مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 68
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: این موضوع، موضوعی بوده که تمام زندگی افراد را تحت الشعاع خودش داشته و یک موضوع پنهانی نبوده است. درس و بحث و زندگی در زمان جنگ باشد …
استاد: آن وقتها من قضایا یادم است. شاید یک وقتهای شدیدی هم بود. آن جلسه که یادم نمیرود. یک دفعه یک آقایی با دو واسطه پیش حاج آقا نشسته بود. یک مقداری خم شده بود و من هم آن جای اتاق بودم. قبل از روضه بود. شاید هفت هشت ده دقیقهای توضیح داد. هفت هشت ده دقیقه خیلی است که حاج آقا این طور است، این طور است، این است، چیزهایی من الان یادم نیست ولی میدانم همین طور با دو واسطه حاج آقا دم در نشسته بودند؛ اینها را گفت و گفت بعد جملهی آخرشان این بود که حالا به نظر شریف جنابعالی وظیفهی روحانیون چیست؟ ایشان همین طور چشمشان این طوری نگاه میکردند گوش میدادند داشتند زیارتشان را میخواندند یک کلمه گفتند هم حاج آقا ساکت شدند هم دیگر او تا آخر ساکت شد. فرمودند: وظیفهی روحانیون این است که مردم را گمراه نکنند. آن آقا دیگر هیچ چیز نگفت و حاج آقا هم هیچ چیز نگفت. با یک کلمه کار را تمام کردند. آن اوائل همین طوری یادم مانده است. از این طور سبک چیزهایی که این طوری نبود که فوری مجال بدهند و یک چیزی این طوری بگویند و او یک نقطهاش بگذارد و …
شاگرد: این چه زمانی است؟
استاد: نمیدانم شاید سال حدود پنجاه و نه، پنجاه و هشت شاید آن وقتها باشد، شاید هم شصت باشد. میدانم خیلی وقت است و آن اوائل بود که ایشان این طوری گفت. آن آقا هم خیلی ننشست و برای روضه هم ننشست و رفت.
شاگرد: دو تا شخصیت را خیلی دارند کار میکنند که اینها را در مقابل انقلاب نشان دهند؛ یکی مرحوم علامه طباطبایی و یکی مرحوم حاج آقای بهجت را.
استاد: این طور نیست.
شاگرد: یک عدهای بالاخره از این کسانی که …
استاد: اتفاقا من همین را دارم عرض میکنم که حاج آقا اگر ورود صغروی میکردند طرفین داشت. وقتی بود من از حرم بیرون آمدم، روزنامهها حالا یادم نیست، من اصلا روزنامه که نمیخواندم. روزنامهی سلام داشتیم؟
شاگرد: بله.
استاد: حالا هم هست؟ من همین طوری یک چیزی یادم است که کلمهی بزرگ سلام نوشته بود دم در حرم بیرون آمدم دیدم یک عکس بزرگ حاج آقا روی این زده و در خیابان گذاشته بود نه در پیادهرو. ایام تبلیغات بود. دروغ روراست کالشمس بود عکس بزرگ میزدند. من که میدانستم این دروغ است. حالا ببینید در این شرایط خب حالا از چیزهایی هم که این طور فضاها میخواستند این است که بیایند بگویند: آی دروغ است. اصلا کار نداشتند. صد تا از این دروغها بگویند کار نداشتند که بگویند: من نگفتم. چرا؟ چون این کار را میکردند کسی که میخواهد اعتماد کند برود تحقیق کند نه این که هر کسی هر چیزی نوشت … عاقل که نمیآید هر کس هر چیزی گفت به او اتکا کند و نرود جایش بپرسد. این طوری بود. سبک کلی ایشان ورودی نبود که نتوانند لوازمش را جمع کنند. البته این را روی حساب ذهنیت منِ طلبه میگویم؛ من که فهمی ندارم عرض کنم. حالا شما فرمودید دارم میگویم ولذا همینی است که شما میگویید که نشدهاش میبینید که هر کسی میخواهد به طرف خودش بکشد. وظیفهی کسی که اینها را میشنود چیست؟ وظیفهاش این است که خودش برود. یک کسی بوده که در بین جمعیت بوده، مخفی که نبوده است. یک عمر بوده، درس و بیا و برو، یک چیزی نیست که بگویند یک کسی یک دروغی را نسبت بدهد و این دروغ هم بماسد و منعقد شود؛ بماسد و درست شود. نه! یک چیزهایی بوده مستنداتی است معلوم است و شنونده اگر حساس است وظیفهاش است که برود دنبالش تحقیق کند و الا دروغگو که وظیفهی خودش را انجام میدهد و کوتاهی نمیکند.
شاگرد: از لحاظ شرعی هم همین طوری هست که یک چیزی میرسد انتشار پیدا میکند الان دارند برداشت نادرست میکنند.
استاد: نه! قاعدهی کلی نگفتم؛ گاهی است که وظایف فرق میکند و باید خودش نگاه کند. آن چیزی که من عرض کردم این است که طوری باشد که توقع این برود. چرا؟ چون نظیرش هست. خیلی تفاوت میکند. گاهی کسی یک روشی را متصدی میشود که بعد نمیتواند تبعیض قائل شود که این جا بله و آن جا نه. متصدی روش شده؛ ایشان این طور من گمانم است که ایشان این طور فرمودند گمان من این است که ایشان در این جهت توجه داشتند که یک روشی که دیگر بعدش نمیتوانند تبعیض کنند شروع نکنند که بعد بگویند این جا که شد پس آن جا نشد. البته این با حرف من نسبت به چیز طلبگی خود من است و خدایی نسبت نمیدهم که به عنوان مطلبی که اصلا خود ایشان تلقی من را قبول داشته باشند.
وظیفهی روحانیون-روزنامهی سلام-علامه طباطبایی.
برو به 0:07:05
بسم الله الرحمن الرحیم
و كذا الحال في القول الآخر بناء على المعرّفيّة و الطريقيّة؛ و أمّا بناء على البدليّة، فلا بدّ من فرض استطالة الصفّ بنحو يقطع بأوسعيّته من طول الحرم للخارجين عنه، و من طول المسجد للخارجين عنه.[1]
«و كذا الحال في القول الآخر بناء على المعرّفيّة و الطريقيّة؛ و أمّا بناء على البدليّة، فلا بدّ من فرض استطالة الصفّ بنحو يقطع بأوسعيّته من طول الحرم للخارجين عنه، و من طول المسجد للخارجين عنه.» در این بحثهایی که این دو سه روز شد عرض کردم که صاحب جواهر جهت را به عنوان استقبال عرفی گرفتند و از معدود جاهای جواهر بود که گفتند: «لا نستوحش من التفرد» تفرد از اصحاب. بعد گفتند مقصودشان از اصحاب، متاخرین از فاضلین تا زمان متأخری المتأخرین بود. این هم که خودشان نفرمودند؛ گمان نمیکنم اصحابنا که گفتند قبل از فاضلین را میگیرد یا نه؛ حالا نمیدانم که میگیرد یا نه؟ چون عبارت خودشان از معتبر شروع شده است. قبلش چه بود؟ باید بیشتر تحقیق کنیم. علی ای حال به میدان این اصحاب رفتند و گفتند: «لا نستوحش من التفرد» و گفتند: استقبال عرفی است ولو علم بالعدم. علم داریم که خط نمیرسد. علم دارم نمیرسد اما همین که استقبال عرفی است کافی است. ایشان این طوری فرمودند. شاید احتمالا عرض میکنم چون حاج آقا اینها را طبق جواهر نوشتند، شاید این عباراتی که دیروز خواندیم ناظر به رد این حرف بود. فرمودند که «فلا وجه للجهة» در آن جا با علم به عدم اتصال اصلا جهت معنا ندارد. چون جهت برای این است که احتمال اتصال را بماسانند. احتمال صفر نباشد. شما میگویید: ولو علم به عدم اتصال داریم یعنی احتمال صفر است باز هم استقبال است!!! میفرمایند نه آن جا دیگر جهت معنا ندارد. «فلا وجه للجهة الثابتة مع احتمال الاتصال» باید احتمال بدهیم تا جهت طریقیت خودش را ایفا کند.
