مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 15
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١۵: ١٣٩٨/٠٧/١۵
و أمّا الرابع، فبمنع احتياج صفة الملك إلى موجودٍ خارجيٍّ، فإنّ الكليّ المبيع سَلَماً أو حالّا مملوكٌ للمشتري، و لا وجود لفردٍ منه في الخارج بصفة كونه مملوكاً للمشتري، فالوجه أنّ الملكيّة أمرٌ اعتباريٌّ يعتبره العرف و الشرع أو أحدهما في موارده، و ليست صفةً وجوديّةً متأصّلةً كالحموضة و السواد؛ و لذا صرّحوا بصحّة الوصيّة بأحد الشيئين، بل لأحد الشخصين و نحوهما.
شیخ فرمودند که در تذکره تصریح شده است بصحه الوصیه باحد الشیئین بل لاحد الشخصین. تفاوت این ها را این جا بررسی میکنیم. چرا فرمودند (بل) و تفاوت ها در چیست. عبارت را داشتیم میخواندیم از تذکره و کتاب های دیگر که استدلالاتی را که علامه حلی دارند و بعد از آن هم مرحوم سید جواد در مفتاح الکرامه توضیحات خوبی دارند. برخی از عباراتشان را میخوانیم زیرا خیلی نافع است.
این خاطره یادم مانده که مرحوم آیتالله بهجت فرمودند: شیخ مرتضی انصاری از رفت و برگشت و تامل در کلمات علامه و محقق، شیخ شد. یعنیحاج آقا اینقدر مهم میدانستند و همینطور است. مکاسب شیخ ره را میبینید که ماشاء الله کلمات این بزرگواران را می آورند و روی آن بحث میکنند و دقت میکنند. الان هم ایشان (صرّحوا) که فرمودند ناظر است به کلام شهید اول و کلام علامه که حال باید ببینیم استدلالات آن بزرگواران چه بوده است.
برو به 0:01:41
مسألة لو اوصى باحد العبدين صحت الوصيّة
لان الوصية محتملة للجهالة و الغرر فلا يقدح الابهام بخلاف ما لو اوصى لأحد الشخصين فان فيه خلافا منهم من منع كما في التمليكات و قد يحتمل في الموصى به ما لا يحتمل في الموصى له و لذلك كان الاظهر عند العامة في الوصية بحمل سيكون الجواز و في الوصية لحمل سيكون المنع و لا فرق بين ان يقول اوصيت لأحد الرجلين و بين ان يقول اعطوا هذا العبد لأحد هذين الرجلين في المنع او الجواز و بعض الشافعية فرق فجوز في الثانية دون الاولى تشبيها بما اذا قال لوكيله بع هذا العبد من احد الرجلين و اذا ابهم الموصى به عين الوارث من شاء من العبدين اما لو ابهم الموصى له و قلنا بصحته فانه يحتمل ذلك و القرعة و الايقاف حتى يصطلحا.[1]
بخشی از عبارت را خواندم و دنباله آن هم مطلب خوبی است که بخوانم. فرمودند که: لو أوصی بأحد العبدین صحت الوصیه لأنّ الوصیه محتمله للجهاله و الغرر فلا یقدح الابهام بخلاف ما لو أوصی لأحد الشخصین.
موصی به غرر باشد، مبهم باشد هیچ مشکلی نیست زیرا مال خودش است،یکی از اینها را وصیت میکند.بعدا وارث مخیر میشوند. تزاحم حقوق نیست و حق دیگری مطرح نیست،زیرا کسی به او پول نداده است! میگوید یکی از اینها بعدا خودتان قرعه بیندازید، توافق کنید مختار هستید. خیلی فضا باز است. بیع نیست که توضیحاتش را جلسه قبل عرض کردیم.
فلا یقدح الابهام بخلاف ما لو أوصی لأحد الشخصین. در اینجا یک خرده کار مبهم تر است. موصی له دو تا شده اند و الان دو مالک داریم برای یک مملوک. دو تا مالک مردد علی البدل معنا دارد؟ بعدا هم نزاع پیش می آید و میگوید انا شریک. چکار بکنیم.
فإنّ فیه خلاف، فقها در آن اختلاف کرده اند. منهم من منع کما فی التملیکات. همانطور که شما یک چیز را دقیقا به دو نفر نمیتوانید تملیک کنید (البته منظور تملیک مشاع نیست. شما میتوانید یک کتاب را مشاعا به دو نفر تملیک کنید). نمیتوانید یک چیز را بتمامه به دو نفر بدهید که شش دانگ برای یک نفر و شش دانگ برای نفر بعد. چنین چیزی امکان ندارد.
و قد یحتمل فی الموصی به ما لا یحتمل فی الموصی له. در موصی به که مال است، ابهام مانعی ندارد ولی همین ابهام در موصی له نمی شود.
