1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶٨)- ١٣٩٨/١١/٠۶ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(۶٨)- ١٣٩٨/١١/٠۶ – استاد یزدی زید عزه

ارتباط قاعده ضمان معاوضی با بحث
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=6206
  • |
  • بازدید : 78

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۶٨: ١٣٩٨/١١/٠۶

عنوان:

بیع به عنوان فردی از موضوعات

رسیدیم به اینجا که مرحوم شیخ فرمودند[1]: هذا ما خطر عاجلا بالبال؛ مرحوم شیخ فضای بحث را اشباع شده ندیدند و هنوز احساس می کنند که نیاز به بحث بیشتری دارد. در مسیری که از فرمایش ایشان تا اینجا آمدیم، من روز اولی که مباحثه بود- همین اندازه ای که در خاطرم است- گفتم اولین جمله ای که مرحوم شیخ فرمودند اگر واژه هایش تحلیل دقیق بشود، هر کدام قابل بحث است. صفحه 247 که شروع کردیم فرمودند: بیع بعض من جملة متساویة الاجزاء کصاع من صبرة مجتمعة فی صیعان أو … و شبه ذلک یتصور علی وجوه؛ این عبارت، عنوان بحث بود؛ «بیع بعض من جمله متساویة الاجزاء». تک تک این ها در فضای فقه می تواند نظیر داشته باشد. یعنی شما جای بیع می توانید مفاهیم دیگری در فقه داشته باشید و راجع به آن صحبت کنید. مثلا وصیة بعضٍ، که این ها را هم مرحوم شیخ خودشان فرمودند. اصداق بعضٍ، به جای بیعُ بگویید اصداق بعض من جملة متساویة … کسی به جای اینکه بگوید «بعتُ صاعا من هذه الصبرة» می گوید «امهرتُ- مهر قرار دادم- صاعا من هذه الصبرة». کسی در این مشکلی ندارد که صاعا من هذه الصبرة می تواند مهر قرار داده بشود. احکامش چیست؟ اگر این اطنان بعدا آتش گرفت، ده هزارتایش را محو کرد. آیا کلی در معین مثل بیع هست؟ یا نه، اگر مهر قرار داده، حکمش فرق می کند؟ در سود و زیان مشترک می شوند. این یکی از چیزهایی است که کلمه بیع در مانحن فیه می تواند تبدیل به یک متغیری بشود که یک فردش بیع است. به جای بیعُ بعضٍ، انواع و اقسام چیزهای دیگر می تواند قرار بگیرد. مثل صلح بعض، اجارة بعض.

مراد از «بعض من جمله»

مطلب بعدی این‌که «بعض من جملة» چه جور بعضی باشد. کسر مشاع باشد یا کلی در معین باشد یا مقدار باشد یا امثال این‌ها؟ بیع بعض من جملة، «جملة» چطور می تواند باشد؟ چند جور جمله داریم. خود شیخ هم اشاره کردند، مجتمعة الصیعان، متفرقة الصیعان. وقتی یک کوهی از صیعان روی هم است، همین کوه صیعان 500 تا پاکت است، هزار تا پاکت سیمان است، فرق می کند. چرا؟ چون جمله اش متفاوت است. بیع بعض من جملة، پس خود کلمه‌ی «جملة» حالت متغیر دارد. این جملة چند جور ممکن است و چه چیزهایی می تواند جمله قرار بگیرد؟ متساویة الاجزاء، کلمه‌ی بعض به اجزاء تبدیل شد. بعضٍ اما اجزا دارد. آیا اگر بعضٍ را بگوییم متساویة الابعاض، معنا فرق می کند یا نه؟ متساویة الاجزاء، اجزاء اینجا یعنی چه؟ کلمه اجزاء در متساویة که اینجا صحبت می شود با اعضا یا با امثال این ها تفاوت می کند یا نه؟ مثلا افراد و قطعه و همه این ها که اجزا هستند، افراد از یک جنس هستند یا افراد مختلفی هستند.

قاعده کل مبیع تلف و ارتباط آن با بحث

عرض کردم اگر کار بشود، چیزهای خوبی لازمه‌اش است. حالا قبل از این که بیشتر مصادیق دیگرش را  عرض کنم، آن مساله ای که سوال برای ذهن ما بود، حل هم نشد، این طور هم یادم می آید که بین این مباحثه من به شروح مکاسب تا آنجایی که ممکن بود سر زدم، کسی این را مطرح نکرده بود.نمی دانم چرا.

