مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 13
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١٣: ١٣٩۵/٠٨/٠١
شاگرد :در بحث قیاس با توجه به تصویب که اهل سنت دارند و می گویند فقیه همه کاره است، این احتمال می تواند باشد که مجموعه ای از انشاءات را فقیه دیده است و در موردی که انشاء نیامده، می گوید اینجا هم باید یک انشایی باشد
استاد:یعنی احتمال این که بگوید من خودم انشاء می کنم.نظیر آنچه که در ولایت تشریعی می گوییم پس قال علی علیهالسلام و اقول انا به معنای اجتهاد نباشد بلکه به معنای انشاء حکم باشد.
خب حالا ایشان[1]می فرمایند که خود آنها (حنفیه) اینها نسبت این کلمات به ابوحنیفه قبول ندارند.
شاگرد 2: علمای حنفیه کلمات خودش را می آورند که می گوید من اول سراغ نص میروم اگر نص نبود سراغ استحسانات می روم …
استاد : کتاب الله و سنت نبیه بعد اگر نبود …
ولی در این که موید آن روایتی که قال علی علیه السلام و أقول أنا کان ابوحنیفه یقول کذا
شاگرد : مبسوط سرخسی در مورد ابوحنیفه میگوید که ( کان لا یود طریق التابعین و کان یقول هم رجال و نحن رجال)
استاد :طریق تابعین، تازه؛ صحابه هم نگفته. چون از فقهای سبعه معروف از تابعین هستند. هیچ کدام از صحابه نیستند.
أمّا الأئمه فهم رجال ، ائمه یعنی همان فقهای تابعین مثلا فقهای سبعه و از این طائفه، نه آن هم از صحابه
شاگرد : ولکن ظهر عنده أنّ ابراهیم فیما کان یفتی به یعتمد قول علی علیه السلام .
استاد : میگوید که آن ها به این ها اعتماد می کردند و ما اعتماد نداریم
که در این فضا خیلی این عبارت با آن روایتی که در شیعه می گویند که امام فرمودند که کان ابوحنیفه یقول قال علی و أقول أنا.
از نظر مصداقی و تحقق خارجی اش خیلی مناسب هم هستند اینجا هم خودش دارد می گوید : أما الأئمة فهم رجال و نحن رجال. این برای حالا یا حتی صحابه که به خودش بالاتر از تابعین هم می گفته است اما اینکه خودش میگفته من کتاب الله و سنت اگر باشد اجتهاد نمی کنم قیاس نمی کنم.نکته مهم راجع به ابو حنیفه این است که اطلاع بر نصش بسیار ضعیف بوده است این را خود اهل سنت می گویند؛ وقتی کسی اطلاع بر نصش ضعیف باشد و از طرفی هم بگوید أقول أنا ، به نص هم اگر برسد عمل می کند اما وقتی اطلاعش به نص ضعیف باشد در اثر عدم اطلاع گرفتار قیاس های عجیب و غریب میشود.
شاگرد: نکته هم بوده که اهل سنت می گویند ما روایت داریم ولی ابو حنیفه خلافش فتوا داده است
استاد: بله یعنی اطلاع نداشته یا اطلا ع داشته ولی ضعیف می دانسته که ضعیف دانستن وی ازباب دیگری می شود.
ابو حنیفه عراقی بود و کأنه بین فقهای مدینه خیلی واضح بود که اهل عراق اطلاعاتشان کم بود یا اهل قیاس بودند ؛ شاهد این مدعا این است که در باب دیه در کتاب قدیمی الموطا مالک ؛ دیه المراه إذا بلغ الی الثلث رجع الی النصف .
برو به 0:04:12
وما روى البيهقى عن ربيعة أنه سأل ابن المسيب: كم فى إصبع المرأة؟ قال: عشر قال: كم فى اثنين؟ قال: عشرون، قال كم فى ثلث؟ قال: ثلثون، قال كم فى أربع؟ قال: عشرون. قال ربيعة: حين عظم جرحها واشتدت مصيبتها نقص عقلها؟ قال: أعراقى أنت؟ قال ربيعة: عالم متثبت أو جاهل متعلم، قال: يا ابن أخى! إنها السنة اها. فقال الشافعى: كنا نقول به، ثم وقفت عنه وأنا أسأل الخيرة، لأنا نجد من يقول: السنة، ثم لا تجد نفاذا بها عن النبى يَة، والقياس أولى بنا فيها اه، كذا فى “الزيلعى” نقلا عن البيهقى، وفى “التلخيص الحبير”: قال الشافعى: وكان مالك يذكر أنه السنة، وكنت أتابعه عليه وفى نفسى منه شىء، ثم علمت أنه يريد سنة أهل المدينة، فرجعت عنه اهـ .(٣٤٠(
شخصی از یکی از فقهای مدینه بنام سعید بن مسیب سوال میکند؛ دیه یک انگشت چند تا؟ گفت ده تا. دو تا بیست تا. سه تا سی تا. آن وقت گفتم چهار انگشت گفت بیست تا. گفتم چطور جنایتش اعظم شد، مصیبتش بیشتر شد کیفرش کمتر شد؟
میگوید سعید بن مسیب گفت: أعراقی أنت؟ یعنی همان محل ابوحنیفه؛ محلی که معروف بودند یا اطلاعشان کم بود یا اهل قیاس بودند.
