مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 10
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١٠: ١٣٩٢/٠٧/٠٣
ابتدای جلسه ضبط نشده
شاگرد: نسبت به راوی که داود بن فرقد هم فرمودند …، میخواهم بگویم به تعلیل آن روایت نمیشود عمل کرد. پای تقیه که آمد وسط …
استاد: من این را که ایشان میخواهند بگویند و شما هم آن کبرایی را که میگویید، من بهطور مصرّح میگویم. میگویید تقیهاش را نمیتوانید انکار کنید، حق بودن مفادش را هم نمیتوانید انکار کنید، نمیتوانید بگویید این تقیه است. حضرت چطور میفرمایند؟ حضرت میفرمایند که سرخی را دیدی، حمره را دیدی؟ «اری لک ان تنتظر». من میبینم که صبر کنید. نمیتوانند صریحاً بگویند نماز مغرب هنوز وقتش نشده، میخواهند تقیه کنند. ولی میخواهند کاری کنند که او عملاً موافق مذهب شیعه عمل کند. یعنی عمل او خلاف تقیه است، نه موافق تقیه، ولی نمیتوانند بیان کنند. خب میگویند «اری لک ان تنتظر»، بعد تصریح میکنند «و نعلم کلنا من الشریعة الاسلامیة ان الاحتیاط واجب». فرض داریم میگیریم. چرا من میگویم «اری لک»؟ چرا به تو میگویم با اینکه حمره را داری میبینی ولی صبر کن، به خاطر اینکه میدانیم احتیاط واجب است. نتیجهاش چه میشود؟ واجب است از باب احتیاط صبر کنی و حال آنکه واقع حکم از باب احتیاط نیست. اصلاً نشده هنوز، احتیاط جایش اینجا نیست. با اینکه واقع مطلب این است که احتیاط نیست، باید تا زوال حمره صبر کنی. ولی حضرت نمیتوانند بگویند. چطور میگویند؟ میگویند «اری لک ان تنتظر فان الاحتیاط فی الدین واجب». شما میگویید «فان الاحتیاط فی الدین واجب» چون تقیه است، نمیشود به آن اخذ کرد. اخباریین میگویند چرا نمیشود. خود استتار قرص احتیاط نیست و دارند تقیةً برای آن حرف میزنند. اما اصل این توجیه و حکم که دیگر تقیه نیست. اینجا حضرت دارند عملاً او را میبرند سراغ خلاف تقیه، ولی به یک بیانی که میخواهند توجیه کنند که او سراغ خلاف تقیه عملاً برود. چطور میگویند؟ نمیگویند هنوز وقت نماز نشده، میگویند احتیاط واجب است. حالا که احتیاط واجب است پس تو صبر کن. اگر بگویید ما نفهمیدیم احتیاط در دین واجب است یا نیست، میگوییم چرا فهمیدید. اصل مقصود امام تقیه بود، اما آن تعلیل و توجیه که برای حکم داشتند میتوانست دال بر عمل خلاف تقیه باشد.
شاگرد: تقریری میشود برای حرف مشهور؟
استاد: من حرف اخباریین را در استدلال به روایت بر طبق مبنای مشهور سر رساندم. یعنی ایشان میفرمودند که شیخ وقتی فرض تقیه گرفتند، دیگر «توجیه الحکم» یعنی چه؟ این هم عرض من بود که اخباریین هم همینطور که شیخ فرمودند «توجیه الحکم بالاحتیاط»[1] مستحب است، من آن طرفش را دارم میگویم که توجیه امر تقیهای که حضرت میفرمایند «اری لک» به وجوب، ممکن است. ولو شیخ قبول نکنند، بگویند عبارت نگفته «واجبٌ».
شاگرد: در واقع شما این آخری را مجمل کردید. یعنی میخواهید بفرمایید حتی اگر تقیه باشد، حضرت میتوانند مناطی را که آوردند، مناط وجوبی باشد.
استاد: وجوبی باشد. ولی شیخ میفرمایند امام نفرمودند «ان الاحتیاط واجب». فرمودند «تأخذ بالحائطة لدینک». «اری» استحبابی است، توجیهاش هم میشود استحبابی، نمیشود که وجوبی بشود. این فرمایش مرحوم شیخ.
شاگرد: شما توجیه را تعلیل معنا میکنید؟ یا توجیه الخطاب به معنی خطاب کردن شارع.
استاد: «فتوجیه الحکم»، حکم یعنی «اری لک ان تنتظر». توجیه کردن امام، حکمِ انتظار را بالاحتیاط، لا یدل الّا علی رجحان احتیاط، نه وجوبش.
