1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶۶)- بررسی روایت سلمه بن کهیل در عدالت شهود

درس فقه(۶۶)- بررسی روایت سلمه بن کهیل در عدالت شهود

نقد و بررسی کلام شیخ انصاری در تبیین روایت سلمه، تفکیک عدالت اجتماعی و عدالت اخلاقی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19463
  • |
  • بازدید : 5

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

بررسی روایت سلمه در معنای عدالت

دیروز یک «فتأملی» مرحوم شیخ فرمودند در این که حتی بنابر مانعیت فسق، اصل عدم جاری نشود. بعد فتأملی گفتند که وجوه مختلفی داشت که یکی آقایان یکی دو وجهش را فرمودند، اندازه‌ای که ممکن بود صحبتی از آن شد.  

و أما رواية سلمة بن كهيل، فهي على تقدير سلامة سندها تدلّ على خروج الظنين، و هو المتهم، و مجهول الحال متهم، فتأمّل. مع أنّ سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم كونه مجلودا أو معروفا بشهادة الزور أو ظنينا، إلّا أنّ هذه موانع تدفع عند الشك بالأصل من دون فحص، و قد دلّ غير واحد من الأخبار على كون الفاسق داخلا في الظنين.

و أمّا رواية علقمة، فالظاهر أنّ المراد منها بقرينة قوله عليه السلام:  «فهو من أهل العدالة و الستر» من لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا، و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من أهل الستر؟ و يؤيّده قوله: «و إن كان في نفسه مذنبا» يعني فيما بينه و بين اللّٰه تعالى، فالرواية في مقام أنّ مجرّد المعصية و لو في الباطن لا يقدح، كما يشعر به قوله عليه السلام: «و إلّا لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء» فإنّ هذه الملازمة لا تستقيم إلّا إذا كان مجرّد الذنب، و لو في الباطن قادحا. و أمّا مصحّحة حريز فيرد عليها ما ذكرنا أخيرا في رواية سلمة بن كهيل، و أما صدر رواية علقمة فيعرف المراد بقرينة ذيلها الذي عرفت المراد منه.[1]

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيّاً ص يَقُولُ لِشُرَيْحٍ انْظُرْ إِلَى أَهْلِ الْمَعْكِ وَ الْمَطْلِ وَ دَفْعِ حُقُوقِ النَّاسِ مِنْ أَهْلِ الْمَقْدُرَةِ وَ الْيَسَارِ مِمَّنْ يُدْلِي بِأَمْوَالِ الْمُسْلِمِينَ إِلَى الْحُكَّامِ فَخُذْ لِلنَّاسِ بِحُقُوقِهِمْ مِنْهُمْ وَ بِعْ فِيهَا الْعَقَارَ وَ الدِّيَارَ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَطْلُ الْمُسْلِمِ الْمُوسِرِ ظُلْمٌ لِلْمُسْلِمِ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَقَارٌ وَ لَا دَارٌ وَ لَا مَالٌ فَلَا سَبِيلَ عَلَيْهِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا يَحْمِلُ النَّاسَ عَلَى الْحَقِّ إِلَّا مَنْ وَرَّعَهُمْ عَنِ الْبَاطِلِ ‌ثُمَّ وَاسِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ بِوَجْهِكَ وَ مَنْطِقِكَ وَ مَجْلِسِكَ حَتَّى لَا يَطْمَعَ قَرِيبُكَ فِي حَيْفِكَ وَ لَا يَيْأَسَ عَدُوُّكَ مِنْ عَدْلِكَ وَ رُدَّ الْيَمِينَ عَلَى الْمُدَّعِي مَعَ بَيِّنَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْلَى لِلْعَمَى وَ أَثْبَتُ فِي الْقَضَاءِ وَ اعْلَمْ أَنَّ الْمُسْلِمِينَ عُدُولٌ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا مَجْلُوداً فِي حَدٍّ لَمْ يَتُبْ مِنْهُ أَوْ مَعْرُوفٌ بِشَهَادَةِ زُورٍ أَوْ ظَنِينٌ وَ إِيَّاكَ وَ التَّضَجُّرَ وَ التَّأَذِّيَ فِي مَجْلِسِ الْقَضَاءِ الَّذِي أَوْجَبَ اللَّهُ فِيهِ الْأَجْرَ وَ يُحْسِنُ فِيهِ الذُّخْرَ لِمَنْ قَضَى بِالْحَقِّ وَ اعْلَمْ أَنَّ الصُّلْحَ جَائِزٌ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا صُلْحاً حَرَّمَ حَلَالًا أَوْ أَحَلَّ حَرَاماً وَ اجْعَلْ لِمَنِ ادَّعَى شُهُوداً غُيَّباً أَمَداً بَيْنَهُمَا فَإِنْ أَحْضَرَهُمْ أَخَذْتَ لَهُ بِحَقِّهِ وَ إِنْ لَمْ يُحْضِرْهُمْ أَوْجَبْتَ عَلَيْهِ الْقَضِيَّةَ فَإِيَّاكَ أَنْ تُنَفِّذَ فِيهِ قَضِيَّةً فِي قِصَاصٍ أَوْ حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ أَوْ حَقٍّ مِنْ حُقُوقِ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تَعْرِضَ ذَلِكَ عَلَيَّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ لَا تَقْعُدَنَّ فِي مَجْلِسِ الْقَضَاءِ حَتَّى تَطْعَمَ. [2]

بیان  شیخ انصاری  در مجهول الحال و متهم در روایت سلمه

«و أما رواية سلمة بن كهيل» روایت چه بود؟ قبلش مرحوم شیخ فرمودند که حضرت به شریح قاضی مفصل دستور فرموده بودند عبارت این بود «وَ اعْلَمْ أَنَّ الْمُسْلِمِينَ عُدُولٌ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا مَجْلُوداً فِي حَدٍّ لَمْ يَتُبْ مِنْهُ» مگر این که حد بر آن جاری شده باشد. جلد شده باشد. «أَوْ مَعْرُوفٌ بِشَهَادَةِ زُورٍ أَوْ ظَنِينٌ» خب مرحوم شیخ از این چه جوابی می‌دهند؟ می‌فرمایند که این روایت «فهي على تقدير سلامة سندها تدلّ على خروج الظنين»، حضرت فرمودند که مسلمین بعضی‌شان بر بعض عدول هستند «إلا مجلودا فی حدّ أو معروف بشهادة زور أو ظنین» ظنین یعنی متهم. فعیل به معنای مفعول است.

«مظنونٌ علیه مثلا الصوب، الفسق» ایشان می‌فرمایند که «تدلّ علی خروج الظنین» متهم از عدول المسلمین خارج شده «و هو المتهم، و مجهول الحال متهم» این اساس فرمایش مرحوم شیخ است. کسی که الان آمده و ما نمی‌دانیم فاسق است یا عادل است. متهم است یعنی در معرض اتهام است، تهمت است. و ما نمی‌دانیم چه کاره است. وقتی نمی‌دانیم همین فرمایش حضرت که به شریح دستور دادند شامل او می‌شود.

 پس حضرت فرمودند، «وَ اعْلَمْ أَنَّ الْمُسْلِمِينَ عُدُولٌ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا» فلان و فلان و «ظَنِينٌ»؛ یعنی آن کسی که متهم است. مجهول الحال چیست؟ متهم است.

