مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 64
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه۶۴: ١٣٩۵/١١/١١
سوال شاگرد در صوت نیست.
استاد: یعنی مولی در فضای امتثال، مدیریت میکند و آستین بالا میزند و به نحو ارشادی یا به نحو امری که از ناحیه خودش است، مدیریت امتثال میکند، با این حال چرا برای این آستین بالا زدن مولی نگوییم که آثاری بار شود که یکی از آنها عقاب است؟! البته از نظر تعقلش میگویم اما اگر دلیل اثباتی باشد حرف دیگری است. ظاهرا شما در اصل معقولیتش مشکل دارید. کجای این استحاله دارد؟
شاگرد: زیرا در حیطه جعل شارع این کار را انجام داده است.
استاد: اگر قبول کنیم که بعضی از دستورات شارع مربوط به سه گام است و گام سوم مربوط به فضای امتثال باشد، آیا در آنجا عقاب معقول است؟ فرمایش شما این است که در گام سوم چگونه عقاب معقول است و حال آن که جعل و حکمی نیست. یعنی فقط مولی میگوید امری را که قبلا برای آن عقاب قرار دادم -یا ندادم- را به این شکل انجام بده. اصل اشکال این است. در چنین فضایی تصور عقاب چگونه است؟
عرض من این است که اگر قبول کردیم که مولی در فضای امتثال احکام قبلی، مدیریت میکند و آستین بالا میزند و حرف میزد و برای ممتثل دستوراتی میدهد، در این صورت عقلایی است یا مطابق چیزهایی دیگری است که امروز هم عرض میکنم.
اگر دستور داد که امر قبلی من را به این شکل انجام بده، با این که امر قبلی به حسب نفس انشاء،عقابی نداشت و جایز بود اما معقول است که امر دوم به صورت اماره ظنیهای بیاید که عقاب داشته باشد. مثال روشنتر آن در موارد شک است. مثلا شارع استصحاب در شبهه حکمیه لزومیه را در جایی که شک کردیم حکم باقی است یا نه، قرار میدهد و میگوید نسبت به آن چیزی که من برای آن عقاب قرار دادم، استصحاب کن و بگو باقی است. در این فرض در صورتی که برای آن حکم مشکوک ثبوتا عقابی نباشد اما چون گفتم وقتی شک کردی استصحاب کن، میتوانم بگویم که چون نسبت به دستور امتثالی من مخالفت کردی، نسبت به آن امر ثبوتی تجری کردی و نسبت به دستور امتثالی من مستحق عقاب هستی.
کجای این نا معقول است؟! یعنی از دو حیث عقاب داریم. اگر روی عقابی که برای حکم ثبوتی است، تمرکز کنی، بله عقابی نیست. اما اگر دستوری از ناحیه مولی در مرحله امتثال باشد و من لج کنم، قضیه به صورت دیگری است. آن امر ثبوتی واقعیت خودش را دارد. اما این امر مدیریتی در مرحله سوم هم برای خودش اطاعت و عصیان دارد. ایها الشاک، ایها الظان افعل کذا. ایها المتحیر افعل کذا. میتواند انجام بدهد و میتواند انجام ندهد. وقتی میگویند متحیر، معلوم است که مراد از آن متحیر در حکم سابق است. ایها المتحیر فی حکمی السابق (فی انشائی الثبوتی). در آن تحیر داریم اما وقتی مولی میگوید: کسی که در انشاء قبلی من متحیر میباشد باید این کار را انجام دهد، این خودش دستور است.
البته اگر مدیریتی باشد که محض ارشاد است، یک فرض است اما اگر محض ارشاد نباشد و مولی برای به دست آوردن مصالحی در مقام امتثال که مقصود خودش میباشد، آستین بالا زده و حرفهایی زده است. مثلا گفته اگر نماز را از این وقت عقبتر بندازی -ولو من آن را برای ضعفاء قرار دادم- در معرض آسیب است. لذا برای کسانی که عذر ندارند میگویم حتما باید بخوانی و اگر نخوانی هم باید به خاطر عدم رعایت دستور گام سوم عقاب شوی. چون من بخاطر در معرض آسیب بودن گفتم که به این شکل امتثال کن. گمان نمیکنم نامعقول باشد.
برو به 0:06:30
شاگرد: این یک نوع بی ادبی به ساحت مولی است؟
استاد: بله، بیادبی که خودش یک چیز است. تجری هم یک چیز است و حتی بیش از تجری نسبت به آن امر ثبوتی را میخواهم عرض کنم. بخشی از آن در روایات میآید. فرمایش شما را در دسته بندیهایی که در روایات بود، می آوریم.
در تهذیب، جلد دوم، صفحه 380، باب هجدهم، الصبیان متی یؤمرون بالصلاة، حدیث ششم، همان روایت قبلی است فقط از محمد بن مسلم است.
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي الصَّبِيِّ مَتَى يُصَلِّي فَقَالَ إِذَا عَقَلَ الصَّلَاةَ قُلْتُ مَتَى يَعْقِلُ الصَّلَاةَ وَ تَجِبُ عَلَيْهِ فَقَالَ لِسِتِّ سِنِينَ[1].
«عن احدهما علیهما السلام فی الصبی متی یصلی فقال اذا عقل الصلاة»؛ مطلبی که دیروز خدمت آقا عرض کردم این بود که اگر سوال را ادامه نمیداد و حضرت یک جواب کامل و خوب اصلی میفرمودند، موضوعیت فهمیده میشد اما محمد بن مسلم دوباره سوال میکند زیرا جواب خط کشی شدهای را میخواست. حضرت هم جواب دادند. حال ببینم از آن موضوعیت مستفاد هست یا نه. یا ببینیم که کدام اظهر است. «فی الصبی متی یصلی»؛صبی چه زمانی نماز بخواند؟ «فقال علیه السلام اذا عقل الصلاة»؛ وقتی از نماز سر در بیاورد و میفهمد که نماز چیست -امر را بفهمد، آمر را بفهمد، مامور را بفهمد، اتیان صحیح نماز را بفهمد- آن وقت نماز بخواند. «قلت متی یعقل الصلاة»؛ مگر «یعقل الصلاة» مفهوما امر مبهمی است که از آن سوال میکند؟ بله قابل تشکیک است اما اصل خود «یعقل» مگر مبهم است؟ از کیفیت تعقل نماز هم سوال نمیکند که مثلا حضرت بفرمایند نماز را خوب و کامل تمام کند. بلکه میگوید متی.
