1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶٧)- بررسی روایاتی که به ظاهر دلالتی بر استتار...

درس فقه(۶٧)- بررسی روایاتی که به ظاهر دلالتی بر استتار و ذهاب حمرة ندارند اما می توانند مویِّد استتار باشند (3)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19383
  • |
  • بازدید : 11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

و يؤيّد الحمل المذكور ما في رواية «بكر بن محمد» في الصحيح عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام و رواية «شهاب»؛ فإنّه لو كان الحكم ندبياً فتفاوت مراتب الفضل بطول الزمان و قصره أو كون أمر التفاوت تقريباً أمر كثير النظير في المندوبات[1].

تفاوت بیان وجوب و ندب

استاد: فرمودند که در روایات رؤیت کوکب اولا: از خود لسانِ عدم تعیین وقت خاص، و دوما: این‌که [در این روایات] یک ستاره یا سه تا ستاره [مطرح شده است]، پی می‌بریم که لسانش ندب است؛ از آن‌جا که [ناظر به] مستحب است، می‌تواند لسانش، لسان دقیق نباشد. بر خلاف امر واجب. در امر واجب شارع مکلفین را متحیر نمی‌گذارد. عبارت‌شان این بود: «فتفاوت مراتب الفضل … أمر كثير النظير في المندوبات» که یک فضیلتی است، کاری است مندوب و مراتب هم دارد. وجوب هم قابلیت دارد اما چون وجوب است، عالم اثباتش باید محکم باشد.

شاگرد: ایشان اثبات را نمی‌فرمایند، تفاوت و مراتب فضل ثبوتی را می‌فرمایند. اثبات را گویا شما می‌فرمایید، با این بیان که باید این‌طور عبارت را تصحیح کنیم.

استاد: نه؛ ایشان منکر نیستند که وجوب هم تفاوت دارد. اما این‌که مکرر در درس مشهود بود، حاج آقا وقتی درس می‌دادند، درست مثل یک کسی که در عالم فضای بحث یک گم کرده دارد، آن‌جایی که برایشان صاف بود، یعنی دل‌شان از اوّل جمع بود که حکم ندبی است – صاحب جواهر هم همین‌طور برخورد می‌کنند –  سختگیر نبودند. طوری که یدرک و لا یوصف. اما وقتی که پای شبهۀ تکلیف در میان بود، خیلی رفت و برگشت داشتند، استدلال، رد، نقد، ثابت بشود یا نشود [در درس مطرح می‌شد]. یعنی با شدت و حدّت، با آن قوت نیروی ذهنی برخورد می‌کردند. تکلیف است دیگر، باید صاف بشود که هست یا نیست.

به همین دلیل، این را عرض کردم که در این‌طور فضایی که فقیه دنبال تکلیف است، می‌خواهد ببیند از ناحیۀ مولا این‌جا ما تکلیف داریم؟ [و اگر تکلیف داریم] وجوب است یا غیر وجوب؟ حرمت است یا غیر حرمت؟، در این فضا، طبیعتِ این‌طور فضایی، مفهوم وجوب را متواطی القا می‌کند. یعنی می‌گوید: در این فضا من کاری ندارم که وجوب شدید است یا ضعیف است. من می‌خواهم ببینم وجوب هست یا نیست. یعنی یا هست یا نیست. اگر نیست، که نیست. اگر هم هست، که هست. حالا اگر هست، اشد و این‌هاست، آن سر جای خودش. من می‌خواهم دقیقاً خط وجوب را پیدا کنم. واجب است یا زیر خط وجوب است که دیگر واجب نیست. حالا وقتی داخل وجوب است، خود وجوب شدید و ضعیف دارد و بحث دیگری است. کأنّه فعلاً در فضای بحثی، به این فضا اصلاً اهمیت نمی‌دهد. یعنی این [نوع برخورد] مشهود بود.خُب؛ وقتی با وجوب برخورد این‌طوری می‌کنند، نمی‌خواهند آن‌ها را انکار کنند. نوبت وجوب که می‌رسد می‌گویند ما از شارع در وجوب انتظار یک بیان محکم داریم. وجوب چون تکلیف است، در محدوده تکلیف که وارد شدیم، یک چیز محکمِ باشد یا نباشد است. نه این‌که بگوییم چون وجوب مراتب دارد، شل صحبت کنیم، مختلف صحبت کنیم، مکلّف را متحیر بگذاریم. چنین چیزی ممکن نیست. اما در ندب برای اعلان مراتب فضیلت و سوق دادن  أی مکلّفٍ، أی مرتبةٍ من المکلفین، الی مرتبةٍ من الفضیلة، بیانات به صورت مختلف می‌آید و مانعی هم ندارد.

شاگرد: در بحث اثباتی باید محکم صحبت بشود. عرض من این است که حداقل در ظاهر بدوی عبارت ایشان، مراد از تفاوت و مراتب فضل، مراتب فضل واقعی است، یعنی ثبوتی.

استاد: بله؛ و لذا هم می‌گویند «أو».

شاگرد: همین را عرض می‌کنم. ایشان رفتند سراغ این‌که موردی که مراتب دارد، استحباب است. وجوب متواطی است، صفر و صد است. در حالی که وجوب و استحباب هر دو مراتبی‌اند. فقط ما در فضای فقه‌مان، لسان شارع را که نگاه می‌کنیم، این مسأله آن‌جا خودش را نشان می‌دهد. نه این‌که در عالم ثبوت فرقی بین وجوب و استحباب باشد. تفاوت و مراتب فضل هم در وجوب هست، هم در استحباب.

استاد: کلام حاج آقا در ثبوت نیست. الآن که می‌فرمایند: «تفاوت مراتب الفضل»، یعنی با عنایت به ادلۀ کاشفۀ از آن مراتب؛ چون ادلۀ کاشفۀ از آن مراتب، ندب است، ادله کاشفه‌اش هم لسان‌های مختلف دارد. مهم هم نیست، هر کسی به هر کدامش اخذ کرد «ظفر بحظٍّ».

شاگرد: «تفاوت مراتب الفضل بطول الزمان و قصره … أمر كثير النظير في المندوبات»، یعنی تفاوت بیانی مراتب‌شان؟ یعنی بیان تفاوت مراتب فضل امرٌ کثیر النظیر؟ یا نه، خود اصل تفاوت؟

 

برو به 0:06:21

استاد: بیان ندب، عالم اثباتش. لذا می‌خواهند بگویند در وجوب این‌طوری نیست. شارع در وجوب اصلاً این کار را انجام نمی‌دهد. یعنی وجوب مراتب دارد، اما وقتی می‌خواهد بگوید چیزی واجب است یا حرام است، نمی‌آید به بیانات مختلف مکلف را سرگردانش سازد.

شاگرد 2: به بیان دیگر ایشان می‌گوید که اگر ما یک جایی دیدیم که بیان‌ها مختلف شده است، کشف می‌کنیم مستحب است و اگر جایی، یک بیان داریم، کشف می‌کنیم واجب است.

شاگرد: من می‌گویم خود عبارت «تفاوت مراتب الفضل» …

استاد: تفاوت مراتب هم تازه یک احتمالش است. یک احتمال هم تقریبیاً است. «تقریبیاً» یعنی واقعاً در این‌جا، مستحب هیچ تفاوت مراتبی ندارد، بلکه یک مستحب است. فقط چون مستحب است، لازم نکرده است که عالم اثباتش دقیق باشد. تقریبی هم که باشد بس است.

