1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶۵)- وقت فریضه و نافله ظهروعصر(۴)

درس فقه(۶۵)- وقت فریضه و نافله ظهروعصر(۴)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=16259
  • |
  • بازدید : 105

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع:‌وقت فریضه و نافله ظهروعصر(٣)

 

أقول أما الاختلاف الفاحش فغير لازم و ذلك لأن كل بلد أو زمان يكون الظل الباقي فيه شيئا يسيرا فإنما يزيد الفي‌ء فيه في زمان طويل لبطئه حينئذ في التزايد و كل بلد أو زمان يكون الظل الباقي فيه كثيرا فإنما يزيد الفي‌ء فيه في زمان يسير لسرعته في التزايد حينئذ فلا يتفاوت الأمر في ذلك و أما انعدام الظل فهو أمر نادر لا يكون إلا في قليل من البلاد و في يوم تكون الشمس فيه مسامتة لرءوس أهله لا غير و لا عبرة بالنادر نعم يرد على تفسير صاحب التهذيب أمران أحدهما أنه غير موافق لقوله ع فإذا كان ظل القامة أقل أو أكثر كان الوقت محصورا بالذراع و الذراعين لأنه على تفسيره يكون دائما محصورا بمقدار ظل القامة كائنا ما كان و الثاني أنه غير موافق للتحديد الوارد في سائر الأخبار‌ المعتبرة المستفيضة كما يأتي ذكرها بل يخالفه مخالفة شديدة كما يظهر عند الاطلاع عليها و التأمل فيها.

و على المعنى الذي فهمناه من الحديث لا يرد عليه شي‌ء من هذه المؤاخذات إلا أنه يصير جزئيا مختصا بزمان خاص و مخاطب مخصوص و لا بأس بذلك إن قيل اختلاف وقتي النافلة في الطول و القصر بحسب الأزمنة و البلاد و تفاوت حد أول وقتي الفريضتين التابع لذلك لازم على أي التقادير لما ذكرت من سرعة تزايد الفي‌ء تارة و بطئه أخرى فكيف ذلك قلنا نعم ذلك كذلك و لا بأس بذلك لأنه تابع لطول اليوم و قصره كسائر الأوقات في الأيام و الليالي‌. [1]

«أقول أما الاختلاف الفاحش فغير لازم» که می‌‌فرمودند «و اعترض عليه بعض مشايخنا طاب ثراهم» که شما نقل کردید از حبل المتین است.

شاگرد: چاپ جدید کافی بعد از این که این مطلب را از وافی نقل می‌‌کنند، حاشیه پسر فیض را نقل می‌‌کنند که این حرف شیخ بهایی است بعد در دنبالش می‌‌گویند «قال فی حبل المتین» تقریبا عین همان چیزی که نقل شده در حبل المتین آمده است.

استاد: بله این جا هم علم الهدی بود. «المعترض بها شیخنا البهائی العاملی رحمه الله» که اگر علم الهدی باشد «عهُل» می‌‌شود. اگر بخواهیم طبق خود اسم باشد باید «عهل» بگوییم. آقازاده مرحوم فیض بنظرم صاحب همان صحیفة المهدیه است که 30 سال پیش چاپ شده بود.نمی دانم چند تا اقازاده داشتند یا همین ایشان هستند؟

شاگرد:‌بیشتر داشتند.

پس معلوم نیست صاحب صحیفه المهدیه ایشان باشند، من عبارت شیخ بهایی را نمی‌‌دانم هم کجا دیدم، در خود حبل المتین ظاهرا ندیدم، در یک جای دیگر من از حبل المتین دیدم که نقل کرده بودند یا شاید رفتم در خود حبل المتین دیدم. چون می‌‌خواستم ببینم که خود شیخ با خود روایت چه کار کردند؟ آخر حل کردند؟

شاگرد: جستجو که زدیم در خود حبل المتین هم آورد.

استاد: خب در دنباله‌‌اش ببینید که خود شیخ علاوه بر این که بر شیخ طوسی ایراد گرفتند خودشان هم روایت  را مثل دیگران … صاحب مدارک تعبیر تندی بر علیه روایات دارند. همین تعبیرات تند فیض یکی برای سید بود. یکی هم خود شیخ بهایی بود خیلی محکم سنداً و متناً تعبیر تندی برای متن این روایت دارند و رد کردند یعنی اصلا حاضر نشدند که بیایند توضیح بدهند خب این طور زمانی در این طور موقعیتی مرحوم فیض این توضیحات مفصل را دادند که خیلی جالب و مغتنم است لذا بعد از فیض مثل صاحب حدائق، صاحب جواهر، مفتاح الکرامة، همه این‌‌ها یا با تصریح یا بدون تصریح «قیل، ربّما یقال» عبارات فیض در این‌‌ کتاب‌‌های بعد همه آوردند. حالا اگر عبارت حبل المتین را پیدا کردید … از شهید هم یک عبارتی نقل شده بود که ایشان هم یک طور تعبیری مثل «لا یعبأ به» که از شهید در ذکری نقل شده بود که عبارات تندی از نظر دلالی بود که این مضامین را علماء نتوانستند درست کنند. فیض این توضیحات را دادند که توضیحات خوبی بود. توضیحات فیض مقدمه برای تمیم کار توسط مرحوم مجلسی در بحار و مرآت العقول شده است.

حالا دیروز آقا می‌‌گفتند که از کجا بود و چرا امام توضیح ندادند، حالا نیامدند. مرحوم مجلسی تتمیم کردند یعنی چیزهای خوبی به حرف‌‌های فیض اضافه کردند که ولو مختصر است اما اضافه بجایی از ناحیه مرحوم مجلسی است. خلاصه الان این جا آن ایراداتی که شیخ بهایی به روایات گرفتند مرحوم فیض جواب دادند. فرمودند  «أقول أمّا الاختلاف الفاحش» که ایشان گفتند و تفسیری که شیخ در تهذیب از روایت کردند، نه تفسیر خود فیض «غیر لازم و ذلك لأن كل بلد أو زمان يكون الظل الباقي فيه شيئا يسيرا فإنما يزيد الفي‌ء فيه في زمان طويل» این طور نیست که بگوییم این قدر تفاوت می‌‌کند. وقتی سایه کوتاه هست بلند شدن سایه هم زمان کوتاه‌‌تری می‌‌برد و برعکس، وقتی باقی‌‌مانده وقت زوال مثلا دو مثل است، وقتی دو مثل است قطعا خورشید از 45 درجه چه بوده؟ چون 45 درجه‌‌اش تازه یک می‌‌شود. وقتی پایین 45 درجه بوده مثلا باقی‌‌مانده وقت زوال یک مثل و نیم و دو مثل است. در آن هنگام همین یک کمی که خورشید پایین می‌‌رود که دیروز هم عرض کردم خورشید به صورت اریب پایین می‌‌رود، مستقیم نمی‌‌رود ولی قوس اریب خورشید را نقطه به نقطه و لحظه به لحظه که جلو می‌‌رود یک قوس ارتفاع عمودی بر افق رسم می‌‌کنیم که هر قوسی به جای خودش…

 

