1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶٣)- ١٣٩٨/١٠/٢٨ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(۶٣)- ١٣٩٨/١٠/٢٨ – استاد یزدی زید عزه

رواج درهم و دینار ،‌ادامه ارطال مستثناه، ضمان قیمی و مثلی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=5828
  • |
  • بازدید : 69

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۶٣:  ١٣٩٨/١٠/٢٨

بررسی جمع روایی شیخ صدوق ره

شاگرد: مطلبی که جلسه قبل در رابطه با شیخ صدوق مطرح فرمودید، نمی تواند اشاره داشته باشد به  جمع بین آن روایت کافی و روایتی که خودشان ذکر کردند؟ آن بیانی که آخر داشتند نمی خواهند بگویند که یک تکه اش مربوط به یک روایت است، یک تکه اش مربوط به روایت دیگری است. آن روایتی که فرمودند نقد دادید پس باید نقد بگیرید، آن را عام گرفتند یعنی گفتند در دو تا مصداق، هم در فرض اولشان و هم در فرض دومشان هست. در فرض دومشان که غیر نقد معروف را داده، یک قید اضافه ای هست که آن را از روایت دیگری- روایت اعلی- که ذکر کردند، استفاده کردند.

استاد : یعنی شما توضیح ایشان را که فرمودند «اذا کان بوزنٍ، له نقدٌ رائج» می زنید به آن حدیثی که «جاء بدراهم أعلی» …

شاگرد: بله.

استاد: از نظر حکم که برعکس است. امام جواب دادند که همان نقد قبلی، نگفتند به نقد رایج …

شاگرد: نقد قبلی اشاره به وزنش دارد، نقد قبلی یعنی وزن نقد قبلی را بده. این را شیخ و این‌ها هم دارند که نقد قبلی، منظورشان وزنش است نه نفس شیئیت آن نقد قبلی.

استاد: «علیه الدراهم الاولی» یعنی وزن دراهم اولی؟

شاگرد:بله.
استاد: «اذا کان له النقد کان له ذلک النقد» یعنی نقد رایج یا همان نقد؟ اگر نظرش به نقد بود، خود نقد را بدهد.

شاگرد: نه، ایشان که تفصیل بین نظر ندادند. ایشان تفصیل مساله را دادند.

استاد: عبارت صدوق این بود[1]: و الحدیثان متفقان غیر مختلفین فمتی کان للرجل علی الرجل دراهم بنقد معروف فلیس له الا ذلک النقد؛ ذلک النقد یعنی خودش را باید بدهد، نه نقد رایج را.

شاگرد: «فلیس له الا ذلک النقد»، اینجا که دیگر معلوم است، اگر الان هنوز رائج است که همان رائج را باید بدهد.

استاد: این که توضیح روایتین نشد.

شاگرد: این تعلیلی است که از روایت استفاده کردند. «کما انه ینفق بین الناس»، این تعلیلی است که در همه موارد جاری است.

استاد: ذلک النقد یعنی ولو عوض شده ذلک النقد …

شاگرد: نه، یعنی اگر همان نقد رائج هست، همان نقد رایج را بده.

استاد: این که سوال ندارد. روایت هم راجع به آن نیست. فرض دوتا روایت این است که  اوضاع تغییر کرده.

شاگرد: ایشان یک تعلیلی ذکر کردند که در همه موارد قابل جریان است. می گویند مساله دو صورت دارد؛ یا نقد عوض شده یا نقد عوض نشده، اگر نقد عوض نشده باشد که همان نقد را می‌دهد، اگر نقد عوض شده باشد به وزن معلوم باید بدهد.

استاد: ولی خب دوتا روایتی که ایشان می خواهند جمع کنند، هر دو فرضشان این است که نقد عوض شده.

شاگرد: بله، عوض شده. ولی خب مناط ندارد، یعنی از تعلیلش استفاده کردند.

استاد: «الا ذلک النقد» به کدام روایت مربوط می‌شود؟

شاگرد: به «کما ینفق بین الناس».

استاد: نقد عوض شده، آن وقت «ذلک النقد» نمی شود. «ذلک النقد» یعنی همان نقد. این می‌شود «هذا النقد».

شاگرد: فرد اظهرش است، یعنی وقتی که عوض نشده که مشخص است. اظهرش این است که الان هنوز عوض نشده. حضرت به فرد اخفا اشاره می کنند که در آنجا، این طور است.

استاد: می خواستم که مکاسب را بخوانم ولی دو تا نکته در ذیل فرمایش شما عرض بکنم. خود شما یک مقاله راجع به پول و کاهش آن در زمان های قبل به من دادید، و فرمودند (شاگردان) بعضی کتاب‌ها هست. دو تا یادداشت راجع به پول و انواع حقوق هم که قبلا به من داده بودند، آن هم یادداشت های خوبی بود، من اینجا گذاشتم کنار دستم که حالا به مناسبت هر کدام را بحثش بکنیم. ولی هم عبارات کتاب پیش برود و هم  خرد خرد هر چه از این ها نکته ای می ماند بررسی بکنیم. مقصود من هم از این که مدام از این شاخه به آن شاخه می‌رویم این است که در ذهن ما انواع ملکیت، انواع مالیت، انواع تعلقها، انواع حقوق، انواع نگاه ها به عین، این‌ها همه معلوم بشود. یعنی یک طوری باشد که زمینه های مختلف در ذهن ما حاضر باشد، بعد آن چه را که مرحوم شیخ فرمودند و بعدا هم در شرکت پیش می آید، وقتی این نگاه ها جدا شده باشد … مثلا راجع به انواع تعلق، چند روز به خمس و زکات و این ها سر زدیم. راجع به انواع نگاه ها به عین به قرض سر زدیم.

