مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 5
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵ : ١۴٠٠/٠۶/٢۴
در عبارت مرحوم سید به قول توقف رسیدیم.
شاگرد: در مورد مقاله ارتکاز سؤالی داشتم. شما ارتکاز را از باب ظن خاص یا ظن مطلق حجت میدانید؟ چون در مقاله بحث نشده بود. ظاهر آن این بود که میخواستید از باب ظن خاص بحث کنید. چون به یک سری از ادله مانند «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَة » استدلال میکنید. البته در پاورقی هم گفته بودید که اینها محتملات است و اینها دلیل نیست. لذا بحثی که در مورد ارتکاز دارید از باب ظن خاص یا مطلق ظن است؟
استاد: این بحث در فصل سوم یا چهارم است، نه اول آن. عرض من در یک کلمه این است که اصلاً بالاتر از ظن است. اصل ارتکاز را اگر ملاحظه کنید؛ نظامی که شارع به فکر متشرعه میدهد یک واحد است. آن یک واحد شدت و ضعف دارد، بسط دارد اما پیکره آن – یعنی نظم محوری آن- یکی است. روی این حساب خیلی بیشتر از ظن و ظن خاص میشود. این حاصل عرض من است. حالا شما اگر توانستید ببینید درست است یا نه، آن وقت بحث کنیم. و الا عرض من ظن خاص به آن معنا نیست. فصل سوم و چهارم را ببینید. مثلاً کسی که متشرعه معمولی است، با کسی که مسأله دان است، با کسی که فقیه است، با کسی که افقه عصر است، همه اینها ارتکاز دارند و همه هم متشرعه هستند. ما نمیگوییم ارتکاز فقیه حجت است، بلکه ارتکاز متشرعه حجت است. اما خود همین افراد در تحقق و فعلیت ارتکاز یک جور نیستند. کسی شک نمیکند. اما اصل ارتکازشان و آن نظمی که در فکر آنها است را شارع گذاشته است.
شارع با ذهن آنها یک واحد منظم درست کرده است. اما واحد قابل گسترش است. چه کار کرده؟ شارع در ذهن آنها قرار داده. مثالهای جورواجور هست؛ شاید جمع و جدول ضرب را در آن جا عرض کردم. ببینید گاهی شما در یک صفحه جدول ضربی مثلاجدول ضرب ده در ده را قرار میدهید. در یک صفحه دیگر سل های بیشتری را سامان میدهید. جدول ضربی را درست میکنید صد در صد. درست است که جدول صد در صد الآن سل های بیشتری دارد. خانههای بیشتری هست که در آن معین کردهاید. اما روح جدول ده در ده با روح جدول صد در صد، از حیث آن واحدی که برای این جدول محوریت دارد، تفاوتی ندارد.
شاگرد: بله فرمایش شما درست است. اینکه شما بحث را به این جدول ها تنظیر کردهاید، مطلب درستی است. اما اینکه آن واحد چگونه به ما القاء شده و آیا ما آن را درست تلقی کردهایم یا نه، بحث دیگری است. در حجیت ظواهر هم بحث همین است. شارع که بیشتر از یک مراد که ندارد. اما هر کسی از این لفظی که شارع به مخاطب القاء کرده یک چیزی میفهمد. در بحثهای دیگر هم همین است.
استاد: نه، پس مقاله را خوب ملاحظه نکردید. من عرض کردم شما چطور میگویید که شارع یک کلام را القاء میکند و بعداً هم ظهور میگیرید. اما با ده هزار دلیل. شما گاهی یک لفظ را میگویید کلام است، دلالت بر این دارد… .
شاگرد: شما میگویید تشابه حکم پیش میآید و احتمال خطا کم میشود ولی صفر نمیشود.
استاد: نه، این عرض من نیست. ببینید اصلاً خود صاحب ارتکاز علم تفصیلی به ارتکاز خودش ندارد. در بحرانها و خلأ نص به دادَش میرسد. این قدر تفاوت است. یعنی حتی خودش قبل از اینکه با بحرانی که در یک مسأله برایش پیش میآید، نمی فهمد که این ارتکاز را دارد. اما وقتی مواجه میشود میبیند از آن چیزی که شارع در آن به ودیعه گذاشته، میگوید در اینجا نظر شارع این است. ارتکاز او سراغ این میرود که شارع در اینجا موافق است، مخالف است، دستور میدهد، نمیدهد، این یک چیز روشنی است.
برو به 0:05:38
شاگرد: شما تنها در مورد فقدان نص که نمیگویید، شما حتی میخواهید بفرمایید اگر این نظام به دست ما رسید میتوانیم نصوص دیگر را هم بر آن نظام حمل کنیم و تفسیر کنیم. آن چه که من از مطالعه این مقاله فهمیدم این است که اگر آن نظام دست ما بیاید، ما میتوانیم… .
استاد: اینکه دست ما بیاید یا نیاید را من عرض نکردم.
شاگرد: یعنی شما میخواهید بگویید شارع به ما القاء کرده یا نکرده.
استاد: بله، شارع کار خودش را کرده. و لذا حتی فقیه به ارتکاز متشرعه مراجعه میکند. فقهای بزرگی که میگویند نزد ما ارتکاز از ادله شرعیه است، نمیگویند ارتکاز فقها. میگویند ارتکاز متشرعه. فقط متشرعه ناخود آگاه دارند، در وقت هایی به حالت ابهام در میآید. فقیه میآید از ارتکاز آنها استفاده میکند و اینها را صاف میکند. مستدلش میکند. کلاسیکش میکند.
شاگرد:…………
استاد: همه گرفتهاند. در آن مقاله اقوال را ببینید. یعنی فقط ما نیستیم. پیوست هایی را که آقا زحمت کشیدهاند و گذاشتهاند را ببینید.
شاگرد: کلمات را دیدهام. فقط میخواهم بگویم آن آقایان چون دیگر نصی در میان نبوده، از باب مطلق ظن آن را گرفتهاند.
استاد: شما موارد صغروی آن را نگاه کنید. مثالهایی که در آن مقاله و پیوست های آن هست را نگاه کنید. صغرویا نگاه کنید. نه اینکه کبرویا همینطور بحث کنیم. وقتی نگاه میکنیم از صغری کشف میکنیم که من چه چیزی دارم؛ فقها چه داشتند که در اینجا این را میگویند؟
شاگرد: خب الآن ارتکاز به چه معنا است؟ یعنی ما بهصورت چه دلیلی از آن داریم بحث میکنیم؟
استاد: آن هایی که میفرمودند میگفتند دلیل پنجم. این جور میگفتند. اما با آن طوری که بحث شد، دلیل پنجم از چه بابی است؟ از باب اینکه یک واحدی است که درجاییکه نص نیست، یا تعارض نص است، یا ابهام نص است و… ، در این موارد میآید و حرف میزند.
