1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶۴)- وقت فریضه و نافله ظهروعصر(٣)

درس فقه(۶۴)- وقت فریضه و نافله ظهروعصر(٣)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=16256
  • |
  • بازدید : 52

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

بیان مرحوم فیض دروقت فضیلت ظهروعصر

و بناء هذا الحديث على إرادة هذا المعنى كما ستطلع عليه ثم إن كلا من هذه الألفاظ قد يستعمل لتعريف أول وقتي فضيلة الفريضتين كما في هذا الحديث و قد يستعمل لتعريف آخر وقتي فضيلتهما كما يأتي في الأخبار الأخر فكلما يستعمل لتعريف الأول فالمراد به مقدار سبعي الشاخص و كلما يستعمل لتعريف الآخر فالمراد به مقدار تمام الشاخص ففي الأول يراد بالقامة الذراع و في الثاني بالعكس و ربما يستعمل لتعريف الآخر لفظة ظل مثلك و ظل مثليك و يراد بالمثل القامة.

و الظل قد يطلق على ما يبقى عند الزوال خاصة و قد يطلق على ما يزيد بعد ذلك فحسب الذي يقال له الفي‌ء من فاء يفي‌ء إذا رجع لأنه كان أولا موجودا‌ ثم عدم ثم رجع و قد يطلق على مجموع الأمرين ثم إن اشتراك هذه الألفاظ بين هذه المعاني صار سببا لاشتباه الأمر في هذا المقام حتى أن كثيرا من أصحابنا عدوا هذا الحديث مشكلا لا ينحل و طائفة منهم عدوه متهافتا ذا خلل.

و أنت بعد اطلاعك على ما أسلفناه لا أحسبك تستريب في معناه إلا أنه لما صار على الفحول خافيا فلا بأس أن نشرحه شرحا شافيا نقابل به ألفاظه و عباراته و نكشف به عن رموزه و إشاراته فنقول و الهداية من اللّٰه تفسير الحديث على وجهه و اللّٰه أعلم أن يقال إن مراد السائل أنه ما معنى ما جاء في الحديث من تحديد أول وقت فريضة الظهر و أول وقت فريضة العصر تارة بصيرورة الظل قامة و قامتين و أخرى بصيرورته ذراعا و ذراعين و أخرى قدما و قدمين.

و جاء من هذا القبيل من التحديد مرة و من هذا أخرى فمتى هذا الوقت الذي يعبر عنه بألفاظ متباينة المعاني و كيف يصح التعبير عن شي‌ء واحد بمعاني متعددة مع أن الظل الباقي عند الزوال قد لا يزيد على نصف القدم فلا بد من مضي مدة مديدة حتى يصير مثل قامة الشخص فكيف يصح تحديد أول الوقت بمضي مثل هذه المدة الطويلة من الزوال.

فأجاب ع بأن المراد بالقامة التي يحد بها أول الوقت التي هي بإزاء الذراع ليس قامة الشخص الذي هي شي‌ء ثابت غير مختلف بل المراد به مقدار ظلها الذي يبقى على الأرض عند الزوال الذي يعبر عنه بظل القامة و هو يختلف بحسب الأزمنة و البلاد مر يكثر و مر يقل.

و إنما يطلق عليه القامة في زمان يكون مقداره ذراعا فإذا زاد الفي‌ء أعني الذي يزيد من الظل بعد الزوال بمقدار ذراع حتى صار مساويا للظل فهو أول الوقت للظهر و إذا زاد ذراعين فهو أول الوقت للعصر و أما قوله ع فإذا كان ظل القامة أقل أو أكثر كان الوقت محصورا بالذراع و الذراعين فمعناه أن الوقت إنما يضبط حينئذ بالذراع و الذراعين خاصة دون القامة و القامتين و أما‌ التحديد بالقدم فأكثر ما جاء في الحديث فإنما جاء بالقدمين و الأربعة أقدام و هو مساو للتحديد بالذراع و الذراعين و ما جاء نادرا بالقدم و القدمين فإنما أريد بذلك تخفيف النافلة و تعجيل الفريضة طلبا لفضل أول الوقت فالأول.[1]

داشتیم عبارت مرحوم فیض را می‌‌خواندیم که فرمودند تا این جا رسیدیم که «ثم إن كلا من هذه الألفاظ قد يستعمل لتعريف أول وقتي فضيلة الفريضتين كما في هذا الحديث» از شاهکارها و کارهای ظریف مرحوم فیض این بوده که روایتی که مرحوم شیخ در تهذیب فهم خلاف مشهور از آن کردند و طبقش هم فتوا دادند و بعد از شیخ معظم فقهاء و مشهور با شیخ موافقت نکردند، مرحوم فیض همان روایت را طوری معنا کردند که با نظر مشهور موافق شده و آن نظر خلاف مشهور شیخ هم از آن لازم نیامده است لذا این جا اشاره می‌‌کنند که «کما فی هذا الحدیث» به خلاف شیخ طوسی که همین حدیث را بر خلاف این معنا کردند. می‌‌گویند ظهر و عصر دو تا وقت فضیلت دارد؛ یک اول وقت فضیلت دارد و یک آخر وقت فضیلت دارد. اول وقت فضیلت سُبعة شاخص است، دو هفتم شاخص است، سایه رسید اول وقت فضیلت ظهر است، چهار هفتم شاخص که رسید اول وقت فضیلت عصر است. اما پایان فضیلت ظهر وقتی است که سایه به مثل برسد و پایان وقت فضیلت عصر آن وقتی است که سایه به مثلین برسد. می‌‌گویند این روایت مربوط به اول وقت فضیلت ظهر و عصر است یعنی آن وقتی که سایه به دو هفتم شاخص برسد و برای عصر به چهار هفتم.

«و قد يستعمل لتعريف آخر وقتي فضيلتهما كما يأتي في الأخبار الأخر» که مثل و مثلین است. «إذا کان ظلک مثله»[2]  «فكلما يستعمل لتعريف الأول» هر روایتی که در آن قامت و ذراع برای تعریف اول وقت فضیلت استعمال بشود «فالمراد به مقدار سبعي الشاخص» دو هفتم «و كلما يستعمل لتعريف الآخر فالمراد به مقدار تمام الشاخص» مثل. «ففي الأول» که اول وقت باشد «يراد بالقامة الذراع» وقتی می‌‌گویند سایه قامت باشد یعنی ذراع باشد. چون ذراع است که دو هفتم کل قامت است.

شاگرد: غیر از ابراد روایت این طوری داریم که برای اول وقت گفته باشند؟ در ابراد که شاید اصلا تأخیر مصلحت خاصی داشته است. برای این شاید روایت نداشته باشیم، آن طرفش را داریم. این طرف ظاهرا نداشته باشیم.

استاد: با ضمیمه «القامة و القامتان الذراع و الذراعان فی کتاب علیّ علیه‌‌السلام».[3] پس آن‌‌هایی هم که قامت گفتند ذراع می‌‌شود و لذا دوهفتم شاخص می‌‌شود.

شاگرد: آن‌‌هایی که قامت گفتند ذراع می‌‌شود، نه این که آن‌‌هایی که ذراع گفتند قامت بشود. آن‌‌هایی که قامت گفتند باز ذراع میشود اما باز در این مثال …

استاد: آن کسی که ذراع گفته، هیچ جا قامت نمی‌‌شود که مثل بشود.

شاگرد: همان دیگر؛ آن جایی که قامت گفتند ذراع می‌‌شود، پس الان آن جا مثال می‌‌خواهد بزند یک جایی که برای اول وقت قامت گفته باشند، می‌‌گوییم خب کجا داریم که کلمه قامت آمده باشد …

شاگرد2: در وسائل «فیئک مثلک» …

شاگرد: نه آن جایی که به عنوان آخر وقت گفتند را من کاری ندارم، آن جایی که برای اول وقت …

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ- فَقَالَ وَقْتُ الظُّهْرِ إِذَا زَاغَتِ الشَّمْسُ- إِلَى أَنْ يَذْهَبَ الظِّلُّ قَامَةً- وَ وَقْتُ الْعَصْرِ قَامَةٌ وَ نِصْفٌ إِلَى قَامَتَيْنِ.[4]

استاد: برای اول وقت در همان باب هشتم تعبیر قامة در این موارد بود اما حالا برای مقصود شما حدیث نهم … «سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ فَقَالَ وَقْتُ الظُّهْرِ إِذَا زَاغَتِ الشَّمْسُ إِلَى أَنْ يَذْهَبَ الظِّلُّ قَامَةً»

شاگرد: خب این آخرش است.

استاد: تاب آن را هم دارد.

شاگرد: منتها از ذهن دور است. البته می‌‌گوید «للظهر قامة و للعصر قامة» چنین تعبیری دارند ولی باز آن هم  دو

پهلو است شاید باز اظهرش این باشد که یعنی ظهر یک قامت وقت دارد نه این که تا یک قامت باید صبر کرد. بیشتر ظهورش آن طرفی است.

استاد: «سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ صَلَاةِ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ فَكَتَبَ قَامَةٌ لِلظُّهْرِ وَ قَامَةٌ لِلْعَصْرِ.»[5] یعنی پایانش؟

شاگرد: نه پایان، اصلا کلش. یعنی می‌‌گوید کل وقت ظهر یک قامت است که نتیجةً پایانش می‌‌شود. نه این که بخواهیم آن جا «إلی» بگذاریم.

