مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 26
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢۶: ١٣٩٨/٠٨/٢٢
استاد: در یک جمع ده نفری، 5 نفر کافر و 5 نفر فقیه حضور دارند.اگر ارتکازات و حدسیات این دو گروه مطرح بشود آیا باهم فرق دارد؟
شاگرد: اگر مسائل تعبدی صرف باشد بله، ولی اگر به مسائل عقلانی و فطری و عقل عملی و این چیزها برگردد،نه فرق نمیکند.
استاد: پس در غیر شرعیات فرق نمیکند ولی در محدوده چیزهایی که از فقه یاد گرفتند، فرق میکنند.آیا بین خود آن پنج فقیه ولو با آنها فرق دارند، تباین است؟ بین خودشان متبایناند، یا در متباین بودنشان با آن کافرها،یک مشترکاتی دارند؟
شاگرد: ممکن است بعضی جاها مشترکاتی داشته باشند، ممکن است نداشته باشند.
استاد: بعضی جاها نگویید، من کلّی دارم تحلیل میکنم. نمیروم روی مصداق. اگر ما مصداقی بحث کنیم،به مطلوب نمیرسیم، چون بحث ما مصداقی نبود. وقتی از مذاق، بحث میکنیم و تحلیل میکنیم، میخواهیم آن جدول را کشف کنیم. اما ذهن شما مدام متوجه خانههای جدول میشود. نمیخواهیم از خانهها حرف بزنیم، ما میخواهیم ببینیم جدولی داریم یا نداریم.پس پنج تا فقیهی که اینجا نشستند، کنارشان در این مجلس پنج تا کافرند، اینها مشترکاتی در شرع ندارند؟
شاگرد: ممکن است داشته باشند، ممکن است نداشته باشند.اما اصل اوّلی بر نداشتن است.
استاد: وقتی اینها به ادله شرعیه مراجعه کردند، آیا این حدسیاتی که پیدا شد از مراجعه به ادله شرعیه بود؟ یعنی شارع با ذهن آنها کار کرده یا خودشان با ذهن خودشان کار کردند؟ تحلیل میکنند کلام شارع را ولو به صورت ناخودآگاه یا تحلیل میکنند خودشان و هر چه میخواهند در ذهنشان میبافند؟
شاگرد:کلام شارع است.
استاد: پس شارع با آنها یک کاری میکند. هزارتا ادله شرعیه با ذهن آنها کار کرده. نه اینکه هزارتا ادله شرعیه را کنار میگذاریم، پنجتا فقیه ممکن است مشترکاتی داشته باشند ، ممکن هم هست با اینکه پنج تا فقیه هستند، ۷۰ سال با روایات و آیات سروکار داشتند،هیچ مشترکی نداشته باشند. چرا؟ چون شما آن فعالِ در ذهن آنها را حذفش میکنید،یعنی میگویید ادله شرعیه کارهای نبوده، اوّل تا آخرِ ۷۰ سال، خودش کارهای بوده است.
شاگرد 2: ادله شرعیه در ارتکاز،جزء العله است. خود آن فقیه هم جزء العله است؛ اینکه روایات را با چه دیدی میبیند؛ اینها را چطوری تلقی میکند؛ با فضای ذهنی خودش چگونه برداشت میکند.
شاگرد: نظام، قضایای شخصیهای است که در هر مجتهدی با دیگری فرق میکند. نظامات به شخص قائم است نه به کل. نظامات همان شمّ الفقاهه و دید فقاهتی یک نفر است، غیر از آن هم چیزی نیست. یک فقیه یک سری قواعدی در ذهنش هست، یک سری شواهدی هست، با توجه به آنها،یک شاکله اجتهادی برای خودش ترسیم میکند، این میشود نظام. یعنی هیچگونه نظام جامعی نمیتوانیم تصور کنیم. آن چیزی که به ذهن میرسد – البته شما استاد و سرور ما هستید،میخواهیم استفاده کنیم- این است که نمیتوانیم نظامی را که شما میفرمایید تدوین کنیم – من که نمیفهمم و نمیتوانم،یک نفر مثل شما میخواهد-. دست رویش بگذارید میشود مبانی اجتهادیِ آن شخص. شمّ الفقاهه آن شخص. اینکه مشترکاتی باشد به عنوان نظام، این فی غایة الاشکال و البُعد و الاستحاله است.
برو به 0:05:22
استاد: منظور از مباحثه هم این است که حرفها را میزنیم، بعداً در مورد آنها تأمل میکنیم. من عرضم این است که منظور ما از نظام، کاری است که شارع با کلمات خودش با اذهان میکند. نه آن تلقیای که اذهان از کلمات شارع دارند. اگر ما بگوییم نظام یعنی آن تلقّی،آن خروجیای که اذهان در تراکنشش،در برخوردش،در تفاعلش با ادله شرعیه داشته، ما همراه شماییم.
شاگرد: فقط شارع که با ذهن این شخص کار نداشته. فرض کنید یک کسی فلسفه غرب خوانده، فقیه هم هست. کسی کلام خوانده، کسی تفسیر خوانده، میبینیم در مذاق فقهیاش ،اینها تأثیرگذار است.
استاد: نه، با چیزی که ما میخواهیم بگوییم تفاوت ندارد. من منکر حرف شما نیستم. آن که مقصود ماست که میگوییم دلیل است،غیر از مدلول است. ما نمیخواهیم حالِ کسی را دلیلِ شرعی قرار بدهیم. مذاقِ او را و ذهنیاتِ او را دلیل قرار دهیم. ما میخواهیم پیدا کنیم چیزی را که واقعاً دلیل است. ببینید هنگامی که زراره یک روایتی را برای شما نقل کرده، نمیگویید که این نقل روایت زراره، به ذهن یک فقیه بستگی دارد. روایت هست در مرئی و مَسمَع هر ناظری. آنجا چنین چیزی میگویید؟ نه، ما میخواهیم اینطور چیزی را پیدا کنیم. میخواهم عرض کنم درست است که وقتی هر فقیهی ۵۰ سال، ۶۰ سال با ادله شرعیه در ارتباط هست، به فرمایش شما زمینههای تحصیلیاش، علمیاش، محیطیاش و هزار چیز دیگر میتواند در برداشت او تأثیر بگذارد. متنی را که نگاه میکند، بازتابی که این متن در او دارد و تلقّیای که ایجاد میکند تفاوت داشته باشد . ما برای اینها هیچ دلیلیتی قائل نیستیم. این مطالب برای افراد مختلف، سهم خودشان است با برنامههایی که دارند.
