مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 14
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١۴: ١٣٩۵/٠٨/٠٢[1]
ما که می گوییم همه کبریات هست به چه دلیلی می گوییم؟ مقصود من به عنوان یک ادعا در فضای بحث طلبگی سرمی رسد یا نه؟
اقامه مطلب بر یک چیزی ممکن است از باب دلیل کلام یا دلیل سمعی و روایتی باشد. بر طبق ضوابط خاصی ممکن است استدلال عقلی و کلامی بر این که کبریات باید بدست ما برسد بشود؛ بر اصل ابلاغ حکم دلیل کلامی داریم ؛ عدم ایصال به شخص مُبَلِّغ الیه، قصور است، دلیل کلامی است. اما اینکه از ناحیه خود مکلف تقصیر صورت بگیرد و خودش نخواهد دلیل کلامی نداریم. به تعبیر حاج آقا دستش را در گوشش بگذارد ، چشم هایش را بگیرد اینجا به واسطه دلیل کلامی نمیتوانیم بگوییم به او ابلاغ نشد بلکه ابلاغ شد.این ها فضای دلیل کلامی است. دلیل مدعای من نیز ادله سمعی مانند ما من شیء یقربکم الی الله … نیست . اصلا ذهن من در این فضاها نیست. نمی خواهم از باب کلام یا دلیل سمعی استدلال کنم. مدعای من کاملا در فضای فقه است؛ فقیهی که در فقاهت جلو رفته است از اولی که شرح لمعه خوانده و هر سالی که در فقه کار می کند در خودش احساس می کند چیز دیگری شده است ؛ به تعبیری که در عالم طلبگی عرض میکردم کسی که خوب درس می خواند هر ماهی میگذرد می بیند آسمان عوض شده است ، واقعا سقف آسمان برای کسی که خوب درس می خواند عوض می شود، این تعبیر کمی نیست ؛ در فضای دیگر اشتداد جوهری در نفس حاصل میشود. اصلا یک چیز دیگری می شود .
برو به 0:04:42
کسی که فقه می خواند یعنی ادله را با دقت با تأمل جلو می رود و فقاهت در آن انجام می دهد، واقعا می فهمد که فقیه و افقه داریم. خود من اگر فقیه بودم حالا افقه شدم. این علم حضوری را چه کار کند؟ این افقهیت چیست؟ فقط چهار حدیث بلد باشد ،به او محدث میگویند؛ محدثی که پنج حدیث بلد بود حالا شده هفت حدیث اما او می گوید افقه شدم ؛ در این فضا عرض می کنم؛ فقیهی که برود تمام عمرش واقعا مجدانه کار بکند وقتی تمام فضای بحث را نگاه می کند احساس کمبود کبری نمی کند. اگر احساس کمبود کبری می کند برای این است که هنوز مراحل بالاتر فقاهت برای او هست. همان احساس کمبود را بیشتر کار بکند می بیند جبران شده است. شبیه این مطلب که در فهم یک کلام دور هرمونوتیک وجود دارد؛ فقاهت یک نحوه دور در نظام فقاهت میباشد؛ دوری که جایز است؛ یهدی بعضه الی بعض. شما چطور می گویید ذیل کلام قرینه ای بر مراد متکلم از صدر کلام میباشد؛ خب ذیل را که آخر کار می شنوید!! چطور قرینه بر صدر است ؟ می گویند این خودش یک دور است؛ اجزاء بر کل دلالت میکند یا کل بر معنای اجزاء دلالت دارد یا هر دو با هم؟ کل و جزء دست به دست می دهند و در آخر کار یا همه قرائن یک مقصود و یک مدلول تصدیقی نهایی به مخاطب میدهند. این طور کاری در نظام علوم هست. دوری را که شما می گویید چرا هست؟ به خاطر اینکه هر کجا چند مولفه در یک تشابک و ارتباط تنگاتنگ، یک کل را تشکیل بدهند دور هرمونوتیک در آن می آید؛ بحث ما نیز اینگونه است؛ میخواهد لفظ باشد، میخواهند نقوش باشد، میخواهد مولفه های منطقی محض بین کل بشر باشد . و لذا علوم تکاملشان به همین است پیشرفتشان به این است ؛ یهدی بعضه الی بعض که جلو می رودند.
ذهنتان را در این ادعایی که دارم سراغ دلیل کلامی نبرید. صحبت سر این است که فقیه به آن معنا به مراتب فقاهت برسد؛ در عروه بحثی مطرح است که اعلم کیست؟ یعنی اقل خطأً؟ همه اش سر خطاست؟ هر کسی کمتر خطا می کند؟ خود عملیه الاستنباط درجات ندارد؟ فقط هرکس که کمتر خطا می کند اعلم است؟ اصل روش استنباط یک چیز ثابت است و طلبه روز اول می داند و فقط خطا می کند؟ این نیست بلکه خیلی بیش از اینها است.