 

برو به 0:06:15

مثلی یا قیمی بودن ضمان

و اتفاقا الان هم من یک نکته‌ای عرض بکنم،  در جلد 25 جواهر صفحه 18، در همان کتاب القرض که مساله اش را می خواندیم،

و على كل حال ف‍ما ليس كذلك بل كانت أجزاؤه مختلفة في القيمة و المنفعة، يجوز قرضه عندنا، إذا كان مما يضبطه الوصف، بل لا خلاف أجده فيه لإطلاق الأدلة، و لخصوص فعل النبي صلى الله عليه و آله  المتمم بعدم القول بالفصل، و المشهور نقلا و تحصيلا أنه يثبت في الذمة قيمته وقت التسليم الذي هو أول أوقات ملك المقترض، و هو المراد من تعبير بعضهم وقت القرض، لغلبة اتصاله به، بل الغالب وقوع القبول به أو مقارنا له، و لا اعتبار هنا بوقت المطالبة أو الأداء قطعا كما هو واضح.

و الوجه في ثبوت القيمة أن القرض قسم من الضمانات و إن توقف على التراضي و لا ريب في أن ضمان القيمي بالتلف و غيره بالقيمة لا المثل، بل يمكن تحصيل الإجماع عليه هناك و إن كان يظهر من الشهيد في الدروس أن ميل المصنف هنا إلى أن الضمان بالمثل جار فيها أيضا، لكن هو و غيره صرح في باب الغصب بأن ضمان القيمي بالقيمة فلاحظ و تدبر، و لعلها لأنها البدل عن العين عرفا في الغرامات، باعتبار عدم تساوي جزئيات العين المضمونة، و اختلاف صفاتها، فالقيمة حينئذ أعدل خصوصا في مثل الحيوان الذي لم يعرف الباطن منه، و لا كثير من صفاته.

لكن قال المصنف هنا و لو قيل يثبت مثله في الذمة أيضا كالمثلي كان حسنا لأنه أقرب إلى الحقيقة من القيمة، و ل‍‌ما روي عن النبي  صلى الله عليه و آله «أنه أخذ قصعة امرأة كسرت قصعة أخرى»

و‌«حكم بضمان عائشة إناء حفصة و طعامها بمثلهما»

و أنه استقرض بكرا ورد بازلا تارة، و أخرى استقرض بكرا فأمر برد مثله.[2]

 

 

ببینید یک عبارتی در متن شرایع هست خیلی برای مانحن فیه شاهد خوبی است از بحث هایی که کردیم. در متن این است که اگر مثلی را قرض داد، کل ما تتساوی اجزاؤه؛ یعنی مثلی است، یجوز قرضه و یثبت فی الذمة مثله؛ «ما تتساوی اجزاؤه» تعریفِ رائجِ مثلی است. مثلی را قرض می گیرد، در ذمه هم مثلش ثابت می‌شود. مثل گندم، جو، طلا و نقره، این ها مثلی هستند. قرض می گیرد، مثل این به همان وزن در ذمه اش باید پس بدهد.

بعد می‌فرمایند ما لیس کذلک؛ اجناسی که مثلی نیستند مثل عبد، مثل گوسفند. این ها هر کدام یک قیمتی دارند، نگاهش می کنند، به نگاه قیمت را تعیین می کنند. مثلی نیست که بگوییم «تتساوی اجزاؤه» باشد. ما لیس کذلک یثبت فی الذمة قیمته وقت التسلیم؛ همان لحظه ای که قرض می خواهد بدهد و عین مقروضه را به مقترض تسلیم کرد، همان لحظه به قیمت تبدیل شد. یعنی ضمان قیمت به عهده او رفت. این را محقق اول به عنوان چیزی که مشهور است می گویند، حالا بعدش منظور من است. کأنه بعضی فقها و ایشان می بینند با ارتکازی که از قرض دارند، این‌ها جور نیست. یعنی قرض ولو قیمی است، ولو مثلی نیست، اما وقتی دارد عین مقروضه را می دهد نگاه به قیمتش نمی کند، که بگوید این‌را به تو دادم، الان هم وقت تسلیم قیمتش را ضامن هستی.

یادتان است عرض می کردم که اصلا نگاه به قیمت نیست. ببینید این بزرگواران هم همین ارتکاز را داشتند. حالا چه می شود؟ اول می گویند اگر غیر مثلی را داد «یثبت فی الذمة قیمته وقت التسلیم»، اما دنباله‌اش می گویند و لو قیل؛ اتفاقا عده ای گفتند اصلا این حرف محقق اول قائل ندارد، به ایشان نسبت دادند. با این که محقق می فهمند نباید در فضای فقه چیزی که قائل ندارد را بیاورند، اما آن قدر این جا ذهنشان موافق بوده و ارتکازشان قوی بوده که گفتند ولو قیل … کان حسنا؛ قیل چیست؟ دقیقا همین بحث هایی که ما این چند روز داشتیم. وقتی برخورد کردم، دیدم خیلی خوب است که این را برای شاهد آن مطالب بگویم.

