1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٨)- ١٣٩٨/٠٨/١١ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(١٨)- ١٣٩٨/٠٨/١١ – استاد یزدی زید عزه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=2642
  • |
  • بازدید : 49

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۱۸: ١٣٩٨/٠٨/١١

 و أمّا الرابع، فبمنع احتياج صفة الملك إلى موجودٍ خارجيٍّ، فإنّ الكليّ المبيع سَلَماً أو حالّا مملوكٌ للمشتري، و لا وجود لفردٍ منه في الخارج بصفة كونه مملوكاً للمشتري، فالوجه أنّ الملكيّة أمرٌ اعتباريٌّ يعتبره العرف و الشرع أو أحدهما في موارده، و ليست صفةً وجوديّةً متأصّلةً كالحموضة و السواد؛ و لذا صرّحوا بصحّة الوصيّة بأحد الشيئين، بل لأحد الشخصين و نحوهما.

رد اشکال چهارم در بیع فرد مردد

بحث ما سر کلمه «بل» بود که مرحوم شیخ فرمودند. و داشتیم عبارت مفتاح الکرامه و تذکره و اینها را می‌خواندیم. جلد چهارم بودیم، صفحه ۲۵۱.استدلال چهارم این بود که وقتی بیع عبد من عبدین می‌کنند اصلاً اینجا مملوک نداریم. ملکیت صفتی است که باید یک چیزی داشته باشیم که بگوییم این مملوک شد ، این مبیع شد. وقتی عبدٌ من عبدینِ مردد شد، اصلاً ما مملوک نداریم. وقتی مملوک نداریم، ملک متعلّق ندارد و این یک استدلال عقلی بود.

مرحوم شیخ فرمودند که فالوجه أنّ الملکیة امر اعتباریٌ. ملکیت صفت متأثری نیست که بگویید من یک چیزی می‌خواهم که این ملکیت برود در آن حلول بکند بلکه امر اعتباری است و به این نیازی ندارد. در اعتبار عقلا می‌آید. وقتی در اعتبار عقلا آمد مانعی ندارد متعلّقش یک امر مردد باشد. صفت سفیدی نیست که بگوییم یک چیزی داشته باش که این حموضت و سفیدی و امثال اینها در آن حلول کنند،ابداً ملکیت این‌جور نیست و این حرف خیلی خوبی است.

 

برو به 0:01:36

استشهاد به صحت وصیت به فرد مردد و برای فرد مردد

لذا،از خود فقه شاهد آوردند که ببینیم اگر در بیع هم می‌گوییم عبدٌ من عبدین باطل است! از باب دلیل است، از باب غرر است و از آن مسائل است، نه از باب استدلال عقلی به این که ملک یک شیءای می‌خواهد که در آن حلول کند مملوک بشود تا گفته شود مملوک کجاست ؟ ما مملوک نداریم.

لذا، این لذا دیگر از آن اصل مطلب زیباتر بود. یعنی چه؟ یعنی سنخ استدلالاتی که فضای آنها فضای حقوق نیست نقض شود و با فضای خود فقه نشان بدهیم که ببینید در فقه داریم، چیزی که شما می‌گویید «نمی‌شود» را داریم. اقوی دلیل امکان‌ وقوع است.

صرحوا بصحة الوصیة باحد شیئین. احد العبدین را وصیت می‌کند، اوصیت باحد هذین العبدین. فرمودند درست است. صرّحوا به اینکه این درست است.این برای «موصی به» بود.

بل لاحد الشخصین و نحوهما: موصی له دو تا می‌شود. موصی له مالک است. کسی باید باشد و عقد وصیت را قبول کند، طرفش باشد. می‌گویند مانعی ندارد. اوصیت لاحد هذین الشخصین. آن هم دنبالش بهذا الکتاب یا باحد هذین الکتابین، یا باحد هذین العبدین که علی ای حال درست می‌شود. پس در فقه این فضا را داریم.

 

برو به 0:03:18

کلام مفتاح الکرامه در موصی‌له مردّد

در مفتاح الکرامه همین را که احد شخصین بود توضیحش را فرمودند که سریع عبارتش را مرور بکنیم که شِمایی از بحثِ «لاحد الشخصین» و اینکه تفاوتش درچیست در ذهن شریفتان بیاید.

قوله: «العاشر: في اشتراط التعيين إشكال»‌

 ينشأ من أصالة الجواز و عدم الاشتراط و أنّ باب الوصيّة أوسع من غيره في احتمال الجهالة، و أنّهم أجمعوا كما في «جامع المقاصد على صحّة الوصيّة لفقير أو فقيرين فلا يشترط، و هو خيرة الدروس و الحواشي و جامع المقاصد  لمكان عموم الآية الشريفة، و هو ظاهر الأكثر و أشدها ظهوراً المبسوط و الوسيلة و نحوهما ما قيل فيه في الموصى له يشترط كذا و كذا و لم يذكر فيه التعيين كالشرائع و النافع و الإرشاد و اللمعة و غيرها، و هو الأشبه بقواعد الباب و الأظهر‌ من كلام الأصحاب، و الأمر في القبول سهل لأنّه يقبل بعد الاختيار أو القرعة كما يأتي، و من أنّ الوصيّة تفتقر إلى القبول كسائر العقود، و أنّها تمليك فيمتنع وقوعه لمجهول، لأنّ الملك أمر معيّن و هو نسبة فلا بدّ له من منتسب إليه معيّن، و لاقتضاء الوصيّة تعلّق حقّ الموصى له فلا بدّ و أن يكون معيّناً، كما قرّبه في موضع من التذكرة و لا ترجيح في موضع آخر منها، كما أنّه لا ترجيح في الإيضاح و كذا الحواشي.[1]