یعنی او به دنبال سن و سال و امر مبینی است. «متی یعقل الصلاة و تجب علیه فقال علیه السلام لست سنین»؛ در شش سالگی بر او واجب میشود. ظاهر اینها هم این است که شش سال او تمام شود. در خیلی از روایات تعابیر «ابن تسعین»، «بنت تسع» و … در اصطلاحات به کار میرود و ظاهر همه آنها این است که سال را کامل کرده باشند. این تعابیر در دیات خیلی کاربرد دارد. مثلا به شتری که دو سال و نیمش شده باشد، «ابن ثلاث» نمیگویند. بنابراین «ابن تسع سنین» یعنی نه سالش کامل شده باشد و در ده سالگی رفته باشد.
روایات مختلفی هست که عائشه چه زمانی به خانه آمد. روایات مختلفی هست. نه سال دارد. عشر سنین هم دارد. در یکی از روایات دیدم که نه سال و ده ماهش بوده است. لتسع سنین یعنی نه سال کامل باشد. بنت عشر یعنی با فاصله یکی دو ماه با ده سالگی تفاوت دارد. لذا روایات قابل جمع است. مثلا در کافی شریف ظاهرا «بنت عشر» بود و در جواهر «ابنة تسع» بود.
شاگرد: «ابنة تسع» بیشتر در روایات عامه آمده است ولی در مجامع ما معمولا «عشر سنین» است. لذا عبارت جواهر برای عامی است.
استاد: در پاورقی آدرس تعبیر صاحب جواهر را از وسائل داده بود ولی در وسائل «ابنة تسع» نیست. بنت عشر است.
شاگرد: البته آن هم از امام نیست.
استاد: به نظرم در یکی از روایات از معصوم هم دیدم.
شاگرد: در کافی از اساعیل بن جعفر نقل شده که عائشه-بنت عشر- بوده است.
استاد: نمیدانم از کجا در ذهن من بنت عشر مانده است. ولی در صحیح مسلم و در بسیاری از کتابهای صحاح عامه، بنت تسع دارند. نمیدانم در اعلام الوری بود یا نه.
شاگرد: فقط در اعلام الوری «بنت تسع» گفته است.
استاد: نه، در یکی از روایات «بنت تسع و عشرة اشهر»؛ نه سال و ده ماه بود.
شاگرد: در کتاب اعلام الوری «بنت تسع لسبعه اشهر» آمده است.
استاد: بله، اعلام الوری مرحوم طبرسی رضوان الله علیه.
شاگرد: در جواهر هم به وسائل آدرس داده ولی همین روایت اسماعیل بن جعفر است.
استاد: در وسائل دیدم ولی به عشر ختم میشود. در مجامع روایی ما نه نبود ولی در کتاب عامه تسع بود. در اعلام الوری هم نه و هفت ماه بود. چطور در ذهن من نه سال و ده ماه هست؟
برو به 0:12:48
شاگرد: معلوم نیست از مصادر شیعه باشد.
استاد: شکی نیست که کتاب اعلام الوری برای مرحوم طبرسی است. اما نسبت به نقل ایشان بله. چون کتبی مثل اعلام الوری و ارشاد امثال آنها تقید به نقل از شیعه ندارند؛ کتبی هستند که برای غرض خاص خودشان نوشته شدهاند.
بنابراین سوال شد که «متی یعقل الصلاة»، حضرت میفرمایند: «لست سنین». در شش سالگی تجب علیه الصلاة. خیلی عجیب است. میگوید چه زمانی؟ حضرت میفرمایند «یعقل». بعد میگویند «متی یعقل». حضرت میفرمایند شش سالگی. با اینکه در سوال او «تجب» بود، حضرت میفرمایند در شش سالگی. خیلی از حیث مضمون عجیب است که بر صبی در شش سالگی نماز واجب میشود. فقه الحدیث آن چیست؟
شاگرد: فرمودید مراد نمازی است که صبی باید بخواند یا بر صبی باید بخوانند؟
شاگرد٢: یُصلیَ علیه اگر بگوید، نماز بر صبی است اما علیه را نیاورده است.
استاد: «یُصلیَ» در روایت قبلی بود که کلمه «علیه» هم داشت. عنوان بابی که مرحوم شیخ در تهذیب گذاشتند این است که «باب الصبیان متی یؤمرون بالصلاة»، این به معنای «یصلون علیه» نیست. معلوم میشود استظهار شیخ از نسخه خودشان هم نماز خواندن خود صبی بوده است.
شاگرد: عبارت «تجب علیه» برای ذهن خیلی عجیب است. شاید سوال از این شده که صبی از چه زمانی نماز را شروع کند.
استاد: در همان روایتی هم که راجع به نماز میت بود، بعدش سوال میکند که چه زمانی بر خودش نماز واجب میشود. در آن روایت هم تعبیر وجوب بود.
برو به 0:15:00
شاگرد٢: آن وجوب مربوط بود به نماز خواندن بر صبی.
استاد: نه، دنبالهی روایت بود. روایت در کافی بود از حلبی و زراره بود. «عن ابی عبدلله علیه السلام انه سئل عن الصلاة علی الصبی»؛ یعنی متوفی «متی یُصلَی علیه قال علیه السلام اذا عقل الصلاة قلت متی تجب الصلاة علیه»؛ در اینجا به معنای وجوب نماز بر خود صبی است. «قال اذا کان ابن ست سنین و الصیام اذا اطاقه»؛ آیا بر متوفی عبارت «اطاق الصیام» صادق است؟! معلوم است که وقتی حضرت میفرمایند «و الصیام اذا اطاقه»، صحبت سر خود صبی است. شیخ هم همین گونه فهمیدند و دلالتش هم خوب است.
