1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶٢)- بحثی درباره قامت و ذراع

درس فقه(۶٢)- بحثی درباره قامت و ذراع

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15504
  • |
  • بازدید : 82

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

تشکیل سایه و تشخیص زمان

فيمكن أن يراد أنّه كان إذا فرغ من النافلة و الفريضة كان قد بلغ في‌ء الجدار ذراعاً حينئذٍ، و هذا ليس بكلّ البعيد بعد ملاحظة عدم انتفاء الظل في المدينة، و هي التي قد ورد فيها حكاية تحديد الجدار للمسجد؛ مع أنّه لو أُريد بلوغ الذراع قبل الفريضة، كان ذلك مخالفاً لما دلّ علىٰ أحبيّة النصف، إلّا أن يحمل قوله‌ كان‌، علىٰ الاتّفاق للتجوّز لا علىٰ الاستمرار، لأنّه السنة، و يكون مخالفاً لما دلّ علىٰ أفضليّة أوّل الوقت، مع شرحه بإرادة التعجيل المنافي لإرادة الأوّل الذي ينبغي الانتظار له بعد الزوال، و لما دلّ بعد نقل صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم على أنّ جعل الذراع لمكان الجمع، فلا يمكن أن يكون المنقول من عمله شيئاً آخر لا ربط له بالجمع.[1]

صفحه 21  در روایت اسماعیل جعفی بودیم که فرمودند «فيمكن أن يراد أنّه كان إذا فرغ من النافلة و الفريضة كان قد بلغ في‌ء الجدار ذراعاً حينئذٍ، و هذا ليس بكلّ البعيد بعد ملاحظة عدم انتفاء الظل في المدينة» یعنی الا در یک روز. این که معروف است در یک روز فقط در مدینه انتفاء ظلّ هست، در غیر یک روز دیگر انتفاء ظل نداریم. «و هي التي قد ورد فيها حكاية تحديد الجدار للمسجد» روایت حکایت تحدید جدار داشت.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْأَشْعَرِيِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ فَيْ‌ءُ الْجِدَارِ ذِرَاعاً- صَلَّى الظُّهْرَ وَ إِذَا كَانَ ذِرَاعَيْنِ صَلَّى الْعَصْرَ- قَالَ قُلْتُ: إِنَّ الْجِدَارَ يَخْتَلِفُ- بَعْضُهَا قَصِيرٌ وَ بَعْضُهَا طَوِيلٌ- فَقَالَ كَانَ جِدَارُ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَوْمَئِذٍ قَامَةً.[2]

 روایت باب هشتم حدیث دهم و همچنین در ادامه باب هم آمده بود حدیث 28 … حدیث این بود که «إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ فَيْ‌ءُ الْجِدَارِ ذِرَاعاً صَلَّى الظُّهْرَ وَ إِذَا كَانَ ذِرَاعَيْنِ صَلَّى الْعَصْرَ قَالَ قُلْتُ: إِنَّ الْجِدَارَ يَخْتَلِفُ بَعْضُهَا قَصِيرٌ وَ بَعْضُهَا طَوِيلٌ فَقَالَ كَانَ جِدَارُ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَوْمَئِذٍ قَامَةً.» یک نکته‌‌ای که الان در این روایت هست هر کدام از این‌‌ها را در نظر بگیرید برای بحث‌‌های بعدی شواهدی است که ممکن است بعد یادمان برود. فعلا حالا در یک گوشه‌‌ای ولو ذهن با حافظه یادداشت بکنید. این جا سوال «قلتُ» دالّ بر چیست؟ دالّ بر این است که سائل یعنی اسماعیل جعفی از کلام امام علیه‌‌السلام از فیء الجدار چه فهمید؟ حضرت فرمودند «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ فَيْ‌ءُ الْجِدَارِ ذِرَاعاً»

تلفیق فهمید. همین منظور من بود. یعنی از روایاتی که اگر بخواهیم بعدا بگوییم شاهد برای تلفیق است همین است. حضرت فرمودند «إذا کان فیء الجدار ذراعاً صلی الظهر  … قُلْتُ: إِنَّ الْجِدَارَ يَخْتَلِفُ» خب اگر تلفیق فهمیده این سوال جا دارد، حضرت هم فهم او را رد نکردند. اگر ذراع را یک واحد مشخصی زائد بر آن ظلی که عند الزوال می‌‌ماند در نظر گرفتیم سوال او جا نداشت.

شاگرد: تلفیق آن سایه که باقی است با آن سایه‌‌ای که ایجاد می‌‌شود…

تفاوت سایه دیوار با سایه شاخص(میل)

استاد: سایه‌‌ای که وقت زوال می‌‌ماند با سایه اضافه اگر با هم تلفیق کنیم سوال او معنا دارد که «إنّ الجدار یختلف» این که شما ذراع می‌‌فرمایید با این اختلاف جدار چطور بفهمیم که …

شاگرد: اگر فقط مقدار زائد بر آن ظلّ اول را در نظر بگیریم آن وقت آیا این سوال جا ندارد؟ بنظرم این سوال جا دارد، چون به هر حال یک دیوار بلند یا دیوار کوتاه همان طوری که سایه اولیه‌‌ آن‌‌ها متفاوت از هم است، زمانی که طول می‌‌کشد آن سایه زائدش هم به یک ذراع برسد …

استاد: این یک موونه اضافی در سوال می‌‌خواهد.یعنی به صرف این که بگوییم «إنّ الجدار یختلف» این را می‌‌رساند که دیوارهای خیلی بلند … «إذا کان فیء الجدار ذراعاً»

شاگرد: خیلی بلند هم نمی‌‌خواهد یعنی همان قدر یک ذره هم تفاوت بشود حالا مثلا یک دیوار یک متری یا یک دیوار یک و نیم متری خیلی فاصله‌‌است بین این که آن مضادش یک ذراع بشود یعنی همان طوری که در اصل سایه‌شون تفاوت قابل توجه است در مضادش هم قابل توجه است یعنی طوری نیست اگر این سایه عند الزوالش مثلا فرض کنید 5 سانت است، آن یکی سایه عندالزوالش 20 سانت است. این طور نیست که آن رسیدنش به 70 سانت با رسیدن این به 55 سانت یک مقدار طول بکشد. دقیقا این‌‌ها به همان اندازه با هم متفاوت هستند.

 

برو به 0:05:31

استاد: مسلّم است. تفاوت یعنی سایه‌‌ای که روی زمین می‌‌افتد نسبی است. سایه خودش یک واحد ثابتی ندارد، سایه نسبت به شاخص ملاحظه می‌‌شود. خب آن وقت «إذا کان فیء الجدار ذراعا» آن سوالش این بود که من شک ندارم که فیء زائد است. این طور؟

شاگرد: نه ممکن است بگوییم خود کلمه فیء الجدار ذهنمون برود سراغ همان تلفیق یک بحث دیگر است. یعنی بدون توجه به سوال سائل اصلا ممکن است بگوییم وقتی می‌‌گویند فیء جدار یک ذراع بشود مثلا به هر کسی بدهند می‌‌گویند همان سایه‌‌ای که دیده می‌‌شود. اما جدای از این از سوال شاید در نیاید که این مثلا لحاظ شده است.

شاگرد2: بلندی و کوتاهی دیوار مسلم است که در سرعت حرکت سایه تاثیر دارد.

استاد: آن که گیری ندارد.

شاگرد2: نه این که خیلی بلند باشد مثلا نیم متر، یک متر …

استاد: منظورتان از سرعت حرکت چیست؟

شاگرد2: سرعت اضافه شدن.