شاگرد: مجهول الحال متهم است؟

استاد: حالا خود شیخ می‌فرمایند «فتأمل» من عرض کردم از حیث دلالت خیال می‌کنید دلالت مجموع این روایت خیلی خوب است. خب فضای فتوا سنگین است؛ یعنی اصحاب و مشهوری که بوده به خصوص بعد از فاضلین محقق اول و علامه و استقرار و تا جایی که خود شیخ انصاری مخالفت کردند فرمودند «بل المذهب» در زمان شهید ثانی اصلا مذهب بر این است که شاهد باید عادل باشد و نمی‌شود بگوییم فسق فقط مانع است.

 لذا در چنین فضایی مرحوم شیخ می‌خواهند روایات را از آن دلالتی که لولا این فضای سنگین فتاوا، می‌خواهند از آن قوت دلالتش بکاهند، یکی‌اش همین است که می‌فرمایند ظنین متهم است. «فتأمّل.» آیا مجهول الحال متهم است؟ ما از مجهول الحال خبر نداریم، وقتی خبر نداریم چطور بگوییم در معرض اتهام است؟! مجهول الحال زمینه را فراهم می‌کند برای این که الان یک بینه‌ای آمد، با این بینه چه کار کنیم؟ حالا روایت بعد مرحوم شیخ می‌فرمایند. من آن جا عرض می‌کنم. حالا دو تا روایت دیگر بخوانیم. آن روایت تفسیر الامام علیه السلام که حضرت روش ایشان این بود که وقتی شاهد می‌آمد، می‌فرستادند تحقیق کنند نکات خوبی در روایت هست. حالا چون مرحوم شیخ بعدش می‌گویند حالا می‌خوانیم، خودشان فرمودند، «فتأمل».13:32

 «مع أنّ سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم كونه مجلودا» این هم دوباره کاستن از دلالت روایت است. حضرت فرمودند که ای شریح! بدان که «إنّ المسلمین عدولٌ بعضهم علی بعض» همین که مسلمان است اسلام می‌گویند «أنت مسلم أنتَ عادل؟» عادل چه؟ عادلِ بر حسب ظاهر، حکم اصل نظام شریعت اسلامی، تو که مسلمی من می‌گویم «أنت عادل» «إلا ما ظهر منه الفسق». «إلا ما کان مجلودا فی حده» آوردند او را تازیانه زدند «لَمْ يَتُبْ مِنْهُ» توبه هم نکرده «أَوْ مَعْرُوفٌ بِشَهَادَةِ زُورٍ» همه مردم می‌دانند که او شهادت دروغ می‌دهد و حاضر است بدهد و داده است «أَوْ ظَنِينٌ» متهم است. متهم یعنی چه؟ یعنی او را نمی‌شناسیم؟ یا متهم است که دروغ می‌گوید؟ قبلا از او ظهور نکرده ولی معرضیت را دارد. یعنی عرف که او را می‌شناسند ولو فسق از او ظهور نکرده که بگویند فلان جا در فلان مکان در فلان زمان «ظهر منه شهادة زورٍ» فلان فسقی از او ظهور کرده اما می‌فهمند که از او برمی‌آید. متهم است. این طور موارد مرحوم شیخ می‌فرمایند حضرت می‌فرمایند إلا این، إلا این یعنی چه؟

سیاق روایت سلمه در نظر شیخ انصاری؛ اعتبار علم یا ظن به عدم معروفیت به فسق

«مع أنّ سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم» وقتی حضرت می‌گویند باید مسلمی باشه که مجلود نباشد یعنی اگر شما شک کردید مجلود هست یا نیست، می‌گوید نمی‌توانید اقدام کنید حضرت فرمودند «إلا ما کان مجلودا» مجلودا یعنی چه؟ یعنی اگر می‌خواهی به قولش عمل کنی و عدول باشد، باید علم پیدا کنی که در هیچ جا او را تازیانه نزدند، جلد نشده، اعتبار علم به عدم مجلود، پس می‌فرمایند «اعتبار العلم أو الظن بعدم کونه مجلودا أو معروفا بشهادة الزور أو ظنینا»

شاگرد: سیاق روایت عکس این است.

شاگرد2: تحلیل ایشان چه بوده؟ چون مثلا واقعش را ذکر کرده می‌فرمایند یا باب از این که واقع احراز بشود دارند می‌فرمایند؟

استاد: من فرمایش ایشان را اول می‌گویم. حضرت فرمودند «الا ما کان معروفا بشهادة الزور» معروفا بیشتر مقصود را روشن می‌کند، ممکن است یک کسی بین مردم معروف است که این دروغ می‌گوید اما قاضی نمی‌شناسد، وقتی کسی آمد که «عدولٌ بعضهم علی بعض» مسلمان است اما بین مردم هم معروف هست، قاضی نمی‌داند، این جا حضرت می‌فرمایند تو بگو اصل عدم معروفیت است، اصل این است که شهادت زور نداده، معروف هم نیست، حکمت را بکن برو؟! یا وقتی می‌فرمایند «إلا ما کان معروفا» یعنی وقتی مسلمان آمد باید صبر کنید، بروید تحقیقی بکنید معروفیت هست یا نیست؟ علم پیدا کنی به عدم معروفیت او به شهادت زور، نه این که همین که نمی‌دانی بگویی اصل این است که معروف نیست. با اصل نمی‌توانی کار را درست کنی، این یک جور است.

 

برو به 0:08:08

شاگرد: سوءظن است؟

استاد: نه، یعنی معروفیت عدم شهادت زور، شرطیت دارد؛ یعنی شما باید بفهمید، مطمئن بشوید که معروف به شهادت زور نیست.

شاگرد: باید یک اتهامی باشد.

استاد: اتهام که یکی دیگر است. سه تا است، اتهام سومی‌اش است. اولی «عدولا بعضهم علی بعض إلا مجلودا فی حدّه» می‌دانید که تازیانه‌اش زدند. حد بر او جاری کردند و توبه هم نکرده است. دوم این که معروف به شهادت دروغ است. سوم متهم است ظنین است. پس در خود شهادت به زور اتهام نبود، قسیم هم هستند. معروفا یعنی چه؟ یعنی اگر مسلمان آمد باید صبر کنی. اگر نمی‌دانی این معروف به شهادت زور هست یا نیست، باید بروی تحقیق کنی شاید بین مردم معروف به شهادت زور است شما خبر ندارید. پس باید صبر کنید. این فرمایش شیخ است؛ می‌فرمایند، «سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم كونه مجلودا أو معروفا بشهادة الزور أو ظنينا».

استظهاری که شما می‌گویید بیانش طور دیگری می‌شود بر خلاف فرمایش ایشان می‌شود. آن طوری این می‌شود که «إلا» چه چیزی می‌خواهد بگوید؟ خود کلمه «معروفا» یعنی چه؟ نه یعنی معروف به شهادت دروغ هست و تو نمی‌دانی باید توقف کنی پس اصل بر ایستادن است. مسلمان آمد اصل این است باید بایستی؛ شارع می‌گوید توقف کن تا علم پیدا کنی که معروف به شهادت زور نیست، اصل بر عدم مضیّ است.

