مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 60
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما راجع به موثقه بودن و فطحی بودن طولانی شد. خیلی جا ندارد که اینقدر بحثها طولانی باشد آن هم در فقه. اما خب گاهی است که میبینید بعضی نکاتی دارد که نافع است برای بعدها. من چند نکته یادداشت کردم سریع عرض بکنم. درباره محمد بن جعفر الصادق سلام الله علیه، کامل ابن اثیر نقل کرده. من خود کامل را ندیدم. طبری هم ظاهراً باید آورده باشد. مرحوم مجلسی چون یک روایتی راجع به ایشان در کافی است، در ذیل آن در مرآة العقول مفصل بحث میکنند. از کامل ابن اثیر ایشان نقل میکنند. سال خروجشان ۲۰۰ بوده، سالها بعد از هارون. یک قولی هم اعلام الوری مرحوم طبرسی دارند سال ۱۹۹. چند جای دیگر هم دیدم، 3-4 جا دیدم گفتند خروج ایشان سال ۱۹۹ بوده.
یک کتابی است که تازه هم چاپ شده، ابن حیّون، نعمان بن محمد، وفات ۳۶۳. کتابشان در این نرم افزار جامع احادیث هست، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار. برای قرن چهارم است. ایشان میگوید که سنه ۲۰۰ بوده.[1] ببینید هارون یکی از امیران لشکری بود که رفت ایشان را مغلوب کرد. بعضیها گفتند عیسی الجَلْودی یا جُلودی بوده. 3-4 تا فرمانده بوده، این کتاب همه را جمع کرده. ایشان میگوید که سنه ۲۰۰ در مکه ایشان خروج کرد. بعد مأمون انفاذ کرد به سوی ایشان حسن بن سهل را، و هارون بن موسی مسیّب را، و عیسی بن یزید الجُلُودی یا جَلْودی، و ورقاء بن محمد الشیبانی. چون ایشان پخش شدند.
حالا نکتهای هم که در الکامل داشتم عرض میکردم، مرحوم مجلسی در مرآة العقول از کامل ابن اثیر نقل میکنند که خروج نبوده. ایشان سنه ۲۰۰ پیرمرد بود. بنای بر خروج هم نداشت. ایشان در مکه بود، خیلی موجه بود بین مردم. شیخ حدیث بود. میگوید علویین و بنی هاشم بد رفتاری میکردند. همانجا ابن اثیر میگوید. العهدة علیه، چیزهایی گفته که ظنی هم به آن حاصل نمیشود که درست باشد. علی ای حال میگوید در همه علویینی که آنجا بودند این محمد بن جعفر از همه موقّرتر، حساب شدهتر، خوش سلوک بود، همه خوبی از او میدانستند. ۱۴۸ تا ۲۰۰ میشود ۵۲ سال بعد از شهادت امام صادق بوده. علی القاعده سنشان باید بالای ۶۰-۷۰ بوده باشد. سن شیخوخیت بوده. اینها میآیند سوء استفاده از ایشان میکنند. دو نفر بودند، شاید عده دیگری هم همراه ایشان بودند، اما دو نفر اصلی یکی پسرشان علی بن محمد بن جعفر، یکی هم حسن بن الحسن الافطس، این دو تا ول نکردند پیرمرد را که الآن وقتش است که شما خلیفه بشوید. اینطوری که ابن اثیر میگوید. ایشان هم قبول نمیکرد. مدتی برایش جوسازی کردند و رفتند و برگشتند.
برو به 0:05:45
منظور اینکه این روحیه در او نبود که خروج بکند. دیدید دیگر، عدهای که میخواهند از شخصیت یک کسی استفاده بکنند، دورش را گرفتند و گفتند و گفتند تا ایشان را راضی کردند. لذا در محرم سال ۲۰۰ اینطوری که ابن اثیر میگوید، تا حدود ربیع الاول ایشان را همینطور آماده کردند و دیگر گفتند شما خلیفه هستی. در مکه بود. مکه را گرفتند دادند دست ایشان. با ایشان بیعت کردند، مفصل «و سمّواه امیرالمؤمنین». نمیدانم در کتاب «الصراط المستقیم» بود، یا در کدام یک از کتابهای نقل طوائف بود که گفته بودند یکی از ایراداتی که میفهمیم محمد بن جعفر، امام و حجت خدا نبوده این است که «رضی ان یسمّوه بامیرالمؤمنین». همین که راضی شد که به او بگویند امیرالمؤمنین معلوم میشود امام نبوده. امیر المؤمنین لقب مختص جدشان بوده.