بعد می گوید: عالم متثبت أو جاهل متعلّم؛ می گوید گفتم عراقی نیستم می خواهم یاد بگیرم؛ مسیب میگوید که یا ابن أخی هی السنة. یعنی همانی که بعد امام در جواب ابان نیز فرمودند إنّ السنة إذا قیست محق الدین. اصلا در مدینه امر رایجی بود تا می گفتند دیه ی مراه چقدر است؟ میگفتند سه انگشت سی تا. چهار انگشت شد بیست تا میشود. از کتاب های اهل سنت هفت الی ده مورد یادداشت کرده ام .
از أعراقی أنت؟ معلوم می شود آنها خبر داشتند که این ها اهل قیاس هستند و اگر هم میخواهند، در قبال نص صریح اجتهاد نکنند نمیتوانستند چون اطلاع نداشتند. فقهایی که اهل مدینه بودند میدانستد که سنت این است. با این نقل زیاد، نزد همه آنها یک امر جا افتاده ای بوده است . بنابراین جهل آن ها نسبت به کبریاتی که انجام شده ونسبت به آن اموری که بین فقهای اهل مدینه معروف بوده، سبب شد که مبتلا به قیاس شوند.
ابوحنیفه هم عراقی و کوفی بوده است و به اینجور اجتهاد ها و قیاس مبتلا میشده است. اما این که ابوحنیفه در قبال نص اجتهاد می کرد یا اطلاعش ضعیف بود یا روایت را می شنید و ضعیف می دانست ، چیز دیگری است ؛ به نظرم در کتاب الصراط المستقیم آن نقل این جور است؛ ابوحنیفه در مورد روایتی میگوید که قاعده من أدرک را در نماز عصر قبول دارم اما در نماز صبح قبول ندارم. روایت نبوی می گوید یرده الخبر که در خبر هم نماز صبح و هم نماز عصر آمده است. ابو حنیفه می گوید که خبر در این دو مورد است ولی تنها در عصر فتوا میدهم و در صبح فتوا نمی دهم.
قال النبی من ادرک رکعة من العصر و قد ادرکها و من الصبح و قد ادرکها و قال ابوحنیفه یکون للعصر مدرکا و للصبح لیس مدرکا و أخذ بنصف الخبر و الغی بنصفه.
شاگرد : بعضی از روایاتی که ناظر به فضای قیاس است را که نگاه میکنیم صرفا به همان کاری که ابوحنیفه میکرده معطوف نیستند، یک جاهایی بحث از دین الله لا یصاب بالعقول مطرح می شود ؛ بحث دخالت عقل در حوزه استدلال؛ در واقع باید وجه تمایز دخالت عقل در واقع مشخص بشود دخالت عقلی که از نظر اهل بیت مردود است و دخالت عقلی که درست و صحیح است، مشخص شود نه اینکه صرفا ببینم کار ابوحنیفه چه چیزی بوده است. اما اینکه لزوما همه چیزی که حضرات مد نظرشان بوده است همانی بوده است که ابوحنیفه داشته انجام میداده است این الان خیلی واضح نیست.
بحثی پیرامون استظلال درحال احرام ؛قیاس یا تنقیح مناط
استاد : موارد قطعی واضحی دارد که إنّ دین الله لایصاب بالعقول در یک موردی است. چند سال پیش مواردی که در روایات تصریح به قیاس بودن آنها شده را شماره گذاشتم؛ شش شماره است.
مورد اول که محاجّه ابویوسف شاگرد ابوحنیفه با امام کاظم سلام الله علیه در مورد ظلّ در محمل و خباء میباشد. که مهدی عباسی هم حاضر بوده است .
