1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣)- ١٣٩٨/٠۶/٢۶ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(٣)- ١٣٩٨/٠۶/٢۶ – استاد یزدی زید عزه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=2341
  • |
  • بازدید : 38

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۳: ١٣٩٨/٠۶/٢۶

مسألة بيع بعضٍ من جملةٍ متساوية الأجزاء‌

كصاعٍ من صبرةٍ مجتمعة الصيعان أو متفرّقتها، أو ذراعٍ من كرباسٍ، أو عبدٍ من عبدين، و شبه ذلك يتصوّر على وجوه:

الأوّل: أن يريد بذلك البعض كسراً واقعيّاً من الجملة مقدّراً  بذلك العنوان،

فيريد بالصاع مثلًا من صبرةٍ تكون عشرة أصوع عُشرها، و من عبدٍ من العبدين نصفهما.

و لا إشكال في صحّة ذلك، و لا في كون المبيع مشاعاً في الجملة. و لا فرق بين اختلاف العبدين في القيمة و عدمه، و لا بين العلم بعدد صيعان الصبرة و عدمه، لأنّ الكسر مقدّرٌ بالصاع فلا يعتبر العلم بنسبته إلى المجموع.

هذا، و لكن قال في التذكرة: و الأقرب أنّه لو قصد الإشاعة في عبد من عبدين أو شاة من شاتين بطل، بخلاف الذراع من الأرض، انتهى. و لم يعلم وجه الفرق، إلّا منع ظهور الكسر المشاع من لفظ «العبد» و «الشاة».

عبارت بحث ما این بود، مرحوم شیخ فرمودند که: بيع بعض من جملة متساوية الأجزاء

اهمیت بحث شرکت و تقسیم در فقه

بحثی  بسیار خوب،  که  از قدیم مطرح بوده، مطالب بسیار خوبی هم در آن مطرح است و عرض هم کردم مرحوم شیخ در آخر این بحث چیزی می‌گویند برای همة طلبه‌ها  بلکه کأنّه حوزه که البته   ایشان اجل از این عبارت است . اما وقتی می‌گویند لم یبلغ الیه ذهنی القاصر یعنی بفهمید اینجا جای کار دارد. شوخی نیست که مثل مرحوم شیخ می‌فرمایند.[1] لذا ما باید با یک عنایت تامی همة اینها را توجه کنیم و دیروز هم عرض کردم مقدمه‌ای باشد، تصور انواع ملکیت و مبیع و امثال اینها برای کتاب الشرکة که آن هم بحث بسیار خوبی در فقه است و جوهرة روابط را، معاملات را، عقود را، مطالب اقتصادی را  روشن می کند  چرا که معمولاً کسی که فقه می‌خواند بعداً در دنیایی که امروز مرتب چیزهای جدید می‌آید اگر مبادی این حرف‌ها در ذهنش واضح شده باشد،  نسبت به مسائل بعدی که با آن برخورد می‌کند  هم راحت‌تر تصمیم‌گیری می‌کند  هم زودتر درک می‌کند. مثلاً تورم می‌گویند، ممکن است ذهن من چند سال کارش باشد تا آن جوهره‌اش را بفهمد  چیست. اما اگر اینها را درست کار بکند به زودی متوجه می‌شود. چرا؟چون به مبادی این امور  آشناست  در شرکت به خصوص و قسمت،  و این مطالب  زمینه‌اش را فراهم می‌کند تا این دو تا بخش یعنی  کتاب شرکت و قسمت بتوانند ذهن ما را ببرند به اینکه آن چیزهایی که در کتب مخفی و مطوی است آنها بیشتر روشن بشود. ما برای این داریم مباحثه می‌کنیم.

