مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 63
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه۶٣: ١٣٩۵/١١/١٠
دیروز روایاتی که اسمی از سن وسال صبی نمیآورد و در عین حال از ترتب احکام و انشائات شرعی بر او صحبت میکند را بحث کردیم. اگر از آن دسته روایات بگذریم به روایاتی که ترتیب سن را بیان میکنند، برخورد میکنیم. به نظرم برای غسل دادن، یک روایت سه سال هست. قطع نظر از اینکه روایت مربوط به غسل است، پایینترین سن از سه سال شروع میشود.
در تهذیب، جلد دوم،صفحه ٣٨٠، میفرمایند: اولین سنی که برای شروع عبادت مطرح است، پنج سال است. اما امام ع میفرمایند که شما شروع نکنید ولی چون در بیت النبوه که بیشتر شائق هستند تا احکام به منصه ظهور برسد و بچهها به عبادت شروع کنند، برای خودشان میفرمایند از پنج سال شروع کنند.
روایت اول از «باب الصبیان متی یومرون بالصلاه» که سند خوبی هم دارد.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: إِنَّا نَأْمُرُ صِبْيَانَنَا بِالصَّلَاةِ إِذَا كَانُوا بَنِي خَمْسِ سِنِينَ فَمُرُوا صِبْيَانَكُمْ بِالصَّلَاةِ إِذَا كَانُوا بَنِي سَبْعِ سِنِينَ وَ نَحْنُ نَأْمُرُ صِبْيَانَنَا بِالصَّوْمِ إِذَا كَانُوا بَنِي سَبْعِ سِنِينَ بِمَا أَطَاقُوا مِنْ صِيَامِ الْيَوْمِ إِنْ كَانَ إِلَى نِصْفِ النَّهَارِ أَوْ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ أَوْ أَقَلَّ فَإِذَا غَلَبَهُمُ الْعَطَشُ وَ الْغَرَثُ أَفْطَرُوا حَتَّى يَتَعَوَّدُوا الصَّوْمَ فَيُطِيقُوهُ فَمُرُوا صِبْيَانَكُمْ إِذَا كَانُوا بَنِي تِسْعِ سِنِينَ بِالصَّوْمِ مَا اسْتَطَاعُوا مِنْ صِيَامِ الْيَوْمِ فَإِذَا غَلَبَهُمُ الْعَطَشُ أَفْطَرُوا.
«قال انا نامر صبیاننا بالصلاه اذا کانوا بنی خمس سنین»؛ وقتی پنج ساله شدند ما آنها را امر به نماز میکنیم. «فمروا صبیانکم بالصلاه اذا کانوا بنی سبع سنین»؛اما شما اگر نخواستید در پنج سالگی آنها را امر به نماز کنید در هفت سالگی امر کنید. «و نحن نامر صبیاننا بالصوم اذا کانوا بنی سبع سنین»؛ اگر هفت ساله شدند دیگر وقت روزه گرفتن است. «بما اطاقوا من صیام الیوم ان کان الی نصف النهار او اکثر من ذلک او اقل فاذا غلبهم العطش و الغرث»؛ غرث مقابل عطش است و به معنای جائع و گرسنگی است. مزاج بچه طوری است که کم میآورد.«فاذا غلبهم العطش او الغرث افطروا حتی یتعودوا الصوم فیطیقوه»؛ تا وقتی که بتوانند انجام بدهند.«فمروا صبیانکم اذا کانوا بنی تسع سنین»؛ ما دوسال زودتر امر به روزه میکنیم. یعنی در هفت سالگی اما شما در نه سالگی امر کنید. «ما استطاعوا من صیام الیوم فاذا غلبهم العطش افطروا»؛ یعنی واقعا نیت خود روزه را بکنند. این چه طور نیتی میشود که اگر تشنه و گرسنه شد میخورد؟ از شبهاتی است که ممکن است در کلاس پیش بیاید و بسیار مهم است که روی آن بحث شود در حالی که هیچ ارزش فقهی ندارد!
یعنی میگویند که نیت او برای صوم از اول خراب است. اما همین صبی هفت ساله قبل از طلوع فجر واقعا نیت همین صومی که مصداق صوم شهر رمضان است را میکند. همان تکلیف واحدی که شارع برای ماه مبارک رمضان گذاشته را اتیان میکند. در عین حال هم میداند که اگر بین راه کم آورد افطار میکند. تردد در نیت هم نیست. خیلی هم روشن است و از حیث فضای اشکال هم ذرهای در آن راه ندارد.
شاگرد: عبارت «حتی یتعودا» شبه تعلیلی برای تمرینیت نیست؟
استاد: خیر، «نامر صبیاننا بالصوم» به معنای صوم تمرینی است؟!
شاگرد: حضرت ارشاد میکنند ویاد میدهند که آنها تمرین کنند و عادت کنند.
استاد: حضرت میفرمایند «حتی یطیقوه»، نمیفرمایند «حتی یبلغوا». بلکه میفرمایند قبل از اینکه طاقت روزه را داشته باشد روزه را بگیرد اما وقتی تشنه و گرسنه میشود، بخورد. تا وقتی که عادت کند و دیگر بتواند روزه را بگیرد ولو بالغ نباشد.
شاگرد: صومی که مامور به است یعنی یک امر دارد و یک عبادت دارد از فجر تا غروب میباشد، در اینجا حضرت میفرمایند تا هرجا توانست؛ «حتی یتعودوا»، پس روزهای که مامور به است، نیست.