برو به 0:12:50
سَأَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع بِمَحْضَرٍ مِنَ الرَّشِيدِ وَ هُمْ بِمَكَّةَ فَقَالَ لَهُ أَ يَجُوزُ لِلْمُحْرِمِ أَنْ يُظَلِّلَ عَلَيْهِ مَحْمِلَهُ؟ فَقَالَ لَهُ مُوسَى ع لَا يَجُوزُ لَهُ ذَلِكَ مَعَ الِاخْتِيَارِ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ أَ فَيَجُوزُ أَنْ يَمْشِيَ تَحْتَ الظِّلَالِ مُخْتَاراً؟ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ فَتَضَاحَكَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع أَ تَعْجَبُ مِنْ سُنَّةِ النَّبِيِّ وَ تَسْتَهْزِئُ بِهَا؟ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَشَفَ ظِلَالَهُ فِي إِحْرَامِهِ وَ مَشَى تَحْتَ الظِّلَالِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ إِنَّ أَحْكَامَ اللَّهِ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ لَا تُقَاسُ فَمَنْ قَاسَ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فَقَدْ ضَلَّ عَنِ السَّبِيلِ فَسَكَتَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ لَا يُرْجِعُ جَوَاباً.
وَ قَدْ جَرَى لِأَبِي يُوسُفَ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ص بِمَحْضَرِ الْمَهْدِيِّ مَا يَقْرُبُ مِنْ ذَلِكَ وَ هُوَ أَنَّ مُوسَى ع سَأَلَ أَبَا يُوسُفَ عَنْ مَسْأَلَةٍ لَيْسَ فِيهَا عِنْدَهُ شَيْءٌ فَقَالَ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْءٍ قَالَ هَاتِ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي التَّظْلِيلِ لِلْمُحْرِمِ؟ قَالَ لَا يَصْلُحُ قَالَ فَيَضْرِبُ الْخِبَاءَ فِي الْأَرْضِ فَيَدْخُلُ فِيهِ؟ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا فَرْقٌ بَيْنَ هَذَا وَ ذَلِكَ؟ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع مَا تَقُولُ فِي الطَّامِثِ تَقْضِي الصَّلَاةَ؟ قَالَ لَا قَالَ تَقْضِي الصَّوْمَ؟ قَالَ نَعَمْ قَالَ وَ لِمَ؟ قَالَ إِنَّ هَذَا كَذَا جَاءَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ كَذَلِكَ هَذَا قَالَ الْمَهْدِيُّ لِأَبِي يُوسُفَ مَا أَرَاكَ صَنَعْتَ شَيْئاً قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ رَمَانِي بِحُجَّةٍ.(الاحتجاج ٣٩۴.٢)
ابویوسف در مجلسی که هارون نیز حضور داشت به امام عرض میکند آیا می شود در حال احرام در محمل استظلال کنیم؟ حضرت فرمودند نمی شود. گفت آیا زیر سایه میشود راه برویم . درخت های متعدد طولانی هست دیوار است برویم تحت سایه راه برویم. حضرت فرمودند جایز است. می گوید فضحک. خندید و گفت چه فرقی می کند؟ عقل می گوید فرقی ندارد محرم یا زیر سایه می تواند برود یا نمی تواند. اگر نمی تواند برود، تحت ظلال هم نمی تواند مشی کند لایمشی تحت الظلال اگر می تواند زیر سایه برود پس محمل هم همین طور.
حضرت فرمودند که کشف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن الاظلة فی المحمل و هو محرم و مشی تحت الظلال و هو محرم .
در روایت دیگر که مهدی عباسی هم حضور داشت فرمودند دخل فی الخباء و هو محرم. می تواند زیر خیمه برود؟ حضرت فرمودند می تواند در محمل برود؟ فرمودند نمی تواند. چه فرقی میکند؟ این سنت است. یعنی اینجا جایی نیست که عقل را حاکم کنید و بگویید فرقی نمی کند! نه سنت است. دو کبری داریم.
این خودش تنقیح مناط است؛ در شرایع می گویند استظلال حال السیر وقتی نشستی منزل کردی برو در خیمه ولی در عین حال در حال سیر تحت الظلال هم می تواند برود. استظلال حال السیر خودش یک نحو اصطیاد موضوع شرعی است .
علی أی حال این هست که حضرت فرمودند این دو تفاوت دارند و این تفاوت را از کار حضرت بدست آورند. این ببینید یک موردی است که دارند توضیح میدهند که نمی تواند قیاس کند.
شاگرد : اگر نرسیده بود که پیغمبر زیر سایه راه میرفتند ، خب سایه با سایه چه فرقی می کند؟
استاد : فلذا خندید. اینجا صحبت سر این است که تا دویست سال معصومین سنت را توضیح داده اند. مواردی است که اختلاف پیش می آمد اهل البیت علیهم السلام کبریات سنت را برای مردم توضیح می دادند.
شاگرد : پس الان می توانیم قیاس را صرف مخالفت با نص تعریف کنیم زیرا در حال حاضر که 1400 سال گذشته است ما اصلا قیاس نداریم الا مخالفت با نص. هر جا با نص مخالفت کردیم می گوید اسمش قیاس است در غیر این صورت قیاس نیست.