شاگرد: این حقیقت استقبال همین است که عرف بگوید رو به آن است. این که خطی از بین دو چشم یا از گوشهی پیشانی رد بشود همچین چیزی ما نداریم. این را از کجا درآوردیم؟
استاد: آن خودش هست. رفتن یک خطی از پیشانی را ما درآوردیم؟! خب میرود؛ عرف میگوید یک خطی میرود؛ یک نفس الامریتی دارد.
شاگرد: هیچ نفس الامریتی ندارد، خط فرضی است. آن چیزی که هست استقبال است و رو به قبله است؛ رو به قبله هم یک چیز عرفی است. یک نقطه از پیشانی شما مستقیم برود مثلا سی سانت به این طرف کعبه بخورد عرف اگر بگوید استقبال است کافی است.
شاگرد2: ما در فضای فقه چرا این را مطرح کردیم و الا آن که هست و از پیشانی هر فرد هزار تا خط به هزار جا ممکن است برود و با آن کاری نداریم. چرا در فضای فقه این دقت را وارد کردیم؟ یک کلمه استقبال است. استقبال هم مثل همهی مفاهیم دیگر عرفی معنا میشود و از اول هم استقبال عرفی معنا میکردیم و خودمان را گرفتار هم نمیکردیم.
استاد: به خاطر این که همین عرفی را از قرب کعبه شروع میکنند؛ در نزدیک کعبه با علم به عدم میبینیم این استقبال نیست پس همین جا کشف میکنیم که اگر علم به عدم در بُعد هم آمد استقبال نیست … عرف نمیگوید. صاحب جواهر هم این را صریحا میگویند. میگویند: اگر استقبال بود ولو علم دارید که اتصال خط نبود ما قبول داریم.
شاگرد: چون ملاک استقبال است نه اتصال.
استاد: آن وقت تناقض هم میشود یا نمیشود؟ دیروز یکی از آقایان بودند که امروز تشریف ندارند گفتند: در حرف صاحب جواهر خودش تناقض است. از یک طرف استقبال عرفی میگوید و از یک طرف میگوید علم داریم که خط نمیرسد. خب این چطور میشود؟!
شاگرد: اصلا دقیقا حرف ایشان همین است که میگویند: ما در استقبال چیزی به عنوان هندسه و خط از پیشانی بکش جلو ببر، روبرو نیستیم؛ استقبال یک چیز عرفی است که یک کسی رو به یک چیزی میایستد. به این میگویند استقبال ولو از بین پیشانی خط بکشید مستقیم برود به آن نخورد. مثلا به ما بگویند روبروی فلانی بایست حرف بزن، این روبروی فلانی ایستاده قشنگ نگاه میکند اصلا معلوم است این یک بیست درجه این طرفی است، این کافی است. حرف صاحب جواهر این است و لذا هیچ تناقضی هم در کار نیست. لذا جلوتر هم برویم ممکن است حتی بگوییم: جلوی کعبه یک طوری آدم بایستد که خط از وسط پیشانی برود به حجرالاسود بخورد باطل است. به این عرفا استقبال نمیگویند. آدم باید صاف به کعبه بایستد، اگر کج بایستد الان هم به او میخندند که بغلِ بغل کعبه کج بایستد. لذا تمام شبهاتی که در تمام این سالها مطرح شده هیچ کس نگفته بغل کعبه کسی کج ایستاده، همهی سوالات در این باره بود که داخل کعبه چطوری باید بایستد. بیرون کعبه معلوم است؛ کسی بیرون کعبه بایستد حق ندارد کج بایستد.
استاد: معلوم است یعنی معلوم است که اگر رو به کعبه ایستاده ولی یک زاویه دارد، نمازش باطل است؟
شاگرد: اگر زاویهاش زیاد باشد بله.
استاد: یک جا تصریح به این را بیاورید.
شاگرد: اصلا کسی این مساله را مطرح نکرده؛ من آن را نمیگویم معلوم است؛ درست میگویید. این که ما بگوییم اگر قطعا این طرفی باشد نمازش باطل است آن را هم نمیشود گفت ولی میخواهم بگویم این یک طوری است، شاید مرحلهی بعدی اگر عرفیت محض را بگیریم بتوانیم به این هم برسیم که الان معروف نیست کسی وسط مسجدالحرام برود به کعبه بچسبد و دقیقا شانه راستش به دیوار کعبه باشد و یک کمی سمت راست بچرخد به طوری که نوک پیشانیاش اگر لیزر بزند به آن گوشه کعبه بخورد، بعید نیست بگوییم نمازش باطل است.
استاد: چرا؟
شاگرد: چون عرفاً استقبال ندارد.
استاد: عرف جزاف میگوید یا یک چیزی میبیند و میگوید؟
شاگرد: عرف هزار تا چیز را ممکن است لحاظ کند.
استاد: همین چیزی که دیروز فرمودید در حرف صاحب جواهر تناقض میآید، نه! همین ارتکازی که الان شما دارید اگر به جای خط و یک خط، دسته خطوط بکنید میبینید ارتکاز عرف توجیه شد. یعنی عرف روی ارتکاز خودش سر و کار ذهنش با دسته خطوط صاحب زاویه است نه با یک خط. وقتی شما آن را یک خط میکنید این اشکالات در کلاس درمیآید و معطل هستید که چه کارش کنید. وقتی برمی گردید میبینید ارتکاز عرف …
برو به 0:14:21
شاگرد: سوالی که آقایان دارند این است که ما در فقه دنبال فلسفهی عرفشناسی که نیستیم مثلا به ما میگویند نماز که میخوانید تکان نخورید. ما حالا بیاییم بگوییم تکان یعنی چه؟ تکان خوردن عرفی بالاخره جزاف که حرف نمیزند، اگر دست مثلا یک مقداری رعشه داشته باشد مثلا زانوها اگر یک مقداری تکان بخورد و یک مقداری عقب برود و یک مقداری جلو بیاید بعد شروع کنیم دو تا خط هندسی هم بکشیم این طرف بدن و آن طرف بدن بعد بگوییم: بیست درجه اگر این طرف و آن طرف بشود دیافراگم تکان بخورد، اینها را که ما نمیآییم تحلیل بکنیم. ما در فقه میگوییم: سکون در نماز مثلا لازم است؛ سکون هم یک چیز عرفی است. این که بیاییم تحلیل عرف بکنیم، این سوالی که مرتب در رفت و برگشت ها مطرح است بحث دقیقی است و بحثهایش میرسد، بحثهای فلسفی هم میشود و خیلیهایش بسیار بحثهای دقیقی است، شاید خیلی بحثهای فلسفی به نتیجه هم نرسد اما نکتهای که هست این است که اگر ما مثل صاحبجواهر آمدیم اصلا ملاک را در استقبال سمت استقبال عرفی بردیم حالا این که ما بیاییم تحلیل بکنیم که عرف چرا این جا را استقبال میداند و چرا آن جا را استقبال نمیداند، سوال آقایان معمولا این است که این جا اگر در فقه بخواهیم این کار را بکنیم که هر جایی که میگویند عرف است استقبال عرفی و فلان مطلب عرفی و بهمان مطلب عرفی و… هر جا میشود باید یک دنیا بحث بشود ولی چون در قبله یک عده بحث کردند و این بحث استمرار پیدا کرده ولی در سکون نماز، بحث نکردند و هیچ بحثی نشده است.
