مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 62
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: دیروز از صاحب جواهر «ظنّ الفقیه» را نقل کردید. از کلمات ایشان خیلی شاهدی نیست ولی از کلمات شیخ این طور است که ظاهرا منظورشان اطمینان فقیه است.
استاد: – پی جویی یک چیزی خیلی برکت دارد- بله، این را گیری نداریم و اصلا مقصود من هم تاکید روی کلمه ظن نبود، تاکید روی این بود که اگر صاحب جواهر اطلاق یا عمومی داشتند نمیآمدند بگویند، «ظنّ الفقیه» مخرِج از قیاس است. میگفتند این اطلاق، این عموم به آن تمسک میکنیم و دیگر قیاس نیست. خودشان با تخصصی که دارند میدانستند در مقام ما اطلاق و عموم نداریم. فاضل و علامه هم که گفتند قیاس است، ایشان گفتند با مجموع ادله باب، ظنی برای فقیه میآید و حالا مقصودشان از ظن همان درجهای است که خودش میفهمد نه یک ظن بیخودی که مخرج از قیاس است. مهم بودن این ظن این است که ایشان تعبیر به ظن میکنند ولی ما دنبال همان منظومه بودیم، منظومه چیست؟ ظن فقیه که از پریدن کلاغ نمیآید. چرا صاحب جواهر میگویند ظنّ الفقیه؟ یعنی میگویند این جا الان من یک لفظ روشنی که بگویم این اطلاقش شامل می شود، چنین اطلاقی ندارم برای یک فرعی که فاضل و علامه فرمودند قیاس است. اما از مجموع دارم. یعنی ظنِ من حاصلشد از چنین دلیل است. از مجموع ادله است.
نه از این لفظ، مقصود من هم که دیروز گفتم همین بود که بنابراین ما میتوانیم در فضای فقه این چنین چیزهایی داشته باشیم. یعنی چیزهایی که از کنار هم گذاشتن 10 تا دلیل، 100 تا دلیل که این هم روش خاص خودش را میخواهد. الان خیلی مدون نیست. یعنی ما هنوز سردرگم هستیم. چطور یک دفعه ما یک راه را برویم.
آقا دیروز فرمودند و من عرض کردم تحلیل موضوعی. تحلیل موضوعی راه بسیار خوبی است. مقصود من از موضوع نه یعنی موضوع حکم، موضوع یعنی موضوع بحث. هر چه که در یک روایت مطرح است. این را دقیق تحلیل میکنیم، تحلیلهای طولی و عرضی. ببینید در یک روایت چند تا موضوع کنار هم در آن مطرح است و چند تا موضوع در طول هم هست که دیروز عرض کردم وقتی میگوید واجب است و جواز هم در آن هست اینها طولی و عرضی است. خود این تحلیل خیلی پر فایده است و چیز کمی نیست. الان از چیزهای خوبی که دیدم این بود که یک سایت برای نرمافزارهای نور درست شده که سایت حدیث است. حدود شاید چند هزار است. هر حدیثی منفرد خود حدیث است آن وقت بعد از منابع مختلف ذیل آن است. مثل این که فقط محور خود حدیث است، کتابها و سندها در ذیلش میآید، شاید 20 هزار حدیث باشد.
خب حالا در این فضا که 20 هزار حدیث هست و خود هر حدیثی شناسنامه پیدا کرده، هویت حدیثی پیدا کرده. این مطلب خوبی است! هر حدیثی در عالم تشیع و بعدا هم هر حدیثی در امت اسلامی شناسنامه داشته باشد. یعنی به عنوان یک هویت حدیثی قطع نظر از کتبش و طرقش بشناسیم. این موضوع میشود یعنی یک حدیث دالّ بر یک موضوع است. این حدیث با نسخش همه را چه کار کنیم؟ مثلا 22 هزار الان این جا هست عدهای شروع کنند کار تحلیلی کنند، تحلیل موضوع کنند، شبیهسازی ماشینی که شده است بکنند، در این سایتشان هر حدیثی را بگویید مثلا میگوید در 20 هزار حدیث چند تا حدیث مشابه این است بعدا درصد میزند، او خودش با کلمات و این ها فقط.
شاگرد: احادیث مشابه در خود نور هم هست.
استاد: بله 50 درصد، 70 درصد، حتی 10 درصد، این خوب است، این تقریبا تحلیل لفظی است مثل مجمع لفظی است. آن چیزی که من عرض میکنم تحلیل معنایی است.
شاگرد: روی محتوایی آن هم دارند کار میکنند.
استاد: این کار خیلی خوبی است که از حیث تحلیل محتوا اینها همه بعدا یک موضوعی که در فقه میآید نگویید ما دستمان خالی است. در این تحلیلها یک دفعه میبینید از 100 تا روایت به طور واضح که میگذارد یک موضوعی را دارد بیان میفرماید که از 100 تا دلیل شارع استفاده کردند.
شاگرد: سوال این بود که الان اشکال آنهایی که حرف صاحب جواهر را قبول نکردند، اشکال کبروی نیست، اشکالاتشان صغروی است. این طور نیست که بگویید من ظنّ الفقیه را قبول ندارم، خصوصا در این بحثهایی که غالبا قیاس میشود. این که قبول نمیکنند این طور نیست که ظنّ الفقیه را قبول نداشته باشند.
استاد: آن چیزی هم که من دیروز اشاره کردم نمیدانم چقدر درست باشد. دیگرانی هستند که در همین فرع «ظنّ الفقیه» صاحب جواهر را قبول نمیکنند. عرض دیروز من این بود که اگر آن چیزی که برای ذهن صاحب جواهر شده ما معداتش را فراهم کنیم که برای ذهن آنها هم بشود قبول میکنند. چرا قبول نمیکنند؟ چون آن حالی که ایشان مطمئن شده است، وقتی از 10 تا 15 تا 30 تا کلام مولا، کسی مثل صاحب جواهر به اطمینان میرسد چرا زیر پا بگذارد؟ ولی برای دیگری آن حالی که برای ایشان شده، ایجاد نشده است. اگر آن چیزی که برای ذهن ایشان شده سعی کنیم از نظر تحلیل همه را ردیف کنیم، معدّ خیلی خوب برای ذهن سایر ناظرین هم فراهم کنیم، همان چیزی که برای ذهن ایشان شد برای دیگری هم بشود قبول میکنیم.