استاد: چرا نیست؟ اگر از افراد عادی که صبح نیت صوم میکند، بپرسیم که اگر در بین راه یک دفعه شدت گرسنگی، حرج یا مرض پیش بیاید، روزه را میخوری یا نه؟
من عبارت را بخوانم. «فاذا غلبهم العطش و الغرث أفطروا حتی یتعود الصوم فیطیقوه»؛ روزه بگیرند تا عادت کنند، اگر هم توانستند کامل و صحیح بگیرند، آنوقت دیگر باید بگیرند. نه اینکه حتی بعد از اینکه «یطیقوا» آمد، باز هم آنها را به عنوان عادت، امر به روزه کنند. بلکه این «حتی یتعودوا» مقدمهی این است که بتوانند کامل روزه بگیرند.
شاگرد٢: ظاهرا ایشان «حتی» را برای اصل امر غایت گرفتهاند.
استاد: بله، در حالی که برای خوردن، غایت است. یعنی صبی حتما اقدام کند تا عادت کند تا هر وقت توانست روزه بگیرد. نه اینکه برای بعد از بلوغ عادت کنند.
برو به 0:01:41
شاگرد: در تشریع صوم میتوان اینگونه گفت که چون بچهها نمیتوانند کل روز را روزه بگیرند، از صبح تا ظهر روزه بگیرند؟ یعنی به مصلحتی از روزه برسد، همان طور که عرف چون میداند کل روز را نمیتواند بگیرد به بچه میگویند کله گنجشکی بگیر؟
استاد: نه، شما میگویید خود عرف عام میگویند که این روزه نیست بلکه روزه کله کذا است.
شاگرد: عرض من این است: اگر بگوییم صوم تعدد مطلوب دارد، یعنی امساک موضوعیت اصلی دارد و زمان آن یک مدت است. حالا اگر صبی نمیتواند آن مقدار را روزه بگیرد، کمتر بگیرد. مصلحت از او فوت نمیشود. خیلی بهتر از این است که هیچی نگیرد. یعنی همان روزه است ولی چون توانش کمتر است برای او این نمونه تشریع شده است. نظیر این را در فضای حدود داریم. حد سرقت قطع ید است اما چرا در بچه فرمودند اطراف بنان او را قطع کنند یا بنان او را بسایند تا خون بیاید. آنها چه تناسبی با حد دارند؟ میتوانیم بگوییم که یک حد جدیدی برای بچه است. میتوانیم بگوییم برای بچه یک تعزیر است. اما میتوانیم این را هم بگوییم که پایینترین درجه حد است. یعنی حد صبی همان حد بزرگ است اما به تناسب خودش تشریع شده است.
استاد: ما این را به اصطلاح تعزیر میگوییم. فلذا در روایتی که دیروز خواندیم وقتی به حد رسیدند و به زمانی رسیدند که میخواهند حد را جاری کنند، حضرت فرمودند «لا یضیع حد من حدود الله». در ما نحن فیه هم اگر مثلا حضرت میفرمودند آنها را امر کنید به اینکه چیزی نخورند و وقتی ظهر شد به آنها غذا بدهید، فرمایش شما جلو میآمد. یعنی کانه شارع یک نوع دیگری از روزه را که خاص صبیان است، بیان میکند. اما حضرت میفرمایند همین صوم شما را بگیرند. «اذا غلبهم العطش» وقتی که دیگر نمیتواند ادامه دهد، بخورند. مصداق همین مساله به نحو جدیتری برای بزرگان مطرح است. بزرگی که به حرج افتاد -یرید الله بکم الیسر- روزه را میخورد.
همانی که حاج آقا از یکی از علما متعدد نقل میکردند که ایشان میگفت؛ خانواده به من میگفت که نیم ساعت مانده، صبح تا حالا صبر کردی! خب این نیم ساعت را هم صبر کن. آن عالم به خانواده میفرمود: همان خدایی که به من فرموده تا حالا نخور، همان خدا هم میگوید الان بخور. یعنی شرایطش اینگونه میشده، نه اینکه صبح تا حالا صائم نبوده باشد. لذا وقتی که حضرت میفرمایند «غلبهم»، منظور همان صوم بزرگها میباشد. همان صوم شهر رمضان است. نه اینکه فعلا میگویم که صبح تا ظهر چیزی نخورد اما ظهر به او غذا بدهید. اگر اینگونه بود حرف شما پیش میرفت.
شاگرد: عبارت« صوم التادیب» که در روایات آمده است، با عرض بنده مناسب نیست؟
استاد: اگر صوم التأدیب از آثار متفرع بر آن باشد، تناسبی ندارد. یعنی اگر «صوم التأدیب» به معنای «صومٌ نشأ الاتیان به من التأدیب» باشد، فرمایش شما جلو میآید. اما اگر به معنای «صومٌ یصومه الصبی و هو صوم شهر الرمضان ولکن یترتب علیه التأدیب» برای بعد از بلوغ، باشد، فرمایش شما پیش نمیرود. یعنی اصل آنچه او میگیرد، صوم شهر رمضان است. اما از آثارش این است که عادت هم میکند و اگر قبل از اینکه به اطاقه بیاید سختش شود، به او میگوید بخور. ولی علی ای الحال نیت او، شروع او و همه چیزهای آن با روزه بزرگها فرقی ندارد. یعنی همان روزه ماه مبارک را میگیرد. فقط شارع مقدس از باب گام دوم گفته که بر او آسان میگیرم. به محض اینکه گفت گرسنهام یا تشنهام، بر او سخت نگیرید. اما انسان مکلف فوری نمیگوید که تشنهام تا بگویند حالا بخور. بلکه میگویند برو یک آبی به سر و صورتت بزن و خودت را تبرید کن. نه اینکه تا گفت تشنهام بگویند برو بخور. اما شارع فرموده بچه روزه بگیرد اما وقتی گفت تشنهام دیگر برود بخورد. این سهل گیری برای گام دوم است.
