1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢٨)- ١٣٩٨/٠٨/٢۶ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(٢٨)- ١٣٩٨/٠٨/٢۶ – استاد یزدی زید عزه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=2817
  • |
  • بازدید : 59

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٢٨: ١٣٩٨/٠٨/٢۶

فرع: على المشهور من المنع، لو اتّفقا على أنّهما أرادا غير شائعٍ لم يصحّ البيع؛لاتّفاقهما على بطلانه.

و لو اختلفا فادّعى المشتري الإشاعة فيصحّ البيع، و قال البائع: أردت معيّناً، ففي التذكرة: الأقرب قبول قول المشتري؛ عملًا بأصالة الصحّة و أصالة عدم التعيين، انتهى.

و هذا حسن لو لم يتسالما على صيغة ظاهرة في أحد المعنيين، أمّا معه فالمتّبع هو الظاهر، و أصالة الصحّة لا تصرف الظواهر. و أمّا أصالة عدم التعيين فلم أتحقّقها.

و ذكر بعض من قارب عصرنا: أنّه لو فرض للكلام ظهور في عدم الإشاعة كان حمل الفعل على الصحّة قرينة صارفة. و فيه نظر.[1]

فرمودند که اگر اختلاف کردند،

و لو اختلفا فادّعى المشتري الإشاعة فيصحّ البيع، و قال البائع: أردت معيّناً، ففي التذكرة

آیا اگر این ادعا برعکس بشود – مشتری بگوید که معیّناً، بایع بگوید اشاعه- تفاوت می‌کند یا نه؟ این صرفاً به عنوان مثال بود؟ چرا نگفتند فادعی احدهما؟ تفاوت می‌کند یا نه؟ حالا ایشان عبارت تذکره را می‌آورند.

و قال البائع: أردت معيّناً، ففي التذكره: الأقرب قبول قول المشتري؛ عملًا بأصالة الصحّة و أصالة عدم التعيين.

بررسی قاعده اصالة الصحة

اصالة الصحّة یکی از پرکاربردترین اصول، در فقه است. اگر کسی مبانیِ اصالة الصحة را که بررسی می کند، اگر به مشکل بخورد و آن را مضیّق سر برساند، بعداً مرتّب مشکل دارد؛ علی ای حال این مشکل را باید تا آخر به گونه ای حل بکند.

اما اگر در اصالة الصحة بتواند بین خودش و خدا، به آن مقصودِ اصلی‌ای که در فقه ایفا می‌کند برسد و اصالة الصحة برایش صاف بشود، مواردی که به اصالة الصحة مبتلا می‌شود و آن نقشی که اصالة الصحة می‌تواند ایفا بکند، یکی دو تا نیست.

مرحوم شیخ در رسائل، بحث اصالة الصحّة را داشتند. اصالة الصحّة فی فعل النفس، اصالة الصحّة در فعل غیر. بعد از قاعده فراغ و تجاوز و همه اینها، فرمودند[2]:

المسألة الثالثة في أصالة الصحة في فعل الغير و هی فی الجملة من الاصول المجمع علیها فتوی و عملا بین المسلمین فلا عبرة فی موردها – موردی که اصالة الصحة جاری بشود- باصالة الفساد المتفق علیها عند الشک. وقتی شک داریم، متفق علیهاست که اصالة الفساد می آید. اما وقتی اصالة الصحة شرایطش باشد، اصالة الفساد نمی‌آید. همین بحثی که دیروز مطرح کردیم، شروع کردیم؛ اصالة الفساد اینجا نمی‌آید. چرا؟ چون اصالة الصحة جاری می‌شود.

 

برو به 0:03:05

پشتوانه قاعده اصالة الصحة

بعد از آن، مرحوم شیخ در کتاب و روایات اشکال می‌کنند. اجماع قولی و عملی را می‌پذیرند. این عبارات محکمی که خودتان هم ان‌شاءالله مراجعه می‌کنید[3]. تتبع فتاوای الفقها لا یختلفون فی أنّ قول مدعی الصحة فی الجملة مطابقٌ للاصل و ان اختلفوا فی ترجیحه علی سائر الاصول. اجماع عملی هم فلا يخفى على أحد أن سيرة المسلمين في جميع الأعصار على حمل الأعمال على الصحيح و ترتيب آثار الصحة فی عباداتهم و معاملاتهم و لا أظن أحدا ينكر ذلك إلا مكابرة. اینها را مرحوم شیخ دارند و واقعاً هم اینطوری است. فقط باید که آن مبادی‌اش، آن مناط واقعی که به اطمینان برسد که این جایش کجاست و مقصود از القائش چه بوده را بیان کنند.

الرابع العقل[4] – برای  ما نحن فیه( ادله اصالة الصحه) اشاره می‌کنم- بانه لو لم یُبن علی هذا الاصل لزم اختلال نظام المعاد و المعاش. دلیل عقلی این است که اگر اصالة الصحة نباشد، این(اختلال نظام معاد و معاش) لازمه‌اش است.

ینبغی التنبیه علی امور[5]. یک نکاتی اینجا هست که فقط به صورت خلاصه بررسی می کنیم، مثلا آیا اصالة الصحة اصل است یا اماره؟

تقدم اصالة الصحة بر استصحاب عدم اثر

السادس فی بیان ورود هذا الاصل علی الاستصحاب[6]، که بحث دیروز ما هم بود. خود مرحوم شیخ در ابتدا می‌گویند ورود، بعد وقتی می‌خواهند اسم ببرند حکومت می‌گویند. این در کلمات مرحوم شیخ تکرار می‌شود؛ گاهی ورود، گاهی حکومت. ظاهراً ورود، خیلی بیانش روشن است؛ ورود اصالة الصحة بر استصحاب،‌ بر اصالة الفساد که اصلِ عدمِ ترتبِ آثار بر عقد است؛استصحابِ آثار قبل از عقد.

