1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶)- شرطیت و مانعیت(٢)،‌ روایات دال بر شرطیت،‌ سیره...

درس فقه(۶)- شرطیت و مانعیت(٢)،‌ روایات دال بر شرطیت،‌ سیره عقلا در نقل به معنا

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14355
  • |
  • بازدید : 135

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

شرطیت و مانعیت

(المقام الأول) ما هو مفاد النصوص من حيث الشرطية و المانعية، فنقول: يمكن ‌بدائياً استفادة الشرطية المذكورة من أمور:

(الأول): قوله (ع) في موثق ابن بكير المتقدم: «لا تقبل تلك الصلاة حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله»، فإنه ظاهر في إناطة القبول بحلية الأكل، و ليست الشرطية إلا عين الإناطة المذكورة و المراد بالقبول فيه الاجزاء، بقرينة بقية الفقرات.

(الثاني): قوله (ع) في الموثق المذكور: «فان كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شي‌ء منه جائز»‌، فإنه صريح في إناطة الجواز بكونه محلل اللحم كما سبق، و المراد من الجواز فيه ما هو ملازم للصحة.[1]

«(الأول): قوله (ع) في موثق ابن بكير المتقدم: «لا تقبل تلك الصلاة» این نماز قبول نمی‎شود «حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله»» این عبارت در روایت ابن بکیر می‎خواهند از آن استفاده کنند که دالّ بر شرطیت است.

تصور واسطه بین شرطیت و مانعیت

در فضای بحث ما خیلی شرط و مانع نزدیک هستند، مصداقا یک جور ملازمه لاثالث لهما دارند. جاهایی در فقه دارد که بحث‎های دقیق‎تر دارد و مواردی پیش می‎آید که واسطه بین شرط و مانع، مصداق نفس الامری دارد اما ما نحن فیه از این جنس راحت‎تر است. می‎گویند آیا حلیت أکل، شرط ستر صلاة و لباس صلاة است؟ یا حرمت أکل لحم مانع است؟

خب می‎دانیم هر حیوانی باشد که لحم دارد از دو حال بیرون نیست. واقعیت حیوانات سه تا نداریم یا مأکول اللحم است یا غیر مأکول اللحم. یا محلل الأکل است یا محرم الأکل است. چرا؟ چون در این جا محلّل مقابل محرّم سوم ندارد، مقصود از محلل خصوص اباحه بمعنی الخاص نیست که محلل الأکل یعنی نه مستحب است، نه مکروه است، نه واجب. محلل یعنی غیر حرام، خب از دو حال بیرون نیست، یا حرام است یا غیر حرام. پس ما یک حیوانی نداریم که بگوییم واسطه است. نه أکلش حلال است، نه حرام. عملا حیوان‎ها از این دو حال بیرون نیستند؛ این جا مقداری کار را آسان تر می‎کند.

حالا واسطه داریم یا نداریم؟ واسطه نسبت به علم و جهل ما داریم. یک حیوانی داریم که ما نمی‎دانیم که محلل است یا محرم. خب این جا بحث شرط و مانع خودش را نشان می‎دهد اما مواضعی که بیشتر محل ابتلا می‎شود  آن جایی است که شرط با مانع واسطه هم دارند.یعنی چیزهایی واقعا داریم -نه این که به علم و جهل ما برگردد- واقعا داریم که ثالث هستند همان مثال را دیروز عرض کردم، نشوز و تمکین. تمکین برای نفقه شرط است یا نشوز مانع وجوب نفقه است؟ واقعا این طور نیست که هر زنی از دو حال بیرون نیست، هر زوجه‎ای را شما دست بگذارید یا تمکین کرده یا ناشزه است؛ این جور نیست! مثال‎هایی که خود فقها دارند مثلا زوجه صغیره؛ بحث کردند. یک کسی صغیره‎ای را عقد کردند، نفقه‌اش واجب است یا  نیست؟ اگر بگوییم تمکین شرط وجوب نفقه است، این جا تمکین نمی‎تواند بکند پس معقوده است، برای زوجه‎اش هست؛ زوجه‎ای که ارث می‏برد اما چون شرط نفقه تمکین است و او هم کسی نیست که بگوییم این شرط برای او محقق است، پس نفقه ندارد اما اگر بگوییم شرط نفقه همان عقد است و زوجه اگر شد، کار تمام است، باید نفقه‎اش را بدهد. بله اگر ناشزه شد، آن وقت دیگر وجوب نفقه رفت. این صغیره نفقه دارد، زوجه است ناشره هم نیست. دقیقا زوجه صغیره مصداقی برای ثالث است؛ زوجه‎ای که تمکین نکرده، ناشزه هم نبوده.

این ثالث است اما در بحث ما ثالث نداریم. چرا؟ چون ما فعلا صبحت ما سر حیوانی است که می‎خواهیم در جلد او یا شعر و وبر او یا صوف او نماز بخوانیم. پس اساسا محورش حیوان است که حالا من بعدا عرض می‌کنم؛ همانی هم که دیروز ایشان فرمودند آن جا که می‎رسیم آیا اصلا این اشکال و تشقیقاتی که کردند جا دارد یا ندارد؟ حالا بین راه بگویم تا آن جا برسیم مطالب واضح‎تر بشود که اشکالی که آن جا آمده شاید اصلا جا ندارد، موضوعیت ندارد. «و قد یستشکل» حالا چرا آن یستشکل را گفتند؟ ان شاء الله برسیم.

پس حالا فعلا برای شروع بحث مثلا در عدالت که باید عرض کنیم یک خرده تشخیصش سخت است. ناشزه و تمکین کننده روشن است یعنی زوجه هست مثل همین که شما می‎گویید لباس هست اما نه مأکول اللحم است، نه غیر مأکول اللحم است. در زوجه هم همین طور، زوجه هست اما نه مُمَکِّنه است، نه ناشزه. خب! می‎آییم در عدالت. آیا برای یک امری که عدالت شرط است که عادل باشد، نه فاسق؛ آیا بین عادل و فاسق فاصله هست یا نیست؟

شاگرد: عدالت را ملکه بگیریم …

استاد: همین خودش یک جور واسطه هست یا نیست؟ اگر عدالت ملکه باشد، می‎شود کسی فاسق نباشد، ملکه عدالت هم نداشته باشد یعنی ثالث خارجی، اما می‎شود هم این طوری معنا کرد که خلاصه از دو حال بیرون نیست، رفتاری باشد یا ترک کرده عادل است یا گناه را انجام داده که فاسق است. نسبت به یک گناه که نمی‎شود! او یا تارک است یا فاعل، پس یا فاسق است یا عادل. این طوری یک مقداری‌دقیقتر از ناشزه و ممکنه است و سایر مواردی که در فقه پیش می‎آید که بحث تمییز بین مانع و شرط خیلی بحث نافعی است.