 

برو به 0:01:59

فرمودند که سه تا فرض دارند.[2]

لأن الكسر مقدّر بالصاع فلا يعتبر: این فلا یعتبر اگر مقصود این باشد که بیع غرری، بیع مجهول بالفعل وضعش روشن بشود و منازعه‌انگیز نباشد قبول است. اما اگر فلا یعتبر طوری باشد که یعنی باید معامله را شارع کاری بکند مشاعاً به نحوی که بعداً هم معرضیت جهل و نزاع نباشد که متحیّر بشوند و با همدیگر دعوا بکنند، نه اینجا یُعتبر.

توضیح قول علامه در تذکره

فلا يعتبر العلم بنسبته إلى المجموع هذا و لكن قال في التذكرة و الأقرب أنه: این هذا و لکن قال به این بحث اخیری که دیروز تا حالا مشغول هستیم نمی خورد. به اصل بحث می‌خورد. مرحوم شیخ فرمودند چه بگوید صاعٌ من صبره، چه بگوید عبدٌ من عبدین، چه بگوید ذراعٌ من کرباس، همة اینها اگر اشاعه قصد بکند صحیح است. مرحوم علامه به اصل بحث این قید را زدند.

 

برو به 0:19:27

لكن قال في التذكرة و الأقرب أنه لو قصد الإشاعة في عبد من عبدين أو شاة من شاتين بطل بخلاف الذراع من الأرض انتهى و لم يعلم وجه الفرق إلا منع ظهور الكسر المشاع من لفظ العبد و الشاة.

نسبت به اصل بحث ما.

مرحوم علامه فرمودند اگر بگویی بعتُ عبداً من هذین العبدین این باطل است. اما به خلاف این که بگویی ذراعاً که آن درست است. مرحوم شیخ می‌فرمایند که چه فرقی می‌کند؟ مشاع، مشاع است. ظهور عرفی اگر قرینه خاصی نیاوردو بگوید عبداً من عبدین می‌شود فرد مردد که قسم بعدی الآن می‌خوانیم. آن برای فرد بعدی است. اما اگر تصریح کند، بگوید انا ارید من کلامی عبداً من عبدین یعنی نصفهما، نصف مجموعشان، دو تا عبد اگر یکی‌اش هزار تومان، یکی‌اش پانصد تومان، من که می‌گویم عبداً یعنی هفتصد و پنجاه تومان. این چه اشکالی دارد؟ ولی مرحوم علامه می‌گویند اشکال دارد. مرحوم شیخ می‌فرمایند لم یُعلم وجه الفرق. مگر اینکه بگوییم خروج از فرض است.

إلا منع ظهور الكسر المشاع من لفظ العبد و الشاة. این هم خروج از فرض است، رجوع به ظهور است. بحث ما این است که قطعاً طرفین می‌دانند که مقصودشان از عبداً فرد منتشر نیست.

 الثاني: أن يراد به بعض مردّد بين ما يمكن صدقه عليه من الأفراد المتصوّرة في المجموع،نظير تردّد الفرد المنتشر بين الأفراد، و هذا يتّضح في صاعٍ من الصيعان المتفرّقة.و لا إشكال في بطلان ذلك مع اختلاف المصاديق في القيمة كالعبدين المختلفين؛ لأنّه غرر؛ لأنّ المشتري لا يعلم بما يحصل في يده منهما.

 این مسئله سه فرض خیلی خوب دارد که مرحوم شیخ مطرح کردند. دیروز هم عرض کردم که  مقصود از مباحثه ما توسعه اینهاست. یعنی مثلاً یکی از مهم‌ترین توسعه‌ها اینجا این است که قسم چهارم هم دارد یا نه. یتصور علی ثلاثة. چهارمی هم می‌شود یا نمی‌شود. غافل نباشیم که بحث تمام بشود، کأنّه همین سه تا باید باشد. حالا فعلاً دوم.

الثاني أن يراد به بعض مردد بين ما يمكن صدقه عليه من الأفراد المتصورة في المجموع: یک مجموعی داریم، افرادی در آن هستند. من بعضی از این افراد را مورد معامله قرار می‌دهیم.