شاگرد: در روایات کلمه«صبیان» مربوط به پسرها میباشد؟ چون سن بلوغ در روایات بر دخترها صادق نیست. نکته دیگر این است که اصطلاح بنی خمس و بنی تسع به این معناست که داخل پنج سال شده یا پنج سالش تمام شده است؟
استاد: ظاهرا کلمه «صبیان» از مواردی است که «اذا افترقا اجتمعا» یعنی گاهی مقابل یکدیگر به کار میروند که در این صورت میگوییم مراد از صبی، صبی است اما گاهی در یک فضایی میگویند: بچهها. در این موارد ذهن عرف عام سراغ خصوص پسر بچه نمیرود. یعنی کسی که بالغ نیست و هنوز در ربقه نساء و رجال داخل نشده است.
در روایتی در عیون اخبار الرضا از حضرت در مورد استبراء صغیره سوال میکند. حضرت میفرمایند که اگر صغیره هست، استبراء ندارد. سائل از سبع سنین میپرسد، حضرت میفرمایند او که اصلا استبراء ندارد. بعد میگوید تسع، حضرت میفرمایند: نعم. یعنی لفظی است که در این که امام علیه السلام به نه سال هم اطلاق صغیره کردند، حالت ایهام دارد.
این روایت قابل فکر است. نمیگویم دلالت دارد ولی اشعار و ایهامی دارد که همان زمان هم نه سالگی درست کفِ کف و پایینِ پایین بلوغ زن بوده است. حضرت میفرمایند در هفت سالگی، اگر مدخول بها هم باشد اصلا استبراء ندارد. از آن لحظهای که اگر هم صغیره است ولی میفرمایند کمی استبرائش کن، نه سالگی است. یعنی نه سالگی صغیرهای شده است که یک حدی از افضلیت استبراء را دارد. اشعار این روایت خیلی خوب است بر اینکه اگر هم میگوییم بالغ است، منظور همان لحظات اولیه شروع بلوغ است.[1]
برو به 0:10:31
عيون أخبار الرضا عليه السلام جعفر بن نعيم عن عمه محمد بن شاذان عن الفضل عن ابن بزيع قال: سألت الرضا ع عن حد الجارية الصغيرة السن الذي إذا لم تبلغه لم يكن على الرجال استبراؤها فقال إذا لم تبلغ استبرئت بشهر قلت فإن كانت ابنة سبع سنين أو نحوها ممن لا تحمل فقال هي صغيرة و لا يضرك أن لا تستبرئها فقلت ما بينها و بين تسع سنين فقال نعم تسع سنين[2]
نکتهای که میخواهم عرض کنم این است، او اول گفت :«عن الصغیرة»، درست بعد از آن حضرت فرمودند «اذا لم تبلغ»، وقتی با این که بالغ نشده اما «استبرئت بشهر». «قلت فان کانت ابنة سبع سنین أو نحوها ممن لا تحمل فقال هی صغیرة»؛ ببینید در مورد دختر بچهی هفت ساله که هیچ وقت حامله نمیشود فرمودند که صغیرة است، او که استبراء ندارد. که یعنی حتی آن یک ماه … . «و لا یضرک ان لا تستبرئها»؛ ظاهرش این است که ولو آن یک ماهی که الان گفتیم. «فقلت ما بینها و بین تسع سنین فقال نعم تسع سنین»؛ بین هفت سالگی تا حدود نه سالگی اینجاست که فرمودند نعم. وقتی تسع سنین شد، آن استبراء افضل یک ماه میآید. یکبار دیگر برگردیم به عبارت قبلی؛ حضرت هفت را اصلا قبول نکردند؛ صغیرهای است که اصلا استبراء نیاز ندارد. اما وقتی «ما بینها و بین تسع» مطرح میشود، میفرمایند که وقت استبراء افضل است. یعنی افضل این است که استبراء یک ماه برای او صورت بگیرد.
شاگرد: «نعم» برای تسع است؟ نعم یعنی نه سال را استبراء کن؟
استاد: بخاطر همین نکته گفتم که اشعار دارد. «نعم» یعنی دختر نه ساله، «صغیرة تستبرئها شهر» یا نه، تسع به عنوان انتهای عمل است. یعنی نعم تسع که از هفت سال تا وقتی که به نه سال برسد و کامل شود، در این فاصله «صغیره لم تبلغ و تستبرء شهر». نه اینکه «نعم تسع» یعنی خود تسع، صغیرة تستبرء شهر. فضا فضایی است که نص زیادی در این طرف یا آن طرف نیست ولی از نظر ظهور در اولی است که عرض کردم، نعم تسع یعنی نعم تسع، پایان حرف قبلی من است که تستبرء بشهر اذا کانت صغیرة لم تبلغ که تا مرز تسع است. علی ای حال آن چیزی که در این روایت جالب است و منظورم هست، این است که امام علیه السلام به او اطلاق صغیره میکنند. در عین حالی که صغیره است یک استبرائی هم به او نسبت میدهند و صریحا هم میگویند «لم تبلغ». یعنی برای حمل او یک نحو احتیاط موضوعی است.