حالا چون در حرف ها نبود من به عنوان یک شوخی در فضای مباحثه … چون بیش از این دیگر همین طوری بگوییم ارزشی ندارد ولی می ارزد اندازه ای که فقط به عنوان ولو شوخی هم گفته بشود. یک تعبیر افقه و اعلم این بود که بین دو نفر یا بیشتر هر کس در ذهنش تعارض ها در بین روایات و آیات کمتر است او افقه است. ذهن هایی که در ابتدای کار است بسیار معارض می بیند. آقا این آمد ای وای این هم که معارض است …
البته افقهی که تعارض در ذهن او برطرف می شود باید بینه و بین الله برطرف شود. نه اینکه بخواهد خودش در ذهنش برطرف کند؛ هر کدام که نزد او بیشتر متعارضات مرتفع است و هی دچار تعارض نمی شود ،او افقه است ؛ جمع عرفی یا جمع شبه عرفی کند یعنی تبرعی که وقتی برای نوع عقلاء باز کردم تصدیقش کنند. نه تبرعی که وقتی برای نوع عقلاء گفت همه بخندند؛ آن ها که جمع های تبرعی هستند که برای حجره و مدرسه خوب است. بلکه جمع تبرعی که در کل فضای عرف عقلا مطرح می شود و میتواند پیش برود. ابتدا ممکن است قبول نکنند. به تعبیر کاشف الغطاء او خودش یک چیز هایی را می فهمد که لایسعه بیانه. فضای مباحثه فضای عرف عقلا باید زبان بگیرد تا بتوانند برای آن ها بگوید. ما می گوییم اگر زبان گرفت بعد بیان کرد و به مقصود او رسیدند، تاییدش می کنند.
برو به 0:09:50
شاگرد : جایگاه حدس فقیه کجاست؟
استاد : کلمه حدس یکی از بدیهیات در منطق بود. یعنی بدیهی قطعی. جالب این است که می گفتیم مواد اقیسه هشت مورد است ؛ یقینیات ، یقینیات ستّ، حدسیات. حدس از یقینیات بدیهی مثل قضایا قیاستها معها، اولیات، مشاهدات، متواترات میباشد . حدس چیست؟ میگویند حدس پرش از مقدمات است. حدس فقیه یعنی این؟ یعنی از مقدمات پرش کند؟ چه جور میخواهیم اینجا پیاده کنیم؟ من گمانم این است استعمال کلمه حدس در مورد فقیه بخاطر نداشتن لفظ است. الان منطق عملکرد ذهن بشر کاملا مدون نشده است ؛ هر جایی لفظ کم می آوریم می گوییم حدس. حدس یعنی لفظی که هنوز برای آن زبان ندارم . نمی توانم بگویم چه شد؟ میگویم پرش کرد. پرش طفره ای که محال است. پرش غیر طفره ای هم که میزان میخواهد؛ یعنی چه پرش کرد؟ بی ادبی نمی کنم محضر آن هایی که با دقت این ها را نوشته اند؛ کلمه حدس مثل کلمه انرژی ، مجرد و… میباشد ؛ یعنی بشر در جاهایی خوب از آن سر در نمی آورد مفهوم سلبی منعطف وسیعی تحت عنوان این لفظ درست میکند؛ توانایی کاری را داشتن، چیست؟ انرژی است. حالا این انرژی چیست؟
هر کاری که ذهن انجام میدهد و نتیجه گیری خوبی هم میکند اما اگر نتوانید برای آن راه نشان بدهید می گویید حدس زدم. معلوم می شود که ما تدوین نکردیم. علی أی حال حدس فقیه همان چیزی است که کاشف الغطاء میگفتند ما بینی و بین اللوح المحفوظ إلا هذه یا قبضی للحیتی ؛ حالا این شاید همان طور که شما می گفتید یعنی با یک قبض به لحیه، وظیفه عملیه را می فهمم؛ البته ایشان می گفتند بین اللوح المحفوظ، ولی خب مانعی ندارد لوح محفوظ، وظیفه فعلیه لوح محفوظ شاکّ باشد. یعنی در اصول عملیه قوی هستم که صغری و کبری را می فهمم.
ولی قضیه ای معروف از کاشف الغطاء است که مقابل این معناست.