وَ عَنْهُ عَنْ عُبَيْسٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ: سَمِعْتُ الْعَبْدَ الصَّالِحَ ع وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّ أَوَّلَ وَقْتِ الظُّهْرِ زَوَالُ الشَّمْسِ وَ آخِرَ وَقْتِهَا قَامَةٌ مِنَ الزَّوَالِ وَ أَوَّلَ وَقْتِ الْعَصْرِ قَامَةٌ وَ آخِرَ وَقْتِهَا قَامَتَانِ قُلْتُ فِي الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ سَوَاءٌ قَالَ نَعَمْ.[6]

شاگرد2: حدیث 29

استاد: «إِنَّ أَوَّلَ وَقْتِ الظُّهْرِ زَوَالُ الشَّمْسِ وَ آخِرَ وَقْتِهَا قَامَةٌ مِنَ الزَّوَالِ وَ أَوَّلَ وَقْتِ الْعَصْرِ قَامَةٌ وَ آخِرَ وَقْتِهَا قَامَتَانِ»

شاگرد: ما این را بپذیریم تفسیر قامة و قامتان به ذراع دچار مشکل می شویم روایتی که ذراع و ذراعان گفتند ناظر به اول وقت است، نه آخر وقت.

استاد: من که همین را خدمت ایشان عرض کردم.

شاگرد: می‌‌دانم. الان ظاهر این روایت قبلا هم در مباحثه مطرح شده بود، بیان‌‌گر این است که قامة آخر وقت است. چون قامة آخر وقت است آن وقت چطور روایت کتاب علیّ علیه‌‌السلام قامة و قامتان در ذراع و ذراعان تفسیر شده است. «قامة و قامتان» که در آخر وقت است با ذراع و ذراعانی که اول وقت است.

استاد: من که این را عرض کردم، شما برای این چیزی نفرمودید. یعنی به ضمیمه تفسیر قامت به ذراع، پس همه روایاتی که ذراع گفته شده قامت هم همان می‌‌شود.

 

برو به 0:06:04

شاگرد: روایاتی که قامة گفته شده است.

استاد: بله دیگر یعنی به ضمیمه آن تفسیر دیگر نمی‌‌توانیم بگوییم قامت یعنی آخر وقت.

شاگرد: می‌‌دانم! آخر این روایت 29 که خودش دارد می‌‌گوید «آخر وقتها» … باید بگوییم «آخر وقتها ذراعٌ» یعنی باید …

استاد: نه! آن فرق می‌‌کند. اول وقت را خود زوال قرار دادند، نه ذراع. آخر وقت آن تفسیر حاج آقا می‌‌شود که یعنی دو هفتم شاخص. قامت یعنی دو هفتم شاخص. دو هفتم  که برسد «بدأتَ بالفریضة» یعنی آخرین وقتی که دیگر ممکن نیست شما برای آن صبر کنید. آخر وقت را آن طوری معنا می‌‌کنند ولی خب آن حرف ایشان درست است، قطع از آن با عنایت به روایت تفسیری که قامة و ذراع را یکی گرفتند این‌‌ها می‌‌شود. اما قطع نظر از آن‌‌ها باشد این حرف ایشان مطلبش این است که می‌‌گویند روایاتی داشته باشیم که خودش دلالت بکند که قامت یعنی ذراع. بفهمیم قامت یعنی اول وقت. همین دیگر چون ذراع اول وقت است. چون ذراع دالّ بر اول وقت فضیلت است روایتی هم باشد که خودش ظهور داشته باشد که قامت گفته شده و منظور از آن …

روایاتی هست که همه این‌‌ها را کنار هم می‌‌آورند که قامت و قدم و این‌‌ها را سائل می‌‌گوید. می‌‌گوید این روایات آمده است، آن جا نمی‌‌دانم دلالت بر اول داشت یا نه، چند تا روایت بود که همه را سائل جمع کرده بود. در این باب نبود.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى قَالَ كَتَبَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع- رُوِيَ عَنْ آبَائِكَ‌ الْقَدَمِ وَ الْقَدَمَيْنِ وَ الْأَرْبَعِ- وَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ ظِلِّ مِثْلِكَ- وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ فَكَتَبَ ع- لَا الْقَدَمِ وَ لَا الْقَدَمَيْنِ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ- فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ- وَ بَيْنَ يَدَيْهَا سُبْحَةٌ وَ هِيَ ثَمَانُ رَكَعَاتٍ- فَإِنْ شِئْتَ طَوَّلَتْ وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ- ثُمَّ صَلِّ الظُّهْرَ فَإِذَا فَرَغْتَ كَانَ بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ سُبْحَةٌ- وَ هِيَ ثَمَانِي رَكَعَاتٍ إِنْ شِئْتَ طَوَّلْتَ- وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ ثُمَّ صَلِّ الْعَصْرَ.[7]

باب پنجم حدیث 13 «آبَائِكَ الْقَدَمِ وَ الْقَدَمَيْنِ وَ الْأَرْبَعِ وَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ ظِلِّ مِثْلِكَ وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ فَكَتَبَ ع لَا الْقَدَمِ وَ لَا الْقَدَمَيْنِ» حضرت بقیه را دیگر اسم نبردند. او می‌‌خواهد بگوید که یعنی این‌‌ها … باز موید حرف ایشان می‌‌شود در این که خود راوی هم اختلاف فهمیده بود، نه این که این‌‌ها را یکی بداند. اگر قدم و قدمین با قامت یکی بودند فقط قدم و قدمینش تفاوت می‌‌کند، آن هم قدمین با اربع، با ذراع و ذراعین یکی هستند، با قامت و قامتین هم اگر یکی فهمیده بودید که موید حرف این طرف باشد، مقابل فرمایش شما این سوال نمی‌‌کرد. معلوم می‌‌شود که او هم از این‌‌ها مختلف فهمیده بوده که همه را از حضرت سوال می‌‌کند که چه کار کنم و کدام این‌‌ها را …

شاگرد: منتها ظاهرش این است که از «قامة و قامتین» هم اول وقت فهمیده می‌‌شود. چون همه این‌‌ها را دارد یک سیاق بیان می‌‌کند و حضرت فرمودند هیچ کدام از این‌‌ها ملاک نیست و خود زوال ملاک است. ظاهرش این است که …

استاد: اول وقت فضیلت و آخر وقت فضیلت الان ما می‌‌گوییم، در کلمات فقهاء هست، در روایت ندارد اول فضیلت، آخر فضیلت، این جمعی است که خود فقهاء خیلی‌‌ها اصلا این را قبول نکردند. عده‌‌ای گفتند چه منافاتی دارد که این روایات را جمع می‌‌کنیم بگوییم این اول وقت فضیلت است و آن آخر وقت فضیلت است؟ این یک جمع فقهی است که بعد صورت گرفته است.

شاگرد: یک روایتش که خودش «آخر وقتها» گفته است. یکی دو تا داریم که خودش …

استاد: ولی اولش را زوال گفته بود. ما می‌‌خواهیم یک جایی که جمع باشد به این که اول را ذراع بگوید، آخر را قامت بگوید.

شاگرد: صحبت سر این هست که ما ذهن را از آن روایتی که می‌‌گوید قامت همان ذراع هست فارغ بکنیم و قامت را به معنای واحد متعارف بگیریم که نزد آن‌‌ها بوده و ذراع هم واحد متعارف است، 90 درصد آن روایاتی که ذراع آمده متفاوت است. آن چیزی که فهمیده می‌‌شده این است که دارند اول وقت را می‌‌گویند و اصلا ما کاری به جمع هم نداریم. وقتی می‌‌گفتند «إذا کان الفیءُ ذراعاً صلی الظهر» از آن جا به نماز ظهر شروع می‌‌کردند حالا چرا؟ آن بحث دیگری است. خب بیشترین روایات برای ذراع است، آن طرف قامة 3 – 4 تا روایت داریم، این 3 – 4 تا یا ظهور در این دارد که آخرش را دارد می‌‌گوید که باز فارغ از آن جمع خود روایت دارد می‌‌گوید «آخر وقتها» درست است اولش یک چیزی را مطرح کرده است …

استاد: قطع نظر از روایت تفسیری است.

شاگرد: بله قطع نظر از آن هست. خودش فی حدنفسه آخر را دارد نشان می‌‌دهد. یکی دو تا هم هست که … یا آن که می‌‌گوید «إلی قامة» باز ظهورش در این است که آخر را دارد می‌‌گوید و آن هم که دارد می‌‌گوید «للظهر قامة و للعصر قامة» حدس بنده این است که آن هم حتی ظهورش این سمت بیاید نهایتاً دو پهلوست یعنی در روایتی که قامت را به عنوان زوال تعیین کرده هیچ کدام ظهور در این ندارد که قامت که شد تازه نماز بخوان ولو آن‌‌هایی که ذراع می‌‌گوید ظهورش این است که ذراع که شد تازه نماز بخوان دقیقا متفاوت با همدیگر هستند. آن وقت مرحوم فیض ظاهرا دارند این طور می‌‌فرمایند که آن جاهایی که … می‌‌خواهند جمع کنند هر جایی که بحث شروع کردن نماز است مراد ذراع است ولو به تعبیر قامت آمده باشد و هر جا تمام کردن نماز است مراد قامت است ولو تعبیر به ذراع آمده باشد.

 

برو به 0:11:40

استاد: ولو تعبیر به ذراع هم می‌‌گویند؟ این بخش دومش را هم می‌‌گویند؟

شاگرد: بالعکسش همین می‌‌شود. می‌‌گویند «و فی الاول یراد بالقامة الذراع و فی الثانی یراد بالذراع القامة» طبیعةً باید این طوری بگوییم.

استاد: «یراد بالذراع القامة»

شاگرد: این را داریم آن جایی که می‌‌گویند … البته کلمه ذراع نیست، آن جا تعبیر قدمین هست. ولی خب شاید با تعبیری که ایشان فرمودند آن جایی که می‌‌گویند «أحبّ أن یکون فراغک و الشمس علی قدمین» یک روایت این طوری داریم، شاید یکی دیگر هم داشته باشیم که الان شک دارم ولی این طرفی را من پیدا نکردم که «و فی الاول یراد» مگر این روایتی که الان آقای کمالی گفتند که در این باب نیست، این را بگوییم. بگوییم که طرف آمده سوال کرده ذراع آمد، قدم آمد، قامة آمد همه‌‌اش در ذهنش این بوده که یعنی باید به این‌‌ها برسد تا نماز را شروع کند. آن وقت قامت هم این جا ذکر شده است.