موصی له را باید تعیین کنیم؟! معلوم باشد زید است یا عمرو است  یا بکر؟ یا نه می‌گوید وصیت کردم برای یا زید یا برادرش؛ برای یکی‌شان! صحیح است یا نه؟ که متن برای علامه هست، شرح هم برای مرحوم آقاسید جواد صاحب مفتاح الکرامه. می‌فرماید:

العاشر: في اشتراط التعيين إشكال

چرا اشکال؟ نظرتان باشد در جلسات قبل،خودِ مرحوم علامه در موصی به طرفدار عدم لزوم تعیین بودند. فرمودند که هیچ مشکلی ندارد در اینکه شما وصیت کنید باحد هذین العبدین. یکی‌اش را وصیت کنید.این باحد هذین العبدین کدام اینهاست؟ می‌گوید نمی‌دانم، یکی از آنها متعلّق وصیت است،به عنوان موصی به. خود ایشان اینجا در موصی له اشکال می‌کنند که البته شهید قبول می‌کنند.لذا از دروس و جاهای دیگر هم آدرس دادند در تعلیقه کتاب مفتاح الکرامه. اما مرحوم علامه می‌گویند اشکالٌ. خیلی هم محکم تأیید نمی‌کنند.بعد می‌فرمایند علیه. اگر قبول کنیم که جایز است موصی له مردد باشد لاحد شخصین آن وقت چطور حلش کنیم؟ حالا که وصیت کرده قرعه بیندازیم یا اختیار با وارث است یا راه های دیگر.

ایشان می‌فرمایند: ينشأ: این اشکال از چه ناشی می‌شود، طرفینش را دلیل آوردند. اگر اجازه بدهید اوّل ادله آن طرف که بر خلاف ترتیب مرحوم آسید جواد است را بخوانیم.اول ببینیم آنهایی که گفتند لاحد شخصین نمی‌شود چه گفتند.بعد برگردیم ببینیم آنهایی که گفتند می‌شود دلیلشان چیست. چرا آنها را می‌خواهم اوّل بگذارم؟ چون فضای بحث دلیل رابع همین بود. دلیل رابع این بود که مبیع باید محلِ ملک باشد، متعلّقِ ملک باشد. اینجا را هم ببینید ادله، از همان سنخ استدلالِ الرابع ماست. آنها را جلو می‌آوریم تا بعد جواب مرحوم شیخ به آن الرابع روشن‌تر بشود.

 

برو به 0:06:02

ادله قائلین به عدم جواز وصیت لاحد الشخصین

چرا وصیت لاحد الشخصین جایز نیست؟

من أنّ الوصيّة تفتقر إلى القبول كسائر العقود: وصیت عقد است، وصیت،تملیکی است. دو نوع وصیت داریم:عهدیه و تملیکیه. اینجا تملیکی است. در وصیتِ تملیکیه، قبول نیاز دارد،کدامشان قبول کنند. او وصیتش را کرد. لاحد هذین الشخصین. کدام قبول کنند؟ اینجا قابل نداریم. عقد قابل می‌خواهد. این اشکال اوّل.

تفتقر إلى القبول كسائر العقود و أنّها تمليك: حالا رسید به بحث ما. وصیت تملیک است. این کتاب یا موصی به را می‌خواهم ملکش کنم به موصی له. مالک کیست؟

فيمتنع وقوعه لمجهول: احد الشخصین مجهول است. نکته را ببینید کلمه یمتنع استدلال تکوینی است. استدلال عقلی. یمتنع، محال است وقوعه لمجهول.

لأنّ الملك أمر معيّن: خلاصه ملک امر معینی به یک شیء واحد است. کتاب واحد، می‌خواهم ملک مالک واحد باشد.

و هو نسبة: ملک نسبت بین مالک و مملوک است. مملوک داریم، مالک مجهول است. پس ملکیت نداریم، پس نسبت نداریم.

فلا بدّ له من منتسب إليه معيّن: منسبت الیه معین نیاز دارد، چرا؟ چون نسبت است. کلمات را ببینید، یمتنع شد تکوینی، کلمه امر معین، یک نحو تکوینیت به آن دادیم،بعد دنبالش فهو نسبة،واژه نسبت یک مطلبی است که بحث را در تکوین می‌برد. ملکیت نسبت است. معلوم است که نسبت است. «فلا بدّ له من منتسب إليه معيّن» تا محقق بشود. اگر منتسب الیه معین نباشد،این امر محقق نخواهد بود.

و لاقتضاء الوصيّة تعلّق حقّ الموصى له: وقتی وصیت می‌کند موصی له حقّش به این تعلق می‌گیرد.

فلا بدّ و أن يكون معيّناً: باید یک کسی باشد که بگوییم حقِ این شخص- موصی له – به آن تعلق گرفت. وقتی کسی را نداریم و مجهول است پس حقی هم به موصی به تعلّق نگرفته اصلاً. وصیتی محقق نشده.

كما قرّبه في موضع من «التذكره»: در تذکره اوصی باحد العبدین را قبول کردند و جایز می‌دانند. اما اوصی لاحد شخصین را قبول نکردند. «قرّبه» یعنی این دومی(موصی‌له) را که جایز نیست.

و لا ترجيح في موضع آخر منها: در موضع دیگر طرفین اشکال را گفتند مثل اینجا و انتخابی نداشتند.

كما أنّه لا ترجيح في «الإيضاح» و كذا «الحواشي». که آنها هم به صورت اشکال برگزار کردند. برایشان واضح نشده که آیا موصی له می‌تواند مبهم باشد، مجهول باشد یا نه.

شهید قبول کردند. عبارت دروس را ظاهراً قبلاً خواندیم.

