مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 69
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: اگر معیار، فهم مسلمانان یا عمل مسلمانان باشد تفسیر قرآن متفاوت میشود. مثلا این آیه چون در فلان جنگ نازل شد، تلقی مسلمانان چه بود؟
استاد: تفسیر متفاوت نمی شود.
شاگرد: چون ما از اهل البیت علیهم السلام تفاسیری داریم که کاملا ممکن است خلاف ظاهر اهل سنت باشد.
استاد: تفسیری کنار تفسیر است.
شاگرد: آیا تلقی مردم آن زمان حجت است؟
استاد: آن حدیثی که در خصال مرحوم صدوق خواندیم را ببینید. حضرت فرمودند «نزل القرآن علی سبعة احرف و ادنی ما للامام ان یفتی علی سبعة اوجه». یعنی اگر حضرت آیه را یک تفسیری فرمودند که طبق علم الهی است و از قرآن افاده میکنند، منافاتی ندارد با یک وجه دیگری که زمان نزول، مخاطب آن طور میفهمیدند. ما همه را میخواهیم در بیاوریم، هم فهم مخاطب عرف عام اگر آیه را میشنید را میخواهیم، هم روایاتی که تفسیر کردند و مراد خداوند را بیان کردند را میخواهیم. چرا مانعة الجمع ببینیم؟! تفسیرها تفاوت نمی کند، تفسیر کنار تفسیر صحیحی که میدانیم میآید. البته اگر غیر آنها باشد نه اینکه از باب مصداق باشد.
شاگرد: یعنی بطون است؟
استاد: هم میتواند طولی باشد هم عرضی.
شاگرد: فضای روایات اجمالا معلوم است. گاهی میخواهیم یک مسئله را دقیق از روایات بفهمیم، فرض کنید مثل بحث عدالت، که برداشت میکنیم شرط عدالت است. یک وقتی هم مجموع روایات را نگاه میکنیم و به فرموده شما یک جدولی میکشیم، و از مجموعه روایات میفهمیم مثلا مراد عدالت رفتاری است.
حالا سوألی که مطرح میشود، اگر ما پا را فراتر بگذاریم، مثلا یک نظام اقتصادی یک نظام تربیتی، استخراج یک نظامی که بالاتر از یک فرع است، در این چند قرنی که حدیث داشتیم و باتوجه به اینکه از اهل البیت سوال میکردند، مطلبی را میگفتند، این شدنی است در روایات؟ مخصوصا اهل البیت در عصری زندگی میکرند که انقلاب صنعتی غرب و خیلی از این فضاهای غرب نبوده، چه مقدار کشش دارد ما از روایات استخراج کنیم؟
استاد: شاید کلیاش پیاده شود این است، کل فقه را -تمام فقه را- میتوانید بجای تعریف به موضوع که موضوع فقه افعال مکلفین است، یا میفرمایید جامع محمولی که آیا برای فقه ممکن است یا خیر؟ جامع غرضی برای کل فقه.
آن چیزی که الان من میخواهم عرض کنم این است که اساس فقه بر دو چیز میگردد، تعاون و معاونت دو چیز؛ غرض و ارزش. شرع برای این است که اغراضی بوده، فقه آمده برای آن اغراض. و ارزش هایی را برای وصول به غرض تعیین میکند. پس محور فقه همکاری دو چیز اس؛ غرض و ارزش. یعنی چیزی که صاحب قیمت و ارزش این است که ما را به آن غرض میرساند.
این فرمایش شما را بسیار خوب میتوانیم در روایات اجرا کنیم. هر زمانی به تناسب احتیاجات، اغراض جدیدهای پیش میآید که ما میخواهیم سر و سامان دهیم. درست است که در بخش و مراحلی فقه طبق اغراضی کتبش دسته بندی شده. اما منابع فقه که موجود است؛ شما با پیدایش غرض جدید، با عینک غرض جدید به ارزشها نگاه میکنید. یعنی ارزش هایی را برای اغراضی روشن، شارع گذاشته است؛ شما میخواهید یک غرض ترکیبی از اینها یا حتی غرضی مستقل اما با نگاه به ارزش هایی که شارع قرار داده است. شما از نگاه غرض، نگاه جدید به منابع میکنید؛ وقتی نگاه جدید میکنید، میبینید چشمی که قبلا نداشتید الان آن چشم را پیدا کردید. نه این که چیزی را در منابع خلق کنید. اگر بخواهید بر منابع چیزی را تحمیل کنید غلط است. باید پرهیز بدهید از این که همان چیزی که من میخواهم از آیه بیرون بکشم. چقدر تجربیات در این است که اصلا به مرز کفر میرسد.
ما میخواهیم آن چیزی که هست و تا حالا چون نیاز نداشتیم نمی دیدیم؛ الان با تعریف غرض جدید، تولید علم صحیح علم واقعی، میکنیم. یعنی ما با تعریف یک غرض صحیح، آن چه را که تا حالا بود و نمی دیدیم، منظم کنیم. شاهدش هم این است که کسانی که بیرون از دید ما هستند، حتی کافر اند، وقتی به تحلیل ما از متون ما، توجه میکنند، میگویند راست میگویی. اینها بوده و چون فلان غرض نبوده توجه نمی شده.
اگر این طور شده که با تعریف غرض جدید نگاه جدید به منابع کردیم، و رابطه بین ارزش هایی که در منابع است و با وصول به آن اغراض برقرار کردیم. این کاری است عالمانه و صحیح و مورد رضایت شارع و شواهدی هم بعدا برآن پیدا میکند که اتفاقا شارع مقدس همینها را امر کرده است. ولی کار چیزی نیست که دست هر کسی بیفتد که شریعت «لو قیست محق الدین».
شاگرد: همه ارزش تبین شده، تعریف شده واین مطلب خیلی کلی است. یعنی آن چیزی که به صورت عینی است، مثلا میخواهیم یک نظام اقتصادی تعریف کنیم بعد ارزش هایش را استخراج کنیم، یا یک نظام سیاسی، آیا در تمام این ارزش ها، مقدماتی داریم که ما را برساند به این که همه ارزشها هست؟
استاد: مثلا در اقتصاد، هر ارزش اقتصادی یک عنوان اسمی در جامعه دارد و یک عنوان اقتصادی. عنوان اقتصادیاش را میتوانیم در فقه پیدا کنیم؛ هرچند عنوان اسمی، آن واژه ای که در عرف بین ملل نباشد. این خیلی مطلب مهمی است.