ولی علی ای حال نکته مهمی است که روحیه ایشان مثل روحیه حضرت زید ظاهراً نبوده. از ربیع که شروع شد تا جمادی الآخر که میشود حدود ۳ ماه، ۴ ماه در مکه بودند، ابن اثیر عجائبی نقل میکند از همین دو نفر، اینهایی که تهییج کردند و به اجبار با ایشان بیعت کردند، یک چیزهای عجیبی، ابن اثیر خلاف عفتهای عظیمی، از اینها نقل میکند. گفتم حتی ظن به اینها هم پیدا نمیشود، ابن اثیر نقل میکند. میگوید طوری شد، آنهایی که با ایشان بیعت کرده بودند، دیگر ناراحت شدند. ایشان گفت من خبر نداشتم. بعد هم که حمله کردند و نگذاشتند در مکه بماند، و بعد آمد مدینه و بین راه همینطور درگیر بود با این هارون و ۳-۴ تایی که عرض کردم. و طرفدارهای ایشان عده زیادی کشته شدند. تا بعد الموسم، ایام حج دیگر ایشان شکستش قطعی شد. یک سال نشد، حدود ده ماه. که ایشان آمد در همان مکه گفت مردم به من گفتند مأمون مرد، گفتم خب بیایید با من بیعت کنید. حالا فهمیدم که نمرده و خبر اشتباه بوده. من همینطور که این انگشتر را از دست خودم بیرون میآورم، خلافت را از خودم خلع کردم.
ببینید این روحیه معلوم میشود اوّلش هم با افتنان بوده. فریب دادند ولو در فریب خوردن خیلیها معذور نیستند، فریب خوردنی است که نمیشود بگویند عذر است. اما باز فرق میکند با اینکه عدهای در صدد فریب باشند که از مقام یک کسی سوء استفاده بکنند. لذا آن هم که حضرت شاه عبد العظیم فرمودند که «العجب»، ایشان نص را دیده بود، اما سنی از ایشان گذشته بود و در آن سن دورش را گرفتند، مدام حرف و حرف و حرف که تو دیگر الآن بزرگ هستی، حضرت امام کاظم هم که شهادتشان پیش آمده بود. شاید هم برادر بعد از امام کاظم علیهالسلام بود. مرحوم حاج شیخ عباس دارند امام کاظم و اسحاق و محمد، اینطوری که در حافظه من مانده، تازه نگاه نکردم، از یک مادر بودند. اسحاق بن جعفر خیلی جلیل القدر است. معتقد به امامت امام کاظم بوده. ولی محمد بن جعفر این حرفها را دارد که حضرت شاه عبد العظیم از خروج ایشان تعجب میکنند.
خب پس سال خروج دیگر مسلم است. چند کتاب گفتند ۱۹۹، کامل و کتاب شرح الاخبار هم که برای قرن چهارم بود میگویند ۲۰۰. ۲۰۱ ولایتعهدی امام رضا سلام الله علیه بود. و ۲۰۳ هم شهادت حضرت بوده. ابن اثیر هم میگوید که وفات محمد بن جعفر هم ۲۰۳ بوده. حالا کدام جلوتر بوده؟ یک نقلی مرحوم مفید در ارشاد دارند، خیلی دیگر از کتب هم آوردند. حالا یا از ارشاد گرفتند یا از جای دیگر. که مأمون وقت شهادت امام رضا سلام الله علیه «کتم شهادته علیه السلام لیلة او یوماً و لیلة». یک شبانهروز مخفی کرد، بعد «انفذ الی محمد بن جعفر». این را مرحوم مفید دارند. پس معلوم میشود شهادت حضرت امام رضا قبل از وفات ایشان بوده. پس این هم یک نکته که وفات ایشان بعد از شهادت حضرت امام رضا بوده.