 

برو به 0:04:51

سؤال این بود که مرحوم شیخ در فرض اول که مبیع کسر مشاع باشد، بعتُ صاعا، صاع عنوان کسر مشاع بود. اگر ده صاع بود، بعتُ صاعاً یعنی بعتُ عُشر هذه الصبرة؛ کسر مشاع این بود.

وقتی فرق این ها را می خواستند بفرمایند، فرمودند در اینکه بعتُ صاعا را کلی بگیریم یتفرع علی المختار من کون المبیع کلیا امورٌ[2]. اولی با میرزای قمی اختلاف داشتند که اختیار به دست بایع است. دومی فرمودند[3]: أنّه لو تلف بعض الجملة و بقي مصداق الطبيعة انحصر حقّ المشتري فيه، لأنّ كلّ فرد من أفراد الطبيعة و إن كان قابلًا لتعلّق ملكه به بخصوصه، إلّا أنّه يتوقّف على تعيين مالك المجموع و إقباضه، فكلّ ما تلف قبل إقباضه خرج عن قابليّة ملكيّته للمشتري فعلًا فينحصر في الموجود؛ اینجا منظور من است، و هذا بخلاف المشاع؛ اگر بگوید «بعتُ صاعا من هذه الصبرة» و بخلاف مختار ایشان که کلی در معین است، به نحو اشاعه قصد کنند؛ فرمودند بخلاف المشاع، اگر مشاع صاعا من صبرة را فروخت، فانّ الملک المشتری فعلا ثابتٌ فی کل جزء من المال؛ تا اینجا خیلی خوب است. چرا؟ چون کلی است که بیرون از آن است، کلی در معین، ولی مبیع کلی است،‌ اما وقتی مشاع می‌فروشد، مشاع در تار و پودِ خود عین موجود است. عُشرِ این صبرة. عُشر آن در خارج، ملکیت ما دقیقا در ضمن این خارج موجود است. تا اینجا خیلی خوب است. چون مشاع است، فإنّ ملک المشتری؛ کلی نیست، فعلا ثابتٌ فی کل جزء من المال؛ چون علی الفرض مشاع خرید. من دون حاجة الی اختیار و اقباض؛ تا اینجا هم خوب است. یعنی برای اینکه آن عین خارجی ملک او باشد، اقباض نیازی نداریم. این خیلی خوب است، مثل اینکه شما نصف منزل را بفروشید. یک منزل دارید، نصفش را مشاعا به دیگری می فروشید. به محض اینکه بیع صورت گرفت، بایع مالک نصف است. ملکیت او اقباض نیاز ندارد. این هم خوب است. وقتی صاعی از صبره را به نحو اشاعه فروختید، مالکیت مشتری نسبت به این صاعِ مشاع، متوقف بر اقباض نیست. تا اینجا خیلی خوب بود. فکل؛ این فاء تفریع محل کلام بود. چون مشاع است و چون ملکیت او متوقف بر اقباض نیست که در فرد متعین بشود، نصف این، مال اوست. فکل ما یتلف من المال فقد تلف من المشتری جزء بنسبة حصته؛ این فاء تفریع قبول نبود. چرا؟ چون درست است که مبیع مشاع است و آن الان ملک او در خارج است، اما قاعده «کل مبیع تلف قبل قبض صاحبه فهو من مال بایعه» کجا رفت؟ ملاحظه کردید. چندین جلسه هم قبلاً بحث کردیم. من از هبه شاهد آوردم، از وقف شاهد آوردم، که دیدید گفتند قبض ها هم یکی است. و القول فی القبض هم که مرحوم شیخ در مکاسب داشتند، آن را هم خواندم- یا کل را یا بخشی از آن را-. چندین روز این کتاب، کنار دستم بود که بخوانم، یادم می رفت یا بحث های دیگر پیش می آمد. تمام مطلب ایشان را در باب قبض نخواندم ولی مطلب خلاصه این است، یعنی خود شیخ هم مخالف نیستند، در اینکه ولو مبیع ما مشاع است، مشاع است یعنی ملکیت او در عین است، در کلی نیست. اما «قاعده کل مبیع تلف» شاملش است، همین مشاع را هم اگر تحویل نداده باشد و تلف بشود، نمی شود بگویند از مال تو تلف شد، اقباض نکرده این مشاع را، چطور جزء مال او باشد.