شاگرد: یعنی همان تعلیل.
استاد: بله، توجیه به معنای تعلیل است. فقط من دیروز یک نکته عرض کردم، پریروز که عبارت رسائل را آوردیم و صحبت شد، من چیزی را میخواستم عرض کنم، رفتیم در بحثهای دیگر، نشد. دیروز عرض کردم. حاصلش هم یک کلمه بود، که شما اوّل فرمودید «فبان ظاهرها الاستحباب». ظاهر مکاتبه ابن وضّاح را فرمودند استحباب، «اری لک». بعد فرمودند که در اینجا «و الظاهر ان مراده الاحتیاط من حیث شبهة الموضوعیة». احتیاط شبهه موضوعیه است. و در اینجا شبهه موضوعیهای است که چند چیز دارد، قاعده اشتغال دارد، استصحاب نهار دارد، استصحاب عدم اللیل دارد، همه اینها، اشتغال یقینی. باید چه کار کند؟ در ما نحن فیه باید احتیاط کند. خب وقتی باید احتیاط کند، فرمودند در خصوص مورد روایت «فالمخاطب بالاخذ بالحائط هو الشاک فی برائة ذمته لا مطلق الشاک». آن عبارتی که آن روز هم خواندیم. عرض من دیروز چه شد؟ خلاصهاش این شد که شما اوّل میفرماید «ظاهرها الاستحباب»، این ظاهر یعنی چه؟ یعنی ظاهر مدلول تصوری قضیه «اری لک ان تنتظر و تأخذ بالحائطة لدینک». ما باشیم و این جمله، مدلول تصوریاش «ظاهرها الاستحباب». بعد فرمودند «و الظاهر»، که گفته شد- یکی از شاگردان- بحر الفوائد، اوسع، همه اینها گفتند «و الظاهر» یعنی «لکن الانصاف». عدول از این ظهور تصوری است.
برو به 0:06:24
عرض من دیروز این بود که این «لکن الانصاف»، قرینه داخلیه است؟ با این «لکن الانصاف»، با این «و الظاهر» میخواهید ظهور در استحباب را بردارید دیگر. و لذا هم فرمودند این روایت فقط برای مخاطب خودش است، نه برای مطلق الشاک. عرض من این یک کلمه بود، این قرینه داخلیه است یا خارجیه؟ قرینهای که میگوید «و الظاهر ان الاحتیاط شبهة موضوعیة»، داخلیه در کلام است یا خارجیه است؟ ظاهراً شکی نیست که قرینه خارجیه است. از روایات دیگر، از قواعد لبیه خارجیه استفاده میشود. این قدم اوّل. سؤال دوم این بود که اگر قرینه خارجیه است و میخواهید صارف از آن استحباب تصوری، مدلول تصوری قرارش بدهید، بگویید مدلول تصدیقی روایت شریفه استحباب نیست. ظاهرش تصوراً استحباب است. اما قرینهای داریم، خب این قرینه خارجیه است، سؤال این بود که این قرینه خارجیه عرفیه هست، به ظهور عام یا فنیه است و فقیه و متخصص میفهمد؟ وقتی نگاه میکنید غیر از اینکه قرینه خارجیه است، قرینه فنی است، عرف عام نمیتواند این قرینه لبیه را حاضر در نظر بگیرد و بر طبقش بگوید این روایت ظهور در وجوب دارد به مناسبت مورد.
وقتی اینطور شد نتیجه عرض من این میشود، این خلاف فصاحت قطعیه امام حکیم علی الاطلاق صلوات الله علیه است. حضرت در موردی که با قرینه لُبّیه، خارجیه، فنیه باید حتماً صبر کند، با قرینه اشتغال و اینها، بیایند در خود مورد مستحب بگویند. عبارت استحباب بیاورند. یعنی او باید صبر کند، حضرت میگویند مستحب است الا اینکه به قرینه منفصله خارجیه خودت میفهمی که مورد ما، وجوب است.
شاگرد: مخاطب متخصص نبوده؟ که این قرینه خارجیه تخصصیه باعث بشود آن استحباب از ظهورش بیفتد؟
استاد: فرقی نمیکند برای استظهار بحث ما، چون ما میخواهیم استظهار عرفی کنیم. شما فوقش میگویید که در اینجا طرف متخصص بوده، پس این روایت به درد استظهار عموم عرف عام نمیخورد. این از استظهار عرفی کنار میرود. فقط فقها باید نگاهش کنند. خب دست فقها هم که میآید این اشکال باقی است. اشکال این است که چطور است که یک روایت شامل مورد خودش، ظهور تصور مفهومی خودش نشود. یک مدلول تصوری داریم که شامل مورد خودش نشود. حضرت میفرمایند احتیاط مستحب است. خوب است انتظار. اما تو میدانی خودت که این مورد واجب است. مناسب خود مورد اگر وجوب است، نبایست عبارتی آورده بشود که مفهوم تصوریاش، مدلول تصوریاش خلاف مدلول تصدیقی مورد است.