برو به 0:11:38
مرحوم صدوق در عیون اخبار الرضا یک بابی دارند، باب چهل و هفتم که در جلد دوم میشود. «باب دلالات الرضا علیهالسلام». در این باب الدلالات، حدیث ۱ و ۶ و ۷ و ۸، راجع به همین جناب محمد بن جعفر است. و بعضیهایش دلالات سنگینی دارد. مثلاً اوّلیاش میگوید:[2] «كنت عند أبي الحسن الرضا ع فذكر محمد بن جعفر بن محمد ع فقال إني جعلت على نفسي أن لا يظلني و إياه سقف بيت». از معجزات امام رضا است. «فقلتُ فی نفسی». عمویشان بود، گفتند من عهد کردم که در زیر یک سقف با او جمع نشوم. میگوید در دلم گفتم «هذا یأمرنا بالبر و الصلة». ایشان خودشان میگویند صله رحم داشته باشید، بعد خودشان میگویند با عموی خودم زیر یک سقف جمع نمیشوم. میگوید تا در دل من خطور کرد، «و یقول هذا لعمّه فنظر الیّ علیه السلام فقال هذا من البرّ و الصلة انه متی یاتینی یدخل علی فیقول فی یصدقه الناس». معلوم میشود که بر علیه حضرت یک چیزی میگفته ایشان. حضرت فرمودند صله رحم این است که وقتی با هم رفت و آمد داریم، هر چه بگوید، مردم میگویند راست میگویی. اما وقتی ما رابطه نداریم، هر چه بگوید مردم میگویند تو با او رابطه نداری، هیچ وقت کنار هم نیستید، اینها را از کجا میگویی؟
حدیث 1 و 6 و 7 و 8. بعداً خودتان مراجعه کنید. حدیث ششم خیلی زیباست.[3] راوی میگوید- محمد بن داود- «کنتُ انا و اخی عند رضا علیهالسلام». خدمت امام نشسته بودیم، «فأتاه من أخبره أنه قد ربط ذقن محمد بن جعفر». میدانید محتضر وقتی جانش میرود بیرون، چانهاش را میبندند به سرش، برای اینکه دهنش باز نماند. از مستحبات بعد وفات این است. یعنی اینقدر کار تمام شده بود که چانهاش را بستند. به امام خبر دادند. «فمضى أبو الحسن ع و مضينا معه و إذا لحياه قد ربطا». لحیا دو تا استخوان فک است. دیدیم اینها را بستند. «و اذا اسحاق بن جعفر». همین برادر ایشان که الآن عرض کردم که از محدثین جلیل است. «و ولده و جماعة آل أبي طالب يبكون». ایشان بزرگ بود، همه دورش گریه میکردند. «فجلس ابو الحسن علیه السلام عند رأسه و نظر فی وجهه فتبسم فنقم من کان فی المجلس علیه». هر کسی در مجلس بود از دست حضرت ناراحت شد. نقم علیه یعنی حالت انتقام گونه، دارد میمیرد، چانهاش را بستند، شما میخندید؟ اینجا جای خنده است؟ «فقال بعضهم انما تبسم شامتا بعمه». شاتم فحش است، شماتت یک نحو سرزش است. «قال و خرج لیصلی فی المسجد». حضرت تشریف آوردند بیرون و رفتند مسجد، ما همینطور ناراحت بودیم. «فقلنا له جعلت فداک قد سمعنا فيك من هؤلاء ما نكره حين تبسمت». شما یک لبخندی زدید، اینها هم حرفهایی زدند که ما خیلی ناراحت شدیم، وجهش چه بود؟ «و قال ابی الحسن علیه السلام انما تعجبت من بکاء اسحاق و هو یموت و الله قبله». اسحاق قبل از او وفات میکند. «و یبکیه محمد». این محمد که حالا چانهاش را بستند، او برایش گریه میکند. «فقال فبرأ محمد و مات اسحاق».
روایت هفتم هم میگوید «مرض ابی». پسر همین محمد بن جعفر. «حدّثنی یحیی بن محمد بن جعفر قال مرض أبي مرضا شديدا فأتاه أبو الحسن الرضا ع يعوده و عمي إسحاق جالس يبكي قد جزع عليه جزعا شديدا قال يحيى فالتفت إلي أبو الحسن علیهالسلام». معلوم میشود آنهایی که آنجا نشسته بودند حرف دیگران را گوش میدادند، و آن چیزی که یواشکی حضرت با پسر آن مریض گفتند را نفهمیده بودند. پسر میگوید «فالتفت الیَّ ابو الحسن علیه السلام قال لا تغْتَمَّنَّ فانّ اسحاق سیموت قبله قال یحیی فبرأ ابی و مات اسحاق». مرحوم صدوق هم توضیحی میدهند که امام علیه السلام از علم المنایا و بلایا میدانستند.
