مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 64
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
«مِنْ رِجٰالِكُمْ» أي من المؤمنين و يفهم من ذلك حكمان:
1- اشتراط البلوغ في الشاهد لقوله «مِنْ رِجٰالِكُمْ».
2- اشتراط الايمان فلا تقبل شهادة الصبيّ و يدخل المجنون بطريق الأولى لعدم تعقله، و لا الكافر إلّا على تفصيل يأتي في الوصيّة، و جوّز أبو حنيفة شهادة الكفّار بعضهم على بعض، على اختلاف الملل.
«فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» فيه دلالة على جواز شهادة النساء منضمّات إلى الرجال، لكن في الديون و المعاملات، و كلّ ما يقصد فيه المال و في قوله فيما بعد «أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا» إشارة إلى جواب سؤال مقدّر، تقريره لم جعل امرأتان مقام رجل؟ فأجاب [بأن] جعل ذلك مخافة أن تضلّ إحداهما أي تنسى فإنهنّ لضعف عقولهنّ و برد مزاجهنّ أميل إلى النسيان، بخلاف الرجال، فإنّهم أبعد عن النسيان لزيادة عقولهم و حرارة مزاجهم و قرأ حمزة «إن تضلّ» على أنّها حرف الشرط و جوابه، فتذكّر، و الباقون بفتح الهمزة بأنّها منصوبة المحلّ على أنّها مفعول له و العامل محذوف.
قال الزمخشريّ: و من بدع التفاسير «فَتُذَكِّرَ إِحْدٰاهُمَا» أي فتجعل إحداهما الأخرى ذكرا بمعنى أنّهما إذا اجتمعتا كانتا بمنزلة الذكر و القائل به سفيان بن عيينة.
قيل: و الضمير في إحداهما الاولى، يرجع إلى الشهادة أي أن تضيع إحدى الشهادتين من قوله تعالى «ضَلُّوا عَنّٰا» أي ضاعوا فتذكّر إحدى المرأتين الأخرى فيكون الضمير في الثانية للمرأتين لئلّا يلزم التكرار من غير فائدة و فيه تعسّف.
«مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ» أي من الرجال المرضيّين، و النساء المرضيّات في الدين، و في ذلك إشارة إلى اشتراط العدالة، فإنّ الفاسق غير مرضيّ و يدلّ على بطلان قول أبي حنيفة في قبول شهادة الكفّار، و يلزم من اشتراط الرضا بهم أن يكون الشاهد ممّن يحسن الظنّ به في صدقه في شهادته، فلا تقبل شهادة المتّهم، فإنّه يدفع ضررا أو يجلب نفعا و لم يقل من المرضيّين من الشهداء إشارة إلى الاكتفاء بظاهر العدالة، و عدم اشتراطها في نفس الأمر و إلّا لتعذّر الاستشهاد.
فهنا إذن ثلاثة أحكام فشرائط الشهادة حينئذ خمسة: البلوغ، و العقل، و الايمان و العدالة، و ارتفاع التهمة.
و اختلف في شهادة العبد فمنعه الفقهاء الأربعة: و رووه عن عليّ عليه السّلام و قبلها ابن سيرين و شريح و عثمان البستيّ و عن أهل البيت روايات أشهرها و أقواها القبول إلّا على سيّده خاصّة فتقبل لسيّده و لغيره و على غيره. [1]
دو تا نکته از کنزالعرفان ماند که به طور مختصر عرض بکنم و بعد برویم دنباله عبارت مرحوم شیخ را هم تمام بکنیم. ان شاء الله.
فرمودند «و استشهدوا شهیدین من رجالکم»[2] فرمودند «من رجالکم» یعنی «من المومنین یفهم من ذلک «حکمان: اشتراط البلوغ في الشاهد لقوله مِنْ رِجٰالِكُمْ اشتراط الايمان» خب بنابر اشتراط بلوغ؛ «فلا تقبل شهادة الصبيّ و يدخل المجنون بطريق الأولى لعدم تعقله» صبی عاقل است ولی بلوغِ عقل ندارد. مجنون که اصلا عقل ندارد لذا هر کجا صبی مستثنی است به طریق اولی مجنون هم مستثنی است که اصلا عقل ندارد.
شاگرد: «من رجال» میگوید، نمیخواهد بگوید در مقابل نساء؟ نمیخواهد بگوید که صبی نباشد. «من رجال»؛ یعنی نساء نباشد، در ادامهاش هم هست که میفرماید «فرجل و امرأتان»
شاگرد2: ذکر و انثی به کار میبرند.
شاگرد: لازم نیست! ادامهاش هم میگویند «فإن لم یکونا رجلین فرجل و امرأتان» که خیلی نشانه خوبی است.
استاد: آیا در زبان عربی به تعبیر ایشان ما میگوییم مرد و زن؟ واسطه دارد یا ندارد؟ واسطه دارد خنثی. خنثی واسطهاش هست.
شاگرد: جالب این جا هست که آقایان صبی نگفتند.
استاد: مقصود من هم صبی بود.
شاگرد: ولی در همان فضا جواب دادند.
استاد: خب حالا صبی چیست؟ واسطه هست یا نیست؟ میگویید مرد و زن! خب بچهها چه هستند؟
شاگرد: بچه بیاید نمیگویند بچهات مرد است یا زن است. میگویند پسر است یا دختر است. این جا الحاق نمیکنند، نوعا مرد و زن را برای همان حالات بالغ به کار میبرند.
شاگرد2: یعنی صبی که 3 ساعت دیگر بالغ میشود این تا قبل از 3 ساعت صبی است و بعد از 3 ساعت می گوییم زن یا مرد؟!
شاگرد3: گاهی اوقات صبیان را به نساء ملحق میکنند.