معروف است که ایشان به حوزه اصفهان آمدند. حوزه اصفهان مقابل حوزه نجف بود؛ در نجف معقول نبود. کربلا اصولش بد نبود. در نجف اصول نبود؛ اصلش در کربلا بود. در نجف فقط فقه بود؛ از زمان کاشف الغطاء تا صاحب جواهر همین گونه بود ؛ بله شیخ اصولش را در کربلا طی کرد؛ کاشف الغطاء به حوزه اصفهان که جامع بود آمدند! فقهای بزرگ داشت؛ اهل معقول داشت؛ عده ای از فضلای حوزه خواستند به ایشان بگویند شما در نجف اعلم هستید ولی اینجا باید خودتان را جمع کنید حوزه ای است که از حوزه شما اجمع است. چند سوال سنگین معقول در مسائل اعتقادی نوشتند _ جایی کسی گفت که مثلا در فلان کتاب گفتند که چه پرسیدند_ به ایشان دادند. ایشان هم خیلی خوب جواب داد. دیدند انصافا جواب رسا و خوبی داده است؛ فقط ابراز کردند و گفتند واقعا توقع نداشتیم شما اینجور خوب مسائلی که تخصص شما نیست خوب جواب دهید. ایشان فرموده بودند ذهنم در اثر انس با روایات اهل بیت واقع بین شده. وقتی ذهن واقع بین شد وقتی میخواهید خدشه کنید و بپیچانید ،میفهمد کجا می پیچانید .در معارف دیگر اصل عملی نبود؛ استصحاب و شک نبود. آن جا فهم نفس الامری بود. ایشان می گویند ذهن من واقع بین شده است ؛ شما در جبر و اختیار و … شبهه می کنید من جواب تان را میدهم.
شاگرد : از فقهای گذشته تا قبل تصریحی به این فرمایش ندیدیم. بزرگان واقعا می گویند نرسیدیم .
استاد : خیلی نرسیده است ولی صحبت سر آن نظامی است که کبریات را به فقیه و افقه اعطا می کند. این دوری که صورت می گیرد در نهایت منجر به پا در هوا ماندن میشود یا نه؟! این دور مثل بعضی چیزهایی که به هم مربوط هستند میباشد. وقتی رمز جدول تناوبی را مندلیف فهمید خانه هایی را بشر هنوز کشف نکرده بود ولی جای آن خانه را گذاشت. این یعنی نزاع و دور . یعنی طوری به یکدیگر مربوط هستند که آن خانه های خالی هم که نقل سمعی درباره اش نیامده را با آن کبرای اصطیادی که دارد پر می کند ؛ بینه و بین الله ؛ چه بتواند به دیگران منتقل بکند یا نکند ؛ نمی خواهد که وزر و وبال مردم را گردن بگیرد.
شاگرد : به نظر، طبق فرمایش شما، تعداد کبریات کلی و اصلی زیاد هم نیست ؟
استاد : الان این مثالی که ایشان زدند ببینید چه کار کردند شهید خیلی …
شاگرد : بعضی اوقات، کبرایی که ادعا می شود باز هم طبق فرمایش خودتان اصلش الغاء خصوصیت است
استاد : بله من یک روز عرض کردم خیلی از کبریات ما صغریاتی است که کبری اش کردیم.
شاگرد : با این حساب اگر کوچک هم باشد کم هم باشد با بحث تناسب حکم و موضوع خیلی قابل اصطیادتر است.
استاد : بله، ولی با همان تعبیری که شیخ فرمودند: «مزالّ الاقدام». این یک چیزی نیست که سریع بگوییم که بله داریم و خوب شد.
شاگرد : رسیدن به چنین مرحله ای خیلی ساده تر می شد هر چه دلیلش کوچکتر باشد سریعتر به نتیجه می رسد.
استاد: حالا من ذیل فرمایش شما میخواستم توضیحی که بدهم واقعا قبل ها هم بود الان آقایان دو مثال برای تنقیح مناط آوردند [2]که باهم فرق داشتند. شیخ در بحث کلب صید تنقیح مناط رخ داده را نسبت به کلب ماشیه و کلب بستان را قیاس دانستند. آن چیزی که می خواهم عرض کنم این است که چهار بخش در ذهن شریفتان باشد.
مورد اول ؛ قیاس به حمل اولی ، موردی که فقهاء بالاتفاق یا بالاختلاف تصریح کرده اند که قیاس هست . این ها را اسمش را می گذاریم قیاس به حمل اولی. یعنی کلمه قیاس از قلم فقها صادر شده و می توانید آن کلمه را پیدا کنید.
مورد دوم ؛ تنقیح مناط به حمل اولی ، مواردی که فقها بالاتفاق یا بالاختلاف تصریح کرده اند که اینجا تنقیح مناط است. اسم این قسم را تنقیح مناط به حمل اولی میگذاریم. یعنی عنوان تنقیح مناط می آید.
اتفاقی های این دو قسم خیلی جالب است. یعنی آن جایی که احدی در این تنقیح مناط یا قیاس مخالفت نکرده باشد . جمع آوری این دو قسم خیلی خوب است. زیرا بحثی سنگین و نفس الامری است. هر کس قبل از این کار بخواهد کلی فکر بکند هم وقتش را تلف کرده است هم خودش را به چاه انداخته است. لذا استقراء تام و دسته بندی مواردی که بزرگان فهم و علم روی آن حرف زده اند به درک مطلب کمک میکند.