 نص محوری؛ رویکرد آقای حکیم  در تحلیل شرطیت و مانعیت

الان این رویکرد فعلی که مرحوم آقای حکیم دارند و فقها هم عده‎ای‌شان در این فضا دارند، کاملا تمرکزکننده روی نصّ لفظ است. عبارات را بیاوریم و ببینیم این عبارت چه می‎گوید. لذا از دیروز عرض کردم که از یک حدیث واحد که برای ابن بکیر است، 4 تا فقره است که دو تا از آنها برای شرطیت آمده و دو تا برای مانعیت آمده است. خلاصه حدیث مانعیت می‎خواهد بگوید یا شرطیت؟ در یک حدیث که حضرت دو تا مطلب نمی‎فرمایند؟ خب! 4 تا عبارت در آن هست، این عبارتش می‎گوید شرطیت، آن عبارتش می‎گوید مانعیت. در این فضا مانعی ندارد چون ما فقط با لفظ کار داریم. خب حالا اگر کار با لفظ داریم، مقصود ایشان زیر کلمه ای که باید خط بکشیم کدامش است؟ «لا تقبل تلك الصلاة حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله»  می‌خواهیم زیر یک کلمه خط بکشیم که مقصودشان از آن کلمه است. کدام است؟ من عرض می‎کنم زیر کلمه «أحلّ» خط بکشیم. «ما أحلّ»،  حالا «ما» چون حالت موصوله دارد …

شاگرد: بنده «من» را عرض کردم که جنس را لحاظ کنیم

 

برو به 0:10:33

استاد: حالا بالاتر از حتی«ما». ایشان می‎خواهند اصل کار را روی «محللة الاکل» و «محرمة الاکل» ببرند  با این‌طور ترکیبی،«أحلّ الله أکله» الان خودشان هم می‎گویند. پس زیر کلمه أحلّ خط بکشید. «فإنه ظاهر في إناطة القبول» اگر بخواهد نماز قبول بشود به چه؟ حالا همان کلمه‎ای که در حدیث زیرش خط کشیدید این جا آمد. «فی إناطة القبول بحلية الأكل» حلیة شرط می‎شود. پس در روایت آن چیزی که نظر ناظر را در این برداشت جلب کرده، کلمه «أحلّ» است. حضرت فرمودند «لا تقبل تلك الصلاة حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله» یعنی محلل بودن باید احراز بشود. آن چیزی که اساس شرط است آن «أحلّ» و محلل بودن است «فإنه ظاهر في إناطة القبول فی إناطة القبول بحلية الأكل» پس زیر کلمه أحلّ و زیر کلمه حلیت خط بکشید که حلیت أکل، شرط می‎شود.

یک کسی می‎گوید که خب یک بار می‎گویند لاتقبل، نماز قبول که غیر از نماز صحیح است. نمازی هست که مسقط تکلیف هست اما قبول نیست. می‎فرمایند این جا این حرف را نزنید؛ این جا تقبل فقهی است، نه تقبل اخروی. چرا؟ از کجا می‎گویید؟ به خاطر این که قبل و بعد روایت می‎گوید فاسد. من دوباره تعبیر را در صفحه 308 بخوانم. دیروز خواندم، امروز هم الان با یک توضیحاتی …

موثق عبد اللّه بن بكير: «سأل زرارة أبا عبد اللّه (ع) عن الصلاة في الثعالب و الفنك و السنجاب و غيره من الوبر، فأخرج كتاباً زعم أنه إملاء رسول اللّه (ص): إن الصلاة في وبر كل شي‌ء حرام أكله فالصلاة في وبره و شعره و جلده و بوله و روثه و كل شي‌ء منه فاسد لا تقبل تلك الصلاة حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله. ثمَّ قال: يا زرارة هذا عن رسول اللّه (ص) فاحفظ ذلك يا زرارة، فإن كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شي‌ء منه جائز إذا علمت أنه ذكي قد ذكاه الذبح، و إن كان غير ذلك مما نهيت عن أكله و حرم عليك أكله فالصلاة في كل شي‌ء منه فاسد ذكاه الذبح أو لم يذكه» [2]

«موثق عبد اللّه بن بكير: «سأل زرارة أبا عبد اللّه (ع) عن الصلاة في الثعالب و الفنك و السنجاب و غيره من الوبر، فأخرج كتاباً زعم أنه إملاء رسول اللّه (ص): إن الصلاة في وبر كل شي‌ء حرام أكله فالصلاة في وبره و شعره و جلده و بوله و روثه و كل شي‌ء منه فاسد» پس وقتی قبلش فرمودند فاسد، بعد می‎گویند لاتقبل، این لاتقبل همان فاسد است.

لذا ایشان این جا می‎فرمایند که «و ليست الشرطية إلا عين الإناطة المذكورة » که صحت صلاة منوط به حلیت أکل است « و المراد بالقبول فيه الاجزاء» قبول فقهی صحت و فساد است «بقرينة بقية الفقرات.» دومین عبارتی که دالّ بر شرطیت حلیت اکل است.

«(الثاني): قوله (ع) في الموثق المذكور: «فان كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شي‌ء منه جائز»» این جواز، جواز تکلیفی نیست. مقابل فاسد، جواز وضعی است. آن یکی بخوانی فاسد است، آن یکی بخوانی جایز است. جایز است یعنی نافذ است، صحیح است. دقیقا جواز این جا جواز وضعی به معنای صحت است. خب شرطیت از کجا درآمد؟ «فان كان مما يؤكل» که الان به آن تعبیر ایشان «مما لایوکل» یعنی چه؟ یعنی محلِّل الاکل. پس «إن کان محلَّل فصلِّ»، «إن کان محلَّل فجائز» حالا شک دارم محلل هست یا نیست، قاعده اشتغال می‏گوید نمی‎توانی کاری بکنی. می‏فرمایند «فإنه صريح في إناطة الجواز»  که یعنی «صحت لجواز وضعه» «بكونه محلل اللحم كما سبق، و المراد من الجواز فيه ما هو ملازم للصحة.» ملازم للصحة شاید ملازمه هم نیاز نباشد.

