1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۵)- شرطیت ماکول اللحم یا مانعیت محرم الاکل در...

درس فقه(۵)- شرطیت ماکول اللحم یا مانعیت محرم الاکل در لباس مصلی

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14354
  • |
  • بازدید : 52

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۵: ١٣٩٧/٠٧/١٠

تعبیر «تشتبه» در معتبر

شاگرد: علامه حلی در منتهی جلد 4 صفحه 210 یک بیانی دارند، همین بیان محقق را آوردند، عبارتشان «إلا نستثنیه» هست. ظاهرا به این عبارت می‌خورد.

استاد: می‌دانم، من هم «استثنیه» می‌خواندم می‌گفتم چطور در جواهر«اُستثنیه» بود و من «أَستثنی» خواندم یک «ـه» ضمیر داشت که «إلا ما استثنیه» یا ایشان فرمودند «إلا ما نستثنیه» خب اگر این طور باشد این ظن قوی می‌شود که در معتبر حتی در حاشیه آقاجمال هم تصحیف شده است یعنی «إلا ما تشتبه» با نون مناسب است نه با «أستثنی» با همزه. در حاشیه آقاجمال «إلا ما استثنیه» بوده است، استثنیه با تشتبه از هم دور است، لذا معلوم می‌شود اگر در آن نسخه «نستثنیه» بوده، این «تشتبه» هم، «نستثنیه» بوده که علامه هم مثل استادشان آورده بودند.

حالا البته اینکه تشتبه هست یا نیست، چرا در معتبر این طوری آمده؟ تصحیفش قطعی هست یا نیست؟ الان در ذهن من باز احتمال صفر نیست، باید بیشتر مطمئن بشویم، احتمال طرف مقابل هم هست شاید در منتهی تصحیف شده باشد.

شاگرد: در آنجا محقق گفتند که  « وهو قول علماءنا» این‌طور نمی‌شود که محقق در شرائع آنطور  بگویند و در این جا بگویند که «ماتشتبه» قول علمای ما هست.

استاد: آن چیزی که گفتند ربطی به اشتباه نداشت.  ایشان گفتند اگر جهلا بخواند باید اعاده کند. سوالاتی بود که دقیقا عبارت خود محقق در شرایع -در باب خلل- نمی‌گوید آن لباسی که مشکوک است،در آن نماز نخوان. می‌گوید کسی که جهلاً خواند، اعاده کند. آیا دقیقا یکی است؟ علما، استفاده یکی کردند. اما آیا دقیقا هست یا نیست؟ معلوم نیست دقیقا یکی باشد.

شاگرد: در عبارتی که قطعاً به اصحاب نسبت داده‌اند جمع آن به این است که بگوییم « تشتبه» تصحیف «نستثنیه» است.

استاد: در این که احتمالش خیلی قوی است من خدمتتان عرض کردم ولی احتمال تصحیف او، مقابلش صفر باشد این طور نیست یعنی صد درصد تصحیف باشد و تشتبه به طور قطع غلط باشد، این هنوز به این طور اطمینان نرسیده، شخصی عرض می‌کنم، نه شما! ممکن است برای شما قرائن سریع کار خودش را انجام بدهد و به نتیجه برسد، من که به گمانم هنوز راه دارد که ببینیم «استثنی» هست یا «تشتبه» هست.

شاگرد: یک عبارتی در خود معتبر هست در مورد همین بحث «ما لا یؤکل لحمه» می‌فرمایند: «البحث الثالث: ما لا يؤكل لحمه من السباع إذا ذبح جاز استعماله‌، و ان لم يدبغ لكن لا يصلى في شي‌ء منه، و لو دبغ الا ما نستثنيه[1]»

استاد: چطور شده که معتبر چاپ جدید شده، تحقیق کردند و همین تشتبه مانده است. یعنی هیچ تحقیقی صورت نگرفته؟ نسخه دیگری نداشتند؟ حالا الان می‌شود، معتبر نسخه‌های متعدد خطی علی القاعده دارد و تصویر صفحات خطی هم معمولا فایل‎هایش هست، تصویر گرفتند و موجود است. حالا یک همتی می‌خواهد که یک نسخه خطی معتبر که قدیمی هم باشد ببینیم «تشتبه» هست یا «نستثنیه» هست. علی ای حال بالای 90 درصد درست است و این‌ها شواهد این است که «نستثنیه» هست و این که آن «تشتبه» کامل منفی شده باشد باید ببینیم.

نکاتی در مورد «الجعفریه» و «شافیه»

دیروز بحثی در مورد «الجعفریه» بود و من یک چیزی در حافظه‌ام بود اوائل کتاب بهجة الفقیه که شروع شده بود صفحه اول کتاب حاج آقا فرمودند شرح الجعفریة دیدم که آن جا بحث کرده بود، بهجة الفقیه صفحه 10 «و عن ارشاد الجعفریة»[2] آن جا  در مورد «الجعفریه» صحبت شده بود، «الجعفریه» کتاب محقق ثانی است و شاگردشان هم شرحی برآن نوشته بود که «المطالب المظفریه» بود. که همان جا صحبتشان بود، این برای الجعفریه ای است که مرحوم آقای حکیم اسم آن را آوردند.

 

برو به 0:05:51

شافیه هم که دیروز صحبت شد که از شیخ جزائری است، نه سیدنعمت الله. که ایشان هم می‌خواستند کتاب را تمام کنند و نشد. لذا فقط در بحث صلاة یک بخشی‌اش که رفته، الان در الذریعه فرموده بودند بین علماء معروف به شافیة الصلاة است یعنی شافیة‌ای که فقط کتاب صلاة در آن مطرح است. این نکته هم برای شافیه که دیروز مطرح شد.