استاد: این مثالی که زدید در مانحن که پیاده شود خیلی مثال پرفایده و کاربردی است. الان ببینید من چند تا مثال بزنم. صاحبجواهر فرمودند: چرا میروید هندسه و خط میآورید؟! استقبال عرفی کافی است. خود ایشان که میگویند استقبال عرفی کافی است سه جا که دیروز آدرسهایش را عرض کردم میگویند: «ولو علم عدم الاتصال»؛ «عُلِمَ العدم»! آقای صاحبجواهر! این را عرف میگوید یا نمیگوید؟ عرف میگوید؟ مثل حاجآقا میگویند: عرف نمیگوید. سر خود عرف نزاع میشود. وقتی سر خود عرف نزاع شد شما چه کار میکنید؟ رها میکنید میروید؟! صاحبجواهر صریحا میگویند: «و لو علم عدم الاتصال» استقبال عرفی کافی است. ما میگوییم: با این قید، شما عرف را اخراج کردید. عرف «علم عدم الاتصال» را نمیگوید. شما مطلب را چطور حل میکنید؟!
شاگرد: سوال این است که در بقیه فقه چطور حل میکنید؟ در بقیه فقه میگوییم …
استاد: «العرف ببابک»!
شاگرد: احسنت! این فقیه میگوید که عرف این است لذا فتوا میدهد و آن فقیه هم میگوید عرف این است و فتوا میدهد. ما در بقیهی فقه، شذّ و ندر است که میرویم بحث فلسفی در مورد عرف کنیم که چرا عرف این طوری میبیند؟ چرا عرف این طوری میفهمد؟ اصلا مکانیزم فهم عرف، نمیدانم وجود ذهنی که حاصل میشود، تصور و تصدیق را در فقه بحث نمیکنیم. عیب ندارد ومن نمیگویم قابل بحث نیست … من میگویم: ما در تمام فقه وقتی این چنین اختلافی میآید چه کار میکنیم؟ «العرف ببابک».
استاد: ما در فقه بحث میکنیم که عام افرادی داریم و عام بدلی داریم و عام …؟ نه! در اصول بحث میکنیم. در فقه با اینها کاری نداریم. «العرف ببابک» چرا در اصول بحث کردید و ذهن عرف را تحلیل کردید که عرف سه جور به کار میبرد. یک عام شیوعی است، یک عام بدلی است، یک عام مجموعی. تحلیل کردید. وقتی هم تحلیل کردید همه میپذیرند. الان هم که جایی شما میبینید میگویند: «العرف ببابک» اختلافی است، آن را تحلیل نکردید مبادیاش مدون نشده است. شما نباید از تدوین اینها فرار کنید. الان همین جا که گفتم مثال خوبی است برای نحن فیه است. واقعا چطور حل شد؟ صاحبجواهر میگویند: استقبال عرفی کافی است «ولو عُلِمَ عدم الاتصال» حاج آقا میگویند این که اصلا «عُلِمَ عدم الاتصال» استقبال عرفی نیست. شما میگویید استقبال عرفی کافی است، خب الان این جا جنوب است، این جا هم قبله مثلا شانزده درجه است، شما اگر شانزده درجه، چهل درجه ایستادید استقبال عرفی هست یا نیست؟ به ارتکاز خودتان در خانهها میایستید. هست یا نیست؟ متشرعه این استقبال را میپذیرند یا نه؟ ببینید عرف تعیین نمیکند! الان همین عرفی که شما میفرمایید چیز کاربردی در خانهی خودتان عرف برای شما سامان نمیدهد یعنی نمیفهمید. حالا الان شانزده درجه از قطب بگردید، سی درجه بگرد، بیست درجه بگرد. میبینیم اصلا کج میشود. یکی این طوری ایستاده، یکی آن طوری ایستاده است. ده درجه کج ایستادن خیلی تفاوت میکند. در جامعالمسائل دارند یک انگشت، عرض اصبع، یک انگشت اختیارا میتوانید؛ وقتی قبله را پیدا کردید یک انگشت میتوانید. یک انگشت هم از محل قدمت تا محل سجدهات زاویه یک انگشتی باشد. یادم است در درس میفرمودند علمایی بودند دو انگشت هم …
شاگرد: ملاکش قدم نیست، ملاکش سجده است. خیلی زاویهاش کمتر است.
استاد: ظاهرا یک انگشت خیلی بعید است که برای مهر بخواهند بگویند، صرف مهر دو انگشت و اینها تفاوتی نمیکند. ظاهرا میخواهند این زاویه را بگویند که از بین القدمین شما، یک خطی به محل سجده شما بکشید که قبله را پیدا کردید، از زیر قدمهایتان یک زاویه … ظاهرا این منظور باشد؛ اندازه یک انگشت بدن در مبدأ زاویه بگردد. دو انگشت هم علمایی میگفتند به نظرم در درس میگفتند مرحوم آقای نائینی چهار انگشت شاید … حالا من حافظهام ضعیف شده است. تا شش انگشت هم نقل است یعنی استقبال عرفی را میدیدند. حالا واقعا کدام درست است؟
شاگرد: اگر چهار انگشت این طرفی شود دیگر نماز ظهر را چهار انگشت این طرف حتی دو انگشت، نماز عصر را دو انگشت آن طرف؛ این جا یقیناً به علم اجمالی یک کدام از این دو تا نماز ازنقطهی پیشانی به کعبه نمیخورد.
استاد: و حال آن که استقبال عرفی در هر دو هست و ارتکاز مشترعه هم با این نماز معیت نمیکند یعنی خود مصلی این کار را نمیکند. لذا همین هم هست فقها حرف مقدس اردبیلی را رد کردند؛ گفتند روایتی که میگوید «ما بین المشرق و المغرب » قبله آن یک حساب دیگری دارد و آن برای تصحیح نماز است و یک نحو سمت عرفی کلی منظور است که وقتی خبر نداریم. میگویند: مثلا جنوب کدام طرف است؟ میگویند این طرف است. همین دستش را این طوری میکند به این طرف.
شاگرد: مثالهای متنوعی میشود زد که عرف یکنواخت عمل نمیکنند مثلا در نماز جمعه تهران شما ببینید نصف جمعیت باید بگوییم نمازشان باطل است. یک عدهی دیگری نگاه عرفی حاکم است که همه رو به قبلهاند یا مثلا جاهای مختلف مثلا در بیابان میخواهید تشخیص قبله دهید با یک تسامحی این طرف آن طرف میکنید . قبلهنما بگذارید خب تفاوت میکند ولی همان جا وقتی به خانه میآیی وقتی قبلهنما دستت است، سر دو درجه هم میبینی تسامح را اجازه نمیدهی.