شاگرد 2: چرا؟

استاد: چون مستحب است.

شاگرد 2: خُب باشد. بالأخره مکلف می‌خواهد حظّی را ببرد.

شاگرد 3: لازمۀ این حرف این است که پایین‌ترین علامتی که بیان می‌شود، قبل از وقت نباشد. بعد از وقت ممکن است پنج دقیقه این علامت‌ها با هم فرق بکند، اما همه‌اش مستحب است، ولی زیر نصاب نیست.

شاگرد 2: مثلا فرض کنید اگر ذهاب مستحب باشد، استتار واجب. خُب، کسی که با یک ستاره نماز می‌خواند، به فضیلت ذهاب نمی‌رسد.

تمسیه

استاد: ایشان جواب‌شان چیست؟ اگر یادتان باشد اساس این‌که حاج آقا وارد ندب شرعی تعبدی شدند، از کلمه «مسّوا» بود. کأنّه حاصل جمع فرمایش ایشان این می‌شود: آن که مستحب است، این است که تا استتار شد، سریع نماز را نخوان، «مسّوا بالمغرب قلیلاً». پس این اصل ندب است. حالا می‌خواهند بگویند این «مسّوا» محقق شود، یک بار می‌گویند یک ستاره ببینید، خُب «مسّوا» شده است. یک بار می‌گویند سه تا ستاره ببینید، باز «مسّوا» شده است. یک بار هم می‌گویند صبر کن ذهاب حمرة بشود، باز هم «مسّوا» شده است.

شاگرد 2: خود «تمسیه» تشکیکی است، ولی ذهاب حمرة دیگر تشکیکی نیست. ذهاب حمرة متواطی است، یک حادثه است. تمسیه مفهوم تشکیکی است. اگر پنج دقیقه تأخیر بیندازم، تمسیه کردم، ده دقیقه هم تأخیر بیندازم تمسیه کردم.

استاد: همین را دارم عرض می‌کنم، «تقریبیاً» یعنی این. یعنی حاج آقا می‌فرمایند یا مستحب مراتب دارد، که مثلاً پنج دقیقه و ده دقیقه و هر چه باشد، فضیلت است. این یک احتمال. احتمال دوم این است، اساساً ما یک مستحب بیشتر نداریم و آن همان اصل التمسیة است.

شاگرد 2: پس ذهاب حمرة مستحب نیست.

استاد: هست. ذهاب حمرة علامتی است برای تمسیه. یک مصداقی است برای تمسیه. یک انضباط دادنِ برای تمسیه است. خود شما می‌گویید تشکیکی است.

شاگرد 2: نه، من مفهوم تمسیه را گفتم تشکیکی است. نه مفهوم ذهاب حمرة را.

استاد: پس ذهاب حمرة دیگر مستحب نفسی نیست. یک بیان تقریبی است برای این‌که مکلّف به مستحب تمسیه برسد.

شاگرد 2: این را که دیگر بعید است کسی بگوید. چون کل دعواها در این هزار سال، بر سر دو قول بوده است: یا ذهاب حمرة یا استتار. این‌طور، معنایش این می‌شود که یا استتار یا تمسیه. حالا این تمسیه را ببینیم چیست، یکی از مواردش ذهاب حمرة است.

استاد: این‌جا صحبت سر قول نیست. صحبت سر فقه الحدیث است. در فضای فقه الحدیث کار با اقوال نداریم. ما می‌گوییم این حدیث، چند احتمال را درون خودش دارد.

شاگرد 2: ما که می‌دانیم از خارج دو تا قول بیشتر نیست در شیعه.

شاگرد: می‌خواهند بگویند خرق اجماع مرکب می‌شود.

شاگرد 2: قاعدتاً حاج آقا چنین فرمایشی نمی‌کنند. ممکن است بگویند ذهاب حمرة، ولی نمی‌گویند تمسیه را ما ملاک بگیریم، حالا بگردیم ببینیم تمسیه مواردش چیست؟ مراتبش چیست؟

استاد: یعنی اگر بگوییم امر مستحب یک چیز است، نه چند تا مستحبِ صاحب مراتب. یک استحباب است، الان هم این‌جا  مراتب نیست و چون مستحب است، یعنی از مکلف فوت هم شد مهم نیست. واجب نیست که بگوییم نباید از تو فوت بشود. خُب، اگر بگوییم شارع برای تحقق این مستحب، بیانات مختلفی آورده است که هر کسی از یک بیانی بهره‌مند بشود تا به آن امر مستحب برسد، اگرچه خود مستحب واحد است، [اشکالی پیش می‌آید؟].

شاگرد 2: از خارج می‌دانیم که مطلب این‌طور نیست. یک ستاره و سه تا ستاره و ذهاب حمرة، سه تا مطلب است در عالم واقع. این را که قبول داریم.

شاگرد: یعنی زماناً مفترق هستند از هم.

استاد: حاج آقا می‌گویند ما می‌گوییم آقایان ذهابی‌ها، شما یک صغرایی هستید برای یک مستحب. قول ثالث نیست.

شاگرد: ایشان قائل به استتار است. خرق اجماع مرکب این است که نه قائل به این باشد نه با آن. ایشان قائل به استتار است، و این روایت را حمل بر استحباب کرده است.

شاگرد 2: در مقابل استتار یک حرفی داریم به نام تمسیه. من می‌گویم این حرف را کسی نزده است. ما در مقابل استتار فقط ذهاب حمرة داریم. ذهاب حمرة مستحب است، نه تمسیه.

استاد: ایشان می‌گویند: ذهاب مستحب است. مستحب است به عنوان اوّلی. قولی داریم که می‌گوید ذهاب، حاج آقا می‌فرمایند این‌هایی که می‌گویند ذهاب، قول‌شان را که رد نمی‌کنیم، می‌گوییم عنوانش شده ذهاب، و الا در دل این ذهاب آن که روح این مستحب است، آن است که خود ذهاب  مصداقش می‌شود. این قول نیست، این تحلیل دقیق آن قول است. می‌گویند یک قول استتار است، یک قول ذهاب است. در دل ذهاب این است که این‌ها متمسک به بیان شارع بودند، بیان شارع بیانی بوده ناظر به یک امر مستحبی که ذهاب، در بیان آن مستحب، قوی‌ترینِ بیانات است. یکی دیگرش چیست؟ ثلاثة انجم. یکی دیگرش چیست؟ نجمٌ واحد. یکی دیگرش چیست؟ مسّوا بالمغرب.

شاگرد 2: به نظر من اصل حرف اشکال دارد. مگر این‌که کسی بگوید: من این‌قدر در روایات تفحص کردم که دیدم شارع نسبت به مستحبات به مردم حرفِ قطعی نمی‌گوید. یعنی اصلاً یک ادعای عجیبی است که شارع یک فضیلتی را به مردم نگوید.

اقوال در مسألۀ وقت نماز مغرب

استاد: شیخ صدوق چه فرمودند؟ در من لا یحضر فرمودند: «و قال أبي رضي الله عنه في رسالته إليّ: يحلّ لك الإفطار إذا بدت ثلاثة أنجم‏ و هي تطلع مع غروب الشمس‏»[2]. چه زمانی افطار برای تو حلال است؟ وقتی سه تا ستاره برایت ظاهر شود. قول ثالثی در دین آوردند یا نه؟ دو تا قول بیشتر نداریم، یا ذهاب حمرة افطار کن، یا استتار.