برو به 0:18:43
و اما هشتم: «لما خرج عمي محمد بن جعفر بمكة و دعا إلى نفسه و دعي بأمير المؤمنين و بویع له». پس خروج محمد بن جعفر در مکه بوده. ادعای امامت کرده، «بالخلافة دخل علیه الرضا علیه السلام و انا معه». یعنی قبل از این بوده که حضرت بیایند بهسوی خراسان. «فقال له يا عم لا تكذب أباك و لا أخاك فإن هذا أمر لا يتم». شما نرو، این سر نمیرسد. «ثم خرج و خرجتُ معه الی المدینة». چون مکه بود دیگر، حضرت آمدند مدینه و از مدینه هم به خراسان آمدند. «فلم يلبث إلا قليلا حتى أتى الجَلودي فلقيه فهزمه ثم استأمن إليه»، طلب امان کرد خود همین محمد بن جعفر. «فلبس السواد و صعد المنبر فخلع نفسه و قال إن هذا الأمر للمأمون و ليس لي فيه حق ثم أخرج إلى خراسان فمات بجرجان».
این برای دلالات ۴ تا روایت بود. البته در همین باب، روایت سی و پنجم[4] مربوط به بحث گذشته ما میشود، راجع به عبد الله افطح که باز از معجزات امام رضا سلام الله علیه در همین باب است. میگوید: «زروان المدائني بأنه دخل على أبي الحسن الرضا ع يريد أن يسأله عن عبد الله بن جعفر الصادق». این بحث بود دیگر که آیا واقعاً بین امام کاظم و بین امام صادق او امام بوده یا نبوده؟ «قال فأخذ بيدي فوضعها على صدري». حضرت دستش را گرفتند گذاشتند روی سینه خودش. «قبل أن أذكر له شيئا مما أردت ثم قال لي يا محمد بن آدم إن عبد الله لم يكن إماما فأخبرني بما أردت أن أسأله عنه قبل أن أسأله». این هم چند تا روایت در عیون اخبار که مربوط بود به این بحثهایی که ما داشتیم. پس دیدید خروج در مکه بود، وقتش هم سال ۲۰۰ بود.
شاگرد: و ادعای امامت هم بود.
استاد: و ادعای امامت هم بود و یکی از ایراداتی که گرفتند به ایشان که امام نیست همان که قبول کرد که اسمش را بگذارند امیر المؤمنین.
شاگرد: ادعای خلافت بود یا امامت؟ آنچه که در تاریخ شما فرمودید خلافت بود.
استاد: در بین اهل سنت امامت و خلافت را یکی میدانند. همین تازگی من دیدم یک جایی، این سلفیها که خیلی بحث میکنند، بر علیه مطالب شیعه میگویند اصلاً چه ربطی دارد حدیث خلفاء اثنی عشر به ائمه شما. چرا؟ چون شما میگویید ائمه اثنی عشر. روایت میگوید خلفاء اثنی عشر. امامهای شما که خلیفه نبودند. خلیفه آنهاییاند که خلیفه بودند، ائمه هم یعنی امام. اینها برای مغالطه اینها را میگویند. بزرگان علمایشان، البدایة و النهایة، کتابهای دیگرشان، دقیقاً میگویند الائمة. اصلاً عنوان البدایة ابن کثیر این است: باب الائمة الاثنی عشر. اخباره بالائمة الاثنی عشر. با اینکه حضرت فرمودند خلفا، او میگوید امام. میگوید «عمر بن عبد العزیز لا ریب انه کان من الائمة الاثنی عشر». یعنی نمیگوید عمر بن عبد العزیز خلیفه بود. خود اهل سنت هم میگویند امام. ائمة الاثنی عشر. میگویند اوّل الائمة الاثنی عشر ابو بکر ثم عمر ثم عثمان. امیر المؤمنین و حضرت امام مجتبی سلام الله علیهما را میآورد، بعد میرود سراغ معاویه و …، در مورد معاویه و بعدی ها خیلی با … ولی عمر بن عبد العزیز را میگوید لا ریب.