استاد: و او هم اختلاف فهمیده بود.

بسیار خوب حالا علی ای حال  «و في الثاني بالعكس» یعنی هر چه می‌‌خواهد آخر وقت را بگوید «یراد بالذراع القامة» اگر این طور موردی داشته باشیم. حالا خود مرحوم فیض  که همه موارد را آوردند و این طور چیزی شاید …

شاگرد: قدمین دارد؟

استاد: قدمین بله، اسمی از قدمین الان نمی‌‌برد. از اول بحثشان تا حالا صحبت فقط سر قامت و ذراع است. «و ربما يستعمل لتعريف الآخر» یعنی آخر وقت فضیلت ظهر و عصر «لفظة ظل مثلك و ظل مثليك و يراد بالمثل القامة.

و الظل قد يطلق على ما يبقى عند الزوال خاصة» از این جا باز یک فصل جدیدی از مطلب باز می‌‌شود که سراغ حرفی که شیخ فرمودند می‌‌روند. ظلّ گاهی بر آن سایه‌‌ای که عند الزوال در نهایت نقصان از شاخص باقی می‌‌ماند، اطلاق می‌‌شود. «و قد يطلق على ما يزيد بعد ذلك» ظل آن مقداری است که بعد از نقصان اضافه می‌‌شود که به آن فیء هم می‌‌گویند که «یقال له الفیء مِن فاء یفیء إذا رجع» که عرض کردم آن آقا می‌‌گفت «فاء الفیفاء فإذا فاء الفیفاء یفیء» ظاهرا عبارت همین بود. لغوی می‌‌گوید به خیمه‌‌ای وارد شدم دختر یک پیرمرد عربی بود به او گفتم بابات کجاست؟ گفت «فاء الفیفاء فإذا فاء الفیفاءیفیء» یعنی بیابان رفته و وقتی خورشید غروب کرد برمی‌‌           گردد. حالا این هم «فحسب الذي يقال له الفي‌ء من فاء يفي‌ء إذا رجع لأنه كان أولا موجودا‌ ثم عدم ثم رجع» اول به طرف غرب بود بعد به طرف شرق برگشت. «و قد يطلق على مجموع الأمرين» مجموع امرین یعنی ترکیب و تلفیقی از آن چیزی که وقت زوال مانده به اضافه آن چیزی که بعد از زوال اضافه می‌‌شود. «ثم إن اشتراك هذه الألفاظ بين هذه المعاني صار سببا لاشتباه الأمر في هذا المقام حتى أن كثيرا من أصحابنا عَدّوا هذا الحديث مشكلا لا ينحل» نمی‌‌دانم تعبیر کدام بوده! علامه بوده … «و طائفة منهم عدوه متهافتا ذا خلل.» در معتبر تعبیرشان این طوری است.

و هل المعتبر بزيادة الظل قدر الشخص المنصوب؟ أو قدر الظل الأول؟ فيه قولان، قال الأكثرون: المعتبر قدر الشخص المنصوب.

و قال الشيخ في التهذيب «المعتبر قدر الفي‌ء الأول لا قدر الشخص» و استدل بما رواه صالح بن سعيد، عن يونس، عن بعض رجاله، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: «سألته عما جاء في الحديث ان صلى الظهر إذا كانت الشمس قامة و قامتين، و ذراعا و ذراعين، و قدما و قدمين، كيف هذا؟ و قد يكون الظل في بعض الأوقات نصف قدم قال: انما قال: ظل القامة و لم يقل قامة الظل، فاذا كان الزمان يكون فيه ظل القامة ذراعا كان الوقت ذراعا من ظل القامة، و إذا كان ظل القامة أقل أو أكثر كان الوقت محصورا بالذراع و الذراعين فهذا تفسير القامة و الذراع و الذراعين» و هذه الرواية ضعيفة، لأن صالح بن سعيد مجهول، و الرواية مرسلة، و متنها مضطرب لا يدل على المطلوب، فالأولى الرجوع الى ما عليه الأكثر. [8]

من معتبر را که پیدا کردم محقق در معتبر همین روایت را که می‌‌آورند فرمودند که «و هل المعتبر بزيادة الظل قدر الشخص المنصوب؟ أو قدر الظل الأول؟» این که اعتبار به زیاد شدن ظلّ این است که به اندازه آن سایه‌‌ای باشد که باقی مانده بود یا به اندازه ظلّ خود شخص باشد؟ شاخص باشد؟ می‌‌فرمایند که «فيه قولان، قال الأكثرون: المعتبر قدر الشخص المنصوب.» همینی که الان می‌‌گوییم. «و قال الشيخ في التهذيب «المعتبر قدر الفي‌ء الأول لا قدر الشخص» و استدل بما رواه صالح بن سعيد، عن يونس، عن بعض رجاله» که روایتش را می‌‌آورند. بعد می‌‌گویند  «و هذه الرواية ضعيفة، لأن صالح بن سعيد مجهول، و الرواية مرسلة، و متنها مضطرب لا يدل على المطلوب، فالأولى الرجوع الى ما عليه الأكثر. و یؤیده ما رواه» این جا ایشان از دو نفر دیگر از اصحاب نقل می‌‌کنند که «مشکلٌ لا ینحلّ عَدّوه متهافتاً ذا خلل»

شاگرد: حالا ظلّ را فرمودند دو سه تا اطلاق دارد آیا فیء هم دارند؟

 

برو به 0:16:36

استاد: فیء هم به معنای سایه به کار می‌‌رود اما ظلّ از همان ماده ظلّ که آیا ظلّ از ظلَّ گرفته شده یا ظلَّ از ظِلّ. ظَلَّ یعنی صبح را به شب آوردن مقابل باتَ. باتَ از بیت است یعنی آدم شب در اتاق بسر ببرد. شب را به صبح آوردن، بیتوته کردن و در اتاق بودن. ظلّ یعنی روز را به شب آوردن، در سایه بودن، در ظلّ بودن. کدام از آن یکی متخذ است؟ این اصل ظلّ است. اما فاء به معنای رَجَعَ که «حتی یفیء إلی امر الله» و لذا به سایه وقت رجوعش گفته بشود این معنا، مناسبت خیلی خوبی دارد اما در عین حال خود فیء به سایه هم اطلاق شده که اصطلاح عرفی است. اول به کار رفته برای آن چیزی به کار رفته که رجوع کرده، اضافه شده اما عرف بعدا که این لغت را یاد گرفته بکار می‌‌برد. دقت‌‌های هیوی و مقیاسی را دیگر عرف ملاحظه نمی‌‌کند.

«أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ»[9] ظلال و یتفیء هست که مرتب کم و زیاد می‌‌شود.

شاگرد: استعمال مصدر در اسم مصدر می‌‌شود. یعنی آن چیز سایه و رجوع را  اطلاق بر خود سایه می‌‌کند.

استاد: «الفیء» به معنای مصدری اگر باشد یعنی رجوع. این هم به آن سایه‌‌ای که رجوع کرده یا حاصل‌‌شد رجوعش فیء گفته می‌‌شود ولی فرمایش ایشان این است که به سایه‌‌ای هم که رجوع نکرده فیء می‌‌گویند یا نمی‌‌گویند؟ بله می‌‌گویند. حالا مواردی بود به خاطر همان توسعه در اطلاق بود.

این‌‌ها را اصحاب فرمودند. بعد «و أنت بعد اطلاعك على ما أسلفناه لا أحسبك تستريب في معناه إلا أنه» می‌‌گویند که با این توضیحات خودتان می‌‌توانید بفهمید اما «لما صار على الفحول خافيا فلا بأس أن نشرحه شرحا شافيا نقابل به ألفاظه و عباراته و نكشف به عن رموزه و إشاراته» کأنه مثل ترجمه تحت‌‌اللفظی می‌‌گویند چون حدیث مشکل شده، ریز به ریز توضیح می‌‌دهیم جلو می‌‌رویم. «فنقول و الهداية من اللّٰه تفسير الحديث على وجهه و اللّٰه أعلم أن يقال إن مراد السائل أنه ما معنى ما جاء في الحديث من تحديد أول وقت فريضة الظهر و أول وقت فريضة العصر تارة بصيرورة الظل قامة» معلوم می‌‌شود ایشان خود اولِ وقت را به قامت زدند. حالا این بحث‌‌های ما هم هست که کجا چنین چیزی هست؟ یک روایت بیاورید که آن راوی می‌‌خواهد بگوید راوی خودش دیده بود یا شما …

شاگرد: به راوی نسبت داده بود، خود ایشان که نگفته است.

استاد: عبارت راوی این بود، گفت که «أمّا فی الحدیث سألته عن صل الظهر إذا کانت الشمس قامة و قامتین» این ظهور خوبی دارد. حالا باز هم قامة و قامتین دیده بشود شاید بعضی موارد دیگر هم باشد لذا مرحوم فیض هم به همین معنا کردند.

شاگرد: به جهت این که در تهذیب به جای ظهر، عصر هست و خود ایشان هم به دو تا زدند یعنی به ظهر و عصر.

استاد: «فی طائفة من النسخ مکان صلّ الظهر» در تعلیقه عهد. تعلیقه عهد می‌‌دانید چه کسی هستند؟ وافی چاپ جدید چند تا حاشیه دارد. شین آقای شعرانی هستند، عهد پسر خود فیض است. پسر خود مصنف الان هم این جا یک حاشیه دارند که می‌‌گویند «بعض مشایخنا» حاشیه دارند که «المعترض هو شیخنا البهائی العاملی».