آن دستهبندی هم که عرض کردم اول تحلیل محمول، بعدا هم تحلیل محمول با همان باری که عرض کردم که آن چه با یک نظمی که در یک محدودهای، منظور نظر است. در این نظم آن چه که کلا این ساختار را بهم میزند و از هم میپاشاند، حرام در آن نظم میشود. شرع که حرام دارد، شارع برای خودش دستگاهی در نظر گرفته است. آن چه را که کلا با این مقصد و با این نظم مخالف است حرام میشود. آن چیزی که محور بقای این نظم است واجب میشود. آن چیزی که با نظام سازگاری ندارد، نه این که از نظام بودن بیندازدش، اما کندش میکند، مکروه میشود. با این تحلیل دقیقا مکروه جزء قبیح میشود، این خیلی روشن است. مستحب چیست؟ محوریت این نظم الان با این عنصر نیست اما عنصری است که نظام را روانتر میکند، مثلا روغنکاریش میکند، راهش میاندازد، این طیف حسن میشود، پس واجب حسن است، مستحب هم حسن است.
برو به 0:08:03
شاگرد: ولو مقطعی باشد چون بعضی حرمتها هستند «فبظلم من الذین هادوا حرّمنا»[1] یعنی برای مجازات تحریم کرد.
استاد: وقتی ما نظم گفتیم خیلی مهم است که از این نظم در ذهنتان چیزی را قیچی نکنید، این خیلی مهم است. اگر یک بخشش را قیچی کنید ذهن شما به مشکل برمیخورد، میگویید این جا داریم میگوییم حُسن اما حُسن کجاست؟ معلوم میشود یک جایی را غض نظر کردیم. به محض این که به بخشی از نفس الامر توجه نکنیم به مشکل میخوریم. یعنی از آن ارتکاز اصلی خودمان بعضی چیزها را در نظر نگرفتیم. اما اگر هر چه را که آن، ارتکاز عرف عام هست را در نظر گرفتیم… مثلا «الکل أعظم من الجزء»، این قضیه هست یا نیست؟! همه این را شنیدید، این حسن است یا قبیح است؟ نه حسن است و نه قبیح است بلکه قضیه است. علم به این قضیه «الکل اعظم من الجزء»، حسن است یا قبیح است؟ حسن است. چه طور شد چیزی که خودش نه حسن بود نه قبیح تا گفتید، علم آن حسن شد؟ میگویید چون علم آن طوری است، خب هر علمی هر جایی هر جوری حَسن است؟ نه! بعضی علمها اصلا حرام است، قبیح است و بعضی علمها در سنین مختلف مثلا بچهای یک علمی را بداند این علم دقیقا دانستن همان و فساد و همه چیزش تباه شدن همان. کجا میشود بگوییم علم حَسن است؟ اقتضاء هم که میگوییم صرفا به یک ملاحظات آمارگیری است.
بنابراین تا میگویید علم به «الکل اعظم من الجزء» حسن است؛ یعنی آمدیم شخصی را در نظر گرفتیم، علمی و حالتی، ببینید چند چیز شد. یک نظامی، مناسبت نظام وجودی آن، این است که بداند یا نداند؛ وقتی «الکل اعظم من الجزء» را با علم او و آگاهی او در نظر میگیریم میگوییم حالا حسن شد. یعنی در این مجموعه منظمی که من در نظر گرفتم سازگار است و این را بداند خیلی خوب است.
در همین نظام منسجم یک قضیه دیگر درنظر میگیرید در یک زمانی میگویید خوب است، در زمان دیگری مناسب نیست پس زمان هم دخالت دارد. فرمایش شما، حرف خیلی خوبی است یعنی دقیقا برهههای زمانی در آن تشکیل نظمی که میخواهد متصف به سازگاری بشود، ناسازگار است. حسنه به معنای آن واحدی است که در همه اینها میآید.
شاگرد: این فرمایش را ما از شما خیلی شنیدیم که مقابل مکتب نجف هم هست. منتها آن نکتهای که آدم را اذیت میکند این است که وقتی به سمت جمعبندی میرود میبینید که این جمعبندی باید به یک درجهای برسد و الا در کبری هم نجفیها اشکال ندارند، خود آقای خویی در همین بحثِ شرط مرد بودنِ مجتهد آن جا میگویند دلیل خاص نداریم ولی از مجموع ادله برمیآید که نمیخواهد این مناسک در زن باشد، یعنی حتی ایشان اشکال کبروی هم ندارد که مثلا رئیس آن مکتب است.
دو تا بحث صغروی که ما وارد میشویم این حد نیست؛ اولا که کار نشد، ما الان از فرمایش شما فهمیدیم که باید روی مواردش کار کند یعنی تتبع یک حرف درستی است. ولی این که آیا اصلا حد بردار هست چون میخواهیم اذیت نکنیم خودمان را، خودش کار میکند بالاخره به اطمینان میرسیم یا نه؟ خیلی قابل ضابطه شدن نیست. یعنی یک مقدار ذوق طرف در آن داخل هست چون اطمنیان یک حالت نفسانی است که برای طرف رخ میدهد حتی آن کسی هم که میگوید اطمینان نوعی است باز هم با نفس خودش میگوید این نوعی است.
استاد: قبل از این که معدّات مدون بشود، اطمینان یک آستانهای دارد و یک حد نصابی باید بیاید تا افراد مطمئن بشوند، تا مبادیاش مدون نشده آستانه حصول اطمینان بالاست و ما هم شرعا حرام میدانیم بدون این که به این حد اطمینان خود مجتهد و همچنین فضای بحثی که او ارائه میدهد نسبت به کل عرف عقلاء و استظهاری که میخواهد بکند اگر به آن حد آستانه اطمینان عقلایی نرسد حرام است متابعت بکنید، باید برسد باید مطمئن باشد.