شاگرد: مرآه العقول میفرماید کلمه خلیفه و امیرالمؤمنین مختص بنی عباس بوده و ایشان گفته من امیرالمؤمنین و خلیفه هستم. آیا محمد بن جعفر جایی گفته که من امام هستم؟
استاد: «الصراط المستقیم» از منابع کتاب بحار است. الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، جلد ۲، صفحه ۲۷۳. . «ذکر القائلون بامامة محمد بن جعفر». یعنی ایشان هم تلقیشان این بوده که او مدعی امامت بوده. «من ائمة الزیدیة». میگویند امام الزیدیة است. اینطور نیست که بگوییم اصلاً منظورشان از امام یک چیزی عیر از خلافت بوده است. مثلاً بگوییم خلافت امیر المؤمنین یک چیزی غیر از امامت است. باید یک دلیلی بر تفرقه بیاوریم، چون «اذا افترقا اجتمعا». یعنی الآن که میگویند امام و خلیفه، منظورشان یک واحد است. نه اینکه دقیقاً بگوید من یک امامتی قائلم که ربطی به من ندارد، یک خلافتی دارم که بنی العباس میگویند و آن را میخواهم ادعا بکنم. لذا مثل حضرت شاه عبد العظیم که نزدیک به آن زمان بودند تجب میکنند. میگوید «العجب کل العجب» از اینکه محمد بن جعفر خودش نصّ بر ائمه اثنی عشر را نقل کرده، ثم خرج. چطور میشود خودت بگویی امام صادق سلام الله علیه همه بچههایشان را جمع کردند، حدیث لوح حضرت صدیقه را تا حضرت بقیة الله برای همه خواندند، بعد خروج کنی. خب اگر فرمایش شما بود که حضرت شاه عبد العظیم نبایست تعجب کنند. معلوم میشود او مدعی امامت بود که ایشان تعجب میکنند.
برو به 0:25:56
شاگرد: در لا تکذب اباک و اخاک هم دلالت دارد.
استاد: بله، تکذیب نکن اباک و اخاک. یعنی پدر شما امام صادق و برادر شما امام کاظم، امامت را برای شما قرار ندادند. اگر بگویی من امامم تکذیب کردی یعنی میگویی آنها دروغ گفتند.
شاگرد: قبل از شهادت امام رضا از دنیا رفته یا بعدش؟
استاد: عرض کردم مرحوم شیخ مفید گفته بعد از شهادت امام رضا از دنیا رفته. مرحوم شیخ مفید میفرمایند و این عبارت در بسیاری از کتب آمده. یعنی تلقی به قبول شده که وقت شهادت امام رضا بزرگ بنی هاشم محمد بن جعفر بود. مأمون فرستاد پیش ایشان که بیایید و وقتی آمد شروع کرد گریه کردن و خبر شهادت حضرت را به عمویشان داد.
شاگرد: مگر قضیه بستن فکشان قبل از شهادت امام رضا نبوده؟
استاد: زنده شد. اینها به خیالشان مرده. چون محتضر همه بافتهای بدنش شل است. قوه ماسکهاش از بین رفته. فکش شل میافتد. میبندند که دهن باز نماند. علی القاعده هم باید قضیه در مدینه باشد. یعنی چندین سال قبل از برادرشان اسحاق. من نمیدانم مزار اسحاق در مدینه است؟ این خودش یک مطلب تحقیقی خوبی است. سؤالاتی است که آدم دنبالش برود و بعداً یادداشت کند خوب است. اسحاق بن جعفر وفاتشان چه زمانی بود؟ و در کجاست؟ یک چیزی را مرحوم مجلسی ظاهراً نقل کرده بودند یا در اعلام الوری بود که خلاصه در جشن ولایتعهدی امام رضا سلام الله علیه، محمد بن جعفر هم بودند، مأمون جایزه میداد. معلوم میشود آن زمان هم این دستبوسیها بوده، رایج هم بوده. میگویند همه به ترتیب میآمدند از مأمون جایزه میگرفتند به خاطر جشن ولایت. محمد بن جعفر که آمد، سنش هم پیرمرد بود، دست مأمون را نبوسید. ولی مأمون هم بعد از اینکه وفات کرد خیلی تجلیل کرد. طوری نبود که به روی خودش بیاورد.
فقط دو تا حدیث است در کافی شریف جلد اوّل. یکی همان که مرحوم مجلسی ذیلش صحبت کردند، جلد یک اسلامیه، صفحه ۴۹۱، حدیث نهم: «عن الوشاء عن مسافر قال: لما أراد هارون بن المسيب» نه هارون خلیفه، هارون امیر لشکر مامون. «أن يواقع» جنگ بکند، «محمد بن جعفر قال لي أبو الحسن الرضا ع اذهب إليه و قل له لا تخرج غدا فإنك إن خرجت غدا هزمت و قتل أصحابك فإن سألك من أين علمت هذا فقل رأيت في المنام» که حالا چقدر بحث کردند که چرا حضرت فرمودند بگو در خواب دیدم. «قال فأتيته فقلت له … فقال لي من أين علمت هذا فقلت رأيت في المنام فقال نام العبد» مثلاً بد خوابیده.
