مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 60
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۶٠: ١٣٩٨/١٠/٢٢
إن قلت و قلت هایی در حاشیه مرحوم آقای شعرانی بود[1] که من یکی از آنها را خواندم. حاصل آن، نکته خوبی بود. فرمودند از کجا می گویید که شارع به اعتبار سلطان اعتبار بخشیده. ان قیل اعتبار السلطان ساقطٌ فی نظر الشارع. جواب دادند که معاوضات با ضمان فرق می کند. در جواب فرمودند: عدم اعتباره فی المعاملات. ما قبول داریم که شارع در معاملات برای اعتبار سلطان که ضرب سکه می کند، ارزش قائل نشده. چرا؟ از کجا فهمیدید؟ در معامله صرف. در صرف و سلم اگر یک طرف مسکوک است و ارزشش از شمش بالاتر باشد. باید وزن مساوی باشد و یدا بید باشد. نمی توانید بگویید من مسکوک دارم، ارزشش بالاتر است.سلطان برای مسکوک، اعتبارِ ارزش را آورده، منِ شارع این را قبول ندارم. می فرمایند در معاملات این را قبول می کنیم.
اما لا یستلزم عدم اعتباره فی الضمانات. همین شارع که در معامله، در صرف این را فرموده، در ضمان قبول نکرده. برای ما توضیحش می دهید؟ می فرمایند بله. ولیس اعتبار السلطان فی الدراهم الا کاعتبار الصنعة فی الحُلی. چیزی که زرگر ساخته و زحمت کشیده، ارزش طلای ساخته بالاتر از شمش است، اما همین جا هم شارع برای صنعت او ارزش قائل نشده. گفته اگر طلا به طلاست، یکی اش ساخته شده و ارزش بالاتری دارد، داشته باشد. اگر طلا به طلا معاوضه میکنید، در شرع برای صنعت این زیورآلات ما ارزش قائل نیستیم. باید وزن مساوی باشد. مصنوع است؟ باشد. شمش است؟ باشد. وزنِ مساوی، یدا بید.
خب این برای معاوضه است. معنایش این نیست که شارع در جاهای دیگر برای ضمان، صنعت حُلی را اعتبار نکرده. کسی که یک النگویی را از بین می برد و اتلاف میکند، ضامن چه می شود؟ فقط ضامن وزن طلایش می شود؟ چون در صرف شما باید یدا بید و وزنا بوزن معامله کنید؟ نه. وقتی یک النگو را از بین میبرد، حالا که ضامن است، ضامن را به بازار می برند. نمی گویند وزن این طلا چقدر بود. می گویند این النگو وزن طلایش با پولی که روی ساختش بود، روی هم رفته چند می شود؟ حالا او ضامن است که اتلاف کرده. نکته خوبی را تذکر میدهند. قطع نظر از زوایایی که دارد و میشود بحث کرد، اما اصل خود نکته خیلی خوب است.
عدم اعتباره في المعاملات لا يستلزم عدم اعتباره في الضمانات و ليس اعتبار السلطان في الدراهم إلا كاعتبار الصنعة في الحلي، فكما إذا غصب حلية من الذهب ضمن قيمة الذهب و قيمة الصنعة معا، كذلك إذا غصب مسكوكا بسكة تزيد بها قيمة على الذهب الذي فيه ضمن الزيادة؛ آن اعتبار سلطان را هم ضامن میشود. و قياس الضمان على المعاوضة غير جائز. این تا اینجا که اعتبار سلطان در معاوضه … خب اساسا در خود صرف خیال می شود که یک تعبدیاتی دارد، تعبدیاتی که حِکم آن را تا حدی میشود بررسی و تحلیل کرد.
اما علی ای حال آن حِکم به ما می فهماند که احکام صرف یک جور حماء باشد. با اختصاصیاتی که صرف دارد، شارع خواسته اینجا این محدوده را ببندد که برای چیزهای دیگر زمینه ای نشود. شبیه این که شاید در ربای معاملی حمای ربای قرضی باشد. یعنی خود معامله ابتدا به ساکن ربا در آن نیاید. چون زمینه این است که آن چیزها در قرض بیاید، ربای معاملی هم .. لذا صرف و ربای معاملی تعبدیاتی دارند که در آن تعبدیات ما باید طبق حکم شرعی رفتار کنیم. غرض شارع در آن ها چه بوده؟ علیت تامه حکم چه بوده؟ همینی است که ما دلیل داریم و در عالم اثبات، برایمان حکم ثابت است. اما حِکمش فی الجمله قابل تحلیل است، در این که آن حکم شاید ذهن را ببرد سراغ این که عنوان اولی نیست. این چیزهایی که در صرف و در بیع ربوی گفته میشود به عنوان محافظ ربای قرضی است، به عنوان حفاظ بر سایر مواردی است که ربا می خواهد بیاید. راه را بسته به این نحو که نیاید.
برو به 0:05:39
شاگرد: حماء حکم الزامی می آورد؟
استاد: در اینها حکم الزامی است.
شاگرد: اگر حماء باشد، استبعاد حماء بودنش را میخواهم عرض کنم.
