1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶۵)- ادامه نقد و بررسی کلام شیخ انصاری در...

درس فقه(۶۵)- ادامه نقد و بررسی کلام شیخ انصاری در شرطیت عدالت در خبر و شهادت، رابطه طولی و عرضی شارع وبناء عقلاء،

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19457
  • |
  • بازدید : 3

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

شرطیت عدالت در شهادت و خبر در نگاه شیخ انصاری

و قوله تعالى (إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ)، الدالّ بعموم التعليل على مانعية خوف الوقوع في الندم بقبول الخبر، فيشترط فيه زوال الخوف؛ المشترك بين خبر الفاسق و خبر مجهول الحال، فاندفع توهّم مانعيّة خصوص ‌الفسق. و الأخبار الدالّة على اشتراط العدالة أو ما هو مساوق لها متواترة جدّا، فلا بدّ من إحراز الشرط، و لا يكفي عدم العلم بعدمه.

ثمّ لو سلّمنا مانعية الفسق، منعنا عن اعتبار أصالة العدم قبل الفحص في مثل المقام، و إن كان الشبهة في الموضوع؛ لأنّ اللازم منه تضييع حقوق كثيرة، بل الهرج و المرج في الأنفس و الأموال و الأعراض، فتأمّل.

و أما رواية سلمة بن كهيل، فهي على تقدير سلامة سندها تدلّ على خروج الظنين، و هو المتهم، و مجهول الحال متهم، فتأمّل. مع أنّ سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم كونه مجلودا أو معروفا بشهادة الزور أو ظنينا، إلّا أنّ هذه موانع تدفع عند الشك بالأصل من دون فحص، و قد دلّ غير واحد من الأخبار على كون الفاسق داخلا في الظنين.[1]

ملاحظه فرمودید که مرحوم شیخ در مورد کسانی را که ادعا کرده بودند در قبول خبر و شهادت شاهد، اسلام کافی است و فقط فسق مانع است، فرموند این قبول نیست. ادله کثیره‌ای را علیه آن‌ها آوردند تا آن جا که رسیدیم در «إن جاءکم فاسق» فرمودند «یشترط فیه زوال الخوف» اگر خوف باشد نمی‌شود و در مجهول الحال خوف هست «المشترك بين خبر الفاسق و خبر مجهول الحال، فاندفع توهّم مانعيّة خصوص ‌الفسق. و الأخبار الدالّة على اشتراط العدالة» اخباری که می‌گویند عدالت شرط است «أو ما هو مساوق لها متواترة جدّا» ما در این جدا متواتر بودنش هیچ مشکلی نداریم؛ این‌ها خیلی خوب است.

همین دیدی را که مرحوم شیخ به این اخبار متواتره دارند باید ببینیم مثل شهید ثانی – که آن مطالب را گفتند – هست یانه.  ایشان به همین اخبار متواتره چطور نگاه می‌کنند؟ ایشان که نمی‌گویند این اخبار نیست، ایشان می‌گویند مقصود از عدالت یعنی همانی که غیر فاسق است، نه عدالت به آن معنای مشهور؛ این اول الکلام است. شرطیت عدالت قبول است، عدالت شرط است، عدالتی که شارع خودش بیان فرموده و شرطیتی هم که خودش بیان فرموده است، ما دنبال همین ادله متواتره می‌رویم اما این‌ها را مانعة الجمع با ادله‌ای که شما می‌خواهید رد کنید نمی‌گیریم. شما مانعة الجمع گرفتید و شروع می‌کنید این روایت را جواب دادن. اما اگر مانعة الجمع نگیریم با قبول آن ادله متواتره ممکن است جمع بشود.

ظهور عرفی عادل

شاگرد: ظاهرا شیخ به ظهور معنای عرفی عدالت اخذ کرده است. گفته باید عادل باشد، این ظهور عرفی است.

استاد: ظهور عرفی محوری قرار دادن یکی از ثنائیین عادل و فاسق، روی معنای اثباتی آیه تاکید می‌کنند. همه توضیحاتی هم که جلسات قبل صحبت شد برای همین بود. ما می‌گوییم عادل و فاسق؛ توجه کنید، تمرکز ذهنی کنید روی این طرف قضیه؛ ببینید معنای اثباتی که عرف عام از عادل می‌فهمد چیست؟ خب ادله هم می‌گوید باید عادل باشد. شما خودتان ببینید عادل کیست؟

با آن تحلیل‌هایی که من عرض کردم الان آن کسی که نه عادل است نه فاسق اسمش چه بود؟ مفصل این را بحث کردیم که این ثالث ندارد، نه در لغت غرب داریم و الان در فارسی هم نداریم. چرا؟ چون این دو طرفی هست که برای آن، اسم وضع شده است.

