مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 69
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
أمّا ما في خبر «إسماعيل الجعفي» كان رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم إذا كان فيء الجدار ذراعاً، صلّى الظهر، و إذا كان ذراعين، صلّى العصر، فيمكن حمله علىٰ ما لا يحمل عليه سائر التحديدات، حتّى ما فيه التحديد بالذراع، لأنّه حكاية عمله صلى الله عليه و آله و سلم، و من البعيد انتظاره صلى الله عليه و آله و سلم بعد النافلة إلى الذراع في صلاة فريضة الظهر، مع عدم وضوح ذلك للكلّ؛ و كذا استعلامه للفيء بين النافلة و الفريضة؛ و كذا تطويله النافلة إلى الذراع، و في الجماعة من لا يطوّل، بل ينتظر الخروج بعد الفريضة. فيمكن أن يراد أنّه كان إذا فرغ من النافلة و الفريضة كان قد بلغ فيء الجدار ذراعاً حينئذٍ، و هذا ليس بكلّ البعيد بعد ملاحظة عدم انتفاء الظل في المدينة، و هي التي قد ورد فيها حكاية تحديد الجدار للمسجد؛ مع أنّه لو أُريد بلوغ الذراع قبل الفريضة، كان ذلك مخالفاً لما دلّ علىٰ أحبيّة النصف، إلّا أن يحمل قوله كان، علىٰ الاتّفاق للتجوّز لا علىٰ الاستمرار، لأنّه السنة، و يكون مخالفاً لما دلّ علىٰ أفضليّة أوّل الوقت، مع شرحه بإرادة التعجيل المنافي لإرادة الأوّل الذي ينبغي الانتظار له بعد الزوال، و لما دلّ بعد نقل صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم على أنّ جعل الذراع لمكان الجمع، فلا يمكن أن يكون المنقول من عمله شيئاً آخر لا ربط له بالجمع.[1]
رسیدیم به این جا که فرمودند «إلّا أن يحمل قوله كان، علىٰ الاتّفاق للتجوّز لا علىٰ الاستمرار، لأنّه السنة» ظاهراً مرجع ضمیر «ـه» به استمرار میخورد و توضیح منفیّ است، نه این که تأکید نفی باشد. «لا علی الاستمرار، لأنّه السنة» چون منفیّ که استمرار باشد، سنت حساب میشود یعنی اگر مستمر باشد، اتفاقی نباشد سنت میشود. آن وقت وقتی سنت شد «و يكون مخالفاً لما دلّ» اگر یک اتفاق باشد، خب اتفاق مخالفِ «ما دلّ علىٰ أفضليّة» نیست اما اگر سنت باشد بینش مخالفت برقرار میشود که سنت پیامبر صبر کردنِ تا ذراع بوده اما از آن طرف روایت میگوید «و یکون مخالفاً لما دلّ علی أفضلیة أوّل الوقت، مع شرحه بإرادة التعجيل المنافي» باب سوم «باب استحباب الصلاة فی أول الوقت»[2] ابواب مواقیت بود. مرحوم صاحب وسائل در این باب چندین روایت برای افضلیت اول وقت آوردند، خب اینها را آوردند. کلی اینها که منظور حاج آقا هست. اما اینجا نظر به خصوص روایتِ دوازدهم باب سوم دارند چون فرمودند که «مع شرحه بإرادة التعجیل».
وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَصْلَحَكَ اللَّهُ وَقْتُ كُلِّ صَلَاةٍ- أَوَّلُ الْوَقْتِ أَفْضَلُ أَوْ وَسَطُهُ أَوْ آخِرُهُ قَالَ أَوَّلُهُ- إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ- يُحِبُّ مِنَ الْخَيْرِ مَا يُعَجَّلُ.
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مِثْلَهُ. [3]
روایت دوازهم این است که «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام أَصْلَحَكَ اللَّهُ وَقْتُ كُلِّ صَلَاةٍ أَوَّلُ الْوَقْتِ أَفْضَلُ أَوْ وَسَطُهُ أَوْ آخِرُهُ» وقت هر نمازی کدامش افضل است؟ اول افضل است یا وسط یا آخر؟ «قَالَ علیهالسلام أَوَّلُهُ» یعنی أوله افضل الوقت. اول افضل است. روایات دیگر هم اول را دارد اما این نکتهای که حاج آقا میگویند فقط ناظر به همین روایت دوازدهم هستند که فرمودند اگر سنت بشود «و یکون مخالفاً لما دلّ علی أفضلیة أوّل الوقت،» که ویرگول این جا نمیخواهد، چون نباید بینش با «مع» سکته بخورد. «لما دلّ علی أفضلیة أول الوقت مع شرحه» یعنی نه هر روایتی که دالّ بر افضلیت است که به حدیث 12 عنایت دارند. «مع شرحه بإرادة التعجيل» یعنی خصوص روایت دوازدهم؛ که چیست؟ که خواندم زراره میپرسد «أَصْلَحَكَ اللَّهُ وَقْتُ كُلِّ صَلَاةٍ أَوَّلُ الْوَقْتِ أَفْضَلُ أَوْ وَسَطُهُ أَوْ آخِرُهُ قَالَ علیهالسلام أَوَّلُهُ» یعنی افضل، اول وقت است. «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ مِنَ الْخَيْرِ مَا يُعَجَّلُ.» آن چیزی را که تعجیل در آن صورت میگیرد را دوست میدارد. «فاستبقوا الخیرات»[4] پس اول وقت افضل است. حضرت هم خودشان صغرویاً سوال زراره را بر اول وقت تطبیق کردند که افضل است. چرا؟ چون حضرت فرمودند آن خیلی افضل است که «یعجل» تعجیل میشود.
برو به 0:04:28
حالا حاج آقا میفرمایند نمیتوانیم «کان» را استمرار معنا کنیم. چون استمرار سنت میشود. اگر سنت باشد مخالف میشود «لما دلّ علىٰ أفضليّة أوّل الوقت، مع شرحه بإرادة التعجيل» منِ امام باقر سلاماللهعلیه که «أوله» گفتم توضیحش را دارم میدهم که «أوله» تعجیل. شرح هم کردند که پیامبر فرمودند خیر آن هست که «يُحِبُّ مِنَ الْخَيْرِ مَا يُعَجَّلُ.» «مع شرحه بإرادة التعجیل المنافي» بگو حالا باز زودتر بخواند ولی منظور ذراع باشد. میگویند گیری نداریم که اول وقت ذراع است، بعدا هم بگوییم ذراع است، تعجیل یعنی اول ذراع. میفرمایند این جور نیست «المنافی لإرادة الأوّل الذي ينبغي الانتظار له بعد الزوال» حضرت بفرمایند افضل وقت اول وقت است. بعد میگوییم اول وقت یعنی چه؟ مانعی ندارد که بگوییم اول یعنی اول ذراع. حاج آقا میفرمایند اگر صرفاً اول الوقت بود حمل میکردیم که با روایات دیگر اول یعنی اول ذراع. میگویند تفسیر شده به تعجیل. این تفسیر با این که اول ذراع باشد منافات دارد. چرا؟ چون قبول داریم که زوال اول است. تعجیل یعنی صبر کن تا اول زوال که منافات دارد. «مع شرحه بإرادة التعجیل» که این شرح «المنافی» حالا یا تعجیل المنافی یا خود این شرح المنافی. ظاهر المنافی که به تعجیل میخورد ولی میتواند از حیث معنا صفت شرح هم باشد. «المنافی لإرادة الأوّل الذي ينبغي الانتظار له بعد الزوال» زوال شده، اول وقت شده ولی هنوز باید صبر کنی. باید صبر کنی تا ذراع بشود. چه تعجیلی است؟ تعجیل یعنی اول وقتی که تعجیل میشود یعنی همان اول وقتی که زوال بود باید زودتر هم انجام بدهید، نه این که بگوییم اول وقت زوال است اما هنوز انجام ندهیم. صبر بکنید، چه عجلهای شد! کاملا با مفهوم تعجیل منافات دارد که بگوییم ولو اول وقت زوال است شما صبر کن تا ذراع افضل آن وقت است و اول هم همین ذراع است. این اول با تفسیر به تعجیل منافات دارد. لذا فقط همین روایت را دارند میگویند چون در روایات دیگر این احتمال بود که کسی بگوید منظور از اول یعنی «الاول الذی ینبغی الانتظار له بعد الزوال» اول وقت ظهر بخوان یعنی اول ذراع بخوان. چرا؟ چون افضل آن وقت است و مبادا از ذراع عقب بیندازی. حاج آقا میفرمایند در روایات دیگر اگر این احتمال بیاید در این روایت دوازدهم نمیآید چون خود حضرت فرمودند اول وقت و اولی که در آن تعجیل صورت بگیرد. تعجیل منافات دارد با این که بگویند صبر کن تا زوال بشود آن وقت اولش هست. این عبارت ایشان بود. «مع شرحه بإرادة التعجیل المنافی لإرادة الأوّل الذي ينبغي الانتظار له بعد الزوال» پس این روایت دوازدهم …
شاگرد: یک مقدمه ناگفته این جا هست که اول وقت زوال است.