مورد سوم و چهارم ؛ قیاس یا تنقیح مناط بحمل شایع ؛ یعنی اصلا برای آن قیاس یا تنقیح مناط لفظی در عبارات فقهاء ذکر نشده است. کسی به ایشان ایراد نگرفته که قیاس کردی. حالا ببنیند اینجا شهید [3] عبارت ایشان را. بعد ایشان هم کسی نیامده بگوید قیاس کردید.[4]
حمل شایع یعنی هر کس مصداق را ببیند میگوید حمل اولی ، مفهوم قیاس یا تنقیح مناط بر آن صادق است ولی اسمی از آنها نیامده است. درفقه به این نحو خیلی هست. الان آقایان فرمودند من هم برخورد کردم علامت گذاشته بودم.
در مستمسک ج6 ص217 مساله 30 ؛ کسی که کیفیت حمد و سوره بلد نیست(امی) آیا باید تعلم کند یا نه؟
بحث دیگر کیفیت قراءه اخرس و گنگ است ؛ طبق نص باید اخرس نماز و قرائتش را با اشاره اداء کند.
مساله این است ؛ کسی نه اخرس و نه امی است بلکه می تواند قرائت کند اما الان در زبانش دانه ای در آمده است؛ نمیتواند زبانش را تکان بدهد. وظیفه این شخص چیست؟ آیا مثل اخرس باید اشاره کند؟ یا مثل امی است ؛ امی هرچه وظیفه اش بود ساقط است. یا اینکه بگوییم وقتی از بعضی اجزاء عاجز شد امر به کل ساقط میشود و نباید نماز بخواند چون امر به نمازی که قرائت هم دارد خورده و این شخص متمکن از قرائت نیست؛ اخرس و امی هم نیست؛ این موضوع جدیدی است که امکان وقوع قیاس در آن هست.
سید می فرماید اذا کان فی لسانه آخَر لا یمکن التلبس یقرأ فی نفسه؛ در دلش و لو توهما قرائت می کند. توهما یعنی نفس در مراحل مختلف می تواند قرائت کند؛ فردی از لفظ ذهنی ایجاد کند؛ لفظ خیالی که دراصطلاح منطق لفظ میگوییم؛ تلفظ ذهن از اخطار به بال متفاوت است؛ آن آقای معلم وقتی با چشمش روزنامه می خواند تارهای صوتی او به وزان هر کلمه ای که به آن می رسید تکان می خورد. سید فرمودند یقرأ فی نفسه ولو توهما و الاحوط تحریک لسانه کمی زبانش را تکان بدهد بما یتوهم .
مرحوم حکیم می فرمایند: یکتفی بذالک عن القرائة؛ بدون این که نصی وجود داشته باشد باید به قرائتی که در دلش میباشد اکتفاء کند؛ میفرمایند کما مال الیه فی الجواهر مستدلا علیه بما ورد فی من منعه عن القرائة خوفٌ ؛ نص داریم کسی که بین اهل سنت خوف دارد قرائت کند باید در دلش بخواند. این هم مثل خائف است. خائف یعنی مانع .مانعی مانند دانه از تلفظ و قرائت منع کرده است؛ مستدلا علیه بما ورد فیمن منعه أن القرائة خوفٌ و نحوه کصحیحة علی بن جعفر عن اخیه موسی بن جعفر علیهم السلام قال سألته عن الرجل هل یصلح له أن یقرا فی صلاته و یحرک لسانه فی القرائة فی لهواته من غیر أن یُسمع نفسه؟ قال علیه السلام لا بأس ان لا یحرک لسانه یتوهم توهما. این روایت برای مانحن فیه(ذو الآفه) هست یا اصل کلی قرائت است؟ و نحوه یعنی مربوط به خوف است که می تواند این کار را بکند یا نه؟ حالا مقصود بنده قسمت اول است که می فرمایند مستدلا علیه بما ورد فیمن منعه أن القرائة خوفٌ یعنی دقیقا از خوف الغاء خصوصیت یا تنقیح مناط کرده و به هرکسی که مانعی در زبانش دارد تسری داده است .
در عبارت نه کلمه قیاس و نه کلمه تنقیح مناط بود. از آن مواردی است که باید در ذهن خودتان یک پرونده ای باز کنید و هر روزی که مباحثه می کنید اگر مثال خوبی دیدید یادداشت کنید. وقتی همه این مثال ها جمع شد وقتی به همه موارد و صغریات نگاه کنید میتوانید برای آنها همجواری درست کنید. هم جواری بدون یک محور تقارن، بدون یک مرکز و مبدا ممکن نیست.