«ثم خرج فانهزم و قتل أصحابه قال و حدثني مسافر قال كنت مع أبي الحسن الرضا ع بمنى فمر يحيى بن خالد فغطى رأسه من الغبار فقال مساكين لا يدرون ما يحل بهم في هذه السنة» در منی یک دستمالی بسته که موهایش خاکی نشود. نمیداند امسال تمام نشده چه بلاهایی سرشان میآید. «ثم قال و أعجب من هذا» اینکه الآن با خدم و حشم آمده، همین امسال چه بلایی سرش میآید. اعجب از این من و هارون هست. «هارون و أنا كهاتين و ضم إصبعيه قال مسافر فو الله ما عرفت معنى حديثه حتى دفناه معه». که میخواستند پشت سر باشد و نشد. هر چه کردند نشد، حضرت جلوی روی هارون …
برو به 0:32:09
لقب ایشان هم محمد بن جعفر الملقّب بدیباج من ائمة الزیدیة.[5] این را مرحوم مجلسی در مرآة العقول دارند.
یکی دیگر هم در کافی جلد ۱، صفحه 310، حدیث10. خیلی روایت مضمون لطیف و زیبایی دارد راجع به عبد الله افطح.
«عن طاهر عن أبي عبد الله قال: كان أبو عبد الله ع يلوم عبد الله و يعاتبه و يعظه» کارهایی میکرد که حضرت از دستش ناراحت بودند. با گروه مرجئه و حشویه همراه میشد. حضرت عتاب و خطاب و موعظهاش میکردند. «و یقول» امام صادق به عبد الله افطح میگفتند «ما منعك أن تكون مثل أخيك» تو چرا مثل برادرت نیستی؟ یعنی امام کاظم سلام الله علیه. «فو الله إني لأعرف النور في وجهه فقال عبد الله لم» مگر چه فرقی داریم؟ «أ ليس أبي و أبوه واحدا و أمي و أمه واحدة»، امی و امّه واحدة در نسخه کافی آمده. ولی ظاهراً امّشان یکی نبوده، لذا عدهای گفتند منظورش حوّا است. ابّ و امّ ما یکی است یعنی همه فرزند آدم و حوا هستیم. مرحوم مفید در اعلام الوری فرمودند «اصلی و اصله واحد». علی ای حال، گفت ما فرقی نداریم. این منظور من بود که خیلی خیلی لطیف و یادداشت کردنی است. اگر میخواهید یک شاهدی بیاورید برای انفسنا و انفسکم این روایت از کافی است. خیلی زیباست. حضرت فرمودند: «فقال له أبو عبد الله إنه من نفسي و أنت ابني». خیلی قشنگ است این عبارت. میخواستند بگویند امامند، «إنه من نفسي و أنت ابني»، خیلی تفاوت است. تو پسر منی اما او جان من است.
و من هذا القبيل ما ورد في وقت الإفاضة من عرفات، كموثّقة «يونس بن يعقوب» المروية في الكافي، قال قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: متى الإفاضة من عرفات؟، قال عليه السلام: إذا ذهبت الحمرة يعني من الجانب المشرق.
حاج آقا در صفحه ۶۶ بهجة الفقیه فرمودند: «و من هذا القبيل ما ورد في وقت الإفاضة من عرفات»، عرض شد که موثقه بودنش به خاطر فطحی بودن حسن بن علی بن فضال بود. «كموثّقة يونس بن يعقوب المروية في الكافي، قال قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: متى الإفاضة من عرفات» چه زمانی وقوف در عرفات پایان یافته و باید افاضه صورت بگیرد؟ «قال عليه السلام: إذا ذهبت الحمرة يعني من الجانب المشرق» این «یعنی» در کافی هست.[6] در وسائل هم هست.[7] میخواهم بگویم این «یعنی» در اصلش، در کافی هم هست. و ظاهر حدیث «یعنی من الجانب المشرق» این است که توضیح خود امام علیه السلام باشد. ولی این احتمال هم دور نیست که از راوی باشد. یعنی خود سائل میگوید حضرت فقط از دو لب مبارکشان آمد «اذا ذهبت الحمرة». «یعنی» برای خود راوی است. از قرائن فهمیده منظور حضرت جانب مشرق است.
شاگرد: اگر از امام باشد یعنی درست نیست. باید بفرمایند «اعنی».
استاد: به کار میرود «یعنی».