احتمال دیگر در سیاق روایت سلمه؛ اصل بر پذیرش قول مسلم و اعتبار علم و ظن به معروفیت

تقریر مقابلش این است، می‌گوید اگر این طور بود که حضرت نمی‌آمدند به حال استثناء بگویند. سوق الروایة استثناء است، می‌گویند «إنّ المسلمین عدول» دارند یک امر اثباتی را حضرت می‌فرمایند «إلا ما کان معروفا» این معروفیت یعنی شما باید دنبالش بروید؟ یا حضرت می‌خواهند در روایت مفروض الوجودش بگیرند؟ آن چیزی که معروف هست. نه آن چیزی که شما نمی‌دانی معروف هست یا نه. اصل بر این است که بایستی تا بفهمی معروف هست یا نیست. «سوق الروایة» کدامش است؟

شاگرد: ضمنا این که معمولا فضای روایت، یک فضای خاصی است، الان شما فرض را جایی بردید که قاضی در جای دیگری است و افرادی که برای شهادت آوردند برای منطقه دیگری هستند، یعنی شخص از او خبر ندارد. خب وقتی تعابیر مثل معروفا و امثال آن به کار می‌رود ظاهر فضای روایت این است که در جامعه مسلمین فضایی که تا حدودی همه همدیگر را می‌شناسند یک چیزی هم وقتی شد معروف می‌شود. ایشان می‌فرمایند اگر معروف به شهادت زور شد این دیگر از آن وضعیت اولیه خارج می‌شود. موارد دیگر را ما با قیاس بدست می آوریم.

شاگرد2: تخصصا خارج است؟

شاگرد: آن‌ها را با توجه به مناطی که به دست می‌آوریم یا با توجه به روایات دیگر بفهمیم چه کار بکنیم؟ آن جایی که شخص در یک شهر دیگر، بلاد دیگری هست و قاضی برای بلاد دیگری است.

تفکیک واقعیت فسق یا ظهور فسق در مانعیت برای شهادت مسلم

استاد: یعنی خود کلمه «معروفا» دارد تحقق معروفیت را به عهده مخاطب می‌گذارد یا می‌خواهد بگوید اگر معروف بود به گوش شما هم رسیده است، کدامش؟ إلا آن که معروف هست. یعنی به گوش همه رسیده است نه این که بایست، اصل این است که اقدام نکن تا بر تو معلوم بشود که معروف هست یا نیست.

این خیلی مهم است چون دو تا تعبیر دارد این که اصل بر چیست را داریم تعیین می‌کنیم. بنابر فرمایش مرحوم شیخ اصل روایت بر ایستادن است، درست است که «إنّ المسلمین عدولٌ بعضهم علی بعض» اما باید بایستی تا آن 3 تا  استثنایی که من می‌گویم علم پیدا کنی که نیست؛ علم پیدا بکن که مجلود نیست، معروف به این شهادت زور هست و متهم هم هست.

 اما روی فرض مرحوم شهید ثانی نه! ایشان می‌گویند همین که مسلمان بود شارع مقدس به حاکم شرعی اجازه داده که این را «عادل» بگوید. عادلِ ظاهر شرع. چرا عادل؟ چون عادل از ثنایی‌هایی هست که وقتی فسق معنای محوری قرار بگیرد عادل یعنی «ما لم یظهر منه فسق». همین که فسق از او ظاهر نشده «عدولٌ» کافی است. چون مسلمان است. پس ظهور فسق بنابر مبنایی که شهید ثانی توضیح دادند خودش مانعیت دارد. نه این که واقعیت فسق که شما هم باید دنبالش بروید آن طوری مانعیت داشته باشد. الان مرحوم شیخ این طوری می‌فرمایند، الان این روایت را کاملا از دو ناحیه یکی که فرمودند مجهول الحال متهم است اصلا مصداق آن هست. یکی دیگر هم از طرف دیگر همین 3 تا استثناء هم که فرمودند لازم است علم به عدمش پیدا کنیم، نمی‌شود با اصل درستش بکنیم.

 «إلّا أنّ هذه موانع تدفع عند الشك بالأصل من دون فحص،» چون شبهه موضوعیه است در شبهه موضوعیه فحص نیاز نیست و می‌شود با اصل دفعش بکنیم. این جا را می‌پذیرند. با دیروز چه فرقی کرد؟ دیروز فرمودند جاهایی هست که نمی‌شود با اصل دفعش کرد. این جا کلامشان در اعراض و نفوس نیست. چون «إن المسلمین عدول بعضهم علی بعض» کاری به خصوص اموال و نفوس که ندارد. لذا در روایت می‌گویند نسبت به این روایت اگر این موانع را در نظر بگیریم اعتبار علم و ظن با اصل می‌شود دفعش کنیم.

 ولی این اصل در مانحن فیه فایده ندارد. چرا؟ چون مادامی که فاسق است یا مجهول الحال است داخل در ظنین است  «و قد دلّ غير واحد من الأخبار على كون الفاسق داخلا في الظنين» نمی‌دانم این را برای تایید خودشان آوردند یا برای تضعیف و تایید آن «فتأمل» آوردند. بله همین روایتی که حضرت فرمودند 3 تا، در روایات دیگر از معصومین علیهم السلام، چند تا در وسائل هست که حضرت فرمودند «و الظنین» بعد می‌گوید چرا فاسق را نفرمودی؟ حضرت فرمودند فاسق را که گفتم، درست است که فاسق ظهر منه الفسق، در آن چیزی که ظاهر شده قطعا فاسق شده اما در خبری که الان دارد می‌دهد معلوم الکذب که نیست، لذا فاسق قطعی الفسق در اخبار الانش ظنین است. یعنی می‌تواند راست بگوید و می‌تواند دروغ بگوید و لذا آیه شریفه هم می‌فرماید «إن جاءکم فاسق بنبأ» نمی‌فرماید «فردّوه»، می‌فرماید، «فتبیّن» الان این متهم است، چون جای دیگر فسق دارد الان در این خبر متهم می‌شود، در روایت خیلی زیبا حضرت گفتند من که فاسق را گفتم. این که گفتم متهم خبرش قبول نمی‌شود کسی که فاسق است در ظهور فسقش قطعی است، در اتهامش ظنین است. لذا حالا اینکه فرمودند «و قد دلّ غير واحد من الأخبار على كون الفاسق داخلا في الظنين».

 

برو به 0:16:27

 در همان روایت چرا مجهول الحال را نفرمودند و حال آن که مجهول الحال محل ابتلای عظیم است. یعنی کسی که «لم یظهر منه الفسق» «لم یعرف بفسق»، «لم یسمّه المسلمون الفاسق»، این را نمی‌گویند ولی «لا یعرفونه بالعدالة» این را چه کار کنیم؟ حضرت فرمودند فاسق در ظنین داخل است. این جا جایش نبود ابتدا بگویند که کسی که نمی‌شناسی، مجهول‌الحال است داخل در ظنین است؟ این تضعیف فرمایش ایشان است یا تقویت است؟ وقتی تاکید می‌کنیم فاسق ظنین است یعنی خودتان می‌فهمید مجهول الحال هم ظنین است؟ً! برعکس! اگر بگوییم مجهول الحال ظنین است خودمان می‌فهمیم فاسق هم ظنین است، نه این که اگر بگویند «ما ظهر منه الفسق» کسی که فاسق است، متهم است خودتان می‌فهمید مجهول الحال هم متهم است، اصلا اولویت این جا نیست واضح است، خلاف اولی است.

عدالت فقهی؛ تابع نظم اجتماعی

شاگرد: شاید بالاترش اصلا روایت آمده برای این که بگوید مجهول الحال را قبول بکنید، چون مواردی که ایشان استثناء کردند روشن است، این چیزی که حضرت الان دارند به شریح می‌گویند خب مثلا اشخاص عادل را که شریح در آن شکی نداشته، اتفاقا این اشخاص هم خیلی شکی نبوده، بیشتر در این بوده که تحقیق نکن و همین «ان المسلمین بعضهم عدول علی بعض»؛ یعنی همین‌هایی که حالشان مجهول هست، همین‌ها را قبول بکنید.استاد: غیر از این فرمایش شما که حرف خوبی است، اگر حضرت می‌خواستند بگویند بایست تا معلوم بشود که هیچ کدام این‌ها را ندارد، ابتدا نمی‌فرمودند «المسلمین» با این توسعه «عدولٌ بعضهم علی بعض». فرمایش شما در این جهت دارد تقویت می‌‌کند که حضرت می‌خواهند مجهول الحال‌ها را بگویند. با استثناء معلوم‌الحال ها را بیرون کنند. نه این که مجهول الحال ها همه جزء آن استثناها بیفتند و صبر کن.