«متی یصلی»؛ چه زمانی باید نماز بخواند، حضرت فرمودند «اذا عقل الصلاة قلت متی یعقل الصلاة و تجب الصلاة فقال لست سنین». بنابراین روایت از حیث مفاد روشن است. چیزی که الان مهم است، فقه الحدیث آن میباشد. چطور درک کنیم که امام علیه السلام میفرمایند نماز بر بچه شش ساله واجب است.
خلاصه بحثهایی که چندین روز است، مشغول آن هستیم را عرض میکنم. در ذهن خود مرور کنید. وقتی ما با یک روایت روبرو میشویم و آن هم در این فضا که این قدر منابع زیاد است و محل ابتلا هم هست و در عین حال با لسانهای مختلف بیان شده است چطور باید میان آنها جمع کنیم.
یک مطلب این است که شارع ابتدا در عناوین اولیه، اقصر الطرق را میرود. چه در احکام وضعیه و چه در احکام تکلیفیه طبق اقتضائات نفس متعلق، حکم میکند. نفس صلاة به عنوان فعل من الافعال این چنین اقتضایی دارد. این اقصر الطرق است که برای طبیعی الصلاة طبیعی الحکم را بیاورد. حکم وضعی هم همین طور است. اگر میگویید میته حرام است یعنی این میته را به عنوان طبیعی در نظر گرفتید و میگویید نخور (حکم تکلیفی). اگر هم میگوید نجس است، خودش فی حد نفسه نجس است. اما این که در یک شرایطی این نجاست چه آثاری دارد و چه مستثنیاتی دارد برای بعد است. پس در مرحله اول نفس الطبائع متعلق احکام اولیه هستند.
گام دوم دسته بندیهایی برای مکلفینی است که میخواهند تحت گام اول مندرج شوند. گام دوم هم ثبوتی است؛ دسته بندیهایی از ناحیه خود شارع است که همچنان به طریق اقصر الطرق میباشد. مثلا مولی برای صبی تخفیف قائل میشود. اما برای طبیعی الصبی نه صبیای که در فلان شرایط است. آنها برای بعد است. عرض کردم که اقصر الطرق این است. البته لزوما منحصر در این راه نیست[2]. این گام دوم است.
گام سوم؛ البته در اینجا ممکن است گام های دیگر هم باشد. فعلا آن اندازهای که ما مباحثه کردیم این مقدار است. گام سوم در فضایی که آن حکم و عنوان اولی قهرا بر احد المکلفین بالفعل شود؛ انطباق قهریه موضوع ثبوتی بر مکلف خارجی. یعنی به محض اینکه انطباق قهری شد، درجه اول از فعلیت حکم ثبوتی محقق میشود. الان حکم بالفعل شد، میخواهد حکم را بداند یا نداند، قدرت داشته باشد یا نداشته باشد. چون هیچ کدام از قدرت و علم و … را در ثبوت نبردیم. بالغ باشد یا نباشد، الان اینها مهم نیست.
وقتی یک مکلفی بالفعل محقق است، یک تفصیل در اینجا زدیم. که آیا برای بچه در قنداق نیز درجه اول از فعلیت هست یا نه؟ عرض کردیم خیر، زیرا نسبت به بچه در قنداق هیچ وقت کسی نمیگوید که فعل صلاه قهرا بر او انطباق پیدا کرده باشد؛ کسی نمیگوید که بر او بالفعل است اما شارع به او تخفیف داده است. تخفیف معنا ندارد زیرا او از صلاة سردر نمیآورد. لذا عدم وجوب صلاة بر طفل در قنداق عدم وجوب سلب و ایجایی بود که حتی استحباب هم برای او معنی نداشت. «رفع القلم عن الصبی» هم در آنجا معنی نداشت. اگر در خاطرتان باشد آقای آملی هم فرمودند که رفع در جایی است که امکان رفع وجود داشته باشد. لذا نسبت به طفل در قنداق «رُفِع» معنا ندارد. وقتی از طفل در قنداق جلو آمدیم، میخواهیم ببینیم که آن عناوین اولیه چه زمانی برای طفل فعال میشود. سوال میکند «متی یصلی» حضرت میفرمایند: «اذا عقل الصلاة». یعنی اولین درجهایی که عناوین بر صبی فعلیت قهریه پیدا میکنند، وقتی است که بفهمد خداوند چه چیزی گفته است. بفهمد در دین نماز ظهر و عصر و صبحی هست و از دستگاه شریعت سر در بیاورد. وقتی که سر درآورد مشمول میشود و اولین درجه از فعلیت میآید.
در مراحل بعدی «عَقَل صلاة» جلو میرود. شارع در گام دوم شارع به صبی تخفیف داده بود. گاهی شک داریم صبای او باقی است یا نه. گاهی قطع داریم صبای او از بین رفته است و گاهی هم قطع داریم که صبایش باقی است. ببینید در مرحله سوم که مدیریت امتثال است، چقدر فروض ممکن است.
در مانحن فیه دلیل نمیخواهد صبی را مورد خطاب قرار دهد و بگوید «ایها الصبی اذا کنت لست سنین صلّ» نه، بلکه در اینجا، لسان ادله میگوید «انت تعقل الصلاة»؛ خطاب را میفهمی پس بخوان. یعنی در مورد صبی شرط تکوینی باعثیت عناوین اولیه را ارشاد میکند. چرا این را عرض میکنم؟ به خاطر اینکه در فضای فقه الحدیث اصلا شکی نداریم که نسبت به صبی شش ساله حکم به ارفاق او تمام شده باشد. بلکه به بقاء صبای بچه شش ساله قطع داریم. بنابراین امام ابتداء شروع را میگویند. «اذا عقل الصلاة» به این معناست که تازه دارد سر در میآورد که نماز چیست. لذا حضرت میفرمایند نماز بخوان. پس نمیگوییم که ارفاق صبی تمام شده است زیرا ما قطع داریم که هنوز صبی است. یعنی احتمال نمیدهیم که این روایت بیانگر استصحاب باشد. زیرا استصحاب با قطع سر و کار ندارد. وقتی شک داری صبا را استصحاب کن. در حالی که در شش سالگی به بقاء صبا قطع داریم. لذا اصلا جای استصحاب نیست.