 

برو به 0:13:57

شاگرد 2: خُب، اگر این باشد می‌گوییم: در میان شیعه، سه قول وجود دارد. وقتی می‌گوید: «یحلّ» یعنی «قبله لا یحلّ». یعنی یک  ستاره «لا یحلّ».

استاد: بله.

شاگرد 2: پس همین روایتی که آیۀ شریفه را آورده است، در واقع آن را رد می‌کند.

شاگرد: علّامه در مختلف ،چهار قول بیان کرده است. یعنی ذهاب، استتار، قول صدوق و قول عمّانی که «اسوداد الافق» است.

شاگرد 2: قول صدوق یعنی همین سه ستاره؟

شاگرد: بله.

استاد: پس شد چهار قول.

شاگرد 2: اشکالی ندارد. من تمام حرفم این است که در گذشته کسی تمسیه را نگفته است.

شاگرد: امام که فرموده‌اند: «مسّوا بالمغرب قلیلا».

شاگرد 2: نه؛ اوّلاً که بنده احتمال می‌دهم که این‌ها همه‌اش تقیه است، گرفتار خطابیه هستند. مثل آن‌جایی که می‌گویند که خورشید در نزد شما آن‌طور غروب می‌کند، در نزد ما این‌طور غروب می‌کند. در حالی که ما از خارج می‌دانیم که خورشید هر کسی با مکلّف خودش است. این‌که این‌ها را دارند می‌گویند، همه‌اش تقیه است. حالا تقیه را می‌گذاریم کنار، می‌گویند: «مسّوا بالمغرب قلیلاً». این یک مفهومی است که ما نمی‌دانیم معنایش چیست. باید در روایات دیگر ببینیم. نه این‌که تمسیه خودش یک عنوان قطعی باشد که مراتب هم دارد. نه، ما از روایت دیگر کشف می‌کنیم که چه مقدار باید صبر کنیم.

استاد: شما که کشف کردید، مخاطب همین روایت هم کشف کرد یا نکرد، همان کسی که مخاطب حضرت علیه السلام بود؟

شاگرد 2: او اولیٰ است به کشف.

استاد: [مخاطب امام علیه السلام] برای ما نگفته است. او فقط همین را گفته است. اگر کشف کرده بود که برای ما می‌گفت. می‌گفت حضرت یک جای دیگر آن‌طور گفتند، این مطلب دوم را بچسبانید به این. خود کسی که مخاطب این است، خیلی اولیٰ است که برای ما بگوید که منظور حضرت این بوده است.

شاگرد 2: نتیجه چیست؟

استاد: می‌خواهم نتیجه بگیرم شمایی که می‌گویید از جای دیگر می‌دانیم، دارید یک چیزی می‌گذارید روی روایت.

شاگرد 2: بله، بالأخره ما سی – چهل تا روایت داریم که این‌ها با هم متفاوت است.

استاد: ما می‌گوییم که چون دو تا برداشت از این‌ها بوده است و دو تا قول شده است، قول سوم بدعت در دین می‌شود. این را ما داریم می‌گذاریم روی روایت. یعنی راوی این روایت که می‌گوید: «مسّوا»، شما یک قول مبدعی برای او می‌دانید، و حال آن‌که نشنیده است.

شاگرد 2: او فقط «مسّوا» را حکایت می‌کند. ولی ما نمی‌دانیم چه مقدار است.

استاد: خود او می‌داند یا نه؟

شاگرد 2: او می‌فهمیده است.

استاد: چه می‌فهمیده است؟ ذهاب می‌فهمیده است؟

شاگرد 2: همان مقصود به افهام مرحوم میرزای قمی.

استاد: یعنی ذهاب حمرة می‌فهمیده است؟

شاگرد 2: نمی‌دانیم.

استاد: خُب، همین نمی‌دانیم، مجال نیست برای این‌که سومی بدعت نباشد؟ شما خودتان می‌گویید نمی‌دانیم. نمی‌دانیم یعنی جازم نیستیم به این‌که سومی بدعت است.

شاگرد 2: یعنی اگر احصاء کردیم و دیدیم تا زمان علّامه، در شیعه چهار قول بیشتر نیست. به نظر من قول پنجم بدعت است.

استاد: همان چهار تا قولی که هست، طبق روایات است. یعنی این چهار تا قول، از آسمان که نیامده است. قول صدوق موافق روایت است. قول عُمّانی هم موافق «فحمة» است. قول استتاری‌ها هم موافق استتار است. قول «تمسیة» به این صورت نیامده است، ولی خُب، روایتش وجود دارد. می‌گویید به این روایت عمل نکردند. خُب، عمل نکرده‌اند، غیر از این است که شما بگویید بدعت است. روایتش را برای ما نقل کردند. گذاشتند در منظر آیندگان که آن‌ها تحلیل کنند. اگر بدعت بود که می‌گفتند: آوردن این‌ها در کتاب‌ها حرام است.

شاگرد 2: پس این بحث معروف که اعراض اصحاب «کاسِر» یا «کاشف» است، برای کجاست؟

استاد: ولی آن روایت را بدعت نمی‌کند. نگفته‌اند مجتهدی که در آینده طبق این فتوا بدهد، بدعت‌گذار در دین است.

شاگرد: ایشان می‌فرماید: چون مدرک مجمعین این روایات است، اگر ما فهم دیگری پیدا کردیم …

استاد: هیچ مانعی ندارد. چرا می‌گویند که باید حتماً به زنده مراجعه کنید؟ خُب، یکی از بهترین حرف‌ها این بود که بگویند: تقلید زنده حرام است، فقط باید تقلید از اموات بکنند، آن هم اموات صدر اوّل؛ چون دین که تغییر پیدا نمی‌کند. دقیقاً عده‌ای از اهل‌سنت برای این‌که تقلید [از اموات را] را جا بیندازند، همین‌ها حرف‌ها را می‌گویند. [گفته‌اند:] مگر دین تغییر پیدا می‌کند؟ خُب عده‌ای که خبره بودند به ما گفته‌اند: نماز را این‌طور بخوان. حالا کسی بگوید  نماز را یک طور دیگر می‌خواهد بخواند، حق ندارد.

این در حالی است که شیعه از روز اوّل جا انداخته است، اتفاق کرده است بر این‌که به زندگان مراجعه کنید. کجا به ما گفته‌اند که اگر ما در کتاب‌ها یک روایتی را آوردیم، اما فعلاً بر اساس این روایت، فتوایی میان فقهای اصحاب نیست، هر کس در آینده طبق این روایت فتوا بدهد، در دین بدعت گذاشته است؟ اگر بگوییم خُب شما نگذارید برای آیندگان که کسی بر اساسش فتوا بدهد و بدعت بگذارد، جواب می‌دهند: ما که می‌گذاریم روایت را، در کتاب‌ها هم می‌آوریم، اما فتوا دادن برای شما حرام است؟! احدی این‌ حرف را گفته است؟ نگفته‌اند. فضای بحث علمی است، استظهار است. شما به وجدانتان مراجعه بکنید، وقتی یک روایتی را در کتاب نقل می‌کنند و حال آن که به فرمایش شما عملاً هیچ قولی موافق این روایت نداریم، اگر کسی طبق این روایت حرف بزند، معتقد به آن بشود، می‌شود بدعت‌گذار در دین؟ اگر این است، آن‌هایی که این روایت را نقل می‌کنند، ترویج مبدا بدعت نمی‌کنند؟

شاگرد 2: صدوق رضوان الله علیه مگر یکی از کارهایش این نیست؟ روایت را نقل می‌کند، ولی می‌گوید آن که من به آن اعتقاد دارم، این یکی روایت است.