شاگرد: دلیل پنجم هم که از ظن و قطع خارج نیست. در کتاب هم که دلیل اول است از این بحث میکنند که از باب ظنش است؟ از باب نصش هست؟ با گفتن دلیل پنجم که از بحث حجیت ظن و قطع که خارج نمیشود. بالأخره یا از باب ظن حجت است یا از باب قطع حجت است. دلیل پنجم یعنی چه؟
استاد: وقتی شما یک جدول ضرب را میکشید، این جدول ضرب ظنی است یا قطعی است؟
شاگرد: اگر بناء این جدول ضرب از اول درست ریخته شده باشد، بنائش قطعی ریخته شده است. بعداً هم مصداق های آن را قطعی میدانیم.
استاد: قطعی است؟ یعنی هر خانهای که شما سراغش رفتید، درست نوشته شده است؟ نوشته ۵ ضرب در ۵ مساوی با ٢٧ میشود، این درست است؟ درست نیست که!
شاگرد: اگر پایه آن درست ریخته شده باشد، همین میشود. قطعی است.
استاد: نه، وقتی ما در یک سل و خانهای به تردید میافتیم از آن کشف میکنیم. ولو نوشته ٢٧، میرویم و بر میگردیم تا مطمئن شویم که ٢٧ اشتباه است.
شاگرد: کلام در آن اول است… .
استاد: خب آن اول که یکی است. من در آن مقاله تأکید کردم. اصلاً ارتکاز متشرعه روی این مبنا یک نظام فکری است که شارع به مرید خودش و به آن کسی که او را قبول دارد، القاء میکند. با ذهن مخاطب خودش کاری میکند که ذهنش نظام مند میشود. به چند نظام؟ به یک نظام. حالا بگوییم این نظام قطعی یا ظنی است، دین این است، شرع این است. شرع چندتا است؟ قطعی یا ظنی است؟ شرع یکی است. شرع که قطعی و ظنی ندارد.
شاگرد٢: یعنی همان نظامی است که در ذهن امام زمان عج است؟
استاد: بله
شاگرد٢: در همین مقاله پاورقی ٢٣ را نگاه بفرمایید. غسل میت جبیره ای را آیتالله بهجت گفته اند بهدلیل ارتکاز متشرعه صحیح است. اما آیتالله خوئی و آیتالله سیستانی، آیتالله شبیری، مخالف هستند. خب اینها متشرعه نبوده اند؟!
شاگرد: مطالب شما ثبوتا درست است، اما کلام در اثبات است. اگر شما ثبوتا بحث میکنید، بله، ثبوتا درست است. اما آیا میتوانیم بگوییم اثباتا چیزی که ما به آن میرسیم همان یک نظام است؟
استاد: همان مسألهای که آقا گفتند، ببینید مقابلش اسمی از ارتکاز نبرده؟ یک استدلال کلاسیک دارند. میگویند ما قاعده میسور را قبول نداریم، وقتی هم که اتیان به مأمور به علی وجهه الخاص ممکن نشد، خلاص! ببینید ما که نگفتیم ارتکاز که آمد کار تمام میشود. اگر این باشد که باید واضحاتی را منکر شویم، بگوییم از صدر اسلام تا الآن همه فقها بر همه امور مجتمع هستند، چون این نظام یکی است. بحث که اصلاً این نیست. باید مقصود را تصور کنیم. حاج آقا که در آن جا ارتکاز میگویند، به این معنا است که یک چیزی را میگویم که همین فقیهی که بهخاطر استدلال کلاس، خلاف آن را میگوید، وقتی از ضوابط مدون کلاسی فارغ شود، ذهنش سراغ آن میرود. وقتی حرف کلاسیک میزند این جور میگوید.
همان جا مثالش را زدم. در همان مقالهای که ملاحظه کردید همین مثال غسل را زدم. شما همین را میگویید؟
برو به 0:11:10
شاگرد: غسل میت جبیره ای.
استاد: گاهی میشود –پیش هم آمده- متوفی طوری میشود که خونش بند نمیآید. سوراخی است که هر چه داخل آن میکنند، خونش بند نمیآید. بخواهند او را غسل بدهند هم نمیشود؛ باید بدنش پاک باشد. الآن یک چسب هایی هست که اگر اندازه یک میلیمتر و سر سوزنی از زخم آن طرف تر باشد –پزشک قانونی به او میزند- را به او بزنید، خون بند میآید. الآن نوعاً پزشک قانونی این کار را میکنند. حال میگوییم که ما دلیلی نداریم که در اینجا این چسب ریز را بگذارد و او را غسل دهد؛ دلیل جبیره برای وضوء و غسل حیّ است. تمام شد. برو تیمم بده.
ارتکاز متشرعه این را میپذیرد که الآن ما در اینجا دلیلی نداریم که چسب کوچک را بزند و او را غسل دهد؟ او را غسل ندهد و تیمم بدهد و تمام! ارتکازی که حاج آقا الآن میگویند را تلطیف کنید و به مطالب کلاسیک کاری نداشته باشید، ببینید درست میشود یا نه؟!
روایت کافی شریف را ببینید؛ حضرت فرمودند هیچ مطلبی نیست الا اینکه «کان اصله فی کتاب الله[1]». ما در این مباحثه در جلسات متعددی بحث کردیم. ادعای طلبگی من این جور بود که تمام فقهاء –به شرطی که در دستگاه فقاهت درست بنشینند- تمام کبریات شرعی را دارند. این جور نیست که همین هایی که گفته میشود باشد؛ ما خیلی از چیزها را نمیدانیم؛ مفقود شده؛ خبر نداریم؛ سرگردان هستیم. این روایت کافی شریف را ببینید. قرآن مفقود شده؟! قرآن که در دستها هست. روایت کافی شریف به همین قرآن ناظر است. نه به آن قرآنی که در روایت میگوید نزد حضرت بقیه الله هست – با آن بحثهایی که در علوم قرآنی داشتیم- همین است؛ «ما من شیء الا له اصل فی کتاب الله». خب این اصل چیست؟ کسی که با روایات اهلبیت علیهمالسلام که مفسر قرآن هستند، مانوس باشد، نفوس کسانی را که نزد آنها زانو بزنند بالا میآورند. مرتب میبیند که این اصول هست و دارد با آنها آشنا میشود. ممکن است ما در شرائط خودمان آنها را دور ببینیم.
اگر من بی ادبی محضر صاحب جواهر میکنم روی حساب اذن خود علماء است. بی ادبی حساب نمیشود. بهخاطر اینکه اذن دادهاند که روی آنها مباحثه کنیم. و الا همان قضیه ابنسینا و بزغاله بهاری است. ولی خب ایشان طوری برخورد میفرمایند که اگر ما این جور رفتار کنیم اصلاً فقه الحدیث، ضوابط تراث عظیمی که در روایات هست از بین میرود. شما بگویید عمل اصحاب و خلاص! روایات صحیح و اصح الاسانید باشد، ازداد وهناً! خب همه میگویند مشهور را که فهمیدی اینها را جاروب کن. روایات صحیحه باشد و هر چه هم اصحّ باشد، ازداد وَهناً! آنها را دور بریز! این ازبین رفتن بخش عظیمی از تراث روائی است که چقدر در اینها فقه الحدیث است. نباید این جور رفتار شود که ما به صرف اینکه حدیث است، آن را کنار بگذاریم. حتی حدیثهای ضعیف. چند بار قبلاً عرض کردم. برای یادآوری تذکر میدهم.
