1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. بلوغ و علامت های آن(۶)

بسم الله الرحمن الرحیم.

جلسه ۵۶: ١٣٩۵/١٠/٢٩

مصلحت در مأموربه یا أمر؛ طریقه تشخیص آن

شما فرمایش اولتان این شد که: اصل -به‌عنوان غلبه- در تشریع این است که اوامر دائر مدار مصالح و مفاسد ثبوتیه هستند، ولی طرف دیگر آن نیز استحاله ندارد، معلوم است. به یک معنای عامی هم گفته‌اند که کلاً احکام دائر مدار مصالح و مفاسد هستند؛ یعنی نه مصلحت در مامورٌ به. خلاصه حکیمانه است، سفهی و گزاف نیست. این هم یک معنا دارد.

یکی دیگر هم این‌که فرمودید: در عالم اثبات چطور بفهمیم؟ عرض کردم که قرینه لفظیه داخلیه در خود دلیل اثباتی یا قرینه خارجی لفظی یا قرینه داخلیه لبی یا قرینه خارجی لبیه، همه می‌توانند به ما بفهمانند که از سنخی است که مصلحت در مامورٌ به است یا از سنخی است که نه ممکن است درغیرمامور به باشد یا حتماً مصلحت در غیر آن است.

عرض کردم از مهم‌ترین عناوین قرائن داخلیه لبیه در یک دلیل اثباتی تناسب حکم و موضوع است. این قرینه در این‌که انسان ‌بفهمد که مصلحت در مامورٌ به است یا در جهات دیگری، بسیار مهم است.

شاگرد: آقای صدر در بیان مراحل حکم می‌فرمایند: مرحله اقتضاء، مرحله اراده و حکم، مرحله اعتبار -که همان انشاء است- و بعد هم مرحله فعلیت. ایشان آثاری را در نظر می‌گیرد که یک سری از این آثار مثل قدرت و … در اعتبار می‌آیند ولی در این بحث کأنه این‌طور فهمیده می‌شود که اگر ما بفهمیم چیزی اقتضاء دارد و بفهمیم که اقتضاء آن‌هم اقتضاء درجه بالا است، کأنه به اعتبار لازم نیست. از آن‌طرف هم ما اعتبارهای کلی داریم که باید به خیرها عمل کرد و به شرها نباید عمل کرد؛ یعنی نقش اعتبار… .

استاد: ظاهراً در همین مباحثه بود. من قبلاً عرض کرده بودم که این عنصر سوم که ایشان‌ هم فرمودند، بسیار مهم است. حتی ایشان در این‌جا می‌گویند که عنصر سوم یک حالت تشریفاتی است، برای این است که امر صورت بگیرد. من عرض می‌کردم این‌طور نیست. اصلاً به مرحله سوم -انشاء- در خیلی از جهات نیاز حکیمانه وجود دارد. یکی از آن‌ها نظم است، یکی از آن‌ها بُرش و محکمی کار است. لذا من آن را قبول دارم و اصلاً انشاء لازم است. اتفاقاً بحث امروز ما مربوط به همین می‌شود. چیزهایی را که مقصودمان است را می‌خوانیم. یکی از مهم‌ترین مشکلاتی که در بحث صبی داریم، همین تنوع و وسعت ادله شرعی است؛ ۱۳ سال، ۹ سال، ۶ سال، ۱۵ سال. این‌ها را با آن مبانی مطرح شده چطور جمع کنیم؟ بگوییم متعارض هستند و یکی را عمل کنیم و بقیه‌اش هم طرح شود؟ یا اصلاً فضاء، فضای این‌ها نیست. یعنی فضای دیگری است که وقتی انسان مجموع ادله را می‌بیند مطمئن باشد که همه آن‌ها دروغ نیست، ضعیف به معنای مجعول نیست. بلکه این‌ها منسوب است، صادرشده است. با این ادله چه‌کار کنیم؟ بگوییم تقیه‌ای هستند یا چیزهای دیگری بگوییم؟  همین انشائی هم که شما گفتید، در جواب مرحوم فیض عرض می‌کنم.

 

برو به 0:04:11

فیض کاشانی و نسبیت در مساله بلوغ

با اجازه شما عبارت را بخوانم. امروز باید بحث صلاة صبی در ادامه بهجه الفقیه را بخوانیم اما نکته مهم بحث که مشکل‌ترین جای بحث بود، مانده است. نکته توجیه روایات بلوغ است. عمل مشهور به روایات ۱۵ سال و 9 سال که در سن بود، با این منابع و ادله، چطور جمع می‌شود؟ آیا واقعاً تعارض هست یا نیست؟ بعضی از مقدمات را قبلاً عرض کرده بودم اما جمع‌بندی آن‌ها چگونه است؟

به نظرم آمد که ابتدا یک روایت از مرحوم فیض بخوانیم. سپس جواب وحید بهبهانی به ایشان را هم ببینیم، شاید ذهن برای تفکر در ذیل فرمایش این بزرگوار آماده شود.

ببینید مرحوم فیض در مفاتیح خیلی از این کارها را کرده‌اند. چند روز پیش هم اشاره کردم. یکی از موارد این‌جا است.ایشان وقتی می‌خواهند بلوغ را توضیح دهند، می‌گویند:

ببلوغ خمس عشرة سنة كاملة للذكر و تسع سنين للأنثى على المشهور للنص. و قيل بالدخول في الرابع عشر في الذكر للمعتبرة و لا يخلو من قوة، و بالحيض و الحمل للأنثى بلا خلاف يعرف، و لا في كونهما دليلين على سبقه، للصحيح في الأول و المسبوقية بالإنزال في الثاني. و يستحب تمرين الصبي بالصلاة لسبع سنين للحسن. و التوفيق بين الاخبار يقتضي اختلاف معنى البلوغ بحسب السن بالإضافة إلى أنواع التكاليف، كما يظهر مما روى في باب الصيام: أنه لا يجب على الأنثى قبل إكمالها الثلاث عشرة سنة، الا إذا حاضت قبل ذلك. و ما روى في باب الحدود «أن الأنثى تؤاخذ بها و هي تؤخذ لها تامة، إذا أكملت تسع سنين».الى غير ذلك مما ورد في الوصية و العتق و نحوهما أنها تصح من ذي العشر[1].

 

«ببلوغ خمس عشره سنه کامله للذکر و تسع سنین للأنثی علی المشهور للنص و قیل بالدخول فی الرابع عشر»؛ ١٣سالگی «فی الذکر للمعتبرة و لا یخلو من قوة»؛ فیض در این‌جا ١٣ سال را گفته‌اند و مرحوم مجلسی هم در شرح تهذیب آن را گفته‌اند.