برو به 0:05:52

بله وقتی در تابستان است چون قوس خود خورشید این طوری صاف‌‌تر پایین می‌‌آید آن درجاتی که نسبت به درجات قوس و ارتفاع طی می‌‌کند تقریبا برابر هم هستند اما در زمستان چون قوس اریب است این طوری که پایین می‌‌خواهد بیاید قوس‌‌های ارتفاع که می‌‌زنیم آن مقدار درجه‌‌ای که قوس ارتفاع دارد نشان می‌‌دهد با آن درجه‌‌ای که شمس رفته تفاوتش فاحش‌‌تر است. مثلا اگر شمس یک درجه در قوس غروب، در قوس حرکت اولی به طرف مغرب رفته خب آن قوس ارتفاع ممکن است دو دهم درجه پایین آمده باشد. چون این طوری می‌‌رود اما در تابستان این طوری می‌‌رود و همان یک درجه‌‌اش خوب است، همان نزدیک یک درجه است. این مانعی ندارد اما وقتی از 45 سایه پایین می‌‌رود، ازبس سایه به سرعت بلند می‌‌شود که دیگر زاویه 89 درجه فهمیدم 57 متر است. یک متر، 57  متر می‌‌شود. شوخی نیست که حدود 60 برابر است. یعنی 45 درجه، 1 و از 45 درجه تا 89 درجه 50 برابر شاخص می‌‌شود، وقتی هم که 90 درجه شد دیگر بی‌‌نهایت است یعنی سر شاخص که آمد دیگر سایه اصلا دو تا خط موازی تشکیل می‌‌دهد، تا بی‌‌نهایت هم بروند به هم نمی‌‌رسند. این را تعبیر می‌‌کنند می‌‌گویند زاویه‌‌اش 90 درجه است. خلاصه با این حساب لذا فیض درست می‌‌گویند. می‌‌گویند وقتی کم است سایه خیلی کم کم جلو می‌‌رود، وقتی هم که سایه وقت زوال طولانی مانده نباید مثل آن جا بگوییم آن جا یک سانت بلند شد مثلا نیم ساعت شد. او می‌‌خواهد این جا یک متر بلند بشود. ببینید همان نسبت یک سانت آن جا نسبت به آن چقدر طول می‌‌کشد! یک سانت آن جا زمانی که می‌‌برد گاهی در این دو متر بلند شدن سایه وقت زمستان این کمتر از او می‌‌برد. این ممکن است یعنی برعکسش ممکن است. دیروز هم عرض کردم ضابطه کلیه ندارد به خاطر این است که هر دو طرفش اصلا محقق است. گاهی هست یک سانت زاویه‌‌ای که، یک سانت سایه‌‌ای که می‌‌خواهد وقت انعدام بلند بشود زمانی که می‌‌برد به مراتب از دو متر آن وقتی که خورشید پایین رفته و سایه می‌‌خواهد به ازای سایه بلند بشود زماناً برابری می‌‌کند. همین طور ذهنی دارم می‌‌گویم و الا محاسبه همه این‌‌ها را می‌‌شود دقیق حساب بکنند حتی کدش را بنویسند و روی برنامه باشد. آقایان یک روز فرمودند در مصر انجام دادند. اگر درست یادم بیاید خیالم می‌‌رسد که الازهر و عربستان هر دو این کار را انجام دادند و اختلافی هم بینشان بود. حالا در رویت هلال بود که این را دیدم یا در همین خصوص زوال بود که یک اختلافی هم بینشان بود که این‌‌ها می‌‌گفتند آن طوری حساب کردند و ردّی هم نسبت به همدیگر داشتند.

خلاصه عرض کنم که «فإنما يزيد الفي‌ء فيه في زمان طويل» یعنی سایه یک سانت بیشتر نمی‌‌خواست بلند بشود اما همین یک سانت «فی زمان طویل» طول می‌‌کشد «لبطئه حينئذ في التزايد» وقتی که زاویه کم است، مثلا زاویه 5 درجه، 2 درجه این‌‌ها در این که سایه بخواهد بلند بشود بُطئ زمانی دارد. «و كل بلد أو زمان يكون الظل الباقي فيه كثيرا» چون تانژانت بیشتر شده زاویه باقی‌‌مانده خودش مثل است یعنی مثلا خورشید 45 درجه از سرمقیاس پایین‌‌تر است وقتی این طوری شد «فإنما يزيد الفي‌ء فيه في زمان يسير لسرعته في التزايد حينئذ» این حرف کاملا درستی است. واقعش من نمی‌‌دانم، شیخ بهایی متخصص این حرف‌‌ها بودند، چطور شده که آن طوری فرمودند آیا حرفشان یک وجه درستی دارد و منظوری دارند؟ که توجه به این داشتند و ما الان متوجه نیستیم؟ نمی‌‌دانم. یا این که دیگر انسان است و اشتباه شده است. با این که اهل فن هم بودند.

شاگرد: شاید از این جهت بوده که همین اختلاف را فاحشیت  توذهن ما هست اختلاف باز هم هست، یک امر نسبی است.

استاد: فاحشا خود شیخ صریحا گفتند. فرمودند که «انّه یقتضی اختلافاً فاحشاً» و حال آن که اصلا این طوری نیست.

شاگرد: به هر حال اختلاف هست شاید همین اختلاف است که ما کم نگاه میکنیم کأنه ایشان فاحش می‌‌دیده شاید خودش هم ساعت‌‌های زمانی طولانی …

 

برو به 0:10:37

استاد: نه حرف شیخ را فقط گفتند. شیخ که حرف فیض و حرف مشهور را قبول دارند که اختلاف در آن هست، فاحش هم در آن نیست، هم شیخ بهایی می‌‌دانند، متخصص فن هستند، هم فیض می‌‌دانند. نکته در این است که شیخ بهایی به حرف تفسیر شیخ الطائفه در تهذیب برای این روایت ایراد گرفتند که «یقتضی اختلافاً فاحشاً» شیخ چه گفته بودند؟ گفتند شما با شاخص اصلا کار نداشته باشید، شما ببینید وقت زوال روی زمین چقدر سایه مانده بعدش مثل همین اضافه بشود. شیخ گفتند یک جایی که یک متر سایه مانده چقدر طول می‌‌کشد تا یک متر بشود اما آن جا که سایه کم است گفته حتی نمی‌‌تواند عبادت را انجام بدهد. خیلی عجیب بود! این ضد قوانینِ روشن تانژانت است، این که … البته من هم که این را عرض می‌‌کنم داشتم فکرش می‌‌کردم اگر ابتدای آن مباحثه که ما داشتیم خود من ابتدا نکشیده بودم و مباشرتاً این‌‌ها برای من واضح نشده بود شاید حل می‌‌شد که یعنی صرفا از حفظ بود  من یادم است بحث سایه را نمی‌‌دانستم به این معنا که در کلاس‌‌ها عرض کردم آن وقتی که ما این‌‌ها را نخوانده بودیم و فقط بحث فقهی می‌‌کردیم. در کاغذ من کشیدم دیدم خیلی قشنگ زاویه 45 درجه چیز واضحی هم هست که دیروز هم عرض کردم. البته این دایره‌‌ای که دیروز توضیح دادم این غیر آن است این هم دیروز یادم رفت تذکر بدهم. در کلاس‌‌های الان یک دایره داریم دایره معروف که دایره مثلثاتی است، آن یک چیز دیگری است، آن غیر از آن چیزی است که من دیروز عرض کردم. دایره مثلثاتی یک دایره خیلی فنی است که هر سه تای نِسَب مثلثاتی را سکانت و تانژانت و سینوس، هر سه تا را در یک شرط بیان می‌‌کنند. اگر هم در کتاب‌‌ها ببینید آن هست. دایره مثلثاتی غیر از دایره‌‌ای است که من عرض می‌‌کنم. این که دیروز من کشیدم دایره اختصاصیِ خود تانژانت بود. نظرتان باشد که گفتم شاخص مرکز قرار بگیرد و این‌‌ها را کشیدم این ها با همدیگر مخلوط نشود.

علی ای حال تعجب است که حالا من نمی‌‌دانم باز هم برگردیم ببینیم چطور شده شیخ این را فرمودند ولی خلاصه این حرف فیض که این جا در جوابشان فرمودند حرف خیلی خوبی است.   «لسرعته في التزايد حينئذ فلا يتفاوت الأمر في ذلك» می‌‌گوییم شیخ بهایی یک اشکال دیگر گرفتند فرمودند که ظلّ در روزگاری منعدم می‌‌شود، وقتی ظلّ منعدم شد دیگر حرف شیخ الطائفه اصلا چیز ندارد. می‌‌گویند خب! «و أما انعدام الظل فهو أمر نادر» یک روز می‌‌شود آن هم برای بعضی بلاد «لا يكون إلا في قليل من البلاد و في يوم تكون الشمس فيه مسامتة لرءوس أهله لا غير و لا عبرة بالنادر نعم يرد» خودشان دو تا اشکال به حرف شیخ می‌‌گیرند. حرف‌‌های خوبی است می‌‌خواهم سریع بخوانم که بعد حرف‌‌های مرحوم مجلسی را بخوانیم. «نعم یرد على تفسير صاحب التهذيب أمران أحدهما أنه غير موافق لقوله علیه‌‌السلام فإذا كان ظل القامة أقل أو أكثر كان الوقت محصورا بالذراع و الذراعين» دیروز من عبارت شیخ در تهذیب را خدمتتان خواندم، شیخ چه فرمودند؟ فرمودند هر چه سایه وقت زوال ماند اسمش قامت است، اسمش ذراع است، حضرت هم فرمودند همین اندازه وقتی اضافه شد. خب بر اختلاف فاحش اشکالی نیست ولی خب اشکال این است که خود حضرت فرمودند وقتی ذراع نیست به ذراع برمی‌‌گردیم، این که با تفسیر شما جور در نمی‌‌آید. این یک اشکال است. «غير موافق لقوله علیه‌‌السلام فإذا كان ظل القامة أقل أو أكثر كان الوقت محصورا بالذراع و الذراعين لأنه على تفسيره يكون دائما محصورا بمقدار ظل القامة كائنا ما كان» چون گفتید هر چه سایه مانده وقتی هم مثل خودش اضافه شد، این ایراد اول است. «و الثاني أنه غير موافق للتحديد الوارد في سائر الأخبار‌» همینی که مورد اشکال سایرین از محقق و علامه و شهید و همه این‌‌ها بود که مشهور می‌‌گفتند که اول وقت فضیلت ظهر که بلوغ سایه به مثل نیست، این همه روایت دیگر را شما کنار گذاشتید که می‌‌گویند وقت فضیلت ظهر، ذراع و قدم و قدمین و اربعة اقدام و این‌‌ها بود، در تفسیر شما از جناب شیخ از این روایت همه این‌‌ها باید کنار برود. «غير موافق للتحديد الوارد في سائر الأخبار‌ المعتبرة المستفيضة كما يأتي ذكرها بل يخالفه مخالفة شديدة كما يظهر عند الاطلاع عليها و التأمل فيها.» بعدا که می‌‌گویید می‌‌بینید با هم ضد هستند.