مبنای هرمنوتیکی مؤلف محور در فهم خطابات
به اصطلاح فن هرمنوتیک،ما در تفسیر متن، مؤلف محور هستیم. اینکه شما میگویید،یعنی با هزارها دلیل شرعی،تماماً مفسِّرمحور برخورد میکنید؛ میگویید هزار تا دلیل است، ده هزار نفر اینها را میبینند، هر کدام هم یک چیزی در آخر کار از اینها به دست میآورند.
مبنای مؤلّف محور یعنی گویندهی آن هزار کلام، یک نفر است و فکر او یک نظام داشته؛ او که چند تا نیست، او یک نفر است. او یک نظام داشته و آن نظام را، او در این هزار تا دلیل تزریق کرده است. اساس حرف ما این است، ما میخواهیم آن را که از ناحیه او است به دست آوریم – همانطوری که یک مقصود را در یک کلامِ دو کلمهای میرسانیم، مقصود بیشتری را در کلامِ ۳۰ کلمهای میرسانیم، مقصود بیشتری را در یک رساله ۵۰۰ کلمهای میرسانیم و مقصودهای بیشتر را با هزارها حدیث و کلمه میرسانیم -، مؤلف محور یعنی ما میخواهیم در دلِ هزارتا کلام، مرامِ مؤلفِ کلام را، مؤسس کلام را به دست بیاوریم.
شاگرد: ما به آن دست مییابیم؟
استاد: حالا فعلاً قبول داشته باشیم که چنین چیزی هست. این نظام را شما قبول دارید یا ندارید؟
شاگرد: این نظامهای شخصیّه استنباطیّه است.
استاد: پس شارع چند نفر شد؟
شاگرد: بالأخره ما با کلامش مواجه هستیم.
استاد: صبر کنید، به آن هم میرسیم.
شاگرد2: یک مثالی عرض کنم،ببینید این مثال، وافی به مقصود حضرتعالی هست؟فکر میکنم یک مقدار بحث را روشنتر بکند. ما اینطور فرض کنیم که یک شخصی یک پازلی را آورده؛ این پازل، اجزایش به هم ریخته است. ولی یک نظم و نسقی مدّنظر این شخصی که این پازل به هم ریخته را آورده،هست. این اجزاء قابلیت دارند که به چند شکل درآیند، ولی یک شکل است که مد نظر این شخصی است که پازلها را آورده. این پازل را در اختیار ۵ نفر قرار میدهد و میگوید شما آن شکل مد نظر من را با توجه به این پازلها بیاورید،چون قابلیت دارد به شکلهای دیگر درآید ولی او یک شکل، مد نظر دارد. اینها هرکدام با توجه به خصوصیّاتی که دارند یک شکلی در میآورند و میگویند شکلِ مدّنظرِ او، همان است. حالا ممکن است آن شکل مدّنظر شارع را هیچکدام از اینها پیدا نکنند. ولی این شکلی که به دست آوردند از همین پازل و دادهای است که اینجا وجود دارد.
برو به 0:10:25
شاگرد 3: روایاتی داریم که جایی که خانمی نشسته و گرم شده و بلند شده،اگر آقایی بخواهد همانجا بنشیند، بعضیها میگویند مکروه است، بعضیها میگویند حرام است. بالأخره من از این میفهمم که شارع اختلاط را نمیخواهد. حالا اگر این احکام و قوانین را زیادش بکنیم، متشرعه یک چیزی میفهمد و آن ارتکاز است.
استاد: این همان تحلیل موضوعی است که الآن میخواستم بگویم.خوب است،ادامه بدهید.
شاگرد: میخواهم بگویم محال است که آن ۵ تا فقیه، فقیه باشند و اینها را بشنوند و یک چیزهای کلیِ کلان برداشت نکنند. مثلاً بگویند نه،من حالا اتفاقاً اختلاط را فهمیدم، یا نه،من فقط موضوعیت هر حکم را فهمیدم. نه، آدم یک چیز کلان و ناخودآگاه را میفهمد.
استاد: اوّل هم که گفتم کار با مجتهدین ندارم، با متشرّعه کار دارم، دقیقاً منظورم همین است. مثال ایشان، مثال خوبی است از حیث اینکه مفرداتی را میخواهیم با هم جفتوجور کنیم،تا یک امر منظمی با این خصوصیات پدید بیاوریم. اما شما فرمودید از اوّل این پازل را پخشش کرده، گفته جفتوجور کنید. این بخشاش را من اینطور توضیح میدهم. دیدید تابلوهایی میدهند، تابلوهای بسیار ظریف و دقیق با پس زمینه پیچیده. وقتی در این تابلو نگاه میکنید،یک شِمایی از یک شکلی میبینید. اما هر چه دقیقتر میشوید،میبینید چیزهایی را که اوّل باورتان نمیشد در این تابلو باشد،و هر چیزی دقیق سر جای خودش قرار گرفته. پازل به هم ریخته نیست. پازل منظمی در تابلو جلوی چشم ما،قرار دارد ، ولی چون به شدت دقیق و ظریف و فنی هست، با یک نگاه به دست نمیآید. مدام باید برویم برگردیم، برویم برگردیم. بعداً میگوییم آهان این را میخواسته بگوید. در رفت و برگشتها ممکن است عدهای بگویند به دست آوردیم، اما وقتی بیشتر رفت و آمد میکنند،میبینند نه. بعضی فرشها یا بعضی کاشیکاریها را نمیدانم دیدید یا نه. متخصصین فن مدتی باید به آن زُل بزنند تا بفهمند چه کار کرده. یعنی به دست آوردنش سخت است. برداشتهای مختلفی هم دارند. اما هر چه جلوتر میروند میبینند مشترکات پیدا میکنند. تحلیل موضوعی که ایشان گفتند. مثلاً احتمالاتی که یک کسی روز اوّل داده بود، شاگردهای او هر چه جلوتر میروند، قاطع میشوند که آن بخشِ احتمال او غلط است. این دیگر درست نیست. چرا؟ چون دقت کردند. باز هم در گوشه و زوایای دقیق آن تابلو اختلافاتی دارند.اما هرچه بیشتر بحث میکنند، رفت و برگشت میکنند به مقصود آن کسی که تابلو را به آن نظم قرار داده نزدیکتر میشوند. یعنی چه؟ یعنی مشترکاتشان زیاد میشود، مختلفٌ فیهشان کمتر میشود.
شاگرد: ممکن است اینطور باشد، ممکن است اینطور نباشد.