شاگرد: خلاف اشاعه نخواهد شد؟ اگر قرار نباشد تلف از مشتری هم باشد؟

 

برو به 0:09:40

استاد: نه، بالاتر از عین می شود؟ شما ماشین کسی را می خرید، بیع که تمام شد، شما مالک ماشین هستید، عین معین. دیگر چه کسی در این خدشه دارد؟ شما مالک هستید، این جسم خارجی دیگر برای شماست. اما قانون این است تا به شما تحویل نداده «تلف من مال بایعه». مال شما بود اما قانون این است چون اقباض نکرده. و لذا من از هبه و این ها شاهد آوردم، نکات مهمی داشت. چرا فقها در بحث اقباضِ بیع تصریح به اشاعه نکرده بودند؟ چون واضح بود. و لذا تفاوتش این بود که در بیع، اقباض شرط صحت بیع نیست. بیع شما صحیح است. الان کسی ماشینش را  فروخت و وفات کرد، خب وفات کرد که کرد، فروخته و تمام شده، مشتری می آید می گیرد. اما اگر به دیگری بخشید، هنوز اقباض نکرده وفات کرد، تمام شد. وفات کرد، برمی گردد. شرط صحت هبه اقباض بوده، شرط صحت وقف اقباض بود؛ اما شرط صحت بیع اقباض نبود. بیع در عین حالی که شرط صحتش اقباض نبود، اما قاعده ضمان معاوضی این بود، درست است اقباض شرط صحت بیع نبود، اما اگر قبل از اقباض تلف می شد من مال بایعه.

شاگرد: آن وقت توجیه حکم شیخ چیست؟

استاد: من اصلا نمی دانم … بنظرم تمام شروحی که …

شاگرد: شیخ که حتما این قاعده را مستحضر بوده.

استاد: بله، من از کتاب مکاسب خودشان … من نمی دانم اینجا چطور شده.

شاگرد: قاعده اولی این است؛ که وقتی مشاع شد، هر دو باشد. کاری به آن قاعده ندارند.

استاد: نه، علی ای حال اینجا اسم اقباض را می برند. می گویند من دون حاجة الی اختیار و اقباض فکل ما یتلف؛ تنها احتمالی که من می دهم این است که چون نظر مرحوم شیخ، حالا که این ها را مقایسه کردیم روشن تر است. اول نمی شد. دیدید تا آخر مرحوم شیخ یک وجه مثبتی و اعتنایی به قبض و دخالت قبض نکردند. ملاحظه کردید تا آخر بحث. گفتند قبض کاره ای نیست. صاحب جواهر گفتند قبض، رد کردند. صاحب مفتاح الکرامة گفتند قبض، گفتند ابدا، قبض کاره ای نیست. اگر این را می خواهید بگویید، فلا اشکال، انما الکلام. یعنی یک دخالت کارسازی راجع به قبض در نظر شریفشان نبوده. من تنها احتمالی که به ذهنم می آید این است که ایشان اصلا برای قبض در مانحن فیه هیچ اثری قائل نبودند، یعنی می گویند این از باب این است که اگر قبض نکرده، معلوم است که ضامن نیست، ولی قبض دخالتی در ضمان قبلی آن به معنای کلی در معین ندارد. ایشان چون برای قبض هیچ نقشی قائل نیستند، اینجا هم می گویند که وقتی اقباض نیازی ندارد، «فکل ما یتلف من المال فقد تلف من المشتری جزء بنسبة حصته» یعنی تلف جزءٌ با ملاحظه سائر چیزهایی که جاهای دیگر گفتیم، که قبض هم دخیل در آن هست اما در مانحن فیه برای حل مساله کارساز نیست. دو حرف است. پس انکار نمی خواهد بکنند دخالت قبض را و ضمان معاوضی را، می خواهند بگویند آن قبض در مانحن فیه با کلی در معین تفاوت می‌کند. خیالم می رسد تمام شروح را نگاه کردم.

شاگرد: مرحوم مجلسی در صحیحه اطنان می گویند: «و الثاني أن يكون باعه هذا المقدار مشاعا و على الثاني الضمان مبني على أن المبيع قبل القبض مضمون على البائع».[4]

استاد: که آنجا هم باز ضرر از بایع هست. خب خلاف آن حرف شیخ می‌شود. الآن که فرمودید، بنظرم یادداشت دارم. اوائل این ها را جمع کردم که بیاورم خدمتتان بخوانم، نشد. فرمایش ایشان موید عرض من می شود. یعنی تصریح می کنند که ولو مشاعا باشد که صحیح است و کلی در معین نباشد، اگر بخشی اش تلف شد، باز از مال مشتری نیست، چون قبل از قبض است، از مال بایع است ولو مشاع بوده. این سوال برای فرمایش مرحوم شیخ باقی است. و تعجب است که در شروح هم کسی این را نگفته. نمی دانم چرا؟

 

برو به 0:15:05

شاگرد: یک احتمالی قبلا مطرح شد که منظورشان ملکیت است نه مالیت. یعنی این که اینجا می فرمایند این است که ملکیتش وجود دارد. اما اینکه تلف و مالیت و این ها … بحث ضمان معاوضی جدا است.