برو به 0:03:52
و لذا کان الاظهر عند العامه فی الوصیه بحملٍ سیکون الجواز. کسی هست که کنیزی دارد که حامل است و جنین در شکم کنیز، ملک مولی است، آیا میتواند وصیت به آن جنین کند یا نه؟ فرمودند و لذا کان الاظهر عند العامه فی الوصیه بحملٍ سیکون، یا حملی که حتی بعدا می آید و کنیز مثلا سال دیگر حامل بشود، یا حمل گوسفند مثلا، الجواز. گفته اند مانعی ندارد و موصی به، وصی است و بعدا در حیطه ملک او در می آید برای آینده.
و فی الوصیه لحملٍ سیکون المنع. میگوید من این کتاب را وصیت میکنم برای بچه ای که بعدا به دنیا می آید. این نمی شود و خود آنها تفرقه گذاشته اند. چرا علامه این را می فرمایند؟زیرا یحتمل الموصی به من الابهام و الغرر ما لا یحتمل الموصی له. برای این جنین نمی شود وصیت کرد ولی به او می شود وصیت کرد.
و لا فرق بین أن یقول أوصیتُ لأحد الرجلین و بین أن یقول أعطوا هذا العبد لأحد هذین الرجلین فی المنع. تفاوت در این است که اگر بگوید أوصیت… این وصیت است و موصی له مردد است و اگر بگوید أعطوا هذا العبد، یعنی موصی به را معین کند. اوصیت، کلی است ولی اعطوا هذا العبد، این بنده مشخص را بدهید. چرا؟ چون مشکل، ابهام موصی له است. در موصی له ابهام در هردو موجود است لذا اینجا نمی شود.
و بعض الشافعیه فرّق فجوّز فی الثانیه دون الاولی. اگر گفته است اعطوا هذا العبد این درست است اما اگر بگوید اوصیت لأحد الرجلین، این درست نیست.
چرا؟ تشبیها بما اذا قال لوکیله بِع هذا العبد من احد الرجلین. شافعی ها گفتند اگر به وکیلش بگوید این بنده من را یا به زید یا به عمرو بفروش این درست است و مشکلی ندارد، همینطور است در مورد دوم. در مورد دوم میگوید این بنده من را به یکی از این دو نفر بدهید. ولی در مورد اول صحیح نیست که میگوید أوصیت لأحد الرجلین، خود ایصاء برای مبهم شده است و موصی له معین نداریم و کسی هم که مالک این دو تا بشود نداریم. تفاوتش در این است که ایصاء، الان متعلق معین میخواهد به عنوان موصی له ولی أعطوا، متعلق بالفعل نمیخواهد. اعطایی است که آنها بعدا میروند انجام میدهند و به یکی از آنها میدهند. این ها حرف شافعی بود که فرمودند و مرحوم علامه خیلی هم بررسی نمیکنند.
برو به 0:07:49
و اذا أبهم الموصی به، وقتی قائل بشویم که موصی به جایز است مبهم باشد (کما اینکه فتوا بود)، عیّن الوارث من شاء من العبدین. اختیار در دست وارث است.
أما لو أبهم الموصی له (بگوید أوصیت لأحد هذین…) و قلنا بصحته فإنّه یحتمل ذلک (که اختیار دست وارث باشد. یعنی وارث أحد الشخصین را معین کند) و القرعه. احتمال دارد که بگوییم باید قرعه انداخته شود بین احد الشخصین. و الایقاف حتی یصطلحا. یعنی بگوییم حالا که گفته است أوصیت لأحد الشخصین و ما هم گفتیم جایز است، نه جایی برای قرعه است و نه اختیار وارث، بلکه باید صبر کنیم تا باهم صلح کنند.
با کلیاتی که عرض کردم، تمام این وجوه، وجوهی است که ما الان میبینیم حقوقی مطرح است، اغراضی مطرح است، حقوق ثبوتی که به ارزش های اشیاء مربوط است. شما میخواهید با اعتبار احکام تکلیفی و وضعی و تمام احکام تکلیفیه و وضعیه که در حیطه حقوق هستند به اغراض خود برسید
برو به 0:09:33
هر حکم وضعی و هر حکم تکلیفی که شما بگویید با آن توضیحی که عرض کردم میتوانیم آن را به حق برگردانیم. بنابر این ما یک حق نفس الامری داریم که دستگاه عقل نظری شد. عقل نظری حقایق (نفس الامر) را درک میکند. عقل نظری فعال می شود و روابط نفس الامریه را که وجودات خارجی نیستند و اصلا از سنخ وجودات خارجی نیستند ولی نفس الامری هستند،حق هستند را درک میکند. روابط را عقل نظری درک میکند و شما طبق آن رابطه ها متوجه آثار میشوید، اگر چنین شود آنگاه این آثار بر آن متفرع است. «آنگاه» می شود اغراض شما که میخواهد بیاید و «اگر» میشود ارزش آن.
شما وقتی این رابطه را درک کردید میگویید من آن «آنگاه» را میخواهم. تالی را میخواهم. در قضیه شرطیه، غرض آن تالی است. چه کار کنم،شرط را بیاورم.شرط می شود صاحب ارزش که آن را میاورم. درک ما از این رابطه ها میشود عقل نظری.