اطلاق عادل به مجهول الحال

خب از همین ثنائی هر کدام را معنای اثباتی بگیریم خوب است ولی کدام بود که محوریت تکوینی داشت؟ آن که مؤونه می‌برد. کدام بود مؤونه می‌برد؟ آن که فی حدنفسه صحت سلب قطعی داشت. مجهول الحال هم بود، مجهول الحالی که ما نمی‌دانستیم. آن کسی که واقعا نه ملکه عدالت دارد، نه این که اهل گناه باشد که گناه از او سربزند و از او گناه بروز نکرده، اول تکلیفش است. الان مکلف است و زمینه تقوای آن چنانی ندارد، زمینه فسق هم در او نبوده. واقعا کسی که از یک کسی که یک هفته است بالغ شده فسق ندیده است، عدالت هم به آن معنا الان اول کار است، خب شما از نظر شرع و متشرعه می‌فرمایید شرط عادل این است که فوقش صبی نباشد باید بالغ باشد، چقدر وقت باید بالغ باشد؟ اگر کسی 3 روز هست، 4 روز هست بالغ شده می‌گویید دیگر شهادتش قبول نیست؟ می‌گوییم مگر بالغ نیست؟ چرا بالغ است. هنوز که طفل نیست. ولی هنوز معلوم نشده است، باید صبر کنید تا چند روز خودش را نشان بدهد که عادل هست یا نیست؟ این را می‌گوییم یا نمی‌گوییم؟

 اگر بگوییم عدالت شرط است باید این‌ها را چه کار کنیم؟ اصلا همین فرض را در کتب هم مطرح کردند یا نه؟ سوال خیلی خوبی است یعنی در مواردی که ابتدای بلوغ است، از صبا و طفل بودن شرعی خارج شده و قطعا بالغ است، اما هنوز دو روز است. حالا می‌خواهد شهادت بدهد یا خبر بدهد. این را شما چه می‌گویید؟ شما می‌گویید ملکه عدالت شرط است. حسن ظاهر هم کافی است، حسن ظاهر هم طریق است، کاشف است، شما می‌دانید مکشوف نیست، به عبارت دیگر می‌توانیم مواردی پیدا کنیم که به طور قطع واسطه است یعنی نه می‌شود فاسق به او بگویند، نه آن عادل اثباتی، تازه اول کارش است. حالا این را چه بگوییم؟

 ایشان می‌فرمایند خلاصه این شرط است، وقتی شرط است باید احراز بشود. «فلا بدّ من إحراز الشرط، و لا يكفي عدم العلم بعدمه» همین که علم نداریم به این که عدالت نیست، احتمال می‌دهیم. یک وقتی علم داریم عدالت نیست بلکه فاسق قطعی است. علم داریم به این که کافی نیست چون شرط باید احراز بشود پس «و لا يكفي عدم العلم بعدم العدالة» حتما باید شرط احراز بشود، فرق بین مانع و شرط همین است.

تفاوت ثبوتی شرطیت و مانعیت

 حالا فصل جدیدی را شروع می‌کنند که خیلی پربار است و نکات خوبی دربردارد و با «فتأمل» هم ختمش می‌کنند. ولی شروع بحث خوبی است. می فرماید، «ثمّ لو سلّمنا مانعية الفسق» ما پذیرفتیم که اسلام محور کار یک شاهد است، یک مخبر است، عدالت هم شرط نیست و فقط ظهور فسق است و فسق مانعیت دارد، سلّمنا عدالت شرطت نیست و فسق مانع است. بعد چه؟ «منعنا عن اعتبار أصالة العدم قبل الفحص في مثل المقام» هر کجا دیگر یک مانعی مانعیتی دارد وقتی شک کنید این مانع محقق شده یا نشده اصل عدم مانع جاری می‌شود. تفاوت مانع  با شرط هم همین است. درباره شرط فرمودند «لا یکفی عدم العلم بعدمه» نمی‌شود بگویند که شاید شرط باشد، شاید نباشد. شرط است و باید احراز کنید، قطعا  باید بدانید آمده است. اما مانع را با اصل احراز می‌کنید، مانع هست یا نیست؟ اصل این است که نیست. با اصل می‌توانید احراز کنید.

شیخ انصاری؛ عدم احراز شرط عدالت با اصل

 عدم امکان اجرای  اصل عدم فسق در فرض مانعیت فسق

من قبلا هم عرض کردم مگر طهارت شرط صلاة نیست؟ شرط است. مگر شرط را نباید احراز کنیم؟ و حتما می‌دانیم که طاهر هستیم، وضو گرفتید بعد شکی پیش می‌آید، انواع و اقسام شک است، آیا وضو باطل شد یا نشد؟ واقعا شک می‌کنیم باطل شد یا نشد؟ شما می‌گویید استصحاب طهارت بکن. بگو وضو باطل نشد. حالا می‌خواهیم نماز بخوانیم. مجاز هستیم الله اکبر بگوییم یا نه؟ طهارت شرط نماز است، احراز نکردید، شک دارید. این جا می‌گوییم با اصل احراز می‌کنیم وقتی می‌گوییم طهارت را استصحاب می‌کنیم یعنی الان می‌گویم طاهر هستم، پس شرط منافاتی ندارد، با اصل احراز شرط می‌کنیم.

 

برو به 0:08:15

مرحوم شیخ فرمودند، نه، این جا چون شرط است باید احراز کنیم. این خودش یک حرفی است. چرا؟ چون اصل در این جا نداریم، این جا یک اصلی مثل استصحاب نداریم که بیاید طهارت را ثابت کند. صاحب جواهر یا وحید فرمودند بلا اصل؛ فرمودند این جا هیچ اصلی نداریم که بیاید برای ما این خبر را درست بکند. پس آن جا که شرط شد باید احراز شود. در مانعیت اصلا این مشکل را نداریم. فسق مانع است. شک می‌کنیم فاسق است یا نه؟ اصل عدم ظهور فسق است، خیلی روشن است.

می‌گویند ولو باشد در مانحن فیه که مقام شهادت است اجازه نمی‌دهیم که شما اصالة عدم الفسق را جاری کنید. به عبارت دقیق‌تر در مانحن فیه مانع که فسق است عدمش احرازی است، با اصل درست نمی‌شود باید عدم فسق را احراز کنید و علم به عدم پیدا کنید نه این که بگویید شک داریم اصل عدمش است، این فایده ندارد پس «منعنا عن اعتبار أصالة العدم قبل الفحص في مثل المقام،» که مقام شهادت است.29:49

شاگرد: خب قبل الفحص احراز را نمی‌آورد، بعد فحص می‌شود عمل کرد.

