مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 6
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
(المقام الأول) ما هو مفاد النصوص من حيث الشرطية و المانعية، فنقول: يمكن بدائياً استفادة الشرطية المذكورة من أمور:
(الأول): قوله (ع) في موثق ابن بكير المتقدم: «لا تقبل تلك الصلاة حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله»، فإنه ظاهر في إناطة القبول بحلية الأكل، و ليست الشرطية إلا عين الإناطة المذكورة و المراد بالقبول فيه الاجزاء، بقرينة بقية الفقرات.
(الثاني): قوله (ع) في الموثق المذكور: «فان كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شيء منه جائز»، فإنه صريح في إناطة الجواز بكونه محلل اللحم كما سبق، و المراد من الجواز فيه ما هو ملازم للصحة.[1]
«(الأول): قوله (ع) في موثق ابن بكير المتقدم: «لا تقبل تلك الصلاة» این نماز قبول نمیشود «حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله»» این عبارت در روایت ابن بکیر میخواهند از آن استفاده کنند که دالّ بر شرطیت است.
در فضای بحث ما خیلی شرط و مانع نزدیک هستند، مصداقا یک جور ملازمه لاثالث لهما دارند. جاهایی در فقه دارد که بحثهای دقیقتر دارد و مواردی پیش میآید که واسطه بین شرط و مانع، مصداق نفس الامری دارد اما ما نحن فیه از این جنس راحتتر است. میگویند آیا حلیت أکل، شرط ستر صلاة و لباس صلاة است؟ یا حرمت أکل لحم مانع است؟
خب میدانیم هر حیوانی باشد که لحم دارد از دو حال بیرون نیست. واقعیت حیوانات سه تا نداریم یا مأکول اللحم است یا غیر مأکول اللحم. یا محلل الأکل است یا محرم الأکل است. چرا؟ چون در این جا محلّل مقابل محرّم سوم ندارد، مقصود از محلل خصوص اباحه بمعنی الخاص نیست که محلل الأکل یعنی نه مستحب است، نه مکروه است، نه واجب. محلل یعنی غیر حرام، خب از دو حال بیرون نیست، یا حرام است یا غیر حرام. پس ما یک حیوانی نداریم که بگوییم واسطه است. نه أکلش حلال است، نه حرام. عملا حیوانها از این دو حال بیرون نیستند؛ این جا مقداری کار را آسان تر میکند.
حالا واسطه داریم یا نداریم؟ واسطه نسبت به علم و جهل ما داریم. یک حیوانی داریم که ما نمیدانیم که محلل است یا محرم. خب این جا بحث شرط و مانع خودش را نشان میدهد اما مواضعی که بیشتر محل ابتلا میشود آن جایی است که شرط با مانع واسطه هم دارند.یعنی چیزهایی واقعا داریم -نه این که به علم و جهل ما برگردد- واقعا داریم که ثالث هستند همان مثال را دیروز عرض کردم، نشوز و تمکین. تمکین برای نفقه شرط است یا نشوز مانع وجوب نفقه است؟ واقعا این طور نیست که هر زنی از دو حال بیرون نیست، هر زوجهای را شما دست بگذارید یا تمکین کرده یا ناشزه است؛ این جور نیست! مثالهایی که خود فقها دارند مثلا زوجه صغیره؛ بحث کردند. یک کسی صغیرهای را عقد کردند، نفقهاش واجب است یا نیست؟ اگر بگوییم تمکین شرط وجوب نفقه است، این جا تمکین نمیتواند بکند پس معقوده است، برای زوجهاش هست؛ زوجهای که ارث میبرد اما چون شرط نفقه تمکین است و او هم کسی نیست که بگوییم این شرط برای او محقق است، پس نفقه ندارد اما اگر بگوییم شرط نفقه همان عقد است و زوجه اگر شد، کار تمام است، باید نفقهاش را بدهد. بله اگر ناشزه شد، آن وقت دیگر وجوب نفقه رفت. این صغیره نفقه دارد، زوجه است ناشره هم نیست. دقیقا زوجه صغیره مصداقی برای ثالث است؛ زوجهای که تمکین نکرده، ناشزه هم نبوده.
این ثالث است اما در بحث ما ثالث نداریم. چرا؟ چون ما فعلا صبحت ما سر حیوانی است که میخواهیم در جلد او یا شعر و وبر او یا صوف او نماز بخوانیم. پس اساسا محورش حیوان است که حالا من بعدا عرض میکنم؛ همانی هم که دیروز ایشان فرمودند آن جا که میرسیم آیا اصلا این اشکال و تشقیقاتی که کردند جا دارد یا ندارد؟ حالا بین راه بگویم تا آن جا برسیم مطالب واضحتر بشود که اشکالی که آن جا آمده شاید اصلا جا ندارد، موضوعیت ندارد. «و قد یستشکل» حالا چرا آن یستشکل را گفتند؟ ان شاء الله برسیم.
پس حالا فعلا برای شروع بحث مثلا در عدالت که باید عرض کنیم یک خرده تشخیصش سخت است. ناشزه و تمکین کننده روشن است یعنی زوجه هست مثل همین که شما میگویید لباس هست اما نه مأکول اللحم است، نه غیر مأکول اللحم است. در زوجه هم همین طور، زوجه هست اما نه مُمَکِّنه است، نه ناشزه. خب! میآییم در عدالت. آیا برای یک امری که عدالت شرط است که عادل باشد، نه فاسق؛ آیا بین عادل و فاسق فاصله هست یا نیست؟
شاگرد: عدالت را ملکه بگیریم …
استاد: همین خودش یک جور واسطه هست یا نیست؟ اگر عدالت ملکه باشد، میشود کسی فاسق نباشد، ملکه عدالت هم نداشته باشد یعنی ثالث خارجی، اما میشود هم این طوری معنا کرد که خلاصه از دو حال بیرون نیست، رفتاری باشد یا ترک کرده عادل است یا گناه را انجام داده که فاسق است. نسبت به یک گناه که نمیشود! او یا تارک است یا فاعل، پس یا فاسق است یا عادل. این طوری یک مقداریدقیقتر از ناشزه و ممکنه است و سایر مواردی که در فقه پیش میآید که بحث تمییز بین مانع و شرط خیلی بحث نافعی است.