استاد: وقتی شارع خودش حماء قرار میدهد، الزامی است. یعنی اگر می دانیم که به ما موکول کرده و گفته به شما می گویم یا احتیاط کنید یا نزدیک این نروید احتیاطاً منکم، اگر احتیاطا منکم است- من المکلف- این اگر ما علم پیدا کردیم که اینجا، آن نیست، برای ما جایز است. اما وقتی خود شارع حماً منه، خودش جعل حماء کرده، احتیاطاً من الشارع، خود شارع احتیاط را اعمال کرده، ما دیگر نمی توانیم بگوییم من قطع دارم اینجا نیست. این قطع من، بیخودی (بی جهت) است. شارع احتیاط کرده، وقتی او احتیاط کرده دیگر بریده است. ما باید طبق نظر او عمل کنیم ولو می دانیم آن حکمتی که او در نظر گرفته قطعا اینجا نیست. مثل همان مثال معروفش،یک قطره شراب روی زبان بریزد، همانجا مستهلک می شود. نه مست میشود، نه اثمهما اکبر من نفعهما، آن حکمی که مسکرات دارند اینجا اصلاً نیست. ولی در عین حال هم نجس است، هم حرام است.
شاگرد: با توجه به مطلبی که در مورد وقت اداء یا وقت قرض در ضمان فرمودید، این مطلب صاحب جواهر را شیخ الطائفه هم مطرح کرده است و گفته اند که چیزی که در ضمان داده میشود ، ضمان وقت قرض است. با توجه به این، می خواستم عرض کنم که شاید شهرتی که صاحب جواهر فرمودند تمام نباشد، شیخ و سه چهار نفر مثل ابن ادریس و ابن براج هستند که قیمت وقت قرض را معیار قرار دادند نه قیمت وقت پرداخت را و قیمت وقت اعوزاز و این ها!
استاد: لو اسقطه السلطان؟
شاگرد: بله.
استاد: آن چیزی که شما می گویید می خواهید فتوای شیخ را بر ضمان عین خود الدراهم الاولی در فضای اسقطها السلطان را ضعیفش کنید. مانعی ندارد. اما علامه این طور نبود. علامه در مختلف اصلا آن روایت کافی را تضعیف کردند.
شاگرد: ابن ادریس و ابن براج و این ها را عرض میکنم.
استاد: که آن ها همه گفتند قیمت وقت الاقراض، وقت قرض نه وقت اعواز یا وقت اداء. این دال بر این است که آن ها نمی خواستند بگویند که دراهم اولی دقیقا خودش باید داده بشود. به عبارت دیگر یک جوری قیمت را در نظر داشتند و ضمان وقت الاقراض را به صرف مثلیتِ دراهم اکتفا نکردند. اما خود این در ذهن خیلی صاف نمی شود که بگوییم وقتی که قرض داده، بعد اعواز پیدا کرده، قیمت وقت الاقراض را ضامن است.
شاگرد: عطف دو وجهی گفتند یعنی گفتند لک الدراهم الاولی أو القیمة التی وقت قرضها.
استاد: به درهمِ امروز، آن مانعی ندارد. آن خوب است. یعنی دقیقا قیمتی که آن وقت بوده را با دراهم حالا بسنجیم. وقت تحویل و اقراض چه چیزی به او داده؟ همان ارزشی را که آن وقت به او داده با این خصوصیت الان از او می خواهد.
برو به 0:10:15
این یک إن قیل. مرحوم آقای شعرانی در پاورقی دو سه تا إن قیل دیگر هم دارند. آن ها هم نکات خوبی در بر دارد. یکی دیگر صفحه 641 است[2]. بعد از این که نقل کردند عبارت استاد شیخ صدوق را که ایشان فرمودند در روایتی که نزد ایشان بوده آمده: إن له الدراهم التی تجوز بین الناس. تجوز یعنی تنفق، رواج دارد. جواز بین مردم دارد. مرحوم صدوق خودشان جمع کردند و فرمودند: و الحدیثان متفقان غیر مختلفین فما کان للرجل علی الرجل دراهم بنقد معروف؛ للرجل بنقد معروف. نقد پولی است که الان صبغهی ثمنیت و پول بودن در آن روشن و قوی است. فلیس له الا ذلک النقد. پول باید بدهد. پول به چه معنایی؟ به معنای ارزشِ پولیای که آن داشته. و متی کان له علی رجل دراهم بوزن معلوم؛ نگاه به پول و ارزش پولیِ او نبوده، اگر پشتوانه پولی او مدنظر بوده، بله بوزن معلوم. بغیر نقد معروف فانما له الدراهم التی تجوز بین الناس.
سوالاتی در ذهن می آید. حالا إن قیل ایشان را بخوانم. بعد از این که فرمودند تحقیق دقیق مشتمل علی فقه کثیر، و حاصله أنّ الاغراض تختلف فی انتفاء النقود. این بد چاپ شده. تختلف فی انتقاء باید باشد. یا حتی انتقاء هم اگر نباشد، آن لغت نگهداری باشد، اقتناء. این احتمالِ اقتناء در ذهن من اظهر بود. انتفاء که این جا آمده تقریبا احتمالش منتفی است. انتفاء نقود معنا ندارد. انتقاء محتمل هست. اما آن چیزی که روشن تر است این است که این غلط چاپی است و باید اقتناء النقود باشد، یعنی نگه داشتنش. حالا شما ببینید تایید می کنید عرض من را یا نه. ان الاغراض تختلف فی انتقاء النقود، یا فی اقتناء النقود؛ یعنی نگهداری، نگهداری نقود. انتفاء نقود، یا انتقاء نقود. انتقاء هم معنایی ندارد. انتقاء یعنی پیراسته کردن. من همان اقتناء را …
شاگرد: نتیجه ای که بعدش می خواهند بگیرند چیست؟
استاد: در نرم افراز چه کلمهای آمده؟
شاگرد: فی انتفاء است.