هر عنصر اقتصادی یک عنوان اسمی داشته باشد. ما چه کار با آن داریم؟! امروز اسم این را این گذاشتهاند. خب بگذارند، شما باید پی جویی کنید، که روح این عنصر اقتصادی که عنوان اسمیاش این است ببینید به عنوان عنصر اقتصادی اسم آن چیست! حالا امروز میگوییم تورم. کلمة تورم را این جا نمی توانیم پیدا کنیم. این یک عنصر اقتصادی اسمی است. اما خود تورم یک عنصر اقتصادی است یک عنوانی دارد یک حقوقی دارد. در اقتصاد نقش ایفا میکند. میگویید در کتب نبوده ما میگوییم بوده؛ میگوییم فلان دینار ارزشش کم شد، سلطان دینار را اسقاط کرد. اینها همه در فقه میباشد. هم روایت دارد هم فتاوی دارد. و چه بسا در منابع روایی چیزهایی که محل ابتلاء فقها نبوده و فتوا ندادند، ولی اشاراتی به آن هست.
برو به 0:12:44
شاگرد: طراحی اینها چه طور؟ یعنی وقتی ما ارزش هایی را استخراج کردیم، طراحی اینها چه طور میشود؟
استاد: ما میخواهیم رابطه نفس الامری ارزشها را کشف کنیم. شارع ارزش هایی را تعیین کرده است و این ارزشها حکیمانه است و تابع مصالح ومفاسد است. جزاف نیست ما اگر اینها را آوردیم. بله این ارزشها باهم هستند، نه اینکه ما طراحی کنیم. بله ما میتوانیم بکار گیری ارزشها را طراحی کنیم. لفظ طراحی را به جا به کار ببریم. مثلا
می دانیم نماز برای تقرب خداست. میدانیم شارع مقدس میل دارد از هفت سالگی تا وقت تکلیف، تمرین نماز و تقرب خدا را یادشان دهیم. غرض ما این است که بچهها برسند به تمرین در عبادت و همچنین زمینه ساز قرب به خدا، نماز هم ارزشش است.
حالا شما بیایید طراحی کنید چه طور حرف بزنیم، چه طور آنها را خانه بیاوریم، اینها طراحی بخواهد مانعی ندارد. اجراء حکم شرعی است؛ اجرائی که از بدنه ارزش و غرض است. اینها خیلی خوب است هرچه بخواهید طراحی کنید که خود متشرعه هم میفهمند.
شاگرد: مثل محکم کاری است در مباحثی که هستیم.
استاد: خود محکم را اصلش را میدانیم شارع فرموده است، یک جایی است برای محکم کاری خاصی، نص نداریم ولی وقتی میدانیم شیوه شارع در یک حوزه وسیع محکم کاری است، بگوییم ما که در خصوص این محکم کاری نص نداریم لازم نیست؟! وقتی ما کلی مطلب را میدانیم در خصوص این محکم، محتاج نص باشیم؟!
شاگرد: در کلام شیخ یک جایی در روایت اول اشکال سندی میکنند. به روایت علقمه اشکال سندی نمیکنند. اگر یک وقتی ذهن ما در طرح ایشان که از روایت علقمه میکنند موافق نیست، احساس میکنیم ایشان از دید عرفی جدا شده. واقعا روایت علقمه نمیخواهد این چیزی که ایشان دارند میگویند، بگوید. ایشان به سند هم کاری ندارد با این که سندش قابل مناقشه هست.
استاد: خب مرحوم شیخ مثل صاحب جواهر همین طوری بودند. سبکشان این طوری نیست که مرتب هر روایتی را جدا جدا سندش را بررسی کنند، گیر بدهند. مرحوم شیخ همین طور بودند. سبک مشایخ نجف همین طور بوده که بعد تغییر کرده است.
شاگرد: اولین روایتی که میآورند روایت سهیل است. اگر اشتباه را نکنم آن را به سند میگویند که سندش ضعیف است.
استاد: روایت حریز هم تعبیر مصححه میآورند.
شاگرد: بالای روایت علقمه …
استاد: اگر سندش را قبول کنیم «فعلی تقدیر سلامت سندها». چون او عامی بوده. خیلی سلسلهاش تا به امیرالمومنین میرسید که نامه به شریح نوشته بودند، ریخت سند آن طوری بود.
شاگرد: یعنی در این طور جاها به سمت سلامت میروند؟
استاد: خب میبینند نگاه به سند میکنید، ریختش، ریخت آن طرفی است.
شاگرد: درست است منتها نکتهای که در ذهن آقایان هست که دنبال سند نمیروند. آدم احساس میکند این جا هم میآید یعنی آن نکته این است که برویم خود کلام را ببینیم. کلمات را کنار هم بگذاریم.
استاد: این مانعی ندارد. یعنی وقتی که روایتی مطلبی را دارد میگوید که میخواهد چیزی را به ما بگوید بسیار دارای موونه است. یعنی باید زیاد خرج فقهی و کلاس فقه برای آن بکنیم تا مضمون روایت سر برسد. این جا میرویم ببینیم چه کسی دارد میگوید؟ این جاست به سندش نگاه میکنیم. یک روایت آمده چیزی به ما میگوید که چیزهای خلاف قواعد میخواهد به ما تحمیل کند. خب این فطریِ کار بوده.
مرحوم صاحب جواهر دیگر … خود مرحوم شیخ الطائفه در تهذیب همین طور است. پیکره تهذیب و استبصار این است که بین روایت جمع میکنند. میگویند این روایت این است، جمعش به این است. جایی رسید که کار مشکل شد این دفعه میگویند این سندش … یعنی وقتی سراغ سند میروند که دیگر کار بر فقیهی مثل ایشان سخت بشود.
شاگرد: ببینند خوب نمیتوانند محتوا را جمع کنند. ولی حالا ممکن است محتوا را خوب جمع بکنند ولی روایتها همه ضعیف است، حجیت آن را چطوری درست میکنند؟ استاد: الان زمان خود ما ولو میگوییم سند ضعیف است عملِ اصحاب جابر است. عمل اصحاب میتواند جابر سند باشد. جابر دلالت هم باشد. واقعا حق هم همین طور است. اما مورد دارد. در آن موردی که عمل اصحاب کاشف از یک فرهنگ بیرونی بدنه شیعه است که اهل البیت فقه خودشان را در بدنه شیعه مستقر کرده بودند. آن جایی که عمل اصحاب کاشف از این است که ما میفهمیم این اصحاب که این را گفتند، به این روایت ضعیف عمل کردند به خاطر این است که از بیرون فرهنگ معلوم بوده است یا دلالت هم همچنین است. آنها میدانند مقصود این روایت این است. ما بیاییم گیر دلالی بدهیم. آنها از کلام و لفظ که در ذهنشان نیامده، از آن پشتوانه فرهنگی که آن زمان مستقر بوده به واسطه آن فرهنگ، از این روایت این را فهمیدند. این جا خیلی روشن است که عمل اصحاب هم جابر سند است هم دلالت. اما اگر برای علم و استدلال است آن حرف دیگری است.