برای این که معنای روایت را بفهمیم باید لسان انواع ادلهای که صبی را مورد خطاب قرار میدهد، بررسی کنیم.
برو به 0:22:00
من چند مطلب به ذهنم میآید. یکی تفصیلی است -که عرض کرده بودم- استصحاب اماره یا اصل میباشد. اگر شک داریم واقعا صبای او باقی است -یعنی شک ما مستقر باشد و طوری شده که شک داریم- شارع به او میگوید ایها الشاک فی بقاء صباوته، استصحب بقاء صباوت. این اصل عملی استصحاب است. مولی او را در مقام امتثال مورد خطاب قرار میدهد و میگوید اگر شک داری آن ارفاق من تمام شده یا نه، بقاء صبا را استصحاب کن لذا هنوز ارفاق من بر تو هست. این یک جور خطاب است.
اما اگر استصحاب اماره باشد در آنجا میگوید «ایها الظان باستصحابک افعل علی طبق ظنک»، دیگر نمیگوید «ابق علی بقاء». چون قرار شد که اصل عملی نباشد. ولو اصل عملی محرز باشد. چون فرض گرفتیم که اماره است. در اینجا با فرض اینکه این ظن حجت است، خطاب مولی این است «ایها الظان باستصحابک اعمل علی طبق ظنک»، این هم یک جور خطاب است.
پس وقتی ظان به بقاء صباوت هستیم-نه ظان به وجوب نماز- استصحاب صبا میکنیم. چون میخواهیم استصحاب صبا کنیم. «ایها الظان ببقاء صباوتک اعمل علی طبق ظنک»؛ یعنی بگو هنوز صبی هستم و هنوز ارفاق شارع در حق من باقی است. این تا جایی است که شک داریم. مثل سیزده سالگی، دوازده سالگی و امثال آن. اما در شش سالگی شکی نداریم. بلکه قطع داریم که صبی است. استصحاب صبا میکنی؟! نه، تازه اول کار -اذا عقل الصلاة- است. پس این روایت اصلا مربوط به استصحاب نیست. روایت هشت سالگی هم همینطور است. پس این روایت چیست؟
یکی از موارد فقه الحدیث آن، این است که حضرت میگویند انطباق قهری عناوین بر تو شروع شد و بر تو بالفعل شد. یعنی فردی که اتیان میکنی -با توجه به بحثهای سابق- مجمع دو حیثیت است. نماز ظهری که میخوانی فی الشریعه واجب است و از طرف دیگر چون صبی هستی، در شریعت در حق تو ارفاق کردم. خروجی مجموع این دو جواز ترک مرجوح است؛ بهتر این است که بخوانی اما به خاطر ارفاق، یجوز لک ترک المرجوح. این برای شروع کار است. وقتی جلوتر میآییم امام علیه السلام میفرمایند ما اهل بیت به بچههایمان میگوییم که در پنج سالگی نماز بخوانند. اما شما در شش سالگی بگویید که نماز بخوانند. در روایت دیگر هفت سالگی دارد. هشت سالگی هم دارد. یازده سال را یادم نمیآید ولی طبق پنج و شش و هفت و هشت و نه و ده و سیزده و چهارده و پانزده و شانزده سال روایت مختلف هست. آدرس آنها را عرض میکنم.
برو به 0:25:13
خب اینها به چه معناست؟ عرض کردم آنجایی که شک مستقر می شود، استصحاب اصل عملی است. آنجایی که خود صبی گمان دارد که من هنوز صبی هستم -گمان ولو قطع نیست- استصحاب امارهای است. نسبت به بچه شش ساله قطع داریم که صبی است اما نسبت به بچه ده ساله نمیتوان قطع داشته باشیم. زیرا دیگر خیلی فرق کرده است. در کلمات فقها هم عبارت مراهق بود. در مورد بچه ده ساله میتوانیم بگوییم که شک دارد. آنجایی که شک داریم ولو قطع به صبا از بین رفت اما ظان میباشد. لذا استصحابی که اماره میباشد جاری میشود. این هم یک فضا است.
فضای دیگری هم چند روز پیش عرض کردم -البته به درد این روایت نمیخورد- برای سنین هشت سال و مثل آن خوب است. یعنی سنینی داریم که عقلِ صلاة قطعا محقق است و قطعا صبا هم نزد عرف و شرع محقق است اما در عین حال میگوییم «تجب علیه الصلاة»، باید نماز بخواند. این روایت را چطور معنا کنیم؟
شاگرد: یعنی روایت شش سالگی را برای اول درجه مهارت بر صلات است؟
استاد: نه، به خاطر قطعش به آن جلا دادم و الا در روایت دیروز حضرت فرمودند ما بچههایمان را در پنج سالگی امر به نماز میکنیم. یعنی حضرت میگویند که در خانه ما بچهها در پنج سالگی عقل نماز دارند؟ ممکن است اما افراد مختلف بچه ممکن است که حتی در زیر پنج سالگی هم عقل نماز داشته باشند. در افراد مختلف مشکلی ندارد. لذا بخاطر این روی شش سال تاکید کردم که به هیچ وجه در شش سالگی احتمال استصحاب نیست.
بنابراین یک وجه در روایات این بود که اساسا انطباق قهریه موضوع اصلی عقل صلاه در شش سالگی شروع میشود.این یک وجه است.