مرحوم شیخ بهائی در حبل المتین –کتابی است که در نوع خودش در آن زمان بدیع است- چه کار کردند؟ بر طبق فقه و ابواب فقه، صحاح، حسان و موثقات را آوردهاند. اصلاً ضعاف را نیاورده اند. آیا واقعاً این جور خوب است که احادیثی که از حیث سند کلاسیک، تصحیح کلاسیک میگویید ضعیف است، از قاموس فقه و فقاهت و فقه الحدیث کنار میگذارید؟! حبل المتین نوشته شود و یک حدیث ضعیف در آن نوشته نشده باشد! این راه است؟! حدیث ضعیف باید بیاید و چه بسا خیلی از احادیث ضعیف باشد که متن آن دلالت دارد بر صدورش داشته باشد. متن دلالت میدهد بر خودش. ما بناء بگذاریم بر اینکه در حبل المتین روایت ضعیف نیاید؟! من خیلی کوچک تر از این هستم که بخواهم محضر شیخ بهائی چیزی را عرض کنم. اما خب مباحثه است. من این جور گمان میکنم که تکتک روایت ضعیف هم بیاید. کجا؟ در آن جایی که محط افکار و انظار است و باید فکر کنند. چرا روایات ضعیف باید کنار برود؟!
همان روایت کافی که مکرر عرض میکردم؛ در روایت کافی صریحاً هست که به امام عرض میکند که «یجیئان الحدیثان المختلفان ممن نثق به و ممن لا نثق به». حضرت بفرمایند که خب واضح است، آنکه «لا نثق به» است را کنار بگذار؟! این جور جواب میدهند؟! حضرت میفرمایند به محتوای حدیث نگاه کن. صرف اینکه «لانثق به» است، آن را کنار بگذار؟! اصلاً این جور نیست. خود ما داریم خودمان را دستی دستی با این جور موضع گیری های کلاسیک، از تراث عظیم یا بخشی از تراث عظیمه؛ از صحاح غیر معمول بها یا ضعاف، محروم میکنیم. و حال اینکه نباید این جور باشد.
برو به 0:17:16
شاگرد: این بحثهایی که شما میفرمایید بحثهای ماهیت و چیستی ارتکاز و بحثهایی ثبوتی است، در مقام عمل و اثبات که ما میخواهیم به این ارتکاز تمسک کنیم…. .
استاد: در آن جا در فصل دیگری مفصل صحبت کردیم. راجع به غموض و ابهام آن و… . من مطمئن میشوم که شما مراجعه نکردهاید. یک فصل دیگری در آن جا هست که ما مفصل صحبت کردیم. سر اینکه عمل به ارتکاز چه غموضی دارد. چه شرائطی دارد. یک فصل مفصلی هم در آن جا عرض کردم. این فرمایش شما درست است. یعنی اثباتاً همان جا را اگر نگاه کرده باشید آمده است. خود حاج آقا که در درس مکرر اسمی از ارتکاز میبردند، همینطور سؤالات به ذهنم هجوم میآورد.
شاگرد: خب اثباتاً برای چه زمانی برای ما حجت است؟ برای ما ظن میآورد؟ ظن خاص بیاورد؟
شاگرد٢: من یک تنظیری عرض میکنم شاید مفید حال دوستان باشد. روایاتی با این مضمون داریم که «الله أدب نبيه فأحسن تأديبه فلما انتدب فوض إليه فحرم الله الخمر و حرم رسول الله ص كل مسكر..[2]». بعد از اینکه تادیب کرد بعد امر عباد را به او سپرد و امر جعل را هم سپرد. ارتکاز را تشبیه و تنظیر این میبینید؟ یعنی همین کار را نبی مکرم برای عباد کردهاند؟ یعنی همین تادیب را در وجود متشرعه قرار داده؟
استاد: نه، آن خیلی فرق میکند. «ادّب نبیه» خدای متعال. مثلاً یک فقیه ولایت تشریعی ندارد. اما آن ولایت تشریعی را میرساند. ولایت تشریعی یعنی نمازی که در فرض دو رکعت است حضرت آن را چهار رکعت میکنند. ولایت تشریع؛ ادّب نبیه؛ خدا تادیب کرده، چون خدا تادیب کرده یک حالت فعالیت در انشاء به پیامبر داده است. متشرعه این جور نیستند، متشرعه تنها اخاذ و متلقی هستند.
شاگرد: عرضم این است که همانطوری که این ادب محور تشریع در آن جا قرار میگیرد…
استاد: محور صدور است.
شاگرد: ادب در متشرعه محور فهم و حرکت است.
استاد: بله، این اندازه آن درست است.
شاگرد: یعنی کَانَّه باید ذهنمان را از ادله لفظی یا لبّی خارج کنیم و یک ادب و یک محدودهای را در نظر بگیریم که همانطوری که در آن جا ادله لفظیه نشأت میگیرد از اینجا هم فهم ادله لفظیه نشأت میگیرد.
استاد: بله، این خوب است. لذا نسبت به آن، ثبوتش خیلی غموض دارد. الآن بخشی از این چیزهایی که امروز میخواهم عرض کنم به همان مربوط است. یعنی اگر شما قلم به دست بگیرید و راجع به شرائط حالت ارتکازی اثبات، عمل مشهور، جابریت بنویسید، میبینید که چه نکات جالبی میآید. حالا از کل منکر شویم؟ در مصباح الاصول[3] دیدید. الآن ایشان میگوید که صاحب جواهر میگوید که اختلال طریقت دارید. اما وقتی دلیل قاطع داریم ما ابائی نداریم، تحاشی نداریم. میگویند وقتی دلیل قاطع داریم تحاشی نداریم. این جور؟! با وجود دلیل قاطع از واضحترین مطلب که جابریت و کاسریت است، دست برداریم؟! آن هم بهعنوان یک اصل؟! من عرض میکنم که این جور نمیشود. جابریت و کاسریت یک اصل است، یک محور است، باید شرایط آن را دقت کنید. همینی که شما میفرمایید باید اثباتاً چه کار کنیم؟ قلم به دست بگیریم و شرائط آن را قلم بزنیم و ببنیم چقدر شرائط لطیفی دارد.
شاگرد: اثباتا باید یا به قطع برساند یا به ظن معتنابهی برسد تا به آن عمل کنیم. لذا اینکه خودش فی حد نفسه دلیل پنجم است را من نمی فهمم.
استاد: در آن جا این فرمایش شما را این جور عرض کردم. گفتم چطور شما میگویید دلیل این مسأله چیست، بعد ما میگوییم این روایت: «قال زراره سالت اباعبدالله..»، حالا اگر پنج روایت را در کنار هم گذاشتیم اگر عرف به یکی از آنها نگاه کند نمی فهمد، وقتی پنج روایت را در کنار هم گذاشت شما چه میگویید؟
شاگرد: آن سیاق باید به حد اطمینانی برسد. دیگر دلیل مستقل بِراسِه نیست، اطمینان است که دلیل است و یکی از مصادیق آن ارتکاز است.