شاگرد: چطوری می‌شود یک دفعه آقای حکیم مثلا از جعفریه  نقل می‌کند؟

استاد: «فی» نگفتند، بلکه «عن» الجعفریه یعنی حُکِیَ.

شاگرد:  چطور می‌شود که یک عالمی، کتابی که خیلی کم به آن رجوع می‌شود که رجوع می‌کند و محل بحث قرار می‌دهد؟

استاد: حکایت می‌کند. مثلا در مفتاح الکرامة که معمولا می‌خواهند کلمات را بیاورند و منابع دست آقاسید جواد بوده آوردند، آقایان دیگر هم می‌گویند «عن»، «عنه» یعنی حُکِیَ.

شاگرد: اصلا بحث ما سر این است که چرا سراغ کتابی به نام جعفریه می‌روند؟ اگر قرار است سراغ این کتاب برویم، خب چرا جاهای دیگر نمی‌رویم؟ اگر قرار نیست برویم، اینجا هم نرویم.

استاد: آن مقطع فقهی که آن کتاب‌ها در آن نوشته شده‌اند بسیار مهم است. اگر ملاحظه کردید  دیروز از مرحوم آقای نائینی در لباس مشکوک  نقل کردم که گفته بودند که مشهور اصحاب می‌گفتند مطلقا منع، از زمان محقق اردبیلی قولی که از شواذ بود در این فاصله بوده و جعفریه یکی از همین‌هاست. یعنی چرا اسم جعفریه را می‌بریم؟ می‌خواهیم این مقطع زمانی که این فتاوای شاذ در آن مقطع ظهور و بروز کرده و بعد از وحید بهبهانی هم رفته است. دیگر پی آن را نگرفتند تا زمان مرحوم میرزا محمدحسن شیرازی که ایشان دوباره مطلب را برگرداندند. این، آن کتاب‌هایی که برای آن مقطع هست را اسم می‎برد که یکی جعفریه محقق ثانی است و همچنین شافیه‌ای که برای شیخ جزائری بود که وفاتش 1157 بود، خود زمان کتاب و مقطعش را چه بسا منظور نظرشان بوده است.

رساله میرزا حبیب الله رشتی و هم‌شاگردی با میرزا

آن  رساله مرحوم حبیب الله هم که عرض کردم آخرش من پیدا نکردم که در دست‌ها هست یا نیست؟ فایلی از آن هست؟ تعجب کردم میرزا حبیب الله با این اشتهار! شاگرد شیخ! چرا من دنبال رساله ایشان بودم؟ چون این سه تا بزرگوار می‌دانید که هر سه شاگرد شیخ بودند، مرحوم شیخ انصاری قائل به منع بودند همان نظر مشهور، میرزا محمدحسن قائل به جواز شدند. میرزا محمدحسن آشتیانی که باز زمیل و هم‌شاگردی بودند باز رساله در رد حرف میرزا محمدحسن نوشتند یعنی تقویت کلام استادشان مرحوم شیخ انصاری. می‌خواستم بببینم میرزا حبیب الله هم که معاصر با میرزا بودند، ایشان چه کار کردند؟ با میرزا محمدحسن همراه شدند یا نه؟ ظن این طرف غبله پیدا می‌کند که همراه نشدند، چون اگر بود بیشتر از ایشان اسم می‎بردند. با بعدی‌ها مثل مرحوم نائینی فرق می‌کنند، ایشان معاصر با آن ها بودند. حاج‌آقا می‎فرمودند که کسی یک پولی آورد و میرزا در سامراء بودند و میرزا حبیب الله در نجف بودند، یک وجهی مثلا 50 تومان آورد داد که 50 تومان آن زمان هم قابل بوده است، به میرزا حبیب الله داد، گفتند خب شما این را نصفه کن، نصفش را سامراء ببر و به میرزا بده، این جا هم نصفه بده؛ گفت آقا این محضر شما باشد، به ایشان هم دادیم. گفتند خب چقدر به ایشان دادید؟ گفت 300 تومان. گفتند من گفتم ایشان اعلم هستند اما نه این قدر!

مقام علمی میرزا حسن شیرازی

منظور این که این‌ها همراه بودند، همه شاگرد شیخ بودند، معاصر بودند و چقدر برای همدیگر احترام قائل یودند، مرجعیت را کلا دست میرزا محمدحسن دادند، چون می‌دیدند ایشان لایق این مقام است، میرزا محمدحسن در این‎جاها دستگاهی بوده، این هم که دیروز گفتم که ایشان نوشته‎ جاتشان را در شط ریختند یک آدم عادی نیست که یک دفعه یک حالی برایشان پیش بیاید، خیلی وجهش روشن نیست، فقط آن چیزی که خودشان از ایشان سوال کردند، اشاره کردند، این بود که گفتند آقا! چرا این‌ها را در شط ریختید؟ فرموده بودند بعد از رسائل و مکاسب دیگر جای کتاب دیگری نیست. یعنی تعظیم مقام شیخ بود که بعد از رسائل و مکاسب دیگر جای چیزی نیست که ما بخواهیم کتابی بگذاریم.

 

برو به 0:10:59

خب همه از این اشاره ایشان این چنین استفاده کردند، در محافل علماء معروف شده بود که میرزا محمدحسن در کتاب‎هایشان حرف‎ های استادشان را رد می‌کردند و زیاد هم رد کرده بودند و بعد مثل این که نخواستند که مثلا کلمات استادشان توسط نوشتار ایشان رد بشود. حاج ‎آقا این را نقل می‎کردند بعد می‎گفتند نه! «الحق أحقّ أن یتّبع». استاد و احترام استاد به جای خودش، اما این که ما یک ایرادی را وارد بدانیم و حق باشد، برویم معدومش کنیم که بی‌احترامی نشود؟! لذا من از اول تا حالا این طوری در ذهنم بود که مرحوم میرزا یک طوری خواستند این‌ها را قانع کنند، رسائل و مکاسب هست، بعدا گفتند اشکالاتی به استادشان بوده نمی‎خواستند مثلا یک نحو بی‎ احترامی به مقام استاد باشد، این‎ها نبوده. حالا حدسیاتی هر کسی ممکن است خودش بداند؛ علی ای حال این طوری می‎گویند که یک سطر از قلم خودشان نمانده؛ الان این رساله لباس مشکوکی هم که در نرم‎ افزار شما دارید مقرّر نوشته است، خیلی هم مختصر و خوب.

