1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۵)- رسش و پاسخ درباره حقیقت « آن »...

اصول فقه(۵)- رسش و پاسخ درباره حقیقت « آن » و تموج پایه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27397
  • |
  • بازدید : 6

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

موضوع این جلسه : پرسش و پاسخ درباره حقیقت « آن » و تموج پایه

 

تحلیل ظرف ثبوت سرعت وبُطی

شاگرد: ظرف ثبوت سرعت و بطیء در کجاست؟ سرعت و بُطیء همیشه باید در فضای عامی ظهور پیدا کند؛ یعنی زمان عام داشته باشد و هر کدام از این متحرک‌ها زمان خاص خودشان را داشته باشند در فضای چنین نسبیتی اصلاً چنین اشکالی مطرح نمی‌شود. اینها درواقع آنِ زمان عام را گرفته‌اند و تطبیق بر هرکدام از سریع و بطیء می‌کنند و هر کدامشان آنِ مخصوص به خودشان را دارد آیا اینگونه می‌توان به این اشکال جواب داد؟

استاد: چرا یک قطعه زمان را می‌برید در یک آن، علی‌ای‌حال زمانی را که دو حرکت سریع و بطیء را با آن می‌سنجیم یا دو زمان است اگر دو زمان است و هیچ رابطه‌ای ندارند نمی‌شود گفت یک سریع و یکی بطیء است.

شاگرد: رابطه دارند ولی در فضای نسبیت مسئله هست.

استاد: پس زمان مشترک دارند.

شاگرد: بله، زمان مشترک دارند ولی زمان مختص هم دارند.

استاد: مانعی ندارد آیا آن زمان مشترک آنات دارد یا ندارد؟

شاگرد: بله دارد.

 استاد: همین برای استدلال کافی است.

 شاگرد: غفلت کرده‌اند از آنی که در زمان مختصشان هست؛ یعنی آن چیزی که آن‌ها در یک آن حرکت می‌کند در زمان مختصشان است و در زمان مشترک ندارد.

استاد: یعنی زمان مشترک «آن آن» نیست؟

شاگرد: آن آن هست ولی می‌خواهم بگویم ظرف ثبوت سرعت و بطیء به چه نحو است؟ که سریع و بطیء ظهور پیدا می‌کند و آن در چه فضایی است و آن فضا آنش چه نسبتی با آن مشترک پیدا می‌کند؟ و سؤال بنده این است که از این راه هم می‌توانیم جواب دهیم یا نه؟

استاد: سرعت و بطیء یک چیز مشترک می‌خواهد یا می‌گوییم در زمان واحد مسافت بیشتر را می‌پیماید آن که بیشتر می‌پیماید سریع است، ولی زمان واحد شد و در زمان واحد مسافت بیشتر یا مسافت واحد و زمان کمتر و این هم باز سریع می‌شود خب پس خلاصه شما بین دو حرکت و یکی از این دو رابطه برقرار می‌کنید یا زمان واحد است برای دو متحرک مسافت بیشتر است این می‌شود سریع و اگر مسافت واحد است و زمان کمتر است و همان فرمول معروف زمان و سرعت، پس مصبّ ظهورش کجاست و مصبّ ظهورش یا زمان واحد یا مسافت واحد است، چون مسافت و زمان است که در حرکت نقش ایفا می‌کند و این دو تا در رابطه با همدیگر وقتی کم و زیاد می‌شوند سریع و بطیء را تشکیل می‌دهند.  زمان واحد است و مسافت مختلف سریع و بطیء را تشکیل می‌دهد. مسافت واحد است، اما زمان مختلف است باز سریع و بطیء را تشکیل می‌دهد. پس مجلای سریع و بطیء رابطه بین مسافت و زمان است اگر بین مسافت و زمان رابطه برابر و مساوی بود سریع و بطیء مطرح نیست هر دو مساوی حرکت کردند سرعت واحد مسافت واحد؛ اما اگر بین آن‌ها تفاوت شد اینجا سرعت و بطیء پیدا می‌شود. نمی‌دانم فرمایش شما از اینجا هم چیز دیگری می‌گویید یا نه؟

 شاگرد: اینجا که زمان واحد است هر کدام از آن‌ها علاوه بر آنِ واحد، آنِ مختص به خودشان را هم دارند.

 استاد: در این فرض نیست آن چیزی که شما می‌گویید بر مبنای دیگری است که می‌گوید هر حرکتی برای خودش زمانی دارد این ثابت نیست بله هر حرکتِ پایه‌ای برای خودش زمان پایه‌ای دارد و قبلاً بحث شد؛ یعنی اگر  فضای خودمان را بررسی کنیم دو زمان پایه و مکان پایه نداریم در یک عالم هستیم و در عالم ما سرعت و بطیء است این سرعت و بطیء دو تا آن برای خودش ندارد، ببینید در یک عالم حرکت سریع و بطیء داریم و این دو حرکت آن مختص به خودشان را دارند با آن واحد همین عالم و با جزء لایتجزا همین عالم، حرکت سریع و بطیء پدید می‌آید.