وجه مهم دیگری هم در اینجا وجود دارد که شارع برای ما یک اصل عملیای که برادر استصحاب میگذارد. این وجه الان به درد فقه الحدیث میخورد. استصحاب برای نظم کار عقلا است. قبلا یقین داشتی الان به شک افتادی خب دستگاه را به هم نزن. تا شک کردی فورا همه چیز را به هم نزن بلکه برای برقراری نظم و عدم اختلال نظام «ابق علی یقینک». اما مگر در همه جا میخواهند به این شکل نظم برقرار باشد؟ در برخی مواقع انگیزه ما صرف احتیاط شرعی یا برقراری نظم برای مکلف نیست بلکه مقصود ما این است که بالاترین وجه ممکنی که میتوانیم مصالح و مفاسد ملاکات واقعیه را در جیب مکلف بگذاریم، برایش انجام دهیم. در اینجا این روایات نه اماره است که بگوییم کاشف و محرز است و نه اصل عملی استصحاب است که بگوییم برای بقاء نظم و عدم اختلال نظام است. بلکه اصلی از جانب شارع در مقام امتثال است. نمیخواهم آن را در ثبوت ببرم. البته در ثبوت بردن آن محال نیست ولی فعلا بنایم نیست.
بنابراین شارع اصلی مانند استصحاب را قرار میدهد و همان طور که در استصحاب میگوید بناء را بر بقاء بگذار و استصحاب کن، در اینجا نیز بناء میگذارد. این بناگذاری چند جور است؛ گاهی استصحاب هست اما آن دلیل بر استصحاب حاکم میشود. میگوید ای سیزده سالهای که شک داری صبایت باقی است، یجوز لک استصحاب -به این معنا که بگویی صبای من باقی است- اما الافضل لک ان تقطع الاستصحاب و تصلی. در اینجا چون قطع به صبای او نداریم، استصحاب هست ولی دلیل دیگری میگوید: درست است که استصحاب جائز است اما افضل این است که استصحاب نکنی. این را هم جلوتر عرض کردم. مطلب ظریف و مهمی است. خیلی دستگاه روایت باز میشود. اما مثل مانحن فیه که استصحاب جایی ندارد، بناگذاری میکنیم که برای تحصیل مصالح ممکنه، از شش سالگی دیگر نماز بخوان. ای صبیای که قطعا صبی هستی و چون شاک نیستی نباید استصحاب کنی، تو ارفاق داری و اولا برای اینکه ارفاق تو محقق شود و ثانیا در عین حال بالاترین مصالحی که بیخودی بخاطر ارفاق از دستت نرود، بنا گذاری میکنم که از شش سالگی دیگر نماز بخوانی. از هشت سالگی دیگر نماز بخوانی.
برو به 0:30:20
این بناگذاری نه استصحاب است و نه حاکم بر استصحاب است. اصلا ربطی به آن ندارد. زیرا قطع داریم که هنوز صبی است اما بناگذاری برای استیفاء مصالحی است که به خاطر گام دوم که به صبی ارفاق کردم، از دست صبی میرود. مصلحت ثبوتیه اقتضاء میکرد که به صبی ارفاق کنی اما مصلحت مدیریت امتثال از باب مولویت میگوید که بر یک اصلی بناء بگذاریم که جیب صبیای که بخاطر مصلحت ثبوتی به او ارفاق کردیم، تا ممکن است از همان مصالحی که به خاطر ارفاق از دست میدهد، پرشود. لذا میگوییم وقتی شش ساله شدی نماز بخوان و وقتی هفت ساله شدی نماز بخوان. این هفت سالگی او نه استصحاب است و نه اماره کاشف از بلوغ. این اماره نیست. این که بگویید کاشف از شروع انطباق قهریه نماز است نیز صحیح نیست زیرا قطع داریم که قبلا در پنج سالگی هم عقل صلاة داشته است.
پس هفت سال و هشت سال شروع انطباق قهری نیست زیرا قبلش انطباق بود. و نه استصحاب است چون به صبای او قطع داریم. نه اماره است چون اماره باید کاشف باشد در حالی که در اینجا مکشوف -بلوغ- نداریم زیرا قطعا صبی است. پس این دلیل چیست؟ یک بناگذاری از شارع -نه از باب موضوعیت سوال- است بر اینکه از این سال شروع کن برای اینکه بیشترین مصالح نماز و عبادت را در عین حالی که به تو ارفاق کردیم و الزام نکردیم، بدست آوری.
بنابراین در روایاتی که قطع به صبا داریم، با یک بناگذاری شارع مواجه هستیم که برادر استصحاب است. با این تفاوت که استصحاب برای عدم اختلال نظام بود و این بناگذاری برای این است که بالاترین مصلحت در عین ارفاق او در جیب صبی نیز برود. مانعی ندارد. بناگذاریهای عقلاییه برای مصالح ثانویه است. با این که در مقام تحیر کار از دست او در میرود، چرا میگویی استصحاب کن؟ میگوییم چون استصحاب مصلحت دارد؛ اختلال نظام لازم نمیآید، اصل محرز است، غالبا موارد باقی است و… . یعنی در جواب، این حِکَمِ اصل را میگویید. خب این بناگذاری هم حِکَمی دارد. شارع بنا میگذارد که ای بچه از هشت سالگی شروع به خواندن نماز کن.
همان طور که در ابتدای مباحثه عرض کردم هیچ مانعی هم ندارد که شارع بر همین بناگذاری خودش در گام سوم امتثال، آثاری را بار کند. یعنی اگر صبی عمدا لج کند و این حرف من را انجام نداد، چوب هم دارد. نه این که خلاف آن ارفاق باشد بلکه خلاف لج کردن او است. حالا این لج کردن خودش فضای زیبایی دارد. عامد در خیلی از موارد نسبت به اعاده حکمی دارد که کانه عقوبتی است.
نمیدانم در ذهن شریفتان هست یا نه، جلوتر راجع به افساد حج عرض کردم که بحث خیلی سنگینی دارد. تا جایی که صاحب جواهر هم دو قول دارد. در جایی یک جور فرمودند اما در جای دیگر از آن عدول کردند. چون بحث سنگینی است. وقتی حج را افساد میکند واجب است که حج را اعاده کند. حال کدام یک حجه الاسلام است؟ آن که باطل شده حجه الاسلام است و دومی عقوبتی است؟ یا نه، آن که فاسد شد که هیچ، دومی حجه الاسلام است؟ یک بحث سنگینی است.