برو به 0:26:28
بیع خرید و فروش است ؛ در فقه، کتاب جدایی دارد با صلح فرق دارد شما بگویید که بیع و صلح هم جوار هستند یا نیستند. کجا همجوار هستند؟ دو عقد جدایی در معاملات اند که عرف عقلا در آن دو فرق می گذارند . میخواهم پیدا کردن محور را عرض کنم؛ در جواهر ج11 ص 307 ؛ در «اذا نودی للصلوة من یوم الجمعه فاسعوا الی ذکر الله و ذروا البیع» اگر بیع ، اجاره و … را از هم جدا کنیم ، کدام فقیهی حاضر میشود احکام شرعی بیعی را که برای آن نص وارد شده است را بی مهابا و بدون هیچ مجوزی برای اجاره جاری کند؟!! قیاسی از این واضح تر می شود؟ این بیع است آن اجاره چه ربطی دارند ؟نوع نگاه را می بینید؟ ما رفتیم از بیع و اجاره داریم شروع می کنیم. می خواهم نحوه نگاه و مبداء مجاورت را توضیح بدهم . وقتی از بیع و اجاره شروع می کنید، احکام بیع مختص بیع است، حق ندارید سراغ احکام اجاره بروید.
با این نوع نگاه جلو میرویم و یکی از احکام بیع را بررسی می کنیم؛ یکی از احکام بیع، حرمت بیع وقت نداء در نماز جمعه است.
ذروا البیع؛ بیع را رها کنید ؛ این حکم بیع است اما آیا مجاز هستید بگویید ذروا الاجاره. عرض کردم نه ؛ چون دو موضوع است.
با این نگاه خیلی سخت می شود؛ فوری باید بایستید اما صاحب جواهر چه فرمودند ؟ فرمودند که مما ذکرنا یعلم أنه لا فرق بین البیع و غیره من العقود و سائر المنافیات. نه فقط بیع و اجاره و صلح … بلکه هر چیزی که منافی رفتن به سوی نماز جمعه است. نیامده بود آخر
اگر گفته شود خدای متعال نمی توانست بگوید ذروا المنافی بصلوة الجمعة؟
در جواب اگر گفته شود؛ حضرت در حال خطبه خواندن بودند که آن یهودی آمد و اینها سراغ بیع رفتند. جواب مناسبی نیست؛ زیرا همین بیع ، سنت میباشد. یعنی در وقت نماز جمعه سراغ بیع رفتن به عنوان یک مصداق سنت، ممنوع است.پس غیر بیع ممنوع است. چرا ؟ چون کسانی که خدمت حضرت بودند تنها سراغ بیع رفتند؛ چگونه از سنت تجاوز می کنید و سراغ بحث دیگر میروید؟
بعد می فرمایند بل لو لم یکن المدار علی التنافی أمکن فهم المثالیة من البیع لغیره من العقود المعاوضات و القطع بعدم خصوصیة کما اختاره جماعة و إن کان لا یخلو من نوع اشکال.
در اینکه عدم خصوصیت با الغاء خصوصیت یک مرز مشخصی دارد یا نه! بعضی موارد واقعا عدم خصوصیت است مثل این که امروز از حضرت سوال میکند که برای من این واقعه پیش آمد فردا که برایش همان واقعه پیش آمد حکم به عدم خصوصیت میکند . یعنی اصل این را بپذیریم که الغاء خصوصیت یک مئونه ای می برد اما عدم الخصوصیة هیچ موونه ای ندارد.
شاگرد : نام گذاری به حمل اولی خلاف اصطلاح است آن جایی هم که تصریح به قیاس می کند حملش حمل شایع است.
استاد : این یک اصطلاحی است که در فضای فقه و اصول _نه منطق _ متداول است.
یک اصطلاح همان طور که شما می فرمایید حمل اولی یعنی حمل مفهوم بر مفهوم و شایع هم یعنی مصداق … .
آن اصطلاح درست است. این یک اصطلاح دیگری است ؛هر جا که میخواهند بگویند عنوان یک شیء در کلام آمده میگویند حمل اولی. بخاطر اینکه حمل اولی مفهوم است و مفهوم را که میخواهید بیاورید مجبور هستید لفظش را نیز بگویید. مثلا تعارف به حمل اولی یعنی اسمش را می آورد و میگوید: وظیفه ام هست که به شما تعارف بکنم. اما یک وقتی عملا تعارف می کند و اسمش را نمی آورد، می گوییم به حمل شایع. یعنی مصداق تعارف را آورد ولی عنوانش را نیاورد. درست می فرماید آن اصطلاح اصلا کلاسیک نیست ولی رایج است ؛ هم در افواه و هم در کتاب های _نه در فضای منطق _ اصول و فقه این را زیاد می بینید که به کار می برند؛ مکرر برخورد کردید میدانید این به معنای صرف عنوان است نه به معنای حمل. می گویند به حمل اولی یعنی عنوانش ؛ به حمل شایع یعنی خودش آمده اما عنوانش نیامده …
شاگرد : شش مثالی که دیروز از روایات فرمودید_ بحث استظلال ، بحث صوم حائض و… _ یک احتمالی که در شش مورد مشترک است این است که حضرت وجود یک قاعده و نظام واحد در آنها را نفی میکند، به خاطر همین به یک امر تعبدی سنت میباشد استناد می شود. یعنی دنبال نظام نباشید؛ اینکه بگویید حالا یک نظامی هست یک قاعده ای حکم فرما هست نباشید. این شش مورد بنظرم این مطلب مشترک است.