نکته‌ای که من خیالم می‌رسد اهمیت بیشتری در فقه الحدیث این روایت دارد کلمه عدولٌ هست که به مسلمین وصل می‌کنند. این کم نیست که امام علیه السلام می‌فرمایند «إن المسلمین عدولٌ» یعنی دارند اسلام را، مسلمان بودن را وصل به عدالت می‌کنند. مگر مسلمان عادل است؟ کدام کسی توهم می‌کند -همان طورکه صاحب جواهر فرمودند- که هر مسلمانی عادل است. مسلمان‌هایی هستند که از کفار بدتر عمل می‌کنند ولو اسلام ظاهری دارند، از نظر عمل فسقی خیلی بالاتر از کفار عمل می‌کنند. چطور می‌توانیم بگوییم مسلمان عادل است؟ این برای این است که عدالت را بد معنا می‌کنیم، فقه الحدیث برعکس دارد معنا می‌شود.

 یک عدالت فقهی داریم و یک عدالت اخلاقی و معنوی و اخروی داریم. اخلاق و معارف و آخرت و کمالات انسان یک چیز است که شارع همه چیز را ریز به ریز فرموده. اما وقتی می‌خواهد نظم اجتماعی بدهد و شریعت اسلامی را در بدنه مسلمین جاری کند – آن را چند بار دیگر هم عرض کردم – حتی آن جایی که یک بچه قاطع است که این طوری نیست، شارع می‌گوید تو کار نداشته باش، تو این را اجرا کن، دیروز ابوسفیان دشمن درجه اول سلام و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود. حالا لشکر اسلام وارد مکه شدند. تسلیم شد و ابوسفیان شهادتین گفت. کدام بچه‌ای هست که باور کند این ابوسفیان دیروز دشمن بود، فردا هم مسلمان شد؟ اما شارع به کسی اجازه می‌دهد که الان بگویند این ابوسفیان مسلمان نیست؟! مسلمان است. خب عدول هم هست یا نیست؟ «الاسلام یجبّ ما قبله» فردا ابوسفیان می‌تواند بیاید شهادت بدهد یا نه؟ آن‌هایی که فقه مأنوس هستید می‌دانید که می‌تواند بیاید. وقتی که احکام نظام شریعت در بدنه جامعه است، شارع یک چیز مثبت به مسلم می‌دهد. می‌گوید شهادت گفتی بدون اعبتبار نیست.

تشبیه به کدملی کردم. این حکومت می‌داند زید قطعا دشمن این حکومت است، اما کدملی همین حکومت را به او می‌دهد. نمی‌گوید چون دشمن هستی به تو نمی‌دهم. این یک اشاره‌ای برای نظم اجتماعی است. برای خودش می‌دهد. حکومت برای نظام خودش می‌دهد. برای نظم شریعت مسلمین می‌دهد. او هم با او کار ندارد. الان می‌گوید «إنّ المسلمین عدولٌ» تناسب را ببینید. بعد این جمعیت را نگاه می‌کنید اصل بر عدالت است. عدالت یعنی چه؟ یعنی می‌خواهیم بگوییم این‌ها عادل هستند؟! اگر ما چنین فکری بکنیم اصلا در فضای مراد حضرت و فقه الحدیث وارد نشدیم. بین ذهن ما و با مفاد حدیث، بون بعید است.

چرا؟ چون عدالت این جا، عدالت فقهی است. عدالت فقهی یعنی صرفا با رفتار و ظهور در جامعه کار دارد. یک فردی که مردم از او در جامعه فسق ندیدند، شارع می‌گوید «أنتَ مسلمٌ عادل». این عادل صرفا به معنای این است که «لم یظهر منک فسقٌ». مردم دید منفی به تو ندارند. با تو برخورد می‌کنند می‌گویند مسلمان؛ مسلمان چه؟ خوب و بد! خوب یعنی چه؟ یعنی خوبِ دو تایی و ثنائی؛ چند روز بحثش کردیم. چرا؟ چون وقتی عرف می‌خواهد شرّ بگوید موونه می‌برد، صحت سلب قطعی برای مجهول الحال دارد. شما به مجهول الحال شرّ می‌گویید؟ فاسق می‌گویید؟ قطعا نمی‌‌توانید بگویید. بنابراین مسلمان هستی، مسلمانِ خوب! این خوب به معنای غیر بد است.31:51

شاگرد: مردم می‌گویند بی‌راه نمی‌رود.

استاد: آن نفی بی‌راهه رفتن است. آن باز عرض من نیست. وقتی الفاظ به إحراز اشاره دارد و شما الان می‌گویید بی‌راه نمی‌رود یعنی شما دارید یک کار احرازی می‌کنید. این از آن‌هایی است که بی‌راه نمی‌رود، باز این مقصود من نیست. آن چیزی که مقصود من است این است که ما همین اندازه می‌گوییم مسلمین از او بدی ندیدند. بین بدنه مسلمین هست. مسلمان‌ها دید بد از او ندارند. او را به فسق نمی‌شناسند. از رفتار او سوء سابقه ندارند. رفتاری است.   

شاگرد: عدم سوء پیشینه.

استاد: این خوب است! بی‌راهه نرفتن  یعنی یک نحو عرف می‌خواهد حال او را احراز بکند. اگر در کار احراز رفتیم مقصود من نیست. حضرت چرا می‌فرمایند «إنّ المسلمین عدولٌ» شما به سیاق عبارت نگاه کنید. من گمانم این است که سر سوزن دلالت این روایت احرازی نیست. اصلا حضرت نمی‌خواهند بگویند ای شریح! مسلمان‌ها همه عادل هستند. اصلا این را نمی‌خواهند بگویند. می‌خواهند بگویند تو که قاضی هستی وقتی مسلمان است رفتار را نگاه کن. اگر رفتار بدی از او ظهور نکرده، عدالتِ اجتماعی دارد یعنی عدالت به معنای کسی که فسق از او ظهور نکرده است. این توضیح فرمایش شهید است.

 

برو به 0:24:15

شاگرد: از حیث اثباتی می‌خواهیم بگوییم این‌ها حکومت توسعه‌ای هست. وقتی دارد می‌گوید یکسری احکام برای عدول ثابت شده بعد داریم می‌گوییم «إنّ المسلمین عدولٌ» یعنی یک تنزیل ادعایی است. یک مقدار از حیث اثباتی با فرمایش شما متفاوت است.

استاد: نسبت به فرمایش شما گمانم این است که شارع این طور کاری نمی‌کند. یعنی شارع مرحله به مرحله طبقات را روی هم به صورت طولی سوار می‌کند.