 

برو به 0:15:25

«و على المعنى الذي فهمناه» این چیزی که ایشان معنا کردند با تفسیر مشهور موافق شد. «و على المعنى الذي فهمناه من الحديث لا يرد عليه شي‌ء من هذه المؤاخذات إلا أنه يصير» این اشکالی به حرف خودشان هست اما ایشان اشکال نمی‌‌دانند می‌‌گویند «الا أنه یصیر جزئيا مختصا بزمان خاص و مخاطب مخصوص» که چه بود؟ فقط آن وقتی که سایه یک قامت اگر هست، مقیاس وقتی قامت انسان است آن زمانی و وقتی که عند الزوال باقی مانده یک ذراع بشود یعنی فقط زمانی که عند الزوال دو هفتم شاخص سایه داریم، برای آن وقت می‌‌شود. خب بشود مانعی ندارد. «و لا بأس بذلك إن قيل اختلاف وقتي النافلة في الطول و القصر بحسب الأزمنة و البلاد و تفاوت حد أول وقتي الفريضتين التابع لذلك» ما می‌‌گوییم اول وقت و وقت نافله‌‌هاتابع همین است و این هم برای یک زمان خاصی میزان شده، همین میزان برای سایر وقت‌‌ها هم سرایت پیدا کرده و اشکالی ندارد. چرا؟ چطور شد این قیل را سریع خواندم؟ إن را وصلیه گرفتم. «مخاطب مخصوص و لا بأس بذلك» تمام شد ببخشید اشتباه شد.

شاگرد: نقطه باید می‌‌گذاشت، نگذاشته است.

استاد: بله این وصل به هم هست، نه ویرگول نه نقطه هیچی نگذاشتند. «و لا بأس بذلک» تمام شد. باید سر سطر برود چون یک مطلب دیگری است‌«‌ان قیل».

«إن قيل اختلاف وقتي النافلة في الطول و القصر بحسب الأزمنة و البلاد و تفاوت حد أول وقتي الفريضتين التابع لذلك لازم على أي التقادير» چه حرف مشهور، چه حرف فیض «لما ذكرت من سرعة تزايد الفي‌ء تارة و بطئه أخرى فكيف ذلك» همینی که دیروز صحبت شد که خلاصه ما دنبال یک چیزی هستیم که یک وقت شرعیِ ثابت به دست بیاوریم. این که پس علی ای حال حتی روی قول مشهور هم وقت نافله و اول وقت فضیلت فرق می‌‌کند. مثلا در تابستان سُبعی شاخص را باید یک ساعت صبر کنیم تا اول وقت فضیلت بشود اما در زمستان 20 دقیقه و نیم ساعت کافی است. پس وقت فرق کرد. می‌‌فرمایند «قلنا نعم ذلك كذلك» یعنی حتما تغییر می‌‌کند. «و لا بأس بذلك لأنه تابع لطول اليوم و قصره» در زمستان روزها کوتاه هست زودتر هم می‌‌شود، چون سایه زودتر بلند می‌‌شود، خورشید پایین‌‌تر است. در تابستان روزها بلندتر است، از اول زوال تا شش بعد از ظهر خیلی وقت است آن یک ساعت و خرده‌‌ای می‌‌شود. در بلاد شمالی که هستند بیشتر هم هست. در تابستان دو سه ساعت تفاوت می‌‌کند. می‌‌فرمایند تابع قصر و طول یوم است «كسائر الأوقات في الأيام و الليالي.» تا این جا مطالب خوبی که مرحوم فیض فرمودند این آخر کار یک بأس بذلکی داشتیم که «فی زمانٍ مخصوص، فردٍ خاص» همین طور شما بگویید «لا بأس بذلک»؟! فیه بأس آخر این چطور حرفی است که آقا هم دیروز گفتند که حالا تشریف ندارد، گفتند که خب خود امام این را توضیح ندادند. گفتم صبر کنید. امام که توضیح ندادند. شما یک دفعه می‌‌گویید «إنّما قال ظلّ القامة» این هم فقط یعنی آن روزی که … نشد دیگر! خیلی چیز خاصی می‌‌شود که نمی‌‌شود روایت را با آن معنا کرد. این «لا بأس» را که ایشان فرمودند و نمی‌‌دانیم هم … واقعا اگر داشتند ظاهرا می‌‌گفتند، در ذهن شریفشان نبوده است. مرحوم مجلسی صاحب بحار تکمیلش کردند و این بأس را به نحو خیلی قشنگی جوابش دادند. گفتند این «لا بأس» وجه دارد، از خود روایت شاهد دارد ولو آن شاهد از خود روایت را من عرض می‌‌کنم.

در بحار جلد 83 اسلامیه که 80 بیروت می‌‌شود. وقتی به این می‌‌رسند که راجع به وقت ظهرین صحبت کنند چندین روایت را که می‌‌آورند به روایتی از فقه الرضا می‌‌رسند. صفحه 30 روایت دوازدهم. اول روایت فقه الرضا را مفصل می‌‌آورند. روایت فقه الرضا را الان من خدمتتان نمی‌‌خوانم. به خاطر این که روایت فقه الرضا برای روایت کافی بعضی توضیحاتی دارد. اصلا عباراتی که در کافی مبهم است و وجوه و محتملاتی که در روایت کافی می‌‌شود مطرح کرد عبارت فقه الرضا شارحش است. در بحث فقه الرضا هم یادتان هست عرض می‌‌کردم که گاهی می‌‌بینید که این کتاب ضعیف است، پشت خط می‌‌گذارید و حال آن که این طور جاها معلوم می‌‌شود. اولا مطالبی است که بعضی‌‌هایش از نظر اعتبار خود بحث خیلی خوب است، آدم می‌‌بیند … حالا من بعدا برایتان می‌‌خوانم. و یکی هم این که اصلا یک عبارت کافی کوتاه‌‌تر بوده محتملات در ذهن می‌‌آید که در عبارت فقه الرضا قشنگ توضیح می‌‌دهند. مرجع ضمیر را قشنگ روشن می‌‌کند به نحوی که بعضی احتمالات را کنار می‌‌زند. خب کنار زدنی است که اگر معتبر نباشد، کنار زدن إلی الابد نیست اما علی ای حال برای استظهار از روایت کافی کمکی می‌‌کند که «لا یُنکر» ولی حالا فعلا روایت فقه الرضا بعدا می‌‌خوانیم. من می‌‌خواهم آن چیزی که مرحوم مجلسی حرف وافی را با آن تتمیم کردند، آن را عرض کنم.

 

برو به 0:21:21

تتمیم قول وافی توسط مرحوم مجلسی

توضيح و تبيين و تحقيق متين قوله ع و آخره أن يبلغ الظل ذراعا أي و آخر الوقت الذي يمكن تأخير الفريضة فيه للنافلة و لعلة أخرى كما سيأتي تفسيره و كذا الأربعة الأقدام وقت يجوز تأخير العصر عنه للنافلة و غير ذلك و لم يذكر آخر وقت الفرضين هنا.