استاد : اتفاقا در این شش مورد یک نکته ی مهمتر دیگری موجود است غیر از اینکه سنت است و لایصاب بالعقول دین الله؛ نکته مهمتر این است که هر شش مورد قیاس اولویت است. قیاس اولویت را که همه می گویید مشکلی نداریم. صلاة اهم است یا صوم؟ بول انجس است یا منی؟ قتل مهمتر است یا زنا؟ دیدید همه اش اولویت است. یعنی این نکته هم در همه این ها مهم است که یعنی حضرت می گویند حتی درفضای فقه شما مجاز به قیاس اولویت هم نیستید اگردیدید یک چیزی اولی است بایستید نگویید اولی است. تا این اندازه !
برو به 0:34:30
وقتی مناط معلوم شد، اولویت در مناط دارد . کلمه مناط قبلا صحبت شد که با علت حکم دو تاست. حیث موضوع ، حیث انشاء با آن علتی که مصالح و مفاسد انشاء است فرق دارد. اصلا ربطی به هم ندارند. گاهی یک حکمی سراپا تعبدی است که ما از ملاکش هیچی خبر نداریم اما مناط را می توانیم تنقیح کنیم. مناط یعنی آن حیثی که میزان و محور موضوع حکم شرعی است. مانند مثال دیروز که در آن از اظلة تنقیح مناط کردیم گفتیم المشی سائراً یعنی الاستظلال فی حال السیر حرام است اما وقتی در محمل[5] می رویم نه. چه فرقی دارند؟ نمی دانیم حکم و مصلحت و علت را هیچ چیزی نمیدانیم اما فهمیدیم که این مربوط به سیر است .
مصالح و مفاسد حکم را می آورد اما وقتی حکم می خواهد انشاء شود یک چیزی معیار و میزان حکم است نه به معنای مصالح حکم. مصالح علت غائی حکم هستند که در تصور مقدم و درتحقق موخر است. یعنی بعد از اینکه انشاء کردیم آن ها می آیند اما مناط در وقت کار ، وقتی که میخواهد اثباتا وجوب را بیاورد کار انجام میدهد ؛ نه اینکه بعدا محقق بشود. این خیلی تفاوت دارد و الان در همین قاعده من أدرک مناط ها خیلی با هم فرق میکنند.
شاگرد : قیاس هایی که اینها می کنند بیشتر در حیث علت یابی است در مرحله علت یابی واقعا سخت است؛ آن هم با فرمایشی که فرمودید باید کسر و انکسار مصالح و مفاسد بشود، تک بعدی نمی شود آن جا سخت بود. بعضی از روایاتی هم که قیاس را تخطئه کرده اند فرمودند شما عقلتان به آن جا قد نمی دهد اما بعد از اینکه بیانات آمد حالا من میتوانم مناط را تشخیص بدهم؟ مناط خیلی دم دستی تر است تا علت . ولی این شش مورد_ بول ، قتل و زنا_ بیشتر ناظر به معیارشان میباشند که چرا مثلا چند تا شاهد بیاوریم برای هر کدامشان؟ ما عظمت را معیار می دانیم؟ نمی دانیم مفسده دیگری ممکن است باشد که به خاطر آن شاید اضافه شده است.
استاد : شارع فرموده است ذروا البیع اگر گفته شود که شارع یک بار دیگر هم کأنه گفته و ذروا الاجاره، ما این را نمی خواهیم بگوییم. اگر بخواهیم این را بگوییم قیاس است؛ اگر از یک امر شارع ، امر دیگری را کشف کنیم قیاس است. اما اگر موضوع و انشاء یک امر شارع را بخواهیم بفهمیم ، فضای قیاس نیست . اگر اشتباه کنیم حرف دیگری است.