استاد: اگر بگوییم در آن تابلو اصلاً نظمی نیست، حرف شما صحیح است. اگر شما میپذیرید که – اجماع امامیه است – احکام تابع مصالح و مفاسد است؛ ملاک دارد؛ جزاف نیست؛ روی حساب است؛شارع، حکیم علی الاطلاق است؛ اگر پذیرفتید که مؤلفِ این هزار تا متن، حکیم علی الاطلاق است، نمیتوانید بگویید که اینها هر چه بیشتر کار کنند، به حکمت نزدیک نمیشوند. یعنی شما عقل را از درک، از فهم، از حجیّت باطنیای که دارد، میاندازید.
شاگرد ۱: در تعبدیّات صرفه همینطور است.
شاگرد ۲: در فرض مثال چه میشود؟
شاگرد 1: عکس این فرض را هم میشود تصویر کرد.مثلا بینشان اختلاف میشود،یکی میگوید این است و دیگری میگوید آن است.
استاد: در همین جملهای که ما در شرع تعبدیات داریم، همه فقها شریک نیستند؟ نکتهای که از اوّل تا حالا هست این است که همین که وارد بحث میشویم،میروید سراغ آن جایی که اختلاف میکنند. اختلافات بزرگ میشود میگویید ببینید این اینطور گفت، آن اینطور گفت. میلیاردها اشتراکاتی هست که اگر اسمشان را ببریم،قبول دارید.
برو به 0:15:05
شاگرد: پس این هم دوباره برای فقها شد.برای متشرعه نشد.
فقاهت تشکیکی در میان متشرعه
استاد: نه، وقتی گفتیم شارع، مؤلّفِ متن است، او یک مقصد و یک نظامی داشته و او این کلمات را بین مردم پخش کرده، هر شخصی هر اندازهای که از شرع خبر دارد،یک پا فقیه است.( درجهای از فقاهت دارد) همینطور که فقها درجات دارند، هر مسلمانی هم که از شرع شنیده، به اندازهای که شنیده فقیه است. چرا؟ چون شارع، مقصود خودش را به او القا میکند، دیگری که نبوده است.
شاگرد: فقها واسطهاند.
استاد: فقها واسطهاند که قرآن میخوانند، نماز میخوانند و …؟ کجا فقها واسطهاند. یعنی شارع که گفته نماز صبح دو رکعت است متواتراً، ضروری دین است، فقها به مردم میگویند نماز صبح دو رکعت است؟
شاگرد: ما قضایای فرعیهی جزئیه را عرض میکنیم؛ تعبدیه شخصیه.
استاد: ما اتّفاقاً نظام منظورمان است. نه یکی از خانههای نظام که در گوشهها است و هنوز خوب خودش را نشان نداده.
شاگرد: آن خانهها ممکن است اختلاف بشود. یکی بگوید مستحب است، یکی بگوید واجب است و … .
استاد: همان خانهها در رفت و برگشتها وقتی نظام هر چه بیشتر خودش را نشان میدهد،روشن میشود.در قدیم مکتوبات را، تصاویر را روی لوحها مینوشتند. بعد که کار داشتند با آن، لوح قبلی را میشستند پاک میکردند، روی آن لوح قبلی یک چیزی مینوشتند. زمانِ ما یکی از تخصصیترین فنها این است که بفهمند روی این لوح چند بار نوشته شده است و حتی آن نوشتههای ۲-۳ دفعه قبلش را به دست میآورند. الآن لوح، یک ظاهری دارد، با تخصّص خودشان میگویند قبلاً با فلان خط روی این لوح نوشته شده بوده و اینهاست. وقتی آن لوح قبلی پاک شده، جایی هست که متخصصین فن بر روی آن اختلاف میکنند. اما وقتی مدام رفتند و برگشتند، کم کم محتوا را، مقصود گوینده را به دست آوردند، آنجایی را هم که کاملاً پاک شده و هیچ چیزی نمیتوانند از آن به دست بیاورند،حدس میزنند و بلکه به قطع میرسند.
شاگرد: در طول این چند سال فتاوای فقهاء، به هم نزدیک شده یا دور شده یا همان حالت سابق است؟
استاد: مشترکات قطعاً زیادتر شده. شما به مختلَفات نگاه میکنید.
شاگرد: یعنی یکی از ادعاهای حضرتعالی این است، اختلافات فتاوا الآن بین فقهای معاصر نسبت به قبل کمتر است.
استاد:بله. همینطور که فروع گسترده میشود، گستردگی فروع،اختلافات را بیشتر میکند، اما مشترکات بسیار بیشتر میشود. شما فتاوای شیخ الطائفه، علاّمه و بقیه را ببینید،و مقایسه کنید با این فتاوایی که الآن هست. میبینید بسیاری از فتاوای آنها را اصلاً شما نشنیدید و نمیتواند برای خودش، در فضای فقه و در مباحثات خارج علماء، به عنوان خروجی یک فتوا، جایی باز بکند.در حالی که اینها مفصل بوده است.
ولی آن که مقصود من است این است که ما میخواهیم ببینیم شارع با ذهن متشرعه چه کار کرده؟ و لذا عرض کردم با ذهن فقها را کاری نداریم. حتی اگر فقیه را میگوییم، بما هو متشرع میگوییم. یعنی چه؟ یعنی بما هو منفعلٌ، متأثرٌ، نه اینکه چیزی از ناحیه روحیات خودش، تحصیلات خودش روی حرف شارع گذاشته. آنکه برای ما فایده ندارد. ما به دنبال آن مشترکاتی هستیم که شارع از ناحیه خودش در جمیع مخاطبین گذاشته است. آن وقت ضمانت دارد؛ این را به شارع نسبت میدهیم. ما که میگوییم ارتکاز متشرعه یعنی آنکه کارِ شارع است، شارع با هزارتا کلام خودش در بدنهی تمام متشرّعه گذاشته. این برای ما دلیل میشود.
بله ادّعا اگر شد قرار نیست ما دنبال هر ادّعایی برویم. یک بحث علمی صاف باشد، بحث علمیاش این است که مقصود از ارتکاز متشرعه، یعنی آن کاری که شارع مقدس به عنوان مؤسّس متن، در ذهن همه قرار داده است. وقتی میگوییم مشترک،یعنی چه؟ یعنی خصوصیات افراد را غضّ نظر کردیم. یعنی حالا دیگر روحیاتشان، تحصیلاتشان همه کنار رفت. ارتکاز را در جایی که اختلاف شد نمیگوییم. ممکن است بگویید پس این ارتکاز در آنجایی اختلاف میکنند به چه دردی میخورد؟ خیلی به کارمیآید. این ارتکاز، پشتوانهاش نظام القا شدهی از طرف شارع است.