استاد: یعنی مثلا «للذکر مثل حظ الانثیین»[3] آن ذَکر یعنی ولو بچه باشد، طفل باشد اما اگر بگوییم رجل، «للرجل مثل حظ مرأتین». اگر بگوییم دیگر فرق میکند، این طور است؟ حالا در فارسی شاید جای رجل و مرأة، خانم و آقا میگوییم. در فارسی آقا و خانم مقابل هم هست، به بچه، آقا نمیگوییم. حالا در آیه شریفه که الان فرموده «من رجالکم» یعنی صبی نه! «و استشهدوا شهیدین من رجالکم» نفی صبی است!
شاگرد: آن جا هم که میگوید یک مرد و دو تا زن، آن جا چه؟ 22:16
شاگرد2: منصرف است.
استاد: منصرف از صبی است؟
شاگرد2: بله! معلوم است دارد بالغ صحبت میکند، صبی که رفع القلمش هم کرده بود. این که دیگر روشن است.
استاد: انصراف غیر از فرمایش ایشان است. ایشان میخواهند بگویند که در این جا چون آیه فرموده «و استشهدوا شهیدین من رجال» خود رجال یعنی طفل نه. غیر بالغ نه. ولی این احتمال دور نیست که ایشان هم اشاره کردند. اساسا مقابله، معنای لفظ را از حیث مفهوم تعیین میکند. چون دنبال آیه میفرماید «إن لم یکونا رجلین فرجلٌ و امرأتان» این جا رجل یعنی غیر مرأة.
شاگرد2: اگر طبق قرائت شما پیش بیاییم اگر یک چیزی روی گُرده عقلا گذاشته، باید برویم ببینیم واقعا عقلاء خودشان این کار را میکنند… یعنی فرض کنید شهادت صبی را هم خیلی راحت قبول میکنند بعد بگوییم حالا که شارع دارد حد بالایش را میگوید، بعد بگوییم آن هم اشکال ندارد. ولی اگر طوری باشد که خود عقلاء، خودشان هم به صبی نگاه نمیکنند…
شاگرد: اصلا نگاه نمیکنند؟ دو تا چیز دارید مطرح میکنید که بهم مرتبط نیستند. یا خیلی راحت قبول میکنند یا اصلا نگاهش نمیکنند.
شاگرد3: اصلا صبیها هم با هم فرق میکند.
استاد: بله، خود قبول شهادت صبی یک فصل مشبعی در فقه دارد، روایات هم مفصل است. در فلان بحث و فلان بحث از صبی قبول میکنیم، فروعش در فقه هست. عرض من این است که اگر از مقابله باشد آیه نافی حکم صبی نیست، ساکت از آن هست اما ایشان نافی گرفتند، خیلی تفاوت میکند که ما بگوییم چون آیه فرموده «و استشهدوا شهیدین من رجالکم» یعنی صبی نه، دلیل بر نفیش داریم.
شاگرد: چرا ایشان این طوری بیان کردند؟ ایشان گفتند دلیل بر ثبوت نبود.
استاد: نگفتند که این آیه از دلالت ساکت است، میفرمایند «فلا تقبل»
شاگرد: از این آیه دلیل بر این نیست.
استاد: نگفتند دلالت این آیه ساکت است، میگویند از این آیه میفهمیم «لا تقبل»
شاگرد: این مقصود یعنی در مقام بیان گفتن میگوید این هستش، برای این دلیل نمیآورد.
استاد: ممکن است خیلیاش تمکن دارد. یعنی وقتی متمکن از «رجلین» هستید. شاهدش این است که آیه میفرماید «إن لم یکونا رجلین فرجلٌ و امرأتان». خب حالا «إن لم یکن رجل» الان جایی هست که او دارد صورت میگیرد و اصلا مرد نیست، آیه دارد میگوید من دیگر قبول ندارم، خلاف شرع است که اگر یک مرد نبود، اصلا «استشهدوا» حرام است. دیگر خلاف شرع است. این چقدر تفاوت میکند!
برو به 0:06:43
اگر «لاتقبل»، پس وقتی چهار تا زن هم هستند مشروع نیست شما این را استشهاد کنید، آیه فرموده «إن لم یکونا رجلین فرجلٌ و امرأتان» پس حالا اگر رجل هم نبود دیگر هیچی، دیگر تعطیل.
شاگرد: شما به طریقی دارید به نتیجه گیری ایشان اشکال میکنید. و الا به اصل استدلال معلوم نیست اشکال باشد. ایشان گفتند چون تعبیر رجل داریم و تعبیر رجل برای صبی مثلا به کار نمیرود پس شرط شما کنار می رود یعنی پس شرطش را کنار بگذار.
استاد: نه! من عرض میکنم پس این آیه ربطی به صبی ندارد. این قبول است.
شاگرد2: این فرمایش درست است که این آیه مفهوم ندارد ولی قید احترازی است. ولی اشکالشان این است که اصلا قید احترازی نیست. فرمایش شما این است که مفهوم ندارد، چون خیلی بعید است، مفهوم دارد ولی احترازی که هست اما ایشان میخواهد بفرمایند اصلا احترازی نیست.
استاد: آن مقدمهاش میشود. چرا؟ اگر بگوییم که رجل این جا یعنی مرد، خب از مفهوم لقبش -اگر بپذیریم- میگوییم که طفل قبول نیست. اما اگر از مقابلیت استفاده کردیم خیلی روشن تر میشود. این جا رجل مقابل مرأة است، «إن لم یکن رجلان فرجلٌ و امرأتان». پس این جا یعنی مرد که مقابلش زن است، دو تا مرد هست. اگر دو تا مرد نبود، یک مرد و دو زن باشد. اما این که این رجل یعنی طفل نه، اشاره به نفی طفل داشته باشد، چون مقابله هست فقط میخواهد مرد بگوید. اما طفل چه؟ اشاره به نفی او ندارد. فعلا با او کار ندارد کما این که آیه کار ندارد با آن جایی که مرد نیست. میگویید: نه آیه کار دارد، میگوید اگر رجل و امرأتان نشد دیگر هیچی اصلا دستگاه استشهاد را به پا نکنید؟!