برو به 0:10:48
وقتی اینها را فهمیدیم دو فضای خیلی خوب جلوی ما باز می شود. اول ابهت شرع. وقتی قرار شد عقل نظری روابط را بفهمد، میبیند خیلی کمیتش لنگ است. یک جایی میگفتیم عقل نظری و برهان و حساب و… محدوه بسیار ضعیفی بود از درک عقل نظری ولی وقتی رفتیم در روابط،ما خبر نداریم. صدتا عقلای قوم در مجلسی می نشینند و تمام توان نبوغ فقهی و حقوقی و علمی و اجتماعی خود را میگذارند و یک قانون تصویب میکنند و بیرون می آید و بعد از شش ماه میبینند وای چه آثاری داشته و اگر از روز اول میدانستیم این قانون چنین آثاری دارد آن را تصویب نمیکردیم. یعنی ما رابطه را نمیدانیم و روز اول که تصویب میکنیم نمیدانیم چنین آثاری دارد ولی خدای متعال میداند. چقدر تفاوت است بین علم خدای متعال به روابط و علم ما. از اینجا ابهت شرع معلوم می شود که وقتی حکمی شرعی شد پشتوانه احکام شرع، علم لا یتناهی الهی است. علم اوست به تمام روابط نفس الامری که ما که میخواهیم برسیم، به چه برسیم.
برو به 0:12:06
لذا خدای متعال میدانسته که نماز یک امری است صاحب ارزش. صاحب ارزش یعنی اینکه خداوند برای ما غرضی داشته و از خلقت ما غرضی داشته است. هدفی داشته است از آفرینش ما و الان هم دارد و میداند چه کاری آن غرض را برای من می آورد. آن کار می شود ذو القیمه و آن هدف می شود غایتی که من باید به آن برسم. میگوید باید نماز بخوانی. این باید می شود اعتبار الوجوب. وجوب شرعی، حکم تکلیفی. خیلی روشن شد این یک حق است و حق الله هم هست. میگوییم وجوب نماز حق الله است. پس وجوب نماز به عنوان حکم تکلیفی اعتباری حق الله است. حق تشریعی است، قربی که بعدا برای ما است غایتی است که این نماز آن را برای ما می آورد. فعل نماز صاحب ارزش است یعنی آن قرب را برای ما می آورد و لذا خدای متعال گفته است باید بخوانید و نماز را واجب کرده است.
فعل نماز می شود ذو القیمه، قرب، غایت می شود و انشاء وجوب میشود حق الله تشریعی و در اجتماعی ها حق الناس می شود. احکام وضعی هم همین است حتی نجاست چیزی حق الله است. نجاست حکم تعبدی است برای اعیان، حکم وضعی الهی است و حق الله که باید مراعات بشود. هرکه بخواهد بنده باشد همینطور که حکم وجوب را مراعات میکند احکام وضعی را هم در محدوده ای که وضع ثابت شد و متفرع بر آن احکام تکلیفی است را باید مراعات کند.
برو به 0:14:01
این برای عظمت دستگاه شارع.حالا بیاییم در اعتبارات عقلایی. همین دستگاهی که الان عرض کردم در محدوده ای که عقلاء میدانند. فایده بسیار مهم این حرف این است که علم حقوق و اخلاق و همه اینها برهان پذیر است. یعنی شما کامل میتوانید توضیح بدهید، کمک بگیرید از عقل نظری مخاطب خودتان برای درک روابط نه از عقل عملی او. بگویید اگر اینجور بشود این را دارد. این لازمه اش تسهیل امور است ولی لازمه اش فوت فلان چیز است. کسر و انکسار. تزاحم ملاک ها.
اگر بگویند اصلا به ظن عمل نکن، لازمه اش عسر است. این لازمه اش یعنی اثر.
اگر بخواهید فقط تابع علم باشید و اصلا به ظنون عمل نکنید اثر دارد و اثرش عسر خارجی است که روشن است. اگر هم کسی اول آن را تجربه نکرده باشد وقتی چند صباحی دنبال آن برود میبیند که این آثار را دارد.
برو به 0:15:12
شاگرد: این دستگاهی که شما این چند روزه فرمودید در علوم انسانی خیلی خوب است اما در فقه ما که واقعا خیلی وقت ها نمیدانیم غایت و هدف ما چیست به چه کار می آید؟
استاد: ما ابتدا از جهت ثبوتی این مطلب را روشن بکنیم
شاگرد: ثبوتی آن روشن است. بالاخره خداوند چیزی را جعل میکند برای مصلحتی راهش هم همین اعتبار است.