شاگرد: مواردی بوده که صاحب جواهر از راه همین جمعبندیها مطلب برای او روشن شده، با اصحاب هم مخالفت کرده، چه اشکال دارد با اصحاب مخالفت بکنیم؟! فرمایشتان بود ما هم نوشتیم.
استاد: صاحب جواهر خیلی جالب بود، 42 – 43 جلد جواهر است هر کس بخواند میبیند سبک ایشان چیست؟ آن جا در بحث قبله بود گفتند که «لا وحشة مع الحق» خیلی عجیب بود. از جاهای یادداشت کردنی جواهر بود که من عرض کردم. برای ایشان واضح شده بود، وضوحش هم برای آن بود که مطلب را نقطهای کردند. بحثش کردیم. وقتی نقطهای کردند، روشن شد که این نمیشود. وقتی برای ایشان واضح شده مطلب را جلو بردند فرمودند که اصحاب گفتند، گفته باشند!
«فهو من أهل العدالة و الستر» من لم تره بعد المعاشرة و الفحص في الحال يرتكب ذنبا، و إلّا فكيف يمكن الحكم على مجهول الحال الذي ما رأيناه إلّا في مجلس المرافعة أنّه من أهل الستر؟ و يؤيّده قوله: «و إن كان في نفسه مذنبا» يعني فيما بينه و بين اللّٰه تعالى، فالرواية في مقام أنّ مجرّد المعصية و لو في الباطن لا يقدح، كما يشعر به قوله عليه السلام: «و إلّا لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء» فإنّ هذه الملازمة لا تستقيم إلّا إذا كان مجرّد الذنب، و لو في الباطن قادحا. و أمّا مصحّحة حريز فيرد عليها ما ذكرنا أخيرا في رواية سلمة بن كهيل، و أما صدر رواية علقمة فيعرف المراد بقرينة ذيلها الذي عرفت المراد منه.[1]
در این عبارتی که مرحوم شیخ فرمودند من هم یک احتمال مطابق آن چیزهای دیروز عرض بکنم. شیخ فرمودند وقتی حضرت فرمودند «و إن کان فی نفسه مذنباً» ایشان «وإن کان» را این طور معنا کردند فرمودند «و يؤيّده قوله: «و إن كان في نفسه مذنبا» يعني فيما بينه و بين اللّٰه تعالى» فیما بینه و بین الله گناهکار است، ولو باشد اما «فهو من اهل العدالة و الستر». چرا یویّد؟ «فالرواية في مقام أنّ مجرّد المعصية و لو في الباطن لا يقدح» «لا یقدح» به چه؟ یعنی آن کسی که در ظاهر فعلا محکوم به عدالت است «لا یقدح» در محکومیتش در ظاهر به عدالت. «کما يشعر به قوله عليه السلام: «و إلّا لم تقبل إلّا شهادة الأنبياء و الأوصياء» فإنّ هذه الملازمة لا تستقيم إلّا إذا كان مجرّد الذنب، و لو في الباطن قادحا.»
برو به 0:22:01
حالا روی آن حرفی که دیروز زدیم «إن کان» معنایش چه میشود؟ ایشان مؤید گرفتند برای مبنای خودشان. اگر بگوییم «فهو من اهل العدالة و الستر» این جا یعنی یک عدالتی که هر مسلمانی به محض این که مسلمان میشود، اسلام این امتیاز را به او میدهد. میگوید «أسلمتَ أیها المسلم»! این امتیاز به دستت؛ که چیست؟ «أنت من اهل العدالة و الستر ما لم تظهر منک ذنبٌ، ما لم تظهر منک فسقٌ».
عدالت را این طور معنا کنیم که یعنی اسلام در این موقعیت دارد یک کار اجتماعی میکند. نه یک کار اخروی و تربیت انسانها به کمال اخرویشان که مقصود اصلی دین هم همان است. ولی صاحب شرع به مقصود اصلی خودش که کمال اخروی است نمیرسد مگر این که یک جامعه منظم باشد. کجا یک جامعهای که سرتا پایش اختلال نظم و بهم ریختگی دارد شارع به مقصد خودش میرسد به این که انسانها را کمال برساند؟
بنابراین درست است که مقصود اصلی عدالت واقعی است. میخواهد همه واقعا خوب باشند. صاحب خُلق عدالت باشند. اما این منافاتی ندارد که وقتی او با نظم اجتماعی کار دارد الان یک عدالتی در این فضا دارد. عدالتِ ظاهریه اگر بگوییم کلمه ظاهریه به خاطر انس به آن عدالتهای واقعی است. این جا آن روز هم عرض کردم حکومت هم نمیخواهیم بگوییم. اصلا مقصود این جا خود عدالت است، نه عدالت ظاهری.
شاگرد: عدالت رفتاری.
استاد: اصلا مقصود این است، عادل است یعنی مردم او را به بدی نمیشناسند.
شاگرد: حکم ظاهری میشود بگیرند.
استاد: حکم ظاهری یعنی یک واقعی دارد. ما الان این را ظاهر او قرار دادیم. خلاصه ظاهر کاشف باطن است یعنی کاشفیت و طریقیت در دلش است.، به این بیان الان اگر این طور که حضرت میفرمودند «فأنتَ لا تعلم أنّه فاسق» بگو ان شاء الله عادل است. بگو ان شاء الله عادل است خیلی تفاوت دارد که فرمودند وقتی گناه نیامده «فهو من اهل العدالة و الستر».
شاگرد: محرز هم فرق میکند.
استاد: برای آن چیزی که صاحب کفایه در طهارت و نجاست در نماز داشتند شما چطور توضیح میدادید؟ میگفتید وقتی حضرت فرمودند وقتی نمیدانی نجس است تو واقعا شرط نماز را داری. چرا؟ چون چیزی در نماز مانع است که نجاست «معلوم بها» باشد. وقتی میدانی نجاست هست آن وقت نماز مانع دارد.
شاگرد: یعنی شرط ذُکری است؟
استاد: شرط علمی است. -ذکری به یک معنا بکار میرود اینجا علمی است-؛ یعنی وقتی لباس نجس بود، نمیدانستی لباس نجس است، واقعا نماز شرط خودش را دارد. چرا؟ چون نجاست واقعیه شرط صلاة نبود. نجاستی که شما علم به آن پیدا کردید مانعیت دارد.
یعنی به عبارت دیگر باز هم با آن هم تفاوت میکند. ولی این جا آن چیزی که مقصود ماست این است که این یک عدالتی اجتماعی است. امتیازی است که اسلام به هر مسلمی داده است. بله اگر خودش خرابش کرد، با گناه از بین برد، میگویند خیلی خوب این امتیازی بود ما در اجتماع به تو داده بودیم. خودت نخواستی. این را خودت از خودت سلب کردی. فاسق شدی حالا دیگر شهادتت مقبول نیست و احکامی که قبلا جاری بود نیست.26:03
شاگرد: مثل سوق مسلمین مثلا میتوانیم بگوییم.