الان این رویکرد فعلی که مرحوم آقای حکیم دارند و فقها هم عدهایشان در این فضا دارند، کاملا تمرکزکننده روی نصّ لفظ است. عبارات را بیاوریم و ببینیم این عبارت چه میگوید. لذا از دیروز عرض کردم که از یک حدیث واحد که برای ابن بکیر است، 4 تا فقره است که دو تا از آنها برای شرطیت آمده و دو تا برای مانعیت آمده است. خلاصه حدیث مانعیت میخواهد بگوید یا شرطیت؟ در یک حدیث که حضرت دو تا مطلب نمیفرمایند؟ خب! 4 تا عبارت در آن هست، این عبارتش میگوید شرطیت، آن عبارتش میگوید مانعیت. در این فضا مانعی ندارد چون ما فقط با لفظ کار داریم. خب حالا اگر کار با لفظ داریم، مقصود ایشان زیر کلمه ای که باید خط بکشیم کدامش است؟ «لا تقبل تلك الصلاة حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله» میخواهیم زیر یک کلمه خط بکشیم که مقصودشان از آن کلمه است. کدام است؟ من عرض میکنم زیر کلمه «أحلّ» خط بکشیم. «ما أحلّ»، حالا «ما» چون حالت موصوله دارد …
شاگرد: بنده «من» را عرض کردم که جنس را لحاظ کنیم
برو به 0:10:33
استاد: حالا بالاتر از حتی«ما». ایشان میخواهند اصل کار را روی «محللة الاکل» و «محرمة الاکل» ببرند با اینطور ترکیبی،«أحلّ الله أکله» الان خودشان هم میگویند. پس زیر کلمه أحلّ خط بکشید. «فإنه ظاهر في إناطة القبول» اگر بخواهد نماز قبول بشود به چه؟ حالا همان کلمهای که در حدیث زیرش خط کشیدید این جا آمد. «فی إناطة القبول بحلية الأكل» حلیة شرط میشود. پس در روایت آن چیزی که نظر ناظر را در این برداشت جلب کرده، کلمه «أحلّ» است. حضرت فرمودند «لا تقبل تلك الصلاة حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله» یعنی محلل بودن باید احراز بشود. آن چیزی که اساس شرط است آن «أحلّ» و محلل بودن است «فإنه ظاهر في إناطة القبول فی إناطة القبول بحلية الأكل» پس زیر کلمه أحلّ و زیر کلمه حلیت خط بکشید که حلیت أکل، شرط میشود.
یک کسی میگوید که خب یک بار میگویند لاتقبل، نماز قبول که غیر از نماز صحیح است. نمازی هست که مسقط تکلیف هست اما قبول نیست. میفرمایند این جا این حرف را نزنید؛ این جا تقبل فقهی است، نه تقبل اخروی. چرا؟ از کجا میگویید؟ به خاطر این که قبل و بعد روایت میگوید فاسد. من دوباره تعبیر را در صفحه 308 بخوانم. دیروز خواندم، امروز هم الان با یک توضیحاتی …
موثق عبد اللّه بن بكير: «سأل زرارة أبا عبد اللّه (ع) عن الصلاة في الثعالب و الفنك و السنجاب و غيره من الوبر، فأخرج كتاباً زعم أنه إملاء رسول اللّه (ص): إن الصلاة في وبر كل شيء حرام أكله فالصلاة في وبره و شعره و جلده و بوله و روثه و كل شيء منه فاسد لا تقبل تلك الصلاة حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله. ثمَّ قال: يا زرارة هذا عن رسول اللّه (ص) فاحفظ ذلك يا زرارة، فإن كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شيء منه جائز إذا علمت أنه ذكي قد ذكاه الذبح، و إن كان غير ذلك مما نهيت عن أكله و حرم عليك أكله فالصلاة في كل شيء منه فاسد ذكاه الذبح أو لم يذكه» [2]
«موثق عبد اللّه بن بكير: «سأل زرارة أبا عبد اللّه (ع) عن الصلاة في الثعالب و الفنك و السنجاب و غيره من الوبر، فأخرج كتاباً زعم أنه إملاء رسول اللّه (ص): إن الصلاة في وبر كل شيء حرام أكله فالصلاة في وبره و شعره و جلده و بوله و روثه و كل شيء منه فاسد» پس وقتی قبلش فرمودند فاسد، بعد میگویند لاتقبل، این لاتقبل همان فاسد است.
لذا ایشان این جا میفرمایند که «و ليست الشرطية إلا عين الإناطة المذكورة » که صحت صلاة منوط به حلیت أکل است « و المراد بالقبول فيه الاجزاء» قبول فقهی صحت و فساد است «بقرينة بقية الفقرات.» دومین عبارتی که دالّ بر شرطیت حلیت اکل است.
«(الثاني): قوله (ع) في الموثق المذكور: «فان كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شيء منه جائز»» این جواز، جواز تکلیفی نیست. مقابل فاسد، جواز وضعی است. آن یکی بخوانی فاسد است، آن یکی بخوانی جایز است. جایز است یعنی نافذ است، صحیح است. دقیقا جواز این جا جواز وضعی به معنای صحت است. خب شرطیت از کجا درآمد؟ «فان كان مما يؤكل» که الان به آن تعبیر ایشان «مما لایوکل» یعنی چه؟ یعنی محلِّل الاکل. پس «إن کان محلَّل فصلِّ»، «إن کان محلَّل فجائز» حالا شک دارم محلل هست یا نیست، قاعده اشتغال میگوید نمیتوانی کاری بکنی. میفرمایند «فإنه صريح في إناطة الجواز» که یعنی «صحت لجواز وضعه» «بكونه محلل اللحم كما سبق، و المراد من الجواز فيه ما هو ملازم للصحة.» ملازم للصحة شاید ملازمه هم نیاز نباشد.