شاگرد: کافی چاپ دار الحدیث در نسخ کافی اختلاف نسخه‌‌ای نقل نکردند فقط گفتند در تهذیب عصر هست.

استاد: «وَ الَّذِي يَدُلُّ عَلَى هَذَا الْمَعْنَی مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَالِحِ ابْنِ سَعِيدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ ع عَمَّا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ أَنْ صَلِّ الْعَصْرَ إِذَا كَانَتِ الشَّمْسُ قَامَةً وَ قَامَتَيْنِ وَ ذِرَاعاً وَ ذِرَاعَيْنِ وَ قَدَماً وَ قَدَمَيْنِ»[10]

شاگرد2: ظاهرا از باب تغلیب بوده است  یکی را گفتند و آن یکی را اراده کردند سیاق عبارتشان نشان میدهد که دوتا اراده کردند.

شاگرد: مویدش این است که خود مرحوم فیض هر دو تا را گفتند.

شاگرد3: اصلا قامتین که دیگربرای عصر نداریم.

استاد:اصلا معلوم است که هر دو تا منظور است. چرا؟ چون قامة برای عصر نداریم، قامتین هم برای ظهر نداریم، ذراع برای عصر نداریم، ذراعین برای ظهر نداریم. ذراع برای ظهر داریم، برای عصر نداریم. قدمین چون برابر باشد بله آن می‌‌تواند برای عصر باشد. خلاصه باید باشد «عن صل الظهر و العصر» این را  نیاز دارد.

حالا عبارتشان را بخوانیم. فرمودند «تارة بصيرورة الظل قامة و قامتين و أخرى بصيرورته ذراعا و ذراعين و أخرى قدما و قدمين.

و جاء من هذا القبيل من التحديد مرة و من هذا أخرى» یعنی «قامة مِن» گرفتند. عبارت ایشان روشن است که «مِن» هست. «فمتى هذا الوقت الذي يعبر عنه بألفاظ متباينة المعاني و كيف يصح التعبير عن شي‌ء واحد بمعاني متعددة مع أن الظل الباقي عند الزوال قد لا يزيد على نصف القدم» «مع أنّ» با آن قبلش هماهنگ نیست. «فلا بد من مضي مدة مديدة حتى يصير مثل قامة الشخص فكيف يصح تحديد أول الوقت بمضي مثل هذه المدة الطويلة من الزوال.» این «فکیف» با آن تعبیر «عن شیء واحد بمعانی متباینة» دو مطلب است. خب حالا سریع‌‌تر رد می‌‌شویم می‌‌خواهم به آن بخش اصلی فرمایششان برسیم.

«فأجاب علیه‌‌السلام بأن المراد بالقامة التي يحد بها أول الوقت التي هي بإزاء الذراع ليس قامة الشخص الذي هي شي‌ء ثابت غير مختلف» قامت شخص ثابت و غیر مختلف است یعنی همان مقیاس که دیروز بحثش شد. «بل المراد به» آن قامتی که آمده است «مقدار ظلها الذي يبقى على الأرض عند الزوال» این تکه را شیخ کمک کردند یعنی این که این قامت را و این ظلّ و اصطلاح قامت را به معنای خصوص سایه‌‌ باقی‌‌مانده وقت زوال این چیزی است که شیخ اول فرمودند. این تکه را فیض ازشیخ گرفتند بعد یک طوری معنا کردند که با حرف شیخ هم مطابق نشود، با حرف مشهور مطابق باشد. این ظرافت کار ایشان است. خب چه کار کردند؟ فرمودند «بل المراد به مقدار ظلها الذي يبقى على الأرض عند الزوال الذي يعبر عنه بظل القامة» پس ظل القامة نه هر جور سایه‌‌ای باشد، فقط سایهِ «عند نهایة النقصان عند الزوال» است «و هو يختلف بحسب الأزمنة» زمستان و تابستان «و البلاد» که عرض جغرافیایی چقدر باشد. همان چیزی که یک روز دیگری من عرض کردم دو تا گزینه و دو تا خصیصه و اندیس را باید دخالت بدهید تا دو تا پارامتر … ولو همه این نقاط هم مسامحه دارد. یادم نیست آن دو تا چیزی که برای مختصات می‌‌گفتند چه بود. پارامتر و این‌‌ها همه مسامحه است و برای این جا جایش نیست. اگر بخواهیم دقیق به کار ببریم هر مختصات مثلا دو محوری را دو گزینه یک و دو که می‌‌آورند به ترتیب برای محور x و y این دو تا را اصطلاحاً چه می‌‌گفتند؟

 

برو به 0:25:24

شاگرد: مختصه.

استاد: مختصه؟! طول و عرض که وصفش است و این اسم یک و دو بود. مختصه اول و مختصه دوم؟ با همین عنوان؟

شاگرد: یک همچنین چیزی استعمال می‌‌شده.

استاد: چون این جا مثلا پارامتر بگوییم دقیق نیست. با کاربرد …

شاگرد: متغیر موثر آن …

استاد: متغیر و تابع.

شاگرد: متغیر و موثر.

استاد: موثر دومی‌‌اش؟

شاگرد: نه! متغیرهایی که روی نتیجه تاثیر می‌‌گذارند.

استاد: آهان دو تا متغیر! چون اولی متغیر حساب می‌‌شود، دومی معمولا تابع است چون اولی x است و دومی y است.

شاگرد: نه، نه! این جا دو تا متغیر است، تابع آن طول است، به اصطلاح آن ظلّ است. تابع از این دو تا طول ظلّ می‌‌شود. دو تا چه می‌‌شود؟ یکی زمان در سال و یکی عرض جغرافیایی است. یعنی این جا الان در واقع یک x و y داریم و یک تابعی از x و y داریم.

استاد: آن که درست است، آن تابع منافاتی ندارد با این که وقتی ما می‌‌گوییم مثلا در فصل فلان است، اگر یکی را در محور عمودی رسم کنند محور عمودی را تابع می‌‌گوییم، اصطلاح این است.

شاگرد: اگر یک متغیر باشد بله. این جا دو متغیره است. یعنی اگر بخواهیم رسم بکنیم یک سطح می‌‌شود.

استاد: یعنی آن متغیرهای اصیل دو تا با هم هستند و به هیچ کدام وابسته نیستند.

شاگرد: متغیر مستقل هم نیستند.

استاد: این جا حتما دو تاست که علی ای حال آن جایی می‌‌گفتند تابع است که یکی دنبال دیگری بشود، این جا … همین است! یعنی دو تا خصیصه این جا در عرض هم هستند. جدا جدا نیاز نیستند. در این طور موردی اصطلاح تابع برایش به کار بردند. «بحسب الازمنة و البلاد» که زمان یک مختصه … شاید یک واژه کوتاه‌‌تری هم بود که غیر از مختصه عربی است. چون اگر همین بوده که همین … در هر فضایی یک اصطلاحاتی به کار می‌‌برند مثلا به همین‌‌ها در بعضی چیزها آرگومان می‌‌گویند، آن هم هست ولی باز دقیقا این‌‌ها نیست، از حیث دیگری است، در فضای دیگری است.

شاگرد: چیزی که الان مدنظر حضرتعالی هست متغیر مستقل است.

استاد: نه می‌‌شود این را گفت نه آن را گفت، متغیر مستقل است، دو تا هم با هم هست. هر کدام دخالت می‌‌کند و نتیجه‌‌اش هم یک تابع است. دو تا متغیر مستقل می‌‌آید و یک تابع خروجی‌‌اش است.

شاگرد: یا متغیر وابسته هم می‌‌گفتیم.

استاد: دومی که تابع است، بله. خلاصه این اصطلاحات تطبیق بشود خوب است که بدانیم این‌‌هایی که دارند می‌‌گویند با این اصططلاحاتی هم که حالا در کلاس‌‌ها می‌‌گویند چیست.

نقطه افتراق نظر فیض و شیخ

«و إنما يطلق عليه القامة في زمان» این جا بزنگاه حرف فیض است که فرمایش ایشان دارد از فرمایش شیخ در تهذیب جدا می‌‌شود.«إنما یطلق علیه» علیه یعنی چه کسی؟ یعنی ظلّی که عند الزوال در نهایة نقصان باقی می‌‌ماند. «یطلق علیه القامة» می‌‌گویند شیخ فرمودند این سایه‌‌ای که وقت زوال باقی می‌‌ماند «فی أیّ مکان، فی أی زمان» هر مقداری باشد اسمش قامت است، اسمش ذراع است. این را شیخ فرمودند. بعدا هم گفتند پس روایت این است که وقتی که هر سایه‌‌ای وقت زوال باقی مانده این سایه بعد از زوال هم به اندازه خودش به آن اضافه شد که این اول وقت فضیلت ظهر است. یک ذراع مانده، یک ذراع؛ دو ذراع مانده، دو ذراع, دو مثل هم مانده، دو مثل. هر چه مانده! این را شیخ فرمودند. عبارت تهذیب هم می‌‌خوانیم.