استاد: علی ای حال نسبت‌‌سنجی که قطعا هست. مثلا آن وقتی که یک شاخص 10 سانتی فلان سانت سایه دارد یک مناره خیلی بلندتر دارد و سرعتش هم تفاوت می‌‌کند. این جا از اعدادی است که نسبت در آن ملحوظ است، نه یک عدد که حالا بعد راجع به تفاوت ذراع و قامة که در آن روایت هست یک توضیح عرض می‌‌کنم می‌‌آید که این‌‌ها گیری ندارد در این که چیزی که خیلی بلند باشد با آن که کوتاه هست، سرعت بلند شدن سایه‌‌اش همان سرعت خارجی‌‌اش تفاوت دارد یعنی در زمان برابر آن یک سانت سایه پیدا کرده، او دو متر. اگر بخواهید مسّاحی کنید چیز مبهمی نیست. در همان زمانی که یک شاخص 10 سانتی، سایه‌‌اش یک سانت اضافه شده این مناره بلند دو متر شده است. همین دو متر هم در زمان واحد، مسافت بیشتر به آن فرمولی که داد می‌شود سرعت زیادتر … سرعت بلند شدن سایه … چون زمان واحد است، در زمان واحد، مسافت مختلف است، لازمه‌‌اش طبق آن فرمول معروف این است که پس سرعت بیشتر است. این‌‌ها گیری ندارد.

شاگرد: این که سوال روی جدار رفته، به هر حال این طور نیست که تفاوت دیوارها خیلی فاحش باشد.

استاد: معمولا دیوار خانه‌‌هایی است که حدود هم هستند. او که گفت «یختلف» یعنی چون آن چیزی که دم زوال می‌‌ماند با ذراع تفاوت می‌‌کند؟ می‌‌فهمیم؟ یا به فرمایش شما صرفا گفت همان نسبت‌‌سنجی ملاحظه کرد که چون جدارها مختلف هستند در نسبت‌سنجی اضافه شدن سایه تفاوت می‌‌کند. علی ای حال حضرت حرف او را رد نکردند. فهم او از جواب حضرت معلوم است که …

شاگرد: فرمایش خودتان قبلا در این که وقتی که خورشید به 23 درجه جنوبی می‌‌آید این تقریبا مساوی می‌‌شود، در مدینه 45 درجه تشکیل شده مساوی شده، با قامة هم که فرمودید دیوار آن وقتش حدود 3.5 ذراع است؟ یک قامت 3.5 ذراع می‌‌شود چون هفت قدم 3.5 ذراع می‌‌شود یعنی مقدار زیادی است. آن وقت حساب کنیم یک ذراع خیلی کمتر است یعنی مقدار طولانی از سال وقت زوال بیش از یک ذراع از هم بوده است.

استاد: و لذا او همین را گفت. می‌‌گفت «إنّ الجدار یختلف …»

شاگرد: او می‌‌دانسته، بالاخره دیواری که بوده یک دیوار این قدری نبوده یعنی حداقل دیواری که فرض می‌‌شود دیوار یک متری است، کم‌‌تر از آن که اصلا شاید به آن دیوار گفته نمی‌‌شده است، همان هم خیلی وقت‌‌ها بیش از یک ذراع است یعنی در بخش زیادی از سال … پس اصلا نباید بگوید «یختلف بـ … »

استاد: آن بحثی که دیروز گفتم این جا باید ملاحظه کرد. صحبت سر آن روایت بود که حضرت یک شاخه ای را فرو کردند آن شاخصی است که به صورت یک میل هست اما وقتی شاخص جدار باشد حضرت که می‌‌فرمایند «فیء الجدار ذراعا صلّی الظهر» یعنی آن سایه پشت دیوار؟ شما می‌‌فرمایید در وقت تابستان سایه‌‌ای که در مقابل آن …

شاگرد: خب این سایه بغل باشد پس خوب می‌‌شود، اصلا بدون این …

استاد: دیگر تلفیق نیاز ندارد.

شاگرد: دقیقا سایه‌‌ای می‌‌شود که از زمان زوال ایجاد شده است.

شاگرد2: اگر جنوبی باشد.

شاگرد: به فرض این که دیوار را به سمت جنوب ساخته باشند.

استاد: اگر جنوبی نباشد اصلا نمی‌‌تواند شاخص باشد. این را داریم. دیوار اگر رو به نقطه جنوب نباشد سایه او میزان نمی‌‌شود. مثلا یک دیواری فرض بگیرید به طرف شرق و غرب باشد این دیگر سایه زوال ندارد که بگوییم سایه‌‌اش یک ذراع باشد. اگر بخواهد دیوار برای زوال و این‌‌ها میزان باشد چاره‌‌ای نداریم که آن فلش دیوار را به طرف جنوب و شمال فرض بگیریم.

شاگرد: دیوار را در حد یک میله می‌‌شود حساب کرد، مقدار اضافه‌‌اش را حذف بکند، بقیه‌‌اش را … میله را چطور شاخص قرار می‌‌دادند؟ در آن حد که دیوار می‌‌تواند شاخص باشد. امتیاز اضافه نخواهد داشت.

شاگرد2: دیوار ممکن است عیناً نه شرقی – غربی صرف باشد، نه شمالی – جنوبی صرف.

استاد: خب چطور آن وقت سایه‌‌اش را …

شاگرد2: کج باشد، سایه‌‌اش زاویه‌‌دار می‌‌شود. آن وقت که سایه را می‌‌خواهید حساب کنید عمود بر دیوار نباید حساب کنید. با همان زاویه‌‌ای که تشکیل داده باید حساب بکنیم.

استاد: که روی این حساب می‌‌توانیم آن انتهای نقصان، زیادی ظلّ و همه این‌‌ها را روی هر دیواری محاسبه کنیم. فقط سطح سایه فرق می‌‌کند.

شاگرد: چون فرمایش شما مستلزم این است که مسجد پیغمبر به سمت قبله دقیقا ساخته نشده بود با یک انحرافی از قبله ساخته شده بود، چون مدینه دقیقا در نقطه شمال مکه که واقع نمی‌‌شود، فکر کنم مقداری زاویه داشته باشد.

جهت دقیق محراب مسجدالنبی طبق محاسبات جدید

استاد: از بحث‌‌هایی است که در تفسیر آقای طباطبایی دارند. «فولّ وجهک شطر المسجد الحرام» را نمی‌‌دانم دیدید. جلد دوم المیزان است؟ شاید بعد از این که در المیزان دیدم، در بحار دیدم که هست و مرحوم مجلسی مفصل بحث می‌‌کنند، یکی از بحث‌‌های تاریخی که برای اهل فن سوال‌‌برانگیز بود محراب پیامبر خداست که در مدینه است که ساخته بودند. می‌‌گفتند این محراب دقیقا برای قبله موافق نیست، مقداری انحراف دارد و استدلال می‌‌کردند که همین کاری که پیامبر کردند دالّ بر این است که این قدر مغتفر است، یعنی مانعی ندارد، راه دور است و این اندازه انحراف مانع ندارد ولی در روایت دارد که زویت لی الارض فرأیت الباب دقیقا نمی دانم یا  کعبه را دیدم، جبرئیل به من نشان داد مثلا «ولیتُ وجهی» با این روایت چطور بگوییم که این اندازه مغتفر است. بعد گذشت و گذشت تا آن وقتی که شاید قرن نوزدهم بود که از نظر فن یک مشکلاتی در هیئت قدیم در طول و عرض جغرافیایی بلاد دیدند، آن جدول طول و عرض را دقیقِ دقیق عوض کردند. وقتی که این زیج جدید در جدول دقیق طول و عرض جغرافیاییِ جدید آمد دیدند حالا درست شد. مرحوم مجلسی هم در بحار دارند، همین را می‌‌گویند. یعنی اهل فنّ روی حساب جدول زیج طول و عرض بلاد می‌‌گفتند که قبله منحرف است.