بله حالا خودش بینی و بین الله رسیده و میگوید من نمیتوانم آن چیزهای ذهنیام را به عرف عرضه کنم اگر آن چیزی که عرف میفهمند من هم بفهمم خب آن پیش خودش و خدا حجت میشود والا از نظر بحثی مادامی که آن چه را که فعلا عرضه میکند عرف عقلا معیت نکنند، به اطمینان نرسند قبول نیست.
بله، آن چیزی که تلاش ماست این است که اگر مبادی اینها مدون بشود یعنی ما راحت ابزاری پیدا میکنیم که الان از 50 تا روایت به سهولت سریعا معدّ را آماده میکنیم و در منظر دید عقلاء قرار میدهیم. لذا وقتی مدون شد آستانه حصول اطمینان پایینتر میآید یعنی زودتر با این معدات و مبادی که هست نوع مردم و نوع خود مجتهدین به اطمینان میرسند. خب وقتی با معدات و مبادی که برایش مدون شده به آن اطمینان برسند، خوش به حال آنها کما این که الان همین طوری است و خیلی چیزها را علما کار کردند به راحتی و سریع در بحث فقهی و اصولی به نتیجه میرسیم، شاید خودمان هم اصلا توجه نداریم که الان نشستیم و متمع و بهرهمند از فکرها و زحمات آنها هستیم و اگر زحمات آنها نبود ما به راحتی نمیتوانستیم جلو برویم. همین طور چیزی ممکن است برای فعلا که آن مدون نیست ما حق نداریم مشی علی العمیاء بکنیم و همین طور اقتحام مع الظن و ظنون غیر معتبره بکنیم این معلوم است گیری ندارد.
یک روایت بود دیروز یادم رفت، در کلام مرحوم شیخ خواندیم، «لم یعد السائل» که ایشان گفتند مراجعه خوب است حالا خودمان هم یک چیزی مراجعه کردیم، من مراجعه کردم که این حدیث چه بود. دیدم مرحوم شیخ از حافظه نوشتند و یک نقل معنای عجیب کردند؛ یعنی اصلا عبارت این نیست؛ «لم یعدالسائل» نیست. خواستید در ذهنتان باشد فقط اندازهای که آن روز بحثش شد.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِي هَارُونَ الْمَكْفُوفِ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا حَاضِرٌ كَمْ يُقْرَأُ فِي الزَّوَالِ فَقَالَ ثَمَانِينَ آيَةً فَخَرَجَ الرَّجُلُ فَقَالَ يَا أَبَا هَارُونَ هَلْ رَأَيْتَ شَيْخاً أَعْجَبَ مِنْ هَذَا الَّذِي سَأَلَنِي عَنْ شَيْءٍ فَأَخْبَرْتُهُ وَ لَمْ يَسْأَلْنِي عَنْ تَفْسِيرِهِ هَذَا الَّذِي يَزْعُمُ أَهْلُ الْعِرَاقِ أَنَّهُ عَاقِلُهُمْ يَا أَبَا هَارُونَ إِنَّ الْحَمْدَ سَبْعُ آيَاتٍ وَ قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ ثَلَاثُ آيَاتٍ- فَهَذِهِ عَشْرُ آيَاتٍ وَ الزَّوَالَ ثَمَانُ رَكَعَاتٍ فَهَذِهِ ثَمَانُونَ آيَةً.[2]
در کافی شریف جلد3 صفحه 314 حدیث 14 باب قرائة القرآن؛ سندش را هم مرحوم مجلسی توصیف به ضعیف کردند، این چه از عبارت میبینید با آن چه که مرحوم شیخ فرمودند خیلی تفاوت میکند، معلوم است مرحوم شیخ از حافظهشان آوردند. روایت این است که «ابو هَارُونَ الْمَكْفُوفِ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا حَاضِرٌ كَمْ يُقْرَأُ فِي الزَّوَالِ فَقَالَ ثَمَانِينَ آيَةً فَخَرَجَ الرَّجُلُ فَقَالَ» یعنی امام فرمودند. «من لم یعد السائل فخرج» یعنی پا شد رفت بیرون، وقتی بیرون رفت ابا هارون میگوید حضرت به من فرمودند «فقال علیه السلام يَا أَبَا هَارُونَ هَلْ رَأَيْتَ شَيْخاً أَعْجَبَ مِنْ هَذَا الَّذِي سَأَلَنِي عَنْ شَيْءٍ فَأَخْبَرْتُهُ وَ لَمْ يَسْأَلْنِي عَنْ تَفْسِيرِهِ هَذَا الَّذِي يَزْعُمُ أَهْلُ الْعِرَاقِ أَنَّهُ عَاقِلُهُمْ» این که گفتیم مدح است یا ذم است، در خود روایت معلوم است که مذمت است. بعد هم حضرت توضیح دادند، -او هم نبود- «يَا أَبَا هَارُونَ إِنَّ الْحَمْدَ سَبْعُ آيَاتٍ وَ قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ ثَلَاثُ آيَاتٍ- فَهَذِهِ عَشْرُ آيَاتٍ وَ الزَّوَالَ ثَمَانُ رَكَعَاتٍ فَهَذِهِ ثَمَانُونَ آيَةً» مرحوم شیخ چرا این در حافظهشان بوده و این جا آوردند؟ نقل شیخ کاملا معلوم است که اصلا نقل شیخ مطابق این عبارت نیست، اتفاقا این روایت فقط هم در کافی است. این روایت در جای دیگر هم نیست. فقط همین جاست و طوری نیست که بگوییم شیخ یک جایی دیدند.