استاد: منظورم این است ثبوت را در کلاس مدون کنیم تا اینکه مقبول همه بشود. یعنی آن امر ثبوتی که عندالله صاف است و حتی ارتکاز ما موافق آن است، آن ارتکاز خودمان را هم مدون کنیم. اسم ببریم، دسته بندی کنیم. وقتی جای آن را در کلاس معین کردیم بعدا بسیاری از نزاع های کلاسیک بدون اینکه ما از آن تعبد شرعی و جهل خودمان به واقع دست برداریم بحث جلو میرود و بعدا خواهید دید. چرا؟ چون این گونه نیست که هر موردی پیش آمد بگویید نمیدانیم و خیلی از مواردی که شما میرسید با این که دستور شرع است اما ملاک آن و منظور شارع، کالشمس است.نمی شود همه جا بگویی تو چه می دانی شرع چه فرموده است. برخی از موارد را پارسال مباحثه کردیم که یکی از مواردی که یادم می آید بیع عند النداء است. یا أیها الذین آمنوا اذا نودی للصلوه من یوم الجمعه فاسعوا الی ذکر الله و ذروا البیع. چرا خداوند فرموده بیع را رها کنید نمی دانم خدا می داند. ما متعبد هستیم بیع را رها میکنیم. یعنی این گونه است؟ یعنی یعنی آیا در مثل این طور لسانی مشکل داریم که صاحب جواهر فرمودند این دیگر شاید از موارد قطعی الغاء خصوصیت است که ذروا البیع یعنی ذروا الاجاره. شما بگویید نه؛ چرا خدا نفرمود اجاره؟!
ببینید وقتی مبانی ثبوتی آن برای ما حل بشود، بسیاری از جاها آن رمزی که دارد جلو میرود بخصوص در امضائیات شارع یعنی آن بحث هایی که ما الان درگیرش هستیم حل میشود.
چرا علامه اینگونه استدلال میکنند؟ چرا اصحاب گفته اند الوصیه بالمبهم جائز اما بیع المبهم لایجوزو ادعای اتفاق هم کرده اند؟ ما چه میدانیم! اصحاب گفته اند.
اصل در معاملات، بنای شارع بر امضائیات است نه تعبدیات مبهم. خب این یک فضای وسیع است برای کسانی که در کلاس فقه کار میکنند. یعنی روی این ضوابط اشتباه و نزاع تقلیل پیدا میکند.
شاگرد: فرمایش شما واضح است ولی آنجایی که صاحب جواهر میفرمایند الغای خصوصیت در اینجا از واضحات است.
استاد: بعدش یک احتیاطی میکنند ظاهراً.
شاگرد: خب ما اگر در آنجا غرض را بدانیم باید درس را تعطیل کنیم و اداری باید کارش را تعطیل کند. یعنی راحت الغای خصوصیت را توسعه میدهیم و میگوییم بیع هیچ خصوصیتی ندارد. ولی فقهاء هیچ وقت این حرف را هم نمیزنند. مثلا شما مثالی فرمودید که در اینجا الغای خصوصیت روشن است و حال آنکه در همین جا هم که نگاه میکنیم وقتی ندا می آید باید درس خواندن را رها کنم و کارهای دیگر را باید رها کنم.
استاد: یعنی الان اگر واجب است بر شما در زمان حضور در صف جمعه حاضر بشوید الغای خصوصیت نمیکنید واقعاً؟
شاگرد: فقها همچنین فتوایی میدهند؟
استاد: شما یک کاری را که الان میدانید واجب است مثلا الان ساعت یک است و شما مستطیع شدید و نام نویسی بانک ساعت دو تمام می شود آیا اینگونه میگویید که خب نگفته اند مطالعه را تعطیل کن و مطالعه را رها نمیکنید و برای ثبت نام نمیروید. آیا ارتکاز شما قبول میکند این را؟
شاگرد: عرض من همین است. در آنجا غرض کاملاً روشن است اما مثال هایی هست که من احساس میکنم در فقه ما واقعا غرض روشن نیست.
استاد: اگر واقعا نیست که در عرف عقلاء چنین چیزی مقبولیت ندارد.
شاگرد: چند درصد روشن است که این فرمول ها به دردش بخورد؟
استاد: برای شروع کار ده درصد هم باشد کافی است و بعدا شاید بالای هشتاد درصد هم میرسد. فقط باید مطمئن بشویم از اینکه اشتباه نمی کنیم. خیلی مهم است وقتی یک نظامی ابتدای کارش است، مثل دستگاه های پزشکی اینگونه است. یک دستگاه تشخیصی اول می آید چه قدر چپ و راست کشته می دهد و مریض ها می میرند بخاطر اینکه اینها دارند تجربه کسب میکنند اما بعد از اینکه تجربه بدست آوردند و فهمیدند کجا را باید ترمیم کنند و… خیلی نتیجه می دهد به خلاف اینکه بگویند چون بین راه ممکن است اشتباه صورت بگیرد ما اصلا شروع نکنیم. در پزشکی همین کار را کردند بعد ممنوع کردند که شما تجربه را بر روی انسان ها شروع کنید. میگویند تجربه های خود را اول روی غیر انسان ها انجام بدهید سپس به سراغ انسان ها بیایید. علی ای حال این فضا نه تنها آن اشتباهات را ندارد من به گمانم اگر همان ابتدا اعمالش نکنیم ولی در کلیاتش خوب بحث بکنیم عرضه بشود و جای گذاری آن را همه ببینند مشکلی نداشته باشد.
کلی گویی فایده ای ندارد. بنده چند روز مباحثه کردم کلیاتی گفتم شما باید خودتان در صغریات عملا فایده آن را ببینید و وقتی عملاً دیدید در بحث چه قدر بحث را اینطور پیاده کردن تفاوت دارد با روشهای دیگر و بعد هم اینگونه نیست که من بواسطه این کار از تعبد و دیانت فاصله گرفتم. خیر همان حرف هاست. حرفی است که علماء فرموده اند بیاناتشان هست ارتکازاتشان هست فقط نظم پیدا نکرده است.