استاد: این که گیری ندارد.
شاگرد: از روایت این خیلی برداشت نشد.
بَابُ أَنَّهُ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ يَمْتَدُّ إِلَى غُرُوبِ الشَّمْسِ وَ تَخْتَصُّ الظُّهْرُ مِنْ أَوَّلِهِ بِمِقْدَارِ أَدَائِهَا وَ كَذَا الْعَصْرُ مِنْ آخِرِهِ
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ الْوَقْتَانِ الظُّهْرُ وَ الْعَصْرُ- فَإِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ- دَخَلَ الْوَقْتَانِ الْمَغْرِبُ وَ الْعِشَاءُ الْآخِرَةُ.
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ مِثْلَهُ.
قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَقْتُ صَلَاةِ الْجُمُعَةِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ سَاعَةَ تَزُولُ الشَّمْسُ- وَ وَقْتُهَا فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ وَاحِدٌ وَ هُوَ مِنَ الْمُضَيَّقِ- وَ صَلَاةُ الْعَصْرِ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ- فِي وَقْتِ الْأُولَى فِي سَائِرِ الْأَيَّامِ.
قَالَ وَ قَالَ الصَّادِقُ ع لَا يُفَوِّتُ الصَّلَاةَ مَنْ أَرَادَ الصَّلَاةَ- لَا تَفُوتُ صَلَاةُ النَّهَارِ حَتَّى تَغْرُبَ «1» الشَّمْسُ- وَ لَا صَلَاةُ اللَّيْلِ حَتَّى يَطْلُعَ الْفَجْرُ- وَ ذَلِكَ لِلْمُضْطَرِّ وَ الْعَلِيلِ وَ النَّاسِي.
أَقُولُ: الْمُرَادُ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ مَجْمُوعُ الْفَرْضِ وَ النَّافِلَةِ وَ هُوَ مُجْمَلٌ يَأْتِي تَفْصِيلُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ حَدٌّ مَعْرُوفٌ فَقَالَ لَا.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ وَ الْعَبَّاسِ بْنِ الْمَعْرُوفِ جَمِيعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ- فَقَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ- دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ جَمِيعاً إِلَّا أَنَّ هَذِهِ قَبْلَ هَذِهِ- ثُمَّ أَنْتَ فِي وَقْتٍ مِنْهُمَا جَمِيعاً حَتَّى تَغِيبَ الشَّمْسُ.[5]
استاد: این نه از نظر روایی گیری دارد و نه از نظر فتوای مشهور. اینها هم که الان حالا حاج آقا زمینهسازی میکنند چون بعدا میخواهند بگویند ما قبول نداریم که افضل این است که ذراع بشود نماز بخوانند. اینها را دارند مقدمه این قرار میدهند و الا باب چهارم این است و عبارات متعددی است. فقط سبک بحث این جا بهم ریخته شده است. باب چهارم این است که «بَابُ أَنَّهُ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ يَمْتَدُّ إِلَى کذا» حالا ببینید چند تا روایت است! 23 تا روایت است، دلالت همه هم خوب است. «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ الْوَقْتَانِ الظُّهْرُ وَ الْعَصْرُ»، «وَقْتُ صَلَاةِ الْجُمُعَةِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ سَاعَةَ تَزُولُ الشَّمْسُ وَ وَقْتُهَا فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ وَاحِدٌ وَ هُوَ مِنَ الْمُضَيَّقِ» این هم برای صلاة الجمعة. «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ فَقَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ جَمِيعاً إِلَّا أَنَّ هَذِهِ قَبْلَ هَذِهِ ثُمَّ أَنْتَ فِي وَقْتٍ مِنْهُمَا جَمِيعاً حَتَّى تَغِيبَ الشَّمْسُ.» روایات دلالت روشن دارد بر آن چیزی که همه میدانند.
شاگرد: تک روایتی کار کنیم صرف نظر از بحث تهافت، سوال اصلا ناظر به وقت خود نماز است یعنی افضلیت در واقع ناظر به جلو و عقب شدن خود فریضه است صرف نظر از امر دیگری که حالا نافله باشد. حضرت هم که جواب دادند تعبیر، تعبیر عامی است «من الخیر ما یعجل» حالا وقتی خیری هم کنارش میآید حضرت ظاهراً متعرض آن نیستند. میگوید «خیر لو خلّی و نفسه».
استاد: خب «یعجّل» یعنی چه؟ یعنی صبر کن. اگر بگویند یعنی مقداری صبر کن تا به افضل برسی با مفهوم تعجیل توافق دارد؟ بعد زراره میگوید کدامش افضل است؟ وسط، آخر یا اول؟ خود زراره هر سه تا را میگوید. حضرت میفرمایند اول! پیامبر فرمودند که «من الخیر ما یحبّ ما یعجل». یعجل یعنی اول زوال که در اول وقت بودنش گیری نداریم. هنوز صبر کن؟! این چه تعجیلی است؟!
شاگرد: چه مانعی دارد؟ اگر یک خیر دیگری که مثلا فرض کنید صبر کند تا اجتماع مسلمین بشود، نوافلشان را خواندن بشود، اینها را که گیری نداریم. یک خیر دیگری هست، این خیر با آن بخواهد جمع بشود باید تا آن موقع صبر کنیم. حالا از یک ذراع تا دو ذراع …
برو به 0:10:58
استاد: نه! نه! صبر کنید! اگر حضرت همین طوری میگفتند که «إنّ الله یحبّ أن تعجلوا فی إقامة الصلاة» اگر این بود حرف شما خوب بود. منافاتی ندارد که خدا دوست میدارد که در نماز تعجیل کنی اما یک چیزهای دیگر هم همراهش هست مثلا صبر کنی همه جمع بشوند. اصلا روایت این نیست. روایت دارد اول را معنا میکند، شرح اول است که حاج آقا فرمودند «شرحه المنافی لإرادة الاول الذی» یعنی این تعجیل شرح اول است. زراره میگوید اول افضل است یا آخر یا وسط؟ حضرت میفرمایند اول. خودشان صغرویاً تطبیق میکنند میگویند اول افضل است. بعد توضیح میدهند یعنی اولی که خودشان میگویند. میگویند اول افضل است، نه وسط و آخر. چرا من میگویم اول افضل است؟ چون پیامبر فرمودند خیری که تعجیل در آن میشود. خب این اول را داریم تعجیل میگوییم.