استاد: پس معلوم می‌شود که اگر مجتهد دیگری قائل به آن بشود، این را بدعت نمی‌دانند.

شاگرد 2: ما نمی‌دانیم منظورش چه بوده است. ولی حداقل در مورد صدوق این را می‌دانیم که روایاتی که قبول نداشته است را هم نقل می‌کرده است.

استاد: از آن‌جایی که می‌دانیم بدعت را حاضر نیست برای آیندگان پایه‌گذاری بکند، می‌دانیم صدوق نمی‌گوید اگر یک مجتهدی به آن روایت فتوا داد، نزد من در دین بدعت‌گذار است. می‌گوید: من طبق این یکی روایت عمل می‌کنم. این‌طور نیست که هر چه اقوال در فقه است، بگوییم اگر دهن باز کنی و غیر این‌ها را بگویی، بدعت گذار در دین هستی. نه؛ اگر طبق میزان و معیار جلو می‌روی، بر اساس منابع فقه را که دسترس همه بوده است، یک حرفی را می‌زنی که عرف عقلای آینده، متدینین، می‌بینند شما بی راهه نرفته‌اید، از منابع اوّلیه صحیح استظهار کرده‌ای و می‌گویند: آن طوری که فقها می‌رفتند، در خروجیِ دیدگاهت همراه آن‌ها نیستی، اما در روش با آن‌ها شریکی – یعنی در روش از فقها فاصله نگرفته‌ای و همان‌طوری که فقها فقاهت می‌کردند تو هم فقاهت کرده‌ای. ولی خروجی نظرت، نظر سومی است – در دین بدعت آورده‌ای؟

شاگرد 2: حالا برگردیم سر اصل مطلب، این فرمایش ایشان که شارع مقدس در مستحبات ممکن است تقریبی بگوید. دلیل این حرف چیست؟

استاد: ایشان می‌فرمایند کثیر النظیر است.

شاگرد 2: نه، کثیر النظیر را برای قسمت اوّل گفتند.

استاد: برای هر دو قسم گفتند. «فانّه لو کان الحکم ندبیاً» اگر بگوییم ندبی است، «فتفاوت مراتب الفضل … أو کون امر التفاوت تقریبیاً امر کثیر النظیر فی المندوبات». در نرم افزارها «و الامر سهلٌ» را جست‌وجو کنید. خیلی در جواهر هست. می‌بینید سه – چهار صفحه بحث کرده‌اند، جالبش این است، ادله را می‌آورند، اما آخر کار چون مطلب ندبی بوده، صاحب جواهر ختمش می‌کنند به این‌که «و الامر سهل». یعنی در خود استظهارات از ادله هم می‌بینند که سخت‌گیری نیست.

شاگرد 2: شاید آن ناظر به جریان معروفِ تسامح در ادلۀ سنن است. این فرمایش [مرحوم آیت الله بهجت] با آن حرف فرق دارد. البته خُب ایشان یک وقت می‌گویند که من احراز کردم. من در روایات غور کردم و این‌طور بود. خُب، در این فرض که هیچ حرفی نداریم. این‌که مثلاً من کاتب، من غایب فرض کنید صد مورد، دویست مورد برخورد کردم که امری مستحب بوده است و شارع مقدس چیز قطعی بیان نکرده است. در این صورت حرفی نداریم.

استاد: قطعی به این معنا که آن چیزی را که یک مستحب واحد بوده است، اما بیاناتی که آن را رسانده بیاناتی تقریبی بوده است.

شاگرد: اگر کسی بگوید که ملاک و حکمت این مستحب، احتیاط است، خیلی راحت‌تر است. چون ملاکش احتیاط بوده است، حالا استحباب را برای هر کسی با علامت خودش گفته است. یعنی بیان‌ها ناظر به علامت‌هایی است که منجر به احتیاط می‌شود. مثلا شما اگر ذهاب را می‌بینی، چنین احتیاط کن و آن یکی …

 

برو به 0:24:23

استاد: قبلا عرض کردم یکی از کارهای تمرینی خوبی که این‌جا داریم، چون حاج آقا این بحث را دو بار نوشته‌اند، از نظر سبک بحث، پیشبرد بحث، مقایسه بشود [میان این دو دفعه‌]. این تمرین طلبگی بسیار خوبی است. به احتمال زیاد این «فائدة» که الان داریم می‌خوانیم را، اوّل نوشته‌اند. آن‌هایی را که قبلاً خواندیم و طبق دفتر اصلی بود، بعدش نوشته‌اند. این احتمال را دیروز دادیم و البته باید بیشتر بررسی شود. دو جور برخورد است با ادله. نظر و فتوای حاج آقا در هر دو، استتار است. اما نحوی که روایات را بررسی می‌کنند، استظهار از ادله و فقه الحدیث، یک مقداری با هم تفاوت دارد. در این رساله بیشتر فضای ندب، تعبد، استظهار تعبدی از روایات نمود پیدا می‌کند. در دفتر اصلی، بیشتر می‌رفتند سمت این‌که مقصد اصلی روایات، مسألۀ تیقن باشد، قطع استصحاب باشد، اماریت برای مضیّ باشد. مثلاً اماریت مضیّ را این‌جا اصلاً نیاورده‌اند.

شاگرد: همین بحث کثرت و تعدد بیان را آن‌جا شاهد گرفتند برای احتیاط و اصلاً صحبتی از ندب هم نشد.

استاد: کدام صفحه بود؟

در هر حال، این مهم است که در آن‌جا لسان عبارات‌شان میل به سوی حمل بر احتیاط و تیقن و اماریت است. اما در نوشتۀ این جا [فائدة] هر دو را مطرح می‌کنند. یک‌بار می‌گویند: احتیاط و یک‌بار هم می‌گویند: ندب. ولی لسان عبارات می‌رود سراغ ندب.

شاگرد: صفحه چهل و چهار، بند آخر.

استاد: بله. می‌فرمایند: «… و يؤيّد ذلك ما يظهر من الروايات من جعل حدّ التأخير في بعضها إلى رؤية كوكب … و في بعضها إلى رؤية ثلاثة، … و في بعضها ظهور النجوم، كصحيح إسماعيل بن همام، و في كثير منها إلىٰ ذهاب الحمرة المشرقيّة؛ و من الواضح» این منظور شماست، «و من الواضح اختلاف هذه التحديدات زماناً، و عدم إمكان الجمع بين ذلك و بين التقييد التعبّدي إلّا بطرح ما عدا الأخير» همه را بگذاریم کنار. کما این‌که عده‌ای از فقها این کار را کرده‌اند. اما به این بیانی که ایشان دارند، میان همۀ روایات جمع می‌شود، بدون کنار گذاشتن بعضی از آن‌ها. خُب این‌جا هم همین‌طور فرمودند.

بررسی سند روایت شهاب

این برای قسمت اول. بعد فرمودند که «و مثله ما فی روایة شهاب بن عبد ربّه فی الحسن و صحیح زرارة عن أبی جعفر علیه السلام فیه حتی یبدو لک ثلاثة انجم». عرض کردم مرحوم مجلسی دربارۀ سند این روایت فرموده‌اند که «کالصحیح» است. ظاهراً هم مقصودشان طریق شیخ بوده است به احمد بن محمد.