«و بالحیض و الحمل للأنثی بلا خلاف یعرف»؛ ایشان دیگر ۱۳ سال را برای دختر قبول نمی‌کنند و حال‌آن‌که برای دختر هم ١٣سال روایت دارد اما ایشان قبول نکردند.

«و لا فی کونهما دلیلین علی سبقه»؛ یعنی در این‌که حیض و حمل دلیل بر این است که قبلاً بالغ شده، خلافی نیست. «للصحیح فی الأول و المسبوقیة بالإنزال فی الثانی؛ و یستحب تمرین الصبی بالصلاة لسبع سنین للحسن»؛ عبارت را برای این‌جا خواندیم، الان می‌خواهند تحلیل کنند و فقه الحدیث بگویند و نظر هم می‌دهند؛ می‌فرمایند: «و التوفیق بین بین الاخبار یقتضی اختلاف معنی البلوغ بحسب السن بالإضافة إلی أنواع التکالیف»؛ می‌گوید: نسبت به نماز بالغ شده است اما نسبت به روزه بالغ نشده است. نسبت به امور مالی بالغ شده اما نسبت به کذا بالغ نشده است. به نظرم همین‌جا بود که صاحب جواهر دو تعبیر خرافات و اختلال الطریق را برای فیض به کار بردند.

«کما یظهر مما روی فی باب الصیام: أنه لا یجب علی الأنثی قبل إکمالها الثلاث عشرة سنة، الا إذا حاضت قبل ذلک»؛ ببینید! در این‌جا روایت ١٣ سال را برای انثی هم ذکر می‌کند. «و ما روی فی باب الحدود أن الأنثی تؤاخذ بها و هی تؤخذ لها تامة، إذا أکملت تسع سنین الی غیر ذلک مما ورد فی الوصیة و العتق و نحوهما أنها تصح من ذی العشر»؛ این توفیق و جمع بین اخباری است که فیض فرمودند. حاصلش این شد که بلوغ نسبی است. باید ببینیم که نسبت به چه می‌گوییم؟ نسبت به یک حکمی، به یک محدوده‌ای بلوغ هست و نسبت به دیگری نیست.

 

برو به 0:08:15

شاگرد: جمع تبرعی است. وقتی می‌گویند هشت سال و ده سال که قیدی ندارد. چون روی حدس است.

استاد: برای تبرعی بودن یا نبودن باید روایت را ببینیم. من نمی‌خواهم خیلی صریح بگویم که تبرعی هست یا نیست. چون بخشی از روایات روی حساب ظاهر لفظ می‌تواند کمک ایشان کند. وقتی تبرعی است که اصلاً هیچ دلیلی از ناحیه خود لفظ نیست و ما خودمان برای این‌که صرفاً تعارض نشود، چیزی روی آن می‌گذاریم و جمع می‌کنیم. اما این‌که باید همه‌چیز روی روایت بگذاریم تا حرف فیض شود، معلوم نیست. باید روایت را ببینیم. فعلاً من قضاوتی ندارم. برای بعد بگذاریم.

نقد وحید بهبهانی بر فیض

وحید بهبهانی رضوان‌الله علیه در مصابیح الظلام که به‌عنوان حاشیه و شرح مفاتیح است –ایشان علاوه بر کتاب مصابیح الظلام، یک حاشیه‌ای هم بر مفاتیح دارند؛ کانه مفاتیح به قدری مورد پسندشان نبوده که در دو کتاب آورده‌اند- وقتی می‌بینند که فیض بلوغ را نسبی کرد و گفت «و التوفیق»، می‌گویند:

قوله: (و التوفيق). إلى آخره، لا يخفى فساد ما ذكره من وجوه: الأوّل: أنّه خلاف المجمع عليه بين الشيعة كما عرفت، بل بين جميع المسلمين بل خلاف ضروري الدين و المذهب، فإنّ النساء و الأطفال- فضلا عن الجهّال- جازمون بأنّ البلوغ حدّ واحد حقيقي لا حدود كثيرة مختلفة إضافيّة، و حالهم في ذلك حالهم في غيره من الضروريّات، مثل: استحباب التسليم و أمثاله فاستعلم. و مثل هذا الإجماع حجّة عنده بلا شبهة، بل أقوى من الإجماعات التي ذكرها، و اعتمد عليها و نبّهت عليها، فلاحظ و تأمّل جدّا![2]

 

«قوله: (والتوفیق). إلی آخره. لا یخفی فساد ما ذکره من وجوه»؛ چند وجه دال بر این است که این فاسد است «الأوّل: أنّه خلاف المجمع علیه بین الشیعة کما عرفت»؛ وقتی خلاف مجمع علیه است، پس چرا می‌گوید وجوه؟! گفته بود: لشکر مغلوب شد، سلطان او را خواست و پرسید: چرا دفاع نکردی؟ چرا ایستادگی نکردی؟ گفت: به هزار و یک دلیل. گفت: یک دلیلش را بگو. گفت: اول این‌که اصلاً باروت نداشتیم. گفت: خب بس است دیگر، بقیه‌اش را لازم نیست بگویی، همین یک دلیل بس است. حالا مثل «خلاف المجمع علیه بین الشیعة» است.

سؤال: این ادامه خود عبارت فیض است یا عوض شده؟

پاسخ: عبارت وحید بهبهانی است. وحید دارد فیض را رد می‌کند. چند روز پیش عرض کردم که وحید محکم مقابل فیض ایستاده است. حاشیه‌های وحید، جاهایی که فیض فاصله گرفته را کاملاً جلویش را می‌گیرد. وحید محکم می‌گوید: «خلاف المجمع علیه بین الشیعة». حالا این اولش است!

«بل بین جمیع المسلمین»؛ یعنی مجمع بین جمیع مسلمین است که بلوغ حیثی نیست؛ نسبت به فلان بالغ باشد و نسبت به فلان نباشد. دوباره جلوتر می‌روند: «بل خلاف ضروری الدین والمذهب»؛ این دیگر خیلی شد؛ خلاف ضروری دین و مذهب است. بعد می‌فرمایند: «فإنّ النساء والأطفال ـ فضلا عن الجهّال ـ جازمون بأنّ البلوغ حدّ واحد حقیقی لا حدود کثیرة مختلفة إضافیة»؛ این‌ها همه جازم هستند. این را حاج‌آقا زیاد می‌فرمودند که وحید بخاطر قوت علمی که داشتند -البته نه مثل این‌جا، کلاً در استدلالات- مقدمات استدلال را چنان می‌چیند که فوری مخاطبش را می‌برد. خودش هم در این‌جا همین را می‌گوید؛ «هذا ما یحکم به النسا و الصبیان»؛ یعنی دیگر این‌قدر واضح شده و من مطلب را چنان روشن کردم که دیگر نساء و صبیان ‌هم همراه ما هستند.