وَ الثَّالِثُ أَنَّ الشَّخْصَ الْقَائِمَ الَّذِي يُعْتَبَرُ بِهِ الزَّوَالُ يَخْتَلِفُ ظِلُّهُ بِحَسَبِ اخْتِلَافِ الْأَوْقَاتِ فَتَارَةً يَنْتَهِي الظِّلُّ مِنْهُ فِي الْقُصُورِ حَتَّى لَا يَبْقَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَصْلِ الْعَمُودِ الْمَنْصُوبِ أَكْثَرُ مِنْ قَدَمٍ وَ تَارَةً يَنْتَهِي إِلَى حَدٍّ يَكُونُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ ذِرَاعٌ وَ تَارَةً يَكُونُ مِقْدَارُهُ مِقْدَارَ الْخَشَبِ الْمَنْصُوبِ فَإِذَا رَجَعَ الظِّلُّ إِلَى الزِّيَادَةِ وَ زَادَ مِثْلَ مَا كَانَ قَدِ انْتَهَى إِلَيْهِ مِنَ الْحَدِّ فَقَدْ دَخَلَ الْوَقْتُ سَوَاءٌ كَانَ قَدَماً أَوْ ذِرَاعاً أَوْ مِثْلَ الْجِسْمِ الْمَنْصُوبِ فَالاعْتِبَارُ بِالظِّلِّ عَلَى جَمِيعِ الْأَحْوَالِ لَا بِالْجِسْمِ الْمَنْصُوبِ وَ الَّذِي يَدُلُّ عَلَى هَذَا الْمَعْنَى.[11]

خوب است اول بدانیم بعدا هم شیخ بهایی به ایشان ایراد گرفتند فرمودند که وجه بین روایات مختلفه من جمع می‌‌کنم «وَ الثَّالِثُ أَنَّ الشَّخْصَ الْقَائِمَ الَّذِي يُعْتَبَرُ بِهِ الزَّوَالُ يَخْتَلِفُ ظِلُّهُ بِحَسَبِ اخْتِلَافِ الْأَوْقَاتِ فَتَارَةً يَنْتَهِي الظِّلُّ مِنْهُ فِي الْقُصُورِ حَتَّى لَا يَبْقَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَصْلِ الْعَمُودِ الْمَنْصُوبِ … فَإِذَا رَجَعَ الظِّلُّ إِلَى الزِّيَادَةِ وَ زَادَ مِثْلَ مَا كَانَ قَدِ انْتَهَى إِلَيْهِ مِنَ الْحَدِّ» روی خود زمین سایه‌‌ای که روی پایه شاخص روی زمین بود به همان اندازه‌‌ای که باقی مانده وقتی زیاد بشود «فَقَدْ دَخَلَ الْوَقْتُ سَوَاءٌ كَانَ قَدَماً» یعنی آن باقی مانده مثل خودش یک قدم زیاد بشود «أَوْ ذِرَاعاً» سایه یک ذراع مانده باشد یک ذراع مثل خودش اضافه می‌‌شود. «أَوْ مِثْلَ الْجِسْمِ الْمَنْصُوبِ» که مثلش باشد که قامت باشد. «فَالاعْتِبَارُ بِالظِّلِّ عَلَى جَمِيعِ الْأَحْوَالِ لَا بِالْجِسْمِ الْمَنْصُوبِ» اصلا این اعتبار به آن مقیاس نیست، اعتبار به آن سایه‌‌ای است که روی زمین افتاده است. چقدر سایه بود؟ همین اندازه مثل خودش اضافه بشود یا یک قدم اضافه بشود. این را شیخ فرمودند و تمام شده است. «وَ الَّذِي يَدُلُّ عَلَى هَذَا الْمَعْنَى» این روایت مانحن فیه. این هم عبارت تهذیب بود.

حالا ایشان می‌‌فرمایند این طوری معنا نمی‌‌کنیم. ایشان می‌‌فرمایند«و إنما يطلق عليه القامة في زمان يكون مقداره ذراعا» دیدید شیخ فرمودند قدم هم ذراع، هم مثل همه را گرفتند. فیض می‌‌فرمایند نه! فقط و فقط در یک زمان خاصی و در یک مکان خاصی که با این دو تا متغیر مستقل که زمان یعنی فصل روز تقویمی سال آن هم برای برج‌‌ها مثل سال شمسی به اضافه عرض جغرافیایی که بلد دارد نتیجه می‌‌دهد این که در یک زمان خاص به اضافه مکان خاص در نقاط مختلف می‌‌تواند چه باشد؟ نهایت نقصان سایه بیخِ شاخص وقت زوال یک ذراع باشد، یک ذرع باشد. این طور زمانی، این طور جایی که یک باقی‌‌مانده به ذراع است اسم این قامت است.

 

برو به 0:32:02

شاگرد: نیاز به بیان نداشته است؟

استاد: حالا شما حرف ایشان را ببینید، تصویرش را تصور بکنید بعدا هم با عبارت منطبق بکنید، خودش مشکل پیش نیاید بعد بگوییم چرا حضرت توضیح ندادند؟ حالا فعلا خود ایشان این همه توضیح دادند می‌‌گویند این برای این است که این همه  ابهامات داشته است. فعلا حرف ایشان است. پس حرف ایشان معلوم شد، خودشان هم می‌‌گویند از ایرادهای حرف من این است که فقط مربوط به موقعیت خاص می‌‌شود. زمان خاص و موقعیت خاص که فقط سایه باقی‌‌مانده این ذراع است. در این شرایط فقط به آن قامت می‌‌گوییم. اگر بیشتر بود، کمتر بود، دیگر به آن قامت نمی‌‌گویند، ذراع می‌‌گویند، فیء می‌‌گویند هر چیز دیگری که می‌‌خواهند می‌‌گویند، قامت به آن نمی‌‌گویند، قامت آن وقتی می‌‌گویند که یک ذراع باقی مانده باشد. حالا چرا؟ بعدا می‌‌خواهند با حرف مشهور هم منطبقش کنند.

شاگرد: یعنی این که کوتاه‌‌ترین سایه به اندازه یک شاخص باشد. این را قامت می‌‌گویند؟

استاد: نه به اندازه یک ذراع باشد.

شاگرد: همان به اندازه یک ذراع باشد.

استاد: ذراع معلوم است که با شاخص خیلی فرق می‌‌کند. اگر بگوییم که کوتاه‌‌ترین سایه به اندازه شاخص باشد یعنی وقتی که کوتاه‌‌ترین سایه مثل شاخص است، مناره هست مثلش، یک میخ هم باشد مثلش، ذراع هم ذراع. این را فیض نمی‌‌گویند. می‌‌گویند در یک زمانی که شاخص هر طوری می‌‌خواهد باشد آن سایه باقی‌‌مانده یک ذراع است. پس «إنما یطلق علیه القامة فی زمانٍ یکون مقداره زماناً»

شاگرد: شاخص هر چه باشد یا شاخص قامت انسان است؟

استاد: قامت انسان است اما ذراع باشد یعنی دو هفتم و الا به همین ظرافت‌‌‌‌کاری و شاهکاری بوده که با قول مشهور منطبق باشد. اگر این را صرف نظر کنیم دوباره مثل می‌‌شود. مثلا اگر مقیاس شما یک ذراع باشد بعد وقتی سایه‌‌اش ذراع است یعنی همان مثل. آن جا را ایشان قبول ندارند قامت بگویند. وقتی قامت انسان در یک زمان و مکان خاصی عند الزوال ذراع بود اسم این ذراع قامت است. فقط همین! اسم این ذراع قامت است، کمتر یا زیادتربود برای قامت نیست، چرا این را گفتند؟ زرنگی کار همین است می‌‌گویند این ذراع قامت است. چرا؟ چون می‌‌دانیم که این ذراع دو هفتم قامت است. پس قامت با این ذراع متحد شدند. «القامة و القامتان الذراع و الذراعان فی کتاب علیّ علیه‌‌السلام» و قامت هم به معنی قامت انسان نشد، قامت به معنای آن سایه‌‌ای شد که روی زمین افتاده و به اندازه ذراع هم هست و دو هفتم قامت هم هست. پس «قامةٌ لسُبعی القامة» قامت ظلی روی زمین است که دو هفتم قامت یک انسان است که شاخص قرار گرفته است. این بزنگاه فرمایش ایشان است. خب فرمودند که «إنما یطلق علیه القامة فی زمانٍ یکون مقداره ذراعاً» خب این طور وقتی اول وقت کی است؟ می‌‌فرمایند روشن است. وقتی که این سایه ذراع بلند بشود و مثل خودش به آن اضافه بشود. مثل خودش وقتی اضافه شد در یک کلمه سایه اضافه‌‌شده بعد از زوال یک ذراع می‌‌شود. این درست است. چون وقت زوال یک ذراع مانده بود و این یک ذراع هم دو هفتم قد انسان بود. شما هم می‌‌گویید وقت فضیلت ظهر کی هست؟ عند الذراع یعنی به اندازه همین ذراع وقت زوال یک ذراع اضافه بشود. وقتی یک ذراع اضافه شد اول وقت فضیلت ظهر است و با همه روایات ذراع هم مناسب است. چرا؟

شاگرد: حضرت یک ملاکی دادند که فقط دریک زمان خاص می باشد؟

استاد: خب فیض می‌‌گویند آن یکی را خود حضرت فرمودند. حضرت این طور فرمودند که  

فَإِذَا كَانَ الزَّمَانُ يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً- كَانَ الْوَقْتُ ذِرَاعاً مِنْ ظِلِّ الْقَامَةِ- وَ كَانَتِ الْقَامَةُ ذِرَاعاً مِنَ الظِّلِّ- وَ إِذَا كَانَ ظِلُّ الْقَامَةِ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ- كَانَ الْوَقْتُ مَحْصُوراً بِالذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ- فَهَذَا تَفْسِيرُ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ.[12]

 

«فَإِذَا كَانَ الزَّمَانُ يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً كَانَ الْوَقْتُ ذِرَاعاً مِنْ ظِلِّ الْقَامَةِ وَ كَانَتِ الْقَامَةُ ذِرَاعاً مِنَ الظِّلِّ وَ إِذَا كَانَ ظِلُّ الْقَامَةِ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَر» یعنی در غیر این زمان «كَانَ الْوَقْتُ مَحْصُوراً بِالذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ» اگر تفاوت کرد آن وقت دیگر قامت در کار نیست، فقط ذراع است یعنی همان دو هفتم. این را فرمودند و فیض هم از این استفاده می‌‌کنند.