استاد: برای انتفاء من هیچ وجهی به ذهنم نمی آید. إن الاغراض تختلف فی انتفاء النقود، فبعض الناس یتعلق غرضه بسکة الخاصة. من این جور سکه را میخواهم. و یذکرها فی العقد الموجب للدین. می گوید من این نوع سکه را به تو میدهم، همین را هم باید به من پس بدهی. فعلی المدیون أن یدفع الیه تلک السکة. خود همان را پس بدهد و ان خرجت عن الاعتبار.
شاگرد: اقتناء است.
استاد: بله. اقتناء است.
شاگرد2: انتفاء هم میشود. یعنی اگر یک سکه ای بوده، الان رواجش افتاده، اغراض تختلف، یکی همان سکه قبلی را می خواهد. یکی قیمتش را میخواهد. انتفاء به این معنا.
استاد: خب اگر غرض این است که خودش را میخواهد، دیگر منتفی نشده.
شاگرد2: اغراض تختلف بسبب انتفاء النقود. یعنی یک نقودی بوده، انتفاء پیدا کرده. حالا اغراض مردم که بعدا توضیح میدهند، تختلف.
شاگرد: در لغت این طور آمده: نفی الدراهم نفیاً أثارها للانتقاد[3]. اصلا نفیء به درهم نسبت داده شده.
استاد: نفی الدراهم؟
شاگرد: نفی الدراهم نفیا، این حالا مجردش است، أثارها یعنی پخشش کرد، تهییجش کرد، للانتقاد. یعنی بررسی اش کرد …
برو به 0:15:35
استاد: اصلا خود نقد می گویند برای این است که درهم مغشوش و غیر مغشوش در یک کیسه زیاد بوده، کیسه را پخش میکند، أثارها. یعنی پولهایی که در کیسه روی هم مجتمع است، أثارها، پخش میکند. شبیه مرغ و جوجه که غذا میخورند. پخشش می کند که خوب زیرش را هم ببیند. این هم می خواهد نقدش کند، اصلا نقد برای طیر است. نَقَد الطیر یعنی آن دانه های خوب را انتخاب کرد. جیّد بذر را انتخاب کرد. این کار پرنده است. اینجا هم نفی یعنی پخشش کرد، مثل این که پرنده نوک می زند یا پا می زند در دانهها و پخشش می کند تا آن دانه های بهتر را که زیرش است بخورد، این هم دراهم را پخشش کرد تا آن خوب هایش را، جیّد را از ردیء انتخاب بکند.
خب، این خیلی خوب شد. نفی الدراهم …؟
شاگرد: نفیاً اثارها للانتقاد. انتفاء مطاوعه نفی می شود. یا به معنای مجردش باشد.
استاد: من هم که احتمال انتقاء را دادم، همین منظورم بود. انتقاء نقد یعنی جدا کردن جیّد از ردیء. ولی باز هم با ما نحن فیه نه آن انتفاء خیلی جور است نه … انتفاء النقود یعنی اغراض مختلف میشود در این که نقود را پخشش کنند تا جید را از ردیء انتخاب بکنند. مثل پرنده.
شاگرد: نه، ظاهرا چون حالت مطاوعه ای میگیرد همان معنای انتقاء را میدهد.
استاد: داشتم فکر میکردم آن لغتی که در کتاب لغت دیده بودم چه بود؟ یادم آمد. نقد الطیر الحب. حب را بذر گفتم. دیدم در حافظه من یادم نمی آید که بذر باشد. پرنده حب را، حبوبات را، نَقَد. یعنی خوبش را انتخاب کرد. نقد این است. پول را هم که نقد می کردند همین حالی بود که خوب می فهمیدند که … انتقاد کردن هم که الان ما می گوییم یعنی سخنی که کسی گفته را در میزانی قرار بدهیم، خوب و بدش را از همدیگر جدا کنیم. این قسمتش خوب است، این قسمتش بد است. إنتقده یعنی میز بین جیده و ردیئه.
خب، پس این لغت انتفاء که خوب شد، اصل معنایش هست، انتفاء نقود. مانحن فیه خیلی واضح نیست. تختلف اغراض فی انتفاء النقود، نقود را انتفاء می کند.
شاگرد: انتقاء هم به معنای انتخاب و اختیار دارد.
استاد: آن هم مانعی ندارد. نقابت آن روشن تر از انتفاء است. نفی اصلا در ذهن ما نبود که آقا فرمودند، انتقاء بود. اما انتقاء هم باز جور نیست، چون مانحن فیه که نمی خواهیم جید را از ردیء جدا کنیم. بحث ما سر آن نیست اصلا. صحبت سر این است که می خواهد پول را بگیرد. اقتناء مقصود ماست. اقتناء یعنی می خواهد پیش خودش بیاورد. اقتناء نگهداری است. می خواهد پیش خودش بیاورد. معنای اقتناء خیال می کنیم با مانحن فیه مناسبتر از همه اینهاست.