فرمودند: که فی اشتراط تعیین موصی له:

، لا يشترط تعيين الموصى له على الأقرب؛ لعموم الآية، فلو أوصى لأحد هذين أو أحد هؤلاء أو رجل أو امرأة صحّ، و تخيّر الوصي أو الورثة، و يمكن قويّاً القول بالقرعة مع النحصار كأحد هذين، و ضعيفاً التشريك بينهما، أو الوقف حتّى يصطلحا.[2]

 فرمودند که:

لا يشترط تعيين الموصى له على الأقرب؛

شهید کاری به استدلالات امتناع نداشتند.

چرا: لعموم الآية: آیه می‌فرماید وصیت کنید، برای چه کسی؟ وصیت کنید. وقتی وصیت هست ما شرط بگذاریم که موصی له باید معین باشد، دلیل اضافه می‌خواهد.

فلو أوصى لأحد هذين أو أحد هؤلاء أو رجل أو امرأة صحّ، و تخيّر الوصي أو الورثة، و يمكن قويّاً القول بالقرعة مع الانحصار كأحد هذين، و ضعيفاً التشريك بينهما، أو الوقف حتّى يصطلحا.

این عبارت را قبلا خواندیم. این برای آنهایی که قبول نکردند. استدلالات امتناع و اینها. حالا آنهایی که قبول کردند. آن فقهایی که مثل شهید فرمودند که جایز است، در مفتاح صفحه ۲۴۴. می‌خواهیم دلیل این طرف را ببینیم.

 

 

برو به 0:11:04

 

فقه عرفی صحیح؛فقه عرفی باطل

فقه عرفی صحیح:تفاوت گذاری بین درک روابط استلزامات با درک قواعد تکوینی

اینکه می‌گویند گاهی در فقه باید تا ممکن است تحکیم کنیم ارتکازات عرف را- فقه عرفی- که حرف خوبی است اگر درست معنا بشود. فقه عرفی به معنای اینکه یعنی رفع تدقیق‌های صحیح کنیم؟ نه، عرفی به معنای مسامحه کردن، بدون دقت رد شدن این قبول نیست. فقه، فضای دقت و فهم است.

عرف به معنای مسامحی قبول نیست. اما فقه عرفی به این معنا که یعنی فرق بگذاریم بین درک روابط استلزامات با درک قواعد تکوینی اشیاء. این می‌شود عرفی. یعنی اگر عرف بگویند من وصیت می‌کنم برای یکی از این دو تا. عرف که محال نمی‌بیند، محال در ذهنش می‌آید؟ در کلاس که می‌آیند می‌گویند این محال است، نمی‌شود، ذهن عرف را مخدوشش می‌کنند. عرف هم خودش به شبهه می‌افتد. اما قبل از اینکه او به شبهه بیفتد، می‌گویند که یک سفیدی داریم که برای یکی از دو چیز است. ولی آن هنوز معلوم نیست. یعنی اگر غرض و مقصود را بفهمد می‌گوید دیگر نمی‌شود. اما برای وصیت کردن مشکلی نداریم. چرا؟ چون آن طوری که سفیدی را می‌بیند،ملک را نمی‌بیند همان‌طورکه شیخ انصاری فرمودند.

فقه عرفی به این معنا که ما نیاییم استدلال نسبت را که تکوینی است برای اعتباریات بیاوریم. امتناع و امثال این چیزها که حلول و عرض و اینهاست را در آن جایی بیاوریم که فضا، فضای حقوق است، رسیدن به اغراض عقلاییه است از طریق اعتباریات. ملکیت امر اعتباری است.ملکیت امر اعتباری است یعنی از طریق وضع احکام وضعیه و تکلیفیه به اغراضی که شارع و عقلا دارند،در بین مردم به آنها برسند. وقتی این‌گونه است، استحاله عقلی در کار نیست که شما استدلال بیاورید برای اینکه محال است. استدلال اینجا جا ندارد.