و هذا الخبر مع ما فيه من الاضطراب في الجملة قريب مما‌ رُوِيَ فِي الْكَافِي وَ التَّهْذِيبِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَمَّا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ- أَنْ صَلِّ الظُّهْرَ إِذَا كَانَتِ الشَّمْسُ قَامَةً وَ قَامَتَيْنِ- وَ ذِرَاعاً وَ ذِرَاعَيْنِ وَ قَدَماً وَ قَدَمَيْنِ- مِنْ هَذَا وَ مِنْ هَذَا فَمَتَى هَذَا وَ كَيْفَ هَذَا- وَ قَدْ يَكُونُ الظِّلُّ فِي بَعْضِ الْأَوْقَاتِ نِصْفَ قَدَمٍ- قَالَ إِنَّمَا قَالَ ظِلَّ الْقَامَةِ وَ لَمْ يَقُلْ قَامَةَ الظِّلِّ- وَ ذَلِكَ أَنَّ ظِلَّ الْقَامَةِ يَخْتَلِفُ مَرَّةً يَكْثُرُ وَ مَرَّةً يَقِلُّ- وَ الْقَامَةُ قَامَةٌ أَبَداً لَا تَخْتَلِفُ ثُمَّ قَالَ ذِرَاعٌ وَ ذِرَاعَانِ وَ قَدَمٌ وَ قَدَمَانِ- فَصَارَ ذِرَاعٌ وَ ذِرَاعَانِ تَفْسِيرَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ- فِي الزَّمَانِ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً- وَ ظِلُّ الْقَامَتَيْنِ ذِرَاعَيْنِ وَ يَكُونُ ظِلُّ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ- مُتَّفِقَيْنِ فِي كُلِّ زَمَانٍ مَعْرُوفَيْنِ‌ مُفَسَّراً إِحْدَاهُمَا بِالْآخَرِ- مُسَدَّداً أَبَداً- فَإِذَا كَانَ الزَّمَانُ يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً- كَانَ الْوَقْتُ ذِرَاعاً مِنْ ظِلِّ الْقَامَةِ- وَ كَانَتِ الْقَامَةُ ذِرَاعاً مِنَ الظِّلِّ- وَ إِذَا كَانَ ظِلُّ الْقَامَةِ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ- كَانَ الْوَقْتُ مَحْصُوراً بِالذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ- فَهَذَا تَفْسِيرُ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ.

و لنمهد لشرح هذا الحديث مقدمة تكشف الغطاء عن وجوه سائر الأخبار الواردة في هذا المطلب مع اختلافها و تعارضها.

اعلم أن الشمس إذا طلعت كان ظلها طويلا ثم لا يزال ينقص حتى تزول فإذا زالت زاد ثم قد تقرر أن قامة كل إنسان سبعة أقدام بأقدامه تقريبا كما عرفت و ثلاث أذرع و نصف بذراعه و الذراع قدمان تقريبا فلذا يعبر عن السبع بالقدم و عن طول الشاخص الذي يقاس به الوقت بالقامة و إن كان غير الإنسان و قد جرت العادة بأن تكون قامة الشاخص الذي يجعل مقياسا لمعرفة الزوال ذراعا و كان رحل رسول الله ص الذي كان يقيس به الوقت أيضا ذراعا فلأجل ذلك كثيرا ما يعبر عن القامة بالذراع و عن الذراع بالقامة و ربما يعبر عن الظل الباقي عند الزوال من الشاخص بالقامة و كأنه كان اصطلاحا معهودا.

ثم إنه لما كان المشهور بين المخالفين تأخير الظهرين عن أول الوقت بالمثل و المثلين فقد اختلف الأخبار في ذلك ففي بعضها إذا صار ظلك مثلك فصل الظهر و إذا صار ظلك مثليك فصل العصر و في بعضها أن آخر وقت الظهر المثل و آخر وقت العصر المثلان كما ذهب إليه أكثر المتأخرين من علمائنا و في بعضها أن وقت نافلة الزوال قدمان و وقت فريضة الظهر و نافلة العصر بعدهما قدمان و وقت فضيلة العصر أربعة أقدام في بعض الأخبار و في بعضها قدمان و في بعضها قدمان و نصف و في كثير منها أنه لا يمنعك من الفريضة إلا سبحتك إن شئت طولت و إن شئت قصرت و الذي ظهر لي من جميعها أن المثل و المثلين إنما وردا تقية لاشتهارهما بين المخالفين و قد أولوهما في بعض الأخبار بالذراع و الذراعين تحرجا عن الكذب أو المثل و المثلان وقت للفضيلة بعد الذراع و الذراعين و الأربع أي إذا أخروا الظهر عن أربعة أقدام فينبغي أن لا يؤخروها عن السبعة و هي المثل و إذا‌ أخروا العصر عن الثمانية فينبغي أن لا يؤخروها عن الأربعة عشر أعني المثلين.[2]

 فرمودند که «توضيح و تبيين و تحقيق متين» آیا متین هم در قلم خود مرحوم مجلسی بوده یا متین را مثلا دیگری که خوانده که از شاگردانش از بس لذت برده کنارش نوشته «تحقیق متین» من به ذهنم آمد که شاید خود ایشان نگویند «تحقیق متین» شاید هم فرمودند. طبقه قبل از ایشان که خیلی این را دارند. «قوله علیه‌‌السلام و آخره أن يبلغ الظل ذراعا أي و آخر الوقت الذي يمكن تأخير الفريضة فيه للنافلة» این دو سطر برای فقه الرضا توضیح دادند بعد فرمودند که «و هذا الخبر مع ما فيه من الاضطراب في الجملة قريب مما‌ رُوِيَ فِي الْكَافِي وَ التَّهْذِيبِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ» دیوار کوتاه! دیدید همه علمایی که قبل از فیض آمده بودند دیوار کوتاه، صالح بن سعید بود که همه گفتند و اسمش را بردند که این صالح بن سعید نمی‌‌توانیم به روایتش عمل کنیم. «عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ» که این هم ارسالش بود که همه بزرگان به آن ضمیمه می‌‌کردند. نمی‌‌دانم عبارت حبل المتین را دیدید یا نه؟

سندمحوری ؛دستاویز اهل سنت و ضعف آن و حقانیت موضوع محوری

شاگرد: در نرم افزار درایه صالح را «ثقةٌ علی التحقیق» می‌‌گویند. ظاهراً وجهش هم إکثاری باشد که مرحوم ابراهیم بن هاشم دارد.

استاد: چون ذمّی که برای او نیست، فقط می‌‌گویند «مجهولٌ». از آن مجهول‌‌هایی که من جلوتر هم گفتم آن کسی که دارد روایت می‌‌کند زیاد هم می‌‌آورد او که می‌‌شناسد. ما از چه زمانی می‌‌گوییم «مجهولٌ». جالب‌‌ترش در کارهایی است که سنی‌‌های زمان ما، رجالیونشان می‌‌کنند برای این که هر چه که شیعه بحث‌‌هایشان گسترده شده، خوب ظرافت‌‌کاری به خرج می‌‌دهند که هر چه مستمسک شیعه برای مباحث خودشان هست از دستشان بگیرند، یک چیز کلاسیک پیدا کنند و یک جای فلانی … من در حرف‏های البانی دیده بوده، ذهبی و کی و کی می‌‌گویند او را می‌‌شناسیم او می‌‌گوید «عندی مجهول» خیلی قشنگ البانی می‌‌گوید من که نمی‌‌شناسم. در کتاب‌‌های رجالی که اسمش نیامده است. می‌‌گوییم آن جا در مستدرک آمده، ذهبی هم می‌‌گوید صحیحٌ، حرف حاکم را تایید کرده است، می‌‌گوید «عندی مجهول» یادم نیست کدام روایت بود که خیلی بزنگاه بحث بود، تنها راهی که داشت برای این که ردش کند خنده‌‌دار است که می‌‌گوییم ذهبی فاصله کمی با حاکم داشته است، 200 سال 300 سال فاصله داشته، او این شخص را می‌‌شناخته که استاد حاکم است. حاکم او را می‌‌شناخته، ذهبی هم هیچ مشکلی نداشته، تصحیح کرده او می‌‌گوید «عندی مجهول» خب این استاد حاکم در آن رده‌‌های پایین بود، در کتب رجالی نیامده، کتب رجالی قبل از این‌‌ها تصنیف شده بود. می‌‌گویند البانی گفته «عندی مجهول» سند ضعیف است، خیلی خوب شد! به خیال خودش می‌‌گوید از دست شیعه گرفتم. منظور این که این مجهول‌‌های این طوری که کسی هزار سال بعد می‌‌آید می‌‌گویند «عندی مجهول» خب این چه شد «عندی مجهول» عقلاء این طور با سند برخورد می‌‌کنند؟! ولو حتی فرض را بر سندمحوری هم بگذاریم ولو خود اساس سندمحوری یک چیزی است که شاید من بتوانم قسم بخورم که طولی نمی‌‌‌‌کشد که عوض می‌‌شود. می‌‌دانید چرا می‌‌گویم؟ به خاطر این که اندازه اطلاعات ناقصِ من، مسأله سندمحوری به اوج خودش رسیده است، وقتی یک چیزی کامل شد هر چه حرف باید بزنند زدند. وقتی فواره چون بلند شود سرنگون شود. وقتی هم متعلمین جدید می‌‌آیند هر چه که ممکن است گفته بشود در ابتدای کلاس یاد می‌‌گیرند.الان ما یک اصول فقه می‌‌خوانیم خدا می‌‌داند این حرف‌‌هایی که مرحوم مظفر برای ما گفتند چقدر روی آن فکر شده، چه کتل‌‌هایی طی شده تا این کتاب را به عنوان اولین کلاس یا دومین کلاس اصول می‌‌خوانیم! این‌‌هایی هم که در رجال می‌‌آیند همه حرف‌‌های زده شده را در ابتدای سن و سنین جوانی یاد می‌‌گیرد دیگر در این فضای سندمحوری چیزی ندارد رویش بگذارد. وقتی ندارد در ادامه عمرش شروع به فکرهای جدید می‌‌کند. خب حالا ما با همین یک کلمه سند را کنار بگذاریم؟ ده‌‌ها شواهد متنی دارد، این دفعه سراغ این می‌‌روند که سند محور روایت نیست، سند یکی از مولفه‌‌هاست.