شاگرد: مقام تشریع را می‌فرمایید؟ در مقام تبلیغ حضرت معنای عدالت رفتاری را به لسان حکومت توسعه‌ای رساندند. یعنی آن چیزی که در لوح محفوظ است همین است که آن عدالت رفتاری برای همه هست و احراز هم نمی‌خواهد. در خصوص این تعبیر می‌خواهم صحبت کنم؛ امام وقتی خواستند آن عدالت رفتاری را بیان کنند با این تحلیلی که حضرتعالی فرمودید که در عرف آدم می‌بیند که آن ثنائی‌ها را ملحق می‌کند، از این راه امام نفرمودند، از راه همان عدالتی که معنای اثباتی هست آمدند توسعه دادند «إن المسلمین عدولٌ» با این بیان آمدند لوح محفوظ را گفتند.34:38

استاد: بله فرمایشتان را ظاهرا متوجه شدم. اگر این حرف شما را جلو برویم در جاهایی به مشکل برمی‌خوریم. الان حضرت یک نوع حکومت موسّع آوردند گفتند یک عادلی داشتیم، این هم عادلٌ، فرمایش شما همین است درست؟

اگر ما این طور برویم خیلی جاها از آن چیزهایی که شارع فرموده و نتایجی که بعدا می‌خواهیم بگیریم فاصله می‌گیریم. یعنی وقتی شارع به حکومت موسع، حکم عادل برای این آورد کار تمام است، یک می‌شود یعنی اگر شارع نیاورده بود صفر می‌شد. اگر حکومت را آورد، حکومت یک می‌شود و حال آن که همه بحث‌هایی که من عرض کردم تعارض‌ها را می‌توانیم جمع کنیم دقیقا ناظر به آن است که حکومت را نیاوریم یعنی یک نشود، اگر ما صفر و یکی دیدیم داریم اشتباه می‌کنیم. یعنی جمع ادله به این است که شارع مقدس این حکومت را اعمال نکرده.

شاگرد:باید ببینیم تنزیل به چه اعتباری است؟ اگر بگوییم تنزیلی که داریم می‌کنیم «إنّ المسلمین عدولٌ» به اعتبار صرفا قبول در دادگاه است.

استاد: زیر کلمه قبول خط بکشید. یعنی شریح! مسلمین که آمدند قبول، قبول یعنی «یجب علیک الحکم یا یجوز لک الحکم»؟ این خیلی مهم است. تفاوت این دو تا کم نیست. ای شریح! دو تا مسلمان آمدند دیگر خلاف شرع نیست، مسمان هستند، فسقی از آن‌ها ندیدیم. خب دو تا مسلمان آمدند «یجب» دیگر تمام است چرا ایستادی؟ اگر بگوییم حکومت است خب «یجب». معطل چه هستی؟ یجب. «إذا جاز وجب» عرض من این است که نه، این چنین حکومتی نیست. یعنی چه؟ یعنی چون شارع مقدس، بناها را در طول هم قرار می‌دهد فعلا می‌فرماید مسلمانِ مجهول الحال که آمد چه کار کن؟ رد نکن، «یجوز لک». وجوب هنوز نیامده.

 اگر وجوب باشد چه لوازمی دارد و شارع هم بعدا چه آثاری که خودش بر این شیء تعارض می‌شود، مدام می‌گوییم این با این معارض شد. ما اگر حکومت نگیریم، تعارض‌‌هایی که بعدا پیش می‌آید از آن راحت هستیم. آن روایت در باب ششم وسائل بود «ابواب کیفیة الحکم» روایت را هم خواندیم، می‌خواهم بعضی جملاتش را عرض کنم چون شیخ بعدا می‌فرمایند.

الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ ع فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا تَخَاصَمَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ- قَالَ لِلْمُدَّعِي أَ لَكَ حُجَّةٌ- فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً يَرْضَاهَا وَ يَعْرِفُهَا- أَنْفَذَ الْحُكْمَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ- وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ حَلَّفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ بِاللَّهِ- مَا لِهَذَا قِبَلَهُ ذَلِكَ الَّذِي ادَّعَاهُ وَ لَا شَيْ‌ءٌ مِنْهُ- وَ إِذَا جَاءَ بِشُهُودٍ لَا يَعْرِفُهُمْ بِخَيْرٍ وَ لَا شَرٍّ- قَالَ لِلشُّهُودِ أَيْنَ قَبَائِلُكُمَا فَيَصِفَانِ- أَيْنَ سُوقُكُمَا فَيَصِفَانِ- أَيْنَ مَنْزِلُكُمَا فَيَصِفَانِ- ثُمَّ يُقِيمُ الْخُصُومَ وَ الشُّهُودَ بَيْنَ يَدَيْهِ- ثُمَّ يَأْمُرُ (فَيُكْتَبُ أَسَامِي الْمُدَّعِي وَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ وَ الشُّهُودِ- وَ يَصِفُ مَا شَهِدُوا) بِهِ- ثُمَّ يَدْفَعُ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ الْخِيَارِ- ثُمَّ مِثْلَ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ آخَرَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِهِ- ثُمَّ يَقُولُ لِيَذْهَبْ كُلُّ وَاحِدٍ ‌مِنْكُمَا- مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُ الْآخَرُ- إِلَى قَبَائِلِهِمَا وَ أَسْوَاقِهِمَا- وَ مَحَالِّهِمَا وَ الرَّبَضِ الَّذِي يَنْزِلَانِهِ- فَيَسْأَلَ عَنْهُمَا فَيَذْهَبَانِ وَ يَسْأَلَانِ- فَإِنْ أَتَوْا خَيْراً وَ ذَكَرُوا فَضْلًا- رَجَعُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَاهُ- أَحْضَرَ الْقَوْمَ الَّذِي أَثْنَوْا عَلَيْهِمَا وَ أَحْضَرَ الشُّهُودَ- فَقَالَ لِلْقَوْمِ الْمُثْنِينَ عَلَيْهِمَا- هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ وَ هَذَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ- أَ تَعْرِفُونَهُمَا فَيَقُولُونَ نَعَمْ- فَيَقُولُ إِنَّ فُلَاناً وَ فُلَاناً جَاءَنِي عَنْكُمْ- فِيمَا بَيْنَنَا بِجَمِيلٍ وَ ذِكْرٍ صَالِحٍ أَ فَكَمَا قَالا- فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ- قَضَى حِينَئِذٍ بِشَهَادَتِهِمَا عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ- فَإِنْ رَجَعَا بِخَبَرٍ سَيِّئٍ وَ ثَنَاءٍ قَبِيحٍ دَعَا بِهِمْ- فَيَقُولُ أَ تَعْرِفُونَ فُلَاناً وَ فُلَاناً فَيَقُولُونَ نَعَمْ- فَيَقُولُ اقْعُدُوا حَتَّى يَحْضُرَا- فَيَقْعُدُونَ فَيُحْضِرُهُمَا- فَيَقُولُ لِلْقَوْمِ أَ هُمَا هُمَا فَيَقُولُونَ نَعَمْ- فَإِذَا ثَبَتَ عِنْدَهُ ذَلِكَ لَمْ يَهْتِكْ (سِتْرَ الشَّاهِدَيْنِ)- وَ لَا عَابَهُمَا وَ لَا وَبَّخَهُمَا- وَ لَكِنْ يَدْعُو الْخُصُومَ إِلَى الصُّلْحِ- فَلَا يَزَالُ بِهِمْ حَتَّى يَصْطَلِحُوا- لِئَلَّا يَفْتَضِحَ الشُّهُودُ وَ يَسْتُرُ عَلَيْهِمْ- وَ كَانَ رَءُوفاً رَحِيماً عَطُوفاً عَلَى أُمَّتِهِ- فَإِنْ كَانَ الشُّهُودُ مِنْ أَخْلَاطِ النَّاسِ- غُرَبَاءَ لَا يُعْرَفُونَ- وَ لَا قَبِيلَةَ لَهُمَا وَ لَا سُوقَ وَ لَا دَارَ- أَقْبَلَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِيهِمَا- فَإِنْ قَالَ (مَا عَرَفْنَا) إِلَّا خَيْراً- غَيْرَ أَنَّهُمَا قَدْ غَلِطَا فِيمَا شَهِدَا عَلَيَّ- أَنْفَذَ شَهَادَتَهُمَا- وَ إِنْ جَرَحَهُمَا وَ طَعَنَ عَلَيْهِمَا- أَصْلَحَ بَيْنَ الْخَصْمِ وَ خَصْمِهِ- وَ أَحْلَفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ- وَ قَطَعَ الْخُصُومَةَ بَيْنَهُمَا. [3]