استاد: سوق با یک دید دیگری مثال خوبی است. میشود بیانات دیگری را برای سوق بیاوریم. همین طور ریختش باشد. کلا وقتی نظر شارع برقراری نظم است خودمان میفهمیم که شارع میخواهد بهم نخورد. «لو کان ذلک لم یبق للمسلمینَ سوق»؛ یعنی الان منِ شارع با واقعیات تو کار ندارم. من میخواهم سوق بماند. من با نظم کار دارم. این مثال خوبی در مانحن فیه است.
شاگرد: اما منتها جعل اماره است، جعل اماره بر یک چیز دیگری است.
استاد: همین را میخواهم بگویم؛ ما در کلاس به سوق هم نگاه اماره میکنیم. ولی صحبت سر این است که لسان «لم یبق للمسلمین سوق» لسان اماریت است یا لسان این است که اگر بخواهیم این راه را برویم اختلال میشود؟
دو نگاه است، یک وقتی میگویید شارع فرموده سوق اماره است، دید ما هم معمولا در کلاس همین است. اما یک وقتی است به یک مواردی میرسیم اختلاف میشود و فروعات ظریفی پیش میآیید. شما میگویید مستظهر از دلیل این است که میخواهد نظام سوق بماند. شما الان بخواهید صبغه اماریت را نگاه کنید باز «لم یبقِ» مواردی پیش میآید که جالب است.
مثلا کسی میگوید که الان غالب بر سوق این است که از فلان جا جنس میآورند، کلش تعطیل است. شما اگر بگویید اماریت است، اماریت از بین رفت چون غلبه با آن طرف شده است. الان در بازار غلبه این است که آن جنس را میآورند، چطور 80 درصد فلان جنس میآید شما میگویید سوق اماره بر 20 درصد است؟ اماریت از بین رفت. تکوینا از بین میرود. اماره یعنی کاشف، یعنی محرز. شما هم علم دارید که 80 درصد در بازار هستید.
خب این جا دیگر نمیتوانید و میگویید تکوینا این اماره از دست من گرفته شد. چون احرازش از بین رفت. اما اگر بگویید شارع که به 80 درصد و 20 درصد کار ندارد. چه کسی گفته که شارع در این مقام با 20 درصد کار داشته؟ شارع با این کار داشته که سوق مسلمین از هم نپاشد.
اگر این را گفتید؛ شما مثال زدید من میخواهم بگویم نزدیک به این میشود که اگر بگویید لسان شرع در معامله با سوق، احراز با واقع نیست که مثلا این گوشت از کجا آمده؟ اصلا اینها مقصود شارع نبوده. همین اندازه میخواهد که وقتی شما علم ندارید سوق باقی بماند. خب در مواردی که به هر نحوی میتوانیم سوق را باقی بداریم که «لم یبق سوقٌ للمسلمین» محقق نشود. در این جا شما میگویید شارع منع نکرده از این که اقتحام کنید اما اگر اماریت میزان بود میگویید شارع اجازه داد اقتحام کنید به خاطر اماریت بود. این جا اماریت تکوینا از بین رفته است. متشرعه که معمولا همین حالت اماریت را دارند. وقتی هم این طوری شد دیگر آن متدینین اقدام نمیکنند. اما صحبت سر آن صبغه تدیّن و مراحل فضیلت در تقوا که بحث نیست. در کلاس فقه و ادله اصلیه شرع شوونات مختلف دارد. یک نفر با آن ارتکاز خودش احتیاط بکند غیر از این است که شما بخواهید با فتوای عمومی کل بازار را بخوابانید. این خیلی تفاوت میکند. علی ای حال خیال میکنم آن مثال سوق بد نیست، باید از دلیلش استظهار بشود.
شاگرد: میشود گفت «اکرموا الشهود فان الله یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظلم»[2] کلا ترتیب اثر دادن پیامبر اسلام و اهل بیت به شهود، فقط به خاطر همین «اکرموا الشهود» باشد. نه تحصیل عدالت باشد. نه نظمی که الان حضرتعالی فرمودید باشد. فقط به خاطر اکرام شهود که بعدا در جامعه مسلمین که تحمّل شهادت خودش یک سختی دارد، قبول کردن شاهدها به خاطر اکرام شهادت باشد.
استاد: ما دو جور شهادت داریم؛ شهادت حسبیه داریم، شهادت تحمیلیه داریم. شهادتی که درخواست شما از شاهد «وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا»[3] خب آن شهادتی است که دعوت میشود برای تحمل؛ اما شهادت حسبیه چیست؟ شما رسیدید دیدید، از شما نخواستند ببینید اما دیدید. تحمّل شهادت نکردید، بعدا میخواهید بروید بدهید یا نه؟ این را شهادت حسبیه میگوییم. در حقوق الله که نوعا حسبیه است این یعنی هیچ کس، شما را دعوت نمیکند بیایید زنا را ببینید، بیایید دزدی را ببینید، تحمّل شهادت در او معنا ندارد. لذا فقها میگویند شهادت حسبیه است یعنی قربةً الی الله هست برای همان چیزی که شما فرمودید.
برو به 0:31:12
شاگرد: بعدش سختی آن برای این است که در محاکمه در ثمرهاش تحمّلش سخت است، دیدنش که هیچی؛ حالا میخواهد بیاید شهادت بدهد …
استاد: اتفاقا اگر این مقصود شماست، این نقض غرض است. میدانید چرا عرض میکنم؟ هر کجا یک شهادتی دادید اگر دروغ درآمد و چیزی نشده بوده، خب شهادت دروغ درآمد. مثل ضمان مالی و قتل و قصاص و امثال اینها یا دیه شبه عمد. اما در زنا به محض این که چهارمی نیامد، 3 تایی را میخوابانند شلاق میزنند. چرا شارع این کار را کرده؟ حالا یک شهادتی دادید، چهارتا نشد هم صلوات ختم کنید بروید.
نه، شارع فرموده نشد! 3 نفر شدید و 4 تا نشد باید چوب بخورید، چرا این کار را کرده؟ به خاطر این که کسی که از اول میخواهد شاهد بشود و شهادت بدهد، بداند تا 4 تا نشود شاهد نشود و حرف نزند، حرف بزنی چوب است.
خب حالا شما بفرمایید که شارع میخواسته دو تا شاهد عادل باشند، اما برای این که این شهادت بماند گفته یکی هم آمد من قبول میکنم. طبق بیان شما، این که نقض غرض اوست. از اول به اینها میگوییم شما دو تا باشید تا من قبول کنم. یعنی هر کسی از ابتدا میخواهد تحمل شهادت بکند، فکرش را میکند. که جز این که آبروی من برود چیزی نیست. از اول فکر دو تا را میکند.