استاد: بعد فحص ثابت می‌شود که فاسق نیست، از مجهول الحال بودن درمی‌آید. مجهول الحال شاید فاسق باشد. ما نمی‌دانستیم اما وقتی فحص کردیم حالا دیگر  مجهول الحال نیست و حالا دیگر غیرالفاسق است. غیر الفاسقی است که بنابر مبنای شهید مسلمانی غیر فاسق است.

شاگرد: این جا منظورشان از قبل فحص، قبل العلم است، چون بعضی فحص‌ها به نتیجه نمی‌رسد. فحص می‌کند و آخر سر به یک جمع‌بندی نمی‌رسد.

استاد: ایشان می‌گویند اگر فحص کردید به نتیجه نرسید نمی‌توانید اعتنا کنید. الان همین را می‌خواهند بگویند. می‌گویند شارع بر فرض هم فسق مانع واقعی دانسته که با اصل نمی‌توانید کار را تمام کنید. فحص کردید به عدم المانع رسیدید فبها. اما اگر به عدم المانع نرسیدید نمی‌توانید اجرا کنید. نمی‌خواهند بگویند اگر فحص کردید اصل را جاری کنید، اصلا مقصودشان این نیست؛ چرا قبل الفحص را می‌گویند؟ خودشان اشاره می‌کنند می‌گویند که «و إن كان الشبهة في الموضوع؛» یک کسی می‌گوید شیخنا شما خودتان می‌دانید حتی اخباریین همه متفق هستند که در شبهات موضوعیه فحص نیاز نیست و اصل جاری می‌شود و در شبهه حکمیه است که قبل الفحص نمی‌توانید برائت جاری کنید، در شبهه حکمیه باید اول بروید وسائل و کتب روایی را ببینید بعد بگویید حالا برائت است. اما در شبهه موضوعیه همه متفق هستند، اخباریین هم که در شبهه تحریمیه می‌گفتند برائت جاری نمی‌شود در شبهه موضوعیه تحریمیه می‌گویند بدون فحص برائت جاری کنید.

 خب این جا هم همین است. این جا هم شبهه موضوعیه است و نمی‌دانم این شخص فاسق است یا نیست، وقتی شبهه موضوعیه است و نمی‌دانم این شخص فاسق است یا نیست، خب اصل عدم فسق است. شبهه موضوعیه است و اصل هم جاری می‌شود.

موانع اجرای اصالت عدم فسق در نگاه شیخ

چه مشکلی دارد؟ یعنی مورد اجماع است، می‌فرمایند من هم این را می‌دانم «و إن كان الشبهة في الموضوع» من قبول دارم که این جا شبهه موضوعیه است و در شبهه موضوعیه فحص نمی‌خواهد اما این جا می‌گوییم «منعنا عن اعتبار أصالة العدم قبل الفحص في مثل المقام» قبل الفحصش یعنی ولو شبهه موضوعیه است و فحص نیاز نیست، این جا فحص می‌خواهد و مقصودشان این نیست که بعد الفحص آن وقت تازه می‌شود که جاری بشود.

 نه! تعلیل می‌کنند می‌گویند اگر فحص کردید و به نتیجه نرسید نمی‌توانید اقدام کنید باید برای شما معلوم باشد. نتیجه فحص شما این باشد که او واقعا فاسق نیست. «لأنّ اللازم منه» این اصل با اصل‌های دیگر فرق می‌کند. این اصل عدم فسق را اگر اجرا کنید، از آن لازم می‌آید «تضييع حقوق كثيرة» شک می‌کنید فاسق است یا نیست؟ می‌گویید اصل عدم فسق است و بر کلام او چه چیزهایی را مترتب می‌کنید که حقوق‌ بسیاری به واسطه فاسق‌های واقعی هدر می‌رود و ضایع می‌شود. «بل الهرج و المرج في الأنفس و الأموال و الأعراض» در اموال و نفوس و اعراض هرج و مرج می‌شود. این 3 تا مهم را شیخ فرمودند، نگفتند مثلا در احکام فردیه. الان در مثلا طهارت و نجاست نه اموال است، نه اعراض است، نه نفوس است، شما اجازه می‌دهید اصل جاری بشود یا نه؟ می‌گویید که هرج و مرج در اموال و نفوس و اعراض می‌شود، می‌فرمایید که تضییع حقوق می‌شود پس بنابراین اصالة عدم الفسق جاری نمی‌شود. اما آیا حتی در غیر از این‌ها؟ شیخ از ما این را نمی‌پذیرند، مطمئن باشید، شیخ حاضر نمی‌شوند به ما این اجازه را بدهند که ما بگوییم مثلا در این که یک ظرفی پاک است یا نجس است، آن جا دیگر مسلمان باشد کافی است. بینه، بینه است، نزد ایشان عدالت می‌خواهد.

شاگرد: احراز طریق دارد.

استاد: بله، دیگر ما این جا را نمی‌توانیم فرق بگذاریم. دو تا شاهد در دادگاه یک طور حقوقی شهادت می‌دهند و یکی هم می‌آیند مثلا برای رویت هلال شهادت می‌دهند، رویت هلال نه اموال است، نه اعراض است، نه نفوس است، نه تضییع حقوق است. حق اللهی است که امروز نماز عید می‌خوانند یا فردا. این‌هایی که مقصود ایشان است در آن نیست.