تفاوت حکومت با ورود

ورود، خیلی بیانش روشن بود. یعنی اصالة الفساد؛ استصحاب برای متحیر است، برای شاک است؛برای کسی است که نمی‌تواند با اطمینان و علم، مُضیّ کند. اصالة الصحة می‌گوید صحیح است. وقتی صحیح است دیگر متحیر نیست، شاک نیست. به همان معنایی که در ورود می‌گفتیم. یعنی رافع موضوع است با یک تعبّد، تکویناً موضوع مرتفع می‌شود؛ نه تعبد، رفعِ موضوع بکند. تفاوت حکومت و ورود این بود. گاهی تعبد، رفعِ موضوع می‌کند؛ کثیر الشک لیس بالشک. ناظر به دلیل دیگر است، با تعبد، موضوع او را مضیّق یا موسّع می‌کند. خودِ تعبّد، توسعه و تضییق انجام می‌دهد. اما گاهی نه، یک تعبدی صورت می‌گیرد، متفرّع می‌شود بر این تعبد، این‌که یک موضوعی مرتفع شود. دیگر یک دلیلی، موضوع نداشته باشد. این ورود می‌شد.

شاگرد: در ورود، رفع تکوینی می‌شود؟

استاد: بله، یعنی رفعش تکوینی است اما متفرع بر یک تعبد است.

شاگرد: یعنی موضوع را از بین می‌برد؟

استاد: بله، موضوع را از بین می‌برد. با این تعبد، موضوع از بین می‌رود. شاید مرحوم آقای صدر بود، مثال زدند به تیمم و وضو در حلقات یا در یک کتاب دیگرشان. دلیل می گوید ان لم تجدوا ماءً فیتمموا؛می‌گوید لم تجدوا وقتی آب می‌آید_اذا وجدتم_ معلوم است وظیفه وضو است. وجود ماء برای او (متیمم)تکویناً، رافع موضوع است ،مرحوم شیخ اینجا می‌گویند که واردٌ. السادس فی بیان ورود هذا الاصل، اما بعدش که دنباله‌اش بود کلمه حاکم داشتند. وقتی می‌خواستند بگویند، فرمودند بر این حاکم است. یعنی همان ورود در عنوان را، بعدش تعبیر حکومت کردند.

 

برو به 0:08:33

بررسی ادله اقربیت قبول قول مشتری در بیان علامه حلی

علامه دو تا اصل می‌آورند:

اصالة عدم التعیین

در اصالة عدم التعیین، مرحوم شیخ یک کلمه می‌آورند، می‌گویند لم اتحقق. من نمی‌دانم این اصل چه اصلی است.

اصالة الصحة

اما اصالة الصحة را می‌پذیرند؛ هذا حَسَنٌ. فقط یک قیدی می‌زنند، آن قیدش را بعداً بررسی می‌کنیم.

تحلیل عقلاییِ اصالة الصحة( أصاله المُضی)

خود اصالة الصحة چیست؟ اصالة الصحة به عنوان اصل یا ظاهر چند تقریر ممکن است داشته باشد.

و التحقيق أنه إن جعلنا هذا الأصل من الظواهر كما هو ظاهر كلمات جماعة بل الأكثر فلا إشكال في تقديمه على تلك الاستصحابات[7]‏. مرحوم شیخ بحث را خلاصه می‌کنند. آیا اصالة الصحة یک نوع اماره است؟ من الظواهر. ظواهر کلام یک چیز است، ظاهر حال یک چیز دیگر است. ولی وقتی ظاهر شد، ظهور، اماریت دارد. اگر اماره هست، اماره بر استصحاب مقدم است و هیچ اشکالی هم ندارد.

اما و ان جعلنا من الاصول فان ارید بالصحة کذا و ان ارید کذا؛ که آن هم نکته خوبی است.

 

برو به 0:11:27

رمز ورود اصالة الصحة بر استصحاب

چرا اصالة الصحة حاکم می‌شود و حتی استصحاب را کنار می‌زند. رمزش چیست؟

١.غلبه الوجود

یک رمزش این است: غلبة الوجود. شما بروید ببینید مثلاً بیع‌هایی که در بازار می‌شود چند تایش صحیح است، چند تایش فاسد است. غلبه با صحت است. الشیء یلحق بالاعم الاغلب. این یک مبناست، تحلیلی از اصالة الصحة است. چرا عند الاختلاف علی الصحة حمل می‌کنید؟ چون غلبه وجود با صحت است.این یک بیان است.

٢.اختلال نظام

این بیان با اصل بودن به معنای اختلال نظام – دلیل عقلی‌ای که فرمودند- کاملاً تفاوت می‌کند. چرا وقتی شک می‌کنیم، بر صحت حمل می‌کنیم طبق اصالة الصحة؟ چون اگر نکنیم اختلال نظام پیش می‌آید. اختلال نظام که پیش آمد، شارع فرموده شما حمل بر صحت کن؛ کاری به غلبه هم نداریم. میزان، آن رمز، آن مناط، ربطی به غلبه ندارد. به این ربط دارد که قادح اختلال نظام را برایش بیاوریم. کاری بکنیم که نظام مختل نشود. این هم یک بیان دیگر است. اختلال نظام برای این است که حمل بر صحت نمی کنیم.

٣.اصل مُضیّ

یک وجه هم خَلَجانش در ذهن من بوده. عرض می‌کنم ببینیم با اختلال نظام دقیقاً یکی می‌شود، یا نه یک تفاوتی می‌کند و بعداً هم فواید بیشتری بر آن متفرع است. تحلیل اصالة الصحة نه این است که چون اختلال نظام می‌شود، حمل بر صحت می‌کنیم. نباید اختلال نظام بشود، اما آن جوهره و مقصود از اصالة الصحة این نیست که نظم به هم نخورد. بلکه یک چیز خیلی ظریف‌تر، لطیف‌تر، فردی و اجتماعی و جهات مختلف در آن جمع است. بیش از صرف عدمِ اختلال نظام که یکی از آثار و فواید( اصالة الصحه است). و آن این است که اساساً قواعد شرعی وقتی مجموعش را کنار هم می‌گذاریم و اتفاقاً با همدیگر تعاضد می‌کنند، شارع نمی‌خواهد در یک کاری که انجام شده دوباره برگردید و مدام شک و شبهه در آن بکنید.جریان جلو می‌رود،مضی در عمل.