استاد: اما اطمینانی که از هزاران دلیل دیگر آمده است.
شاگرد: منشأ اطمینان است.
استاد: پس همانطور که شما میگویید اجماع کاشف از قول معصوم است،پس میزان قول معصوم است.
شاگرد: پس دیگر دلیل پنجم نیست. من این را میخواهم عرض کنم.
استاد: اجماع دلیل مستقل هست یا نیست؟
شاگرد: اینکه دلیل پنجم باشد را نمی فهمم. اطمینان است که حجت است.
شاگرد٢: اجماع هم به اطمینان منجر میشود.
استاد: دلیل آن چیزی است که میتوان از آن صحبت کرد و سر ضابطه ارتکاز… .
شاگرد: یثبت متعلقه و لا یلزم منه القطع. همین را میگویید؟
استاد: حجت این است که «ما یثبت متعلقه و لا یثبت درجة القطع». حجت اصطلاحی این است. در چنین فضایی ببینیم هست یا نیست.
عرض میکردم ایشان در مصباح الاصول[4] میگویند دلیل قطعی داریم، من عبارتشان را نگاه کردم. مثلاً برای اینکه عمل مشهور جابر نباشد فرمودهاند که ما سرجایش گفته ایم که فتوای مشهور حجت نیست. خبر ضعیف هم حجت نیست. بعد میگوید حجت نیست و حجت نیست؛ ضَمُّ العدم الی العدم یفید الوجود؟! به نظرم عبارتشان همین بود. ضم العدم الی العدم لا یفید الا العدم. عدم را که به عدم اضافه میکنیم وجود نمیشود. خب ببینید یک استدلال کلاسیک سبب میشود که بگویند پس چه کسی گفته با صرف در کنار هم گذاشتن دو عدم در کنار هم، عمل مشهور جابر ضعف سند میشود.
همان جا که عبارت ایشان را میدیدم به یک مثال عرفی فکر کردم که میتوان همه جا آن را زد. گفتم یک چیز سنگینی هست. دست راست من از برداشت آن ناتوان است. نا توان عدم است یا وجود است؟ عدم است. دست دیگر من از برداشتن آن ناتوان است. عدم یا وجود است؟ عدم است. دو عدم با هم میشوند، میتوانم آن را بردارم یا نه؟ ضم العدم الی العدم لایفید الا العدم؟! پس دو دستی هم نمیتوانم. این قبول است؟!
شاگرد: بهصورت کلاسیک هم نگاه کنیم عدم نیست.
برو به 0:24:22
استاد: بله، ضعف دارد. الآن هم در ریاضیات، وقتی صفر حدی و صفر مثبت میگویند، دیگر نمیشود گفت وقتی دو صفر مثبت شد و زیاد شد، همچنان صفر باشد. تشابک شواهد میتواند ما را به قطع برساند. چرا؟ چون اینها پیچ و مهره میشوند. پیچ تنها نمیتواند چیزی را محکم نگه دارد. مهره تنها هم نمیتواند. اما وقتی دو تایی با هم میشوند به نحو اقوی نگه دارد. دو تا نخ باریک نمیتواند ماهی را بگیرد. اینها را شبکه میکنیم، وقتی شبکه و تور شد، نهنگ را هم میگیرد. و حال اینکه به تنهایی کاری از آن بر نمیآید. اینها یک استدلالات کلاسیک است که باید از امور واضحه فطریه عدول کنیم.
مثلاً میگویند اعراض مشهور کاسریت ندارد. مثالش این است: دو دست سالم و قوی و توانا میتواند این را بردارد. خب چرا بر ندارد؟ مگر فقط دست سالم و توانا است؟ آن کسی که میخواهد بر دارد گاهی به تردید میافتد که بردارم یا بر ندارم؟ میشود تصمیم او را قیچی کنیم؟! وقتی بهخاطر وجوهی که در ذهنش هست، در تردید است که بردارم یا بر ندارم؛ دو دست سالم توانا دارد اما عملاً نمیشود و بر نمیدارد. چرا؟ چون شرائط عملاً بهگونهای است که نمیشود از این اصل صرفنظر کنیم.
من برخی از چیزها را میگویم شما یادداشت کنید. ما این مطالب را از خود بزرگان، از علماء داریم. جلوترها عرض کرده بودم. بینی و بین الله برای خود من پیش آمده. بهعنوان یک طلبه یک فرع فقهی برایم مطرح شده بود و مدتی هم روی آن فکر کرده بودم؛ شش ماه، یک سال، مکرر هم وجوهی به ذهنم میآید. مثلاً بعد از یک هفته، دو هفته یک وجهی به ذهنم میآمد. میگفتم عجب من تا حالا به آن فکر نکرده بودم. وجه خوبی است. آن را یادداشت میکردم. بعد از مدت مدیدی که به خیالم همه کوچه پس کوچههای بحث را به دست آورده بودم ؛چه وجوهی! چه چیزهایی که روز اول به آنها فکر نکرده بودم؛ بعداً یک دفعه به مناسبت در جواهر بحث را دیدم. دیدم همه این فکرهایی را که من مدتی برایش خوشحال بودم، پشت سر هم صاحب جواهر همه را آوردهاند مع المزید!
یعنی نوشتن جواهر کار کمی نبوده است. صاحب جواهر سی سال عمرش را گذاشت. به تعبیر حاج آقا عاشقانه، این جور کتاب بنویسند! ما هر کاری بکنیم باید از محضر خود این بزرگواران استفاده کنیم. عباراتشان را بیاوریم. یک جای عبارتشان را نگیریم و یک جای دیگر را نیاوریم. مقصود من هم این است.
شوخی است که سی سال کتاب بنویسید؟! پسر فاضل جوانش وفات میکند، خب پدر است دیگر. معروف است و همه شنیدهاید. کنار جنازه پسر که برای تجهیز آماده بود، می نشیند. میگوید پسرم هیچ ثواب و هدیه ای را برای تو بالاتر از این سراغ ندارم که کنار جنازه تو جواهر بنویسم. به نظرم یکی از مجلدات جواهر، نوشته اند که در این شب ختم شد. شب ٢٣ ماه مبارک. خودشان تاریخ میزنند. این شب ختم شد.منظور اینکه وقتی کتابهایی با این زحمت با این علاقه و تدین نوشته میشود، ما باید قدر بدانیم.