شاگرد: سکوت درست است منتها فرمایش ایشان این بود که اصلا سکوت نیست، بلکه شمول است. این اصلا شامل میشود، بچه هم شامل میشود. در واقع ذکر و انثی میخواهد بگوید که شامل بچه هم میشود، الان شما ملتزم میشوید که این محل نزاع است.
استاد: بناء عقلاء در استشهاد، استشهاد صبی نیست. اما بنای آنها بر رد صریح و عدم قبولِ مطلق صبی هم نیست.
شاگرد: ولی این نیاز به نکته مقابله ندارد. شما فرض کنید اگر امرأتان هم نبود میگفت «واستشهدوا شهیدین من رجالکم» باز هم شما همچین فرمایشی را میتوانستید داشته باشید، کاری به مقابله ندارد.
استاد: بله؛ مقابله روشنتر میکند.
شاگرد: حتی اگر ما کلام ایشان را بپذیریم که رجل حتما برای بالغهاست. ولی میتوانیم بگوییم آیه در مقام آن نبوده است.
استاد: به عبارت دیگر اگر «و امرأتان» نبود کلمه رجل در ایحاء مفهوم لقب قویتر میشود. اما حالا که مقابله هست میگوییم مرد و زن؛ این میخواهد بگوید مرد آری، زن نه. طفل چه؟ ناظر به طفل نیست به خلاف این که اگر صرفا رجل میگفت با خود رجولیت به عنوان یک محور کار داشت. علی ای حال ایشان این طوری فرمودند؛ فرمودند «فلا تقبل شهادة الصبی»29:07
««فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» فيه دلالة على جواز شهادة النساء منضمّات إلى الرجال، لكن في الديون و المعاملات،» چرا؟ چون آیه برای دیون است، در جای دیگر که نفرموده است. میگویند چون آیه مربوط به «تداینم» است. پس در مورد دین شهادت انضمامی دو زن و یک مرد کافی است و قبول است و در غیر از آن ما دلیلی از آیه نداریم. البته این را طبق فتاوا و روایات دارند میفرمایند.
میآید تا آن جا که میفرماید «ممن ترضون من الشهداء» یک سوالی در «ممن ترضون» هست که آیا «ترضون»، به کل شهود میخورد یا نه؟ «و استشهدوا شهیدین من رجالکم و إن لم یکونا رجلین فرجلٌ و امرأتان ممن ترضون من الشهداء أن تضلّ إحداهما فتضل إحداهما الأخری» «أن تضلّ» دارد میگوید بحث دو تا خانمها تمام نشده است. «ممن ترضون» به کل شهود میشود؟ یا چون «أن تضلّ» بعدش آمده بگوییم «ممن ترضون» مربوط به خصوص مرأة است؟ «و استشهدوا شهیدین من رجالکم و إن لم یکونا رجلین فرجلٌ و امرأتان ممن ترضون» «ممن ترضون» فقط برای امرأتان باشد. چرا؟ به خاطر این که هنوز بحث امرأتان تمام نشده «أن تضلّ إحداهما» آیا این هست یا نیست؟ فرمایش و عبارت ایشان دیروز خیلی خوب روشن بود در این که فرمودند «ممن ترضون» برای کل شهداء است. برای اول «و استشهدوا» است. «و استشهدوا شهیدین ممن ترضون» پس عدالت در شهید شرط است چه مرد باشد چه زن باشد. خب حالا «ممن ترضون» دلالت بر این دارد که «ترضون عدالته»؛ یعنی عدالت شرط هست یا نیست؟
شاگرد: عدالت از کجا درآمد؟
استاد: گفتند یعنی «ترضون دینه و صلاحه»
شاگرد: همین که دو طرف در واقع راضی هستند که این شخص یعنی قبولش دارند و حاضر هستند در این که بیاید شهادت بدهند.
استاد: بله، در ذهنم این احتمال آمد که از قبیل آیه شریفة «تراضیتم» است. «ترضون» این جا یعنی در طلاق فقط زوج دارد طلاق می دهد، عادلش را هم خودش میرود پیدا میکند. «أشهدوا ذوی عدل منکم» اما در تداین دو طرف هستند، یکی این شاهد را قبول داشته باشد کافی نیست «ممن ترضون»؛ یعنی شمایی که «تداینتم»، چون دو طرفه هست باید همه شما قبولش داشته باشید. این طور نباشد که یکی بیاید بر دیگری تحمیل کند که این شاهد است. باید او هم آن شخص را به شهادت قبول داشته باشد. اگر مقصود این باشد کلا از شرطیت عدالت کنار میرود. شبیه آیات شریفه دیگری میشود مثل «إذا دفعتم الیهم اموالهم فاشهدوا علیهم» این جا قید عدالت ندارد. برای زنا هم چنین ندارد «أربعة منکم» در زنا دارد که 4 تا شهادت بدهند دیگر تمام است و شرعا ثابت میشود.
علی ای حال این دو تا نکته کوچکی بود که در ذیل این فرمایش ایشان از دیروز در ذهنم بود. حالا برگردیم فرمایش مرحوم شیخ را بخوانیم.
شاگرد: تمام نشد که عدالت بگوید.