کسی که در این وادی جلو میرود میخواهد همین حکم را خوب بفهمد و ببینید شامل موضوع دیگر هست یا نیست. چقدر بین این دو تفاوت است. یکی میخواهد حکم موضوع دیگری را بدست بیاورد . دیگری میخواهد ببیند آیا این امر شارع طوری هست که شامل موضوع دیگر باشد یا نه؟
شاگرد : آیا نظامی حاکم است یا نه دستوراتی هستند که هیچ ارتباطی با هم ندارند و صرف تعبد می باشد. اینکه واقعا یک نظامی هست که قرار است برویم کشفش کنیم ولو به نحو تنقیح مناط و لو به نحو استدلال عقلی مبتنی بر نص آیا چیزی هست که بخواهیم کشفش کنیم یا نه داریم جای دیگری می گردیم؟
استاد : برای مجاورت که مثال زدم اگر از بیع شروع کنید ذهن پس می زند اما اگر از ناحیه دیگری شروع کنید و محور تجاور را اینگونه قرار دهید که ندای روز جمعه یک احکامی دارد؛ وقتی اذان روز جمعه بلند می شود شارع برای آن احکامی قرار داده است. یکی از آن احکام این است که بیع را ترک کنید. حالا می گوییم اجاره هم ترک کنید. اینها مجاور هستند یا نیستند؟ قشنگ مجاور هستند. وقتی محور مجاورت را نداء قرار دادید، اجاره و بیع دو موضوع جداگانه نیستند بلکه مجاور و دو صغری هستند . لذا پیدا کردن محور چیزی که در طرف راست و چپ و بالا و پایینش بخواهد مجاورت محقق بشود خیلی مهم است. همین جاست که تناسب حکم و موضوع حرف می زند؛ اینجاست که افقهیت حرف می زند؛ بداند کلمات شارع ناظر به کدام محور است و از آن محور سائر چیزها را ملاحظه کنم.
خب حالا همین جا برگردیم به آن چیزی که شما فرمودید؛
إنّ دین الله لایصاب بالعقول و… آیا معنایش این است که در محدوده شرع ، احکام تعبدی، فروعات شرعیه، ضابطه ای نداریم. تعبیر ایشان این است. ضابطه بی ضابطه اصلا کار نداشته باشید ؟
اما اولا استظهار فی حد نفسه روایت چه میگوید؟ سلمنا که این روایات می گوید ضابطه بی ضابطه! مفادش نص نیست بلکه ظهور است. وقتی در کنار آن ،قرینه های قطعی دیگری داریم؛ قطع داریم که در سراسر فقه مواردی هست که شارع توسه می دهد؛ شارع کلیات را فرموده؛ علیکم أن تفرعوا ؛ یعرف هذا و اشباهه؛ صدها مورد پیدا می شود.
خب اگر این قطع درمقابل ظهور است پس ظهور باید با آن قطع معنا شود نه اینکه از آن دست برداریم. قطع داریم که صغری ، کبری و ضوابط در فقه حاکم است ؛ هم ضوابط روش تقنین هم ضوابط خود فقه ؛ عرض کردم ملا حبیب الله یک کتابچه ای دارد که پانصد قاعده فقهی در آن آورده ، مگر کم است؟ شوخی که نیست… .
در کتاب فقه الرضا ضوابط روش تقنین آمده حضرت فرمودند: خدای متعال برای تقنین الزامی، اضعف خلق را درنظر میگیرد؛ انشاء وجوب را برای او قرار میدهد سپس بقیه مصالح را برای کسانی که قدرتشان بیشتر است با احکام و ترغیبات دیگر می آورد، ولی دو جعل نمی کند.
برو به 0:43:36
مواردی که سنت بر خلاف کلیات است و خلاف قیاس اولویت است را اهل بیت بیان کرده اند و چون بیان آنها بر خلاف مأنوسات یا محل ابتلاء زیاد بوده، آن بیان مانده است. آیا کبریاتی که بیان شده و حالت استثنا دارد سبب می شود ده ها حکمی که قطع داریم مشمول موضوعات دیگر نیز هست تضییع شوند؟!!
یعنی به خاطر این که نظم گوشه ای از کار را نمی دانیم( نمی گویم نظمی نیست ،ما نمی دانیم) _لا تصاب بالعقول_ پس بخش دیگری فوت شود؟! یعنی با علم به اینکه موارد دیگری هست بروم چه کار کنم؟ با این علم بروم اصل جاری می کنم؟!
به عنوان فکر عرض می کنم [6]، وقتی مکان موضوع و تناسب حکم و موضوع را بشناسید جاهایی که صبغه اش صبغه سنت تعبدی است_ از بیان حضرت متوجه میشوید_ فضا ، فضای تعبد است، می بینید فضایی است که نمی توانید زود قدم بردارید چون حوزه ، حوزه تعبد است. مثلا حج و نماز با خیارات و بیع خیلی تفاوت دارد. هر عاقلی این دو حوزه را در شرع نگاه بکند برای او مبهم نیست که نحوه و درجه تعبد در حج با درجه تعبدی که در بیع و اجاره است تفاوت می کند . بنابراین از طرفی قطع داریم که توسعه هایی هست و اگر توسعه ندهیم حکم شارع فوت می شود و از طرف دیگر قطع داریم (بر فرض قطع بدانیم) تعبدیاتی هست که بر خلاف ذهن عادی ماست حتی خلاف قیاس اولویت ظاهری است. جمعش این است که موارد قطعی را جدا می کنیم ؛ این اولین مرحله پالایش اولین مرحله است؛ می گوییم حوزه هایی نزد عرف متدین و غیر متدین حتی طبق روایات دیگری با شواهد واضح احتمال گرفتار شدن به سنتی که بیان نشده باشد خیلی ضعیف است اما در حوزه دیگر احتمال گرفتار شدن شدید است. این فرض که در این حوزه سنت نرسیده است قابل دسته بندی است. حوزه ها را از یکدیگر جدا بکنیم. به چه میزانی؟ یکی تناسب حکم و موضوع است. گاهی حکم، موضوع را تبیین می کند و گاهی موضوع درجه تعبدیت حکم را تبیین می کند. این ها چیز مبهمی نیست. تناسب حکم و موضوع هم سنگین است ولی خیلی کار برای این فضا هست که مثلا صد پیچ و مهره ای را که یک طرفش پیچ است و آن طرف مهره باید بهم جفت و جور کرد، دو چیزی را که باید با یکدیگر قرینه شوند تنظیم کرد.