استاد : در جلد سوم رسائل( 34 ، 45 ، 116 الی ١٢٠ و ٢٩۴) جوهره استصحاب در شبهه حکمیه را قیاس دانسته اند. حکم کلی است تا موضوع عوض نشود شکی صورت نمیگیرد.
و الاصل عندهم أنّ الشبهه فی الحکم الکلی لا مرجع فیها إلاّ الاحتیاط دون البرائة بالاستصحاب فإنّهما مختصان بالشبهة فی الموضوع و در صفحه 45 نکته ای که از کلام استرآبادی نقل می کند که
من المعلوم أنّه إذا تبدّل قيد موضوع المسألة بنقيض ذلك القيد اختلف موضوع المسألتين، فالذي سمّوه استصحابا راجع في الحقيقة إلى إسراء حكم لموضوع إلى موضوع آخر متّحد معه بالذات مختلف بالقيد و الصفات[2]، انتهى.
از نظر انشایی دو موضوع است لذا استصحاب در شبهات حکمیه ممنوع است. مرحوم شیخ در صفحه 119 میخواهند حل کنند که چرا استصحاب در شبهه حکمیه و کلی می آید؛
و ثانيا: بالحلّ، بأنّ اتّحاد القضيّة المتيقّنة و المشكوكة- الذي يتوقّف صدق البناء على اليقين و[3] نقضه بالشكّ عليه- أمر راجع إلى العرف؛ لأنّه المحكّم في باب الألفاظ.
شما همان جا هم باید به عرف مراجعه کنید .
برای اتحاد قضیه باید عرف مراجعه کنید ؛ اگر عرف یک موضوع دید اما عقل دو موضوع دید، آیا عرف کافی است؟ ایشان می فرمایند بله عرف کافی است. بعد در صفحه 120 می گویند:
نعم، قد يتحقّق في بعض الموارد الشكّ في إحراز الموضوع للشكّ في مدخليّة الحالة المتبدّلة فيه. فلا بدّ من التأمّل التامّ، فإنّه من أعظم المزال في هذا المقام.
موضوع عوض می شود ؛ دو موضوع شده است و چه بسا مقوم کار است. اگر استصحاب می کنید و ذره ای دقت نکنید مبتلا به قیاس میشوید.
در صفحه 294. می گویند که چند تا راه داریم یکی از راه عقل برویم.می فرمایند:
برو به 0:19:47
فلو فرض من شکٌّ فی الحکم کان من جهة أخری غیر موضوع الحکم ….. فلا بدّ من ميزان يميّز به القيود المأخوذة في الموضوع عن غيرها، و هو أحد امور: الأوّل: العقل ، فيقال: إنّ مقتضاه كون جميع القيود قيودا للموضوع مأخوذة فيه، فيكون الحكم ثابتا لأمر واحد يجمعها؛ و ذلك لأنّ كلّ قضيّة و إن كثرت قيودها المأخوذة فيها راجعة في الحقيقة إلى موضوع واحد و محمول واحد، فإذا شكّ في ثبوت الحكم السابق بعد زوال بعض تلك القيود، سواء علم كونه قيدا للموضوع أو للمحمول أو لم يعلم أحدهما، فلا يجوز الاستصحاب؛ لأنّه إثبات عين الحكم السابق لعين الموضوع السابق، و لا يصدق هذا مع الشكّ في أحدهما. نعم، لو شكّ بسبب تغيّر الزمان المجعول ظرفا للحكم- كالخيار- لم يقدح في جريان الاستصحاب؛ لأنّ الاستصحاب مبنيّ على إلغاء خصوصيّة الزمان الأوّل.فالاستصحاب في الحكم الشرعيّ لا يجري إلّا في الشكّ من جهة الرافع ذاتا أو وصفا، و فيما[4] كان من جهة مدخليّة الزمان. نعم، يجري في الموضوعات الخارجيّة بأسرها.
اگر قیدی است که در موضوع مأخوذ است، چند موضوع میشود اما اگر نه، پس میزان چیست؟ می فرمایند الاول العقل می گویند عقل هر چیزی که شرعا جزء موضوع است مقوم نیز هست. یعنی عقل راه استصحاب در شبهه حکمیه را می بندد. راه حل دوم را نیز می گویند که فقط به لسان دلیل نگاه کن. لفظ را نگاه کنید.
الثاني: [لسان الدليل]
أن يرجع في معرفة الموضوع للأحكام إلى الأدلّة
جالب است! می گویند مثلا اگر دلیل این جور آمده که الماء المتغیر نجس با الماء ینجس إذا تغیر. الماء المتغیر موضوع است. تغیرش اگر رفت موضوع هم رفته است اما اگر این گونه باشد که الماء ینجس إذا تغیر؛ موضوع الماء است و إذا تغیر قیدش است. وقتی تغیر من قِبَل نفسه رفته است الماء عوض نشده است.