شاگرد: قبل از مجلسی، پدرشان می‌فرمایند: «الحسن کالصحیح». مرحوم اردبیلی هم ظاهراً اشاره می‌کنند به أبان بن عثمان.

استاد: او که جزو اصحاب اجماع است.

شاگرد: می‌گویند: به خاطر اختلافی که دربارۀ أبان است.

استاد: به خاطر ناووسی بودن او که صاحب جواهر هم در یک جا داشتند و دفاع می‌کردند و می‌گفتند: بد نوشته شده است و تصحیفی صورت گرفته است.

شاگرد: «ناووسیه» همان «قادسیه» بوده است.

استاد: قادسیه بوده و بعد تصحیف شده است و گرنه ابان، أجلّ از این است که این احتمالات نسبت به او مطرح شود. الآن چنین در خاطرم است که صاحب جواهر این بحث را دارند. به نظرم آن‌جا صاحب جواهر دفاع کرده بودند. به نظرم محقق حلیّ در متن، تعریضی به أبان زده بودند. احتمالا اواخر جواهر بود.

شاگرد: در بعضی روایات هست که «کان من الناووسیة».

استاد: یعنی بعد برگشت.

شاگرد: مگر در مورد اصحاب اجماع ما بحث می‌کنیم که مذهب‌شان چیست؟ اگر پذیرفتیم که یک نفر از اصحاب اجماع است، مذهبش هرچه می‌خواهد، باشد.

استاد: تازه روایت می‌شود موثق. از اصحاب اجماع بودن یعنی فوقش این است که توثیق او و مابعد او و حدیث او.

شاگرد: اصحاب اجماع را دو جور تفسیر می‌کردند، یکی این‌که اگر به این افراد رسید، دیگر بالاتر از آن‌ها اشکال ندارد. دوم این‌که اگر این‌ها از کسی نقل کردند، او هم معتبر است.

استاد: ما یک تقسیم ثنایی داریم عند القدماء، صحیح و ضعیف. یک تقسیم رباعی داریم عند المتأخرین: صحیح و موثق و حسن و ضعیف. خیلی از این‌هایی که نزد قدما صحیح بوده است، نزد متأخرین موثق است. پس «اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح» یعنی تصحیح اعم است از صحت به معنای اصطلاحی متأخرین یا موثقه بودن. مرحوم مجلسی که می‌گویند: «کالصحیح»، یعنی کالصحیح به اصطلاح متأخر، در تقسیم رباعی.

شاگرد: و الا در معتبر بودنش …

شاگرد: در آن مشکلی نیست. صحبت سر اصطلاح متأخرین است، که حالا به این صحیح بگوییم یا نگوییم. می‌گویند چون اثنی عشری نیست، پس نمی‌گوییم. ولو صحیحٌ عند القدماء باشد.

شاگرد: جواهر، جلد چهل و دو، صفحۀ سیصد و چهل و دو: «بل عن الأردبيلي أن الوجود في نسخة الكشي التي عنده كان من القادسية، قرية معلومة لا من الناووسية: الفرقة المطعونة».

استاد: ولی محقق، در متن، به نظرم یک تعریضی به أبان دارند.

شاگرد: «و لکن فی أبان ضعف بالناووسیة مع ارساله السند».

استاد: خود محقق أبان را قبول نکرد. پس مجلسی و … که فرمودند: «کالصحیح» به خاطر این است ‌که در «أبان» بحث بوده است.

شاگرد: محقق که قبول نکردند، حرف مرحوم کشی چه می‌شود؟

استاد: کدام محقق؟

شاگرد: محقق حلیّ صاحب شرایع.

استاد: این‌هایی که دیدند، برای بعد از محقق است. اردبیلیِ صاحب جامع الرواة منظور بود یا مجمع الفائدة؟

شاگرد: مرحوم مقدس هم بعد از صاحب شرایع بوده است. می‌خواهم بگویم مگر در اصحاب اجماع کسی می‌تواند تشکیک کند؟ که بگوید درست است که کشی گفته هجده نفرند، ولی من می‌گویم هفده نفر هستند؟

استاد: خود محقق خیلی در بند این‌ها نیستند.

شاگرد 2: اگر روایت أبان مخالفی نداشت، معارضی نداشته باشد، حرفی ندارند. ولی وقتی معارض دارد، می‌گویند چون‌ معارض دارد، می‌روند سراغ مذهب أبان و … این‌جا هم این روایت معارض دارد.

استاد: وقتی یک روایتی دارد که سخت‌شان است، می‌بینند خلاف آن چیزهاست، می‌گویند ببینیم مذهب او چیست. ولی روایتی بیاید که طبق روال است، فقیه را به دست انداز نمی‌اندازد، کار ندارند مذهب او چیست. اما آن چیزی که می‌خواهد یک مؤونه‌ای را بار فقیه بکند، می‌گویند: حالا بگو ببینم مذهبت چیست.

شاگرد: کسی که جزء اصحاب اجماع است، مگر کارش قوی‌تر نیست از یک راوی‌ دیگری که ولو توثیق شده باشد؟

استاد: باید ببینیم مختار خود محقق در مسألۀ اصحاب اجماع چیست؟ حالا نمی‌دانم در معارج دارند اصحاب اجماع را یا نه؟ الآن یادم نیست. کما این‌که وقتی دیروز «أبان» را دیدم، به خاطر همین اصحاب اجماع بودن، رد شدم. «کالصحیح» را زدم به طریق شیخ. ولی الآن که فرمودید، یادم آمد در جواهر دیده بودم که محقق یک تعریضی به أبان دارند، ولی صاحب جواهر از أبان دفاع می‌کنند و روایت را سر می‌رسانند.

شاگرد: مرحوم سبزواری هم از «أبان» دفاع می‌کنند. ولی یک جا هست که روایت او معارض با بعضی‌ روایات دیگر است، در این‌جا می‌گویند: «فیه ضعفٌ».

استاد: در کدام کتاب؟

شاگرد: در «کفایة الفقه».

استاد: قرن یازدهم بودند.

شاگرد: یک راوی بود که قبلا بررسی می‌کردیم، که از اصحاب اجماع بود.

استاد: در همین مباحثه صحبتش را کردیم؟

شاگرد: بله، محقق با او هم همین‌طور برخورد کردند. در بیشتر موارد قبول می‌کردند، ولی یک‌جا که روایت معارض داشت، می‌گفتند: «فیه ضعف».

شاگرد ۲: ابن فضال بود؟

شاگرد: احتمالا ابن فضال باشد که جزو اصحاب اجماع شمرده بودند.

شاگرد ۳: پس می‌شود کسی جزو اصحاب اجماع باشد اما در عین حال در تعارض کنار بگذارند؟

استاد: و روایتش را صحیح ندانند. صحیح به معنای متأخرین.

شاگرد ۳: نه، صحبت بیشتر از این است. یعنی اگر کس دیگری که توثیق دارد، با یکی از اصحاب اجماع تعارض کرد، روایت اصحاب اجماع را کنار می‌گذارند.

استاد: یعنی در یک فضایی است که مثل محقق می‌گوید من در این فضا، روایت أبان را که بر خلاف ضوابط، نسبت دادن حرف او به شارع، مؤونۀ بیشتری می‌برد، حاضر نیستم به شارع نسبت بدهم؛ چون یا معارض دارد، ولو معارضۀ بین دو روایت، یا معارضه با مذهب.