برو به 0:14:01
شاگرد: در بحث صوم یک عبارتی در فقه الرضا هست که میفرمایند که صوم چهل وجه دارد. عشرة واجبه، عشرة اوجه صیامهن حرام. بعد میفرمایند که چهارده صوم هست که «صاحبها بالخیار». بعد انواع آن را میفرمایند: «و أما صوم التأديب فإنه يؤمر الصبي إذا بلغ سبع سنين بالصوم تأديبا و ليس بفرض و إن لم يقدر إلا نصف النهار يفطر إذا غلبة العطش و كذلك من أفطر لعله أول النهار ثم قوي بقية يومه أمر بالإمساك بقية يومه تأديبا و ليس بفرض و كذلك المسافر إذا أكل من أول النهار ثم قدم أهله أمر بقية يومه بالإمساك تأديبا و ليس بفرض[3].»
استاد: صومهای تادیبیای است که در کنار یکدیگر آمده است. یعنی در برخی مواقع روزه بر او واجب نیست. روزه را او خورده است اما تادیبا؛ بخاطر ادب ماه مبارک -نه ادب خودش- امساک میکند. اما صوم صبی تادیب است اما ادب خودش است. یعنی خودش میخواهد مودب به آداب شرع شود که مانعی ندارد.
شاگرد: از مقارنت اینها در کنار هم نمیتوان چیزی را نتیجه گرفت؟
استاد: مقارنت آنها تنها در «عدم الفرض» است.
شاگرد : همه میگویند «تادیبا و لیس بفرض».
استاد: «لیس بفرض» جامع آنها است اما تادیب را میدانیم به چه معناست. کسی که مسافر بوده و روزهاش را خورد. میگویند ادب کن تا غروب چیزی نخور. ادب کن یعنی نسبت به خودت مودب باش و خودت را ادب کن؟ نه، به معنای مودب بودن نسبت به ماه مبارک است. نه اینکه میخواهی مودب به آداب شوی. بلکه میخواهی ادب ماه مبارک را نگه داری. اما نسبت به بچه که میگویند روزه بر او واجب نیست ولی تادیبا روزه بگیرد، به معنای نگه داشتن احترام ماه مبارک است؟ او که بچه است.
شاگرد: نسبت به بچه هم میتواند صحیح باشد زیرا فاهم خطاب است و نسبت به او اقتضایی دارد.
استاد: نه، چون روزه بر بچه واجب نیست، اگر اقتضاء ادب داشت که از اول به او میگفتند بگیرد. چون بچه است نمیتواند به عنوان ادبی برای ماه مبارک باشد. وقتی بچه روزه میگیرد این احترامی برای ماه مبارک نیست بلکه خودش مودب به آداب شرع میشود. به عبارت دیگر تمرین است. تادیب در اینجا به معنای اعتادوا است. عادت کردن است؛ تعودوا است. نه اینکه ادبی برای ماه مبارک باشد. اگر هم اینجور که شما میفرمایید باشد، آن که اصلا روزه نمیشود. تادیب چهارده تا بود؟
شاگرد: نه، صوم خیاری و اذن چهارده مورد است.
استاد: بله، درست است.
شاگرد٢: سیاق این کتاب و این عبارت به گونهای است که گویا فتوا نقل میکنند.
استاد: یعنی روایت نیست؟
شاگرد: گویا تحلیل روایت است.
استاد: در غیر فقه الرضا نیست؟
شاگرد: به این تعبیر در کافی داریم اما به این شکل نیست.
استاد: بله به این شکل نیست. «صوم التادیب» در سایر کتابها هست. به کسی که از مسافرت میآید هم ضمیمه شده است؟
شاگرد: بله، در تفسیر قمی هم هست.
شاگرد٣: فرمودید ادب در بچه معنا ندارد اما نفی میشود به مریض یا پیرمردی که روزه بر او واجب نیست ولی تادبا در مقابل همه نمیخورد.
استاد: جلو همه غذا خوردن غیر از آن است که بگویند نخور.
شاگرد: نسبت به ما که تادب است.
استاد: بله بخاطر ادب نگه داشتن برای ما جلوی همه غذا نمیخورد اما به او نمیگویند که نخور.
شاگرد: مقصودم این است که عدم وجوب منافاتی ندارد که یک شخص واجب نباشد ولی نسبت به ماه تادب داشته باشد.
استاد: ولی به امساک اکل نه به اخفاء اکل. اخفاء اکل این است که میگویند جلوی دیگران نخور و احترام ماه را نگه دار لذا برو داخل پستو بخور. این یک جور ادب است اما گاهی میگویند تو مسافر بودی و روزه هم بر تو واجب نبود، اصلا نخور نه اینکه پشت پستو بخور.
شاگرد: اساسا در حیث حرمت شکنی مساوی هستند.