عرفی به این معنا خیلی خوب است. یعنی فلسفه را، کلام را، منطق را – منطق به معنای منطق تکوین- در اینجا نیاورید. اما دقت را- به معنای برهان- بیاورید. ما به شدت مدافع این هستیم که در فقه برهان بیاید. برهان به دقیق معنی الکلمه. اما برهان مناسب با خود مطلب.نه برهانی که از جای دیگر و از باب مجاز و شباهت و اینها یک پلی بزنیم آن حرف‌های آنجا را بیاوریم اینجا. نه همانی که اینجاست. آنی که اینجاست، ارزش‌ها و اغراض است. وقتی محور کار را درک می‌کرد و شارع هم ارشاد می‌کرد با علم لا یتناهی که خود شارع به روابط دارد. رابطه هر چیزی با آثارش. این رابطه که هنوز به وجود نیامده. ولی نفس الامریت دارد. اگر زید اینجا عمرو را بزند چه آثاری دارد. هنوز نزده، اما اگر بزند این آثار را دارد. این جایش کجاست؟ هنوز که نزده. زید است و عمرو، کتکی هم محقق نشده.خودشان هم خبر ندارند.اما یک چیز نفس الامری است. اگر بزند این آثار را دارد. این «اگر،آنگاه»،در آثار و رابطه بین افعال با نتایج است. این رابطه نفس الامریت دارد، حق است.عقل نظری او را درک می‌کند، اما تکوینیت ندارد که یک چیز موجود در خارج باشد. بله تکوین به معنای اعم چرا،اگر بگویید تکوین مطلق نفس الامر است. «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا». این استلزام،حق است و درست است. ولو آلهه‌ای نیست الا الله. درگذشته هم عرض شد که  هستند قضایایی که مقدمه‌اش کاذب است اما استلزام درست است. مثلا می‌گویید پنج زوج است، خب پنج زوج است، صادق است یا کاذب؟ کاذب. همه می‌فهمند. چه کسی می‌گوید که پنج زوج است؟ پنج معلوم است فرد است. حالا همینجا، همین قضیه دروغ را می‌گویم. اگر پنج زوج است، پس قابل انقسام به متساویین است. این قضیه صادق است یا کاذب است؟ این صادق است. از یک کاذب،صادق درست کردیم. چرا؟ چون رفتیم سراغ ملازمه.ملازمه اصلاً خودش فضای دیگری دارد. نفس الامریتی دارد که ربطی ندارد. لو کان آلهةٌ، آلهه‌ای که نیست. اما اگر بود این آثار را داشت. این فضا، فضای چیست؟ فضای فقه است. فضای براهین فقه است. در فقه می‌گویند اگر نماز بخوانی این آثار را دارد. آثارش برای وجود شما حتماً ضروری است، پس باید بخوانی. در فقه می‌گویند اگر این کار را بکنی،اگر شرب خمر بکنی، اگر فلان کار را بکنی، این آثار بد را دارد که مفسد است به بالاترین فساد برای وجود تو،دنیا و آخرت تو،برای نظام مجتمع عقلایی و…. پس نبایست بیاید. چرا؟ چون فساد را نمی‌خواهیم. غرض ما رفع فساد است. می‌گوییم نبایست این چیزی که آن فساد را می‌آورد بیاید. از کجا می‌گوییم نبایست؟ نبایست امری اعتباری است. جعل تحریم. جعل نهی و جعل حرمت حکم تکلیفی اعتباری است. احکام وضعی هم اعتباری‌اند. اما چرا این اعتبار آمد؟ پشتوانه‌اش برهان است. چون اگر این بیاید به دنبالش فساد می‌آید. اینجوری اگر فکر کنیم و جلو برویم چه فضایی باز می‌شود. دیگر آن وقت محتاج به این استدلالات نیستیم.

 

برو به 0:17:44

ادله قائلین به جواز وصیت لاحد الشخصین

ينشأ من أصالة الجواز و عدم الاشتراط و أنّ باب الوصيّة أوسع من غيره في احتمال الجهالة، و أنّهم أجمعوا كما في «جامع المقاصد على صحّة الوصيّة لفقير أو فقيرين فلا يشترط، و هو خيرة الدروس و الحواشي و جامع المقاصد  لمكان عموم الآية الشريفة، و هو ظاهر الأكثر و أشدها ظهوراً المبسوط و الوسيلة و نحوهما ما قيل فيه في الموصى له يشترط كذا و كذا و لم يذكر فيه التعيين كالشرائع و النافع و الإرشاد و اللمعة و غيرها، و هو الأشبه بقواعد الباب و الأظهر‌ من كلام الأصحاب، و الأمر في القبول سهل لأنّه يقبل بعد الاختيار أو القرعة كما يأتي.[3]

حالا برویم سراغ کسانی که عرفی فکر کردند، در همین وصیت.

الوصیة لاحد الشخصین چرا گفتند جایز است؟ فرمودند که ینشاء: برای آنها که گفتند جایز است.

من أصالة الجواز: او آن جا دارد می گوید یمتنع. شما می‌گویید اصل این است که جایز است؟ این یعنی چه؟ یعنی ذهن ما آن امتناع را قبول ندارد.این استدلال صرفاً فقهی است. در فضای فقه است، کار دارد با دلیل، عالم اثبات. این یک.

و عدم الاشتراط: یعنی اصالة عدم الاشتراط. شک می‌کنیم در وصیت تعیین موصی له شرط است یا نیست. اصل عدم اشتراط است. این هم استدلال فقهی کاملاً روشن در فضای اصل عملی.