 

برو به 0:13:35

شاگرد: مرحوم بلاغی ظاهرا آمدند این را برای خصوص مدینه که می‌‌گویید درآوردند.

استاد: آقای طباطبایی آن جا می‌‌گویند سردار کابلی رضوان‌‌الله‌‌علیه. سردار کابلی یک رساله مفصلی دارند. ایشان اهل فنّ بودند، سردار کابلی ماشاءالله خیلی جامع بودند. نسخه انجیل برناوا را از انگلیسی به عربی ایشان ترجمه کردند. ولو عربی را ملاحظه کردند  ولی ظاهرا ترجمه را از خود انگلیسی توضیح می‌‌دادند. بعد یک کتابی هم دارند که آقای طباطبایی در المیزان می‌‌آورند. می‌‌گویند ایشان در این کتاب با این طول و عرض جدید ثابت کردند که دیگر حالا خوب شد. حالا نمی‌‌دانم تفاوتی که شما می‌‌فرمایید دقیق روبروی جنوب نیست خب این جدید چطوری است؟ یک تفحصی بکنید. چون خیلی وقت است من دیدم. می‌‌دانم که آقای طباطبایی فرمودند این از معجزات پیامبر خدا بود که بعد از قرن‌‌ها که منتسب به این بود که حضرت مسامحه کردند و دقیق رو به کعبه نبوده حالا بعد از این دقت امروزی‌‌ها معلوم شد که آن درست بوده است. همان روایتی هم که حضرت فرمودند من کعبه را دیدم درست است. شاید جلد دوم المیزان باشد. [3]

شاگرد: این سوالی که سائل می‌‌کند که دیوارها مختلف است، دیوار کوچک و بزرگ داریم ظاهرش این است که از جهت دیوار سوال نمی‌‌کند تا این اختلاف پیش بیاید که مثلا دیوار دقیقا رو به جنوب است یا زاویه دارد. فعلا صحبت سر این است که ما فرض بگیریم دیوارها همه همان دیوار شاخص است یعنی دیوار سمت جنوب است و اختلافش فقط در بلندی و کوتاهی قدش است. حالا با این فرض تفاوت بین این‌‌ها را حضرت می‌‌خواهند جواب بفرمایند. آن چیزی که به ذهنم می‌‌رسد این است حالا اگر اشتباه است، شما بفرمایید. در این که دیوار بلند و دیوار کوتاه به دو هفتم سایه برسد در مقدار زمانی که طی می‌‌کند یک اندازه‌‌ است، تفاوت دیوار بلند و کوتاه در اندازه کوتاه‌‌ترین سایه‌‌‌‌ای است که از آن در وقت زوال می‌‌ماند یعنی وقتی که دقیقا خورشید بالای سرش هست و دیوار کوتاه‌‌ترین سایه را دارد آن سایه باقیه به مراتب از سایه‌‌ای که همین دیوار را دارد در صورتی که بلند باشد، دیوار بلند مثلا 3 متر است، سایه‌‌ای که از آن باقی بماند کوتاه‌‌ترین حدش از همین دیوار اما بلندتر است. مقدار تفاوتش فقط در همین است. تفاوت دیوار بلند و کوتاه در سایه باقی‌‌مانده وقت زوال است و الا در این که این سایه می‌‌خواهد به دو هفتمش برسد طیّ زمانی این دو تا یکی است. استاد:  طی زمانی یکی است وحرفی نیست اما آن مساحتی که می‌‌خواهیم بگوییم یک ذراع بلند شد …

شاگرد: می‌‌خواهم بگویم تفاوتی که این دو تا با همدیگر می‌‌کند فقط در آن کوتاه‌‌ترین سایه‌‌ای است که با همدیگر دارند، فرقی هم پیش می‌‌آید برای این جاست، این جا را باید محاسبه کرد.

بحثی درباره واحد های ذکر شده در روایات(قامه ،‌ذراع، مثل،…)

استاد: نه! وقتی هم که سایه می‌‌خواهد بلند بشود در زمان‌‌های مساوی … این‌‌ها دیگر خیلی مواردش روشن شده است. اعدادی داریم جورواجور به کار میرود مثلا ثابت‌‌های ریاضی با واحدهای اندازه‌‌گیری. واحدهای اندازه‌‌گیری تا قرارداد نیاید ما واحد نداریم، واحد اندازه‌‌گیری همه واحدهای قراردادی هستند اما واحدهای ریاضی، اعداد ریاضی، ثابت‌‌های ریاضی این‌‌ها خروجی یک نسبت هستند لذا به آن‌‌ها ثابت‌‌های ریاضی می‌‌گویند. عدد پی  را چه می‌‌گویند؟ می‌‌گویند ثابت ریاضی است. چرا ثابت ریاضی است؟ چون قطر دایره هرچه باشد نسبت محیط به قطر 3.14 است با آن عدد گنگی که بیشتر شما می‌‌دانید. این عدد گنگ یک ثابت ریاضی است. ثابت است یعنی چه؟ یعنی صورت و مخرج کسر را هر چه می‌‌خواهید بگذارید، نتیجه تقسیم صورت بر مخرج 3.14 است، هر چه می‌‌خواهد باشد، می‌‌خواهد قطر 1 باشد یا می‌‌خواهد محیط دور یک کهکشان باشد، باز آن خروجی نسبت …این را ثابت ریاضی می‌‌گوییم که از نسبت حادث می‌‌شود. تفاوت نمی‌‌کند، قرارداد هم نیست. به عبارت دیگر ثابت‌‌های ریاضی یعنی یک نوع اعداد خدایی. خدای متعال این را این طوری قرار داده است. بسته به اوست. ثابت این طوری هستند.

اما واحدهای اندازه‌‌گیری حتما به قرارداد است. واحد اندازه‌‌گیری یعنی یک مقداری را در نظر بگیریم برای این که بشماریم، یک چیزی را اندازه‌‌گیری خارجی بکنیم. مسّاحی بیرونی انجام بدهیم این‌‌ها همه قراردادی هستند. و لذا الان هم زمان ما که همه شوونات مختلفه که روی آن تجریبات انجام می‌‌دادند واحدهای اندازه‌‌گیری نسبت به هر شأنی برای خودش اختصاصی هست. واحد اندازه‌‌گیری نیرو، واحد اندازه‌‌گیری ولت، واحد اندازه‌‌گیری انرژی، واحد اندزه‌‌گیری متر، واحد اندازه‌‌گیری زمان، هرچی …همه این واحدهای اندازه‌‌گیری قراردادی است. لذاست که الان در روایات هم این دو تا واحد مخلوط نشدند. گاهی آن روایت قبلی هم برمی‌‌گردیم، گاهی قامة و ذراع گفته می‌‌شود منظور واحد اندازه‌‌گیری است. واحد اندازه‌‌گیری را باید بروید روی سایه بیرونی بیندازید متر کنید. بگویید این یک ذراع، این اندازه. اما گاهی هست که همین ذراع و قامة به عنوان یک عدد نسبی به کار می‌‌رود، وقتی به عنوان عدد نسبی به کار برود این دیگر نه قرارداد و نیازی به این‌‌ها نیست، همه جا طبق یک ضابطه کلیه می‌‌توانیم بگوییم ولو یک جا مصداقاً در مثلا یک شاخصی به عنوان ذراع محقق شده باشد. لذا این حتما از این حیث تفاوت می‌‌کند. چرا؟ چون این یک نسبت است، نه یک واحد اندازه‌‌گیری.