تألیفات در مورد لباس مشکوک

نزدیک 20 تا رساله مرحوم آقاشیخ بزرگ در الذریعه در مورد لباس مشکوک دارند. ما 4 تا و 5 تا را ذکر کردیم. 15 – 16 تا در ذیل «اللباس» است؛ «رسالة فی اللباس المشکوک» شاید جلد 8 الذریعه باشد، بقیه‌اش هم متفرق هستند که مجموعا حدودا 20 تا رساله از علماء در خصوص لباس مشکوک است که بحث ماست؛ لذا اگر هر کسی داوطلب است، از قبلش بگوید که مثلا تقسیم بشود، هر کدام از ما یکی از این رساله‌ها را برویم دنبالش و بخوانیم و یک روزی هر کسی که خودش می‎خواهد خلاصه از آن را بگوید، مثلا من الان کل رساله میرزا محمدحسن را نخواندم اما این اندازه برای شما گفتم که ایشان در رساله خودشان می‌گویند که نماز خواندن در لباس مشکوک جایز نیست، این خودش اطلاعی است. رساله آقای آشتیانی قائل هستند به عدم جواز، رساله مرحوم میرزا شیرازی قائل به جواز هستند، خود این هم چیزی است که هر کدام خواست یک رساله‌ای تعیین کنیم، دوباره کاری هم نشود، و هر کسی یک رساله را مرور کنند و خلاصه‌اش را بدانند، چند تا فصل است،چه گفتند، مسیری که طی کردند، آخر کار هم قائل به جواز هستند یا نه؟ یا تفصیل؟

شاگرد: تمام فقهایی که کتاب الصلاة را کامل دارند لباس مشکوک هم دارند؟

استاد: الان ببینید بهجة الفقیه 30 صفحه دارد. این‌ها را فقط برای خصوص رساله‌های مستقل عرض کردم، غیر مستقل‌ها یکی همین بهجة الفقیه حدود 30 صفحه است که حاج آقا بحث کردند که دیروز گفتم آن کتاب 70 صفحه بحث کرده است.

شاگرد: این آقایانی که رساله لباس مشکوک دارند، قاعدتا دیگر کتاب الصلاة ندارند.

استاد: آقای نائینی یک کتاب الصلاة دارند.

شاگرد: جدا بحث کردند؟ اهتمامی داشتند؟

استاد: بله، به خصوص لباس مشکوک از نظر دقائق بحث خیلی کار می‎برد. حالا بعدا هم عرض می‎کنم هم کارهای قبلی‌اش و بعدی‌اش که رمز این که چرا دقت در این است؟ هر چه تحلیل این مساله کار بیشتر ببرد، اختلاف انظار هم در آن بیشتر می‌شود، بعد که به مباحث رسیدیم شما لباس مشکوک را ببینید چند امر دست به دست هم می‌دهد تا شما تصور کنید که «لایجوز أن یصلی فی ما لایؤکل لحمه اذا شکّ فی کونه مأکول اللحم» عناصری که در تحلیل موضوع دخیل است سبب می‌شود که بعدا وقتی می‌خواهید نتیجه‌گیری بکنید این عناصر دقیق انظار را چه کار کند؟ هر کدام را به یک جهتی توجه می‌کنند آن را می‌گیرند جلو می‌برند. موضوع پیچیده است، شووناتی دارد که هر کدام از این شوونات می‌تواند ذهن متفکر را، فقیه را به خودش جلب کند و صحبت کند و زحمات این‌ها وقتی روی هم می‌شود، آیندگان همه این‌ها را با هم می‎بینند و نتیجه‎گیری‎های بهتری می‎کنند.

لباس مشکوک در مستمسک؛‌  بررسی  شرطیت و مانعیت

هذا، و الذي يظهر من كلام الأكثر أن مبنى المنع و الجواز هو القول بشرطية مأكولية اللحم في لباس المصلي و القول بمانعية محرمية الأكل فيه.

و في المدارك عن المنتهى أنه قال: «لو شك في كون الصوف أو الشعر أو الوبر من مأكول اللحم لم تجز الصلاة فيه. لأنها مشروطة بستر العورة بما يؤكل لحمه و الشك في الشرط يقتضي الشك في المشروط»، و موضوع كلامه و إن كان هو الساتر، إلا أن عموم المنع مما لا يؤكل لحمه لما كان عاماً لمطلق اللباس فاذا تأتت استفادة الشرطية منه بالنسبة إلى الساتر جرى الكلام بعينه بالنسبة إلى مطلق اللباس. فتأمل.