استاد: خب بگویند برو پشت پستو بخور. یعنی به او نمیگویند که نخور. میگویند برو مخفی بخور. چون باید بخورد او که نمیتواند نخورد. اصلا روزه را نگرفته برای اینکه غذا بخورد. بگوییم ادب کن و نخور؟! خب میخواهد بخورد اما به کسی که میتواند نخورد ولی روزه بر او واجب نبوده -مثلا مسافرت بوده و الان به خانهاش رسیده است- میگویند واقعا نخور ولو در پستو باشی. یعنی بین خودت و خدا احترام ماه مبارک را به نخوردن –نه به مخفی خوردن- نگه داشته باش. بچه کدام یک از اینهاست؟ به بچه واقعا میگویند که نخور. ولی تادیبش به خاطر احترام ماه مبارک است؟! نه، اصلا عرف عام نمیگویند که این بچه احترام این ماه را نگه میدارد. اصلا ذهن سراغ این نمیرود. اگر ذهن میرود من حرفی ندارم. من که این روایت را خواندم، اصلا ذهنم سراغ این که به بچه بگوییم روزه بگیر بخاطر احترام ماه مبارک -نه بخاطر اینکه خودت تادیب شوی- نرفت. تادیب الصبی للصوم یعنی خودت عادت کنی و مودب شوی به آداب شرع. نه این که ادب ماه مبارک را مراعات کنی.
برو به 0:20:01
شاگرد : یعنی در احرام هم آن را برای تادیب صبی میدانید؟
استاد: احرام ممیز یا غیر ممیز؟
شاگرد: هر دوی آنها.
استاد: غیر ممیز که اصلا فضایش فضای دیگری است و بحث خودش را دارد. بچه در قنداق را هم میتوان محرم کرد. اما در حج صبیای که ممیز است، فقها بحث دارند که اذن ولی میخواهد یا نه. اختلاف است. خیلیها میگویند اذن نمیخواهد. عدهای دیگر میگویند نیاز به اذن دارد. چون باید تصرف مالی کند و هنوز بالغ نیست. بخاطر تصرفات مالی باید اذن بگیرد. یعنی به خاطر حج میگویند اذن نیاز نیست. این صبی -روی این ضوابطی که تا حالا جلو آمدیم- دقیقا امر شارع به حجی که برای نوع هر کس بوده را امتثال میکند. لذا بدون اینکه دلیل خاصی نیاز داشته باشیم که خلاف قاعده باشد، میگوییم اگر بین راه قبل از مشعر بالغ شد، حجش حجه الاسلام است. حتی آن طرفش هم روایتی هست اما مشهور عمل نکرده بودند؛ روایت میگفت حتی اگر در حال صبا هم انجام داد، حجه الاسلام انجام داده است. مشهور به آن روایت عمل نکردهاند. مشهور میگوید حج صبی ندبی است و باید بعدا حجه الاسلام را بجا بیاورد.
شاگرد: برگردیم به اصل بحث، بالاخره در روایت پنج سال برای گام دوم است یا اول؟ ظاهرش گام اول است.
استاد: نه، در گام دومی که شارع به صبی تخفیف داد، گفت «یجوز لک ترک المرجوح». قبلا عرض کردم که شارع در مراحل مختلفی به نحو الافضل فالافضل میگوید دست از استصحاب بردارید. چون معمولا به عقل آمدن تدریجی است. یک دفعه نمیتوان گفت که عاقل شد. لذا حضرت میفرمایند ما اهل بیت وقتی مراحل فضیلت را میخواهیم اجرا کنیم، به یک مستحبی عمل میکنیم که خیلی اصرار نداریم که شما هم انجام دهید. ما از پنج سالگی میگوییم که دیگر از «یجوز لک ترک الواجب» دست بردار و عمل را بجا بیاور.
کانه لا یجوز لک؛ یعنی به نحو افضل دست برداشتن است. تا حالا میتوانستم بالاستصحاب بگویم که یجوز لک ترک الواجب، چون هنوز عقل نداری یا عاقل خطاب نیستی. اما یک جایی بهتر این است که دیگر استصحاب عدم عقل نکنید. تا حالا استصحاب عدم عقل میکردم ولی دیگر استصحاب نمیکنم، اما عزیمةً یا فضیلةً؟ فضیلتا. فضیلتا استصحاب نکن. اما در مورد ما اهل بیت از پنج سالگی است. پس این پنج سالگی، آن تخفیف شارع و آن استصحاب را جلوتر میآورد. میگوید حالا دیگر کانه لایجوز لک، یعنی لایجوز لک اما به نحو استحبابی.
برو به 0:23:33
اما هفت سالگی برای شما افضل است که قهرا برای درجه بالاتری از فضیلت است. اگر محتلم نشد و ظاهرا بالغ عرفی نشد تا پانزده سالگی در ذکور و تا نه سالگی در صبیه میآید که بعد از آن دیگر حق ندارید استصحاب کنید. حتی اگر حیض نشده باشد و محتلم هم نشده باشد. یعنی الان دیگر بطور قطع «لایجوز لک استصحاب الصبا». دیگر باید استصحاب را قطع کنید. دیگر باید بگویی بالغ است. یعنی آن بلوغی که مقابل صبا بود که تخفیف داشت، حاصل شده است.
در سن پنج سالگی همین یک روایت است. اگر بعدا به روایتی که مناسب دسته بندی بود به من بگویید تا اضافه کنم.
سن بعدی سن شش سالگی است. روایت در کافی شریف بود، جلد سوم، باب غسل الاطفال. حضرت فرمودند:
عنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الصَّلَاةِ عَلَى الصَّبِيِّ مَتَى يُصَلَّى عَلَيْهِ قَالَ إِذَا عَقَلَ الصَّلَاةَ قُلْتُ مَتَى تَجِبُ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ فَقَالَ إِذَا كَانَ ابْنَ سِتِّ سِنِينَ وَ الصِّيَامُ إِذَا أَطَاقَهُ.[4]
«انه سئل عن الصلاة علی الصبی»؛ وقتی بچه وفات میکند، «متی یصلی علیه قال علیه السلام اذا عقل صلاة»؛ وقتی از نماز سر درآورد باید بر او نماز بخوانید، «قلت متی تجب الصلاة علیه»؛ چه زمانی نماز بر خودش واجب میشود؟ «قال علیه السلام اذا کان ابن سته سنین و الصیام اذا اطاق»؛ در اینجا کلمه «تجب» و کلمه «ست سنین» دارد که دیروز بحث آن شد.