شاگرد: در شاخص قانونی شرعا هست که بگوید به این که طول شاخص مثلا باید از قامة بلندتر نباشد؟

استاد: نه! چرا؟ چون فرقی نمی‌‌کند. همین را دارم می‌‌گویم. چون یک نسبت است. شارع اعقل عقلاء است، او که نمی‌‌آید یک جایی که لغو است بفرماید شاخص حتما باید یک ذراع باشد، فرقی نمی‌‌کند. او می‌‌فرماید کسری عدد نسبت را می‌‌گوید. در مکاسب بود که «بیع صاع من صبرة» آن یکی چه بود؟ بیع کسر مشاع.

 

برو به 0:21:06

شاگرد: سوالم را درست نتوانستم بگویم. عرض می‌‌کنم که آیا شارع مقدس فرموده است شما میله‌‌ یا دیواری که می‌‌خواهید به عنوان شاخص استفاده بکنید طولش به اندازه قامت فقط باشد. بیش از قامت نباشد. اگر شما بفرمایید که وقتی که دیوار مثلا 3 متری بخواهد سایه‌‌اش به دو هفتمش برسد، طول زمانی‌‌اش بیش از آن هست که دیواری که یک متر است …

استاد: دو هفتم خودش. زمان یکی است.

شاگرد: من هم همین را عرض کردم. می‌‌گویم زمان رسیدن هر کدام از این دیوارها …

استاد: ما در روایت بحث خودمان باید نگاه کنیم. «إذ کان فیء الجدار ذراعاً» ذراع عدد نسبی نیست، عدد واحد شمارشی است، واحد اندازه‌‌گیری است. من این را دارم عرض می‌‌کنم.

شاگرد: زمان رسیدن به دو هفتم …

استاد: دو هفتم در روایت نیست. اگر دو هفتم بود که خوب بود.

شاگرد: ذراع دو هفتم است. ذراع دو هفتم قامت است.

استاد: فقط دو هفتم قامت است، نه دیوار 3 متری که شما گفتید.

شاگرد2: ایشان می‌‌گویند ذراع کنایه از دو هفتم باشد.

استاد: ما که آن را منکر نیستیم. اگر دو هفتم باشد ما تسلیم هستیم، حرفی نیست.

شاگرد: چون شما ذراع را دیده‌‌اید، در این چند روزه الان حرفش شد، گاهی وقت‌‌ها به رحل رسول الله ذراع می‌‌گویند، به یک قامة ذراع می‌‌گویند، به کل مثل ذراع می‌‌گویند، به مثلین ذراع می‌‌گویند.

استاد: نه! همین الان آن روایت مانده بود. الان که می‌‌گویید چون مقدمه بحث هم هست، روایت 14، 15 و 16 این بود. یک روز هم صحبتش شد، یک مرور دیگری بکنیم، چون اشاراتی که الان حاج آقا دارند هر چه دیرتر جلوتر برویم بهتر است چون سبب می‌‌شود که همه روایات را مدنظر قرار بدهیم بعد برگردیم. الان این روایت 14 و 15 به عنوان ولو در یک جمله معترضه باشد … روایت 14 این بود

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْقَامَةُ وَ الْقَامَتَانِ- الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع.

وَ عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ الْقَامَةُ هِيَ الذِّرَاعُ.

وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ كَمِ الْقَامَةُ- قَالَ فَقَالَ ذِرَاعٌ إِنَّ قَامَةَ رَحْلِ «4» رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَتْ ذِرَاعاً.[4]

 «عَلِيِّ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْقَامَةُ وَ الْقَامَتَانِ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع.» چطور معنا کنیم؟

شاگرد: «الذراع و الذراعان القامة و القامتان واحدٌ» این است؟

استاد: عبارت این است. «القامة و القامتان الذراع و الذراعان فی کتاب علیّ» محتمل منظور امام علیه‌‌السلام چه می‌‌شود؟ یعنی کل این جمله‌‌ای که من الان به تو علی بن حنظله گفتم، این در کتاب امیرالمومنین است. یعنی این طوری است که «القامة و القامتان الذراع و الذراعان» این یک احتمال است.

شاگرد: خب این اصلا دلالت ندارد که هم اندازه هستند.

استاد: یعنی در کتاب امیرالمومنین این مساوات صریحا برقرار شده است.

شاگرد: نه این که این دو تا مثل هم هستند. مثل این که می‌‌گویند عرش خدش در کتاب حضرت امیر یا کتاب حضرت زهرا هست، این هم اندازه قامت، قامتان، اندازه ذراع و ذراعان در کتاب امیرالمومنین هست. یک معنایش این می‌‌تواند باشد.

شاگرد2: روایت دیگر هم داریم.

استاد: آن‌‌ها هم بخوانم. 3 تا روایت پشت سر هم هست. این برقراری مساوات است. دو تا روایت دیگر هم هست. آن هم باز خود ابن ابی حمزة است. «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ الْقَامَةُ هِيَ الذِّرَاعُ.» [5]

روایت شانزدهم این است. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ كَمِ الْقَامَةُ قَالَ فَقَالَ ذِرَاعٌ إِنَّ قَامَةَ رَحْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَتْ ذِرَاعاً.» قامت رحل ذراع بود، ابوبصیر می‌‌گوید «کم القامة» حضرت فرمودند ذراعٌ. خب این 3 تا روایت را در نظر بگیرید. حالا برگردیم به اولی. حضرت فرمودند «القامة و القامتان الذراع و الذراعان فی کتاب علیّ علیه‌‌السلام»

شاگرد: پس ذراع هر چیزی به حسب خودش است. همان طور که قامة هر چیزی. ما که نمی‌‌خواهیم بگوییم رحل رسول الله به اندازه قامة یک انسان بوده است. وقتی می‌‌فرماید که رحل پیامبر یک قامت است، از آن طرف هم می‌‌گوید جدار مسجد پیغمبر هم یک قامت است این دو تا به یک معنا نیست. نه دیوار مسجد به کوتاهی رحل بوده، نه اندازه رحل به اندازه قامت یک انسان. این جا دو تا قامت مراد است. همین طور دو تا ذرع هم مراد است.

استاد: هنوز سوال ما باقی است. الان روی این تفسیر شما جور در نمی‌‌آید. شما می‌‌گویید «کم القامة»، شما می‌‌گویید قامت یعنی قامت انسان.

شاگرد: نه من نمی‌‌گویم. می‌‌گویم همه جا به این معنا نیست. اگر از دیوار مسجد پیغمبر سوال بشود، این معقول است که به اندازه قامت یک انسان باشد اما وقتی که قامت روی رحل پیغمبر بیاید، رحل که روی شتر می‌‌گذاشتند به اندازه قامت یک انسان بلند بوده است؟ این که نیست. پس این جا دو نوع قامت ما داریم. پس دو نوع ذرع هم داریم. ذرع هر چیزی به حسب قامت خودش است. ذرع قامت رحل پیغمبر به یک اندازه است، ذرع قامت دیوار مسجد هم به یک اندازه است.