یک بحث خوبی است  یادم نیست حاج آقا از چه کسی نقل می‎کردند اما از علمای بزرگ و سابقین هستند که فرموده بود من یک جلسه‎ای  درس مرحوم آقای سید محمد اصفهانی فشارکی رفتم که در سامراء بود و شاگرد میرزای بزرگ بودند، دیدم آقای سیدمحمد فشارکی، یک صفحه‎ای آوردند یک لیستی از مواردی که جواز در جواز وضعی استعمال شده، نوشتند و مواردی که حرمت در حرمت وضعی به معنای بطلان و فساد استعمال شده است. این که فرمودند «ملازمٌ» اگر استعمال زیاد بشود خیلی ملازمه هم نیاز نیست، خودش یک استعمال استقلالی برای خودش می‎شود که جایز یعنی صحیح، حرام یعنی فاسد، لایجوز یعنی لا یمضی، لا ینفذ یعنی انفاذ نمی‎شود، نافذ نیست. این هم دومی بود.

 

برو به 0:16:07

سومی که دال بر شرطیت است «(الثالث): ما ‌في رواية أبي تمامة» در کافی تَمامة ضبط شده در وافی تُمامة بود. در خود نسخه وافی که از کافی نقل کردند تُمامة آوردند. این هم علتش این است که این ها مجهول هستند. روایت قبلی اگر موثقه است به خاطر ابن بکیر یا حسنه است به خاطر پدر علی بن ابراهیم و بحث هایی که در آن هست اما این یکی که الان سندها ضعیف است، این روایت، روایت بعدی، سندها ضعیف است ولی خب استظهار و این که ببینیم یک روایت دلالت بر چه دارد، فضای خودش را دارد و منافاتی با ضعف سند ندارد، ضعف سند اعتبار و استنتاج نهایی و خروجی حکم را بررسی می‌کند. می‎گویند نتیجه تابع أخس مقدمات است. بله چون سند ضعیف است آخر کار می‎گویید حکم از این حدیث صادر نشد. اخس مقدمات ضعف سند می‎شود و خروجی نمی‎توانید از آن بگیرید. اما اگر دلالت خوب باشد، ضعف سند نمی‎شود بگوییم پس دلالتش هم ضعیف است چون سند ضعیف است. نه! فضای دلالت فضای خودش را دارد. لذا ایشان از دلالت این روایت برای شرطیت حلیت اکل برای نماز، می‎خواهند استفاده کنند.

ضعف سند و استفاده از اطلاق روایت

شاگرد: ضعف سندی سبب خدشه در مقام بیان روایت نمی‌شود؟ چون احراز نکردیم راوی ثقه است و تمام مطلب را درست منتقل کرده است.

استاد: بله این فرمایش شما در اولی هم حتی گفتند. عبارات گفت إملاء رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم اما  ابن بگیر اصلا عبارت را نگفته؛ عبارت کتاب را که حضرت خواندند، آن معلوم است که نقل به معنی کردند؛ یک عبارت مضطربی می‎رود برمی‎گردد یک توضیحاتی می‎دهد که معلوم است این توضیحات برای راوی است.  عین عبارت را نقل نکردند. همین حرف را هم فقها راجع به آن روایت قبلی فرمودند که حالا خیلی با آن کار داریم. چطور چهار تا فقره یک روایت را برداریم، دو تای آن برای شرطیت باشد و دو تای دیگر برای مانعیت؟ معلوم است یک جای این استدلال گیر دارد. یک حدیث که نمی‎شود دو تا مطلب هم شرط و هم مانع را بگوید. چرا؟ به خاطر این که عرض کردم در مانحن فیه هم این دو تا حلیت و غیر حلیت، لا ثالث لهما هست.

در این حدیث هم حتی اگر روایت صحیح هم باشد آن فرمایش شما در آن می‎آید. بله حیثیت ضعف در سند مهم است. می‎دانید رجالیین وقتی یک راوی را می‎خواهند تضعیف کنند، می‎گویند وجه ضعف آن چیست. در رجال می‎گفتیم که قدح معلَّل، دو جور قدح داشتیم، قدح مطلق می‎گفتند إنّه ضعیف لایعبأ به. و اما یک قدح معلل هم داشتیم که مثلا می‎گویند قد خولطَ، مختلط. مختلط یعنی وضّاع نیست، این راوی دروغگو نیست اما مختلط است یعنی نمی‎تواند مطلب را خوب پیاده کند، حافظه‎اش ضعیف است. ضعف حافظه، غیر از خولطَ که به معنای ضعف حافظه بود خود ضعف حافظه یک واه ای برای آن دارند که شاید ضعیف الحفظ می‎گویند. علی ای حال رجالیین این‎ها را جدا کردند لذا این که شما می‎فرمایید چون روایت ضعیف است پس ممکن است؛ این ملازمه قطعیه ندارد ولی حرف خوبی است. روایت وقتی ضعیف است و راوی هم مجهول است و اسم از او نبردند ما چه می‎دانیم چه بسا انسان بسیار خوبی بوده و مطلب را خوب نقل می‎کرده. چرا؟ چون ضعف ذو وجوه است. بله اگر ضعفش در اختلاط و عدم بیان و عدم ضبط است، فرمایش شما خیلی خوب است. راوی که گفتند ضابط نیست برای ما یک عبارت آورده، حالا می‎خواهیم از عبارت او که کلام امام را نقل کرده استفاده کنیم ولی خب یک نکته هست که قبلا هم صحبتش شد. علی ای حال ما در استظهارات وقتی می‎خواهیم استظهار فقهی بکنیم این ها خوب است اما بنا نیست اصل را در استظهارات بر این بگذاریم که راوی در نقل معنا اشتباه کرده است؛ این اصل عقلایی نیست؛ نکته مهمی است. کلا در محاورات عقلاء، در نقل‎هایی که عقلاء انجام می‎دهند؛ چه در معاصرین خودشان، زمان ما الان هر کس چیزی را نقل میکند، چه نقل‎های تاریخی؛ اصل عقلایی در برخورد با یک عبارت ولو بدانند نقل به معنا کرده، اصل به این است که معنا را تغییر نداده است. این نکته مهمی است!