اعتبار مجهول الحال در نظام مسلمین بر اساس منطق چند ارزشی

در تفسیر منسوب به امام عسکری، می‌فرمایند «عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا تَخَاصَمَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ قَالَ لِلْمُدَّعِي أَ لَكَ حُجَّةٌ فَإِنْ أَقَامَ بَيِّنَةً يَرْضَاهَا وَ يَعْرِفُهَا أَنْفَذَ الْحُكْمَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ» تمام می‌شود. ولی «وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بَيِّنَةٌ حَلَّفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ بِاللَّهِ» وقتی اصلا بینه نداشت، می‌گفتند قسم بخور. «البینه علی المدعی و الیمین علی من انکر»، آقای منکر قسم بخور، فصل خصومت شد بروید، حالا آمدیم و بینه آورد ولی او را نمی‌شناسند، جالب این جا بود که مقصود ما «وَ إِذَا جَاءَ بِشُهُودٍ لَا يَعْرِفُهُمْ بِخَيْرٍ وَ لَا شَرٍّ» دقیقا بحث ما بود «قَالَ لِلشُّهُودِ أَيْنَ قَبَائِلُكُمَا»، سیره حضرت این بود می‌ایستادند می‌گفتند بروید ببینید این‌ها چه چیزی هستند.

 الان این روایتی که معروف است، مرحوم شیخ هم بعدا می‌فرمایند. واقعا همین شروع روایت، بر«له» فرمایش شیخ است؟ یا «علیه» اوست؟ «کان رسول الله اذا لم یعرف» می‌گفت قبیله شما کجاست؟ اگر حکم مجهول الحال نافذ نیست، چه لزومی دارد؟ البینه علی المدعی، دو تا مجهول الحال، بینه هستند یا نه؟ بینة أم لا؟ لیست بینة، پس الیمین علی من أنکر. حضرت می‌گفتند شهودی آوردید که نمی‌شناسید، پس لا بینة، صفر است. پس قسم بخور، دقیقا همین روایت بر علیه فرمایش ایشان است. یعنی حضرت می‌گفتند شهود را آورده است، به صرف این که مجهول الحال هستند که نمی‌شود بگویند بینه نیست.

شاگرد: یعنی شما به شیخ نسبت می‌دهید اگر مثلا رفتیم و این مجهول الحال‌ها را وضعیتشان را معلوم کردیم باز هم نپذیریم؟! یعنی این که نزد شیخ مسلم است که اگر رفتیم و مثلا مجهول الحال است محسوب می شود.

استاد: باید برویم یا نه؟

شاگرد: تا مجهول الحال، مجهول الحال است حساب نیست.40:07

استاد: تا وقتی مجهول الحال است چه کنیم؟ آیا بایستیم یا نه؟ و چرا بایستیم؟ می‌خواهیم استدلال فقهی بیاوریم. شما می‌گویید مجهول الحال بینه نیست، بسیار خوب وقتی نیست، نیست، چرا بایستیم؟ مجوز شرعی برای چیزی که بینه نیست، چیست؟ در قاعده «البینة علی المدعی»، این هم که بینة‌اش «کلا بینة» است. پس آقای مدعی علیه قسم بخور و تمام! حضرت می‌گفتند حالا که شهود آوردند باید صبر کنیم تا این مجهول الحال را معلوم الحال کنیم. خود همین معلوم می‌شود که این بینه درجه‌ای از بینه بودن را در آن نظام کلی که شارع برای نظم اجتماعی مسلمین درنظر گرفته. درجه‌ای از بینه را دارد. الان اقتضاء دارد. نمی‌شود بگوییم صفر است.

 اما شما ملاحظه کردید صریحا ما عبارت صاحب جواهر را خواندیم، صاحب جواهر چه گفتند؟ شیخ الطائفه گفتند اگر کسی پیش قاضی دو تا شاهد مسلمان آورد، قاضی آن‌ها را نمی‌شناسد، مدعی که بینه آورده می‌گوید به من مهلت بدهید، به زور او را آوردم فرار می‌کند، آقای قاضی این را نگه دار، من بروم تا شب یا تا فردا کسی را می‌آورم که این شاهدهای من عادل هستند، عبارت متن شرایع این است. شیخ فرمودند «یجوز حبسه»، شیخ فرمودند جایز است، نگهش می‌دارد تا بیاورد. محقق فرمودند «فیه اشکال» چرا؟ چون با دو تا شاهدی که مجهول الحال آورده چیزی ثابت نشده، شما به چه مجوز شرعی حبسش می‌کنید؟ صاحب جواهر چه کار کردند؟ فرمودند «بل منع» معلوم است نمی‌شود نگهش داریم. حالا این روایت «له» آن هست یا «علیه» آن هست؟ حضرت وقتی دو تا شاهد مجهول الحال می‌آورد رها نمی‌کردند بگویند که تمام شد رفت، من نمی‌شناسم و صفر است و بینه لا بینه است.

شاگرد: به اصالة العدالة هم حضرت اخذ نمی‌کردند.

استاد: آن حالا پایان کار است.

شاگرد: پایان کار هم حضرت سراغ احلاف می‌روند، یعنی اصلا به خاطر این که شهود مفتضح نشوند همچین چیزی نمی‌گویند ولی سراغ قسم می‌روند.

استاد: من آخر عبارت را بخوانم. آن چیزی که شما می‌گویید این است؛ اگر شاهدی آورد که این شاهدها نه قبیله‌ای داشت نه هیچی، مجهول الحالی که امکان فحص ازعدالت او نبود. حضرت «فَإِنْ كَانَ الشُّهُودُ مِنْ أَخْلَاطِ النَّاسِ غُرَبَاءَ لَا يُعْرَفُونَ وَ لَا قَبِيلَةَ لَهُمَا وَ لَا سُوقَ وَ لَا دَارَ» این جا چه می‌گفتند؟ می‌گفتند ای مدعی علیه! قسم بخور؟! باز نمی‌گفتند مدعی علیه! قسم بخور «و الیمین علی من أنکر»، «أَقْبَلَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِيهِمَا» مدعی علیه! این دو تا شاهدهای مجهول الحال که او آورده خودت قبولشان داری؟ طبق ضوابط قضاء شما چه می‌گویید؟ وقتی مجهول الحال هستند و امکان تفحص هم نیست و به فرمایش شما اصالة العدالة هم نیست. خب مدعی علیه قسم می‌خورد و تمام. چرا حضرت قسمش نمی‌دادند؟

شاگرد: چون مجهول الحال را ملحق حساب نکردند.

شاگرد2: خود این یک نحو احراز است، چرا پس سوال می‌کنند؟ هیچ کس نمی‌شناسد پس از خود این آقا سوال می‌کنیم.