شاگرد2: با توجه به این که قامت و قامتان را با ذراع و ذراعان چیز کرده نمی‌‌تواند این باشد. اگر واحدِ مشخص نباشد که اصلا حرفی …

استاد: او می‌‌پرسد قامت چقدر است؟ «کم القامة؟ فقال علیه السلام ذراعٌ إنّ قامة رحل رسول الله کانت ذراعا»

شاگرد: می‌‌گوید «کم القامة» حضرت می‌‌فرمایند «رحل رسول االله»

استاد: اولا چرا «کم القامة» می‌‌گوید؟ به خاطر این که روایات بسیار … این‌‌ها محدثین بزرگ بودند. روایات بسیاری شنیده بود که «إذا کان الفیء قامة» که ما هم داشتیم «صلیّ الظهر» او می‌‌خواست مقدارش را بداند. حضرت هم فرمودند «ذراعٌ» و حال آن که آن چیزی که الان سوال است قبل از این که توضیحش را عرض کنم که اگر قامة به معنای «إذا کان الفیء قامة» به معنای قامت مقیاس بگیریم آن مثل می‌‌شود، ذراعی که دو هفتم است نمی‌‌شود. شما می‌‌گویید الان این تفسیری که حضرت کردند تفسیر مثل و مثلین است یا تفسیر سُبعین (دو هفتم) است؟

شاگرد: من چیزی که به نظرم می‌‌آید این است که می‌‌گویم قامت وقتی که در رحل پیغمبر دارد گفته می‌‌شود …

استاد: رحل دو جور ملاحظه می‌‌شود. یکی به عنوان واحد اندازه‌‌گیری و یکی به عنوان قد شاخص که عدد نسبی می‌‌شود.

 

برو به 0:29:08

شاگرد: اولی بیشتر به نظر نمی‌‌رسد؟ چون یک رحل را کسی به عنوان شاخص قرار نمی‌‌دهد یعنی یک وقت هست دیوار است، میله هم هست این‌‌ها موضوعیت دارد منتها رحل یک چیزی است که روی زمین است، برخی چون متر نداشتند طبیعتاً این اندازه را به عنوان ذراع قرار می‌‌داده است.

استاد: حالا من فعلا به عنوان وجه بگویم که این دو تا وجه را شما می‌‌فرمایید اظهر این است.

شاگرد: منتها این مشکل با همه تعابیر قامة ظاهرا حل نمی‌‌شود.

استاد: حالا یک روایت دیگر هم هست که در وافی من دیروز هم گذاشتم که هر چه زودتر برسیم بهتر است. حالا شما هم فرمایشتان را بفرمایید.

شاگرد2: درست است که ابوبصیر روایات را شنیده بوده است یا دیده بوده که فرموده بودند مثلا فیء به قامة برسد لکن اصطلاح بیشتر قامة همان طوری که در روایات مختلف آمده تطبیق دادند که  قامة انسان می‌‌شود. منتها ظاهرا یک چیز دیگر هم در ذهنش بوده که آمده سوال کرده، آن هم این بوده که مثلا خود این که فیء به اندازه قامة برسد برایش عجیب شده که آمده سوال کرده این قامة‌‌ای که هست خلاصه چیست؟ اگر همچنین چیزی نبود قامة به راحتی تطبیق می‌‌شد به همان قامة … کما اینکه روایت متعددی ما داریم که قامة به راحتی تطبیق می‌‌شود بر قامة. می‌‌خواهم بگویم علاوه بر این که آن روایات را دیده گویا آن روایت برایش نامأنوس بوده که چطور می‌‌شود که فیء به قامة یعنی به مثل انسان که برسد آن وقت مثلا وقت …

استاد: و حال آن که خیلی روایات تصریح بود به «قامتک، فیئک» این دیگر مشکل نداشت.

شاگرد: می‌‌شود این طوری گفت که این کلام اگر درست در ذهنم مانده بود «کم القامة؟» حضرت می‌‌فرمایند «قامة رحل رسول الله ذرعٌ» درست است؟

استاد: نه. گفت «کم القامة» حضرت فرمودند «ذراعٌ انّ قامة رحل رسول الله کانت ذراعاً»

شاگرد: می‌‌شود قامة را به عنوان ارتفاع بدون حد گرفت. یعنی ما یک شیئی را که حالا یا رحل باشد یا دیوار باشد یا هر چیزی، این بلندا را قامت بگوییم.

استاد: عرض کردم وقتی اصلا یک عدد نسبی ریاضی گرفتیم همین است. قامة یعنی بلندای یک شاخص. من بایستم قامة می‌‌شود.

شاگرد: هیچ لسانی ندارد که اندازه‌‌ قامة، اندازه انسان باشد. اما حالا قامة دیوار به اندازه انسان است اما قامة رحل کوتاه‌‌تر است. پس قامة دلالت بر عدد نمی‌‌کند. حالا آن وقت قامة رحل پیغمبر به اندازه ذراع بود. قامة رحل مشکل ندارد. قامة رحل به اندازه ذراع بود. قامة رحل منافاتی با آن روایتی که دیوار مسجد پیغمبر هم به اندازه قامة است پیدا نمی‌‌کند.

استاد: در این دید الانتان قامة رحل را به عنوان یک شاخص در نظر گرفتید که مثل این است که یک انسانی ایستاده که قامة او قد خودش است، مثل یک مناره 50 متری است که قامة او هم 50 متر است. همین منظور شماست؟

شاگرد: من می‌‌خواهم بگویم به این که قامة دلالت بر عدد و حد خاصی نمی‌‌کند، قامة فقط نگرش به یک شیء است از جهت ارتفاعش. این را قامة می‌‌گویند حالا اندازه رحل پیغمبر چقدر بوده؟ به اندازه یک ذرع بوده است. حالا این را می‌‌خواهید به دید فقهی نگاه کنید می‌‌گوییم به این که این رحل را که یک ذراع است بخواهید به عنوان واحد مسافت و واحد متر از آن استفاده کنید به اندازه رحل پیغمبر می‌‌توانید شاخص قرار بدهید برای اندازه‌‌گیری چه چیزی!

استاد: کلمه شاخص چرا می‌‌گویید؟ شاخص آیا آن چیزی است که نصب می‌‌شود؟ … پس شاخص یعنی واحد. منظورتان واحد است؟

شاگرد: ما دعوایمان سر این است که این قامتی که در روایت رحل به کار رفته با قامتی که راجع به مسجد به کار رفته مفهومش چیست؟ مفهومش یعنی قامة انسان؟ من می‌‌گویم نه این طور نیست. وقتی می‌‌گوید که دیوار مسجد پیغمبر ارتفاعش به اندازه قامة بوده، آن جا هم که می‌‌گوید رحل پیغمبر به اندازه قامة بوده، قامة را هم برای رحل پیغمبر به کار بردند هم قامة را برای دیوار … این جا به یک معنا نیست. این جا قامة به معنای یک واحد مشخص ریاضی نیست که بخواهیم بگوییم پس چطور این دو تا را با کوچکی و بزرگی‌‌شان به یک نحو گفتند. به عنوان ارتفاع است، معنای قامة این جا ارتفاع است. حالا ارتفاع رحل پیغمبر یک ذراع بوده، ارتفاع دیوار مسجد به اندازه قامة یک انسان بوده است. من این را می‌‌خواهم بگویم که قامة عددی را مشخص نمی‌‌کند.