شاگرد: حرف دوم را میزنند، از حرف اوّل انگار برگشتند.
استاد: نمیتوانند برگردند از ظهور تصوری. یعنی وقتی فرمودند «و ان ظاهر الاستحباب» وجهش چه بود؟ محشین گفتند، شاگردهایشان هم فرمودند. «اری، تأخذ بالحائطة» و اینهاست. خب در برگشتن که کاری سر اینها نیاوردند. نگفتند «اری» دال بر وجوب است. «نگفتند» حائطه دال بر وجوب است.
شاگرد: لکن الانصاف است.
استاد: لکن الانصاف دلیل قبلی را باطل نکرده، چیزی روی او گذاشته.
شاگرد: نه، آن را باطل کرده، عدول است.
استاد: یعنی میگویند «اری، لا یدل علی الاستحباب» در مدلول تصوری؟
شاگرد: منظور این هم است.
استاد: پس تصدیقی شد، من همین را دارم عرض میکنم. میگویند با قرینه میفهمیم که «اری» نه یعنی استحباب. رد حرف قبلی نشد. ما بودیم و «اری»، ما نبودیم و آن شبهه موضوعیه و اشتغال و اینها، میگفتیم «اری» یعنی استحباب. این را کجا رد کردند؟ رد نکردند که. بعد میگویند غیر از خود «اری» که مفهومش استحباب است، یک چیز دیگری هم داریم که شبهه موضوعیه است که شک در برائت است. اشتغال یقینی است، شک در برائت است.
شاگرد: یعنی اگر این روایت را به شیخ بدهیم، شیخ معنای دومی را میگوید، نه معنای اوّلی را.
استاد: با قرینه خارجیه.
شاگرد: میگوییم شیخ معنای این روایت چیست؟
استاد: میگویند مراد جدی از آن به این قرینه، وجوب است؛ اما نفس مدلول تصوری خود جمله، استحباب است.
شاگرد: این را نمیگویند دیگر، کأنّ ازآن صرفنظر کردند.
استاد: مدلول تصوری را که نمیتوانند بگویند یا نگویند.
شاگرد: آن را ما میگوییم، ولی کسی که آنطور دارد معنا میکند، صرفنظر کرده.
برو به 0:11:32
استاد: صرف نظر کرده از مراد جدی. یک وقتی ایشان دلیل بر استحباب را، خود آن دلیل را رد میکنند. یک وقتی میگویند آن دلیلی که من بر استحباب آوردم سر جای خودش، یک چیز دیگری داریم که «حفظت شیءً و غابت عنک اشیاء». میگوید «اری» یعنی استحباب. حائطه یعنی استحباب. اما «حفظت» این را، اما «غابت» اینکه شبهه موضوعیهای است که شک در برائت دارد، و اشتغال یقینی. ببینید رد نکردند حرف را، میگویند «حفظت»، درست هم هست «حفظت»، اما یک چیز دیگری هم هست. یک وقتی میگویند آن که گفتیم غلط بود. شیخ مبادی استحباب را رد نکردند، یک چیز اضافهای گفتند. من عرضم این است، حالا که رد نکردید، دارید به امامِ حکیمِ فصیح نسبت میدهید که کلامی میگویند که مدلول تصوریاش- ما باشیم و این، قرینه خارجی نباشد- استحباب است. اما همین مدلول تصوری مورد خودش را نمیگیرد. مقید خارجیه میآید میگوید در این مورد واجب است. و اینطور صحبت کردن به فصاحت امام علیه السلام نمیآید، که بگویند «اری لک»، یعنی «یستحب لک»، اما خودت میفهمی که «یستحب» اینجا یعنی «یجب». به قاعده استصحاب و اشتغال و غیره. این فصاحت میشود؟ «یستحب لک ان تفعل کذا» ولی به قرینه بیرونی خودت میفهمی «یستحب یعنی یجب». در غیر آن مورد تخصیص بخورد یک چیزی. بر خلاف مورد خودش بیاید این خلاف فصاحت است.
شاگرد: «اری لک» یعنی چه؟ بخواهیم فارسی ترجمه کنیم.