 

برو به 0:26:10

بله سند را حتما باید نگاه کنیم، زحمت علمای قبلی هم مشکور است اما نه به عنوان محور که اگر یک کلمه آن‌‌ها مجهول گفتند دیگر اصلا از صفحه حدیث عالم کنار رفت. این طوری نیست. یا برایش ارزش قائل می‌‌شوند یا آن را متأید بعض به بعض می‌‌کنند، بخشی‌‌اش هم جلوتر بوده یعنی تأید حدیث بعضه ببعض حتما بوده است اما محور سند بوده است. من این طوری خیالم می‌‌رسد. خیلی طولی نمی‌‌کشد این محور عوض شود و محور آن موضوع بشود. موضوعی که حدیث راجع به آن حرف می‌‌زند محور می‌‌شود و ما دور این موضوع شروع به شواهد پیدا کردن می‌‌کنیم. لذاست که یک سند ضعیف هم به عنوان یک چیزی که سند ضعیف است که درصد را پایین می‌‌رود به خصوص آن دید دو ارزشی هم به این‌‌ها بوده،

نگاه دوارزشی یا چندارزشی به حجیت

خلاصه روایت یا حجت است یا نیست که من جلوترها هم عرض کردم که حجیت یکی از همین‌‌هاست. بگو ببینم یا حجت هست یا نیست! آخر عرف عقلاء این طوری است که می‌‌گوید یک چیزی به ٩٩ درصد رسیده است، بگوید قشنگ است، ولی وقتی حجت نشد صفر است؟! ما چقدر این‌‌‌‌ها  را مباحثه کردیم! «کلّ ما شکّ فی حجیته قُطِعَ بعدم حجیته» که چقدر سوالات هم در مباحثه خود ما پیش می‌‌آمد. «کلّ ما شُکّ فی حجیته ،مشکوک الحجیة، مقطوع عدم الحجیة» چرا؟ چون می‌‌گفتیم در مسأله اصولی قطع نیاز است. حتما باید قطع باشد. قطع هم به همین معنا. مبادا قطع دو ارزشی بگویید. آن وقت چقدر سر مسائلی که پیش می‌‌آمد بحث داشتیم.

مسائل اصولی داشتیم، حجیت خبر واحد؛ به قول حاج آقا می‌‌گفتند آن دکتر در نجف گفته بود خب باید حجتش بکنند و می‌‌گفتند از فطانتش خوشم آمد. از بغداد به نجف در مدرسه و پیش طلبه‌‌ها می‌‌آمد. آن یک جور مسأله‌‌اش هست با آن اختلافات.

بعد آیا به قطع که بگوییم انسداد کبیر که نه، انسداد صغیر هم که مشکلی ندارد، می‌‌آید آن ظنونی که در اصول قطع پیدا کردیم به حجیتشان، همان قطعی که در مسأله اصولی نیاز است، آن قطع چطور قطعی است؟ قطعی است که شدت و ضعف‌‌بردار هست یا قطع دوتایی است که دیگر محال است. یا به قطع می‌‌آید یا نمی‌‌آید. عملا در فضای اصول نگاه کنید آن‌‌هایی که می‌‌گویند شهرت فتواییه حجت هست، آن‌‌هایی که می‌‌گویند نیست، آن‌‌هایی که می‌‌گویند خبر واحد حجت نیست، آن‌‌هایی که می‌‌گویند هست خروجی بحثشان قطع ریاضی است؟ آن کسی که می‌‌گوید خبر واحد در تفسیر، در معارف و عقاید حجت هست، آن کسی که می‌‌گوید نیست، خروجیش قطع ریاضی هست یا نیست؟ تمام مباحث در منظرتان می باشد، ببینید هست یا نیست؟ اگر می‌‌بینید آن اصولی ادعا می‌‌کند به قطع رسیدم، قطعی را می‌‌گوید که منظورش آن قطع ریاضی نیست، خب وقتی آن قطع نبود معلوم می‌‌شود همان جوری است که ما می‌‌گوییم متواتر قطعی است. متواتر قطعی است و ما شک نداریم. چه کسی است که بگوید متواتر قطعی نیست؟! اما ریختِ متواتر چطور قطعی است؟ ریختش قطع صفر و یک است؟ بود و نبود است؟ یا ریخت قطعش، قطع تشکیک است؟ یعنی نفس در اثر شدتِ آن چیزهایی  که برای این طرف می‌‌بیند که عرض کردم تراکم ظنون هم حرف خوبی نیست، تراکم ظنون با آن چیزی که واقعیت منطق است توافق ندارد. ظنون، متراکم بشوند فایده ندارد. هر چه ظن روی ظن بگذاریم که «لا یخرج منه الا الظن». نه! ظنون وقتی متراکم می‌‌شوند واقعا یک کار معرفتی صورت می‌‌گیرد. آن کار معرفتی، همان اطمینانی است که حاصل می‌‌شود. حتی مثل قیاس ظنی است، قیاسی که ظنی است مثل صاحب جواهر دیدید من موارد متعدد یادداشت دارم شاید از 200 – 300 مورد در جواهر بیشتر بود، آن هجمه‌‌هایی که صاحب جواهر برای غیر خودشان داشتند نسبت به این که قیاس بود.

 

برو به 0:31:00

در بحث نماز جماعت و اقتداء خودشان یک جایی می‌‌رسند که علامه و دیگران می‌‌گویند این قیاس است، ایشان می‌‌گویند که بله نص نداریم، اماره  هم هیچ نداشتند فقط می‌‌گویند که «ظنّ الفقیه مخرج من القیاس» از جاهای جالب جواهر است. این یعنی یک جاهایی می‌‌رسد که نمی‌‌خواهد خلاف کار شارع عمل کند، اما می‌‌بیند ظهور ندارم، اماره ندارم، روی حساب ضوابطِ کلاس هم علامه و فاضل می‌‌گویند که قیاس است حرفی نیست، اما در عین حال می‌‌گویم این جا قیاس نیست. این ظن یعنی چه؟ این نه یعنی گمان، این ظن یعنی مثل منِ صاحب جواهر به اطمینان رسیدم. این اطمینان یک چیزی است که فقیه بدون اشکال بر طبقش مشی می‌‌کند.