نظام گاهی در اشخاص، به خاطر شخصیّاتشان، مخفی میماند . بعد از اینکه نزد عرف عام، نظام خرده خرده مکشوف شد، همان کسی که به خاطر خفاء نظام، روحیات خودش را قبلاً اعمال میکرد ، حالا که نظام مکشوف شد، فرق خودش را با صاحبِ نظام میفهمد. میگوید من با آن کسی که این نظام برای اوست، فرق دارم. یعنی میفهمد سلیقهی من فرق داشت. اگر میخواهی با او همراه بشوی، این نظام مال اوست. اگر میخواهی تلقی خودت باشد،جدا شدی. آن اجتهاد شخصی خودش به تنهایی، حجیتش را هم از دست میدهد.
برو به 0:20:40
شاگرد: در واقع اینطور که از فرمایشات شما تلقی کردیم، شما اوّل در سیر فکری این ماجرا هستید، میفرمایید که ما یک جنبه ثبوتی و مع غض النظر از مشکلات و فراز و نشیبهایی که در عالم اثبات دارد، برای این حقیقت، تصور کنیم. و هرچقدر این تصور شفاف بشود، یک تأنّی و صبر و هضمی هم باید در مقام اثبات داشته باشیم تا به آن قالبها و چارچوبهای واقعی نزدیک بشود. و اینکه امروز میبینیم _به فرمایش شما_ این اختلافات کمتر شده، معلوم است این جریان به سمت آن نظام اصلی در حال حرکت است. یعنی شارع چیزی را کلید زده که خرده خرده ما داریم به سمتش نزدیک میشویم.
استاد: الآن که شما فرمودید یادم آمد.یک مقاله دیدم از حاج آقای واسطی – حوزه مشهد- . یک مقاله دارند در این رابطه، نگاه کنید، من این را که دیدم خیلی خوشحال شدم. این بحثهایی که ما میکنیم کلیگویی است. ایشان مصداقاً هم بحث کردند.
نمیخواهم مطلقاً تأیید کنم. ولی اصلِ اینکه شما ببینید چه کار کرده. مقاله را که نگاه کردم، ایشان همین روش را اعمال میکند. مقاله را نگاه کنید، نمیگویم تأیید کنید، اما ببینید روش چگونه است. این روش، غیر عقلایی است؟ نه اتفاقاً برعکس است. این روش، روشی است که یک پشتوانه خوبی دارد برای همین مطالبِ کلیای که ما گفتیم. آن یک حمل شایعش است. یادم هم نیست چه بحثی بود. یک بحثی را مثال زده بود. نمیدانم کدام یکی از مقالات ایشان بود که به حمل شایع ارائه داده بود. به عبارت دیگر، تحلیل موضوعی را که شما گفتید، ما وقتی میخواهیم تحلیل موضوع را دقیق، مدوّن کنیم، به مهندسی منابع، نیاز داریم.
سه واژه به کار میبرم، تعریفش را هم عرض میکنم. مدیریت منابع، مهندسی منابع، معماری منابع. منابع یعنی همه اطلاعاتی که داریم. الآن در فضای ما، مدیریت منابع خیلی خوب شده. مدیریت یعنی چه؟ یعنی هر چه را که از شارع داشتیم دستهبندی شده، مبوَّب شده، به محض اینکه فقیه چیزی را میخواهد، وسائل داریم، مستدرک داریم. مدیریت شده. ادله شرعیه روشن در دسترس است. الآن برای اینکه نظام شروع بشود، باید مهندسی صورت بگیرد.
مهندسی یعنی دو تا حدیث را که شما میدیدید، میگفتید حدیث یک، حدیث دو. حالا وقتی نگاه نظاموار دارید، به دو تا حدیث که نگاه میکنید، میگویید این دو تا نمیتوانند به هم گره بخورند. شما یک کتاب را، با مثلاً یک موبایل نمیتوانید به هم گره بزنید. اما دو سر یک طناب را میتوانید به هم گره بزنید. یک پیچ را، با یک پیچ دیگر نمیتوانید به هم وصل کنید. اما پیچ و مهره را میتوانید به هم وصل کنید. شما وقتی به احادیث نگاه میکنید حالا که نگاه مهندسی دارید، نگاه میکنید که کدام حدیث است که پیچ است. کدام است که مهره آن است. یعنی فورا یک روایت را تحلیل موضوعی میکنید، این روایت چند تا موضوع دارد؟ راجع به چه چیزهایی صحبت میکند؟ احکامی که در آن ذکر شده چیست؟ رجحان را میآورد. اگر وجوب آورد، در وجوب میشود رجحان نباشد؟ محال است. شما میگویید فقها اختلاف کردند، آن میگوید مستحب است، دیگری میگوید واجب است. وقتی میگوید آن مستحب است، آن واجب است، پس هر دو قبول دارند راجح است. بعد وقتی نگاه میکنید به اینها، شروع میکنید پیچ و مهرهای کار کردن، که من اسمش را تشابُک گذاشتم. تشابکِ منابع و شواهد. تشابک یعنی نخهای جدا جدا را شبکه میکنید و تور درست میکنید.
برو به 0:26:06
شاگرد: غیر از اجتهاد و استنباطی است که فقها داشتند؟ اشباه میآوردند و نظائر میآوردند.
استاد: این ( تشابک ظنون) در ضمیر ناخودآگاه فقهاء ، شکل میگیرد، اما مدون نیست. و لذا وقتی این مدون نیست، ما مجبوریم درِ خانه اعلم، برویم. میگوییم شما زحمت کشیدید و خدای متعال به شما لطف کرده، آن چیزی که هنوز مدوّن نشده،شما دارید. از شما سؤال میکنیم جواب بدهید.
شاگرد: یعنی حتی نیاز به آگاه بودن آن که دارد القاء میکند نیست. به صورت طبیعی کسی که یک سری ملاکاتی دارد، یک سری حرفهایی میزند،خودش را نشان میدهد.