شاگرد: چه مانعی دارد از یک ذراع باشد. مثلا فرض کنید از یک ذراع تا دو ذراع وقت است، میفرمایند بهتر این است همان یک ذراع که شد شما سریع بخوانید. مشکلش چیست؟
شاگرد2: آخر ما زوال را داریم.
شاگرد: زوال را داشته باشیم! زوال را گفتند که وقت هست میتوانید بخوانید اما افضلیت این دومی بیشتر است اگر میخواهید نافله بخوانید.
استاد: یک وقتی هست میگوییم زوال هنوز وقت ظهر نشده است. اگر این طوری بگویید که یک روایتی قبلا بود خواندیم که برای عمار ساباطی بود که دوباره هم سر جایش میآید که راجع به بحث نوافل بود. اصلا دلالتش این بود که تا ذراع نشده اصلا ظهر نیست. اگر آن جوری حرف بزنیم باز حرف شما میآید. حاج آقا طور دیگری باید جواب بدهند. الان بر مبنای این است که این روایات متعدد را پذیرفتید که اول وقت فارغ هستیم، مشهور هم قبول دارند که اول وقت زوال است.
شاگرد: ما عرضمان این است که میپذریم که در واقع «لو خلی و طبعه» اگر بخواهیم خود نماز واجب را در نظر بگیریم ، اولیت به زوال میافتد اما اگر این را با یک امر دیگری لحاظ کردیم و میخواهیم دو تا خیر را با هم جمع بکنیم و یک ثالثی هم به آن اضافه بکنیم که مثلا فرض کنیم جمع شدن مردم و این طور حرفها باشد یا ضابطهمند شدنِ این جمع شدن، حالا اموری است که نمیتوانیم وارد شویم، اینها را اگر جمع کنیم و ضمیمه کنیم چه مانعی دارد که حالا این جا اولیت، یک ذراع بعد از زوال شد.
استاد: یعنی وقتی خود زراره اول و وسط و آخر میگوید، حضرت میگویند اول. اول یعنی غیر زوال یا زوال؟
شاگرد: بستگی به شرایط دارد. یعنی اگر شما خود این را نگاه میکنید این قاعده، قاعده کلی است، قاعده اولیه قاعده کلی است، خود فعل را فقط نگاه میکنید، اول. اولش حالا چطور معنی پیدا میکند؟ اگر هیچ چیز دیگری نیست بله همان زوال. اگر نه، نافلهای هست، چیز دیگری هست، اگر صرفا نافله هست، به اندازه نافله بعد از زوال، اگر نافله هست و امر دیگری هم به آن اضافه میشود مثلا مضبوط بودنش مثلا یک ذراع همان چیزی که پیامبر تعیین کردندیا امام معصوم تعیین کردنداین مانعی ندارد که آن وقت بخواهیم روایت ذراع را بپذیریم که شروع بوده یا مثلا بخواهیم بپذیریم که همیشه سنت این بوده، این منافاتی پیدا میکند. این منافاتی نیست! ابتداء که نگاه میکنیم بله بدواً شاید یک مقدار مشکلی … ولی این طور اگر نگاه بکنیم …
استاد: آن «المنافی» که حاج آقا فرمودند میگویند تفسیر اول به تعجیل است در این روایت.
شاگرد: آن هم تعجیل است یعنی من سریعا مبادرت بکنم تا یک ذراع بعد از زوال شد سریع نماز بخوانم، نگذارم نزدیکهای دو ذراع بشود.
استاد: آخر صحبت سر این است که از اول زراره گفت اول. اولی که زراره گفت یعنی ذراع؟ گفت اولی که میدانم ذراع است با وسط و با آخر؟
شاگرد: نگفته است.
استاد: خب وقتی نگفته اگر منظور سائل اولِ اولی است که همه میدانیم که از زمان خود پیامبر خدا بین همه مسلمین جا افتاده است که اول و وسط و آخر، زوال و وسط و غروب است. ، اگر این سوال و مراد اوست، بعد حضرت تفسیر هم کنند بگویند اول افضل است، اول هم چون حضرت فرمودند «یعجّل» دستپاچه باش، زود انجام بده.
شاگرد: انصراف اول به زوال را متوجه نشدم از کجا بود؟
استاد: چون زراره میگوید نماز ظهر افضل کی است؟ اولش افضل است یا وسطش یا آخرش؟ منظورش از این اول چیست؟ منظورش این است که ذراع است؟
شاگرد: میتواند زوال باشد و میتواند ذراع باشد. بسته به آن موقفش است. یعنی بر اساس هر قاعدهای که بخواهیم جلو برویم اولش را بر اساس آن تعیین میکنیم یعنی این خیلی گویا نیست، ضمن این که این را به اول ذراعی تأویل کردند بنظرم اسهل از این است که بخواهیم بگوییم «قضیةٌ فی واقعة» بوده یا برای یک مورد خاصی بوده یا مثلا انتهای اتمام صلاة ظهر بوده است. لذا خیلی بیشتر خلاف ظاهر است تا این را اول بخواهیم این طوری توجیه بکنیم.
استاد: 3-4 تا روایت در همان باب از عبید بن زرارة هست. «عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاتَيْنِ إِلَّا أَنَّ هَذِهِ قَبْلَ هَذِهِ.»[6] و حدیث 23 …
شاگرد: به خصوص آن جا هم که فرمودند ««فی کل صلاة وقتان اول الوقت أفضلهم» وقتان یعنی چه؟ یعنی مثلا وقت ابتداء و انتهاء؟ ابتدای فضیلت و انتهای فضیلت؟
استاد: این یک تنویع کلی است. دو وقت دارد، اول و غیر اول. «و أوله» آن وقتی هست که تعجیل در آن هست، استباق در آن هست که اول میشود. کأنه نه یعنی لحظه ظهر دو تا وقت دارد. یکی همان اول ظهر و یکی هم آن آخر غروب. این طور نه! وقتان یعنی اول و غیر اول. آن اولی که در آن استباق به خیر است و آن که در آن یک نحو تضییق است. تضییقی که یعنی با این که میتواند بخواند، نخواند.
شاگرد: بعضی روایات که وقت تعیین کردن هست مثلا زوال تعیین شده، وقتی ظهر است تا فلان وقت، طبق آن روایات مشخص است اولش چیست. چون بعضی روایات هم وقتی با وقت مشخص شده اول را ذراع قرار دادند تا مثلا دو ذراع به خصوص مثل روایات اول باب هشت.
استاد: بله همان صحیح فضلاء.
شاگرد: به خصوص با آن ضمیمهاش «هَذَا أَوَّلُ وَقْتٍ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ لِلْعَصْرِ».[7] یک روایت هم هست در باب هشت وقتی سوال از افضل وقت ظهر میکند، حضرت میفرمایند ذراع است.
