مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 5
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵: ١٣٩٢/٠۶/٢٧
عنوان:
و مثلها رواية الحائطة و هي مكاتبة «عبد اللّٰه بن وضّاح» الظاهرة في الاستحباب إذا حمل على الحمرة فوق الجبل و على الجبل، لا الحمرة المشرقيّة التي لا يناسبها ذكر الجبل؛ فإنّها ظاهرة مع الجبال و عدمها.[1]
رسیدیم به این عبارت که فرمودند: «و مثلها رواية الحائطة و هي مكاتبة عبد الله بن وضّاح الظاهرة في الاستحباب إذا حمل على الحمرة فوق الجبل و على الجبل» روایت یعقوب بن شعیب را که تعبیر فرمودند صحیحه، و بحثش گذشت. در وسائل، این روایت ابن وضّاح[2]، حدیث پس از آن است. ابن شعیب سیزدهم بود. آن روایت چهاردهم بود. در وسائل فرمودند: «و عنه» یعنی عن الحسن بن محمد بن سماعه که واقفی بود، و سند میشود موثقه. «عن سلیمان بن داود» المنقری. که میگویند عامیٌّ وُثِّق. عامی است اما توثیق شده. بعضیها هم تضعیفش کردند، رُبّما ضُعِّف. مثلاً غضائری میگوید ضعیفٌ جداً.[3] شاید اینجور تعبیری. در شرح استبصار، پسر صاحب معالم فرموده بودند مشترک است، یا در مناهج الاخیار. حالا اشتراکش در چیست؟ در اینکه منقری منظور است، نکتهای نداشتند. علی ای حال این سلیمان بن داود از موثقه امر را میآورد پایینتر. یعنی خلاصه واسطهای است که مختلف فیه است. در توثیق حسن بن محمد بن سماعه کسی مشکلی ندارد، میگویند فقط واقفی است. اما در سلیمان بن داود محل خلاف شده.
شاگرد: مگر نفرمودید سنی ثقه است؟
استاد: نه، این یک تعبیر بود. عامی وثق؛ و ربما ضعّف. یعنی اختلاف است. بعد «عن عبد الله بن وضّاح». این روایت در تهذیب و استبصار آمده از حسن بن محمد بن سماعة. در نسخه استبصار دارد «عن عبد الله بن صباح». که پسر صاحب معالم و اینها میگویند «لم اجد فی کتب الرجال». عبد الله بن صباح من نیافتم. ظاهراً نسخه تهذیب درست است. عبد الله بن وضّاح، معروف است، روایت هم دارد. امامیٌّ ثقه. فقط یک عبد الله بن الصباح با «ال» دیدم در خصال هست. آن هم در یک روایتی که حدیث نبوی است. به ائمه نمیرسد. عبد الله بن الصباح، با «ال». اما در استبصار «ال» ندارد. عبد الله بن صباح. و لذا همان «وضاح» بوده، اشتباه شده، شارحین هم فرمودند. فرمودند نسخه استبصار اشتباه است، تصحیف شده. همان نسخه تهذیب درست است که عبد الله بن وضّاح باشد، امامی ثقه، صاحب ابی بصیر معروف، از آن کسانی است که معروف است که صاحب ابی بصیر است. عبد الله بن وضّاح. توثیق شده. نجاشی ایشان را دارد، امامی ثقه است.
سلیمان بن داود را نجاشی میگوید «لیس بمتحقق بنا». یعنی شیعه نبوده. میگوید ثقة. سلیمان بن داود را نجاشی توثیق میکند. میگوید سلیمان بن داود خوب است، اما لیس بمتحقق بنا. یعنی شیعه نبوده، عامی بوده، اما با اصحابنا محشور بوده، روایاتی دارد و ثقه هم هست.[4] آن برای سلیمان بن داود که گفتم «عامی وثق» است.