این برای فرمایش شماست که هر حرکتی که قبول نیست دو حرکت اگر مربوط به یک عالم با پایه زمان و مسافت واحد است سریع و بطیء در این عالم داریم؛ اما اگر رفتیم و به زمان پایه رسیدیم و در آنِ پایه که لایتجزا است و اگر بشکنیم، زمان محو می‌شود آنجا اگر شکستیم و یک آن پایه جدید پدید آمد و یک عالم جدید پدید آمد، آن مطلب درست است که دو آنی است که با هم مختلف هستند آنِ آن عالم، عالم اول و آنِ عالم دومی که اصلاً آنشان با هم فرق دارد؛ یعنی آنِ پایه‌شان با هم فرق می‌کند و این حرف برای شما خوب است اگر یک حرکتی که در آن عالم آن پایه داریم با حرکتی که در آن قبلی در عالم دوم این‌ها حرکاتشان مختلف هستند اگر سریعی و بطیء هم بگویید به‌خاطر این است که این‌ها واقعاً دو آن مختلف دارند دو تا آن مختلف دارند و قبلاً راجع به عوالم که بحث می‌کردیم بالتفصیل بیان شد.

 

برو به 0:06:18

 لذا این فرمایش شما که می‌خواهد بگوید هر دو حرکتی که محقق می‌شود یک سریع است و بطیء با دو آن متفاوت، این قبول نیست اگر حرکتی که مربوط به یک آن پایه می‌شود حرکت سریع و بطیء است بدون اینکه حرکت سریع آنی متمایز از آنِ حرکت بطیء داشته باشد.

 شاگرد: حالا سؤالی مطرح می‌شود که این‌ها رفته‌اند سراغ جزء لایتجزا یعنی سریع و بطیء را روی آن لایتجزا بحث می کنیم نه این سریع و بطیء ظاهری که الآن می‌بینیم.

استاد: اینها روی مبنای خودشان مصادره به مطلوب نکرده‌اند دقیقاً روی مبنای حکما می‌گویند؛چون می‌خواهند به حکما ایراد بگیرند زیرا حکما گفتند جسم، شیء متصل واحد است جزء ندارد و مبنای آن‌هاست و روی مبنای شما که جسم متصل است بالدقة الفلسفیه و الریاضیه پیوسته کامل یعنی همانی که آن روز عرض کردم. محور اعداد حقیقی را تشکیل می‌دهد، محور اعداد گویا منفصل بود؛ یعنی و لو فشرده بود بین هر دو عدد گویا، بی‌نهایت عدد گویا بود به آن عجائب سرسام‌آور اما باز پیوسته نبود؛ یعنی اگر شما نقاط اعداد گویا را در محور بشمارید که شمارا هست.

 یکی از مهم‌ترین چیزهایی که در قرن بیستم ثابت شد و خیلی خیلی برایشان مهم بود و از شاهکارهای قرن بیستم است برای کسانی که در این زمینه‌ها فکر بکنند این است که ثابت شد که مجموعه اعدا گویا با این‌که فشرده است قابل شمردن است با اعداد طبیعی. این خیلی دردستگاه عالم حساب، مهم بود و واقعاً هم  مهم است و توضیح را دیروز عرض کردم ببینید کوچک‌ترین بُعدی که در نظر بگیرید بین دو عدد گویا که بسیار به هم نزدیک است بین یک‌سوم و یک سوم ویک میلیاردم دیگر چقدر در روی خط ریز است که یک‌سوم، مقدار بسیارکمی به آن اضافه کنید که بشود یک‌سوم و یک میلیاردم این خیلی کوچک است؛ ولی دو عدد گویا است دوباره بین این دو عدد گویا بی‌نهایت عدد گویا است در این بی‌نهایت بروید هر چه‌قدر ریز شوید دوباره هم ریز شوید و هر کجا بروید بین دو عدد گویا هرچند بی‌نهایت به هم نزدیک باشند باز بی‌نهایت عدد گویا است و این چیز ثابت شده‌ وروشن است.

 ولی آن چیزی که در قرن بیستم ثابت شد و مهم بود که آن کانتور معروف ثابت کرد که این اعداد با فشردگی مجموعه‌هایش قابل‌شمارش است و رسم هم کرد و در کتاب‌ها هم هست؛ یعنی قابل نگاشت بر مجموعه اعداد طبیعی هم می‌باشد و شروع به شمارش می‌کند مگر بین هر دو نقطه بی‌نهایت عدد هست و می‌شمارید؟ می‌گوید بله، اینکه عرض می‌کنم خیلی مهم است از این باب است به ترتیب یک دو سه بروید تا بی‌نهایت بی‌نهایت بی‌نهایت همه با اعداد طبیعی قابل شمارش است و شمارا است؛ لذا قوت بینهایتی مجموعه اعداد طبیعی باقوت بی‌نهایتی مجموعه اعداد گویا برابر است اعداد ترانسفیلی و متناهی آن با هم برابر است.