استاد: همانی که مشهور هم طبقش نظر دادند. روایت چندم است؟
شاگرد: روایت 25 باب هشتم.
استاد: « عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَفْضَلِ وَقْتِ الظُّهْرِ قَالَ ذِرَاعٌ بَعْدَ الزَّوَالِ قَالَ قُلْتُ: فِي الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ سَوَاءٌ قَالَ نَعَمْ.»[8]
شاگرد: به خصوص با یک ضمیمهای و آن این که سوال این سائل نمیتوانیم وقت به معنی اعم بگوییم؟ آخر وقت، وقت غروب باشد. در ذهنش بیاید که مثلا آیا ممکن است این افضل وقت باشد. با آن که وقت ظهر از ذراع تا 2 ذراع در نظر بگیریم، سوال جا دارد همین طور که مثل بنده سوال …. زمانی که تعیین شده خلاصه کدامش بهتر است؟ مثلا ذراع شد؟ حالا جای شبههاش هست اما اگر آخر وقت بگوییم به خصوص با آن تأکیداتی که دارند که آخر وقت عقوبت است، مثلا عفو خداست.
برو به 0:19:38
استاد: شاید بخواهد بگوید اصلا سوال ندارد. یعنی این چطور سوالی است که زراره سوال کند که اول وقت افضل است یا وسط یا آخر!
شاگرد: برای این که نمیشد از آخر آن منظور باشد، هیچ بُعدی ندارد که اولش حتما باید بگوییم زمانی که مشخص است وقت اجزاء هست، آن طرفش وقتی آخر را به معنای غروب نگرفتیم، اولش هم حتما باید بگوییم زوال چون مشخص است که وقت زوال مجزی است پس حتما اول وقت مراد وقت ظهر است ….
استاد: خب شما سوال ایشان را چطور معنا میکنید؟ من به خیالم میخواهید این طرفش را بگویید. مراد زراره از سوالش …
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ وَ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ وَ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُمَا قَالا وَقْتُ الظُّهْرِ بَعْدَ الزَّوَالِ قَدَمَانِ- وَ وَقْتُ الْعَصْرِ بَعْدَ ذَلِكَ قَدَمَانِ.
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ (عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى) عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ وَ الْجَمَاعَةِ الْمَذْكُورِينَ مِثْلَهُ وَ زَادَ وَ هَذَا أَوَّلُ وَقْتٍ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ لِلْعَصْرِ.[9]
شاگرد: به نظرم سوال حدیث یک که وقت مشخص شده «وقت الظهر بعد الزوال قدمان» آخرش هم دارد « هَذَا أَوَّلُ وَقْتٍ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ لِلْعَصْرِ» از دو قدم تا چهار قدم وقت برای ظهر تعیین شده، سائل سوال میکند که کدام وقتش افضل است، اول است …
استاد: یعنی اول ذراع یا وسط بین دو ذراع و چهار ذراع و تا آخر چهار ذراع باشد. کدام اینها افضل است؟
شاگرد2: البته اول وقت برای زوال هم به کار رفته است. هیچ شکی ما نداریم اما به هر حال این طرف هم هست، تعبیر اول وقت برای ذراع یا قدمان باز به کار رفته است.
استاد: حاج آقا میفرمایند در صرف مسلماتی که همه میدانستند زوال ظهر است، ما باشیم و این روایت که حضرت تفسیر میکنند میگویند اول یا وسط یا آخر. حضرت فرمودند اول! تطبیقشان را هم چرا اول تفسیر کردند؟ به خاطر تعجیل. ایشان میگویند صبر کردن تا ذراع تعجیل است.
شاگرد: «بعد ملاحظة الجمع» بله.
استاد: بعد ملاحظه باز نباید بگویند تعجیل. این خلاف فصاحت میشود. بگوییم اول آن جوری با ملاحظه چند چیز افضل آن وقت است. دیگر چرا تعجیل میگویید؟
شاگرد2: خب میخواهد نافلهاش را بخواند. به او بگوییم نخوان؟ اول نماز ظهرت را بخوان؟
استاد: همین را بعداً حاج آقا میگویند نافله را سریع بخوان و هنوز ذراع نشده، ظهرت را بخوان. این تعجیل است و ایشان حرفها را میزنند برای همین. ایشان بعداً نظرشان همین است و میگویند کسی که نافله خواند افضل وقت ظهر برایش این است که سریعاً ظهر را بخواند.
شاگرد: ولو ذراع نشده باشد.
استاد: احسنت ولو ذراع نشده باشد. همین را میخواهند بگویند. میخواهند بگویند این چطور تعجیلی است که بگوییم نافله را خواندی، همه کار هم کردی حالا صبر کن، صبر کن تا ذراع بشود. این چطور عجلهای است؟ این چطور اولی است که تعجیل در آن خوابیده است و تفسیر به تعجیل هم شده است. تعجیل را تفسیر اول میگیرند «المنافی لإرادة الاول الذی» یعنی حضرت که فرمودند «أول الوقت أفضله» منظورشان اولی هست که باید صبر کنی، اولی هست که صبر کن و هنوز مانده است ولی تعجیل بکن. این اولی که هنوز مانده، نافلهات را هم خواندی باید صبر کنی این چطور اولی است که تفسیر هم بکنی یعنی تو از آن کسانی هستی که عجله کردی.
شاگرد: مثل این که چطور «کان رسول الله» مثلا با … این هم همان طور است. بگوییم اگر قرار است بگوییم این چه تعجیلی است همان طور.
شاگرد2: این که اول ظهر یک ذراع است آن را چطور توجیه کند؟
شاگرد3: با این بیان میشود تعجیل را راحت فهمید. همان محدوده تعجیل باشد چه اشکالی دارد؟ بین اول و وسط و آخر به تعبیر دوستمان این باشد که از اول ذراع تا آخر ذراع در این مرحله تعجیلش این است که این اولش باشد. تعجیل به ازای این است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ وَ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ جَمِيعاً قَالُوا كُنَّا نَقِيسُ الشَّمْسَ بِالْمَدِينَةِ بِالذِّرَاعِ- فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِأَبْيَنَ مِنْ هَذَا- إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ- إِلَّا أَنَّ بَيْنَ يَدَيْهَا سُبْحَةً- وَ ذَلِكَ إِلَيْكَ إِنْ شِئْتَ طَوَّلْتَ وَ إِنَّ شِئْتَ قَصَّرْتَ.[10]
استاد: بعضی تعابیر در روایات هست که الان تعجیلی که در این روایت هست وقتی جمع میشود باید ببینیم با کدام اینها جور است. الان روایاتی که میگویند وقتی زوال شد سریعا نماز ظهرت را بخوان «إلا بین یدیها سبحة». عده زیادی میگویند «كُنَّا نَقِيسُ الشَّمْسَ بِالْمَدِينَةِ بِالذِّرَاعِ» صبر میکردیم ذراع بشود میخواندیم. «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِأَبْيَنَ مِنْ هَذَا إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ إِلَّا أَنَّ بَيْنَ يَدَيْهَا سُبْحَةً وَ ذَلِكَ إِلَيْكَ إِنْ شِئْتَ طَوَّلْتَ وَ إِنَّ شِئْتَ قَصَّرْتَ.» وقتی ظهر شد …
شاگرد: پس همین الان «إن شئتَ طولتَ» با آن تعجیل منافات پیدا کرد.