نظير تردد الفرد المنتشر بين الأفراد: مرحوم شیخ اینجا می‌گویند نظیر. این عبارت می‌گوید فرد مردد با فرد منتشر یکی است یا دو تاست؟ ظاهر بر این است که دو تاست. و در فقه هم موارد متعدد صحبت می‌شود. از فرد مبهم، از فرد مردّد، از فرد منتشر، از فرد مجهول، حالا هر کدامش هم شاید بعضی جاها مسامحةً اینها را که گفتم به جای همدیگر به کار می‌روند. مثلاً من یادداشت‌هایی قبلاً داشتم، خدمتتان سریع بعضی‌هایش را بگویم که مراجعه کنید ببینید فرد منتشر در مفتاح الکرامة یک استعمال خیلی روشنی دارند در فرد مردد. (مفتاح الکرامة، ج۵، ص۲۶۵.) فرد منتشر را به معنای فرد مردد در علم اجمالی به کار بردند. شما می‌دانید که یکی از این دو تا ظرف، یا یکی از این ده تا ظرف نجس است، می‌گویند فرد منتشر است. اینجا به معنای انتشاری که مقصود ما نیست. در یک قطیعة غنمی یک بهیمة موطوئه داریم، این فرد منتشر است، فرد مردد است؟ مبهم است؟ ابهام به چه معنا؟ ابهام با مبهم خیلی برایم روشن نبود، من مجهول نام‌گذاری کردم. فرد مجهول. یعنی واقعیتی دارد ما نمی‌دانیم. علم اجمالی این گونه است. می‌بینید مرحوم آسید جواد رضوان الله علیه مثلاً اطلاق کردند برای محل قطع بکون الکعبة. فرمودند این محدودة جهت، آن نقطة واقعی قبله به عنوان فرد منتشر در این قطعة جهت است. این معلوم است که آن نقطة واقعی قبله یکی بیشتر نیست. واقعیتی هم دارد عند الله که ما را به قبله می‌رساند ولی در این محدودة جهت به عنوان فرد منتشر نامگذاری کردند. این انتشار نیست. یک نحو صلاحیت  است . مثلاً بگوییم  فرد علی البدل. اینها جلو می‌رویم ان‌شاءالله بیشتر راجع به آن بحث می‌کنیم. شما هم فکری بکنید نامگذاری‌ها را اگر بتوانیم روشن‌ترش بکنیم با همدیگر خیلی مخلوط نشود. مرحوم شیخ اینجا الآن فرد منتشر  را قبول ندارند  در ما نحن فیه. ظاهر عبارتشان این است، فرد مردد. چرا مردد است؟ می‌گویم بعتُ عبداً من هذین العبدین. مردد است نه منتشر. پس می‌گویم منتشر چیست؟ مثلاً بگوییم منتشر یعنی اعتق رقبةً. فرد علی البدل، عام علی البدل می‌گفتیم، آن طوری، شمول علی البدل، برای همة افراد. اینجا مردد است. آیا اینجا واقعاً می‌گوید عبداً باز هم مردد است؟ واژة مردد. می‌گوید یکی از این دو تا را فروخت. باز هم خیال می‌کنیم با کلمة ردّ، مردّد تناسب ارتکازی ندارد. من اگر بخواهم این مردد رابا ارتکازی که از مردد دارم بیان کنم ، می‌گویم  این دو تا بنده را می‌بینی، یکی‌شان را می‌فروشم تا فردا به تو بگویم کدامشان. یعنی الآن خودم تصمیم ندارم. بعتُکَ عبداً من عبدین، تصمیم می‌گیرم امشب انجام بدهم که کدام اینها را به تو بفروشم. در فقه به اینها می‌گوییم مردد.[3]

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 


 

[1] اشاره به عبارت مرحوم شیخ در ج 4 ص 267:هذا ما خطر عاجلاً بالبال و قد اوکلنا تحقیق هذا المقام الذی لم یبلغ الیه ذهنی القاصر الی نظر الناظر البصیر الخبیر الماهر عفی الله عن الزلل فی المعاثر

[2] شاگرد: اگر ممکن است عبارت تعلیقه ای را که بر فرمایش شیخ نوشته اید قدری توضیح بدهید.