یک بحث خوبی است یادم نیست حاج آقا از چه کسی نقل میکردند اما از علمای بزرگ و سابقین هستند که فرموده بود من یک جلسهای درس مرحوم آقای سید محمد اصفهانی فشارکی رفتم که در سامراء بود و شاگرد میرزای بزرگ بودند، دیدم آقای سیدمحمد فشارکی، یک صفحهای آوردند یک لیستی از مواردی که جواز در جواز وضعی استعمال شده، نوشتند و مواردی که حرمت در حرمت وضعی به معنای بطلان و فساد استعمال شده است. این که فرمودند «ملازمٌ» اگر استعمال زیاد بشود خیلی ملازمه هم نیاز نیست، خودش یک استعمال استقلالی برای خودش میشود که جایز یعنی صحیح، حرام یعنی فاسد، لایجوز یعنی لا یمضی، لا ینفذ یعنی انفاذ نمیشود، نافذ نیست. این هم دومی بود.
برو به 0:16:07
سومی که دال بر شرطیت است «(الثالث): ما في رواية أبي تمامة» در کافی تَمامة ضبط شده در وافی تُمامة بود. در خود نسخه وافی که از کافی نقل کردند تُمامة آوردند. این هم علتش این است که این ها مجهول هستند. روایت قبلی اگر موثقه است به خاطر ابن بکیر یا حسنه است به خاطر پدر علی بن ابراهیم و بحث هایی که در آن هست اما این یکی که الان سندها ضعیف است، این روایت، روایت بعدی، سندها ضعیف است ولی خب استظهار و این که ببینیم یک روایت دلالت بر چه دارد، فضای خودش را دارد و منافاتی با ضعف سند ندارد، ضعف سند اعتبار و استنتاج نهایی و خروجی حکم را بررسی میکند. میگویند نتیجه تابع أخس مقدمات است. بله چون سند ضعیف است آخر کار میگویید حکم از این حدیث صادر نشد. اخس مقدمات ضعف سند میشود و خروجی نمیتوانید از آن بگیرید. اما اگر دلالت خوب باشد، ضعف سند نمیشود بگوییم پس دلالتش هم ضعیف است چون سند ضعیف است. نه! فضای دلالت فضای خودش را دارد. لذا ایشان از دلالت این روایت برای شرطیت حلیت اکل برای نماز، میخواهند استفاده کنند.
شاگرد: ضعف سندی سبب خدشه در مقام بیان روایت نمیشود؟ چون احراز نکردیم راوی ثقه است و تمام مطلب را درست منتقل کرده است.
استاد: بله این فرمایش شما در اولی هم حتی گفتند. عبارات گفت إملاء رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم اما ابن بگیر اصلا عبارت را نگفته؛ عبارت کتاب را که حضرت خواندند، آن معلوم است که نقل به معنی کردند؛ یک عبارت مضطربی میرود برمیگردد یک توضیحاتی میدهد که معلوم است این توضیحات برای راوی است. عین عبارت را نقل نکردند. همین حرف را هم فقها راجع به آن روایت قبلی فرمودند که حالا خیلی با آن کار داریم. چطور چهار تا فقره یک روایت را برداریم، دو تای آن برای شرطیت باشد و دو تای دیگر برای مانعیت؟ معلوم است یک جای این استدلال گیر دارد. یک حدیث که نمیشود دو تا مطلب هم شرط و هم مانع را بگوید. چرا؟ به خاطر این که عرض کردم در مانحن فیه هم این دو تا حلیت و غیر حلیت، لا ثالث لهما هست.
در این حدیث هم حتی اگر روایت صحیح هم باشد آن فرمایش شما در آن میآید. بله حیثیت ضعف در سند مهم است. میدانید رجالیین وقتی یک راوی را میخواهند تضعیف کنند، میگویند وجه ضعف آن چیست. در رجال میگفتیم که قدح معلَّل، دو جور قدح داشتیم، قدح مطلق میگفتند إنّه ضعیف لایعبأ به. و اما یک قدح معلل هم داشتیم که مثلا میگویند قد خولطَ، مختلط. مختلط یعنی وضّاع نیست، این راوی دروغگو نیست اما مختلط است یعنی نمیتواند مطلب را خوب پیاده کند، حافظهاش ضعیف است. ضعف حافظه، غیر از خولطَ که به معنای ضعف حافظه بود خود ضعف حافظه یک واه ای برای آن دارند که شاید ضعیف الحفظ میگویند. علی ای حال رجالیین اینها را جدا کردند لذا این که شما میفرمایید چون روایت ضعیف است پس ممکن است؛ این ملازمه قطعیه ندارد ولی حرف خوبی است. روایت وقتی ضعیف است و راوی هم مجهول است و اسم از او نبردند ما چه میدانیم چه بسا انسان بسیار خوبی بوده و مطلب را خوب نقل میکرده. چرا؟ چون ضعف ذو وجوه است. بله اگر ضعفش در اختلاط و عدم بیان و عدم ضبط است، فرمایش شما خیلی خوب است. راوی که گفتند ضابط نیست برای ما یک عبارت آورده، حالا میخواهیم از عبارت او که کلام امام را نقل کرده استفاده کنیم ولی خب یک نکته هست که قبلا هم صحبتش شد. علی ای حال ما در استظهارات وقتی میخواهیم استظهار فقهی بکنیم این ها خوب است اما بنا نیست اصل را در استظهارات بر این بگذاریم که راوی در نقل معنا اشتباه کرده است؛ این اصل عقلایی نیست؛ نکته مهمی است. کلا در محاورات عقلاء، در نقلهایی که عقلاء انجام میدهند؛ چه در معاصرین خودشان، زمان ما الان هر کس چیزی را نقل میکند، چه نقلهای تاریخی؛ اصل عقلایی در برخورد با یک عبارت ولو بدانند نقل به معنا کرده، اصل به این است که معنا را تغییر نداده است. این نکته مهمی است!