استاد: این احتمال اگر قوی باشد دلالت بر عدالت ضعیف میشود. اما مرحوم شیخ هم شاید به خاطر همینها بود که استظهار دلالت آیه بر عدالت را به روایت تتمیم کردند. فرمودند «خصوصا بملاحظة ما ورد فی تفسیره عنه علیه السلام بقوله ترضون دینه و امانته و صلاحه»
شاگرد: «أن تضلّ» را یک حکمتی گرفتید؟ ولو در دورههای بعدی نفهمند ولی شارع این را به یک چیزی دیده است.استاد: من «أن تضلّ» را از این بابی که دیروز عرض کردم خود شارع مقدس وقتی آمده در مقام استشهاد رسمی فرموده دو تا زن و یک یا دو تا مرد یا چهار تا مرد، علی ای حال دو تا زن را به ازای یک مرد قرار داده. این کسی که متشرع باشد «الی یوم القیامة»، برای او در آن جایی که شارع فرموده، خلاف شرع است که بیاید بگوید مقصودم آن بوده، پس حالا یک زن هم کافی است.
برو به 0:15:49
شاگرد: ولو مقرون به علت کرده.
استاد: مقرون به علت کرده است. «أن تضلّ» چرا؟ چون یک حِکمی دارد. میفرماید که ما باید قاطع باشیم که این رفت و حال آن که از طبیعتش نمیرود. خیلی وقتها هست در یک جوی وقتی رقابتهای اجتماعی میشود، در رقابت یک انگیزهای در این افراد پیدا میشود که خودشان را به کنار طرف بکشانند. در نسلهای بعدی که انگیزه ضعیف شد طبیعتش را نشان میدهد. خیلی وقتها بود که در اروپا برنامههای تساوی زن و مرد شروع شده بود، خب معلوم است تشویق بعضی مردهایی که ذینفع بودند، بود. به خصوص آنهایی که صاحب کارخانه بودند، معروف است که میخواستند اینها را بیاورند. تشویق آنها بود به خاطر امور مادی آنها. زنها وقتی تشویقشان کردند که بیایید. اساسا وقتی یک کسی در رقابت افتاد بالاترین همت خودش را میگذارد که اگر 100 درصد هم خلاف فطرت مزاجی خودش است این زور را میزند که بگوید ببین ما برابر هستیم. دو نسل قانون تصویب شد و همه برابر شدند. وقتی بعدیهایی که میآیند آن انگیزه را ندارند میبینند عملا کم آوردند. معلوم است مرد با زن فرق میکند. الان که این همه بین خودمان تلاش کردند بروید آمار بگیرید مثلا بناها، رانندهها، خلبانها باز گفتم در حال رقابت جلو میآیند و اصلا حرفی نیست. اما آن نسل های بعدی کم می آورند چون مخالف طبعت زن است.
شاگرد: سینهخیز میروند.
استاد: در رقابت عجائب میشود. منظور من از رقابت هم یعنی یک حالت خیزش روانی است. بعضی چیزها برای خود من تعجب بود که مثل سادهترین چیزش این است که یک گربهای که مادر است بچه دارد، در شرایط عادی با یک جثه کوچک دائما فراری است و میترسد و اصلا نگاهش میکنی میگریزد. اما از هول این که بچه دارد و میخواهد مواظبتش بکند جلوی سگ هیکلمند میایستد. الان انگیزه حفظ بچهاش را دارد و محکم میایستد. خودم با چشمم یک مورد دیدم که یکی دیگر آمد اندازه درشتی بزغاله بود آن مادری هم که میخواست این را دفع کند یک گربه خیلی کوچکی داشت، همچون این را فراری داد که خود من همین طور مات مانده بودم که با این هیکلش چطور دارد از دست این فرار میکند. او را فراری داد. همان جا من دیدم وقتی انگیزه باشد «ما ضُعف بدنٌ أمّا قویت علیه النیة»[4] حالا این برای ما انسانهاست ولی خدای متعال در حیوانات هم یک چیزی میگذارد که واقعا کارها میکند.
لذا این را شما نگویید که زمانه عوض شد چه شد. سر جایش معلوم میشود. وقتی انگیزهها برگشتند و کنار رفت و حالت عادی پیدا کرد آن وقت است که میبینید خدای متعال یک چیزهایی را روی خالقیت خودش میدانسته، این که در کلام وحی بیاید شوخی نیست. البته مرحوم شیخ در رسائل بحث کردند که مثلا یک زمانی بیاید امام معصوم آیهای را نسخ کند، در اصول بحث کردند و ما هم شاید در همین مباحثه فقه بود بحث کردیم. از نظر ثبوتی خیلی صاف است. از نظر اعتقادات شیعه هم که خیلی روشن است. ولی آن چیزی که نقطه ظریفش بود این است که عملا امام نمیکنند. شأنیت نسخ کتاب برای امام معصوم ثبوتا هست. اما عملاً نیست. خودشان هم خبر دادند که یعنی خدای متعال کتاب خودش را طوری تنظیم کرده که عملا نمیشود. این برای «أن تضلّ» بود. و لذا من گمانم این است که ما این طور موارد را روی حساب ضوابط شرع آن نکتهای که عرض میکنم این است که خود شارع برای توضیح یک مورد اقدام کرده که شرایط را فرموده است. 39:18
بله، ما دو تا وظیفه داریم یکی آن جایی که فرموده و خودش هم قیدی نزده، ما آن جا را دستکاری نکنیم، خود شارع اقدام کرده ما بیاییم بگوییم منظور کذا است. اما بیش از آن چیزی هم که فرموده از کلام او نگیریم یعنی یک چیزهایی که بعد جاهای دیگر میبینیم، الان بگوییم یعنی شهادت طفل قبول نیست. دلالت آیه بر عدم قبول است، این مؤونه اضافهای است داریم به آیه نسبت میدهیم. شهادت طفل چیست؟ این آیه ناظر به او نیست، خب باید چه کار کنیم؟ میرویم موارد دیگر و کلمات شارع را میبینیم و پشتوانه این که این آیه اگر قرار شد در طول بنائات عقلائیه باشد، بنائات عقلائیهای هم که راجع به طفل و سایر مواردی که در فقه مفصل هست، مورد ردع شارع قرار نگرفته باشد.