حالا این‌جا که می‌گویند ضروری است و نساء و صبیان ‌هم همراه ما هستند. بعد بالاتر می‌گویند: «وحالهم فی ذلک»؛ حال نساء و صبیان در این‌که می‌دانند بلوغ موضوعی نسبی نیست بلکه یک‌بار می‌آید و چند بار نمی‌آید، «حالهم فی غیره من الضروریات»؛ هر چه ضروریات دیگر وجود دارد نیز همین‌طور هستند. «مثل استحباب التسلیم وأمثاله فاستعلم»؛ برو از مردم بپرس. همان‌طور که می‌گویند سلام مستحب است و باید جواب بدهی که بین همه مسلمین پخش است، همان‌طور می‌گویند بالغ شده یا نشده. هیچ‌کس نمی‌گوید نسبت به چه چیزی بالغ شده است. احدی در دین اسلام چنین چیزی نمی‌دانسته و نشنیده است. شما دارید چیزی را می‌گویید که معنا ندارد.

بعد ادامه می‌دهند -من بنا ندارم همه عباراتش را بخوانم- می‌گویند، «ومثل هذا الإجماع حجّة عنده بلا شبهة»؛ این اجماعی که من گفتم، خود فیض در مفاتیح چقدر به آن استشهاد کرده است! این اجماع از آن‌هایی که او قبول دارد خیلی قوی‌تر است. خودشان این اجماع را نگاه نکرده‌اند و آمده‌اند آن حرف را زده‌اند، «بل أقوی من الإجماعات التی ذکرها، واعتمد علیها ونبّهت علیها، فلاحظ وتأمّل جدّا!».

 

برو به 0:13:22

و الثاني: أنّه مخالف لما يظهر من الأخبار المتواترة في أنّ الذكر و الانثى قبل إدراكهما يكونان كذا و كذا، و بعد إدراكهما كذا و كذا، و ربّما ذكر موضع الإدراك لفظ البلوغ و أمثاله من الألفاظ، و من ملاحظة المجموع يظهر ظهورا تامّا أنّ البلوغ و الإدراك حدّ واحد فلاحظ الأخبار، منها مذكورة في تزويج الولي إيّاهما، و منها في غيره، مثل تزويج البكر البالغة نفسها، و غيره من كتاب النكاح و الوصيّة و غيرهما، فلاحظ و تأمّل! و الثالث: أنّه مخالف لما أثبتناه من الأخبار و الاصول و غيرهما.[3]

 

«والثانی: أنّه مخالف لما یظهر من الأخبار المتواترة فی أنّ الذکر والانثی قبل إدراکهما»؛ ادراک چند تا نیست زیرا در روایت می‌فرماید قبل از ادراک و بعد از ادراک. اگر چند بلوغ بود، دیگر قبل و بعد نداشت بلکه هرکدام جدا جدا قبل و بعد داشتند و حال‌آن‌که می‌فرماید قبل ادراک و بعد ادراک، قبل البلوغ و بعد البلوغ. پس معلوم می‌شود که یک شیء است که قبل و بعد دارد.

«والثالث: أنّه مخالف لما أثبتناه من الأخبار والاصول وغیرهما»؛ ایشان قبلا روایات را آورده و ما دیگر آن‌ها را نخواندیم. روایات ۱۵ سال و … .

و الرابع: أنّ ما ورد من أنّ الوصيّة و العتق و نحوهما تصحّ من ذي العشر، لا يظهر منه أنّ البلوغ يتحقّق به على قياس ما مر من أنّه إذا بلغ ستّ سنين يؤخذ بالصلاة، فيلزم على ما ذكره كون الستّ أيضا بلوغا، و فيه ما فيه، بل في غاية الظهور في كثير من المواضع أنّه غير بالغ و صبيّ جزما، إلّا أنّه يصحّ ما ذكر منه، و جمع من الفقهاء أفتوا بصحّتها من غير البالغ من الصبيّ مصرّحين بذلك، كما هو مضمون الأخبار.و أمّا ما دلّ على أنّ الصوم لا يجب عليها قبل إكمالها الثلاث عشرة سنة، فهو ضعيف شاذّ، فلا يكون حجّة قطعا، فكيف يمكن أن يؤتى به في مقابل الأدلّة الكثيرة الواضحة المفتى بها عند الفقهاء؟ سيّما و أن يغلب عليها و أن تأوّل تلك بسببه.و على تقدير الصحّة و الحجيّة، لعلّه محمول على من لم يستطع قبل إكمال الثلاث عشرة سنة، بأنّها تكون من أهل البلاد الحارّة الشديدة الحرارة، و يكون الصوم في أيّام القيظ و طول النهار، و لم يكن لها بنية قويّة.[4]

 

«والرابع: أنّ ما ورد من أنّ الوصیة والعتق ونحوهما تصحّ من ذی العشر ، لا یظهر منه أنّ البلوغ يتحقّق به على قياس ما مرّ»؛ قبلا چندبار از این نکته بحث شده است. فضا این‌گونه است که می‌گویند ۱۰ سالش که شد وصیتش نافذ است. نفرمودند ۱۰ ساله که شد نسبت به وصیت بالغ است. کسی این را نگفته است. گفته‌اند: ۱۰ سالش که شد، وصیتش نافذ است اما هنوز بالغ نیست.

پس معنایش این نیست که بلوغ محقق شده است. «یتحقّق به علی قیاس ما مر من أنّه إذا بلغ ستّ سنین یؤخذ بالصلاة»؛ وقتی هم که نماز می‌خواند یعنی بالغ شده؟ نه، یعنی الزامش کنید یا این‌که خودش بخواند. «فیلزم علی ما ذکره کون الستّ أیضا بلوغا».

بعد ادامه می‌دهند و می‌فرمایند: «وأمّا ما دلّ علی أنّ الصوم لا یجب علیها قبل إکمالها الثلاث عشرة سنة، فهو ضعیف شاذّ»؛ روایت ضعیفی است. «فلا یکون حجّة قطعاً»؛ نمی‌تواند با این همه ادله در بیافتد، «وعلی تقدیر الصحّة والحجیة، لعلّه محمول علی من لم یستطع قبل إکمال الثلاث عشرة سنة»؛ روایتی که می‌گوید بر دختر ۱۳ ساله روزه واجب می‌شود را بر کسی که تا ١٣ سالگی خیلی ضعیف است و اصلاً قوت ندارد، حمل می‌کنیم.