استاد: بله ناخودآگاه است. مثل عرف عام. عرف عام وقتی در بازار حرف میزنند دقیقترین ضوابط منطقی – صغری، کبری، قیاس، استنتاج- را اعمال میکنند. همان قضیه میر سید شریف که چند بار دیگر هم عرض کردم. شاگردهایش را فرستاد ( در بازار) و دوباره برایشان منطق کبری گفت. برای اینکه منطق کبری چیزی غیر از، ذهن مردم نیست. این را مکرر عرض کردم، در دقیقترین بحثهای اصول فقه، عام شیوعی، استقراقی، بدلی، عرف عام همه اینها را بهراحتی، به کار میبرند. خودشان میفهمند، اما اسمش را بلد نیستند. اگر به ایشان بگویید عام بدلی، میگویند من که درس نخواندم. چه میدانم اعتق رقبةً با اکرم العالم چه فرقی دارد. اما همه اینها را ذهن خودش اعمال میکند، چیزی نیست که از بیرون بیاید.
پس در این چنین مقامی کلام ما این است که میخواهیم دلیل بر حرف شارع و مراد شارع پیدا کنیم، نه ذهنیات و شخصیات دیگران؛ ولو آنها هم هست. ما آیا میتوانیم آن کاری که شارع بما هو شارع و مؤسس متن، در ذهنِ بدنه مخاطبین خودش القا کرده را، به دست بیاوریم یا نه؟ اگر آن را به دست آوردیم اسمش میشود نظام، میشود ارتکاز متشرعه؛ به این معنایی که فقط هم متشرعه است، نه فقها که دوباره در خصوصیات، با همدیگر اختلاف کنند.
ما میخواهیم آن پیکره را، آن اصلِ کاری را به دست بیاوریم که همه مشترک باشند. دست روی خانهها نگذاریم. ما میخواهیم آن پیکره را کشف کنیم. وقتی به آن نزدیک بشویم، آن وقت در آن خانههای جدول که اختلاف میکردند، بعد از اینکه آن نظم برای ایشان واضح میشود، اختلافات هم کم میشود. هرچه نظم واضحتر میشود اختلافات کمتر میشود. پس مهندسی منابع این است که نگاه ما اینگونه باشد. مقاله آقای واسطی را نگاه کنید، دو تا روایتی که ما سالها شنیدیم و از کنارش رد شدیم، ایشان پیچ و مهرهاش میکند. این خیلی مهم است، نگاه جدید میخواهد. هر دوتایش هم برای شرع است. اگر بگویید از کجا این دو تا به هم ربط دارد؟ میگوییم اگر ایشان پیچ و مهره کرد و عرف عقلا نپسندیدند، کنار میگذاریم. اگر پیچ و مهرهای شد که بعداً عرف متشرعه، عرف عقلا، همه بگویند احسنت، واقعاً این دو تا پیچ و مهره هم هستند، میپذیریم. اگر نپسندیدند باز خودش میشود یک نحو اجتهاد، که باید صبر کنیم. اما نگاه وقتی عوض شد،در درازمدت به یقینیاتی میرسیم که این پیچ و مهره را کشف کرده. این برای مهندسی است.
معماری یک نحو دیگری است. آن برای مدرسین و در درسها خوب است. که مثلاً مجتهدی که یک نظری دارد این مهندسی را بردارد، در بیان تقدیم و تأخیر کند، تا مخاطبش بفهمد و مقصود او را بگیرد. فتوای او را بر فتوای دیگران ترجیح بدهد. این یک زرنگیای میخواهد که یک فقیهی بلد باشد حرف خودش را طوری تقریر کند که ولو از نظر وزن علمی پایینتر از فتوای دیگران است،اما از نظر اقناعِ دیگران جلو بیفتد. آن توضیح بیشتری میخواهد که الآن هم مقصود ما نیست.
شاگرد: این است که جهتدهی کند به ذهن مخاطب برای اینکه زودتر آن نظم را تشخیص بدهد.
استاد: بعضی چیزها را نگوید، بعضیها را بگوید. یکی را اوّل بگوید. آن یک نحو معماری است. معماریِ خاصِّ خودش است. آن یک فن جدایی است که الآن مربوط به بحث ما نیست. ما نمیخواهیم معماری کنیم. آن برای کسی است که میخواهد در یک فضای خاصی بحث کند. آن که مقصود اصلی ما بود، آن صبغهی مهندسی منابع است.
برو به 0:30:30
شاگرد: کشف نظام، نتیجهی مهندسی منابع شد؟
استاد: نه. مهندسی، پیدا کردنِ مؤلّفههای کلمات هست که با همدیگر میتوانند تشابک کنند. بعد از آن نظام است. در ابتدا وقتی دنبال پیچ و مهره هستید، نمیخواهید یک ماشین درست کنید. فعلاً میخواهید برای پیچ مناسب، مهره مناسب پیدا کنید. مهرهای که فراختر از پیچ باشد؛ درجهاش بالاتر باشد که نمیتواند با پیچ،رابطه پیچ و مهره تشکیل بدهد! اصلاً فایده ندارد. اگر یک مهرهای بسیار بزرگتری برای ماشین هم ببندید بین راه چرخَش در میآید. چرا؟ چون پیچ و مهرهی درست و حسابی نیست، محکم نیست. اینکه ما بعداً یک ماشینی، یک منظّمی( نظامِ نهایی شده) را بفهمیم چیست، آن برای بعد است. فعلاً ابتدای کار برای تدوین، باید نگاه ما، نگاه ارتباطات باشد. ارتباطاتی که دو مؤلفهی دو کلام عند التحلیل میتوانند با همدیگر گره بخورند. من در موردش فکر نکردم. وقتی شما فکرکنید و مدوّن بکنید،بعد میبینید چقدر گسترده است. یک مثال سادهاش، یک روایت میبینید امر میکند، یک فقیه میگوید استحباب است، یکی دیگر میگوید وجوب است. شما میفهمید این دو تا این قدرت را دارند که با هم جمع بشوند و رجحان را برسانند. میگویید پس قطعاً راجح است.
شاگرد: چه ثمرهای دارد؟
استاد: همینطور که فایده ندارد.
شاگرد ۱: یعنی حرام نیست.
شاگرد ۲: حتی مباح هم نیست،بعدا یک جاهایی که ادله دیگری باشد، ما به این مراجعه میکنیم.
استاد: بله. وقتی زیاد شد، ثمره دارد. در مثال آن تور ماهیگیری، وقتی دو تا گره زدید چه فایدهای دارد. این گره باید گسترده بشود، وقتی گسترده شد، یک تور میشود ، آن وقت با نخهای بسیار باریکی، نهنگ هم شکار میکنید. ابتدا نخهای بسیار باریک بود. میگفتید یکی دو تا گره زدیم، خب چه شد؟ ادامه پیدا بکند،آنوقت ثمره دارد.