لذا در اصول هم ادله اصولی موجب قطع است، همه حرف‌‌ها درست است اما با آن مبنایی که قبلا از منطق سراغ داریم منطبق می‌‌شود؛ می‌‌گوییم این همان قطعِ آن‌‌جاست و حال آن که در خود همان منطق مشکل داشت. همان جا هم نظیر زیاد داشت. حالا جالبش این است که در خود منطق ارسطویی در بخش مواد اقیسه همان جا هم همان حرف‌‌ها مطرح بود. در مواد اقیسه شما بگردید ببینید چقدر چیزها در المنطق بخش مواد اقیسه پیدا می‌‌کنید که اصلا ریختش ریخت یک و صفر نیست، یعنی بسیاری از مفاهیمی که عرف عقلاء با آن کار دارند و شارع هم بسیار در کار خودش به کار گرفته است همه‌‌اش دارد این حالت این که قوی می‌‌شود، قوی می‌‌شود، تا اطمینان می‌‌شود یعنی شواهد را در نظر می‌‌گیرد و از مجموع شواهد مطمئن می‌‌شود. مطمئن می‌‌شود نه یعنی آن حالت صفر و یک می‏شود یعنی مثلا تواتر. مبنای تواتر به صورت روشن همین است و لذا هم آن کسانی که تواتر را قطعی می‌‌دانستند -اوائل چقدر بحث کردند-اما مجموع بحث‌‌های بعدی را کنار می‌‌گذارند. شما در تاریخ نگاه کنید تواتر به چند نفر حاصل می‌‌شود؟ تاریخش را ببیینید.

شاگرد: بعضی‌‌ها گفتند 50، بعضی‌‌ها گفتند 100، بعضی‌‌ها گفتند عدد خاصی ملاک نیست.

استاد: حالا برای تواتر در حدیث دیدم خیلی‌‌هایشان می‌‌گویند اگر 10 تا صحابی نقل کرده باشند کافی است و می‌‌گوییم حدیث متواتر است. تا 10 تا را هم متواتر می‌‌دانند و حال آن که شما می‌‌بینید چه 50 تا چه 100 تا این‌‌ها آن چیزی که تعریف منطق ارسطویی از تواتر است نتیجه نمی‌‌دهد. تعریف چیست؟ «ما یمتنع تواطئهم علی الکذب» زیر یمتنع خط بکشید. ممتنع است. کی ممتنع می‌‌شود؟ آخر این امتناع یک امتناعی نیست که با محاسبه و برهان شما بیاورید، این «یمتنع» از دید خود شخص است، احتمالات را در نظر می‌‌گیرد و می‌‌گوید حالا دیگر یمتنع. حالا دیگر یمتنع یعنی من به احتمالات دیگر را اعتناء نمی‌‌کنم، نه این که احتمال نیست. می‌‌گوید منِ عاقل که این‌‌ها را در نظر می‌‌گیرم دیگر اعتناء نمی‌‌کنم.

شاگرد: امتناع عقلایی است.

استاد: بله! یادتان هست عرض کردم آقای صدر در فلسفتنا بدیهیات منطق را می‌‌گویند «شبهةٌ فی مقابل البدیهة». 12 سال بعد اسس المنطقیه را که نوشتند کتاب خوبی است، همان‌‌هایی را که 12 سال قبلش «شبهةٌ فی مقابل البدیهة» می‌‌گفتند تحلیل منطقی می‌‌کنند. «الاسس المنطقیة للاستقراء» خیلی هم خوب شده است. یعنی این از آن کارهایی است که ما انجام می‌‌دهیم اما در منطق ارسطو می‌‌گوییم تواتر بدیهی است و دیگر حرف نزن.در  بدیهی بخواهی شبهه کنی، خدشه کنی،«شبهةٌ فی مقابل البدیهة» این‌‌ها نقص این منطق بوده است. این‌‌ها از چیزهایی است که آن استادمان که شرح لمعه می‌‌گفت، می‌‌گفت به عقیده من این که شیخ انصاری در اول رسائل در بحث قطع حدود 2 – 3 صفحه رسائل را از سخنان امین‌‌الدین استرآبادی در رد حکمت مشّاء و تناقضاتشان و ردّ منطق ارسطویی گرفتند- امین‌‌الدین خیلی محکم منطق ارسطویی را رد کرده بود، شیخ هم این همه، همه حرف‌‌های ایشان را آوردند، بخشی از آن را جوابی هم  نمی‌‌دهند-  ایشان می‌‌گفت که به عقیده من شیخ این را قبول هم داشت که می‌‌دید این‌‌ها حرف‌‌هایی است که به منطق ارسطویی وارد است.

 

برو به 0:36:10

اتفاقا حرف این استاد ما در اوائل طلبگی برای ذهن من خیلی خوب بود، یعنی ایشان تذکر داد که شیخ مرتضی آورده است. امین‌‌الدین هم دارد اساسِ منطق ارسطو را با تبر تکه می‌‌کند. یک تبری به وسط کمر منطق ارسطویی می‌‌زند. او این را می‌‌گفت و ما را به فکر انداخت. خب حالا راست می‌‌گوید یا نمی‌‌گوید؟ ما نه طرفدار او هستیم نه او، مباحثه هم می‌‌کنیم،ما توفیق خیلی مباحثه ها نداشتیم اما همین طور مکرر در مکرر منطق مباحثه کردیم، دوره‌‌های متعدد، هر باری هم که مباحثه می‌‌کردیم فکر نابی … بعد انسان می‌‌بیند که این کمبودها هست یعنی نمی‌‌شود که این طور مسائل … خب این کمبودها چه شده است؟ حالا هم که تاریخش را یک بار دیگر هم عرض کردم. به آن جا می‌‌رسد که …

بیان علامه مجلسی درتکمیل و تفسیر کلام فیض

«عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌‌السلام» بعد روایت را نقل می‌‌کنند حالا فرمایش مرحوم مجلسی تکمیل حرف فیض چیست؟ این آن چیزی است که ایشان خیلی جالب فرمودند. نمی‌‌دانم چطور شده با این که یک چیز قشنگ را ایشان فرمودند این نکته را تذکر ندادند. مطلب را گفتند. من نکته را قبلش می‌‌گویم بعد حرف مرحوم مجلسی را می‌‌گویم. واقعا یک سوالی در متن کافی است. روایت چه بود؟ سائل گفت که «سَأَلْتُهُ عَمَّا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ أَنْ صَلِّ الظُّهْرَ إِذَا كَانَتِ الشَّمْسُ قَامَةً وَ قَامَتَيْنِ وَ ذِرَاعاً وَ ذِرَاعَيْنِ وَ قَدَماً وَ قَدَمَيْنِ مِنْ هَذَا وَ مِنْ هَذَا فَمَتَى هَذَا وَ كَيْفَ هَذَا وَ قَدْ يَكُونُ الظِّلُّ فِي بَعْضِ الْأَوْقَاتِ نِصْفَ قَدَمٍ قَالَ إِنَّمَا قَالَ» من این سوال واقعا در ذهنم بود. قبل از این که حرف مرحوم مجلسی را ببینم این چطور تعبیری بود که امام علیه‌‌السلام در جوابِ او گفتند «إنّما قال» خب می‌‌گفتید یعنی «إنّما قال» آن روایتی که برای تو نقل کردند و اختلافِ «قال» گوینده آن روایت. خب مثلا جایش بود بگویند «إنما قالوه» چون چند تا روایت بود. می‌‌گفتیم شاید مثلا حضرت می‌‌دانستند آن روایتی که او دارد می‌‌گوید از یک نفر نقل شده است. اما باز می‌‌ماند که «إنّما قال» معلوم می‌‌شود یک عهدی هست، روایت خود حضرت عین عبارت را تکرار نکنند ولی «قال» را دارند، مرجع ضمیر «قال» کدام یک از معصومین است؟ این نکته را مرحوم مجلسی نفرمودند. اگر جلا بدهیم خیلی حرف ایشان قشنگ می‌‌شود. «قال إنّما قال ظِلَّ الْقَامَةِ وَ لَمْ يَقُلْ قَامَةَ الظِّلِّ» این «قال» کیست؟ با توضیحات مرحوم مجلسی این می‌‌شود که این «قال» یعنی پیامبر خدا است و «قال» هم یعنی آن چیزی که سنی‌‌ها از حرف حضرت بد فهمیدند. این خیلی خوب می‌‌شود پس حضرت دارند می‌‌گویند در جوی بودند پیامبر خدا صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌‌آله‌‌و‌‌سلّم فرمایشی فرموده بودند سنی‌‌ها بد فهمیدند. حضرت دارند توضیح می‌‌دهند که آن چه پیامبر گفتند این‌‌ها بد فهمیدند پس «قال» نه یعنی آن روایت‌‌هایی که تو می‌‌گویی، «قال» یعنی آن روایت اصلیه‌‌ای که سبب همه این‌‌ حرف‌‌ها شده است، این را مرحوم مجلسی تصریحا نگفتند اما من این را جلو انداختم برای این که حرف ایشان در تتمیم حرف فیض خوب جلا پیدا کند که فیض گفتند برای زمان خاص است مرحوم مجلسی چه می‌‌گویند؟ می‌‌گویند یک روایتی آمده است سنی‌‌ها هم دارند، آن زمان خاصی بود که از حضرت سوال کردند نماز ظهر کی به پا می‌‌شود؟ آن وقت دیوار مسجد که به اندازه قامت انسان بود اول وقت ظهر سایه ذراع افتاده بود روی زمین حضرت فرمودند وقتی که سایه به اندازه این سایه افتاده بلند شد برای نماز می‌‌آیید. تمام شد! پس زمان خاصی که فیض فرمودند و می‌‌دانستند که این زمان خاص اساس کار است ولی می‌‌گفتند که «لا بأس». ولی خب چرا «لا بأس»؟ یک دفعه برویم … این زمان خاص همان زمانی است که روایت شریفه از پیامبر خدا صادر شده و سنی‌‌ها بد فهمیدند که حالا حضرت توضیح می‌‌دهند. خب این خیلی خوب شد. این توضیحی است که مرحوم مجلسی می‌‌دهند.