 

برو به 0:21:33

اصل عقلایی نقل به معنا در روایات

شاگرد: محور اصلی کلام  تفاوت بین شرط و مانع که فقط در کلاس فهم می‌شود. اصل تعلیل قابل‌قبول است اما این که تعلیلش به صورت شرط یا مانع است واقعا اصلا ارتباط دارد با کسی دارند نقل به معنا می‎کند؟

استاد: وقتی دارد نقل به معنا می‎کند آیا شرطیت یا مانعیت یکی از ارکان معنا هست یا نه که او ناخودگاه از کلام تلقی کرده؟

شاگرد: ، اصل اناطة و تعلیق را ارتکازا درک میکند ولی  شرط یا مانع واقعا یک  لطافتی می‌خواهد. برای خود طلبه‎ها حل نمی‎شود.

شاگرد2: در تایید حرف ایشان خودتان دیروز فرمودید بعضی از فروعات اصلا فقها التفات نداشتند به این که شرط است یا مانع است، ما باید التفات به آن ها بدهیم که …

استاد: این‏ها درست است اما با همه این‎ها اگر شما این را بگویید یعنی تمام کلاس‎های علمی تعطیل؛ استظهارات و مطالب تعطیل؛ چرا؟ چون می‎گویید ما در کلاسی آمدیم که عینک ذره ‎بینی گذاشتیم، همه حرف‎هایی که جاهای مختلف چه در عروه نقل حدیث، چه تاریخ، چه حتی نقل الان می‎بینید. مثلا می‎بینید در مجلس یک کسی چیزی گفته، یک رئیسی چیزی گفته بعد آن کسی که خبر را پیاده می‎کند، نقل به معنا می‎کند، تایپ می‎کند و می‎دهد بخوانند. شما چه می‎گویید؟ می‎گویید اگر می‎خواهید در کلاس ببرید فایده ندارد اما عملا این طور نیست و این باعث تعطیلی همه کلاس‎هاست و لذا من منظورم از اصل عقلایی این بود، با این که حرف شما درست است اما درستی حرف شما لازمه‎اش این نیست که عقلاء کلاس‎های دقیق النظر را تعطیل کنند، از دست خودشان، تمام نقلیات و محاورات و کتبی که بشر در طول تاریخ یا الان دارد را بیرون کنند. لذا اصل عقلایی در کلاس‎ها هم جاری است، اگر بگویید جاری نیست خودتان عملا یک ماه بعد از این حرفتان دست برمی‎دارید یعنی می‎بینید عملا نمی‎شود؛ لذا این نکته‎ای در اصل عقلایی است ولو نقل به معنا کردند اصل بر این است که حتی اگر نظر دقیق هم دارید، لفظ خوب است، می‎توانید … به عبارت دیگر اصل لفظی است که اگر اماره هم نیست اما اصل هست؛ اگر نظرتان باشد بین اصل لفظی که اماره باشد با اصل لفظی که ریختش، ریخت همان اصول عملیه باشد یک فرقی گذاشتیم. آقایانی که یادتان هست چند بار عرض کردیم. علی ای حال از این اصل ولو به عنوان اصل، بگویید عقلاء وقتی دارند در کلاس دقیق النظر کار می‎کنند اماریت برایشان ساقط است، اماره ساقط باشد اما عقلاء چون من العقلاء هستند از باب اصل عقلایی دست از آن برنمی‎دارند. چون عملا همه چیز تعطیل می‎شود.

شاگرد:یعنی اختلال نظام پیش می‌آید؟

استاد: واقعا این طوری است. اختلال نظام کلاس‎های دقیق النظر در آن چیزی که محل کارشان است پیش می‎آید. الان شما چقدر در دانشگاه‎هایی که خیلی هم می‎خواهند دقیق بشوند و مته بگذارند، مباحثشان چیست؟ همه عباراتی است که می‎آید. کجاست که بیایند بگویند این عبارت بد گفته؟ بله یک جایی شک می‎کنند، به بحث می‎افتد، بعد می‎گویند حالا ببینیم شاید آن ناقل بد گفته اما مادامی که به یک مشکل برخورد نکردند به عنوان یک اصل عقلایی به ظهورات عادیه عبارت اخذ می‎کنند ولو در مسائل دقیق.

شاگرد: از این جهت فرقی بین متن راوی ضعیف با متنی که مطمئن هستیم بدون هیچ کم و زیادی از معصوم نقل شده نیست مثلا دعای معصوم؛ در این دقت‎ها فرقی نمی‎کند؟

استاد: چرا! من نگفتم فرقی نمی‎کند.

شاگرد: شما می‎فرمایید همه آن کارها را انجام می‎دهیم.

نقد حجیت صفر ویکی

استاد: من عرض کردم «السقوط». من که نگفتم الفاظی که قبول می‎کنیم مراتب ندارد. کسی که می‎دانیم عین لفظ را گفته که این صد درصد است اما کسی هم که می‎دانیم نقل به معنی کرده، به اصل عقلایی از ظهور بالفعل کلام دست برنمی‎داریم به صرف این که احتمال می‎دهیم او دقائق را پیاده نکرده ولو فضای بحث ما دقیق است اما باز از اصل عقلایی ظهور کلام او ولو نقل به معنا کرده دست برنمی‎داریم الا به دلیل. نه این که بگوییم چون از ابتداء نگاه ما، نگاه دقیق است پس همه ظهورات را بشویید و بیرون بریزید. این را اصلا قبول نداریم و عملا هم این طور نیست.

شاگرد: خود ظهورات را می‎توانیم، بعضی ظهورات را می‎گوییم اصل محتوا منتقل می‎شود اما دقت‎های معنا محل بحث است.