نه این که شما بفرمایید از اول برود تحمّل شهادت بکند بعدا مولا بگوید ما رد نمیکنیم برای این که آمده است. علاوه بر این که بحثهای مهمتری هست. نکته این که شهادت یک نفر رد نشده است، احرازیت آن است که آن را بالعیان هر کسی میبیند و ما هم میفهمیم.
حالا الان من بعضی روایتهای دیروز را که عرض کرده بودم سریع روی بعضیهایش مرور کنیم که خیلی در مانحن فیه جالب است. چهارتا روایتی که دیروز گفتم نمیدانم ملاحظه کردید یا نه؟ من سریع فقط عبارت را میخوانم تا عبارت در ذهن شریفتان بیاید تا مقصودم را بگویم.
الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ شَهَادَةِ الصَّبِيِّ وَ الْمَمْلُوكِ فَقَالَ عَلَى قَدْرِهَا يَوْمَ أُشْهِدَ تَجُوزُ فِي الْأَمْرِ الدُّونِ وَ لَا تَجُوزُ فِي الْأَمْرِ الکَبیر الحدیثَ.[4]
باب 22 ابواب الشهادات روایت پنجم درباره شهادت الصبیان میفرماید؛ «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ شَهَادَةِ الصَّبِيِّ وَ الْمَمْلُوكِ فَقَالَ عَلَى قَدْرِهَا يَوْمَ أُشْهِدَ تَجُوزُ فِي الْأَمْرِ الدُّونِ وَ لَا تَجُوزُ فِي الْأَمْرِ الْكَبیر» این یک روایت.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ الْمَمْلُوكِ الْمُسْلِمِ- تَجُوزُ شَهَادَتُهُ لِغَيْرِ مَوَالِيهِ- قَالَ تَجُوزُ فِي الدَّيْنِ وَ الشَّيْءِ الْيَسِيرِ.[5]
روایت بعدی صفحه 256 در باب 23 حدیث 8 هست که میفرماید «ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ الْمَمْلُوكِ الْمُسْلِمِ تَجُوزُ شَهَادَتُهُ لِغَيْرِ مَوَالِيهِ قَالَ تَجُوزُ فِي الدَّيْنِ وَ الشَّيْءِ الْيَسِيرِ» آن جا هم کنار صبی مملوک بود.
وَ عَنْهُ عَنْ صَفْوَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: تَجُوزُ شَهَادَةُ الْمَرْأَةِ- فِي الشَّيْءِ الَّذِي لَيْسَ بِكَثِيرٍ فِي الْأَمْرِ الدُّونِ- وَ لَا تَجُوزُ فِي الْكَثِيرِ.[6]
روایت بعدی مربوط به شهادت نساء است؛ باب 24 حدیث 22 که مختص زن است. «تَجُوزُ شَهَادَةُ الْمَرْأَةِ فِي الشَّيْءِ الَّذِي لَيْسَ بِكَثِيرٍ فِي الْأَمْرِ الدُّونِ وَ لَا تَجُوزُ فِي الْكَثِيرِ.»
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ شَهَادَةِ وَلَدِ الزِّنَا- فَقَالَ لَا تَجُوزُ إِلَّا فِي الشَّيْءِ الْيَسِيرِ- إِذَا رَأَيْتَ مِنْهُ صَلَاحاً.[7]
روایت آخری هم راجع به شهادت ولد الزنا است که باب 31 حدیث 5 است. «عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام» عیسی بن عبدالله حالت اشتراک دارد «عَنْ شَهَادَةِ وَلَدِ الزِّنَا فَقَالَ لَا تَجُوزُ إِلَّا فِي الشَّيْءِ الْيَسِيرِ إِذَا رَأَيْتَ مِنْهُ صَلَاحاً» این چهارتایی که من فعلا پیدا کردم، چهار مورد است که میگوییم شهادتش جایز نیست، مقبول نیست اما در شیء یسیر مقبول است.
در یکی از اینها بود که مرحوم مجلسی در شرح تهذیب فرمودند «لا نعلم احدا عَمِلَ به» هیچ کس به این فتوا نداده است. «لا نعلم أحدا افتی به» یعنی الان دیگر میشود «شیء یسیر» و «غیر یسیر» که فرق ندارد، صاحب سرائر مرحوم ابن ادریس حلی قول شیخ الطائفه را نقل میکنند در این که ایشان در نهایه گفتند که در «شیء یسیر» قبول است. ایشان فرمودند یسیر و غیر یسیر ندارد. این یک روایتی است، یک خبر واحدی است «لا یوجب الا » اگر میگویید قبول است چه یسیر و چه غیر یسیر قبول است؛ اگر نه هم نه. در بررسی که در سرائر از حرف شیخ دارند این را به ایشان میگویند.
و يقبل شهادة امرأتين مع رجل في الديون و الأموال و شهادة امرأتين مع اليمين، و لا تقبل فيه شهادة النساء منفردات و لو كثرن إلا أنه لا يخفى عليك عدم مناسبته للعنوان، و لعله لذا لم يشرحها في ما حضرني من نسخة المسالك، لسقوط ذلك من نسخته، و على فرض صحتها فقد تقدم الكلام في ذلك مفصلا.
و تقبل شهادة المرأة الواحدة بلا يمين في ربع ميراث المستهل و في ربع الوصية و الاثنين في النصف و الثلاثة في الثلاثة أرباع و الأربعة في تمام المال بلا خلاف أجده فيه، بل عن الخلاف و السرائر الإجماع عليه، و قد تقدم في الوصية النصوص الدالة على ذلك فيها.[8]
در جواهر در کتاب الشهادات مرحوم محقق این طور عبارتی دارند؛ میگویند، «و یقبل شهادة امرأتین» بعد میآیند تا آن جا که «و تُقبَل» صاحب جواهر میگویند «تقبَل» اصلا محل خلاف نیست. «و تقبل شهادة المرأة الواحدة بلا يمين في ربع ميراث المستهل و في ربع الوصية، بلا خلاف أجده فيه، بل عن الخلاف و السرائر الإجماع عليه،» بعد شروع میکنند نصوص را میآورند.
آن چیزی که مقصود من این است. از این حیث صاحب جواهر هیچ مشکلی ندارند که زن واحد بیاید شهادت بدهد. یک زن شهادت بدهد شهادتش مقبول است یا مردود است؟ درباره مرد هم یک شاهد فایده ندارد. آن وقت یک زن بیاید مقبول باشد؟ معلوم است مقبول نیست. حالا مردود هست یا مردود نیست؟ طبق ثنائی باید بگوییم مردود است. اما این جا میگویند دلیل تامّ است. اگر او آمده شهادت داده او از این هزار تومان طلب دارد به اندازه رُبعش چون 4 تا زن شهادت بدهند کل هزار تومان دین میشود و به اندازه 250 تومان به طلبش حکم میکنید. مشکل هم ندارد. یعنی این از حیث نظر صاحب جواهر، از حیث این حکم مشکل ندارد. البته این حکم در وصیت است. در دیون قبول کردن یا نکردن بحثش جداست. «فی ربع المیراث و الوصیة» چون این نص است هیچ مشکلی ندارد. دیون را حالا بعدا عرض میکنم.