التقدير في صورة الكسر، و لا یجدي مع مجهولية مخرجه، و في الحقيقة هذا الكسر جبري و نسبي، لا حسابي عددي، صاع صبرة مشاعا یعنی  یعني:  ولذا مع جهلهما بالصبرة و تلف بعضها يتحيران في التقسيم، و ليس ذلك الا لمجهولية المبيع المشاع و إن كان مقدار المبيع الذي وقع الثمن بإزائه معلوما حين العقد، و الظاهر كفاية هذه المعلومية في صحة العقد، و هذا بخلاف أن يبيع كسرا مشاعا من الصبرة المجهولة، فانّ الذي وقع بإزاء الثمن مجهول قدره الملاحظ بالثمن كيلا او وزنا و إن كان معلوما من حيث الكسر المشاع، و هذه المعلومية لا تكفي مع شرطية العلم بالكيل او الوزن.

عبارت حضرتعالی این است:

التقدیر فی صورة الکسر و لا یجدی مع مجهولیة

استاد: التقدیر باز شدة عبارت مرحوم شیخ است. فرمودند لأنّ الکسر مقدّر، الکسر مقدّر بالصاع. صاع که تقدیر نمی‌آورد. صاع تقدیری است که فقط صورت کسر است. شما اگر می‌خواهید الکسر را تعیین کنید، آن الکسر واقعی به صاع مقدر نیست. صورتش مقدر است. فرمود مقدّرٌ . در حالی که التقدیر فی صورة الکسر که صاع صورت کسر است. صبره فرض ما این است که مجهول است.

شاگرد: التقدیر فی صورة الکسر و لا یجدی مع مجهولیة مخرجه و فی الحقیقة هذا الکسر جبریٌ و نسبی لا حسابی عددی

استاد: جبری یعنی چه ؟ یعنی در آن متغیر به کار رفته. وقتی متغیر به کار می‌رود دیگر حساب و عدد و اینها نیست که بگوییم روشن است. برو حساب کن. چگونه حساب کنم وقتی متغیر در آن دارم و به این متغیر جهل دارم؟

شاگرد: صبرۀء مشاعاً

استاد: مشاعاً مهم است. مشاعاً را ضمیمه کردم، اوّل یک کسر گفتم اما قید و بحث ما این است که مشاع است. صبرءٌ، یعنی من صاع این صبره را خریدم اما مشاعاً، چون فرض مرحوم شیخ است. پس مشاعاً را باید در کسر بیاوریم. یعنی دقیقاً دوباره خود مشاعاً یک صبرة مشاع درست می‌کند در مخرج یک کسر جدید که صورتش آن کسر قبلی است.

شاگرد: صبرءٌ مشاعاً، یعنی یک کسری که صورتش یک ایکس یک است و مخرج

استاد: صبره‌ای که الآن خریدم این x1 است، یعنی صبره‌ای که فعلاً معامله روی آن انجام شده. یک x2داریم که صبرة مشاع است. یعنی خلاصة این ادامه دارد. من الآن شریک شدم.

شاگرد: یعنی صاع، صبرة فعلیه، صبرة مشاع. یعنی صبرة مشاع.

استاد: صبرة مشاع که مخرج سومی است. یعنی از سومین عنصر است.

شاگرد: و لذا مع جهلهما بالصبرة و تلف بعضها یتحیران فی التقسیم و لیس ذلک إلّا لمجهولیة المبیع المشاع

استاد: مجهولیة المبیع المشاع. دقیقاً آن مبیع مشاع من حیث هو مشاع، که آن کسر واقعی بود آنها مجهول می‌شد. صبره را می‌دانستند، آن کسر که مبیع بود نمی‌دانستند.