استاد: خب این همان عدد نسبی را دارید می‌‌گویید. من از فرمایش شما این طور می‌‌فهمم. مشکل بعد پدید می‌‌آید. تا این اندازه که حرفتان را توضیح دادید. بعد می‌‌آید روایات متعدد داریم که وقتی سایه شاخص ذراع است نمازظهر بخوان. این طوری که شما می‌‌گویید ذراع اگر یعنی قامت یعنی وقتی سایه شاخص قامت است بخوان یعنی مثل.این طوری که شما گفتید دو هفتم را از کجا در می‌‌         آید؟ «إذا کان الفیء قامةً صل الظهر» با این بیان شما دو هفتم از کجا درمی‌‌آید؟ شما می‌‌گویید ارتفاع کل شاخص.

شاگرد: اگر رحل پیغمبری که اندازه‌‌اش یک ذراع هست اگر به عنوان شاخص وقت نماز بخواهد استفاده بشود دو هفتم از خودش باید اندازه گرفته بشود.

استاد: دو هفتمی در روایت نیست. می‌‌گویند ذراع باشد. سُبعین (دو هفتم) نداریم. آن چیزی که روایت ذراع هست می‌‌گویند وقتی سایه‌‌اش ذراع هست بخوان. شما می‌‌گویید ذراع یعنی قامت، خب این مثل می‌‌شود. قامت یعنی ارتفاع. وقتی هم سایه ذراع هست یعنی به اندازه ارتفاع ایستاده هست، ارتفاع ایستاده چه می‌‌شود؟ مثل می‌‌شود. این هست که می‌‌گویم فرمایش شما … و حال آن که روایات یکی دو تا نبود، مسلم است و الان فتوای مشهور هم هست که روایات ذراع یعنی دو هفتم. یعنی قدمان. این را چطور جمع کنیم؟ و لذاست می‌‌گویم این چیزی که می‌‌گویم یک بخش کار است.

شاگرد: این صحیح نیست، قامة هیچ جا به عنوان طول یک شیء استفاده نمی‌‌شود. قامة فقط قامت انسان است، فقط برای طول انسان قامة استفاده می‌‌شود.

استاد: همین روایت می‌‌گوید «إنّ قامة رحل …»

شاگرد: یعنی همان اندازه قامة انسان.

استاد: ذراعٌ! نمی‌‌شود بگویند قامت انسان ذراع است. ذراع حدودا بین یک سوم و یک چهارم ست.

شاگرد: پس حلش شاید به این بشود که چیزی که برای شاخص به کار می‌‌رود باید یک حد معینی داشته باشد مثلا به اندازه قامت یک انسان باشد.

استاد: نه! اصلا به این نیاز نیست. حالا من عرض می‌‌کنم.  حالا آن روایت 26 را ببینیم.

شاگرد: یک روایتی هست که از کلینی نقل شده که ایشان …

استاد: که حضرت فرمودند «ظلّ القامة و قامة الظل»؟

شاگرد: بله.

استاد: خب وافی را من برای همین روایت گذاشتم. در تهذیب شیخ بر طبقش فتوا دادند، علامه و محقق و همه این‌‌ها می‌‌گویند این روایت مبهم است، مجهول است و بزرگان محدثین طبقش نظر دادند. حالا به آن می‌‌رسیم. روایت مفصلی است و مرحوم فیض عبارتشان را این طوری شروع می‌‌کنند …

شاگرد: خیلی قشنگ آمدند تفسیر کردند و توضیح دادند.

استاد: اتفاقا محقق می‌‌گویند  روایتی است که مضطرب المتن است. این‌‌ها را هم من الان دارم می‌‌گویم زمینه‌‌سازی ذهنی برای همان روایت است. آن روایت در کافی هست، در تهذیب هست و بزرگانی از علماء اصلا این روایت را کنار گذاشتند. مرحوم فیض می‌‌گویند چون این طور شده من واجب دیدم که توضیح بدهم. آن‌‌هایی هم که بعد از فیض آمدند همه از حرف ایشان خوشحال هستند. مرتب همه تجلیل کردند.

شاگرد: احتمال ندارد آن جایی که روی قامة الف و لام آمده با آن جایی که قامةٌ گفته شده تفاوت بکند؟ چون آن جایی که قامة رحل گفته شده یک بحث است، آن جا که فرمودند «کم القامة» …

استاد: اول ما باید بحث ثبوتی‌‌اش را بررسی بکنیم بعد اثباتی‌‌اش خوب است. شما می‌‌گویید اگر ثبوتی دوتاست، در اثباتی هم در یکی الف و لام می‌‌آوردند و در یکی نمی‌‌آورند. خب اول ثبوتی‌اش صاف بشود.

شاگرد: خود قامة که به اصطلاح همان ارتفاع را می‌‌گوید. چه برای رحل باشد، چه قامة انسان باشد. منتها خب وقتی الف و لام بیاید کأنّه یک طور عهد ممکن است باشد اما وقتی همین طوری اطلاق بشود به قامة انسان منصرف می‌‌شود. یا مثلا بگوییم قامة یک شاخصی که بین مردم مرسوم بوده است.

 

برو به 0:38:50

استاد: قامة از ریشه قیام است. قَوَمَةٌ تبدیل شده به قامةٌ. قَوَمَ وزن فَعَلَ وقتی مبدأ اشتقاق از موطن خودش یک تحرکی انجام بدهد وزن فَعَلَه می‌‌آید، مواردش را ببینید خیلی زیاد است. خود حَرَکَه با وزنش دالّ بر حرکت است. وزن فَعَلَه، نه آن وزن فعَلَه که جمع است، نه! غیر جمع را، وقتی مفرد فَعَلَ می‌‌آید اگر شما ببینید این خصوصیت را دارد. من این واژه‌‌ها را یک وقتی جمع می‌‌کردم چون سر جایش آدم یادش می‌‌رود. همین «فَعَلَه» را چند تا یادداشت دارم، حالا الان شما چند تا به ذهنتان بیاید نمی‌‌دانم که اگر وزن فَعَلَه جمع نباشد، قشنگ می‌‌بینید که یک وزان خاصی افاده می‌‌کند.

شاگرد: آن چه که در لغت هست و در کتب بلدان و این‌‌ها که مقاییس در آن زیاد هست، این طوری هست که خود قامة به عنوان یک مقیاس خیلی پرکاربرد هم هست. شاید تصورمان این باشد که قامة یعنی اندازه، ارتفاع، …

استاد: یک مقیاس نسبی یا مقیاس واحد اندازه‌‌گیری؟

شاگرد: مثل خود ذراع یعنی مثلاخیلی جاها برای اندازه‌‌گیری می‌‌گفتند که فرض کنید این قدر ذراع است یا چیزهایی که بلند بود می‌‌گفتند چقدر قامة است. مثلا در این توصیفاتی درباره مناره اسکندریه می‌‌گویند چند قامة است بعد از این طرفش که کم‌‌تر بود می‌‌گویند چند ذراع است. یا مثلا چاه زمزم این قدر قامة است یا ارتفاع کعبه و … این‌‌ها مکرر گفته می‏شود. منتها یک فرقی که هست ذراع دیگر لا کلام این طوری به کار برده می‌‌شود اما قامة یک مقداری زمینه استعمال دیگر هم دارد لذا یک جاهایی می‌‌گویند قامة انسانٍ. در همان جایی که دارند تخمین می‌‌کنند یا دارند مسّاحی می‌‌کنند قامة انسانٍ یا قامة انسان معتدل یا یک وصف دیگری برایش می‌‌آورند. نشان می‌‌دهد یک قدری کلمه قامة از ذراع در استعمال به عنوان مقیاس پایین‌‌تر است اما انصراف اولیه‌‌اش باز همین بود یعنی مقیاس استفاده می‌‌شد.