برو به 0:17:13
آن چیزی که در ذهن مرحوم شیخ بوده این است که تا بگویند «کم یقرأ فی الزوال» چقدر در زوال قرائت قرآن میشود؟ تا حضرت فرمودند 80 آیه، ما هم باشیم ذهنمان میرود سراغ این که 80 آیه غیر مشابه و غیر مکرر است اما بعد از این که حضرت مقصود خودشان را توضیح میدهند میبینیم ثمانونی است که مأول از ظاهرش است. یعنی 80 تا که از تکرار سوره مبارکه حمد و توحید است. این مقصود مرحوم شیخ بود. پس این بحثی که راجع به روایت شد.
شاگرد: این خیلی عجیب از شیخ است که این طوری نقل به معنا کردند؛ کافی هم که دم دستش بوده است، بعضی کتابها را میگویند نداشته.
استاد: ایشان نگفتند که من عین عبارت را میآورم. علاوه بر این که مرحوم شیخ آن نحو امکانات را نداشتند از حافظه نقل کردند. حاج آقا میفرمودند که اینها عباراتی است که شنیدنش عجیب است! فرموده بودند که خود شیخ فرموده بود مرتضی با یک چشم مرتضی شد، مرحوم شیخ یک چشم نداشتند، آن چشمشان هم ضعیف بوده و شبها نمیتوانستند مطالعه کنند. این حرفها شوخی است؟! آن هم روز که آن را هم ضمیمه کنید به زیارت و حرم و سایر عباداتی که از شیخ معروف است که هر روز زیارت عاشورا بخوانند، زیارت جامعه بخوانند. یعنی این طور وجودی که پر کار است. حالا یک جا از حافظهاش هست کافی دستش نیست، در منزل نیست آن هم با امکاناتی آن زمان بود. الان این چیزی که جلوی شما هست که با یک دکمه همه اینها را میبینید با این که آدم بخواهد یک حدیث ببیند باید راه بیفتد کتابخانه برود واقعا سخت است آن هم که خودش میگوید با یک چشم ضعیف.
شاید یک عکس از ایشان هم هست معلوم است که یک چشمشان مکفوف بوده. آن چشمشان هم ضعیف بوده است.
گاهی هم در اثر مثلا مریضیهایی چشمشان آب میآورده است که اصلا کل چشم را از دست میدادند. حالا از خود حافظه هم که میآورند خودش هنگامهای است. رسائل کتاب اصول است. اخباریین هم میگویند شما اصولیین با اخبار سر و کار ندارید. اما شما اخباری که در رسائل به عنوان نصف اصول هست، اخبارش را شماره بگذرید، ببینید مرحوم شیخ در نصف اصول در این رسائل چند تا روایت آوردند؟ آن هم با امکاناتی که آن زمان بود مجبور بودند از حافظهشان بگویند.33:10
عرض کنم که حالا دنبال عبارات را که مشغول بودیم برگردیم.
و أما دعوى مانعية الفسق لقبول الشهادة، فيكذبها الأدلّة الكثيرة من الكتاب و السنّة على كون العدالة شرطا، مثل قوله تعالى اثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ و قوله تعالى وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ فإن الأمر هنا للوجوب الشرطي فدل على اشتراط الطلاق بشهادة عدلين، فليس التمسك بمفهوم الوصف كما زعم، و قوله تعالى وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ، خصوصا بملاحظة ما ورد في تفسيره عنه عليه السلام بقوله: «ترضون دينه و أمانته و صلاحه»، فلا حاجة إلى تقييدها بالآية السابقة كما يزعم، إلّا أنّ الظاهر أنّ الأمر للإرشاد؛ فيسقط الاستدلال به كما هو واضح، و قوله تعالى إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ، الدالّ بعموم التعليل على مانعية خوف الوقوع في الندم بقبول الخبر، فيشترط فيه زوال الخوف؛ المشترك بين خبر الفاسق و خبر مجهول الحال، فاندفع توهّم مانعيّة خصوص
الفسق. و الأخبار الدالّة على اشتراط العدالة أو ما هو مساوق لها متواترة جدّا، فلا بدّ من إحراز الشرط، و لا يكفي عدم العلم بعدمه.
ثمّ لو سلّمنا مانعية الفسق، منعنا عن اعتبار أصالة العدم قبل الفحص في مثل المقام، و إن كان الشبهة في الموضوع؛ لأنّ اللازم منه تضييع حقوق كثيرة، بل الهرج و المرج في الأنفس و الأموال و الأعراض، فتأمّل.
و أما رواية سلمة بن كهيل، فهي على تقدير سلامة سندها تدلّ على خروج الظنين، و هو المتهم، و مجهول الحال متهم، فتأمّل. مع أنّ سوق الرواية اعتبار العلم أو الظن بعدم كونه مجلودا أو معروفا بشهادة الزور أو ظنينا، إلّا أنّ هذه موانع تدفع عند الشك بالأصل من دون فحص، و قد دلّ غير واحد من الأخبار على كون الفاسق داخلا في الظنين.[3]
مرحوم شیخ جلد دوم مصنفاتشان در کتاب القضاء صفحه 126 مشغول بودیم که این جا آمدیم. «و أمّا دعوی مانعیة الفسق لقبول الشهادة» این که عدهای گفتند نه این که عدالت شرط است، بلکه فسق مانع است «فيكذبها الأدلّة الكثيرة من الكتاب و السنّة على كون العدالة شرطا، مثل قوله تعالى اثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ» که از این خواستند شرطیت بفهمند «و قوله تعالى وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ فإن الأمر هنا للوجوب الشرطي فدل على اشتراط الطلاق بشهادة عدلين، فليس التمسك بمفهوم الوصف كما زعم،» تا این جا خواندیم.