شاگرد: «ترضون» باشد این دیگر نمیخواهد بعدا در قبال ادعا و انکار این شهادت به درد بخورد. در قضاوت است. برسد به آن جا که مثلا یک محاکمهای، یک ادعا و انکاری باشد بعدا اینها شهادت بدهند، اگر بخواهیم این ترضون را عدالت معنا نکنیم آن موقع باز مشکل هست، چون یک وقت میبینید آن مدعی دو تا شاهد دیگر هم آورد، اگر این عدالت را در این آیه قرآن بخواهیم تعبدی و مولوی قبول کنیم میتوانیم 2 تا شاهدش را بهم بزنیم یعنی در مرحله اجرا میآید. مثلا میخواهیم 2 تا شاهد بیاوریم عادل باشند، عدالت داشته باشند در مرحله اجرا بتوانیم 2 شاهدی که او دارد و عادل نیستند از نظر تعبدی و مولوی قاضی قبول کند. آن دو تا شاهد چون عدالت ندارد، آیه قرآن هم ندارد. پشتوانهاش یک تعبد می شود.
استاد: اصلا بحث ما شروع شده سر همین بود. همین اول الکلام است. مثل شیخ طوسی، شیخ مفید، خود مرحوم شیخ اول که شروع کردیم چند نفر را اسم بردند؟ «الاسکافی، المفید، الشیخ فی الخلاف قواه فی السرائر و هو ظاهر من الوسیلة» که گفتند لازم نیست عدالتِ شاهد، ملکه باشد. هر که مسلمان باشد کافی است. شما مقابل این فقها حرف میزنید. آنها میگویند که دو تا شاهد مسلمان آورد همین که «فسق لم یظهر منه» کافی است. فسق مانع است. نه این که عدالت شرط است. ما چند روز است سر این بحث میکنیم. شما الان مقابل کسی که فسق را مانع میداند صحبت کنید. آیه هم درست. ولی حرف شما را روی عدم فسق پیاده میکنم. برای این که منضبط میشود آیه میفرماید شهیدهایی که میگیرید، مبادا فسق از آنها ظاهر شده باشد. اگر از آنها فسق ظاهر شده دیگر قبول نیست. باید منضبط و غیر فاسق باشند. خب شرط عدالت شد؟ عدالت ثبوتی نه، عدالت به معنای ظاهری شد. یعنی شما از آنها فسقی ندیدید پس بحث ما سر این بوده. بنابراین این اندازه را ما مشکل نداریم و صحبت سر این است که آن چه که مشهور و شیخ از آن دفاع میکنند به آن برسیم.
شاگرد: این که الان میگویند بناء عرفی، نمیشود بگوییم آیه در طول بنای عقلاء است. اگر بخواهیم کار به آن جا برسد که دو تا شاهد عادل نفی کنم، دو تا شاهد که غیر عادل هستند را در مقام اجرا دیگر نمیتوانیم بگوییم این آیه در طول بنای عقلاء است، از آن تعبد می فهمند.
استاد: بنای عقلاء چیست؟
شاگرد: بنای عقلا این است که یک کاری میخواهند بکنند محکم کاری میکنند، در قرض و دین دو نفر شاهد میگیرند.
استاد: عقلا قاضی دارند یا ندارند؟
شاگرد: وقتی در بنای عقلا که قاضی هر دو نفر شاهد را قبول میکند آن جا این دو تا شاهد باید عادل باشند تا ما بتوانیم تعبدا چون عادل است قرآن هم گفته عادل باشد، شهادت این آقا را قبول کنیم. دیگر آن دو تا شاهد که عادل نیستند را قبول نکنید، کارایی آیه برای همین جاست.
شاگرد2: از دو طرف که شاهد نمیآورند.
استاد: اگر میخواهید بگویید که وقتی شارع چیزی را عزیمةً فرمود، مرجع کلام شارع است و ظاهرا قاضی فقط طبق امر شارع جلو میرود، این را که کاملا قبول داریم.
شاگرد: پس نمیشود گفت این آیه در طول بنای عقلا است، این آیه خودش حرف دارد، تعبد در آن هست و باید عادل باشد تا در مقام اجرا آیه را قبول کنیم که دو تا شاهد تعبدا باید عادل باشد به خاطر این که طرف مقابل دو تا شاهد آورده عادل نیست، نمیشود گفت این در تایید بنای عقلا است. در طول بنای عقلاست چون آخرش به آن جا میرسید که به حرف همین قرآن، شاهد باید عادل باشد. وقتی عادل شد آن دو تا شاهد که عادل نیستند و طرف مقابل آورده، آن را دیگر کنار میگذاریم.
استاد: «استشهدوا» برای تحمّل شهادت است یا برای ادای شهادت است؟ در مجمع البیان شریح قاضی گفته «استشهدوا» اصلا امر به قاضی است. «تداینتم و استشهدوا» یعنی طلب شاهد بکن ای قاضی! ای قضات! او این طوری معنا کند. خب «و استشهدوا» برای کیست؟ برای اولی است که میخواهند تداین بکنند؟ یا بعدا که قاضی میخواهد شاهد پیدا کند؟45:38
شاگرد: نتیجه این است که ما میخواهیم در مقام مواخذه به این آیه استدلال کنیم؛ بالاخره کتابت برای چیست؟ شهادت برای چیست؟ غایتش کجاست؟
استاد: یعنی اگر10 سال قبل، دو تا عادل را استشهاد کردند، احتمال میدهیم که الان این دو تا عادل فاسق شدند. چه کار کنیم؟ آیه چه میگوید؟
مثلا الان دو بینه داریم، از یک بینه، یکی عادل است و آن بینه دیگر هم، یکی از او عادل است. این جا چه کار کنیم؟ هر دو تا هم شاهد آوردند. اصلا مقصود من این بود که مواردی هست آن چیزی که شما میگویید تعبد، متمکن از خصوصیات متعبد به، در این موارد نداریم. الان دو تا شاهد آمده است، موردی که شما گفتید اصلا مشکلی نداریم. شارع میفرماید دو تا عادل که بودند، عادل را بگیر، نه آن کسی که دروغگو است. شما میگویید در طول بنای عقلا نیست. یعنی عقلا این را قبول ندارند؟! شارع یک چیزی دارد میگوید که اصلا عقلا میگویند عجب! چه چیز تعبدی است! شارع میگوید عادلها را بپذیر، فاسقها را رها کن.