این یک اصلی است که برای خودش کار انجام می‌دهد، لازمه‌اش نظمِ بهتر است. نه این‌که اگر نکنید اختلال نظام می‌شود. لذا یکی از خدشه‌هایی که دیگران هم دارند، می‌گویند خب اصالة الصحة برای این است که اختلال نظام نشود، در فلان موضع، اختلالِ نظام نمی‌شود. وقتی نشد پس دیگر اصلاً جایش نیست. ما می‌گوییم اصالة الصحة به معنای جلوگیری از اختلال نظام نیست. اساساً وقتی یک روالی دارد جلو می‌رود، مضیّ بر امور. مضیّ یعنی چه؟ یعنی مدام بایستی و برگردی؛ آن که انجام دادم چطور بود؟ نگاهش کنم؛ در موردش فکر کنم و برگردم. شبیه کارهای (افراد) وسواسی، مدام برگردیم.

نه، اصالة الصحة یعنی اصل مضی بر امور، اصل عدم العود. مدام برگردیم، مدام ببینیم چه شد، چه کار کردم؟ شارع می‌فرماید برنگرد، امور دارد جلو می‌رود، اگر می‌خواهی برگردی  باید یقین باشد.

 

برو به 0:15:20

تطبیق اصاله المضی بر استصحاب

حلّ عبارتِ لا تنقض الیقین بالشک

من اتفاقاً همین بیان را در استصحاب هم قبلاً عرض کرده بودم؛ که استظهار از دلیلِ استصحاب این چنین است: برای این‌که یک تناقض و تهافت را در خود عبارتِ لا تنقض الیقین بالشک برداریم، این‌طور معنا می‌کنیم:

لا تنقض الیقین – یقینِ اوّل – بالشک، یقین را به شک نقض نکن. این یقین، یعنی یقینی است که هست؟ موجود است؟ لا تنقض الیقین. الان یقین موجود است ، با شک نقضش نکن. خب واضح است؛ چرا کسی که شک ندارد، یقینِ موجود الآن را نقضش کند؟ پس اگر یقین موجود است لا تنقض معنا ندارد.

می‌گوید لا تنقض بالشک. وقتی می گوید به شک، نقضش نکن، یعنی شکِّ نیامده یا شکِّ آمده؟ لا تنقض الیقین بالشک. یعنی شکّی که آمده یا نیامده؟ قطعاً شکّی که آمده. خب اگر شک آمده که خود یقین تکویناً نقض شده. نهی‌اش، نهی تناقضی است. بالشک، شک آمد. پس یقین، نقض شده. می‌گوید تو نقض نکن. آخر تکلیف به محال است. ما لا یقبل علیه است. وقتی شک آمده دیگر یقین رفته. می‌گویند نه، نقضش نکن. خودتان می‌گویید بالشک، من شاک هستم، یقین رفت.

آن چیزی که من  اینجا عرض می‌کردم، این بود که از خود بالشک که ناقضِ تکوینیِ یقینِ تکوینی است، چه می‌فهمیم؟ یعنی یقینِ قبلی که تکوینی بود، غیر از این‌که حالِ یقین داشتی، رفتارت هم بر طبق آن یقین تنظیم می‌شد. مطابق یقینِ سابق، رفتاری داشتی. حالا تکویناً آن حالِ یقین رفت، شک آمد. تو این رفتارت را بر هم نزن. لا تنقض الیقین، یعنی یقینی که رفتار دنبالش بود،حالا که شک آمد، خود یقین، تکویناً رفت. چه کنم؟ دست بگذارم روی دست؟ بنشینم، تمام شد. یقین ما رفت، حالا دیگر قدم از قدم برندارم. می‌گویند نه، لا تنقض. الآن چند تا چرت زدی. خَفْقه و خفقتان بود. قبلاً که یقین داشت، نماز می‌خواندی، الآن هم نماز را بخوان. پس نقض یقین نکردن، یعنی رفتاری را که بر طبق حال قبلی داشتی بر هم نزن. آن حال را نداری اما رفتارش را ادامه بده. این خودش یکی از همین مواردی است که الآن گفتم. شما می‌بینید با اصالة الصحة کاملاً هماهنگ است. یقین داشتی و یک رفتاری داشتی، مضیّ بر امورت بکن، الا بیقین آخر. بله، بعد از آن که یقین جدید آمد، حالا آثار خودش را دارد. تا آن یقین نیامده، مضی بر آنچه که بود، عدم العود.

 

برو به 0:18:38

الحکمه لا تعمم و لا تخصص

شاگرد: شاید وجه این مضی هم اختلال نظام باشد. چرا شارع می‌گوید این کار را نکن، برنگرد، شاید وجه‌اش اختلال نظام باشد.

استاد: می‌تواند هم حکمتش باشد هم آثارش باشد. فعلاً ما اصلِ خود بحث را تصور بکنیم که چیست، آن مناطی را که ربطی به کشف حکمت و علت و اینها اصلاً ندارد. این تنقیح مناطی را که می‌خواهیم از این چند تا قاعده انجام بدهیم، مناطی است که ربطی به علت ندارد، که بگوییم قیاس می‌شود یا … . آن لِمِّ حکم را استظهار می‌کنیم. لِمّ به معنای حیثیتی که، حیثیتِ تقییدیه به ترتب حکم دارد نه علت یا حکمتی که در جای دیگر می‌گفتیم.

شاگرد: همین مضی هم شاید عنوان مشیر است. غیر از این‌که علتش چیست. این ما را رهنمون می‌کند به آن. این مضی می‌خواهد بگوید اگر آن کار را نکنی، در نظام اختلال می‌شود.