حالا شرطیت را این جا فرمودند در آیه بعدی این شرطیت بیشتر روشن میشود که آیا در آیه اول هم شرطیت است؟ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ»[4] اصل وصیت شرطیت دارد؟ یا ادای شهادتش مشروط به «اثنان ذوا عدل منکم» است؟ با طلاق فرق میکند، طلاق اگر حین الطلاق دو تا شاهد عادل نباشند طلاق، لا طلاق است و اصلا باطل است ولو بعدا قاطع بشویم طلاق را داده اما بدون دو تا شاهد عادل داده است. شما یک ماه بعد قسم میخورید به طوری که زوج طلاق داده است اما دو تا شاهد عادل نبودند، قبول میکنید؟ نه دیگر! شرطش بود. اما وصیت این طوری است؟ یعنی شرط انعقاد وصیت و «الوصیة» شدنش دو تا شاهد عادل هست؟! در فقه الان این طور نیست. شما قاطع بشوید که این وصیت کرده اما آن وقت دو تا شاهد عادل نبودند، شما میپذیرید، شرط تحقق وصیت این نیست بر خلاف طلاق.
مرحوم شیخ این را دارند. بعدش در آیه بعدی میفرمایند «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ» نسبت به این آیه فوری سوال به ذهن میآید، شما میفرمایید «یکذبها الادلة الکثیرة من الکتاب و السنة علی کون العدالة شرطا» بعد از این آیه شاهد میآورید؟ این آیه که اسمی از عدالت در آن نیست! «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ،»، شیخ میفرمایند درست است که در آیه نیامده «و استشهدوا عدلین من رجالکم» شهیدین مطلق است.
مرحوم فاضل مقداد در کنزالعرفان فرمودند -حالا بحثش سر برسد نمی دانم- شاهد آن وقتی است که الان متصف به شاهد بودن است، شهید بعدش هم هست. یعنی وقتی دارد تحمل شهادت میکند شاهد است، وقتی تمام شد آمدند گفتند بیا شاهد عقد نکاح باش، حین تحمل الشهادة حقیقتا شاهد است وقتی تمام شد مجلس هم تمام شد دیگر شاهد نیست، شاهد چیست؟ حالا دیگر شهید است. این را فاضل فرمودند. فرمودند بله به کسی هم که «انقضی عنه» مجازا شاهد میگوییم و الا لغت شاهد آن وقتی هست که شاهد است، اسم فاعل است اما شهید اعم است یعنی بعدش هم انقضاء ندارد، وقتی تحمّل شهادت کرد حالا دیگر شهید است.
«وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» اما آیه میفرماید «مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ» یعنی همین طور هر شهیدی را ما قبول نداریم و باید «ترضون» باشد، شما رضایت از او داشته باشید، او را به خوبی بشناسید. میگوییم آیا «ترضون»؛ یعنی عدالت؟ میفرمایند بله «خصوصا بملاحظة ما ورد في تفسيره عنه عليه السلام بقوله: ترضون دينه و أمانته و صلاحه»، پس «ترضون من الشهداء» در آیه یعنی «تعرفونه بالعدالة»،38:04 «فلا حاجة إلى تقييدها بالآية السابقة كما يزعم،» میگویند بعضیها وقتی این آیه آمده چون کلمه عدالت در آن آمده پس مطلق و مقید است، آن آیه میفرماید «أشهدوا ذوی عدل» این آیه فرموده «شهیدین» قید عدالت را ندارد و مطلق حمل بر مقید می شود. یعنی از آن آیه میفهمیم این جا هم یعنی «شهیدین عدلین».
میفرمایند با این بیان ما نیازی نیست بگوییم این مطلق حمل بر مطلق میشود بلکه خود «ترضون» به قرینه روایتی که ترضون را توضیح میدهند به «امانته و صلاحه» معلوم میشود عدالت است.
«إلّا أنّ» حالا ببینیم این إلا یعنی چه؟ کأنّه دیگران گفتند شیخ میخواهند از این دست بردارند «إلّا أنّ الظاهر أنّ الأمر للإرشاد؛» این جا «واستشهدوا» امر ارشادی است، امر ارشادی است یعنی چه؟ یعنی کار خوبی است؟ محکمکاری است؟ این مقصود است؟ یا مقصودشان از ارشاد چیز دیگری است؟ ظاهر عبارت شیخ این است مقصودشان از ارشاد شرطیت بالاست. آن جا در «أشهدوا ذوی عدل منکم» فرمودند امر دال بر شرطیت است پس حتما طلاق، طلاق نخواد شد مگر به دو تا شاهد عادل. اما در معامله و دِین و امثال اینها «واستشهدوا شهیدین» اما شارع ابطال نکرده است. نفرموده اگر استشهاد شهیدین نکردید مثل طلاق باطل است. اگر الان استشهاد بکنید بعدا راحت هستید، اگر دعوا شد و دادگاه آمدید دو تا شهید دارید نه این که منِ شارع گفتم اگر شما این جا استشهاد نکردید باطل است پس «إلّا أنّ الظاهر أنّ الأمر» در این «استشهدوا» برای شرطیت نیست، بلکه برای ارشاد است.
برو به 0:27:36
جمعآوری کلمه ارشاد خوب است، من شماره گذاشتم شاید 6 اصطلاح دارد یعنی در کلمات علما موارد متعددی به کار میرود که فرمودند امر ارشادی است ولی با همدیگر فرق میکند. امر ارشادی 5 تا 6 تا معنا دارد. خود شما هم در خاطرتان مرور کنید میبینید ارشادی معانی مختلفی دارد. یکی از آن که الان شیخ فرمودند این چیزی که من الان عرض کردم. اگر درست فهمیدم و مقصود شیخ هم همین است، این ارشادی خاصی میشود، ارشادی در مقابل شرطی میشود. هر کجا یک امری، قوامِ کار، تحقق اصل کار به آن هست، شرطی و مولوی میشود و اگر نشد، ارشادی میشود یعنی شارع امر کرده اما تحقق آن کار نزد شارع میشود بدون این که این بیاید یا نیاید.
شاگرد: نکته این استظهار را میفرمایید چطوری این ارشادی به این معنا باشد؟
شاگرد2: شرطی در جماعت هم مثل همین میشود.