برو به 0:21:33
شاگرد: محور اصلی کلام تفاوت بین شرط و مانع که فقط در کلاس فهم میشود. اصل تعلیل قابلقبول است اما این که تعلیلش به صورت شرط یا مانع است واقعا اصلا ارتباط دارد با کسی دارند نقل به معنا میکند؟
استاد: وقتی دارد نقل به معنا میکند آیا شرطیت یا مانعیت یکی از ارکان معنا هست یا نه که او ناخودگاه از کلام تلقی کرده؟
شاگرد: ، اصل اناطة و تعلیق را ارتکازا درک میکند ولی شرط یا مانع واقعا یک لطافتی میخواهد. برای خود طلبهها حل نمیشود.
شاگرد2: در تایید حرف ایشان خودتان دیروز فرمودید بعضی از فروعات اصلا فقها التفات نداشتند به این که شرط است یا مانع است، ما باید التفات به آن ها بدهیم که …
استاد: اینها درست است اما با همه اینها اگر شما این را بگویید یعنی تمام کلاسهای علمی تعطیل؛ استظهارات و مطالب تعطیل؛ چرا؟ چون میگویید ما در کلاسی آمدیم که عینک ذره بینی گذاشتیم، همه حرفهایی که جاهای مختلف چه در عروه نقل حدیث، چه تاریخ، چه حتی نقل الان میبینید. مثلا میبینید در مجلس یک کسی چیزی گفته، یک رئیسی چیزی گفته بعد آن کسی که خبر را پیاده میکند، نقل به معنا میکند، تایپ میکند و میدهد بخوانند. شما چه میگویید؟ میگویید اگر میخواهید در کلاس ببرید فایده ندارد اما عملا این طور نیست و این باعث تعطیلی همه کلاسهاست و لذا من منظورم از اصل عقلایی این بود، با این که حرف شما درست است اما درستی حرف شما لازمهاش این نیست که عقلاء کلاسهای دقیق النظر را تعطیل کنند، از دست خودشان، تمام نقلیات و محاورات و کتبی که بشر در طول تاریخ یا الان دارد را بیرون کنند. لذا اصل عقلایی در کلاسها هم جاری است، اگر بگویید جاری نیست خودتان عملا یک ماه بعد از این حرفتان دست برمیدارید یعنی میبینید عملا نمیشود؛ لذا این نکتهای در اصل عقلایی است ولو نقل به معنا کردند اصل بر این است که حتی اگر نظر دقیق هم دارید، لفظ خوب است، میتوانید … به عبارت دیگر اصل لفظی است که اگر اماره هم نیست اما اصل هست؛ اگر نظرتان باشد بین اصل لفظی که اماره باشد با اصل لفظی که ریختش، ریخت همان اصول عملیه باشد یک فرقی گذاشتیم. آقایانی که یادتان هست چند بار عرض کردیم. علی ای حال از این اصل ولو به عنوان اصل، بگویید عقلاء وقتی دارند در کلاس دقیق النظر کار میکنند اماریت برایشان ساقط است، اماره ساقط باشد اما عقلاء چون من العقلاء هستند از باب اصل عقلایی دست از آن برنمیدارند. چون عملا همه چیز تعطیل میشود.
شاگرد:یعنی اختلال نظام پیش میآید؟
استاد: واقعا این طوری است. اختلال نظام کلاسهای دقیق النظر در آن چیزی که محل کارشان است پیش میآید. الان شما چقدر در دانشگاههایی که خیلی هم میخواهند دقیق بشوند و مته بگذارند، مباحثشان چیست؟ همه عباراتی است که میآید. کجاست که بیایند بگویند این عبارت بد گفته؟ بله یک جایی شک میکنند، به بحث میافتد، بعد میگویند حالا ببینیم شاید آن ناقل بد گفته اما مادامی که به یک مشکل برخورد نکردند به عنوان یک اصل عقلایی به ظهورات عادیه عبارت اخذ میکنند ولو در مسائل دقیق.
شاگرد: از این جهت فرقی بین متن راوی ضعیف با متنی که مطمئن هستیم بدون هیچ کم و زیادی از معصوم نقل شده نیست مثلا دعای معصوم؛ در این دقتها فرقی نمیکند؟
استاد: چرا! من نگفتم فرقی نمیکند.
شاگرد: شما میفرمایید همه آن کارها را انجام میدهیم.
استاد: من عرض کردم «السقوط». من که نگفتم الفاظی که قبول میکنیم مراتب ندارد. کسی که میدانیم عین لفظ را گفته که این صد درصد است اما کسی هم که میدانیم نقل به معنی کرده، به اصل عقلایی از ظهور بالفعل کلام دست برنمیداریم به صرف این که احتمال میدهیم او دقائق را پیاده نکرده ولو فضای بحث ما دقیق است اما باز از اصل عقلایی ظهور کلام او ولو نقل به معنا کرده دست برنمیداریم الا به دلیل. نه این که بگوییم چون از ابتداء نگاه ما، نگاه دقیق است پس همه ظهورات را بشویید و بیرون بریزید. این را اصلا قبول نداریم و عملا هم این طور نیست.
شاگرد: خود ظهورات را میتوانیم، بعضی ظهورات را میگوییم اصل محتوا منتقل میشود اما دقتهای معنا محل بحث است.
استاد: بله! ولو نگاه ما نگاه دقیق است باز همین ظهورات نقل به معناشده در فضای نگاه دقیق هم حجیت عقلایی خودش را محفوظ میدارد الا ما خرج بالدلیل. یعنی یک جایی یک مشکلی پیش بیاید بفهمیم که این مشکل از این نقل به معناست و الا مادامی که …
برو به 0:26:46
اما معنایش این نیست این چیزی که من میگویم از حجیت ساقط نشده، عین آن جایی است که لفظ را آورده است. نه! همان نقل به معنا هم نسبت به راویها هم فرق میگذارند. راوی که ضابط است، دقیق است، نقل به معنای او را فرق میگذاریم با راوی که بین علماء مشهور شده مثل عمار ساباطی یا خود ابن بکیر … روایاتش را که انسان میبیند، دو سه تا روایت شخص را آدم ببیند میفهمد که آن مطلب را خوب وقتی میخواهند نقل به معنا کنند، مضطرب نقل میکند.