خب این را می‌خواستم عرض کنم مبنای فلاسفه در جسم این است که یک جسم متصل واقعی است و اهل حساب و ریاضیات می‌گویند مجموعه اعداد گویا با این‌همه فشردگی اهل حساب و ریاضیات می گویند باز به اندازه کافی فشرده نیست و این‌که به اندازه کافی فشرده نیست به چه معناست؟ یعنی  نقاطی را که شماراست بشمارید این نقطه‌ها به هم متصل نیستند و هنوز بینشان نقطه‌های دیگری هم هست ومی‌گویند به اندازه کافی فشرده نیستند. به اندازه کافی کجاست؟ به اندازه کافی در محور اعداد حقیقی وجود دارد. اینجا کاملاً پیداست هرچه نقطه بخواهید در این بین وجود دارد و پیوستار واقعی است ولی مجموعه اعداد گویا گسسته است و لو اینکه قابل شمارش است و لذا مجموعه اعداد حقیقی قابل‌شمارش نیست و این هم بعدش ثابت شد و ثابت کردند که آن پیوسته واقعی دیگر قابل شمارش نیست و محال است وبرهان براین اقامه شده است که قابل شمارش نیست و لذا عدد نامتناهی آن مرحله بعدی بوده و عدد دوم است و قوتش بالاتر از قوه اعداد طبیعی است.

خب لذا این‌که شما فرمودید طرف بر مبنای فلاسفه و بر مبنای خودش می‌خواهد اشکال کند می‌گوید شما جسم را پیوسته واقعی گرفتید؛ یعنی خطی را که روی آن رسم می‌شود واقعاً محور اعداد حقیقی است هیچ نقطه‌ای را فروگذار نکرده و هیچ فاصله‌ای بین دو نقطه نیست حالا که به این صورت است مطرح می‌کند که جسمی می‌خواهد سمت جسم دیگر برود و حرکت کند در هر آنی و آنی که خود شما قبول دارید و در آن حرکت دارید یعنی واگذار می‌کند به مفهوم تعریف نشده‌ای که همه می‌شناسیم.

شاگرد: یعنی آنِ تجزیه‌پذیر است یا تجزیه‌ناپذیر است؟

استاد: به این نحوی که بیان می‌کند می‌خواهد بگوید تجزیه‌ناپذیر است و به گردن آن‌ها بگذارد می‌گوید علی‌ای‌حال چاره‌ای ندارید و حکما هم خیلی به چالش افتاده‌اند و مسئله‌ای است که حل‌کردن آن خیلی سنگین می‌شود و ببینیم آن‌ها چطور جواب می‌دهند، او می‌گوید خلاصه حرکتی داریم و یک ادراک شهودی از «آن» هم داریم و کاری به تجزّی و لایتجزّی بودنش نداریم. ما فقط می‌دانیم متحرک یعنی این‌که هر جور آن را معنا کنیم در هر آنی فرض بگیرید اگر متحرک باشد آنِ قبلی در یک محلی است که آنِ بعدی آن در آن محل نیست. چرا؟ خیلی روشن است چون اگر فرض بگیرید آن قبلش در این بوده دیگر متحرک نیست و ساکن است و اگر فرض بگیرید آنِ بعدی در همین محل بوده باز متحرک نیست و ساکن است و حرکت یعنی هر آنی  عوض می‌شود و تصرم دارد پس «کل آن یفرض» متحرک در جایی است که آنِ قبل دراینجا نبوده است و آنِ بعدش هم دراینجا نخواهد بود و چون اگر آن قبلش دراینجا باشد ساکن است  و اگر درآن بعد دراینجا باشد ساکن است. شما فرض گرفتید که متحرک است.

 

برو به 0:13:08

شاگرد: استاد ببخشید می‌شود گفت صورت‌مسئله دارای این اشکال است که زمان واقعی از جهت دقت عقلی برای هر حرکتی اندازه و حد همان حرکت است در حر کت بطیء و سریع، حرکتی که سریع هست زمانش را از حرکت خودش انتزاع کنیم؛ یعنی هر کدام در حدود حرکت خودشان هستند؛ لذا اینکه کرنومتر را می‌زند و با زمان حرکت ساعت هر دو را یکی می‌گیرد درواقع مغالطه‌ای انجام می‌دهد؛ یعنی اگر دو متحرک را درنظر بگیریم که یکی سریع می‌رود و یکی بطیء. درست است که به‌حسب زمان کرنومتر زمان یکسانی دارند؛ اما فی‌الواقع زمان آن کشیده‌تر از دیگری است اگر بخواهیم اندازه حرکتشان را با زمان محاسبه کنیم و چون در دقت عقلی اندازه حرکت زمان است.نمی دانم حرفم را توانستم برسانم یا نه؟

استاد: حالا صحبت این مسئله وقتی شما تشریف نداشتید صورت گرفت و واقعاً در یک عالم دو حرکت سریع و بطیء اگر داشته باشیم آیا می‌توانیم بگوییم دو آن در اینجا وجود دارد و زمان مشترک ندارند؟! الآن در عالم فیزیکیِ ما و با ذرات بنیادین پایه‌ای که این عالم را درست کرده و عالم را به وجود آورده یک سنگ ده کیلومتر می‌رود و یکی 50 کیلومتر می‌رود. اینجا سنگی که 50 کیلومتر می‌رود یک آن و زمانی برای خودش دارد یا نه زمان پایه این عالم فیزیکی ما واحد است؛ یعنی واقعاً می‌توانیم بگوییم در زمان واحد، مسافت بیشتر، در مسافت واحد و مساوی، زمان کمتر که سرعت و بطیء را درست می‌کند.