و لو قيل يثبت مثله أيضا كان حسنا؛ خیلی جالب است. یعنی با اینکه یک چیزی اساسا قیمی است، وقتی هم که قرض می دهد باید ضمان به قیمت باشد، که شیخ انصاری هم فرمودند: قرض تملیک بضمان المثل أو القیمة[3]، که مشهور هم همین است. محقق هم اول مشهور را گفتند، اما باز هم می بینند که اگر بگوییم بضمان القیمة، با ارتکاز قرض جور نیست. خب پس چه می گویید؟ می گوییم وقتی این عین را می دهد دقیقا نگاهش به عین است. به ارزش مصرفی اوست- ولو این کلمه این طور گفته نشود-. اصلا لحاظ عین در آن قرض، لحاظ چیست؟ للحاجة، احتیاج دارد به آن که مصرف کند . می گویند پس بنابراین عینی را که شما قرض می دهید، در وقت تسلیم، ضمان، ضمان مثل است. یعنی این عین را دادم، همین عین را می خواهم. همین عین یعنی چه؟ یعنی نظر من به بازار و ارزشش چقدر است و پول من یک ماه خوابیده و … اصلا این حرف‌ها نیست. تو به این نیاز داشتی و من به تو دادم، مثل همین را به من پس بده. بگویید مثلی که نیست، می گوییم نگاه مثلی و قیمی برای آن وقتی است که به پولش و قیمتش نگاه می کنیم. وقتی در قرض شما اصلا نگاه به قیمت و پول و بازار ندارید، پس قرض چیست؟ ضمانٌ بالمثل، تمام شد. این مثلِ اینجا، هیچ وقت بی مثل نمی شود. چرا؟ چون مقصود از مثل، رفع حاجت به وسیله آن است. هر طور عینی که در شرائطی رفع حاجت به وسیله آن می شود،  لذا می فرمایند: و لو قیل یثبت مثله فی الذمه ایضا؛ با این که قیمی هست اما مثلش در ذمه ثابت می شود. کان حسنا؛ چرا؟ لانه اقرب الی الحقیقة من القیمة؛ این تعبیر صاحب جواهر است. می گویند چون مثل از هر چیز دیگری نزدیک‌تر به خود قیمت است.

 

برو به 0:11:30

تفاوت نگاه استاد با صاحب جواهر

خب این یک نگاه است. «لانه اقرب» یعنی می خواهند بگویند- چند روز پیش هم عرض کردم- چرا در مثلی باید مثل بدهیم؟ چون مثل بالاترین چیزی است که حفاظ بر آن قیمت می کند. ولی آن دیدی که من عرض کردم برای قرض غیر از فرمایش ایشان است. ما وقتی اینجا می گوییم مثلی- با اینکه قیمی است و قیمی هم که مثل ندارد چون مختلف الاجزاست- به این خاطر است که می گوییم اصلا اینجا فضای نگاه به قیمت نیست. نه اینکه مثل، بیشتر حفاظ بر قیمت می کند. خیلی تفاوت است که بگوییم چرا اینجا که جای قیمت است، مثل می آید؟ چون «إنّ المثل کان احفظ علی القیمة»؛ با اینکه بگوییم «إنّ هنا لیس النظرٌ الی القیمة». دو جور بیان است، دو جور نگاه است. من به گمانم این که علما فرمودند، اگر هم مثل می گویند درست است که لغزنده است و قیمت دخالت می کند، اما دارند ارتکاز خودشان را از قرض جلا می دهند. لذا در ادامه فرمودند: و ل‍ما روي عن النبي صلى الله عليه و آله «أنه أخذ قصعة امرأة كسرت قصعة أخرى»؛[4] نمی دانم در روایت چه بوده، این‌را مراجعه نکردم، از سنن بیهقی آدرس دادند.

شاگرد: قصعه را می فرمایید؟ قصعه یعنی ظرف بزرگ.

استاد: قصعه را می دانم، جریانش را نمی دانم چه بوده. اخذ قصعة امرأة، یک ظرفی از طعام که مال یک زنی بود را قرض گرفتند، کسرت قصعة اخری.

شاگرد: بحث ضمان است، یعنی ظاهرا امرأة کسرت قصعة اخری است. این زن یک قصعه دیگری را شکسته بوده، حضرت در مقابلش یک قصعه از او گرفتند.

استاد: اینجا به ضمان است نه قرض. اگر ضمان است، من به گمانم ایشان که در ذیل قرض آوردند، صرف ضمان را دارند می گویند. اگر آن باشد که یعنی دارند از باب مطلق ضمان، شاهدی برای قرض می آورند. چون ذهن من در فضای قرض بود اصلا در باب ضمان نرفت. چون فضای این دو، دوتا می شود. ضمان به قیمی می رود، مانعی ندارد. چون در ضمان ها وقتی یک چیزی از بین می رود، مردم نگاهشان متوجه ارزش او می شود. اصلا ضمان این طور است. متوجه ارزشش می شوند. و لذا من چون ذهنم در این فضا بود، در فضای قرض داشتم نگاه می کردم. ولی اگر ضمان باشد، اخذ قصعة امرأة کسرت قصعة اخری. ظرفی را شکسته بود و آن ظرف ها هم قیمی بود، مثلی نبود، حضرت هم بدل آن یک قصعه دیگری را، ظرف دیگری را گرفتند.

همچنین  «حكم بضمان عائشة إناء حفصة و طعامها بمثلهما»؛ هم طعامش را و هم ظرفش را به مثلش حکم فرمودند. أنه استقرض بكرا ورد بازلا تارة، و أخرى استقرض بكرا فأمر برد مثله؛ یعنی با اینکه شتر قیمی بود … در لغت آمده: «بکرا الفتی من الابل»[5]. «بازل الابل الداخل فی السنة التاسعة»[6]. حضرت شتری را قرض گرفتند، شتر دیگری دادند، و حال آن که شتر قیمی است و باید قیمتش به ذمه باشد. اما به ازاء او، مثل پس دادند. خب این‌ها تمسک به مواردی است که چنین کاری صورت گرفته. اگر آن استظهار و آن ارتکاز درست باشد، این روایات بر طبق قاعده می شود. نه اینکه یک چیزهایی بر خلاف قاعده و فرمایش مشهور باشد که اگر بعدا به مشکل برخورد کردیم، بگوییم نقتصر علی مورده. شتر باشد و باذل باشد و قصعه باشد، اگر واقعا در قرض آن نگاه را داریم، روایات هم از صغریات همان کلی می شوند؛ که قرض به طور کلی این است که تملیک عینٍ بضمان مثله. چرا مثله؟ چون اینجا اصلا نگاه به قیمت نداریم. البته اگر این درست سر برسد.