چند سطر بعد به کلام منسوب به شیخ طوسی در استبصار و تهذیب می‌روند.

قيل: و هو الظاهر من «التهذيب» و «الاستبصار»، حيث ذكر فيهما رواية عمّار – و هي الرواية المذكورة- ثمّ نقل ما دلّ على وجوب الصلاة عليه لستّ و سبع، و قال: فالوجه حمله على الاستحباب، و الأوّل على الوجوب، لئلّا تتناقض الأخبار، انتهى.

أقول: ما نسب إليه لم نجده إلّا في «الاستبصار»، و مع ذلك؛ الظاهر منه أنّه لمجرّد الجمع و رفع التناقض، لا أنّ مذهبه كون البلوغ ثلاث عشرة في الانثى و الذكر، كيف و لم ينسب هذا القول إلى أحد أصلا؟ و مسلّم عند القائل أيضا أنّه لم يقع خلاف في الانثى في كون بلوغها بالتسع بحسب السنّ، و إنّما أشار إلى وقوع الخلاف الشاذّ في الذكور خاصّة.و أيضا الشيخ رحمه اللّه ما اختار هذا في كتاب من كتب فتاواه، بل ذكر في الكلّ‌ خلافه، و لم يشر في كتابه «الخلاف» إليه، و لم ينسب إلى أحد.

 

شیخ -غیر از حرف مجلسی و فیض که سیزده را فرمودند قوی است- هم در تهذیب و استبصار این‌گونه جمع کرده‌اند؛ در استبصار اول روایت ۱۳ ساله را آورده‌اند و بعد روایت ۶ سال را. و در ادامه می‌فرمایند که «فَالْوَجْهُ فِي هَذِهِ الْأَخْبَارِ أَنْ نَحْمِلَهَا عَلَى ضَرْبٍ مِنَ الِاسْتِحْبَابِ وَ النَّدْبِ وَ التَّأْدِيبِ وَ الْأَوَّلَةَ عَلَى الْوُجُوبِ لِئَلَّا يَتَنَاقَضَ الْأَخْبَارُ[5]»؛ اول یعنی ۱۳ سالگی را واجب دانسته‌اند.

وحید می‌گوید: در تهذیب گشتم و پیدا نکردم، در استبصارهست. شیخ در تهذیب[6] عبارتی دارند که حتی این را دور می‌برد. من نگاه کردم. ما به آن‌ها کاری نداریم و می‌خواهم سریع مطالب اصلی را بیان کنیم. نکات این عبارات را مراجعه کنید و ملاحظه ‌کنید.

«أقول: ما نسب إلیه لم نجده إلّا فی «الاستبصار» ومع ذلک؛ الظاهر منه أنّه لمجرّد الجمع و رفع التناقض»؛ شیخ نمی‌خواستند فتوا بدهند و بگویند ۱۳ سال واجب است. بلکه دو دسته روایات را آورده‌اند -روایات ۱۳ سال و ۶ سال- و می‌گویند: روایات شش سال محمول بر استحباب است و روایات ١٣ سال محمول بر وجوب است، یعنی به‌عنوان مقام جمع بین این دو روایت، این‌گونه گفته‌اند. نه به‌عنوان فتوای نهایی که بگویند در دین، روزه در ۱۳ سالگی واجب می‌شود. «لا أنّ مذهبه کون البلوغ ثلاث عشرة فی الانثی والذکر»؛ نه، این‌طور نیست.

«کیف ولم ینسب هذا القول إلی أحد أصلا؟ ومسلّم عند القائل أیضا أنّه لم یقع خلاف فی الانثی فی کون بلوغ‌ها بالتسع»؛ این را جناب فیض هم قبول داشتند. «وأیضا الشیخ رحمه‌الله ما اختار هذا فی کتاب من کتب فتاواه، بل ذکر فی الکلّ خلافه»؛ مختار و فتوای هیچ‌کدام سیزده سال نبوده است. بر فرض هم که در استبصار ۱۳ سالگی را فتوا داده باشند؛«فعلی تقدیر أن یکون ما قاله مذهبه فی الاستبصار، فلا شک فی رجوعه عنه، وذلک لیس إلّا لأنّه ظهر علیه خطاؤه»؛ می گوید شیخ نمی‌تواند اشتباه کند؛ یک جا بر طبق حدیث ۱۳ سال فتوا دادند، بعد فهمیدند که اشتباه کرده‌اند و از آن برگشتند. برخلاف ضروری دین فتوا دادند و بعد فهمیدند که اشتباه کرده‌اند و لذا از آن برگشتند!

نظم تقنین خلاف نظریه حیثی بودن بلوغ

حالا به جاهای دیگر هم می‌رسیم؛ خود وحید هم چند «فتامّل» دارند؛ فضای بحث سنگین است. این‌همه روایات باب! بله، در این‌که حرف فیض سر نمی‌رسد، مشکلی ندارد که بگوییم اساساً بلوغ در شرع حیثی نیست. اصلاً حرف این‌طور نیست. بلکه حیثی بودن ثبوتی بلوغ یک‌چیز است و مطالب متعددی که در این‌جا عرض کردم، چیز دیگری است. مطالبی نظیر نظم تقنین و حسابی که عرف عام در کارهایشان به آن نیاز دارند را نمی‌توان گفت چیزهای حیثی است و هیچ ضابطه‌ای برای آن نگذاریم. مثلا اگر سن را علامت بلوغ می‌گذاریم، سن حیثی باشد و سن او چند بار به بلوغ برسد و چند بار به او هشدار بدهند که نسبت به آن بالغ شده است، این‌طور سر نمی‌رسد. نکته‌اش هم ظاهراً این است که نوعاً قوایی که خداوند متعال در طفل قرار داده، باهم رشد می‌کنند، جلوتر هم عرض کردم. یعنی نوعاً وقتی به حدی می‌رسد که دیگر مرد است، بالغ شده است. انبات و انزال و ریش و امثال این‌ها را دارد. قوای دیگر او هم نوعاً به‌اندازه‌ای هست که بتواند یک خانه را اداره کند. یعنی خداوند متعال حداقلِ اداره یک خانه را به او می‌دهد.