استاد: این را بعدا میخوانیم همان جا در بیابان، چون جاهل است این کار را میکند. همان جا اگر قبلهنما در بیابان گذاشت حاضر از آن قبلهای که به دست آورد بگوید استقبال، عرفی است و ده درجه آن طرفتر بایستد؟
شاگرد: عرف ایستاده است دیگر! فرض کنید یک جایی هستید مکان نماز گذار سطح مسطحی پیدا نمیکنید در کوه و بیابانی است؛ یک جایی پیدا کردید چهار پنج درجهای با قبله اختلاف دارد و صد متر آن طرفتر جایی پیدا میشود که … این جا چه کار میکنیم؟
استاد: در مسافرت، در مثل قطار، هواپیما و اتوبوس خیلی پیش میآید که میخواهد استقبال کند اما صندلی و امثال اینها …
شاگرد: کلا اصلا حکمش جدا باشد ولی امثال این جا را میبینیم تسامحهایی گاهی یک مقدار هست و گاهی یک مقدار نیست.
استاد: صحبت سر تعمد است. حالا این جا فرضش را برویم شما در جایی عذر فرض نگیرید.
شاگرد: عذری را نمیخواهیم بگوییم که اصلا برایش ممکن نباشد ولی این جا یک تسامحی انگار هست … حالا طوری نیست، این هم رو به قبله است.
استاد: با همین بحثهایی که این دو سه روز شد حالا شما میفرمایید نکنید؛ اگر آمدیم حرف صاحب جواهر و تناقض و … دیدید سردرگمی … اگر این طوری ذهن عرف را تحلیل کردیم کار را به نظر شما جلو نمیبرد؟ بگوییم که در ذهن عرف سر و کار استقبال ارتکاز عرف با یک خط نیست، با مجموعه خطوطی از جلوی خودش با زاویه جلو میرود. چون عرف ارتکازا با مجموعه خطوط سر و کار دارد پس میبینید همهی اینها درست شد. حرف صاحب جواهر که میگویند: ولو علم داریم نرسید چون یک خط را در نظر میگیرند میگویند ولو …!
شاگرد: حالا این تحلیل را بردیم روی برداشت عرف گذاشتیم؛ چرا این طوری تحلیل نمیکنیم که عرف تسامح را دارد حالا ما نیاز نیست که آن طوری حتما تحلیل کنیم ولی یک جایی ممکن است …
برو به 0:24:30
استاد: اتفاقا من هم عرض کنم تسامح عرف هم جزاف نیست. من این را میخواهم عرض کنم یعنی وقتی سروکار ذهن عرف با مجموعهی خطوط و دسته خطوط است خودش میفهمد کجا مسامحه بکند؟ کجا نکند؟ جاهل که هست چطور؟ جاهل که نیست چطور؟ یک کسی که میآید در یک شرایطی رو به تاریکی میخواهد بایستد میگوید: میدانم رو به اوست حالا چراغ روشن شد این طوری هم ایستاده بود میگوید من رو به او بودم به خلاف این که وقتی چراغ روشن است این طوری بایستد بیادبی به اوست ولی رو چیست؟ مجموعه خطوطی است که تصحیح کرد ولو این رو و مجموعه خطوط وسط دارد، کانون دارد، دست راست دارد، دست چپ دارد.
شاگرد: عرضم این است که ما نیاز نیست این را به یک آثار تکوینی برگردانیم. میگوییم همین تسامح عرفی یک تحلیل تکوینی لزوما وجود دارد یا چنین چیزهایی، نه وجود ندارد. همین است .
استاد: شما الان این جا میگویید: عرف متسامح هست؛ دیگری میگوید نیست. حل نزاع شما به چیست؟ یک کلمه او میگوید العرف ببابک، شما هم میگوید العرف ببابک. چطوری میخواهید حلش کنید؟ اما اگر ما گفتیم: ارتکاز عرف با دسته خطوط است، با یک زاویهی فطری است بعد میرویم خیلی ضابطهمند میگوییم: حالا آقای عرف! ببین این جا در این موضوع محدودهی دسته خطوط تو شاملش هست پس مسامحهات درست است. این اندازه آن طرفتر میروی از دسته خطوط ارتکاز تو بیرون است، این جا دیگر جای مسامحه نیست. کسی هم که اعایش میکند دارد مسامحه در اِسناد میکند.
شاگرد: استقبال عرفی غیر از تسامح در استقبال است. یک وقت تسامح در استقبال میگوییم یعنی مثلا معنای استقبال روشن است یعنی مثلا یک خط از وسط پیشانی برود به کعبه بخورد. میگوییم: این جا تسامح در استقبال دارد یعنی مثلا اگر کج و راست میشود اشکال ندارد. حالا استقبال عرفی میگوییم. استقبال عرفی یعنی این جا دیگر هیچ تسامحی در کار نیست.
استاد: خب ولو خطی نرسد؟ صاحبجواهر سه بار …
شاگرد: عرف اصلا استقبال را به خط نمیداند.
استاد: احسنت! من همین را تاکید کردم. صاحبجواهر خودشان استقبال عرفی میگویند بعد خودشان به استقبال عرفی قید میزنند. آخر از کجا این را به گردن عرف میگذارید که ما میگوییم استقبال و لو علمنا بعدم الاتصال. شاید اگر ولو شد عرف معیت نکند.
شاگرد: خب ایشان ادعا میکند، معیت میکند، درست هم میگوید.
استاد: ادعا که شد، نزاع میشود.چیست از بین برندهی نزاع؟ چرا داریم! من همین را عرض میکنم. یعنی اگر مجموعه خطوط در نظر بگیریم حرفشان درست میشود و اصلا سر میرسد. چرا؟ چون میگوییم ایشان که میگوید خط نرسد یعنی آن تک خطی نرسد.
شاگرد: منظورشان هم همین است.
استاد: خیلی خب تمام شد. پس میبینید این قیدی هم که ایشان گذاشت با این تحلیلی که ما کردیم با آن چیزی که شما میگویید دو تا ادعا شد. او میگوید نمیرسد، او میگوید عرف هست، او میگوید عرف نیست اما به محض این که ارتکاز عرف را با دسته خطوط تحلیل میکنید میبینید حرف صاحب جواهر از ادعا درآمد و درست شد.
شاگرد: این را شما میفرمایید ولی الان کسی با شما این جا اشکال کند بگوید نخیر! شما دسته خطوط میگویید، عرف یک خط میبیند. تمام مباحث آخرِ آخرش به ضروریات برسد، ضروریات هم ممکن است یک کسی انکار کند. یعنی همین جا هم شما یک مرحله بحث را عقب بردید. یعنی اگر همین جا کسی از شما سوال کند شما دسته خطوط گفتید یک نفر بگوید نخیر یک خط است. چه کار دارید؟ هیچ.
شاگرد2: بالاخره در عرفیات خیلی در فقه هست و در خیلی از مفاهیم اصولی سراغ تحلیل میرویم و این که تحلیل در بسیاری از جاها باعث تبیین میشود ولو بعضی از نقاط تاریک تا آخر برای خود آدم هم میماند معنایش این نیست که اگر نقاط تاریک ماندش ما دنبال تبیینش نرویم.