شاگرد: اگر فرض کنیم عوض شدنش به بهتر شدنش است، انتقاء منظورش این باشد که سکههای جدید اعلی و بهتر هستند که در روایت هم اشاره شده بود. مخصوصا که حالت مطاوعی گرفته، برای فرض این است که یعنی سکه عوض می شود به بهتر.
استاد: بله، ولی ببینید دنباله اش که توضیح می دهد یک کلمه اشاره نیست به این که آن چیزی که بعدا می آید بهتر است. در روایت بود، اما در عبارتشان ایشان نیست. حالا من می خوانم ببینید. دنبال عبارتشان نکات خوبی در بر دارد تا یمکن أن یناقش که آن هم مطالب خوبی است.
فبعض الناس یتعلق غرضه بالسکة الخاصة و یذکرها فی العقد الموجب؛ یک وقتی بود کنار میدان آستانه عده ای می نشستند و سکه می فروختند. پول بیشتر میگرفت، سکه دو تومنی میداد به افرادی که می خواستند تلفن بکنند. هر سکه ای کارایی خاص خودش را دارد. گاهی برای زینت کردن و … سکه خاص را می خواهد. فعلی المدیون ان یدفع علیه تلک السکة و ان خرجت عن الاعبتار؛ چون گفته این را میخواهم. اما و بعضهم یتعلق غرضه بالنقد الرایج؛ به عنوان پول با آن کار دارد. دو تا خصوصیت مهمی پول که دارد یکی این است که راحت به دست می آید، دیگری اینکه راحت از دست می رود. یک کسی که می خواهد خانه بفروشد، یک دفعه می گوید بابا من دو سال است منتظرم، خانه ام فروش نمی رود. اما هیچ کس نگفته من 50 تومان داشتم، مدتی است در دستم است و نتوانستم خرجش کنم. هر لحظه ای که بخواهد می تواند خرجش کند. از خصوصیات مهم پول این است. منظور من نفقش است. نفق یعنی سریع از دست می رود. رواج هم همین است، جواز. سریع از دست می رود. سریع به دست می آید. برای پول حدود ده تا وصف را عرض کردم- ظاهراً همین امسال بود-. یکی از آنها همین است، ما به القیمة است. و بعضهم یتعلق غرضه بالنقد الرایج و لیس یتعلق غرضه لسکة خاصة فعلی المدیون أن یدفع الیه النقد الرایج بذلک الوزن؛ همان وزنی که آن وقت داده. ولما کان الغالب علی الناس تعلق غرضهم بالرایج کان الواجب عند ابن الولید دفعه خاصةً؛ باید رایج را فقط بدهد. و ان غایر ما استدانه فی السکة؛ سکه عوض شده ولی همان وزن را باید … لکن یجب أن یدفع بذلک الوزن. یعنی وزنی که پشتوانه پول بوده. چون پول آن زمان غیر از ضرب سکه که اعتبار سلطان پشتش بوده، ارزش مادی اش با خودش همراه بوده. چون طلا و نقره بوده. نه پولی که پشتوانه اش در خزانه دولت باشد یا پول فیات در قرن بیستم که اصلا پشتوانه ندارد، فقط پشتوانه بانک مرکزیِ یک دولتی که ضرب او باشد، پول فیات چیزی جز اعتبار سلطان ندارد.
برو به 0:22:49
و یمکن أن یناقش؛ در یمکن أن یناقش مطلبی را مطرح می کنند که خوب است، جوابش قشنگ تر است. من به خاطر جوابش دارم می خوانم. یک مناقشه این جا می تواند باشد. چیست؟ و يمكن أن يناقش في هذا القول بأن غرض المستدين لا يؤثر في أحكام الضمان؛ شما می گویید دو نوع غرض داریم، گاهی غرض خود سکه است که باید خود سکه را پس بدهد. گاهی غرض وزن است یا ارزش نقدی آن است ولو سکه عوض شده باشد باید نقد رایج را بدهد. و يمكن أن يناقش في هذا القول بأن غرض المستدين لا يؤثر في أحكام الضمان؛ او که می گیرد ضامن است، غرضش هرچه می خواهد باشد. ضامن چیست؟ شما شرع را ببینید. شرع وقتی این را گرفت، او را ضامن چه می داند؟ شارع او را ضامن چه می داند؟ نگویید که غرض او چه بود. فإن كان الواجب شرعا ضمان المثل بالمثل و لم يكن الدرهم الرائج فعلا مثل ذلك الرائج سابقا في الوزن أو في القيمة فلا معنى لضمانة؛ مثل که نیست. به عبارت دیگر شما می گویید که وقتی قرض میگیرد، ضامن مثلِ عین مقروضه است، و وقتی عوض شد دیگر مثلیت رفت. غرض تو وزن بود یا غرض تو هر چه می خواهد باشد، شارع می گوید وقتی مثلی را گرفتی تو ضامن مثلی هستی. مثل را پس بده. این اشکال. پس وقتی عوض شده فلا معنى لضمانة و لو تعلق غرض المستدين بالرائج؛ غرضش به پول تعلق گرفته بوده، الان هم دیگر آنها پول نیست، نباشد. شارع فرموده مثل گرفتی، مثل بده. مهم نیست غرض تو چیست.