 

برو به 0:41:00

می‌‌فرمایند که «و لنمهد لشرح هذا الحديث مقدمة تكشف الغطاء عن وجوه سائر الأخبار الواردة في هذا المطلب مع اختلافها و تعارضها.»

«اعلم» بخشی از عباراتشان هست همان عبارات مرحوم فیض است اصلا درست عین همان عبارت است ولی خب معلوم است به آن اضافه کردند. در مرآة العقول هم همین‌‌ها هست. «کأنه کان اصطلاحا معهوداً» همان‌‌هایی که ما خواندیم عین همان عبارات فیض را این جا هم می‌‌آورند بعد یک چیزهایی به آن اضافه می‌‌کنند که این تتمیم خیلی … «ثمّ» که من نخواندم. «ثم إنه لما كان المشهور بين المخالفين» این را دیگر فیض نداشتند. « المشهور بین المخالفین تأخير الظهرين عن أول الوقت بالمثل و المثلين فقد اختلف الأخبار في ذلك ففي بعضها إذا صار ظلك مثلك فصل الظهر و إذا صار ظلك مثليك فصل العصر و في بعضها أن آخر وقت الظهر المثل و آخر وقت العصر المثلان كما ذهب إليه أكثر المتأخرين» نتیجةً هم خود مرحوم مجلسی می‌‌گویند که ظن قوی من این است که در شیعه اخبار مثل و مثلین تقیه است. چرا تقیه است؟ چون سنی‌‌ها از روایت پیامبر بد استفاده کردند، از حرف پیامبر مثل فهمیدند بعدا هم که فتوای فقهایشان آمد ائمه هم مجبور بودند به خاطر این که آن‌‌ها غلط فهمیدند تقیه کنند و در بعضی روایات موافق آن‌‌ها مثل بگویند. مشهور این را نگفتند، مشهور می‌‌گویند روایات مثل، آخر وقت را دارد می‌‌گوید، مرحوم مجلسی می‌‌گویند این روایت مثل تقیه است، می‌‌گویند ظن قوی من این است. حالا یادم نیست تعبیرشان ظن قوی بود یا نه. پس اصل حرف این است که در آن روزی که این روایت صادر شد وقت زوال دیوار مسجد بود که قامت انسان بود. وقت زوال، ذراع سایه روی زمین انداخته بود یعنی دو هفتم دیوار، دو هفتم قامت سایه داشت. عرض کردند کی برای نماز می‌‌آیید؟ فرمودند این اندازه‌‌ای که سایه هست مثل همین اضافه شد یعنی یک  ذراع سایه هست، یک ذراع دیگر که به آن اضافه شد می‌‌آید. خب آن‌‌ها فهمیدند یعنی یک مثل اضافه شد گفتند پس هر چه سایه هست مثلش اضافه بشود. مثل یعنی مثل آن چیزی که اضافه بشود.

شاگرد: در روایات شاهدی هم پیدا کردند مرحوم مجلسی ؟ در بخاری این طرف آن طرف …

شاگرد2: کلمه قامت در روایاتشان نیست. عموم روایاتشان که در …

شاگرد: عموم روایاتی که منشأ سوال شده است.

استاد: ظاهرا در سنن بیهقی و ترمذی بود تعبیر قامة و قامتین آمده بود. حالا اگر داشته باشید و بگردید می‌‌بینید در سنن ترمذی بود که نقل کرده بودند.

شاگرد2: قامت را منتهای وقت داشتند لحاظ می‌‌کردند. یعنی با توجه به این دو تا مسئله باید اتفاق افتاده باشد یکی این که آن قامت را درست فهمیده باشند دوم این که فهمیدند این قامت منتهای وقت هم هست در حالی که اصلا این مبدأ وقت است. چون این طوری که فرمودید حضرت می‌‌گفتند این قدر سایه که هست نصفش اضافه شد بیایید مثلا نافله نماز ظهر را بخوانید.

استاد: برای ظهر قامة و قامتان بود. اگر قامتان بزنید در …

شاگرد2: این که در روایات‌‌ خودمان هم هست «للظهر قامة و للعصر قامتان» این عبارت را سنی‌‌ها هم دارند.

شاگرد: تعبیر قامة هست، «حین کان الفیء قامة»

استاد: بله قامتان هم در همان روایت دنبالش است.

شاگرد: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عمّنی جبرئیل و جبرئیل فی الصلاة فصلّ الظهر حین زالت الشمس و صلی العصر حین کان الفیء القامة» این در مسند احمد هست.

استاد: به نظرم در ترمذی قامتان هم بود.

شاگرد2: همین روایت را با تعبیر مثل چند بار دیگر گفتند.

 

برو به 0:45:27

استاد: مرحوم مجلسی که این طور می‌‌گویند مشهور بین مخالفین این است.

شاگرد2: شاید منظورشان از مشهور، فتوا هست. شاید کلمه قامة منظور نباشد. فتوایشان که همین هم هست.

استاد: ابوحنیفه که محکم در همین موسوعة الفقهیة مثل می‌‌گوید.

شاگرد2: او هم برای ظهر که مثل نمی‌‌گوید، ظهر را وقت زوال می‌‌گوید، عصر را تا ظهر فاصله زیادی می‌‌اندازد. فقط اختلاف آن 3 تا مذهب با ابوحنیفه این است که …

استاد: فقط در عصر است؟

شاگرد2: لذا خود حنفی‌‌ها هم باز دو دسته می‌‌شوند، می‌‌گویند یک فاصله‌‌ای بین ظهر و عصر می‌‌افتد که نه ظهر را می‌‌شود خواند نه عصر را می‌‌شود خواند. این فتوای یک تعدادی از آن‌‌هاست برخی می‌‌گویند ظهر تا مثلین خیلی ممتد شده است ولی فتوای ابوحنیفه از جهت مثل و مثلین فرقش فقط در عصر است، ظهر را می‌‌گوید همان زوال شروع می‌‌شود.

استاد: من حدود یک ماه پیش در موسوعه نگاه کردم این طوری در ذهنم بود که مثل هم می‌‌گفت.

شاگرد3: اول وقت ظهر که همه می‌‌گویند زوال هست، منتها نهایت وقت را جمهور می‌‌گویند که مثل است و ابوحنیفه می‌‌گوید مثلین است. آن وقت طبیعتاً مبدأ عصر هم همین اختلاف پیش می‌‌آید. آن‌‌ها مثل می‌‌گویند …

شاگرد2: فرضم این است که پس یک سوءبرداشت دیگری هم بوده است. یکی قضیه این که آن‌‌ها قامت را به اندازه معادل خود شاخص فکر کردند که این روایت توضیح می‌‌دهد یا نه. دو این که با فرمایش حضرتعالی پیغمبر فرمودند که هر وقت این مثل شد تازه برای نماز بیایید یعنی برای نماز ظهر بگذارید این قدر طی بشود …

استاد: ابتدای وقت فضیلت است.