شاگرد2: یعنی قامت انسان؟ یعنی معیارشان قامت انسان است.

شاگرد: بله. در لغت که اصلا گفتند «مقدار قیام رجل، مقدار قیام انسان» چنین تعبیری دارند. یا مثلا خلیل می‌‌گوید «اقصر من الباء بشبر» حتی اندازه هم می‌‌دهد.

استاد: در مباحثه مجمع البیان راجع به کوه قاف داشتیم که یک تعبیری داشتند که قامة. یک چیزی بود الان که گفتید یادم آمد که آن جا شاید انسانش هم بود، شاید هم نبود. حالا این روایتی هم که شما می‌‌گویید پس می‌‌رسیم. این دو تا روایت هم قبلش مقدمه برای آن‌‌ها می‌‌شود. الان این روایت را ببینیم  قدر کلمات فیض و این که ایشان چه می‌‌خواهند بگویند بیشتر خودش را نشان می‌‌دهد.

خب داشتم احتمالات روایت را عرض می‌‌کردم. «فی کتاب علیّ علیه‌‌السلام القامة ذراعٌ و القامتان ذراعان»[6] این روایت26 است.

شاگرد: احتمال دارند این همان قبلی باشد به یک بیان دیگر؟ چون همان علی بن حنظله است باز دارد روایت می‌‌کند.

استاد: بله راوی‌‌ها  فرق می‌‌کند.

خب حالا برگردیم همان روایت 14 که مضمونش همین بود آن احتمالاتی که داشتم عرض می‌‌کردم ببینیم همین یکی است یا چند تاست؟  حضرت فرمودند «قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْقَامَةُ وَ الْقَامَتَانِ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع.» یک احتمال چه شد؟ کل این جمله «فی کتاب علیّ» یعنی اگر کتاب امیرالمومنین را باز کنید در این هست که «القامة و القامتان الذراع و الذراعان» این یک احتمال است. یعنی تفسیر و تسویه است در خود کتاب.

یک احتمال دیگر این است که القامة و القامتان عندکم این چیزی که شما به عنوان قامة و قامتان می‌‌شناسید در کتاب ذراع و ذراعان است. این احتمال دیگری است. القامة و القامتانی که شما می‌‌شناسید، الذراع و الذراعان فی کتاب علیّ. یعنی شما مدام قامة می‌‌گویید اما اگر بروید … فقط احتمالش را دارم می‌‌گویم.

شاگرد: اگر این باشد الف و لام اولی با الف و لام القامة و قامتان، با الف و لام عهد ذکری، عهد ذهنیِ شما …

استاد: آن عهد حضوری است.

شاگرد: اما الف و لام ذراع و ذراعان چیست؟

استاد: الف و لام جنس می‌‌آید. جالبش این است که در آن روایت 26 نمی‌‌دانم نسخه اشتباه شده یا نه، در یکی الف و لام دارد و در یکی ندارد. مشکلی هم ندارد. ببینید «فی کتاب علیّ علیه السلام القامة ذراعٌ و القامتان الذراعان» یکی‌‌اش الف و لام دارد، یکی ندارد. در خبر خیلی مشکلی نداریم اما اولی را الف و لام عهد می‌‌گیریم. آیا برعکس این هم محتمل است یا نیست؟ یعنی «القامة و القامتان فی کتاب علیّ»، ذراعِ شما! این هم هست یا نه؟ پس احتمالات متعدد شد.

شاگرد: اظهر همین است.

استاد: ایشان می‌‌فرمایند سومی اظهر است.

شاگرد2: یعنی ذراع امیرالمومنین بزرگ بوده که قامة ما کوچک است یا به خلافش؟

شاگرد: قامة یک اصطلاحی در کتاب امیرالمومنین بوده اندازه‌‌اش ذراع شماست.

شاگرد3: شما می‌‌فرمایید آن چه که شما، آن حکمی که مثلا صلاة می‌‌شود، آن حکمی که پیش شما ذراع معیارش است، آن قامة معیارش هست یا بالعکس.

استاد: یعنی با هم مساوی هستند، نه این که تفاوت می‌‌کند. یعنی شما معیار را ذراع می‌‌دانید که همین معیار خروجی یکی است، مساوی است، اگر در کتاب علیّ بروید به جای معیار شما، ذراع هست.

شاگرد3: فتوای خارجی‌‌اش در مقدار سایه و این‌‌ها یکی است؟

استاد: بله یکی هستند.

شاگرد3: شاید بعدش یک طور دیگری باشد. یعنی آن چه که شما تا قامة صبر می‌‌کنید در کتاب علی تا ذراع باید صبر کنید.

استاد: این چیزی که عرض می‌‌کردم غیر آن شد. من این روایت را نگاه می‌‌کردم یک روز همین طوری مطرح شد که یادم نیست چه احتمالاتی مطرح شد. بعدش که روایات را به خصوص نگاه می‌‌کردم دیدم این‌‌ها محتملاتی در این روایت هست که ببینیم کدام این‌‌هاست؟ و وجه هر کدام چیست؟

شاگرد: با آن «کم القامة» یک مقداری این اظهر نمی‌‌شود؟

استاد: سومی؟ که یعنی آن که شما ذراع می‌‌گویید؟

شاگرد: ذراع که پیش همه مشخص است بعد آن جا اصطلاح قامة به کار رفته که قامة در کتاب امیرالمومنین ذکر شده، حضرت دارند شرح اصطلاح می‌‌فرمایند، می‌‌گویند که قامة در کتاب به کار رفته، اندازه‌‌اش هم همان ذراعی است که همه شما هم می‌دانید، شاهدش هم همان روایتی است که پرسیدند «کم القامة» …

استاد: از نظر ادبی اگر الف و لام بگیریم احتمال دومی به ذهنم اظهر می‌‌آید. به این بیان که وقتی می‌‌خواهیم یک چیزی را از کتاب امیرالمومنین خبر بدهیم نمی‌‌آییم آن وصفی که در آن کتاب است را مبتدا قرار بدهیم و بگوییم که قامة و قامتان فی کتاب علیّ، ذراع و ذراعان شماست. نه، مبتدا یک چیزی است معهود نزد مخاطب است، می‌‌گوییم این چیزی که پیش شما قامة و قامتان هست آن وقت از کتاب علیِّ خبر می‌‌دهیم، آن جا ذراع و ذراعان است، احتمال سوم از این معنی دور می‌‌شود یعنی می‌‌گوییم القامة و القامتان اول داریم آن مخبرٌ عنه کتاب امیرالمومنین را می‌‌گوییم. این سنخ خبر دادن دور می‌‌شود. مثلا می‌‌گوییم که کیلومتر چند مایل است. چرا؟ چون مایل را شما بلد نیستید کیلومتری که بلد هستید به عنوان مبتداء اول می‌‌گوییم بعد از مساویِ او خبر می‌‌دهیم که مانعی ندارد.

 

برو به 0:47:18

شاگرد: معمولا می‌‌گوییم مایل این قدر کیلومتر است، چون کیلومتر را شما می‌‌شناسید.

شاگرد2: کاربرد دارد.

استاد: بله آن هم در آن جایی که اگر بگوییم که این مایل مثلا آن طرف می‌‌آید.