شاگرد: حالا همان زمان واحد را تحلیل کنید؛ مثلاً فرض کنید زمان واحد حرکت اتم‌های ساعت است.

 استاد: می‌رسیم به یک پایه‌ای

شاگرد: آنی که الآن ما داریم مربوط به همان ساعت مشترک است.

 استاد: آن ساعت نسبت به هر دو مشترک است و مضرب صحیح دارد. آنِ پایه نسبت به هر دو حرکات فیزیکی ما یعنی هم نسبت به حرکت ده کیلومتری یک سنگ و هم نسبت به حرکت 50 کیلومتری سنگ دوم. آن آنِ پایه نسبت به اینها مضرب صحیح دارد. این‌جور نیست که بگوییم آنِ اینها فرق می‌کند؛ یعنی دقیقاً می‌توانید بگویید این آنات حرکت او مثلاً 350 همین واحد برای دیگری هم هست، آنِ پایه‌اش نسبت به یکدیگر تفاوتی ندارد زمانشان یکی است.

شاگرد: بالاخره خودشان هم چیزی دارند یا نه؟

 استاد: نه

شاگرد: یعنی حرکتی دارند یا نه؟

 استاد: کدام؟

شاگرد: یعنی می‌خواهم بگویم آن زمان مشترک هم که می‌فرمایید خودش هم حرکتی است  زیرا نمی‌شود حرکتی را در نظر نگرفت و ما هر زمانی را بخواهیم پایه و مقیاس قرار دهیم باید خودش هم حدود یک حرکتی باشد؛ مثلاً شبانه‌روز است که حد حرکت وضعی کره زمین است بالاخره باید خودش حرکتی باشد که ما این زمان را پایه آن دو حرکت قرار دادیم او هم برای خودش سرعت و بطئی داشته باشد.مثلا الان می‌گوییم این آن این‌قدر نقطه را طی کرده؛ مثلاً زمین در حرکت وضعی این‌قدر نقطه را طی کرده است در زمانی که زمین در آن اول این نقطه را طی کرده و متحرک شماره اول در این نقطه الف آمده است و دیگری در نقطه ب قرار گرفته است می‌خواهم بگویم که او را هم به‌عنوان یک حرکت ببینیم نه اینکه زمان را یک حرکت ثابت بگیریم، بسیط و قابل تحلیل نباشد آن زمان پایه هم باید حرکتی باشد که تحلیل شود اگر اینگونه باشد شاید این مشکل حل شود.

شاگرد: شاید می‌خواهند اعتبار کنند.

 شاگرد: می‌خواهیم بگوییم که آن زمانی هم که پایه گرفته می‌شود یک چیز ثابت ازلی نیست آن هم برای حرکتی است و باید از جایی برآمده باشد.

پرسش و پاسخ درباره حقیقت «آن»

شاگرد: «آن» با زمان یک مقدار تفاوت کند، جزء زمانی یک بحث است و آنِ زمان هم بحث دیگری است آن چیزی که متوجه شدم از فرمایش شما، یک‌جور عکس‌گرفتن ثابت از چیزی که واقعاً ثابت نیست؛ مثلاً ناظری در نظر بگیرید که هم زمان دو چیز را می‌بیند که در منظر او هستند خب می‌تواند یکبار بر این متمرکز شود و یک‌بار هم بر دیگری متمرکز می‌شود و یا بر هر دو متمرکز می‌شود این تصویری که در چشم او منطبع شده تصوری از آن هست و «آن» چیزی نیست که بگوییم در این آن این مقدار طی شد. «آن» قرار است یک چیز قطعی ثابت باشد یعنی مثل عکس گرفتن باشد، اینجا درواقع اگر بتوانیم فرض کنیم چیزی شبیه نقطه می‌شود نه چیزی شبیه جزءالخط فلذا اینکه بگوییم آنِ این و آنِ دیگری  معنی نمی‌دهد و منظورتان این باشد که در یک لحظه نگاه کردم به این و در لحظه دیگر نگاه کردم به آن. مگر اینکه بخواهید بگویید در عالم ما چیزی نداریم که بتوانیم به دو چیز نگاه کنیم آن وقت بحث دیگری می‌شود وگرنه وقتی من می‌توانم به دو چیز نگاه کنم تمام شد یک عکس گرفتم. مشکل سر این است که حضرتعالی هم جلسات قبل فرمودید آن چیزی را که مبنایش تحرک است می‌خواهیم یک عکس از آن بگیریم و در موردش توضیح دهیم و بعد هم دو دیدگاه را چطور می‌خواهیم تطبیق کنیم؟ یا در بحث خط می‌خواهیم بگوییم که بالاخره خط مجموعه‌ای از نقاط است یا  اجزاء خط نقطه نیستند این‌ها بحث‌هایی است که به یکدیگر بر می‌گردند؛ ولی به هر صورت به نظر می‌رسد که اینکه بگوییم «آن» یعنی زمان، یک مقداری درآن مسامحه است زمان و گذر زمان یک بحث است، اجزاء زمان یک بحث است و آن هم یک بحث دیگر است

 

برو به 0:20:18

شاگرد: بالاخره آن را باید از جاهایی در زمان انتزاع کنیم.