در خصوص وصیت یک زن است. وصیت کرده که هزار تومان از مال او به عمرو بدهم، 250 تومانش تمام شد شرعا ثابت شد. شما در اینها فکر کنید، این که عرض کردم در جدول بگذارید.
برو به 0:39:40
الان شهادت مرأة واحدة در شرع مقبول است یا مردود است؟ شما روی این اسم بگذارید. بلاخلاف در وصیت با شهادت مرأة واحدة رُبع میراث ثابت میشود و شهادت مرأة واحدة در شرع مقبول است یا مردود است؟ او که دارد میگوید هزار تومان. نگفته 250 تومان! رد کردید یا قبول کردید؟ اگر این جا تحلیل کنید، متوجه میشوید چرا من روی این بحثهای چند روز تاکید میکنم.
واقعا این طوری است که بین رد و قبول «اوسع مما بین السماء و الارض» است. چیزی که قبول است یعنی تمام شد، احسنت! نزد شارع دو تا عادل مسلمی که همه قبولشان دارند، عادل به معنای ملکه عدالت، وقتی اینها آمدند شهادت دادند شارع میگوید أحسنت! «قبلتُ»؛ یعنی دیگر من هیچ دغدغهای ندارم. این قبول میشود. این معنای قبولی است که ما میگوییم. از آن طرف رد یعنی چه؟ یعنی اصلا حرف نزن که نزد من کار تو صفر است، آن هم رد مطلق میشود. قبول مطلق و رد مطلق دو طرف کار است، همین است؟ نه! «بینهما منزلة عظیم».
خب حالا دوباره آن روایت تفسیر الامام را یادآوری بکنیم؛ حضرت دو تا شاهد آورده بود «من اخلاط الناس» و نمیشناختند؛ حضرت قبول کردند؟ نکردند. دیدیم که قبول نکردند. اما رد هم کردند؟ رد هم نکردند. حرف شیخ با دیگران به وضوح قابل جمع است. اول حضرت گفتند که باید بشناسیم. خب برویم بشناسیم، به شناسایی نرسیدیم، پس حالا دیگر مردود شد؟ نه! به صلح ختمش کردند. چرا؟ به خاطر این که اگر کف تحقق بینه به عنوان اقتضای این که کار را شروع میکند، اصل اسلام کافی باشد، مسلمان است شهادت داده است اما ما او را نمیشناسیم، مردود مطلق نیست، دارد به اندازه خودش کار انجام میدهد.
مثل این که یک زن شهادتش مردود مطلق نیست، به اندازه سهم خودش میپذیریم. همین طور بینه مجهول الحال به اندازه درجه خودش موجود است. کار انجام میدهد. کار انجام میدهد یعنی چه؟ یعنی مقبولیت مطلقه؟! شارع گفت احسنت؟! نه! یعنی شارع اجازه میدهد که حالا الان متهم را نگه دارید تا ببینیم. اگر بگویید هیچی، چه مجوزی از شرع دارید که متهم را نگه دارید؟ اما اگر گفتید مجهول الحال درجهای از ثبوت را آورده به نحوی که قبول مطلق نیست اما اجازه میدهد که حبسش کنیم. الان دیگر حق آن منکر هم مطرح است.
شاگرد: در هر شرایطی ممکن است قاضی بگوید صلح کنید، یعنی دعوتشان میکند به این که نزاع حل شود بدون این که حبس کند.
استاد: صلحی که میخواهیم کلا نزاع با صلح ختم بشود ولو بینه باشد آن که همه جا هست. بینه هم آمده نزاع است شما به صلح ختم کنید آن یک صلح است. این جا حضرت به خاطر این که مجهول الحال بود، و الا چند موردش بود که فرمود «أنفذ شهادتهما» وقتی خودش اقرار کرد «أنفذ شهادتهما» صلحی نکردند.
شاگرد: شاید همان صلح است که همه جا میتوانست بیاید و حضرت این جا آوردند. یعنی همان صلحی بوده که زودتر هم میتوانستند بیاورند.
استاد: ریخت صلح یک ریخت عنصر اجتماعی در حقوق مدنی است که طیف وسیعی را شامل میشود. صلحهای مورد نیاز، صلح خوب.
شاگرد: این شاید صلح خوب بوده.
استاد: کدام؟
شاگرد: همین که حضرت فرمودند.
استاد: در تفسیر را میگویید؟
شاگرد: بله.استاد: نه، ظاهرش! مگر این که دلیل از بیرون پیدا کنید، فعلا ما باشیم و این روایت صلحی است که حضرت صلح کردند، ما این جا نمیتوانیم این روایت را به صلح خوب معنا کنیم. بله اگر از بیرون دلیل داریم درست است، میرویم جای دیگر میگوییم این دلیل بر این که صلح ضروری نیست کما این که خود مرحوم شیخ در بعضی موارد فتوا دادند، آن جداست، این روایت نه.
شاگرد: ساکت است یعنی این دالّ بر هیچی نیست که این صلح، صلح خوبی است یا صلحی است که به خاطر این که رفع نزاع باشد.
استاد: اندازهای که ذهن قاصر من میآید این است که صلح این روایت عزیمتی است. یعنی این روایت میگوید حضرت در جایی میرسیدند که شاهد مجهول بود، صلح میدادند.
شاگرد: استحبابا و عزیمةً ساکت است. واقعا ناظر به آن جهاتش هم هست که صلح از چه بابی بوده؟
استاد: سکوت از باب این که یعنی ظهور است و درصدی خلاف دارد که میتوانیم با دلیل بیرونی آن احتمال را تقویت کنیم. ما نگفتیم که نص است.
شاگرد: قابل احتجاج نیست. سیره رسول الله ناظر به این جهت نبود که صلحش از چه باب بوده است؟ اگر ناظر به این جهات بودند و سکوت کردند، اطلاق اقتضا میکند که به خاطر…
شاگرد2: صلح خوب یعنی چطوری؟
استاد: یعنی افضل.
دلیل بیرونی باشد، به راحتی دست از این ظهور برمیداریم یعنی قابل جمع است. این که شما میگویید ساکت است، سکوت به این معناست که به محض این که یک دلیلی از بیرون بیاید که این صلح افضل است، برای این است که علی أی تقدیر کار سر برسد ما مشکلی در جمع بین دو تا دلیل نداریم.
شاگرد: صلح عزیمتی فی نفسه مقداری ضعیف است.