استاد: الآن یادم آمد که یک معاهدهای با هم کردیم که بگردیم «اری لک» در روایات را پیدا کنیم.
شاگرد: «اری لک» یعنی نظر من در مورد تو این است. درست است؟
استاد: بله.
شاگرد: شما از عبارت «نظر من این است» استحباب میفهمید؟ یعنی مثلاً امام میفرمایند که نظر من در مورد تو این است، «اری لک» یعنی من در مورد این قضیه تو اینطور نظر میدهم.
استاد: مجموعه عبارت این است که من برای تو اینطور میبینم که صبر کنی و احتیاط کنی.
شاگرد: حاج آقا اینطور نگویید. اینطور که میگویید اصلاً بوی استحباب داد میزند.
استاد: همین است دیگر. شیخ هم فرمودند، از این هم بر نگشتند، رفتند با قاعده اشتغال خواستند درستش کنند.
شاگرد: من همان اوّلی که این بحث طرح شد این سؤال را طرح کردم، گفتم این بیان اوّل با بیان دوم با هم نمیخواند، که حالا خوشبختانه معلوم شد که بحر الفوائد و اینها هم گفتند همین را.
استاد: پس چرا آخر کار دوباره همین را میفرمایند؟ میفرمایند «کما أنّ قوله اری لک یستشم منه رائحة الاستحباب». بر مبنای تقیه. پس از اصل ظهور تصوری استحباب برنگشتند. با قرینه خارجی، به خاطر اشتغال میگویند نمیشود استحباب بگوییم. کسی که اشتغال یقینی دارد، واجب است تحصیل … ببینید دارند با استدلال قاعده اشتغال میگویند پس واجب است. و الا ما باشیم و این جمله، مورد، مورد اشتغال نباشد، میگویند «یستشم منه رائحة الاستحباب». مثل اینکه ایشان می گویند داد میزند.
شاگرد: جستجو کردیم، اگر می خواهید نمونهاش را بخوانیم.
استاد: بفرمایید.
شاگرد: «فكتب المأمون إلى أبي الحسن يسأله ذلك فكتب إليه أبو الحسن لست بداخل الحمام غدا و لا أرى لك و لا للفضل أن تدخلا الحمام غدا»[2] این به نظر میرسد یک حالت ارشاد است.
شاگرد2: عرض من این است که حتی اگر «لا اری لک» دلالت بکند بر یک چیز قطعی، «اری لک» معلوم نیست که دلالت بکند بر یک چیز قطعی.
استاد: این خصوصیت مورد، غامض میکند. ما دنبال حکم هستیم.
شاگرد2: دنبال «لا اری لک» هم نباید بگردیم، دنبال عیناً «اری لک» باید بگردیم.
شاگرد3: «لا اری لک» یعنی «اری لا لک»؟
برو به 0:16:44
استاد: «اری العدم» با «عدم الرأی» دو تاست؟
شاگرد3: حالا شما عبارت منطقیاش نکنید. «اری لک» یعنی صلاحت را اینطوری میبینم. «لا اری لک» یعنی صلاحت را اینطوری نمیبینم.
استاد: صلاح نمیبینم فردا بروی.
شاگرد3: صلاح میبینم که فردا بروی. این دوتا. مثبت و منفی.
استاد: فرمایش شما این است که وقتی عرف عام میگوید صلاح نمیبینم فردا بروی، با اینکه میگوید صلاح میبینم که فردا نروی، میفرمایید یکی است. خب این دور نیست.«اری لک ان لا تدخل، لا اری لک ان تدخل».
شاگرد: بهتر است بروی، بهتر است نروی. ایشان می فرمایند در هر دو، «بهتر است» هست. درون هر دو، استحباب را متوجه میشوند.
شاگرد4: بهتر نیست که بروی، بهتر هست که نروی.
استاد: البته در خصوص این مورد چند تا چیز دارد که تفاوت میکند مسأله.
شاگرد: در موارد «اری لک» حس میشود که امام برای آن شخص خاص یک مصلحت خاصی را میبینند، یعنی انگار قضیه شخصیه باشد. میخواهم بگویم میشود استنباط کلی کرد که قضیه شخصیه است، برای تو اینجور صلاح میدانم.
استاد: اگر معلوم است که قضیه شخصیه است، ربطی به حکم شرعی ندارد، به خلاف ما نحن فیه. در مکاتبه معلوم است که امام وقتی میگویند، قضیة خارجیة نیست که مثلاً آنجا اهل سنت یا غیر آنها دنبال او باشند. برای علی بن یقطین حضرت میفرمایند «لا اری لک ان تتوضاء کوضوء الشیعة». خب آنجا معلوم است که یک چیز خاصی در کار است. اما برای ابن وضاح بعید است.