و إن كان مثله جاز دفعه بدله و لو تعلق غرضه بالسكة و النقد السابق؛اگر این چیزی که الان جایز است مثل آن هست، جاز دفع آن به بدلش ولو تعلق غرضه بالسکة و النقد السابق. غرض او به نقد سابق باشد، باشد. می گوید من دیگر آن ها را نمی توانم پیدا کنم، الان این رایج را می دهم. خلاصه حاصلش این است که اغراض طرفین دخالت ندارد. بلکه حکم شرعی میزان است. در قرض شما ابتداءً ضامن مثل هستید، اگر مثل نبود، قیمت.
حالا جواب را دقت کنید. و الجواب انا لا نسلم عدم تأثير الغرض؛ شما چرا می گویید شارع گفته وقتی گرفتید ضامن مثل هستید و غرض هیچ دخالتی ندارد. فلو استقرض رجل حنطة من حقل معروف و شرط رده من ذلك الحقل بعينه وجب و إن كان غيره مثله؛ یک کسی گندم قرض گرفت، مستقرض می گوید که سه کیلو گندم به من دادی، شارع فرموده مثل به تو پس بدهم. من هم سه کیلو گندم مثل همین به شما پس می دهم. آیا مقرض می تواند شرط کند و بگوید من گندم از این زمین به تو دادم، گندم این محل را به تو دادم، شما هم شرطش این است که از همین جا به من پس بدهید. می تواند شرط کند یا نه؟ می فرمایند مانعی ندارد می تواند شرط کند. و يجوز دفعه عند الإطلاق؛ یعنی اگر شرط حقل خاص نکرده بود سه کیلو گندم از هر جایی می داد. اما وقتی مقرض شرط کرده میتواند (باید) از آنجا بدهد. اینکه گفتم جواب خوب است برای این است. این جور شرطی اگر باز باشد، بعض موارد به ربا منجر نمیشود؟ یعنی مقرض وقتی قرض میدهد، شرط کند که مثلا از این نوع بدهید یا آنجا تحویل بدهید؛ اگر چنین چیزی در آن بیاید، شرط اضافه نیست؟ مثلا اگر آقای مقرض عادی بگوید به من بده، باید پول حمل آن چیز را تا محل بدهد. اما وقتی می گوید از آن حقل به من بده، مستقرض مجبور است مثلا یک پول کرایه ای را بدهد. این شرطِ زیاده اشکال دارد یا ندارد؟
شاگرد: ویژگی های موجود که زیاده حساب نمیشود. ویژگی های موجود را اگر شرط بکند زیاده حساب نمیشود. چیزی که موجود در آن نیست.
استاد: فرد خفیتر آن، مثلاً بگوید من این را به شما قرض می دهم به شرط این که آن طرف شهر، مثلا نزدیک مسجد جمکران به من تحویل بدهی. این شرط ربا هست یا نیست؟
شاگرد2: زیاده است.
شاگرد: این ویژگی موجود نیست و احتمالا زیاده حساب میشود. اما اگر موجود باشد …
شاگرد3: بستگی به عرف دارد.
شاگرد4: از ادله باید ببینیم چه استفاده میشود. ادله زیادتی که موجب ربا میشود …
استاد: شارع در قرض شرط استیثاق اداء را هیچ مشکلی ندارد. یعنی مقرض هر شرطی بکند که مطمئن باشد که این مالش به او برمیگردد- شرط بازگشت است- شارع هیچ مشکلی ندارد. هر طوری شرط بکند که عرف عقلا می فهمند این شرط زیادی نیست. شرط اطمینان اوست که مالش به او بر می گردد. رهن هم همینطور است. این هیچ مشکلی ندارد. اما شرطی بکند که شرط اوصاف موجوده هم هست اما مثلا می گوید مِن ذلک الحقل، الان از این زمین داده، شرط می کند که از آن زمین به من بده. اوصاف موجوده هست یا نیست؟
برو به 0:28:59
شاگرد: اگر بهتر باشد، شرط زیاده است.
استاد: نه، فرض بگیریم جید است. فعلاً فقط مکان منظور است. شرط زیادی حکمی یا عینی نه. نمی گوید شرط کنم سه کیلو و نیم باشد یا گندم جید باشد، این شرط را نکرده. حتی زیادی حکمی هم فرض می گیریم نباشد. ولی شرط تحویل در یک مکان خاص یا شرط اداء از مکان خاص، از آن حقل بدهد، من ذلک الحقل. این شرط جایز است یا نیست؟ ایشان که می فرمایند مانعی ندارد.
شاگرد: اگر مستلزم هزینه غیر متعارف بشود علی القاعده ربا میشود. بالاخره برای پرداخت کردن قرض، باید سوار ماشین بشود …
استاد: مسلتزم هزینه دو جور است. گاهی می گوید که وقتی من به تو قرض دادم، تو سبب می شوی که من متحمل یک هزینه اضافی در ادایش بشوم. آن هزینه اضافی را تو متحمل بشو. این رباست؟ گاهی می گوید من قرار است خودم علی ای حال این پول را بدهم، شما این کار را عوض من انجام بده، این ربا می شود. شرط می کند کاری را که من علی ای حال قرار است انجام بدهم، شما وقت اداء انجام بدهید. این ظاهرا شرط زیادی است. اما طوری ادا کن که من متضرر نشوم، اگر شما اینجا به من تحویل بدهی من باید پول حمل را بدهم. پولی که وظیفه من نبوده. شما آنجا تحویل بده. این معلوم نیست.