استاد: بله! ولو نگاه ما نگاه دقیق است باز همین ظهورات نقل به معناشده در فضای نگاه دقیق هم حجیت عقلایی خودش را محفوظ می‌دارد الا ما خرج بالدلیل. یعنی یک جایی یک مشکلی پیش بیاید بفهمیم که این مشکل از این نقل به معناست و الا مادامی که …

 

برو به 0:26:46

اما معنایش این نیست این چیزی که من می‎گویم از حجیت ساقط نشده، عین آن جایی است که لفظ را آورده است. نه! همان نقل به معنا هم نسبت به راوی‎ها هم فرق می‎گذارند. راوی که ضابط است، دقیق است، نقل به معنای او را فرق می‎گذاریم با راوی که بین علماء مشهور شده مثل عمار ساباطی یا خود ابن بکیر … روایاتش را که انسان می‎بیند، دو سه تا روایت شخص را آدم ببیند می‎فهمد که آن مطلب را خوب وقتی می‎خواهند نقل به معنا کنند، مضطرب نقل می‎کند.

شاگرد: الان که سیره یک کسی اهل آن داستان نیست مثلا رفته سخنرانی فلسفی یک کسی را گوش داده و ثقه هم هست ولی اهل این داستان نیست؛ ایشان می‎آید نقل به معنایی می‎کند، آن نقل به معنا یک دقت فلسفی دارد، کجا سیره بر این است که اخذ می‎کنند؟ ابهام پیدا می‎کند. یک وقتی می‎گویند خودش اهل است، آن درست است و صرف نقل به معنایش مانع نمی‎شود، یک وقت مطلب دقیق نیست، این هم درست است. ولی غیر از این دو مورد خلاف سیره است.

استاد: اگر یک استاد فلسفه درسی را شاگردش تقریر کرده، شاگردش اهل است یا نیست؟

شاگرد: شاگردش اهل است.

استاد: از کجا می‎دانید؟ به صرف این که حاضر شده نوشته اهل است؟

شاگرد: نه، بحث ما در آن سیره عقلاء است، با آن داریم می‎گوییم بله.

استاد: الان آن کسی که می‎خواهد حرف فارابی را ببیند می‎گوید این شاگردش نمی‏فهمیده فارابی چه می‎گوید؟ می‎گوید من در یک مشهدی از بحث فلسفی دارم نگاه می‎کنم که آن شاگرد نمی‏فهمیده آن استاد چه دارد می‎گوید، همین یک چیزی قلم برمی‎دارد در کاغذ می‎نویسد. سیره عقلا هست؟ فرقی نکرد. مقصود من از جواب شما این بود که یک لفظی منعطف آوردید، می‎گویید یک کسی که اهل نیست، نسبت به چه کسی اهل نیست؟ شما می‎گویید من یک عینک دقیقی گذاشتم که هیچ کس اهل نیست، بهمنیار هم اهل نیست. اگر می‎گویید هست، ضابط بدهید؛ یک وقت یک کس دیگری دارد نقل می‌کند که اهل است، دارد می‎گوید در منبر این را گفت.

شاگرد: این که اهل بودن یک سعه و ضیق دارد معنایش این نیست که مطلق اهل بودن را کنار بگذاریم. شما الان می‎فرمایید اهل بودن سعه و ضیق دارد، مطلقش را کنار می‎گذاریم.

استاد: عرض من این است که ما اهل بودن را از باب منطق احتمالات به عنوان یک عنصر دخیل کنار بگذاریم؟ اصلا من این را نمی‎گویم.  اگر کسی یک ذره ذو مسکة باشد این حرف را نمی‎زند، دقیق نگاه می‎کنیم. اما شما می‎گویید چون اهلیت میزان است و غیر اهل را کنار بگذار، صفر. من با این مخالف هستم. عرض من این است کسی که حتی در فلسفه صفر بوده اما دارد می‎گوید فلان فیلسوف این را گفت، به حرفش نگاه می‎کند. برگه را دست شما می‎دهند می‎گویید این تعبیر را چه کسی از مجلس فارابی و ابن سینا نوشته؟ می‎گویید نمی‎دانیم شاید یک بقال بوده؛ می‎گویید پس نگاهش نکن، بینداز. من می‎گویم عقلاء این کار را نمی‎کنند.

شاگرد: بینداز را نمی‎گوییم، می‎گوییم فرض کن اگر مساله خیلی ظریفی بود می‎گوییم این…

استاد: اگر ظریف بود، به اشکال خوردیم می‎گوییم اشکال از این است و اشکال را متوجهِ فارابی نمی‎کنیم اما صاف بود و جلو رفت شاید اصلا فارابی چیز دیگری می‎خواست بگوید، هیچ مشکلی نداریم اما نظر دقیق نبوده.

شاگرد: مثال مانحن فیه ما دقیقا همان مثالی است که همه چیز را دارد. مطلب بین شرط و مانع، یک مطلب فوق‎العاده دقیق است. او هم دارد نقل به معنی می‎کند، این جا هم خود شما مستحضر هستید فرمودید که بعضی‎ها گفتند نقل به معنایش اول وبر را آورده، باز دوباره وبر را آورده، این ها مشکلات این طوری داشته. این جا عرض من این است کجا عقلاء این را حجت می‎دانند؟ این نزد عقلاء اجمال پیدا می‎کند. بله البته صفر هم نمی‎شود که این ها را گذاشتیم که یک قرینه می‎شود که اگر یک جای دیگر هم حضرت عین این را تکرار کرد، دو جا این را تکرار کرده آن وقت یک حظی …

 

برو به 0:30:53

نقد سند محوری

استاد: حالا از باب مباحثه کوچک با شوخی طلبگی عرض می‎کنم. خب شما که می‎گویید عقلاء اعتنا نمی‎کنند یعنی اصلا حرف آن شخص را در کتاب‎ها نمی‎آورند؟ یا می‎آورند و چاپ می‎شود، فقط وقتی می‎خواهند نتیجه‎گیری کنند می‎گویند خیلی برای ما فایده ندارد؟ کدامش؟

شاگرد: همه این کارها را انجام می‎دهند وقتی به دست فقیه می‎رسد که می‎خواهد به مقام حجیت برساند، آن وقت یک خرده باید دقیق‎تر … این هیچ مانعی هم ندارد که در کتاب بیاورند.

استاد: یعنی فقیهی هم که هیچ مشکلی نمی‎بیند، می‎گوید نه! کنار می‎گذارد؟ بله؟!

شاگرد: مشکلی نمی‎بیند ولی صحتش را احراز نمی‎کند.