شاگرد: وقتی روایت در مقام معیار دادن است، استفاده از کلمه «اطاق» مبهم نیست؟
استاد: چرا در آنجا که کلمه «عَقَل» بود، نمیفرمایید. قبلا از آن صحبت شد. الان فتوای مشهور طبق روایت این است که بر بچهی شش ساله، واجب است که نماز میت بخوانید. و حال اینکه در همین روایت اول از همه نفرمودند که باید شش ساله باشد. بلکه فرمودند «اذا عقل الصلاة».
در من لا یحضر جلد یک، صفحه 167 دو روایت داریم. روایت 486 و 488 .
۴٨۶رَوَى زُرَارَةُ وَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِيٍّ الْحَلَبِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الصَّلَاةِ عَلَى الصَّبِيِّ مَتَى يُصَلَّى عَلَيْهِ فَقَالَ إِذَا عَقَلَ الصَّلَاةَ فَقُلْتُ مَتَى تَجِبُ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ قَالَ إِذَا كَانَ ابْنَ سِتِّ سِنِينَ وَ الصِّيَامُ إِذَا أَطَاقَهُ
۴٨٨ وَ سُئِل مَتَى تَجِبُ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ قَالَ إِذَا عَقَلَ الصَّلَاةَ وَ كَانَ ابْنَ سِتِّ سِنِينَ[5]
حضرت در این روایت همان «ًعَقَل»ای که در عبارت اول بود را با «ست سنین» جمع کردند. یعنی موضوع نفس الامری ثبوتی -اذا عقل الصلاة- که از تناسب حکم و موضوع میفهمیم را فرمودهاند و در کنار آن یک محکی –کان ابن ست سنین- نیز برای تنظیم امر قرار دادهاند. یعنی روی حساب غلبه و امارهی نوعیه غالبیه، «عَقَل» در «ست سنین» حاصل میشود. نه این که بخاطر موضوعیت دادن به «ست سنین»، آن را ذکر کرده باشند.
اگر به «ابن ست سنین» موضوعیت دهید، اگر در روایت غیر آن بیاید، متعارض میشوند. اما اگر بگویید که «ابن ست سنین» اماریت غالبیه برای موضوع «عقل الصلاه» دارد و برای این گفته شده که موضوع نظم پیدا کند، هیچ تعارضی میان آن دو نمیشود. مثلا «ابن ست سنین» یک نظمی برای وقتی است که مطمئنتر هستیم و اگر گفتند خمس سنین یعنی از باب فضیلت است. یعنی دو روایت کاملا با یکدیگر جمع میشوند. امام میفرمایند پنج سالگی افضل است و فضیلت دارد. چون میتوانیم به عنوان نظم بگوییم که «عقل الصلاة» اما در «ست سنین» مطمئنتر هستیم که دیگر «عقل الصلاة» است. لذا در این فضا اصلا دو روایت متعارض نمیشوند اما اگر به آنها موضوعیت دهیم، متعارض میشوند.
برو به 0:29:18
شاگرد: آیا میتوانیم به شش سالگی موضوعیت دهیم و بگوییم «عقل الصلاة» بیان حکمت است. چون تناسب حکم و موضوعش هم خیلی مشخص نیست. چه زمانی بر او نماز بخوانیم؟ میگوید وقتی نماز را فهمید. این تناسب چه ربطی به وجوب نماز زندهها دارد؟ لذا آن بیان حکمت است و شش سالگی هم موضوعیت دارد.
استاد: یعنی کانه نمازی که بر متوفی خوانده میشود، روی حساب کارهایی است که خودش انجام داده است. در همین باب روایت دیگری هست که حضرت فرمودند، برای میت پنج تکبیر بگویید. هر تکبیر آن به ازاء یکی از فرائض صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء است. چون نماز خوان است، شما هم به ازاء هر نمازی که او در شبانه روز میخوانده یک تکبیر میگویید. لذا پنج تکبیر میشود.
یعنی کانه دال بر این است که او کسی است که خودش اهل نماز است. شما هم به یاد او میآورید که پنج نماز با پنج تکبیر میخواندی وبرایش دعا میکنید. لذا بر طفلی که اصلا نماز نمیخوانده – یعنی لایعقل الصلاة بوده- چه نمازی بخوانیم؟!
در روایت دیگری دارد که حضرت هم نماز خواندند ولی فرمودند که نماز خواندم بخاطر اینکه مردم میگویند- حالت تقیه داشت که بنی هاشم را تنقیص نکنند- اینها بر بچههایشان نماز نمیخوانند. یکی از راههای صحیح در کلاس -صحیح به معنای شأنی- فرمایش شما است. فرمایش شما را مسالهای شانی میدانم. واقعا اینجور است که یکی از گزینهها در فضای بحث همین است که ما به سن موضوعیت دهیم. اما لوازمی دارد. لوازم آن هم بر آن بار می شود. یعنی اگر روایت دیگری آمد، معارض میشوند.