شاگرد: مثلا فرض فرمایید که می گوید من زندگیام می رود تهران، شما که یک سال دیگر می خواهی بدهی، تهران بیا بده. اینجا فرض حضرتعالی میشود.
استاد: این مثال خوبی است. آیا این ربا هست یا نیست؟ با اینکه مجبور است اضافی خرج کند؟
شاگرد: من ساکن قم نیستم دیگر، تهران باید تحویل بدهی.
استاد: باید تهران بدهی، چون من چقدر باید پول کرایه بدهم.
شاگرد2: مثلاً فرض کنید قرض موجل است، بیش از یک سال قرض گرفته، به او بگوید به شرطی به شما قرض می دهم که بعد از یکسال، خمسش را خودت پرداخت کنی. خمسی که به گردن من می آید شما به عهده بگیر.
استاد: البته مال را وقتی داد، مقرض دیگر خمس ندارد. چون تملیکِ غیر میکند، در این مدتی که شما فرمودید اصلا خمس به او تعلق نمی گیرد.[4]
خب، علی ای حال ایشان می فرمایند که و یمکن أن یعتبر؛ اینجا نکات خوبی شروع می شود. و يمكن أن يعتبر المماثلة من جهات مختلفة باختلاف الأغراض؛ یک تحلیل پول است و حیثیات مختلفی که می تواند در کار بیاید. ألا ترى أنه لو باع الباب و الكرسي باعتبار خشبها من غير اعتبار الهيئة و الصنعة كانا مثليين، و إن باعهما باعتبار الهيئة كانا قيميين؛ یک کرسی را می خواهد بفروشد، اگر فقط چوبش را می خواهد بفروشد، مثلی است. چوب مثل چوب است. فقط وزنش را حساب می کند میدهد. اما اگر هیئتش را که صنعت در آن به کار برده مقصودش است، قیمیین میشود، باید قیمت کنیم ببینیم این چقدر میارزد.
كذلك الدرهم باعتبار السكة مثلي و باعتبار الرواج أيضا مثلي؛ تمییز این دو تا حیث خیلی کار دارد. اول تصور کنیم، بعد هم تصدیق و تا اندازه ای که ممکن است حرف اساتید بزرگوار را بفهمیم. می گویند ما وقتی یک سکه میدهیم، دو حیثِ بالفعل دارد، هر دو تا حیث آن دو جور مثلیت برای او فراهم کرده. مثل این که کرسی از حیث هیئتش قیمی بود، از حیث چوبش مثلی بود، وقتی هم یک سکه می دهی از حیث رواجش یک شأنی دارد. از حیث وزن و ارزش خود پشتوانه اش هم ارزش دیگری دارد. شما وقتی یک سکه را که میدهید و میگویید مثلش را برگردان، منظورتان کدام مثلش است؟ یعنی مثل این را برگردان در رواج، در اینکه پولی است که مردم از آن استفاده می کنند یا مثل این را برگردان در وزن و ارزشی که آن طلا و نقره اش داشت. این نکته خوبی است.
برو به 0:36:59
هر عالمی حیثیات ظریفی را در بحث خودش دقیق جدا بکند، این حیثیات برای فضای مباحثات طلبگی ما نافع است. الان ایشان دارند به ما یاد میدهند، می گویند یک سکه را که میبینید، نگویید سکه مثلی است. سکه دو حیث دارد، از هر دو حیث آن، مثل برایش مطرح است. چطور؟ کذلک الدرهم باعتبار السکة مثلیٌ و باعتبار الرواج ایضا مثلیٌ؛ به اعتبار سکه که می گویند، یعنی چه؟ سکه کدام است؟ یعنی فقط مسکوک بودنش که مثل او باشد؟ یا ماده اش و طلا و نقره اش هم هست؟
لكن على الأول مثلة تلك السكة؛ عین همان سکه ای که قبلا بود. و إن أسقطها السلطان، و باعتبار الرواج؛ که مثل او باشد در رواج، مثله الدرهم الرائج. می گوید من که پول به تو دادم، آن وقت مثلا سکه های صد تومانی رایج بوده و به تو دادم. الان دیگر صد تومانی نیست، جایش مثلا هزار تومانی است. من هم ده تا صد تومانی به تو دادم، الان نیست. به جایش هزار تومانی است. می توانی بدهی یا نه؟ می گویند چون رایج بود، مثلِ او همین هزار تومانی است، نه اینکه مثل او سکه صد تومانی باشد. چرا؟ چون در اینجا مثلیت به رواج است. به این است که پولی باشد که طرف بتواند از این پول استفاده کند. نکته خوبی است.