استاد: نه! نافله را «طولّتَ». آن وقت جای دیگر میگویند که «طوّلتَ» یعنی «خفّف ما استطعت». پس یعنی الان هم باز «خفّف» یک امر الزامی نیست. باز خود تخفیف هم افضلیتی است.
شاگرد: اما به هر حال همینهایی که بحث «إن شئتَ طوّلتَ» را کنار «خفّف ما استطعت» بگذاریم، نشان میدهد خود این تعجیل خیلی هم همچین سفت و محکم نیست یعنی میسازد با این که بگوییم که …
استاد: دوباره سراغ محض تعجیل نروید. محض تعجیل در صلاة نسبیت دارد، آن قبول است اما تفسیر کنید چرا من گفتم اول افضل است؟ چون حضرت فرمودند عجله کنید. این را بگوییم یعنی صبر کن؟!
شاگرد: ؟؟؟ خیلی بُعد ندارد. یعنی بُعد این خیلی کمتر از آن «کان» بود. یعنی موونهاش کمتر است.
شاگرد2: الان از اولی که روایات را خواندیم میخواهیم اول وقت ظهر را تازه مشخص میکند بعد این روایت هم دارد … تنافی از جایی سرچشمه میگیرد که اول وقت ظهر قطعا زوال است و این تعجیل با این که تا ذراع برسد نمیسازد پس این روایت نمیتواند مورد استناد باشد. استدلال یک جوری مصادرهای نیست؟ اگر هنوز میخواهیم وقت اول ظهر را مشخص کنیم میگوییم اصلا مفروغ این است که زوال اول ظهر است پس چون تعجیل با ذراع منافات دارد پس این نمیتواند مستمسک ما باشد برای این که بگوییم اول وقت ظهر چون سنت حضرت رسول بوده ….
شاگرد3: تعجیل با آن سازگار نیست.
شاگرد2: ما که هنوز درصدد تعیین اول وقت ظهر هستیم در حالی که در استدلال ایشان مفروغ است که اول وقت ظهر زوال است یعنی منافات هم از این جا سرچشمه میگیرد.
استاد: بله یعنی صرفا اگر بگوییم اول وقت ظهر یعنی هنوز نمیدانیم زوال است یا ذراع، اگر این طور باشد مصادره میشود اما اگر از آن فارغ هستیم که اول وقت زوال است و طبق معنای مشهور میخواهیم ببینیم افضل این است که صبر کنیم تا حدود 40 دقیقه یک ذراع بشود؟ این افضل است یا نه؟ این جاست که حاج آقا میفرمایند وقتی حضرت میگویند اول افضل است بعدش هم تفسیر میکنند چرا اول افضل است؟ چون حضرت فرمودند عجله کنید. این عجله کردن برای اول چقدر سازگار است با آن روایتی که فرمودند «خفّف ما استطعت» هر چه میخواهی نمازت افضل باشد سریع نافله را بخوان تا ظهر نزدیکتر به اول باشد. «أول الوقت رضوان الله، آخر الوقت غفران الله» چقدر میخواهد به این رضوان نزدیک باشد؟ خب این مناسبت دارد با چه؟
برو به 0:27:19
آن هم که شما میگویید منافات ندارد برای جمعبندی نهایی است. برای ذراع صبر کردن نفسیاً منافاتی با تعجیل دارد. در اقامه و استقرار یک سیره عملی کسر و انکسار انجام بدهند یعنی مثلا حضرت دیدند که تعجیل خوب است، تعجیل این نیست که صبر کنید تا همه جمع شوند، تعجیل فی حدنفسه با صبر کردن برای جمع شدن منافات نفسی دارد ولی مصلحت جمع شدن با مصلحت تعجیل وقتی با همدیگر کسر و انکسار میشود میگوییم تا این اندازه صبر میکنیم که هم تعجیل مراعات شده باشد هم جمع شدن. پس شما که میگویید منافات ندارد اگر آن خروجی و حاصل کسر و انکسار را در نظر بگیرید که این حرف نشد اما ایشان دارند فیحدنفسه میگویند. چرا؟ چون ما نمیخواهیم استقراء بگوییم. داریم افضلیت را بر اول تطبیق میدهیم. بعداً میگوییم چون تعجیل مستحب است. این اول کدام اول میشود؟ اولی که به خاطر جمع شدنِ مردم صبر کنیم؟ این که ملاحظه غیر تعجیل هم در آن آمد.
شاگرد: مشکلی که فرمایش ایشان دارد هنوز اول بودنِ زوال را صاف نکردند یعنی این هنوز تمام نشد. دارند میروند تنافی را مطرح میکنند ظاهرا در فرمایششان هنوز این را تمام نکردند که اول وقت قطعا زوال است. هنوز تا این جا روایات جمعبندی نشده بود. بله حضرتعالی روایات دیگر را آوردید، هنوز ایشان ظاهراً این کار را نکردند.
استاد: چرا؟ قبلش را ببینید. در صحیحه فضلاء هست. چون ایشان روایات را دونه دونه دارند جلو میروند. اولین روایتی را که جواب اصلی را دادند روایت صحیحه فضلاء بود. «فما في صحيح «الفضلاء» عن الإمام الباقر عليه السلام من أنّ وقت الظهر بعد الزوال قدمان، و وقت العصر بعد ذلك قدمان إن أُريد منها الانتظار لآخر القدمين للظهر و الأربعة للعصر، فالمراد بقرينة غيرها الانتظار للجمع بين النافلة و الفريضة»[11] پس این نه یعنی اولی واقعی که ما …
شاگرد: هنوز این که اول واقعی زوال باشد را تمام نکردند، در فرمایششان هنوز تمام نکردند.
استاد: بقرینه غیرها یعنی چه؟ یعنی ما بعداً غیرش را میگوییم و برایمان صاف هم هست که چون غیری داریم پس نمیتواند اول ذراع باشد. در صحیحه فضلاء از این فارغ شدند. یعنی الان ولو حواله به بعد باشد. میگویند «غیرها» یک غیری داریم که آنها قرینه هستند بر این که قطعا اول دخولی وقت نماز ذراع نیست.
شاگرد: به نظر میرسد این چرخی که استدلال میخورد درست نیست؛ به این شکل، اشکال استدلالی داریم. غیر که هنوز تبیین نشده، قضیه هنوز تمام نشده، دارند مسلم میگیرند برای این که بخواهند بگویند آن جا تنافی هست.
شاگرد2: خودتان هم دیروز فرمودید که جالب بود اول آن روایاتی که اول وقت را زوال معرفی کرده بود معرفی میشد بعدا دسته دوم میآمد تلفیق میشدند.