شاگرد: الان که سیره یک کسی اهل آن داستان نیست مثلا رفته سخنرانی فلسفی یک کسی را گوش داده و ثقه هم هست ولی اهل این داستان نیست؛ ایشان میآید نقل به معنایی میکند، آن نقل به معنا یک دقت فلسفی دارد، کجا سیره بر این است که اخذ میکنند؟ ابهام پیدا میکند. یک وقتی میگویند خودش اهل است، آن درست است و صرف نقل به معنایش مانع نمیشود، یک وقت مطلب دقیق نیست، این هم درست است. ولی غیر از این دو مورد خلاف سیره است.
استاد: اگر یک استاد فلسفه درسی را شاگردش تقریر کرده، شاگردش اهل است یا نیست؟
شاگرد: شاگردش اهل است.
استاد: از کجا میدانید؟ به صرف این که حاضر شده نوشته اهل است؟
شاگرد: نه، بحث ما در آن سیره عقلاء است، با آن داریم میگوییم بله.
استاد: الان آن کسی که میخواهد حرف فارابی را ببیند میگوید این شاگردش نمیفهمیده فارابی چه میگوید؟ میگوید من در یک مشهدی از بحث فلسفی دارم نگاه میکنم که آن شاگرد نمیفهمیده آن استاد چه دارد میگوید، همین یک چیزی قلم برمیدارد در کاغذ مینویسد. سیره عقلا هست؟ فرقی نکرد. مقصود من از جواب شما این بود که یک لفظی منعطف آوردید، میگویید یک کسی که اهل نیست، نسبت به چه کسی اهل نیست؟ شما میگویید من یک عینک دقیقی گذاشتم که هیچ کس اهل نیست، بهمنیار هم اهل نیست. اگر میگویید هست، ضابط بدهید؛ یک وقت یک کس دیگری دارد نقل میکند که اهل است، دارد میگوید در منبر این را گفت.
شاگرد: این که اهل بودن یک سعه و ضیق دارد معنایش این نیست که مطلق اهل بودن را کنار بگذاریم. شما الان میفرمایید اهل بودن سعه و ضیق دارد، مطلقش را کنار میگذاریم.
استاد: عرض من این است که ما اهل بودن را از باب منطق احتمالات به عنوان یک عنصر دخیل کنار بگذاریم؟ اصلا من این را نمیگویم. اگر کسی یک ذره ذو مسکة باشد این حرف را نمیزند، دقیق نگاه میکنیم. اما شما میگویید چون اهلیت میزان است و غیر اهل را کنار بگذار، صفر. من با این مخالف هستم. عرض من این است کسی که حتی در فلسفه صفر بوده اما دارد میگوید فلان فیلسوف این را گفت، به حرفش نگاه میکند. برگه را دست شما میدهند میگویید این تعبیر را چه کسی از مجلس فارابی و ابن سینا نوشته؟ میگویید نمیدانیم شاید یک بقال بوده؛ میگویید پس نگاهش نکن، بینداز. من میگویم عقلاء این کار را نمیکنند.
شاگرد: بینداز را نمیگوییم، میگوییم فرض کن اگر مساله خیلی ظریفی بود میگوییم این…
استاد: اگر ظریف بود، به اشکال خوردیم میگوییم اشکال از این است و اشکال را متوجهِ فارابی نمیکنیم اما صاف بود و جلو رفت شاید اصلا فارابی چیز دیگری میخواست بگوید، هیچ مشکلی نداریم اما نظر دقیق نبوده.
شاگرد: مثال مانحن فیه ما دقیقا همان مثالی است که همه چیز را دارد. مطلب بین شرط و مانع، یک مطلب فوقالعاده دقیق است. او هم دارد نقل به معنی میکند، این جا هم خود شما مستحضر هستید فرمودید که بعضیها گفتند نقل به معنایش اول وبر را آورده، باز دوباره وبر را آورده، این ها مشکلات این طوری داشته. این جا عرض من این است کجا عقلاء این را حجت میدانند؟ این نزد عقلاء اجمال پیدا میکند. بله البته صفر هم نمیشود که این ها را گذاشتیم که یک قرینه میشود که اگر یک جای دیگر هم حضرت عین این را تکرار کرد، دو جا این را تکرار کرده آن وقت یک حظی …
برو به 0:30:53
استاد: حالا از باب مباحثه کوچک با شوخی طلبگی عرض میکنم. خب شما که میگویید عقلاء اعتنا نمیکنند یعنی اصلا حرف آن شخص را در کتابها نمیآورند؟ یا میآورند و چاپ میشود، فقط وقتی میخواهند نتیجهگیری کنند میگویند خیلی برای ما فایده ندارد؟ کدامش؟
شاگرد: همه این کارها را انجام میدهند وقتی به دست فقیه میرسد که میخواهد به مقام حجیت برساند، آن وقت یک خرده باید دقیقتر … این هیچ مانعی هم ندارد که در کتاب بیاورند.
استاد: یعنی فقیهی هم که هیچ مشکلی نمیبیند، میگوید نه! کنار میگذارد؟ بله؟!
شاگرد: مشکلی نمیبیند ولی صحتش را احراز نمیکند.