به‌عبارت ‌دیگر قوای ادراکی و مشاعر یک طفل، به فرمایش فیض حیثی رشد نمی‌کند. بله در برخی جاها مانعی ندارد و نمی‌گوییم که محال است. ولی نوعاً سبدی رشد می‌کند (به اصطلاحی که حالا زیاد به کار می‌برند). همه قوای او را داخل یک سبد بگذارید و میانگین بگیرید، می‌گویید: وقتی به این سن رسید، میانگین قوای او رشد متعالی کرده و در این اندازه ممیز سبدی است؛ یعنی در جامعه می‌تواند راه برود و خانه‌داری کند. کسی که می‌خواهد زن داشته باشد و خانه‌داری کند، چه چیزهایی نیاز دارد؟ فقط استیلاد نیست، باید نفقه هم بدهد. تا نکاح می‌کند، باید نفقه بدهد. برای نفقه باید از امور مالی سر در بیاورد. اصلاً معنای «اذا بلغوا النکاح[7]»، خانه‌داری است. یعنی تأهل و نوعاً هم همین‌طور است؛ یعنی کسانی که روی حساب عرف قدیم هم ازدواج می‌کردند هم طوری بوده که نفقه می‌دادند؛ این‌طور نبوده که بعد از مدتی بگویند: حالا نفقه به عهده خودت افتاده است.

 

برو به 0:20:57

امکان تغییر در مزاج بلوغ و حکم شرعی آن

شاگرد: یعنی دختر نه ‌ساله می‌تواند خانه‌داری کند و غذا بپزد؟

استاد: بله، رسم متعارفی بوده است.

شاگرد: الان که دخترها این‌گونه نیستند یعنی بخاطر کوتاهی والدین خود این‌گونه شده‌اند یا در بلوغ آن‌ها تغییر حاصل شده است؟

استاد: این را عرض می‌کنم. در این‌که دختر نه‌ ساله عبادات را می‌فهمد، شکی نیست. البته از او توقع  شخص ١۵ ساله و ۲۰ ساله را نداریم، اما به قدری هست که بتواند ضروریاتی را جلو ببرد. بله، اگر رشد نوع امزجه به سمت ضعف برود، مشهور به قاعده استصحاب عمل کرده‌اند که توضیح استصحاب را بعداً عرض می‌کنم، هنوز مانده است.

علی ای حال آن‌چه مشهور فرموده‌اند به این زودی‌ها تغییر نمی‌کند و این‌طور نیست که ۹ سالگی بخواهد تغییر کند.

شاگرد: شاید کسی این فرمایش را قبول نکند که قوایش باهم رشد کنند و موقع ۹ سالگی به خیلی از قوا برسد.

استاد: من سال را اسم نبردم، عرض کردم نوعاً این‌طور است که وقتی به بلوغ طبیعی و عرفی می‌رسد، قوا با هم رشد می‌کنند. بلوغ یعنی الآن می‌تواند شوهر باشد و زن‌داری کند. در این‌جا نوعاً این است که سایر قوای او هم رشد کرده است.

شاگرد: عرض من این است که این تحدید می‌خواهد در استصحاب نقش ایفاء کند؟

استاد: توضیح این‌که می‌خواهد چه‌کار کند را هنوز عرض نکرده‌ام. چون این فضا از نظر بحث و اقسام استصحاب‌هایی که به کار می‌رود، بسیار سنگین است. بعدا ملاحظه می‌کنید. وقتی مثال‌هایش را عرض کردم، می‌بینید که در منابع فقهی زمانی که شارع بخواهد به مقصود خودش برسد چه لطافت کاری‌هایی هست. این‌طور نیست که ما سریع بگوییم تعارض است و کار را تمام کنیم. درعین‌حالی که از عمل مشهور به‌عنوان راهبرد عرف عام متشرعه، دست برنمی‌داریم، اما در جمع بین ادله اصلاً قائل به تعارض نیستیم. ما عمل مشهور را قبول داریم اما تعارض دیدن آن‌ها را قبول نداریم؛ من این را جلوتر هم عرض کرده‌ام. لذا از عمل مشهور دست برنمی‌داریم؛ اما این‌که می‌گویند: «چون تعارض است، این را می‌گوییم» را قبول نداریم. توضیح آن را بعدا عرض می‌کنم.

 

برو به 0:24:00

شاگرد: مرحوم فیض می‌خواسته فتوا بدهد و یا فقط بین روایات جمع کند؟ چون فتوا نداده که ما بگوییم، مجمع علیه مسلمین این است.

می‌توانیم بگوییم توفیقی بین روایات ایجاد کرده است.

استاد: اصلاً تعجب است که ایشان می‌گویند ضروری است اما فضای روایات تعارض گونه است. در یک کلمه، آن ضرورتی که ایشان گفتند، درست است؛ اما یک حیثیتی دارد که ایشان ‌تمام حیثیات را بر آن بار کردند. یعنی در یک‌جهت ضروری است، آن خوب است و ما هم حرفی نداریم اما این که ایشان آن جهت ضروری بودن بلوغ را مطلق کنند، به ‌نحوی‌که تمام روایات استبصار و تهذیب شیخ هم  خلاف ضروری دین شود را قبول نداریم. خودشان ‌هم می‌گویند شیخ می‌خواسته جمع کند و نمی‌خواسته فتوا بدهد اما جمع بین دو روایت برخلاف ضروری دین؟! چطور می‌شود؟! خود این کاشف از این است که آن ضرورتی که ایشان گفتند درست است و حیثی است. منافاتی با این فضا ندارد، فقط باید آن را کشف کنیم.

فعلى تقدير أن يكون ما قاله مذهبه في «الاستبصار»، فلا شكّ في رجوعه عنه، و ذلك ليس إلّا لأنّه ظهر عليه خطاؤه، فلذا تركه في جميع فتاواه. فإذا ظهر عليه أنّه خطأ إلى أن تركه بالمرّة، و لم يشر إلى كونه قولا و احتمالا لأحد في وقت من الأوقات، و لم يبق اعتداد به لنفس الشيخ رحمه اللّه أصلا و رأسا، فأيّ اعتداد يبقى لنا به؟

 هذا؛ مع أنّه رحمه اللّه صرّح في «التهذيب» بأنّ الوجوب عندنا على ضربين: ضرب على تركه العقاب، و ضرب آخر على تركه العتاب فلم يظهر أنّه قال به في وقت من الأوقات، بل قال بعض المحقّقين: إنّ مذهب الشيخ لا يظهر من كتابيه، و إنّ غرضه منهما الجمع بين الأخبار خاصّة [8]

 

این فرمایش شیخ است: «فعلی تقدیر …….. ظهر علیه خطاؤه، فلذا ترکه فی جمیع فتاواه»؛ فهمیده آن‌ جمع اشتباه بوده است.