شاگرد: حالا به خصوص اینکه «اری لک خلافٌ».
استاد: «اری لک» که خلاف سنی بکنی، خلاف تقیه.
شاگرد: اینکه فرمودند «الظاهر»، نمیشود گفت که تعبیر «اری لک» کأنّه بدون قرینه که باشد، بگوییم یک چیزی شبیه اینکه انصراف پیدا میکند به استحباب. یعنی یک وقتی است که صریحاً حضرت میفرمایند «یستحب لک»، که همان فرمایش حضرتعالی مطرح میشود که نمیشود که اینجا مراد امام در نقطه مقابل مدلول تصوری باشد. اما اگر مفهوم عبارت یک مفهوم جامعتری باشد که بگوییم لو خلی و طبعه، این معنا را افاده میکند. یعنی اگر ما ادامه عبارت را نمیشنیدیم، خود این «اری لک» را به تنهایی میشنیدیم، ذهن ما انصراف به استحباب پیدا میکند.
استاد: به قرینة خارجیه یا داخلیه؟ اگر منظورتان داخلیه است، قبول است. کاملاً تسلیم هستیم. در عبارتی که لو خلی و طبعه میرفت سراغ استحباب اما با قرینه داخلیه، صدر و ذیل کلام خودش معلوم شد. صحبت سر این است که قضیه خارجیه است، باید ببیند شبهه موضوعیه در مورد مجرای قاعده اشتغال است، پس واجب است صبر کند، نمیشود که مستصحب النهار روزهاش را بخورد. اینهایی که شیخ فرمودند.
برو به 0:20:54
شاگرد: جاهای دیگری که ما بر خلاف انصراف اراده می کنیم …
استاد: البته این انصراف که اینجا میفرمایید، انصرافِ اصطلاحی برای یک واژة مطلق است، مثل العلماء، العالم و غیرها. اینجا میخواهید بگویید که برای سیاق جمله یک انصراف در نظر بگیرید یا واژهاش را؟
شاگرد: سیاق این جمله، این ترکیب «اری لک». میتوانیم بگوییم که لو خُلی و طبعه ذهن را میبرد طرف استحباب.
استاد: چرا میبرد؟ به خاطر انس کثرت استعمال؟ یا به خاطر یک مبدأیی که در این هست؟ «اری علیک» در روایات هست؟
شاگرد: ما اری علیک. لا اری علیک. اری علیک الدیة.
استاد: اری علیک الدیة. آنجا که میخواستند بگویند واجب است، حضرت میفرمایند «اری علیک الدیة». نمیگویند «اری لک ان تُودی الدیة». «اری علیک».
شاگرد: اینکه «اری علیک» به معنای وجوب باشد، دلیل نمیشود که «اری لک» به معنای استحباب باشد. شاید جامع باشد.
استاد: نه، داشتم مبادیاش را میگفتم. ایشان فرمودند میرود ذهن سراغ وجوب، یا خودش داد میزند. چرا ذهن عرف وقتی میگوید «اری لک و تأخذ» ذهنش سراغ وجوب نمیرود؟ آن جزم و حتم و الزام و وجوب را نمیفهمد. یک مبادیای دارد.
شاگرد: بعضی تعبیرها به خاطر آن ملایمتی که در خود تعبیر هست، نوعاً برای آن موارد غیر الزامی استفاده می شود. مثل «اری لک». منتها گوینده حکیم گاهی وقتها روی مصالحی، مطلب الزامی را با یک بیان غیر الزامی میآورد. در محاورات عرفی هم هست. طرف مصلحت نمیداند که از تعبیر تند استفاده بکند. مثلاً نظر طرف را میخواهند، او هم میگوید به نظرم اینطور است. میتوانست بگوید من صد درصد مخالفم.
شاگرد2: تند نیست، مثلاً میخواستند بگویند صبر کن که تند نیست. یک چیزی نیست که به او بر بخورد.
شاگرد: نه، بر فرضی که مثلاً امام اینجا میخواهند حکم خلاف تقیه بگویند و یک جوری میخواهند کأنّه بگویند که حساسیت برانگیز نباشد.