 شاگرد: اصلاً کاری به زمان نداریم.

 شاگرد: یعنی وقتی می‌گویید آن اول یا آن دوم ما که تتالی آنات نمی‌خواهیم درست کنیم؛ یعنی یک قطعه‌ای است که در پنج ثانیه خرگوش و لاک‌‍پشت به سمت هم دویده‌اند.

 شاگرد: آن می‌شود جزء زمانی، آن نمی‌شود.

شاگرد: از هر تکه‌ای یک «آن» انتزاع کرده‌اید.

 شاگرد: ما آن را انتزاع نکرده‌ایم و آن چیز انتزاعی نیست بلکه «آن» چیزی است که بر اساس آن تصویری است که … مثل‌اینکه شما یک نقاشی بکشید و یک لحظه در ذهن شما آمد و نقاشی آن را کشیدید کاری نداریم چه موقعی بوده است.

 شاگرد: مگر نمی‌توانید از همه جای خط نقطه انتزاع کنید؟

شاگرد: شما هر طرفی از خط را بگیرید نقطه می‌شود.

 شاگرد: طرف هم نباشد می‌توانید نقطه انتزاع کنید و اشکالی هم ندارد زمان هم به همین صورت است از هر جایی می‌توانید آن انتزاع کنید مشکلی ندارد.

 شاگرد: همین که شما می‌گویید انتزاع کردم این انتزاع‌کردن مبتنی بر طرفیت است و فرض طرفیت می‌کنید که می‌توانید نقطه فرض بگیرید؛ یعنی یک قطعی انجام می‌شود، شما هم در فضای زمان هم همین‌طور است در یک لحظه قطع می‌کنید و شاتر دوربینتان می‌زند و اسنپ‌شات می‌گیرید و تمام می‌شود و این اسنپ‌شاتی که می‌گیرید همه چیز را حل می‌کند الا اینکه شما می‌گویید در این آن، و در داخل این آن قرار نیست اتفاقی بیفتد و در آن هیچ حرکتی نیست و «آن» مبتنی بر فرض سکون است نه حرکت، یعنی اگر همه چیز در عالم ساکن باشد تصویری که می‌گیرید ساکن است و اسنپ‌شات هم ساکن است و در آن حرکت نیست مگر اینکه بگویید دیافراگمم جوری است که مدتی باز می‌ماند و فیلم حساس من هم در آن مدت نور به آن تابانده می‌شود و این تصاویر روی یکدیگر می‌افتد که این حرف دیگری است و با فرض اسنپ‌شات ما تناقض دارد؛ اما وقتی گفتیم آن و منظورمان این بود که یک تصویر ثابتی هم داریم می‌گیریم دیگر این بحث … .

 شاگرد: این آن اول و دوم پس چیست؟

 شاگرد: آن اول و دوم هم با همین فرض باید باشد مثل طرف الزمان است.

 شاگرد: پس باید هر تکه‌ای را قطع بزنیم یعنی حرکتی که اتفاق می‌افتد یعنی هر جایی قطع زده‌ایم اینجا قطع زدیم و اینجا قطع زدیم و اصلاً دیگر آن حرکت نیست.

شاگرد: اصلاً دعوای ما هم سر همین است این چیزی که ما می‌گوییم و داریم مقایسه می‌کنیم این‌ها درواقع چیزهای ساکن و ثابت است.

 شاگرد: پس سرعت و بطیء خراب نمی‌شود و شبهه نا بجایی است.

 شاگرد: نمی‌دانم درست عرض کردم؟

استاد: اندازه‌ای که من در ذهنم هست و چیزهایی که شما می‌گویید این‌قدر حرف در ذیل آن هست که آدم نمی‌داند از کجا شروع کند و اندازه‌ای که این تکه‌های مجهول روشن شود.

 در قسمت اول فرمایش شما علی‌ای‌حال به این کلمه بر می‌گردد که ما یک لفظی داریم و گفت‌وگو می کنیم به نام آن و تحلیل هم با فرمایش ایشان یا هر چیز دیگری باشد این سؤال ما را باید هر کسی که کلمه آن را به کار می‌برد این سؤال ساده را باید جواب دهد که آن خودش بالفعل نصف «آن» دارد یا نه؟ آن خودش نصف آن دارد یا نه؟ آن اگر نصف ندارد چطور زمانی را که متصل است درست می‌کند این باید جواب داده شود اینجاست که مسئله حرکت بنا بر اینکه اگر این آن کل زمان خودش یک پیوسته واقعی باشد اصل حرکت محقق نمی‌شود آن‌هایی که این کلام را گفته‌اند و شبهه در حرکت داشتند آمدن تتالی آنات را گفته‌اند و حرکت را منکر شده‌اند و گفته‌اند حرکت در خیال شما است، تتالی سکونات است الآن افرادی که در زمان ما زندگی می‌کنند خیلی خوب می‌توانند بفهمند.