و أنّ باب الوصيّة أوسع من غيره: اصلاً وصیت بابش اوسع از سایر عقود است. چرا؟

في احتمال الجهالة: خیلی چیزهایش مجهول باشد اشکالی ندارد. بیع مجهول باشد دلیل داریم اشکال دارد. اما وصیت خیلی چیزهایش مجهول باشد اشکال ندارد. راجع به احتمال اینجا،جلسات قبل خواندیم.در تذکره مرحوم علامه فرمودند. فرمودند وصیت مانعی ندارد مجهول باشد. آنجا مفصل عرض کردم که ببینید به جای اینکه بگوییم یمتنع و مملوک می‌خواهیم،می‌گوییم وصیت امری سهل است، جهل صدمه نمی‌زند. این یعنی چه؟ یعنی وقتی به ریخت وصیت نگاه می‌کنید،از وصیت عقلا یک غرضی دارند. می‌خواهند به این غرضشان برسند. این خیلی روشن است که وقتی موصی می‌خواهد به این غرضش برسد و شارع هم می‌خواهد تأیید کند امر وصیت را به عنوان یک امر شرعی و عقلایی و می‌خواهد این موصی به غرضش برسد. ببینیم موصی به غرضش می‌رسد با وصیت به احد شیئین یا نه. می‌رسد یا نمی‌رسد؟ خیلی جاها به غرض می‌رسد، در بیع هم می‌رسد. چطور با اوصیتُ باحد العبدین، به غرضم رسیدم،ولی با بعتُ احد العبدین به غرضم نرسیدم! اینها را قبلاً بحث کردیم. گفتیم در بیع هم می‌رسد، تزاحم ملاکات می‌شود. در بیع وقتی می‌گوید بعت احدالعبدین، بعدش دعوا است.مرتباً دیگر زمینه نزاع هست برای اینکه دعوا بکنند، محکمه‌ها پر بشود. چون تزاحم ملاک می‌شود، می‌گوییم ولو با بیع مجهول هم به غرض در بیع می‌رسیم.تزاحم حقوق وقتی قرار شد باشد، اینجا در تزاحم باید تصمیم‌گیری بکنیم. شارع مقدس تصمیم‌گیری کرده برای جلوگیری از تنازع‌ها به اینکه در بیع که طرفین با عوض و معوض پول خرج می‌کنند. اینجا زمینه نزاع نباشد، حق طرفین محفوظ باشد مجهول نباشد، نهی عن الغرر. این نهی شارع از غرر روشن است. اما جای دیگری که زمینه نزاع به این فراوانی نیست و می‌تواند وصیت هم بکند به غرضش هم برسد. آنچه که مهم است برای برهان، این است که ببینیم چه کاری است، چه جور اعتباری است که نوع موصیین را به غرضشان می‌رساند. فقها چه می‌گویند؟ می‌گویند الوصیه  تحتمل الجهالة. در وصیت می‌خواهد این مالش را به یک کسی بدهد. غیر از این است؟ یک نحو تبرّع است. حالا فعلاً تصمیم‌گیری نکرده،مریض هم هست. می‌گوید فعلاً یکی از این دو تا. او به غرضش رسیده. چرا؟ چون فعلاً با احد هذین الشخصین از اشخاص دیگر دور کرده. می‌خواهم خیر برسانم. فکرش را کرده بودم، ذهن من به ده نفر رفته بود. باز هم فکرش کردم یک هفته، هشت تایشان رفتند. این دو تا مانده. این خانه را، این کتاب را به کدام یکی از این دو تا بدهم؟ هنوز برایم صاف نشده. الآن هم حالش بد شده، نزدیک وفاتش است. می‌گوید یکی از این دو تا. موصِی غرضی دارد، روشن، غرضش این است که این به آنها برسد. در رسیدن به آن غرض اگر شارع بفرماید که مانعی ندارد، من قبول کردم. فعلاً وصیت بکن برای یکی از این دو تا، بعد معین می‌کنیم با قرعه، با صلح، با امثال چیزهایی که شارع راهش را یاد داده. خود عقلا هم می‌توانند راه‌هایی را انجام بدهند. عقد الوصیه، یک غرضی از او بود، با این جهل به آن غرض می‌رسیم یا نه؟ و تزاحم سائر ملاکات دیگر هم هست یا نیست؟ این می‌شود برهان. برهانی متناسب با حقوق. اگر شما دلیل آوردید به صورت خیلی واضح کالشمس و بگویید اینجا اگر برای مجهول وصیت کند، به غرض نوعی نمی‌رسد، این مضرّات را دارد. این تزاحم ملاکات است.در فضای ثبوتی انشاء وصیت خدشه می‌کنید.[4]

 

 

برو به 0:38:05

ادامه بحث از ادله قائلین به جواز وصیت به فرد مردّد

لاحتمال الجهالة و أنّهم اجمعو کما فی جامع المقاصد علی صحة الوصیة لفقیرٍ او فقیرین فلا یشترط. خیلی خوب شد. اجمعو علی صحة الوصیة. ادعای اجماع. لفقیرٍ او فقیرین. این را وصیت می‌کنم برای فقیرٍ. این فقیر چه کسی است؟ معلوم نیست. تعیّن. تعیّن ندارد منکّر. یا برای دو فقیر. احد فقیرین با فقیرین فرق می‌کند. برای دو فقیر نامعین. یعنی بین آنها تقسیم بشود. فلا یشترط و هو خیرة الدروس و الحواشی و جامع المقاصد لمکان عموم الآیة و هو ظاهر الاکثر و اشدّها ظهوراً المبسوط و الوسیلة و نحوهما ما قیل فیه فی الموصی له یشترط کذا و کذا و لم یذکر فیه التعیین. این همه فقها در کتاب‌ها گفتند یشترط فی الموصی له کذا و کذا. تعیین را اسم نبردند. خود عدم ذکر تعیین موصی له در مقامی که دارند شروط را می‌گویند دال بر این است که آنها هم قبول داشتند.

کالشرائع و النافع و الارشاد و اللمعة و هو الاشبه بقواعد الباب و الاظهر من کلام الاصحاب و الامر فی القبول سهلٌ. آنها گفتند قبول می‌خواهد چرا؟ لأنّه یقبل بعد الاختیار او القرعه. قبول چیست؟ عقد است. ایجاب و قبول در محدوده اعتباریات است. که باید ایجاب بیاید قبول بیاید. شما می‌گویید قبول می‌خواهد.حتی در قبول،هم  هم فرد معین شرط نیست، عقلا می‌توانند اعتبار کنند. بگویند فعلاً هر دو قبول کنند به عنوان آن واقعیتِ بعد.بگوید اگر بعداً در قرعه اسمم در آمد، حالا قبول کردم. محال است؟ اینها محال نیست، چون فضا، فضای اعتبار است. بگوییم هنوز اسمش از قرعه بیرون نیامده. چه را می‌خواهد قبول کند؟ ایجاب ما لم یجب. این هم قبول کند چیزی را که هنوز معلوم نیست برای او هست یا نیست. پس هر دو قبول باطل است.این اشکال، اشکال تکوینی است. چون هنوز اسمش از قرعه در نیامده، پس می‌شود قبول ما لم یتعیّن، پس از قبل هر دو قبول‌ باطل است. بعد از قرعه باید قبول کنیم. نه این استدلال‌ها اینجا صحیح نیست. حتی اگر بگویید قبلش هم قبول صحیح است مانعی ندارد، لذا ایشان فرمودند و الامر فی القبول سهلٌ. بعدش می‌شود، قبلش هم محال نیست اگر دلیل داشته باشیم. اگر یک دلیل بگوید قبلش هر دو قبول بکنند، قبول تقدیری، بسیار خوب. فضا، فضای اعتباریات است، ما می‌خواهیم به اغراض برسیم،دلیل اثباتی داریم بر اینکه شارع این را تأیید کرده.