شاگرد: و لیس ذلک الا لمجهولیة مبیع المشاع و ان کان مقدار المبیع الذی وقع الثمن بإزائه معلوماً حین العقد

استاد: و ان کان مقدار المبیع الذی وقع الثمن بإزائه. من چقدر پول دادم؟ هزار تومان. الآن بالفعل کدام عاقلی شک دارد که من هزار تومن من چند به ازائش می‌توانم بگیرم؟ سه کیلو. وقتی هزار تومان می‌دهم معلوم هم هست هزار تومان مقابلش سه کیلو گندم می‌گیرم، معامله را احدی اشکال نمی‌کند. از این ناحیه، معرضیت نزاع را کار نداریم. فعلاً روشن است. مقصود ما از معلومیت کیل و وزن این نیست که بدانید پولی که دارید می‌دهید الآن به ازائش چقدر چیز است. شما الآن هزار تومان داری می‌دهی، به ازائش سه کیلو گندم هست خیلی روشن.

شاگرد: یعنی شما فرض مشاع بودن را لحاظ نکردید به این عنوان مشیر به آن مشاع است.

استاد:  این صبره مقدار مشاعی است که چون الآن معادل سه است مشکل ندارد. مشاع بودن را صرفنظر نکردم.

شاگرد: الآن صبره هم فرض این است که معلوم است؟

استاد: نه صبره معلوم نیست، ولی می‌دانیم هر چه باشد صبره الآن آن کسر مجهول من معادل سه کیلو است، پس این بس است برای اینکه معامله صحیح باشد. این منظور من بود. حالا عدول از اشاعه نبوده.

شاگرد: هذا بخلاف أن یبیع کسراً مشاعاً من الصبرة المجهولة

استاد: آن که علما گفتند باطل است

شاگرد: فانّ الذي وقع بإزاء الثمن مجهول قدره الملاحظ بالثمن كيلا او وزنا

استاد: می‌گوید من عُشر این صبره را خریدم. عُشر می‌گویند. اینجا دیگر باطل است. چرا؟ چون دارم هزار تومان می‌دهم. عُشر صبره چقدر است؟ صُبره را نمی‌دانم که. پس عُشرش هم معلوم نیست. پس من پول هزار تومان را دادم به ازای چیزی که وزن و کیلش را نمی‌دانم. مجهول الکیل و الوزن باطلاً.

شاگرد: و هذه المعلومية لا تكفي مع شرطية العلم بالكيل او الوزن

استاد: این مطلب  هم معلوم است، چون می‌گویم عُشر. صُبره هم اینجا هست. اما چون مکیل و موزون است باید کیل را بدانم و اینجا کیل را نمی‌دانم.

 

 

[3] شاگرد: لزوماً می‌فرمایید در واقع این تعبیر باشد.

استاد: ارتکازی که از مردد دارم،  اگر بخواهم نامگذاری‌ها را جدا کنم، الآن وقتی شما می‌گویید بعتُکَ عبداً و تمام هم شد، بیع منجّز است، نه معلّق و مراعی من مثال را در مراعی زدم. می‌گویم فروختم اما هنوز خودم هم تعیین نکردم کدامش. فردا به تو می‌گویم کدام را فروختم. می‌خواهم بیع را مراعی کنم. فقها می‌گویند اگر انشاء بیع معلّق باشد تعلیق بیع موجب بطلانش است. همینطوری که تردید در  آینده بیع باعث بطلان می‌شود این مردد است. مردّدی که می‌گوید عبداً من العبدین با کلمة ردّده و مردّد چطوری مناسبت دارد؟ مقصود همدیگر را که می‌فهمیم مشکلی نداریم. می‌خواهیم تسمیة دقیق انجام بدهیم.