عبد الله بن وضّاح دو تا مکاتبه دارند. یکی همین مکاتبه است. یکی هم یک مکاتبه دیگری دارد که آن هم مفادش جالب است، میگوید یک یهودی بود ظاهراً، از من پولهایی را، دراهم زیادی را برد و رفتم به قاضی شکایت کردم. قسم خورد که نه. بیّنه نداشتم، با قسم، اینها را از سر خودش دفع کرد و پولهای من را نداد. «حلّفته فحلف کذبا». میگوید بعد یک شرایطی شد و پولهایش به دست من آمد، به چنگ من آمد، حالا میتوانستم پول هایش را بخورم و انکار کنم. میگوید صبر کردم، نامه نوشتم برای امام کاظم سلام الله علیه. خود عبد الله بن وضّاح از امام صادق سلام الله علیه روایت نکرده. همیشه با یک واسطه از امام صادق روایت میکند. از امام کاظم مکاتبه داشته. میگوید که نامه نوشتم آقا یابن رسول الله، پولهای من را آن دفعه خورده و قسم هم خورده. حالا پولهایش آمده به چنگ من. او میرود شکایت میکند. بروم قسم دروغ بخورم؟ حضرت فرمودند ول کن، «ان ظلمک فلا تظلمه». اگر او به تو ظلم کرده، تو به او ظلم نکن. بعد یک نکته بسیار زیبایی را امام علیه السلام در مکاتبه فرمودند. فرمودند اگر دادگاه قبلاً نرفته بودی یا اگر رفته بودی و حاضر نشده بودی که در دادگاه قسم بخورد، خب پول تو را خورده بود، الآن تو تقاصا پول او را می خوردی. اما قبلاً رفتی، ترافع کردی، حاضر شدی قسم بخورد، و او که قسم خورد، روی ظاهر شرع دیگر تمام شد. قسم خورد و حق تو رفت. حالا دیگر نمیتوانی به ازاء او برداری. نکته مهمی است در این مکاتبه. که یعنی تا این اندازه مسأله ظواهر قضاوت این آثار را هم دارد، لذا حضرت فرمودند دیگر ول کن. دنبالهاش هم میگوید من با اینکه میتوانستم این پولها را بردارم، برنداشتم. به حرف امام گوش دادم.[5]
برو به 0:06:25
شاگرد: تقاص از لحاظ شرعی هم همینطور است؟
استاد: بعد از حکم حاکم آیا میتواند تقاص بکند یا نه؟ روایت اینچنین است. آیا روایت حرمت را میرساند یا نه، آن استظهار فقهی است. ممکن است بگوییم دلالت دارد بر رجحان، بر اولویت. نهی تنزیهی است، که تو نکن. اگر او ظلم کرده، تو نکن. اما اینکه حالا اگر کرد حرام باشد، آن بحث دیگری است. حضرت هم مقابلش را نفرمودند. نفرمودند الآن اگر پول او را بگیری غصبی است. اینجوری نفرمودند. ولی گفتند نکن، او بد کرده، تو دیگر بد نکن. یعنی الآن باید بروی برای این پول قسم دروغ بخوری در دادگاه. تو این را اقدام نکن. علی ای حال ببینید آن مکاتبه را.
شاگرد: آن قاضی سنی بوده یا شیعه بوده؟ در روایت معلوم هست؟
استاد: اصلاً اسم قاضی بود یا نبود، نمیدانم. من مکاتبه را همینطور مروری نگاه کردم، در تهذیب هست. در وسائل هم آورده بودند.
شاگرد: یک کسی یک چیزی میگفت، من به ائمه نسبت نمیدهم ولی او جدی میگفت، یعنی استادی بود که بی اطلاع نبود. او ً یک چنین چیزی نقل میکرد. اِحْلَف یا اُحلِف بالله کاذبا…
استاد: این را که حاج آقا زیاد میگفتند. وقتی از ایشان استفتاء میکردند، مواردی اینچنینی میشد، این را می گفتند: «اِحْلِف بالله کاذبا و نجِّ اخاک من القتل».[6] روایت دارد.
شاگرد: فقط در مورد قتل است؟ مثلاً «نج اخاک المؤمن» ندارد؟
استاد: آن که حاج آقا زیاد میخواندند این بود. البته من روایتش را هم بعداً دیدم.
شاگرد: پس فقط قتل است.
استاد: بله، آن که ایشان میخواندند. احلِف بالله کاذبا و نجِّ اخاک من القتل. من در جواهر هم دیدم. همانجایی که حاج آقا میفرمایند، در جواهر و اینها هم هست، راجع به جواز «حلف بالله کاذباً» در جواهر بحثش بود. اما آن تعبیر که شما میگویید را من الآن یادم نیست که دیدم یا نه. وقتی مواضعی میرسید که میخواستند استنباط کنند، شاهد میآوردند برای حرف خودشان از این روایت. یعنی اگر تو قسم دروغ بالله بخوری، از قتل نجات پیدا میکند. تو نخوری و بگویی که من قسم دروغ که نمیخورم و بکشند این مومن را.
شاگرد: خود حاج آقا در چه مواردی میگفتند؟
استاد: الآن یادم نیست.
شاگرد: لابد توسعه داشته. چون بعید بوده که در موارد قتل به حاج آقا مراجعه میکردند.
استاد: بله، موارد دیگر بود، اما چه موردی بود، الآن یادم نیست.
این عبد الله بن وضّاح دو تا مکاتبه داشت. در آن مکاتبهای که راجع به دراهم بود، تعبیر میکند کتبتُ الی ابی الحسن علیه السلام. نمی دانم الکاظم دارد یا ندارد. معلوم است از اصحاب امام کاظم سلام الله علیه بوده. اما در ما نحن فیه میگوید کتبتُ الی العبد الصالح علیه السلام. این عبد صالح هم منظور امام کاظم سلام الله علیه است. اما تعبیر را اینطور می آورد. مرحوم وحید بهبهانی ظاهراً در مصابیحشان میگویند که مکاتبة عبد الله بن وضّاح الی ابی الحسن. یعنی ایشان برایشان واضح است که عبد صالح که ایشان گفتند، آن امام کاظم است، و مشکلی هم ندارد. فقط من سؤالم این است که حسن بن محمد بن سماعة، واقفی است. میگویند واقفیٌ معاند. هم فقیه بزرگی بوده، هم ثقه است و هم واقفی معاند[7]. چطور مکاتبه ابن وضّاح را در روایات خودش عن العبد الصالح میآورد؟ یعنی سلیمان بن داود چون برای حسن بن محمد بن سماعة نگفته، نمیدانسته این عبد صالح کیست؟ یا مثلاً در نقل روایت مشکلی نداشته.