استاد: نه! ببینید اگر هیچ مشکلی هم فقیه نمی‎یبند، می‎گوید باشد، ولی چون نقل به معنا شد آن را کنار می گذارم. من می‎خواهم اصل عقلایی را بگویم. شما همینی را که می‎گویید هیچی، این همه کتاب‎ها پر می‎شود، علما می‎آورند، طرفدار دارد، بحث می‎کنند، آخر کار برای یک فقیهی قبول نیست. پس چطور در کتاب‎ها آمد؟ خود این عمل عقلایی نیست که به عنوان دلیل ذکر بشود. مگر هر دلیلی که ذکر می‎شود حتما باید خروجی داشته باشد؟ شما می‎گویید عقلا به آن چیزی اخذ می‎کنند که خروجی داشته باشد؛ هرگز این طور نیست. عقلاء در فضای استدلال به هر چیزی که شأنیت دارد اخذ می‎کنند؛ بله وقتی می‎خواهند کسر و انکسار کنند چه بسا چیزی هست که برای خروجی مفید نیست؛ حد نصاب دلیلیت را، تمیم بحث را ندارد اما نه این که عقلاء از ابتدا کنارش می‎گذارند. این همه عرض من بود. کنارش نمی‎گذارند و لذا هم اگر مشکل برخورد نکردند تا آخر می‎روند. از چیزهای خیلی جالب استبصار مرحوم شیخ یک نمونه روشن این فضای جمع است. تهذیب و استبصار چطوری است؟ سندها را شما می‎بینید می‎گویید روایت ضعیف است اما مگر هر کجا روایت ضعیف بود مرحوم شیخ خدشه می‎کنند؟ صدها مورد روایت می‎آورند سندش هم شما بعد می‎گویید ضعیف است. اما یک جاهایی هست که  خود شیخ شروع می‎کنند می‎گویند این راوی ضعیف است. شما اگر می‎خواهید بگویید ضعیف است آن ده‎ها روایتی که اسمی از ضعفش نبردید کجا رفت؟ اگر می‎خواهید بگویید ضعیف است آن‎ها کجا هست؟ اگر می‎خواهید بگویید پس فرقی ندارد این هم ضعیف است. خلاصه روایت هست. این جوابش چیست؟ جوابش این است که مشی عقلایی درست … وقتی سند ضعیف است اما ما را به مشکلی نمی‎اندازد، صاف است، مدام بیایم بگوییم ضعیف است اصلا این خلاف مشی عقلایی است. اول عقلاء به محتوای این حدیث نگاه می‎کنند، می‎گویند صاف است، جلو رفت، دارد ذهن را بسط می‎دهد، داریم چیزی از آن یاد می‎گیریم، نه این که به مشکل برخورد بکنیم بگوییم ضعیف است.

شاگرد: این حدیث منفرد است، فضایی شما می‎گویید که ما تراکم ظنون داریم ولی حدیث منفرد است، می‎خواهیم با یک روایت …

استاد: در آن روایت کافی بالاتر از انفراد بود «وممّن لا نثق به» تصریح به این که اصلا سندش این طوری است. حضرت در کافی شریف چه فرمودند؟ «یا بن رسول الله! یجیء منکم الحدیثان ممّن نثق به بل آخَرُ ممّن لا نثق به» چه کار کنیم؟ خب طبق ضوابطی که ما در کلاس می‎گوییم معلوم است که این لا نثق و آن نثق. حضرت چه فرمودند؟ بروید در کافی نگاه بکنید، فرمودند نگاه بکن کدامش موافق با کتاب است، موافق با سنت قطعیه است. یعنی چه؟ یعنی دارند به ما یاد می‎دهند اول به محتوا نگاه کن، اول نگو نثق، لا نثق. این راه، راه غلطی است. سند محوری راهی چپ است، در یک کلاسی درآمده، اصلش را هم اهل سنت به خاطر سیاسی عالم اسلام درآوردند، هر کس نگاه بکند برایش واضح است، سالی در اهل سنت گذشت که سند مطرح نبود، بعد دیدند دارد خبری می‎شود روی ضوابط خودشان گفتند الاسناد دیننا؛ اسناد برای چه؟ اسناد برای این که هر کس را ما بگوییم این خوب است و دین ما می‎شود و دین ما هم که معلوم است. هر کس هم که نخواستیم یک چیزهای حقایقی را نقل می‎کنیم می‎گوییم کذّابٌ، بیرون از دین ماست.[3]

شاگرد: این که شما می‏فرمایید مشکل برنمی‏خوریم برای این است که ما یک مبنایی داریم و بعد برای تأییدش می‏آوریم، برای تأیید کسی مشکلی ندارد، ضوابط عقلا هم همین طور است ولی جایی که اصلا همان اصل مطلب می‎خواهد روشن بشود، مراد می‎خواهد روشن بشود یک کسی که اهلیت برای نقل ندارد، عقلاء اهتمام نمی‎کنند. آن طوری که شما می‏فرمایید به مشکل برنخوریم یا مثلا موافق کتاب خداست همان تایید می‎شود یعنی ما خودمان یک چیزی می‏فهمیم، به ظاهر هم عمل می‏کنیم همه روایات ضعیف هم تأیید می‏گیریم، مثلا کاری هم نداریم اما هنوز ابتداء به ساکن می‏خواهیم فهم کلام امام بکنیم و قبل از آن اطلاعی نداریم این جا نمی‏توانیم کسی که اهلیت ندارد را اصلا بپذیریم، کنارش می‏گذاریم، می‏گوییم اصلا اشتباه فهمیده، حتی مطالعه‏اش ممکن است ما را به اشتباه بیندازد. این را می‏گویند، در فضای درسی هم می‏گویند، در فضای مسائل دقیق هم می‏گویند.

 

برو به 0:36:05

استاد: خب ما که نمی‏خواهیم کلاس بگوییم، اگر صحبتمان است عملکرد عقلایی است. من یک چیز عرض بکنم که الان مثلا کافی شریف، مترجمین در یک عرفی که سال‎ها هم هست جا گرفته ترجمه کردند مگر این که کسی بخواهد مکابره بکند. ترجمه های اصولی کافی الان بین مردم، بین فارسی‎زبان‏ها جا باز کرده یا نه؟ کسی بر علیه آن حرف زده یا نه؟ خب حالا بروید ببینید در ترجمه سند را می‏آورند یا نه؟ می‏آورند. همه سند را، نه این که بگویند فلانی.

شاگرد: عمدتا نمی‏آورند.