 

برو به 0:27:26

استاد:  در واقع می‌خواهم بگویم مردد ارتکاز معادلش یک امری است که هنوز واقعش هم معلوم نیست. مجهول این است که واقعیتی دارد ما نمی‌دانیم.

وقتی می گوییم امشب  منزل زید می‌آیی؟ می‌گوید مرددم این ارتکاز عرفی از کلمة مردّد هست یا نیست؟ هست. پس مردد آن چیزی است که هنوز مراعی است. نه اینکه یک واقعیتی است منجّز دارد ما فعلاً خبر نداریم.

شاگرد: مجهول هم اینطوری است. مجهول از کجا می‌دانید یک واقعیتی داشته باشد.

استاد: یعنی الآن می‌گوید شب بیایی مجهول است؟ می‌گویید ارتکازاً. می‌گوید شب منزل زید می‌آیی یا نه؟ می‌گوید مجهول است.

شاگرد: شک دارم یعنی همان مجهول

استاد: درست است که به آینده جهل داریم. اما آن جهل منوط به تصمیم‌گیری من است. یعنی من الآن که می‌گویم مرددم، یعنی من می‌خواهم که این را تعیین کنم. در ما نحن فیه هم اگر شخص می‌گوید که، نمی‌خواهم بعداً تصمیم‌گیری کنم، بعداً یکی‌اش را، خودت مثلاً برو بردار. یا من به تو می‌گویم، این بیع تمام است. مردد نبوده. عبداً من عبدین بیع شده، ولی می‌گوید بعداً تعیین می‌کند. اما مردّدی که نه واقعاً تصریح می‌کند. الآن عبداً من عبدین، یعنی یکی را می‌فروشم اما آن یکی را معیّن نکردم. شما اگر در مکاسب، بحث تعلیق بیع و تعلیق عقد را ببینید این را مفصل دارند. بیعی که مراعی باشد،. بیع معلّق می‌گوید تصمیم ندارم، اگر فلان‌طور شد می‌فروشم. اصل خود بیع محقق نیست. اینجا هم من فرض نگرفتم معلّقٌ، تنظیر کردم. اینجا می‌گویم فروختم ولی مبیع را بعداً معیّن می‌کنم خودم به عنوان اینکه می خواهم بفروشم. نه اینکه الآن یکی را فروختم، بعداً تعیین کنید. نه یکی را که مردد است فروختم. به خلاف این است که مرحوم شیخ می‌فرمایند. این الآن مبیع ما یکی از این دو تاست  که فروخته شد.

فرض ایشان این است که معلوم است.

شاگرد: اگر بعداً رفت تعیین مبیع کرد، مصداق فرد مردد است؟ چون ظاهر این است فرد مردد یعنی  هذا او ذاک را فروختم. اگر بعداً تعیین مبیع کند، عرفاً نمی‌گویند مصداق فرد مردد.  فردمردد یعنی اصلاً چیزی که تشخّصش به لا تشخّصش است.

استاد: و لذا عده‌ای می‌گویند ما اصلاً فرد مردد نداریم. اشکالی که در فرد مردد است ما نداریم. فرد مردد در حیطة نفس او موجود است. چرا؟ چون تردید برای او است. اما مرحوم شیخ این را نمی‌خواهند بگویند. اینجا از این ناحیه مشکلی ندارند که تردیدی او دارد. هیچ تردیدی در فرمایش ایشان نیست. خیلی صاف. ولی باز معلوم هم نیست. با اینکه معلوم هم نیست، تردیدی که در افق نفس بایع و مشتری است نیست. اصلاً مشکل ندارد از ناحیة این. من هم مقصودم این بود که این کلمات را ببینید چند تا واژه می‌توانیم پیدا کنیم که بعداً برای هر کدام اینها یک واژة خاصی به کار ببریم که معلوم باشد ما که می‌گوییم این فرد منتشر است، مردد است، مجهول است، مبهم است یا ده تا اصطلاح دیگر، همة اینها از همدیگر جدا باشد.