معروف است میر سید شریف منطق کبری را نوشته بود و در حوزه شیراز درس داد برای طلبه های مدرسه و بعد از اینکه تمام شد با فاصله چند ماه گفت که حالا امروز یک برنامه عملی داریم. کسانی که نزد من منطق کبری را خوانده اند در بازار شیراز بروند و دوری بزنند و برگردند به مدرسه. رفتند و برگشتند.
میر سید شریف گفت مردم بودند؟ گفتند بله مغازه ها باز بودند و مردم حرف میزدند. میر سید شریف گفت: از این منطق کبری که خواندیم دلالت سه گونه است : مطابقی و تضمنی و التزامی. قضیه، قیاس و.. چقدر مردم از این ها حرف میزنند؟ گفتند هیچی و ما اصلا نشنیدیم. میر سید گفت نه من به مقصودم نرسیدم. و سپس دوباره منطق کبری را از نو شروع کردند و مفصل خواندند و تمام شد. سپس شاگردان را به بازار فرستاد و برگشتند و سوال کرد چقدر مردم از منطق حرف زدند؟ گفتند مردم دهان باز نکردند مگر اینکه منطق کبری بود.
حاج آقای حسن زاده میفرمودند ما کتاب مَجَسطی را نزد علامه شعرانی خواندیم (کتاب مهمی است و قدرت تقویم نویسی به شخص میدهد) استاد فرمودند خب حالا محاسبه کنید ببینیم. محاسبه یعنی خسوفی، کسوفی، هلالی. تعبیر خودشان این بود که آقا! شروع کردیم و نشد و استاد فرمودند یک مرتبه دیگر باید بخوانیم. مرحوم آقای شعرانی هنگامه بودند در این جهت و خیلی هم بی سر و صدا. ایشان می گفتند یک روز در تهران برف سنگینی آمده بود و من هم دیدم سقف خانه پیرمرد از سنگینی نزدیک است پایین بیاید و می خواهند راه بیفتند و برف روب پیدا کنند و.. و من هم سر ساعت هشت صبح یا هفت صبح حاضر هستم درب خانه استاد که درس به ما بدهند. مردد بودم که درس بروم یا نروم و این تردید باعث شد ده دقیقه دیر سر کلاس حاضر بشوم و وقتی رسیدم دیدم درب باز است و استاد نشسته اند و کتاب در دامنشان منتظر من هستند و من خجالت کشیدم و برای اینکه از خجالت در بیایم و عذر خواهی کرده باشم گفتم آقا من دیر نیامدم بخاطر اینکه من دیر کرده باشم بلکه بخاطر ادب و اینکه شاید امروز مزاحم باشم و این تردید من سبب شد که دیرتر بیایم. ایشان فرمودند استاد حرفی زدند و گفتند این مسیری که هر روز از بازار رد میشوید یک جایی هست که گداها ثابت می ایستند ،امروز که ااین قدر برف بود آن گداها ایستاده بودند همانجا؟ گفتم بله بودند. گفتند خب گداها کارشان را تعطیل نکردند ما تعطیل کنیم!
شاگرد: میر سید شریف دنبال کشف ثابتات منطقی بود یا بنای عقلاء را میخواست…
استاد: میخواست بگوید آنچه که ما تدوین کردیم از جیبمان در نیاوردیم بلکه ارتکازاتی است که آنها علم به آن ندارند و ما تدوین میکنیم. الان هم در همین مباحث این است که ما اگر چیزی از جیبمان در بیاوریم داریم اشتباه میرویم. ما میخواهیم همان چیزی که ارتکاز کلاس فقه است همان چیزی که ارتکاز فقهاء و متشرعه است منظم مدون بشود به نحوی که آنها هم این تدوین را ببینند ابایی ندارند بلکه تحسین هم میکنند. و میگفتند ما هم همین را میگفتیم ولی وقتی که در فکر می افتادیم و بحث یک خرده مقداری مبهم می شد نمیتوانستیم جاگذاری کنیم.