استاد: نه! ببینید اگر هیچ مشکلی هم فقیه نمییبند، میگوید باشد، ولی چون نقل به معنا شد آن را کنار می گذارم. من میخواهم اصل عقلایی را بگویم. شما همینی را که میگویید هیچی، این همه کتابها پر میشود، علما میآورند، طرفدار دارد، بحث میکنند، آخر کار برای یک فقیهی قبول نیست. پس چطور در کتابها آمد؟ خود این عمل عقلایی نیست که به عنوان دلیل ذکر بشود. مگر هر دلیلی که ذکر میشود حتما باید خروجی داشته باشد؟ شما میگویید عقلا به آن چیزی اخذ میکنند که خروجی داشته باشد؛ هرگز این طور نیست. عقلاء در فضای استدلال به هر چیزی که شأنیت دارد اخذ میکنند؛ بله وقتی میخواهند کسر و انکسار کنند چه بسا چیزی هست که برای خروجی مفید نیست؛ حد نصاب دلیلیت را، تمیم بحث را ندارد اما نه این که عقلاء از ابتدا کنارش میگذارند. این همه عرض من بود. کنارش نمیگذارند و لذا هم اگر مشکل برخورد نکردند تا آخر میروند. از چیزهای خیلی جالب استبصار مرحوم شیخ یک نمونه روشن این فضای جمع است. تهذیب و استبصار چطوری است؟ سندها را شما میبینید میگویید روایت ضعیف است اما مگر هر کجا روایت ضعیف بود مرحوم شیخ خدشه میکنند؟ صدها مورد روایت میآورند سندش هم شما بعد میگویید ضعیف است. اما یک جاهایی هست که خود شیخ شروع میکنند میگویند این راوی ضعیف است. شما اگر میخواهید بگویید ضعیف است آن دهها روایتی که اسمی از ضعفش نبردید کجا رفت؟ اگر میخواهید بگویید ضعیف است آنها کجا هست؟ اگر میخواهید بگویید پس فرقی ندارد این هم ضعیف است. خلاصه روایت هست. این جوابش چیست؟ جوابش این است که مشی عقلایی درست … وقتی سند ضعیف است اما ما را به مشکلی نمیاندازد، صاف است، مدام بیایم بگوییم ضعیف است اصلا این خلاف مشی عقلایی است. اول عقلاء به محتوای این حدیث نگاه میکنند، میگویند صاف است، جلو رفت، دارد ذهن را بسط میدهد، داریم چیزی از آن یاد میگیریم، نه این که به مشکل برخورد بکنیم بگوییم ضعیف است.
شاگرد: این حدیث منفرد است، فضایی شما میگویید که ما تراکم ظنون داریم ولی حدیث منفرد است، میخواهیم با یک روایت …
استاد: در آن روایت کافی بالاتر از انفراد بود «وممّن لا نثق به» تصریح به این که اصلا سندش این طوری است. حضرت در کافی شریف چه فرمودند؟ «یا بن رسول الله! یجیء منکم الحدیثان ممّن نثق به بل آخَرُ ممّن لا نثق به» چه کار کنیم؟ خب طبق ضوابطی که ما در کلاس میگوییم معلوم است که این لا نثق و آن نثق. حضرت چه فرمودند؟ بروید در کافی نگاه بکنید، فرمودند نگاه بکن کدامش موافق با کتاب است، موافق با سنت قطعیه است. یعنی چه؟ یعنی دارند به ما یاد میدهند اول به محتوا نگاه کن، اول نگو نثق، لا نثق. این راه، راه غلطی است. سند محوری راهی چپ است، در یک کلاسی درآمده، اصلش را هم اهل سنت به خاطر سیاسی عالم اسلام درآوردند، هر کس نگاه بکند برایش واضح است، سالی در اهل سنت گذشت که سند مطرح نبود، بعد دیدند دارد خبری میشود روی ضوابط خودشان گفتند الاسناد دیننا؛ اسناد برای چه؟ اسناد برای این که هر کس را ما بگوییم این خوب است و دین ما میشود و دین ما هم که معلوم است. هر کس هم که نخواستیم یک چیزهای حقایقی را نقل میکنیم میگوییم کذّابٌ، بیرون از دین ماست.[3]
شاگرد: این که شما میفرمایید مشکل برنمیخوریم برای این است که ما یک مبنایی داریم و بعد برای تأییدش میآوریم، برای تأیید کسی مشکلی ندارد، ضوابط عقلا هم همین طور است ولی جایی که اصلا همان اصل مطلب میخواهد روشن بشود، مراد میخواهد روشن بشود یک کسی که اهلیت برای نقل ندارد، عقلاء اهتمام نمیکنند. آن طوری که شما میفرمایید به مشکل برنخوریم یا مثلا موافق کتاب خداست همان تایید میشود یعنی ما خودمان یک چیزی میفهمیم، به ظاهر هم عمل میکنیم همه روایات ضعیف هم تأیید میگیریم، مثلا کاری هم نداریم اما هنوز ابتداء به ساکن میخواهیم فهم کلام امام بکنیم و قبل از آن اطلاعی نداریم این جا نمیتوانیم کسی که اهلیت ندارد را اصلا بپذیریم، کنارش میگذاریم، میگوییم اصلا اشتباه فهمیده، حتی مطالعهاش ممکن است ما را به اشتباه بیندازد. این را میگویند، در فضای درسی هم میگویند، در فضای مسائل دقیق هم میگویند.
برو به 0:36:05
استاد: خب ما که نمیخواهیم کلاس بگوییم، اگر صحبتمان است عملکرد عقلایی است. من یک چیز عرض بکنم که الان مثلا کافی شریف، مترجمین در یک عرفی که سالها هم هست جا گرفته ترجمه کردند مگر این که کسی بخواهد مکابره بکند. ترجمه های اصولی کافی الان بین مردم، بین فارسیزبانها جا باز کرده یا نه؟ کسی بر علیه آن حرف زده یا نه؟ خب حالا بروید ببینید در ترجمه سند را میآورند یا نه؟ میآورند. همه سند را، نه این که بگویند فلانی.
شاگرد: عمدتا نمیآورند.