استاد: در فرمایش ایشان هم الان فرمودند وقتی سراغ دسته خطوط میروید باید عرف بگویید؛ من عرف نگفتم. مثل استغراق و عام مجموعی افرادی شما میگویید عرف عام افرادی میبیند؟ نه یک تحلیل نفسالامری میکنید. میگویید واقعا شمول یک مفهوم نسبت به مصادیقش یا استغراق شیوعی است یا افرادی است یا مجموعی است. چون نفس الامری است ذهن در ضمیر ناخودگاه خودش گاهی در این مطلب نفس الامری میگردد، گاهی در آن و گاهی در آن. الان هم این که نحوهی بدن که دیروز عرض کردم مثل یک لوبیا فرض بگیریم نه مثل یک استوانه، نه مثل یک کره. بدن ما نه توپ است نه استوانه است مثل یک لوبیاست. الان عرفاً داریم تحلیل نفسالامری میکنیم. مقادیم بدن را عرف میداند؟ مقادیم یک چیز واقعی است داریم میگوییم ذهن عرف دارد با یک نفسالامریتی کارش را جلو میبرد، ما مبادی نفسالامری ذهن او را تحلیل میکنیم روی صحنه میآوریم نه این که بگوییم دوباره خود او دور شود. خود او میگوید که من دسته خطوط میبرم؛ اگر این طور باشد فرمایش شما درست است نزاع حل نمیشود اما ما برای این که … الان چرا صاحبجواهر با این ارتکاز خودشان تناقض گفتند؟ وقتی ما این تحلیل را میکنیم تناقض رفت. یعنی تناقض نیست چون استقبال با خطوط است و ایشان اسم یک خط بردند بین دو چیز جمع کردند هم میگویند استقبال هست هم میگویند علم داریم که آن خط واحد اتصالش نیست. خب معلوم است وقتی میزان استقبال عرفی به دسته خطوط با زاویه هست آن یکی تناقض برخورد نمیکند و علم هم داریم ومانعی ندارد. و بعداً چقدر مسائل به همین تحلیل باز به راحتی حل میشود. یکی تیاسر بود که دیروز هم صحبت شد. وقتی استقبال را از تکخطی بیرون بردید الان دارید میگویید: در ارتکاز عرف، همهی صدقهای عرفی، ذهن عرف با مجموعه خطوط کار میکند، صدق میدهد، مسامحه میکند. میبینید بسیاری از چیزهایی که میگوید تحلیل میکنید بعداً اصلا نزاع پیش نمیآید. حالا همین جا که گفتم شانزده درجه بگردید میبینید عرف وقتی دارد با مجموعه خطوط کار میکند مجموعهخطوط در مجموعه بودن متواطئ نیستند، لبه دارد، وسط دارد، کانون دارد، عرف همه اینها را نگاه میکند. همین که شما فرمودید هزاران چیز را لحاظ میکند. یعنی عرف هرگز حاضر نیست وقتی یک مجموعه خطوطی با زاویه دارند میروند محور این رفتن را مساوی قرار دهد، متواطئ قرار دهد با آن یالی که از کنار زاویه دارد میرود یا با آن چیزی که وسط دارد میرود همهی اینها نزد او فرق میکند. لذا گاهی میگوید: وقتی تو متوجه میشوی از نوک بینی او میرود به کعبه میخورد اما میگوید که بدن تو که فقط آن خط وسطی نیست که الان وقتی نزدیک شیء است. در استقبال قریب عرف چه انتظاری دارد؟ انتظاری که دارد این است که کل این مخروط را بگیرید. انتظار بعید چیست؟ در مقابلهی عرفیه متوسط چیست؟ این است که با مشاهده کانون را بگیرد. در بعید و جهل چیست؟ این است که در این فضای این دسته خطوط باشد. الان شما میبینید صدقهای عرفی همه معنا پیدا کرد. یک محدودهای است متواطی نیست، کنار دارد، وسط دارد، کانون دارد، هر کدام برای شرایط مواجهه حرف دارد، حکم دارد؛ عرف اجازه نمیدهد میگوید: چرا کج شدی؟! چرا؟ چون الان علم داری میدانی این جاست، اجازه نمیدهد حکم کانون را بر ضلع جانبی راست یا چپ بار کنی. خب این کجایش است که بگوییم بیفایده است؟! همین الان اگر مدون شود جلو برود میبینید بعداً بسیاری از ادعاهای عرفی به همین برمیگردد. بعداً وقتی خودشان فکرش را میکنند میبینند اگر مجموعه خطوط بگیریم تمام تحلیلهای عرف با این، میفهمیم کجا عرف میگوید و کجا عرف نمیگوید؟ العرف ببابک دیگر یک نحو نیاز نزاعی ندارد که بگوییم او به همین جا ختم میشود.
شاگرد: شاید مرادشان این بوده که … به نظرم در بحث نگاه کنیم میگوید که اول سراغ استقبال عرفی و پررنگ کردن این عرفیت نرفتند، یک مقداری بحثها را رنگ و بوی عقلی دادند، یک مقداری جلو رفته بیشتر عرفیت در آن باز شده ولی به نظر میرسد این اشکال بوده؛ عرف درست است، تحلیلش هم درست است ولی این که رنگ و بوی بحث از اول عرفی نباشد، رنگ و بویش را مقداری عقلی کنند، این به نظر میرسد یک مقداری در مباحث بوده است.
استاد: اولا مباحث این جا واقعا عقلی نیست یعنی ما بگوییم فلسفی و عقلی باشد. اینها یک نحو هندسه است؛ هندسه که عقل نیست شاید اولین علمی که در بشر به عنوان بدیهیترین علم شروع به رشد کرده هندسه بوده است حتی از حساب هم اقدم است. علم مسّاحی زمین، در هندسه دقت کنید نمیگویند که فلسفه در فقه آوردید ولی صحبت سر این است که خدای متعال به ذهن بشر هندسهای داده که هندسهی مدون گوشهای از آن است، فطرت ذهن انسانها با انواع هندسهها کار میکند بدون این که خودشان بفهمند خب وقتی هر کدام از اینها کشف شد، مدون شد، میگویید: این جا ذهن شما روی هندسه فلان دارد ارتکاز شما جلو میرود خب حالا شما بگویید که هندسه را در کار نیاور، نیاورید چون هندسه ناقص است و نمیتوانیم ذهن عرف را باز کنیم. اگر رفتیم به مبادی ذهن عرف اهمیت دادیم و چند تا هندسه تدوین کردیم آیندگان به ما دعا میکنند میگویند خوب شد چهار تا پنج تا … هر کجا عرف قضاوت میکند میفهمیم طبق چه چیزی دارد جلو میرود نه این که یک نزاع پا در هوایی بماند.
برو به 0:34:44
شاگرد: ترسی که وجود دارد مثل آن قضیهی بلوغ میشویم؛ کم کم آن چیزی که عرف میشناخت کنار میرود یک سری نشانههای شناخت عرفی جای عرف بنشیند بعد آن نیت هم اصلا اشتباه بوده و عرف هم که دیگر کنار رفته، ما در بحثهای بلوغ این را میگفتیم اصلا قرار نیست پانزده سال معیار باشد، آن معرفیت داشت برای بلوغی که عرف میگفت این بالغ شده است.
استاد: تفاوت فاحش آن جا با این جا این است که آن جا برای مسألهی پانزده و امثال اینها خود شارع ولو عمل مشهور به بعضی از آن بود ولی خود شارع متصدی شده بود؛ در مانحن فیه که شارع برای توضیح استقبال متصدی نشده «فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَه»[2] همین هم هست که ما دیگر بیش از این چیزی نداریم. لذاست که اگر ما این جا استقبال عرفی را تحلیل کنیم بعداً سر نزاعهایی که صرفا عرف میخواهد برای ما درست بکند، صدقهای خارجی برای شما میخواهد درست کند، اگر این مباحث را تحلیل کردیم این نزاعها برطرف میشود.