شاگرد: شما الجمع مهما امکن اولی من الطرح را قبول دارید. یعنی تا جایی که امکان دارد میخواهید معارضه نیاندازید.
استاد: معارضه هم نمیاندازیم، نه از باب مهما امکنِ تکلفی. البته الجمع مهما امکن حتی تکلفش هم مانعی ندارد… .
شاگرد: این تکلف است. اصل این است که هر عنوانی که در خطاب اخذ میشود، موضوعیت دارد. وقتی سوال میپرسد و حضرت یک سنی را بیان میکند، اصل این است که همان موضوعیت دارد.
استاد: ولو بگوید «اذا عقل الصلاة»؟! ولو در جای دیگر «ابن سنین» آن را نیاورند؟! مثلا بگویند «متی یصلی؟ اذا عقل الصلاه». و در جایی دیگر بگویند «اذا عقل الصلاة و کان ابن ست سنین». وقتی «ست» را کنار «عقل» میگذاریم چه میفهمیم؟ شما میگویید اصل این است که موضوعیت دارد… .
شاگرد: حملش همین است. ملاک «عقل الصلاة» است اما در اینجا شارع موضوع «عَقَل» را تفسیر کرده است. لذا ما نمیتوانیم حمل بر اماره نوعیه کنیم و بگوییم عقل همان شش سال است.
استاد: یعنی اگر شارع در یک روایت دیگر گفت «کان عقل الصلاة و کان سبع سنین» تعارض میشود. اگر تعارض شود، یکی را کنار میگذاریم اما اگر بخواهیم تعارض رفع شود میگوییم آن یکی اماره غالبیه برای عزیمت بود و دیگری اماره است برای دل جمعی و فضیلت.
شاگرد: این همان جمع تبرعی است. مگر اینکه قاعده مهما امکن را قبول کنیم که به هرنوعی که شده بین روایات جمع کنیم. این هم در مانحن فیه دلیل ندارد.
استاد: یعنی در ما نحن فیه که بحث بلوغ است، وقتی فضا گسترده میشود -مثل تخصیص اکثر- مختصر روایاتی را جمع کردم، بیشتر از سی تا چهل روایت در لسانهای مختلف و سوالهای مختلف درست شد، یعنی همه اینها خلاف محاورات عقلایی است؟! شما میگویید ما اگر بودیم و تک تک این روایات، محاورات عقلایی میگفت همه آنها موضوع است. حالا با چهل یا پنجاه روایت که همه خلاف محاورات عقلائی است، چه کنیم؟ شما این را میپذیرید؟! یا نه، وقتی بر میگردیم میگویید شاید آن حرف اول من، مخدوش باشد. وقتی میبینیم شارع مقدس روایات متعددی را در کنار هم به دست محدثین داده و محدثین هم در کتابهایشان نقل کردند و ما تا قرن پانزده همه اینها را یکجا جمع میکنیم، این خلاف محاوره حرف زدن است؟! نه، بلکه محاوره این است. ما داریم یک تضییقی در محاوره قرار میدهیم.
شما چه فرمودید؟
شاگرد٢: عرض کردم دیوار سند کوتاه است، میتوان به گردن آن انداخت.
استاد: سند را صدمه بزنیم؟ بله، البته من منکر آن نیستم که یکی از راهها این است که موضوع قرار بدهیم و به فرمایش ایشان به معارضه هم برسیم.
استاد: اگر خواستیم الجمع مهما امکن را اجرا کنیم، اگر واقعا فضا، فضای تکلف و جمع تبرعی شود، ما حرفی نداریم. اما عرض من خدمت ایشان این است که عرف این را نمیفهمد.
شاگرد٢: این چیزی که ایشان میفرمایند این است که فضای تعبد -فضایی که بر بعضی از مسائل باید تحفظ کرد- دل را میلرزاند و ذهن به سمت موضوعیت داشتن افراد میرود ولی این ظاهرا خود این هم خیلی عرفی نباشد و در فضای محاورات عرفیه نباشد.
شاگرد٣: کسی که از معصوم سوال میپرسد، همین را به عنوان موضوع اخذ میکند و به همان عمل میکند. یکی سوال پرسیده و به او شش سال گفتهاند. دیگری از معصوم دیگر پرسیده، به هفت سال عمل کرده است. یعنی ظاهر اولیه آن همین موضوعیت داشتن است. الان که دست ما رسیده میگوییم با هم تعارض دارند. لذا اصل این است که هرکدام موضوعیت داشته باشند.
استاد: در روایت کافی راوی دو سوال میپرسد. اگر سوال دوم را نپرسیده بود، شما چه چیزی میگفتید؟
کافی، جلد سوم، صفحه 206، سوال این بود:
«عن الحلبی و زراره»؛ دو نفر از اجلاء محدثین «عن ابی عبدلله علیه السلام انه سئل»؛ در محضر حضرت بودند که سوال شد. «سئل عن صلاة علی الصبی متی یصلی علیه»؛ چه زمانی بر بچه نماز میت میخوانیم؟ «قال علیه اسلام اذا عقل الصلاة، قلت متی تجب»؛ اگر این «قلت» نبود، یعنی او فقط گوش داده بود، چه چیزی از این روایت میفهمید؟
شاگرد: موضوع صلاه، تعقل صلاۀ است.
استاد: تعقل صلاة در چه سالی است؟ هیچ سالی موضوعیت ندارد.
شاگرد : هر چه عرف بگوید.
استاد: بسیار خب.
شاگرد: ولی وقتی اینجا شارع خودش اعمال کند و خودش موضوع را تفسیر کند… .