استاد: همین چیزی که من توجیه کردم بنظرم نزدیک فرمایش شماست. من گفتم ایشان نمی خواهند بگویند که من قاعده ضمان را نمی خواهم اینجا بیاورم. من می خواهم بگویم قبض به عنوان یک عنصر دخیل در تفاوت بین کلی و مشاع، دخالتی ندارد. قبض در آن دخالت ندارد، در کلی در معین قبض دخالت دارد. از چه حیث؟ نه از حیث قاعده ضمان معاوضی و تلف؛ از حیث اینکه در کلی در معین، نیاز به اقباض برای تعین در خارجیت است. اما در مشاع چون خودش متعین هست، تحصیل حاصل است، که محتاج باشیم که اقباض بیاید او را معین کند. این فرمایش ایشان است. نیاز ما به اقباض برای تعین ملکیت با تحصیل حاصل بودن و عدم نیاز به اقباض در ملکیت خارجی، این فرمایش شیخ است. تا اینجا هم درست است، من هم خواندم. عبارت تا اینجا خوب است، اما فکل ما یتلف، این است که به اطلاقه قبول نیست. یعنی کل ما یتلف من المال، قطع نظر از قاعده ضمان معاوضی، از حیث مشاع بودن و اینکه ملکیت اشاعی او در ضمن او محقق است. قطع نظر از او، نه اینکه با اینکه هنوز قبض هم نشده، باز مِن ملک او. این بعید است، اصلا نمی شود.

شاگرد: از مال او هست ولی خب باید بعدا جبران بکند، یعنی از مالش کم شده …

استاد: حالا، اینکه از مال او و ملک او و همچنین مثالی که ایشان فرمودند، ببینید من یک برای مشاع مثال بزنم، تفاوت ظرافتش به ذهن شریفتان بیاید. صد کیلو این گندم است، این صبره است. کسی می آید می گوید من ده کیلو به صورت مشاع از این صبره از تو خریدم. کلی در معین، نه؛ به صورت مشاع. تصور بفرمایید جلو برویم. صد کیلو صبره بود، ده کیلو به صورت مشاع از او خرید؛ فرض اول. حالا شده مالک عین، با او در صبره شریک است. قاعده تلف می گوید تا اقباض نکرده، فهو من مال بایعه. حالا اگر ده کیلو از این صد کیلو گندم سوخت، تلف شد. صد کیلو کل آن بود، ده کیلو خریده مشاعا، شریک است. ده کیلو از این صد کیلو سوخت. از سهم مشتری سوخته یا نسوخته؟

شاگرد: سوخته.

استاد: سوخته، چون ملک اوست خلاصه، از حیث سوختن. حالا ضمانش بر کیست، بماند. فعلا چون مشاع بود، شریک بود دیگر. خب وقتی سوخت، از ملک هر دو سوخت؛ چون مشاع بودند. این روشن است. ولی خب قاعده تلف چه می گوید؟ می گوید خب درست است که از ملک او هم سوخت، و به نسبت ضرر به ملک او وارد شد. اما از مال مشتری حساب نمی شود.

شاگرد: به نسبت او از ثمن …

استاد: به نسبت یعنی چه الان؟ آسان هم هست؛ من ده گفتم که خیلی روشن باشد. ده کیلو خریده، عُشر را او شریک شد مشاعا، حالا از کل، عُشرش تلف شد؛ از سهم او چقدر کم می شود؟ عُشرِ عُشر؛ یک صدم کل، از سهم او کم می شود. از سهم خودش هم یک دهم کم می شود. خیلی روشن است.

شاگرد: نسبت به ثمن، یک دهمِ ثمن باید برگردد.

استاد: حالا سوال همین است.

شاگرد: شاید هم منظور شیخ این بوده.

استاد: نه، می فرمایند یتلف من المال؛ نه از ملک او . اتفاقا من هم اول گفتند ملک، بعدا گفتند مال. اگر دومش هم ملک می گفتند حرف شما …

شاگرد: نه، در دومی نگفته. کل ما یتلف من المال فقد تلف من المشتری جزءٌ بنسبة حصته.