استاد: یعنی پس عمل غیرعقلایی است؛ چرا؟ چون عقلاء اول میگوید بگو ببینم کیست؟ فارسی ترجمه کردهای، کرده باش، من اول میخواهم ببینم چه کسی نقل کرده! سیره عقلاء همین است، بعد این که فهمیدم چه کسی گفته، خب حالا دنبالش را ببینم. بله اگر ضعیف باشد که من به چه مجوزی برای اولین دفعه کسی که ضعیف است، دارد از امام برای من نقل میکند، من بخوانم؟
شاگرد: در ترجمه نمیآورند به اعتبار این که در عربیاش هست.
استاد: مترجم تذکر داده که مواظب باش؟ چون این ضعیف است؟ اگر بگویید سیره عقلاء آن هست، مترجم خلاف عمل عقلاء کرده است. مترجمی که خلاف عمل عقلاء بکند، 40 سال 50 سال بین متدینین از متشرعه و عقلاء جا نمیگیرد. همین که اول سوال کردم جا گرفته یا نه برای همین بود.
شاگرد: حدیثی هم که خلاف باشد مترجم حتما ذکر میکند.
استاد: خلاف یعنی چه؟ یعنی میدانید محتوایی دارد که به مشکل میخورد.
شاگرد: لذا موافق میگیریم؛ موافق بگیریم اشکالی ندارد سیره عقلاء هم همین است مثل کسی که دروغگو است اما اخبار درستی دارد میگوید و ما هم همه را میگیریم ولی هنوز هیچ خبری ما از جایی نداریم، هنوز هیچ خبری نداریم که بخواهیم تأییدی بگیریم یعنی حرف دروغگو را بخواهیم موافق خودمان بگیریم. ممکن است یک شخص دروغگویی که میآید بگوییم اصلا ممکن است خبر اشتباه بدهد، اشتباه به ذهن ما جا بیندازد، شایعه پراکنی کند لذا عقلاء به آن اهتمام نمیورزند. عرض من این است که شما تمام این جایی که میگویید سیره عقلاء است یک نحو تأیید خودمان میگیریم یعنی اول یک مطلبی روشن است حالا روایت ضعیف و یک مطلب مثل این را تایید برای خودمان میگیریم لذا میگویید به مشکل برنخورید، یعنی مطلب از قبل تا حدی روشن است. این روایت ضعیف، مطلب را همین طوری پیش میبرد، روایت ضعیف هم بیاوریم تأیید کنیم.
استاد: من که عرض میکنم اصل یعنی به زیرساخت رفتاری، دیدید برای جاده زیرساخت درست میکنند؟ عقلاء ممکن است در موارد خاصی نزدیک دست راست و دست چپ جاده بروند اما زیرساخت جادهای که مسیر اصلی را مشخص میکند ما اسم آن را اصل میگذاریم. شما بفرمایید غیر از این است من تسلیم هستم، من حرفی ندارم. لذا برای این مثال اصول کافی زدم شما بروید ببینید این کتاب جا گرفته یا نه؟ عرف به این همه مردمی که اعتقاد به اهل بیت علیهم السلام دارند و این همه علمایی که در کافی میدانند روایت ضعیف هست. وقتی ترجمه شده و در دست عرف آمده … مگر این که بگویید همه عقلاء نیستند. خب دارید مکابره میکنید و الا در این عرف کتابی است ترجمه شده و جا گرفته، سندش هم نمیفهمیم یعنی به همینی که مرحوم کلینی در کافی آورده، اعتماد میکنند. خود مترجم هم نمیگوید این کتاب ضعیف است، این عرض من است آن چیزی را که بِیس کار است، پایه اصلی کار است که عقلاء بنای عملیشان را بر آن قرار دادند این نیست که اصل بر این است که کنار بگذارند. اصل بر این است که جلو بیاورند، معتبر را نگاه میکنند، بر طبقش جلو هم میروند مگر آن جایی که چیزی در ذهنشان بیاید به شک میافتند. بله وقتی به شک افتادند این دفعه شروع به مداقه میکنند. این کلی عرض من بود.
شاگرد: این جمله جمعبندی فرمایش شما خوب است که بگوییم که عقلاء در جاهایی که …
استاد: ما قرار است یک توبه ای بکنیم و از این جور چیزهای طلبگی نگوییم به خاطر این که به بحثهای بیفایده میرود.
شاگرد: این بحثهای سیال خودش مهم است، یک بحثی است که اگر به نتیجه برسد، نتیجهاش کلاً در فقه تأثیرگذار است.