استاد: اگر عنوان اولی بود، شارع باید ابتدا به ساکن به ما بگوید. نه این که صبر کند و در یک اتاقی یک نفر از او بپرسد و در جواب سوال به او بگویند شش سال. بلکه باید بگوید من شارع هستم و چون موضوع برای من است، من تعیین موضوعیت میکنم. یعنی به این نحو بگوید که ای متشرعه! بدانید شش سال موضوعیت دارد. اما اینگونه نفرمودند. اگر هم سوال دوم را نکرده بود اسمی از «ست سنین» هم نبود.
شاگرد: همین که دو معیار بیان شده، یکی «اطاقه الصیام» و دیگری «ست سنین»، حاکی از این نیست که «ست سنین» موضوعیت ندارد؟
استاد: عرضم همین بود.
شاگرد: شاید از باب منت بوده است. یعنی شارع نخواسته خیلی ضیق کند لذا گفته «اذا عقل الصلاة». شما تشخیص میدهید یا نه سال است یا ده سال است. ولی چون دوباره پرسیده، شارع ضیق کرده و گفته شش سال.
استاد: اگر برای خود آن سائل ضیق شود که در آن حرفی نیست. اما برای فضای فقه و فقهایی که همه روایات -هم شش سال و هم هفت سال- به دست او میآید، ضیق و تعارض است؟ یا نه، کاشف از این است که آنجا هم ضیقش… .
شاگرد: شما فرمودید که اگر نمیپرسید چه میشد؟ هیچی نمیشد. بعدا روایتهای دیگر را میدیدیم و درست میشد. اما اگر برای خود شخص بود، میگوییم که نخواسته برای آن شخص ضیق کند.
استاد: همانطور که ایشان فرمودند وقتی از لسان مولی به گوش عبد میرسد، عبد آن را میگیرد. شکی در این نداریم. در چنین فضایی چون رابطه عبد است و تعبد برقرار است، همان را میگیرد. مولای حقیقی جای خودش حتی در عرف عام نیز اینگونه است. وقتی دکتر میروند با خود دکتر، با منشی دکتر و حتی با داروسازی که دارو را مینویسد، معامله تعبد میکنند. اگر گفته فلان ساعت بخور، دقیقا به همان عمل میکنند. ولی وقتی اندکی از فضای نوشتن و نحوه غذا خوردن سر دربیاورند، میبینید که موضوعیت ندارد. مثلا اگر گفته که هشت صبح بخور، میفهمد که بخاطر مراعاتهایی بوده است و الا مقصودش این بوده که هشت ساعت یکبار بخور. هشت صبح را بخاطر یک مناسبتی تعیین کرده که لزومی هم نیست. بلکه مراعات شیء جنبی است.
حال شما بگویید اساسا در فضای داروخانه و پزشکی تعیین ساعت موضوعیت دارد، خب اینطور نیست. این منظور من است. ولو عرف بخاطر اینکه سر در نمیآورد –حتی در پایین تر از مولای حقیقی- با آن معاملهی موضوعیت میکند. این از عجز و از جهل او نسبت به موضوع میباشد. نه از باب اینکه هر جا سر از محاورات عقلائی در بیاورد باید موضوعیت دهد. همین عرف در اینجا سر در میآورد اما موضوعیت نمیدهد. یعنی ذهن آن از تناسب حکم و موضوع جلو میرود. زیرا از تناسب حکم و موضوع سر درمیآورد. اما در جایی که سر در نمیآورد و بلد نیست و خصوصیات دارو را نمیداند، فوری میگوید که طبق همان که به من گفتند جلو میروم.
شاگرد: عرض من این است که اگر شارع برای بار دوم «عقل الصلاة» را تفسیر میکرد، بله درست بود و نیاز نبود که دفعه دوم بگوید. ولی وقتی سائل سوال میکند و میگوید متوجه نشدم که «عقل الصلاة» چیست، فرق میکند.
استاد: اگر آن موضوع به گونهای است که شناور است و میفهمیم که سائل در تشخیص آن ضعف دارد، وقتی مولی چیزی را برای او معین میکند، اصل بر موضوعیت تفسیر دوم است؟!
اگر موضوعیت داشت باید خود حضرت آن را بگویند پس وقتی او اظهار کرد و ذهنم جلو نرفت، حضرت کمکش میکند. اگر موضوعیت داشت اول باید خوشان بگویند، نه اینکه صبر کنند تا او سوال کند و بعد بگویند که اینطور نیست. من درست بر عکس این فرمایش شما به ذهنم میآید. یعنی وقتی سوال کرده، شاهد این است که موضوعیت ندارد.
الحمدلله رب العالمین
کلمات کلیدی: بلوغ الصبی، صوم الصبی، صوم التادیب، ابتدا سن شرعی، نماز میت، موضوعیت قیود روایات، قاعده الجمع مهما امکن،
[1] . شاگرد: خمس سنین در اولاد ائمه به این معناست که تکوینا زودتر تعقل خطاب میکنند؟
استاد: نه، بنظرم الان تعقل خطاب میزان نیست. بلکه با توجه به مبنایی که تا بحال جلو آمدیم، گفتیم وقتی خطاب را میفهمد، شارع در گام دوم برای او تخفیف قائل میشود.
[2] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج100، ص: 131
[3] الفقه – فقه الرضا، ص: 200
[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 206
[5] من لا يحضره الفقيه، ج1، ص: 167
دیدگاهتان را بنویسید