باید با یکدیگر به نحوی جفت شوند که تناسبی بین ده ها پیچ و مهره با یکدیگر صورت گیرد.
اگر ظهور هم باشد باید با آن قطعی که مقابلش هست جمع کنیم؛ به خصوص اگر آن سفارشی که عرض کردم مواردی را که علماء به حمل شایع یعنی مصداق انجام داده اند پیدا بکنید که تنقیح مناط قطعی صورت گرفته است هیچ کس هم اشکال ندارد و مواردی که قطعا قیاس بوده است و رد کرده اند و مواردی که محل اختلاف است . مثلا بزرگانی از فقهای شیعه نه از اهل سنت حرف می زنند دیگری می آید می گوید هذا قیاس لیس بمذهبنا. خب آن هم فقیه بوده نمی خواسته قیاس کند دیگری می آید می گوید قیاس است حق با کدام است؟ به صرف اینکه چون قیاس امرش مهم است کسی در رد او بگوید هذا قیاس لیس بمذهبنا درست شد؟ اینجور نیست خب آن هم فقیه است چه بسا برگردد از خودش دفاع بکند.
شاگرد : ان دین الله لایصاب بالعقول شاید نفی مجموع نظام نمی کند
استاد : اصلا خود این ربطی به نظام ندارد معنایش این نیست که نظم نیست. در یک کلمه مفادش این است که نظمش ساده نیست ، طلبه روز اول یا الاعلم فالاعلم ملاحظه نشود و بگوید لا یصاب؟! یعنی نظمش ساده نیست.
والحمدلله رب العالمین.
[1] . استاد: شما آن مورد از تنقیح مناط که در لمعه با آن برخورد کردید بفرمایید.
(؟؟؟ ابهام که این بیان شاگرد است یا استاد / مکان پاورقی به نظر عوض شود یا یک عنوان داده شود ) لو صامه بنية النفل أجزأ إن ظهر كونه من رمضان، و كذا كل واجب معين فعل بنية الندب، مع عدم علمه وفاقا للمصنف في الدروس. در این بحث در فرض کذا کل واجب معین، مرحوم شهید از بحث صوم الغاء خصوصیت می کنند و به هر واجب معین که با نیت ندب محقق شود تسری می دهند.
استاد: آن چیزی که شما برخورد کردید بگویید؟
شاگرد : در مکاسب محرمه در بحث بیع کلب نصوص درباره کلب صید صحبت می کند که لا بأس به . سپس از کلب صید تنقیح مناط شده وبه کلب ماشیه، حائط و زرع در حالی که نصی در مورد آنها نیست، تسری پیدا کرده اند. البته مرسله ای از شیخ طوسی در مبسوط نقل شده که شیخ می فرمایند مرسله ضعف دلالی دارد زیرا مضمون روایت نقل شده است. در این بحث مرحوم شیخ اشکال به قیاس گرفته اند. اما محشین و شراح گفته اند نخیر این تنقیح مناط است و قیاس نیست
[2] . اشاره با پاورقی صفحه یک.
[3] . اشاره به پاورقی صفخه یک
[4] . شاگرد : شهید در لمعه میفرماید وفاقا للمصنف فی الدروس
استاد : بسیارخوب. کلمه قیاس تنقیح مناط اصلا بکار نبرده اند یک قیاسی است که به حمل شایع یا تنقیح مناط به حمل شایع
[5] . با توجه به روایت جلد 4 کافی ص352 و353 طبع اسلامیه، مراد استاد استظلال به محمل در غیر حالت سیر است.(ناظر تقریر)
[6] . در جلسات گذشته بیان شد کسی که درفقه جلو رفت همه کبریات برای او معلوم میشود و شعب سنت مخفی نمی ماند پس این جمع بندی صرفا فرضی است و با این فرض است که یقینا برخی از سنت بدست ما نرسیده است
دیدگاهتان را بنویسید