سوم هم می فرمایند أن یرجع ذالک العرف. این سوال باقی می ماند که اولا سر عرف اختلاف پیش می آید؛ او می گوید العرف ببابک، او هم می گوید العرف ببابک ! میزان عرف باشد در حالی که با قیاس روبرو هستیم؟!
بگوییم استصحاب در شبهه حکمیه جائز است درحالی که میزان در بقاء موضوع، عرف است و عرف هم حالت مسلم و قاطعی ندارد. جلوی ما در این فضای ابهام دار قیاس است. چه کار باید بکنیم؟ باید جلو برویم؟ منظور این که خود استصحاب هم این جور مشکلات را دارد.
در بحث استظلال تنقیح مناط های حسابی شده است . حضرت فرمودند که کشف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن الأظلة. حضرت در محمل که سوار شدند دست کردند و سایبان های محمل را پس زدند. اما وقتی پیاده شدند در خیمه ها رفتند و وقتی هم راه می رفتند مشی فی الظلال. الان ما می گوییم استظلال در حال سیر جایز نیست. استظلال در حال سیر یعنی چی؟ یعنی باید سایه به گونه ای باشد که همراه محرم حرکت کند. اما اگر سایه ای ثابت باشد و شما از زیر آن رد شوید ، استظلال در حال سیر نیست.
سوال: سایه ای ثابت باشد که همراه محرم می رود اما سایه قابل کشف نیست یعنی شما پارچه ای به عنوان سایبان نیانداخته اید ، خودش هست مثل هواپیما . در هواپیما کسی استظلال نمی کند یعنی مثل بعضی ماشین هایی که واقعا روی سقفش یک سایبان می زنند نیست . آیا این یک نحو اسراء شده است یا نشده؟
شما می گویید استظلال در حال سیر حرام است. سایبان به گونه ای است که کشف عن الأظلة بر آن صادق است. ظلالی که کشف در آن موضوعیت دارد یا نه ظلالی که حتی کشف هم در آن موضوعیت نداردآن هم ممنوع است؟ شما مناط حکم را چه گرفتید؟ استظلال فی حال السیر خواه آن ظلّ قابل کشف باشد خواه نباشد، حال آن که آن چیزی که نص است فقط ظلّی است که قابل کشف است نه ظلی که ثابت باشد و اصلا نتوانید آن را بردارید ولی شما تعدیه دادید. از کجا؟ دو موضوع هست یا نیست؟ چون شما استظلال در حال سیر را مطلق استظلال دیدید، نه الظل الذی یمکن کشفه؛ چون آن حیث را فقط استظلال فی حال السیر دیدید، می گویید در هواپیما و ماشین نیز حرام است.خواه از آن سقف هایی باشد که بشود آن را بردارند مثل اظله ای که حضرت کشف کردند خواه نه.
الان اینجا می بینید یک نحو ظریفی توسعه داده می شود. توسعه ای که مقبول همه هست یا نیست.
بنابراین اگر روایتی نبود که سنت کبرای خاص خودش را داشته باشد مانند استظلال در حال سیر که با مشی تحت الظلال فرق دارد؛ اگر فقها تنها از یک دلیل استنباطی میکردند و در جای دیگر چیزی نبود قیاس اتفاق نیافتاده بود چون آن کسی که این جور جایی دارد حکم شارع را بدست می آورد می گوید استظلال بر محرم حرام است. یعنی دنبال یک انشاء رفته است که شارع آن را انجام داده است اما اگر دلیل دیگری وجود داشت و اطلاع او بیشتر بشود می بینید سنت در این مورد فرق گذاشته است.
الان شما یک نفر را پیدا کنید که بگوید در حال آفتاب می شود در ماشین بروند. میخواهم بگویم یک توسعه هایی است که همه می پذیرند، ملا نقطه ای شوید این توسعه حرف دارد. شما به چه دلیلی از این به آن میروید؟
کشف عن الأظلة؛ پس ظلش، ظلی بود که قابل کشف بود. اگر جایی دارید که در محملی که سقفش ثابت بود نرفت؛ لم یدخل فی هذا المحمل ؛فرمودند من پیاده می روم و در این محملی که سقف ثابت دارد داخل نمی شوم. اگر این را دارید درست است اما اگر محمل هایی بود که چهارتا چوب داشت برای سایبان پارچه می انداختند و وقتی هم گرم می شد بر می داشتند . حضرت سایبان اینطور محملی را کنار زدند. پس هر ماشینی که سقفش را می توانید کنار بزنید باید بکنید چون کشف .. . اما آن چیزی که قابل کشف نیست از کجا استظلال را در آن حرام کردید؟ ولی هیچ کس مشکلی ندارد یعنی این جور تعمیمی داده شده است و حالا بگوییم این قیاس است یا نیست؟
حضرت تنها به سنت محض استشهاد کردند. و لذا مهدی عباسی به ابویوسف گفت کاری نکردی؟ یعنی جلوی حضرت باقی آوردی؟ جمله قشنگی گفت. گفت : یا امیرالمومنین رمانی بحجة. گفتند سنت این است؛ وقتی به اینکه کبرای سنت این است اخبار می کنند دیگر حضرت استدلال از حکمت نیاوردند . و لذا آن نکته ظریفی که در روایت ابان هم دارد این است که إنّ السنة إذا قیست محق الدین؛ یعنی چیزهایی در دین هست که اساسا رنگش ، رنگ کتاب الله و سنت است. ثابت شده که این در کنار کتاب الله ، سنت پیامبر است و باید محفوظ باشد. اگر بخواهید قیاس کنید یا فقط به قرآن مراجعه بکنید نسبت به بخشی از دین که سنت پیامبر ص محق دین است.