«فإذا ظهر علیه أنّه خطأ إلی أن ترکه بالمرّة»؛ دیگر هیچ‌گاه اسمش را نبردند. «ولم یشر إلی کونه قولا و احتمالا لأحد فی وقت من الأوقات، ولم یبق اعتداد به لنفس الشیخ رحمه‌الله أصلا و رأسا، فأی اعتداد یبقی لنا به؟ هذا؛ مع أنّه رحمه‌الله صرّح فی «التهذیب» بأنّ الوجوب عندنا علی ضربین؛ ضرب علی ترکه العقاب و ضرب آخر علی ترکه العتاب»؛ در بحث صلاه این را زیاد خواندیم، شیخ فرمود: وجوب دو گونه است.

این بحث خوب است. یکی از چیزهایی که می‌خواهم بعداً برای انواع استصحاب به کار ببرم این است که وجوب به معنای این است: «ضرب علی ترکه العقاب، و ضرب آخر علی ترکه العتاب».

و ممّا يؤيّد أنّ أحد الأخبار الدالّة التي حملها على الوجوب رواية علي بن جعفر عن أخيه: إنّ الغلام يجب عليه الصوم و الصلاة إذا راهق الحلم، و عرف الصلاة و الصوم. فإنّ الوجوب بالمعنى المعروف لا يناسبه، لأنّه فرع تعيين الوقت و تشخيصه، بحيث لا يحتمل التفاوت أصلا، فتأمّل![9]

 

«وممّا یوید»؛ منظورم از این‌که تا این‌جا همه عبارات وحید را که خیلی هم خوب بود،خواندم این بود: از مؤیداتی که می‌خواهند برای فضای بحث ذکر کنند، یک روایت است؛ «وممّا یؤید أنّ أحد الأخبار الدالّة آلتی حملها علی الوجوب روایة علی بن جعفر عن أخیه» رضوان‌الله علیه از امام کاظم سلام‌الله‌علیه نقل می‌کند: «إنّ الغلام یجب علیه الصوم والصلاة»؛«إنّ الغلام» یعنی «سالته». این روایت در کتاب مسائل علی بن جعفر است. این روایت را شیخ در تهذیب آورده‌اند. محمد بن احمد علوی در آن مجهول است که در نرم‌افزارها نوشته‌اند: تحقیق این است که خوب است، ولی آن‌ها می‌گویند مجهول است و در کتب نیامده است. تضعیف نشده اما مجهول است. در تهذیب دارد که محمد بن احمد مجهول است؛ ولی الآن همین روایت و همین سؤال علی بن جعفر از امام کاظم سلام‌الله‌علیه در کتاب مسائل علی بن جعفر هست. در نرم‌افزار ‌بینید. در بخش سؤالات است. این‌که می‌گوید: «إنّ الغلام» یعنی سالته عنه.

در خود کتاب مسائل، شیخ حداقل دو طریق به کتاب مسائل دارند. کتاب نزد ما هست و این روایت هم در آن هست و خود شیخ هم دو طریق دارند به این کتاب که صحیح است.حال گرچه در تهذیب گفته‌اند که محمد بن احمد مجهول است اما طریق دیگرش به کتاب هست و کتاب هم که در دست ما هست لذا این روایت از لحاظ فضای سندی این‌قدر خوب است.

شاگرد: آیا شیخ به همین نسخه سند زده‌اند؟

استاد: نخیر، خودشان سند آورده‌اند. طریقه ایشان به ابن محبوب است. وحید این را نفرموده‌اند؛ فرموده‌اند: روایت علی بن جعفر.

طریق شیخ در تهذیب به ابن محبوب است -حسن بن محبوب- این‌طور که یادم می‌آید؛ اما طریق ایشان در کتاب دو یا سه طریق است. در مقدمه کتاب مسائل علی بن جعفر در نرم‌افزار آمده است. به اندازه‌ای که در آن طرق نگاه کردم، محمد بن احمد علوی نیست. لذا در آن‌جا می‌گوید: صحیح است. می‌خواهم عرض کنم: از لحاظ سندی آن‌طور نیست که ضعیف عندالغایه باشد. لذا در فضای بحث ازنظر این‌که قابل‌تأمل است، خیلی خوب است.

شاگرد: این نسخه‌ای که الآن چاپ ‌شده است، همان نسخه‌ای است که شیخ فرموده‌اند یا این‌که نسخه دیگری هست؟

استاد: دو تا نسخه بیشتر ندارد. نجاشی می‌گوید: مسائل علی بن جعفر یک نسخه مبوب دارد و یک نسخه غیرمبوب ولی اصل کتاب با یکدیگر تفاوتی ندارد. نحوه روایت است که یکی تو در تو است و در دیگری به آن نظم داده‌اند. کتاب یکی است. مطالب هم یکی است. طریقی که شیخ به این کتاب داشته‌اند هم معلوم است. در تهذیب همین روایت را و عین همین عبارت را آورده‌اند. فقط از طریق دیگری -غیر از طریق خودشان به کتاب- آن را آورده‌اند. یعنی از طریق محمد بن احمد علوی که قبلش ابن محبوب از او روایت کرده است. نحوه روایت طوری می‌شود که فضای سندی آن خیلی خوب است.

 

برو به 0:30:15

حالا ببینید که وحید چه می‌فرماید؟ می‌فرماید:

«وممّا یؤید أنّ أحد الأخبار الدالّة آلتی حمل‌ها علی الوجوب روایة علی بن جعفر عن أخیه: إنّ الغلام یجب علیه الصوم والصلاة إذا راهق الحلم، وعرف الصلاة والصوم»؛ دلالت خیلی خوب است و سند هم خوب است. «یجب علیه الصوم والصلاة إذا راهق الحلم»؛ دیگر دقیقاً حلم و مراهق است. یعنی از صوم وصلاه سر در بیاورد. وحید می‌فرماید: «فإنّ الوجوب بالمعنی المعروف لا یناسبه»؛ مؤید شیخ است که گفت چند نوع وجوب داریم. این‌جا هم در این روایت امام کاظم علیه‌السلام فرمودند: «الصبی إذا راهق الحلم، وعرف الصلاة والصوم فقد وجب علیه الصلاة والصوم»؛ این وجب نمی‌تواند به معنای وجوب متعارفی که ما می‌گوییم، باشد. «فإنّ الوجوب بالمعنی المعروف لا یناسبه لأنّه فرع تعیین الوقت وتشخیصه»؛ وجوب فرع این است که وقت داشته باشد و آن ‌وقت هم قابل‌تشخیص باشد و بگوییم: وجوب آمد. چه زمانی وجوب آمد؟ معلوم نیست؛ تدریجی است. پس همین‌که امام علیه‌السلام وجوب را روی چیزی بردند که مرز ندارد، تعیین ندارد، حد مشخص زمانی معین ندارد، معلوم می‌شود که وجوب معروف ما نیست. «بحیث لا یحتمل التفاوت أصلا، فتأمّل!»؛ حالت شناوری در آن نباشد. «فتأمّل!»؛ در این‌جا سند روایت خوب است، دلالتش هم خوب است، این فتامل به چه معناست؟ الان در فضای این روایت ما چطور باید فقه الحدیث را سر برسانیم؟ این‌جا چون معلوم نیست که وجوبش غیر آن وجوب بُرشی می‌شود یا نه، فرمودند «فتأمّل!».