برو به 0:27:02
این را داشتم عرض میکردم بنابراین در آن جاهایی که در معاملات است ارشادیات است نوعا امضائیات و امثال اینها عقلاء چکار میکنند. عقلاء دقیقا همین روال برایشان طی می شود. یعنی عقلاء با عقل نظری خودشان روابط را درک میکنند و به تعبیر ساده خودمان تجربه دارند. عقلاء و پدرانشان تجربه دارند. تجربه دارند یعنی اینکه میدانند اگر،آنگاه. یعنی اینکار را بکنی اینطور می شود. کسی که سم خورده است و مسموم شده است و مرده است رابطه معلوم نبود سپس معلوم شد. اگر این ماده را بخوری میمیری ولی قبلش نمیدانست. خب پس با عقل نظری هست ها را درک میکند و با این توضیح من هم وسیع تر شد. عقل نظری هست ها را فقط درک نمیکند بلکه تمام حقائق نفس الامریه را ولو به هست خاجی هم در نیایند درک میکند. بعد چه میکند؟ عقلاء اغراضی دارند که میخواهند به آن برسند. رابطه ی آن چیزی که آنها را به غرض میرساند،حالا میخواهند جهت دهی کنند. جهت دهی با انشاء و با جعل اعتبار حق به معنای وسیعش. چه باید و نباید های تکلیفی و چه احکام وضعی. عقلاء با انشاء اینطور احکام تکلیفی و وضعی به اغراض خودشان، خودشان را میرسانند. اعتباریات عقلائی که همه از آن سر در می آورند. اینها اسمش را میگذارند فلانی حق دارد. یک مثال ساده بزنم. حق کفالت تا دو سالگی بچه برای مادر است. ذو الحق چه کسی است؟ غرض چیست در اینجا؟ غرض یک چیز نقطه ای نیست. شما میگویید حق الکفاله برای مادر است در اینجا شارع مقدس بچه را دیده است و مادر را دیده است و زمان و خصوصیات و… را دیده است سپس گفته است حق الکفاله. حق الکفاله یک چیز اعتباری است. حکم وضعی انشائی است اما این انشاء طبق حکمت است. حکمتی که میدانیم چه نیاز هایی مادر و بچه دارد و چه ملابساتی بعد از آن هست. چه در این مقطع زمانی و چه بعد از آن. مثلا میگوید اگر دختر است هفت سال. برای چه؟ برای این که شما نفس الامریات و احتیاجاتی را دیدید در عرف عام برای قواعد عرف عام و شارع مقدس با مصالح و مفاسدی که به علم خودش میداند این ها را تنظیم میکند با حق تشریعی، تکلیفی یا وضعی جهت میدهد به آن حق نفس الامری که متحقق بشود و به غایت برسد و به نتیجه ای که میخواهد برسد.
برو به 0:30:15
شاگرد: ارزش چه شد؟ خود اعتبار شد؟ معتبر شد؟ معاملات را عرض میکنم.
استاد: نه .هر مثالی بزنید من عرض میکنم. در حق الکفاله آنچه که ارزش است و ما را به غرض میرساند چیست؟ یکی از آنها حالت مادری مادر است. ارزش همیشه کار نیست. خود مادری که او را زاییده است و با آن چیز هایی تکوینی (محبت و…) که خدا به او داده است، مادر صاحب ارزش است. صاحب ارزش است یعنی چه: یعنی مادر است که میتواند شما را به بعضی از اغراضی که طفل نیاز دارد برساند.
پس صاحب ارزش مادر و کارهای او می شود. گاهی خود ذات، ارزش است و مشکلی ندارد اصلا. هرچه که میتواند دخیل باشد در اینکه به وسیله آن به غرضمان برسیم. برخی از آقایان فرمودند بگوییم هدف و وسیله ولی من فکرش را کردم دیدم اگر لفظ را تغییر بدهیم خیلی جاهای دیگر صدمه میبینیم. ولو نزدیک هم باشد ولی تفاوت دارد. ارزش همان لغتی است که در جاهای مختلف کارایی ای دارد که آن لغت واسطه ندارد. واسطه اخص است یا عام و خاص من وجه است به نحوی که اصلاً مقصود ما را نمیرساند
شاگرد: در معاملات مثلا بائع تسلط بر مثمن پیدا کند یا مشتری تسلط بر ثمن.
استاد: غرض این است که به راحتی بدون مزاحمت از عین استفاده کنند. این چیزی که میتواند آن را به او بدهد این است که عین پیشش باشد. ما الان چکار کنیم که عین نزد او باشد و در اجتماع معلوم باشد که عین نزد اوست؟ جعل اعتبار ملکیت کنیم. میگوییم او مالکش است. مبنای آقا شیخ محمدحسین همین بود میگفتند اعتبار المقوله، ملکیت اعتباری است ولی اعتباری محض نیست بلکه اعتبار المقوله است. یعنی ما یک جده یک ملک در خارج دیدیم به عنوان مقوله تکوینی، ادای او را در میآوریم، میگوییم چطور این کتاب مال زید نیست ولی در دامن زید است الان تکوینا کتاب در دامن زید رابطه دارد و الان تحت تسلط تکوینی اوست. این را دیدیم ادای آن را در می آوریم میگوییم آن باغ فلان جا هم مثل اینکه در دامن زید است و تحت تسلط هیچ کس دیگر نیست.
ملکیت اعتبار الملک المقولی است. پس اعتبار است اما پشتوانه آن ادا در آوردن این مقوله است بر مبنای مرحوم اصفهانی.
برو به 0:33:09
شاگرد: حاج آقا در این دستگاه ها مهمترین کار این است که ما غرض را بدست بیاوریم و در فقه این خیلی مشکل است.
استاد: نه خیر در معاملات فقه خیلی آسان است چون اغراض روشن است. چه کسی گفته است غرض در عقد نکاح مبهم است؟ چه کسی گفته است غرض از بیع مبهم است؟
در معاملات کارهایی که عقلاء انجام میدهند و شارع امضاء فرموده است اغراض روشن است. غرض جا به جا فرق دارد.