شاگرد: بحث سر تحلیلش است. چون این تحلیل مسألهاش خیلی عمیق است افکار متعدد میآید، ده سال دیگر هم میآید این تحلیلی که ما کردیم میگویند یک چیزی هم به آن اضافه کنیم، کمش کنیم، میخواهم بگویم: شیوه، شیوهی تحلیلی باشد همین است؛ از ده قرن پیش این تحلیلها شروع شده مدام کم شده زیاد شده … ده سال دیگر هم یک چیز دیگری میشود. یعنی همینی که الان میفرمایید اگر الان دقت کنیم میبینیم بعضیاش ضعف دارد و میشود یک چیزی کم کنیم اضافه کنیم. مبنا باید تحلیل باشد. اگر تحلیل باشد به جایی میرسد، یعنی طوری نیست که آدم مطمئن شود که واقعا حکم همین است یا عرفی است. عرف ببابک اختلاف میشود.
استاد: ما الان با یک تحلیل که نمیخواهیم عرف را برداریم، قدرت نداریم.
شاگرد: عرف هست؛ حضرتعالی میخواهید یک تحلیلی برای فهم درست کنید که بگویید این تحلیل، جایی هم که مثلا یک مصداق مشکوک شد با همان تحلیل کار میکنیم.
استاد: اگر عرف معیت کند!
شاگرد: عرف که معیت میکند.
استاد: خب خیلی خوب است.
شاگرد: خود عرف آن تحلیل را تحلیل میکند.
استاد: الان صاحبجواهر مبتلا به تناقض ظاهری شدند که این تحلیل تناقض را برداشت. همین اندازه یعنی با این که ایشان استقبال را «و إن علم العدم» گفتند این استقبال یک تناقضی بود که باید جوابش را بدهند.
شاگرد: این تناقض وقتی است که ما عرف را تحلیل بکنیم بگوییم حتما استقبال خطی برود به کعبه بخورد؛ ایشان از اول پایهی این را میزند میگویند چه کسی این را گفته است؟! ما استقبال میدهیم حالا خط هم بخورد یا نخورد.
استاد: حاج آقا در رد این گفتند وقتی علم داریم نمیخوریم عرف نمیگوید به طرف آن هستید.
شاگرد: پس بحث عرفی شد. شما میگویید عرف میخورد، ما میگوییم عرف نمیخورد.
استاد: یعنی نمیتوانیم این نزاع را حل کنیم؟
شاگرد: نه نمیشود حل کرد. شما اگر عرف را این طور میدانید فتوا این طور میدهید، آن هم که عرف را آن طور میبیند آن طور فتوا میدهد. میگویم با این تحلیلها به جایی نمیرسیم.
شاگرد2: نهایتش میگوییم آقای بهجت حرف صاحبجواهر را اشتباه فهمیده است؛ مقصود صاحبجواهر یک خط بوده، ایشان خیال کرده مقصودشان کل خط است.
استاد: ایشان هم یک خط است.
شاگرد2: آن یک خط آن جا اختلافی است.
استاد: ایشان هم یک خط است. دیروز عبارات را خواندیم. ایشان میگویند اگر علم دارید همان یک خط نمیرسد، … جهت چیست؟ چرا جهت کعبه میگویید؟ میگویند جهت یعنی معرفیت، یعنی طریقیت؛ الان دوباره هم میگویند. طریق با علم به عدم طریقیتش، طریق است؟!!
شاگرد: اصلا صحبت سر خط نیست؛ عرف برای فهم …
استاد: پس چرا صاحبجواهر خط میگویند؟ همین را دارم میگویم. ایشان بحث را میبرند سر …
شاگرد: خط را انکار کردند؛ شما از یک جملهی سلبی که نمیتوانید مفهوم ایجابی بگیرید. یک چیز کاملا روتینی است، صاحبجواهر میگویند: اصلا عرف برای استقبال، خط یک دونه، پنج تا، ده تا نمیبرد.
استاد: خب اگر از همین عرف سوال کنید بگویید قطع داریم از این جا برود به کعبه نمیرسد، عرف معیت میکند؟ میایستد؟
شاگرد: عرف اصلا میخندد، میگوید خط چیست؟ مگر قرار است پیشانی طرف نقطه بگذاریم؟! شما همین طور به طرف نگاه میکنی مستقیم سرت را نمیچرخانی طرف را میبینی یا نه؟
استاد: سالها کتب فقهی، شهیدین و قبلش از این خطوطی که میبردند در کتابها پر شده عرف اینها را مسخره میکرده؟
شاگرد: بله! بحث مقدمهی واجب بود؛ همین الان هر کس ما را مسخره میکند ولی وقتی ما میرویم تحلیل میکنیم میبینیم واقعا بحثش دقیق است، تحلیلی است، درست است ولی بحث ما را یک نفر از عرف از خارج بیاید نگاه کند مسخره میکند.
شاگرد2:عرف باید بپسندد مگر این که یک تحلیل دیگری بیاید که از این بهتر باشد.
استاد: بله اصلا نکته سر این است که تحلیلهای درست، عرف وقتی معیت میکند بعد گروه گروه خود همین عرف وقتی علم حضوری به مرتکزات خودشان دارند ولو علم به علم ندارند، وقتی ما علم به علم به آنها میدهیم وقتی برمیگردد میبیند این انسب است تا مرتکزات او تا دیگری.
شاگرد: من منکر این نیستم که میشود ما تحلیل کنیم و واقعا هم به نتیجه برسیم و یک چیز محکمی باشد ولی سوال این است آیا ما در دویست هزار مسألهی فقهی، همه را میگوییم … الان فردا به استحباب عبا انداختن میرسید، آیا در مورد عبا هم مینشینیم تحلیل کنیم که عرف چه چیزی را عبا میگوید؟
استاد: اگر اختلاف پیش آمد و مدام طرفین نزاع به ما میگویند العرف ببابک چرا نگوییم؟
شاگرد: اگر واقعا همهی مواردی که در فقه در مورد این مفاهیم عرفی صحبت شده ما نگاه بکنیم چند تا است که مثل مسألهی قبله این قدر بحث ریاضی و هندسه را مطرح میکنند. سوال سر این است، این درست است؛ ما اگر مطالب عرفی را، فهم عرفی را تحلیل کنیم گاهی اوقات به هیچ نتیجهای نخواهیم رسید ولی گاهی اوقات هم به نتایج خیلی خوبی میرسیم کاملا درست است. در بحث قبله هم مشکل این نیست، ما نمیگوییم اگر تحلیل کنیم به هیچ جا نمیرسیم، آدم تحلیل میکند بعضی وقتها هم واقعا به یک نتیجهی خوبی میرسد ولی صحبت این است که آیا این یک سبک فقهی برای تحقیق فقهی، از این به بعد به مسائل میخوریم، آیا از این به بعد این سبک فقهی ماست که به هر موضوعی که رسیدیم اگر فقه، عرفی شد یا جنبههای عرفی داشت ولو در موضوعشناسیاش شروع کنیم تحلیلهای فلسفهزبانی و عرفی و دقّی همه را شروع میکنیم یا ما در نود و نه درصد فقهمان با همین یک جمله که این مفهوم عرفی است، ما بحث را تمام میکنیم.