برو به 0:40:28
استاد: اصلا این نتیجه نیست. اصلا یک چیز جا افتادهای است خود شما هم الان در کلاس با من بحث بکنید، دو ماه دیگر میبینید عملا همان کاری که من عرض کردم را دارید انجام میدهید. یک کاری را که عملا خود شما دارید انجام میدهید و میبینید این طوری نیست الان بحث … مگر این که آن اصلی که من میگویم را توجه نکنید که چه عرض میکنم و الا اصل یعنی همین؛ اصل یعنی ول نمیکنند. میگویند اول بگو کافی است. خب اول بگو چه کسی گفته تا من نگاهش کنم. چرا؟ چون اول بار است که میخواهم کلامی را از امام برای من نقل کند؛ چه کسی چنین چیزی میگوید؟ خود شما کافی را …
جالبتر این که من … حالا من که طلبه ضعیف العقلی بودم، وقتهای بسیاری میشود که من کافی باز میکنم حوصله ندارم سند را ببینم، اول میروم سر این که قال ابوعبدالله علیه السلام. یعنی چه؟ یعنی اول نگاه میکنم سند روایت کیست؟ حرف چه دارد میگوید؟ و لذا یکی دیگر از شواهد مهم هم عرض من که حالا گسترده میشود مسیحیها این قدر ناراحت هستند، حسرت میخورند و میگویند ما در فضای مسیحیت متأسف هستیم که این کاری که مسلمانها کردند که سند دارد، ما نداریم. در فضای مسیحیت اسناد نیست، سند و رجال هست، علم رجال ندارند. این نقص بزرگی است. مساله رجال و اسناد در فضای علوم اسلامی یک تراث عظیمی است که مسیحیت ندارند و ناراحت هم هستند. میبینند هم چقدر جالب است ولی خب مسیحیت پس خلاف عقلاء رفتار کردند. این طوری است؟ مسیحیت خلاف عقلاء رفتار کردند. اگر خلاف عقلاء رفتار کردند پس قرن اول هم مسلمانها خلاف کردند ولو بعد به مثل عبدالله بن مبارک برسد بگوید «دیننا الاسناد»[4]. خود کتب اهل سنت را ببینید، پایان نامه هایشان را ببینید در این که سند چه وقتی در آمد؟ تابعین، صحابه سند نمیگفتند یعنی اگر هم میگفتند از باب همان چیزی که عقلاء میگویند. خب مسیحیها هم اندازهای که بگوید فلانی گفت میگویند. فلانی گفت، فلانی گفت … مقید نبودند به این که معنعن نقل بکنند. اینها عرف عقلاء بوده و آن صد سال هم بوده، نمیگویم 100 درصد ولی خیلی قوی، بالای 80 درصد این طور است که اساسا رمز پیدایش اسناد بعد از حدود 100، مساله شیعه و سنی بوده، اول هم بین اهل سنت در آمد. چرا؟ برای این که هر روایتی که واقعیات مسلّم تاریخ را شخص میگفت بتوانند با این اشکال در سند گرفتن بگویند که کنارش بگذار، رافضیٌّ شیعیٌّ. یک کلمه میآورند و دیگر یک کسی که سنی است دیگر به این عنایت نمیکنند. فکر کند که به صرف این که رافضی هست، ببین چه دارد میگوید؟ چه بسا بعدا در عمرت شواهدی پیدا بکنی که دروغگو باشد اما این جا شاید دروغ نگفته. اما با روش سند محوری می گویی دیگر کاری ندارم و راحت. الان من دیدم به یک کلمه آن کارشناس سایتهایشان میآید میگوید در این فیه مجهولٌ. تمام صفر میگوید. راحت دستش را میگذارد که الحمدلله تمام شد. 11 تا روایت آمده بود، 11 تا روایت نه 11 تا روایت در کتاب؛ 100 کتاب بود، 11 تا طریق بود برای چه؟ برای این که امیرالمومنین صلوات الله علیه در رکوع انگشتر ر اصدقه دادند آیه نازل شد «إنّما ولیکم الله» تا آخر آیه شریفه که «و هم راکعون». 11 تا طریق را چه گفت؟ آمد تک تک این طریقها را یکی را گفت این مجهول است، این را گفتند فیه تشیع، پس ثابت شد که اهل سنت راست میگویند که این آیه ربطی به ولایت علی ندارد. سند محوری یعنی این به راحتی این را فلانی گفته که این فیه تشیع، این هم فلانی گفته مختلطٌ. 11 تا طریق را به یک کلمه … نتیجه هم که تابع اخس مقدمات است. در سند یک نفر را خدشه کردید …
آخر آدم عاقل 11 تا طریق، در صدها کتاب خود شما آمده، به همین پررویی بعدش هم میگویند دیدید ما اهل سنت راست میگفتیم، راست میگفتیم که همهاش دروغ است. معلوم است که آن سندهایی که درست کردند برای چه بوده. برای من بالای 80 درصد این طوری صاف است.
برو به 0:45:23
بعضی بحثهاست که دیگر ادامهاش فایده ندارد یعنی باید صبر کنی تا به مراد همدیگر برسید و عملا ببینیم چه کار میکنند؛ این خیلی مهم است. رفتار عملی خود افراد بالاتر از بحث است. علی ای حال این که من گفتم، من حاضر هستم و توبه میکنم که گفتم که عقلاء گفتم دست برنمیدارند، «التوبة»
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 327-328
[2] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 308
[3] . المحدث الفاصل بين الراوي والواعي للرامهرمزي (ص: 208) حدثنا يوسف بن يعقوب، ثنا أبو الربيع الزهراني، ثنا إسماعيل بن زكريا أبو زياد، عن عاصم الأحول، عن محمد بن سيرين قال «كانوا لا يسألون عن إسناد الحديث، حتى وقعت الفتنة فسئل عن إسناد الحديث، لينظر من كان من أهل السنة أخذ بحديثه، ومن كان من أهل البدعة ترك حديثه»
حدثني عبد الرحمن بن محمد المازني، ثنا أبو عبد الرحمن بن شبويه قال: سمعت علي بن الحسن يقول: سمعت ابن المبارك، يقول: «لولا الإسناد لقال كل من شاء كل ما شاء»
[4] . الجامع لأخلاق الراوي وآداب السامع للخطيب البغدادي (2/ 200)
1611 – حدثني عبد العزيز بن علي الوراق، قال: سمعت أبا زرعة محمد بن يوسف الحافظ الجرجاني بمكة يقول: سمعت محمد بن عبد الرحمن الدغولي، يقول: سمعت أبا عصمة نوح بن هشام الجوزجاني يقول: ” كنت عند المسيب بن واضح وكان مرابطا بمدينة من مدن سواحل البحر يقال لها: بانياس فبينا نحن جلوس عنده للمناظرة فقلت له: يا أبا محمد يحكى عندنا بخراسان عن ابن المبارك أنه قال: الإسناد من الدين ولولا الإسناد لحدث من شاء من الناس بما شاء، هل سمعتها منه؟ قال: لا ولكن اكتب حتى أملي عليك حكاية في هذا الباب لا تكتبها اليوم عن أحد غيري قلت: هات قال: سمعت عبد الله بن المبارك وسأله رجل فقال: ما تقول يا أبا عبد الرحمن من طلب العلم هل له أن يشدد في الإسناد؟ قال: نعم من كان طلبه لله ينبغي له أن يكون في الإسناد أشد وأشد لأنك تجد ثقة يروي عن ثقة وتجد ثقة يروي عن غير ثقة ” ويقال إن أول من تكلم في أحوال الرواة شعبة بن الحجاج
دیدگاهتان را بنویسید