شاگرد: برخی از جاها هست که مبهم است مثل ربا در آنجا باید چکار کنیم؟ مثلا ده کیلو برنج مرغوب دارم و شما بیست کیلو برنج نامرغوب دارید و عقلاء هم با هم عوض میکنند به خاطر غرضشان که راحت برسند به هم ولی ما در اینجا اصلا نمیدانیم چه کار کنیم.
استاد:نه اینگونه نیست که ندانیم. فقهاء همین بحث ها را سامان داده اند. خیلی از احکام شرعی، «حِمَی» است و روایت هم داریم. حِمی یعنی قُرُقگاه. خدای متعال محرّماتی دارد و محلّلاتی دارد واضحات. بیّن الرشد، بین الغیّ، شبهاتٌ بین ذلک. چیز هایی هست نزدیک حرام است وقتی نزدیک بشوی در حرام می افتی.[2]شارع گاهی میگوید شبهات را احتیاط کن، وجوبی یا غیر از آن. گاهی خودش میگوید اگر بگویم احتیاط کنید به غرضم نمیرسم. خود شارع می آید و میداند اینجا شبهه است و حرام نیست ولی انشاء حکمت لزومی باعث می شود تحریم قطعی بکند آن را. میگوید من که در اینجا نمی افتم شارع میگوید در اینجا نمی افتی ولی اگر من تجویز کنم کم کم می افتی.
یعنی خود شارع دارد حِما قرار میدهد نه اینکه بگوید حِما است و احتیاط کن. خیلی از موارد اینگونه است. یعنی شارع در ربا یک خط کشی ای کرده است برای آنکه شما در ربا نیفتید. خب برخی از جاها معلوم است که آن میزان اصلی ربا که داعی اصلی شارع برای حرمت بوده است در اینجا نیست اما حمای بقیه است. الان غرض، گذاشتن حما شد و شارع غرض دارد و وقتی می خواهد به غرضش برسد، جهت دهی می کند بوسیله اعتبار حکم تحریم.
شاگرد: جمع های خاصی که متدین و متشرع هستند واقعا اگر غرض اصلی در دره سقوط نکردن باشد خب ما میتوانیم تا لب دره برویم و برگردیم و در دره نیفتیم.
استاد: خب حالا اگر بچه ای است که شما می دانید اگر بگویم تا لب دره اگر بروی نمی افتی شما چکار میکنید. میله می گذارید که به آن حما میگویند. یعنی دو متر قبل از اینکه بچه بیفتد تور میگذارید و نمی گذارید او برود.
شاگرد: الان برای معامله خود مرجع تقلید چه می کند. آن شخص متشرعی که یقین دارد در دره نمی افتد و می خواهد معامله بکند بر دو تا برنج.
برو به 0:36:45
استاد: حکم یک ملاک دارد، یک اراده و انشاء دارد که انشاء حفاظ بر آن ملاک است و وقتی که انشاء شد دیگر استثناء بردار نیست. امیر المومنین علیه السلام فرمودند پیامبر صلّی الله علیه و آله ، به من امر کردند بدن مطهرشان را غسل بدهم. بدن معصوم که غسل نمی خواهد ولی امیر المومنین ع غسل مس میت کردند یا نکردند؟کردند لاجراء السنه. یعنی حالا که این حکم بُرِش شده است همه یکی می شوند. یعنی حتی آنهایی که این موضوع را ندارند باید عمل کنند برای اینکه خود تقنینِ مطلق به نحوی که استثناء به آن نزنند یکی از حِکَمِ رسیدن به اغراض است.
الان در جامعه اگر یک قانون بگذارید و بگویید فلان و فلان مستثنی هستند در اینصورت در موارد بسیاری به غرضتان نرسیده اید. اگر می خواهید به غرض برسید مجبورید هیچ استثناء نزنید. هرکس که می خواهد باشد و حال آنکه زیر چنین «هرکس هایی» خیلی ها خُرد می شوند. شارع در جایی که حاکم شرع میخواهد حکم کند خیلی جاها دست او را باز گذاشته است. یعنی جا دارد و شارع چون می دانسته است مشکلاتی پیش می آید دست فقیه را باز گذاشته است به خلاف مواردی که چنین چیز هایی پیش نمی آید مثل شرب خمر که آقای بروجردی فرموده بودند شما میگویید خمر مسکر است خب ما ذره ای بخوریم که مسکر نباشد؛ این ذرّه آن ضابطه را از بین میبرد.
قانون شیب خطرناک در فلسفه حقوق
شاگرد: یک قانونی در فلسفه حقوق دارند به نام قانون شیب خطرناک. یعنی آنها هم حمایی دارند با اینکه می دانند و یقین دارند که از اینجا غرض اصلی محقق نمی شود ولی یک قانون شیب خطرناک دارند و جریمه هم میکنند.