همه عبارت مفتاح را خواندم. ان‌شاءالله عبارت مرحوم شیخ را فردا ان‌شاءالله

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 


 

[1] مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلامة (ط – الحديثة)؛ ج‌23، ص: 244

[2] دروس، ج: ۲، ص: ۳۰۸

[3] مفتاح الکرامه، ج۲۳، ص۲۴۴

 

[4] شاگرد:وقتی معین هم وصیت می‌کنند بعدش دعوا پیش می‌آید حالا چه برسد مردد باشد. یعنی تزاحم ملاکات در وصیت هم تصویر دارد.

استاد: قبلش عرض کردم چرا در بیع مشکل‌ساز است؟چون در بیع طرف پول داده. وقتی پول می‌دهد…

شاگرد: چرا پول دادن تفاوت ایجاد می‌کند.مگر وجود تنازعات مهم نیست، پول اینجا چه نقشی ایفاد می‌کند که آنجا تنازع نباید باشد به خاطر وجود پول اما اینجا که پول نیست تنازع باشد اشکال ندارد.

استاد: اوّلاً، اینکه شما می‌گویید آن جلسه هم یکی دیگر از آقایان گفتند، من با حرف‌های شما همراه می‌شوم، یعنی می‌گوییم بله تنازع می‌شود، احسنت، پس جایز نیست. این خودش شد استدلال حقوقی. یعنی منافاتی با عرض من ندارد. یعنی می‌گوییم اختلال نظام می‌شود، نزاع پیش می‌آید، پس این را انشاء نمی‌کنیم. این غیر از این است که بگوییم ملکیت ،محل ندارد. استدلال عرفی است و عرف حقوق. عرف حقوق یعنی چه؟ یعنی شما اغراض و ملاکات را در نظر می‌گیرید می‌گویید اینجا نزاع می‌شود. ما حرفی نداریم،اصلاً نمی‌خواهم قضاوت کنم که اینجا لاحد الشخصین جایز است یا نیست. شما می‌گویید آن است بسیار خب، عرض من این است که در مورد وصیت واقعاً ببینیم اینجور هست یا نیست؟ شما می‌گویید وقتی که می‌خواهد پول بگیرد نزاع می‌شود. در بیع طرف پول داده، طرف نزاع است به خاطر این‌که پولی داده است لذا منازع است. اما کسی که می‌خواهد پول بگیرد می‌گویند پول می‌خواهی بگیری و منازعی؟در عرف عقلا ببینیم فرقی نیست؟ خیلی تفاوت است. می‌گوید من هزینه کردم، حالا شکایت دارم، دعوا دارم. با اینکه می‌گوید هیچی من هم هستم، انا شریک. چرا؟چون من احد الشخصین هستم اینجا شخص خجالت می کشد که  بگوید من دارم نزاع می‌کنم برای چیزی که می‌خواهم بگیرم  ولی باز هم عرض کردم اگر هم جلو برویم من حرفی ندارم.

شاگرد٢: ببخشید احساس می‌کنم که دو تا فضا شد یعنی مانعین،رفتند در بحث تملیک، یعنی عدم صحت به تملیک، آن کسانی که قائل به جواز هستند بحث وصیت را می‌کنند. شهید هم که مطرح کردند بحث جواز وصیت است. ارتکاز روشن است که وصیت جایز است.

استاد: یعنی می‌گویید اشکال آنها جواب داده نشده.اشکال آنها دو چیز بود، یکی اینکه تملیک باید به معین باشد، دومش این بود که نسبت است و…

شاگرد٢: الآن بحث تملیک است، وصیت نیست.

استاد: تملیک یک کار تکوینی است یا یک کار اعتباری است؟  منِ مملّک می‌خواهم تملیک کنم.

شاگرد٢: بالأخره نسبت می‌خواهد، طرف می‌خواهد، مملوک می‌خواهد. در اعتبارش هم می‌خواهد. صحبتم سر این است که اصلاً این ادله وصیت به درد ما نحن فیه نمی‌خورد که شیخ به اینجا اشاره کرده. بحث وصیت یک فضای دیگر است، به قول شما در آن تبرّع مطرح است، رفع اضطرار مطرح است. اما بحثی که ما داریم ،بحث صحت تملیک است. یعنی بیع عبد من عبدین بحث تملیک است، بحث وصیت نیست.

استاد: دقیقاً در تملیک هم آن سؤال می‌آید.آیا لازم است حتماً وقتی می‌خواهم تملیک کنم،مملَّک _آن کسی که تملیکش می‌کنید_ معین باشد، مبهم نباشد، یا نه چون فضای حقوق و اغراض است، شما می‌توانید به احد الشخصین تملیک کنید. تملیک هم کردم، تمام شد، به چه کسی؟ به احد الشخصین. احد که نداریم؟داریم،دو تایی که هستند.

شاگرد٢:وصیت صورت گرفته. اما تملیک صورت گرفته؟

استاد: بله. دقیقاً حرف ما این است. حالا جلو می‌رویم. تملیک یعنی چه؟ یعنی عقلا اعتبار می‌کردند یک رابطه‌ای را بین این کتاب با من، من این رابطه این کتاب را با خودم که عقلا و شرع تصویب کرده بودند، این رابطه را برمی‌دارم می‌گذارم به یکی از این دو تا.