استاد: باز میخواهید تناسب حکم و موضوع بگویید؟ من مقصود خودم را بگویم؛ یعنی شما باشید و این روایت، الان به کسی رسیدید که نمیشناسید، آخر کار میخواهید کار را تمام کنید میگویید چون مجهول الحال است این را بدون صلح قسمش میدهم و حکم میکنم. چرا؟ چون حکمی که حضرت دادند بهتر بود.
خلاصه عدول میکنید یا نه؟ شما باشید و این روایت؛ دقیقا به همان موردی رسیدید که حضرت صلح کردند.
شاگرد: شاید حضرت طوری بودند که میتوانستند صلح بدهند، در محضر حضرت هم تصالحی برقرار میشد اما ممکن است صلحی واقع نشود.
استاد: آن عدم تمکن فرض بعدی است. قبلا چند بار عرض کردم که آن فرض شما، فرض پیشبرد حدیث است یعنی آن چیزی که دیگر حدیث متعرض آن نیست که اگر «لم نتمکن من الصلح» است، چه کار کنیم؟ آن را قبلا بحث کردیم، آن بحث دیگری است.
دقیقا بحثم در موردی است که «نتمکن من الصلح». اما به فرمایش ایشان چون حضرت هم که صلح دادند فضیلةً بود، الان ما حال نداریم این فضیلت را انجام بدهیم. شما باشید و این روایت حمل میکنید به این که با این که متمکن از صلح هستید میگویید این ساکت از این است که واجب بود یا نه. اصل هم که عدم وجوب است. اصل اجرای برائت از لزوم صلح دادن است. پس میگوییم اصل صلح مستحبی بوده است.
من عرضم این است که اگر ما باشیم و این روایت، ظهور دارد. نمیتوانیم برائت جاری کنیم یعنی ظاهر حدیث میگوید حضرت صلح میدادند یعنی اگر ما متمکن هستیم و میتوانیم صلح بدهیم باید بدهیم. نباید این جا تخطی کنیم. این عرض من بود. حالا شما تقریری دارید برای این که این ظهور سر نرسد بفرمایید. فی حد نفسه خیال میکنید که ظهورش در صلح عزیمتی است.
شاگرد2: کارهای قبلی حضرت، آن محکمکاریهایی که کردند را با توجه به مجموع ادله، الان حمل بر فضیلتی کردید؟
استاد: مجموع ادله! الان هم من حرفی ندارم.
شاگرد2: پس سیاقش در این نیست که هر چه در این جا گفتند عزیمتی است.
استاد: سیاق به معنای نص؟
شاگرد2: نه! یعنی ظهورش در این نیست که هر چه گفته میشود عزیمتی است. چون ما با مجموع ادله فهمیدیم آن قسمتهای اول حدیث و صدر حدیث، کار فضیلتی حدیث نقل میشود.
استاد: به سائر ادله. فقط در صدر حدیث چه کار داریم؟! در همین مورد هم ما سایر روایات هم داریم.
شاگرد2: الان سایر ادله گفتند صلح عزیمتی است؟
استاد: نه.
شاگرد2: پس هم از سایر ادله استفاده نمیشود که صلح عزیمتی است؟ و هم از خود دلیل استفاده نمیشود؟
استاد: من که دارم عرض میکنم که ما باشیم و این روایت، خیلی فرق میکند. من دارم این را عرض میکنم این که شما بخواهید از سایر ادله، شاهد برای مدلول تصدیقی جدی از این کلام بیاورید آن درست است که از سایر ادله مدلول جدی را کشف میکنیم. اما سایر ادله را غض نظر کردید، ما هستیم و فقط مراد از ظاهر این کلام. مراد ظاهر از نفس این کلام با غض نظر از این بیرون چیست؟ عرض من این است که در جایی که متمکن هستیم نمیشود از این صلح صرف نظر کنیم.
شاگرد: شاید ازامر قضاء شأن حکومت بوده و به حسب ظاهر حکومت دست اهل بیت نبوده به این طریق میخواستند رفع و رجوع کنند و مشکل شیعیان حل شود.
استاد: در این حدیث؟ این روایت برای زمان تقیه نبوده. این برای مدینه و همان صدر اسلام است.
خب احادیث را نتیجهگیری کنم. چهار مورد بود که میگوییم شهادت در آن مقبول نیست اما در هر 4 مورد یک روایت وارده شده بود، عمل هم بر طبقش نشده بود. بحثها در هم میآید فراموش میکنم که چه چیزی میخواستم بگویم. صفحه 71 را نگفتم. در این جا فرمودند که شهادت یک زن قبول است، بعد پشت صفحه صاحب جواهر یک چیزی را مطرح میکنند میگویند در کتاب الوصیة گفتیم که جلد 28 هم من این جا گذاشتم بخوانم، حالا که وقت میرود خودتان ان شاء الله مراجعه کنید ببینید.
برو به 0:50:46
جالبیاش این جاست که میگویند در کتاب الوصیة گفتیم حالا که یک زن وقتی شهادت داد دلیل داریم «رُبع الوصیة» ثابت است حالا آمدیم و دو تا مرد عادل برای وصیت نیستند، یک مرد بود، چه بگوییم؟ بگوییم یک مرد به اندازه 2 تا زن است، پس نصف وصیت ثابت میشود. میشود یا نمیشود؟ شاگرد: تبعض بردار نیست51:21
استاد: چطور رُبع، تبعض نبود!؟ او گفت 1000 تومان و شما 250 تومان قبول کردید. حالا یک مرد میآید میگوید وصیت کرده شما بگویید یک مرد 1000 تومان وصیت کرده، شما میگویید 500 تومانش نیست؟!
شاگرد: قیاس است شبیه «مهلا یا ابان»[9]
و قد تقدم الكلام في كتاب الوصية في قيام الرجل مقام المرأة أو الاثنتين أو لا يثبت بشهادته شيء، و أن أضعف الوجوه الأخير على ما هو الظاهر من بعضهم، بل في القواعد لم يذكره احتمالا، و الثاني لا يخلو من قوة كما اعترف به العلامة الطباطبائي في مصابيحه و إن لم نجد به قائلا، و لكن الإنصاف أن الأخير أقواها بعد حرمة القياس و الاستحسان و عدم إحاطة العقل بمصالح الأحكام، كما ذكرناه في الوصية.[10]
استاد: میگویند «و قد تقدم الكلام في كتاب الوصية في قيام الرجل مقام المرأة أو الاثنتين أو لا يثبت بشهادته شيء، و أن أضعف الوجوه الأخير» یعنی این که اصلا هیچ چیزی ثابت نشود. «على ما هو الظاهر من بعضهم، بل في القواعد لم يذكره احتمالا،» که اصلا هیچی قبول نکنیم.