 

برو به 0:36:42

شاگرد: مرحوم شیخ الطائفة این روایت را کنار می‌گذارند و می‌گویند: مخالف مذهب ماست و موافق خطابیة.

استاد: مرحوم شیخ در تهذیب که هست، در استبصار هم … ظاهراً در هر دو دیده‌ام که روایات وقتی معارض شدند، در موارد متعددی می‌روند سراغ راوی. می‌گویند این ضعیف است. حالا آیا در مواردی که در استبصار و تهذیب به بیان ضعف راوی می‌پردازند، هیچ موردی هست که یکی از این اصحاب اجماع را اسم ببرند یا نه؟ جای کار دارد و این سؤال خوبی است.

شاگرد 2: من می‌خواهم سؤال را جور دیگری مطرح کنم. من می‌گویم دو تا روایت داریم که با هم معارضند. در سند یکی‌ از این دو، یکی از اصحاب اجماع قرار دارد، اما روایت دیگر، همۀ‌ راویانش یا موثق‌اند یا صحیح‌اند. مثلاً دو نفر گفته‌اند: «ثقةٌ». اما اصحاب اجماع مذهب‌شان هر چه باشد، «اجمعت العصابة» هستند. این‌که خیلی فرق می‌کند و بالاتر است.

استاد: ولی آن چیزی که از این‌ها مهم‌تر است، این است که یک فقیهی مثل محقق می‌خواهد طبق این روایت فتوا بدهد. می‌خواهد به مقلدین بگوید شرع این است. او محتوای فتوا را قبل از چیزهای دیگر، اوّل نگاه می‌کند. همین‌طوری نمی‌تواند بگوید من این مِستَر را می‌گذارم می‌روم جلو، هر چه شد. سبک فقه که این‌طور نیست. فقیه همۀ چیزها را با آن قوۀ فقاهتش نگاه می‌کند. نه این‌که بلا تشبیه مثل ربات باشد. رباتِ فقیه نداریم که بگوید این کار را انجام بده و برو جلو. فقیه آن ارتکازیات، آن اصل درکی که از دین دارد، از فقه دارد، از ضوابطی که در عمرش از سائر ادله یاد گرفته است، از کل کتاب و سنت یاد گرفته است، این‌ها همه در ذهنش حاضر است. می‌خواهد بر اساس آن اطلاعاتی که دارد، ببیند به این اتکا بکند یا نه؟ او روی حساب خودش از خبرویتش گاهی می‌گوید: نه. ولو این راوی از اصحاب اجماع است، اما این‌جا من نمی‌توانم بر او اتکا کنم. به خاطر فلان جهت. چون الآن چیزی دارد می‌گوید که مؤونه می‌برد. نه این‌که چیزی بگوید که مؤونه نبرد.

شاگرد: عبارتی که در رجال کشی در مورد أبان هست، تعبیر این است که «کان أبان من أهل البصرة و کان مولی بجیلة و کان یسکن الکوفة و کان من الناووسیة»[3] یا «القادسیة». این «من أهل البصرة» با «قادسیة» قابل جمع است؟

استاد: مانعی ندارد. «کان من القادسیة» یعنی اصل او.

شاگرد: از یک طرف می‌گوید: «من أهل البصرة»، بعد می‌گوید: «کان یسکن الکوفة».

استاد: «من أهل» یعنی زندگی‌اش آن‌جا بود، یسکن کوفه بعداً. مثلاً می‌گویند: بصریٌّ مولداً، کوفیٌّ مسکناً، قادسیٌّ اصالةً. قبیله و پدرانش آن‌جا بودند. در بصره متولد شده است، بعداً هم آمده است کوفه.

شاگرد: وصلۀ ناجوری است که یک دفعه وسط این‌که شهرها را دارد می‌گوید، برود سراغ ناووسیه. سیاق می‌خورد به این‌که منظور مکان باشد.

استاد: و این‌که لااقل باید یک جای دیگری، شاهدی برای ناووسی بودن داشته باشیم. یک کلامی، یک تأییدی داشته باشیم. جایی آمده است که لااقل در آن قدما بگویند أبان، ناووسی است؟ یعنی بفهمیم در نسخۀ سلف هم، نسخۀ کشی‌ آن‌ها هم عبارت «ناووسی» بوده است، که مثلاً بازتابش در کتاب‌های دیگر هم به ناووسیت باشد. اگر نباشد که دیگر نمی‌شود.

شاگرد: ناووسیة این‌طور که مرحوم آقای خویی گفتند: «الذین وقفوا علی أبی عبد الله علیه السلام و قالوا إنّه حیٌّ لم یمت و هو المهدی الموعود»[4]. ایشان می‌گویند: «أبان رویٰ عن ابی الحسن علیه السلام و کیف یمکن أن یکون من الناووسیة؟». در وسائل، أبان دو تا روایت از امام کاظم علیه السلام دارد.

استاد: از معجم رجال شاهد آوردند برای این‌که قادسیه اولیٰ است، عبارت، ناووسیه نبوده است. ناووسیه و بُطریه یا بَطریه را در جواهر داشتند.

شاگرد: دو تا سؤال دربارۀ این بحثی که در سند فرموده بودید، دارم: اوّلاً سندی که در تهذیب هست، تعبیرش «احمد بن محمد عن الحسین بن سعید» است. هم احمد بن محمد بن عیسی از حسین بن سعید روایت دارد …

استاد: هم خالد. من از این ناحیه عرض نکردم.

شاگرد: البته احمد بن محمد بن عیسی، از حسین بن سعید، خیلی بیشتر روایت داشت. این قرینه می‌شود؟

شاگرد 2: ذکر احمد بن محمد بن خالد از حسین بن سعید خیلی کم است. یعنی با قید ابن خالد. در نرم افزار احمد بن محمد بن عیسی مثلاً چهارصد تا داریم، احمد بن محمد بن خالد چهار – پنج تا داریم.

استاد: سؤال من این بود که شیخ در مشیخه، یک سطر، دو سطر قبل از این‌که بگویند «کلّما رویته عن احمد بن محمد»، اسم احمد بن محمد بن عیسی را برده بودند. آیا این قرینه می‌شود که چون اسم عیسی را برده است، بعدی هم خود آن است؟ یا برعکس، وقتی قبلش می‌گویند من هر چه روایت کرده‌ام از احمد بن محمد بن عیسی به این اسناد بوده است و یک سطر بعدش می‌گویند: «و کلّ ما رویتُه عن احمد بن محمد» یعنی آن یکی.

شاگرد: در مشیخه آمده است: «من جملة ما ذکرته عن احمد بن محمد بن عیسی ما رویته بهذه الاسانید عن محمد بن یعقوب عن عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عیسی»[5]. بلافاصله بعدش می‌فرمایند: «و من جملة ما ذکرته عن احمد بن محمد بن خالد ما رویته بهذه الاسانید عن محمد بن یعقوب عن عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد». این دو تا کنار هم آمده است.

استاد: همان سندهایی که دیروز عرض شد یا متفاوت از آن‌هاست؟

شاگرد: طریق‌شان به محمد بن یعقوب که متعدد است. یکی‌ از طریق مرحوم شیخ مفید است، که طریق درستی است. یکی دیگر از حسین بن عبید الله است. چند نفر بعد دوباره می‌گویند: «احمد بن محمد بن عیسی».