استاد: یعنی پس عمل غیرعقلایی است؛ چرا؟ چون عقلاء اول می‏گوید بگو ببینم کیست؟ فارسی ترجمه کرده‏ای، کرده باش، من اول می‏خواهم ببینم چه کسی نقل کرده! سیره عقلاء همین است، بعد این که فهمیدم چه کسی گفته، خب حالا دنبالش را ببینم. بله اگر ضعیف باشد که من به چه مجوزی برای اولین دفعه کسی که ضعیف است، دارد از امام برای من نقل می‏کند، من بخوانم؟

شاگرد: در ترجمه نمی‏آورند به اعتبار این که در عربی‎اش هست.

استاد: مترجم تذکر داده که مواظب باش؟ چون این ضعیف است؟ اگر بگویید سیره عقلاء آن هست، مترجم خلاف عمل عقلاء کرده است. مترجمی که خلاف عمل عقلاء بکند، 40 سال 50 سال بین متدینین از متشرعه و عقلاء جا نمی‏گیرد. همین که اول سوال کردم جا گرفته یا نه برای همین بود.

شاگرد: حدیثی هم که خلاف باشد مترجم حتما ذکر می‏کند.

استاد: خلاف یعنی چه؟ یعنی می‏دانید محتوایی دارد که به مشکل می‏خورد.

شاگرد: لذا موافق می‏گیریم؛ موافق بگیریم اشکالی ندارد سیره عقلاء هم همین است مثل کسی که دروغگو است اما اخبار درستی دارد می‏گوید و ما هم همه را می‏گیریم ولی هنوز هیچ خبری ما از جایی نداریم، هنوز هیچ خبری نداریم که بخواهیم تأییدی بگیریم یعنی حرف دروغگو را بخواهیم موافق خودمان بگیریم. ممکن است یک شخص دروغگویی که می‏آید بگوییم اصلا ممکن است خبر اشتباه بدهد، اشتباه به ذهن ما جا بیندازد، شایعه پراکنی کند لذا عقلاء به آن اهتمام نمی‏ورزند. عرض من این است که شما تمام این جایی که می‎گویید سیره عقلاء است یک نحو تأیید خودمان می‏گیریم یعنی اول یک مطلبی روشن است حالا روایت ضعیف و یک مطلب مثل این را تایید برای خودمان می‏گیریم لذا می‏گویید به مشکل برنخورید، یعنی مطلب از قبل تا حدی روشن است. این  روایت ضعیف، مطلب را همین طوری پیش می‏برد، روایت ضعیف هم بیاوریم تأیید کنیم.

اصل روشی و زیرساختی

استاد: من که عرض می‏کنم اصل یعنی به زیرساخت رفتاری، دیدید برای جاده زیرساخت درست می‏کنند؟ عقلاء ممکن است در موارد خاصی نزدیک دست راست و دست چپ جاده بروند اما زیرساخت جاده‎ای که مسیر اصلی را مشخص می‎کند ما اسم آن را اصل می‏گذاریم. شما بفرمایید غیر از این است من تسلیم هستم، من حرفی ندارم. لذا برای این مثال اصول کافی زدم شما بروید ببینید این کتاب جا گرفته یا نه؟ عرف به این همه مردمی که اعتقاد به اهل بیت علیهم السلام دارند و این همه علمایی که در کافی می‎دانند روایت ضعیف هست. وقتی ترجمه شده و در دست عرف آمده … مگر این که بگویید همه عقلاء نیستند. خب دارید مکابره می‎کنید و الا در این عرف کتابی است ترجمه شده و جا گرفته، سندش هم نمی‎فهمیم یعنی به همینی که مرحوم کلینی در کافی آورده، اعتماد می‎کنند. خود مترجم هم نمی‎گوید این کتاب ضعیف است، این عرض من است آن چیزی را که بِیس کار است، پایه اصلی کار است که عقلاء بنای عملی‎شان را بر آن قرار دادند این نیست که اصل بر این است که کنار بگذارند. اصل بر این است که جلو بیاورند، معتبر را نگاه می‎کنند، بر طبقش جلو هم می‏روند مگر آن جایی که چیزی در ذهنشان بیاید به شک می‏افتند. بله وقتی به شک افتادند این دفعه شروع به مداقه می‎کنند. این کلی عرض من بود.

شاگرد: این جمله جمع‎بندی فرمایش شما خوب است که بگوییم که عقلاء در جاهایی که …

استاد: ما قرار است یک توبه‎ ای بکنیم و از این جور چیزهای طلبگی نگوییم به خاطر این که به بحث‏های بی‏فایده می‏رود.

شاگرد: این بحث‏های سیال خودش مهم است، یک بحثی است که اگر به نتیجه برسد، نتیجه‎اش کلاً در فقه تأثیرگذار است.

 

برو به 0:40:28

استاد: اصلا این نتیجه نیست. اصلا یک چیز جا افتاده‎ای است خود شما هم الان در کلاس با من بحث بکنید، دو ماه دیگر می‏بینید عملا همان کاری که من عرض کردم را دارید انجام می‏دهید. یک کاری را که عملا خود شما دارید انجام می‏دهید و می‏بینید این طوری نیست الان بحث … مگر این که آن اصلی که من می‏گویم را توجه نکنید که چه عرض می‏کنم و الا اصل یعنی همین؛ اصل یعنی ول نمی‏کنند. می‏گویند اول بگو کافی است. خب اول بگو چه کسی گفته تا من نگاهش کنم. چرا؟ چون اول بار است که می‏خواهم کلامی را از امام برای من نقل کند؛ چه کسی چنین چیزی می‏گوید؟ خود شما کافی را …