شاگرد: اصلاً این فیلم‌هایی که پخش می‌شود عکس‌های پشت سر هم ساکن هستند.

استاد: بله ساکن است و پشت سر هم می‌آید فیلم سابقه اش بیشتر است حالا این لامپ‌هایی که درآمده می‌نویسد و می‌دود و چشم انسان یک نقطه‌ای را می‌بیند که در حال دویدن است و وقتی نزدیک می‌شوید می‌بینید که هر جایی یک لامپ است و به ترتیب یک روشن و خاموش می‌شود شما روشن و خاموش‌شدن آن را می‌بینید و یک نقطه می‌گیرید پس تتالی لامپ‌هایی است که در هر آنی یکی روشن می‌شود و در همان لحظه بعدی خاموش می‌شود و یکی دیگر روشن می‌شود شما که خبر ندارید؛ ولی وقتی می‌بینید که یک نقطه نورانی به چه صورت می‌دود درحالی‌که نقطه نورانی نمی‌دود لامپ‌های ساکن است و تتالی است نه تحرک، ما یک متحرکی نداریم که در لامپ بدود بلکه سکون‌هایی داریم که پشت سر هم هستند – در قرن بیستم یا نوزدهم روان‌شناسی بود که پدیده فای را کشف کرد دو تا لامپ بود یکی روشن می‌شد و دیگری خاموش می‌شد و یکی کم‌نور و دیگری هم پر نور بود شما می‌بینید یک چیزی عقب و جلو می‌رود درحالی‌که اصلاً چیزی نیست؛ بلکه یکی خاموش می‌شود و دیگری روشن. شما به عنوان یک واحدی در نظر می‌گیرید یکی عقب می‌رود و دیگری جلو می‌رود و به این پدیده فای می‌گویند – منظور این بود که عده‌ای حرکت را به این نحو گفته‌اند؛ اما آن‌هایی که برای حرکت یک واقعیتی قائل هستند، واقعیتی که برای خود آن متحرک واحد داریم نه اینکه سکوناتی باشند که ظهور می‌کنند، تجدد امثال نیست که آن به آن چیزی ظهور کند؛ چون ما این‌ها را پشت‌سرهم می‌بینیم می‌گوییم یک شیء متحرک داریم و تجدد امثال به این‌ها می‌گویند.

 

برو به 0:27:10

 خب اگر متحرک واقعی داشته باشیم آن وقت سؤال می‌شود که روی پیوستار باید چه کاری کنیم؟ روی پیوستار خلاصه مسیری است که کاملاً به هم متصل است که عرض کردم فوق فشرده است به‌اندازه کافی فشرده و هیچ نقطه‌ای منفصل از هم نیستند وقتی این‌طوری شد و روی این‌چنین مسیری وقتی که می‌خواهد برود آنش کجاست؟ متحرک روی چنین مسیری می‌رود و دیگر «آن» نداریم هر جایی بخواهید دست بگذارید و بگویید آن است اگر قطع حرکت باشد؛ چون حرکت منقطع شده نمی‌توانید بگویید این آن اینجاست و تمام شد و خصوصیت حرکت این است که باید رد شود و عبور کند و در حال انقطاع دیگر عبور و حرکت نیست؛ بلکه قطع الحرکه است.

شاگرد: انقطاع حرکت ممکن نیست؛ اما انقطاع نظر که ممکن است وانقطاع نظر ناظر که ممکن است  از همین جهت هم ما آن را درست می‌کنیم همان‌طوری که خط متصل است.

استاد: آنِ سیالی که حکما می‌گویند صرف قطع الزمان و قطع الحرکة نمی‌دانند آنِ سیال را همان‌طور که مرحوم مجلسی در بحارالانوار فرمودند یک چیز خیالاتی است که بعضی درست کرده‌اند خیال می‌کنید که آنِ سیال «یرسل بسیلانه الحرکة و الزمان» یعنی به این صورت نیست که آن سیال قطع الحرکة باشد اصلاً مثل یک مخزن نوری است که با تابش خودش در حال حرکت آن بالا است با سیلان خودش یک خطی را رسم می‌کند، مثل نقطه‌ای که  رنگ ازآن می‌ریزد به‌صورت خط باریک  اگر این را ثابت نگه دارید رنگ‌ها روی‌هم جمع می‌شود؛ اما این را اگر حرکت دهید رنگ‌هایی که ریخته می‌شود یک خط تشکیل می‌دهد. آن‌ها می‌گویند آن سیال این‌گونه است یک چیزی است که می‌رود و چون حرکت می‌کند هم زمان و هم خط را درست می‌کند این آن سیال است.

 اما مرحوم مجلسی این‌چنین فرمودند و عبارتشان را هم خواندیم، ولی آن‌هایی که طرف‌دار ایشان هستند مثل مرحوم میرداماد درقبسات، پس اصل خود «آن سیال» را نمی‌توان انکار کرد خیلی معنای دقیق و لطیفی دارد و قابل انکار نیست فقط می‌ماند سر تحلیل آن که چگونه بیان کنیم. به کجا می‌رسیم و کجا قطع کنیم، آن چیزی را که من قبلاً عرض کرده بودم و تا اندازه‌ای هم که فکر طلبگی بنده رسیده بود این بود و به نظر بنده راهی هم غیر از این ندارد.