استاد: قبلش یک اسنادی می‌گویند، بعد می‌گویند و آنچه که نقل کردم «بهذا الاسناد».

شاگرد: من جملة ما ذکرته عن احمد بن محمد ما رویته بهذا الاسناد.

استاد: ولی قبل از این احمد بن محمد، یک سطر بروید بالاتر، «بهذا الاسناد» را برای احمد بن محمد بن عیسی هم می‌گویند. ولی سند عوض می‌شود. چون سند عوض شده، نمی‌توانیم نتیجه‌گیری قطعی کنیم. چون اگر همان بود می‌فهمیدیم احمد بن محمد حتماً غیر از عیسی است. اما چون سند عوض می‌شود، طریق عوض می‌شود، مطمئن نمی‌شویم که احمد بن محمد بن عیسی است، یا احمد بن محمد بن خالد.

اگرد 2: چه ثمره‌ای دارد؟ خود احمد بن محمد خالد که مورد تأیید است. مروی عنه‌ او که مورد تأیید است، هر کدام باشند فرقی نمی‌کند.

استاد: [دیروز چون پرسش این بود که] چرا مجلسیین فرمودند: «کالصحیح»، یعنی خدشه کردند در صحت؟ [به خاطر این سوال رفتیم سراغ این بحث] که خدشه به خاطر أبان بوده یا … .

شاگرد2: آن اشکالی که نسبت به احمد بن محمد بن خالد می‌کردند، این بود که می‌گفتند «یروی عن الضعفاء». ولی فی نفسه که قبولش داشتند.

 

برو به 0:46:34

استاد: نکتۀ اصلی این است که وقتی مرحوم شیخ در تهذیب در اوّل سند می‌گویند: احمد بن محمد، نمی‌گویند ابن عیسی، منظورشان ابن خالد است؟ یا ابن عیسی است؟ یا هر دو ممکن است باشد؟ آن جایی که من عرض کردم صریحاً می‌گویند: «کلّ ما رویته عن احمد بن محمد بن عیسی»، پس آن مواردی که در تهذیب در سند گفتند: «احمد بن محمد بن عیسی»، معلوم است. اما آن‌جایی که می‌گویند: «عن احمد بن محمد» منظورشان کدام است؟ در این روایتی که الآن بحث ماست، ایشان فرموده‌اند که «عن احمد بن محمد عن الحسین بن سعید». مرحوم شیخ در تهذیب وقتی اوّل سند را احمد بن محمد قرار می‌دهند، این کدام احمد بن محمد است که به او طریق دارند؟ اصل سؤال دیروز من این بود.

شاگرد: «احمد بن محمد» دو بار نقل شده است در مشیخه. سه بار هم «احمد بن محمد بن عیسی» در مشیخه آمده است.

استاد: یک بار هم «احمد بن محمد بن خالد» آمده است. قرینه‌ای داریم که کدام‌شان است؟ سؤال من این بود. خیلی روشن نیست کدام یک مراد است.

شاگرد 2: مگر طریق‌ها همه‌اش معتبر نیست؟

استاد: همین صحبت بود که خیر …

شاگرد: منظور ایشان این است که یک مبنایی هست که می‌گویند: این‌که مرحوم شیخ می‌گوید سند را از آن اصل شروع می‌کنم، جهتش این بوده که آن اصول مشهور بوده است و سندِ تا آن اصول، بیشتر حالت تیمنی و تبرکی داشته است.

استاد: اوّل مشیخه یک عبارتی دارند. کلمۀ «مشهور» را هم در آن می‌آورند؟

شاگرد: ندارند.

استاد: کلمۀ «مشهور» را ندارند. فقط می‌گویند: آن کتابی که اصل بوده است، من اوّل سند، صاحب اصل را قرار می‌دهم. هر کسی که این کتاب برای او بوده است، من می‌گذارم اوّل سند، و طریق خودم به آن صاحب کتاب را بعداً در مشیخه می‌گویم. الآن در حدیث ما، ابتدای سند «احمد بن محمد» است. مراد ابن عیسی است یا ابن خالد، معلوم نیست. می‌خواهیم ببینیم در تهذیب چند جا این آمده است و در مشیخه، ناظر به کدام یک از این‌هاست؟ یک چیز روشنی پیدا می‌کنیم یا نه؟

شاگرد: در اوّل مشیخه می‌فرمایند: «و اقتصرنا من‏ ايراد الخبر على الابتداء بذكر المصنف الذى أخذنا الخبر من كتابه او صاحب الأصل الذي أخذنا الحديث من أصله»[6]. آخرش می‌گویند: «و الآن فحيث وفق اللّه تعالى للفراغ من هذا الكتاب نحن نذكر الطرق التي يتوصل بها الى رواية هذه الاصول و المصنفات و نذكرها على غاية ما يمكن من الاختصار لتخرج الأخبار بذلك عن حدّ المراسيل و تلحق بباب المسندات‏»[7].

شاگرد: پس صرف تیمّن نیست. می‌گویند: من گفتم برای این‌که از ارسال در بیاید. گفتید از مشهورات بوده و نیاز نبوده است، صرف تیمن است. اما خود شیخ می‌گویند من دارم می‌گویم که کتاب من از ارسال در بیاید.

شاگرد: از ارسال در بیاید یعنی بقیه که می‌بینند مسند ببینند، یا نه، وقتی مرسل است، ضعفی دارد؟ یعنی من می‌خواستم سبک کاری‌ام تکمیل باشد، عبارتی که می‌چینم راویانش پشت سر هم آمده باشند.

استاد: یعنی مشی بر اصطلاح نمی‌کنند این‌جا؟؛ خیر. مشی بر اصطلاح می‌کنند.

شاگرد: مسند و مرسلش بر اساس اصطلاح است. اما این‌که از مرسل بودن خارج بشود و مسند بشود، یعنی تا حالا اعتبار نداشت، الآن اعتبار پیدا کرد؟ خودشان که این‌ها را معتبر می‌دانسته است که بیان کرده‌ است. ظاهراً یک امر شکلی است.

استاد: می‌گویند اوّل هم که می‌خواستم کتاب را بنویسم، اصلاً به این توجه نداشتم. از همان اول کار، صاحب کتاب را اوّل سند گذاشتند.

شاگرد 2: این‌طور نبوده که همۀ روایاتی که نقل کرده‌اند، از کتب مشهورة باشد. ایشان چنین چیزی نگفته است. ممکن است برای خودشان معتبر بوده باشد، اما این فرق می‌کند که این کتاب، کتاب مشهوری است. به خلاف مرحوم شیخ صدوق که در مقدمه گفته‌اند … لذا در طریق صدوق که  گیر می‌کنند، می‌گویند این کتاب مشهور بوده است، طریق مشکلی ندارد.

استاد: خلاصه در این عبارت، چیزی نشان‌دهندۀ مشهور بودن نبود. از طرفی هم قبل از این‌که مشیخه را بگویند، به تعبیر شما این‌که معتبر ندانند را هم نمی‌شود استفاده کرد. ولی کأنّه برای أشد اطمیناناً، اوثق بودن روایت، گفتند من مشیخه را آوردم.