باز هم شواهدی برایش هست، ان شاء الله بعدا نگاه بفرمایید. مثلا می گویند:

و في الدروس و المسالك نسبة المصنف إلى الميل إليه، بل في الثاني أنه لعله أفتى به إلا أنه لا يعلم به قائل من أصحابنا، كما يشعر به قوله، و لو قيل، كما أنه في الأول و تظهر الفائدة فيما إذا وجد مثله من كل الوجوه التي لها مدخل في القيمة و دفعه الغريم، فعلى الثاني يجب القبول، و على المشهور لا يجب؛

چون قیمت ثابت شده. حالا این ها فوائدش است. می گویند آنجایی که مشهور گفتند قیمت ثابت می شود، اگر عین همانی که قرض کرده را پیدا کرد و پس داد، بنابر مشهور که می گویند ابتدا به ساکن قیمت آمده، او می تواند قبول نکند و بگوید من قیمتش را می خواهم. خود این ثمره دال بر این است که این حرف محقق خوب است. خلاف ارتکاز است که شما بگویید چون قیمی بوده، ابتدا به ساکن وقت التسلیم به ذمه او قیمت رفته، حالا عین خودش را پس آورده، می گوید نه، شما قیمت را به من بدهید. من مثل نمی خواهم. و حال آن که بنابر ثبوت مثل، خود مثل را پس می آورد.

 

برو به 0:17:50

شاگرد: در جایی که قیمی است، مثلش نیست. باید مصالحه کنند؟ الان این شتر با آن شتر فرق می کند.

استاد: الان اگر مثلش نیست، به قیمت منتقل می شود. چرا؟ چون قرض تبرعی نبود، به ضمان بود، ضمان المثل. حالا فرض گرفتیم اعواز المثل. اعوز المثل، مثل حالا دیگر نیست. عند الاعواز به قیمت منتقل می شود، یا عند الدفع که یک نکته خوبی ایشان دارند؛

این ها چیزهای طلبگی است، من دیدم، عرض می کنم که شما هم …- در خصوص قرض صاحب جواهر می فرمایند: كيف كان فلو تعذرت فالقيمة وقت التعذر، أو القرض أو المطالبة أو الأداء أو الأعلى، بوجوهه؛[7] یعنی وقتی شما یک چیزی را قرض دادید، می خواهید پس بگیرید، پنج وجه دارد که قیمت چه زمانی را بگیرید؟ وقت قرض، وقت اداء، وقت اعواز- که الان ایشان  فرمودند یادم آمد- . معمولا پنج تا را با هم آدم یادش نمی آید. این پنج تا را از جواهر نظرتان باشد. 5 گزینه هست و قیمت ها فرق می کند. شما می توانید بررسی کنید که وقت پس دادن قرض، کدامیک از این قمیت ها را طبق نص، فتوی و قواعد باید ملاحظه بفرمایید.

تفاوت ضمان المثل با ضمان القیمه

شاگرد: صاحب جواهر می گوید اگر تالف مثلی بود و مثل نبود این ۵ فرض محل بحث است، حالا اگر چیزی مثلی نیست و قیمی است  پس علی القاعده مثلش نیست، باید علی القاعده یک حکمی بدهیم  که به قیمت برگردد حالا در این فرض شما می گویید اگر قیمی هم بود مثلش را بده  خب اگر  اگر مثلش بود که مثلی می‌شد، چون مثلش نیست می گوییم قیمی است

استاد: فرمایش شما توضیح  و تقریر حرف مشهور است. من بیش از این نمی فهمم، اگر مقصود دیگری دارید …

شاگرد: وقتی گفتیم حتی اگر قیمی است، مثلش را بده، و معمولا هم چیز قیمی مثل ندارد، آن وقت …

استاد : پس ابتدا به ساکن وقتی عین را به دست مستقرض دادید، قیمتش ثابت شد. مشهور همین را می گویند. می گویند وقتی مثلی نیست، قیمی است، نوعا هم مثل ندارد- این معنای قیمی است-، همان وقت الاقراض قیمت ثابت شد. تمام. این نظر مشهور است.

شاگرد: طبق آن قیل می گوییم برو مثلش را بیاور ولو مثلش نباشد؟ این فرض خیلی  دور است.

استاد: نه، طبق قیل این است که همان وقت الاقراض، باز مثل ثابت است. چرا؟ تعبیر صاحب جواهر این است که چون مثل احفظ بر قیمت است. با آن بیانی که من عرض کردم این است که چون اصلا نگاه به قیمت نمی شود. ولی علی ای حال آن چیزی که در ذمه اوست، مثل است. اصالتا مثل ثابت است، اگر اتفاق افتاد و بر خلاف قاعده مثل پیدا شد، همان مثل را می دهد و نمی تواند بگوید نمی خواهم. چون ضمانش به مثل بوده، مقرض نمی تواند بگوید من نمی خواهم. اما اگر مثل پیدا نشد یا بود و بعدا اعواز پیدا کرد؛ باید قیمتِ چه زمانی را بدهد؟ چون ابتدا قیمت ثابت نشد، قیمت یوم الاقراض را نباید بدهد، قیمت یوم الاعواز را باید بدهد. اگر مثلا یک شترهایی بودند که مثل او بودند، بعدا ناپدید شدند. آن روزی که ناپدید شدند چون مثلش موجود بود، ببینید یوم الاعواز قیمتش چقدر بود، قیمت یوم الاعواز را بدهید نه یوم الاقراض. این ها تفاوت های این دوتا دیدگاه است بر این که مثل ثابت می شود یا نه.