شاگرد2: این‌‌ها دارند می‌‌گویند که … آخر وقت است که دیگر اصلا وقت رسید بعدش نماز نخوان. در حالی که روایت معروفشان همان روایت جبرئیل است. شاید اصلی‌‌ترین روایتی هم که در بحث‌‌های وقت داریم همین روایت است. آن روایت می‌‌گوید که حضرت روز اول زوال وقت ظهر نماز خواندند. روز دوم …

استاد: بعد جبرئیل گفت «هذا بین الوقتین»

شاگرد2: پس حالا قطعا اگر هم بد فهمیده باشند آن تکه را بد فهمیدند اما بقیه داستان که قابل تغییر نیست یعنی شروعش را زوال دانستند، نه این که شروعش را با تأخیر دانسته باشند.

استاد: این که الان مشهور هم این جا بین فقهای امامیه شده که اول زوال اصلا فضیلت نیست. بعدا حاج آقا با مشهور خیلی بحث دارند. می‌‌گویند چرا زوال نیست؟ آیا هیچ چیزی که دالّ بر سُبعه شاخص باشد در حرف سنی‌‌ها نیست؟

شاگرد2: نه! من که خیلی‌‌ها را دیدم چیزی پیدا نکردم، تنها چیزی که این‌‌ها دارند در ابراد که در تاخیر نماز ظهر وقت گرما ابن حاجب در میان شافعی‌‌ها و یکی دیگر گفتند که حالا ابراد قدرش چقدر است؟ گفتند ذراع است. یکی این است. دوم بخشنامه‌‌ای است که عُمر برای وُلات داده بود گفته بود نماز ظهر را بخوانید از وقتی که فیء ذراع الی نصف. این جمعی که ما بین روایات می‌‌کنیم دقیقا همین طوری است یعنی از ذراع تا مثل است که مالک هم می‌‌گوید «أحبّ قولا إلیّ ما …»

استاد: می‌‌گویند ما سند از پیامبر نداریم ولی کار عمر هم خوب است.

شاگرد2: یعنی تنها چیزی که ذراع در آن هست یا سُبعی هست ….

استاد: همان نامه عمر به امرای خودش است. حالا معلوم می‌‌شود آن حرف عمر یک پشتوانه‌‌ای داشته که قبلش این‌‌هایی است که در روایات اهل بیت آمده یک چیزی بوده، همان ذراع هم آیا درست فهمیدند؟ یا آن نامه‌‌ای که عمر داده که آن‌‌ها فهمیدند این فهمشان درست بوده یا نه؟

شاگرد2: باز از خود عمل اهل سنت در آن زمان فهمیده می‌‌شود احتمالا یک تأخیری می‌‌انداختند. چون زراره آن روایتی که از حضرت سوال می‌‌کند می‌‌گوید زوال می‌‌شود، نافله‌‌ام را می‌‌خوانم، نماز  ظهرم را می‌‌خوانم، نافله عصرم را می‌‌خوانم «زال ذلک قبل أن یصلی الناس» هنوز مردم نمازشان را نخواندند، نشان این قدر  بین اذانشان و عملشان فاصله می‌‌افتاده …. یعنی عملشان این بوده حالا هر چند در فتاوایشان همه چهار تا مذهب گفتند تعجیل خیلی مهم است فقط به اندازه‌‌ای که یک نافله بخوانید یعنی هیچ کدامشان تأخیر انداختن نگفتند. شاید حتی یک فقیه هم از یک مذهب هر چه گشتیم هیچ نظر این طوری پیدا نشد. عملشان این بوده است.

استاد: درست بر خلاف شهرت فتوایی، یعنی فتوایی که فعلا دادند و بعدا هم بحثش می‌‌آید. علی ای حال ختم عرض من این است که پس مرحوم مجلسی آن «لا بأس» فیض را که به عنوان یک چیز متفرد مستبعدی بود با تطبیق آن روز خاص و زمان خاص بر آن روزی که حضرت فرمودند «إنّما قال» یعنی «قال جدّنا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم» نه «قال» آن روایتی که تو می‌‌گویی. آن بوده و آن هم مبدأ این اشتباهات بوده و بعدا هم با این توضیح خوب می‌‌شود که پس اصل ذراع هیچ مشکلی ندارد که برای یک روز خاصی بوده دو هفتم شاخص بوده، منظور از آن دو هفتم هم این بوده که وقتی ذراع به فیء اضافه شد یعنی دو هفتم سایه باقی‌‌مانده هیچی، به اندازه ذراعی که آن روز بود، به اندازه ذراع وقتی اضافه شد برای نماز ظهر بیایید خب آن وقت دو هفتم بود حالا دیگر تمام شد. سنتی از ناحیه امر پیامبر شد هر کجا ولو باقی‌‌مانده زوال 5 متر است یا یک سانت است، آن مهم نیست، مهم آن هست که وقتی به اندازه ذراع سایه اضافه شد شما برای نماز ظهر بیایید.

 

برو به 0:51:23

شاگرد: این توضیح برای قامت است، برای ذراع چه؟ روایتی که خودمان داریم می‌‌گوییم «کان یصلی» خب این که ذراع بود. این‌‌ها را چه کار کنیم؟

استاد: برای کدام جهتش منظورتان هست؟

شاگرد: روایت هست پیغمبر خدا زمانی که طول سایه ذراع می‌‌شد نماز ظهر می‌‌خواند.

استاد: خب همین است که ایشان و مرحوم مجلسی قبول دارند. می‌‌گویند این معنایی هم که ما گفتیم موافق است. کی ذراع تعیین شد؟ در یک روز خاصی که سایه باقی مانده عند الزوال یک ذراع بود، وقتی آن روز حضرت فرمودند وقتی سایه مثل این شد بیاییم دیگر میخ این کوفته شد.

شاگرد: مثل کوفته شد.

استاد: نه مثل، ذراع کوفته شد. آن‌‌ها بعد مثل فهمیدند. فرمایش ایشان این است که منظور حضرت از ذراع همین واحد شمارش بود، نه واحد هندسی که مقایسه‌‌ای با شاخص بود، منظور حضرت مقدار ذراع بود، آن‏ها نسبت‌‌سنجی با خود رحل و امثال این‌‌ها کردند و مثل فهمیدند. وقتی که مثل فهمیدند مدام گفتند مثل و مثلین، مثل و مثلین و حال آن که نبود، دو هفتم شاخص بود، به جای مثل دو هفتم بود، آن‌‌ها از ذراع مثل فهمیدند ولی منظور حضرت از ذراع دو هفتم بود این دو هفتم برای کی بود؟ برای روز خاصی بود که آن روایت با آن امر صادر شد که باقی‌‌مانده عندالزوال یک ذراع روی زمین بود. حضرت گفتند وقتی این اندازه زیاد شد، این اندازه که زیاد شد آن‌‌ها گفتند منظورش این بود که یعنی شاخص ذراع بود یعنی یک ذراع هم اضافه بشود و مثل بشود. اصلا منظور این نبود، اولا شاخص قامت و جدار بود، ذراع هم دو هفتمِ او بود و وقتی هم ذراع اضافه می‌‌شود یعنی همین مقدار ذراع برای قامت اضافه بشود که بعدا که نسبت‌‌سنجی می‌‌کنیم، نسبت به غیر قامت، دیوارهای دیگر دو هفتم کل شاخص می‌‌شود، نه ذراع برای کل شاخص. ذراع برای قامت نسبت‌‌سنجی در سایر شاخص‌‌ها … پس اگر مناره 100 متری بود، دو هفتم برای مناره، نه این که برای مناره بیاییم یک ذراع بگوییم که در ظرف چند دقیقه یک ذراع جلو می‌‌‌رود چون سیر سایه خیلی سریع است. این حاصل فرمایش مرحوم مجلسی است. دیگران هم از حرف مرحوم مجلسی استفاده کردند. دیدم عبارات مرحوم مجلسی را آوردند، حرف فیض را هم آوردند، گاهی اسم می‌‌برند، گاهی اسم نمی‌‌‌برند ولی خلاصه این برای این بزرگوارهاست. فقط می‌‌ماند که برگردیم روایت فقه الرضا را هم ببینیم روایت کافی هم ببینیم، ببینیم خودمان وقتی در اصل تعبیر برویم با در نظر گرفتن حرف مرحوم فیض و حرف مرحوم مجلسی می‌‌بینیم روایت هر چه کامل هیچی از آن نمی‌‌ماند یا باز هنوز می‌‌ماند جاهایی که فکر دارد. خیال می‌‌کنید که خیلی خوب است و حالا باز هم فقه الرضا توضیحات خوبی دادند.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

 


 

 

[1] الوافي، ج‌7، ص: 218-219

[2] بحار الأنوار، ج‌80، ص: 34-36