یکی از مجلدات جواهر، جلد دوازدهم است. در جلد دوازدهم، صفحه ٢۶۴، بحث عجیبی بود؛ کسی بین نماز رفته و آمده؛ در ذیل صفحه میفرمایند:
فما يظهر من بعض متأخري المتأخرين من الميل إليه أخذا بظواهر بعض الأخبار الموافقة للعامة المعارضة بأقوى منها المعرض عنها بين قدماء الأصحاب و متأخريهم إعراضا يسقطها عن الحجية إنما نشأ من اختلال الطريقة، لعدم المبالاة بكلام الأصحاب حجج الله في أرضه و أمنائه على حلاله و حرامه في جنب الخبر الصحيح، و كيف لا و لو أراد الإنسان أن يلفق له فقها من غير نظر إلى كلام الأصحاب بل من محض الأخبار لظهر له فقه خارج عن ربقة جميع المسلمين بل سائر المتدينين، فالتحقيق حينئذ أنه كلما كثرت الأخبار و ازدادت صحة و مع ذلك أعرض الأصحاب عنها و لم يلتفتوا إليها مع أنها بين أيديهم بمنظر منهم و مسمع تزداد وهنا، و يضعف الاعتماد عليها لحصول الظن بل القطع بعدم كونها على ما هي ظاهرة فيه[5]
«فما يظهر من بعض متأخري المتأخرين من الميل إليه أخذا بظواهر بعض الأخبار الموافقة للعامة المعارضة بأقوى منها».
این قسمتش مراد من است: «المعرض عنها بين قدماء الأصحاب و متأخريهم إعراضا يسقطها عن الحجية إنما نشأ من اختلال الطريقة»؛ شما میگویید چون روایت هست این اعراض تمام است.
«لعدم المبالاة بكلام الأصحاب»؛ اعتناء به کلام و کار اصحاب ندارند.
«حجج الله في أرضه و أمنائه علی حلاله و حرامه في جنب الخبر الصحيح»؛ آنها هم در جنب خبر صحیح به این مبالاتی ندارند. «و كيف لا و لو أراد الإنسان أن يلفق له فقها من غير نظر إلى كلام الأصحاب بل من محض الأخبار لظهر له فقه خارج عن ربقة جميع المسلمين بل سائر المتدينين»؛ حتی از غیر مسلمین هم.
برو به 0:30:00
«فالتحقيق حينئذ أنه كلما كثرت الأخبار و ازدادت صحة و مع ذلك أعرض الأصحاب عنها و لم يلتفتوا إليها مع أنها بين أيديهم بمنظر منهم و مسمع تزداد وهنا، و يضعف الاعتماد عليها لحصول الظن بل القطع بعدم كونها على ما هي ظاهرة فيه»؛ این چیزی که ایشان به آن ختم کردند خیلی دلنشین است. خب معمولاً میگویند وقتی اصحاب اعراض کردند، میفهمیم که در جهت صدور و تقیه حرف بوده است. ایشان میفرمایند نه، غیر از جهت صدور، چه بسا آن چه که برای ما در مدلول تصوری کلام ظاهر است؛ از ظاهر و بدنه دلالت تصوری لسان عرب در مرحله مدلول تصدیقی که گوینده این کلام یک ارادهای از القاء این کلام دارد؛ از آنها میفهمیم که ما بهخوبی به مدلول تصدیقی نرسیده ایم؛ مدلول تصوری برای ما رهزن شده که ما خودمان را به مدلول تصدیقی برسانیم. این آخرش خیلی خوب است.
البته در این جلد دوازدهم – الآن علامت بزنید و بعداً خودتان مراجعه کنید- چندین جا این مطالب را میگویند.
جلد١٢، صفحه ٣۴٧
جلد ١٢ صفحه ۴١٨
جلد ١٢، صفحه ۴٠٣
جلد ١٢، ۴٢٠
اینها به بحثهای ما مربوط میشود. ۴٠٣ آن جالب است.
شاگرد: «بل سائر المتدینین» را توضیح میفرمایید.
استاد: همینطوری که فکر مشترعه یک نظام دارد که عرض کردم، همینطور خدای متعال با مِلیین، با آن هایی که الهی هستند، با آنهایی که در طول تاریخ در خانه انبیاء بودهاند، همین جهت را دارند. نگفتیم کاری است که فقط شرع اسلامی کرده است. بله، همانطور که عرض کردم جدول میتواند دو بعدی باشد، سه بعدی باشد. حتی میتواند نظم مراحل آن دقیقتر و حساب شده تر شده باشد. اما اصل وجود آن جدول که خطوط اصلیه دارد را نمیشود به هم زد. هر چه هم خلاف آنها بروند، اشتباه میکنند و بر میگردند.
احتمال دارد که صاحب جواهر مجلدات آخر را قبل از صلات و صوم نوشته باشند. تاریخ آن را نگاه کنید. الآن من شماره گذاری کردهام، چهار جا یا پنج جا خود صاحب جواهر با این موضع گیریای که الآن دیدید، وقتی میآیند از اصحاب اسم هم میبرند. اما وقتی برایشان مطلب واضح است، میگویند «لا وحشة مع الحق و ان قلّ القائل به و لا انس بالباطل و ان کثر القائل به[6]». خیلی جالب است. همین بزرگوار هستند. یکی از آن را که به تفصیل گفتند در بحث قبله بود. اگر یادتان باشد در آن جا کلمات اصحاب مفصل بود. صاحب جواهر رفتند ستاره آسمان را نقطه کردند و در ذهن شریفشان کالشمس شد که این مطلب با ظاهر اصحاب جور در نمیآید. یعنی انسان به قطع میرسد که نشدنی است. بعد چه کار کردند؟ دو جا گفتند. گفتند اگر همینی که ما میخواهیم بگوییم را اصحاب میگویند، فالحمدلله علی الوفاق. این جور تعبیری داشتند. اگر نمیخواهند این را بگویند فللنظر فیه مجال. این را گفتند. در جلد هفتم جواهر است. بعد از سه، چهار صفحه میگویند ما که این همه بحث کردیم برای این است که استبعاد نکنند. و الا ما وقتی به حق رسیدیم دیگر ابائی نداریم که قائلی داشته باشد یا نداشته باشد.
این حرف همانی است که من عرض کردم. یعنی صاحب جواهر یک کبرایی را میگویند که اولاً باید صغرای آن دقت شود. کبرای آن هم شروطی دارد. مهمتر اینکه خود این کبری با شروطش در طول یک کبرای بالاتری است. آن مصیب بودن است. ما را میخواهد به حق برساند. آدرس هایش را میگویم یادداشت کنید.
جلد هفتم، صفحه ٣٣۴ و ٣٣٩
جلد ٣٧، صفحه ۴٠٠
جلد٣٩، صفحه ١٩۴
جلد۴١، صفحه ١۴
عبارت یکی از آنها را برای شما بخوانم. جلد ٣٧، صفحه ۴٠٠.
و حينئذ يكون موافقا لما ذكرناه من أن الأقوى عدم السقوط مطلقا، مع أنه لا وحشة من الانفراد مع الحق، كما لا انس بالكثرة مع الباطل[7]
در مباحث حدود، صفحه ١۴ این تعبیر را دارند:
بذلك كله ظهر لك أن ما ذكرناه هو الأقوى و إن قل المصرح به لكن لا وحشة مع الحق و إن قل القائل به[8]
اینها تعبیرات مهمی است که الآن ۴-۵ مورد گفتم. چه بسا شما مواردی را بعداً پیدا کنید. صفحهای[9] را هم با این عنوان ایجاد کردم. هر چه هم شما پیدا کردید اینجا بگذارید. میتوانید ارسال کنید تا دیگران هم استفاده کنند.