استاد: ما در جایی که عرف مستقر بلا منازع داریم اصلا نیازی به این حرفها نداریم. اگر هم باشد از باب کنجکاو بودن است اما جایی که بین فحول صاحب میدان بحث، نزاع در نفس عرفیت میشود، این نزاع باید حل شود. این خیلی تفاوت میکند و الا فرمایش شما درست است. ما هر کجا برسیم عرف بلا منازع را چه کار داریم؟ یک نحو فضولی است.
شاگرد: نزاع از همین جا شروع شد؛ چون آقایان کار را ریاضی و هندسی کردند و مدام نزاع شد. حالا صف مستطیل را چه کار کنیم؟
استاد: نه واقعا این طور نیست. یعنی نزاعهایی است که برای پیچیدگی عملکرد ذهن است.
شاگرد: همین صف مستطیل مشکل برای چه بود؟ سر این بود که اول ایستادیم صف طولانی شده مثلا این قسمتهای آخرش رو به قبله نیست. چرا؟ چون این خطها نمیرسد. خب عرف میگوید رو به قبله است و تمام! عرف میگوید هر چه طولانی هم کنید رو به قبله است. اگر عرف مثلا بگوید مقداری بچرخید باید بچرخید. اشکال صف مستطیل از همین جا شروع شد که کار ریاضی شد و بعد اشکال شد که حالا خطها نمیرسد.
استاد: شما عرف جاهل در بازار را میگویید؟ یا هر عرفی؟ الان اگر عدهای باشند ذهنها هندسی باشد، یک عمر از بچگی از دبستان مدرسه رفتند الان هم در کار تا بگویید صف مستطیل همه قبول میکنند و میگویند استقبال است؟! عرف جاهل میگوید خب بایستید که مثلاً این طرف است اما وقتی ذهن عرف دقیق باشد، ذهن دقیق فوری …
شاگرد: دقیق یعنی چه؟ یعنی ریاضی باشد؛ یعنی خط میکشیم سر آن میخورد و سر آن نمیخورد.
استاد: باز او مکلف است. همان ذهن دقیق مگر مکلف نیست؟ متحیر میشود. میگوید من چه کار کنم؟ خط برود یا نرود؟
شاگرد2: عرف دقیق ملاک است یا همین عرفِ عرفی؟
استاد: نمیدانم مباحثات صبح بود یا بعد از ظهر که نزدیک هفت هشت ده روز یا بیشتر راجع به همین بحث شد که اصلا میزان در عرف کدامش است؟ سوال خوبی است.
شاگرد: روایت میگوید که تیاسر لأهل العراق مستحب است یعنی جفتش درست است مثل استحباب من القبلة إلی القبلة جفتش درست است.
استاد: همان دیروز عرض کردم نه! محقق چه گفتند؟ گفتند اگر گفتید که کعبه قبله است تیاسر دیگر اصلا موضوعیتی ندارد اما اگر مجموعه خطوط بگیریم میبینید باز هم موضوعیت دارد. یعنی شما یک بحث علمی را وقتی میبینید بر یک مبنا مشترکاً جواب میدهد.
شاگرد: ما موید شما بودیم؛ منظور ما این بود که پس جفتش درست است با همان مجموعه خطوط میرویم و تیاسر مستحب است و من القبلة إلی القبلة هم درست است.
استاد: هر دو تا قابل توجیه است. به خلاف این که اگر روی خطوط برویم و ذهنمان را سراغ مجموعه نبریم علی ای حال تیاسر به یکی از اقوال اصلا وجهی ندارد من القبلة إلی غیرالقبلة همانی بود که خواجه گفتند هیچ وجهی ندارد. در آن رساله محقق هم همین را فرمودند به خلاف همان روایتی که دارد میگوید وجه دارد، شما روی همان مجموعه خطوط اگر جلو رفتید فقهالحدیث همهی اینها علیالمبنا نیست که بگویید: بر مبنای دیگر صفر است و اصلا محال است. نه! وقتی این طوری جلو میروید همین روایات هم در فضای فقهالحدیثش احتمالش صفر نیست، علیالمبنا نیست، علی جمیع المبانی است و فقط باید توجیه خاص خودش را داشته باشد.
شاگرد: شاید وارد این بحث شویم بحث بُعد جدیدی پیدا میکند. بحث ما از کجا شروع شد؟ بحث ما از روایاتی بود که میگفت قبله خود کعبه است و بعضی میگویند ورای حرم و همین طور توسعه میدهد. بعد ما گفتیم این چطوری جمع میشود؟ گفتیم باید ببینیم عرف چطوری جمعش میکند؟ بعد این بحثهای جدید پیش آمد. یک وقتی میتوانیم بحث را این طوری مطرح کنیم که بگوییم استقبال یعنی رو به قبله ایستادن؛ یعنی دو تا مفهوم داریم؛ یکی مفهوم قبله است و یکی مفهوم اتجاه است. در این اتجاه، عرف یک توسعهای میدهد. درست است قبله همان است ولی عرفا هرچه «ازداد بُعداً ازدادت سعةً» در چه؟ نه در خود قبلهای که کعبه باشد؛ در رو به قبله ایستادن عرف تسامح میکند. میگوید الان این جا رو به کربلا میایستیم، حالا رو به عراق هم میشد میگفت رو به کربلا و رو به حرم ایستادم. عرف در مفهوم رو به چیزی ایستادن این توسعه را میدهد. یک بحث این طوری میتوانیم بکنیم که عرف یک جایی استقبال را میفهمد، تخطی از استقبال هم میفهمد باز هم تسامح میکند. یعنی میگوید: درست است و رو به قبله هم نیست ولی من تسامح میکنم .حال این تسامحی که گاهی در عرف میشود چیست؟ آیا این روایت نمیخواهد تسامحات عرفی را صحه بگذارد؟
استاد: آن فرض دومش در شرع قبول نیست. دیروز عرض کردم صاع را شارع معین میکند یا کر را؟ در رساله مینویسید کر، سیصد و بیست لیتر است یک عددی میگویند؛ بگوییم حالا مسامحه میکند سیصد و نوزده لیتر هم عرف میگوید همان سیصد و بیست است؛ در شرع این قبول نیست. مسامحه در تطبیق، کار عرف نیست. مفاهیم را از عرف میگیریم، نه تطبیقات؛ همین فرمایش شما قسم اولش خوب است، قسم دومش که عرف بخواهد در صدق اصل مفهوم «استقبال» مسامحه بکند علما نمیپذیرند ولذا حرف محقق را اجلاء رد میکنند.
شاگرد: آن جایی که میگوید «ولو علم» به این جا نمیشود برگردانند که عرف این جا با این که میدانست استقبال نیست تسامح میکند نه این که آن را استقبال میداند!