واقفیه هم که برای امام رضا سلام الله علیه واقف هستند. زمان خود امام مکاتبه را انجام داده، میگوید الی العبد الصالح. حسن بن محمد بن سماعه هم العبد الصالح را قبول داشته به عنوان منبع حکم و تشریع. یعنی برای او این نقل مشکلی نداشته. در آن دید خودش. میخواهم از منظر دید خودش بگویم. علی ای حال اینجا تعبیر اینطور است. آیا سلیمان بن داود چون عامی بوده، عبد الله بن وضّاح برای او نمیخواسته اسم ببرد؟ سنی بوده دیگر، گفته کتبتُ الی العبد الصالح، اسم امام را نبرده.
برو به 0:12:04
شاگرد: یا دلالت بر این دارد که مثلاً زمان هارون خیلی دیکتاتوری عجیب بوده.
استاد: در یک مکاتبه دیگرش اسم میبرد خود ابن وضّاح، یعنی بعد از زمان هارون بوده؟ نقلش شاید بعد از زمان هارون بوده.
شاگرد: یعنی امام کاظم علیه السلام هستند که عبد صالح یا العالم، اینها معمولاً در روایات تطبیق میشود.
استاد: عالم آل محمد صلیاللهعلیهوآله را به امام رضا سلام الله علیه تعبیر میکنند؟
شاگرد: نه، میخواهم بگویم در روایات دیگر، اسم ائمه را به یک نوعی میبرند. یعنی یا به کنیه یا … این تعبیر العبد الصالح یا العالم معمولاً مخصوص حضرت …
استاد: امام کاظم سلام الله علیه است. به خاطر شدت امر تقیه در آن زمان. بله، شاید خیلی نادر پیدا بشود برای ائمه دیگر تعبیر العبد صالح.
حالا حاصل این سند چه میشود؟ موثقه میشود روی حساب این صحبتهایی که شد، با توثیقی که از نجاشی برای منقری، سلیمان بن داود داشتیم. دیدم بعضیها تعبیر کردند صحیحه. شاید یکی بود، هیویات فقهیه بود که تعبیر کرده بودند صحیحة عبد الله بن وضّاح. نمیدانم چطور صحیحه گفتند، مثل آن یعقوب بن شعیب که باقی ماند، اینجا هم صحیحه تعبیر کردند. ولی غالب موارد، علما، همه تعبیر میکنند خبر، روایت. خبر ابن وضّاح، روایت ابن وضّاح. تعبیر صحیحه ندارند. الآن ببینید حاج آقا با اینکه قبلا فرمودند صحیحه، در این تعبیر فرمودند «و مثلها روایة». تعبیر صحیحه نداشتند. بعضی جاها تعبیر موثقة داشتند. یک جا بود معتبره. معتبرة ابن وضّاح. صحیحه هم که تعبیر کرده بودند، اگر مبنای علمی دارد، مبتنی بر یک مسامحةٌ مایی نیست، خوب است بدانیم که چه چیزی در ذهن شریفشان بوده که اینجوری تعبیر کردند. پس این هم برای سند. حالا برویم متنی که حاج آقا توضیحش را میفرمایند.
عبد الله بن وضّاح میگوید که: «قال: كتبت إلى العبد الصالح ع يتوارى القرص و يقبل الليل ثم يزيد الليل ارتفاعا و تستتر عنا الشمس و ترتفع فوق الجبل حمرة و يؤذن عندنا المؤذنون أ فأصلي حينئذ و أفطر إن كنت صائما أو أنتظر حتى تذهب الحمرة التي فوق الجبل فكتب إلي أرى لك أن تنتظر حتى تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدينك.»
شاگرد: فوق اللیل هم دارد.
استاد: فوق اللیل؟
شاگرد: اینجا در وسائل اینجوری است، نمیدانم چرا. «أَوْ أَنْتَظِرُ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ الَّتِي فَوْقَ اللَّيْلِ»
شاگرد2: در استبصار، لیل دارد.
استاد: در استبصار، لیل است. یعنی زیر افق، طرف مشرق لیل است، همان تعبیری که در روایت معروف بود. حضرت فرمودند «اذا اقبل اللیل من هاهنا». اقبال لیل یعنی لیل از زیر دارد میآید بالا. فوق اللیل.