استاد: در جماعت اگر بعضی چیزها را وجوب شرطی بگیریم معنایش این است که اگر این را مراعات نکنید جماعت باطل شد. اما وجوب غیر شرطی بگیرید باید مراعات کنید مثلا در رساله حاج آقا، متابعت ماموم لأفعال الامام وجوب تعبدی بود، این اخیر که درس میدادند و بحثشان به جماعت رسید همان شرطیت را تقویت کردند اما به نحو بقاء قدوة و از تکلیفیت خارج کردند. یعنی آن چیزی که قبلا در رساله بود، در درس میدیدیم که تقریر درسشان در دوره اخیر نمیدانم در رساله بازتاب داشته یا مثل سابق است؟ در بحث جماعت وجوب متابعت ماموم از امام، اگر ماموم متابعت نکرد معصیت کرده ولی ربطی به جماعتش ندارد؟ یا شرطی است؟ یعنی اگر نکرد صدمه به اصل تحقق جماعت میکند، آن را هم میفرمودند عرفا باید قدوة و اقتدا محفوظ باشد. او امام است و این ماموم و لذا اگر تخلف کند به نحوی که در ذهن عرف قدوة بهم بخورد دیگر احکام جماعت میرود.
شاگرد: احساس کردم این نکته استظهار با توجه به این که این آیه توضیحات هم زیاد دارد یعنی «فإن لم یکونا رجلین» «و رجلٌ و أمرأتان»، یعنی معمولا مواردی که ارشاد به این معنا که بخواهد باشد.
30:24استاد: این چیز خوبی است و تا اندازهای هم که من تأمل کردم «إنّ الظاهر» که شیخ میفرمایند یعنی ظاهر من المقام، نه ظاهر من الکلام. فقها خیلی جاها میگویند «أنّ الظاهر یعنی ما یظهر للفقیه عند مراجعة جمیع الادلة» چرا این را ظاهر فرمودند؟ چون از فقه میدانیم که تحقق معامله مثل نکاح مشروط به استشهاد نیست. أنّ الظاهر نه یعنی ظاهر من الآیة. إلا أنّ الظاهر یعنی ظاهر من المذهب، ظاهر من الفقه، ظاهر من الشارع؛ اینها هست که «للإرشاد» است. چرا؟ چون شارع نفرموده «واستشهدوا» به نحوی که اگر استشهاد نکردید این معامله نزد من باطل است، این استدلال نزد من باطل است، نه! محقق شده است، منِ شارع صحیح میدانم، نقل و انتقال ملکیت صورت گرفته است ولی برای محکم کاری و این که بعدا نزاع شد این استشهاد استفاده شود.
چون اندازه سهم خودم چند بار رفتم و برگشتم یک چیزی از کلام از خود آیه شریفه پیدا کنم که آن شرطیت را بردارد لولا اطلاع ما ازخارج شرع. من چیزی پیدا نکردم، با آن توضیحی هم که قبلش فرمودند.
شاگرد: این آن وقت خیلی اصطلاح خاصی میشود.
استاد: ولی این یادداشتکردنی است و از جاهای کلمات شیخ است که ارشادی به معنای مقابل شرطی است. اگر شرطی است غیرارشادی میشود و اگر شرطیت ندارد و فقط برای محکمکاری است ارشاد است. البته این لفظ ارشاد که ایشان به کار بردند برای این بحثهایی که ما الان نزدیک 10 – 15 روز است مشغول هستیم خیلی خوب است یعنی آیه میفرماید «إستشهدوا». اما شیخ میفرمایند این ارشاد است، ارشاد یعنی چه؟ ما عرض کردیم یکی از مهمترین چیزهایی که به ادله شرعی نظم میدهد همین طولیت بنائات است که چند روز صحبتش کردیم. طولیت یکی ازچیزهایی است که نظام حسابی به پا میکند، خب اگر اینها را درعرض هم ببینید مدام معارضه میبینید که چه طور این را با این جمع کنیم؟ این با آن معارض است؟
اما اگر یک بنایی را نافی بنای دیگر ندیدیم، شارع نفرموده أیّها العقلاء! خدا حافظ! مثلا در این موضوع این حرف من است یعنی در عرض بنای شما من یک قاعده آوردم، اصلا این طور نبینید، دقیقا بنای شارع چه عزیمت و چه فضیلت، بر بنای عقلاء سوار بشود. سوار شدن یعنی چه؟ یعنی با شرایط خاصی شارع یک قاعدهای را سوار بر قاعده اصلی کرده. بدون اینکه آن را کنار بزند، چیزی را فرموده است. دیروز چرا برای من جالب بود که «إستحبّ أصحابنا»؟ برای این که دقیقا طولیت است. استحب یعنی چه؟ شما میگویید که شارع این که فرمود در رضاع دو تا مرد یا چهارتا زن، دیگر تمام شد، بنای عقلاء رفت، در نزد شارع رضاع میخواهد از صفر بیرون بیاید 4 تا زن باید شهادت بدهند.
اما اگر نگاه کنید شارع که فرمود رضاع با دو تا مرد یا با چهار تا زن ثابت میشود بر همان اخبارات عقلائیه که سیره عقلاء بر قبول خبر است، سوار شده است. این جا حالا یک زن آمده خب آن چیزی که شارع قرار داده و سوار کرده قاعده سوار شده طبقه دوم، بنا این جا ما نداریم، رضا ثابت نیست، استحب یعنی چه؟ صفر که استحباب ندارد.