شاگرد: گرهای که در قالی میزنید در ابتدا طرحش معلوم نمیشود.
استاد: بله، این هم مثال خوبی است. در ابتدا که گره میزند اصلاً نمیفهمد آخر کار چطور در میآید.اما آخر کار میبینید یک …
شاگرد: روش شهید صدر در اقتصادنا همین است؟
استاد: ایشان که دنبال سیستم بودند. نکتهای را که قبلاً عرض کردم این بود که، بحثی که در مقدمه میآورند و من به گمانم یک نحو، حرف خیلی خوبی است و اتفاقاً ناقض حرف خودشان است. یعنی ناقض فتوا است به معنایی که الآن توضیح میدهم. در مقدمه ببینید، میگویند که من چون در اقتصادنا میخواستم یک نظام اقتصادی ارائه بدهم، جاهایی که گیر افتادم، فتوای خود من این نیست اما میبینم فتوای علامه حلی را اگر اعمال کنم نظام درست میشود. عرض من این است که اگر شما نظامتان تام شد، وقتی نظام سر رسید و متشرعه پسندیدند،شما در فتوای خودتان بازنگری میکنید. نمیگویید که فتوای من این نیست و از فتوای علامه استفاده کردم. اتفاقاً خود کشف این نظام، دال بر این است که مناقشهای در فتوای شما هست. یک اشکالی دارد. نمیدانم خودشان گفتند یا نه، به نظرم نگفته باشند.
اتفاقا اینکه فتوای علامه را بیاورید، خیلی خوب است. لذا من بارها عرض کردم که قدر تراث فقه را بدانید.نباید به قدما و فتاوایشان بی احترامی کرد.در درسهایی می بییند که مثلاً به ابن جنید و ابنعقیل و … جسارت میکنند.اصلا سلیقه من این نیست.ما نمیفهمیم این جنید موقیعتش،مکانش،خصوصیاتش چه بوده.
شاگرد: در معاصرین هم همینطور است؟
استاد: معاصرینی که عادل باشند، تفحص کنند، واقعاً استفراغ وسع بکنند. استفراغ وسع یعنی طرف برای خدا کار می کند، نمیخواهد کلام مولا را هر طور که شده ،روی سلیقه خودش تطبیق بدهد. نه، کاملاً خودش را خالی الذهن میکند تا اندازهای که ممکن بشود و سراغ فهم مراد شارع میرود. آنها هم همینطورند. نبایستی فتاوای اینها را کنار بگذاریم. بله یک وقتی هست اوّل فتوایش را مینویسد؛ به شوخی میگفتند یک دکتری، در یزد بود ، مریض که حرفش تمام میشد، کشوی میزش را میکشد و نسخه را به بیمار میدهد. یعنی میگفتند از قبل چند تا نسخه مینویسد، نسخه آماده دارد. ما نسخه آماده نمیخواهیم که از قبل فتوایش را داده باشد، به هر نحوی هم هست از این روایات، آنرا بیرون بکشد. اینطور نه. مجتهدی که استفراغ وسع کرده با ذهن خالی ولی واقعاً بینه و بین اللّه واضح شده که شارع این را میگوید. قول همین مجتهد، مغتنم است. نبایست ما اینرا کنار بگذاریم.
برو به 0:36:10
شاگرد: یکی از علما میگفتند بگردید فتوای ملا مردهای پیدا بکنید.
استاد: آن را حاج آقا ( آیتالله بهجت) میفرمودند که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری میگفتند. حاج شیخ عبدالکریم خدا رحمتش کند، واقعاً حاج شیخ قوی بودند. باید آدم دنبالش برود،حاج شیخ عبدالکریم در علمیت چیزی بودند، خدا رحمتشان کند. گاهی مطالبی میگفتند، یکی دو جلسه بحثش میکردند و جلو میرفتند. بعد به مخاطبین میگفتند که بی میل نیستم – من ندیدم این حرف را کسی گفته باشد- یک کسی بیاورد؛ ملا مردهای این را گفته باشد، به شوخی میگفتند، بعد میگفتند اگر زنده باشد قولش فایده ندارد. ملا مرده، منظور ملایی که وفات کرده باشد.
شاگرد: از بیانات شما به این نتیجه رسیدم که آن نظام باید ورای فقه باشد. یعنی فقط پشتیبان فقه نیست. باید نظام دین را در آورد، چون شارع فرمودید که یک نظام، پشت حرفهایش است، شارع که فقط فقه را تشریع نکرده، بحثهای اخلاقی هست، بحثهای تفسیری هست، بحثهای کلامی هست. این نظام پشتوانه کلام میشود،پشتوانه تفسیر میشود.
استاد: بله،احسنت. واقعاً همینطور است. یعنی فقیهی که ما میگوییم یعنی متدین به دین اسلام؛ سراپای برنامه دین. دین، آیین است. درست است.
شاگرد: فقط نباید برای مسائل فقهی، پیچ و مهره تهیه کنیم.
استاد: بله. اتفاقاً این مطلب را باید در جاهای دیگر هم،بحثش کنیم. حتی روایاتی که صرفاً جنبه تاریخی دارد، اخلاقی محض است. همه اینها را باید در مهندسی منابع دنبالش گشت. یکی از رفقا که گاهی تشریف میآورند، روی حسابِ سلیقه و روحیه خودش چندین سال است که در مورد محیط زیست در روایات و …، یادداشتهای مفصلی دارد. حالا اگر به شما بگویند الآن یک روایت در محیط زیست بخوان، آدم یادش نمیآید. ایشان که در فکر این بوده در سادهترین تعبیرات چیزهایی پیدا میکند. میگفت من در یک جلسهای در خارج یک روایتی خواندم، سخنران این جلسه، خیلی خوشحال شد که من یک حدیث گفتم که حرف او را میگفت، من را تحسین کرد. این نگاه،نگاهی است که میخواهد تناسب پیدا کند که این روایت برای فلان موضوع مناسب است.
شاگرد: اگر یک فقیه متکلم خوبی باشد، مفسر خوبی باشد، آن نظام را خیلی بهتر میتواند درک کند.