شاگرد: با اجماع مرکب این را درست می‌کنند؟

استاد: دیگر چیزی نفرمودند.

حسن ظاهر  در امام جماعت در لسان فقهاء

شاگرد: آخر این که نسبت به ایشان حتما قبول نمی‌کنند خصوصا در بحث عدالت امام جماعت است که بحث تضییع نیست چه محذوری دارد؟

استاد: بله عدالت امام جماعت همین طور است. اتفاقا می‌دانیم خود شارع که با همه این بحث‌های دقیقی که صورت گرفته، همه مفتین گفته اند که شارع در امر امام جماعت سخت‌گیری نکرده. حالا برای ایمان و این که در معرض خطر یک ضلالت نباشند ممکن است که  گفته شود نگاه بکن امام تو چه کسی است.

 

برو به 0:15:19

 اما حالا فهمیدی که امام تو حتما مومن است؛ مومن یعنی چه؟ یعنی امامی است. می‌دانی که شیعه است. می دانیم که ادله شرعیه گیری ندارد که این تاکید بر تفحص در امام نیست و نیاری به آن تفحص های خاص نیست. سیره متشرعه هم همین طور است. شیعه‌هایی که از حیث فتوای فقهشان مسلم است که امام باید عادل باشد، همان معممین از ایشان، هر جا می‌رسند نماز جماعت برقرار می شود.

چندی پیش بود مثلا در مسجد راه‌آهن می‌بینید با زور یک روحانی دیگر می‌آید و او را جلو می‌برند و یک مسجد جمعیت پر از جمعیت نماز جماعت می‌خواند، از هر کدام هم بپرسند که این کیست که این جلو دارد نماز می‌خواند؟ نمی‌دانند.

شاگرد: چطور یک آدم ریش تراشیده را جلو نمی‌گذارند؟ یک آدم خوبی است که جلو می‌گذارند، حالا اسم که مهم نیست. می‌بینند خوب است، یک آدم آستین کوتاه را نمی‌گویند شما جلو بایست، پشتت نماز بخوانیم، می‌گویند این آدم حزب‌اللهی است، آدم خوبی است.استاد: این نشد، حسن ظاهری که گفته می‌شود «الکاشف ظنًّا»، حسن ظاهر یعنی مثلا لباسش و صورتش درست باشد؟! همین؟ یا باید با او معاشرت باشد؟ الان مرحوم شیخ برای مجهول الحال می‌گویند «فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة»[2] می‌گویند باید با او معاشرتی بشود. بفهمیم این چه کاره است؟ این چیزی که شما می‌گویید، مصداق آن چیزی که فتوا هست، نیست. که به صرف این که برخورد کردیم بگوییم معلوم است که این خوب است.

شاگرد: مردم این طوری برداشت می‌کنند یعنی می‌گویند این آدم خوبی است یعنی همان جا اگر امام جماعتی سر و وضع نامرتب و بدی داشته باشد، پشتش نماز نمی‌خوانند.

استاد: مطمئن باشید اگر یک هفته، یک ماه کلاس احکام رفته باشد و منِ طلبه هم برای او، مساله گفتم باشم، دیگر فوری نمی‌گوید آدم خوبی است. شما اگر کلاس احکام تشکیل بدهید و رساله بخوانید توضیح بدهید دیگر این طور نیست. این امتیاز شیعه هم هست، اتفاقا از قدیم معروف است که خود اهل سنت می‌گفتند شیعه‌ها پشت سر بنی امیه نماز نمی‌خواندند. یعنی امامت را مطلق قائل نبودند و می‌گفتند امام باید عادل باشد. هم به این معنای خاص ایمانی و هم غیرش.

 ولی علی ای حال این چیزی که ایشان فرمودند در کار نیست یعنی تضییع حقوق، هرج و مرج در انفس و اموال و اعراض. این از عباراتی بود که حاج آقا مکرر می‌گفتند و جمله کوتاه خوبی بود؛ می‌فرمودند که لسان شرع در طهارت و نجاست، لسانِ نازل است خیلی نازل است، در عبادات متوسط است، در اموال و نفوس و اعراض عالی است. یعنی لسان شارع در نفوس و اموال و اعراض خیلی تاکید دارد که مواظبت کنید، در عبادات متوسط است، در طهارت و نجاسات کار خیلی آسان و سهل است.

اما این چیزی که شیخ دارند می‌فرمایند هم برای عبادات مثل نماز جماعت و هم طهارت و نجاست که لسان بسیار نازل است، دلیلش یکی است. یعنی وقتی شیخ این را پذیرفت، قرار نیست شیخ بعدا تخفیف بدهند بگویند در عبادت و در مثلا طهارت و نجاست شما مسلمان باشید کافی است. این فرقی نمی‌کند. این استدلالشان همه جا می‌آید.

نحوه برخورد شارع با بنائات 

 شاگرد: عرض من این است که یک بحثی را خود صاحب حدائق هم آوردند که مراتب عدالت که برای موارد مختلف متفاوت است.

استاد: خود ایشان همان جا گفتند اصحاب این را نگفتند. اما من می‌گویم مستفاد از ادله این است. من یک روز هم آوردم خواندم چون مؤید عرایض من بود که وقتی شما هم چنین استفاده‌ای کردید رمزش همان کاری است که شارع مقدس در انشای خودش انجام داده است؛ یعنی انشائات شارع طولی است. روی بنائات عقلائیه سوار شده است. نه این که ناقض بنا باشد، بیاید بگوید همه بنائات کنار بروند، من جای شما می‌آیم. نه! جای او نیامده. آن بناء هست. عینا مثل یک آسفالتی که روی بخشی از خاکریز زیر جاده می‌ریزند، خاکریز که از بین نرفته، بلکه آن آسفالت روی او قرار گرفته است.