برو به 0:36:55
پس این فرمایشات خود صاحب جواهر است. وقتی در فضای فقه برای کسی چیزی واضح میشود، اصلاً متمکن نیست خلاف واضح را بگوید. این کلی بحثی که الآن داشتیم. به مطلب خودمان برگردیم که بیشتر طول نکشد. فرمایش سید بحر العلوم را ادامه دهیم. مطالب اعراض را الآن عرض میکنم.
به صفحه دوم رسیدیم. ظاهراً عبارت توقف را نخواندیم.
و قال المحقّق في المعتبر:و أمّا رؤيته قبل الزوال، فقد روي فيها روايات، و ساق روايتي حمّاد و عبيد الآتيتين، ثمّ- قال:- فقوّة هاتين الروايتين أوجب التردّد بين العمل بهما و العمل بما دلّت عليه رواية العدلين. و قال في النافع: «و في العمل برؤيته قبل الزوال تردّد». و قال الشهيد في الدروس:و اجتزأ سلّار بالواحد في أوّله، و المرتضى برؤيته قبل الزوال، فيكون للّيلة السابقة؛ لرواية حمّاد، و هي حسنة لكنّها معارضة. و ظاهره التوقّف. و هو صريح المحقّق الأردبيلي و الفاضل صاحب المدارك بعد اختياره القول الأوّل.و الأقرب اعتبار الرؤية قبل الزوال في الصوم و الإفطار معا، كما ذهب إليه السيّد و من وافقه[10]
«و قال المحقّق في المعتبر:و أمّا رؤيته قبل الزوال، فقد روي فيها روايات، و ساق روايتي حمّاد و عبيد الآتيتين، ثمّ قال»؛ در نسخه خطی مطبوع اینگونه است. نسخههای دیگری که زحمت کشیدند از آن عکس گذاشتند، سه تا روایت دارد. خود روایت عبید سه بار تکرار شده است. ولی اینکه این تکرار از کجا آمده باید بیشتر آن را بررسی کنیم. علی ای حال دو تا بیشتر نیست.
«فقوّة هاتين الروايتين أوجب التردّد بين العمل بهما و العمل بما دلّت عليه رواية العدلين»؛الآن که صحبت از معتبر است. میخواستم زودتر رد شویم ولی خوب است این را عرض کنم.
حیف است مثل من طلبهای که درس نخوان بودم، سالها بگذرد اما مقدمه معتبر را یک دور نخوانده باشد. شما اگر خواندید دوباره نگاه کنید که یادآوری است. اگر هم نخواندید این را از ناحیه من طلبه داشته باشید. حیف است عمر طلبگی آدم بگذرد و مقدمات کتب، بهخصوص کتابی مثل معتبر را نخواند. محقق اول شرح کتاب خودشان را نوشته اند. یک مقدمهای بر معتبر دارند. خیلی عالی است. یک بخشی از آن همان چیزهایی است که الآن ما صحبت میکردیم.
ایشان میگویند عدهای از حشویه میگویند هر خبری که هست را عمل کنید. عدهای دیگر میگویند اصلاً خبر واحد را کنار بگذارید. محقق میفرماید چه طرفینی است؟ افراط و تفریط. یکی میگوید به هر خبری عمل کن و دیگری میگوید اصلاً خبر واحد ولو صحیح را کنار بگذار. بعد میآیند برای همین بحث ما توضیحاتی میدهند و میگویند روایاتی که ولو ضعیف باشد اما اصحاب عمل کردهاند… . خیلی خوب! یعنی مقدمه معتبر خیلی موافق فطرت است. محقق اول فرمایش فرمودهاند.
از چیزهای خیلی خوبی هم که محقق در ادامه بحثشان دارند –در الفصل الرابع- از بزرگان روات و مفتین نام میبرند. از محمدین ثلاثه، از اربعه، از خمسه، سته، سبعه، اسم میبرند و بعد هم از اتباع ثلاثه که جناب حلبی و قاضی سلار و قاضی ابن براج است. ظاهراً در نسخه ای که در نرمافزار آمده این اتباع ثلاثه سه نفر هستند. این به حاشیه رفته بوده آن را نیاورده بودند. بهصورت دو نفر شده است. قبلاً عرض کردم که در نسخ خطی کلمات یا زیاده می شده یا سقط می شده. اینجا عبد العزیز که تکرار شده، عبارت سقط شده است. در چاپ هم نیامده است. این چاپ تحقیقی جدیدی هم هست. نمیدانم چرا نیاورده اند. وجهی داشته؟ الآن در کتاب من «صح» دارد، این را ندیده اند؟ یا آن را درست ندانسته اند؟ تحقیق آن به عهده خودتان باشد.
علی ای حال ایشان در مورد ده نفر از بزرگان علماء اینگونه میگویند: وقتی من میگویم شهرت، اشهر و … ناظر به اینها هستم. این خیلی مطلب خوبی است. بحث مانحن فیه را هم در اینجا دارند.
خب این برای توقف در معتبر.
شاگرد: به اینها شهرت را اطلاق میکنند ولی عباراتشان بهگونهای نیست که شهرت را در اینها منحصر کنند.
استاد: درست میگویید قبل از آن عبارتی دارند.. . الآن که میفرمایید یادم میآید. بعضی نکات را میخواستم بگویم که از ذهنم میرود.
ببینید شروع آن خیلی جالب است. قبل از آن هم نکتهای دارند. جزوه منابع روائی نبود؟ معروف است که میگویند اصول اربعمائة شیعه. چهارصد اصل روائی است. صاحب وسائل در فوائد خاتمه وسائل -خاتمه وسائل خیلی نافع است- نکتهای را میگویند. خیلی نکته مهمی است. میفرمایند این چیست که میگویند چهارصد اصل داریم؟! شیعه بالای شش هزار اصل روائی دارند. اینها مضبوط و معین است. اصول اربعمائه که معروف شده، تنها برای شاگردان امام صادق علیهالسلام است.
مرحوم محقق در مقدمه معتبر همین را میگویند. وقتی میخواهند تجلیل کنند میگویند ما درِ خانه غیر اهلبیت نمیرویم. ما چرا امام باقر سلام الله علیه را رها کنیم که بین شیعه و سنی –فریقین- به باقر العلوم معروف هستند. چرا امام صادق علیهالسلام را رها کنیم که خود ذهبی[11] میگوید از ابوحنفیه سؤال کردند که «من افقه الناس عندک؟» گفت «ما رایت افقه من جعفر بن محمد». در سیر الاعلام النبلاء معروف است. بعد هم گفت چرا؟ قضیه منصور را گفت.