استاد: احسنت. و این بحثی که الآن عرض کردم اگر خوب سر برسد یک آب پاکی است، به یک تعبیر تیر خلاصی است به این که میگویند دین نزد فقها و متشرعه، آن تلقی آنها از شرع است. اصلاً اینطور نیست. این، جوابِ دقیقِ منطقی به او است؛ به همان معنای مولف محور. یعنی اساساً ارتکاز متشرعه و آن کاری که شارع با مخاطبینش کرده، هیچ منافاتی ندارد با آن چیزی که افراد تلقّیشان از آن دین است. اصلاً منافاتی ندارد. بله آن تلقّیها هست. اما نگویید هر چه از دین داریم، تلقیهای ماست؛ ما هیچ چیزی نداریم، اصلاً خبری از شرع نداریم جز این تلقیهای خودمان! این حرف بسیار غلط است. با این بیانی که عرض کردم که منطقی، دقیق و مدون است، ما یک دلیل پیدا میکنیم؛ کاشفی از آن مکشوف، پیدا میکنیم.
برو به 0:40:37
شاگرد: مخاطب هرچه بیشتر با خطابات شرع سروکار داشته باشد، آن نظامی که شارع میخواهد به او القا کند را بهتر میفهمد. لذا ارتکازات فقها نسبت به متشرعه خیلی بالاتر است. لازم نیست فقیه به متشرعه رجوع کند تا ببیند ارتکازات او چیست.
استاد: مطالب اوّلیه شما را قبول دارم. مجتهد درِ خانه دیگران نمیرود. ولی از آن بابی مراجعه میکند به ارتکازت متشرعه که ببیند شارع با او چه کار کرده. اگر فقیه میبیند ارتکازی دارد، و شک دارد که این ارتکاز یک بخشیاش برای خود من است، باید بایستد. آنجایی فقیه، بینه و بین الله،حجت دارد که ارتکازی در خودش ببیند که مطمئن باشد این ارتکاز را شارع با کلمات خودش به او القا کرده. نه اینکه خود او هم یک چیزی رویش گذاشته باشد. اگر اینطور باشد حجیت ندارد حتی برای خودش. بینه و بین الله نمیتواند فتوا بدهد با آن ارتکازی که با دیگران در این ارتکاز اختلاف دارد و به شک میافتد. اما یک وقتی است که میگوید من چون بیشتر با شرع سروکار داشتم، میدانم این ارتکازِ من، از ناحیهی القای شارع است. میدانم که چیزی از خودم به آن اضافه نکردم. حالا هم اگر اشتباه واقعی کرده باشد، حجت دارد. ولی اگر به شک بیفتد، ارتکاز حجت نیست.
شاگرد: گاهی هم ادله، فقیه را از ارتکاز دور میکند.
استاد: اینکه خیلی وسیع است. این برای این است که معمولاً تدوین، متأخر از ارتکازات است. غیر از این نمیشود، هیچ راهی غیر از این نیست. شما وقتی میخواهید تدوین کنید، ذهن یک اقیانوس است که میخواهید این اقیانوس را در ظرفها بیاورید. همیشه تدوین علم، از آن کاری که ذهن علما میکند، متأخر است، این هم مطلب درستی است.
شاگرد: آقازاده آیت الله سید عبدالاعلی سبزواری میگفتند که ما برای ایشان روایت میخواندیم و نمیگفتیم برای کدام معصوم است، ولی ایشان میگفت این روایت، روایت امام کاظم است. این روایت، روایت امام سجاد است.
استاد: یعنی از ریختِ خود مطلب، بیانش، ادبیاتش میفهمیدند برای کدام زمان است. اوّلین سفارش حاج آقا (آیتالله بهجت) این بود که انس با روایات بیشتر شود.
حاج آقا در طول عمرشان بارها و بارها – شاید چندین هزار بار- با تأکید فراوان داستانی را نقل میکردند.میفرمودند سامراء رفته بودم.هنوز منبری نیامده بود که دیدم مسجد شلوغ شد.شیعیان بغداد در مسجد جمع شده بودند و منتظر منبری بودند.از هجومشان فهمیدم که به آن منبری علاقه دارند.من هم نشستم که ببینم این آقا کیست.حاج آقا با تأکید میگفتند که نه قبل از آن روز و نه تا الآن مثل آن منبر ندیدم.میگفتند با اطمینان میتوانم بگویم یک واو از خودش نگفت،روایت میخواند،اگر کلمه ای در آن روایت اجمال داشت،توضیحش را با یک روایت دیگر میداد.از قول لغویین نمیگفت.این یک تأکید برای منبریها بود که روایت بخوانند.این فرمایش ایشان بود
شاگرد: نظامی که حضرتعالی میفرمایید، این همان نظامِ سیستمی است که ما تعریفش میکنیم، یا نه،منظور این است که پشت این احکام، یک احکام کلیتر است، کبریات است، که آن احکام را پوشش میدهد. اگر بخواهیم نظامسازی بکنیم، کبریات را باید بگیریم، جایگزین کنیم در سیستم خاصی، تا خروجیاش یک چیز دیگر بشود.
برو به 0:45:22
استاد: این فرمایش بسیار مهمی است. اساس هر نظامی را آن کبریات اصلیهاش تشکیل میدهد. آنها خیلی مهم است.
شاگرد: ولی یک بخشی از نظام هم ارتباط آن کبریات با صغریات است.
استاد: درست است بله.
شاگرد: میخواستم عرض کنم چه بسا ما کبرای کلی را داریم، کما اینکه حضرت هم فرمودند[1] هذا و امثاله یعرف من کتاب الله. مشکل ما بر سر ارتباط برقرار کردن و تطبیق است. و خود این چیزی که فرمودید،در حال دور شدن از فضای اوّلیهی ارتکاز هستیم. کمکم فاصله میگیریم با آن حالتِ ابهام و اجمال یا ضمنی بودنی که در فضای ارتکاز متشرعه بود. با این فرمایشاتِ شما به نظر میرسد به سمت تدوینِ یک چیزی میرویم که از آن ارتکاز خارج میشویم ؛ از آن اجمالات خارج میشویم و به سمت تفصیل میرویم. اگر ما بتوانیم نظام را واقعاً درک بکنیم، که نظام بخشیاش کبری است، بخشیاش صغریات است. بخشیاش ارتباط بین صغریات و ارتباطات صغریات با کبری است. اگر اینها را ما درست بفهمیم … چون مثال جدول ضرب مثال خوبی بود. خود اعداد که تکرار میشوند.