شاگرد: به کار نمیرود. این برای عربی الآن است. ما هم در فارسی به کار میبریم. «یعنی» یعنی «یقصد».
استاد: همین فرمایش شما را میشود در روایت بگردیم. ببینیم در روایت داریم که خود «یعنی» را به کار ببرند و حال آنکه به معنای «اعنی» است. اتفاقاً یک چیزی در ذهنم هست از سابق که این «اعنی»ها بیشتر برای مصنّفین است. مصنّفین روی حساب ضوابط میگویند «اعنی». ولی در عرف عام و محاورات عادیه میگویند «یعنی». در محاورات عادی «اعنی» شنیدید یا نه؟
شاگرد: در محاورات عادی به کار نمیبرند.
شاگرد2: روایت کافی هست که «بأشد ما فرض الله … لا اعنی سبحان الله»[8]
استاد: «لا اقول». حاج آقا این حدیث را خیلی میخواندند. «ثلاث، انصاف الناس من نفسه و مواسات الاخوان و ذکر الله علی کل حال لا اقول سبحانه و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و ان کان ذکرا و لکن ذکر الله عند حلاله و حرامه». همین منظور شما بود. حالا باید ببینیم در جایی هست که در روایت «یعنی» را خود امام فرموده باشند؟ اگر نفرمودند و به فرمایش ایشان «اعنی» متداول باشد، آن وقت دیگر میشود از راوی. باید بگوییم خود راوی از قرائن و اینها گفته. حالا از مرحوم کلینی احتمالش هست که کافی را تصنیف کرده. از راوی مباشر که از خود امام شنیده هم ممکن است، واسطهها هم محتمل هست. چرا؟ چون خیلی وقتها یک شیخی این بین که یک توضیحی میداده، میآمده به عنوان توضیح در دنباله حدیث.
برو به 0:40:13
شاگر: در بهجة الفقیه بعد از «ذهبت الحمره» نباید آدرس میداد، بلکه باید بعد از «المشرق» آدرس میداد.
استاد: بله، احسنت. یعنی گیومهای را که بعد از «ذهبت الحمرة» گذاشتند، اینجا جایش نیست. من هم خواندم و توجه به این نکتهاش نکردم. یعنی «من الجانب المشرق» را در روایت دیده بودم، اما اینکه اینجا این گیومه اشتباه گذاشته شده را توجه نداشتم. «الجانب المشرق» ترکیبش در کافی همینجور است؟
شاگرد: «من الجانب الشرقی».
استاد: آن خوب است. نمیگوییم الجانب المشرق. در وسائل چیست؟
شاگرد: وسائل هم شرقی است. در کافی طبع دارالحدیث هم «اذا ذهبت الحمرة» را در گیومه گذاشتند، «یعنی» را خارج گذاشتند که بگویند این کلام امام نبوده.
استاد: توضیح مرحوم کلینی است یا دیگران.
شاگرد: این را دیگر توضیح نداده در پاورقی، ولی خواسته بگوید که به هر حال مقول قول امام فقط «اذا ذهبت الحمرة» هست.
استاد: به خلاف ما نحن فیه که کل روایت را در گیومه گذاشته. در وافی مرحوم فیض توضیح ندارند؟
شاگرد: مرآة هم شاید …
استاد: بله مرآة العقول هم توضیح میدهند.
شاگرد: در تهذیب آمده: «قلت لأبي عبد الله ع متى تفيض من عرفات فقال إذا ذهبت الحمرة من هاهنا و أشار بيده إلى المشرق و إلى مطلع الشمس».[9]
استاد: حالا الآن که گفتید یادم آمد در وسائل خواندم، در همین باب بود. روایت دوم از تهذیب است، روایت اوّل هم از تهذیب بود به اضافه نقل از کافی، روایت سوم همین است که الآن بحث ماست. روایت سوم، باب بیست و دوم. ابواب احرام الحج و الوقوف بالعرفة. «یعنی من الجانب الشرقی». آنجا هم بود «اشار بیده». پس معلوم میشود که از اشاره حضرت او معنا کرده.
شاگرد: مخصوصاً اینکه راوی هر دو هم یونس بن یعقوب است.
شاگرد: یعنی هم مقول قول نمیشود.