و كيف كان فالذي ينبغي هو التعرض في الجملة لما يستفاد من كلام الجماعة في المقام من نقض و إبرام، فنقول: الكلام يقع في مقامات.[3]

«هذا، و الذي يظهر من كلام الأكثر» مرحوم آقای حکیم در مستمسک در 4 مقام، این بحث را بررسی کردند، مقام اول را که اصلا به صورت استقلالی در بهجةالفقیه نیامده بود؛ صحبت سر این است که نماز خواندن در «ما لایؤکل» از ادله شرعیه استفاده می‌شود شرط است یا مانع؛ این مقام اول است و خیلی هم پرفایده است. بحثی است که برای این جا نیست، شما بعدا در تار و پود مسائل فقهیه، در ده‌ها مورد در فقه برخورد می‌کنید که نفس الامرش این است که یک بحث فقهی سنگین آن جا مطرح است که شرط است یا مانع؟ ولو فقها موارد بسیاری هم اصلا مطرح نکردند. این را چرا عرض می‌کنم؟ جاهایی در فقه هست که یک فرعی پیش آمده خودش را نشان داده، ای وای! این فرع وقتی مطرح شد حالا حرف بزن که شرط است یا مانع؟

 

برو به 0:17:00

معمولا آدم وقتی به محل خفیّ مباحث علمی مبتلاء می‌شود و آن را بررسی می‌کند و به نتیجه ای می‌رسد بعد  در جاهای دیگر فقه می‌بیند که موارد دیگری است  ولی چون مبتلاء نشده اصلاً سؤال آن در ذهنش مطرح نشده است و از کنار مطلب رد شده و رفته است، در فقه خیلی این چنین هست.

حالا بعد، بعضی مسائل و فروعاتش را بنده عرض می‌کنم که بعد اگر شما تفاوت بین شرط و مانع در ذهن شما حاضر باش می‌بینید که در فقه طیف وسیعی از مسائل با این تفصیل  قابل بررسی است.

خب ایشان می‎فرمایند «يظهر من كلام الأكثر» چرا اکثر؟ به خاطر این که عده‌ای هستند قبول ندارند می‌گویند اصلا بحث لباس مشکوک مبتنی بر این نیست که این شرط یا مانع باشد، از ناحیه دیگری با یک بیان دیگری باید حل کنیم. لذا ایشان تعبیر می‌کنند اکثر؛ می‌گویند اکثر باحثین «یظهر من کلام الاکثر أنّ مبنى المنع و الجواز» می‌توانید در مشکوک نماز بخوانید یا نه؟ «هو القول بشرطية مأكولية اللحم في لباس المصلي و القول بمانعية محرمية الأكل فيه.»  وقتی محرّم الأکل است مانعیت دارد. محرم الأکل بودن برای این شرط است یا مانع؟

بررسی عبارت منتهی در شرطیت

«و في المدارك عن المنتهى» حالا قبل از این بحث از مقام اول، یک عبارتی از منتهی دارند؛ این عبارت منتهی اول عبارت صریح در فضای فقه است؛ اگر کسی قبل علامه،‌عبارتی در این مورد پیدا کند جائزه دارد. یعنی حتی عبارت محقق هم در احکام الخلل این بود که «لو صلّی جهلا أعاد» صریح بحث ما نبود که ل«و شکّ لم یجز له أن یدخل فی الصلاة و صلاته باطلة» این طوری نبود. عبارتی که صریح بود این جاست که ایشان هم به خاطر همین این را آوردند.

فرمودند «و فی المدارک عن المنتهی أنه قال: «لو شك في كون الصوف أو الشعر أو الوبر» البته معمولا در روایات -در مانحن فیه- برای بحث صلاة در «ما لایؤکل لحمه»، تعبیر وبر و شعر است، تعبیر صوف باید ببینیم هست یا نیست. شاید هم بود؛ نمی‌دانم در روایت هست یا نیست. صوف چرا؟ اگر هم کمتر آمده وجهش این است، صوف که به معنای پشمینه در فارسی می‎گوییم، غیرمأکول اللحم که معمولا یک طائفه‎ای از حیوانات هستند به آن ها نمی‎گویند صوف؛ پشم برای أنعام است، معمولا برای بزینه و میشینه است، برای گوسفند و ضأن و معز است. ضأن و معز هستند که صوف دارند لذا ممکن است برای «غیر مأکول اللحم» اصلا صوف خیلی کاربرد نداشته باشد حالا اگر هم شما در روایات باب دیدید که در «غیرمأکول اللحم» کلمه صوف به کار رفته باشد … مانعی هم ندارد، نمی‎خواهم بگویم اصلا نمی‎شود ولی غلبه با این است که صوف برای این دو تاست؛ «من الضأن اثنین و من المعز اثنین»[4] در مورد اینه تعبیر صوف به کار می‌رود، اما شعر و وبر مشترک است که هم در «مأکول اللحم» هست و هم در «غیر مأکول اللحم».

شعر چیست؟ همان مو هست که مشترک بین انسان و حیوان است اما وبر، کُرک است، کرک یک چیزی است که فقط خدای متعال برای بدن حیوانات قرار داده، کرک یک موهای بسیار لطیفی است که سراپا به بدن گوسفند و شتر و … گرمی می‎دهد، یک پالتوی زمستانه خدای متعال برایش قرار داده. الآن خبر ندارم که این وبر یک پیازک جدا دارد یا همان پیازک شعر است که … تحقیق این‎ها باشد که اگر چیزی برخورد کردید برای من هم بفرمایید.

علی ای حال یک چیز محسوسی است که اگر شما ایام فروردین در یک گله‎ای بروید خیلی راحت می‎توانید کُرک را ببینید؛ چرا؟ چون تکه تکه دارد از بدن گوسفندها می‎ریزد. در زمستان که هوا سرد بوده بدن این‎ها کُرک تولید کرده برای این که گرم باشد، به محض این که باد بهار می‎آید و این گوسفند باد بهار بخورد، این کرک شروع به ریختن می‎کند و آن‎هایی هم که می‎دانند این چه قیمتی دارد و چه قدر گرم است با شانه زدن و چیدن کرک‌ها را می‌گیرند.

وبر و کرک در شتر هم هست، کرک شتر که خیلی دستگاه عظیم خودش را دارد. این کُرک در غیرمأکول اللحم هم هست. در روباه هست، در سگ، امثال این‌ها همه کرک دارند و طوری است که آن ها هر چه سرد می‌شود  بدن بیشتر کرک تولید می کند. این را مستند ندیدم که عرض کنم علی القاعده به خاطر این مباحث دارم عرض می‌کنم.