استاد: آن‌طوری که شما می‌گویید خیلی مسائل پیش می‌آید. اینجا باید نگاه کنیم. می‌گوییم تضیّق و تعمم. اختلال می‌شود یا نمی‌شود؟ اگر اختلال نمی‌شود مضی نکن، برگرد.

شاگرد: اگر حکمت باشد تعمم و لا تخصص.

استاد: اگر حکمت است، کاری با آن نداریم. حکمت، حکمت است.

شاگرد: الحکمه تعمم.

استاد: الحکمه تعمم؟نه العله تعمم

شاگرد: اینطوری می‌گویند العلة تعمم و تخصص. الحکمة تعمم و لا تخصص.لذا می‌گویند حکمتِ ربا اگر ظلم هست،این حکمت این‌قدر قوی است که حتی آن جایی که ما می‌دانیم ظلم نیست، شارع برای این‌که ما یک وقت دچار ظلم نشویم در موارد دیگر، می‌گوید حتی مثلاً دو کیلو برنج نامرغوب را به یک کیلو برنج مرغوب نفروش. با این‌که عرفاً اصلاً ظلم نیست.چون حکمت ربا این‌قدر قوی است که حتی در موردی که می‌دانیم نیست هم می‌آید. لذا تعبیر دارند بعضی از آقایان و می‌گویند الحکمة تعمم و لا تخصص. یعنی عمومیت می‌دهد، حتی آن جایی که نیست هم از باب قوّتِ این حکمت می‌گویند باید حکم را جاری کنید.

استاد: فرمایشتان برعکس شد اینطوری که من فهمیدم. الحکمة ظلم است. حتی آن جایی که ظلم نیست تعمّم؟

شاگرد: یعنی حکمتِ حرمتِ ربا، ظلم است، این حکمت آن‌قدر قوی است که حتی آن جایی که ما یقین هم نداریم، اما ظاهرش، ظاهر همان معامله است. یعنی دو(کیلو برنج) در مقابل یک(کیلو) است.

استاد: و ظلم هم نیست، آن وقت تعمّم می‌شود؟

شاگرد: بله. یعنی تعمیم دارد، حکمِ حرمت را می‌آورد. این‌قدر این حکمت قوی است. مثل چراغ قرمزهای راهنمایی، که می‌گویند حکمتش تصادف نکردن است؛ حتی اگر کسی وسط شب رفت و هیچ ماشین مزاحمی هم نبود، باز هم می‌گویند توقف کن.

استاد: این تعمیم از حکمت نیست. تعمیم از انشاء حکم است. همان جا می‌تواند انشاء حکم، مقید باشد. این تعبیری که شما می‌گویید درست در مقابل تعبیرِ العلة تعمم و تخصص است. آن که شما به کار می‌برید ضد این است. یعنی العلة تعمم با الحکمة تعمم، دو تا اصطلاح می‌شود. تعمم یعنی چه؟ شما می‌گویید یعنی آن جایی هم که نیست، می‌آید. اما العلة تعمم یعنی چه؟ یعنی آن جایی که هست می‌آورد ولو موضوع حکم نیست.

شاگرد: بله، آن راجع به علت است. اما حکمت اینطوری است.

استاد: این‌که تعمیم نشد. در مواردی که حکمت هم نیست، خود حکمت، تعمیم نداد؛ انشاءِ مطلق، عام بود. شما که می‌گویید حکمت، یعنی شارع فقط حکمت را به ما گفته، هیچ چیز دیگری نگفته.

شاگرد: به همین بیانی که عرض کردیم یعنی این‌قدر این حکمت برای شارع مهم است که حتی در موارد مشابهش، مثلاً دو کیلو برنج در مقابل یک کیلو، این‌قدر این ظلم مهم است، حتی در مواردی که این دو به یک هست، اما ظلم از نظر عرف نیست، باز هم حکمت، حرمت را می‌آورد.

استاد: یعنی ولو شارع جعل نکرده باشد، ما خودمان می‌فهمیم؟

شاگرد: از حکمت می‌فهمیم.

استاد: شارع حکمت را به ما القا کرده. انشاءِ مطلق نکرده. ما خودمان از حکمت…

شاگرد: آن اطلاق را می‌فهمیم. یعنی از حکمت این را می‌توانیم بفهمیم که حکمش مطلق است.

استاد: از کجا؟ اگر خود شارع مطلق نکرده، ما مطلق می‌فهمیم؟ اصلا آن‌که شما می‌فرمایید برای حکمت نیست. بحث جای دیگر می‌رود ، آن‌که من فعلاً فهمیدم را عرض می‌کنم، طولش نمی‌دهم. آن که شما فرمودید الحکمة تعمم، اساساً آن تعمیم، تعمیمِ حکمت نیست، حکم عامِّ متفرّع بر انشاءِ خود شارع است. شبیه همان که چند روز پیش هم عرض کردم، دکتری از مرحوم آیت الله بروجردی پرسیده بود که شما می‌گویید خمر مسکر است، خب یک ذره بخورید، یک ذره‌ای که مسکر نیست. فرموده بودند باید میزان داشته باشد، ضابطه داشته باشد به نحوی که اسکار، قلیلُه و کثیرُه ممنوع باشد؛ که ضابطه‌مند بشود. این حکمتی که شما می‌گویید، مصداق و مثالش همین است. اسکار، حکمت تحریم است نه علت. و لذا به تعبیر شما تعمم. یعنی ولو مسکر هم نباشد، اگر شارع نفرموده ما خودمان نمی‌توانستیم بگوییم. شارع فرموده طرفِ مسکر نرو. یعنی مسکر به عنوان این‌که حکمت است، طرفش نرو. بدون این‌که خودش حکمِ عامِ پرهیز از کل مسکر و لو لم یسکر را جعل کند. به صرف این‌که القای حکمت بکند، ما خودمان انشاء مطلق را به شارع نسبت ‌بدهیم دلیل می‌خواهد. یعنی اگر تعمّمی که شما می‌فرمایید، متفرع بر انشاء شارع هست حکم عام را…[8]

 

برو به 0:29:11

اصالة‌المُضیّ فی فعل الغیر

علی ای حال ببینید این بیان تفاوت می‌کند یا نه، که شارع در امور می‌گوید اصل بر مضی است. یعنی عدم عود، مدام برنگرد. در امور خودمان هم برخورد می‌کنیم و می‌بینیم که آدم در جاهایی می‌خواهد برگردد؛ شک می‌کند، مرور کند گذشته را و بایستد؛برگردد. از این ناحیه دلش جمع است: مولی به او می‌گوید برنگرد؛ چه کار داری؟ یک روالی دارد جلو می‌رود،  برنگرد، الا بیقینٍ. اگر چیزی است که تو را باز می‌دارد از این‌که مضی داشته باشی، روشن  و واضح است ، بسیار خب. آن‌جا باید بایستی و ادامه ندهی.