بعد ادامه می‌دهند[8]: قال: «مال القرض إن كان مثليا وجب رد مثله إجماعا و إن لم يكن مثليا … فالأقرب أنه يضمن بمثله من حيث الصورة، لأن النبي صلى الله عليه و آله استقرض بكرا … و قال بعضهم إنه يعتبر في القرض بقيمته، لأنه لا مثل له … إلى أن قال … فرق بين القرض و الإتلاف … نعم قد يظهر من المصنف فيما يأتي عدم جواز قرض مثل ذلك؛ مطالبی دارند که اگر نگاه بفرمایید برای این جهتی که منظورِ نظر من بود، فایده دارد؛ که آیا صرفا به خاطر موارد روایت این را گفتند- چون روایت داریم- یا نه، یک ارتکاز بیشتری داشتند از قرض و این را فرمودند؟

 

برو به 0:23:10

فواید رایج بودن دینار و درهم باهم در بین مسلمین

برای مساله نقد هم که آقا (یکی از شاگردان) فرمودند که صدوق فرمودند که اگر ناظر باشد به این که فرق کرده یا فرق نکرده؛ این نکته را عرض بکنم که روایاتی در تهذیب و جاهای دیگر هست- فقط هر چیزی را انسان باید بفهمد و قدرش را بداند- از چیزهای بسیار خوبی که در مورد پول، در فقهِ ما منابعش موجود است، دو ارز همراه باهم بود و این یک آثار خیلی پر فایده‌ای دارد. الان ببینید مثلا ما در ایران، دو ارزی نیستیم. وجه رایج ریال است و خلاص. خب ما وقتی اُنس‌مان با یک پول است، ما به القیمة ما یکی است. آن چیزی که با آن می سنجیم و می گوییم چند تومان؟ تومان یکی است. همه چیز دیگر هم … حتی سکه را هم می گوییم چند است؟ چند است یعنی چند تومان است. چرا؟ چون …

شاگرد: حتی دلار.

استاد: دلار را هم می گوییم چند تومان است. اما از ابتدا در بین مسلمین که فقه احکامش آمده و بیان کردند، یک چیز خیلی خوبی محقق بوده و آن اینکه درهم و دینار با هم رایج بودند. یعنی فورا یک چیزی را که می گفتند، نمی گفتند چند دینار است. یا یک چیزی را که می گفتند، نمی گفتند چند درهم است. دقیقا می گفتند این چند درهم است یا چند دینار است. یعنی دو تا ارز موازی با هم، هر دو فعال بوده. این چه فایده ای دارد؟ فایده اش این است که آن تفاوت ارزها بما هو ارز خودش را نشان می داده، نه بما هو تغییر کالا. یک ارز که هست، تورم و تغییر کالا نزدیک هم می شود، مخلوط می شود و تشخیص آن سخت است. اما وقتی دو تا ارز با هم بوده، کاملا می فهمیدند که جنس بالا نرفته، درهم ارزان شده یا دینار ارزان شده.

البته فلوس هم بود، یا دراهم عددی- وضاحیه یا اوضاحیه- که آن ها هم نحو خاص خودش بوده که از جنس مس بوده. فلوس معمولا بنظرم مسی بوده. آن ها هم رایج بوده ولی در آن ها اصلا کار به وزنش نداشتند، به عنوان یک پول عددی که مثلا ارزش کمی داشته و معادل یک بخشی از درهم بوده. به عنوان یک پول عددی استفاده می شده. پشتوانه فلوس ظاهرش این است که مثل پول زمان ما یک پول فیات باشد. این هم حالا تحقیقش خوب است که فلوسی که در آن زمان بوده، پشتوانه اش چه بوده؟ مس که پشتوانه نداشته. یک نکته هست که آن زمان ها مس هم خودش علی ای حال ارزش داشته، ارزشش کمتر از طلا و نقره بوده، به محض این که این فلوس از ارزش می افتاده، ذوبش می کردند. می بردند در کارخانه و ذوب می کردند، مثل طلا و نقره که آن ها را هم وقتی ارزش‌شان پایین می آمد، دیگر اجازه نمی دادند که به صورت درهم و دینار بماند، ذوب می کردند و به شمش تبدیلش می کردند.

فواید ذوب کردن دینار و درهم

و از خوبی های این کار هم- که حالا یا توجه داشتند آن هایی که اهل بازار بودند یا بلکه خیلی ها هم توجه نداشتند- این بود که می گفت الان دینار پایین آمده، قرار است دینارهای من آن ارزش را برای من نداشته باشد. دینارهایش را ذوب می کرد و شمش طلا می شد. خود این که شمش می شد، تاثیر می گذاشت در اینکه دینار دوباره عرضه اش کم باشد. عرضه خود دینار بما هی دینار هم که کم می شد، ارزشش بالا می رفت. یعنی خود ذوب کردن دنانیر، سبب تکوینی بود برای اینکه در بازار ارزش دینار بالا برود. تعدادش می آید پایین، آن نقدینگی دینار با آن ذوب کردن کم می شد. کما اینکه الان گاهی خبر می دهند مقدار بسیار انبوهی اسکناس را در بانک آتش می زنند. با خود همین آتش زدن می دانند که دیگر از دستش راحت شدند. البته الان که الکترونیک شده کمی تفاوت کرده، ولی قبلا یکی از راه های کم کردن عرضه این بود که آتش می زدند. نه اینکه فقط آن هایی که کهنه شده باشد، بلکه اسکناس های خوب را هم آتش می زدند. آتش می زدند که نقدینگی از بین برود.

علی ای حال باز هم اگر اغراض دیگری بوده من نمی دانم. حالا اینکه فلوس چطور بوده، این جای تحقیق خیلی خوبی دارد که نقش فلوس در آن زمان صرفا مس بودنش بوده و فلوس را به اندازه مسش وزن می کردند یا نه، فلوس یک پولی بوده مثل زمان ما که فقط آن ضرب سکه اش بوده و حاکم. یعنی خودش نمی ارزیده، هیچ فایده ای خودش نداشته. فقط پشتوانه اش ضرب سکه اش بوده. در یک روایت هم دارد که حضرت فرمودند ما الفلوس؟ فلوس چیست؟ یعنی به عنوان …

شاگرد: ما ادری ما الفلوس؟

استاد: ما ادری ما الفلوس؟[9] این حرف های اینجا در این هم می آید.