این روی هم قرار گرفتن و درکِ این طولیت، لوازم خیلی خوبی دارد. یعنی بسیاری ازجاها که در ذهن شما می‌آید که تعارض شکل می‌گیرد و یک تعارض مستقر منقدح می‌شود شما به محض این که به این طولیت توجه کنید می‌بینید که تعارض نیست و تعارض در ذهن شما کنار می‌رود، این جهت خیلی اهمیت دارد.

 ما این چند روز هم که مباحثه کردیم اگر این جهت ممکن باشد که یک عینکی به ما بدهد، عینکی که عینک دیدن نحوه برخورد شارع با بنائات است. شارع ناقضِ بنائات یا ماده اضافه‌کننده نیست، تبصره زننده است. در یک شأنی از شوونات بناء چیز خاصی را اعمال می‌کند به مصلحتی که عقلا توجه ندارند و آن روز هم عرض کردم جایی هم که شارع خودش اقدام فرموده و طبق دلیلی که ما می‌دانیم برای متشرعه جا می‌اندازد. هر کجا خودش اقدام کرده ما از آن محل به هیچ وجه نمی‌توانیم عدول کنیم، خودِ شارع آمده اقدام کرده، اقدامی که روی آن بناء سوار کرده. اگر از آن تخطی بکنیم خلاف شرع است. اما درک بکنیم شارع ادله دیگر هم دارد و این جا این را سوار کرده است.

بنائات عقلائیه؛ ارشادات رئیس العقلاء

شاگرد: روی این حساب آیا در واقع می‌توانیم بگوییم آن منطقة الفراغ‌هایی که بعضی از افراد مطرح می‌کردند یا از بین می‌رود یا ضیق می‌شود؟

استاد: بله! عمده حرف‌ها همین است. یعنی بسیاری از جاهایی که ما فقدان النص می‌گوییم، بیرون از آن سوار شده فقدان النص نیست؛ یعنی خود عمومات و امضائات قبلی باقی است و همه تلاشی که من داشتم از روایات می‌آوردم همین بود که ببینید خودِ شارع هیچ کجا هیچ چیزی را صفر نکرده است. اگر او می‌فرمود من می‌گویم 4 تا عادل یا 2 تا عادل بیاور و خلاص! یعنی بیرون این چیزی که من قرار دادم صفر است. اگر این طور بود تعارض است و محل فراغ  و فقدان نص است.

 اما اگر فرموده در این بنائی که داشتیم این جا در این بخش این طور رفتار بشود، بر آن قبلی سوار شده است. پس یعنی منطقه فراغ بیرونش روی همان چیزی است که از قبل می‌دانستیم و مسلماتی که بسیاری از ادله ناظر به همان است.

شاگرد: یا حتی ممکن است خود شارع یا به عبارت دیگر انبیای پیشین این‌ها را جا انداخته باشند.

 

برو به 0:23:19

استاد: بسیاری از بنائات عقلائیه، ارشادات اصلی‌اش از ناحیه رئیس العقلاء که انبیاء علیهم السلام بودند، بوده است. مانعی ندارد حتی در علوم این طوری است. علم طب، نجوم، هیئت این طور است. صاحب المیزان در رد رساله اهلیلجه فرمودند. این را در تعلیقه بحار فرمودند آن جایی که مرحوم مجلسی شروع می‌کنند توحید مفضل و توحید اهلیلجه را می‌‌آورند. ایشان گفتند رساله توحید مفضل خوب است. اما اهلیلجه یک چیزهایی دارد که به امام نمی‌آید مثلا می‌گویند در رساله اهلیلجه دارد که علم طب از وحی است، از انبیاء است، علم هیئت از انبیاء و وحی است و حال آن که می‌دانیم طب از تراکم تجربیات بشر است، هیئت از رصدخانه و امثال این‌هاست و نیاز به وحی ندارد. ایشان از این ناحیه رساله اهلیلجه را تضعیف می‌کنند.

 جلوترها هم عرض کردم که این تضعیف معلوم نیست. چون در این رساله دارد که اصل طب و هیئت و این‌ها از وحی است بگوییم این خلاف یک اعتبار است که ما می‌دانیم این‌ها اصلش از وحی نیست. حتی خود لغت هم همین طور است و اصل لغت می‌تواند از وحی باشد. و همین هم که شما فرمودید بسیاری از بنائات عقلائیه هم می‌تواند از وحی انبیاء باشد.

 جالبش این است که «هرمس الهرامسة» حضرت ادریس بودند که «سمّی ادریس لکثرة دراسته»[3] حضرت ادریس علی نبینا و آله و علیه السلام یک دستگاه عظیم تدریس به پا کردند. بسیاری از این ریشه‌ای که در حکمای یونان باقی است، این‌ها از همین آثار حضرت ادریس علیه السلام است. در نقلیاتشان هست که 7 تا هُرمس می‌گویند، «هُرمس الهرامسة» را در آن نقل‌ها می‌گویند حضرت ادریس بودند. یعنی آن بزرگترین هُرمسی که مدرس اصلی و حکیم علی الاطلاق بوده است. ادریس یعنی مبالغه در درس. منظور این که خیلی چیزها ریشه‌اش می‌تواند از تعلیم انبیاء علیهم السلام باشد. می‌تواند که هیچی بلکه بالاتر از می‌تواند

«فتأمّل.» خود مرحوم شیخ یک فتأمل این جا دارند. در این بحث‌هایی که ما داریم چند تا «فتأمل» های خوبی مرحوم شیخ دارند. آخر کار هم خودشان به این فتامل ها اشاره می‌کنند.