فیض می‌‌فرمایند در یک زمان و مکان خاص که آن کجاست؟ آن جایی که عند الزوال دو هفتم شاخص سایه مانده است، در این جا حضرت می‌‌فرمایند در این طور شرایطی به این دو هفتم قامت می‌‌گوییم، ذراع می‌‌گوییم. خب فضیلت ظهر کی هست؟ وقتی هست که همین اندازه زیاد هم بشود. وقتی زیاد شد دو ذراع می‌‌شود. اگر در یک روایتی هم ذراعین باشد، وقت ظهر یعنی تلفیق یعنی یک ذراع بعد از زوال اضافه شده است. خب حالا یک جایی آمدیم عند الزوال دو ذراع مانده است، سه ذراع مانده است، کمتر مانده است، می‌‌گویند اسم این‌‌ها دیگر قامت نیست. خب باید چه کار کنیم؟ می‌‌گویند بر می‌‌گردیم همان ذراعی که خودمان می‌‌دانیم می‌‌گویند نهایت نقصان نیم قدم بوده، علامت می‌‌گذاریم و وقتی از این نیم قدم یک ذراع اضافه شد وقت ظهر است. دیگر قامت و این‌‌ها این جا معنا ندارد. این فرمایش فیض در تفسیر عبارت است. حالا هر چه هم در فرمایش ایشان پیش برویم با خود عبارات روایات هم بیشتر انس می‌‌گیریم. «إنما یطلق علیه القامة فی زمانٍ یکون مقداره ذراعاً فإذا زاد الفي‌ء أعني الذي يزيد من الظل بعد الزوال بمقدار ذراع حتى صار مساويا للظل فهو أول الوقت للظهر و إذا زاد ذراعين فهو أول الوقت للعصر و أما قوله علیه‌‌السلام فإذا كان ظل القامة أقل أو أكثر» ببینید جواب همین سوال شما را فوری دادند. می‌‌گویند حضرت توضیح دادند «فإذا کان ظلّ القامة» ظلّ القامه یعنی چه؟ یعنی سایه باقی‌‌مانده درست وقت زوال «اقلّ» از دو هفتم شاخص. «أو أکثر» از دو هفتم. اگر در زمان و مکان این طوری بود دیگر قامت به آن گفته نمی‌‌شود، دیگر میزان قامت نیست. «كان الوقت محصورا بالذراع و الذراعين»

آن وقت می‌‌گویند از این سایه باقی‌‌مانده یک ذراع که اضافه شد فقط ذراع بگذار. الان این ذراع وقتی اضافه می‌‌شود چقدر است؟ باز دو هفتم است. دو هفتم بودنش تغییر نکرد. چرا؟ چون مقیاس قامت انسان است. سایه عند الزوال هر چه می‌‌خواهد مانده باشد از وقت باقی‌‌مانده وقتی اضافه شد یک ذراع اضافه شد خب یک ذراع هم دو هفتم قامت است پس دو هفتم اضافه شده است. دو هفتم بر سایه عند الزوال اضافه شده است. اتفاقا این دیگر خوب بشد. «كان الوقت محصورا بالذراع و الذراعين»

شاگرد: در این حکم هیچ تأثیری ندارد. فقط یک جعل اصطلاح است. یعنی یک جلسه‌‌ای کأنه قامت این وسط آمد آن جایی که عند الزوال آن سایه باقی‌‌مانده …

استاد: چرا این آمد؟ چون حضرت دارند توضیح می‌‌دهند. چون متحیر شده بود می‌‌گفت یک جا قامت دارد و یک جا ذراع دارد، چه کار کنیم؟ حضرت می‌‌فرمایند آن جایی که باقی‌‌مانده قامت است، ذراع است که قامت می‌‌گوییم اما آن جایی که نیست دیگر همان اضافه به ذراع فقط مقایسه می‌‌شود لا غیر و قامت دیگر مدخلیتی ندارد. این فرمایش ایشان در توضیح روایت بود.

«فمعناه أن الوقت إنما يضبط حينئذ بالذراع و الذراعين خاصة دون القامة و القامتين و أما‌ التحديد بالقدم» می‌‌خواهم عبارات ایشان را زود بخوانم تا برگردیم روایت را دور دیگری مرور کنیم ببینم با فرمایش ایشان کامل مطابق بود یا نه؟ چون من به خیالم بعضی عبارات دوباره باید مرور بشود ولو با فرمایش ایشان هم جور دربیاید. دقت نیاز دارد. می‌‌گویند چرا قدم نیامده؟ دیگر مهم نیست. می‌‌گویند خود راوی عنایت به آن نداشت در سوال گفت اما چون عنایت به آن نداشت حضرت در جواب متعرض قدم نشدند.

 

برو به 0:40:38

و لعل الإمام ع إنما لم يتعرض للقدم عند تفصيل الجواب و تبيينه لما استشعر من السائل عدم اهتمامه بذلك و أنه إنما كان أكثر اهتمامه بتفسير القامة و طلب العلة في تأخير أول الوقت إلى ذلك المقدار و في التهذيب فسر القامة في هذا الخبر بما يبقى عند الزوال من الظل سواء كان ذراعا أو أقل أو أكثر و جعل التحديد بصيرورة الفي‌ء الزائد مثل الظل الباقي كائنا ما كان.

و اعترض عليه بعض مشايخنا طاب ثراهم بأنه يقتضي اختلافا فاحشا في الوقت بل يقتضي التكليف بعبادة يقصر عنها الوقت كما إذا كان الباقي شيئا يسيرا جدا بل يستلزم الخلو عن التوقيت في اليوم الذي تسامت الشمس فيه رأس الشخص لانعدام الظل الأول حينئذ و يعني بالعبادة النافلة لأن هذا التأخير عن الزوال إنما هو للإتيان بها كما ستقف عليه.

أقول أما الاختلاف الفاحش فغير لازم و ذلك لأن كل بلد أو زمان يكون الظل الباقي فيه شيئا يسيرا فإنما يزيد الفي‌ء فيه في زمان طويل لبطئه حينئذ في التزايد و كل بلد أو زمان يكون الظل الباقي فيه كثيرا فإنما يزيد الفي‌ء فيه في زمان يسير لسرعته في التزايد حينئذ فلا يتفاوت الأمر في ذلك و أما انعدام الظل فهو أمر نادر لا يكون إلا في قليل من البلاد و في يوم تكون الشمس فيه مسامتة لرءوس أهله لا غير و لا عبرة بالنادر نعم يرد على تفسير صاحب التهذيب أمران أحدهما أنه غير موافق لقوله ع فإذا كان ظل القامة أقل أو أكثر كان الوقت محصورا بالذراع و الذراعين لأنه على تفسيره يكون دائما محصورا بمقدار ظل القامة كائنا ما كان و الثاني أنه غير موافق للتحديد الوارد في سائر الأخبار‌ المعتبرة المستفيضة كما يأتي ذكرها بل يخالفه مخالفة شديدة كما يظهر عند الاطلاع عليها و التأمل فيها.[13]

«و لعل الإمام ع إنما لم يتعرض للقدم … إنما كان أكثر اهتمامه» تا آن جا که «و في التهذيب» می‌‌گویند حرف تهذیب با حرف ما فرق می‌‌کند. حرف ما چه شد؟ با حرف مشهوری که الان می‌‌گویند مطابق است. مشهور چه می‌‌گویند؟ همین مشهوری که حاج آقا بعدا با آن مخالفت می‌‌کنند. مشهور این است که اول وقت اجزائی نماز زوال است اما تا زوال شد فضیلت ندارد فوری نماز ظهر را بخوانید، فضیلت این است که صبر کنی تا یک ذراع بگذرد. باید طبق این روایات باشد. چرا؟ چون پیامبر صبر می‌‌کردند. «إذا کان ذراعاً صلی الظهر» مشهور این طوری است. بعدا سر این مشهور خیلی بحث شده است که خلاصه ما فضیلت را چه چیزی قرار بدهیم. اول زوال شروع وقت اجزاء است ولی وقت فضیلت نیست. اولین وقت فضیلت ظهر آن وقتی است که دو هفتم شاخص بگذرد. این اول وقت فضیلت ظهر شد. هنوز باز وقت فضیلت عصر نیست، فضیلت ندارد. مجزی هست بخوانید اما فضیلت ندارد. باید صبر کنید تا ذراعین چهار هفتم شاخص سایه بلند بشود و چهار هفتم به سایه باقی‌‌مانده وقت زوال اضافه بشود و وقت فضیلت عصر بشود. این ابتدای وقت فضیلت است. انتهاء چیست؟ انتهای وقت فضیلت ظهر این است که سایه شاخص آن چیزی که بعد از زوال اضافه می‌‌شود به اندازه مثل خود شاخص بشود. انتهای وقت فضیلت عصر هم این است که مثلین شاخص بشود. این هم انتهای وقت فضیلت عصر است. این قول مشهور است. می‌‌بینید که تفسیر فیض با این مطابق است.

شاگرد: این ابتدای فضیلت عصر است. ذراعین باشد این اشهر از این است که مثل باشد.