استاد: اگر اصل آن غیر معلوم نباشد، قدرمتیقنش را که بیان کردند. به قرینة غیرها، غیر چیست؟ غیر این است که وقتی روایاتی میگویند اول وقت ظهر ذراع هست قطعا آن غیر میگویند این به خاطر جمع بین نافله و فریضه است. پس یعنی اول جزمی ورودی نیست، قبلش هم هست. به خاطر جمع است. خب این اندازه ما نیاز نداریم صبر کنیم ببینیم آن غیر چه میگوید! آن غیر میگوید این برای جمع است. پس وقتی برای جمع است یعنی قبلش هم وقت ظهر هست. ذراع به خاطر جمع بوده، وقتی قبلش هست حالا تعجیل را معنا کنید. یک وقتی هست هنوز ایشان نگفتند که ذراع اول هست یا نیست، ایشان فرمودند «بقرینة غیرها» اولِ اول به معنای بدو ورودی که نماز در آن مجزی باشد، آن وقت نیست. پس به خاطر جمع قبلش هم وقت ظهر هست. وقتی قبلش وقت ظهر هست حالا تعجیل چه میشود؟ تعجیل این است که بگوییم اول ذراع بخوان؟ میگوییم مگر انتظار با تعجیل منافات دارد؟ میگوییم نافله را خواندی صبر کن. انتظار بکش اما عجله هم بکن. میگویند چطور تعجیل بکند که هنوز انتظار هم بکشد؟! «المنافی لإرادة الاول للذی لا یعجل له» میگویند اول الوقت افضل است، اولی که چیست؟ حضرت هم فرمودند عجله بکن ولی هنوز صبر کن، هنوز 20 دقیقه، نیم ساعت دیگر صبر کن نافلهات هم بخوان، نیم ساعت صبر کن تا ذراع بشود. این فرمایش حاج آقاست. میفرمایند این اول را تفسیر کنیم به این که چون حضرت تعجیل فرمودند پس اول بخوان بعد بگوییم خب این اول چه؟ به قرینه غیر حالا ولو نافلهات هم خواندی عجلهاش به این است که صبر کنی. این که نمیشود عجله به این باشد که صبر کنی. صبر کردن که عجله نیست. «المنافي لإرادة الأوّل الذي ينبغي الانتظار له» که درست ضد تعجیل است.
شاگرد: در این چنین روایتی احتمال این که منظور از ذراع تعیین وقت زوال باشد، نمیرود؟
استاد: یکی دو تا مضمون نیست که میگویند به خاطر این که نافله را بخوانید فرجه داده شده تا ذراع عقب بیندازید. «إذا بلغ الفیء ذراعاً بدأت بالفریضة»
شاگرد: «مضی من الزوال ذراع»
استاد: و همچنین وقتی دیگر ذراع شد دیگر «بدأتَ بالفریضة» حالا دیگر داری فریضه را تضییع میکنی. به خاطر نافله این قدر نمیتوانی عقب بیندازی. میتوانیم برای اینها اول زوال بگوییم؟ یعنی نافلهها را قبل از زوال بخوانیم؟
شاگرد: میگوییم نه، دو تا ذراع گفته شده یعنی در دو تا موقعیت. یکی این که میخواستند تعلیم بکنند که مثلا گفتند کی وقت زوال است. این موقعیتی که حدودا به اندازه ذراع بوده آن موقع مردم را تعلیم میدادند. بعد از آن دیگر گفتند که بحث نوافل بیشتر مطرح شده بوده بحث آن فرجهای هم که برای نوافل داشتند یک امر دیگری است، آن هم یک ذراع دوم است، بعید نیست.
استاد: یعنی یک ذراع برای اصل زوال.
شاگرد: یک ذراع تعیین وقت زوال بوده، یک ذراع هم به عنوان فرجه برای نافله گذاشته شده است. آن وقت «کان صلّی» به فرمایش ایشان همان زوال باشد.
استاد: یعنی حضرت نافله نمیخواندند؟
شاگرد2: ایشان میگویند سایهای که یک ذراعی میشود دقیقا سر ظهر است. این نیست. شما میگویید شتاء و صیف هر دو تا یکی است. اگر آن جور باشد نمیشود چون در تابستان و زمستان اندازه سایه کم و زیاد میشود.
شاگرد: سوال از ذراع ممکن است به دو تا طرف ناظر باشد؛ یکی بحث این که سایه وقت زوال چقدر است که همین روایتی بود که اخیراً متعرضش شده بودیم، همان روایتی که در فقه الرضا بود، روایتی که مرحوم مجلسی و مرحوم صاحب وافی مطرح کردند. آنها ناظر به تعیین وقت زوال است اما یکسری روایتها داریم که مثلا چقدر برای نافلهخواندن وقت داریم؟ شاید این سوال دوم باشد. یعنی بگوییم منظور از یک طائفه از روایات ناظر به این است و منظور از روایات دیگر را بگوییم ناظر به آن هست. این احتمال هست یا نیست؟ که ما این مانحن فیه را هم بگوییم وقت زوال باشد.
برو به 0:35:28
استاد: در مانحن فیه این احتمال نیست. اگر مثل روایت کافی باشد که مرحوم فیض فرمودند منظور از «ظلّ القامة» یعنی آن چیزی که وقت زوال باقی میماند «فی الزمان الذی یکون الباقی ذراعاً» اما در این روایتی که «کان رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم إذا کان فیء الجدار ذراعاً صلی الظهر» این قابل حمل بر این نیست.
شاگرد: چرا؟
استاد: به طور مسلم حضرت نافله میخواندند. این معنایش این است که وقتی زوال بود «صلی الظهر» نافله را قبل از زوال بخوانند، این طوری نبود. این یک. آن چیزی که بعدش هم آن حائط، قامت بود، سایه دیوار ذراع بود این فقط در یک روز از سال سایه دیوار ذراع میشد.
شاگرد: فیء در برههای و مدتی از سال حدود ذراع بوده، آن وقت میخواستند تعلیم بفرمایند مثلا فرض کنیم …
استاد: ظلّ جدار که منعدم میشود. آن پشتش یک سایهای میافتد، آن را که نمیگویند سایه دیوار یک ذراع بود. دیواری که رو به نقطه جنوب بود و کنار مسجد بود و میزان بود همانی بود که وقت زوال سایه نداشت. نه این که سایه باقیمانده داشت.
شاگرد: منعدم که نمیشود.
استاد: چرا؟
شاگرد: همه ایام سال منعدم نمیشود. مثلا در یک برههای بوده که منعدم نمیشد.
استاد: برای جانبین دیوار که در تمام ایام سال منعدم میشود. این دیوار رو به نقطه جنوب است، وقتی خورشید میآید چه میل انقلاب شتوی باشد، چه انقلاب سیفی باشد یا اعتدالین باشد، وقتی بالای سر دیوار میآید به حذاء طول دیوار یک سایهای میافتد اما طرفین دیوار سایه وقت زوال منعدم میشود.
شاگرد: این که جنوبی باشد خود همین مورد سوال است. به هر حال دیواری را نگاه میکردند که سایه دارد.
استاد: اگر جنوبی نباشد که دیگر اصل همه بحثها بهم میریزد. به خاطر این که چطوری سایهاش را حساب کنیم؟ اگر دیوار این طوری باشد که سایه داشته باشد … اضافه شدن آن سایه را مثلا به مجموعش در نظر بگیریم؟
شاگرد: نه! میخواستند ببینند این دیواری که سایه دارد وقتی سایهاش ذراع میشده و به اندازه ذراع میرسیده، نماز را شروع کنید. این مشکلی دارد؟
استاد: یک روز یا دو روز در سال این طوری است؟
شاگرد: اگر دقیق بخواهیم بگیریم بله یک روز یا دو روز است اما حدودی اگر بخواهیم در نظر بگیریم مدت قابل توجهی میشود. یعنی عرفاً بخواهیم بگوییم حدود یک ذراع است.
استاد: این که حضرت فرمودند لحظه به لحظه سال این طوری است، در حزیران چند بود؟ نصف قدم یا قدمٌ و نصف؟ معلوم است لحظه به لحظهی این دارد تغییر پیدا میکند. یک وقتی هست …
شاگرد: آن چیزی که حضرت فرمودند هر ماهش به اندازه یک قدم تغییر میکند.