ثم إنّ بعض ما ذكرنا في دلالة هذه الروايات و إن كان محلا للتأمّل، إلّا أنّه لا تأمّل في أنّه لو سلّم ظهور بعضها و سلامة سنده وجب رفع اليد عن إطلاقها- و إن بعد- بالأخبار الكثيرة الظاهرة، بل الصريحة في عدم قبول قول مجهول الحال.

منها: ما روي عن تفسير مولانا العسكري عليه السلام، من مداومة النبي صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم على استزكاء الشهود المجهولين على أبلغ الوجوه و أدقّها، و الرواية طويلة ذكرناها في باب الجماعة.

و منها صحيحة ابن أبي يعفور: «بم تعرف عدالة الرجل بين المسلمين حتى تقبل شهادته لهم و عليهم؟»، جعل قبول الشهادة غاية لمعرفة العدالة.

و منها: ما دلّ على عدم قبول شهادة السائل بكفّه، معلّلا بأنّه لا يؤمن على الشهادة.

و منها: ما دلّ على عدم قبول شهادة القابلة إذا سئل عنها فعدّلت.

و منها: ما دلّ على عدم قبول شهادة الظنين و المتهم.

و منها: ما دلّ على أنّ من كان على فطرة الإسلام و عرف بالصلاح في نفسه جازت شهادته.[4]

می‌گویند «ثم إنّ بعض ما ذكرنا في دلالة هذه الروايات و إن كان محلا للتأمّل، إلّا أنّه لا تأمّل في أنّه»؛ یعنی این تأملات را می‌پذیرند می‌گویند با این که این تأملات هست مقابلش روایات بسیاری است که حالا بعدا ان شاء الله رسیدیم باید ببینیم مقابلی که به عنوان معارض می‌‌آورند واقعا معارضه می‌شود یا نمی‌شود؟

این تأملات شما چه بسا راه را باز می‌کند برای این که آن‌هایی که شما مقابلش می‌خواهید بیاورید ببینیم تعارض نیست و بین این‌ها جمع دلالی بشود.

شاگرد: استدلال ایشان دیگر تمام شد؟

استاد: فعلا به عنوان آیات تمام شده است.

شاگرد: یعنی الان این استدلالی که کردند تضییع حقوق و این طور مسائل، اگر به خود ایشان عرضه کنیم مواردی که طرف متهم است، این موارد را خارج کنیم که اصل جاری نکنیم، در بقیه موارد این محذورات پیش نمی‌آید اگر فقط بخواهیم از حیث این استدلال پیش برویم.

نقد کلام شیخ در تضییع حقوق

شاگرد2: اصلا برعکسش هم می‌شود گفت. اگر این طور بحث کنیم باعث هرج و مرج می‌شود، نظام دعوایی این که هر کسی برود یک نفری را بیاورد که ما احراز بکنیم این فاسق نیست. در جامعه الان می‌شود این طور احرازکردن ها را انجام داد؟ که در هر دادگاهی بخواهد در مورد هر شاهدی احراز کند این فاسد نیست، خود همین هرج و مرج می‌آورد.

استاد: این وجه تأمل خوبی است و در ذهن خودِ من هم بود. هر دو مطلب در ذهنم بود. در یک کلمه بخواهیم وجه تأمل عرض بکنیم اول این است که خود شما می‌فرمایید اصل را جاری نمی‌کنیم. چرا؟ چون تضییع حقوق می‌شود. حقوقی است که می‌دانیم شارع تضییعش را راضی نیست اما در حقوقی که حقوق الله است یعنی یک نظم عبادی برای نظم متشرعه است خب آن جا اصلا مظنه این نیست که شما بگویید تضییع حقوق می‌شود. عرض کردم نماز جماعتی خیلی موجه و مفصل به پا شده است. بعد فهمیدند این امام جماعت یهودی بودند شارع فرموده و علما هم فتوا دادند که هیچ مانعی ندارد، نماز همه شما درست است. خب وقتی شارع این طور دارد تشویق می‌کند یعنی چه؟ یعنی از این به بعد هم خوب دقت کن؟! وقتی مردم می‌دانند نمازشان درست است می‌گویند نماز ما که درست است او هم هر چه هست بین خودش و خدا. لسان شرع لسان سخت‌گیری نبوده که بگویند باید اعاده کنی، تمام شد، این چه نمازی بود؟! «امامُک شفعیک إلی الله»[5] تو یک کافر بردی شفیع برای خدا قرار دادی؟ دوباره بخوان. نه! منافاتی ندارد، «امامُک شفعیک الی الله» اما مقصودی که شارع داشت این جا آن کافر برای خودش است و هیچ صدمه‌ای به نماز شما نمی‌زند و نماز صحیح است. خب در این جا تضییع حقوق چیزی نیست که شارع برای آن، مؤونه گذاشته باشد. این وجه تأمل اول است.