این روایت را دیدید، قول مشهور متأخرین، همه برای حرف خودشان که دلیل میآورند، میفرمایند که اصل حرف را- مخصوصاً صاحب حدائق یادم میآید- امام زدند. گفتند صبر کن. «اری لک ان تنتظر». اما چون تقیه بوده، گفتند حائطه. حائطه برای این است که مطلب را به صورت چی(تقیه)بیان کنند. صبر بکن، اما احتیاط کن، ولی واقع این است که باید صبر بکنی، حرف را زدند. حملش کردند بر تقیه و به این بیان. از چیزهایی که جالب است مرحوم صاحب وسائل از این روایت تقیه نفهمیدند. همان احتیاط را فهمیدند. این روایت چهاردهم هست. پانزدهم را که فرمودند، دنبال پانزدهم فرمودند: اقول قوله کذا یدل کذا. بعد فرمودند: «و اعلم أنه يتعين العمل بما تقدم في هذه الأحاديث و في العنوان أما أولا فلأنه أقرب إلى الاحتياط للدين في الصلاة و الصوم»[8] میگویند اینها احوط است. حالا از این روایت احتیاط فهمیدند یا نه؟ این حائطه را، حائطه ی واقعاً معنا کردند؟ یا گفتند حضرت دارند تقیه میکنند؟ در کتاب القضاء وسائل، این جالب است…
شاگرد: شما فرق میگذارید بین احتیاط با تقیه؟
برو به 0:17:40
استاد: بله دیگر. احتیاط یعنی موضوع همان غروب است. قبل از زوال این حمرهای هم که تو میبینی، مغرب شده. اما احتیاطاً صبر کن.
شاگرد: یعنی اگر هیچ روایت دیگری نداشتیم، همین یک روایت را داشتیم، حضرت میگویند احتط لدینک. ما باید عمل میکردیم. ما الآن به قرینه روایات دیگر میگوییم…
استاد: ولی این روایت ظهورش در این است که باید احتیاط کنی، نه اینکه یعنی موضوع شرعی صلاة مغرب …
شاگرد: نه میشود زودتر نماز خواند، نه میشود زودتر افطار کرد.
استاد: اگر از باب وجوب احتیاط باشد شرعاً.
شاگرد: در اصول میگویند که وقتی امر از مولا صادر شد تا وقتی که جوازی نیامده باید به آن امر، عمل کرد.
استاد: همین وجوب را ایشان در وسائل دارند. جلد 27، باب دوازدهم، باب وجوب التوقف و الاحتیاط فی القضاء و الفتوا و العمل فی کل مسألة النظریة لم یعلم حکمها بنص منهم علیهم السلام. در این باب روایت چهل و دو است. صفحه 166.
شاگرد: دوباره روایت را آورده.
استاد: بله. «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَضَّاحٍ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ علیه السلام يَسْأَلُهُ- عَنْ وَقْتِ الْمَغْرِبِ وَ الْإِفْطَارِ»، خلاصهاش هم کردند. «- فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَرَى لَكَ أَنْ تَنْتَظِرَ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ- وَ تَأْخُذَ بِالْحَائِطَةِ لِدِينِكَ.»
منظور من این بود که صاحب وسائل از این الحائطة، تقیه نفهمیدند. اگر ایشان میگفتند این روایت برای تقیه است که در باب احتیاط نمیآوردند. از این حائطة واقعاً مفاد احتیاط را فهمیدند، نه تقیه. اگر تقیه بود که میگفتند حائطه را صوری گفتند. حضرت گفتند تو واقعاً باید صبر کنی، چه احتیاطی، باید صبر کنی. اما چون چارهای ندارم میگویم که باید احتیاط بکنی. مگر اینکه تفرقه بین دلیل و مدلول بیندازیم. بگوییم مدلولش که تقیهای بوده، منافاتی ندارد که خود «تأخذ بالحائطة» هم یک قاعده کلیه صحیحهای باشد که صاحب وسائل نظرشان به آن بوده. من به ذهنم آمد که ایشان برداشت خودشان از روایت تقیه نبوده. اگر تقیه بود نمیآمدند این را در باب احتیاط بیاورند. میگفتند این که حضرت فرمودند الحائطة نمیخواستند احتیاط را بگویند، واقع مطلب را میخواستند بگویند.
شاگرد: احتیاط فهمیده صاحب وسائل؟
استاد: من عرضم اینجور بود که ایشان از خود روایت تقیه در ذهنشان نیامده و یک حائطهای که فقط میخواهند رد آن طرف عامی را گم کنند. رد گم کنی نیست، واقعاً میخواهند بگویند تأخذ بالحائطه. این استظهاری که من میگویم احتمالاً ایشان منظورشان است. ولو صد درصدی نیست. میشود ایشان بگویند که ما میدانیم آن تقیه است، اما همین کبرایی که حضرت فرمودند کبرای درستی بوده ولو تطبیقش بر موردی که میفرمودند، تقیهای بوده.