این در طول میشود؟! نه. در عرض است! اگر ما خودمان بودیم این تعبد را قبول میکردیم که دو تا شاهد عادل را قبول کن، فاسق را کنار بگذار یا مجهول الحال را کنار بگذار! تعبد این طور است؟! یعنی الان که شارع عادل را شرط کرده میفرمایید تعبد است، تعبد یعنی تقنین و نظم؟ یا تعبد یعنی چیزی که ما وجهش را نمیفهمیم. مولا فرموده، تو چه کار داری؟! گفته عادل را بگیر و دو تا مجهول الحال را رها کن. اگر مقابل هم دو تا عادل بودند فقها تعارض بینتین فرمودند «تساقطا»؛ این طور است؟
برو به 0:28:52
من گمانم این است که اگر میگوییم وجهش را میفهمیم باز طولیت باقی است. طولیت که از بین نرفته است یعنی شارع برای بنای عقلا در مقام قضاوت، یک چیزی را که به قضاوت نظم میدهد، خود عقلا هم میپذیرند و تعبدی هم نیست، قرار داده است. یعنی شارع فرموده حالا که دو تا شاهد آمدند تو حرف عادل را بگیر، نه حرف آن فاسق را. حالا باز هم بیشتر تامل بکنید، به گمانم منافاتی با طولیت نداشته باشد.48:22
و قوله تعالى (إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ)، الدالّ بعموم التعليل على مانعية خوف الوقوع في الندم بقبول الخبر، فيشترط فيه زوال الخوف؛ المشترك بين خبر الفاسق و خبر مجهول الحال، فاندفع توهّم مانعيّة خصوص الفسق. و الأخبار الدالّة على اشتراط العدالة أو ما هو مساوق لها متواترة جدّا، فلا بدّ من إحراز الشرط، و لا يكفي عدم العلم بعدمه.
ثمّ لو سلّمنا مانعية الفسق، منعنا عن اعتبار أصالة العدم قبل الفحص في مثل المقام، و إن كان الشبهة في الموضوع؛ لأنّ اللازم منه تضييع حقوق كثيرة، بل الهرج و المرج في الأنفس و الأموال و الأعراض، فتأمّل.
و أما رواية سلمة بن كهيل، فهي على تقدير سلامة سندها تدلّ على خروج الظنين، و هو المتهم، و مجهول الحال متهم، فتأمّل. مع أنّ سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم كونه مجلودا أو معروفا بشهادة الزور أو ظنينا، إلّا أنّ هذه موانع تدفع عند الشك بالأصل من دون فحص، و قد دلّ غير واحد من الأخبار على كون الفاسق داخلا في الظنين.[5]
چیزی را که بعدا شیخ میفرمایند این است؛ فرمودند «و قوله تعالی إن جاءکم فاسقٌ بنبأ فتبینوا أن تصیبوا قوماً بجهالة» یک استظهار مرحوم شیخ این جا دارند، نشد در رسائل هم ببینم. این را آن جا هم فرمودند یا نه. این جا از آیه شریفه شرطیت عدالت را در شاهد و مخبر استظهار میکنند.
«الدالّ بعموم التعليل» خود آیه که میگوید «إن جاءکم فاسق» نمیگوید «إن جاءکم مجهول الحال أو إن جاءکم مسلم». مرحوم شیخ میفرمایند نه، این فاسق این جا، لحن آیه طوری است که یعنی عادل. نه این که «إن جاءکم فاسق» یعنی غیر فاسق که آمد کافی است حتما باید «إن جاءکم عادلٌ فتبینوا» عدالت شرط قبول است. میفرمایند سراغ تعلیل آیه برویم «بعموم التعلیل على مانعية خوف الوقوع في الندم» آیه میفرماید «أن تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین»[6] پس فاسق که میآید آیه نمیخواهد بگوید من فقط با فاسق کار دارم، آن چیزی که مقصود این آیه برای منِ قرآن است این است که مبادا پشیمان بشوید، پس هر کجا مبادا پشیمان بشوید آمد چیست؟ «تبینوا» و قبول کردن مطلق هم آمد. «بعموم التعلیل» علت چیست؟ «تعمم و تخصص» این جا تعمم است.
شاگرد: این جا علت چیست؟
استاد: علت خوف وقوع فی الندم است.
«الدالّ» آیه دلالت میکند «بعموم التعلیل على مانعية خوف الوقوع في الندم بقبول الخبر،» اگر قبول خبر کردید خوف دارید پشیمان بشوید، دیگر نباید قبول کنید. «فيشترط فيه» یعنی در قبول خبر «زوال الخوف؛» هر کجا خوف وقوع ندم باشد دیگر حجت نیست. از مانع به عدم المانع شرطٌ منتقل شدند «فیشترط فیه زوال الخوف؛ المشترك بين خبر الفاسق» که آیه فرموده «و خبر مجهول الحال،» کسی هم که مسلمان است ولی نمیدانید عادل است یا فاسق است، این خوف در وقوع ندم دارد.
«فاندفع توهّم مانعيّة خصوص الفسق.» آنهایی که گفتند فقط فسق مانعیت برای قبول خبر دارد و مجهول الحال قولش قبول است مثل شیخ الطائفه که بحثش بود، قول آنها قبول نیست. «و الأخبار الدالّة على اشتراط العدالة أو ما هو مساوق لها متواترة جدّا، فلا بدّ من إحراز الشرط، و لا يكفي عدم العلم بعدمه.» به عدم عدالت. علم به عدم عدالت ندارم کافی نیست و باید علم به وجود پیدا کنم چون شرط است.