استاد: یعنی از خود یونس میتواند باشد. یعنی یوسف دو بار گفته. یک دفعه گفته است که حضرت اشاره کردند اینطور. یک دفعه هم خودش چون اشاره را دیده بوده گفته «یعنی». یعنی را خلاصه کرده، بدون توضیح اشاره حضرت. یونس بن یعقوب همان است که عرض کردم فطحی بود و برگشت و حضرت با دست خودشان کفنشان کردند و خوشا به حالش. که گفت ۴۰ روز امام علیه السلام فرمودند آب بریز روی قبرش. خود صاحب مقبره تعجب کرده بود. راوی میگوید از من پرسید صاحب این قبر کیست؟ میگوید گفتم چرا؟ گفت امام رضا به من دستور دادند ۴۰ روز، نمیدانم یا ۴۰ ماه رشّ الماء بر قبر یونس بکن.
شاگرد: الآن موقعیت عرفات چطور است؟
استاد: این سؤال خوبی است که آیا در طرف مغرب کوه هست؟ که حضرت چون مانع بوده و مشکل داشتیم ارجاع به ذهاب حمره دادند؟ یا نه، در عرفات در طرف مغرب دشت صاف است. با اینکه افق باز است و خورشید در افق مستوی غروب میکند، در عین حال حضرت فرمودند نگاه به ذهاب حمره بکن. این سؤال خوبی است، من در ذهنم مطرح بود. ظن من به این است که کوه نیست. در مشعر هست، در مشعر طرفین کوه است. گمانم این است که در عرفات کوه در طرف مغرب نیست. و لذا از این حیث یک دلالت قویای حاصل میشود بر اینکه ذهاب حمره فقط برای صورت جهل نیست. وقتی هم که متمکن از نظر به افق باز هستید، باز امام علیه السلام فرمودند «اذا ذهبت الحمرة». ولو بحثها سر جای خودش است، یعنی میگوییم که حجّ است، وقوف است، یک بار در سال است، این احتیاط میطلبد. حالا که آمدی با این زحمت وقوف کردی، وقوفت را خراب نکن. ممکن است ابری باشد، توجه نداشته باشی، صبر کن تا کامل آن علامت یقینیِ غروب که ذهاب حمره است محقق بشود، بعد افاضه بکن. با این معنا جور هست، اینطور نیست که بگوییم بحثها خراب میشود. ولی علی ای حال آن که دائم ما میگفتیم «علامةٌ عند الجهل»، آن وقت این روایت خلاف او میشود. یعنی همانی میشود که حاج آقا فرمودند؛ استحباب شرعی. یادتان است فرمودند یا علامت و اماره است عند الجهل، یا ندب شرعی و تعبدی. شاید قبلاً اشاره نفرموده بودند. خوب است کنار آنهایی که حاج آقا میفرمودند این روایت یونس بن یعقوب را به عنوان وجهی برای ندب ذکر کنیم، علی فرض اینکه در طرف مغربِ عرفات کوه نباشد.
شاگرد: قبله عرفات چه سمتی است؟
استاد: عرفات در شرق مکه است. طوری که من یادم است. منیٰ و عرفات در شرق قرار گرفته.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ:
محمد بن جعفر، عبدالله افطح، افاضه در عرفات،امامت، خلافت، حمره مشرقیه،ابناثیر، مرآه العقول،قیامهای بنی هاشم،
[1]. شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ؛ ج3 ؛ ص336
[2]. عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص204
[3]. عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص206
[4]. عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص220
[5]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ؛ ج6 ؛ ص89
[6]. الكافي(ط – الإسلامية)؛ج4،ص466: محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن ابن فضال عن يونس بن يعقوب قال: قلت لأبي عبد الله ع متى الإفاضة من عرفات قال إذا ذهب الحمرة يعني من الجانب الشرقي.
[7]. وسائل الشيعة ؛ ج13 ؛ ص557: محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن ابن فضال عن يونس بن يعقوب قال: قلت لأبي عبد الله ع متى الإفاضة من عرفات- قال إذا ذهبت الحمرة يعني من الجانب الشرقي.
[8]. الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص145: علي عن أبيه عن ابن محبوب عن هشام بن سالم عن زرارة عن الحسن البزاز قال قال لي أبو عبد الله ع أ لا أخبرك بأشد ما فرض الله على خلقه ثلاث قلت بلى قال إنصاف الناس من نفسك و مواساتك أخاك و ذكر الله في كل موطن أما إني لا أقول سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلا الله و الله أكبر و إن كان هذا من ذاك و لكن ذكر الله جل و عز في كل موطن إذا هجمت على طاعة أو على معصية.
[9]. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج5 ؛ ص186
دیدگاهتان را بنویسید