شاگرد: این کسانی که میفرمایند تقیه، یکی از مواردی که میتوانند روی آن تکیه کنند این «لک» نیست؟ که حضرت نفرمودند «تنتظر حتی تذهب الحمرة». فرمودند «اری لک ان تنتظر».
استاد: راجع همین بحث میکنیم، شاید جلوتر هم صحبت شد. یعنی وجوب شرعی کلی احتیاط را حضرت نفرمودند. اگر وجوب احتیاط بود علی کل مکلّفٍ شرعاً بنحو عام، این تعبیر را نمیفرمودند که «اری لک ان تنتظر». و جالب هم «لام» است. یعنی اگر وجوبی بود، لااقل میفرمودند «اری علیک ان تنتظر». این قشنگ ندا میدهد که استحباب است. اری لک ان تنتظر و تأخذ بالحائطة لدینک. به عبارت دیگر حضرت در مقام اجراء یک حکم تعلیلی امتثالی مکلفاند، نه حکم شرعی. خیلی تفاوت میکند. گاهی میبینید دارند امتثال را به مکلف یاد میدهند. گاهی دارند یک حکم کلی شرعی را به او یاد میدهند. گاهی است او را راهنمایی میکنند در این موضوع خاص اینجوری رفتار کن. توی مکلف در این موضوع خاص برای امتثال امر مولا اینجوری رفتار کن. گاهی میگویند نه، حکم کلی شرعی مُنشأ این است.
و مثلها رواية الحائطة و هي مكاتبة «عبد اللّٰه بن وضّاح» الظاهرة في الاستحباب إذا حمل على الحمرة فوق الجبل و على الجبل، لا الحمرة المشرقيّة التي لا يناسبها ذكر الجبل؛ فإنّها ظاهرة مع الجبال و عدمها. لكنّ تأخّرها عن إقبال الليل في الرواية و التعبير بالحُمرة دون الشعاع، ربّما يرجّح الموافقة لأخبار المشهور. و الشعاع هو الذي عبّر به في رواية صلاة الإمام الصادق عليه السلام في الطريق و نحن ننظر إلىٰ شعاع الشمس، إلّا أن يكون من إطلاق الشعاع على الحمرة، و ليس كإطلاق الحمرة على الشعاع.[9]
من میخواهم عبارت حاج آقا را بخوانیم، از انس به عبارتشان برگردیم ببینیم. ایشان میفرمایند: «و مثلها رواية الحائطة و هي مكاتبة عبد الله بن وضّاح الظاهرة في الاستحباب» ایشان میفرمایند ظهور روایت در استحباب است. «اری لک ان تنتظر». ظهور در استحباب دارد. «إذا حُمِل على الحمرة فوق الجبل و على الجبل» وقتی حمل بشود بر آن حمرهای که بالای کوه است و بر کوه است. «لا الحمرة المشرقيّة التي لا يناسبها ذكر الجبل» چرا؟ «فإنّها» یعنی فانّ حمرة مشرقیه «ظاهرة مع الجبال و عدمها» چه کوه باشد، چه کوه نباشد، حمرة مشرقیه ظهور پیدا میکند. عبارت این بود: «و ترتفع فوق الجبل حمرة» در نسخة استبصار «لیل» بود؟
شاگرد: اصلاً اینجایی که از وسائل آدرس دادید، «لیل» است.
استاد: در کتاب ما که جبل است. ببینید چند تا لیل داریم، اما نه اینجا. «یتواری القرص و یقبل اللیل، ثم یزید اللیل ارتفاعاً و تستر ان الشمس و ترتفع فوق اللیل حمرة». اینجا هم لیل است؟
برو به 0:25:24
شاگرد: بله.
استاد: و ترتفع فوق اللیل حمرة.حاج آقا آن چاپ وسائل قدیم را که داشتند، بزرگها، این چاپ را هم داشتند. چاپ جدید نبود. لذا الآن هم میبینید کلمه «جبل» به کار میبرند. دیگران هم چه بسا همه «جبل» دارند، چاپ اسلامیه «جبل» است. در تعلیقة آل البیت تذکر ندادند؟
شاگرد: اینجا ندادند. در جلد دهم که دوباره این روایت را آوردند به مناسبت بحث صوم، آنجا «فوق اللیل» ضبط شده، منتها آنجا در حاشیه نوشتند «فی المصدر الجبل».
استاد: مصدر یعنی وسائل یا مصدر یعنی تهذیب و استبصار؟ بعید است که وسائل باشد. یعنی نسخهای که آنها از وسائل داشتند این است. این وسائل چاپ اسلامیه را عرض کردم- در مقدمهاش هم هست- صاحب المیزان میفرمایند ما در نجف مطابقه کردیم با خط صاحب وسائل. و ترتفع فوق اللیل حمرة. او انتظر حتی یذهب الحمرة التی فوق اللیل. ولی در جواب امام که اسمی از «لیل» نیست، اری لک ان تنتظر حتی تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدینک.