«لو شکّ فی کون الصوف أو الشعر أو الوبر» که این کرکی شد که یک موی بسیار لطیفی است که به نحو خاصی در زمستان برای گرم کردن بدن حیوانات پدید می‎آید «شکّ» که «من مأكول اللحم» یا نه؟ همین که شکّ «لم تجز الصلاة فيه.» نمی‎توانی نماز بخوانی و اگر بخواهی هم باطل است. چرا؟ «لأنها مشروطة» عبارت منتهی زیر کلمه مشروطة خط بکشید. همه شروع بحث ها از این جا شده، چون نماز مشروط است و شرط دارد، شرطش چیست؟ «مشروطة بستر العورة بما يؤكل لحمه» باید به وسیله آن چیزی که «یؤکل لحمه» هست، ستر عورت کند. وقتی شک دارد، احراز شرط نکرده است مثل کسی می‎ماند که طهارت شرط نماز است ، می‎خواهد نماز بخواند اگر شک دارد که وضو دارد یا ندارد، نمی‎تواند بخواند، باید احراز کند که وضو دارد تا بتواند داخل صلاة بشود. بنابراین این جا هم که شرط شد ایشان فرمودند. شروع بحث‎ها از این عبارت است. اولین عبارت مهم فقهی که این بحث را آورده این جا بود.

 

برو به 0:23:36

شاگرد: آن زمان لباس پنبه ای نبوده؟

استاد: اتفاقا سوال همین است. بعدا یکی از تفصیلات این است که حتی قائل هم دارد. بعضی‎ها می‎گویند «لایجوز مطلقاً»؛ مطلقا یعنی چه؟ یعنی حتی اگر شک شما این باشد که حیوان هست یا نیست اصلا، ماهوت آمده یک وقتی می‎داند از حیوان است، کرک و پشم است، نمی‎داند از مأکول اللحم است یا نه. این که لایجوز! بگویید لایجوز. اما یک وقتی است اصلا نمی‎داند اصلا این پشم حیوان، کرک حیوان چه مأکول و چه غیر مأکول اللحم هست یا نیست. اصلا حیوانیت مشکوک است. باز هم آن‎هایی که می‎گویند مطلقا لا یجوز می‎گویند همین که احتمال می‎دهی که غیرمأکول اللحم باشد، کافی است.

شاگرد: اگر بداند این کتان است چه؟

استاد: آن که هیچ گیری ندارد، بدانید مأکول اللحم هم هست گیری ندارد.

شاگرد: در عبارت می‌گویند که شرط است از اجزای مأکول اللحم باشد اصلاً صحبتی از کتان نیست.

استاد: نه! آقای حکیم نصف صفحه این را صحبت می‎کنند. صفحه 332 «ثمّ إنّه قد یستشکل» این همان یستشکل همان جا باشد که بررسی می‎کنند ولی فعلا اطلاق یعنی این. اما این که وقتی شما می‎گویید وقتی علم داریم، می‎گویند بله آن جا باید یا با وجوب تخییری درستش کنیم یا … همین حرف را آن جا مطرح می‎کنند.

علی ای حال فرمایش علامه این است «لأنّها مشروطة بستر العورة بما یؤکل لحمه و الشك في الشرط يقتضي الشك في المشروط»» قاعده اشتغال می‎گوید باید شرط را احراز کنی «و موضوع كلامه و إن كان هو الساتر، إلا أن عموم المنع مما لا يؤكل لحمه» در مطلق لباس «لما كان عاماً لمطلق اللباس فاذا تأتت استفادة الشرطية منه بالنسبة إلى الساتر جرى الكلام بعينه بالنسبة إلى مطلق اللباس. فتأمل.»

شاگرد: مطلق لباس یعنی غیر ساتر؟ یعنی چیزی که مثل کمربند و …؟

استاد: نه! همین لباس! قمیص! ساتر عورتین برای مرد مثلا که شرطش این است احراز کنید از مأکول اللحم هست یا از گیاه است.

شاگرد: معیتش اشکال دارد و الا در دست بگیرید.

استاد: آن را محمول می‎گوییم. دیروز عرض کردم 7 تا قول است، مرحوم آقای اصفهانی 4 تا قول می‎گویند، در آن تنقیح 7 تا قول بود. یکی همین است که صاحب جواهر فرمودند، تفصیل صاحب جواهر این است، می‎گویند که اگر محمول شماست، مشکوک باشد، اشکال ندارد اما اگر می‎پوشید؟ قمیص است؟ ثوب است؟ نه! نمازتان باطل است. این تفصیلی است که منسوب به صاحب جواهر است.

شاگرد: عام و خاص من وجه نیست؟ این که ما می‎خواهیم دلیل حرمت غیرمأکول اللحم را قبلا فرمودند، لباس را قید بزنند به این که باید غیرمأکول نباشد.

استاد: اگر شرطیت و مانعیت است می‎خواهم بگویم مقام اول است که بحث‎های خوب دارد. این بحث‏های مقام اول کاملا رنگ فقهی دارد و خیلی هم پرفایده است.