با این بحثهایی که ما داشتیم آیا آیه «إن جاءکم فاسق بنبأ» تاسیسی است؟ از مفهومش میفهمیم که خبر عادل حجت است؟ یا اصلا آیه ناظر به بنای عقلاء است؟ یک بنا بوده، شارع هم رد نکرده بود، همراه آنها بوده. الان یک واقعهای پیش آمده که فاسقی خبر آورد که قرار بود جنگی بشود. آیه میگوید این فاسق بود «فتبینوا». جالبش این است که نمیگوید رد کنید، میگوید بایستید و تبین کنید، ببینید حرف درست است یا نه. خب اگر این طور باشد، ایشان رفتند دیدند با فاسق که نمیشود کاری کرد، سراغ تعلیل رفتند. من گمانم این است که ایشان سراغ تعلیل رفتند و کار بر مقصود ایشان مشکلتر شد.
چرا؟ چون تعلیل آیه را بخوانید «إن جاءکم فاسقٌ بنبأ فتبینوا أن تصیبوا قوماً بجهالة» «بجهالة» را علما دو جور معنا کردند، «أن تصیبوا قوماً بغیر علم» یکی دیگر «أن تصیبوا قوماً بغیر عقل» جهالت یعنی سفاهت و بیعقلی؛ «أن تصیبوا قوماً بغیر علمٍ» جاهل هستید، اصابة نکنید.
یکی دیگر این که «أن تصیبوا بغیر عقل» چرا؟ چون دنبال فاسق رفتید. «فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین» پشیمان میشوید. خب اگر شما میگویید نَدَم است، ندم در امور معمولی هم پشیمانی به دنبالش هست یا نه؟ آیه شریفه میفرماید «تصیبوا قوماً» یعنی پشیمانی برای آن جایی است که شما دنبال فاسق رفتید جنگ به پا شد، کشت و کشتار شد. آیا در این جا کلمه «تصیبوا قوماً» تبیین اهمیت مورد نمیکند؟ اگر یک فاسق آورد، گوش به حرفش ندهید، بایستید. چرا؟ خوف دارید درگیری میشود، جنگ میشود، کشت و کشتار میشود. آن وقت پشیمان میشوید.
برو به 0:35:18
اما حالا یکی هم آمده میگوید مثلا این آب نجس شده است، قرار شد عدالت در کل خبر باشد، مجهول الحال مسلمان عدالتش احراز نشده اما آمد گفت این آب نجس شده، شما هم آب را استفاده نکردید و کاسه آب را ریختید، آیا لسان آیه شریفه این جا را میگیرد؟ مورد به این اهمیت را میگیرد؟
شاگرد: تبیّن مربوط به خبر مهم است؟ بعضیها گفتند که این آیه معنایش خبر مهم است.
استاد: اگر آن هم باشد باز تناسب باقی است که «إن جاءکم بنبأ» یعنی یک خبری بود که دارای اهمیت بود. «قل هو نبأ عظیم» حالا آن وصف عظیم به خصوص آمده است.
عرض من است ببینید درست است یا نیست. اگر ما سراغ تعلیل آیه رفتیم، شروع تعلیل آیه به «اصابة قومٍ» است، اصابة قوم یعنی نزاع، درگیری، جنگ، خونریزی به خاطر خبر یک نفر اتفاق بیفتد. این خوف را شما برای مطلق خبر میگذارید؟ میگویید آیه میفرماید تمام! مجهول الحال بود حرف زد تمام است، هیچ فایده ندارد، عملا هم صفر میگیریم، «تبینوا» را هم میگوییم یعنی ردع، ردع با عدم قبول خیلی فرق میکند.
شاگرد: تمسک به عموم تعلیل است یا تمسک به عموم نقیض تعلیل است؟ چون آقایان این جا نوعا لئلا میگیرند. یعنی تعلیل «عدم الاصابة بجهالة» هست، ایشان عمومیتی که استفاده کردند من درست متوجه عبارتشان نشدم. عمومیت در اصابه اگر استفاده کرده باشند این اصابة نقیض عدم الاصابة است یعنی مثلا فرض کنید مثل این که بگوییم «لا تأکل الرمان لأنّه حامض» بعد بخواهیم این طوری استفاده کنیم که پس هر چیزی حامض نیست خوردنش اشکال ندارد. این تمسک به عموم نقیض تعلیل است، این جا هم دارد میگوید عدم الاصابة بعد ما بگوییم از هر جایی که اصابة باشد مشکل هست.
استاد: حالا قطع نظر از آن که عدم العلم در مطلق جاها میآید حتی در خبر صحیح؛ خبر صحیح است شما اگر بگویید «أن تصیبوا قومًا بجهالة» یعنی بغیر علمٍ؛ این که خبر عادل را هم شامل میشود و نمیتوانید استفاده کنید که خبر عادل علمی و ظن خاص به اصطلاح اصولی بشود. ظن خاص نخواهد شد. حالا قطع نظر از آن فرمایش شما مرحوم شیخ روی اصابة و عدم تاکید نمیکنند، ایشان میگویند وقوع ندم مانعیت دارد. تعلیل چیست؟ اگر خوف این باشد که پشیمان بشوید همین نفس خوف وقوع در ندم مانعیت برای قبول دارد. حالا روی این مانع بفرمایید.
شاگرد: فرمودید تعلیل چیست؟
استاد: تعلیل خوف وقوع در پشیمانی است.
شاگرد: نتیجه تعلیل را میفرمایید. عاقبت تعلیل را میفرمایید. این خود تعلیل نیست. عدم الاصابة تا این به ندامت نیفتید.