یکی دیگر گفتند که در انفس و اموال و اعراض هرج و مرج می‌شود. ببینید چه کسی از صغیر و کبیر هست که در نفوس و اعراض و اموال موردش را تشخیص ندهد؟ خیلی روشن است کجایش بحث مال است، کجایش بحث نفس است و کجا بحث عِرض است. خب شما این‌ها را استثناء کنید. چرا می‌گویید اصل بر این است که عدالت مطلقا شرط است و احراز می‌خواهد؟! یعنی شما یک چیز شناورِ مبهمی عرضه نکردید، 3 تا چیزی که نزد همه روشن است، هر وقت پای جان در کار است، هر وقت که پای مال یا پای عرض یک مومن در کار است، این جا متوقف شود. که ما بعدا هم می‌گوییم که یعنی متعلقش کاملا روشن است. این وجه اول بود.

قسامه برای قصاص؛ اقدام شارع و عدم تضییع حق

وجه دوم این است که شما آن طرفش هم ببینید کجاست که همه جا وقتی یک معامله‌ و حقی هست، همه جا دو تا عادلی که قاضی بشناسند حاضر هستند؟! شما می‌گویید نه باید حتما 2 نفری که قاضی بشناسد عادل است.

خب این طرفش هم تضییع حقوق است، این طرفش هم بسیاری از مسائل تضییع نفوس است، واقعا کشته است، باید قصاصش کنند، باید دیه بگیرند، شما می‌گویید چون عادل نیستم برو! و لذا وقتی جان در کار آمد، الان هم شاهد نیست، وقت کشتن چطور 2 تا عادل حاضر باشند؟ حضرت فرمودند در قصاص استثناء است چون جان است «لا یطلّ دم امرء مسلم»[6] وقتی «لوث» باشد -یعنی اتهام-، نوبت به قسامه می‌رسد، قسم برای منکر است.

 اما در قصاص برعکس است، همه جا که وقت قتل، شاهد عادل حاضر نیست، پس چه کار می‌کنیم؟ اگر اتهام بود شارع فرموده مدعی قسم بخورد، قسامه با آن تفصیلاتی که دارد یعنی 50 تا قسم بخورد.

 یعنی یک جایی که مظنه «لا یطلّ دم امرء مسلم» است نفس قرار است از دست برود، تضییع می شود، خود شارع اقدام فرموده است. آن وقت ما می‌گوییم فقط آن طرفش تضییع نفوس می‌شود؟ آن طرفش هم می‌شود. حالا در اموال و اعراض، قسامه نیست. آیا شهادت مسلمان زمینه تفحص فراهم نمی‌کند؟ یعنی شما به شیخ طوسی رضوان الله علیه اجازه نمی‌دهید که بگویند قاضی این را نگه دارد تا بررسی کنیم؟ همین جا محکم گفتند نه، صفر است. دو تا شاهد مسلمان مجهول الحال صفر است. صفر یعنی چه؟ یعنی شارع به شما اجازه نمی‌دهد این را نگه دارید.

حسن احتیاط از قول «أمرة سوداء»؛ مؤید عدم شرط عدالت

به چه مجوز شرعی قاضی می‌خواهد این را نگه دارد؟ مگر نخواندیم که محقق فرمودند صاحب جواهر محکمش کردند، خب این روی مبنا چیست؟ می‌گوییم الان دو تا شاهد مسلمان آمده است، شرط کف بینه را دارد پس شارع به شما اجازه می‌دهد چون اموال و نفوس است، فحص کنید، او را نگه دارید، شرعا مجاز هستید برای این که فحص کنید. صفر نیست، بلکه بالاتر از صفر است «و قد قیل ما قیل» حضرت برای آن «إمرأة سوداء» فرمودند که در جواهر خواندیم، زن سیاه‌پوستی آمده می‌گوید من شما عروس و داماد را  شیر دادم، این داماد هم با اصرار می‌خواست بگوید که دروغ است، مدام می‌گفت «و هی کاذبة».

 حضرت رویشان را برمی‌گرداندند، در آن روایت، حضرت به صرف  گفتنِ او، رویشان را برنمی‌گردانند، او می‌‌گفت این زن آمده، او را نمی‌شناسیم «و هی کاذبة» دروغ می‌گوید که به ما شیر داده است. الان یک هفته است زوجه گرفتم، عروسی کردم این می‌گوید من به هر دو نفر شما شیر دادم. خواهر و برادر رضاعی هستیم «و هی کاذبة». تا این را می‌گفت حضرت رویشان را آن طرف برمی‌گرداندند، دوباره می‌آمد این طرف روبروی حضرت که این می‌گوید «و هی کاذبة» وقتی اصرار کرد حضرت فرمودند «دعَها و قد قیل ما قیل» الان گفته شد، حالا چرا اصرار می‌کنی بر این که حتما کاذب است او را نمی‌شناسیم. از کجا آمده؟ حضرت فرمودند وقتی آمده احتیاط کن، استحبابش را آوردیم خواندیم. عده‌ ای از اصحاب گفتند در یک زن هم برای شهادت رضاع استحباب دارد عمل کنید. ببینید این‌ها چقدر مطابق با واقعیت امر است! به خلاف این که شما بگویید «إمرأة واحدة» صفر است.