شاگرد: در تهذیب «جبل» است. در استبصار «لیل» است.
استاد: در تهذیب دو تا «الجبل» داریم در روایت؟
شاگرد: بله هر دو «جبل» است. اگر «لیل» باشد این فرمایش حاج آقا …
استاد: اصلا تفاوت میکند.
شاگرد2: فی المصدر یعنی چه؟ گفته در مصدرش «جبل» است.
استاد: منظور تهذیب است.
شاگرد: آدرسی که دادند از استبصار هم گفتند. تهذیب و استبصار.
استاد: یعنی در نسخه وسائل آل البیت، در نسخهای که اینها چاپ کردند «لیل» بوده؟ باید در مقدمة آل البیت مراجعه کنیم، آن نسخههایی که آل البیت را از روی آن وسائل را تصحیح کردند کدام است. خب پس حالا ما فعلاً روی نسخه جبل بخوانیم عبارت حاج آقا را. خود عبارت حاج آقا هم دقت دارد که بنابر جبل است: «إذا حُمِل على الحمرة فوق الجبل و على الجبل» سرخی گاهی بالای کوه است، گاهی بر کوه است. یعنی فضای بالای کوه، آن هوا، قرمز میشود. گاهی است که نه، علی الجبل، یعنی خود قسمت کوه، قله کوه. آن قسمتی که اعلی الجبل است، آنجا قرمز رنگ میشود.
«فوق الجبل و على الجبل، لا الحمرة المشرقيّة التي لا يناسبها ذكر الجبل» چرا؟ چون «فإنّها» یعنی حمرة مشرقیه «ظاهرة مع الجبال و عدمها» مناسبتی نداشت که بگوید فوق الجبل. خب حالا شاید راوی به مناسبت محل سکونت خودش گفته که جبل هست. حمرة مشرقیه هم که اگر جبل باشد میآید بالا. از پایین افق میآید، پشت کوه میآید بالا، چون کوه بوده، بالای کوهی که در طرف مشرق او هم بوده، حُمره حاصل میشده. یعنی مورد کار او است. «لا یناسب ذکر الجبل» را میخواهم عرض کنم. چرا «لا یناسب» اگر بلد خود او کوه داشته. حمره، چه جبل باشد، چه جبل نباشد، ظاهر میشود. پس لا یناسب ذکر الجبل. بله «لا یناسب» به آن مطلب کلی. اما خود ابن وضّاح که در یک محیطی بوده که کوه داشته، خب او میتواند برای خودش، اگر آنجایی که من هستم «ترتفع فوق الجبل». به خاطر اینکه من دارم جبل را میبینم. «لكنّ تأخّرها عن إقبال الليل» تأخّر یعنی تأخّر حمره. چرا «عن إقبال الليل»؟ چون صریحاً ابن وضّاح میگوید: «يَتَوَارَى الْقُرْصُ وَ يُقْبِلُ اللَّيْلُ ثُمَّ يَزِيدُ اللَّيْلُ ارْتِفَاعاً» این را هم حتی میگوید. «لكنّ تأخّرها عن إقبال الليل في الرواية و التعبير بالحُمرة دون الشعاع» تعبیر میکند قرمزی، نمیگوید شعاع. نمیگوید که «و ترتفع فوق الجبل شعاع الشمس». مثلاً «شعاعها». میگوید حمره. این تعبیر، «ربما یرجّح الموافقة لاخبار المشهور». کل عبارت تا اینجا چه میشود مرادشان؟ میگویند این روایت ابن وضّاح دو تا محمل دارد. یا حمل کنیم بنابر نظر مشهور که حمرة مشرقیه مراد است. یا نه، حمل کنیم بر اینکه مراد از آن شعاع است و نوری که از خورشید میتابد به سر کوه.
شاگرد: بنا به «علی الجبل».
استاد: بله، علی الجبل. که آن وقت عطف «علی الجبل» هم میشود تفسیری. «اذا حمل علی الحمرة فوق الجبل و علی الجبل». اینجا «واو» میشود تفسیری. به شاهد اینکه «ربما یرجّح».
شاگرد: ممکن است خود حمره مراد باشد، منتها نه حمرة مشرقیه که کل مشرق است، یک سرخی روی کوه میافتاده، شعاعش هم نبوده، یعنی میگوید حمره هنوز اینقدر پایین است؛ بالا نرفته. نزدیک افق است. در صحراها موقعی که غروب میکند، اوّل آن طرفی که کوه است یک سرخی پدید میشود.
برو به 0:33:20
استاد: شما الآن منظورتان این است که این سرخی در فضاست؟ یا نه، روی خود سنگهای کوه است؟
شاگرد: روی خود کوه است.
استاد: روی سنگهای کوه است.
شاگرد: یعنی علت این هم که جبل را ذکر میکند ایشان، این است که اینقدر این حمره نزدیک افق است که آدم شک میکند که نکند خورشید مثلاً نرفته باشد.
استاد: شما الآن طرف مغرب منظورتان است؟
شاگرد: بله.