استاد: نه، مبنای شیخ دو تاست. یکی قاعده اشتغال و حمره طرف مغرب که بحث ما سر آن است. تقیه بحث بعدی است. این نکته مهمی است. تقیه و حمره مشرقیه حرفهای بعدی شیخ است. ما فعلاً داریم میگوییم تقیهای نیست. شبهه موضوعیه است. طرف مغرب خورشید غروب کرده، یک سرخیای میبیند، نه آن سرخی حمره مغربیه که در آخر کار می آید. الآن وقت غروب است، یک سرخی میبیند، میگوید میشود که این سرخی دال باشد بر اینکه هنوز خورشید به کف کوه، کف افق نرسیده؟ فرمایششان اوّل این است. فرمودند در حمره طرف مشرق «و کون الحمرة المرتفعة امارة علی الشمس». ایشان روی این دارند فرمایششان را میفرمایند. روی این مبنا بگوییم شبهه موضوعیه است. تقیه هم در کار نیست. بعد امام بگویند خودت میفهمی که چون مورد اشتغال است، واجب است؛ ولی من یک بیانی میگویم که معلوم است استحباب است. «اری لک ان تنتظر»، اما حتما واجب است. روی این مبنا که مقابل تقیه است، فعلاً فرض تقیه در آن نیست، این عرض دیروز من بود. که اینطور و با این نحو نمیشود که عبارت را اینطور معنا کرد. که بگوییم عدول از استحباب میشود با این قرینه خارجیه، آن هم قرینه خارجیه فنیه. مآلش این میشود که در خود مورد، امام علیه السلام بدون اینکه مسأله تقیه مطرح باشد، چون فرض شیخ بر این است، عبارت استحبابی میآورند، اما میگویند خودت به قرینه خارجی میفهمی یعنی وجوب. این خلاف فصاحت است.
شاگرد: چرا تقیهای نیست؟
استاد: فرض شیخ این است. فرمودند یا این را میگوییم یا آن. یا حمره مشرقیه است و تقیه، یا فرض حمره مغربیه است و عدم تقیه، بعد شروع کردند اینها را فرمودند. فرمودند حمره مغربیه است و ظاهرش استحباب است، بعد با قرینه بیرونی میفهمیم که وجوب است. عرض من هم این بود که این قرینه بیرونی برای ما نمیتواند کاری انجام دهد. در این مورد به هیچ وجه این قرینه بیرونی کارساز نیست. علی القاعده باید بر استحباب خودش بماند.
و مثلها رواية الحائطة و هي مكاتبة «عبد اللّٰه بن وضّاح» الظاهرة في الاستحباب إذا حمل على الحمرة فوق الجبل و على الجبل، لا الحمرة المشرقيّة التي لا يناسبها ذكر الجبل؛ فإنّها ظاهرة مع الجبال و عدمها، لكنّ تأخّرها عن إقبال الليل في الرواية و التعبير بالحُمرة دون الشعاع، ربّما يرجّح الموافقة لأخبار المشهور. و الشعاع هو الذي عبّر به في رواية صلاة الإمام الصادق عليه السلام في الطريق و نحن ننظر إلىٰ شعاع الشمس، إلّا أن يكون من إطلاق الشعاع على الحمرة، و ليس كإطلاق الحمرة على الشعاع. و هذا …[3]
«و مثلها رواية الحائطة و هي مكاتبة عبد الله بن وضّاح الظاهرة في الاستحباب» ظهور دارد در استحباب. «إذا حمل على الحمرة فوق الجبل و على الجبل» وقتی حمل بکنیم بر سرخیای که بالای کوه است و بر کوه است. یعنی یک سرخی که برای تابش آفتاب است. خورشید تابیده به این طرف کوه که سرخی نمودار است. «علی الجبل» یعنی رأس قله و «فوق الجبل» یعنی یک مقداری بالایش سرخ شده. پس یعنی حمره مغربیه. یعنی حمره مغربیهای که طرف مغرب است. چون کوهها چند جور فرض دارد، یا کوه در طرف مغرب است، یا کوه در طرف مشرق است، یا شمال و جنوب است که برابر میشود. اگر کوه طرف مشرق باشد، حمرهای که سرش میآید، یا شعاعی است که تابیده به خود کوه که داریم میبینیم، یا آن حمره مشرقیهای است که میآید بالای کوه. اگر کوه طرف مغرب باشد، شعاعی که سر کوه تابیده را ما هرگز نمیتوانیم ببینیم. چرا؟ چون به آن طرف است. خورشید پشت کوه است. ما شعاع را نمیتوانیم ببینیم.
برو به 0:28:16
شاگرد: هاله قرمزی که میرود پایین.