استاد: جزءٌ من المال؛ و حال آن که لا یتلف من المال جزٌ…

شاگرد: نه. نگفته مالِ مشتری. یتلف من المال، کلِ مال. نگفته مال مشتری. فکل ما یتلف من المال فقد تلف من المشتری؛ نگفته دیگر مال مشتری.

استاد: قبلش گفتند فانّ ملک. فان ملک المشتری فعلا ثابت فی کل جزء من المال؛ همین جزئی که شما می گویید قبلش آورده اند. من دون حاجة الی اختیار و اقباض؛ این اقباض هم خوب بود. چرا؟ چون منظور اقباض در تعین ملکیت است، تحصیل حاصل می شود. کاری با اقباض نداریم. ملکش ثابت است. فکل ما یتلف من المال فقد تلف من المشتری جزءٌ بنسبة حصته؛ یعنی صرفا می خواهند بگویند مال او تلف شده؟ به معنای ملک. ولو ضمان معاوضی می گوید برو از او پس بگیر. توجیه برای این باشد.

 

برو به 0:20:52

شاگرد: می شود یک جوری توجیه کرد.

استاد: خیلی خوب است، من حرفی ندارم.

شاگرد: ولی خب انصافش این است که ظاهرش … یعنی باید تاویل برد.

استاد: چون با قبلش هم دارند مقایسه می کنند. قبلش را ببینید، کلی در معین را که فرمودند، فرمودند فکل ما تلف قبل اقباضه خرج عن قابلیة ملکیته للمشتری فعلا فینحصر فی الموجود؛ با مقابله دارند می گویند.

شاگرد: چرا خارج شد از قابلیت؟ به خاطر اینکه هر چیزی را بیاوریم و بخواهیم بگوییم این جزئش است، همین که صدق عنوان مبیع بکند، «کل مبیع تلف» می آید می گیردش. برای اینکه آن نیاید بگیردش، ما باید از خارج از آن بگیریم.

استاد: منظور شیخ از عبارت قبلی، این نیست. ایشان داشتند می گفتند چون کلی است، می خواهد منطبق بشود، چیزی که تلف شد دیگر چطور منطبق بشود؟ این را دارند می گویند.

شاگرد: «کل ما تلف قبل اقباضه خرج»، توضیحش چه می شود؟

استاد :یعنی اقباض که کرد، می شود متعین در او. ولی وقتی اقباض نکرده، دیگر چیزی که رفت، چطورمی خواهد آن کلی بر آن منطبق بشود؟ ما نداریم چیزی که این بر آن منطبق بشود.

شاگرد: آیا با توضیح بالا نمی‌توان مسئله را حل کرد؟

استاد: توضیح قبلی‌شان اصلا صحبت سر این نیست که تلف از مال چه کسی. می خواهند بگویند وقتی کلی است باید منطبق بشود، وقتی آن پایه و بنیه، مصداق خارجی که می خواهد این کلی بر آن منطبق بشود، محو شد، رفت، دیگر چه چیزی هست؟ پس کلی مجبور است بر باقی منطبق شود.

شاگرد: می تواند منطبق بشود. چه اشکالی دارد منطبق بشود؟ منطبق بشود و بگوییم به آن ضرر خورده. منطبق به این نحو بشود، یعنی روی جایش منطبق بشود. یعنی ما چیزی که جلویمان را می گیرد از این که خروج از قابلیت ملکش برای مشتری باشد، اینکه هر جزئی را که  روب آن دست بگذاریم، اگر بخواهد مبیع حساب بشود، اگر جزء تالف باشد …

استاد: کلمه الموجود را شما چطور معنا می کنید؟ فینحصر فی الموجود؛ این ها خلاف صریح عبارتشان است.

شاگرد: ینحصر فی الموجود یعنی در واقع آن چیزی که قابلیت ملک مشتری را پیدا می‌کند، آن چیزی است که موجود است. چرا؟ چون هر آن چه که تلف شده، انگشت بگذاریم رویش، اگر بخواهد عنوان مبیع رویش صدق بکند، کل مبیع تلف می آید می گیردش. برای اینکه ما در حقیقت بیع را تصحیح بکنیم، این قسمت باقی است که فقط می توانیم تطبیقش بکنیم.

استاد : کلمه قابلیت را چطور معنا می کنید؟ «فکل ما تلف قبل اقباضه خرج عن قابلیة ملکیته»؛ و حال آن که شما دقیقا دارید قابلیت را اینجا اعمال می کنید. فقط می گویید معدوم است، ضرر دارد.