شاگرد2: وقتی که فلان صحبت از قامة و قامتان بوده، حالا یک وقتی روایت تقطیع از یک صحبت حسابی است، صحبت از کتاب امیرالمومنین و فلان و این‌‌ها بوده است بعد این تکه‌‌اش که جای حاجت بوده را این جا نقل کردند که القامة و القامتان الذراع و الذراعان. بُعدی ندارد که …

استاد: الان همین جا یک وقتی است که می‌‌خواهید خودتان تفسیر کنید کیلومتر ما این قدر است. یک وقتی مثلا می‌‌خواهید از یک فرهنگ لغتی خبر بدهید آن جا چطوری می‌‌گویید؟ آن جا می‌‌گویید که مایل فلان کیلومتر است در او هست یا می‌‌گویید هر کیلومتر فلان مقدار است در آن فرهنگ. چون آن فرهنگ آن اصطلاح جدا را دارد.

شاگرد: احتمال هر دو تا می‌‌رود.

استاد: احتمالش را که من حرفی ندارم و لذا هم گفتم.

شاگرد: مرسوم که الان این طوری است. بخواهند آن جا یک چیزی را شرح اصطلاح بکنند …

استاد: خود آن جا یکی را بیشتر نگفتند.

شاگرد: آن جا گفتند مایل؛ ما کیلومتر را می‌‌شناسیم. حالا وقتی به ما می‌‌خواهند بگویند که چه خبر است، می‌‌گویند یک مایل این قدر کیلومتر است.

استاد: این طور نمی‌‌گویند. می‌‌خواهم قید فرهنگ را بیاوریم. ببینید الان من دوتا جمله را عوض می‌‌کنم می‌‌گویم یک مایل در فلان فرهنگ این اندازه کیلومتر است، یک وقتی هم می‌‌گویم در فلان فرهنگ یک مایل یک کیلومتر است. مقصود عوض شد. چرا؟ چون قید در آن فرهنگ را به محمول زدم، به موضوع نزدم. آن چیزی که شما می‌‌گویید باید قید «فی کتاب علیٍّ» به موضوع بخورد. و حال آن که ظاهر ادبیة عرب به محمول خورده است. آن چیزی که شما می‌‌گویید این طور می‌‌شود که «القامة و القامتان فی کتاب علیّ الذراع و الذراعان»

شاگرد: «فی کتابّ» را شما متعلق به الذراع و الذراعان گرفتید.

استاد: بله دیگر! لذا می‌‌گویم ظاهر این است. من که گفتم دومی اظهر می‌‌آید چون از نظر ادبی الان قید، قید محمول است، نه قید موضوع.

شاگرد: در آن یکی روایت می‌‌گوید «فی کتاب علیّ القامة ذراعٌ و القامتان الذراعان»

استاد: خب آن عبارت دیگری است که احتمال اول را تقویت می‌‌کند. که آن جا اصلا در «فی کتاب علیٍّ القامة ذراع» یعنی در کتاب علی این طوری است؟ یا باز همین احتمالات ما آن جا «فی کتاب علیّ» باز هم فرقی نمی‌‌کند. چرا؟ چون وقتی قید به کل جمله بخورد به محمول برمی‌‌گردد. اگر بگوییم در فلان فرهنگ مثلا یک مایل 10 کیلومتر است. مایل در آن هست.

شاگرد2: این جا هم همین طور است «فی کتاب علیّ القامة ذراع»

استاد: یعنی ذراع نزد شما. پس همین شد.

شاگرد2: همین احتمال سوم شد.

استاد: احتمال سوم این بود که «القامة و القامتان» نزد شما یا نزد کتاب علیّ؟

شاگرد2: نزد کتاب علی. این ها دو تا اصطلاح هستند در کتاب امیرالمومنین استفاده شدند.

شاگرد: یکی استفاده شده است.

شاگرد2: نه دیگر؛ قامة استفاده شده، قامتان هم آمده است.

استاد: الان اگر قید را اول کلام یا آخر کلام بیاوریم به محمول نمی‌‌خورد؟

شاگرد2: واضح نیست به محمل بخورد.

استاد: اگر قید بخواهد به موضوع بخورد باید یک طوری معلوم باشد که برای موضوع است. بعد از موضوع اگر بیاید روشن است من شک ندارم.

شاگرد2: اما وقتی آخر بیاید احتمال هر دو می‌‌رود.

شاگرد: آخر که ظاهرش به همان محمول می‌‌خورد.

شاگرد3: اگر چنانچه ذراع که دو هفتم قامة یک انسان باشد به اندازه دو قدم باشد اگر این را یک حدّ ثابتی بگیریم قامة را ما باید در این روایت تفسیر کنیم. معقول نیست که بگوییم این قامة که در کتاب امیرالمومنین علیه‌‌السلام از آن صحبت شده است این قامة یعنی قامة طول یک انسان بگوییم  که مساوق با یک ذراع است که دو هفتم یک قامت است. این معقول نیست. من می‌‌خواهم بگویم ما اول باید قامت را مشخص کنیم چه چیزی هست؟

استاد: من این وجوه را گفتم اتفاقا برای همین گفتم. این روایت شریفه که القامة و القامتان الذراع و الذراعان روی محتملاتی که بحث شد 3 – 4 – 5 – 6 تا باز به ذهنتان بیاید. وقتی که این احتمالات در کار آمد نتیجه‌‌گیری از این روایت این می‌‌شود که این قامة و ذراع یعنی «فی کتاب علیّ» ذراع به عنوان یک عدد نسبی دارد بینش تسویه می‌‌شود یا به عنوان تسویه یک واحد شمارشی و اندازه‌‌گیری یا یکی نسبی، یکی اندازه‌‌گیری؟ که می‌‌گویند رمز این که این جا پیدا شده برای این است که یک واحد شمارش می‌‌خواستیم، از آن جا از ذراع پیامبر قرض گرفتیم برای این؛ بعد برای این به کار رفته است. این محتملات را دارم می‌‌گویم که روایت تسویه این دو تا به عنوان یک عدد نسبی است. تسویه به این دو تا به عنوان یک واحد اندازه‌‌گیری است، به تسویه به این دو تا برای برقراری رابطه بین یک وحد شمارشی با عدد نسبی که می‌‌خواستم ضابطه بدهم برای آن واحدهایی که بعدا عرض می‌‌خواهد اندازه بگیرند. آن محتملات برای این احتمال به درد می‌‌خورد. آن وقت این‌‌ها مقدمه برای آن روایت کافی می‌‌شود.

ان شاء الله نگاه هم بکنید، وافی را هم ببینید، در بحار هم یک روایت از فقه الرضا بود که آن هم عبارت خیلی خوبی در توضیح مانحن فیه دارد. صاحب حدائق هم بحث‌‌های خوبی دارند، هر کدام را مراجعه بکنید خیلی جا دارد.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله و الطیبین الطاهرین

پایان

 

 


 

[1] بهجة الفقیه، ص 21

[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 143

[3] المیزان ج١ ص٣٣۵ تا ٣٣٧

[4] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 144-145

[5] شاگرد: بله این صریح است. اما «القامة و القامتان و الذراع و الذراعان» …

استاد: «القامة و القامتان الذراع و الذراعان» واو ندارد.

شاگرد: پس این دیگر احتمال دیگری ندارد. شما می‎فرمایید باز هم احتمال دیگری هست؟

استاد: حالا صبر کنید. 3 تا را بخونیم بعد به روایت اول برگردیم.

[6] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 147