بسكة أخرى بذلك الوزن و الجنس فكما يمكن أن يؤثر الغرض في المثلية و القيمية يمكن أن يؤثر في كيفية المثل؛ این نتیجه، نتیجه مهمی است. می گویند شما قبول دارید که غرض متعاملین می تواند در قیمیت یا مثلیت تاثیر کند یا نه؟ آن را که قبول دارید. در کجا؟ در کرسی. اگر در کرسی چوب منظور شان بود، شما میگویید مثلی است. اگر هیئت بود قیمی است. خب وقتی بین مثلی و قیمی غرض دخالت میکند، بین دو جور مثلی هم غرض دخالت دارد. یعنی یک پول مجمع دو جور مثلیت است. مثلیت رواج، مثلیت مسکوکیت. خب وقتی دو جور مثلیت است دیگر نمی توانیم بگوییم شارع گفته باید مثل بدهید. همین طور که شارع مثل و قیمت را جدا کرده و احکام خودش را گفته، اینجا هم شارع فرموده مثلی بدهد، اما دو جور مثلی داریم. وقتی دو جور مثلی داریم، اینجا به غرض متبایعین مربوط می شود. چون هردوشان طبق شرع جلو می روند. شارع فرموده ضامن مثلی هستید، ولی کدام مثلی؟ ببینیم غرضت کدام مثلی است؟ مثلی در رواج یا …
ببینید چطور جواب دادند. مناقشه این بود که شما چرا می خواهید از شرع فاصله بگیرید؟ جواب دادند که خود مثلیت ذو وجهین است، دو جور مثلی داریم، بدون این که بخواهیم از شرع فاصله بگیریم. این نکته خوبی است، تامل بفرمایید ببینیم که الی النهایة سر می رسد یا نه.
شاگرد: حالا در آن مباحثی که تفصیلی است اگر متعاقدین تفصیل بدهند که خب تابع آن هستند، اگر تفصیل ندهند معمولا آنجا شرع به عهده آن چه که معهود و منصرف الیه عرف است نمیگذارد؟ به شرطی که سر از اجمال در نیاورد.
استاد: یعنی اگر دو حیثیت مثلیت باشد و کنار این دو حیث مثلی، یک تعارف بیرونی هم هست و خودشان هم شرطی نکرده باشند به متعارف ناظر میشود. شارع معامله را این طور حل می کند.
شاگرد: ارزشی که در مقابل رواج است شیء را قیمی می کند یا مثلی؟ به عبارتی بگوییم به دو اعتبار قیمی است. به اعتبار ارزش سنگ گران بها بودنش یک قیمت دارد، به اعتبار رواجش یک نوع قیمت دیگری دارد. و مثلیت را فقط در مورد ارزشش بگیریم نه رواجش.
استاد: یعنی از جهت طلا و نقره بودنش مثلی می شود. سکه دار بودنش هم وقتی دقیقا سکه همان سکه باشد، آن هم مثلی میشود. رواجش را هم مثلی کردند.
شاگرد: من می خواهم بگویم رواج بنظرم قیمی باشد .
استاد:رواج یک کیفیت است. نمی شود بگوییم قیمتش چند است. رواج فقط مصحح این است که می گوییم رایج را به من بده.
شاگرد: قدرت خریدش منظور من است نه ارزش …
استاد: مساله قدرت خرید را ایشان اشاره کردند، من واردش نشدم. آیا پولی که ایشان می فرمایند پشتوانه اش فضه و ذهب بوده، پولیت پول به پشتوانه اش است؟ یا اعتبار سلطان هم چیزی است که ما نمی توانیم بگوییم شارع او را اسقاط کرده؟ و لذا من این ها ر اخواندم برای این که الان این در ذهن شما آمده که اگر ما بیع صرف و این ها داریم، نباید بیع صرف رهزن ذهن ما بشود به این که شارع پول را به عنوان مسکوکیت و رواج هیچ چیزی برایش قائل نشده. ایشان توضیح دادند فرمودند پول یک جهت صَرفی دارد، بله شارع اعتنا نکرده. یک جهت ضمان دارد. در ضمان فرمودند که شارع ملاحظه کرده. خب، بعد فرمودند اینها هر دو می تواند مثلی باشد. رواج، رواج پول، قوام پولیت به او هست یا نیست؟ قدرت خرید پول یک چیز است، رواج چیز دیگری است. این حیثیات خیلی ظریف است. قدرت خرید این است که پول نسبت به ما به القیمة هست دیگر، وقتی پول را می دهید چقدر کالا در ازاءش می گیرید؟ قدرت خرید شما نسبت به کالاهایی که کالا تغییر نکرده، گندم، گندم بوده، او تغییری نکرده، پول شما ارزشش در قدرت خرید کم و زیاد میشود.
شاگرد: رواج هم در آن تاثیر می گذارد.
برو به 0:43:36
استاد: رواج، اگر به معنای عرضهی بیشتر باشد، بله. این قانون شناخته شده است. اقتصاد دانها هم می گویند که یکی از علل بالا و پایین رفتن ارز در سطح جهانی هم، به عرضه متفاوت است. یعنی در بازار عرضهی یک ارزی، هر ارزی از هر کشوری، عرضه که زیاد شد رواج بیشتر میشود، ارزش هم پایین می آید. خب اگر بگوییم رواج یعنی عرضه زیاد، این که مخالف مقصود شماست. عرضه زیاد ارزش را پایین می آورد. خب پس رواج یعنی چه؟
شاگرد: یعنی هنوز ساقط نشده و در دست مردم هست و با آن معامله میشود. این نشان دهنده این است که در قدرت خرید آن پول این تاثیر دارد.