اگر ما حرکت و متحرکی داریم و لو تتالی سکونات هم داریم  و تتالی سکونات را حتی اینکه بگوییم محتاج این حرف‌ها هم هستیم، باید برسیم به جایی که جزء لایتجزای عالم است نه جزء لا یتجزاء پیوستاری که محال است به جزء لایتجزا برسیم. چرا جزء لایتجزا است؛ چون اگر آن را بشکنیم این عالم محو می‌شود.

 تموج پایه، اساساً با هر تموجی یک عالم پدید می‌آید ما استقلالا بُعد مکانی نداریم، حرکت است که حتی بعد مکان را پدید می‌آورد؛ یعنی سه بعد طول و عرض و عمق وابسته به بُعد چهارم است و بُعد چهارم حرکت است و حرکت پایه‌اش تموج است، تموج یا هست یا نیست هر فاز موج که قبلاً هم عرض کرده بودم موجی در آب درست می‌شود یک فاز موج را نمی‌شود تقسیم کرد و بگوییم نصف موج است و موج نصف ندارد  و بلکه این پرش است همان‌طور که پارسال بحث آن را کردیم.

 در دو طنابی که دو جور موج به آن می‌دهید آن موج‌های بزرگ می‌رود و موج‌های کوچک هم می‌رود ممکن هم می‌باشد سرعتش را طوری تنظیم کنید که با هم برود مثل تمام طیف نور که می‌گویند سرعت همه برابر است با اینکه فرکانس‌های نور خیلی متفاوت است، اما سرعت نور را واحد فرض می‌گیرند. دقیقاً مثل دو طنابی که کنار هم به آن‌ها موج می‌اندازید یکی موج‌بلند و دیگری موج‌کوتاه سرعت این موج‌ها را می‌توانید تنظیم کنید که یکی باشد؛ اما مجبورید درصورتی‌که بخواهید سرعت‌ها یکی باشد موج کوتاه‌تر باید خیلی بیشتر تکان بخورد تا بتواند همراه او برود یا می‌توانید  آنی که موجش کوتاه‌تر است سرعتش از حیث پیشرفت و منظور سرعت فرکانسی است تعداد فرکانسش برابر باشد خب وقتی تعداد برابر باشد نتیجه بر عکس می‌شود آن طنابی که موجش بلندتر بود یک کیلومتر جلوتر رفته و آن طنابی که موجش کوتاه‌تر است هنوز یک متر راه هم نرفته است چرا چون فرض گرفته‌اید که تعداد نوسانات برابر باشد نوسانات یکی خیلی دورتر می‌رود و دیگری خیلی کمتر می‌رود.

 این مطلب را عرض می‌کنم برای اینکه  وقتی اساس حرکت به تموج است و اساس تموج به جایی می‌رسد که قوام آن موج به آن هست که اگر آن را بگیریم دیگر آن موج آن موج نیست؛ بلکه موج دیگری می‌شود اینجا عوالم پدید می‌آید یعنی هر عالمی یک تموج پایه دارد و آن تموج پایه فضای مناسبی برای آن عالم را پدید آورده است و لذا در فضاها تزاحم نیست و تداخل ممکن است؛ یعنی شما در یک فضای واحد می‌توانید دو عالم مستقل داشته باشید، الآن ما همین‌جا نشستیم در همین طول و عرض و عمق ذهنمان می‌گوید که نمی‌شود؛ مثلاً در یک لیوان نمی‌توان دو بار از آب پر کرد در یک لیوان یک بار از آب پر می‌شود و یک مکان است و اما در این فرض که باید ببینیم تموج پایه‌اش کدام است ملاحظه می‌کنید در همین فضایی که آب لیوان را پرکرده است اگر تموج پایه را عوض کنیم در همین مکان جسم دیگری با فضای مناسب خودش با هندسه مستقل خودش  با طول و عرض و عمق مناسب خودش می‌تواند موجود شود اینکه می‌گوییم عقلاً تداخل در امکنه ممکن است عقلا به‌ این‌ دلیل که چون هر مکانی متفرع بر تموج حرکتی آن عالم است که آن عالم است که تموج پایه‌اش فضای مناسب برای خودش پدید می‌آورد و آن فضا زمان و حرکات  خودش را ترتیب می‌دهد و مانع و تزاحمی در دار تحقق هم ندارند که یک تموج پایه دیگری عالم دیگری را به وجود آورد اما با یک تموج پایه، تزاحم پیش می‌آید.