 

برو به 0:29:00

شاگرد: درهم و دینار در عرض هم بودند یا اینکه درهم که یک دهم دینار بوده، در طول هم نبودند؟ یک چیزی شبیه تومان و ریال، یا در عرض هم محاسبه می شدند؟

استاد: نه، تومان همان واحد ریال است. ده ریال را اسم دیگری برایش می گذاریم. آن ها قطعا این طور نبودند. اصلا دینار محضا طلا بود، درهم هم محضا نقره بود.

شاگرد: ولی یک ارزشی می گویند مثلا …

استاد: ارزشِ نسبی داشتند، یعنی ده به یک. مثلا آن اول ده به یک بوده. الان هم که ما می گوییم دینار شرعی، در دیه و این ها هم که حساب می کنیم، می گوییم مثلا هزار دینار به ده هزار درهم. در دیه شما می گویید هزار دینار دیه کامل است، ده هزار درهم … چرا؟ چون آن حالت نسبت شرعی اش این بوده که دینار، دینار شرعی بوده، به همان وقت هم یک به ده بوده. یک دینار، ده درهم بوده. اما خود این ها در مسیر نسبتش عوض می شده، گاهی یک به هفت، یک به دوازده می شده. و خود این تفاوت قیمت زمینه خوبی برای تحقیقات بعدی است.

باز بودن درهم و دینار

یک نکته دیگر هم این است که اتفاقا از چیزهای مهمی است، که بعضی آثار را این طرف دارد، بعضی آثار هم عملا مفقود می شود. این است که درهم و دینار در جامعه اسلامی، چه آن اوائل و چه بعدش باز بوده یعنی یک ارز بسته نبوده. الان ببینید تومان برای ایران است. اگر دو تا ارز هم داشته باشیم، باز وقتی در ایران است، برای ایران است. به کیک نقدینگی تعبیر می کنند، نقدینگی را که به صورت یک کیک فرضش می گیرند، این برای ایران است و بسته است. حالا باید بین خودمان تقسیمش کنیم. اما درهم و دیناری که اول بوده- این نکته مهم است- باز بوده. یعنی چه؟ یعنی هیچ وقت نمی شده که بگویند دینارها کم شد، مثلا همه بردند در خانه هایشان و نقدینگی کم شد، عرضه اش کم شد، گران شد. نه، به محض این که می آمد از باب کمبود عرضه دینار یا از باب کمبود عرضه درهم قیمتش بالا برود، فورا از مرزها وارد می شد. یعنی از مرز ایران و روم می آمد. اینطور نبود که بگوییم مثلا دینار عرضه اش کم شد. چون فضایش باز بود و از بیرون فورا تامین می شد، نمی شد که بگویند عرضه اش کم شد یا زیاد شد.

شاگرد: ضرب هایش تفاوت نداشته؟ مثلا بگویند این ضرب فلان سلطان بوده. فرقی نداشته؟ در بازار رواج پیدا می کرده حتی اگر ضرب یک جایی باشد که متفاوت باشد؟

استاد: دینار را آن سال های اول گفتند ضرب روم بوده، دراهم مثلا ضرب ایران بوده.

شاگرد: به وزن ظاهرا حساب می کردند، یعنی همان ها هم که از ایران و روم می آمده، وزنش را حساب می کردند.

استاد: بله، وزنش که دخالت داشته.و اصلا طلا را وزن می کردند و می کشیدند،  یک روایت در تهذیب هست،  در توضیح یدا بید  می‌گوید کنت یزنها و انتقادها[10] ؛ نقدی که صدوق فرمودند، یک معنای نقدی که در روایات زیاد به کار رفته و چند جا آمده، یعنی تحویل دادن. انتقاد الدرهم یعنی به دستش بده. وزنش می کردند، همانجا تحویلش می دادند. می گفته «انتقد الدراهم» یعنی تحویلش داد. اول وزن می کردند، بعد که می داد دستش، می گفت تحویل تو دادم. این تحویل را می گفتند انتقاد.

شاگرد: پشتوانه‌ی اسقاط سلطان چه می شده؟ وقتی قرار است از مرزها وارد بشود، حتی ضربش برای جای دیگری باشد و در بازار رواج پیدا کند، حالا سلطان …

استاد: اصل ورودش ظاهرا تا زمان عبدالملک هست. این که من عرض کردم برای زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است تا زمان عبدالملک. ظاهرا اول سکه ای که ضرب شده … مختصر بوده، برای امیرالمومنین هم آدرس هایی دادند اما گسترده نبوده. یعنی به آن گستردگی نبوده که در بازار رائج باشد. آن چه که ظاهرا نسبتا گسترده بوده و اسم از آن برده شده، ضرب عبدالملک است. قبلش که بسیاری از ادله شرعی هم ناظر به آن بوده این طور بوده: دو تا ارز موازیِ باز. ارز موازی یعنی هر دو رایج بوده. باز بوده یعنی این طور نبوده که عرضه زیاد و کم در قیمت او تاثیر بگذارد. چرا؟ چون به محض این که عرضه زیاد می شد، از طریق تجارت خارج می شد. پول ها را برمی داشتند که بروند کالا بخرند. و تا عرضه‌اش کم می شد، می دیدند مردم تقاضا دارند، فورا از بیرون مرزها درهم و دینار می آمد. یعنی مثل کالا تامین می شد از ناحیه اینکه باز بود. یعنی برای خصوص جامعه مسلمین نبود.