شاگرد٢: شما رابطه را قطع کردید به هیچکدام از این دو تا هم مشخص نیست برگردد.

استاد: مشخص است،به احدهما.

شاگرد٢: الآن که آن سیم وصل نیست روی هوا است.

استاد: در تکوینیات سیم نداریم، اعتبار است. اعتبار یعنی چه؟ یعنی عقلا می‌دانند از این دو تا بیرون نیست. ثالث بیاید بردارد برود غاصب است.

شاگرد٢:اما هیچکدام هم نیست،روی هواست.

استاد: با قرعه تعیین می‌کنیم. خود قرعه یعنی چه؟ نکته سر همین است که می‌گویید سیم،یعنی تکوینی فکر می‌کنید.

شاگرد٢: من سیم اعتباری را عرض کردم.

استاد: سیم اعتبار تمام است. شما می‌گویید من اعتبار کردم برای یکی از این دو تا ملکیت را. مالک یکی از این دو تاست. کدامشان است؟ قرعه می‌اندازیم. ولی من اعتبار کردم احد هذین مالک. این کجایش محال است؟

شاگرد٣: قبل از قرعه و قبل از تعیین باز هم تملیک گیر است و روی هواست.

استاد: نه گیر نیست. کلمه گیر که می‌گویید باز ذهن شما در تکوین است. من برگردم.دقیقاً اعتبار است.اعتبار عقلایی لاحد هذین. سیم و نسبت و اینها فضا را می‌برد در تکوینیات. این ظرافت کار است.عقلا این کتاب را به‌طور مطلق پا در هوا نمی‌بینند. مملوک می‌بینند. مملوک یک حوزه.حالا این مثال ربطی ندارد، چند بار دیگر هم عرض کردم. شما یک چیز ذو قیمتی که دارید می‌افتد، انگشتری هست، نگینی هست، سکه‌ای هست، در تاریکی در خاک می‌افتد.الآن هم تاریک. هیچ نور نیست. چه کار کنم نمی‌توانم پیدا کنم.نیم متر در نیم متر خاک‌های آنجا را برمی‌دارید، در یک ظرفی می‌ریزید. زیر نور می‌آورید، بعد خاک‌ها را پهن می‌کنید، پیدایش می‌کنید. آن خاک‌هایی را که برداشتید غرض اصلی شما نبود. غرض شما آن نگین بود مثلا، اما اینها را برای اینکه به غرضتان برسید همراه با آن برداشتید.

شاگرد٢: مثال شما برای وصیت خیلی مناسب است.

استاد: مقصود من به غرض رسیدن بود. غرض شما این بود که نگین را پیدا کنید. با برداشتن خاک‌ها شما به آن نگین رسیدید. موصِی می‌خواهد به غرض خودش برسد. فعلاً هم باید دو تا را بیاورد. چاره‌ای ندارد همراه آن موصی به معین، فعلاً دو تا را بیاورد. دو تا را می‌آورد که بقیه بیرون بروند و آن موصی له قطعی بین همین دو تا منحصر بشود. پس من یک بافه‌ای را برداشتم آوردم، می‌گویم این بافه موصی له من است اما نه اینکه خود بافه،به یکی‌شان بدهید. اینجا از نظر حقوق، از نظر استحاله اعتبار، چه اعتبار محالی شما اینجا می‌بینید؟

شاگرد٢: در وصیت هیچ مشکلی ندارد.درست است.

استاد: کجا مشکل دارد؟

شاگرد٢: در تملیک،در خرید و فروش.

استاد: خود نفس اوصیتُ یعنی ملَّکتُ. وصیت عهدیه تملیک است.وصیت، ایجاب تملیک. وقتی می‌گوید اوصیتُ یعنی ملّکتُ، ایجاب وصیت است، او هم می‌گوید قبلتُ، تفاوتی ندارد. شما اصلاً اگر توجه کنید که تملیک یک عنصر حقوقی است. عنصر اعتباری است که با پشتوانه اغراض و مصالح و مفاسد عقلا اعتبار می‌کنند و شارع هم تصویب کرده. تملیک چیست؟ یک اعتباری برای من بود، این اعتبار را برای این حوزه می‌گذارم. این حوزه کیست؟ یک نفری که بین این دو تاست. یک نفری که بین این ده‌تاست، اعتبار کردم تمام شد.

شاگرد٢:در تملیک یک طرفه فرمایشات شما درست است،اما در تملیکی که یک طرف بایع است و طرف دیگر مشتری است.یعنی او اختیار ندارد که بگوید من این را تملیک کردم. دیگری می‌گوید من این را نمی‌خواهم، آن را می‌خواهم.این دو طرفه است. در وصیت یک طرف است، یک طرف تصمیم‌گیر است.در تملیک یک طرفه هم یک طرف تصمیم گیرنده است. اما در خرید و فروشی که بحث ما در مکاسب هست دو طرف هستند. این دو طرف مشکل ایجاد کردند.

استاد: در وصیت هم دو طرفند، لذا آنها  اشکال کردند که وصیت، قبول می‌خواهد.

شاگرد٢: اما در رابطه اگر و آنگاهی که شما تصویر فرمودید اصلاً وصیت با خرید و فروش به نحو بایع و مشتری زمین تا آسمان فرق دارد. اگر آنگاهِ آنجا یک چیزی می‌شود، اگر و آنگاه اینجا یک چیز دیگری می‌شود، اصلاً خیلی با هم فرق می‌کنند.