استاد: مثال جدول ضرب، برای ما نحن فیه، خیلی ناقص است. جدول ضرب ساده است، یک نظمِ سادهی ساده است. همین جدول ضرب را در یک مکعب بکنید. یک مکعبی دارید که حاصل سه تا عدد است. یعنی ده در ده در ده. جدول ضرب، مسطّح است؛ دو بعدی است. اما اگر همین جدول را سهبعدی بکنید، یعنی شما یک عددی را میگویید، حاصل ضرب سه عدد است. باید در دلِ مکعب بروید پیدایش کنید. بعضی از اعداد را در همان سطح مکعب پیدایش میکنید. گاهی باید در مرکز مکعب بروید ، یک جای خاصّی پیدایش کنید. خیلی پیچیدهتر میشود. حالا اگر همینطور کره باشد، هرم باشد، باز پیچیدهتر میشود. سادهترین مثالش منظور بود. ولی آنکه مهم است این است که آن کبریات که شما فرمودید، به دست بیاید. هر چه فقیه کبریات را بیشتر دست بیاورد و بر آن آگاه شود، از قیاس دورتر میشود.
شاگرد: دست بیاورد یا اصلاً بیان شده؟ من عرضم این است که چه بسا ما چیزی نداریم که بخواهیم از این وسط در بیاوریم. تمام چیزها را شارع مقدس فرموده، مخصوصاً در کتاب خود. در قرآن بسیاری از چیزها هست که شاید ما با آن نگاه به آن نپرداختیم. اگر بخواهیم مثال بزنیم،در روایتی وارد شده که فرمودند[2] من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم. از آن طرف در قرآن کریم داریم «لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ»[3]. اگر ما مفاهیم را درست تحلیل کرده باشیم، روابط را درست دیده باشیم، – شاید بنده غلط عرض میکنم- خیلی راحت میتوانیم بگوییم که این روایت از صغریات همان «لَئِنْ شَكَرْتُمْ» است. و صغریات بسیار دیگری هم دارد. وقتی ما تمام اینها را کنار هم گذاشتیم و در جاهای مختلف دیدیم، میبینیم نظام به دست آمد. مشکل ما خیلی وقتها این است که چون هنوز نظام دستمان نیامده، فکر میکنیم کبرایی که به آن رسیدیم، کبرایی نیست که در شرع آمده. اگر کامل بکنیم و روابط خوب با هم جفتوجور بشود، به همان کبریاتی که در کتاب خداست میرسیم.
استاد: قبلاً مکرر عرض شد اگر ابان بن تغلب در محضر امام علیه السلام – که حضرت گفتند مه یا ابان اخذتنی بالقیاس[4]– میدانست که دیة المرأة اذا بلغ الی الثلث رجع الی النصف. همین کبری را اگر میدانست نه میگفت و نه این بحثها میشد و نه حضرت مؤاخذهاش میکرد. یعنی ابتلاء ابان به قیاس برای چه بود؟ یک کبری را نمیدانست.
شاگرد: این بحث، مقام اثباتش مهم است و اینکه معذر و منجز باشد.. آقایان فقها ده قرن در همین حد میگویند که کافی است بحثی کنند و ادله را استقرا بکنند ، همین وسائل را میبینند. این (رویکرد شما)اثباتش را باید روی کار بگذارد. آیا لازم است اینقدر در بحرمطلب برویم. این چه مزایایی دارد؟ ثبوتش درست است ولی اینکه اثبات به همین سیره فقها که ده قرن جلو رفتند، خلاف شرع که نکردند، ما همینطور جلو میرویم چه اشکالی دارد؟ این باید اثبات بشود که آیا این روش منجز هست، وقتی ما میتوانیم طریق بهتری ( همان طریقی که فقهاء در این ده قرن رفتهاند)داشته باشیم که به این ارتباط برسیم.
استاد: فرمایش شما را، مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعه میگویند، میفرمودند که استاد ما صاحب کفایه بالای منبر فرمود که زمان ما که مستدرک نوشته شده حجّت بر مجتهد بدون مراجعه به مستدرک تمام نیست. نمیشود بگوید من یک عمر به وسائل مراجعه کردم، حالا حاجی نوری آمده مستدرک نوشته حالا من عادت ندارم، ایشان و صاحب کفایه هم معاصر بودند، گفتند نه باید مراجعه کنی. حالا اگر راهش شد، مدون شد، عقلایی شد همه پذیرفتند دیگر بعید است بگوییم که ما همان راه فقهای قبلی را ادامه می دهیم.
ما یک چیز تضمینی قطعی داریم و آن این است که هر چه خروجی این بحثها باشد که مورد اتفاق بالفعل کل عقلا از متشرعه برایشان نشود، کرسی حجیت نمیشناسد. وقتی ما این را میزان قرار میدهیم یک اصل است. واقعاً وقتی این طوری جلو برویم یک اصل است. همه اینها فعلاً مقدمات است، باید طوری باشد، آزمایش پس بدهد کل اذهان بپذیرند. اگر این طوری شد بعداً روی کرسی منجزیت و اینها میآید. و الا یک کار علمی محض است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
پایان
[1] عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَثَرْتُ فَانْقَطَعَ ظُفُرِي فَجَعَلْتُ عَلَى إِصْبَعِي مَرَارَةً فَكَيْفَ أَصْنَعُ بِالْوُضُوءِ قَالَ يُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ امْسَحْ عَلَيْهِ.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج3 ؛ ص33)
[2] قَوْلُ النَّبِيِّ ص مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ.( بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج40 ؛ ص128)
[3] «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزيدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ» (سوره مبارکه ابراهیم.آیه 7)
[4] عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ قَطَعَ إِصْبَعاً مِنْ أَصَابِعِ الْمَرْأَةِ كَمْ فِيهَا قَالَ عَشْرٌ مِنَ الْإِبِلِ قُلْتُ قَطَعَ اثْنَيْنِ قَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ قَطَعَ ثَلَاثاً قَالَ ثَلَاثُونَ قُلْتُ قَطَعَ أَرْبَعاً قَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ يَقْطَعُ ثَلَاثاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ وَ يَقْطَعُ أَرْبَعاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ عِشْرُونَ إِنَ هَذَا كَانَ يَبْلُغُنَا وَ نَحْنُ بِالْعِرَاقِ فَنَبْرَأُ مِمَّنْ قَالَهُ وَ نَقُولُ الَّذِي جَاءَ بِهِ شَيْطَانٌ فَقَالَ مَهْلًا يَا أَبَانُ هَكَذَا حَكَمَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الْمَرْأَةَ تُقَابِلُ الرَّجُلَ إِلَى ثُلُثِ الدِّيَةِ فَإِذَا بَلَغَتِ الثُّلُثَ رَجَعَتْ إِلَى النِّصْفِ يَا أَبَانُ إِنَّكَ أَخَذْتَنِي بِالْقِيَاسِ وَ السُّنَّةُ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج7 ؛ ص299)
دیدگاهتان را بنویسید