اما زمان عبدالملک مروان که ضرب سکه کرد، چه اندازه فراگیر شد؟ چه کار می کردند؟ من شواهد تاریخی روشنی نمی دانم ولی اگر دنبالش باشیم می توانیم بفهمیم در تواریخ، زمان آن ها، ببینیم سکه های بیرون می آمده یا نه؟‌ بعید است سکه های روم و این ها نیامده باشد. ایران که دیگر فتح شده بود و بلاد اسلامی شده بود. روم هم تا بخشی اش رفته بودند. می دانید تا پشت استانبول، پشت قسطنطنیه رفتند، استانبول را محاصره کردند. ابو ایوب انصاری رضوان الله علیه که از صحابه مهم است و با اهل بیت هم خیلی رابطه اش خوب است، ایشان در همان جنگ بوده، استانبول را که محاصره کرده بودند، همانجا وفات کردند.

شاگرد: قبرش هم همانجاست.

استاد: الان شاید در خود استانبول افتاده باشد. می دانم که قبلا حومه استامبول بوده، الان استانبول بزرگ شده چه بسا … از چیزهایی که جالب است این است که خود مردم ترکیه- حتی اهل سنتشان- می روند به ایشان توسل می کنند و شفا می گیرند و کرامات می بینند. ایشان در حومه استامبول که محاصره کرده بودند، همانجا وفات کرده بودند. و مسلمین تا زمان عثمانی، سلطان محمد فاتح، نتوانستند استانبول را بگیرند. قسطنطنیه به عنوان مرکز روم بود،تا زمان عثمانی ها فتح شد. چون این ها بودند و برقرار بودند، خیلی بعید است که بگوییم دینار آن ها نمی آمد. مثلا یک امتیازی در بین بود، رایج نبود. ولی من شواهدی الان نمی دانم که بود یا نبود.

 

برو به 0:36:25

این یک نکاتی برای مباحثه های قبلیِ راجع به پول که باز هم پرونده اش مفتوح باشد و روی آن حتما تامل کنید، مطالعه کنید، برای بحث های بعدی با آن کار داریم ان شاء الله.

ادامه بحث ارطال مستثناه مکاسب

برگردیم به آن چیزی که مرحوم شیخ در مکاسب می فرمودند. حرف صاحب مفتاح الکرامة را رد کردند. من از فرمایشات خودشان روی یک عباراتی تاکید کردم که تامل کنید. الان دوباره طرح می کنم که یادتان بیاید که من چه چیزهایی منظورم بود. ان شاء الله یادتان هست. خودشان بعدا یمکن أن یقال می گویند و مرحوم اصفهانی هم در حاشیه شان خوب این یمکن أن یقال مرحوم شیخ انصاری را باز کردند و با فروض مختلفی توضیح دادند. آنچه که اساس کار بود، مرحوم شیخ در مکاسب جلد چهار، صفحه 261، یک کلمه «فنسبة» داشتند. آن کلمه «فنسبة» را ما بحث کردیم.

قبل از آن فرمودند: و الحاصل: أنّ كلّ جزءٍ معيّن قبل الإقباض قابلٌ لكونه كلا أو بعضاً ملكاً فعليّاً للمشتري، و الملك الفعلي له حينئذٍ هو الكليّ الساري، فالتالف …؛ بعد فرمودند: بخلاف التالف بعد الإقباض، فإنّ؛ این عبارت مفتاح الکرامه نیست. عبارت خود شیخ انصاری است در توضیح اینکه اگر بایع کل صبرة را به مشتری‌ای که یک صاع از آن خریده اقباض کند،  اما کل را که اقباض می کند از باب توکیل و این ها نباشد، از باب وفاء باشد. بگوید کل صبره را به تو می دهم، یک صاعش برای خودت وفاءً، تحویلت دادم. اینجا را توضیح می دهند. می گویند حالا بعد از اینکه به او داد، اگر تلف شد چطور می شود؟ می گویند: بخلاف التالف بعد الاقباض فانّ تملّك المشتري لمقدارٍ منه حاصلٌ فعلًا؛ لتحقّق الإقباض، فنسبة؛ این «فنسبة» را باید توجه کنید، مرحوم شیخ بعدا هم دوباره …

کأنه یکی از مبادی ای که ایشان برای مشاع بودن و اشتراک طرفین در تلف قرار می دهند، این است که می گویند: نسبةُ كلّ جزءٍ معيّنٍ من الجملة إلى كلٍّ من البائع و المشتري على حدٍّ سواء؛ یعنی اگر شرایط فقهی ما، بحث ما به جایی رسید که وقتی نگاه می کنیم می بینیم نسبت مشتری و بایع، نسبت دو شخص، این بعدا قاعده کلی می شود. نسبت دو شخص به یک عین علی سواء، هیچ فرقی با هم نسبت به این ندارند. ترجیح بلامرجح می شود که حکم یکی از این ها فرق بکند. وقتی ترجیح بلا مرجح نخواهد باشد چون نسبتشان علی سواء است، پس شریک می شوند. یعنی مشاع بین آن ها می شود؟ یا یک مقوله دیگری می خواهید بگویید؟ یعنی بدون اینکه اشاعه باشد در ضرر شریک هستند. جواب این سوال را باید از عبارت مرحوم شیخ در بیاوریم.

یک «فنسبة» دیگر هم در صفحه 266، که حالا من بعدا عبارتشان را می خوانم. شما برای فردا تاملی بکنید. لأنّ نسبة كل جزءٍ منه إلى كلٍّ منهما على نهجٍ سواء؛ ما رسیدیم به جایی که در «ارطال مستثناة»، نسبت مستثنی که بایع است با مستثنا علیه که مشتری است، علی سواء است. وقتی نسبت ها علی سواء شد، خب در ضررش هم شریک هستند. آیا این نسبة کل منهما علی سواء، معادل همان اشاعه است؟ مرحوم شیخ کلمه اشاعه را به کار نمی برند ولو اولش می گویند «علی الاشاعة من اول الامر»، اما توضیح که می دهند، توضیح این است که «نسبتهم علی سواء». آیا تفکیک بین این دو تا در فضای حقوق و تصور این ها محتمل هست یا نه؟ جایی برسیم که نسبت این دوتا علی سواء باشد اما اشاعه اصطلاحی هم نباشد؟ تفکیکش ممکن است یا نه؟ تاملی بفرمایید. فرمایش خود شیخ، رد ایشان برای مفتاح الکرامة و بعد یمکن أن یقالی که خودشان فرمودند.