استاد: ایشان طرف مغرب منظورشان نیست. میفرمایند جبل طرف مشرق ابن وضّاح است. نه اینکه طرف مغربش باشد. و لذا هم بعد که بحث را جلو میبرند، میگویند او طرف مشرقش کوه بود. میگوید که خورشید غروب کرده، ترتفع فوق الجبل یعنی علی الجبل. یعنی ولی هنوز آفتاب به سر کوه تابیده. و لذا میفرمایند کأنّه منظورش از حمره، شعاع بوده. یعنی شعاع شمس سر کوه است. عبارات بعدیشان را هم ببینیم، چون عبارت قابل تأمل است.
«ربّما يرجّح الموافقة لأخبار المشهور. و الشعاع هو الذي عبّر به في رواية صلاة الإمام الصادق عليه السلام في الطريق» که در باب شانزدهم بود، عدهای میرفتند، گفتند: «و نحن ننظر إلى شعاع الشمس». اینجا هم حمره همان شعاع است.
«و نحن ننظر إلى شعاع الشمس، إلّا أن يكون من إطلاق الشعاع على الحمرة» که در آنجا هم شعاع را اطلاق کردند بر همان حمرة مشرقیه. نه بر دقیقا خود شعاعی که به کوه افتاده باشد.
«و ليس كإطلاق الحمرة على الشعاع.» یعنی در آن روایت میشود گفت منظور از شعاع، حمره بوده. اما اینجا که بگوییم حمره، یعنی شعاع، یعنی آن تابش خورشید سر کوه، با همدیگر تفاوت میکند، در این روایت بعید است. و التعبیر بالحمرة دون الشعاع. بالحمرة یعنی چه؟ یعنی دیگر نمیتوانیم بگوییم علی الجبل و فوق الجبل، خود شعاع شمس است که به آنجا تابیده.
ایشان میخواهند بفرمایند این روایت دو تا محمل بیشتر ندارد. یک محمل این است که بگوییم منظور از حمره، حمرهی در فضاست. و حمرة مشرقیه هم منظور است، و کوه هم طرف مشرق است و این حمرة مشرقیه بالای کوه پیدا میشود و همان موافق قول مشهور است. الموافقة لاخبار المشهور. یعنی بنابراین این روایت میشود از ادله مشهور.
محمل دیگر این که میخواهند این روایت را از تأیید قول مشهور بیرون ببرند. بگویند این روایت ربطی به قول مشهور ندارد. چرا؟ چون میگوید که «یرتفع فوق الجبل حمرة». میفرمایند این فوق الجبل یعنی بالای کوه، نه فضای بالای کوه. خود بالای کوه، علی الجبل، روی خود کوه، حمره تشکیل میشود. حمرهای که حاصل شدهی شعاع شمس است. میفرمایند اینکه ربطی به حمرة مشرقیه ندارد. دیگر نبایست اسم کوه ببرد. ایشان به خصوص اسم کوه را میبرد، چون حدوث این حمره علی الجبل منوط به وجود کوه است. اگر کوه نبود چنین حمرهای نبود. ایشان میخواهند بفرمایند این دو تا محمل هست.
در «ربما یرجح» هم میفرمایند آن تابش از شعاع که بر کوه است، بعید است که تعبیر کنند به سرخی. آن را میگویند شعاع. میگویند شعاع بر کوه است، نه حمره بر کوه است. کما اینکه عملاً هم اینجوری است. اگر شما سر کوه باشید، هنوز خورشید را بتوانید ببینید، پایین کوه هم که هستید میگویید آفتاب سر کوه تابیده. سر کوه که قرمز نمیشود. تا لحظهای که آن بالای کوه باشید، خورشید را میبینید. میبینید آفتاب تابیده، شعاع تابیده. به محض این هم که سر کوه باشید و دیگر خورشید را نبینید، آفتاب از سر کوه رفته، کوه قرمز نیست، حمره ندارد.
شاگرد: «ترتفع» هم بیشتر به آن می خورد.
استاد: آن را تضعیف میکنند، لذا میگویند یرجح. علی ای حال کل عبارت ایشان این است. منظورشان این است که دو تا محمل برای روایت هست. یک محملش اصلاً ربطی به قول مشهور پیدا نمیکند. محمل دیگرش ربط پیدا میکند.