اما اگر طولی ببینیم میگوییم شارع که نیامد بگوید در رضاع، اخبار بنای عقلائیه بر اخبار مُخبر هیچی، اصلا شارع این را نفرمود. شارع آمد یک چیزی را با قبول آن بناء، قید اضافه به آن زد و یک موردی تبصره به او زد، تبصره زدن خیلی فرق میکند با این که کنار او قاعده باشد. اگر این طوری است حالا استحباب چیست؟ خیلی روشن است، بنای عقلاء بر این است که اگر یک زن هم بیاید توجه میکنند، ببینند چه چیزی دارد میگوید، این طوری نیست که بگویند چون یک نفر است هیچی، صفر است. همه بناهای عقلاء هست در کل اخبارها حتی در خبر فاسق؛ خبر فاسق وقتی میآید آیه نمیفرماید «ردّوه» بلکه «فتبینوا» خبر میآید بایستید فوری اقدام نکنید. این بالاترین تکمیل بناء است، نه نقض البناء.
برو به 0:35:29
وقتی این طوری شد حالا «استحبّ اصحابنا قبول خبر المرأة الواحدة فی الرضاع» این دوباره خلاف آن بنای اصلی عقلائیه هست؟ نه. یعنی چون آن طولی که ما گذاشتیم این جا نشد ما دوباره برمیگردیم در موارد دیگر نشد به همان پایه اصلی برمیگردیم، اصل قبول خبر که بنای عقلاء بر این است که ببینند نظام مختل میشود، اگر بخواهند سر هر خبری بایستند.
شاگرد: دقیقا منظورشان از «استحبّ» این جا، استحباب تکلیفی است چون ما یک استحبّ داریم که «استحبّ الکفر علی الایمان»[5] یعنی اصحاب این را برگزیدند، این میخواهد استحباب تکلیفی بگوید؟ ذهن این معنا را پس میزند.
استاد: حتی مرحوم صاحب جواهر دنبال آن روایت «إمرأة سوداء» این را آوردند که حضرت با انگشتشان اشاره کردند که «دعَها و قد قیل ما قیل» که چند تا تعبیر است، رهایش کن، الان که تازه ازدواج شده موانعی ندارد و او هم این حرف را زده است. رهایش کن. با این که دنبالش استشهاد میکنند به این، شما میگویید استحباب یعنی کار خوب؟ کار خوب داشتند که استشهاد به حدیث نمیکنند.
شاگرد: سوال من این است که «إستحبّ» یعنی چه دقیقا؟
استاد: «إستحبّ» در کتاب فقهی وقتی بلا قرینه میآوریم استحباب فقهی است.
شاگرد2: یعنی تکلیفا خوب است که رها بکند، اول ازدواج است بهتر است رها کند.
شاگرد3: استحباب یک مستندی میآید که مثلا یک امری بوده که وجوبش را حمل بر استحباب کردند.
استاد: با آن توضیحی که من دیروز عرض کردم استحباب یعنی چه؟ یعنی نظام وجود این عقد در رضاعش، در لوازمی که بعدا دارد، در نکاحش یک اموری با همدیگر، دست به دست هم دادند، الان یک زن آمده گفته که شما شیر خوردید، اگر شما این زن را احتیاط کنید با او ازدواج نکنید، با مجموع نظم امور دنیا و آخرت و آثار وضعی موافقت دارد. ولی موافقتی نیست که به حدی رسیده باشد که کلا نظام تو را بهم بزند.
شاگرد: یعنی احتیاط مستحب. استحبی که مثلا فرض کنید چیزی که میخواهید به شارع نسبت بدهیم که فی حدنفسه یک رجحان آن شکلی دارد.
استاد: اگر به کلمه مستحب نگاه میکنید یعنی وجود مصلحت در نفس متعلق کار، این قبول است یعنی ما با یک إمرأة نمیخواهیم بگوییم حالا رضاع ثابت شد. اما اگر ما متعلق استحباب را فقط خود افعال نگیریم یعنی ما یک استحبابی داشته باشیم که گاهی مستحب است یعنی موافق نظام است ولو از حیث رفتار احتیاطی که احتیاط مستحب است، اگر تحلیل مفهومی را آن طوری معنا کنیم مانعی ندارد. که خیلی از فقها در مواردی مستحب اطلاق کرده باشند به خاطر همان احتیاط بوده است. شاید در شرع و خیلی جاها بگردیم داشته باشیم چون فقها دلیل دارند فرمودند مستحب. اما ملاک آن استحباب نزد عرف متشرعه هم معلوم است که حکماً استحباب است و ملاکا «احتیاطٌ من الشارع» است. شارع برای متشرعه احتیاط کردند، احتیاطی که آنها را اقتحام بکند.
شاگرد: ارشادی که این جا میگوید معنایی به ذهن میرسد که این «و استشهدوا شهیدین من رجالکم» ارشاد میگیرد که یعنی این عمل شاهد گرفتن در شریعت معهود بوده و لذا این جا درست است بحث عدالت را نیاورده و حالا از آن «ترضون» استفاده نکنیم.
استاد: بعدش میگویند «فیسقط الاستدلال»
شاگرد: بله دیگر؛ دیگر ما نمیتوانیم به این آیه تمسک کنیم که شرط است چون این در واقع ارشاد به آنهاست باید آنها را ببینیم چه چیزی بوده؟ این دیگر ارشاد میشود یعنی یک دلیل مستقلی نمیشود.
استاد: اگر ارشاد باشد، مُرشد الیه آن روشن است یا نیست؟ اگر مرشد الیه آن روشن است چرا استدلال ساقط میشود؟
شاگرد: مرشد الیه را نباید ببینیم؟
استاد: خود این هم شاهد میشود یعنی خود آیه که به نحو ارشاد و ارسال مسلم نزد متشرعه است. حالا بعضی چیزهای دیگر در این آیه بود که وقت رفت.52:45
شاگرد: ارشاد بگیریم ارشاد به طریق عقلا.
استاد: اگر بگوییم ارشاد یعنی صرفا دالّ بر شرطیت نیست. فعلا طریقه عقلا کنار میرود. اما به کار بردن کلمه ارشاد این جا که مرحوم شیخ مقابل شرطیت به کار بردند از کاربرد کلمه ارشاد همان حرفها را میفهمیم که مرحوم شیخ قبول دارند که خود محکمکاری در معامله ولو شارع شرط قرار نداده، خود محکمکاری را عقلا میفهمند. اصل استشهاد را عقلا دارند ولو شرطیت ندارد. که شارع هم شرط قرار نداده اما اصل حُسن محکم کاری ارشاد است. و شیخ هم به همین عنایت به کار بردند اما بالمقابله میفهمیم ارشاد این جا یعنی عدم الشرطیة.