جالبش این است که ما این طور سرگردان نیستیم به خصوص در فضای اختلاف یعنی ببینید تا زمانی که معصومین بودند فقها حرف میزدند و ریز به ریز موارد در منظر اذهان می آمد. حتی نقلی بود در کتاب سیر اعلام نبلاء ابن جوزی میباشد که در المنتظم ذهبی برای آن روایت سند آورده است ؛
عن الحسن بن زیاد الفقیه، سمعت اباحنیفة وسئل: من أفقه من رأیت؟ فقال: ما رأیت أحدا أفقه من جعفر، لما أقدمه المنصور الحیرة بعث إلى فقال: یا أباحنیفة إن الناس قد فتنوا بجعفر بن محمد، فهیىء لنا من مسائلک الصعاب، فهیأت له أربعین مسألة، ثم بعث إلى المنصور فأتیته، فدخلت، و جعفر جالس عن یمینه، فلما بصرت بهما دخلنى لجعفر من الهیبة ما لم یدخلنى للمنصور، ثم التفت إلى جعفر فقال: یا أبا عبداللّه، أتعرف هذا؟ قال: نعم هذا أبو حنیفة، ثم أتبعها: قد أتانا، ثم قال: یا أباحنیفة هات من مسائلک فاسأل أباعبداللّه، فابتدأت أسأله، فکان یقول فى المسألة: أنتم تقولون فیها کذا و کذا، و أهل المدینة یقولون کذا و کذا، و نحن – یرید أهل البیت – نقول کذا و کذا، فربما تابعنا، و ربما تابع أهل المدینة، و ربما خالفنا معا، حتى أتیت على أربعین مسألة، ما أخرم فیها مسألة، ثم یقول أبوحنیفة: ألیس قد روینا أن أعلم الناس أعلم الناس بالاختلاف.( سير اعلام النبلاء : 9 / 543)
امام صادق سلام الله علیه به حیرة در عراق آمده بودند ، منصور دوانیقی ابوحنیفه را خواست ،گفت مساله های مشکلت را بیاور که حضرت گیر بیافتند و مردمی که مفتون به حضرت شدند بفهمند که ایشان هم گیر می افتند.
می گوید وقتی وارد شدم ابوجعفر سمت راست منصور نشسته بود ؛ ابوحنیفه می گوید! در کتاب های شیعه نیست سنی نقل می کند.
می گوید وقتی داخل شدم دخلنی من الهیبة ما لجعفر أکثر من الهیبة لأبی جعفر منصور. میگوید او خلیفه بود اما هیبت امام صادق مرا گرفت بعد می گوید منصور مرا به امام معرفی کرد؛ گفت نعمان است؟ ابوحنیفه …
می گوید حضرت فرمودند کان یأتینا یعنی شاگرد ما بوده است بعد می گوید که من شروع کردم مثلا نوشته بودم آماده کرده بودم می گوید هر سوالی می پرسیدم حضرت می گفتند فقهای مدینه این را می گویند فقهای بصره این را می گویند فقهای کوفه این را می گویند ؛ نظرات تمام فقهای بلاد را می گفتند، بعد نظر خودشان را که گاهی موافق بعضی از اینها بود و گاهی یخالف الکل بیان می کردند تا مسائل من تمام شد. در آخر میگوید: ألیس قد روینا أن أعلم الناس أعلم الناس بالاختلاف ؛ تعلیل می کند که حضرت چرا افقه الناس؟ می گوید قول همه فقها را بلد هستند خودشان هم صاحب نظر هستند دیگر افقه از او نیست .