لذا خدمت شما گفتم الآن در عالم فیزیکی ما به‌عنوان عالم ما یک تموج پایه بیشتر ندارد و لذا زمان کرنومتری هر کاری انجام دهید زمان همان زمان است یعنی می‌رسید به یک تموج پایه‌ای که این عالم را درست کرده است و حرکات سریع و بطیء هم متفرع بر همین تموج پایه است بله شما طوری شود که عوالم را به هم نقب بزنید – دو سه سال پیش که بحث عوالم را می‌کردیم گفتیم که می‌توانید عوالم را نقب بزنید اولیای خدا و آن‌هایی که علوم الهی دارند عوالم را می‌شناسند و نقب هم بینشان می‌زنند خب مانعی ندارد – اما اگر در خود عوالم بروید خودش برای خودش است و آن عالم است و تزاحم برای خود آن عالم است در آن عالم واقعاً آن داریم و جای عکس گرفتن نیست و بعداً که تحلیل می‌کنیم بگویید که تتالی سکونات است و آیا این تتالی سکونات کار را حل کرد خب شما باید دو تا ساکنی داشته باشید که متتالی شود به این‌که از این می‌خواهید پرش کنید به دیگری چاره‌ای ندارید که تموج پایه فرض بگیرید و لو دوتا ساکن باشد به‌عبارت‌دیگر شما از کلمه متحرک به سکون  فرار کردید  و فکر تتالی آن را نکردید آخر یک تتالی می‌خواهیم و این تتالی سکونات را چه‌کار می‌کنید؟ اگر بگویید ثابت است که ثابت نیست و اگر تتالی هم به معنای متصرم باشد باز همان‌ها را نیاز دارد.

 

برو به 0:36:25

شاگرد: بحث حرکت بر سکون پیش می‌آید یعنی شما تا خط نداشته باشید طرف الخط هم ندارید.

استاد: شما باید مسئله را حل کنید و علت اهمیت هم همین است.

شاگرد: آیا تتالی را با اعدام و ایجاد می‌شود معنا کرد؟ یکی معدوم می‌شود و دیگری در جا ایجاد می‌شود. این لازمه‌اش زمان نمی‌شود.

استاد: احسنت.

شاگرد: پشت‌سرهم ایجاد می‌شود یا نه؟

استاد: اگر پشت‌سرهم نباشد همه‌اش یک آن است در همان آن [موجود شود بله اما] اگر آنِ بعد باشد دوباره اول الکلام است آنِ بعد یعنی چه موقع است؟

شاگرد: بعد یعنی چه موقع است؟

استاد: خداوند متعال در آن اول ایجاد می‌کند و در آن دوم اعدام می‌کند، آیا در نصف این آن می‌توان آن را ایجاد کند یا نه؟ ببینید الکلام الکلام یعنی چاره‌ای جز حل‌کردن آن نداریم به‌نحوی‌که آن، بعد، فاصله به چه معناست؟

شاگرد: فرمودید اولیای الهی نقب می‌زنند.

 استاد: یعنی سوراخ و حفره ایجاد می‌کنند.

 شاگرد: چون عوالم را می‌شناسند کانّ از یک تموج پایه به تموج پایه دیگری نقب می‌زنند.

استاد: نقب که گفتید یادم می‌آید از پشت مسجدالحرام که بیرون می‌آیید اگر مشرف شده باشید بخواهید به طرف منا بروید یک تونل زدند دو تا هم هست یکی برای آمدن است ودیگری برای رفتن. بعد من آمدم و عقب‌مانده بودم میخواستم برای احرام بروم و دیدم همه محرم شده‌اند دارند می‌روند به طرف منا.[من تازه می‌خواستم مشرف بشوم] رسیدم دیدم یکی کاملاً خلوته و دیگری کاملاً شلوغ است گفتم شاید یکی برای ماشین است و دیگری برای پیاده هاست و پیاده ها مثل سیل از مسجد الحرام می‌رفتند من از همین طرف رفتم و دیدم آن‌ها خیلی راحت می‌روند و من باید به سختی بروم این را برای این گفتم و نگو که این دو تونل هر دو پیاده رو بود آن طرف خلوت بود چون کسی به سمت مسجد الحرام نمی رفت تفاوتش هم در این بود که در این تونل ها موتورهای جت بسیار قوی گذاشته بودند و هوا را می‌برد آن‌ها که می‌روند باد به‌راحتی آن‌ها را می‌برد اما آنی که جهت مخالف این باد بخواهد برود. نفسش می‌گیرد و طولانی هم بود و بین راه خواستم بیرون بروم خیلی راه آمده بودم تا متوجه این شدم می دیدم  نقب هست  یعنی کانال‌هایی و سوراخ‌هایی که بین دو مسیر می‌تواند به یکدیگر زده شود.

شاگرد می‌شود از یک عالمی به عالم دیگر برود

استاد: خب آن‌ها درهایش بسته بود

شاگرد: طی الزمان هم همین است؟

استاد: طی الزمان شاید به همین معنایی که بوده از زمان‌هایی که بوده از یک نقطه زمانی فاصله را می‌اندازید و به زمان دیگر می‌روید طی الزمان و طی المکان یعنی دقیقاً در همان آن حاضر می‌شوید طی الزمان همین است که در خود آن حاضر می‌شوید علی‌ای‌حال نقب را که گفتید زمانی‌که مشرف شدید یاد ما باشید این بحث‌هایی که مطرح می‌شود آن مواردی را فکر می‌کنیم استبعاد دارد را حل می‌کند. این هم از این چیزهایی که خرده خرده که پیش می رود می‌بیند که محال نیست.

 

و الحمدلله رب‌العالمین و صلی‌الله علی‌محمد و آله الطیبن الطاهرین.   

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است