بنابراین گاهی در شرع یک عقوبتهایی داریم که متناسب محل آنهاست. فعلا به ذهن قاصرم میآید که در فضای مدیریت امتثال عقوبت معقول است اما عقوبتی است که شارع متناسب با همان فضاء قرار میدهد. هیچ مشکلی هم ندارد. مثلا میگوید اگر لج کردی، عقوبت داری اما اگر حال نداشتی -حالت لج بازی نبود- و اقبال نمیکرد، اشکال ندارد. یعنی محال نیست که شارع در دلیل ثبوتی بین حالات مکلف تفصیل قائل شود و بگوید ای صبی هشت ساله که نه استصحاب میکنی و نه اماره داری، قطعا صبی هستی ولی باید نماز بخوانی. یعنی از ارفاق گام دوم دست برداشتیم؟ نه، بلکه از باب بناگذاری جدید است. برای این است که تا ممکن است مصالح گیرت بیاید و لذا اگر نخواندی عقاب نداری و شامل ارفاق هستی ولی اگر نخواندنت از باب لج بازی باشد -لج بازی عنوان دیگری است- ممکن است که معاتبه داشته باشی یا آثار دیگری که محال نیست.
به نظرم حضرت برای هشت سالگی عبارتی دارند. در تهذیب، جلد نه، صفحه 183، باب هشتم، روایت یازدهم،
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ الْعَسْكَرِيِّ ع قَالَ: إِذَا بَلَغَ الْغُلَامُ ثَمَانَ سِنِينَ فَجَائِزٌ أَمْرُهُ فِي مَالِهِ وَ قَدْ وَجَبَ عَلَيْهِ الْفَرَائِضُ وَ الْحُدُودُ وَ إِذَا تَمَّ لِلْجَارِيَةِ سَبْعُ سِنِينَ فَكَذَلِكَ[3].
«اذا بلغ الغلام ثمان سنین فجائز امره فی ماله»؛ هر کاری کند دیگر جائز است. جائز یعنی نافذ. «فقد وجب علیه الفرائض و الحدود و اذا تم للجاریة سبع سنین فکذلک»؛ وقتی هم دختر هفت ساله شد، همین طور است. برای دختر هفت سال و برای پسر هشت سال است. این روایت در تهذیب هست. البته سند آن حرف دیگری است و بر طبق آن عملی نیز نیست. اما از حیث بحثهای روایی آن چیزی که فعلا من در توضیح این روایت عرض کردم، این است که این عبارت «و قد وجب علیه»، نه اماره است و نه استصحاب است و نه به معنای انطباق قهری و شروع عمومات است زیرا قبل از هشت سالگی در پنج سالگی و شش سالگی شروع شده است. بلکه «و قد وجب علیه»، بناگذاری یک فضیلتی از ناحیه شارع برای صبی است که باید این کارها را بکند و اگر از باب لج بازی نسبت به همین فرمان ترک کند، عتاب دارد. مانعی هم ندارد.
برو به 0:37:11
شاگرد: اگر روایت در مقام بناگذاری است، طبق اقصر الطرق نباید سال معینی را مشخص کنیم که موافق حکمت باشد؟ پس چرا در برخی روایات شش سال ذکر شده و در برخی دیگر از روایات هفت سال و هشت سال داریم؟
استاد: این هم نکته خوبی است. ما سر و کارمان با صبیای است که حالاتش متفاوت است. زیرا در حال بچگی بزرگ میشود و ممکن است شرایط روحی او در یک سال گذشته به گونهای نباشد که بگوییم حالا دیگر نماز بخوان. لذا میگوید تا این هفت سال نخواندی و در یک روایت دیگر میگوید هشت سال که شد دیگر بخوان.
شاگرد: این که روایت بگوید حالا دیگر بخوان، همان انطباق قهری -اذا عقل الصلاة- است، با روایت هشت سال و هفت سال متفاوت است.
استاد: فرمایش شما درست است اما انطباق قهری و حالا دیگر بخوان یک چیز است ولی کم کم در گامهای بعدی تحریکهای مولوی و بیانهای فضیلتی او میآید.
شاگرد: یعنی در اینجا امام ناظر به افراد است و در واقع قضایای شخصیه است؟
استاد: نه، منظورم این نیست. نظیرش را در وقت صلاة ببینید. در وقت صلاة، نسبت به نماز اول وقت میگویید: یالله بخوان اما بعدا اگر ذراع آن گذشت، میگویید زود باش بخوان. اما اگر به نصف رسید دوباره میگویید زود بخوان که وقت فضیلت تمام شد. چرا اینجور میکنید؟ برای اینکه شما میخواهید کاری کنید که در مراحل مختلف مکلف به بهترین وجه عمل کند.
شاگرد٢: فرمایشتان این است که هم روایت شش سال و هم هفت سال و هم هشت سال در دست متشرعه بوده است؟
استاد: الان که هست. اما آن وقتی هم که نبوده، اگر هر کدام دست هر گروهی بوده کار خودش را میکرده است.
شاگرد: یعنی در واقع اینجور میگوییم که هر وقت به شش سال، به هفت سال، به هشت سال رسیدیم، زنگ خطرها بیشتر میشود؟
استاد: بله، مثلا در مدارس مسالهگو هستید، حکیمانه نیست که برای کلاسهایی که هشت سالشان است، این روایت را بخوانید؟! میدانید که نماز بر صبی هشت ساله واجب نیست اما میگویید بچهها شما الان هشت سالتان هست -این روایت در تهذیب است- حضرت فرموند یالله دیگر بر شما واجب شد. یعنی اینقدر موکد است. میدانید که عدم وجوب نماز جزء واضحات دین است اما به قدری نماز در هشت سالگی سفت شده که حضرت به وجوب تعبیر کردند. در مورد هفت سالهها هم اینگونه است. مقصود بناگذاری از باب تحریکات مولوی در مقام امتثال است. یعنی برای اینکه تا ممکن است مصالح واقعیهای که به خاطر ارفاق در حق صبی از دست او درمیرود، نگذاریم برود.
برو به 0:40:09
شاگرد: با این بیان اگر معصومین به نیم سال هم توجه میکردند، طبیعتا در روایات تعبیر هفت سال و نیم هم وجود داشت.