شارع می‌گوید اصلا خلاف شرع است به حرف او ترتیب اثر بدهی؛ خلاف شرع است؟ خلاف شرع این است که بگویی ثابت شد و تمام! حدنصاب بینه را شارع این جا اعمال کرده است. ما  نمی‌گوییم این حد نصابی هست که تمام شد مثلا اگر لوازم دارد، مثل اینکه 10 سال است گذشته باشد. اما الان ابتدای کار است، نفوس و اعراض است، کدام کسی هست که وقتی با ادله شرعیه آشناست بگوید وقتی که نفوسی و اعراضی مطرح است بگوید شما 2 تا مسلمان مجهول الحال کار را ببر و تمام کن ولو «بلغ ما بلغ». 34:40

 

معلوم است صحبت سر  آن پایه است و شما دارید آن طرف مطلق نفی می‌کنید. می‌گویید شاهد مسلمان مجهول الحال صفر است. چرا؟ چون عدالت شرط است و باید احراز شود. اما این طرف شهید که می‌گویند شاهد عادل به معنای مسلمان غیر فاسق، این بینه است. یعنی درجه‌ای از ثبوت را برای خودش آورده است. الان شارع به این قاضی اجازه می‌دهد احکام بر این بار کند. احکام بار کردن یعنی چه؟ یعنی ببرد و تمام شد؟ پس چطور بین اعراض و نفوس و همه این‌ها فرق است؟ یعنی الان حاکم موظف است پی‌جویی کند، شارع به او اجازه می‌دهد این را نگه دارد، برود تفحص کند، تعدیل کند، جرح و تعدیل و همه چیزها را بر پا کند. این توضیح دو تا وجه تأملی بود که آقایان اشاره فرمودند.55:49

شاگرد: آن روایتی که در مورد سیره حضرت رسول نقل شده چه طور می شود.

استاد: اتفاقا بعد از تأمل‌ها همین روایت را می‌گویند. اولش می‌گویند ولو این تأمل‌ها بود اما «الصريحة في عدم قبول قول مجهول الحال.» بعد می‌گویند: «منها ما روي عن تفسير مولانا العسكري عليه السلام، من مداومة النبي صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم على استزكاء الشهود» که مرحوم شیخ اتفاقا اول دلیل برای مقابل همین می‌آورند.

شاگرد: آن امرأة سوداء نکته‌اش نمی‌تواند این باشد که احتیاط حُسن دارد؟ نه این که اخذ به شهادت زن واحد استحباب دارد؟

استاد: این جا اخذ نشده است. اصلا وجهش نزد متشرعه مبهم نیست.

شاگرد: وجهش حسن احتیاط است.

استاد: علی ای حال امر کردند «دعها» آن را ما داریم تحلیل فقهی می‌کنیم، حرفی هم نداریم، کاملا درست است ولی ظاهر روایت چیست؟ «دَعها» وقتی حضرت می‌گویند «دَعها» شما بیایید بگویید که یعنی «دَعها فضیلةً، دَعها احتیاطاً». ما باشیم و «دَعها» نمی‌توانیم بگوییم یعنی احتیاطاً.

شاگرد: یعنی اخذ به شهادت آن زن واحد است؟

استاد: ظاهرش همین است.

شاگرد: احتیاط باشد معلوم نیست.

استاد: نه! نمی‌گویند معلوم است، می‌گویند ما سایر ادله شرعیه را غض نظر می‌کنیم، فقط همین را می‌بینیم که«دَعها»؛ «دَعها» یعنی چه؟ یعنی جایز است نکاح را ادامه بدهی یا نه؟

شاگرد: الان مگر مدعا این نیست که اخذ به شهادت زن واحد شرعا استحباب دارد. با این روایت نمی‌خواهیم این را ثابت کنیم، می‌گوییم ساکت است، می‌تواند به خاطر حسن احتیاط باشد، نه استحباب اخذ به شهادت زن واحد.

استاد: خود عملِ به احتیاط، واجب است یا مستحب است؟

شاگرد: مستحب است.

استاد: بنابراین استحباب می‌تواند طولی باشد یعنی مستحب است اخذ به او. چرا؟ «لحُسن الاحتیاط» این مانعی ندارد. شما دارید موضوع بالذات استحباب را پیدا می‌کنید، می‌گویید استحباب خودِ او نیست بلکه احتیاط است و حال آن که در همین جا اگر موضوع را خود اخذ هم بگیرید منافاتی ندارد. چرا؟ چون درجه‌ای از شهادت نسبت به «قد قیل» محقق شده است؛ یعنی این که این محقق شده را نمی‌توانیم بگوییم صفر است ولذا مصحح احتیاط است.

 اتفاقا خود این که این می‌تواند مصحح حُسن احتیاط باشد برای این است که اگر صفر بود، صفر قبیح بود، جزاف بود. شما به صفر ترتیب احتیاط بدهید. خب مصححیت برای مانحن فیه کافی است. حالا این دو تا «فتامل» است، وجوه دیگری ممکن است باشد. مرحوم شیخ روایات  باب را که دلالتش خیلی خوب است را شروع می‌کنند اما دانه به دانه این‌ها را جواب می‌دهند. انشاء الله جواب های شیخ را می خوانیم.

والحمدلله رب العالمین

 

کلید: شیخ انصاری، شهادت مجهول الحال، مانعیت فسق، امام جماعت، نکاح، رضاع، هرمس، تاریخ بنائات عقلائی، بنائات طولی، صاحب جواهر، محقق، کتاب شرائع، اعتبار اسلام، شیهد ثانی، صاحب حدائق، تضییع حقوق، شرط عدالت، قسامه در قصاص، شهادت امرأة سوداء، حسن احتیاط، امور عرض و نفوس، اموال، رسالة اهلیلجیة، علم هیئت، طب، نجوم، علامة مجلسی

 


 

[1] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 126-127

[2] همان، ص127

[3] البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏3 ؛ ص722

[4] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 128-129

[5] من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏1 ؛ ص378

[6] من لا يحضره الفقيه، ج‌4، ص: 101

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است