استاد: یک قدم که نصف ذراع است. یعنی هر دو ماهی یک ذراع تغییر میکرده. خب آن وقت درست است بگوییم «کان الفیء ذراعاً صلی الظهر» و حال آن که میدانیم در این ماه، دو ماه بعدش دو ذراع است.
شاگرد: در حالی که ایشان این «کان» را تأویل بردند به این که مدت کوتاهی بوده است.
استاد: نه! کوتاه نگرفتند، ایشان اتفاق گرفتند. گفتند مجازاً میگویند یعنی یک روز. اتفاق یعنی یک روز. منظور از اتفاق برهه کوتاه نیست. من عرض کردم که یک ثالثی هم دارد، نه اتفاق، نه سنت. حالا منظور ایشان برهه نبود.
شاگرد: حالا یا اتفاق بگیریم یا سنت، این را که مرتکب شدند. با توجه به ارتکاب این مجاز بگوییم این احتمال هم وجود دارد یا ندارد که واقعا منظور چیز باشد.
استاد: با آن ضمیمهای که در تهذیب بود، با نقل دوم آن هم سازگاری دارد؟
شاگرد: حالا آن چیزی که چند بار شما به آن اشاره میفرمایید بیشتر این را در ذهن میآورد. «کنّا نقیس الشمس فی المدینة بالذراع»
وَ عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُدَيْسٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ الْفَيْءُ- فِي الْجِدَارِ ذِرَاعاً صَلَّى الظُّهْرَ- وَ إِذَا كَانَ ذِرَاعَيْنِ صَلَّى الْعَصْرَ- قُلْتُ الْجُدْرَانُ تَخْتَلِفُ مِنْهَا قَصِيرٌ وَ مِنْهَا طَوِيلٌ- قَالَ إِنَّ جِدَارَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ يَوْمَئِذٍ قَامَةً- وَ إِنَّمَا جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ- لِئَلَّا يَكُونَ تَطَوُّعٌ فِي وَقْتِ فَرِيضَةٍ.[12]
استاد: با همان روایت بعدی که ولو سند ضعیف بود، عین همین روایت است ولی فقط آن اضافه را داشت. یادتان هست روایتها را در دو جای تهذیب خواندم؟ آن روایت دومی که مرحوم شیخ در ابواب الزیادات آورده بودند این طوری بود که «قَالَ إِنَّ جِدَارَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ يَوْمَئِذٍ قَامَةً وَ إِنَّمَا جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ لِئَلَّا يَكُونَ تَطَوُّعٌ فِي وَقْتِ فَرِيضَةٍ» این با زوال اصلا جور نیست. شواهد روشن دیگری هم از روایات متعدد دارد که نمیشود بگویند این ذراع صرفاً برای اول زوال بوده است. آدم وقتی همه قرائن را میبیند مطمئن میشود.
شاگرد: خود ذراع و ذراعان که میگویند شاید! یعنی این روایتی که ذراع و ذراعان باشد این هم ناظر به «فیء رسول الله»!
استاد: احسنت! مرحباً بناصرنا! همین روایتی که الان شما میخواهید تفسیر کنید هر دو تا را حضرت آوردند، در هر دو نقلش؛ چه آن اولی که این ضمیمه را نداشت، چه آن دومی. چرا؟ چون تعبیر حضرت این بود که «إذا کان فیء الجدار ذراعاً صلی الظهر و إذا کان ذراعین صلی العصر» پس در همین روایتی که الان میخواهد صحبتش بشود بین ذراع و ذراعین جمع شده است.
شاگرد2: توجیه آنهایی که اول وقت را ذراع گرفتند چه میشود؟
استاد: آنها از حیث بحث آن اندازهای که من خیالم میرسد هیچ مبهم نیست یعنی ما میتوانیم به همین ظاهر روایات اخذ بکنیم بگوییم برای این که یک نحو نظمی در کار مردم باشد به این که حتما نافلهها را مواظبت کنند، نافله فوت نشود، برای انتظام دادن به این که نافلهشان فوت نشود و از یک طرفی هم باز مستحب باعث تضییع فریضه نشود، حضرت یک نحو مدیریت زمانی کردند گفتند مثلا تا ذراع صبر کنید، بعضیها یواش میخوانند، بعضیها سریعتر میخوانند، بعضیها چند لحظه دیر میرسند، اگر قرار باشد همین نافله را بخوانند و ظهر را ببندند هر کس یک چند لحظه دیر کرده، یک کسی در کوچه با او حرف زده تا به مسجد برسد دیگر نافلهاش رفت. وقتی هم رفت دیگر رفت. حضرت کاری کردند که تا ممکن است نه تضییع فریضه بشود و نه تضییع نافله. جمع بین این دو تا و خود معصومین متعدد فرمودند «إنّما جعل الذراع و الذراعان لمکان النافلة»
شاگرد: این «وَ إِنَّمَا جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ لِئَلَّا يَكُونَ» ممکن نیست یک روایت دیگری باشد که ایشان جمع کرده؟
استاد: ظاهر تهذیب که این نیست، یک سند است.
شاگرد: چون خود این روایت مستقلاً جاهایی ظاهرا آمده است.
استاد: بله روایت 28 در باب هشتم بود «عن اسماعیل الجعفی عن ابیجعفر» یعنی خود اسماعیل جعفی این کار را کرده؟ دو بار پرسیده بوده؟
شاگرد: ممکن است. یعنی دو تا سوال بوده یا این که …
استاد: آخر اسحاق بن عمار مشترک است. فقط سند از بعد اسحاق که بیاید تفاوت میکند.
شاگرد: یا کار اسحاق است یا کار ایشان.
استاد: اسحاق که نمیتواند یک چیزی را اضافه کند و نسبت بدهد.
شاگرد: دو تا روایت نقل شده و با یک واو عطف به هم میکند.
استاد: یعنی مثلا در یک مجلس یا در دو مجلس …
شاگرد: دو تا سوال شده یکی ناظر به این مسأله بوده و یکی ناظر به آن مسأله بوده است. البته ظاهر یک روایت دیگر «ثمّ قال» این بوده که دو تا یک سوال بوده یا دو تا در یک مجلس بوده و در مورد یک قضیه بوده اما به هر حال این احتمال هم دور نیست. چون روایات را جمع میکردند، گاهی اوقات چند تا چیز را پشت سر هم میآوردند.
استاد: مثلا توضیح را خود راوی از روایت دیگر آورده باشد. خب این جا ابهامی داشتیم که به این توضیح نیاز داشته باشد؟ «إذا کان الفیء فیء الجدار ذراعاً صلی الظهر و إذا کان ذراعین صلی العصر قُلْتُ الْجُدْرَانُ تَخْتَلِفُ مِنْهَا قَصِيرٌ وَ مِنْهَا طَوِيلٌ قَالَ إِنَّ جِدَارَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ يَوْمَئِذٍ قَامَةً وَ إِنَّمَا جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ» با این کلمه واو، اگر واو هم نبود میگفتیم دو تا روایت است. «و إنّما» این خرده تدلیس میشود که بگوییم این «و أنّما» برای چیز دیگری است که حضرت جای دیگر گفتند، ربطی هم به این نداشت، دو تا روایت بود، بعد او میگوید «و إنّما».
شاگرد: بر اساس فهم خودش از روایات به نظرش میرسید که این همان است و ادامهاش هست.