شاگرد2: اگر مقلد شیخ هم نباشیم، در چنین مساله‌ای- همین فرض ما نحن فیه، مشاع خریده- الان مشتری از مابقی این صبره، یعنی این صبره 90 کیلویی، چقدر حقش است؟

استاد: یک صدم از صبرة یعنی یک کیلو؛ صد کیلوست دیگر.

شاگرد2: نُه کیلو از این مستحق است.

استاد: احسنت، او ده کیلو خرید اما …

شاگرد2: آن تلف است، تلف المبیع هم از مال بایع می شود. درست می شود دیگر.

استاد: خب حالا نکته این است که- دقت کنید- فرمودید 9 کیلو برای اوست، چون یک کیلو از ملک او رفت. خب آن یک کیلو که رفت، چون تلف از مال بایع است، بر می گردد به بایع می گوید چون از مال تو تلف شده یک کیلو دیگر گندم به من بده یا پول یک کیلو را به من بده؟

شاگرد2: آن مساله دیگری است.

استاد: نه، مساله مهمی است اینجا، یعنی الان از نظر شرعی کدامش را ضامن است؟ قیمت فرق می کند. «کل مبیع تلف»، شما می فرمایید سهم او شد نُه کیلو، آن یک کیلوی مشاع او از ضمن ده کیلو تلف شده؛ این یک کیلو که تَلف من مال بایعه، برمی گردد می گوید پول یک کیلو را از ده کیلو به من بده یا بر می گردد می گوید تلف شد، یک کیلو دیگر گندم از همین صبره به من بده؟

 

برو به 0:25:21

شاگرد: یعنی ده کیلو بده؟

استاد: آهان

شاگرد: خب دیگر از آن تلفی نشده … شما فرض گرفتید این یک کیلو را از آن کم می کنید.

استاد: می خواهم ببینم قاعده تلف و ضمان معاوضی می‌گوید که معامله نسبت به این تلف از مال بایعه، یعنی ثمن باید برگردد یا مِن مال بایعه یعنی بخشی از مبیع که تلف نشده، جبرانش می کند؟ قاعده کدام است؟ شما خودتان به قاعده تلف نگاه کنید. کل مبیع تلف قبل قبض صاحبه فهو من مال بایعه؛ یعنی این مبیع برگشته در مال او، می گوید یکی دیگر از مالت به من بده؟

شاگرد: ظاهرا معامله بهم می خورد.

استاد: معامله بهم می خورد. روشن است قاعده در آن. یعنی می رود می گوید پولی که من به تو دادم را پس بده. بنابراین اگر گندم ارزان شده، گران شده، خیلی تفاوت کرده، اینجا نمی تواند بگوید یک کیلو دیگر گندم به من بده. من که ده کیلو مشاع بودم. یک کیلو سهم من سوخت، بسوزد. تو ده کیلوی من را بده، چرا؟ چون قبل الاقباض بوده. بایع می گوید که درست است که یک کیلو از مال تو را من ضامنش هستم، اما ضامن این هستم که پول یک کیلو را به تو برگردانم. تو از من یک کیلو را ده تومان خریدی، الان گندم گران شده، من اگر یک کیلو گندم به تو بدهم، صد تومان می ارزد. شرع کدامش است؟ قاعده اتلاف روشن است که می گوید پول را برگردان. کل مبیع فهو من مال بایعه، یعنی پول را باید برگردانی.

شاگرد: خیار تبعض صفقه پیدا می کند و می تواند باطل کند کلا …

استاد: نه، خیار تبعض را دارند فقها، همانجا هم در بحث قبض گفتند. تبعض صفقه حرف دیگری است فعلا. ما فعلا ببینیم قاعده چه می گوید؟

شاگرد: الان چه خیار اعمال بکند، اگر خیار اعمال کرد باید کل ثمن را برگرداند.

استاد: من الان این را چرا مطرح کردم؟

شاگرد: چیزی که مسلم است این است که آن گندمی که هست الان دیگر دست او نمی رسد.