استاد: یعنی الان علت تثبّت این نیست که صرفا پشیمان نشوید. اول علتش این است که اصابة نکنید. مرحوم شیخ اصلا اسمی از اصابة نبردند. همین هم عرض میکنم که اگر ما تعلیل را بگوییم و اسمی از اصابة ببریم خلاف مقصود ایشان میشود. چون ایشان میخواهند بگویند به طور مطلق علت تعمّم. پس کل مجهول الحالها هم چیست؟
شاگرد: ندم را ایشان علت غایی گرفتند، آن نهایت کار.
استاد: حرفی نیست ولی همان ندم باید باشد، ندمی بر اصابت. «فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین»
شاگرد: «نادمین علی ما فعلتم» یعنی متعلق ندم یک چیز خاصی است.
استاد: یعنی ولو اصابة نباشد. «فتصبحوا علی ما فعلتم» ولو اصابة نباشد «نادمین» ولی اگر تعلیل را کل آیه بگیریم «أن تصیبوا قوماً بجهالة» این مهم است! چون مهم است «تبینوا» این جا از مواردی است که واقعا میتوانیم از مورد غض نظر بکنیم. مورد مخصص نیست این قبول است. اما تعلیلی که می فرماید تبین کنید در جایی است که مبادی درگیری بشود، جنگ پیش بیاید. بگوییم که این مهم نیست، مورد میخواهد جنگ باشد و میخواهد سادهترین کار باشد، در یک کار موضوعی بسیار ساده.
شاگرد: ندم حتی در یک معامله مثلا 10 – 20 هزار تومانی.
استاد: که ندم هم صدق بکند.
شاگرد: صدق میکند.
استاد: «أن تصیبوا قوماً» نیست. خودشان میفرمایند آیه «تصیبوا قوماً» را ممهّد قرار داده است. آن چیزی که تعلیل است این است که هر کجا ممکن است ندم پیش بیاید «فتصبحوا علی ما فعلتم»
شاگرد: حساب کنیم در همان مثالی که عرض کردم «لا تأکل الرمان لأنّه حامض» تا این که مثلا گلویت ملتهب نشود. ممکن است شما این طوری استفاده کنید که هر جایی گلو ملتهب شد مشکل است در حالی که ممکن است یک ملتهب شدن گلویی باشد که از خود دارو استفاده بشود و اشکال نداشته باشد. بلکه برای مریضیاش خوب باشد. این استفاده را میشود کرد جایی که گفته یعنی غایتی که برای تعلیل گذاشته است «لأنّه حامض» تا گلویت ملتهب نشود. بعد ما بخواهیم یک عمومی استفاده کنیم پس هر جایی که گلو ملتهب بشود مشکل دارد. معلوم نیست شاید آن ملتهب شدنی که نتیجه این ترشی هست مشکل باشد یعنی نتیجه تعلیل با تعمیم و تخصیص فرق دارد.
استاد: بله اگر خود ملتهب شدن، تناسب حکم و موضوعش اطلاق داشته باشد یعنی میدانیم دو نوع التهاب نداریم، مثل این که نمی میرید، میگویند بخور «لأن لا تموت» بگوییم موتی که از این باشد مقصود ماست، عرف عقلا این را میگویند؟ این جا هم ندامت است، ندامت کدام ندامت است که خوب است؟ کدام اصابة قوم بجهالة است که خوب است؟ ما چه میدانیم؟ شاید یک مواردی هست اصابة قومٍ بجهالة خوب است. این طوری نیست! آن مثال شما خوب است برای جایی که ما نمیدانیم یعنی احتمال میدهیم دو نوع التهاب داریم.
شاگرد: البته «بجهالة» را اگر «عن غیر علم» بگیریم میتوانیم تصویر بکنیم خوب باشد. «عن غیر علم» رفته جلوی یک نفری را گرفته از قضا این قوم داشتند توطئه میکردند، اینها نمیدانند، سر یک قضیه دیگری میروند با آن برخورد میکنند ولی داشتند توطئه میکردند اینها هم «بجهالة» رفتند که خیلی هم خوب شد.
شاگرد2: ندم لازم اعم اصابت است.
استاد: مرحوم شیخ این طوری فرمودند، ما از ظاهر عبارت شیخ این طوری فهمیدیم، ما گفتیم از تعلیلی که مرحوم شیخ فرمودند با فرمایشاتی که گفتند، ایشان علت را آن گرفتند.
شاگرد2: میخواهم بگویم چون لازم اعم است، خودش اشکالی به حرف شیخ وارد نمیشود؟
استاد: نه! اگر خود لازم اعم از حیث تناسب حکم و موضوع، میدانیم شارع روی اعمیتش نظر دارد، هر کجا علت میآوریم همین است. چرا میگوییم «العلة تعمم»؟ یعنی میفهمیم این علتی که شارع دارد بیان میکند، ریخت علت طوری است که اعم است، شارع دوست ندارد که بگوید «تصبحوا علی ما فعلتم نادمین» چرا؟ چون ندم یعنی کار بیعقلی کردن، این دیگر قابل تخصیص نیست.
والحمدلله رب العالمین
کلید: فاضل مقداد، کنز العرفان، شهادت عدلین، استظهارتعلیل، معنای جهالت، شیخ انصاری، شیخ طوسی، شیخ مفید، عموم التعلیل، «ان تصیبوا قوما»، تناسب حکم و موضوع، ادله حجیة خبر واحد، آیه نبأ، علم و علمی، شهادت طفل، مجهول الحال، بنائات طولی، بناء عقلاء، شهود باب طلاق، شهود باب تداین
[1] كنز العرفان في فقه القرآن، ج2، ص: 50-53
[2] سورة بقرة، آیة 282
[3] سورة نساء، آیة 11
[4] من لا يحضره الفقيه ؛ ج4 ؛ ص400
[5] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 126-127
[6] سورة حجرات، آیة 6 (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمين)
دیدگاهتان را بنویسید