استاد: بله چون همه روایات ذراع و ذراعین مربوط به ظهرو  عصر است. حالا فتوای مشهور را بعدا ان شاء الله می‌‌رسیم. تفصیل و دقت در آن را می‌‌رسیم لذا همین جا حاج آقا طبق روایاتی با همین مخالفت می‌‌کنند می‌‌گویند این طوری نیست که آن جا فضیلت در آن باشد. همان اولش هم هست اشاره هم کردم. دیدید که فرمایش فیض دقیقا با این قول مشهور موافق شد یعنی دو هفتم شاخص رفتیم آن جایی که باقی‌‌مانده است دو هفتم است، اسمش قامت و ذراع هست، آن جایی هم که باقی‌‌مانده کمتر یا بیشتر بود میزان به ذراع برگشت، ذراع هم که نسبت به قامت دو هفتم بود. پس علی ای حال فضیلت ظهر دو هفتم شد و عصر هم چهار هفتم. در تهذیب این کار را نکردند «فسر القامة في هذا الخبر بما يبقى عند الزوال من الظل» قلیل و کثیرش هم کاری نداشتند. «سواء كان ذراعا أو أقل أو أكثر و جعل التحديد بصيرورة الفي‌ء الزائد مثل الظل الباقي كائنا ما كان.» چون اسمش قامت است، وقت هم باید قامت بشود باید ذراع بشود خب اسم این سایه ذراع و قامت است. هر اندازه می‌‌خواهد باشد. خب بعد فرمودند «إذا کان الفیء ذراعاً» اسم این ذراع نبود؟ اسم این قامت نبود؟ خب وقتی فیء ذراع است یعنی مثل خود این به آن اضافه بشود. پس همین اندازه باید اضافه بشود تا وقت فضیلت بشود.

اشکال شیخ بهایی به شیخ الطائفه درباره تالی فاسد تفسیرخاص از قامت

«و اعترض عليه بعض مشايخنا طاب ثراهم» در پاورقی می‌‌بینید داریم که «المعترض هو شیخنا البهائی العاملی رحمه الله عین هاء دال» که پس خود فیض هستند. اسمشان هم این جا در مقدمه کتاب دارند. «عین هاء: علم الهدی ابن المصنف رحمهما الله». خب شیخ بهایی چه کار کردند؟ به شیخ الطائفه اعتراض کردند «بأنه يقتضي اختلافا فاحشا في الوقت» گفتند اگر شما می‌‌گویید آن سایه باقی‌‌مانده هر چه هست باید مثل او به آن ضمیمه بشود تا وقت فضیلت بشود که خیلی فرق می‌‌کند، گاهی سایه باقی‌‌مانده از خود شاخص بزرگ‌‌تر است، باید صبر کنیم تا مثل این به آن اضافه بشود         بعد نماز ظهر بخوانیم، گاهی هست آن قدر سایه باقی‌‌مانده کم است که تا می‌‌آییم برویم وضو بگیریم مثل خود سایه اضافه شد. فرمودند که «اختلافاً فاحشا فی الوقت بل يقتضي التكليف بعبادة يقصر عنها الوقت» کی؟ آن وقتی که سایه خیلی ریز است فوری مثل خودش حادث می‌‌شود، اصلا نمی‌‌تواند نماز بخواند. الله اکبر می‌‌گوید و هنوز «و لا الضالین» نرسیده سایه مثل خودش می‌‌شود از بس کوچک است. خب این از شیخ بهایی خیلی بعید بوده است. آخر ایشان متخصص فن هستند، نسبت‌‌های مثلثاتی دستشان هست، این طوری به شیخ ایراد بگیرند بعید بوده لذا الان فیض طبق این نسبت‌‌های مثلثاتی جوابشان را می‌‌دهند و حق با فیض است. «یقتضی اختلافاً فاحشا فی الوقت بل يقتضي التكليف بعبادة يقصر عنها الوقت كما إذا كان الباقي شيئا يسيرا جدا بل يستلزم الخلو عن التوقيت في اليوم الذي تسامت الشمس فيه رأس الشخص» خب این یک اشکالی است. می‌‌گویند روزی داریم که اصلا سایه منعدم می‌‌شود، هیچی سایه نداریم. خب مثلش چه اضافه بشود؟ پس اصلا وقت فضیلت ندارد. این اشکال است. فیض جواب می‌‌دهند این نادر است. خب «النادر کالمعدوم» «لانعدام الظل الأول حينئذ و يعني بالعبادة النافلة لأن هذا التأخير عن الزوال إنما هو للإتيان بها كما ستقف عليه.»[14]

«أقول أما الاختلاف الفاحش فغير لازم» اختلاف فاحشی که می‌‌گوید لازم نیست. «و ذلك لأن كل بلد أو زمان يكون الظل الباقي فيه شيئا يسيرا فإنما يزيد الفي‌ء فيه في زمان طويل لبطئه حينئذ في التزايد» عرض کنم که توضیحش هم چند بار دیگر عرض کردم.

 

برو به 0:48:00

توضیح تفصیلی قاعده احداث و انعدام ظل

حالا اگر بخواهید برای خودتان هم واضح بشود من این جا بنویسم توضیح بدهم. همین طور عرض می‌‌کنم ببینید اگر توضیحش نارسا بود بعد می‌‌کشم. شما مثلا یک مقیاسی را در نظر بگیرید که این جا مثلا یک مقیاسی 10 سانت داریم، این شاخص است. شما برای این که جریان سایه و رفت و برگشتش و طول و قصرش را حساب بکنید سر این مقیاس را مرکز این دایره قرار می‌‌دهید و طول این مقیاس را شعاع آن دایره قرار می‌‌دهید. یک دایره این طوری بزنید. پس سر مقیاس مرکز شد. از طرف بالا اگر این مرکز را بروید قطرش بکنید مثلا روی رأس دایره فرض بگیرید خورشید است. الان خورشید بالای سر شاخص است سایه هم منعدم است. به این زاویه صفر درجه می‌‌گوییم. تانژانت زاویه صفر درجه صفر است یعنی سایه صفر است، هیچی سایه ندارد. اما اگر خورشید از بالای سر شاخص یک درجه این طرف بیاید …

این یک قانون کلی روی فرض انعدام است یعنی زوال در جایی که انعدام ظلّ داریم برای این که قانون درست بشود، ما یک نسبت مثلثاتی به دست بیاوریم بعدا هم آن جاهایی که انعدام پیدا می‌‌کند بحثمان را می‌‌بریم. فعلا یک قاعده کلی است یعنی فرض ما در آن جایی است که ظلّ منعدم است. عند الزوال هم که می‌‌گوییم یعنی آن جایی که کاملا خورشید بالای سر مقیاس است. خب در آن شرایط یک درجه خورشید از بالای سر شاخص می‌‌رود. سایه چقدر داریم؟ خب تعبیر درستی بود که این جا یک درجه رفته، این جا هم یک درجه از دایره سیر شده است اما خب این دایره قوس است، سایه روی زمین می‌‌افتد یعنی ما باید از پایه شاخص یک خط مستقیم رسم کنیم بعد از این دایره روی زمین ببریم. این یک کمی آن طرف‌‌تر می‌‌رود. چرا؟ چون این قوس است. بالا رفته است. رمز سایه و تزاید از همین جا شروع می‌‌شود. وقتی این یک درجه روی دایره می‌‌رود و اگر این جا مثلا یک قاعده مثلث رسم کنیم این‌‌ها همه همان یک درجه است. این‌‌ها تا 90 درجه هم فرقی نمی‌‌کند اما سایه روی زمین می‌‌افتد. وقتی روی زمین می‌‌افتد یک کمی بیشتر می‌‌شود. هر چه که خورشید به طرف جلو می‌‌رود آن خطی هم که این جا رسم می‌‌شود بزرگتر می‌‌شود و لذا تانژانت زاویه یک درجه مدام که جلوتر بروید وقتی مثلا زاویه 20 درجه بشود تانژانتش زیادتر می‌‌شود که تا 45 درجه می‌‌رسد. یعنی اگر خورشید سر 45 درجه رسید … حالا معلوم است این جا 45 درجه است. سایه زاویه 45 درجه چقدر است؟ تانژانت زاویه 45 درجه این جا 90 درجه است. این جا صفر درجه بود این جا هم 90 درجه، این جا هم فرض می‌‌گیریم 45 درجه. این جا وقتی سایه می‌‌تابد، سایه‌‌ای که روی زمین می‌‌افتد با قد این برابر است. می‌‌گوییم تانژانت یعنی سایه و سایه مساوی با یک است یعنی شاخص ما اگر یک بود، سایه ما یک شده است. تانژانت زاویه 45 درجه برابر یک هست. یک چیز خیلی روشنی است که اگر فکرش کنید می‌‌بینید. این درجات که مدام طی می‌‌شد اول به نظرم تانژانت زاویه یک درجه 17 صدم بود. هر چه جلوتر می‌‌رود بیشتر می‌‌شود تا وقتی که نزدیک 45 درجه می‌‌رسد مرتب از 17 بیشتر می‌‌شود. هر دفعه و هر درجه‌‌ای جلو می‌‌روید مثلا یک جایش …

شاگرد: 17 هزارم می‌‌شود.

استاد: 17 هزارم است؟ تا به یک برسد ببینید چقدر … مدام به آن اضافه می‌‌شود تا 45 درجه تانژانتش یک می‌‌شود. از این جا جالب می‌‌شود یعنی همان قانونی که بود و مدام یک مقداری اضافه می‌‌شد از 45 که رد شد مدام دارد خطوط طولانی می‌‌شود. وقتی خورشید به 90 درجه و 89 درجه رسیده ببینید سایه‌‌ای که از سر شاخص می‌‌آید خیلی طولانی می‌‌شود که شاید حدود 57 متر می‌‌شود. اگر شاخص ما یک متر باشد وقتی خورشید به 89 درجه رأس شاخص می‌‌رسد حدود …. 60 متر کم نیست! یک متر شاخص 60 متر شاخص دارد، این قدر طولانی است. لذا این ایراد شیخ به شیخ الطائفه وارد نیست. یعنی وقتی سایه … این قانون کلی شد. حالا وقتی سایه عندالزوال خودش مثلا دو متر است، بلند شدن سایه دو متر به زودی می‌‌شود، وقتی خورشید پایین می‌‌رود به همان سرعت زمان کمی می‌‌رود تا دو متر سایه طولانی بشود.