استاد: بعد حضرت تصریح می‌کنند می‌گویند « فَقَالَ مَا تَقُولُ فِيهِمَا» راجع به این دو تا شاهد عادلی که علیه تو آورده چه می‌گویی؟

 

برو به 0:35:00

آن طرف می‌گفت اگر می‌گفت «فَإِنْ قَالَ مَا عَرَفْنَا إِلَّا خَيْراً» این‌ها آدم‌های خوبی هستند «غَيْرَ أَنَّهُمَا قَدْ غَلِطَا فِيمَا شَهِدَا عَلَيَّ» قطعا آدم‌های خوبی هستند اما این شهادتی که علیه من دارند می‌دهند غلط است. بر علیه من دارند غلط می‌دهند، حضرت چه کار می‌کردند؟ «أَنْفَذَ شَهَادَتَهُمَا» نه اقرار را.

شاگرد: اقرار علیه او را انفاذ می‌کردند، اقرار له او را انفاذ نمی‌کردند.44:41

استاد: «شهادتهما»! انفاذ است، نه اقرار. «انفذ اقراره» با «انفذ شهادتما»! اقرار او که صریحا می‌گفت این‌ها اشتباه می‌کنند، می‌گفت آدم خوبی هستند اما حرفشان راجع به من غلط است.

شاگرد: آن قسمتی که می‌گوید این‌ها عادل هستند، این اقرار است.

استاد: خود این مدعی علیه مجهول الحال هست یا نه؟

شاگرد: نه این بنده خدا را فرض کنیم همه می‌شناسیم الان این کسی که آمده شهادت بدهد دو تا حرف می‌زند یک اقرار می‌کند بر عدالت این‌ها که برای پیامبر ثابت نشد. ولی خودش اقرار کرد. یک اقرار هم می‌کند که این‌ها دارند اشتباه می‌گویند. این که اشتباه می‌گویند را گوش نمی‌کنیم ولی اقرارش را می‌گیریم.

استاد: قاعده «البینة علی المدعی و الیمین علی من أنکر» با این فرمایش شما این جا حاکم شد؟! حالا بینه شد؟

شاگرد: در جایی که اقرار نباشد.

استاد: می‌دانم! یعنی «حکم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بالبینة أو بالاقرار»؟! اقرار که دارد می‌گوید این‌ها اشتباه می‌کنند، حضرت «حکم بالبینة أو بالاقرار»؟!

شاگرد: «حکم بالبینة» به جهت اقرار بر عدالت این بینه.

ظهور «مالم یظهر منه فسق» در عدالت رفتاری

استاد: این بینه چه شد؟ بینه‌ای شد که عدلت احراز شده یا نه؟ بینه تعریف شرعی دارد.

شاگرد: عدالت را یک وقت‌هایی اطمینان پیدا می‌کنیم، یک وقت‌هایی با اصل احراز می‌کنیم و یک وقت‌هایی طرف خودش اقرار به عدالت این‌ها می‌کند.

استاد: بینه‌ای که شیخ دارند می‌گویند با اصل هم احراز می‌شود؟ یا فرمودند تواتر اخبار است که عدالت شرط است؟ مبنای ایشان یادمان نرود.

شاگرد2: می‌شود اصلا اقرار گفت؟ کسی که عادل است اقرار کرده است؟ دارد شهادت به عدالت می‌دهد، نه اقرار.

شاگرد: اقرار دارد می‌کند چون فرض این است که اصل این بوده که باید اثبات می‌کردند این‌ها عادل هستند.

استاد: صریحا دارد می‌گوید این‌ها راجع به من اشتباه می‌کنند ولی آدم‌های خوبی هستند. الان بینه شرعیه شد یا نشد؟ بینه نزد مشهور تعریف دارد. شهادت دو تا عادل که عدالت شرطشان هست و باید احراز بشود الان این «بینة أم لا؟».

 شما تعریف را بر فرد تطبیق بدهید هست یا نیست؟ بینه در شرع چیست؟ این است که دو تا شاهد عادل، عدالت هم شرطشان هست، احرازی هم هست، این اقرار او، احراز عدالت برای حاکم می‌کند؟ تا آن جایی که من می‌فهمم تعریف بینه نزد مشهور بر این کار اخیر حضرت صادق نیست.

 چون بینه دو تا شاهد عادل است. این که خود او دارد می‌گوید من قبولشان دارم عادل هستند، حاکم احراز نکرد! به فرمایش شما از اقرار او می‌خواهد چه کار کند؟ شهادت آن‌ها را از باب اقدام و اقرار و الزام خود او بگیرد. بینه درست نشد. چرا؟ چون بینه باید عادل واقعی باشد. ما می‌دانیم در تعریف مشهور وقتی بینه می‌گوییم یعنی دو تا شاهد عادل واقعی باشند و لذا اگر می‌گویید کشف شد عدالت ندارند این بینه، لابینة است. چقدر کتاب شهادت و قضا پر از فروعاتی است که «إذا تبین فسق الشهادین»؛ یعنی باید عادل باشند اما در همین روایت می‌بینید حضرت به راهی رفتند که قبل از این که به «الیمین علی من أنکر» برسند یک چیزی را باز چیز مثبتی برای تحقق بینه بیاورند.

من این را می‌خواهم عرض کنم که از این جا می‌فهمیم اتفاقا خود بینه در شرع، همان طوراز اول حدیث می‌فرمایند «إن لم یکن له بینة»؛ معلوم می‌شود کلمه بینه اوسع از آن چیزی است که مشهور معنا کردند. بینه یعنی شهادت دو عادل، عدالتی که شرع اسلام برای مسلم حکم کرده «ما لم یظهر منه فسقٌ». عدالت رفتاریِ که چون مسلمان هستی این را داری. اگر فسق ظاهر شد دیگر باید در قرنطینه بروی. تا ظاهر نشده مسلمان هستی و عادل اجتماع هستی. یعنی با تو می‌گوییم «لم یظهر منک فسق» اگر این طور معنا کنیم، چقدر با فقه الحدیثِ این حدیث جور است!

شاگرد: آن وقت با انتهای حدیث سازگار نیست. اگر مدعی علیه چیزی نمی‌گفت حضرت سراغ احلاف می‌رفتند و به شهادت اخذ نمی‌کردند.

شاگرد2: «أصلح بین الخصم»

شاگرد: اگر بینه کف حجیت را که اصالت العدالة است دارد را چرا حضرت اخذ نمی‌کنند؟ یا سراغ احلاف می‌روند؟

استاد: باز هم سراغ احلاف نمی‌روند.

شاگرد3: آخرِ آخرش سراغ احلاف می‌روند.

استاد: احلاف با خصوصیت.

شاگرد4: این را بگوییم این جا در تشخیص اشتباه کرده می‌گوید این‌ها آدم‌های خوبی هستند و در تشخیص موضوع دارند اشتباه می‌کنند.

استاد: او می‌گوید آن کسی که بر علیه من می‌گویند اشتباه کردند، تعبیر أخطأ هم بود.

شاگرد4: نفی عدالت نمی‌کند، خودش می‌گوید آدم خوبی هستند.

استاد: می‌دانم ولی عدالت که برای حاکم ثابت نشد. یک نفر است ولی حالا باید دو تا شاهد به شهادت عادل شهادت بدهند، شما می‌دانید که دو تا شاهد باید شهادت بدهند که این شخص عادل است و الا بینه شرعی ما عقیم است نمی‌شود، فتوا داد، معلوم است.50:36

شاگرد: این طوری که استصحاب عدالت، محرز عدالت است ولو یقین هم حاصل نشود. یعنی راه‌های احراز عدالتی که مشهور گفتند مثل این است که استصحاب داریم، یکی‌اش هم اقرار مدعی علیه باشد، حالا اسمش را اقرار نمی‌گذارید. هر چه می‌خواهید اسمش را بگذارید. یکی از طرق شرعی هم این است که خود مدعی علیه می‌گوید این‌ها عادل هستند. لازم نیست که مشهور بگویند باید احراز بشود، طبق احرازش.