استاد: چرا تسامح میکند؟ یعنی عرف این اندازه … یعنی هیچ وقت حاضر است به جنس انسان، بقر بگوید؟ چرا مسامحه نمیکند؟
برو به 0:47:31
شاگرد:تسامح شاید از بیمبالاتیاش باشد. لذا آن کسی که …
استاد: بیمبالاتی اگر باشد، خب این که به یک انسان، بقر بگوید این هم بیمبالاتی است. میگوید یا نمیگوید؟ اصلا بیمبالاتی عرف روی میزان است این که مبادی ذهنش تحلیل شود برای همین است.بدون دلیل بیمبالاتی نمیکند و تا مجوزی نداشته باشد بیمبالاتی نمیکند. اگر این را باز کنیم خیلی … این بحث صحیح و اعم یکی از سنگینترین بحثهای اصول بود. حاج آقا در مباحثالاصول حدود شصت صفحه بحث کرده بودند. مباحثهی ما هم نمیدانم دو سال شد چقدر شد که این شصت صفحه تمام شد. واقعا صحیح و اعم بحث سنگینی است. یکی همین است که شما میفرمایید. وضع برای صحیح و فاسد شده یا برای خصوص صحیح وضع شده است؟ چه هنگامهای در جامعگیریاش، در صدقش وجود دارد! وقتی مبادیاش تحلیل شود انسان به یک آرامشی میرسد که ذهن … همان جا من عرض میکردم حتی ذهن وقتی میخواهد صدق بر فاسد بدهد اگر هم بگویید دارد مسامحه میکند، بیمبالاتی میکند، بیمبالاتیاش مجوز دارد، این طور نیست که عمدی مبالاتی کند… به انسان بقر بگوید. کجا عرف حاضر است به انسان بقر بگوید؟! به صلاة با نحو خاصی صلاة میگوید ولو فاسد باشد. یعنی تا مجوز و مصحح نداشته باشد بیمبالاتی نمیکند. خب اگر مبادی اینها صاف شود بد است؟ همین طوری کنجکاوی که هیچی اما جایی که به اختلاف منجر میشود وقتی مبادی مدون شده کار را حل میکند اما این که بگوییم بعداً اینها رد میشود، رد شدنها تاریخ علم چنین نشان میدهد که رد شدنها معمولا، قبلی پلهای برای بعدیهاست یعنی طوری است که وقتی در یک فضایی جلو میرود و خیلی وقتها در فضای علم، پلهای پشت سر خراب میشود یعنی یک تحقیقی به میدان میآید که آن کسانی که در فضای بحث فطن هستند میگویند تمام شد. همیشه من در این جا آن آیهی شریفه را که خیلی هم زیباست و در روایات هم در تاییدش دارد عرض میکنم؛ «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ»[3] یدمغه یعنی چه؟ یعنی شاید هم بعدا یک کسی بیاید این را تایید کند؟ نه! یدمغه. اصلا وقتی معلوم میشود اینها اشتباه میکردند یدمغه! دیگر رفت! «کان زهوقاً» حالا بیا بگو این هم یک تحلیل است شاید فردا یک کسی بیاید همان را زندهکند. این حرفها نیست بله میتواند علم پیشرفت کند اما پیشرفت علم هم ضابطه دارد، حساب دارد. ما میرویم آن وجوهی که محتمل است میگوییم و بلکه غالب پیشرفتهای علوم به این است که به حوزههای موازیِ همدیگر دست پیدا میکنیم نه بر خلاف آن چه دیگران گفتند. این در پیشرفت علوم خیلی زیباست یعنی ما گاهی است در یک حوزه میفهمیم دیگران اشتباه کردند، یک وقتی است میبینیم اینها در یک حوزهای بحث کرده بودند، رفتند اما مطلق گرفته بودند؛ متوجه حوزههای دیگری از نفس الامر نبودند. وقتی ما ارائه تحلیل میدهیم آنها یک حوزهای را دیده بودند مطلق کرده بودند اما این برای این جا نبود؛ این خیلی نظیر پیشرفتهای اخیرش بیشتر است. خیلی کارساز هستند یعنی ذهن ما را … الان ببینید امروز هم منطقهای جدید آمده، مقابل یک منطق قدیم میایستد. اگر میخواهد بگوید آنها اشتباه کردند خب خیلی باید بایستیم اما اگر میگویند یک حوزههایی بود لسان نداشت، مدون نشده، آنها حوزههای فکری را بخواهیم مدون کنیم کنار هم بیایند، این برای این حوزه است و این برای آن حوزه است؛ به این فکر ببین راست میگوییم! خب هر کس به این فکر میکند میبیند راست میگویند دیگر نزاع نداریم که بگوییم آنها رد کردند؛ رد نکردند، اطلاق حرف قبلیها را رد کردند. او میگفت حرف من مطلق است، او میگوید: حرف تو یک قیدی داشت، برای یک حوزهای بود متوجه نبودی، در این حوزه حرف شما نیست. خب این پیشرفت بد است؟ در ذهن عرف هم این دستگاه به پاست. علی ای حال من خیلی مدافع این نیستم که حالا حتما بگویم فرمایش آقا خلافش است؛ نه هر کجا بحثها لغو باشد، اینها وقتگذرانی است ولی هر کجا واقعا اختلافی است که به سر این میرسد که خود باحثین میدان، نزاع قفل میشود، او میگوید: العرف ببابک، او هم میگوید: العرف ببابک؛ من گمانم این است در این طور جاها مبادیاش مدون شود شاید فایدهی علمی داشته باشد.
شاگرد: نظر صاحب جواهر را شما تقویت میکنید؟ مشکلی نداشته است؟ حتی در آن سجدهای که بر بام کعبه آقای بهجت فتوایش این است، این یک کمی سرش را بیرون آورد، آخرین نقطهی کعبه بیرون باشد آن جا هم احتیاط میکنیم برای همین با صاحبجواهر به مشکل بر میخورد.
استاد: ولی صاحبجواهر آن جا این مشکل را شاید نداشته باشد. حالا میرسیم.
شاگرد: بله مشکلی ندارد. میخواهم بگویم ما نظر صاحبجواهر را تقویت کنیم چون نظر صاحبجواهر مشکلی ندارد؛ حتما باید حرف آقای بهجت را قبول کنیم؟
استاد: نه! اصلا صحبت سر قبول و رد نیست. واقعش این است. درصدد قبول و رد نیستیم؛ صحبت سر این است که ما کاری کنیم که طرفین با همدیگر بگویند اگر این را میخواهی بگویی ما هم قبول داریم. این خیلی مهم است. ما درفضای بحث طوری زمینه را باز کنیم که طرفین نزاع وقتی جلو میآیند میگوییم شما این را میخواهی بگویی، میگوید: بله من این را میخواهم بگویم. میگوییم خب اگر آن طور بگوید چطور؟ میگوید:خب اگر آن طور بگوید من هم قبول دارم. تمام شد! او میگوید تو میخواهی این را بگویی، میگوید: بله. اگر نزاعها به این گونهای برسد که ببینیم طرفین نزاع یک حیثی در نظر دارند که بینشان تسالم میشود و هیچ کدام را رد نکردهایم.
شاگرد: چه عیبی دارد؟ مثلا الان بگوییم نظر صاحبجواهر بهتر است چون بالاخره … حتی در آن سجدهی آقا همهاش احتیاط است. مثلا یک ذره شما سرت از کعبه بیرون بزند میگویند نمازت باطل است شدیداً دارد احتیاط میکند ولی صاحب جواهر عرفی است. نظر ایشان را تقویت کنیم راحت جلو برویم. احتیاطهایی که آقای بهجت دارد، دقتهایی که ایشان دارد …
استاد: لازم نکرده! خود ایشان در درس طور دیگری … درس که با جامعالمسائل خیلی فرق میکرد.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
فلسفهی عرفشناسی-ارتکاز عرفی-کانون خطوط-مرکز کانون خطوط-عام مجموعی-عام شمولی-عام بدلی-هندسه-مبادی نفسالامری ذهن-عرف-صحیح و اعم-
[1] بهجة الفقيه، ص: 179
[2] سورة بقرة، آیة 144 و 150
[3] سورة الانبیاء، آیة 18
دیدگاهتان را بنویسید