شاگرد: صحت فعل دیگری چطور اینجا تصویر می‌شود؟

استاد: فعلی تحقق پیدا کرده است. می‌تواند صحیح شده باشد، می‌تواند فاسد شده باشد. برنگشتن؛مضی بر امر، به این است که برگردیم بگوییم این کار، هیچ است؟! یا نه حالا که شده ادامه‌اش بدهیم.

شاگرد: یعنی در واقع نسبت به آن شئونی که مربوط به ما می‌شود از فعل دیگری.این‌طور بگوییم؟

استاد: نه، این‌طوری که من می‌خواهم عرض کنم، حتی کلّ جامعه. مضی در اموری که در روال خودش افتاده و عدم عود الا بیقینٍ، الّا ببیّنة. بیّنه آمد بایست، برگرد، ببین چه شده. مادامی که بیّنه دست شما نیامده، مدام توقف نکن، دست روی دست نگذار. وقتی این‌کار را نمی‌کنی، یکی از آثارش این است که اختلال نظام نمی‌شود.

شاگرد: اصالة الصحة در فعلِ غیر مسلم هم هست؟ به فرمایش شما باید باشد. یعنی غیر مسلم هم اگر یک کاری انجام داد ما مضی کنیم.

استاد: بله، اما صحبت سر این است که یک جایی هست که ما می‌بینیم در همان فعل کافر،اگر بخواهیم شک کنیم به عنوان این‌که کافر است، لازمه‌اش عود است. عود مکرر. عود مکرر اگر اختلال نظام بشود، با عدم اختلال نظام حل می‌کنیم. اما اگر بگویید نه، همه این مواردی که ما جدا کردیم صغریات آن کلی است. صغریات کدام کلی؟ مضی. المضی فی الامر الذی یجری. امری که در جریان است مضی بر طبقش داشته باش الا یتبیّن لک. الا بیّنة…

شاگرد: در استصحابِ در حکم هم همین تقریر هست؟ چون این‌جا که فعل ما نیست.

استصحاب حکمی و اصل مضی

استاد: استصحابِ در حکم، یک شبهه قیاس داشت، این‌که اساساً استصحاب در حکم معنا ندارد مگر به تبدّل موضوع. استصحاب در شبهه حکمیه، اگر موضوع واقع است، شبهه ما حکمیه است. خب یقین ما هم باقی است. چه زمانی شک می‌کنیم در بقای حکم به عنوان شبهه حکمیه؟ آن وقتی که موضوعِ اوّلی تغییر کرده. چون اگر موضوع باقی باشد که حکم هم هست، شک نداریم. پس لابدّ  فی الاستصحاب فی الشبهة الحکمیة، از این‌که موضوع یک تغییری بکند. این از سنگین‌ترین شبهات هست در استصحاب. مرحوم شیخ آمدند و با بقای عرفی درستش کردند.

 

برو به 0:32:51

شرط وحدت موضوع در استصحاب

شاگرد: مضی در گذشته را اینجا هم همین‌طور تحلیل می‌کنیم؟

استاد: بله. از لوازمی که من از این حرف می‌گرفتم این بود که اساساً آن چه که معروف بود در اصول که لابد فی الاستصحاب من بقاء الموضوع اصلاً جا ندارد، دلیل هم نداشت. خود علما هم – دوباره نگاه کنید – می‌گفتند از باب این‌که استصحاب چنین است، لابد فی الاستصحاب من بقاء الموضوع. یکی از فواید بسیار خوب همین چیزی که ساده است، که یعنی یک رفتاری داشتی، رهایش نکن. دیگر بقای موضوع نمی‌خواهد. شما یک یقین داشتی، رفتارت طبق یقین بود. شارع به شما اجازه می‌دهد تا مادامی که یقین جدید نیامده، آن رفتار را به هم نزن. حالا ببینیم موضوع هست یا نیست؟ اصلاً شارع ما را مکلف به اینها نکرده. فقط آن که دستور داده، گفته رفتار را به هم نزن. ما هم به هم نمی‌زنیم. دیگر حالا بیایید اشکال کنید که ببین موضوع عوض شد. شارع که اسمی از موضوع نبرده. فرموده شما یقین داشتی و یک رفتاری طبقش شکل گرفته بود، تا یقین جدید نیامده که رفتارت را طبق آن شکل بدهی، همان‌طور رفتار کن. این خیلی فواید داشت. چون در مسئله‌ی بقای موضوع چه اشکالاتی پیش می‌آمد. خیلی جاها می‌گفتیم استصحاب اینجا جا ندارد. نه، به وضوح می‌شود طبق این استظهار بگوییم استصحاب این‌جا جاری است. چرا؟ چون شارع عدم العود را می‌خواهد. شارع می‌گوید مثل وسواسی‌ها رفتار نکن. مدام بِایست، مدام برگرد. اصلاً این عقلایی نیست. حالا اگر این کارها را بکنی اختلال نظام می‌شود، به آن کاری نداریم. اگر این کارها را بکنی، اختلال نظام معلوم است که می‌شود. اما مقصود اصلی من در اینجا، آن رفتارِ نفسی خودِ توست. رفتار خودت که مثل وسواسی‌ها رفتار نکن. مضیّ بر امر؛ داری می‌روی، دائما برنگرد،خدشه نکن. مدام برنگرد که آیا کردم، آیا نکردم. مثل آنهایی که حتی در امور زندگی‌شان هم دچار وسواس می‌شوند. مثلا در خانه را می‌بندد، دوباره برمی‌گردد که آیا بستم.