استاد: مانعی ندارد. درست است. یعنی شارع از اندک چیزی برای تحریک مکلفین اما تحریکی که در مقام امتثال است، کوتاهی نمیکند. اگر این تحریک را ثبوتی کنیم، همه آنها متعارض میشوند. همه عرض من این است که اگر در این فضا برویم در فقه الحدیث همه این روایات معارض میشوند و باید یکی را دفع کنیم. اما اگر بگوییم امام علیه السلام میخواهند، مصالحی که بخاطر ارفاق ثبوتی به صبی از دست او میرود را نگذارد بیخودی از دست او برود و تا ممکن است جیب او از مصالح پر شود، تعارضی اتفاق نمیافتد. این بناگذاریهای شارع نه استصحاب است . نه اماره است و نه کاشف از فعلیت عمومات است. بلکه یک بناگذاری فضیلتی است. به این شکل که ای هشت ساله! یالله دیگر وقت تمام شد. اگر همین جا نسبت به فرمان امام لج کند، استحقاق معاتبه را دارد اما اگر میبینیم که هشت ساله است- قطع داریم که صبی است- ولی بخاطر شرایط روحی نمیکشد – مثلا دنبال بازی است- که نماز بخواند، عقابی ندارد. لذا استحقاق معاتبه را برای هشت سالهای که میفهمد، میگذاریم.
شاگرد: میتوان این طور تحلیل کرد که ماهیت «عقل الصلاة» به گونهای است که نمیتوان آن را محدد کرد؟ مثلا برای یکی شش سال حاصل میشود و برای دیگری هشت سال است. یعنی شناور بودن عنوان «عقل الصلاه» منشاء اختلاف در این روایت بوده است. لذا طبق این بیان اگر به کسی که هشت ساله است بگوییم، در هفت سالگی روایت داریم و از تو یک سال گذشته است ممکن است که باعثیت بیشتری داشته باشد.
استاد: نه، در این صورت او میگوید من که یک ساله نخواندم بگذار تا پانزده سالگی.
شاگرد٢: آب از سر گذشت!
استاد: بله
شاگرد١: البته معنا با سبک لحن عوض میشود. یعنی نمیتوانیم این استظهارات را به جایی بند کنیم.
استاد: ببینید الان ما هستیم و این روایات. گاهی فضا فضایی است که میگوییم آنها را طرح میکنیم. اما یک وقت هست که میگوییم چرا این روایات گفته شده است. در فقه الحدیث روایت کاری به این نداریم که مفتی بر طبق این روایت چه چیزی گفتهاند. ما فقط میخواهیم بفهمیم و تحلیل کنیم که روایت چه چیزی میگوید. یکی از تحلیلهایی که به ذهنم میآید و تعارض را برمیدارد، همین است. شما هم فکر کنید و تحلیل خیلی بهتری برای جمع این روایات بفرمایید. اینکه خیلی بهتر است.
شاگرد: در خاطرم هست که در بحث اوقات نسبت به تمدیدهایی که برای وقت صلاه آمده، مثالی را مطرح فرمودید. آن مثال در تمدید زمان رای گیری بود. مثلا ابتدا میگویند تا فلان ساعت رای بدهید. بعد میگویند که تمدید شد و … .
استاد: بله، یا مثلا تشویقهایی که صورت میگیرد. مثلا اگر کسی تا فلان ساعت بیاید، این مزیت و امتیاز را دارد. این اصلا ربطی به اصل قانونی که گذاشتهاند، ندارند. بلکه فقط در مقام اجرا میخواهند اجرای کار مدیریت شود.
شاگرد: آیین نامه اجرایی است.
استاد: شارع مقدس بالاترین فقه و بالاترین شرعیت را الی یوم القیامه برای مکلفین دارد. اگر این قانون را دو ارزشی کرده بود یکی از نقصهای این شریعت بود. لذا آن را پنج ارزشی و بلکه بیشتر از آن کرده است. فعلا ما در فقه در فضای پنج ارزشی برخورد میکنیم. بلکه خیلی بیش از پنج ارزشی است. واقعا بیشتر است. یکی از چیزهایی که بسیاری از تعارضات از آن ناشی میشود، همین پنج ارزشی دیدن است. اگر شما از پنج ارزشی بیرون بروید و منابع فقهی را در بیش از نظام پنج ارزشی-واجب و حرام و مستحب و مکروه و اباحه- ببینید، (بسیاری از تعارضات حل خواهد شد). ما ادلهای داریم که بین مستحب و مستحبتر تفاوت گذاشته است. در اینجا هم ارزش وجود دارد. اما اگر شما به این دو روایت برخورد کنید، میگویید اگر این مستحب است، دیگری باید مکروه باشد.
شاید در مباحثه تفسیر بود، در اصول کافی روایتی است که حضرت در مورد دو نفری که باید تقیه کنند اما یکی تقیه نکرده بود، فرمودند آن که تقیه نکرده «اشتاق الی الجنه» اما آن که تقیه کرده بهتر از او بوده است؛ افقه بوده است. میان این دو چه طور جمع میشود؟ بگوییم کار او مستحب است و دیگری مکروه است. پس چطور با عمل مکروه «اشتاق الی الجنه»؟ آنجا عرض کردم به این معنا نیست که اگر یکی مستحب باشد، دیگری باید مکروه باشد. بلکه یکی از این دو کار نسبت به هم راجح است و دیگری ارجح است. لذا با این بیان بین ادله جمع میشود اما اگر پنج ارزشی ببینیم، میگوییم که این مستحب است و دیگری مکروه است. زیرا نمیتوانیم میان دو دلیل جمع کنیم. در بحث هم اگر بگوییم استصحاب یک چیز نقطهایی است همین مشکلات پیش می آید. این بیان در روایت هم شواهدی دارد و الفاظ خاص خودش را هم دارد.
برو به 0:45:00
شاگرد: بحث لجبازی را به خاطر لفظ وجوب در روایت فرمودید؟
استاد: نه، لجبازی را فقط برای این گفتم که محال نیست که شارع یک گوشمالی هم بر آن مترتب کند. نمیخواهم بگویم که این کار را کرده است. بلکه مقصودم امکان عقلانی او است.