استاد: هاله قرمز. میشود که سر کوه طوری قرمز بشود که شک میکند از این قرمزی که آیا خورشید به انتهای کوه رسیده که برود زیر افق یا نه؟ این سرخی معنا دارد. و اما اگر کوه شمال یا جنوب باشد، یعنی طوری است که قاطن وقتی نگاه میکند، میتواند سر کوه را ببیند، به نحوی که اگر هنوز خورشید غروب نکرده، میبیند آفتاب تابیده سر قله و او از بغل میبیند. مثلاً در قم یک کوهی باشد در طرف جنوب. خورشید که غروب میکند شما اگر نگاه بکنید میتوانید ببینید که هنوز سر کوه آفتاب هست، سرخی سر کوه، علی الجبل. علی ای حال غیر حمره مشرقیه است، آن جایی که استحباب باشد. به معنای اینکه او فقط شک در شبهه موضوعیه کرده؛ با اشتغال یقینی و حرفهایی که شیخ زدند، یا بدون آن؟ این را باید از عبارت حاج آقا در بیاوریم. این «ظاهرة فی الاستحباب» را با این چیزهایی که بعدا میفرمایند، باید جمع کنیم.
میفرمایند که: «الظاهرة في الاستحباب إذا حمل على الحمرة فوق الجبل و على الجبل» این حمره بالای جبل و روی جبل قرار شد با چند تا کوه سازگاری داشته باشد؟ با کوه طرف مغرب و شمال و جنوب، با اینها سازگاری دارد.
«لا الحمرة المشرقيّة» که بالای کوه طرف مغرب بیرون بیاید. یک وجه دیگر هم برای کوه طرف مشرق ماند. این بود که کوه طرف مشرق است، اما هنوز آفتاب کاملاً سر کوه تابیده. ما که برمیگردیم از طرف مغرب به طرف مشرق، نگاه به کوه طرف مشرق میکنیم، میبینیم سر کوه هنوز شعاع آفتاب هست. ولی «لا الحمرة المشرقیة» چه چیزی را در میکند؟ حمره مشرقیه آن اصطلاح خاص حمره تابیده در آسمان از آن شعاع طرف مغرب، آن را بیرون میکند.
شاگرد: به آفتاب که حمره نمیگویند.
استاد: الآن میبینید حاج آقا چند تا بحث می کنند. استبعاد هم میکنند. میفرمایند به شعاع آفتاب بعید است کسی حمره بگوید، سرخی اطلاق کند. میفرمایند برعکسش ممکن است، اطلاق شعاع بکند بر سرخی. اما اطلاق حمره بکند بر شعاع، این بعید است. دارد آفتاب را سر کوه میبیند، بگوید سرخی سر کوه میبینم. آخر نمیگوید سرخی سر کوه میبینم، میگوید آفتاب را، شعاع را دارم سر کوه میبینم. اما برعکسش ممکن است. یک سرخی میبیند طرف مغرب، میگوید «ننظر الی شعاعها». که یکی از محملهای روایتی است که در طریق مدینه عدهای بودند که معروفشان ابان بن تغلب بود. اینها تعبیر کردند «نحن ننظر الی شعاعها». آنجا احتمال حسابی داشت که منظورشان از شعاع یعنی حمره. خورشید رفته زیر افق، این قدر هنوز شعاعش به صورت قرمز رنگ زیاد است، که تعبیر میکنند شعاع. خودِ سرخی تابیده از بالای شمس را بگویند شعاع. میفرمایند آنجا ممکن است اما این طرف بعید است.
«فإنّها ظاهرة مع الجبال و عدمها» فانها یعنی حمره مشرقیه. حمره مشرقیه هم با کوهها ظاهر میشود، هم بدون کوه. لازم نیست که طرف بگوید «الحمرة التی ترتفع فوق الجبل». چه جبل باشد و چه نباشد، حمره مشرقیه علی ای حال میآید.
«لکن»، برای تضعیف این است. «لكنّ تأخّرها» یعنی تأخّر این حمرهای که گفته ترتفع «عن إقبال الليل في الرواية». و یکی دیگر «و التعبير بالحُمرة دون الشعاع» اگر میخواست آن وجه اوّل را بگوید، نمیگفت حمره، میگفت خود شعاع. تعبیر نمیکرد از شعاع به حمره. «تعبیر بالحمرة» در روایت ابن وضّاح. «ربّما يرجّح الموافقة لأخبار المشهور» که این روایت واقعاً منظور حمره است، نه تابش، نه شعاع. «و الشعاع» توضیح شعاع و حمره «هو الذي عبّر به في رواية صلاة الإمام الصادق سلام الله عليه في الطريق» که ابان و همراههایش همه گفتند که «و نحن ننظر إلى شعاع الشمس» اما منظورشان از شعاع حمره بود. میفرمایند این مانعی ندارد. شعاع بگویند و منظورشان حمره است. اما برعکسش نمیشود، که شعاع را ببیند اما تعبیر کند از شعاع به سرخی.