علی أیّ حال این جور مطالب باز بود، همه را می دانستند؛ ائمه هم توضیح میدادند تا جایی که در یک مجلس ابوحنیفه می گوید حضرت تمام سوالات او را از اقوال همه پاسخ میگفتند؛ این طور نبود یک چیزی که مخفی بود بعدا هم همین طور سرگردان و مخفی بماند. مثلا این گونه نیست که سنت مخفی پیامبر خدا بوده است و هیچ کس تا الان از آن خبردار نداشته باشد.
از بحث های قواعد کلیه این بحث است که روی حساب ارزش های فازی یکی از چیزهایی که بسیار تواتر چیزی را میبرد و به آیندگان اطمینان می دهد که این ها محفوظ مانده است، بقای یک امر در بستر اختلاف است؛ یعنی جناح هایی باشند که مواظب یکدیگر هستند تا دیگری چیزی را عوض نکند. این نکته بسیار مهمی است.
من عرض نمی کنم تمام کبریات شرعی تحت عمومات لفظی آمده است ؛ کسی که با مجموع ادله انس می گیرد هیچ کبرایی نیست که این الان بگوید نمی داند. اگر علم مکان شناسی تجریدی فقه و نقشه منطقی موضوعات فقه تدوین شود، موضوعاتی هستند که از نظر مکان و فضای حقوق بهم نزدیک هستند. چون هنوز برای این موضوعات اسمی نیست من به آنها موضوعات متجاوره میگویم . در این فضاهای نزدیک اگر اختلافی بوده و اگر سنتی در آن حاکم بوده چون محل اختلاف بوده آن سنت قطعا نقل میشده است. مثل این شش موردی که عرض میکنم .
برو به 0:37:43
بنابراین از این ها معلوم می شود که قیاس در آن نمی آید. این مثال ها ، مثال هایی است که همه قبول دارند در موضوعات آنها باید قیاس کنند اما قیاس در آن باطل است یعنی در اینجا سنت داریم؛ شیعه و سنی همه میدانند.
برو به 0:40:25
جاهایی که شرایطی شده و خلیفه ای سنت را دست کاری کرده مقابل او عده ای بودند که به آن ها روافض میگفتند. این ها چشمشان به اهل بیت بود. اهل بیت هم به اینها منتقل می کردند و لو در فضای تقیه بود برای آیندگان میگذاشتند. یعنی در فضای این که مواظب یکدیگر بودند و تقیه بود، مطلب را می گفتند ؛ اتفاقا در این فضای تقیه مطلب بیشتر ماندگار میشد؛ با یک حرصی این ها را برای یکدیگر حفظ می کنند. لذا روی این حساب در این چنین فضایی کبریات و سنت آمده است اما اینکه بگوییم همه کبریات لفظی است صحیح نیست. در صغریات متجاوره یعنی صغریاتی که از نظر انشاء نزدیک هم هستند کبریات را میتوان اصطیاد کرد. در این موارد شش گانه، صغریات میتوانند متجاور باشند ولی چون محل ابتلاء بوده اند ، از فریقین یا از مسلمات فقه اهل البیت تبیین قطعی شده که در اینجا چند کبرا وجود دارد ؛ با اینکه صغریاتی متجاور هستند اما تفاوت دارند.
اما از طرف دیگر در جایی که صغریات متجاور هستند و محل ابتلاء بوده اند اما در روایات اسمی از تعدد کبریات نبرده اند، بگوییم موضوعات مختلف هستند؟!
صاحب جواهر فقیه بزرگ در جلد چهاردهم صفحه ٣١ با این که عموم لفظی ندارند و ادله تنها موردی است، فرمودهاند:
برو به 0:42:20
و مع ذلك كله فلا ريب في أن سبر الأدلة قاض بتوسعة الأمر في الجماعة، و لذا جاز فيها نقل الائتمام من شخص إلى آخر في الاستخلاف.
سبر الأدله یعنی عموم لفظی ای در کار نیست اما ادله مساله اقتداء را ببینید ؛ می گویند وقتی امام مُرد باید یکی را جلو بفرستید اما اگر غش کرد و به اغماء رفت دلیلی نداریم که یکی از مامومین را استخلاف کنید! یا اگر مریض شد یا فهمید وضو ندارد باید صبر کنیم تا روایت بیاید؟!
خیلی جالب است ، موارد متعددی از این صغریات متجاوره داریم لذا یکی از قواعدی که یادداشت کرده اند این است که مستنبط در صغریات متجاوره وقتی یک دلیل دارد باید بایستد نمیتواند قیاس کند اما در صغریات متجاوره ای که چندین دلیل داریم که همه متعاضد هستند میتواند تنقیح مناط کند؛ اینجاست که حرف صاحب جواهر پیش می آید و فهمیده میشود که مردن یک مورد است نه قوام انشاء حکم، لذا بعدا می فرمایند :
إلا أنه يقوى في النظر الجواز، للاستصحاب و ظهور الأدلة في الموردية و المثالية
از صغریات متجاوره و متعدده موردیت و مثالیت را فهمیده است. آدم می فهمد که این مثال است و اینجور نیست که شارع یکبار گفته باشد أنشأتُ جواز الاستخلاف فی الموت و بار دیگر پرونده جدید باز کند و بگوید أنشأت جواز الاستخلاف فی المغمی علیه؛ بلکه مورد و مثال است و دو انشاء نیست.