شاگرد: معاتبه است نه معاقبه.
استاد: حتی معاقبه او هم محال نیست. چون خود مولی یک اصل را در مقام امتثال قرار داده است. در افساد حج و نظیر آن میآید. در مواردی چون در مقام عمل لجبازی کردی، مولی میگوید فرد دیگری را ایجاد کن. این چیزی غیر از بطلان است. نه اینکه مولی ثبوتا حکم را تغییر دهد.
شاگرد: با اطلاق «رفع القلم» میسازد که عنوان لج را از آن خارج کنیم؟
استاد: موارد دیگری بود که میگوییم «رفع القلم». اما نسبت به صبیای که عادتش شده آدم بکشد، بگوییم باید عاقله آن دیه بدهند؟! در این صورت خوشحالم هست. میگوید دیه من را که عاقله میدهد. بعدا میخوانم که ابن ادریس میگوید شیخ هم که میگوید صبی کذا است، در خلاف و مبسوط از آن عدول کردهاند. در حالی که عدول نکردهاند. ان شالله بعدا عرض میکنم.
شاگرد: اینهای که عرض کردید بخاطر مفاسد اجتماعی است.
استاد: بله، احسنت. یکی از تقسیم بندیهایی که میخواهم عرض کنم، این است که گاهی شارع با صبیای که به عنوان طبیعی صبی به او ارفاق کرده، به خاطر منافع مجتمع حرف میزند. شارع بناگذاریهایی دارد که به خاطر دیگران است، نه به خاطر خودش. لذا در این موارد نمیتوانیم بگوییم چون صبی است، تمام!! تا الان عرض کردیم که شارع به خاطر خود صبی به او ارفاق میکند اما چون میخواهد جیبش از مصالح خالی نشود در مقام امتثال به او امر میکند. اما گاهی میگوید ای صبی و لو ارفاقت کردم اما این جور نیست که بگذارم به حقوق دیگران تعرض کنی. فلیستاذن؛ با اینکه صبی هستی اما باید اذن بگیری. ثلاث عورات لکم؛ که نسبت به یکی از آنها شارع اصلا امر کرده است؛ باید اذن بگیری. اما اگر اذن نگیری چوب میخوری. پس چطور این حرفها با «رفع القلم» سازگار است؟ چون «رفع القلم» جا دارد و حساب دارد. چون در اینجا حق دیگری مطرح است، چوب میخوری که چرا اذن نگرفتی.
شاگرد: مراد شما از این که فرمودید مشکل از آنجاست که احکام را پنج ارزشی دیدیم، این است که باید این عناوین را مشکک ببینیم یا میتوان عنوان جدایی به آنها اضافه کرد؟یعنی در کنار مستحب و مکروه و … عنوان جدیدی داشته باشیم یا نه، همه تفاوت در مراتب آن می رود؟
استاد: در مراتب میرود. اگر این پنج حکم را گرفتیم ولی آن مراتب را داخل نکردیم، صورتا بین بسیاری از ادله تعارض میشود. به خلاف اینکه ما آن پنج ارزش را با مراتبش در نظر بگیریم. وقتی به این شکل نگاه میکنیم در بسیاری از ادله تعارضی نخواهد بود. وقتی عملا خودتان برخورد کنید میبینید که چه چیزی عرض میکنم. وقتی در فضایی که تعارض به پا شده، نظرتان را از پنج ارزش به ارزشهای بینابین برمیگردانید، میبینید که تعارضی نیست.
آقایان هر کدام میتوانید در فضای بحث احتمالهای دیگری ولو ثبوتی، بدهید، بفرمایید، ما خوشحال میشویم از محضرتان استفاده کنیم.
شاگرد: اگر بچهای بود که در چهارسالگی «عقل الصلاه» شد، چطور میشود؟
استاد: جواب اول امام او را میگیرد.
شاگرد: پس چرا حضرت شش سال را فرمودند؟
استاد: آن تقریبا یک ارفاقی بود از ناحیه امام برای بچه چهار ساله. یعنی اگر به بچه چهار ساله بگویند که بچه پاشو نماز بخوان، حضرت میفرمایند درست است که نماز را میفهمد اما هنوز چهار سالش است. ست سنین یک نحو تعیین شروعی است برای اینکه ارفاق قبل را از او نگیرند. به عبارت دیگر بناگذاریای از ناحیه شارع است که هم وقت شروع نماز خواندن شش ساله است و هم بیان گر این است که قبل از شش سال بیشتر مستحق ارفاق است.
شاگرد: خب روایت چرا چهار سال را نگفت؟
استاد: غلبه هم مهم است. یعنی اگر در روایت چهار سال را میگفت، وقتی بچه چهار ساله میشد، پدر و مادرها راه میافتادند تا ببینند که بچههای چهار ساله چطورند. حال آنکه غلبه بر این است که اصلا بچههای چهارساله «عقل الصلاه» نیستند. غلبه و نوع هم مهم است. بله اگر حضرت فقط بفرمایند «اذا عقل الصلاة»، خودش میفهمد که این بچه چهار ساله میفهمد لذا نماز را میخواند اما وقتی اسم چهارسال از دهان امام بیرون بیاید، پدر و مادر و متشرعه عنایت میکند به چهار سالی که نوعا تاب «عقل الصلاه» را ندارند.
و الحمد لله رب العالمین
کلمات کلیدی: بلوغ صبی، اقصر الطرق، روایات بلوغ، فعلیت، فعلیت بعث، شروع تکلیف صبی، عقاب خطاب امتثالی، عقاب صبی، رویکرد بیش از 5 ارزشی در شریعت
[1] تهذيب الأحكام، ج2، ص: 381
[2] مقرر: یعنی ممکن است راههای دیگری برای توجیه خطابات شارع وجود داشته باشد اما به نظر استاد این راه حکیمانه است.
[3] تهذيب الأحكام، ج9، ص: 183
دیدگاهتان را بنویسید