استاد: ولی علی ای حال همه اینها احکام تکلیفی و وضعی‌اند. و احکام تکلیفی و وضعی اعتباری‌اند که مرحوم شیخ فرمودند مجردُ اعتبارٍ. خود اینها اعتبارند. پشتوانه اعتبار چیست؟ جهت‌دهی. جهت‌دهی برای چیست؟ برای اینکه می‌خواهند بدون اینکه در ملاکات تزاحمی پیش بیاید به غرض برسند.اغراض با همدیگر درگیر می‌شوند. یک غرض این است که موصِی،به غرض خودش برسد. یک غرض هم این است که دائم نزاع نشود. این هم غرض است. یک غرض این است که اختلال نظام نشود. همه این اغراض را در نظر بگیرید، حالا می‌خواهیم جهت‌دهی کنیم. ما به اغراضمان برسیم با یک اعتبار. اینجا صحت را، تعیین اشتراط را برای موصی له بیاوریم یا نیاوریم؟ اگر می‌بینیم که اگر موصی له، تعیین نشود چه مفاسدی دارد. اگر مصالحی هم دارد،چه مفاسدی دارد. می‌گوییم وضع کردیم، به خاطر آن مبادی می‌گوییم اشتراط را وضع کردیم. مشروط است و الا باطل است. خود این اشتراط و همه اینها اعتبار است با پشتوانه او. پس می‌خواهم تملیک بکنم. می‌خواهم اعتبار کنم. چه چیزی جلوی تملیک من را می‌گیرد؟ مجهولیت؟ نه. بعضی جاهاست با اینکه مجهول است می‌توانم تملیک کنم. مصالح و مفاسد مانع این نیست، جهل، استحاله تکوینی برای اعتبار نمی‌آورد. این کلی عرض من.

شاگرد٢: چرا علما بین موصی به و موصی له تفاوت گذاشتند؟ با اینکه جفتش هم وصیت است. این تفاوتی که اینجا هست به طریق اولی در وصیت و خرید و فروش خودش را نشان می‌دهد. در این رابطه اگر و آنگاه، در وصیت اصلاً آنگاه خاصی ندارد.

استاد: هیچ کجا نداریم آنگاه نداشته باشد.

شاگرد٢: نه، آنگاه دارد. ولی فاجعه نمی‌شود، فساد عام البلوایی پیش نمی‌آید، مشکلی پیش نمی‌آید. چون یک طرفه است بحث بخشش است، بحث هبه است، بحث تبرّع است. اما در اینجا شما می‌گویید عبدٌ من عبدین، می‌گویید این را می‌خواهم تملیک کنم. مشتری می‌گوید اصلاً من این را نمی‌خواهم، من این را می‌خواهم. یعنی دو طرف است. این دو طرف مشکل ایجاد کرده.

استاد: مقصود شما را متوجه نمی‌شوم

شاگرد٢: مقصود من این است که بحث وصیت به درد ما نحن فیه در بحث مکاسبمان نمی‌خورد.

شاگرد٣: ایشان فقط محال بودن را می‌خواهند جواب بدهند.

استاد: ایشان می‌خواهند بگویند اقوی دلیل امکان وقوعش است.

شاگرد٢:در همان محال بودنش هم فرمودند اعتباری است.

استاد: نه، الرابع نگفت در اعتباری،و الرابع بأنّ الملک صفةٌ وجودیةٌ محتاج الی محل تقوم به کسائر الصفات الموجودة فی الخارج و احدهما علی سبیل البدل غیر قابل لقیام ملک به او. این اشکال را شیخ دارند جواب می‌دهند، استشهاد خیلی خوب است. می‌گوید الآن هم این موصی به متعلّق وصیت است. یکی‌شان.

شاگرد٢: اینجا تفاوت ندارد؟

استاد: تفاوتی در جواب دادن به آن شخص نه،خیلی هم خوب است. اتفاقاً استشهاد بسیار زیبا بود، از استشهادهای فقیهانه بسیار خوب است. تفاوت نه اینکه وصیت با آن تفاوت ندارد، این را نمی‌خواهند بگویند. می‌گویند وصیت در آن چیزی که شما دارید استحاله عقلی درست می‌کنید ناقض استحاله شماست.

شاگرد ٢: در وصیت این متعلّق به واقع هم بخورد، ارتکاز قبول می‌کند. یعنی می‌گوید به واقع خورد،به این دو نفر خورد.

شاگرد 3:عقلا محال است و نمی‌شود.

شاگرد 2: ما بافه را می‌گیریم.محال نیست.متعلّقی هست، محل نسبتی است،بافه است. با آن غرض هم می‌سازد.

استاد: اگر کسی از شما بپرسد آیا جایز است کسی احد العبدین را بفروشد یا نه؟ شما به عنوان کسی که مسئله می‌دانید لو فرضنا که حکم شرعی است، بگویید شارع فرموده بیع احد هذین العبدین صحیح است، ولی بعداً نه اختیار دست بایع است نه دست مشتری باید قرعه بیندازد. حرف محالی است؟ می‌گفتید مسئله شرعی است. دلیل داریم. بیع احد هذین العبدین شارع فرموده صحیح است، فقط بعد اینکه بیع کردید من شارع آمدم می‌گویم بعد از بیع دیگر نه اختیار دست بایع است نه مشتری، حتماً باید قرعه بیندازد. محال بود؟

شاگرد2: اگر شارع این را می‌فرمود محال نبود.

استاد: تمام شد. پس ببینید استحاله دلیل رابع تمام شد.مرحوم شیخ با وصیتی که فقها قبول دارند ولی در بیع قبول نداشتند و مرحوم شیخ مشکل داشتند، آمدند نظیر آوردند از وصیتی که دیگران قبول دارند. ما چطور آنجا قبول داریم؟ اینجا هم همین است. شرعاً محال نیست که چنین حکم شرعی باشد.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است