استاد: در جایی که برای نقل به معنی مجاز هستند، خیلی احتمالات میآید اما صحبت سر این است که تا مجبور نشدیم احتمالاتی که خلاف ظاهر است دأب مباحثات استدلالی بر این نیست. بله یک جایی که ناچار بشوند سراغ احتمالاتی میروند که خلاف ظاهر است و الا تا مادامی که ناچار نشدند اصلا دأب نیست که سراغ احتمالاتی بروند که هست ولی عقلاء به آنها میدان نمیدهند.
برو به 0:46:13
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَوَّلُ الْوَقْتِ زَوَالُ الشَّمْسِ- وَ هُوَ وَقْتُ اللَّهِ الْأَوَّلُ وَ هُوَ أَفْضَلُهُمَا.[13]
شاگرد: اگر حاج آقا به این دو تا روایت استدلال میکردند، استدلال خالی از اشکالاتی که الان شد نبود.در روایت ششم باب سوم « أَوَّلُ الْوَقْتِ زَوَالُ الشَّمْسِ وَ هُوَ وَقْتُ اللَّهِ الْأَوَّلُ وَ هُوَ أَفْضَلُهُمَا.» …
استاد: بله «سَعِيدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَوَّلُ الْوَقْتِ زَوَالُ الشَّمْسِ وَ هُوَ وَقْتُ اللَّهِ الْأَوَّلُ وَ هُوَ أَفْضَلُهُمَا.» بله دلالت این خیلی خوب است.
شاگرد: حدیث نهم به خاطر آن سوالش …
وَ عَنْهُ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: ذَكَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَوَّلَ الْوَقْتِ وَ فَضْلَهُ- فَقُلْتُ كَيْفَ أَصْنَعُ بِالثَّمَانِي رَكَعَاتٍ- فَقَالَ خَفِّفْ مَا اسْتَطَعْتَ.[14]
استاد: «ذَكَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَوَّلَ الْوَقْتِ وَ فَضْلَهُ- فَقُلْتُ كَيْفَ أَصْنَعُ بِالثَّمَانِي رَكَعَاتٍ» اگر این قدر اول افضل هست و اولیت فضیلت دارد پس دیگر نافلهها را نخوان تا لحظه اول را درک کنیم! «فَقَالَ خَفِّفْ مَا اسْتَطَعْتَ.» اینها هم دلالت خیلی خوبی دارد. و آن منظوری هم که … «مع شرحه بإرادة التعجیل« این دو تا هم خوب است کنار عبارت ایشان یادداشت بکنید که دلالت خیلی خوبی در تأیید فرمایش ایشان دارد. این روایت دوازدهم بود اما روایت نهم و ششم هم هست ولی ظاهراً منظور عبارت حاج آقا این دو تا نباشد. من در همین باب آمدم کلا نگاه کردم، مرور کردم اما فقط خواستم آن چیزی که منظور ایشان است را پیدا کنم اما این که آیا آنها میتواند در مراد ایشان اظهریتی داشته باشد بله آن هم دلالت خوبی دارد.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ فَقَالَ ذِرَاعٌ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ- وَ وَقْتُ الْعَصْرِ ذِرَاعاً مِنْ وَقْتِ الظُّهْرِ- فَذَاكَ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ- ثُمَّ قَالَ إِنَّ حَائِطَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ قَامَةً- وَ كَانَ إِذَا مَضَى مِنْهُ ذِرَاعٌ صَلَّى الظُّهْرَ- وَ إِذَا مَضَى مِنْهُ ذِرَاعَانِ صَلَّى الْعَصْرَ- ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ- قُلْتُ لِمَ جُعِلَ ذَلِكَ قَالَ لِمَكَانِ النَّافِلَةِ- لَكَ أَنْ تَتَنَفَّلَ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ ذِرَاعٌ- فَإِذَا بَلَغَ فَيْؤُكَ ذِرَاعاً بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ وَ إِذَا بَلَغَ فَيْؤُكَ ذِرَاعَيْنِ- بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ.[15]
«مخالفاً لما دلّ علىٰ … و لما دلّ بعد نقل صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم على أنّ جعل الذراع لمكان الجمع» جمع یعنی چه؟ یعنی جمع بین نافله و فریضه یعنی ظهر و عصر. خیلی جاها جمع به کار میرود یعنی ظهر و عصر. این جا منظور یعنی جمع بین نافله و فریضه. در کجا؟ در روایت باب هشتم حدیث سوم که این بود «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ فَقَالَ ذِرَاعٌ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ … ثُمَّ قَالَ إِنَّ حَائِطَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ قَامَةً وَ كَانَ إِذَا مَضَى مِنْهُ ذِرَاعٌ صَلَّى الظُّهْرَ وَ إِذَا مَضَى مِنْهُ ذِرَاعَانِ صَلَّى الْعَصْرَ ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ قُلْتُ لِمَ جُعِلَ ذَلِكَ قَالَ لِمَكَانِ النَّافِلَةِ لَكَ أَنْ تَتَنَفَّلَ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ ذِرَاعٌ فَإِذَا بَلَغَ فَيْؤُكَ ذِرَاعاً بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ» حاج آقا میفرمایند اگر منظور از این سنت بود، مخالف بود «لما دلّ بعد نقل صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم على أنّ جعل الذراع لمكان الجمع فلا يمكن أن يكون المنقول من عمله شيئاً آخر لا ربط له بالجمع.» منقول من عمله شیئاً آخر یعنی چه؟ یعنی صبر کردن تا ذراع. حضرت میگویند این ذراع برای جمع، برای این که نافله خوانده بشود گذاشته شده، بعد میگوییم حضرت ولو نافله هم خوانده بودند باز هم صبر میکردند. این مخالفت دارد. برای نافله هم هست ولی بعد بگوییم برای ذراع هست. این یعنی چه؟ یعنی ولو نافله هم خواندی باز افضل این است که صبر کنید پس یعنی هم برای نافله هست، هم برای نافله نیست. فعلا منظور حاج آقا این است که فی حدنفسه روایت میگوید این ذراع برای نافله هست، بعد شما بگویید این اصلا خودش اول است به این معنا که ولو نافله هم خواندی صبر کن، میگویند این تهافت میشود. چطور برای نافله است با این که نافله خواندی صبر کن و لذا بعداً هم میخواهند نتیجه بگیرند که اگر نافله خواندی دیگر این نیست که تا ظهر صبر کنی، ظهر را بخوان. پس همچنین مخالف میشود «لما دلّ بعد نقل صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم على أنّ جعل الذراع لمكان الجمع» خب چرا؟ «فلا يمكن أن يكون المنقول من عمله» که حضرت فرمودند وقتی این طوری بود نماز میخواندند «شيئاً آخر» یعنی صبر کردن برای وقت ذراع ولو نافله را خواندن. که «لا ربط له بالجمع.» جمع بین فریضه و نافله.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه، ص: 20-21
[2] وسائل الشيعة، ج4، ص: 118
[3] همان، ص122
[4] سورة بقرة، آیة 148، سورة االمائدة، آیة 48
[5] وسائل الشيعة، ج4، ص: 125-126
[6] وسائل الشيعة، ج4، ص: 130
[7] وسائل الشيعة، ج4، ص: 141
[8] وسائل الشيعة، ج4، ص: 147
[9] همان، ص140-141
[10] وسائل الشيعة، ج4، ص: 131-132
[11] بهجة الفقيه، ص: 20
[12] وسائل الشيعة، ج4، ص: 147-148
[13] وسائل الشيعة، ج4، ص: 120
[14] همان، ص121
[15] همان، ص 141