؟ فقه الحدیثش و رمز اینکه  چرا در صحیح بخاری و مسلم، ابوهریره از حضرت نقل کرده که( من ادرک رکعه من الغداه) و (من ادرک رکعه من العصر.)؟ خود ابوهریره نقل کرده است. فتح الباری قیل من ادرک سجده، چون یک نقل خود همین صحاح  دارد که من ادرک سجده من الصلاه فقد ادرک الصلاه. تعبیرش یادم نیست ظاهرا سجدهً است که اصلا یک وجهی می شود خود این برای این آنها گفتند که بعضی از آنها فتح الباری ابن حجر میگوید: قیل من ادرک سجده، یعنی مقدار سجده. کسی که قائل به تکبیره الاحرام نشده بود گفته در این روایت میگوید من ادرک سجده آن هم یعنی مقدار یک سجده و تکبیره الاحرام هم به اندازه یک سجده است لذا گفته اند ادرک تکبیرهً هم کافی است.

البته جوابش می دهد و او میگوید این درست نیست. آنها میگویند سجدهً یعنی آخر نماز باید باشد اگر اینطور باشد روی این قیل رکعه می شود یعنی مقدار رکوع. من ادرک رکعه من الوقت یعنی من ادرک مقدار رکوع من الوقت.

علی ای حال، خلاصه چیزهایی که من دیدم راجع به این مقاله ای هم که آن اقا در آن مجله نوشتند همه حرف ها را نقل کرده اند ولی ایشان با قاطعیت میگویند این از مشهوراتی است که لا اصل لها. اصلش هم به محقق برمیگردد که ایشان نقل به معنا کردند، یادشان نبوده از حافظه نوشته اند و اینطور چیزها که خداییش احتمال مقابلش در ذهن من صفر نیست یعنی با مجموع چیزهایی است انسان باید بعضی وقت ها ببیند چطور چیزهایی که برایش خیلی واضح می آید بعد میبیند اصلا چیزها شده است که الان ما در چه شرایطی هستیم.

تفاوت تنقیح مناط و قیاس

 

برو به 0:31:25

فرض میگیریم من ادرک من الوقت نقل به معنا شده است. فعلا ما هستیم و اینکه در کتاب علماء من ادرک رکعه من الوقت هست حالا ما فرض میگیریم نقل به معنا شده است و ما همراه می شویم با این احتمال که مرحوم محقق از روایتی که شنیده بودند فهمیده بودند که مراد این روایت این است که من ادرک رکعه من الوقت، نقل به معنا کرده اند و برای ما گفته اند. این نقل به معنای ایشان اسمش چیست؟ در روایت من الصلاه یا من الغداه آمده. خود محقق در معتبر ابتدا من الغداه آورده اند بعد یکدفعه یادشان می رود و تبدیل میکنند به من الوقت؟!! این خیلی دور است. خود محقق قبلش اسم نماز غداه را برده و روایتش را آورده حالا یادشان رفت و یکدفعه گفتند الوقت؟!

اگر بگوییم ایشان نقل به معنا کردند و غداه را به الوقت تبدیل کردند، سوال طلبگی ما این است که این نقل به معنای ایشان از نظر فقهی اسمش چیست؟ از نماز صبح به نماز ظهر و عصر و… الغاء خصوصیت کردند یا نه! بلکه یک نحو تنقیح مناط کردند و مراد گوینده و مراد حدیث را، آن موضوع و حیث اصلی را بدست آوردند؟ آیا مصون از قیاس بودند یا نبودند؟ در جواهر( ج 1۴ص32) میخواهد طبق یک فرضی فتوا بدهد میفرماید: خلافاً لجماعه منهم الفاضل که خود علامه حلی رضوان الله علیه هستند و المحقق الثانی فمنعوا لتوقیفیه العباده مع حرمه القیاس.

آن علماء جلوی فتوای صاحب جواهر را گرفته اند لحرمه القیاس بعد خودشان میگویند اینجا قیاس نیست. چرا؟ با آن عبارتی که عرض کردم، و فیه انّ ظن الفقیه من الادله السابقه کافٍ فی اثبات التوقیف و مخرج من القیاس. چطور می شود؟ آیا صاحب جواهر میخواهند دو تا مساله شبیه به هم شرعی را بگویند که از این ظن به آن یکی پیدا کردیم و انشاء دیگری را به شارع نسبت دادیم یا نه؟ چطور بفهمیم قیاس هست یا نیست.؟

سوالات ساده را در ذهن خودمان مرور کنیم یک میزان خوبی به دستمان می آید.