در صفحه ٣٢ که از موارد اعجاز جواهر است فرموده اند؛
خلافا لجماعة منهم الفاضل و المحقق الثاني فمنعوا من ذلك، لتوقيفية العبادة مع حرمة القياس، و لأنه لو جاز تجديد الائتمام لم يؤمر المصلي بقطع صلاته أو نقلها إلى النفل ثم إدراك الجماعة، و لما قيل من أن ذلك كله كان في بدء الإسلام فكان يصلي المسبوق ما فاته و يأتم بالباقي ثم نسخ، و فيه أن ظن الفقيه من الأدلة السابقة كاف في إثبات التوقيفي و مخرج عن القياس
علامه و محقق ثانی فرموده اند که قیاس است. ایشان در جواب میگویند و فیه أنّ ظن الفقیه من الأدلة السابقة که سبر کرد و مثالیت فهمید اینها کافٍ فی اثبات التوقیفی و مخرج عن القیاس. پس مواردی هست که خود فقیه میفهمد که با چند دلیل مواجه هستم ولی آن چند دلیل همه یک انشاء هستند. بله اگر یک دلیل وجود داشته باشد و بخواهد از آن تنقیح مناط کند، از موارد سخت کار است .
اصلا مباحثه ما برای همین است که این حوزه ها جدا بشوند.
برو به 0:45:42
اولا در صغریاتی که حقوقا متجاور نیستند باید بایستد؛ نمیشود هر کسی با همین اندک جامع گیری جلو برود ؛ صغریات از نظر ریخت تقنینی و روشی که شارع به کار می گیرد باید متجاور باشند.
ثانیا صغریات متجاوره یک دلیل تنها برای مستنبط اطمینان نمی آورد. اشباه و نظائر کار فقها بوده است ؛ چند بار دیدم حاج آقا در وصف آقا سید ابوالحسن اصفهانی می گفتند که هر چیزی آقا سید ابوالحسن داشتند از حافظه شان بود. کتاب استدلالی نداشتند . می گفتند بله یک کتاب وقف داشتند نوشته بودند بسم الله الرحمن الرحیم کتاب الوقف. هر چه پشتوانه فقهی و افتای ایشان بود در حافظه ایشان بود؛ یک وقتی هم حس کردند حافظه شان دارد ضعیف می شود، کارهایشان را تعطیل کردند تا تفریح و استراحتی بکنند که حافظه شان از دست نرود.حاج آقا تعبیری برای سید ابوالحسن می آوردند که از شرق فقه به غرب فقه میرفت. این رفتن اگر به پشتوانه اطلاع و حساب باشد واقعا اتفاق می افتد. این جور نیست که بگوییم شما مجاز نیستید از شرق فقه به غرب بروید. این ها به هم مربوط است و فقه یک نظام است. با این شرایط است که ما می دانیم تنقیح مناط ، صغریات متجاوره ، مثالیت قطعا در فقه هست و از آن طرف نیز حرمت قیاس نیز هست.
انسان محل نسیان است و بسیار از کبریات غفلت میکند؛ اگر نرم افزاری بنویسند و کبریات را به آن دهند ، وقتی مستنبط میخواهد مراحل استنباط را طی کند نرم افزار بگوید تا جواب من را ندهی نمی گذارم خارج بشوی. یعنی مثلا 50 کبری به نرم افزار دادید، نرم افزار به من بگوید تا همه این ها را متذکر نشوید و جواب ندهید، خروجی حکم شرعی را به تو نمی دهم. پس کبریات را گاهی اوقات داریم اما غفلت می شود و توجه نمی کند؛ شما باید این را دقیق مدون کنید. البته وقتی تقصیر نکرده است در این که دچار قیاس شده است معذور است ولی علی أیّ حال غیر از این است که بگویید کبری نداریم. ما کبریات را داریم ؛ یکی به نحو عمومات لفظی و دیگری به نحو عمومات ارتکازی که فقیه از مجموع اطلاعاتش از فقه بدست آورده است.
و لذا افقه و فقیه در این فضا معنا پیدا میکند. افقه یعنی اولا نسبت به کبریات اعلم باشد و ثانیا قدرت بر استحضار و به کار بردن آن کبریات داشته باشد.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] . یکی دیگر از شاگردان.
[4] ( 1) في( ص) زيادة:« إذا».
دیدگاهتان را بنویسید