استاد: مقصود از رواج یعنی صرفا به عنوان پول رایج باشد. خب الان پولی که رایج است، صرف رواجش ربطی به قدرت خرید او ندارد. دو حیث کاملا جداست. یعنی پولی می تواند رایج باشد، قدرت خریدش تغییر کرده باشد. یعنی رواجش با یک نماد ثابت حرکت کرده، می گوییم رواج این پول پایین آمده یا بالا رفته؟ هیچ فرقی نکرده. رواج یعنی آنچه که معاملات با آن انجام میشود.هیچ تغییری نکرده. نه مثبت بوده رواجش، نه منفی بوده اما قدرت خریدش منفی بوده یا مثبت بوده.
شاگرد: ولی رواج هم می تواند در بالا و پایین رفتن قدرت خرید تاثیر بگذارد. وقتی اسقاط میشود، فقط به اندازه ارزش سنگ گران بهایش فقط قابل معامله هست. این که آن رواج تاثیر خودش را در قیمت آن طلا در آن سطح نمی گذارد.
استاد: این دیگر اسمش قدرت خرید نیست. یعنی سقوط یا کمتر؟
شاگرد2: سقوط هیئتی پیدا می کند ولی ماده سرجایش است. همین الان سکه هایی که میزنند، آن هیئت اگر کلا باطل بشود یا مثلا شرایط عوض بشود، آن ماده خالصش ارزش دارد.
شاگرد: مثلا یک سکه بهار آزادی را تصور بفرمایید که مثلا مخدوش شده. خود سکه بهار آزادی الان یک قیمتی در بازار دارد، وزن آن سکه بهار آزادی یک قیمت پایین تری از سکه دارد. چون سکه به یک نحوی نقدیت هم دارد … در اعتبار مثلی یا قیمی بودن کدام این ها مهم است؟
استاد: وقتی می گوییم مسکوکی رواج دارد، یک منظور است. این که یک درهمی گوشه اش خراب شده باشد یا مغشوش باشد، این باز دو مقوله است از رواج.
علی ای حال ایشان دو تا ان قلت دیگر هم دارند که نگاه بکنید. وافی جلد 18 صفحه 642. بعضی مطالب خوب در آن هست. این ها هم نکاتی است که ایشان فرمودند رویش بحث بشود، رفت و برگشتش هم اگر زنده بودیم فردا.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ:
اعتبار سلطان در ضمانات، احکام حمائیه، تأثیر اغراض در کیفیت ضمان،تفکیک حیثیات در مثلی، قدرت خرید،
[1] الوافی، ج18، ص640
[3] تاج العروس ؛ ج20 ؛ ص257
[4] . شاگرد2: مشهور می گویند که اگر شما یک مالی را قرض دادید و بعد از یک سال تحویل گرفتید، خمس آنرا خودتان ضامن هستید.
استاد: در زکات که مال بر مقترض است نه بر مقرض. در این جهت اختلاف هست . زکات را مشکلی ندارند. نص هم دارد که بر مقترض است، یعنی کسی که قرض گرفته در ملک او، آنجا او باید زکات را بدهد نه مقرض. چون قرض تملیک است. تملیک که کرد دیگر او الان مالک نیست.
شاگرد2: بحثی در استفتائات هست، چون در قرض الحسنه هایی که هستند استفتاء میکنند، مثلا می گویند به اندازه قسطهایی که شما پرداخت کردید، کم کنید از آن …
استاد: چون مالک شده.
شاگرد2: بقیه اش را باید خمسش را بدهید.
استاد: اول هم اینطور تلقیای شده بود، در رسالهی حاج آقا هم اولش آمد، ظاهرا در چاپ پانزدهم به بعد اصلاح شد، که وقتی از مقرض برمیگردد، جزء درآمد همان سال او می افتد، فورا نباید بدهد. این که شما میگویید، عده ای بودند که می گفتند فورا باید بدهد، وقتی مالی را که قرض داده و سال بر آن گذشته، به مال او برگشت، دیگر باید فورا بدهد. از نظر استدلالی چطور می گویند؟ و حال آن که مالک نیست، مال، مال دیگری است. مستقرض هم می گویند باید بدهد یا نه؟ آن هم فتوا دارد که مستقرض هم که گرفت، دیگر مالک است و باید بدهد.
شاگرد: آقای بهجت نظرشان این بوده.
استاد: نه، برای مستقرض نبود.
شاگرد: از اول هم نبود؟
استاد: اول معمولا می گویند یک نحو توسعه باب زکات بوده، همین طور که در زکات مقترض باید زکات بدهد، در خمس هم مقترض، مدیون، آن کسی که گرفته باید خمس را بدهد. اما بعد گفتند نه، تفاوتش این است که در زکات صدق فائده نیست اما در لسان خمس کلمه فوائد آمده، فایده باید باشد. کسی که پولی را قرض گرفته فایده ای نبرده، چون به ضمان است و باید پس بدهد. اصلا کانه چیزی به دستش نیامده. چیزی را گرفته که باید پس بدهد. لذا آن چیزی که مستقر بود و شاید بیش از 12 – 13 سال اخیر جواب داده میشد همین بود که نه،کسی که قرض گرفته … مگر اینکه از قرض سود ببرد. مادامی که سود نبرده یا اقساطش را پرداخت نکرده، خود مال القرض که در دستش باشد خمس ندارد.
دیدگاهتان را بنویسید