 

برو به 0:35:05

قاعده الیقین و اصاله المضی

شاگرد: اگر مناط این باشد، قاعده یقین هم تصحیح می‌شود؟

استاد: بله، اتفاقاً از روزهای جالبی که بود، یک عبارت کوتاهی را حاج آقا (آیت‌الله بهجت) فرمودند، بعضی جلسات درس در خاطره‌ آدم می‌ماند – ای کاش ضبط شده بود شما گوش می‌دادید – . فرمودند که مرحوم شیخ در رسائل می‌گویند که قاعده یقین با استصحاب جامع ندارد. می‌گویند دو تاست. استعمال لفظ در اکثر از معنا هم نمی‌شود، جامع هم که ندارد. بعد حاج‌آقا فرمودند خیلی واضح است که جامع دارد. یعنی با یک عبارتی می‌گفتند که معلوم بود برای ایشان روشن بود که قاعده یقین با استصحاب جامع دارد. و شما با این جامع می‌توانی قاعده یقین را، از ادله استصحاب استفاده کنی. یکی از خاطرات خیلی خوب و روزهای خوبی بود که این جمله را حاج آقا گفتند،  آدم وقتی در کلمات اساتید فکر می‌کند، ذهنش جلو می‌رود. و استظهارش هم عرفی است. من به گمانم عرفی‌تر از آن طرف است. لا تنقض الیقین بالشک. این‌که می‌گوید بالشک. شک که آمد یقین که رفته. من چطور نقض نکنم در حالی که خود شما می‌فرمایید بالشک. شک آمده،من چه گناهی دارم که شما می‌گویید نقض نکن. می‌گوید من که نگفتم شک که آمد، آن حالِ یقینت را نقض نکن. آن حال که رفته، معلوم است. من می‌گویم لا تنقض الیقین، یعنی وقتی یقین بود حالی داشتی، رفتاری داشتی، اموری را بر طبقِ یقینِ سابق تنظیم کرده بودی، این را به هم نزن. نماز می‌خواهی بخوانی. می‌گویی آخر من چرت زدم. تو چه کار داری؟ قبل از چرت وضو داشتی، نماز هم می‌خواندی. الآن تا مطمئن نشدی که حدث آمده، نماز هم بخوان. لا تنقض یعنی رفتار را ادامه بده بر طبق یقینی که قبلش بود. حالش رفت، رفتار را ادامه بده.

شاگرد: ظاهر عبارتِ این روایت این است که از باب یقین بودن، آن مضی را داشته باشد. نه صرفاً هرجایی که یک حالت سابقی داشتی،مضی داشته باش.

استاد: می‌گوییم چون یقین، محکم بوده. و لکن تنقضه بیقین، محکم با محکم، شما بالشک را با لا تنقض چه طور تحلیل می‌کنید ؟ شک آمده یا نیامده؟ حضرت می‌گویند یقین، خیلی محکم است. شک را دور بینداز. نمی‌تواند دور بیندازد. شک که آمده. وقتی شک آمد خود یقین رفته، این را چطور بیانش می‌کنید؟

شاگرد: به‌طور کلی نمی‌شود اصطیاد کرد که اگر بر یک کاری مضی داشتی، بر همان مضی داشته باش. نه، اگر قبلش در آن کار یقین داشتی، حالا مضی داشته باش.

استاد: پس اگر قبلش دو تا شاهد عادل گفتند این آب کُر است، شما شک کردید دیگر مجاز نیستید. چون دو تا شاهد عادل فقط ظن حجت برای شما آورد. روایات می‌گوید باید یقین باشد. الآن با دو تا شاهد عادل کُرّیت ثابت شده، استصحاب می‌کنید یا نه؟

شاگرد:بله.الیقین  به‌معنای حجت است.

استاد: تمام شد. پس ببینید خود شما یقین را به ‌معنای حجت گرفتید. یعنی یک کاری که مصحِّح تنظیمِ افعال و آثار و رفتار است. حجّتی دارم، طبق آن حجت، رفتار را تنظیم کردم. استصحاب چه می‌گوید؟ می‌گوید من کار ندارم که حتماً حالِ یقین باشد. منظور ما هم از یقین حجت است، همان‌طور که خود شما هم قبول دارید. علی ایّ حال یک حجتی داشتید، رفتاری را تنظیم کردید؛ لا تنقض. رفتارت را به هم نزن ولو آن حجت رفته است.

شاگرد: اصالة الصحة هم همین می‌شود؟ اصالة الصحة از بابِ حجت است،که در حال بعدی  بنا بر صحت می گذاریم؟ قاعده کلی نمی‌شود اصطیاد کرد،که هم استصحاب را شامل ‌شود و هم اصالة الصحة را شامل ‌شود. مناط استصحاب جای خودش است.

استاد: من که نخواستم بگویم این دو تا یکی هستند. می‌خواهم بگویم، یک مناطی در طول همه اینها هست. که اینها در آن مناط به هم می‌رسند.

شاگرد٢: جفتشان از مصادیق قاعده طلایی مضی بر امور است.

استاد: بله.

 

برو به 0:39:07

قاعده مقتضی و مانع؛اصاله المضی

شاگرد٢: قاعده‌ی طلایی‌ای که شیخ هادی تهرانی می‌گفت که مقتضی و مانع، همان قاعده را شما می‌فرمایید؟

استاد: اصالة عدم المانع یک نحوش همین است. یعنی وقتی مقتضی می‌آید، بر طبق مقتضی مضی می‌شود.

اصاله المُضیّ: مناط  استصحاب، قاعده یقین و اصاله الصحه

شاگرد٢: الآن سؤال این است که هر کدام از آن‌ها یک دلایلی داشت. لا تنقض الیقین پشتوانه یقین داشت. مقتضی و مانع پشتوانه اقتضاء داشت. مضی بر امور پشتوانه‌ای ندارد.