شاگرد: شما دیگر از جمع روایات فارق شدید؟

استاد: نه، فارق به آن معنا نه.

شاگرد: پرونده اش باز است؟ دوباره بر می گردیم؟

استاد: بله، مانعی ندارد. الان هم شما نکته ای بفرمایید که بحث ادامه پیدا بکند من حرفی ندارم. خواستم که عبارات مرحوم شیخ باشد، الان با هم جلو برود. اگر نکته ای را شما بفرمایید، من باز مطالعه می کنم و خدمتتان هستم.

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 


 

تگ: ابو ایوب انصاری، استامبول، قسطنطنیه، مثلی و قیمی، ضمان المثل، ضمان القیمه، رواج درهم و دینار، ذوب کردن درهم و دینار،ارطال مستثناه

[1] الوافي، ج‏18، ص: 641

[2] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌25، ص: ١٩ و20‌

 

[3] كتاب المكاسب؛ ج‌3، ص: 15

[4] . فی الصحیح البخاری ج٣ ص١٣۶ ح ٢۴٨١  هکذا : حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ حُمَيْدٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ عِنْدَ بَعْضِ نِسَائِهِ، فَأَرْسَلَتْ إِحْدَى أُمَّهَاتِ المُؤْمِنِينَ مَعَ خَادِمٍ بِقَصْعَةٍ فِيهَا طَعَامٌ، فَضَرَبَتْ بِيَدِهَا، فَكَسَرَتِ القَصْعَةَ، فَضَمَّهَا وَجَعَلَ فِيهَا الطَّعَامَ، وَقَالَ كُلُوا» وَحَبَسَ الرَّسُولَ وَالقَصْعَةَ حَتَّى فَرَغُوا، فَدَفَعَ القَصْعَةَ الصَّحِيحَةَ، وَحَبَسَ المَكْسُورَةَ، وَقَالَ ابْنُ أَبِي مَرْيَمَ: أَخْبَرَنَا يَحْيَى بْنُ أَيُّوبَ، حَدَّثَنَا حُمَيْدٌ، حَدَّثَنَا أَنَسٌ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ .  و فی السنن الکبری للبیهقی  ج ۶ ص١۵٩ ح١١۵٢١ مثله.

[5] . النهایه فی غریب الحدیث و الاثر:ج١ ص١۴٩.

[6] . المصباح المنیر: ج٢ ص۴٨.

[7] . جواهر الکلام ج ٢۵ ص۶۶.

[8] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌25، ص: 20

[9] . تهذیب الاحکام ج ٧ صلی‌الله‌علیه‌وآله ١٠۵ تهذيب الأحكام؛ ج‌7، ص: 105 ح 55- عَنْهُ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَأْتِي بِالدَّرَاهِمِ إِلَى الصَّيْرَفِيِّ فَيَقُولُ لَهُ آخُذُ مِنْكَ الْمِائَةَ بِمِائَةٍ وَ عَشَرَةٍ أَوْ بِمِائَةٍ وَ خَمْسَةٍ حَتَّى يُرَاضِيَهُ عَلَى الَّذِي يُرِيدُ فَإِذَا فَرَغَ جَعَلَ مَكَانَ الدَّرَاهِمِ الزِّيَادَةِ دِينَاراً أَوْ ذَهَباً ثُمَّ قَالَ لَهُ قَدْ رَادَدْتُكَ الْبَيْعَ وَ إِنَّمَا أُبَايِعُكَ عَلَى هَذَا لِأَنَّ الْأَوَّلَ لَا يَصْلُحُ أَوْ لَمْ يَقُلْ ذَلِكَ وَ جَعَلَ ذَهَباً مَكَانَ الدَّرَاهِمِ فَقَالَ إِذَا كَانَ إِجْرَاءُ الْبَيْعِ عَلَى الْحَلَالِ فَلَا بَأْسَ بِذَلِكَ قُلْتُ فَإِنْ جَعَلَ مَكَانَ الذَّهَبِ فُلُوساً فَقَالَ مَا أَدْرِي مَا الْفُلُوسُ.

[10] . تهذيب الأحكام؛ ج‌7، ص: 99ح 35- عَنْهُ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَشْتَرِي مِنَ الرَّجُلِ الدَّرَاهِمَ بِالدَّنَانِيرِ فَيَزِنُهَا وَ يَنْتَقِدُهَا وَ يَحْسُبُ ثَمَنَهَا كَمْ دِينَارٍ ثُمَّ يَقُولُ أَرْسِلْ غُلَامَكَ مَعِي حَتَّى أُعْطِيَهُ الدَّنَانِيرَ فَقَالَ مَا أُحِبُّ أَنْ يُفَارِقَهُ حَتَّى يَأْخُذَ الدَّنَانِيرَ فَقُلْتُ إِنَّمَا هُمْ فِي دَارٍ وَاحِدَةٍ وَ أَمْكِنَتُهُمْ قَرِيبَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ هَذَا يَشُقُّ عَلَيْهِمْ فَقَالَ إِذَا فَرَغَ مِنْ وَزْنِهَا وَ انْتِقَادِهَا فَلْيَأْمُرِ الْغُلَامَ الَّذِي يُرْسِلُهُ أَنْ يَكُونَ هُوَ الَّذِي يُبَايِعُهُ وَ يَدْفَعُ إِلَيْهِ الْوَرِقَ وَ يَقْبِضُ مِنْهُ الدَّنَانِيرَ حَيْثُ يَدْفَعُ إِلَيْهِ الْوَرِقَ.

 

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است