استاد: ببینید الان روشن شد که من چرا دارم این ها را می گویم؟ مقدمه این فرمایش شماست. ما وقتی در کلی در معین می گوییم کلی است، حالا برگردیم همین مثال را روی کلی پیاده کنیم. صد کیلو صبره بود، ده کیلوی آن را از باب کلی در معین فروخت، نه از باب مشاع. می گوید ده کیلو که کلی در معین است فروختم به شما. حالا آمد 10 کیلو تلف شد، سوخت. چون کلی در معین بود، الان سهم او سوخت یا نسوخت؟ نسوخت.  چون نسوخت، او می گوید ده کیلو گندم باید به من بدهی. درست است که ولو بگویید قبل القبض است، قبل از قبض از مال من نیست، یعنی از کل حساب نمی شود. ولی بقیه اش هم که من می خواهم آن یک کیلو که سهم من بوده، روی حساب کل ولو کلی درمعین که شما هم بگویید قاعده تلف می گوید آن را حسابش بکنید می گوید آن یک کیلو سهم من ، بنابر کلی در معین باید قیمتش را به من پس بدهید یا نه از باب کلی در معین باید یک کیلو گندم به من بدهید؟ 10 کیلو گندم به من بدهی. اینجا الان تفاوت ظریفی است با این مثال، بین اشاعه با کلی در معین. باید چه کارش کنیم؟ خب در اینجا کلی در معین اقتضای چه چیزی را دارد؟ می گوید گندم باید به من بدهی، نه اینکه پول را باید برگردانی بنابر اشاعه. هر دو هم مشمول قاعده «کل مبیع تلف قبل قبض صاحبه» هست. یک بیان این است که بگوییم در اشاعه باید پول را پس بدهد، این مشکلی ندارد، اصلا قاعده اتلاف این است.

شاگرد: همان ثمن را به نسبت یا قیمت سوقیه اش را؟

استاد: من الان دو تا مثال می زنم. مثلا یک کارتن جنس گرفته از دیگری ولی هنوز به او نداده. نصف این کارتن تلف می شود. آتش می‌گیرد، از بین می رود. چون اقباض نکرده می گوییم نصف این باقی‌مانده. آن نصفی که تلف شد، دو حال دارد؛ یا پول کل این کارتن را مشتری داده بود یا نداده بود. اگر داده بود، چون «من مال بایعه» هست، می رود نصف پول خودش را که برای این کارتن داده بود، پس می گیرد. نمی گوید نصف دیگر کارتن را به من بده. این تمام شد. او نمی تواند بگوید نصف کارتن را به من بده. کالا قیمتش عوض می‌شود. او فقط می رود می گوید 100 تومان به تو دادم، 50 تومانش را به من پس بده. یا اینکه هنوز پول را نداده بود و آن تلف شد قبل الاقباض، خب نصف ثمن را باید بدهد. یعنی مشتری فقط باید نصف ثمن را بدهد.

 

برو به 0:30:37

شاگرد: پس در هر صورت این احتمال را منتفی می دانید که مفاد این قاعده، مِن مال بایعه یعنی قیمتی که آن کالا در بازار دارد عرفا، آن را باید بایع پرداخت بکند. این را شما منتفی می دانید؟

استاد: کل مبیع فهو من مال بایعه یعنی معامله نسبت به او فسخ شده.

شاگرد2: یعنی همان معامله اولی است.

استاد: معامله اولی فسخ شده، نه این‌که آن معامله تحقق یافته؛ این مالِ اوست، قیمتش هم اگر ده برابر شده بایع باید چون در انبار او بوده، ده برابر پول را بدهد به او.

شاگرد: یعنی هر چه که بوده برمی گردد اول به مال بایع، بعد تلف می شود. آنا ما قبل از تلف.

استاد: مرحوم شیخ هم همین جور تقریب کردند، قبلا هم گفتیم.

شاگرد: مشتری می تواند مانع از بدل بشود؟

استاد: خود مشتری که گرفته بوده؟

شاگرد: تلف شده.

شاگرد 2 : خیار تبعض صفقه …

استاد: تبعض صفقه می‌آید، آن حرف دیگری است.

شاگرد2: می گویم فقط خیار بر آن می آید.

استاد: بله، فقط خیار می آید. مانعیت از بدل یا الزام بر بدل نمی تواند بکند.

شاگرد: پس می تواند فسخ کند.

استاد: بله، فسخ از باب تبعض صفقه. می گوید من یک چیزی می‌خواستم، درست است که از مال او تلف شده، اما مطلوب من این نیست. خیار فسخ اعمال می‌کند، کل ثمنش را پس می گیرد. اتفاقا اگر اعمال خیار بکند، نمی تواند بگوید قیمتی که الان دارد را به من بده. چون خیار فسخ البیع است، نه بیع جدید. اما حالا کلی در معین چطور؟ در مورد کلی در معین چه باید بگوییم؟ باید بگوییم ده کیلو …

شاگرد: در اشاعه فروضش دوتا بود؟

استاد: در اشاعه فروضش سه تا می تواند باشد. اطنان که روایتش بود، سی هزار تن بود. کلش تلف می شد. در تلف کل مثال هایش راحت تر است، من این سه تا را می خواستم عرض کنم. یا کل تلف می‌شود، یا به اندازه بیشتر از سهم او می‌ماند، یا فقط سهم او می ماند. روایت اطنان، سی هزار تن بود، ده هزار تن را خرید، بیست هزار تن کلا از بین رفت. فقط ده هزار مانده بود. سه تا فرضش این است یا چهار تا فرض؛ بخشی از اطنان می‌رود، از 30 هزارتا، 20 هزارتا می ماند.