جالب‎تر این که من … حالا من که طلبه ضعیف العقلی بودم، وقت‏های بسیاری می‏شود که من کافی باز می‏کنم حوصله ندارم سند را ببینم، اول می‏روم سر این که قال ابوعبدالله علیه السلام. یعنی چه؟ یعنی اول نگاه می‏کنم سند روایت کیست؟ حرف چه دارد می‏گوید؟ و لذا یکی دیگر از شواهد مهم هم عرض من که حالا گسترده می‏شود مسیحی‏ها این قدر ناراحت هستند، حسرت می‏خورند و می‏گویند ما در فضای مسیحیت متأسف هستیم که این کاری که مسلمان‏ها کردند که سند دارد، ما نداریم. در فضای مسیحیت اسناد نیست، سند و رجال هست، علم رجال ندارند. این نقص بزرگی است. مساله رجال و اسناد در فضای علوم اسلامی یک تراث عظیمی است که مسیحیت ندارند و ناراحت هم هستند. می‏بینند هم چقدر جالب است ولی خب مسیحیت پس خلاف عقلاء رفتار کردند. این طوری است؟ مسیحیت خلاف عقلاء رفتار کردند. اگر خلاف عقلاء رفتار کردند پس قرن اول هم مسلمان‏ها خلاف کردند ولو بعد به مثل عبدالله بن مبارک برسد بگوید «دیننا الاسناد»[4]. خود کتب اهل سنت را ببینید، پایان‏ نامه ‏هایشان را ببینید در این که سند چه وقتی در آمد؟ تابعین، صحابه سند نمی‏گفتند یعنی اگر هم می‏گفتند از باب همان چیزی که عقلاء می‎گویند. خب مسیحی‎ها هم اندازه‏ای که بگوید فلانی گفت می‏گویند. فلانی گفت، فلانی گفت … مقید نبودند به این که معنعن نقل بکنند. این‏ها عرف عقلاء بوده و آن صد سال هم بوده، نمی‏گویم 100 درصد ولی خیلی قوی، بالای 80 درصد این طور است که اساسا رمز پیدایش اسناد بعد از حدود 100، مساله شیعه و سنی بوده، اول هم بین اهل سنت در آمد. چرا؟ برای این که هر روایتی که واقعیات مسلّم تاریخ  را شخص می‏گفت بتوانند با این اشکال در سند گرفتن بگویند که کنارش بگذار، رافضیٌّ شیعیٌّ. یک کلمه می‏آورند و دیگر یک کسی که سنی است دیگر به این عنایت نمی‏کنند. فکر کند که به صرف این که رافضی هست، ببین چه دارد می‏گوید؟ چه بسا بعدا در عمرت شواهدی پیدا بکنی که دروغگو باشد اما این جا شاید دروغ نگفته. اما با روش سند محوری می گویی دیگر کاری ندارم و راحت. الان من دیدم به یک کلمه آن کارشناس سایت‏هایشان می‏آید می‏گوید در این فیه مجهولٌ. تمام صفر می‏گوید. راحت دستش را می‏گذارد که الحمدلله تمام شد. 11 تا روایت آمده بود، 11 تا روایت نه 11 تا روایت در کتاب؛ 100 کتاب بود، 11 تا طریق بود برای چه؟ برای این که امیرالمومنین صلوات الله علیه در رکوع انگشتر ر اصدقه دادند آیه نازل شد «إنّما ولیکم الله» تا آخر آیه شریفه که «و هم راکعون». 11 تا طریق را چه گفت؟ آمد تک تک این طریق‏ها را یکی را گفت این مجهول است، این را گفتند فیه تشیع، پس ثابت شد که اهل سنت راست می‎گویند که این آیه ربطی به ولایت علی ندارد. سند محوری یعنی این به راحتی این را فلانی گفته که این فیه تشیع، این هم فلانی گفته مختلطٌ. 11 تا طریق را به یک کلمه … نتیجه هم که تابع اخس مقدمات است. در سند یک نفر را خدشه کردید …

آخر آدم عاقل 11 تا طریق، در صدها کتاب خود شما آمده، به همین پررویی بعدش هم می‏گویند دیدید ما اهل سنت راست می‎گفتیم، راست می‎گفتیم که همه‎اش دروغ است. معلوم است که آن سندهایی که درست کردند برای چه بوده. برای من بالای 80 درصد این طوری صاف است.

 

برو به 0:45:23

بعضی بحث‏هاست که دیگر ادامه‎اش فایده ندارد یعنی باید صبر کنی تا به مراد همدیگر برسید و عملا ببینیم چه کار می‎کنند؛ این خیلی مهم است. رفتار عملی خود افراد بالاتر از بحث است. علی ای حال این که من گفتم، من حاضر هستم و توبه می‏کنم که گفتم که عقلاء گفتم دست برنمی‎دارند، «التوبة»

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

 


 

[1] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 327-328

[2] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 308‌

[3] . المحدث الفاصل بين الراوي والواعي للرامهرمزي (ص: 208) حدثنا يوسف بن يعقوب، ثنا أبو الربيع الزهراني، ثنا إسماعيل بن زكريا أبو زياد، عن عاصم الأحول، عن محمد بن سيرين قال  «كانوا لا يسألون عن إسناد الحديث، حتى وقعت الفتنة فسئل عن إسناد الحديث، لينظر من كان من أهل السنة أخذ بحديثه، ومن كان من أهل البدعة ترك حديثه»

حدثني عبد الرحمن بن محمد المازني، ثنا أبو عبد الرحمن بن شبويه قال: سمعت علي بن الحسن يقول: سمعت ابن المبارك، يقول: «لولا الإسناد لقال كل من شاء كل ما شاء»

[4] . الجامع لأخلاق الراوي وآداب السامع للخطيب البغدادي (2/ 200)

1611 – حدثني عبد العزيز بن علي الوراق، قال: سمعت أبا زرعة محمد بن يوسف الحافظ الجرجاني بمكة يقول: سمعت محمد بن عبد الرحمن الدغولي، يقول: سمعت أبا عصمة نوح بن هشام الجوزجاني يقول: ” كنت عند المسيب بن واضح وكان مرابطا بمدينة من مدن سواحل البحر يقال لها: بانياس فبينا نحن جلوس عنده للمناظرة فقلت له: يا أبا محمد يحكى عندنا بخراسان عن ابن المبارك أنه قال: الإسناد من الدين ولولا الإسناد لحدث من شاء من الناس بما شاء، هل سمعتها منه؟ قال: لا ولكن اكتب حتى أملي عليك حكاية في هذا الباب لا تكتبها اليوم عن أحد غيري قلت: هات قال: سمعت عبد الله بن المبارك وسأله رجل فقال: ما تقول يا أبا عبد الرحمن من طلب العلم هل له أن يشدد في الإسناد؟ قال: نعم من كان طلبه لله ينبغي له أن يكون في الإسناد أشد وأشد لأنك تجد ثقة يروي عن ثقة وتجد ثقة يروي عن غير ثقة ” ويقال إن أول من تكلم في أحوال الرواة شعبة بن الحجاج

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است