الان سوال این است روایت هست من ادرک رکعه من صلاه الغداه، شما میخواهید بگویید فرقی نمیکند من ادرک رکعه من صلاه الظهر یعنی پنج رکعت مانده به آخر، من ادرک رکعه من صلاه المغرب یعنی پنج رکعت مانده است به نصف شب. میخواهید بگویید فرقی نمیکند. اگر میگویید فرقی نمیکند دارید چکار میکنید؟ چه چیزی را به شارع نسبت میدهید؟ میگویید شارع یک بار گفته است انشأتُ انّ المُدرک لرکعه من صلاه الغداه فهو ادرک صلاه الغداه. سپس شارع فرموده است انشأتُ من ادرک رکعه من صلاه المغرب فقد ادرک المغرب، این را میخواهید بگویید؟ شارع پنج تا انشاء انجام داده است و پنج تا حکم دارد اما یکی از آنها در کلام آمده است و شما به شباهت، به تشبیه میخواهید از این انشاء چهارتا انشاء دیگر را کشف کنید. اگر این باشد که قیاس است ممنوع است مجاز نیستید از نماز صبح الغاء خصوصیت بکنید. پنج تا انشاء است به صرف اینکه مورد این دو تا انشاء شبیه هم است و یکی از آنها در نص آمده است شما انشاء بعدی را به شارع نسبت میدهید؟؟!! کذب علی الله، افتری علی الله. آیا این است یا اینکه وقتی فکرش را میکنید میگویید نه! ابدا من نمیخواهم بگویم شارع پنج تا انشاء کرده است بلکه من میخواهم بگویم حکم شارع یک حکم بیشتر نیست همینی است که مرحوم محقق الوقت را به عنوان تنقیح مناط نه به عنوان صرف الغاء خصوصیت آورده است. به عناون اینکه مقصود آنچه میخواهم بگویم مقصود او هم بود؛ من ادرک الغداه موضوع حقیقی، حیث موضوع که مقصود آن روایت بود ولو متبلور در این صغرای صلاه الغداه بود ولی در دل موضوع اصلی یک کبرایی بود و آن مقصود اصلی الوقت بود. الوقت یعنی ربطی ندارد که برای نماز صبح باشد یا مغرب و…

فقیهی که این کار را کرده است میگوید من دو تا انشاء به شارع نسبت ندادم. شارع یک انشاء کرده است و من آن انشاء را کشف کردم ؛ انشاء شارع را تلطیف و دقیق کردم، در آن تفقه کردم و فقیهانه انشاء او را فهمیدم. خب اگر این باشد که این قیاس نیست و اصلا از تعریف قیاس خارج است؛ همانی است که علماء میگویند تنقیح مناط یا الغاء خصوصیت که جلوتر عرض کردم که مسامحهً بجای هم بکار میروند.

کسی آمد از امام علیه اسلام پرسید من مکاری هستم؛ ساربان هستم در بیابان نمازم شکسته است یا تمام است؟ حضرت فرمودند تمام است. خب حالا او که شتر کرایه میداد و در زمان ما تبدیل به راننده شده خب راننده غیر از مکاری است، آیا مجاز هستیم بگوییم رانندگی همان است یا نه؟ الغاء خصوصیت کنیم. حالا تازه اگر هم کسی مکاری بود شتر کرایه میداد بعدا اسب کرایه بدهد الغاء خصوصیت نیاز دارد یا ندارد؟. این سوال ها خیلی واضح است. خب راننده، راننده است دیگر. راننده که با مکاری خیلی نزدیک است.

حالا برویم جلوتر میخواهم لطافت کار را عرض کنم. کسی راننده نیست مجبور است در مسافرت متاعش را بفروشد ؛ تجارت کند ؛ راننده و مکاری نیست، شغل او سفر نیست بلکه شغل او در سفر است خب در اینجا چطور است؟ دو تا موضوع است یا یک موضوع؟ ابتدای کار میگفت خب دو تا موضوع است چه ربطی به هم دارند یکی راننده است و یکی دیگر تاجر است. در عرف اینها دو شغل محسوب می شود. اگر نص میگوید نماز راننده تمام است از کجا میگویید کسی که معلم است و دائما رفت و آمد میکند و مزد میگیرد یا اینکه مرتب میرود و تجارت میکند. از کجا به او میگویید؟

اگر در مورد سیاحت و تجارت در سفر نص داشته باشیم اما در مورد من شغله فی السفر هم نص داریم حالا بعدش کثیر السفری (کثیر السفر میبینید چقدر در آن اختلاف است) که در سفر او هیچ در آمدی نیست و اصلا ربطی به در آمد ندارد مثلا نذر کرده است و مرتب به سفر می رود این کدام یک از اینهاست؟ نمازش شکسته است یا نیست؟