شاگرد: مشهور هم که خلاف این فتوا نداده‌اند، آن‌ها هم سه‌تایی شدند، فقط سن را نگفته‌اند.

استاد: ولی هر سه علامت بلوغ محسوس و روشن است.

شاگرد: انزالش هم معلوم نیست مثلاً ما می‌خواهیم با فردی معامله کنیم، معلوم نیست. فقط سن معلوم است که غالباً و به صورت طبیعی هم قبل از این سن بلوغ حاصل شده است.

استاد: این کلمه اخیر شما چقدر ذهن من را مشغول کرد. می‌گویید سن معلوم است؟! مخصوصاً آن زمان که نه ثبت‌ احوال بود و نه شناسنامه بود. وقتی او را می‌دیدند، می‌فهمیدند که چند سالش است؟! همین تازگی کسی می‌گفت: در منطقه خودمان عده‌ای از یکی از کشورهای همسایه به یکی از کشورهای اروپایی رفتند که در آن‌جا برای سن زیر ۱۸ سال امتیازاتی قائل هستند. این‌ها سنخ زندگی‌شان‌ طوری است که قیافه‌هایشان سن را پایین نشان می‌دهد. رفتند آنجا و گفتند: ما زیر ۱۸ سال هستیم درحالی‌که مثلاً ۲۵ سالش بوده است. می‌گفت تعداد بسیار زیادی آن‌جا به‌عنوان سن پایین مشغول هستند. کجا به این زودی معلوم می‌شود؟ مخصوصاً -قبلا عرض کردم- که اگر از روز اول به‌عنوان یک جعل ثبوتی مقصود شارع بود، متشرعه از شارع می‌گرفتند که تا بچه به دنیا می‌آمد، تولد او را ثبت می‌کردند. زیرا شاید تا ۱۵ سالگی محتلم نشود پس باید سن و سالش را بدانند. اما اصلاً سیره متشرعه بر این نبوده است. خود روایات باب این‌قدر اختلاف دارد و جالب این است که … .

علی ای حال خود مساله سن، شناسایی آن، ثبت و ضبطی که بوده به چه اندازه بوده، خود همین روایات سن، تشخیصش به چه نحوی بوده؟ مثلاً حافظه‌ها قوی بوده؟ آن کسی که از جای دیگر می‌آمده یا در بلاد غربت چطور بوده، بحث است.[10]

شاگرد: به این دلیل نبود که اکثریت جامعه بی‌سواد بودند و اگر می‌گفتند که ثبت کنید، تکلیف مالایطاق می‌شد؟ از طرفی هم دلیل یا داعی این نبود که ائمه تاریخ ولادتشان نوشته‌شده باشد.

استاد: من نگفتم که شارع امر کند. بلکه کافی است شارع بگوید: نزد من 15 سال موضوعیت دارد، خود متشرعه این کار را می‌کند. وقتی می‌داند که بچه‌اش قرار است با این سن، سنی که خود شارع به‌عنوان اولی به آن موضوعیت داده است، مورد نظر شارع باشد، متشرعه آن را ثبت می‌کردند. در حالی که وقتی می‌آیید در فضای روایات، می‌بینید که مضمون روایات چقدر مختلف است. در زمان ما مشهور به ۱۵ سال عمل کرده‌اند، این‌طور شده است و ما 15 می‌گوییم اما در فضای روایت که ۱۵ نبوده است، جور و واجور بوده است. در السنه محدثین مختلف بوده است.

در یک روایت گفته 7 سال، در یکی گفتند 10 سال، در یکی می‌گویند 13 سال. خود محدثین جور و واجور شنیده بودند. نکته این است که وقتی خود محدثین که حدیث نقل می‌کردند، فضای سال‌ها، یک سال میخ کوبیده نبود. این‌ها را نقد می‌کردند، فتوا می‌دادند، شیخ بین این‌ها جمع می‌کردند. این منظور من است؛ یعنی شما می‌فرمایید: در هفت‌سالگی اختلاف است. اختلاف یعنی چه؟ به این معنا که هیچ‌کدام اختلافی ندارند؛ یعنی حدیث آمده و اشکال هم نمی‌گردد؛ اما درمجموع ادله چرا؛ یکی می‌گوید هفت‌سالگی، یکی می‌گوید شش‌سالگی.

مثلاً باب مفصلی از روایات که بر طبق آن فتوا وجود دارد، این است؛ وقتی بچه وفات می‌کند، چه زمانی باید بر او نماز میت بخوانیم؟ غسلش که معلوم است؛ بعد از چهارماهگی اگر سقط شد باید او را غسل داد. اما چه زمانی باید نماز او را خواند؟ شش سالگی. روایات را ببینید! مضمون روایت این است: «إذا عقل الصلاة»؛ بچه ۶ ساله از نماز سر درمی‌آورد. چون «إذا عقل الصلاة» وقتی هم مرد، نماز بر او بخوانید. روایات مفصل و متعدد است؛ اگر خواستید بعداً هم برایتان می‌خوانم. یک باب روایت ۶ سالگی است. هفت‌سالگی هم هست، ۸ سالگی هم هست، ۹ سالگی، همه این سنین هست. روایات هم متعدد است؛ یکی دو روایت در کل ابواب خیلی است.

شاگرد: مگر این‌که کسی بگوید: در آن زمان حافظه و انس مردم به ایام و اوقات به گونه‌ی دیگری بوده و دیگر ثبت تاریخ خیلی معنی نداشته است. خود آن‌طرف و افرادی مانند پدر و مادرش که دور و برش بودند، انس داشتند. مثلاً امسال سال فلان واقعه است. مثلاً نیمه ماه مبارک بود که به دنیا آمد. در این حد و بیش از این هم نیاز نبوده است؛ به فلان روز و ساعت دقت نمی‌کردند. تقریبا یک‌چیز مشخصی در ذهنشان بود.

استاد: علی ای حال نباید در رفتار و گفتارشان بازتاب داشته باشد؟!  باید یک بازتاب داشته باشد، بازتابی که بگویند دغدغه داریم. وقتی متولد شدی، ببینیم کی ۱۵ سال… .

شاگرد: این اشکال بزرگ می‌شود؛ چون فقط بحث بلوغ نبوده است، سن در خیلی مسائل مطرح‌شده است.