«إلّا أن يكون» یعنی آن روایت «من إطلاق الشعاع على الحمرة» اطلاق شعاع در روایت امام صادق. آنها که میگفتند «و نحن ننظر الی شعاع الشمس»، یک احتمالش این بود که منظورشان از شعاع حمره آن طرف باشد، مغرب.
«و لیس» در روایت ابن وضّاح. روایت ابان، مثل روایت ابن وضّاح نیست، «کاطلاق الحمرة علی الشعاع»، که برعکس باشد. شعاع تابیده سر کوه، آفتاب را دارد سر کوه میبیند، بعد بگوید «اری ان ترتفع فوق الجبل حمرة». نبایست بگوید حمره، باید بگوید «اری رأس الجبل شعاعها»، شعاع تعبیر کند. این مثل آن نیست.
برو به 0:34:51
«و هذا» وارد میشوند در یک فتوایی که میخواهند بدهند که چند بار دیگر هم جلوتر وعدهاش را داده بودم، ولی اصل عبارت ماند. حالا باز هم ما عبارت را جمع بندی کنیم. «و مثلها» یعنی مثل آن روایت قبلی، روایت ابن وضّاح که ظهور در استحباب دارد. قبلیها فرمودند که غیبوبت و امثال اینها مثلاً حالت رجحان دارد. یا فرمودند که حالت اماریت دارد. اینجا هم- روایت ابن وضّاح- «الظاهرة فی الاستحباب». استحباب چه چیزی؟ یعنی آن را که شیخ در رسائل گفتند، بعدش هم گفتند با قرینه خارجیه دال بر وجوب است، ایشان میخواهند آن قرینه را نپذیرند و بگویند دال بر استحباب است. اتفاقاً مباحث الاصول را آوردم، این اندازهای که گشتم پیدا نکردم. نمیدانم این روایت ابن وضاح را در مباحث الاصول ذکر کردند یا نه. پیدا نشد. علی ای حال باید ببینیم مطلب شیخ را که ایشان میگویند به قرینه خارجیه دال بر وجوب است، و از استحباب دست میبردارند، آنجا هم قبول نمیکنند یا نه؟ اینجا میفرمایند «الظاهرة فی الاستحباب». خب چطور باید استحباب را معنا کنیم؟ میفرمایند «إذا حمل على الحمرة فوق الجبل و على الجبل، لا الحمرة المشرقيّة» چرا؟ چون حمره مشرقیه «ظاهرة مع الجبال و عدمها»، پس حمل بر او نمیکنیم. اگر بر غیر حمره مشرقیه حمل بکنیم، ظهور در استحباب دارد. یعنی وقتی آفتاب سر کوه تابیده، دیگر میتوانیم نماز مغرب بخوانیم؟ مستحب است یا نه؟ این عبارت چه میشود؟ من عرض میکنم با آن چیزی که دنبالش میفرمایند، استظهار از این روایت این میشود، ولو طبق این ظهور، طبق ضوابط دیگر فتوا نمیدهند بعداً. یعنی ظاهر روایت این میشود: وقتی قرص خورشید مستتر شد- همان حرف مبسوط- «ولو ارتفع علی الجبل حمرة»، و حمره هم یعنی شعاع، ولو سر کوههای مرتفع آفتاب هست، خب باشد. مستحب است صبر کنید تا آفتاب از سر کوه برود، میتوانید نماز را بخوانید. پس ببینید «الظاهرة فی الاستحباب» یعنی چه؟ یعنی استحبابِ صبر کردنِ اینکه آفتابی که سر کوه دارید میبینید، برود. و الا میتوانید بخوانید، واجب نیست.
شاگرد: پس آخرش ظاهر قضیه این بود که مستحب میدانند آن احتیاط را، حمره هم چه حمرهای شد؟
استاد: حمره، حمرهای شد که شعاع تابیده سر کوه.
شاگرد: معنای حمره، شعاع شد؟
استاد: الآن بله، «الظاهرة في الاستحباب إذا حمل» نظیر همان حرف مبسوط. که در مبسوط میگفت ولو دارد آفتاب را بر مناره اسکندریه میبیند، نماز میتواند بخواند. فتوای اصلی مبسوط این شد. بعد روایت میگوید مستحب است صبر کنی تا از سر مناره اسکندره هم برود. حاصلش این میشود.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علیه محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] فرائد الأصول ؛ ج2 ؛ ص80
[2] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص490
[3] بهجة الفقيه؛ ص: 52