استاد: سایر جاها هم .می گوید شما بیا فیلم را بازبینی کن، یک نفر بچه و بزرگ احتمال نمیدهد من این چراغ قرمز را که رد کردم حادثهای پیش بیاید؛ این مورد را رد کردم. خب شما گذاشتید برای آنکه به هم نخورند؛تصادف نشود و در اینجا احتمالش نبود. می گوید ما اگر گذاشتیم، در هر زمانی باید مراعات بشود؛ چون که اگر استثناء بیاید دیگر به غرض خودمان نمیرسیم.
برو به 0:39:46
همه ی اینها را اگر تحلیل کنید همان غرض است. اغراض، خودشان را نشان میدهند و یک غرض سبب می شود شما یک کاری را بکنید یا نکنید. حتی یکی از رمز های نسخ همین است. خب خدا که میداند که این حکم را بعدا برمیدارد پس چرا ناسخ برای آن می آورد؟ برای اینکه الان حکمت انشاء اقتضاء میکند انشاء مطلق را و اگر از اول بگویند دو ماه در اینصورت شارع اصلا به مطلوبش نمیرسد. اگر فکرش را کنید خیلی روشن است. از اول بگویند تا دو ماه، عمل نمیکنند و به مقصودش نمیرسد ولی اگر بگویند همه باید انجام بدهند الی الابد به مقصود خودش که رسید بعد از دو ماه میگوید خب حالا وقتش تمام شد. در جایی که غرض حاصل بشود میگویم و مانعی ندارد.
برو به 0:40:46
شاگرد: فرق است بین حقی که در مورد خدا فرمودید با حقی که در مورد عقلاء است. می شود اینگونه گفت که مثلا در مورد نماز، امر دارای ارزش این است که شخص بندگی کند و نماز را انجام بدهد و غایت این است که به کمال برسد و در اینجا در واقع یک حق ذاتی برای خدا وجود دارد و آن اعمالش است که مثلا بگوید الان حق طاعت من این است که الان این نماز را بخوانی بخلاف عقلاء که اعتبار و ابداع یک حقی میکنند ولی به عنوان اینکه یک تعهدی بینشان باشد.
استاد: نه اتفاقا عرض من این است که در هر دو جا مثل همان بیان اول است. یعنی در آنجا که عقلاء یک اعتبار حقی میکنند پشتوانه ثبوتی اش مثل همان است و میخواهند بگویند یک حق ذاتی هست. حق ذاتی یعنی روابط بین آثار و ذو الاثر هست. چه فرقی میکند بین اینکه نماز قرب برای ما می آورد با اینکه این چیز فساد در اجتماع می آورد. عسر می آورد. این سه تا رابطه چه تفاوتی دارد. در آنجا میگوییم حق الله و درست هم هست. در اینجا هم حق ثابت به معنای اینکه این، این را می آورد.
برو به 0:42:00
شاگرد: شما در رابطه ها رفتید. من عرضم این است که عقلاء چگونه جهت دهی میکنند که این ارزش را برسانند.
استاد: میگویند حقوق. میگویند نظم در اجتماع یک حق است. یعنی اهل اجتماع نیاز دارند به نظم پس این حقی است برای آنها و میگوییم حق الناس کما اینکه حق الله را برای اجرای حدود هم بکار میبریم. دست دزد را که قطع میکنند، مال را که از او پس میگیرند بعد الرفع، قطع دست نکال من الله، حق الله است و ربطی ندارد به قرب او. نکال من الله یعنی دیگران دزدی نکنند ولی ما اسم آن را حق الله میگذاریم و درست هم میگوییم. یعنی خدای متعال که خالق مجتمع است برای بقای مجتمع و عدم سرایت فساد در آن فرموده است قطع ید بکنید. مرز این مفهوم خیلی وسیع است و پشتوانه آن حق نفس الامری است. حق نفس الامری یعنی حقٌ که (اگر آنگاه) ثابت است که اگر این بشود چنین می شود. اگر این بشود چنین می شود، حق ثبوتی است.
بله عقلاء وقتی میخواهند انشاء اعتبار بکنند جهل دارند به آن حق نفس الامری. خرد خرد با زحمت هزاران سال، تجربیاتی کسب میکنند اما شارع علمش بی نهایت است و همه را میداند. این تفاوت هست ولی ریخت کار تفاوتی ندارد (اگر آنگاه) آنها با عقل ناقص خودشان در این محدوده ضعیف این رابطه را کشف میکنند انشاء حقوق و اعتباریات میکنند. حق اعتباری به وزان حق نفس الامری.شارع به علم مطلق حکم می کند.حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] تذكرة الفقهاء (ط – القديمة)، ص: 480
[2] الحسن بن محمد بن الحسن الطوسي في أماليه عن أبيه عن علي بن أحمد بن الحمامي عن أحمد بن محمد القطان عن إسماعيل بن أبي كثير عن علي بن إبراهيم عن السري بن عامر عن النعمان بن بشير قال سمعت رسول الله ص يقول إن لكل ملك حِمىً و إن حِمى الله حلاله و حرامه و المشتبهات بين ذلك كما لو أن راعيا رعى إلى جانب الحِمى لم تثبت غنمه أن تقع في وسطه فدعوا المشتبهات.( وسائل الشيعة ؛ ج27 ؛ ص167)