شاگرد: آن که ربط پیدا نمیکند، موید قول غیر مشهور است؟
استاد: نه، آن محمل دیگر، مؤید قول مشهور که نیست هیچ، خیلی از قول مشهور فاصله گرفته و خود حاج آقا هم بعداً قبول نمیکنند. میگویند اظهر این است که نمیشود اگر بر کوه شعاع شمس هست، نماز بخوانید. میگویند احتیاط نیست. تأخذ بالحائطه نیست. باید صبر کنید. دیگر جای احتیاط نیست. نظر خودشان این میشود. فعلاً این مقدمه برای توضیح عبارتشان، در اینجا دو تا محمل را فرمودند. یکی قول مشهور است. محمل دیگر هم آن است که بعداً در «هذا و ان کان … الا ان الالتزام» می فرمایند. در «الا ان الالتزام» میخواهند بگویند اگر اینطور معنا کنیم، اینجا حائطه، واقعاً نیست. طوری است که حتماً باید صبر بکنند تا شعاع برود. قبلاً هم بحث اینها پیش آمده بود و احتمال حسابی آن هم بود حتی مرحوم شیخ هم فرمودند در مبسوط که اگر بالای مناره اسکندریه (نور خوشید) هست، نماز می شود بخوانند. ولی حاج آقا نمیپذیرند. ولی محملی که ایشان برای روایت میگویند همین است که کوه آفتاب دارد، ولی احتیاط این است که نخوانیم.
شاگرد: حمرة مشرقیه است اما هنوز خیلی پایین است. کوه هم طرف مشرق است. علت ذکر جبل هم این است که از بس این حمره پایین است، شک میکنیم که میشود نماز بخوانیم یا نه.
استاد: آخر صریحاً میگوید میآید حمره بالای کوه. ترتفع الحمرة فوق الجبل. اگر حمره خیلی پایین باشد که با وجود جبل نمیتواند ببیند.
شاگرد: فوق الجبل است. یعنی سرخی را روی کوه میبیند.
استاد: سرخی روی کوه را میبیند یعنی آن فضای بالای کوه سرخ شده؟
شاگرد: بله.
استاد: پس خیلی پایین نیست. چون کوه که علی ای حال یک مقداری از افق رفته بالا. او دوباره میگوید فضای بالای کوه سرخ شده. پس معلوم میشود سرخی حسابی از ریشه افق آمده بالا. شما که میفرمایید خیلی هنوز پایین است، منظورتان چیست؟
برو به 0:40:39
شاگرد: از قمة الرأس رد نشده.
استاد: نسبت به قمة الرأس منظورش باشد. آن وقت چه میخواهد بگوید؟ یعنی او میدانسته که باید زوال حمره بشود؟ فقط قمة الرأسش مورد سؤال بوده؟ نکات دیگری هست در اینکه تقیه هست، نیست، اینها من در ذهنم هست، امروز واردش نشدیم.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 52
[2] وسائل الشيعة؛ج4؛ص176، حدیث 14: و عنه عن سليمان بن داود عن عبد الله بن وضاح قال: كتبت إلى العبد الصالح ع يتوارى القرص و يقبل الليل ثم يزيد الليل ارتفاعا و تستتر عنا الشمس و ترتفع فوق الليل حمرة و يؤذن عندنا المؤذنون أ فأصلي حينئذ و أفطر إن كنت صائما أو أنتظر حتى تذهب الحمرة التي فوق الليل فكتب إلي أرى لك أن تنتظر حتى تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدينك.
[3] . الرجاللإبنالغضائري/65سليمان بن داوود المنقري الأصبهاني. ضعيف جدا لا يلتفت إليه يوضع كثيرا على المهمات.
[4] . رجال نجاشی ص١٨۴ مدخل 488 – سليمان بن داود المنقري أبو أيوب الشاذكوني بصري ليس بالمتحقق بنا غير أنه روى عن جماعة أصحابنا من أصحاب جعفر بن محمد [عليه السلام] و كان ثقة. له كتاب.
[5] . 14 الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص:۴٣٠ و۴٣١ ح ١۴ – محمد بن يحيى عن محمد بن أحمد عن أبي عبد الله الجاموراني عن الحسن بن علي بن أبي حمزة عن عبد الله بن وضاح قال: كانت بيني و بين رجل من اليهود معاملة فخانني بألف درهم فقدمته إلى الوالي فأحلفته فحلف و قد علمت أنه حلف يمينا فاجرة فوقع له بعد ذلك عندي أرباح و دراهم كثيرة فأردت أن أقتص الألف درهم التي كانت لي عنده و حلف عليها فكتبت إلى أبي الحسن ع و أخبرته أني قد أحلفته فحلف و قد وقع له عندي مال فإن أمرتني أن آخذ منه الألف درهم التي حلف عليها فعلت فكتب ع لا تأخذ منه شيئا إن كان قد ظلمك فلا تظلمه و لو لا أنك رضيت بيمينه فحلفته لأمرتك أن تأخذها من تحت يدك و لكنك رضيت بيمينه فقد مضت اليمين بما فيها فلم آخذ منه شيئا و انتهيت إلى كتاب أبي الحسن.
[6] وسائل الشيعة ؛ ج23 ؛ ص225
[7] . رجالالنجاشي ص40 مدخل84 – الحسن بن محمد بن سماعة أبو محمد الكندي الصيرفي من شيوخ الواقفة كثير الحديث فقيه ثقة و كان يعاند في الوقف و يتعصب.
[8] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص177
[9] بهجة الفقيه؛ ص: 52
دیدگاهتان را بنویسید