اینجا است که معلوم می شود این تنقیح مناط ها جایی میرسد که مهم می شود کار. اگر کسی ضابطه در دستش نباشد از دو حال خارج نیست، امّا مفرط أو مفرّط. یک مدتی در پرهیز از قیاس مقدس بازی در می آورد و بعدش هم که دید نمی شود لاابالی میشود . مثل وسواسی ها که همه چیز در دنیا نجس است و بعد هم میزند آن طرف و همه چیز پاک می شود.  و نجس کار ترین افراد می شود آن وسواسی که همه چیز را نجس میدانست. این هم اینطور می شود خواهی نخواهی. یعنی مثل من طلبه یک بار میگویم این همه اش قیاس است و وقتی میبینم نمی شود _مثل نفس سرکش که در اخلاق میگویند_ میزنم آن طرفش همه چیز را قاطی میکنم. خب این خیلی غلط است. ما نیاز داریم که در ابتدای کار یک معیار، ضابطه متین در مواردی که پیدا میکنیم در ذهن ما نقش ببندد یعنی بعدا محتاج نباشیم که بگوییم من خودم این را میفهمم ولی نتوانیم انتقال به مخاطب بدهیم. اگر ما معیار این را بدست بیاوریم آنچه را که یک فقیهی در تنقیح مناطی که دور از قیاس است میفهمد، به مخاطب خودش انتقال میدهد. الان در مورد کسی که واقعا کثیر السفر است ولی پولی در سفرهای او نیست چه بگوییم؟

اختلاف فتوا است ؛ عده ای میگویند نمازش شکسته است. خیالم میرسد وقتی میگوییم کثیر السفر، درآمد میزان نیست ؛ نماز چه ربطی به درآمد دارد. تناسب حکم و موضوع اگر یادتان باشد ، وقتی درآمدت در سفر است نمازت را تمام بخوان و در غیر این صورت نمازت را شکسته بخوان؛ اصلا ربطی بهم ندارند؛ صحبت سر نماز ، سفر و کثرت سفر است حال ببینیم آیا شغل مناسبتی دارد یا ندارد؟! بگویید در روایت آمده است!! خب در روایت تعبیرات دیگری نیز آمده است. یعنی شما باید از مجموع ادله آن موضوع اصلی را کشف بکنید.

علی ای حال این ها مواردی است آنجایی از آنها که اختلاف نظر هست ما هیچ حرفی نداریم صاحبین فتوا هرچه فتوا به ذهنشان می آید مبنایشان هست اتخاذ میکنند  آن چیزی که برای طلبگی مهم است آنجایی که زمینه اش زمینه قیاس بوده است و همه همراه هستند. الان چیزی که صاحب جواهر گفته است همه همراه نیستند سخن عجیبی دارند که همه با آن همراه نیستند؛ ایشان میگویند مخرج من القیاس. میگویند شما دو رکعت نماز خوانده اید یک دفعه می‌‌بینید نماز جماعت برگزار شد دو رکعت باقی مانده را به دو رکعت اول آنها اقتدا میکنید، می شود یا نمی شود؟ بگویید من دو رکعت که خوانده ام الان نیز جماعت به پا شده رکعت سوم و چهارم را با رکعت اول و دوم آنها میخوانم بین راه تجدید میکنی، ایشان میگویند چرا نشود؟ شما مجموع ادله را می بینید _این عبارات خیلی جالبه و یکی از جاهای مهم جواهر است_میگویند مع ذلک کله فلا ریب فی ان سبر الادله قاض بتوسعه الامر فی الجماعه و لذا جاز فیها نقل الائتمام من شخص الی آخر. میگویند همه ادله باب ائتمام را که می بینید میفهمید که اصلا اینطور نیست که شما جلوی آنرا بگیرید؛ یعنی بگویید در هر فرعی از این موارد یک انشاء جدید نیاز دارد ؛ حرف صاحب جواهر اگر بخواهد قیاس نباشد روحش این است والا اگر هرکدام انشاء جدا بخواهد قیاس میشود.

ظن الفقیه یعنی چه؟ اگر اطلاق داشتید به آن تمسک میکردید و نمی‌‌گفتید ظن الفقیه؛ معلوم می شود نه عموم دارید نه اطلاق ؛  تنها چیزی که دیگران(محقق و علامه) هم گفته اند قیاس است .شما میگویید ظن الفقیه. این ظن یعنی چه؟ یعنی فقیه میفهمد شارع اینجا دو انشاء نکرده، ده انشاء نکرده است بلکه ده تا فرع است که پشتوانه آن یک انشاء است.