شاگرد: مرحوم صدوق هم این روایت را نقل فرموده‌اند. البته روایت نقل نکرده‌اند. فرموده‌اند که پدرم این را گفتند و این هم روایت زراره است. آیا این، دو عدد روایت به حساب می‌آید؟ چون بعضی‌ها تعبیر کرده‌اند «خبرا زرارة». بعد فرمودند که طریق صدوق به زراره، طریق صحیحی است. آیا صدوق با اشاره به این‌که «هی خبر زرارة» خواستند روایت را نقل کنند؟ بگویند که من به این روایت سند دارم؟

استاد: محمد بن علی- صدوق، در فقیه – بإسناده عن أبان.

شاگرد: این را ندارد. در خود فقیه نفرموده است اسناد من به أبان. می‌گویند: «و هی روایة زرارة».

استاد: یعنی اسمی از «أبان» نبرده است؟

شاگرد 2: از أبان اسم می‌برند. می‌فرمایند: «که قال أبی رضی الله عنه فی رسالته الیّ یحلّ لک الافطار اذا بدت ثلاثة أنجم و هی روایة أبان عن زرارة». در مشیخه هم اسناد دارند به أبان.

استاد: «هی» حرف صدوق است یا حرف پدرشان است؟ «ثلاثة أنجم» در فقه الرضا علیه السلام هم هست. این را دیده‌ام.

شاگرد: «هی تطلع» هم در فقه الرضا علیه السلام هست.

استاد: بله. «و هی تطلع مع غروب الشمس». اما «روایة أبان عن زرارة» را ندارد؛ و لذا ممکن است که این برای صدوق باشد. اگر این باشد، «باسناده» صاحب وسائل هم، خیلی خوب است. یعنی خود صدوق می‌گویند: «روایة أبان»، و در مشیخۀ فقیه هم می‌گویند: «کلّ ما رویته عن أبان». طریق خودشان به أبان را بیان می‌کنند. اگر «أبان» از پدرشان باشد، نمی‌شود بگویند که پدرشان هم وقتی می‌گویند «أبان»، همان مشیخۀ خود صدوق را دارند.

شاگرد: دوستان گفتند که بعید است یک دفعه دربارۀ أبان بگویند ناووسی‌ است. اما تعبیر ظاهراً این‌طور نیست، آخرش می‌فرمایند «و کان من الناووسیة». دو تا چیز را نقل کرده‌اند، یکی روایت ابراهیم بن أبی البلاد: «كنت أقود أبي و قد كان كفّ بصره، حتى صرنا إلى حلقة فيها أبان الأحمر، فقال لي عمن تحدث قلت: عن أبي عبد الله (علیه السلام)، فقال: ويحه‏ سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) يقول: أما إنّ منكم الكذابين و من غيركم المكذبين»[8]. بعدش می‌گوید: «كان أبان من أهل البصرة و كان مولى بجيلة و كان يسكن الكوفة و كان‏ من‏ الناووسية». ضمن این‌که تمام افرادی که از کشی نقل کرده‌اند، همه «ناووسیة» نقل کرده‌اند. این‌که بگوییم نسخه اشتباه شده بوده و … خیلی بعید است.

استاد: قبلی‌ها، [علمای] اوائل هم ناووسیه دارند یا نه؟ مرحوم اردبیلی می‌گویند که یک نسخۀ کشی نزد من هست که قادسیه است. خُب، زمان محقق و علامه مانعی ندارد. اما مثل شیخ و قبل از شیخ هم از کشی ناووسیه نقل کرده‌اند؟ این مهم است. آن‌ها هم این را نقل کرده‌اند یا نکرده‌اند؟

 

برو به 0:56:46

شاگرد 2: ابن داود همین طور گفته است.

استاد: ابن داود هم متأخر است. مثلاً بگویند: در نسخۀ شیخ الطائفه هم «ناووسیة» بوده است.

شاگرد 2: اصلاً صحبت این را نکردند.

شاگرد: در رجال کشی یک سؤالی شده است از بشار بن بشار: «سألت علي بن الحسن، عن بشار بن بشار الذي يروي عنه أبان بن عثمان قال: هو خير من‏ أبان‏ و ليس به بأس …»[9]. فلذا با توجه به سیاق عبارات کشی دربارۀ ابان بن عثمان، بعید نیست که آن‌جا «ناووسیة» باشد.

شاگرد 3: مسالۀ دیگری که احتمال «قادسیة» را تضعیف می‌نماید، این است که گفته‌اند: « قادسیة قریة قرب الکوفة». یعنی لابد این‌طور بوده است که از کنار کوفه رفته است به بصره، بعداً از بصره خودش مهاجرت کرده و آمده است کوفه!

استاد: عرض کردم قبیله‌اش، اصل آبائش آن‌جایی بودند.

شاگرد: در بحث نماز مسافر یک روایت از امام صادق علیه السلام وجود دارد که می‌پرسند که از این‌جا تا قادسیه، حضرت می‌فرمایند: «أعرفها»، سوال راوی از کوفه تا قادسیه را بوده است و گویا راهی قابل اعتنا و معروف بوده است.

شاگرد 2: می‌گوید تا آن‌جا رفتم، نمازم شکسته شده است یا نه؟

استاد: از کوفه تا قادسیه مثلا بیست کیلومتر بوده یا نه.

شاگرد: جنگ قادسیه معروف همان‌جا بوده است؟

استاد: ظاهراً دو جا نباشد.

شاگرد 2: قادسیه معروف نزدیک کرمانشاه و مدائن نیست؟

استاد: قادسیه محل درگیری دو تا لشکر بوده است. اما این‌که در ایران فعلی بوده است، آن فرق می‌کند.

الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین[10]

پایان.

تگ:

ابان بن عثمان، روایة ابان، اصحاب الاجماع، الناووسیة.

 


 

[1]. بهجة الفقیه، ص  ۶۶.

[2]. من لا يحضره الفقيه، ج ‏2، ص 129.

[3]. رجال الكشي (إختيار معرفة الرجال)، النص، ص 352.

[4]. معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، ج ‏1، ص 146.

[5]. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، المشيخة، ص 42.

[6]. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، المشيخة، ص 4.

[7]. همان.

[8]. رجال الكشي (إختيار معرفة الرجال)، النص، ص 352.

[9]. همان، ص 411.

[10]. شاگرد: اسوداد افق مرحوم عمانی چیست؟.

استاد: ظاهراً همین است که طرف مشرق تاریک می‌شود.

شاگرد: با کدام سازگار است؟ با ذهاب حمرة مثلاً، یا یک چیزی زیادتر از ذهاب حمرة است؟

استاد: نه زیادتر که نیست.

شاگرد 2: بعضی گفتند: مستند عمانی، روایت فحمة است.

استاد: «صحبتُ الرضا علیه السلام فی السفر کان یصلّی المغرب اذا اقبلة الفحمة من المشرق». وقتی تاریکی از طرف مشرق رو می‌کرد، حضرت نماز می‌خواندند. او هم گفته پس إسوداد افق. فحمة یعنی إسوداد.

شاگرد: برای انضباط بین این روایات، سقوط قرص مشخص است، ذهاب مشخص است، ثلاثة انجم مشخص است. اسوداد افق کجای این قضیه است؟

استاد: اسوداد افق اتفاقاً یکی از مواردی است که لازم نیست حمره بالای سر بیاید. حمره مشرقیه هر چه می‌رود بالا، زیرش یک آبی پر رنگ تاریک می‌آید بالا. وقتی یک مقدار حمره می‌رود بالا، کمرنگ می‌شود. وقتی حمره کمرنگ شد و افق هم تاریک است، حرف ابن ابی عقیل عمانی است. لازم نیست صبر کنید تا بیاید بالا.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است