شاگرد2: او هم نگفت عادل است. او نزد ما به فسق و فجور معروف نیست، این چطور احرازی است؟

استاد: «ما عرفنا الا خیرا» یعنی «ما عرفنا منهم شرّ».

شاگرد3: ما جواب این سوال را نفهمیدیم. اگر اصل عدالت است چرا حضرت آن جایی که بینه ظهور حالی ندارد، مشخص نیست فاسق است یا نیست، چرا اخذ نمی‌کنند و سراغ احلاف می‌روند؟ وزانش عین همان روایتی است که از حضرت سوال کرد که آیا به شهادت قابل اخذ بکنیم که حضرت فرمود «إذا سئلت فعدّلت»[4] یعنی جرح و تعدیل لازم است و اگر جرح و تعدیل نشود شهادت قبول نیست، این هم همان است.

استاد: در این که چرا حضرت چنین کاری می‌کنند ما باید مجموع ادله شرعیه را ببینیم. این روایت در این حد همین است که حضرت، آن بار هم عرض کردم «إن جرَحَهما» اگر گفت من آن دو تا را قبول ندارم «وَ طَعَنَ عَلَيْهِمَا» گفت این دو تا شاهد خوب نیستند، حضرت می‌گویند قسم بخور؟ «أَصْلَحَ بَيْنَ الْخَصْمِ وَ خَصْمِهِ» حضرت می‌گفتند بیایید مصالحه کنید. یعنی باز این بینه‌ای که با شهود آورده صفرش نمی‌کنند، چه نیازی به صلح است، قسم بخور تمام! ما چقدر فقه خواندیم؟ شما الان می‌گویید این مجهول الحال شد؟ آن طرف هم مدعی علیه هم می‌گوید این‌ها دروغگو هستند، «جرحَهما» باز حضرت می‌فرمایند نه، چون مجهول الحال پیش حضرت بودند باز «أصلح». باز مجال نمی‌دادند سریع قسم بخور، به مصالحه ختم می‌کردند.

شاگرد: از حیث روشی دو تا مطلب داریم که هر کدام باید جداگانه بررسی شود. این که یک چیزی صفر نشود غیر از این است که عدالت رفتاری شرط است یا این که عدلت واقعی، یعنی هر کدام باید جای خودش بحث بشود.

استاد: بله صحبت سر همین است که ما از مجموع ادله باید مطلب را به دست آوریم. این جا دیگر راه حضرت و سیره حضرت این بود که در مجهول الحال درنگ می‌کردند، دلالت این روایت بسیار روشن است. اما درنگی که در عین حال دارد به شدت دفاع می‌کند از این که رد قول مجهول الحال نمی‌کنیم که حتی «أصلح» با صلح می‌خواهند ختم کنند. چرا؟

شاگرد: اگر حاضر به صلح بودند حضرت چه کار می‌کرد؟

استاد: احسنت! شما فرمودید در سوالم جواب نگرفتیم، شروع کار از این جاست که حضرت فرمودند«أَصْلَحَ بَيْنَ الْخَصْمِ وَ خَصْمِهِ وَ أَحْلَفَ الْمُدَّعَى عَلَيْهِ» احلاف ضمیمه صلح «وَ قَطَعَ الْخُصُومَةَ بَيْنَهُمَا.» دیدید که بینه می‌آید و ادعایی که مطرح می‌شود، جواب منکر سه حالت دارد؛ یا اقرار است یا حلف است یا نکول است. نکول و سکوتش هم چند جور می‌شود؛ حالا آمدیم و قسم نمی‌خورد، حضرت می‌گویند قسم بخور. می‌گوید من اصلا قسم نمی‌خورم. می‌فرمایند صلح بکن، می‌گوید حاضر به صلح نیستم. دنباله روایت ساکت است. به این روایت می‌توانیم نسبت بدهیم که حضرت می‌فرمودند شما وقتی قسم نمی‌خوری پس هیچی؟ باید این جا یک کاری بکنیم، حاضر به صلح نیستند، مدعی علیه قسم هم نمی‌خورد، شما باید حرف بزنید. به این نکول می‌گوییم.

بنای  عزیمتی شارع

حالا علت‌هایی دارد، یکی از علت‌هایش این است که خیلی‌ها به خاطر تقدسی که دارند نمی‌خواهند قسم بخورند. می‌گوید من برای دنیا که نمی‌خواهم قسم بخورم یا ممکن است ده‌ها علت داشته باشد که قسم نمی‌خورد. حضرت چه کار می‌کردند؟ این روایت ساکت است. باید چه کار کنیم؟ باید به ادله دیگر نگاه کنیم. ادله دیگر هم کاملا دلالت روشن دارد. این روایت دارد یک رویه محکم‌کاری حضرت را بیان می‌کند. ما بیاییم بگوییم همین است و تمام. دیدید حضرت فرستادند تحقیق کردند. خب آن جایی که می‌شود تحقیق کنیم کدام عرف عقلا و بنای عقلاست که بگوید محکم‌کاری نکنید. اما صحبت سر این است که شارع آن چیز پایه عزیمتی را چه چیزی قرار داده است؟

شاگرد: آن سیره حضرت بود.

استاد: سیره حضرت بر محکم‌کاری بوده است.

شاگرد: پس سیره شرع در محکم‌کاری است.

استاد: این را هم باید از سایر ادله ببینیم. ما شک نداریم سیره حضرت بر محکم‌کاری بوده است. خب حالا می‌آییم ببینیم سیره فضیلتی بوده؟ از باب محکم‌کاری بوده؟ یا سیره عزیمتی بوده؟ یعنی حضرت می‌فرمودند اگر هر کدام از این‌ها را شما غض نظر کنید خلاف شرع است؛ این خیلی مهم است که باید با سایر ادله جمع بکنیم. بله این روایت می‌گوید سیره همین است اما این که عزیمت است یا فضیلت. اگر ما بودیم و فقط این روایت، ظاهرش عزیمت است اما ادله دیگری هم داریم که بعدا می‌خوانیم ان شاء الله می‌بینید. روایاتی هست که چقدر آسان می‌گیرند. روایت تصریح می‌کند ناصبی است که به تعبیرصاحب حدائق خطاب به شهید که می‌گوید شما ناصبی که از کافر انجس است آمدید صلوات برایش ختم می‌کنید و حال آن که آن چه را که شارع انجام می‌دهد به عنوان کف کار است. یعنی آن‌هایی که عندالاضطرار متمکن از محکم کاری نیستیم. آیا بگوید بلند شوید بروید؟ قسم که نمی‌خورد و روی همین‌ها حکم کنید یا نه، راه‌هایی دارد، طبق معنای مشهور نکول راه‌های این طوری دارد. اما اگر این مباحث صاف بشود، وقتِ نکول، راه‌های دیگر هم ممکن است.

والحمدلله رب العالمین

 

کلید: جواهر الکلام، شیخ انصاری، شهید ثانی، حدائق، عزیمت، فضیلت، سیره، مجهول الحال، ظنین، بنائات طولی شارع، عدالت رفتاری، عدالت اخلاقی، نظام مسلمین،

 


 

[1] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 127-128

[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‌7، ص: 412-413

[3] وسائل الشيعة، ج‌27، ص: 239-240

[4] تهذيب الأحكام، ج‌6، ص: 272‌ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: شَهَادَةُ الْقَابِلَةِ جَائِزَةٌ عَلَى أَنَّهُ اسْتَهَلَّ أَوْ بَرَزَ مَيِّتاً إِذَا سُئِلَ عَنْهَا فَعُدِّلَتْ.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است