استاد: اشکال نمی‌کنیم، ما از خدایمان هست که بفهمیم چنین سیره ای هست. وقتی سیره‌ای نیست به این معناست که سال‌هایی که در لسان دلیل می‌آید، سال‌هایی نیست که عنوان اولیه حکم شرعی باشد. اگر عنوان اولی حکم شرعی بود، متشرعه برای این سال حساب باز می‌کرد. پس این سال چیست؟ عرض من این است که تمام سال‌هایی که می‌آید، به‌عنوان اصول عملیه یا امارات بعدی است که امارات غالبیه خود عرف عام هستند. عنوان اولیه شرعی نیست که اگر کسی دنبال آن نرود، بگویند دین‌دار نیست.

شاگرد: یعنی برای آن‌ها همان قواعد استصحاب شود؟

استاد: چند نکته است، حالا من امروز دیگر حرف‌های این بزرگوار را خواندم، انشالله اگر زنده ماندم، این‌ها را می‌گویم. نکات بسیار خوبی دارد؛ یعنی در این فضا شاید اگر بعضی از مقدمات را ذکر کنیم و روی آن تأمل‌کنیم، می‌بینیم همه این روایات نیز به نحو خوبی باهم جمع می‌شوند. عرض کردم حاصل آن همین می‌شود که ما عمل مشهور به ١۵ سال را کاملاً قبول داریم اما تعارض دیدن آن‌ها را نه. اصلاً فضای فقاهت تعارض نیست که بخواهیم به یکی عمل کنیم و دیگری را طرح کنیم، جای طرح نیست.

الحمدالله رب‌العالمین و صلی‌الله علی‌محمد و آله الطاهرین

 


 

کلمات کلیدی: فیض کاشانی، بلوغ نسبی، وحید بهبهانی، بلوغ سنی،روایات بلوغ، اوامر شارع، سیره متشرعه

[1] مفاتيح الشرائع، ج‌1، ص: 14‌

 

[2] مصابيح الظلام، ج‌1، ص: 96‌

 

[3] همان

[4] مصابيح الظلام، ج‌1، ص: 97‌

 

[5] الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج‌1، ص: 409‌

[6] تهذيب الأحكام، ج‌2، ص: 381‌

 

[7] النساء۶

[8] مصابيح الظلام، ج‌1، ص: 99‌

 

[9] مصابيح الظلام، ج‌1، ص: 99‌

 

[10] . شاگرد: رسمی بوده که پشت قرآن می‌نوشتند تا همین چند سال پیش هم بوده، این در آن زمان نبوده است؟

استاد: نه.

شاگرد: به نظرم خیلی از متدین‌ها می‌نوشتند. علما برای بچه‌هایشان می‌نوشتند.

استاد: بله. زمانی که علم نجوم باب شده بود، رسم شده بود برای این‌که طالع طفل را ببینند، پشت قرآن می‌نوشتند. اما در زمان روایت چنین چیزی نیست که می‌نوشتند. حالا یا برای طالع یا برای تیمن. اگر هم بوده نادر بوده است؛ یعنی رسمی که در عرف باشد و بدانند که این فردا بالغ می‌شود و با این سنش کار دارد، نبوده است.

شاگرد: برخی از حضرات تاریخ تولدشان اصلا معلوم نیست.

استاد: بله، در بیت امام معصوم ثبت نمی‌شده به ‌نحوی‌که شیعه بدانند و خودشان خبر بدهند لذا تولد امام دو تاریخ خورده است. چرا؟ چون این‌طور نبوده است.

شاگرد: ظاهراً در ولادت ائمه خفا بوده.

شاگرد٢: استاد به این دلیل این بوده که زمان ائمه مردم بی‌سواد بودند؟

استاد: خود ائمه چه طور؟ خود معصومین چطور؟ پیش شیعیانشان نمی‌گفتند؟ این صحبت است.

شاگرد: شاید می‌گفتند و بعداً اخفاء می‌شده است.

استاد: چرا اخفاء می‌شده؟ این روایاتی که مانده، چطور مانده است؟

شاگرد: می‌خواستند که هیچ نام و یادی از اهل‌بیت نباشد.

استاد: خودشان که نام خودشان را نگه می‌داشتند. ببینید! در عزاداری‌ها، در اربعین، در عاشورا چطور این‌ها مانده است؟ چون می‌خواستند بماند. اگر بنا بود آن هم زنده بماند، ذکر می‌شد. بلکه عنایت به ثبت این‌ها به‌نحوی‌که بماند، نبوده است.

شاگرد: روایتی که می‌گوید از هفت ‌سالگی بچه‌های خود را به نماز خواندن امر کنید؛ می بینیم که در این مسأله اختلافی نیست و متشرعه سوالی نپرسیدند، پس معلوم می‌شود که سن را می دانستند.

استاد: اصل این‌که به حافظه می‌ماند و پدر و مادر سال اول و امثال این‌ها را می‌دانستند، مشکلی نیست؛ خود شخص به‌خصوص؛ اما آیا این‌یک رسمی بوده برای این‌که عنوان دینی پیدا کند؟ رسم متشرعه بر این باشد که بگوید من فلان وقت متولد شده‌ام برای این‌که بلوغ منضبط باشد، این را ذکر کنند و بگویند؟! یک کتاب فقهی بگوید: این را ثبت کنید تا بلوغش معلوم باشد؟  این‌طور رسم‌ها نبوده است. اگر پیدا شود که ما خیلی خوشحال می‌شویم. شواهدی بیاورید. تا آن‌جا که ما می‌دانیم، این‌طور نبوده؛ یعنی از روز اول، سن به ‌عنوان یک امر شرعی و انشاء عنوان اولیه مطرح نبوده است. خود اهل سنت هم که دارند، از ابن عمر و این‌ها می‌گویند: ما ۱۴ سالمان بود و حضرت ما را برگرداندند، سال بعد رفتیم ۱۵ سالمان بود و گفت: حالا برای میدان جنگ بروید. آن‌ها هم از همین چیزها برای ۱۵ سالگی‌ دارند.

شاگرد: مگر درباره همین هفت سال نیست، آن‌جا هم اختلاف نیست. اگر ۱۵ سال چیزی مشخصی در قدیم نبود، برای همین این انضباطی که در ثبت زمان تولد باید شکل می‌گرفته، در بین متشرعه شکل نگرفته.

استاد: هفت‌سالگی هست، هشت‌سالگی هست.

شاگرد: فقط امر به صلاه در 7 سالگی هست و در آن‌هم اختلاف هست

استاد: در غیرش هم هست. 7 سالگی یکی از آن‌ها است.

 

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است