شاگرد:یعنی همان مثلین سایه عندالزوال دو متر است با مثلین آن سایه باقی‌‌مانده‌‌ای که این قدر است یکی است؟

استاد: نه! اتفاقا زمان‌‌ها تغییر می‌‌کند.لذا هم میگویند. می‌‌گویند این هم چیزی نیست که مشکل باشد. در طول سال وقت‌‌هایی که برای نافله هست تغییر می‌‌کند. جدولش هم باید معین کنند بگویند طلوع و غروب داریم و این همین طور است. یعنی در هر سالی، در هر زمان و مکانی این دو هفتم شاخص تفاوت می‌‌کند ولی این اشکال شیخ وارد نیست که چون طولانی است باید تا کی صبر کنیم. نه بابا! این سرعتش خیلی است اما آن که می‌‌گویند «یکثر عنها» آن که عند الزوال سایه‌‌ای خیلی کوچک است خیلی طول می‌‌کشد تا یک ذره جلو برود، چون تانژانت زاویه اول کم کم اضافه می‌‌شود.

 

برو به 0:55:34

شاگرد: از نظرغالبی نمی‌‌شود گفت آن جایی که کمتر است بیشتر طول می‌‌کشد؟

استاد: بله حتما! این قانون دارد. هر چه سایه عند الزوال کوتاه باشد آن سایه بعد که می‌‌خواهد اضافه بشود زمان بیشتری می‌برد.

شاگرد: مثلا یک سانت، دو سانت بشود، مثلا یک متر، دو متر می‌‌شود.

استاد: نه! آن منظور من نبود. یعنی بیشتر وقت برای اصل خود این است که یک سانت می‌‌خواهد برود. من مقایسه نکردم.

شاگرد: یک سانت بخواهد دو سانت بشود نسبت به یک متر دو متر بخواهد بشود …

استاد: این دقیق جدول دارد. تا مقیاس شما اگر این یک متر است، دقیق می‌‌گویند و زمانش هم معلوم است. یک سانت بخواهد دو سانت بشود چقدر طول می‌‌کشد؟ یک متر هم بخواهد دو متر بشود چقدر طول می‌‌کشد؟ زمانش مبهم نیست.

شاگرد2: شیخ درست برعکس گفتند.

شاگرد: دو متر همیشه بیشتر است، زودتر از آن یک سانت است.

استاد: برعکس! ایشان می‌‌گویند چون یک متر است خیلی طول می‌‌کشد. آن که کم است …

شاگرد: طول می‌‌کشد.

استاد: نه طول نمی‌‌کشد.

شاگرد: آخر سایه عندالزوال سایه‌‌ای است که از یک جهت این دایره‌‌ای که شما ترسیم فرمودید درست است منتها دعوا باید توجه بکنید که این قسمت سایه در واقع آن خورشید این جاست و اگر خورشید این طوری دارد حرکت می‌‌کند کأنه خورشید این جاست، نه بالای سر.

استاد: یعنی قوس مستقیم پایین نمی‌‌رود. این درست است.

شاگرد: وقتی این طوری است، حرکتی که خورشید به این سمت می‌‌کند خیلی کم است بنابراین اضافه سایه‌‌ای که برای شاخص درست می‌‌کند در حدّ همان یک درجه است. سایه‌‌اش چقدر بوده است؟ ممکن است مثلا یک متر بوده باشد.

استاد: درست است که در زمستان قوس خورشید به صورت عمودی به طرف افق نمی‌‌رود، مایل می‌‌رود اما وقتی ما می‌‌خواهیم قوس ارتفاع رسم بکنیم ولو کمتر باشد …

شاگرد: درست است اما حرکتی که خورشید کرده قوس حرکتی خودش در حدود 4 روز در حد همان یک درجه است. بنابراین به اندازه همان یک درجه است که این زاویه‌‌ای که به اصطلاح به این اضافه شده است. یعنی در واقعا ما دو جور سایه داریم، یک سایه‌‌ای داریم که از این طرف دارد می‌‌خورد و یک سایه‌‌ای داریم که از این طرف دارد ایجاد می‌‌کند که جمع این دو تا، آن دومی مولفه خیلی کوچکی است.

استاد: همان قوس را در تابستان هم داریم فقط کمتر است. یعنی در قوسی که زمستان داریم خورشید این طوری پایین می‌‌رود، آن این طوری می‌‌رود.

شاگرد: بنابراین سایه‌‌ای که ابتداءً درست کرده بود و مثلا فرض کنید اگر در زمستان عندالزوال 30 سانت سایه داشته، زمان زیادی هم طول می‌‌کشیده تا این دو برابر بشود.

استاد: یعنی چون فاصله خیلی هست درست است که وقتی در آن جا یک درجه می‌‌رود قوس ارتفاع ما یک درجه است اما در زمستان وقتی یک درجه می‌‌رود  قوس ارتفاع ما هم یک درجه است. اما همین نیم درجه کار آن‌‌ها را می‌‌کند یعنی نیم درجه چون پایین بود. این خیلی تفاوت حسابی می‌‌شود.

شاگرد: نه! در این جهتی که پایین بود پایین نمی‌‌رود. در دو جهت است.

استاد: فرقی نمی‌‌کند. پایین رفته، قوس ارتفاع دو جهت که نداریم، قوسی که شمس دارد می‌‌رود غروب کند مایل است اما در هر نقطه‌‌ای که به صورت مایل دارد می‌‌رود ما یک قوس عمود بر افق نصب می‌‌کنیم و این درجه خلاصه کم شده است یعنی خلاصه پایین رفته است. در همان زمان در تابستان مثلا یک درجه شمس در این قوس ارتفاع می‌‌رود چون قوسش عمودی‌تر است اما در زمستان کمتر رفته ولی همین کمتر چون سایه بلند بوده به ازای آن سایه هم زودتر بلند می‌‌شود یعنی نیم درجه او کار دو درجه آن جا را می‌‌کند. چرا؟ چون در تانژانت هر چه پایین‌‌تر برویم  زیاد می‌‌شود فذا من توجه داشتم به این که در قوس مایل است اما قوس ارتفاع را لحظه به لحظه که رسم کنید درجه سقوط خورشید از آن وقتی که در تابستان است کمتر می‌‌شود اما باز تانژانت جبرانش می‌‌کند از بس که زیاد است حالا باز هم همه این‌‌ها را دقیقتر می‌‌شود … گفتم اگر یک نرم‌‌افزاری هم باشد که اصلا دیگر این‌‌ها مشکلی نیست، شما هر لحظه‌‌ای را بگویید فوری برایتان ترکیب می‌‌کند. قوس ارتفاع خورشید که در تابستان چه اندازه است؟ با قوس ارتفاع شمس در زمستان چقدر است؟ ممکن است تفاوت قوس ارتفاع‌‌ها در زمان واحد برابر نباشد اما چون تانژانت وقتی پایین رفت خیلی تفاوت می‌‌کند این می‌‌تواند آن را جبران کند. 60 متر 60 برابر است، شوخی نیست تا این که بخواهد در 45 درجه …

شاگرد: 57 و خرده‌‌ای هست.

استاد: حدود 60 برابر کم نیست. لذا جبران می‌‌کند. یعنی دقیق نیست. نسبت به نفس الامر دقیق هست. شما وقتی یک نقطه‌‌ای را معین کنید، فصل سال را بدانید، روز سال و عرض جغرافیایی را بدانید دقیقِ دقیق است.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 

 

 


 

 

[1] الوافي، ج‌7، ص: 216-218

[2] تهذيب الأحكام، ج‌2، ص: 22‌ (وَ رَوَى سَعْدٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَقْتِ صَلَاةِ الظُّهْرِ فِي الْقَيْظِ فَلَمْ يُجِبْنِي فَلَمَّا أَنْ كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ لِعَمْرِو بْنِ سَعِيدِ بْنِ هِلَالٍ إِنَّ زُرَارَةَ سَأَلَنِي عَنْ وَقْتِ صَلَاةِ الظُّهْرِ فِي الْقَيْظِ فَلَمْ أُخْبِرْهُ فَحَرِجْتُ عَنْ ذَلِكَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ إِذَا كَانَ ظِلُّكَ مِثْلَكَ فَصَلِّ الظُّهْرَ وَ إِذَا كَانَ ظِلُّكَ مِثْلَيْكَ فَصَلِّ الْعَصْرَ.

وَ الَّذِي يَدُلُّ عَلَى أَنَّ هَذِهِ الْأَوْقَاتَ خَاصَّةٌ لِمَنْ صَلَّى النَّوَافِلَ.)

[3] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 144

[4] همان، ص 143

[5] همان، ص 144

[6] همان، ص 148

[7] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 134-135

[8] المعتبر في شرح المختصر، ج‌2، ص: 50

[9] سورة نحل، آیة 48

[10] تهذيب الأحكام، ج‌2، ص: 23-24

[11] تهذيب الأحكام، ج‌2، ص: 23

[12] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 151

[13] الوافي، ج‌7، ص: 218-219

[14] شاگرد: این عبارتی که از شیخ بهایی نقل شده در حبل المتین بوده است.

شاگرد2: «یتقضی التکلیف بعبادة یقصر» به کجا می‎خورد؟

استاد: «بل یقتضی التکلیف بعبادة یقصر عنها الوقت» یعنی می‎خواهد نافله  بخواند نمی‎تواند نافله بخواند.

شاگرد2: چون ظهر را که هنوز وقت دارد. مشکلی ندارد.

استاد: شاید آن هم باشد چون وقت عصر داخل می‎شود ولی خب وقت عصر داخل می‎شود وقت ظهر که پایان نیافته است. لذا گفتند منظور عبادت است.