شاگرد: فرمودید مستحب است شبهه است، آن وقت شبهه است، وقتی شبهه است توقف دارد، معنای شبهه در روایت نمیدهد؟ شبهه ایجاد شده، ثابت که نشده.
برو به 0:41:13
استاد: بله ثابت نشده یعنی اگر اقدام بکند حرام نیست. شبهه یعنی چه؟ یعنی الان شما از طریق عقلائیهای که بنای عقلا بر اعتنای به خبر است ولو فاسق باشد، اعتنای به معنای عدم الرد باشد، آیه میفرماید خبر فاسق را رد نکنید، بلکه تثبُّت کنید.
شاگرد: در حد شبهه ثابت شد در جایی که شبهه ثابت شد توقف است. دلایل دیگر هم داریم، در شبهه، حالا اول میخواهد معنای شبهه را برساند، معنای توقف را برساند یا نه؟ شبهه شده توقف میکنیم.
استاد: بسیار خوب! این توقف ما یک نحو بها دادن به بنای عقلا در اعتنای به خبر است که حتی مثل فاسق است. یا نه، شبهه ما به خاطر تعبد محض است؟ اصل عرض من این است که اگر طولیت را بگویید میگوییم اساسا این شبهه دوباره بازگشت به این است که به بنای عقلا بها دادیم که شبهه شد و ایستاد اما اگر شبهه بودنش محض تعبد است. آن وقت یعنی چه؟ یعنی اگر این «إستحبّ اصحابنا» نبود شبهه هم نبود، با دل جمع برو! یک زن آمده باشد، آمده باشد یعنی آمدن یک زن صفر میشد.
شاگرد: در روایت پیامبراگر استحب هم نبود همان معنای عقلایی که یک نفر یک احتمالی داد و آمد شبهه شد، اصلا عقلا عرفا حتی روایت «استحبّ» هم نبود، یک خبری که میآید این از نظر عقلایی شبهه میکند، بعد شبهه میکند یک روایت دیگر هم داریم که میگوید «قِف عند الشبهة» حل شد. دیگر حالا این روایت میخواهد معنای شبهه بدهد، میخواهد معنای استحباب بدهد.
استاد: شبهات مختلف است. «قِف عند الشبهة» همین طور نمیدانی این ترشح در این کاسه افتاد یا آن کاسه، این هم شبهه میشود. شبههاش از إخبار نیست. صحبت سر این است که بنای عقلا در قبول خبر شارع آمده میگوید با این که دو تا شاهد باید بیاوری با این بناء خداحافظی کرده است، آن بنا دیگر تمام شد؛ منِ شارع با اینها خداحافظی کردم و خودم یک بناء گذاشتم همه خبر دارید، 4 تا زن باید شهادت بدهند. یا نه، شارع این بناء را بروی بنای عقلا سوار کرده است، زیر این بنای شارع، بنای عقلاء موجود است.
به محض این که با عدم تمکن با یک چیزی از مواردی که نمیشود آن بنای شارع شرایطش متوفر نیست، دوباره آن بنایی که زیر او بود زنده میشود، این خیلی مهم است. اگر بگوییم این بنا زیر آن هست، همین طوری که شما الان دارید روی ارتکازتان میگویید چون آن بناء هست زنده میشود. اما اگر بگویید نه، وقتی آن چیزی که شارع فرموده متوفر نشد صفر است. یک زن میآید میگوید که شبهه نیست، شارع فرموده کار نداشته باش باید عادل باشد، من بنای عقلاء را در قبول خبر قبول ندارم، من میگویم خبر عادل را قبول کن. زن را هم که نمیشناسی «إمرأة سوداء» وقتی نمیشناسی صفر است.
این دو تا دید چقدر تفاوت میکند که بگوییم شرطیت عدالت برای قبول خبر در عرض بنای عقلاء هست که شارع اعمال فرموده با این که بگوییم قبول شرط عدالت در طولِ بنای عقلاء است به نحوی که به محض این که این شرایط نشد آن بنا باز موجود است و آثار خودش را دارد. یکی از آثارش همین است که شما میفرمایید شبهه است. چرا؟ چون به آن برگشتید.
شاگرد: آثار آن را که کامل ندارد.
استاد: اگر بگویید که آثار دارد اصلا عرض من معلوم نشده است، من اصلا نمیخواهم بگویم آن ها را بهم بزنید. ما نمیخواهیم آن هایی که میدانیم را بهم بزنیم، ما میخواهیم آنهایی که میدانیم را تحلیل مطابق با ارتکاز عرف بکنیم که دو تا بنا در طول هم هستند یا در عرض هم هستند.
والحمدلله رب العالمین
کلید: بنائات طولی، بنائات عرضی، امر ارشادی، وجوب شرطی، ظن الفقیه، جدول روایات، نظام روایات، مبادی استظاری، وجوب شرطیة اقتداء، احکام جماعة، شرط عدالة بنائی در طول، بنائات عزیمتی، فضلیتی، الصدقات لاتردّ، مانعیة فسق، عظمت مقام شیخ انصاری، ظهور «استشهدوا» امر ارشادی، امرارشادی مقابل وجوب شرطی، اطمینان فقیه، بنائات عقلائی، شهادت امرأ سوداء، تحلیل موضوعی، نگاه صفر و یکی به شواهد، نگاه فازی روایات، فاضل مقداد
[1] سورة نساء، آیة 160
[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 314-315
[3] القضاء و الشهادات للشيخ الأنصاري، ص: 126-127
[4] سورة مائدة، آیة 106
[5] سورة توبة، آیة 23 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ
دیدگاهتان را بنویسید