استاد: خوب است، ما در مقام مناط فعلاً کاری به پشتوانه نداریم، می‌خواهیم استظهار کنیم. شما می‌فرمایید طلایی، اگر مطلب سر نرسد، «طلا»یی است که از مس هم بدتر است. صحبت سر این است که سر برسد. شما الآن می‌گویید پشتوانه ندارد، در عالمِ اثبات به پشتوانه‌اش ‌کاری‌ نداریم. ما فعلاً در عالم اثبات می‌خواهیم بگوییم آیا کسی که به شرع و احکام شرع و ادله شرعیه به همان نحوی که در هزار تا دلیل نگاه می‌کند، همه شرع را که می‌بینید، پیکره شرع را می‌بینید، قبول می‌کند که شارع – به پشتوانه‌اش هم کاری نداریم – این حکم را در شرع انور دارد که در امور برنگردید. اصالة عدم العود. مثل وسواسی‌ها رفتار نکنید، دائما فکر کنید که کردم، نکردم. چه شد، باطل بود، صحیح بود.

شاگرد: در جاهایی که پشتوانه داشته باشیم را شارع فرمودند. ما یک قدر متیقن از این قاعده را داریم. هر جایی که پشتوانه باشد شارع به ما فرموده که عود نکن، عدم العود. اصل عدم العود. مضی بر امور. به شرطی که پشتوانه باشد. اضافه‌اش که آن قاعده مضی بر امور شما شاملش می‌شود، پشتوانه اصاله الصحه  را می‌خواهم بدانم چه می‌شود؟

استاد: من اتفاقاً آن که می‌خواهم بگویم این است که پشتوانه جاهای دیگر هم، همه زیرِ سرِ پشتوانه‌ی خود همین است. فعلا اصلش، اثباتی و استظهاری‌اش سر برسد.تناسب حکم و موضوع خیلی مهم است. یک کاری که در جریان است، امری دارد ادامه پیدا می‌کند. در نفسِ جریان امور و این‌که یک شخصی بخواهد عاقل باشد – اصلاً اختلال نظام و نظم را هم در نظر نگیرید -، می‌خواهد عقلی داشته باشد در یک امری که دارد انجام می‌دهد، فرایندی را که دارد سر می‌رساند. اصل بر این است که مثل یک کسی که دارد روی دیوار راه می‌رود. آیا اصل این است که مدام برگردد پشت سرش را ببینید که چند قدم رفتم، نمی‌دانم خوب رفتم، پایم را کجا گذاشتم؟

شاگرد: این حکمت می‌شود. بله عقلا می‌سنجد به عنوان حکمت حکم است.علت نیست

استاد: و لذا گفتم اگر استظهار نشود هیچ فایده‌ای ندارد. اگر استظهار کردیم، ایشان می‌خواهند با پشتوانه‌ها تخصیصش بزنند. بحث این‌طور جلو رفت. اگر استظهار اثباتی نداشته باشیم که هیچ. من اصلاً دنبال این هستم. اگر شما بگویید نه، ما اصلاً استظهار اثباتی نداریم؛ راحتیم.

اما اگر بگوییم از نظر ادله شرعیه می‌توانیم الآن به شارع نسبت بدهیم. به شارع می‌توانیم عرض بکنیم حجّت داشتیم از کلمات خود شما که شما این مطلوبتان است، عدم العود؛مضیّ در یک جریان. اگر توانستیم اثباتاً نسبت بدهیم، شما می‌گویید خب چه بسا، آن پشتوانه‌هاست که تخصیص می‌زند. آن جایی که ندارد، نه؛ مضیّ بر امور، معنی ندارد.

در این خصوصیت، عرض من این است که عدم العود، طبق یک روالی که دارد جلو می‌رود، این خودش تناسب حکم و موضوع در آن محفوظ است که ایشان( شاگرد) می‌فرمایند حکمت است. اگر فرض گرفتیم که دلیل اثباتی داریم. تناسب حکم و موضوع هم حکمت را برای خود مطلقِ عدم العود می‌آورد، پس دیگر فرمایش شما نمی‌آید که یک جای دیگر، پشتوانه‌ی دیگری هم دارد. خب داشته باشد. مگر مانعی دارد که یک عدم العودی که یک اصل کلی است، _که بعد از فراغ ما از این‌که دلیل اثباتی داشتیم_  شارع مقدس این را اثبات کرده است، در دل خودش هم حکمت  را_ با تناسب موضوع و حکم _ می‌بینیم. می‌گوییم آن جاهای دیگر حکمت دیگری هم دارد؛ خب داشته باشد.

شاگرد٢: بحث سر این است که دلیل داشته باشد. ما می‌گوییم در این مسائل خودمان دلیل داریم. یقین و غیره .

استاد: لذا وقتی شما گفتید طلایی، من خندیدم. به خاطر این‌که فعلاً داریم بحث می‌کنیم که این استظهار به عنوان یک احتمال سر می‌رسد یا نه؟ اگر ما توانستیم با شواهد نزد مخاطب، تجمیع قرائن که عرض کردم، با تشابک، طوری واضح کنیم لدی جمیع الاذهان، حتی عقلای غیر مسلمین، یعنی عرف عام اگر بیایند این ادله را ببینند، می‌گویند بله، شارع اسلام، این را خواسته و این را قرار داده. مناطی قرار داده به عنوان یک کبری، برای یک طیف وسیعی از احکامِ خودش، که می‌گوید آی متشرعه دائما برنگرد. یک امری در جریان است ادامه بده. اگر این شد، بله آن وقت همه این مباحث را دنبالش می‌رویم. و الا اگر فعلاً نشود که هیچ.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 


 