شاگرد: اگر من وجه باشد، می‎شود استفاده شرطیت بشود؟

تحلیل آقای حکیم از کلام علامه

استاد: اساسا اصل حرف ایشان چه شد تا ببینیم به من وجه می‎خورد یا نه؟ حرف ایشان این شد که موضوع کلام علامه که شرط را بیان کردند در ساتر است «إلا أنّ عموم المنع»، نرفتند در عام و خاص مطلق و من وجه؛ می‎گویند آن چیزی که از «ما لایؤکل» منع کرده، عام است، چه ساتر، چه لباس. «عموم المنع … لما كان عاماً لمطلق اللباس» از منع چه می‎فهمید؟ شرطیت. اگر شرطیت فهمیدید، شرطیت فرقی نمی‎کند ساتر باشد یا لباس باشد «لما کان عاماً لمطلق اللباس فاذا تأتت» یعنی أمکنت «فاذا تأتت استفادة الشرطية» مستفاد از  عموم منع در ساتر شرطیت است و منع هم که عام است پس یعنی در مطلق لباس هم شرط است مأکول اللحم نباشد، استفاده شرطیتش که فرقی نمی‎کند. چرا؟ چون منعش، یک منع است.  «إذا تأتت استفادة الشرطیة منه بالنسبة إلى الساتر جرى الكلام بعينه بالنسبة إلى مطلق اللباس. فتأمل.» در مطلق لباس هم می‎آید. حالا بین این دو عام و خاص مطلق است؟ یا من وجه است؟

شاگرد: لباس اعم از مأکول باشد و غیر مأکول،‌ غیرمأکول هم اعم از این‌که لباس باشد و غیر لباس.

استاد: شما علم را می‎خواهید بگویید یا غیر علم را؟ یعنی مشکوک را حساب کنیم، در مشکوک، ساتر مشکوک، لباس مشکوک؛ با قید مشکوک بینش عام و خاص من وجه است یا مطلق؟ با قید مشکوک، ساتر مشکوک، لباس مشکوک بینش چیست؟ عام و خاص من وجه یا مطلق؟ چون ما می‎خواهیم که از شرطیت، منع را استفاده کنیم.

یک حرف‎های دیگری بعدا می‎آید این فتأمل چرا الان لازم نیست؟ برای خاطر این که تفصیلات را بعدا می‎خواهند بگویند آیا تفصیل بین ساتر و غیر ساتر هست یا نیست؟ آن جا فرقش را می‎گویند که یکی از تفصیلات همین است که در ساتر هست دونَ غیره؛ «فتأمل» ایشان هم ناظر به آن تفصیل هست. شاید در بهجة الفقیه آن اواخر گفته باشند در این که فرق بین ساتر و غیر ساتر چیست؟ حالا من وجه هم که شما فرمودید فکر می‎کنیم.

 

برو به 0:31:14

تفاوت شرطیت و مانعیت

«و كيف كان فالذي ينبغي هو التعرض في الجملة لما يستفاد من كلام الجماعة في المقام من نقض و إبرام، فنقول: الكلام يقع في مقامات.» مقام اول چیست؟ لباسی که باید در «مایؤکل لحمه» باشد، حالت شرطیت برای نماز دارد یا نماز خواندن در غیرمأکول اللحم مبطل است و مانع است. ابتدا می‌گوییم چه فرقی می‎کند؟ حالا یا این یا آن خیلی فرقی ندارد. چرا فرق نمی‌کند؟ شما نمی‌دانید، مواضعی پیش میاد که چقدر تفاوت این دو تا زیاد است.

مثال‌های فقهی تفاوت آثار مانعیت و شرطیت

یکی از خاطرات طلبگی … طلبگی خاطراتی دارد. تفاوت بین شرط و مانع جاهایی که زمینه سنگین شده خودش را نشان می‌دهد. یکی‌اش در نشوز و تمکین است، زن‎هایی هستند که در یک شرایطی فقها شک کردند، فرع فقهی محل ابتلاء می‌گویند نفقه این زن بر این مرد واجب است یا نه؟ کجاست؟ آن‌جایی که ناشزه نباشد، آیا برای وجوب نفقه، تمکین شرط است؟ یا نشوز مانع وجوب است؟ حالا اگر فروعات مطرح بشود، فرقش را می‎بینیم. چرا آن جا مطرح شده؟ به خاطر این که فروعات اجتماعی روشن پیش می‎آید که این زن ناشزه نیست ولی تمکین هم نکرده است. نشوز ندارد اما تمکین هم نیست. اگر بگوییم که با عقد وجوب نفقه آمد، تمکین کرده یا نکرده؟ خب وجوب نفقه آمد؛ مانع نشوز است، این که ناشزه نیست اما اگر بگوییم نه، آن طوری نیست که با عقد ولو تمکین نکرده بود وجوب نفقه آمد ناشزه مانع از وجوب است بلکه شرط وجوب نفقه تمکین است. عقد کرده، بکند، وجوب نفقه نیامد، باید تمکین محقق بشود تا وجوب بیاید. چقدر فروعات بین اجتماع مطرح می‌شود که می‎بینیم تمکین نکرده و ناشزه هم نیست. کسی که می‎گوید تمکین شرط وجوب نفقه است به راحتی می‎گوید وجوب نفقه ندارد. چرا ندارد؟ خب عقد کرد، عقد کرده باشد، صرف عقد که وجوب نفقه نمی‎آورد. وقتی که برای او وجوب می‎آورد که تمکین بکند، شرط وجوب تمکین است به خلاف این که بگوییم نه. تمکین شرط نیست، نشوز مانع است.

یکی دیگر در عدالت آیا عدالت شرطش این است که ملکه داشته باشد؟ به عبارت دیگر برای ترتیب آثار، عدالت شرط به آن معنای ملکه است یا فسق مانع است؟ کسی که فاسق شد حالا دیگر کنار رفت یا این که عدالت شرط است؟ چقدر آثار دارد؟ آثار این بسیار زیاد است، جاهایی می‎رسید اگر  عدالت را شرط دیدید باید آن را احراز کنید، اما جاهایی می‎رسد که اگر فسق مانع است همین که شک در فسق دارید می‎توانید بگویید من که در مانع را شک دارم. این خودش رساله ‎ای می‎شود. شما شروع کنید مواردی که فقها فرمودند و مواردی که چون محل ابتلای ظریف نشده، هنوز فرق خودش را نشان نداده. این‌ها را در یک رساله جمع‎ آوری بکنید. در کل فقه آن جایی که دوران بین شرط شیءٍ أو مانعیة شیء آخَر است و چه فوایدی دارد. یکی‌اش مانحن فیه است.