بعد این را میگویند «و الثاني لا يخلو من قوة» که قیام رجل مقام دو زن «كما اعترف به العلامة الطباطبائي في مصابيحه و إن لم نجد به قائلا، و لكن الإنصاف» من مقصودم این انصاف بود. صاحب جواهر بعد از این که میگویند اضعف و همه اینها، یک الانصاف میگویند.
شما اگر میتوانید در الانصاف ایشان مناقشه کنید، مناقشه با دید عینک خود ایشان، نه با این بحثهایی که ما الان دنبالش هستیم. خب انصاف چیست؟ «أن الأخير» همانی که گفتند اضعف الوجوه است که «لا یثبت بشهادته شیءٌ» «أنّ الاخیر أقواها» اقوی همین است. چرا؟ «بعد حرمة القياس و الاستحسان و عدم إحاطة العقل بمصالح الأحكام،» الان روی فرمایش ایشان «أقوی الوجوه» شد. «و الانصاف الأخیر اقواها» موانع پیش آمد نشد ببینم از جلد 28 که آیا عدول کردند؟ فتوایشان عوض شده یا نشده؟ حالا شما نگاه کنید.
شاگرد: حالا شما فرمودید یک چیزی ثابت بشود، چه چیزی را شما میفرمایید؟
استاد: آن چیزی که مقصود من از این بود این است که اگر ما گفتیم شارع مقدس وقتی شهادت عدول را برای اثبات وصیت امضا کرده، از طریقه عقلاء جدا شده است، چیزی برای خودش دارد. چیزی نبوده که بعد از تایید کلی بنای عقلاء با یک نحو خاصی برای قبول مطلق، راهی را روی آن بنای عقلاء سوار کرده باشد. اگر آن طور گفتیم حرف ایشان جواب ندارد. راست میگویند قیاس است.
اما اگر عوض شد و طولی شد. یعنی شارع اصلا از بنای عقلا، منع نکرده است. بنای عقلاء بر این است که وقتی شاهد میآید چیزی میگوید، چشمشان را نمی بندند، میگویند چه میگویی، حرف بزن! ببینیم! شواهد پیدا کنیم. اگر بنای عقلاء این است، وشارع هم را منع نکرده. وقتی گفته دوشاهد در وصیت من قبول میکنم یعنی آن قبول مطلقی که سریع بگویم احسنت! در این طور قبول باید دو تا شاهد عادل باشد. بنای عقلا منع نشده، حالا با این فرض، قیاس میشود؟
شاگرد: تبعض هم عقلایی است؟
استاد: در یک موردش تبعض، قطعا بلاخلاف شده است.
شاگرد: این سیره عقلاست؟ یعنی عقلا بنا دارند تبعض کنند؟ کاملا اینها طولی است؟
استاد: الان در کارشناسیها بیش از اینها هم دارند. وقتی کار کارشناسی میکنید درصد که در کار میآید – این تبعض خودش یک نحو اعمال درصد است. الان میگویید رُبع ثابت میشود؛ رُبع یعنی چه؟ یعنی 25 درصد – بسیاری از مواردی که نزاعهای پیش میآید؛ مثلا در دعاوی مالی و شهاداتی که بازار است، در پزشکی قانونی برای تعیین دیه، در بسیاری از موارد میروید میبینید این طور نیست که بگویند او که گفت دیگر تمام. او این را گفت، میگویم او گفت 200 تومان، او هم گفت 150 تومان، میانگین میگیریم 175 تومان. میگوییم این 175 تومان را که نه این گفت، نه آن. خب میانگینی خودش یک راهی عقلایی برای پیشرفت کار است.یعنی شما میفرمایید شارع که گفته ربع قبول میکنیم، خلاف عقل و عقلا رفتار کرده است؟! از کجا میگویید وقتی 4 نفر باید باشند یک نفر که آمد به سهم خودش حرفش را پذیرفتیم؟ میگوییم 4 تا باید باشی خب حالا یکی هستی اندازه سهم خودت «نقبَل». نه قبول میکنیم مطلق به 1000 تومان است، نه ردت میکنیم. به اندازه سهم خودت پذیرفتیم. اگر گفتیم قبولِ شهادت مرأة واحدة به عنوان رُبع، اصلا خودش طبق بناست. نه این که از باب تخصیص است. از باب دلیلی است که مصالح را نمیدانیم.
و لذا هم در ابان اگر یادتان باشد من عرض میکردم همان جا اگر از یک انگشت بگویید 2 تا، 200 تا میشود. صرف این که قیاس نیست، جهل شما به این که «إنّ الدیة اذا بلغت الی الثلث رجع الی النصف» آن جهل بود که قیاس را آورد. اگر آن نبود که اصلا حضرت مشکل نداشتند. خیلی موارد دیگر هم همین طور است.
شاگرد: اگر مکلف تنقیح مناط را نمیدانست چه؟
استاد: باید ببینیم مناط، مناط من درآوردی نباشد. مناطی باشد که هم خود شارع با سایر ادله برساند. الان ببینید در قضیه شهادت شما یک جا نظیر دیه بیاورید که رجع الی النصف. آخر کبریات را که شارع فرموده. جالبش این است آن جایی که صبغه تعبد دارد، ائمه توضیح دادند. حالا نشد من عبارت شیخ را بخوانم، صفحه 141 کتاب القضاء را نگاه کنید که مرحوم شیخ یک بیان بسیار زیبایی دارند خیلی زیباست. «و مما ذکر یظهر ما فی المسالک» بعد دنبالش این مقصود من است «إلا أن یوجه» این «یوجّه» که شیخ فرمودند یک نکته بسیار ظریفی دارد که کلید برای فهم هزار جای دیگر میشود. نگاه کنید که در ظرافتکاری این مطالبی که ما هستیم چه کار میکنند؟!
والحمدلله رب العالمین
کلید: شرح تهذیب، مجلسی، شیخ انصاری، امر یسیر، شهادت ولدالزنا، شهادت زن، شهادت صبی، شهادت مرأة واحدة، شهادت عبد، اکرام شاهد، مصلحت سوق، سوق المسلمین، القضاءو الشهادات، عدالت ظاهری، عدالت باطنی، جواهر الکلام، مسالک، تبعض در قبول شهادت، اماریت سوق، اختلال نظام، تنقیح مناط، موارد یسیر شهادت، شهادت تحملیة، شهادت حسبیة، اغراض شارع، ارزش عمل اصحاب، جابر سند، جابر دلالی، جمع طولی ادله، رابطه شارع و بناء عقلا
[1] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 127-128
[2] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ؛ ص238
[3] سورة بقرة، آیة 282
[4] وسائل الشيعة، ج27، ص: 344-345
[5] وسائل الشيعة، ج27، ص: 347
[6] وسائل الشيعة، ج27، ص: 356-357
[7] وسائل الشيعة، ج27، ص: 376
[8] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج41، ص: 173
[9] الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص: 300
[10] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج41، ص: 174-175
دیدگاهتان را بنویسید