شاگرد: فروض اشاعه است این ها؟

استاد: نه، فروض تلف. فروض تلف چه کلی باشد، چه مشاع باشد. یک: شما در 30 هزار تن، 20 هزار تن می ماند. دو: 10 هزار تن می ماند. سه: 5 هزار تن می ماند. چهار: کلش تلف می شود. این 4 فرض هم دقیق است؛ آثار هم دارد. الان برای فرمایش ایشان هم استشهاد می کنم برای کلش، روشن تر است. اگر کلش تلف شد، یعنی کل ثمن را استرجاع می کند. نه اینکه بیاید بگوید الان به قیمت روز، پول این جنس را به من بدهید. اگر کمتر از مبیع باقی بماند؛ 10 هزار تن فروخته بودم، 5 هزار تن بیشتر نمانده. اگر کل 10 هزار تن مانده، بقیه تلف شده. اگر 20 هزار تن باقی بماند.

 

برو به 0:34:18

خب در این چهارتا اگر مشاع باشد، و قبل از اقباض باشد، سهم خودش هر چه باشد، ثمن را استرجاع می کند. آیا بایع می تواند بگوید که من به جای آن به تو کالا می دهم و تو اعمال فسخ نکن یا از من ثمن را نخواه، من پول ندارم. به جایش کالا می دهم. کالای از باب تتمیم به قیمت نه، از باب تمیم مبیع اولیه. یعنی همان ده کیلو را به تو می‌دهم. شما مشاع بودی، کار نداشته باش مشاع بودی، من 10 کیلو را به تو می‌دهم، شبیه کلی در معین. آیا این در مشاع طبق قاعده هست که بتواند چنین کاری را بکند یا نه او فقط قیمت را پس می‌دهد؟

اما در کلی در معین چطور؟ اول من در کلی در معین شبهه اش را عرض کنم، رویش تامل کنید. آیا کلی در معین چون متعلقش عین خارجی است، وقتی چیزی تلف شد، آن متعلق عین، سعة و ضیق دارد، کلی‌ای بود در معین، پس او حقی داشت در معین. وقتی این معین ضیق شد، تعلق او هم دارد تکان می خورد. کلی تعلق دارد به این دایره، این دایره ضیق می‌شود، نمی‌شود که تعلق او تکان نخورد. روی این حساب پس آیا در کلی در معین هم معقول است که بگوییم چون تعلق به معین دارد، وقتی تلف می شود ولو کلی تلف نمی شود از او، اما چون متعلقش ضیق می‌شود، به تبع او خود کلی هم ضیق می شود. یعنی بیانی که در اشاعه گفتیم، همان بیان در کلی معین بیاید. این را چرا عرض می کنم؟ به خاطر این که ارسال مسلم فرض نگیریم که وقتی کلی شد، چون بیرون از آن چیزی است که می‌سوزد، پس انطباقش دیگر صاف است. نه. درست است که خودش بیرون از اوست، اما تعلقش که به عین است. تعلق به یک دایره وسیع تفاوت ندارد با تعلق به دایره مضیقی که نصفش تلف شده؟

شاگرد: علی المبنای مشهور دارید بحث می کنید؟

استاد: نه، من دارم فروضش را می گویم و از حیث اینکه ضابطه و صرف تناسب تعلق و این ها …

شاگرد: می گویم طبق دید حضرتعالی که ما باید برویم احکام را نگاه کنیم ببینیم …

استاد: فعلا من آن‌ها را کار نداشتم. آن یک فضای دیگری است، باید یک دستگاهی به پا بشود. از حیث دید مشهور هم می آید باز این حرف ها.

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

تگ: کل مبیع تلف قبض قبضه فهو من مال بائعه، ملک مشاع، کسر مشاع، صاعا من صبره، صبره الا صاعا، قبض، ضمان معاوضی

 


 

[1] كتاب المكاسب؛ج‌4،ص267

[2] كتاب المكاسب؛ج‌4،ص259

[3] كتاب المكاسب،ج‌4،ص260

[4] ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار؛ج‌11،ص171

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است