شاگرد: این موارد معمولاً به ارتکاز فقهی فقه از ادله برمی‌گردد دیگر؟

استاد: این مقام اول می‎گویند نه، ما باید به لسان دلیل نگاه کنیم.

شاگرد: این که یک چیزی را شرط بگیریم یا مانع بگیریم، نه. عمده‌اش به آن ارتکاز فقهی فقیه بند است.

استاد: عملا همین طور است. من فرمایش شما را قبول دارم یعنی عملا به این برمی‌گردد اما ارتکاز آن جایی که تردد مطرح بشود. خیلی از موارد است که مثلا چون محل ابتلاء نشده معامله شرط با آن می‎کنند اما اگر گیر بکنند و دقت کنند می‎بینند که یک چیز دیگر مانع است. این ارتکاز، ارتکاز شفافی نیست به صورت اجمال برگزار شده، در مورد شرطیت  یک چیزی که همان جا اگر دقت کنند می‎بینند مانعیت است. یکی‌اش همین مقام اولی است که ما الان در آن هستیم. چون شک داریم این حسابی بین فقها مطرح شده که آیا واقعا محرم الأکل بودن مانع صحت صلاة است یا مأکول اللحم بودن شرط است که ما باید احراز کنیم؟ این جا جایش است که روایت را آوردند مطرح کردند.

 

برو به 0:37:15

روایت استفاده شرطیت یا مانعیت

 (المقام الأول) ما هو مفاد النصوص من حيث الشرطية و المانعية، فنقول: يمكن ‌بدائياً استفادة الشرطية المذكورة من أمور:

(الأول): قوله (ع) في موثق ابن بكير المتقدم: «لا تقبل تلك الصلاة حتى يصلي في غيره مما أحل اللّه تعالى أكله»، فإنه ظاهر في إناطة القبول بحلية الأكل، و ليست الشرطية إلا عين الإناطة المذكورة و المراد بالقبول فيه الاجزاء، بقرينة بقية الفقرات.[5]

«ما هو مفاد النصوص من حيث الشرطية و المانعية، فنقول: يمكن ‌بدائياً استفادة الشرطية المذكورة من أمور:» 5 تا عبارت می‏آورند که از آن شرطیت استفاده می‎شود و بعد 6 تا عبارت می‎آوردند که از آن مانعیت استفاده می‎شود. بعدش در آن 5 تای اول که استفاده شرطیت می‎شد خدشه می‎کنند، آخر کار می‎گویند پس مانعیت قوی است و بعد به این اشکالی که ایشان فرمودند، می‎رسند که آن آخر کار هست. خب حالا باید عبارت را ببینیم و کم کم ببینیم چه کار می‎خواهند بکنند؟ از کجای عبارت می‎خواهند استفاده بکنند؟

شاگرد: مانعیت باشد یعنی در واقع به قول جواز رسیدیم؟

استاد: حالا آن هم باز مانده است؛ به این زودی، نه. مقام ثانی، ثالث، رابع. از سه ناحیه باید بررسی کنیم؛ اصول کلیه عقلیه، برائت و احتیاط؛ از ناحیه اصالة الحل، مقام ثالث و از ناحیه استصحاب در مقام رابع؛ آن‎ها باید تمام بشود تا بتوانیم بگوییم.

موثقه ابن بکیر

«(الأول): قوله (ع) في موثق ابن بكير المتقدم» چرا موثقه هست؟ از ناحیه پدر علی بن ابراهیم حسنه می‎شود. این حسنه بر موثقه تقدم دارد ولی از ناحیه خود ابن بکیر، عبدالله بن بکیر به خاطر فطحی بودن یادم می‎آید موثقه شده است. لذا می‏فرمایند موثقه ابن بکیر. عبارت این است

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: سَأَلَ زُرَارَةُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ وَ الْفَنَكِ وَ السِّنْجَابِ وَ غَيْرِهِ مِنَ الْوَبَرِ فَأَخْرَجَ كِتَاباً زَعَمَ أَنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ شَعْرِهِ وَ جِلْدِهِ وَ بَوْلِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ حَتَّى تُصَلِّيَ فِي غَيْرِهِ مِمَّا أَحَلَّ اللَّهُ أَكْلَهُ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ هَذَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَاحْفَظْ ذَلِكَ يَا زُرَارَةُ فَإِنْ كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ بَوْلِهِ وَ شَعْرِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ جَائِزَةٌ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ فَإِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ مِمَّا قَدْ نُهِيتَ عَنْ أَكْلِهِ وَ حَرُمَ عَلَيْكَ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ أَوْ لَمْ يُذَكِّهِ.[6]

«عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: سَأَلَ زُرَارَةُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ» روباه «وَ الْفَنَكِ»  فنک شبیه روباه هست ولی خیلی کوچک‎تر است «وَ السِّنْجَابِ» سنجاب باز همین طوری است ولی فرق دارد، سنجاب را فقها در روایات می‎گویند مأکول اللحم هم ولو نیست اما نماز در وبرش جایز است. تعلیل خیلی زیبایی هم دارد که بعدا ان شاء الله در بحث می‎آید. حضرت فرمودند گوشت نمی‎خورد، سنجاب معمولا بادام و گردو و … دیدم در شرح حالش گفتند، تخم بعضی پرنده‎ها را در آشیانه‎شان می‎رود و می‎خورد اما خب تخم پرنده‎ها را بخورد خیلی فرق می‎کند تا این که گوشت بخورد. گوشت خوردن، مردار خوردن است و یک ضابطه بسیار ظریفی است که بعدا می‌آید. به ما گفتند چیزهایی که گوشت می‎خورند هم خودشان را نخورید و هم با اجزای بدن آن‎ها نروید نماز بخوانید. چرا؟ چون ولو خودش الان ذُکِّی هست، خودش را هم تذکیه کرده باشید اما این خودش مُردارخوار است، من این روایت را دیدم خیلی است، اگر این حیوانات این طوری گوشت می‎خورند، خب گوشت تا میته نشود که اول نمی‎خورد، اول میته می‎کند بعد می‎خورد، گوشتخوار یعنی میته خوار؛ خب انسان‎ها بهائم را تذکیه می‎کنند بعد می‎خورند، میته‎خوار که نیستند. از باب شوخی عرض می‎کنم که خب از این جا معلوم می‎شود آن انسان‎هایی که اصلا این‏ها سرشان نمی‎شود و دائم دارند  میته را می‎خورند  و ذبح شرعی سرشان نمی‏شود در مورد موی آنها هم باید احتیاط کرد. موی این طور افرادی، موی کسی است که میته‏خوار است. البته این شوخی بود. در این که موی انسان اشکال ندارد بعداً می‌بینید.

شاگرد: کفار؟

استاد: نه! ولو مسلمان باشد اما میته‎خوار باشد.

شاگرد: این الان کفار بودند؟

استاد: نه! برای موی او از باب آن چیزی که هست. موی  انسان مشکل ندارد. آن حیوان غیرمأکول اللحم محل بحث است.

سنجاب گیاهخوار استگفتند چز بطه گوشت بخورد‎خوردلله در بحث می‎ل ح بشود خیلی  عبارت دیگر عدالت  «وَ غَيْرِهِ مِنَ الْوَبَرِ» آیا نماز در ثعالب و فنک و سنجاب و غیر این‎ها از آن کُرکی که دارند می‎توانیم بخوانیم یا نه؟ «فَأَخْرَجَ كِتَاباً زَعَمَ أَنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص» ظاهرا ابن بکیر، ظاهر عبارت این است. حالا این که «زعم» زراره باشد، آن تأویل عبارت است. ظاهرش این است که ابن بکیر فاعل «زعم» را امام صادق سلام الله علیه قرار دادند ولی هیچ مانعی ندارد. از نظر لغت هر کس بداند «زعم» معنای ابتدایی‌اش که اتفاقا در لسان العرب دارد این است که زعم أی قال. معنای اصلی زعم، قال است که بعدا یک کثرت استعمال در زَعم به معنای رأی باطل و ظن دارد. زعم یعنی زعم الله. نمی‎دانم لسان العرب بود شاهد آورده بود برای این که یک مومنی گفته بود زعم الله یعنی قال الله. و لذا اگر ابن بکیر هم زعم بگوید یعنی «زعم الامام الصادق» یعنی «قال الامام الصادق»؛ حضرت فرمودند.

البته یک معنای خوبی هم برای این قول به ذهنم آمد که چرا بعدا منحرف شده زعم به آن؟ چرا زعم که می‏گویند یعنی می‎خواهند تمریض و تعریض باشد. نکته ‎اش این است که قول گفتار شخص است اما این زعم، یک نحو به عهده دیگری گذاشتن است، زعیم یعنی چه؟ یعنی همه چیزها را به گردن او می‎گذارید و او را متعهد می‏کنید برای چیزهایی که … این معنایی که به گردن آن زاعم گذاشتن در دلش بوده و شواهد هم در آن هست. لذا من به عنوان لغت این طوری به ذهنم آمد که زعم أی قال؛ آن جایی که طرف می‏خواهد بگوید که او گفت اما من خودم واقعش را ندیدم و من به عهده او می‎گذارم. عهده منفی یا مثبت؟ به عهده او. او می‎گوید زعم یعنی گفتند …. بعدا کم کم یک وقتی می‎خواسته بگوید، می‏گوید من به عهده او می‎گذارم. این منفی شده. یعنی من می‏خواهم فقط حرف را نفی کنم و فقط نقل کنم و به عهده او باشد.

 

برو به 0:44:01

 «فأخرج کتاباً» یک کتابی را آوردند که حضرت فرمودند این إملای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که «أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ شَعْرِهِ وَ جِلْدِهِ وَ بَوْلِهِ وَ رَوْثِهِ» روث همان مدفوعش است «وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ حَتَّى تُصَلِّيَ فِي غَيْرِهِ مِمَّا أَحَلَّ اللَّهُ أَكْلَهُ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ هَذَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَاحْفَظْ ذَلِكَ يَا زُرَارَةُ فَإِنْ كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ بَوْلِهِ وَ شَعْرِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ جَائِزَةٌ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ فَإِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ مِمَّا قَدْ نُهِيتَ عَنْ أَكْلِهِ وَ حَرُمَ عَلَيْكَ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ أَوْ لَمْ يُذَكِّهِ.» یک کلمه عرض کنم که یک روایت است، موثقه ابن بکیر است، 4 تا بخش شده، از 2 تا فقره‎اش برای مانعیت استفاده کردند و از 2 فقره‎اش برای شرطیت استفاده کردند.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

تگ: لباس مشکوک، صوف، شعر، وبر، زراره، ابن بکیر، موثقه، فطحی، شرطیت، مانعیت، علامه حلی،‌ الجعفریه، شافیه، تصحیف، استظهار، ارتکاز،‌ملا حبیب الله رشتی، میرزا حسن شیرازی، میرزا حسن آشتیانی،

 

 


[1] المعتبر في شرح المختصر، ج‌1، ص: 466

[2] بهجةالفقیه، ص10

[3] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 327

[4] سورة أنعام، آیة143

[5] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 327-328

[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‌3، ص: 39

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است