میگوید بر منصور وارد شدم –خلیفه قالتاق- امام هم در حالت مظلومیت؛ امام مظلوم که از مدینه حضرت را خواسته بود و هر لحظه هم میخواهد بگوید حضرت را بکشید. گفت وقتی بر منصور وارد شدم، دو نفر که در کنار هم نشسته بودند، دَخَلَنی مِن الهیبه مِن جَعفَر اَکثَر مِمّا دَخلَنی مِن اَبی جَعفر. ابی جعفر منصور با امام صادق. این از روایاتی است که ذهبی میآورد. این از روایات شیعه نیست. در کتب اهلسنت با سندهای خودشان است. اگر ذهبی سند آن را نیاورده، ابن جوزی سند ذکر میکند. سند میآورد که ابوحنیفه این جور میگوید.
برو به 0:44:00
شاگرد: همه آن شش هزارتا اصل بوده، یا بالمعنی الاعم میگویید؟
استاد: نه، اصل است. به همان اصطلاح خودش. اصل روائی یعنی آن چه که از فضای مشافهه و تحدیث، اولین بار به کتابت در آمده است. و الا منظور صاحب وسائل جوامع متأخر نیست. کافی و آن هایی که بعداً نوشته شده، اصل نیست. محاسن اصل است. محاسن برقی اصل است. بصائر الدرجات صفار و سعد اصل است. کامل الزیارات اصل است. قرب الاسناد اصل است. اینها اصول هستند. اما کافی اصل نیست. جوامع اولیه است.
شاگرد: در محاسن و .. بالمشافهه از امام نقل میکردند؟
استاد: محاسن برای برقی است، قبل از اینکه برقی آن را بنویسند و مکتوب کنند، تحدیث بوده است. اول لحظهای که از تحدیث آمد و نوشته شد، اصل میشود.
شاگرد: کامل الزیاره؟
استاد: کامل الزیاره هم از اصول است.
محقق یک جملهای دارند. قبل از اینکه بگویند ۴٠٠ اصل برای شاگردان امام صادق است، میفرمایند:
الفصل الرابع [في السبب المقتضى للاقتصار على من ذكرناه من فضلائنا]لما كان فقهائنا رضوان اللّه عليهم في الكثرة إلى حد يتعسر ضبط عددهم، و يتعذر حصر أقوالهم لاتساعها و انتشارها، و كثرة ما صنفوه، و كانت مع ذلك منحصرة في أقوال جماعة من فضلاء المتأخرين اجتزأت بإيراد كلام من اشتهر فضله، و عرف تقدمه في نقل الاخبار و صحة الاختيار و جودة الاعتبار، و اقتصرت من كتب هؤلاء الأفاضل على ما بان فيه اجتهادهم، و عرف به اهتمامهم، و عليه اعتمادهم، فممن اخترت نقله..[12]
«لما كان فقهائنا رضوان اللّه عليهم في الكثرة إلى حد يتعسر ضبط عددهم، و يتعذر حصر أقوالهم لاتساعها و انتشارها»؛ این جمله محقق یادداشت کردنی است. برای چه؟ برای صغریات اعراض و عمل. محقق میگویند آن زمان به قدری کتاب فقهی بود –در دستشان هم بود- آن زمان با زمان ما خیلی تفاوت میکند. آن زمان را ایشان اینگونه میگویند. قبلاً عرض کردم شواهدی متعددی پیدا کردیم، قرون هشت به بعد –قرن نهم و دهم و یازدهم- مثل اینکه یک سدی شکسته شود و همه آب هایش برود، مقدار بسیار زیادی از کتبی که در دست اهل علم بوده رفته است. من به این برخورد کردم و بعداً هم فهمیدم چرا. رموز مختلفی هم دارد. نکتههای مهمی در آن هست. چطور شده که در فاصله ٢٠٠ سال، هزار هزار کتابهایی که در دستها بود از بین رفته و مفقود شده است. مرحوم مجلسی که میآیند دیگر ندارند. اما صد سال قبل از آن بوده است.
شاید عبارت مرحوم آقای مرعشی در کتاب قبسات اینگونه بود که فرمودند خود من خواب دیدم که پیامبر ص نشسته بودند، دست راست ایشان شیخ مفید بودند و دست چپ ایشان علامه مجلسی بودند. آقای مرعشی فرمودند که وقتی من از خواب بیدار شدم برای خودم این جور تعبیر کردم: گفتم هر کدام از این دو بزرگوار، هر کدام در یک مقطع زمانی خدمتی کردند که ضرورت ملزمه و حیاتی برای بقاء دین و شریعت داشته است. یکی شیخ مفید و دیگر زمانیکه کل تراث داشت از بین میرفت که علامه مجلسی بحارالانوار را نوشتند. میگویند بالای سیصد نفر فعال داشتند که همراه ایشان کار میکردند در اینکه کتابها را جمعآوری کنند وبحار نوشته شود. ایشان خوابشان را این جور معنا کردند.
این همه کتاب در زمان علامه مجلسی یک دفعه رفته بوده، ظاهراً ایشان فهمیده بودند که اگر بحارالانوار را ننویسیم بقیه آنها هم از بین میرود. این خیلی اهمیت داشته است. البته من این را قبلاً گفته ام، نمیدانم بهصورت شواهد آن مدوّن شده یا نه. شما در ایام جوانی به فکر شواهد آن باشید. شواهدی که چرا اینچنین شده است. این خیلی مهم است.
یک شاهدی هم تازگی دیدم. در مستندی[13] که آن شخص عراقی داشت، میگوید وقتی که اروپایی ها به آمریکا رفتند، انبوه انبوه طلا آوردند. کسی که از نظر مالی و اقتصادی بالا رفت، قدرت خرید و سیطره پیدا میکند. از همین ها بعدها معلوم میشود؛ شواهد آن هم هی در بیاید. شواهد زمان ما که همه هم شنیدهاید این است که مرحوم آقای مرعشی فرمودند در نجف این کتاب را خریدم، مأمور کنسول انگلیس آمد با من دعوا کند، تا مدرسه بهدنبال من آمد که این کتاب را پس بگیرد و گران تر بخرد. چه کتابی است؟ کتاب مرحوم خوانساری در تراجم بود. حالا بگویید کتاب قدیم ریاضی یا فیزیک باشد که بگوییم آنها بهدنبال اینها بودند، نبود. تراجم رجال بود. کتاب روضات الجنات را با زور و دعوا میخواستند از دست ایشان در بیاورد.
حالا ببینید اینهایی که من دارم عرض میکنم از قرن نهم بعد از اینکه آمریکا کشف شد و این آقا هم میگوید که درست هم هست، با خریدن و هرجور دیگری که بوده آنها را بردهاند. شواهد روشن عدیدهای هست. لذا اینکه محقق میفرمایند ببینید در زمان آنها چه خبر بوده است. اقیانوسی از کتاب بوده است که میگویند «یتعذر ضبطه». بعد میگویند از اصول و امهات بزرگان علماء من ده نفر را انتخاب کردم چون نمیشود همه آنها را نقل کرد.