[1] كتاب المكاسب ؛ ج‌4، ص: 253

[2] فرائد الاصول ؛ ج‏3 ؛ ص345

[3] الثالث الإجماع القولي و العملي‏:أما القولي فهو مستفاد من تتبع فتاوى الفقهاء في موارد كثيرة فإنهم لا يختلفون في أن قول مدعي الصحة في الجملة مطابق للأصل و إن اختلفوا في ترجيحه على سائر الأصول كما ستعرف.و أما العملي فلا يخفى على أحد أن سيرة المسلمين في جميع الأعصار على حمل الأعمال على الصحيح و ترتيب آثار الصحة في عباداتهم و معاملاتهم و لا أظن أحدا ينكر ذلك إلا مكابرة. (فرائد الاصول ؛ ج‏3 ؛ ص350)

[4] الرابع العقل المستقل‏:العقل المستقل الحاكم بأنه لو لم يبن علي هذا الأصل لزم اختلال نظام المعاد و المعاش بل الاختلال الحاصل من ترك العمل بهذا الأصل أزيد من الاختلال الحاصل من ترك العمل بيد المسلمين.(فرائد الاصول؛ ج3 ؛ ص350)

[5] فرائد الاصول؛ ج 3‏؛ ص 353

[6] فرائد الاصول؛ ج 3؛ ص 373

[7] فرائد الاصول؛ ج 3؛ ص 374

[8] شاگرد٢: عنوان دارد، در واقع اعم از جایی می‌شود که حکمت وجود دارد، خلاف آن چیزی که ایشان(شاگرد١) تصریح می‌کنند.

استاد: بله، من هم وقتی که فرمودند دیدم آن طور نیست، با قضیه العلة تعمم،دو باب است. حالا در جای خودش باید بحث کرد.

شاگرد: زنی که رحم ندارد می‌گویند حکم  به عدّه، به خاطر اختلاط میاه است، بعضی‌ها حکمت می‌گیرند، بعضی‌ها علت. اگر رَحِم نداشته باشد شما اینجا را حکمت می‌گیرید؟

استاد: نظرِ مشهور بر حکمت است. یعنی کاری ندارند به این‌که رحم دارد یا ندارد. همین‌که فی سنّ مَن تحیض است باید عدّه بگیرد. مدخول بها و غیر مدخول بها؛ اگر غیر مدخول بها بود عدّه ندارد.اگر صغیره بود، غیر بالغه بود، عدّه ندارد. اگر یائسه هم بود عدّه ندارد. اگر فی سنّ مَن تحیض بود، باید عدّه بگیرد. خب حکمتش عدم اختلاط میاه است. اما این حکمت است؛ یعنی ولو جایی هم که قاطعیم ‌که اختلاط میاه نمی‌شود، باید عدّه نگه دارد. این طبق نظر مشهور. حکمت به این معنا. اینجا الآن جعل حکم شده در حالی که حکمت نیست.

شاگرد: حکمت در اینجا تعمّم نشد، به این معنا که، حکمت نیست. منظور ما هم از تعمّم، همین است. یعنی یک جاهایی می‌تواند آن حکمت نباشد اما حکم باشد.

استاد: الشارع عَمّم الحکم.

شاگرد: اختلاط میاه اینقدر مهم هست که حتی در آن مواردی هم که نیست به خاطر این‌که مردم کم کم مبتلا نشوند، آن موارد را هم شارع به خاطر آن حکمت…

استاد:احسنت. از ابتدا من همین را می‌گفتم.شارع به خاطر آن موارد، حکم را عام گفته.

شاگرد: بله، ما هم مرادمان از الحکمة تعمّم همین است. یعنی این چیز را شارع علت حکم قرار نداده. ما منظورمان این نیست که خودمان حکمت را کشف کنیم.

استاد: تُعمم که می‌گوییم، کار با فقیه و مجتهد و کلاس فقه داریم. شما می‌گویید که شارع تعمیم داده، فصار حکمةً. این چه‌قدر تفاوت می‌کند. شما می‌گویید: شارع، عدّه را برای سن مَن تحیض، تعمیم داده است، فصارت اختلاط میاه حکمةً. شما می‌گویید: نه، العلة عَمّم. شما تحلیل آن انشاء را می‌کنید. و حال این‌که در فضای فقه، که ما می‌گوییم العلة تعمم، می‌خواهیم یک فایده‌ای داشته باشد برای کسی که استنباط می‌کند.

شاگرد: آنجا هم در واقع شارع  آن علت را، دائر مدار  حکم گرفته است.

استاد: بله. اما در عالم اثبات دائر مدار یک عنوان دیگری شده. علت، علت آمده. همان‌جا اگر خودِ لسانِ دلیل، علت را موضوع قرار می‌داد که نمی‌گفتیم العلة تعمم. خودش موضوع بود. چرا می‌گوییم العلة تعمم؟ چون ظاهر لسانِ دلیل، یک چیزی قرار گرفته که یا اعم از علت است، یا اخص از آن است. در کلاس فقه، فقیه وقتی با این روبرو می‌شود به وسیله آن علت، موضوع را یا مضیق می‌کند یا تعمیم می‌دهد. با این‌که در عنوانِ ظاهرِ دلیل یک چیزی اعم است یا اخص است. ولی او با علت، این کار را انجام می‌دهد. اما این کار را با حکمت – اگر عنوان از خود حکمت متفاوت باشد – نمی‌تواند انجام بدهد. فقط علم دارد به این‌که ثبوتا حکمت است و شارع او را اعم قرار داده در خود لسانِ دلیل. به خلاف علت که در لسان دلیل برعکس عمل کرده.[8]

شاگرد٣: من فکر می‌کنم بحث این‌طور باشد که اصلا حکم، دائرمدار حکمت نیست.

استاد: شما که می‌گویید حکم، همین است. یعنی شارع طوری حکم را انشاء کرده که دائرمدار حکمت نیست. یعنی حکمت برای او تعمیم داده. کما این‌که همان‌جا ثبوتاً متصور است حکمتی که در تزاحم تخصیص بخورد. همان حکمت به یک معنا می‌تواند تُخصص. تخصصی که در لسان دلیل بیاید، نه خود ما همین‌طوری بگوییم.