روشن ترین فرد قیاس همان نهیب امام صادق علیه السلام به ابان است. اخذتنی بالقیاس.

دیه المرء اذا بلغ الی الثلث رجع الی النصف این یک کبری است؛ مال شارع است و از آن طرف هم دیه زن نصف دیه مرد است. خب اینها را در کنار هم بگذارید یک حکم واحد از آن در بیاوردید. دو تا انشاء است میبینیم که دیه المرء اذا بلغ الی الثلث رجع الی النصف. یعنی المرأه تشارک المرء الی الثلث. تا ثلث دیه ها برابر است و به محض اینکه از ثلث زیاد تر بشود رجع الی النصف. این روشن است که دو انشاء است. فرمایش شما دو تا مورد، آنجایی که قطعا قیاس است و آنجایی که قطعا قیاس نیست به این معنا که ما پشتوانه ای هم از همه علماء دارند. اینها خیلی مهم است آنجایی که قطعا قیاس است و آنجایی که پشتوانه داریم این موارد کمک میکند.

 


 

[1] بهجه الفقیه ص ١۵٠

[2] حدائق ج6 ص 275

[3] شاگرد: الان همینطوری است خیلی وقت ها اصل روایت سنی است. مثلا اولین بار شیخ در الخلاف نقل کرده_ البته گاهی اوقات بصورت احتجاجی _بعد از مدتی مثلا بیست سال به صورت اصول مسلم همه آن را میگویند ؛ به این میگویند جبران شد. ضعف سندی که از ابوهریره نقل شده به همین عمل جبران شده. مثلا ان الله اذا حرّم شیئا حرم ثمنه با عمل اصحاب جبران میشود.

استاد: آن وقت دلالت هم جبران می شود یا نه؟

شاگرد: عرضم این است که در این روایت اگر ما قبول کنیم روایت نبوی…(ادامه ؟؟؟)

استاد: در همان روایت نبوی در نقل خود عامه، من صلاه الامام هم دارد.

[4] . شاگرد2: آدم احساس میکند از زمان شیعه این روایات اهل سنت خیلی باب می شوند؛ در کتب ذکر می شود؛ اولا خیلی وقت ها منشاء آنها احتجاج است. مثلا جناب شیخ در برابر آنها میگوید منها رووه، خودش هم نمیخواهد به آن استناد کند. من میگویم اولین نفر که خود شیخ است این را به عنوان یک احتجاجی میگوید و بعد از دویست سال این به عنوان یک اصل مسلم پذیرفته می شود. قال: قال النبی لقوله صلی الله علیه و آله و سلم، می آید در این فضای شیعه ولی اگر یک بار دو بار می‌‌گفت، احتمال میدهیم اصلی داشته است که آن اصل مفقود شده است. یعنی به قدری این رویه کثیر است که….

استاد: ببینید مثلا یک عبارتی از خود اهل سنت میگویند این روایت نبوی نیست. القراءه سنّه متّبع، شاید به زید بن ثابت میرساند. خودشان میگویند این روایت مقطوعه است مرفوعه نیست ولی در کتاب های فقهی ما دارد للروایه المرسله، و للنبوی المرسل.

شاگرد: وهن کدام طرف می شود؟ وهن این طرف می شود؛ به نظر من که اگر آن چیزی که خود آنها مقطوعه دانسته اند این طرف روایت مرسله شده است.

استاد: یعنی بگوییم این اشتباهی است که صورت گرفته است، مانعی ندارد. رمی خطا به سهو است ؛ زیرا الانسان محل السهو و النسیان. خب سهل الموونه است فوری میگوییم؛ اما برای آن طرف احتمال که فعلا ضعیف به ذهن می آید

 

[5] . شاگرد: فرمایش شما درست است که خیلی بعید است که آنها از خودشان گذاشته باشند یا سهو و خطایی داشته باشند ولی حالا این به لحاظ فنی چه مصححی برای استناد دارد؟

استاد: علی ای حال از نظر فنی روایت مرسله است ولی مرسلی است که پشتوانه عمل محتوایی دارد. یعنی نه تنها امامیه اجماع دارد بلکه اهل سنت هم به همین محتوا نوعشان فتوا داده اند. یعنی از غداه و از عصر در روایات خودشان الغاء خصوصیت کرده اند چون بین آنها هم هیچ روایتی ندارد که من ادرک شامل نماز عشاء و مغرب و ظهر بشود ولی خود آنها من ادرک را برای ظهر و عشاء و مغرب جاری کرده اند؛ کانّه الغاء خصوصیت برایشان مشکلی نداشته است.

 

 

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است