بنابراین اینکه فوری بگوییم این که اعراض کردهاند، درست نیست، خیلی کار میبرد. این جور نیست که ما با این گستردگیای که داشته این مطالب را نسبت بدهیم.
خب برگردیم. مرحوم صاحب جواهر میگویند «شهرت، یمکن تحصیل الاجماع»، همین مصنف کتاب ایشان که شرایع است، در کتاب فتوائی خود-مختصر النافع- که بعد از شرایع نوشته میگویند «فی العمل به تردد[14]». نمیدانم صاحب جواهر از این اسمی بردهاند یا نه؟ که بگویند همین محقق و مصنف، تردد میکند.
و قال في النافع: و في العمل برؤيته قبل الزوال تردّد»؛ و قال الشهيد في الدروس:و اجتزأ سلّار بالواحد في أوّله، و المرتضى برؤيته قبل الزوال، فيكون للّيلة السابقة؛ لرواية حمّاد، و هي حسنة لكنّها معارضة. و ظاهره التوقّف. و هو صريح المحقّق الأردبيلي و الفاضل صاحب المدارك بعد اختياره القول الأوّل.و الأقرب اعتبار الرؤية قبل الزوال في الصوم و الإفطار معا، كما ذهب إليه السيّد و من وافقه[15]
«و قال في النافع: و في العمل برؤيته قبل الزوال تردّد؛ و قال الشهيد في الدروس:و اجتزأ سلّار بالواحد في أوّله»؛یعنی عدل واحد، این به بحث ما مربوط نیست. آن چه که به بحث ما مربوط است اینجا است:
«و المرتضى برؤيته قبل الزوال، فيكون للّيلة السابقة؛ لرواية حمّاد، و هي حسنة»؛ حسنه است به ابراهیم بن هاشم.
«لكنّها معارضة»؛ ولو حجت است ولی معارض هم دارد.
«و ظاهره التوقّف. و هو»؛ «هو» به توقف میخورد. یعنی ظاهر شهید است، اما صریح محقق اردبیلی است.
«صريح المحقّق الأردبيلي و الفاضل صاحب المدارك بعد اختياره القول الأوّل»؛ اول آن را اختیار کردند.
«و الأقرب اعتبار الرؤية قبل الزوال في الصوم و الإفطار معا، كما ذهب إليه السيّد و من وافقه».
برو به 0:51:49
این میماند که الآن که این بزرگواران توقف کردهاند، فرمایش صاحب جواهر سر میرسد یا نه؟ که مقابل سید گفتند «من غرائب الاتفاق خیرة العلامه الطباطبایی مع استقامة طریقته[16]». قائلین به توقف چه کسانی هستند؟ رئیس متاخرین معروف –نه به اصطلاحی که شیخ داشتند- محقق اول هستند تا جناب صاحب مدارک، همه حالت تردید دارند. اینکه بگوییم همه اختلال طریقه دارند، صحیح نیست.
قبل از آن هم مثلاً در سرائر ابن ادریس اصلاً مطرح نکرده است. میتوانیم بگوییم اعراض کرده است؟! چون به روایات آن طرف عمل کرده پس از این اعراض کرده است؟ این جور نیست. سائر کتابها را هم باید ببینیم.
والحمدلله رب العالمین
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 59؛ باب الرد إلى الكتاب و السنة و أنه ليس شيء من الحلال و الحرام و جميع ما يحتاج الناس إليه إلا و قد جاء فيه كتاب أو سنة؛
عن المعلى بن خنيس قال قال أبو عبد الله ع ما من أمر يختلف فيه اثنان إلا و له أصل في كتاب الله عز و جل و لكن لا تبلغه عقول الرجال.
عن أبي الحسن موسى ع قال: قلت له أ كل شيء في كتاب الله و سنة نبيه ص أو تقولون فيه قال بل كل شيء في كتاب الله و سنة نبيه ص.
[2] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 381
[3] المستند في شرح العروة الوثقى، الصوم2، ص: 235و موسوعة الإمام الخوئي، ج22، ص: 240؛ و لا يهمّنا توصيف صاحب الجواهر هذا المسلك بكونه ناشئاً من فساد الطريقة بعد ان ساعده الدليل القاطع حسبما أوضحناه في الأُصول، فإنّ هذا لو كان من فساد الطريقة و الحال هذه فنحن نلتزم به و لا نتحاشى عنه.
[4] مصباح الأصول ( طبع موسسة إحياء آثار السيد الخوئي )، ج1، ص: 235 ؛ و إن شئت قلت: إنّ الخبر الضعيف لا يكون حجّة في نفسه على الفرض، و كذلك فتوى المشهور غير حجّة على الفرض أيضاً، و انضمام غير الحجّة إلى غير الحجّة لا يوجب الحجّية، فانّ انضمام العدم إلى العدم لا ينتج إلّا العدم.
[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج12، ص: 264
[6]جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج39، ص: 194؛ لكن لا وحشة مع الحق و إن قل القائل به، كما لا أنس مع غيره و إن كثر القائل به.
[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج37، ص: 400
[8] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج41، ص: 14
[9] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-000-maktab-00001.html
[10] رؤيت هلال، ج3، ص: 1969
[11] سير أعلام النبلاء ط الرسالة (6/ 257) ؛ ابن عقدة الحافظ: حدثنا جعفر بن محمد بن حسين بن حازم، حدثني إبراهيم بن محمد الرماني أبو نجيح، سمعت حسن بن زياد، سمعت أبا حنيفة، وسئل: من أفقه من رأيت؟ قال: ما رأيت أحدا أفقه من جعفر بن محمد، لما أقدمه المنصور الحيرة، بعث إلي، فقال: يا أبا حنيفة! إن الناس قد فتنوا بجعفر بن محمد، فهيئ له من مسائلك الصعاب. فهيأت له أربعين مسألة، ثم أتيت أبا جعفر وجعفر جالس عن يمينه، فلما بصرت بهما، دخلني لجعفر من الهيبة ما لا يدخلني لأبي جعفر، فسلمت، وأذن لي، فجلست. ثم التفت إلي جعفر، فقال: يا أبا عبد الله! تعرف هذا؟ قال: نعم، هذا أبو حنيفة. ثم أتبعها: قد أتانا. ثم قال: يا أبا حنيفة! هات من مسائلك، نسأل أبا عبد الله. فابتدأت أسأله، فكان يقول في المسألة: أنتم تقولون فيها كذا وكذا، وأهل المدينة يقولون كذا وكذا، ونحن نقول كذا وكذا، فربما تابعنا، وربما تابع أهل المدينة، وربما خالفنا جميعا، حتى أتيت على أربعين مسألة، ما أخرم منها مسألة. ثم قال أبو حنيفة: أليس قد روينا أن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس؟
[12] المعتبر في شرح المختصر، ج1، ص: 33
[13] مستند علم و اسلام
[14]المختصر النافع في فقه الإمامية، ج1، ص: 69؛ و في العمل برؤيته قبل الزوال تردد.
[15] رؤيت هلال، ج3، ص: 1969
[16] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج16، ص: 374